شب‌قدر 76

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۲۰ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها) (Admin صفحهٔ شب قدر 76 را به شب‌قدر 76 منتقل کرد: تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
شب‌قدر 76
کد: 10139
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1376-10-30
تاریخ قمری (مناسبت): ایام قدر (21 رمضان)

«العبد المؤید رسول المکرم أبوالقاسم محمد.»

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته.

رفقای‌عزیز! من باید، بعضی از رفقا [که] سؤال‌هایی می‌کنند، من پاسخ به سؤال‌های رفقا می‌دهم. حالا من از شما تقاضا دارم، الحمد لله شکر ربّ‌العالمین، عناد از شما بیرون رفته، باید قدردانی کنید، حالا که عناد بیرون رفته، سؤال‌های شما، سؤال‌های الهی است، پاسخ داده می‌شود. والله! من پاسخ نمی‌توانم بدهم. من که به‌قول بعضی‌ها سواد ندارم، من خودم اقرار می‌کنم؛ اما چیزی که هست، پاسخ، [آن‌ها] پاسخ می‌دهند و من هم به شما می‌گویم. رفقا! بعضی‌ها می‌آیند [و] یک سؤال‌هایی می‌کنند، الآن من می‌خواهم در [مورد] شب‌قدر صحبت کنم. این شب‌قدر به ما می‌گویند که ثواب هزار ماه دارد. شما هم یک‌شب احیاء رفتی [و] خیال می‌کنی [که] خدای تبارک و تعالی ثواب هزار ماه به تو داد. این [مطلب] را چه‌کسی گفته؟! آن مهندس‌هایی که خیلی رتبه بالا هستند، گفتند. اگر شما آمدی [و] در مقابل ولایت زانو زدی، آن [را] خیلی باید قدردانی کنید. مهندسی‌تان را، سوادتان را، کمال‌تان را، تمام این‌ها را کنار گذاشتی [و] آمدی در مقابل ولایت زانو زدی [حالا باید قدردانی کنید]. چرا می‌گوید مُحرم بشو؟! مُحرم بودن ممکن بود خلاصه با همان لباس‌هایت طواف کنی. چرا می‌گوید مُحرم بشو؟! واللهِ می‌گوید لباس‌هایت را بِکَن [یعنی در بیاور] و کنار بگذار. امشب که شب‌احیاء است، شما [هم] باید لباس‌هایت را بِکَنی [و] مُحرم بشوی. عزیز من! فدایت بشوم، قربانت بگردم، این ثواب هزار ماه چیست [که] به ما گفتند که هر کسی احیاء رفت، خیال کرد ثواب هزار ماه دارد؟! ببین خدا چه می‌گوید؟ می‌گوید من ثواب هزار ماه به تو می‌دهم. تو که اعمال به‌جا نیاوردی، چه ثوابی به تو بدهد؟!

خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: من میزبان هستم. من سِزای روزه‌دار را می‌دهم. روزه یعنی‌چه؟! یعنی اطاعت. این اطاعت ظاهری است که تو کردی؛ اما عزیز من! خدا چه‌کسی را، میزبان چه‌کسی است؟! میزبان ولایت است. توی این ماه‌مبارک رمضان، عبادت یک‌حرفی است، اطاعت یک‌حرفی است. آیا تو تا صبح دعای جوشن‌کبیر خواندی، این عبادت است! آیا یک قوم و خویش داشتی، رفتی به این رسیدگی کنی؟! این‌که خدا می‌گوید ثواب هزار ماه می‌دهم، هزار ماه به تو می‌دهم، نظر ولایتی من این‌است: ببین می‌گوید یک حاجت برادر مؤمن را برآوردی، ثواب [می‌دهد]، عرض بشود خدمت شما، امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: من را خوشحال کردی، دوازده‌امام (علیهم‌السلام) را خوشحال کردی، مادرم زهرا (علیهاالسلام) را خوشحال کردی؛ آیا خوشحال‌کردن دوازده‌امام (علیهم‌السلام) مگر شوخی است؟! اگر می‌گوید [این‌ها را] خوشحال کرد، معنی این حرف این‌است: می‌گوید [که] ما دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) از تو راضی شدیم؛ [معنایش] این‌است. این‌است که می‌گوید ثواب هزار ماه به تو می‌دهد یا می‌گوید رفتی یک مؤمنی را ببینی؟! این مؤمنی که دیدی، ثواب دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) به تو داده. چه‌چیزی را رفتی دیدی؟! من که جسمم، بو به آن می‌افتد، من باید محبت دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) دارم، آن‌آقا می‌آید آن نور را زیارت می‌کند.

مگر نیست که خدمت جوادالأئمه (علیه‌السلام) می‌آیند [و] می‌فرمایند: شنیدیم [که] زیارت قبر پدر شما هفتاد حج، هفتاد عمره دارد، حضرت می‌فرماید: صحیح است، می‌گوید: آیا از این بالاتر [هم] هست؟! می‌گوید: دل یک مؤمن را خوش کردی. آیا، اگر حضرت می‌فرماید: ثواب هزار ماه دارد؛ یعنی دل‌یکی را خوش کنی، آیا رفتی یک‌قدری چیز بستانی [یعنی بخری و] به این قوم و خویش‌هایت بدهی؟! آیا یک‌کاری کردی؟! برنجی، روغنی، لباسی، چیزی [برای آن‌ها خریدی]؟! الحمد لله شکر ربّ‌العالمین این رفقای من موفق هستند، والله! شما ثواب هزار ماه [را] دارید.

این‌قدر تأکید شده، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ما را ادب می‌کند، والله! نرفتند [از او] سؤال کنند [که] عصاره‌اش چیست؟ اگرنه پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گفت، به علی (علیه‌السلام) قسم! [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] می‌گفت، نرفتند سؤال کنند. [شما] سؤال کنید [تا] مطلب جا بیفتد [و] یقین کنید. چرا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید افطاری بدهید؟! [اما آن‌شخص] همه‌اش می‌گوید ندارم، ندارم! می‌گوید: یک خرما، یک نصفه خرما به یک گرسنه برو بده؛ یعنی به‌قدر یک نصفه خرما به ضعفاء کمک کن! خدا خوشش می‌آید. آیا ما توی این فکرها رفتیم؟! آخر چه دارید می‌گویید؟! چرا گول خوردید؟! چرا ما را گول زدند؟! مگر می‌شود به این آقای‌مهندس گفت؟! می‌گوید: بی‌سواد برو! من نمی‌دانم چندین‌سال است [که] مهندس هستم، برو تو درس‌های من را بخوان [و] آن‌وقت حرف بزن! خب بفرما! مگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) انگشتر نداد، آیه «هَل أتی» نازل‌شد؟! خود علی (علیه‌السلام) «هل أتی» است، دارد یاد من و تو می‌دهد. اتفاقاً حضرت آمده یک خرمایی آورد [که] توی مسجد خیر کند، به یکی داد. یکی [دیگر] گفت: این دارد [یعنی دارا است]! [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] گفت: خدا مثل تو را زیاد نکند! مگر ما باید یک‌نفر این‌جا بیفتد، دارد می‌میرد [تا ما] برویم یک‌قدری آب توی حلقش بریزیم؟! این‌نیست که! بابا! آبرودار است. مگر نیست که این‌ها سه روزِ آزگار، غذایشان را به مسکین و یتیم و اسیر دادند، آیه نازل‌شد؟! تو آخر چه کردی که می‌خواهی ثواب هزار ماه را ببری؟! دارد یادت می‌دهد.

والله! زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) خودش قرآن است، علی (علیه‌السلام) خودش قرآن است، دارد یاد من و تو می‌دهد. باباجان! گرسنگی نخور، خودشان گفتند [که] شما ما نمی‌شوید. تو روزه‌ات را بگیر، بخور، بریز [و] بپاش، ده رقم غذا می‌خواهی توی این سفره بگذاری، نگذار! یکی از آن‌را به یک‌نفر بده. والله قسم! بالله قسم! من از یک سفره‌هایی لذت نمی‌برم. حالا تو می‌توانی جواب بدهی که می‌گویی اگر همه عالم را یک لقمه بکنی [و] دهان یک مؤمن بگذاری، اسراف نکردی! من جوابت را بدهم؛ این [روایت] دارد ارزش ولایت را معلوم می‌کند، نه ارزش آن [شخص] را، می‌گوید این‌قدر ولایت ارزش دارد [که] یک مؤمن این‌قدر ارزش دارد، چرا؟! این مؤمن اتصال به ولایت است، تو در این فکرها هستی. من به فدای یک‌نفر از رفقا بشوم؛ یعنی فدای همه‌تان بشوم، من نمی‌خواهم [که] ایشان را از شما جدا کنم، یقین کرده [و این‌جا] آمده، می‌خواسته عمره برود، آمده از من بدبخت بیچاره بی‌سواد [سؤال کرده که] من [به این سفر] بروم؟! [آیا عمره‌ام] درست‌است؟! گفتم برو؛ اما انفاق هم بکن. با انفاق آن‌جا برو [تا] تحویلت بگیرد. تو چرا مکّه می‌روی، عمره می‌روی، خون مردم را برداشتی [و] داری می‌روی؟! تو چه‌چیزی داری می‌گویی؟! [این رفیقم] گفت: چشم، حالا آن‌جا رفته، ببین چه‌جور تحویلش گرفته [که] اول این‌کار [یعنی انفاق] را کرده. قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، خدا از خودخوری خوشش نمی‌آید، حالا نروی زندگی‌ات را به‌هم بزنی! هر کسی [که] این نوار را می‌شنود، یک شأنی دارد؛ نه [این] که زن‌ها بگویند [که حاج‌حسین] دارد شوهرهای ما را نمی‌دانم چیز می‌کند [یعنی تحریک می‌کند که] بروند خرابه‌نشین بشوند؟! نه! آقا باید این فرش را داشته‌باشد، باید این آیینه را داشته‌باشد، باید این ماشین را داشته‌باشد، باید خانه‌اش این‌جوری باشد؛ اما آن‌که خدا گفته [یعنی تلویزیون را] از توی آن بردار. تو شأنت است، من شأن ندارم که، من همینم! تو نمی‌توانی مثل من بشوی، نباید هم بشوی، اگر بشوی خلاف است.

ببین من صریح می‌گویم [که] یک‌وقت خانم‌ها نگویند که ایشان دارد شوهرهای ما را خرابه‌نشین می‌کند! نه! اتفاقاً من روایت برای شما بگویم: یک‌نفر بود [که] خدمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد [و] گفت: من یک پولی می‌خواهم به یک نفری بدهم [که] مستحق باشد! گفت: بیرون شهر برو، هر که صبح بیرون [شهر] آمد، [به او] بده. [این‌شخص به بیرون شهر رفت و] دید یک [نفر با] لباس زیبا [و] یک اسب حسابی [و] اکبر خورجین [هم دارد] خیلی خلاصه این [شخص] وضعش درست‌است، [برگشت و به خودش] گفت: من دیر آمدم. تا دو مرتبه [تکرار شد]، اصحاب به او چیز کردند [و گفتند] برو [به او] بده، باز هم دنبال این‌ها [یعنی اصحاب] رفت [نه این‌که به حرف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برود]! بیشتر ما این‌جوری هستیم، به حرف علی (علیه‌السلام) یقین نداریم، به حرف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یقین نداریم. حالا [دنبال آن‌شخص] رفت [و] دید توی این خرابه رفت [و] یک‌ذره مُردار برداشت [و] رفت. [به بچه‌هایش] گفت: بابا! گوشت برایتان آوردم. [حالا] پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد [و] دو مرتبه این [جریان] را گفت. [حضرت] گفت: این لباس آبرویش است. تو باید خانه‌ات بزرگ باشد، خوب باشد، باغچه داشته‌باشی، چرا باغچه‌ات [را] گُل‌کاری نکردی؟! گُل‌کاری کن. یک‌دفعه هم برو [و] آن‌جا بنشین! یک سلام هم [به] امام‌حسین (علیه‌السلام) بده! باید زن‌هایتان را احترام کنید، خانمِ شما به‌غیر [از] خانم من است، یا معلّم است یا دبیر است یا چیز است، بالأخره لباس زیبا برایش بخر؛ اما بگو خانم! خودت را حفظ‌کن، رویت را هم بگیر، این لباس‌ها را نشان کسی دیگر نده! بیشترش را در خانه بپوش، اگر می‌خواهی مجلس بروی، یک‌قدری مراعات کن، همه طلاهایت را برندار! دل کسی را نسوزان! این طلا [را] برایت اِسَدم [یعنی خریدم؛ اما] خانم‌عزیز! دل کسی را نسوزان!

عزیز من! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، حرف از حرف می‌آید. ببین علی (علیه‌السلام) با همه آن‌چنانی‌اش، حالا که [انگشتر] در راه خدا داده، آیه نازل می‌شود، حالا که انگشتر داده، آیه نازل می‌شود. در این ماه‌رمضان، ماه‌مبارک که خدا میزبانت است، تو چه‌چیزی به کسی دادی؟! خدا می‌گوید: من [خودم پاداش روزه‌دار را] می‌دهم، هیچ‌کس به‌غیر از خدا، حق ولایت را نمی‌تواند ادا کند؛ [این‌که] خدا می‌گوید من [پاداش روزه‌دار را] می‌دهم؛ یعنی این! الآن یواش‌یواش رسم شده [که مردم به] کربلا می‌روند، باباجان! امام‌حسین (علیه‌السلام) یک‌نامه برای تو داده، [در آن نامه] گفته [که] این‌جور کن، این‌جور کن، این‌جور کن، [تو به این نامه عمل] نکردی، می‌گویی من دارم دور قبرش می‌گردم؛ مگر امام‌حسین (علیه‌السلام) آن‌جاست؟! امام‌حسین (علیه‌السلام) در عرش خداست. والله! من سراغ دارم، این دایی زنِ علی‌آقای ما [شما او را] نمی‌شناسید، اسمش را هم نمی‌آورم، یک‌نفر آمده [و] یک‌میلیون از این اِسَده [یعنی گرفته تا به] کربلا برود، یک قوم و خویشیِ نزدیک دارند. والله! چهار تا دختر دارد، دخترها [هم] یک‌قدری بزرگ شدند [و] بچه یتیم هستند، بابا ندارند، چند تا هم پسر دارد، به‌وجدانم قسم! من مثل این‌که دخترم است، همین‌جور دارم با او این‌جوری چیز می‌کنم، نه اسمش را می‌دانم، نه او را می‌شناسم؛ اما قرار [یعنی آرام] ندارم! هر دفعه رفقا یک‌چیزی می‌دهند، من به او می‌دهم، من که خودم آن‌جور که باید و شاید نمی‌توانم دستم را باز کنم، چرا؟! می‌فرماید: [اگر] یک‌چیزی به یکی بدهی و] خودت [هم] مستحق هستی، عقابت هم می‌کند. خب این بلند شده [و] کربلا رفته، [حالا] امام‌حسین (علیه‌السلام) چه می‌گوید؟! امام‌حسین (علیه‌السلام) را، امرش را اطاعت‌کن.

من می‌خواهم یک جمله‌ای به شما بگویم: مگر نمی‌گوید اگر یک‌ذره آب در قلم‌دان یک ظالم بریزی، تا زمانی‌که این ظالم، این [نوشته] را می‌نویسد، پای تو گناه می‌نویسد؟! تو بلند شدی [و] نمی‌دانم هفتصدهزار تومان، یک‌میلیون [تومان]، یک‌مقدار کم و زیاد به دشمنان امام‌حسین (علیه‌السلام) دادی [که] بخورد [و] بروی دور قبر امام‌حسین (علیه‌السلام) بگردی؟! بُت‌پرست! تو مجسمه‌پرستی! تو می‌خواهی توی مردم بگویی [که] من کربلا رفتم! امر حسین (علیه‌السلام) را اطاعت‌کن! مگر [نیست که] امام‌حسین (علیه‌السلام) همه هستی‌اش را در ظاهر داده، پسرش را داده، دخترش را داده، بچه‌اش را داده، خواهرش را داده، خودش را داده، همه را داده، [حالا می‌گوید] «رِضاً برضائک تسلیماً لِأمرک»؟! او تسلیم به امر خداست، تو باید تسلیم ولایت بشوی! تو خودخواهی! چرا نمی‌فهمیم؟!

چرا ما تفکر نداریم؟! تفکر یعنی این: خودت را کنار بگذار، شخصیتت را کنار بگذار، دلت را کنار بگذار. کار خیلی دقیق است! این‌قدر این‌کار دقیق است! رأفت خدا خیلی زیاد است! کَرَم خدا خیلی زیاد است؛ اما قربان‌تان بروم، تو هم باید اطاعت کنی. آخر کجا پا می‌شوی [به کربلا] می‌روی؟! هر زمانی متوکل داشته، هر زمانی حجّاج‌بن‌یوسف داشته، مگر منصور دوانیقی است [که] گویا یک‌خانه باز کرده، آمده ابوحنیفه را بازی داده، خلاصه دینش را خریده [که] هر کس بخواهد آن‌جا برود، [باید] پنج‌زار [یعنی پنج ریال] بدهد، هر کسی هم [بخواهد] برود یک مسئله از امام‌صادق (علیه‌السلام) سؤال کند [باید] پنج‌زار [یعنی پنج ریال] بگیرد؛ امام را خریده. [یعنی هر کسی پیش ابوحنیفه می‌رفت، پول به او می‌داد؛ اما هر کسی می‌خواست پیش امام برود و از امام سؤال کند، از او پول می‌گرفت.] مگر حالا نخریدند؟! حالا هم می‌گوید این‌قدر بده برو، به چه‌کسی می‌دهی؟! حالا به شما بگویم، یک شخصی بود [که] خیلی تفکر نداشت، مِن‌بعد [یعنی بعداً] تفکر پیدا کرد، پا شده [بلند شده و] آن‌جا رفته، گفت: ما چه کنیم [که] می‌خواهیم برویم [و] مسئله‌مان را از امام‌صادق (علیه‌السلام) سؤال کنیم؟ گفت: می‌رویم یک مسئله اَلَکی از ابوحنیفه سؤال می‌کنیم [و] پنج‌زار [یعنی پنج ریال] را می‌گیریم، [بعداً] می‌رویم [و] می‌دهیم به آن [کسی] که در خانه امام‌صادق (علیه‌السلام) است [و] تُو [یعنی داخل خانه‌اش] می‌رویم، یک، چهار، پنج قدم [که] رفت، ببین هان! تفکر پیدا کرد، گفت: کجا می‌روی [که] توی روی دشمن امام‌صادق (علیه‌السلام) نگاه کنی؟! برگشت. تا یک‌چیزی [یعنی پولی] پیدا کرد، رفت توی کلیاس [مکانی در خانه امام] که بیاید [امام را ببیند، امام] گفت: اگر مادرت رفته‌بود، تو هم می‌رفتی. گفت: آقاجان! مسئله دو تا شد، این [که گفتید] یعنی‌چه؟! [امام] گفت: یک‌وقت پدرت نبود [یعنی مسافرت رفته‌بود]، مادرت [به] پشت‌بام رفت، یک‌جوانی یک‌جا [آن‌جا] خوابیده‌بود، می‌خواست؛ یک، دو، سه قدم [به طرف آن جوان] رفت [اما به خودش] گفت: ای امانت خدا! کجا می‌روی؟! خانم‌ها! شما امانت خدا هستید، شما بدانید [که] امانت خدا هستید، چرا رویت را نمی‌گیری؟! چرا این جوراب‌های نازک را می‌پوشی؟! گفت: همان چهار، پنج قدمی که مادرت رفت، تو هم عوضی رفتی. باباجان! آخر کجا عوضی می‌روی؟! عوضی نروید. این‌ها روایت است، حدیث است [که برای شما می‌گویم].

عزیز من! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، خدا تو را مخیّر کرده، یک سرمایه‌ای در اختیار تو گذاشته؛ اما گفته «ألا له الخلق و الأمر» امر را اطاعت‌کن، حالا نگویید [که] ایشان می‌گوید: کربلا نرو، اتفاقاً روایت داریم: هر کس بتواند [و] کربلا نرود، من گفتم [که در قیامت] کرایه‌نشین است، اجاره‌نشین است؛ اما [این‌را هم] می‌گوید؛ یعنی اهمیت به آن [یعنی سفر کربلا] بدهید؛ اما مکّه این [طوری] نیست، [برای رفتن به] مکّه، باید تملّق بگویی، توی روی ظالم هم نگاه بکنی، این‌کارها را بکنید [و] بروید؛ چون‌که این [مکّه] واجب است؛ امر امام‌حسین (علیه‌السلام) همین‌است، زیارت امام‌حسین (علیه‌السلام) مستحب است؛ [اما] مکّه واجب است، باید واجب را به‌جا بیاوری! نمی‌گوید: هر کس زیارت امام‌حسین (علیه‌السلام) نرود، یا یهودی یا نصرانی [از دنیا می‌رود]؛ می‌گوید هر کس مکّه نرود یا [به دین] یهود یا نصرانی [از دنیا می‌رود]! این [مطلب] را قاطی نکنید که بگوید فلانی این‌جوری گفت، نه، باید مکّه [را] بروید! همان خود امام‌حسین (علیه‌السلام) [این‌را] گفته، باباجان! کجا می‌روید؟! مگر این اویس‌قَرَن نبود که خدمت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم نمی‌آمد؛ [اما پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] گفت: بوی بهشت می‌آید؟! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) درِ خانه اُمّ‌السلمه آمده، می‌گوید: اُمّ‌السلمه! بوی بهشت می‌آید، چه‌کسی [به این‌جا آمده]؟! [اُمّ‌السلمه] می‌گوید: یک شترچران! [اویس] امر را اطاعت می‌کرده. آقایی که تو پانصد هزار تومان یا یک‌میلیون [تومان] می‌دهی [و] زیارت امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌روی [که] دور قبرش بگردی، مگر این‌ها خدمت امام‌حسین (علیه‌السلام) نبودند، حسین (علیه‌السلام) را کشتند؟! مگر این‌ها خدمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نبودند، آن‌را کشتند؟! این [زیارت] محض شهرت است [که] تو داری می‌روی، [بیا] امر را اطاعت‌کن! من این‌را دارم می‌گویم، خدا می‌داند، به‌دینم قسم! از برای شما می‌گویم، من خیلی دلم می‌خواست بروم؛ اما خب می‌بینم وظیفه این‌جوری است، خودم دارم می‌گویم.

من یک‌شب خواب دیدم که عرض بشود خدمت حضرت‌عالی، ما یک‌جایی بودیم مثل بیابان بود، یک‌وقت دیدم آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) دارد با یک خانمی می‌آید؛ یک‌دفعه آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) من را صدا زد و من را در بغلش گرفت؛ به علی (علیه‌السلام) قسم! راست می‌گویم، ببین دارم می‌گویم: اطاعت کنید، قسم خوردم، قسم به علی (علیه‌السلام)؛ قسم کبیره است. آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) من را در بغلش گرفت، این دست من را این‌جوری گرفت، این‌جوری؛ حالا من در بغل امام‌حسین (علیه‌السلام) هستم، می‌گویم: خدا! من می‌خواستم [که] سگ درِ خانه حسین (علیه‌السلام) بشوم؛ [اما] حسین (علیه‌السلام) من را در بغلش گرفته؟! یک‌قدری که طول کشید، به‌من گفت: این خواهرم زینب (علیهاالسلام) است. حضرت‌زینب (علیهاالسلام) هم داشت به ما نگاه می‌کرد، بابا! بیا امر را اطاعت‌کن، حسین (علیه‌السلام) تو را در بغل می‌گیرد، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) پیشت می‌آید، تقبّل‌الله به تو می‌گوید، امر را اطاعت‌کن! هوایت را کنار بگذار! هَوَست را کنار بگذار! این‌ها را کنار بگذار! کجا می‌روی؟! چه‌کار می‌کنی؟! چرا ما این‌جوری شدیم؟!

پس بنا شد که اگر [می‌گوید شب‌قدر مطابق] هزار ماه [است] این‌را به اشخاص خَیِّر می‌دهد، به اشخاصی که اطاعت کرده، دوباره تکرار می‌کنم؛ اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) [به آن سائل] انگشتر می‌دهد، دارد ما را تربیت می‌کند؛ می‌گوید: یک انگشتری که مطابق خراج شامات است، پیش علی (علیه‌السلام) قیمت ندارد، علی (علیه‌السلام) رهایش می‌کند. علی (علیه‌السلام) دارد حالیِ ما می‌کند [که] دنیا را رها کنید! [البته] دنیایی که به‌غیر از امر باشد. من دوباره می‌گویم: شماها به حرف من، توی دست‌انداز نیفتید، [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] دنیایی که به‌غیر امر باشد [را می‌گوید]، چرا می‌گوید پاشو [یعنی بلند شو] برو کار کن، جهاد فی سبیل‌الله می‌کنی؟! [چون] می‌روی برای زن و بچه‌کار کنی. عزیزان من! قربان‌تان بروم! تفکر داشته‌باشید، تفکر یعنی این؛ اما آن‌جا که دارد می‌گوید، این [شخص] می‌گفتش که [فلانی] قالی را به شاگردش می‌فروشد، دوباره از شاگردش می‌خرد [و] می‌گوید: به حضرت‌عباس! نمی‌دانم به چه‌کسی [و] به چه‌کسی قسم! این [قالی] خریدش این‌است، می‌دانی چه با تو می‌کند؟! این [شخص] مثل آن [کسی] است که خمس و سهم امام داد. یکی آمد خمس و سهم امامش را توی یک بسته کرد [و] رفت به یک سیّد داد، [به او] گفت: [آیا] این‌را قبول می‌کنی؟! گفت: آره. به او داد؛ [بعد به آن سیّد] گفت: [آیا آن‌را] می‌فروشی؟! گفت: آره. گفت: چند؟! گفت: خب یکی یا سَنّار [مثلاً این مقدار]. آره به او داد و رفت. خمس و سهم امام را داد، [حالا] روز قیامت هم آن [شخص] را توی کوزه کرد [و] توی جهنم انداخت. گفت: بابا! ما خمس و سهم امام دادیم! گفت: من که تو را نمی‌سوزانم، کوزه را می‌سوزانم. عزیزان من! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، با دین بازی نکنید! ما با ولایت بازی نکنیم! بیایید حرف بشنوید. چه‌کار ما داریم می‌کنیم؟! بیایید حرف بشنوید. بیایید ما اعتقاد به عقبی داشته‌باشیم.

من یک‌روایت دیگر هم به شما بگویم. یک کوچه‌ای بود [که] بن‌بست بود، اول کوچه آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) بود، آخر کوچه آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) بود، شخصی حاجتی داشت؛ وقتی وارد این کوچه شد، دید امام‌حسین (علیه‌السلام) دارد نماز می‌خواند، رفت [و حاجتش را] به آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) گفت، روایت داریم: امام‌حسن (علیه‌السلام) کفشش را برداشت [و] رفت [و] حاجت این بنده‌خدا را ادا کرد. وقتی حاجتش را ادا کرد، [امام‌حسن (علیه‌السلام) به او] گفت: چرا [حاجتت را] به برادرم حسین (علیه‌السلام) نگفتی؟! گفت: یابن رسول‌الله! [او] نماز می‌خواند، [امام‌حسن (علیه‌السلام)] گفت: به برادرم جفا کردی! (ببین این‌است که من می‌گویم، دلم می‌خواهد شما همه از من بالاتر باشید، من که هیچی، خیلی بالا باشید. ببین این امام‌حسن (علیه‌السلام) دارد چه می‌کند؟! ما باید پیرو باشیم.) گفت: به برادرم حسین (علیه‌السلام) جفا کردی! اگر حسین (علیه‌السلام) این‌کار را می‌کرد، بهتر بود [از این‌که] هفتاد رکعت نماز بخواند، بفرما! یک حاجت برادر مؤمن [این‌است]!

عزیزان من! قربان‌تان بروم! می‌دانید الآن مردم یک عده‌ای در مضیقه هستند، آبرودارهای ظاهری دارند از فقر و فلاکت بی‌آبرو می‌شوند، کجا می‌روید؟! چه‌کار می‌کنید [که] این پول‌ها را خرج می‌کنید؟! اگر من می‌گویم، می‌گویم [بیایید امر را] اطاعت کنید؛ نمی‌گویم زیارت امام‌حسین (علیه‌السلام) نرو، خواست امام‌حسین (علیه‌السلام) را به‌جا بیاور، وقتی خواست امام‌حسین (علیه‌السلام) را به‌جا آوردی؛ آن‌وقت چه می‌شود؟! شب‌قدرِ تو می‌شود هزار ماه [که آن‌را] پایِ تو می‌نویسد، پایِ چه چیزِ تو می‌نویسد؟! پای اطاعتت می‌نویسد. چه‌چیزی به ما گفتند؟! چه‌کار داری می‌کنی؟! این دعا را بخوان و آن دعا را بخوان، آن دعا را بخوان، آن دعا را بخوان، این دعا را بخوان، آخر بابا! بفهم [و] بخوان، من نمی‌گویم [دعا] نخوان، من غلط می‌کنم [که] بگویم [دعا] نخوان، بفهم [و] بخوان! [اما] معرفت در حق امامت داشته‌باش، معرفت در حق علی (علیه‌السلام) داشته‌باش. تو که الآن علی‌علی می‌کنی، چهار روز دیگر یک‌چیز دیگر می‌گویی، تو که معرفت نداری. تو باید ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را از خلق جدا کنی، اگر می‌خواهی دنبال یکی بروی، ببین آن از خلق جداست، [آن‌وقت] دنبالش برو! من حرفم این‌است؛ هر شخصیتی در تمام خلقت [باشد]، این‌ها جزء خلقند تا حتی انبیاء، تا حتی اولیاء؛ اما علی (علیه‌السلام) که جزء خلق نیست که، این دوازده‌امام (علیهم‌السلام) که جزء خلق نیستند که، تو تفکر داشته‌باش، می‌خواهی دنبال یکی بروی، برو؛ ما نمی‌گوییم [نرو]، اطاعتش هم بکن؛ اما کسی‌که جزء خلق نباشد. خلق همه‌شان اشتباه‌کار هستند. انبیاء هم ترک‌اَولی دارند. شناخت ولایت [که] رفقا [از من] سؤال می‌کنند، یعنی این.

رفقای‌عزیز امر فرمودند [که] من یک مصیبتی بخوانم. ما چه بگوییم؟! مصیبت این‌نیست که علی (علیه‌السلام) را کشتند! مصیبت این‌است [که] چرا علی (علیه‌السلام) را نشناختند؟! علی «علیه‌السلام»، درباره امام‌حسین (علیه‌السلام) هم نداریم که وقتی ضربت بخورد، بگوید: ارکان خدا به‌هم ریخت، علی (علیه‌السلام) ارکان خداست؛ یعنی آن‌چه را که خدا خلقت دارد، ارکانش ولایت است! ما باید گریه کنیم [که] چرا توهین به علی (علیه‌السلام) شد؟! علی (علیه‌السلام) را نشناختند، گریه کنیم [که] چرا توهین به زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) شد؟! زهرا (علیهاالسلام) را نشناختند! شیعه باید تا آخر عمرش بسوزد و بسازد. ای خلقت! ای عالم! ای تمام خلقت! آیا از علی (علیه‌السلام) بهتر در خلقت آمده؟! حالا باید علی (علیه‌السلام) را شب دفن کنند؟! ما باید بسوزیم! آیا [باید] زهرا (علیهاالسلام) را شب دفن کنند؟! آیا، از ترس چه‌کسی؟! از ترس نمازخوان‌ها، سجده‌ای‌ها، آن‌ها که پیشانیشان وَرم‌کرده، آن‌ها که مکّه و منا می‌روند، چه‌کسی می‌خواهد علی (علیه‌السلام) را از قبر دربیاورد؟! این‌ها می‌خواهند درآورند. کجا دنبال این‌ها می‌روید؟! بیایید تفکر داشته‌باشید [و] بیدار باشید! چه‌کسی می‌خواهد زهرا (علیهاالسلام) را از قبر در آورد؟! خلیفه مسلمین! مگر عرق‌خورها می‌خواهند درآورند! مگر قماربازها می‌خواهند درآورند! چه‌کسی می‌خواهد درآورد؟! چه‌کسی این نقشه‌ریزی را برای علی (علیه‌السلام) کرد؟! چه‌کسی این‌ها را [این‌جوری] کرد؟! نمازخوان‌ها! خدا ابن‌ملجم را لعنت کند، این پیشانی‌اش ورم کرده‌بود، صورتش همه‌اش ورم کرده‌بود، بس‌که عبادت می‌کرد، چه عبادتی؟! عبادت بی‌روح، عبادت بی‌علی (علیه‌السلام) [که] ثمره‌اش علی‌کشی می‌شود. خلافتی که بی‌دستورِ خدا باشد، ثمره‌اش زهراکشی می‌شود.

رفقای‌عزیز! فدایتان بشوم! بیایید تفکر داشته‌باشید، این‌قدر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مراعات می‌کرد، حالا که ضربت خورده [و] دَم خانه می‌آید، [او را] توی یک پارچه‌ای گذاشته بودنش، چهار گوشش را گرفتند. علی (علیه‌السلام) دیگر توان ظاهری‌اش تمام شده، درِ خانه گفت: من را زمین بگذارید [و] زیر بغل‌های مرا بگیرید؛ مبادا زینب (علیهاالسلام) ناراحت بشود! علی‌جان! کجا بودی آن‌موقعی‌که خیمه‌های پسرت حسین (علیه‌السلام) را آتش زدند؟! حالا زینب (علیهاالسلام) پیش امام‌سجّاد (علیه‌السلام) آمده [و] عرض می‌کند [که] اُمّ‌السلمه حرف‌ها را به‌من زده، یا حجة‌الله! آیا ما باید بسوزیم؟! ببین زینب (علیهاالسلام) این‌قدر آمادگی دارد! حرفی ندارد [که] در راه ولایتش، حسین (علیه‌السلام) بسوزد. اطاعتِ ولایت این‌است! رفقای‌عزیز! بیایید [امر] ولایت را اطاعت کنید، بیایید ولایت را اطاعت کنید. [امام‌سجّاد (علیه‌السلام)] گفت: عمه‌جان! «علیکُنّ بالفرار»: به بچه‌ها بگو فرار کنند. زینب (علیهاالسلام) فوراً به بچه‌ها دستور فرار داد. حالا یک‌دختری دامنش آتش‌گرفته، می‌دود؛ یک‌نفر دنبالش دوید. تا به او رسید، [آن دختر] گفت: [آیا] قرآن خواندی؟! گفت: هان! گفت: من یتیم هستم! گفت: دخترجان! می‌خواهم دامنت را خاموش کنم، [وقتی آن دختر] از این [شخص] محبت دید، گفت: راه نجف از کدام طرف است؟ گفت: عزیز من! چه‌کار [داری] می‌کنی؟! گفت: می‌خواهم بابایم علی (علیه‌السلام) را خبر کنم! این حرفِ این دختر مبنا دارد، می‌گوید؛ یعنی [شما که] این‌کارها را می‌کنید، دست از ولایت برداشتید، بروم پدرم علی (علیه‌السلام) را خبر کنم.

«لا حَول و لا قوة إلّا بالله العلیّ العظیم.»

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه