غدیر و ولایت
غدیر و ولایت | |
کد: | 10482 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1382-11-21 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام عید غدیر (18 ذیحجه) |
(این تَه این [غذا] را گذاشتی، بخور! خوب نیست. این ته کاسهها، خدا مرحوم شیخعباس را بیامرزد! وقتی در درس آقای حاجشیخعبدالکریم آمد، حاج شیخعبدالکریم از منبر پایین آمد، آنوقت ته کاسه را همچین پاک میکرد که مثل او نبود. همچین تَهش را پاک میکرد که یکذرّه نماند. ته کاسهها را پاک کنید! چونکه اسراف است. خدا از اسراف خوشش نمیآید)
أعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤید الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدلله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
اشعار خیلی خوب است. اینقدر که امامصادق (علیهالسلام)، یکوقت منصور دوانیقی، خدا لعنتش کند! عید گرفت. آنوقت به آن ندیمههایش گفت: هر کسی یک عطایی، چیزی بیاورد. خب معلوم میشود که دیگر، هر کسی یکچیزی آورد، یکچیز مهمی آوردند و مثلاً اینجا میگذاشت، یک اتاقی مثل اتاق ما بود، همه را آنجا ریخت. میخواست عظمت خودش را [معلوم کند]، بهحساب بگوید [که] من هم سخیام. آنوقت به امامصادق (علیهالسلام) عرض کرد: یابنرسولالله! ببین این عطاست، این دیگر مال ما نیست که بگویی خوب است یا بد [و قبول نکنی]، همه مال تو [است]. گفت: همه مال من [است]؟ یکنفر آمد [و] یک مرثیه برای امامحسین (علیهالسلام) خواند، [امام] گفت: همه آنها را برو بردار! عذرخواهی هم از او کرد. تمام این خلقت قابل اینها را ندارد، ما یکچیزهایی توی ذهنمان هست. همه را به آن کسیکه یک مرثیه برای امامحسین (علیهالسلام) خواند، داد.
حالا یکچیزی جدید که میخواهم بگویم، این مرد بزرگوار، این دوست عزیزمان، مِنبعد ایشان [شما را به فیض کامل میرساند. خدا در تمام خلقت] یک حجّت دارد. از برای خلقت، یکدانه حجّت دارد؛ آنوقت اینها [یعنی ائمهطاهرین (علیهمالسلام)] همه نور واحدند، همه یکی هستند. اگر علی (علیهالسلام) گفتیم، امامزمان (عجلاللهفرجه) هم میگوییم؛ آنوقت حالا گفتم که آنجا زهرا (علیهاالسلام) هم دارد [علی (علیهالسلام) میگوید]، خیلی قشنگ گفت. حالا یکچیزی میخواهم به شما بگویم، آن آقای بزرگوار خیلی قشنگ حرف زده، خیلی خوب گفته، خیلی ما از او تشکّر میکنیم؛ اما هر حرفی یک مبنا دارد. آن آقای بزرگوار که گفت، راجعبه آن قسمت صحبت کرد، خیلی مجتهد است.
حالا چرا، چرا زنگ بهشت چیز است؟ قرمز است؟ همان آقا هم که [این مطلب را] گفته، مبنای حرف، یکحرف دیگری است. اینها خیلی با ذوق حرفها را میزنند؛ اما مبنای حرف حق، چیز دیگری است. من قسم میخورم، تمام گلولههای [گلبولهای] خونم [ایناست که]، «آخ! آخ! آخ!» دعا کنید خدا یک قدرتی بهمن بدهد، من دهدقیقهای حرف بزنم؛ چونکه شما اشعارها را میبینید، من عمق کار را میبینم. عمق، آدم را میسوزاند. حالا چرا؟ چرا زنگ بهشت قرمز است؟ تا امامزمان (عجلاللهفرجه) نیاید، تا حتی زنگ بهشت قرمز است. باید خونبهای حسین (علیهالسلام) را [احقاق] کند؛ نه [اینکه] خیال کنید که حسین (علیهالسلام)، در این دنیایی که مثل استخوان خوک در دهان سگِ خورهدار است، هست؛ حسین (علیهالسلام) در تمام خلقت هست. حسین (علیهالسلام) را در آسمانها بیشتر احترام میکنند. همینجور که زمینیها، خلقت میگویند علی! داد میگویند حسین! ؛ چونکه سفینه نجات است. حالا آن زنگ [رنگش] عوض میشود. چهموقع عوض میشود؟ موقعیکه آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) بیاید [و] احقاق حق از مادرش زهرا (علیهاالسلام) کند، [احقاق حق] از جدّش حسین (علیهالسلام) کند. به تمام آیات قرآن! زنگ بهشت سبز میشود. همینجور که عمامه و دستش [روایت دارد که] سبز است، زنگ بهشت سبز میشود. زنگ بهشت هم ناراحت است، تمام خلقت برای امامحسین (علیهالسلام) ناراحت هستند. مگر نمیگوید یک لکّهاشک [برای امامحسین (علیهالسلام)] بریزی، جهنّم را خاموش میکند؛ یعنی جهنّم دیگر فرمان نمیتواند ببرد؛ فرمانش خنثی میشود، بهواسطه یک لکّهاشکی که برای امامحسین (علیهالسلام) بریزی. (یک صلوات بفرستید.)
چونکه اینجا و آنجا برای ما [فرق] دارد. اینکه به تو گفته اینجا [در دنیا] خلاصه بیا اطاعتکن! [آنجا در قیامت] یک باغی است [که] من تو را آنجا میبرم. برای ائمه (علیهمالسلام) اینجا و آنجا ندارد. إنشاءالله اگر امامزمان (عجلاللهفرجه) بیاید، میتوانی، [به] همهجا میتوانی بروی. امامزمان (عجلاللهفرجه) تو را ارادةالله میکند، عرش هم میتوانی بروی. همه [خلقت] زیر پای شیعه است، نه [فقط] زیر پای علی (علیهالسلام). به حضرتعباس! تمام این خلقت زیر پای شیعه است؛ یعنی علی (علیهالسلام) اینقدر ارزش دارد. نه [اینکه] عرش [فقط] زیر پای اینهاست، درستاست [که] آنها در عرشند [و] عرش زیر پایشان است؛ اما یک شیعه [به] طوری میشود که یک خلقت زیر پایش است؛ یعنی یک شیعه از یک خلقت بیشتر ارزش دارد؛ اما [باید] شیعه باشی، نه شیره! نه [اینکه] حواست پیش تلویزیون و بساط شهوت و اینها باشد! خجالت بکش! خجالت بکش [که] بگویی من شیعهام! مگر نیست که شخصی [خدمت] آقا امامصادق (علیهالسلام) آمد [و] گفت: من از شیعههایت هستم، [امام] راهش نداد. گفت: از دوستانت هستم. گفت: چه دوستی با ما داری؟! تو پرده کشیدهبودی، نماز زنها را درست میکردی، [زنی] خوشصدا بود، [به او] گفتی مکرّر کن! ببین امام خوشصدایی را در او میفهمد. اینکارها چیست که ما میکنیم؟! آخر چهکار میکنی؟! عزیز من! بیا خودت را نفروش! بیایید شیعه بشوید! درستاست [که] سخت است، درستاست [که] تحمّل داری، درستاست.
ببین اگر بدانی چقدر امام میگوید در زمان آخرالزمان شیعههای ما خوار میشوند؛ یعنی مردم خوارشان میکنند. توجه داشتهباش! والله! این خواری سرفرازی است، یک خواری سرفرازی است. اگر یکچیز شود، [به تو میگویند]: اُمُّل شدی، نمیدانم چهچیز شدی، قدیمی شدی! نمیدانم از همین حرفها میزنند دیگر. عزیز من! قربانتان بروم، فدایتان شوم، مذّمت خلق، تو را از راه حقیقت باز ندارد. ببین من دارم به شما چه میگویم؟
این شعرها، خیلی خوب است! اینقدر من تشکّر میکنم، ایمان آدم را تازه میکند. گفتم ببین چقدر ارزش دارد! اما این [شعر] ها همهاش ذوقی است؛ یعنی الآن شما ذوق کردی، [وقتی] بیرون میروی، مبادا امر علی (علیهالسلام) را فراموش کنی، جدایت میکند. نباید امر [را فراموش کنی].
اینجا الآن خوشحال هستی، الآن اینجا هم چیز پیدا میشود، بهدینم قسم! یکی از علماء و فُضلای خیلی درجه یک، میگفت: من [یک] شب خواب دیدم [که] همینجور نور از این اتاق شما بالا میزند [و] در همه فضا پخش میشود. گفتم: والله! اینها [یعنی رفقا] هستند. الآن من نمیخواهم [تملّق] بگویم، یکوقت نگویید [که] ایشان چیز میکند. من اصلاً اینچیزها حالیام نیست؛ اما چیزی که میخواهم، میخواهم. اینقدر هم اشک ریختم که [نگو]، گفتم: خدایا! مثل اصحابکهف، من را سگ درِ خانه این دوستان قرار بده! نگفتم سگ درِ خانه خودتان، گفتم: سگ درِ خانه شما [رفقا باشم]. گفتم: من امروز اینرا از شما میخواهم. همینجور که سگ رفت [و] پیرو اصحابکهف [شد]، من پیرو شما هستم. عزیزان من! فدایتان شوم، دلم میخواهد قدردانی کنید! عزیزان من! من با همه بوق و مَنتشا [۱] [که دارم]، امروز اینرا خواستم [که] سگ درِ خانه شماها باشم. همهشما اصحابکهف باشید [و] من سگ درِ خانه شما باشم. من [این مطلب را] واقع میگویم، من که تملّقی نیستم. شما [که من را میشناسید] من تملّق نمیگویم. اگر من سگ درِ خانه شما شدم، سگ در خانه ولایتم؛ نه [این] که من برتری داشتهباشم. (یک صلوات بفرستید.)
حالا به شما عرض کنم، قربانتان بروم، اگر میخواهید شیعه باشید، ما باید امر اینها را اطاعت کنیم؛ یعنی [اگر] امر اینها را اطاعت کنی، شیعه هستی. چیزی که نیست! شب و روز شما مواظب باشید [که] امر را اطاعت کنید! اگر آن تجلّی ولایت در قلب شما [شود]، یعنی یکقدری [مانند] «المؤمنُ کالجبل» باشد، آن ولایت سکونت داشتهباشد؛ [دیگر گناه نمیکنی.] چرا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: من ریشه درخت توحیدم، علی «علیهالسلام» ساقه آناست، قرآنمجید میوه آناست، اما دوستان ما چه هستند؟ برگ آن هستند؛ یعنی جدا نیست؛ [پس] جدا نشوید! چرا امامصادق (علیهالسلام) میگوید: [از ایشان میپرسند: آیا] دوستان شما گناه میکنند؟ میگوید: آره؛ اما آنموقع از ما جداست. عزیز من! جدا نشوید! درد من ایناست؛ اگر میخواهید [که] درد من دوا شود، [از ولایت] جدا نشوید!
اگر آن تجلّی ولایت در قلب تو باشد، دیگر [گناه نمیکنی]. تجلّی نیست [که گناه میکنی]. آقایفلانی! من از شما سؤال میکنم: ظلمت، ظلمت به نور زور است [یعنی غلبه دارد] یا نور به ظلمت؟ (یکی از حضّار: نور) اگر نور ولایت باشد، گناه ظلمت است، به تو که زور نمیشود. امروز باید بخواهیم [که] خدایا! ولایت ما را ثابت بدار! خدایا! ولایت در قلب ما خطور کند! خدایا! خودت حافظ این ولایت باشی! خدایا! ولایت ما عاریه نباشد!
قربانتان بروم، اهلتسنّن ولایتشان عاریه بود. اینها در آنزمان [یک عناد و خیالی داشتند]. دوستی داشتم [که] از من سؤال کرد [و] گفت: [اینها] چطور بودند؟ گفتم: والله! اینها یک عناد [و] یک خیال داشتند. اصلاً اینها در مقابل پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اسیر بودند، میخواستند به عناد ولایتیشان برسند. قربانتان بروم، قدر [این حرف را] بدانید! با این دلیل میگویم: همین عایشه و حفصه، دو دفعه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را زهر دادند! این آیه قرآن است. داریم، آیه قرآن داریم. چرا؟ [چون] میخواستند به مقصدشان برسند. تا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) [در] ظاهر از دنیا رفت، ریختند تا به مقصد خودشان برسند.
اغلب مردم همینجورند. برو ببین علی، علی میکند، [اما] ساز و نوازش (لا إله إلّا الله) گوش آدم را کَر میکند! این چهجور است؟! [این فرد] در عشق است، این در ولایت نیست که! در عشق است. باباجان! عزیز من! قربانتان بروم، بیایید در ولایت باشید! قدیمیها چه [کار] میکردند؟ به حضرتعباس! به پدر حضرتعباس! من یکدفعه خانه حاجشیخعباس رفتم، دیدم انگار مثل گُلهای پژمرده است. به تو بگویم: این [حاجشیخعباس] بهمن هم نمیگفت! یکوقت میگفت، اگر میگفت؛ آنوقت من یکخُرده بیتاب بودم، جلویشان را میگرفتم. تا میتوانست [بهمن] میگفت. این همسایه بغلیشان، از این تار و تَنبورها، کَمانچهها [میزد]، تلویزیون که نبود؛ آنوقت یک سرداب نَمور داشت، این [حاجشیخعباس] رفتهبود [در آنجا] پنبه در جفت گوشهایش گذاشتهبود که صدا [را] نشنود. اینچه میگوید؟! آنچه میگوید؟! [ما] عوض شدیم. عوضمان کردند! تو عوضی هستی! جوانها! پیرمردها! قربانتان بروم. در عوضی نروید! [مثل] همان سابق، دین پدر و مادریتان را داشتهباشید! اینچه میگوید؟! آنچه میگوید؟! (یک صلوات بفرستید.)
عزیز من! منافق، دوستعلی (علیهالسلام) را نمیتواند ببیند. الآن شما یک کاسبی خوب میکنی، نمیتواند [ببیند]؛ میخواهد کارشکنی برایت کند؛ تا حتی کاسبیات را نمیتواند ببیند. تنِ سازت [یعنی سالمت] را نمیتواند ببیند. اسم و رسمت را نمیتواند ببیند. هر موقعیکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تعریف امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را میکرد، اینها بغضشان زیادتر میشد. میگفتند: خب، ما هم که جنگجو هستیم، ما هم [که] داریم اینجا میآییم، ما هم که مثلاً جنگ میکنیم. چرا؟ ببین ابولهب چه گفت؟ آن جبرئیل که به تو نازل میشود، بهمن [هم] بشود! [گفت:] عموجان! آخر دست من که نیست. مگر جبرئیل در اختیار من است؟! یکی اینجا آمد، از این چیزهای [یعنی رئیس] دادگاهیها، با پاسدارش [آمد]، میگفت: امامزمان (عجلاللهفرجه) را [به] من نشان بده! دوباره آمد، گفتم: باباجان! باید سِنخه [امامزمان (عجلاللهفرجه)] شوی. یکدفعه دیگر هم آمد و یکی دوتا چیز به ما گفت و رفت. گفتم: مگر من امامزمان (عجلاللهفرجه) را اینجا جا کردم [که] نشانِ تو بدهم؟! خب، بفرما! با او چه [کار] کنم؟ پس قربانت بروم، اینها که اینجوری شدند، [در عناد و خیال خودشان بودند.] یکدوستی دارم [این مطلب را] سؤال کرد، اینها اصلاً [از] همانموقعی که بودند، در عناد و خیالشان بودند. مقدّس در خیالش و عنادش است، در عناد و خیالش است، میخواهد به آن برسد. اصلاً [از] همانجا، ناراحت است. تا پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت، آمدند [و] اینکار را کردند. بهقدری این عناد و این خیال سخت است [که] تا حتی زهرایعزیز (علیهاالسلام) را کشتند. چهکسی کشت؟ مسلمانها، نمازخوانها، نماز جماعتیها، حجّبروها! چهکسی [زهرایعزیز (علیهاالسلام) را] کشته؟ یهودیها کشتند یا [آمریکاییها]؟ به تو میگوید بگو مرگ بر این [و] مرگ بر آن! چهکسی کشت؟
قربانتان بروم، تا میتوانید تسلیم ولایت شوید! من در این نوار دارم میگویم: به تمام آیات قرآن! اگر تو تسلیم ولایت شدی، تمام این خلقت تسلیم توست. نه [اینکه] تسلیم علی (علیهالسلام) باشد، اینکه چیزی نیست. او باید تسلیم باشد، از آن روح [یعنی ولایت] بهره ببرد یا بهره [ی] روح [ی] ببرد . اگر تو تسلیم ولایت شدی، یک خلقت تسلیم تو میشود. چرا؟ [چون] یک خلقت به امر علی (علیهالسلام) است. این خلقت که امری ندارد، باید امر را اطاعت کند. اگر تو واقع تسلیم شدی، [خلقت] به امرت است. اصلاً آسمانرفتن و عرشرفتن و اینجا رفتن چیزی نیست. اصلاً اینها چیزی نیست! برای شما چیزی است. [تا] یکچیز کوچکی از کسی ببینید، در بوق و مَنتشا میکنید. اصلاً اینها چیزی نیست! مگر آسمان یا اینجا [یعنی زمین] دارد؟! اصلاً شیعه زمان ندارد، اصلاً شیعه زمان ندارد. همانساخت که آنها [یعنی ائمه (علیهمالسلام)] زمان ندارند، شیعه هم زمان ندارد. این حرفها چهجوری میشود؟ چه میشود؟ سلمان [که] برایش زمان نداشت. متقی [که] برایش زمان ندارد. زمان در اختیار شیعه است. نه [اینکه فقط] زمان در اختیار امامزمان (عجلاللهفرجه) [باشد]. اگر امامزمان میگویند، [یعنی او] الآن در اینزمان [امام] است، ما باید او را اطاعت کنیم. واجب است [که امرِ] او را اطاعت کنیم؛ اما نه اینکه امامزمان [محدود] در اینزمان باشد. اینکه میگوید آخرالزمان، نه [به این معنی] که اینجا آخِر شود. نه! [تازه] اوّلش است، اوّلِ کار است. جَخ [یعنی تازه] آنها [یعنی بقیه ائمه (علیهمالسلام)] میآیند، امامحسین (علیهالسلام) میآید، همه اینها اینجا [یعنی در رجعت] میآیند. این پاکسازی، پاکسازی نیست. او پاکسازی میکند، از منافق پاکسازی میکند. چرا؟ هر کسی [عقیدهاش در] اینجایش [یعنی پیشانیاش] میآید، [مُهرِ] مؤمن، منافق [میخورد و گردنشان را] میزند. یعنی [راه را] صافش میکند، تا [بقیه] آنها بیایند؛ وگرنه دوباره بیایند، دوباره آنها را بکشی؟! اصلاً چهکسی اینها را میکشت؟ مسلمانها کشتند! چرا فکر ندارید [و] دنبال هر کسی میروید؟! چرا توجه ندارید؟! چرا آرام ندارید؟! چرا نمینشینید؟! چرا «المؤمن کالجبل» نیستید؟! کجا میروید؟! بیا فکر کن! نیمساعت فکر بعضِ [یعنی بهتر از] هفتاد سال عبادت است، اینرا فکر کن! من فکرش را کردم، دارم به شما میگویم. اصلاً [شیعه] زمان ندارد. یکیاش را نشان میدهم، [مثلاً] شیخبهایی، زمان که ندارد، هر کجا بخواهد برود میرود. ببین زمان در اختیارش است، نه این [شیخبهائی] در اختیار زمان [باشد]. چهکسی [اینکار را] میکند؟ امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امامزمان (عجلاللهفرجه). تو باید امر داشتهباشی، یعنی وجودت امر باشد؛ [اما] تو چند تا خیال داری! آره، امروز اگر بدانی برنامه کجاست؟ امروز نمیدانم چه [چیز] کجاست؟ تفریح کجاست؟ چه [چیز] کجاست؟ تو در آن هستی، اصلاً در این نیستی. تو در یک قالب دیگری [هستی]. خب کجا را میخواهی ببینی؟! شیطان را باید ببینی. (یک صلوات بفرستید.)
هیچکجای خلقت [مثل عرش نیست]، تمام خلقتی که خدای تبارک [و تعالی ایجاد] کرده، هیچکجای خلقت، عظمتش از عرش بیشتر نیست؛ اصلاً نداریم. سواددارها! طلبهها! فقهاء! استادها! دانشجوها! به آن کسیکه [صدای مرا میشنود] دارم میگویم، اینرا دارم به آنکسی که دارد صدای من را میشنود، میگویم؛ بیایید [بهمن] بگویید [که] کجا از عرش بالاتر است؟ اصلاً [جایی] وجود ندارد؛ چونکه آنجا جای دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) است. حالا اگر [مقام] شیعه را میخواهید ببینید، شیعهها آنجا بالای عرش هستند، لعنت به این دوتا [یعنی عمر و ابابکر] میکنند (صلوات بفرستید.) به آنها کَرّوبین میگویند. بهقدری ولایت به اینها تجلّی کرده [که] روایت داریم: اگر یکی از اینها سرش را از آسمان پایین کند، تمام اینمردم عالَم رُبس [یعنی ذوب] میشوند؛ نه از نور امامزمان! از نور یک شیعه! (صلوات بفرستید.) عزیز من! من روایت و حدیث میگویم. از روی دل خودم حرف نمیزنم، والله! نمیزنم. خدا میداند، اینقدر خدمت این حضرتمعصومه (علیهاالسلام) گریه کردم، گفتم مبادا من یک کلامی از خودم حرف بزنم. اگر بخواهم بزنم، قسمشان دادم [که] من را مرگ بدهند! من استقبال مرگ میروم که یککلام از خودم حرف نزنم. به این حرفها توجه کنید! عزیز من! بیایید دست از شیعگی برندارید! میدانید شیعه بلال [است]، هر کارش کردند، دست برنداشت. کتک خورد، دست برنداشت. عزیز من! قربانتان بروم، خسته شدید، من الآن دیگر خاتمهاش میدهم.
خدایا! عاقبتتان را بهخیر کن.
خدایا! ما را با خودت آشنا کن!
خدایا! این ولایت ما عاریه نباشد.
خدایا! این عروق بدن ما را با حقیقت، حقیقت محمّد (صلیاللهعلیهوآله) و آلمحمّد (صلیاللهعلیهوآله)، همینجور که علی «علیهالسلام» با دست خودش گِل آدم را سِرشت، خدایا! وجود مبارک تمام این رفقای من را، تمام دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را با ولایت سِرشته کن که ولایت در تمام عروق بدنشان باشد.
خدایا! خودت گفتی [که] من حافظ ولایت هستم، حالا که به اینها دادی، خودت حفاظت کن!
خدایا! این ولایت ما، توأم شیطان نشود، در چراگاه شیطان قرار نگیرد!
(با صلوات بر محمّد) از همهشما عذرخواهی میکنم.
خانهخدا درستاست، توجه فرمودید؟! اما برای مسلمانها و شیعهها گذران است؛ یعنی الآن شما [به] مکّه میروید، گذران است. درستاست؟ همانجا هم که آدم هست، بالأخره هنوز در فکر خانوادهاش است. هر کسیکه [آنجا] بماند، گذران است؛ اما باید ولایت پیش شما گذران نباشد؛ یعنی هر کجای این دنیا رفتید، بخواهید کجا بیایید؟ در بام ولایت [بیایید]. آن بام ولایت در قلبت است؛ یعنیچه؟ بگو ببینم! چهکسی توجه کرد [که] من چه گفتم؟ بله؟ (یکی از حضّار: یعنی همهچیز ارزشش به ولایتش است.) آن خیال است. همهچیز باید گذران باشد؛ یعنی [به] مشهد میروی، [به] مکّه میروی، اینها گذران است؛ چونکه آنجا را میبینی [و] میآیی؛ اما این ولایت باید یکجوری باشد که [پیشت] گذران نباشد؛ یعنی تو در همه این عالم که هستی، هستی او [یعنی ولایت] باشد. این [ها] گذران است، این درستاست. آقایچیز! چهجور شد؟ فلانی! چهجور شد؟ [باید] آن احترامش، امرش، فراموشی برای تو نیاورد، این درستاست. درست شد؟ (صلوات بفرستید.)
- ↑ نوعی چوب که درویشان بهدست میگرفتند.