عبادت
نهفتنعبادت | |
![]() |
|
کد: | 10201 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1379-04-30 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 17 ربیعالثانی |
«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»
«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. السلام علی الحسین و علی بن الحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمة الله و برکاته
رفقای عزیز! این عبادت خیلی صحیح است، عبادت خیلی صحیح است؛ اما ما یک عبادت خلقی داریم، یک عبادت امر. یکوقت شما عبادت میکنی، عبادتت خلقی است، یکوقت عبادتت، عبادت امری است. شما باید توجّه بفرمایید! کسب بکنید! درس بخوانید! دانشجو باشید! من بارهها گفتم: عزیزان من! ای دانشجوها! عزیزان! خیلی باید مواظب درستان باشید!
امروز یک عدّهای آمدند اینجا، آن پسر محمّد آقای ما هم آمده بود، یک چند نفر آورد اینجا، من راجع به درس صحبت کردم، گفتم که شما یادتان نمیآید نهرها بود و جوی بود و این حرفها؛ اما الآن من به شما میگویم، یک آبی که از آنجا میآید، مَثل شما یک باغ داری، یکقدری این را باز میکنی، یکقدری این را باز میکنی، یکقدری این، آنجا نمیرسد، البتّه اینها طلبه بودند. گفتم: شما منظورتان باید فقه باشد، اصول باشد، درس بخوانید، کمال پیدا کنید! آقای گلپایگانی بشوید! آقای نجفی بشوید!
خدا رحمت کند ایشان را! میگفت: اگر بخواهی درس بخوانی، باید بگویی که من میخواهم امام زمان (عجلاللهفرجه) بشوم، میشوی آقای گلپایگانی؛ اگر بگویی میخواهم یک فاضل بشوم، میشوی یک روضهخوان؛ آنوقت درس شماها هم همین است، شما باید بگویید من باید یک پروفسور بشوم؛ یعنی جدّاً بگویید میخواهم بشوم!
خب اگر درس یکجوری است که باید مقاماتِ نسبت به خودتان، بالا را ببینید، نه اینکه حالا هر چه شد، شد. آنوقت گفتم اینجور، فکر شماها، محصّلها! الآن اینجوری است، دانشمندها! اینجوری است، جوانان عزیز! اینجوری است، باید فکرتان اینطرف، اینطرف، اینطرف نباشد، مغز آنوقت کشش ندارد.
اگر متدیّنی، به حضرت عباس اگر بدانی ضربه به درست میخورد، نماز شب واسهات حرام است! باید نخوانی، بروی استراحت بکنی، صبح به درست، تو مسلّط باشی، یک کاری نکن که درس به تو مسلّط باشد. آقاجان! اگر میخواهی مهندس شوی، اگر میخواهی دکتر بشوی، جوانان عزیز! این نوار من را هر کس میشنود، گوش بدهد، عمل کند!
شما باید به درس مسلّط باشید، وقتیکه کم بنیه شدی، یک چیزی نخوردی، بچّه ننه نباش! برو یک چیز بردار سر یخچال بخور! خودت را تقویت کن! باز مادرت نیست، خانمت نیاورد، خودت برو بردار! خودت را تقویت کن! به درس مسلّط بشوی. اگر به درس مسلّط نشدی، ضربه میخوری. چرا باید ضربه بخوری؟ چرا باید مغزت کشش نداشته باشد؟ باید مسلّط باشد آدم؛ پس درس خیلی خوب است؛ اما باید چه کنی؟ به فکر ولایتت هم باشی. هان!
این درس که میخوانی عزیز من! توأم با ولایت باید باشد؛ آنوقت دو بال دارد، یک بال دکتر میشوی، مهندس میشوی، دانشمند میشوی، پروفسور میشوی، یک بالش هم ولایت است، پرش میکنی. تو وقتی اینجوری باشی، پرش کنی به خارج، انگلیسی سگ کیست؟ آمریکایی سگ کیست؟ یهودی سگ کیست؟ تو به او مسلّط هستی. عزیز من! قربانتان بروم! حرف بشنوید! آنوقت دو بال دارد، یک بال ولایت دارد، یک بال درسی، پرش میکنی.
مگر پرش نکردند؟ تو وقتیکه دَرست توأم با ولایت باشد، تو میشوی متقی! هفتاد و دو فرقه را محکوم میکنی. جدّی باش! داش باش! چرا شُل شُل بازی در میآورند بعضیها؟! اِه! آدم در عبادتش هم باید داش باشد، در ولایتش هم باید داش باشد، داش یعنی چه؟ یعنی مسلّط باشد. تقویت کن خودت را! ما هم تقویت روحی میخواهیم، هم تقویت جسمی. تقویت جسمی این است که باید غذا بخوری، متوجّه خودت باشی؛ غذای روحی ولایت است؛ هر دویش باید باشد.
حالا عبادت میخواهیم بگوییم. ببین عزیزان من! میخواستم یکقدری توسعهدارش بکنم این حرفها آمد، دیدم که خب به دهانمان جاری شد، إنشاءالله که منظورمان خداست و شما هم إنشاءالله پذیرای این حرفها هستید.
ببین پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) مبعوث شد به پیغمبری. حالا وقتی مبعوث شد، به او گفتش که «بلّغ!» بلند شو به این مردم بگو «لا إله إلّا الله»! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم گفت. حالا زدند او را و اذیّت کردند و چه کردند؟! آنها را بهتر از من، شما میدانید؛ امّا من منظورم این است، میخواهم نتیجهگیری بکنم: حالا که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت «لا إله إلّا الله»، بعد چه کرد؟ دیدند که جبرئیل نازل میشود، آیه میآورد، جبرئیل نازل میشود، میرود، میآید، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول کردند.
بعد که قبول کردند؛ آنوقت نماز آورد، روزه آورد، زکات آورد، امر به معروف آورد، نهی از منکر آورد، تمام اینها سنّت است، هر کسی یک دانهاش را منکر شود، کافر است؛ توجّه کنید من میخواهم بگویم چه؟
اتّفاقاً ما یک روایت داریم، یک آقای تربتی بود، خدا رحمتش کند! آن از انصاری جلوتر بود، حاج آقا از آقایت بپرسی میداند؛ یعنی منبرش علمی بود خیلی، این راجع به نماز صحبت میکرد؛ گفتش که خوک با سگ، با هم حرف دارند، سگ میگوید: خدایا! شکر! من خوک نیستم. خوک میگوید: خدایا! شکر! من بینماز نیستم. بینماز میگوید: خدایا! شکر! من تارکالصّلاة نیستم. تارکالصّلاة میگوید: خدایا! شکر! من ضایعالصّلاة نیستم.
آقاجان من! که نماز نمیخوانی، چه تو داری میگویی؟! خوک میگوید: خدایا! شکرت که من تو نیستم! تو چه انسانی هستی؟! مگر ممکن است نماز نخوانی؟! من شنیدم دانشگاه چیز گرفتند، صده هشتادتایشان نماز نمیخوانند! من یک چیزی را میخواهم به شما بگویم، تو نگاه میکنی آن آقا، خانهاش را ساخته، یک خانه دیگر گرفته، یک زن دیگر گرفته، یک کار دیگر کرده، یک خانه ساخته نمیدانم دویست میلیون، یک خانه ساخته صد میلیون، اسراف کرده.
من جدّاً میگویم بیاید با من مباحثه کنید! حرف بزنید! تو بینماز از آن بدتر هستی! آن خلاف کرده، آن روحانی بوده، جسمانی شده؛ آن روحانی بوده، اهل دنیا شده؛ اما نماز که میخواند، روزه که میگیرد که! تو که نماز نمیخوانی، روزه نمیگیری، از آن بدتری! مگر تو، دین تو آخوندی بوده؟ چرا آخوندها اینجور شدند؟ من نماز نمیخوانم، روزه نمیگیرم، خمسم را نمیدهم!
خدا رحمت کند آقای بهاءالدّینی را! یکی آمد گفت: این کمونیست شده. گفت: کمونیست نشده، کمونیست بوده. تو اعتقاد به نماز، روزه نداشتی که! اگر اعتقاد داری، چه کار داری مردم اینجور شدند؟ این یک.
دو: حالا پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) سنّت آورده، تمام اینها سنّت است، ما باید احترام کنیم، هر کدامشان را نکنی، میگوید: دو رکعت نماز عمداً نکنی، کافری. شخصی آمد پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، خواب دید، گفت: نرو! این مسافرت درست نیست واسهات. رفت پیش عمر، یک رَمل و اسطرلاب انداخت، گفت: برو! خیلی مداخل کرد، گفت: یا علی! تاکنونی که تاجر بودم، اینقدر مداخل نکردم. گفت: روز چهارشنبه پای فلان درخت نمازت قضا شد یا نه؟ گفت: آره! گفت: از آنجا که خورشید میزند تا غروب میکند، تو مغبونی! نماز قربانتان بروم! یعنی این. چه ما داریم میگوییم؟
تا میگویی چه، این کارها چیست میکنند اینها؟ ما نیامدیم بگوییم که عبادت نکنید! عبادت با روح باشد، عبادت با اطاعت. حالا ببین من چه میگویم؟ حالا که اینها همه سنّت به جا آوردند، به اصطلاح مطیع پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) بودند، نماز میخواندند، روزه میگرفتند، تمام اینها، کارها را میکردند، حالا حرف این است، اینها عبادت است، عبادت باید که اطاعت کند ولایت را! ببین من چه دارم میگویم؟ عبادت باید اطاعت کند ولایت را! نه تو اطاعت کنی ولایت را! تو در ظاهر اطاعت میکنی، همساخت که بودند، عمر و ابابکر همینجور بودند. عبادت باید اطاعت کند ولایت را!
این حرف را قبول کنید و خیلی مهم است! چرا؟ روایت داریم: امام صادق (علیهالسلام) در مسجدالحرام نشسته بود، گویا ابوحمزه بود، (همچین من توی ذهنم این است،) گفت: ابوحمزه! اینجا رکن و مقام است، اینجا سنگ حجرالأسود، اینجا حِجر حضرت اسماعیل، از تمام روی زمین اینجا مقدّستر است، اگر به قدر تمام عمر دنیا اینجا نماز کنی، روزه کنی، عبادت بکنی، مثل مَشکِ خشک بشوی بیفتی، ما را قبول نداشته باشی، خدا به رو توی جهنّم میاندازدت! پس معلوم میشود عبادت باید اطاعت را قبول کند.
من روایت میگویم، حدیث میگویم واسهتان. عبادت تو باید خاضع خاشع باشد در مقابل ولایت. تو مثل جلد میمانی. حالا اینها هر کس در همان زمان سنّت به جا میآورد، میمُرد، امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را، سنّت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را به جا آورده بود، اهل بهشت بود.
یک روزی پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) آمد سر قبرستان، گفت: خوش به حال شما ای مُردهها! که مُردید، بعد از من فتنههایی به پا میشود؛ یعنی پاداش داد به اینها که مُردند! حالا خدا هم میگوید، روایت داریم، میگوید: به اینکه گفتید ما مسلمانیم، ایمان آوردیم، وِلتان [رهایتان] که نمیکنیم که!
حالا بعد از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چه شد؟ در زمان خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» را معرّفی کن! حالا معرّفی کرد. وقتی معرّفی کرد، نبوّت اینجا خاتمه پیدا کرد؛ امّا سنّتش ماند. توجّه بفرمایید! حالا تمام این سنّت باید تسلیم ولایت بشود. هان! تمام این سنّت باید تسلیم ولایت بشود.
حالا عمر چه جور گفت؟ «حسبنا کتاب الله»، تسلیم نشد. حالا که تسلیم نشد، ولایت را قبول نکرد، چه قبول نکرد؟ این عبادت که میکرد، عبادت قبول نکرد ولایت را! حالا یکدفعه هم خدا گفت: بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) اینها کافر شدند! حالا هفت میلیون رفتند این طرف، سه نفر آمدند اینجا، آنها همه عبادتشان، عبادت خلقی است، هان!
حالا این ادامه دارد. چرا؟ آن قبول ندارد، آن اعمالی که آن دارد میکند، آن نمازی که آن میکند، آن سنّتی که به جا میآورد، در زمان پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) صحیح بود، حالا هم صحیح است، حالا هم ببین چقدر حکم رویش است؛ اما باید آن عبادت تسلیم باشد، اینها تسلیم نیستند، تسلیم ولایت نیستند.
حالا اگر ما میگوییم عبادتی که قبول نمیشود، عبادتی که تسلیم ولایت نباشد، عبادت خلقی باشد. عبادت خلقی شیطان رهبرش است! عبادتی که اطاعت کند امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را، الآن وجود مبارک امام زمان (عجلاللهفرجه) را؛ پس اگر ما میگوییم عبادت به جایی نمیرساند، اینجور عبادت، عبادتِ خلقی.
ذکر هم همینجور است، ذکر هم که میگویی، ذکر «سبحان الله» یا «الحمد لله» میگویی، تمام اینها به عقیده ولایت من، شکرِ ولایت است، ذکر تو را به جایی نمیرساند. ذکری که میگویی «الحمد لله»: «الحمد لله» که تو ولایت به من دادی! «الحمدلله»، «سبحانالله»: منّزه است خدا از هر شیئی! آن خدای منزّه، آن خدا به من ولایت داده، شکر!
اینجور ذکر است که من میگویم یک دانه «یا علی» را به یک خلقت نباید بدهی! یک دانه «خدا» را به یک خلقت نباید بدهی! یک دانه «الله» را به یک خلقت نباید بدهی! خلقت فانی است، ذکر باقی است.
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میفرماید: «أنا ذکر الله!» و ذکر اتّصال شد به ولایت. نماز تو چیست؟ «النّماز [الصّلوةُ] عمود الدّین.» علی «علیهالسلام» میفرماید: «أنا عمود الدّین»: نمازت باید اتّصال به عمود دین باشد؛ آنوقت آن عبادت است. چه کسی میگوید که ایشان گفته عبادت چیست؟! عبادت بیروح! تو عبادتت باید اطاعت باشد، عزیز من! فدایت بشوم.
مگر این عمَر نبود، جای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را میبوسید، منبر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را میبوسید؟! منافق بود. ما یک عبادتهایی داریم منافقی است. آخر نماز بخوان! روزه بگیر! خمس بده! جهاد برو! همه این کارها را هم بکند، خدا بگوید کافر شدند؟ چه کسی کافر شده؟ پس عبادتش کافر به ولایت شده، خدا میگوید اینها کافر شدند؛ اینها که به خدا کافر نیستند که! اگر ولایت را قبول داری، قرآن را قبول داری، خدا را هم قبول داری. اینها فقط میگویند: «خدا! یا الله!» چرا ما فکر نمیکنیم عزیز من؟! تو ولایتت خلقی است.
اصلاً آن نماز تو، آن روزه تو که چیز نکند، تو ظاهر میکنی؛ تو منافقی، «أشدُّ من العذاب!» از انگلیسی بدتری، از آمریکایی بدتری، از یهودی بدتری! آن نگفته «أشدُّ من العذاب»، من نشنیدم، نمیگویم نیست، ما نداریم بگوید یک آمریکایی «أشدُّ من العذاب»، یک یهودی «أشدُّ من العذاب»، یک یهودی نداریم بگوید خدا: «أشدُّ من العذاب»، «أشدُّ من العذاب»، «المنافقین أشدُّ من العذاب»، نمازخوانها را میگوید! چرا فکر نمیکنید؟! عزیزان من! چرا فکر نمیکنید؟ چرا؟ این منافق است، آن با نمازش مردم را گول میزند، آن با روزهاش مردم را گول میزند، انگلیسی چه طور میتواند تو را گول بزند؟ یهودی چطور میتواند گول بزند؟ چرا فکر نداریم ما؟
این نمازخوان است که مردم را برگرداند. عمر با نمازش برگرداند، با روزهاش برگرداند، با جهادش برگرداند، با نان جو و سرکهاش برگرداند، چرا توجّه ندارید؟ چرا؟ (دوباره تکرار میکنم:) چونکه عبادتش اطاعت نبود، عبادتش تسلیم امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امروز وجود مبارک امام زمان (عجلاللهفرجه) است، نبود. خیلی انگلیسی، یهودی (دوباره تکرار میکنم:) بهتر از این اهل تسنّن هستند! اینها مردم را برمیگردانند، آن نمیتواند برگرداند. مگر چه کسی میرود صریح انگلیسی بشود؟ هان! چه کسی میرود؟ اما میروی اینجوری میشوی، سنّی میروی میشوی. چرا؟ با نماز، با روزه، با جهاد، با حجّ، با امر به معروف، با نهی از منکر و اینها. اصلاً سر تا پای سنّی منکر است! کجا میروید؟!
ببین الآن نصف ایران، (لا إله إلّا الله) ، ما سنّی میشویم، انگلیسی نمیشویم. سنّی میشویم، یهودی نمیشویم. عزیزان من! فدایتان بشوم، (دوباره تکرار میکنم:) امروز قدیم نیست، امروز قدیم نیست، زمان بابای خدا بیامرز ما نبود که قربانتان بروم، والله، به دینم، مرگ برای من سرقفلی دارد! من سرقفلی میدهم بمیرم، بس که این چیزها را میبینم نمیتوانم هضم کنم! چه کسانی هستند با نود سال درس دارند مردم را گمراه میکنند؟! سرقفلی دارد امروز مرگ! اصلاً نمیخواهد آدم بماند.
امروز قدیم نیست، امروز باید آگاه باشید! هوشیار باشید! دنیا سنگر است، در سنگر ولایت باشید! همچین کنی تیر به تو میزند. چه کسی تیر به تو میزند؟ گفت:
اگر گویم زبان سوزد | اگر پنهان کنم چون مغز استخوان سوزد |
امروز جوانان عزیز! باید آگاه باشید! گول نخورید! بیایید همان عقیده پدر، مادریمان را ببریم تا توی قبر. چرا میگوید شرّ الٔازمنه است؟ چرا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: شرّ الٔازمنه؟ همانموقعی که گفت اینها بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) کافر شدند، همان خدا میگوید: در این زمان هر که با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجّب میکنند.
حالا فوراً پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چه کرد؟ حالا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فوری چه کرد؟ در تمام این ابعادی که داشت میگفت، حالا سلمان میگوید: یا رسولالله! برای مؤمن چه میشود؟ میگوید: خیر است. گفت: سلام من به برادران آخرالزّمان! یا رسولالله! مگر ما برادرت نیستیم؟ شما اصحاب من هستید، حرفها را میبینید، دارید میبینید جبرئیل نازل میشود، آیه نازل میشود، آنها نمیبینند، در ابعاد در همین عقیدهای که شما هستید، هستند. بعد اضافه کرد، گفت: با من، در درجه من هستند.
حالا گفت: چه کنیم؟ ببین الآن من خیلی آسان میکنم واسهتان، خیلی هم میشود، این را که میتوانیم بکنیم. گفت: چه کنیم؟ گفت: واجباتت را به جا بیاور! ترک محرّمات، منتظر امام زمانت (عجلاللهفرجه) هم باش! ثواب هزار شهید میبری. جوانها! میتوانید بکنید یا نه؟ امّا منتظر باشید!
من یک مثال واسه شما بزنم: الآن آقای شما رفته مکّه، اگر صد تا حاجی بیاید، معطّل چه کسی هستی؟ هزارتا حاجی بیاید، معطّل بابایت هستی؛ اینجور باید منتظر امام زمان (عجلاللهفرجه) باشی؛ یعنی نگاهت اینطرف، آنطرف نرود. تا این نگاهت اینطرف کردی، برای یک مقصد میکنی، میکنیم یا نمیکنیم؟ هان؟
الآن نگاهت همچین کردی، میخواهی یک جا را ببینی؛ نگاهت همچین کردی، میخواهی یک مداخل بکنی؛ نگاهت را همچین کردی، نگاه نباید بکنی، فقط هدفت امام زمانت (عجلاللهفرجه) باشد. چرا؟ تمام مشکلات را ایشان حلّ میکند. این کار را که میتوانیم بکنیم دیگر باباجان! من خیلی دارم میانبُرها را نشان شما میدهم.
امروز اینجوری شده عزیزان من! یک نفر داشت چیز میفروخت، میگفتش که بیایید از من بخرید! من دوست امام صادق (علیهالسلام) هستم، من شیعه امام صادق (علیهالسلام) هستم. حضرت فرمود: این ما را دکّان کرده، میخواهد چیزهایش را بفروشد، میگوید: من شیعه هستم. امروز ما اعتقاد به ولایت نداریم، کوس [طبل] شیعگی میزنیم، کوس محبّت میزنیم، آخر محبّت یک اثری دارد. کدام اثرش را ما داریم؟
هر جا نظاره کردم جای امر خالی بود، هر جا نظاره کردم جای امر خالی هست، هر جا نظاره کردم دیدم امر آنجا نیست، از تو تقاضا دارم ای خدا! امرت را حاضر کن! وجود مبارک امام زمان (عجلاللهفرجه) را حاضر کن! تا تمام دردها دوا شود، تمام مشکلات حلّ شود. کجا امر پیاده میشود؟! هر جا نظاره کردم، دیدم جای امر خالی است، امر نیست. توی مجلس برو! هر کجا میخواهی، کجا امر است؟ هر جا نظاره کردم، دیدم امر آنجا نیست؛ یعنی امر وجود خدا، وجود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)؛ خدا که وجود نیست، امرش وجود است. کجا امر را ما اطاعت میکنیم؟! از تو تقاضا داریم امرت را ظاهر کن؛ یعنی وجود امام زمان (عجلاللهفرجه)! تا وجود ایشان حاضر نشود، همین فلاکتها را ما باید بکشیم! اما عزیز من! منتظر امام زمانت (عجلاللهفرجه) باش!
چقدر این منتظری را خدا سفارش کرده، هر کس امام زمانش (عجلاللهفرجه) را نشناسد، میمیرد به زمان جاهلیّت! شناخت امام زمان (عجلاللهفرجه)، امرش را اطاعت کن! شناخت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امرش را اطاعت کن! ای خانمهای عزیز! شناخت زهرا (علیهاالسلام)، امرش را اطاعت کن! چرا این کار را میکنید آخر؟ اگر یقین به زهرا (علیهاالسلام) دارید، یقین به زینب (علیهاالسلام) دارید، چرا امرش را اطاعت نمیکنید؟ چرا امر پدرتان را اطاعت نمیکنید؟ چرا امر مادرتان را اطاعت نمیکنید؟
عزیزان من! دنیا میگذرد. مگر قدیم امر اطاعت میکردند، چقدر احترام داشتند؟! احترام رفت، مگر احترام منافقی. ما الآن در باطن، خجالت میکشم، بیحیاگری است، انگار زنها متنفّر شدند از زهرای عزیز (علیهاالسلام)! چه کسی میآید خودش را مثل زهرا (علیهاالسلام) کند؟ متنفّر شدند از ولایت! یک چیزی میخواهند همه کارهایشان بشود، عشق بکنند و بزنند و بخوانند و همه کار بکنند. ولایت یک بند و بیلی دارد، عزیزان من! آخر چه کسی میآید تو را شفاعت کند؟!
من به قربان یک نفر بروم، فدایش بشوم، با یک نفر یک بحثی داشت، گفت: این آقا که تو میگویی، میآید آخرت هم شفاعت من را بکند؟ گفت: نه! گفت: من دنبال کجایش بیایم؟ من دنبال یکی بروم که ماوراء باید بیاید از من شفاعت کند، گناه من را بیامرزد. مگر ما اعتقاد به ماوراء نداریم عزیزان من؟! چرا ما اینجوری شدیم؟ یک اندازهای فکر کنید روی این حرفها! کجا امر خدا پیاده میشود؟! امر خدا توی چه کارگاهی پیاده میشود؟! توی چه تأسیسهای پیاده میشود؟!
رفقای عزیز! خدمتتان عرض کردم که، گفتم: هر جا که نظاره کردم، جای امر خالی هست، هر جا که نظاره کردم، دیدم امر آنجا نیست؛ تقاضا دارم که خدای تبارک و تعالی امرش را نازل کند؛ یعنی وجود امام زمان (عجلاللهفرجه)! حالا شما حسابش را بکن! قربانتان بروم، یک زمانی شده است که امر خیلی تجلّی ظاهری ندارد؛ یعنی در هر کارگاه که شما میروید؛ تاحتّی در دانشگاه، دانشکده، تأسیسههای علمی، هر جا که شما میروی، میبینی امر خلق پیاده شده. آن امر حقیقی پیاده نشده. به طوری شده است که مردم تمام از صده بگویم هشتاد، نود، همه پی امر خلقند.
آن امر واقعی، شما حسابش را الآن بکن! توی دادگاهها کجا امر پیاده شده؟ هر کسی توی فکر یک چیز است. توی این تأسیسهها ببین اگر امر باشد، غشّ معامله میشود؟ اگر امر باشد، همه چیزها سالم است. شما الآن برو ببین یک چیز سالم کجاست؟ صاف میگویند، میگوییم: باباجان! در کسبت دروغ نگویی. میگوید: اگر دروغ نگوییم که امورمان نمیگذرد که! اگر دروغ نگوییم، نمیتوانیم ما یک فروشی بکنیم که! خب یک دانه دروغ با هفتاد زنا یکی است! کجا امر است؟ آن اداره هم اگر امر را اطاعت کند که رشوه نمیگیرد. کجا رشوه نیست؟! آن تأسیسهها که میشود کجا، امر کجاست؟! ما به ما امر جزا میدهد، هان! امر به شما جزا میدهد؛ یعنی امر قبولی اعمال است، امر قبولی کسب است، امر قبولی یک دانشجوست، یک دانشگاه است، باید امر را اطاعت کرد. کجا امر است؟!
من نمیخواهم حالا شما را کسل کنم، توی خود خانوادههای ما، کجا امر است؟! این تلویزیون امر است؟! این بساطهای قمار امر است؟! این چادرهای نازک امر است؟ این اُرسیها [کفشها] که من اوّلها میگفتم این اُرسیها مال دختر عمَر است، اینها امر است؟! آخر چه داری میگویی؟! باباجان من!
مگر ما توی این عالم بشر نبودیم؟! من یکوقت آمدم دیدم که زنم یک از این پیراهنهای بیآستین تا اینجا دارد، به او گفتم: مُردهشورهای تهران مُردند. گفت: چطور شده مُردند؟ گفتم: همهشان مُردند. گفت: آخر چطور شده مُردند؟ گفتم: این پیراهن که تو پوشیدی، مال مُردهشوری خوب است. خب من دوتا برادر داشتم. من والله، دیگر تن این ندیدم. این امر است. چه خبر است؟!
اصلاً من نمیخواهم بیحیاگری بکنم، من اصلاً بیحیا هستم. دختری که شوهر ندارد، چرا بَزَک [آرایش] میکند؟ چرا شما منبریها (لا إله إلّا الله) چرا نمیگویید؟ اگر بگویید، منبر دعوتتان نمیکنند؟! چه خبر است توی این خانوادهها؟! این چه چیزی است میپوشند آخر؟!
یک واعظی بود، (حالا آمد پیش دیگر،) خیلی هم بوق منتشا [۱] داشت، ما رفتیم یک جا روضه، گفت: عیب ندارد مایو بپوشید، نمیدانم چه چیزی بپوشید؟! خانمها! خودتان را حفظ کنید! از منبر آمد پایین. ما با این حاج علی آقای ایزدی به هم برخوردیم، به هم برخوردیم و به او گفتم که تو نه مرجعی که فتوا بدهی، فاضل هم نیستی، به چه مجوّز و قانونی این حرفها را زدی؟ اگر گفتی، گفتی؛ فردا پای منبرت میآیم [میگویم].
این فقط خدا بیامرزد حاج آقا مهدی را! رفت به حاج آقا مهدی گفت، اتّفاقاً کار خدا، آقای حاج آقا مهدی خدا رحمتش کند! یک کاری با حاج علی آقا داشته بود، رفته بود این را به او گفته بود. صبح رفت آنجا، به حساب واسه ما بزند، حاج آقا مهدی به او گفته بود فلان فلان شده! تو که میگویی بیسواد است، تو را فلج کرده، من را هم فلج کرده، جوابش را بده! هی میگویی یک بیسواد با من طرف شده، این چه بیسوادی است تو را فلج کرده من را هم فلج کرده؟! جواب به او بده! تو چه کارهای این حرفها را زدی؟! هُل میدهند اینها، هُل ندهید مردم را! بفهم فردای قیامت به تو میگوید چرا؟ چرا گفتی؟ چرا هُل میدهید شما؟!
همین یک عدّهای میخواهید بیایند پای منبرهایتان؟ فردا آقای واعظ! یک کفن پوشیدی لُختی، تمام این حرفها را باید جواب بدهی. چرا گفتی؟! میدانی؟! پس امر کجاست؟! امر کجاست؟! رفقای عزیز! فدایتان بشوم! هر چه توان دارید، میتوانید امر را توی خانوادههایتان پیاده کنید! ما نمیگوییم با دخترهای عزیزتان، خانمهایتان دعوا کنید! ما نیامدیم دعوا راست کنیم، حالیشان کن! عزیز من! حالیشان کن، آنها انسانند، فرمایش شما را میپذیرند؛ اما خودت باید خودسازی داشته باشی، خودت باید خودسازی داشته باشی که این حرفها را بزنی. اگر خودت بروی مجلس عشق و این کارها را بکنی، بخواهی علناً نصیحتت ده شاهی به درد نمیخورد.
تو اوّل باید خودت را بسازی، وقتی خودسازی داشتی، قبول میکنند. اینها، ریشه این خانمها با «لا إله إلّا الله» آمده توی این دنیا، با «بسم الله» آمده توی دنیا، اینها تمام ریشه دارند، اینها با توحید بودند، اینها با «یا علی» آمدند توی این دنیا، اینها با «بسم الله» درست شدند، خدا لعنت کند تبلیغ، اینها را خراب کرده! اینها تمام ریشهیابی دارند، تمام خانمها، تمام اینها ریشهیابی دارند، من تشکّر میکنم از همهشان؛ اما باید حالیاش کنی: خانم عزیز! این الآن این مَثل میپوشی، مطابق شأن ما نیست، مردم حرف میزنند، یک طوری سازندگی بده به دخترت! سازندگی بده به خانمت! هی بدو پی روضه! بدو آنجا! بدو آنجا!
خدا رحمت کند حاج شیخ عبّاس را! میگفت: هفتهای یک شب، یک روز بنشین! کار و زندگی بگذار! با دخترهایت حرف بزن! با زن و بچّهات حرف بزن! عزیز من! فدایت بشوم، والّا اینها حرفشنو هستند. من عقیده دارم تأثیر دارد. تو اوّل باید چه کنی؟ خودت را بسازی. اوّل باید خودسازی کنی، اوّل باید منکر به جا نیاوری، اوّل باید الگو باشی، بعد چه کنی؟ الگو درست کنی. چرا فایده ندارد؟!
حالا بیفایدگی بیفایدگیاش هم اگر هم چیزی ندارد، شما حرفت را زدی، تو دیگر مسئول نیستی، نخند به او! نخند به او! پس حرف سر امر است که ما باید امر را اطاعت کنیم. حالیاش کن: ای دختر عزیز! تو اگر اینجوری بروی بیرون که الآن یا عقد بستهای، یک پسری یک لبخند به تو بزند، طلاقت میدهد. تو الآن باید قدردانی کنی، یک حاج آقا داری. یک آقا داری، نانت را میدهد، آبت را میدهد، مدرسه میبرد تو را، سوار ماشینت میکند، اگر کفران کنی، خدا این را از تو میگیرد! وقتی گرفت، چه کار میکنی؟
ای دختر عزیز! بیا حرف بشنو! شکر حاج آقایت را بکن! شکر نعمت این همسرت را بکن! شکر نعمت برادرت را بکن! دارد تأمینت میکند، یکدفعه کفران میکنی، اینجوریها شده، خدا میداند شده، به حضرت عباس شده، باور کردید؟ من تا نشده نمیگویم.
آمد آنجا رفت، شوهر رفت و گفت: من یکی را میخواهم من را ببرد نمیدانم کجا و نمیدانم باغ کجا و اینها و طلاق گرفت. حالا طلاق گرفت، بعد از چند وقت پدرش مُرد. آقا! این توی خانه ماند. هان؟! نه کسی آمده بگیرد او را، آن هم طی شد و دیگر آن باد و بود طی شد. باباجان! این را میخواهم بگیرم، آن را بگیرم، بگیرم، همهاش تأمین، تأمینکن را خدا گرفت از او! چرا کفران میکنی؟ عزیز من! چرا کفران میکنی؟
تو باید شب و روز شکر حاج آقایت را بکنی، شکر نعمت این را بکنی. خدا هم نعمت واسهات گذاشته، (ببخشید!) هم نوکر! این نوکرت است، میرود با زحمت، عرق جبین پیدا میکند، دختر خانم! باد به دماغت نینداز! خدا این را معیّن کرده، چرا امر را اطاعت نمیکنی؟! چرا با امر داری مبارزه میکنی؟ بترس از خدا! اینجوری که نیست دنیا. اطاعت کن عزیز من! آن پیرزن را ببین الآن چه جور شده؟! آن از تو ماهروتر بوده! حالا قدش خمیده شده، دندانش هم اینجوری شده، تو هم یک همچین روزگاری داری! توجّه کن عزیز من! جوانان عزیز! شما هم همینجور، شما یک پدر دارید که از هر کجا هست تأمینتان میکند، بروید درس بخوانید! وقتتان را تلف نکنید بیخود، به جایی برسید. شکر کنید خدا را! امر را به جا بیاورید، ما حرفمان سر امر است. تو امر را به جا نمیآوری. عزیز من! فدایتان بشوم، بیایید حرف بشنوید!
خدا میداند چند نفر بودند اینها بودند، اینها موقع درس تعطیلی میرفتند عمله بنّایی! کجا میتوانی بروی تو عمله بنّایی بکنی؟! میرفتند عمله بنّایی، موقع درسشان دو، سه شاهی داشته باشند. یا بدهند به جایی، تو الآن حاج آقایت بالای سرت است، شکر این نعمتت را بکن! شکر حاج آقا را بکن! چه کسی به تو داده؟ خدا داده. تشکّر از خدا کن! شکر خدا به جا بیاور! چرا طغيان میکنی؟ چرا حرف به شما میزند یکور [کج] راه میروید؟ آمد دیگر این حرفها.
ما حرفمان سر امر است، حالا تو بیا امر را اطاعت کن! امر پدر، مادرت را اطاعت کن! پدر، مادر هم حقّ ندارد فشار بیاورد به بچّهها، این هم به شما بگویم، من هنوز امر به بچّههایم نکردم. صبح نمیدانم ساعت ده، میروم نان میگیرم، تا بتوانم میروم میگیرم. اگر هم باشد عذرخواهی از آنها میکنم. تو همیشه ده تا حرف برای یک جوان درست نکن! اِه! تو هم تقصیر داری، تو هم انفجار میدهی جوان را، این پرهایش درآید، پریده از خُلق بد تو، من هر دویش را دارم میگویم، این پرهایش در بیاید میپرد، پر ندارد که بپرد؛ اما خُلق عظیم داشته باش، تعدّی نکن! اصلاً خدا از تعدّی بدش میآید. چه پدر به اولاد بکند، چه اولاد به پدر.
عدالت یعنی چه؟ عدالت باید منیّت نداشته باشد؛ تو پدری، درست است، باید به قدر این بچّه، بودجهاش به او امر بکنی. خدا پدر ما را بیامرزد! بابایم یکوقت میگفت: یک نان بگیر! یک گوشت بگیر! مادرمان به او میگفتش که تو بیکاری که! میگفت: میخواهم یاد بگیرد، این بچّه برود نان بگیرد، پسفردا زن میآورد، چیز میآورد، نان گرفتن را یاد بگیرد، گوشت گرفتن را یاد بگیرد، توجّه فرمودید؟!
بچّه را عزیز من! دوباره من تکرار میکنم، من هم به پدرها میگویم، هم به خانمها میگویم، هم به جوانها میگویم، باید عدالت را مدارا کنید! با عدالت بسازید! عدالت را توی خودمان پیاده کنیم. مگر من نگفتم امر است؟! عدالت اگر باشد، تمام این کارها صحیح است، تمام با هم آمیزش دارد، تمام با هم رفاقت داریم، تمام با هم محبّت داریم، عدالت که نیست، اینجوری است. زن ناراحت است، شوهر ناراحت است، بچّه ناراحت است، دختر ناراحت است، پسر ناراحت است، شاگرد زیر دستت ناراحت است، تمام ناراحتی هم از برای اینکه ما عدالت را توی خودمان پیاده نمیکنیم! اگر عدالت توی ما پیاده بشود، همهمان خوبیم.
امام زمان (عجلاللهفرجه) آقا وجود مبارکش، (یک صلوات بفرستید.) وقتی بیاید عدالت است، وقتی بیاید عدالت را مراعات میکند؛ یعنی به قدری این عدالتفرسا میشود، یک بُز به یک بُز شاخ نمیزند، ما روایت داریم؛ یعنی چنان عدالت در این دنیا پراکنده میشود، فصیح میشود، یک حیوان تجاوز نمیکند! چه که انسان. حالا چرا؟ حالا بیا، حالا امرش این است که ما همه همینجور باشیم.
چرا میگویید دنیا خراب شده؟ بیایید همهمان، بیایید از همین امروز قرار بکنیم همه خوب بشویم، دنیا بد است؟! من بد هستم. دنیا همین دنیاست که آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) تشریف میآورد، یک دنیای دیگر که نمیآید اینجا، عزیز من! چرا اینقدر بهشت میشود؟ تمام عدالت را مراعات میکنند. اگر عدالت باشد، اصلاً تجاوزگر زیر این آسمان نیست. اگر تماممان عدالت، اصلاً تجاوزگر کسی است که عدالت را مراعات نمیکند؛ یعنی تنظیم را احترام بکنیم، تنظیم عالم عدالت است. بعد از تنظیم، ولایت است. آنموقع تنظیم است، همه عالم که تنظیم است، همه دور یک شمع میگردند؛ آن هم دور وجود امام زمان (عجلاللهفرجه). ما دور چند نفر میگردیم؟
بعد گفتم که عدالت تمام باید، همهمان بیاییم عدالت را مراعات کنیم، دنیا درست میشود. دنیا خرابکن عزیز من! بشر است، بشر دنیا خرابکن است؛ دنیا که خراب نمیشود که! ما تجاوزگر میشویم که دنیا خراب میشود، عزیزان من! حالا چطور ما بفهمیم که ما عادل هستیم یا نه، ولایت را چیز میکنیم؟ میگوید: شرط نماز جماعت این است که آن عادل باشد. چرا میگوید عادل باشد؟ یک چند نفر را رهبریاش را دارد میکند.
تو هم رهبر خانهات هستی، خب تو هم عادل باش! میگوید: اگر عادل نیست، پشت سرش نمیتوانی نماز بخوانی. چرا؟ افتاده جلو، چند نفر تنظیم کرده، این به حرفش است؛ میگوید: باید عادل باشد. تو هم بیا توی خانه عدالت را باباجان! عدالت را پیاده کن! چه عیبی دارد؟ عدالت قربانتان بروم، خیلی مهمّ است! اگر عدالت پیاده شود، (دوباره تکرار کنم:) اصلاً تجاوزگر نیست!
حالا چطور ما عدالت را بخواهیم بیاوریم؟ عدالت امر است. هر کاری که تو میخواهی بکنی باید عدالت امر است؛ یعنی ببین خدا، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) راضی است، بکن! نیست، نکن! این عدالت است. عدالت، عدالت تجاوزگر نیست. من تجاوزگرم، وقتی امر را من اطاعت نکردم، من تجاوزگرم؛ پس عدالت تجاوزگر نیست، ولایت هم تجاوزگر نیست، من تجاوزگرم. ولایت تجاوزگر نیست که! ولایت آمده تو را به جایی برساند، آمده تو را به خودش برساند. توجّه فرمودید؟!
یک جوان عزیز، اگر عدالت داشته باشد، این جوان خیلی قیمت دارد! وقتی میایستد نماز، خدا مباهات میکند، میگوید: ببین همه آمال و آرزویش را گذاشته، آمده رو به من، ای ملائکهها! تمام گناهانش را بخشیدم. خدا هم دارد «هل من ناصر» میگوید؛ یعنی بیایید رو به من!
چطور بیایید رو به من؟ عدالت را مدارا کنید! امر من را اطاعت کن! پس من دوباره تکرار میکنم: عزیزان من! آن نمازی که میخوانید، طوری باید بخوانید که امر ولایت را اطاعت کنید! هان! این نماز است؛ یعنی اگر گفتی «الله أکبر»: بزرگ است خدا! «بسم الله الرحمن الرحیم»[۲]؛ یعنی خدا رحیم است، رحم کننده است؛ به ما رحم میکند؛ بیاییم دنبال کسی برویم به تو رحم بکند، دنبال چه کسی میروی که آخر به تو رحم نکند؟ هم دنیایت را ببرد، هم دینت را ببرد. کجا میروی؟! بیا دنبال خدا برو!
«مالک یوم الدّین»[۳]: مالک دین منم، کجا میروی؟! ولایت را از چه کسی میخواهی؟! داد بزنم؟! مالک منم، من مالک همه چیز هستم، من مالک المُلک هستم، بیا پیش من! من مالکیّت دارم به تو میدهم.
«إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»[۴]: عبادت میکنیم تو را، از تو یاری میخواهیم. راست میگویی؟! هان؟! از خدا یاری میخواهی؟!
«إهدنا الصّراط المستقیم»[۵]: یاری که از خدا میخواهی عزیز من! صراط مستقیم بخواه! ای خدا! ما را یاری کن به صراط مستقیم! ما جاده را بلد نیستیم، ما گم شدیم، ما را گم کردند، ما را عوضی روانه کردند، ای خدا! ما را به صراط مستقیم وادار کن! آن صراط مستقیم میرساند تو را به علی (علیهالسلام)، صراط مستقیم میرساند تو را به معنی قرآن، صراط مستقیم میرساند تو را به خدا، کجا میروی؟!
«صراط الّذین [أنعمت علیهم] غیر المغضوب علیهم»[۶]: نه آنها که اینجوری شدند. «غیر المغضوب علیهم و لا الضالّین»[۶]: ما جز ضالّین نشویم! این نماز را باید بخوانی، عزیز من! این همه شرافت دارد، تمام اینها داری با خدا صحبت میکنی، من را نگهدار! من را به صراط مستقیم روانه کن!
چه کسی میگوید نماز نخوان؟ چه کسی میگوید عبادت نکن؟ نماز اینجوری بخوانی! عزّ و جزّ کنی به خدا، خدا به صراط مستقیم وادارت کند. شکر کنید جزء ضالّین نیستی، جزء گمراه کنندهها نیستی، نه جزء گمراه کنندهای؛ نه گمراه بشوی. آیا اهل تسنّن اینجوری نماز میخوانند؟! چرا میگوید عبادتشان اینجوری است؟ خب اینجور طرز نماز نمیخوانند، عزیز من!
نماز «عمود الدّین» است، باید نماز بخوانیم! روایت داریم: هر کس نماز شب بخواند، امام صادق (علیهالسلام) میگوید: اگر صبح بگوید من گرسنه هستم، دروغ میگوید. چه کسی میگوید عبادت نکن؟! اصلاً عبادت اضافه مزد به تو میدهد. حالا که نماز واجبت را کردی، عبادت، اینها تمام اضافه مزد است. از عبادت به جایی میرسی؛ اما از عبادت باید به ولایت برسی، نه به خلق! ما حرفمان این است. از عبادت باید به چه برسی؟ به اطاعت برسی.
من بارهها گفتم: ذوق است، این عبادت باید ذوق ولایت باشد؛ یعنی شما ولایت را احترام کردی، حالا ذوقش این است، این است که من میگویم، شب که پا میشوی یک دانه علی (علیهالسلام) را به یک دنیا نمیدهی! یک اسمش را به یک دنیا نمیدهی! یک دانه خدا را به یک دنیا نمیدهی! چنان لذّت میبری، در تمام گلولههای خونت لذّت میبری. آن لذّت چیست؟ لذّت ولایت است، آن لذّت خداشناسی است. آن لذّت چیست؟ لذّت اطاعت است، چیزی دیگر نمیبینی.
وقتی تو یک دانه خدا بگویی، خدا میداند والله، من میگویم: یک دانه خدا، یک دانه علی (علیهالسلام)، به سلطنت سلیمان نمیدهم! چرا؟ آن فانی است، خدا باقی است، علیگویی باقی است. تو چقدر میخواهی عبادت کنی؟! یک دانه علیِ حقیقی بگویی، خدا یک ملَک واسهات خلق میکند؛ تا آخر عمرت واسهات طلب مغفرت میکند. (یک صلوات بفرستید.)
از تمامتان رفقای عزیز عذرخواهی میکنم، وقت مقتضی نیست، من دیگر ادامهاش را نمیدهم.
خدایا! عاقبتتان را به خیر کن!
خدایا! به حقّ امام زمان قسمت میدهم، ما را آشنا با ولایت کن!
خدایا! تجلّی ولایت را در دل تمام دوستان علی (علیهالسلام) زیاد کن!
خدایا! ما به این حرفها یقین کنیم!
خدایا! کاری نیاور پیش که ما از این حرفها برویم کنار!
خدایا! یقین به ولایت به ما بده!
خدایا! به حقّ امام زمان قسمت میدهم، ما را در مَرضیِ خودت قرار بده!
خدایا! امام زمانِ ما را برسان!
خدایا! ما را از یاورانش قرار بده! خدایا! لامحاله حالا هر کاری میکنیم، ما را دشمن امام زمان قرار نده! ما را محبّ امام زمان (عجلاللهفرجه) قرار بده!
خدایا! عاقبت تماممان را به خیر کن!
«اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد»