لا اله الا الله

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۱۱ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها) (تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو

English

بسم الله الرحمن الرحیم
لا اله الا الله
کد: 10110
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1373-02-02
تاریخ قمری (مناسبت): ایام ولادت امام‌رضا (11 ذیقعده)

السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز! من در چند وقت پیش، توی فکر رفتم که یک صحبت راجع‌به «لا إله إلّا الله» کنم. یک‌قدری در تفکّر بودم، دلم می‌خواست یک ابعادی، یک نویدی داده‌شود که من یک‌قدری خاطرم جمع بشوم و خیلی خاطرجمع درباره این‌که در قلب من خطور کرده، صحبت کنم و الحمد لله، به خواست خدای تبارک و تعالی، یک پیشامدی کرد. اگر من این پیشامد را به خودم نسبت می‌دهم، به «لا إله إلّا الله» قسم! من نمی‌خواهم خودم را معرّفی کنم. دلم می‌خواهد رفقای‌عزیز، یک‌قدری با تفکّر و با فکر این حرف‌ها را با ابعاد خودشان قبول کنند.

من یک‌شب خواب دیدم که یک موادی آوردند و جلوی من ریختند، بعد، من با دست، این‌ها را به‌هم می‌زنم. یک‌دفعه یک صورتی، بهترین صورت می‌شود، می‌آید روی پای من، زانوی من، می‌نشیند. یک‌دفعه می‌گوید: «لا إله إلّا الله» وقتی می‌گوید «لا إله إلّا الله»، تمام گلوله‌های [گلبول‌های] خون می‌گوید: «لا إله إلّا الله». من نگاه کردم، دیدم انگار تمام خلقت می‌گوید: «لا إله إلّا الله»! با دست چپ، مواد را به‌هم زدم. دیدم دو مرتبه، صورتی پیدا شد، روی زانوی چپ من [آمد]، گفت: «لا إله إلّا الله»! (به‌دینم قسم! من آن صورت‌ها را که دیدم، هنوز می‌گویم: خدایا! یک‌دفعه دیگر من را موفّق کن [که] آن صورت‌ها را ببینم.) باز آن [صورت‌ها] می‌گفت: «لا إله إلّا الله». انگار تمام خلقت می‌گفت: «لا إله إلّا الله».

حالا من خیلی خاطرجمع شدم این‌که این عقایدی که داشتم، خدمت رفقای‌عزیز بگویم. عقاید این‌بود، حرف این‌بود: من همیشه به‌فکر مردم هستم. والله! به‌فکر خودم نیستم. (حتّی) به خدا عرض کردم: خدایا! به خودت قسم! من راست می‌گویم؛ اما می‌خواهم با تو حرف بزنم. به تمام انبیاءت قسم! اگر من را به جهنمّ ببری و بسوزانی، یا به فردوس ببری، من تو را یک‌جور می‌خواهم! من اگر تو را بخواهم که مرا به فردوس ببری؛ پس فردوس را می‌خواهم؛ اما خالق من که فردوس نیست. من خالقم را می‌خواهم. به همان خدا قسم! اگر من این مطلب را می‌گویم، برای خودم نیست که خودخواه باشم و بخواهم شما خدای‌ناکرده، مرا عزّت یا احترام کنید، اما می‌خواهم سند نشان‌تان بدهم و حرفم با سند باشد که شما در این حرف‌ها تفکر کنید!

شخصی که از یک قومی بود، خدمت پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد و گفت: یا رسول‌الله! من از طرف قومم آمدم. یک‌چیزی به ما بگو که ما هدایت‌کرده شویم. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) عرض کرد: یک‌دانه «لا إله إلّا الله» بگویید، هدایت‌کرده‌اید! این‌چه «لا إله إلّا الله» ای هست؟ از آن‌طرف هم، در قرآن می‌فرماید: «إن هُوَ إلّا وحیٌ یُوحی»، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از خودش حرف نمی‌زند. کلام خدا را می‌گوید؛ یا جای دیگر داریم که می‌گوید: اگر از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع می‌کنم. حالا همین پیغمبر می‌فرماید: در آخرالزمان، از هر هزار نفر، یک‌نفر با دین از دنیا نمی‌رود. آقاجان! یهودی که کافر است. آمریکایی که کافر است. نصاری که کافر است؛ پس چه‌کسی را می‌گوید؟ من و شما را می‌گوید. آخَر چرا ما بی‌دین از دنیا می‌رویم؟! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم در جایی دیگر به سلمان می‌فرماید: یا سلمان! در آن‌زمان، دین، مثل آتش کف دست می‌شود، یا در باد شدیدی بخواهند چراغی را روشن کنند؛ بعد می‌گوید: در آن‌زمان هر کس دینش را حفظ کند، با من [و] در درجه من است! و سلام من به برادران من در آخرالزمان. من إن‌شاءالله و به خواست خدا می‌خواهم [که] شما از آن‌ها باشید. از آن‌ها که در درجه پیغمبرند! سلمان با همه آن‌که «سلمانُ منّا أهل‌البیت» [است از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] می‌پرسد: مگر ما برادر تو نیستیم؟ می‌گوید: شما اصحاب من هستید، آن‌ها مرا ندیده‌اند؛ اما امر مرا اطاعت می‌کنند. از آن‌طرف هم می‌فرماید: از هر هزار نفر، یک‌نفر با دین از دنیا نمی‌رود. آخَر، سببش چیست؟

من مثالی بزنم که شما روشن هستند، روشن‌تر بشوید. الآن شخصی است که خدمت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یا خدمت ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) یا خدمت علمای‌اعلام می‌آید. این‌شخص کافر است، هفتاد سال، هشتاد سال، پنجاه‌سال... در کفر زندگی کرده که یا عرق خورده یا زنا کرده یا کارهای دیگری کرده. حالا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید که این آدم که آمد و گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌الله» خدا از سر تمام گناهانش گذشت. چرا؟ وارد قلعه «لا إله إلّا الله» شد. اما همین «لا إله إلّا الله» را آقا امام‌رضا (علیه‌السلام) تکلیفش را در نیشابور معلوم کرده‌است. می‌گوید: «قال الله تعالی: لا إله إلّا الله حصنی، فمن دخل حصنی أمن مِن عذابی بشرطها و شروطها و أنا من شروطها» شرط «لا إله إلّا الله» ماییم؛ پس من می‌خواهم به شما بگویم: «لا إله إلّا الله» یعنی کارکرد باید «لا إله إلّا الله» باشد، نه «لا إله إلّا الله» بگویی! من نمی‌گویم «لا إله إلّا الله» نگو، غلط می‌کنم اگر بگویم نگو؛ اما این «لا إله إلّا الله» که تو می‌گویی، «لا إله إلّا الله» نیست که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت هدایت می‌شوید. این «لا إله إلّا الله» که تو می‌گویی، آن «لا إله إلّا الله» ای نیست که یک‌دانه می‌گوید و خدا از سر گناه هفتاد سالش می‌گذرد! امام‌رضا می‌گوید: «لا إله إلّا الله» قلعه‌ای هست که اگر وارد شدید، پاک شدید؛ اما «أنا من شروطها» شرط «لا إله إلّا الله» من هستم! یعنی ما خانواده‌ایم!

حالا ببینید کارکرد چیست؟ یک‌روز پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک چند شتر را در جایی قرار داد و فرمود: هر کس دو رکعت نماز بخواند و در آن فکری نکند، یک شتر از این شترها را به او می‌دهیم. آن دو نفر هم نماز خواندند. حضرت افشا کرد: تو چهار تا، تو پنج‌تا فکر و خیال کردی. هر کس آمد، فکرهایشان را گفت. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) تشریف آوردند. فرمود: زهراجان! تو فکر کردی که اگر نماز بخوانی، شتری که خیلی چاق‌تر است را برداری که به فقرا خیلی برسد؛ پس تو هم فکر کردی. فوراً جبرئیل نازل‌شد: یا محمّد! فکر زهرا (علیهاالسلام) نماز است! این‌است «لا إله إلّا الله»! این فکر [حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)] «لا إله إلّا الله» است! این، به‌فکر مردم است. به‌فکر فقراست. «لا إله إلّا الله» این‌است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بهترین شتر را معیّن کرد، کُشت و به فقرا داد.

رفقای‌عزیز! اگر من گفتم که این تولید در دستم می‌شد و صورتی می‌شد که می‌گفت: «لا إله إلّا الله»، ما باید کارمان؛ یعنی کارکردمان «لا إله إلّا الله» باشد!

حالا وقتی نگاه می‌کنی می‌بینی این «لا إله إلّا الله» گو، چه‌کار می‌کند؟ این دارد «لا إله إلّا الله» می‌گوید، اما به مرگ برادرش راضی است! این‌چه «لا إله إلّا الله» ای می‌گوید؟ یا آن‌آقا، «لا إله إلّا الله» می‌گوید؛ اما سیب‌زمینی پخته را با روغن (حیوانی) قاطی می‌کند. این‌چه «لا إله إلّا الله» ای است که می‌گوید؟! «لا إله إلّا الله» یعنی هیچ مؤثری به‌غیر از خدا نیست. چرا این‌را مؤثر می‌دانی؟ چرا تملّق می‌گویی؟ تو اصلاً «لا إله إلّا الله» را دکّان خودت کرده‌ای! این‌است که بی‌دین از دنیا می‌روی. «لا إله إلّا الله» باید کارکرد ما باشد. حالا قدری مطلب را بهتر توضیح می‌دهم:

مگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک‌دانه شمشیر در یوم‌الخندق نزده‌است که «افضل مِن عبادة ثقلین» [است]؟ «ضَربةُ علیٍ یوم‌الخندق افضل مِن عبادة ثقلین!» از ثقلین، ثوابش بالاتر است. چرا؟ کارکرد علی (علیه‌السلام) است. به ولیّ‌اللهی‌اش مربوط نیست! کارکردش است. ابن‌ملجم هم یک شمشیر زده، اشقی‌الاشقیاء است؛ آن‌هم کارکردش است. رفقای‌عزیز! به «لا إله إلّا الله» قسم! این حرف القا شده‌است. قدرش را بدانید که اگر [ما] بی‌دین از دنیا می‌رویم، برای چیست؟ برای این‌است که «لا إله إلّا الله» نمی‌گوییم. «لا إله إلّا الله» باید کارکرد ما باشد. کارکرد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) این‌است که یک نَفَسش، افضل مِن عبادت ثقلین است. کار به این ندارد که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) هم، همین‌جور است. پس ما اگر «لا إله إلّا الله» می‌گوییم، باید کارکردمان «لا إله إلّا الله» باشد. اگر کارکرد ما «لا إله إلّا الله» نباشد؛ یعنی به امر نباشد، این «لا إله إلّا الله» نیست! «لا إله إلّا الله» باید علی (علیه‌السلام) کنارش باشد.

من از یک عدّه‌ای بیشتر از این توقّع دارم. این‌ها القای ولایت در دل‌شان نشده؛ یا اگر [القا] شده، کم شده‌است! می‌گویند: هر کس بیشتر قرآن بخواند و بهتر بلد باشد، در قیامت بالاتر می‌رود. والله! این حرف بی‌خود است. هر کسی ولایتش کامل‌تر باشد، بالاتر می‌رود. مگر از حجّت‌خدا، امام‌رضا (علیه‌السلام) نمی‌پرسند که یابن‌رسول‌الله! به جدّ شما که أبوالقاسم می‌گویند یعنی‌چه؟! می‌گوید: به کسی‌که جان همه عالم در قبضه قدرتش است، قاسم بهشت و جهنّم، جدّم رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستند. پس هر کس ولایتش کامل‌تر و بهتر و بالاتر باشد، بالاتر می‌رود. وگرنه اهل‌تسنّن از ما بالاترند! آقا! چرا فکر نمی‌کنی و حرف می‌زنی؟! بگو نمی‌دانم! اگر از تو می‌پرسند بگو نمی‌دانم. من یک‌دوستی داشتم، می‌گفت: من در مسجدالحرام بودم. یک پیرمرد از اهل‌تسنّن بود که تا صبح قرآن را ختم کرد. آخرش هم گفت: خدایا! من را با دومی محشور کن! خب، دومی خودش کجاست؟! خودش چه‌کاره است؟ این قرآن است؟!

حالا چطور من این‌جوری حرف می‌زنم؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: «أنا قرآن‌النّاطق»، تو باید محبّت قرآن‌ناطق را داشته‌باشی. خدا هم می‌فرماید: من قرآن را برای متّقی نازل کردم. تو اگر بخواهی در کنار متّقی باشی، اوّل باید قرآن‌ناطق را قبول داشته‌باشی.

اگر «لا إله إلّا الله» شرط است و قلعه هست و ما یک «لا إله إلّا الله» بگوییم، هدایت می‌شویم، مگر دومی «لا إله إلّا الله» نمی‌گفت؟! «لا إله إلّا الله» گفت؛ اما «لا إله إلّا الله» را کُشت. مگر اوّلی «لا إله إلّا الله» نمی‌گفت؟! چرا بیدار نمی‌شویم؟! چرا فکر نمی‌کنیم؟! چرا تفکّر نداریم؟! چرا دست از دنیا بر نمی‌داریم که این حرف‌ها را بشنویم؟

عزیز من! قربانت بروم! تو مرتّب داری تلاش می‌کنی، این‌طرف و آن‌طرف می‌زنی که یک باغ در یک‌جای خوش آب و هوا بخری؛ آن‌هم برای موقعی‌که هوا گرم می‌شود، زن و بچّه‌ات را آن‌جا ببری. چقدر وِزر و وبال می‌کنی؟! چرا تو داری بهشت را از دست می‌دهی؟! فردوس را از دست می‌دهی؟! چرا جنّات را از دست می‌دهی؟! چرا رفقای‌عزیزی مانند پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) را از دست می‌دهی؟! چرا این‌کار را داری می‌کنی؟! چرا بیدار نمی‌شویم؟! چرا یک‌مقدار اندیشه نداریم؟! چرا فکر نمی‌کنیم؟! چرا آقا! «لا إله إلّا الله» نمی‌گویی؟! تو کارَت باید «لا إله إلّا الله» باشد.

می‌گوید: این آقا برود درس بخواند، به این عنوان که «قال الصادق، قال‌الباقر» یاد بگیرد و بیاید آدم گمراهی را در راه بیاورد. اشخاصی که اصول دین‌شان را بلد نیستند، غسل‌شان را بلد نیستند، یادشان بدهد. این آدم‌هایی که مستضعفند را بیاورد و به ولایت برساند! حضرت می‌فرماید: اگر در همین حال بمیرد، جزء شهداست. چرا؟ کارکردش است.

یک‌قدری اندیشه داشته‌باشیم! مگر آن دو نفر «لا إله إلّا الله» نمی‌گفتند؟ آمده و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را طناب گردنش انداخته، از خانه بیرون کشیده که بیا نماز! بیا «أشهد أن لا إله إلّا الله» بگو!

جانم فدای بلال! دومی آمده و به بلال می‌گوید: اذان بگو! ما خانه برایت می‌خریم، بهترین دختر را برایت می‌گیریم، حقوق به تو می‌دهیم، به تو جفا شده؛ همان اذان را بگو! گفت: نمی‌گویم. گفت: یادت رفته که من تو را خریدم و آوردم و به پیغمبر بخشیدم. بلال گفت: محض چه‌کسی کردی؟ گفت: محض خدا. گفت: برو از خدا مزدش را بگیر! به‌من چه‌کار داری؟! گفت: همان «أشهد أن لا إله إلّا الله» را بگو! همان «لا إله إلّا الله» را بگو! گفت: نمی‌گویم. [گفت:] آخر، چرا نمی‌گویی؟ گفت: «لا إله إلّا الله» ای که علی (علیه‌السلام) کنارش نباشد، چه «لا إله إلّا الله» ای است که من بگویم؟ خدا را قسم می‌دهم به باطن دوازده‌امام، چهارده‌معصوم که به ما معرفت بدهد! ببین، یک غلام‌سیاه چه معرفتی دارد! گفت: نمی‌گویم. من «لا إله إلّا الله» ای می‌گویم که «عمودالدّین» کنارش باشد. «لا إله إلّا الله» ای می‌گویم که قرآن‌ناطق، کنارش باشد، نه تو ای غاصب! ما چه‌کار داریم می‌کنیم؟! ما چه «لا إله إلّا الله» ای می‌گوییم؟ به‌حق «لا إله إلّا الله» قسم! حرف همین‌است. من قسم خوردم که باور کنید! وگرنه، ما نماز می‌خوانیم، روزه می‌گیریم، خمس می‌دهیم، [به] مکّه می‌رویم!

روایت دیگری نقل کنم که باور کنید! امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: اشخاصی هستند که نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، عاق‌والدین نیستند، [به] مکّه می‌روند، [به] عمره می‌روند، جادّه صاف می‌کنند، تمام ابعاد مسلمانی را دارند، تا حتّی دم از ما می‌زنند. حضرت می‌فرماید: ببین، (فقط) دم از ما می‌زنند؛ اما این‌ها اهل آتشند. سؤال کردند: یابن‌رسول‌الله! یک کسی‌که تمام ابعاد مسلمانی را دارد، چطور اهل‌آتش است؟ حضرت با دستان مبارکش نشان می‌دهد، می‌گوید: مال را چنگ می‌زند! این، «لا إله إلّا الله» نگفته‌است! اگر تو «لا إله إلّا الله» می‌گویی، داری می‌گویی هیچ مؤثری به‌غیر از خدا نیست. خدا هم گفته: «وَ الله خیرالرّازقین»، رزقت را می‌دهم؛ پس تو چه «لا إله إلّا الله» ای گفتی؟ عزیز من! قربانت بروم! یک‌قدری تفکّر داشته‌باش! خدا می‌خواهد بهشت به تو بدهد، فردوس به تو بدهد. دوستانی برای تو تهیّه کرده که این‌جا یک عمری آرزویشان را می‌بری، آخر هم نمی‌بینی. آخر، تو «لا إله إلّا الله» نگفتی که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را ببینی. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، خودِ «لا إله إلّا الله» است. به تو هم گفته، بگو!

این‌چه «لا إله إلّا الله» ای است که ما می‌گوییم؟! مگر اهل‌کوفه، «لا إله إلّا الله» نمی‌گفتند؟! «لا إله إلّا الله» را زیر سُم اسب کردند. کارکردشان، همان بود. این‌ها «لا إله إلّا الله» گفتند؟! شمر با لشکر کوفه قرار گذاشت که هر وقت من «الله‌أکبر» گفتم، «الله‌أکبر» بگویید! بدانید آن‌موقعی‌که من «ألله أکبر» می‌گویم، سر حسین را جدا کرده‌ام. هفتاد هزار نفر، سه‌دفعه «الله‌أکبر» گفتند!! این‌ها «لا إله إلّا الله» گفتند؟ «لا إله إلّا اللهِ» ما هم، مشابه همان «لا إله إلّا الله» هاست. آن دو نفر کافرند، امام‌صادق (علیه‌السلام) قسم می‌خورد که این‌ها آنی [یعنی لحظه‌ای] ایمان به خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیاوردند؛ اما «لا إله إلّا الله» می‌گویند. اهل‌کوفه هم «لا إله إلّا الله» گفتند؛ اما با «لا إله إلّا الله»، «لا إله إلّا الله» را کشتند، زیر سُم اسب کردند؛ این کارکردشان بود.

عزیز من! بیا کارکردت، «لا إله إلّا الله» باشد. همین‌طور که گفتم: موادی را جلوی من ریختند، تولیدی در دست من می‌شد و یک‌دفعه می‌گفت: «لا إله إلّا الله»! کارکرد من، «لا إله إلّا الله» بود؛ یعنی صورتی درست می‌شد و می‌گفت: «لا إله إلّا الله».

این آقای کشاورز، اگر «لا إله إلّا الله» بگوید، این گندم و جو که می‌کارد، تمام عدد گندم‌ها، دارد «لا إله إلّا الله» می‌گوید. این آقای طلبه که دارد درس می‌خواند، اگر «لا إله إلّا الله» بگوید و هدفش فقط خدا باشد و هیچ مؤثری غیر از خدا نداشته‌باشد، درسش «لا إله إلّا الله» است. این آقایی که پشت میز دادگاه نشسته، دادگاه یعنی دادخواهی کن! اگر چشمش به رشوه باشد که چه‌کسی بیشتر می‌دهد؟ والله! این [آقا] «لا إله إلّا الله» نگفته‌است! این رشوه را می‌گیرد، بعد می‌بینی [که] بچّه‌اش چه‌جور می‌شود؟ نتیجه این مال است که این‌طور می‌شود! می‌گوید: چرا بچّه من توده‌ای شده؟! بچه من کمونیست شده؟! بچّه من ضدّ دین شده‌است؟! بابا! تو ضدّ دینش کردی. تو آن مال را به او دادی خورد که این‌جوری شد. تو «لا إله إلّا الله» می‌گویی؟! من نمی‌خواهم یکی‌یکی بگویم که این آقای نجّار، این آقای آهنگر... من به کلّ مردم می‌گویم: اگر می‌خواهید «لا إله إلّا اللهِ» حقیقی بگویید، کارتان باید «لا إله إلّا الله» باشد. حرفم این ست. من، این [حرف] ها را که گفتم، بدانید که نظر با کسی ندارم.

این آقایی که رئیس دادگاه است، یک حقوق می‌گیرد. اگر به آن قانع باشد، خدا برکات به این می‌دهد، حالا دل‌یکی را خوش کند، دل دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) را خوش کرده‌است، اما دل‌یکی را هم بشکند، دل دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) را شکسته‌است، آخر، حقّ‌کشی یعنی‌چه؟ مگر تو خدا را می‌کشی؟! خدا که دیدنی نیست. تو امر خدا را می‌کشی. اگر امر خدا را کشتی، خدا را کشتی!

چرا ما بیدار نمی‌شویم؟! [باید] کارکردت «لا إله إلّا الله» [باشد]. اگر این مطلب را تکرار می‌کنم، می‌خواهم برادران عزیز بیشتر توجّه بکنند. امام‌صادق (علیه‌السلام) هم می‌فرماید: اگر یک مطلبی را بلد بودید، تکرار شد؛ مثل گلابی است که روی گلاب بریزی؛ اما این تکراری، تکراری نیست. بیایید ما بیدار شویم! بیایید یک «لا إله إلّا الله» مثل آن کافر بگوییم. او یک «لا إله إلّا الله» گفته، همه گناهانی که در شصت‌سال، هفتاد سال کرده، پاک می‌شود، چرا گناهان ما پاک نمی‌شود؟ چرا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: در آخرالزمان اگر یک‌نفر، با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند که چطور این، دینش را آورد؟! چه‌کسی را می‌گوید؟ من را می‌گوید، توی «لا إله إلّا الله» گو را می‌گوید. «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌الله» علی (علیه‌السلام) باید کنارش باشد. چرا می‌گوید علی (علیه‌السلام) کنارش باشد؟ اطاعت‌کن. علی (علیه‌السلام) را اطاعت‌کن! این کلام، مثل همان‌است که در مورد صلوات گفتم: «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الذّین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» ما باید تسلیم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشیم نه این‌که فقط صلوات بفرستیم. ما اگر تسلیم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نباشیم، صلوات هم لقلقه [لسان] است. چقدر مردم صلوات می‌فرستند؟ چقدر ما صلوات می‌فرستیم؟ آیا ما تسلیم هستیم؟ فردای‌قیامت ما را می‌آورند می‌گویند ما گفتیم تسلیم باش، اما تو تسلیم نبودی. حالا هر چه هم می‌خواهی صلوات بفرست! به دردت نمی‌خورد. هر چه هم می‌خواهی ذکر بگو! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: «أنا ذکر الله» ذکر، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. اگر تو تسلیم باشی، هر نَفَسی که داری می‌کشی، ذکر است؛ اما اگر تسلیم نباشی، دو هزار «یا الله»، «سبحان‌الله»، «الحمد لله»... بگویی، به‌درد نمی‌خورد. این ذکر گفتن مثل آن‌است که نماز می‌خوانی؛ اما وضو نداشته‌باشی.

من تعجّب می‌کنم! چرا ما در فکر نمی‌رویم؟! چرا اعتقاد به قیامت نداریم؟! چرا دنیا ما را گول زده‌است؟ تو می‌خواهی به وادی نور بیایی؟! حالا موسی دارد می‌رود به وادی نور برسد، یک‌قدری محبّت زن در دلش بود، می‌گوید: «فاخلع نعلیک» یعنی محبّت زنت را دور کن! می‌خواهی به وادی نور وارد شوی. بابا! «لا إله إلّا الله» خودِ نور است. «لا إله إلّا الله» خودِ خداست. تمام نورها از خداست. تو می‌خواهی «لا إله إلّا الله» بگویی؛ یعنی هیچ مؤثّری، مؤثّر نیست، اما تو داری چیز دیگری را مؤثّر می‌دانی، آیا این مؤثّرها مؤثرند؟

تو آمدی و ریشی گذاشتی و پالتوی بلندی پوشیدی و شب‌کلاهی گذاشتی و هر آقایی هم در مردم اسمی دارد، دورش می‌روی که به‌واسطه اسم آن بزرگ بشوی. اما تو چه‌کار می‌کنی؟ تو کسی هستی که در انبارت آمده‌بودند و دیده‌بودند که سیب‌زمینی [پخته] را با روغن [حیوانی] قاطی می‌کنی و می‌فروشی. تو «لا إله إلّا الله» گفتی؟ به «لا إله إلّا الله» قسم! تو کفر به «لا إله إلّا الله» داری! چون تو در ظاهر «لا إله إلّا الله» می‌گویی، نجس نیستی، اما کافر به «لا إله إلّا الله» هستی. عمر و ابابکر [و] اهل‌کوفه نجس بودند؛ چون ایمان به «لا إله إلّا الله» نداشتند. اما من و تو هم مشابه آن‌ها هستیم. اگر مشابه آن‌ها نیستی، خدا قسم خورده: «و الله خیرالرّازقین» این‌کار چیست که می‌کنی؟! ما چه‌کار داریم می‌کنیم؟!

وقتی آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) در صحرای‌کربلا با اصحابش نماز می‌خواند، عمر سعد امام‌جماعت بود. او هم می‌رفت با لشکرش نماز می‌خواند، «لا إله إلّا الله» می‌گفت. روزی چند مرتبه می‌گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله، وحده لا شریک له، إلهاً واحداً صَمداً» صدای «لا إله إلّا اللهِ» این‌ها، یک فضایی را از جا برمی‌داشت. تهجّد می‌کردند. حالا «لا إله إلّا الله» گفته؟ آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) دنبال ابن‌سعد فرستاد. فرمود: یابن‌سعد بیا! فرمود: مرا می‌شناسی؟ گفت: آره! گفت: من چه‌کسی هستم؟ گفت: تو حسین، پسر پیغمبر، پدرت علی هست. مادرت، زهراست. آیه تطهیر هم درباره شما پنج‌تن نازل شده‌است. حضرت فرمود: پس چرا مرا می‌کشی؟ گفت: من خیلی محبّت ری را دارم. ابن‌زیاد نوشته‌ای به‌من داده که تو را بکشم؛ تا مُلک ری را به‌من بدهند. امام‌حسین (علیه‌السلام) فرمود: بیا و برگرد، خیر نمی‌بینی. از گندمش نمی‌خوری. گفت: به جُویش، قناعت می‌کنم. حضرت فرمود: کشتن من، برای تو میمنت ندارد. بیا! اگر مالت را بردند، مال به تو می‌دهم. خانه‌ات را خراب کردند، خانه به تو می‌دهم. من ضمانت تو را در بهشت می‌کنم. گفت: من بروم امشب فکر کنم.

عزیز من! این «لا إله إلّا الله» گو است! دارد «لا إله إلّا الله» می‌گوید! فکری کرد و به‌اصطلاح از آیه توبه و قرآن استفاده کرد. آقاجان من! به‌قرآن قسم! ما هم بیشتر استفاده‌هایمان از قرآن مثل عمر سعد است. به نفع خودمان داریم استفاده می‌کنیم! یک آیه را در قرآن پیدا می‌کنیم و به نفع خودمان آن‌را نقل می‌کنیم. من چه بگویم؟! عمر سعد هم از آیه توبه استفاده کرد. آخر، مرد نادان! حسین‌کشی هم توبه دارد؟! خدا آیه توبه را به گنه‌کارها می‌گوید. به آن‌هایی که نمی‌فهمند و گناه می‌کنند؛ یعنی راه را باز کرده. می‌گوید: من خوشم می‌آید، بیایید برگردید! مثلاً اگر یک نگاهی کردی، یک خیالی کردی، یک میوه‌ای از یک‌جا برداشتی، یک کارهایی که این‌جوری باشد [کردی]! اگر هم میوه یکی را برداشتی، باید به او برگردانی. حقّ‌النّاس، توبه ندارد. حقّ‌الله توبه دارد: یک روزه‌ات را خوردی، یا یک نمازی را نخواندی. خب، اگر می‌توانی می‌گیری، خدا تو را می‌آمرزد. اما حقّ‌الناس که توبه ندارد! خدا می‌گوید حقّ مردم است. آخر، مرد نادان! حسین‌کشی که توبه ندارد. حالا صبح شد. می‌گوید: حسین را می‌کشیم [و] توبه می‌کنیم. اگر قیامتی بود که توبه کرده‌ایم، اگر هم نبود [که] به سلطنت ری می‌رسیم. این بی‌حیا، نمازش را خوانده، نماز ظهرش را با جماعت خوانده! «أشهد أن لا إله إلّا الله» گفته! می‌گوید: شاهد باشید، اوّل کسی‌که تیر به خیمه حسین زد من هستم! این «لا إله إلّا الله» گفته؟ این «لا إله إلّا الله» گوها! آن «لا إله إلّا الله» ای که ما هم می‌گوییم، بی‌رودربایستی مشابه همان هستیم! آقا! کار تو چیست؟ کار تو مفسدی هست! کار تو مردم گیر انداختن است! کار تو بخل و عداوت است! آقا! کار تو چیست؟ کار تو کَلِّ بر مردم‌بودن است! چرا ما فکر نمی‌کنیم؟ چرا ما اندیشه نداریم؟ «لا إله إلّا الله» می‌گوید؛ اما «لا إله إلّا الله» را می‌کشد! تو داری «لا إله إلّا الله» می‌گویی؛ اما تمام احکام «لا إله إلّا الله» را زیر پایت گذاشتی! این‌چه «لا إله إلّا الله» ای هست که می‌گویی؟

رفقای‌عزیز! نتیجه مطالب این شد که باید کار ما، کسب ما، «لا إله إلّا الله» باشد؛ یعنی شما صبح که از خانه‌ات بیرون می‌آیی، هدفت این‌باشد که امر خدا را اطاعت کنی، آن‌وقت تو داری «لا إله إلّا الله» می‌گویی؛ اما نه این‌که نقشه بریزی که چک و سُفته را این‌جوری کنم، آن‌را این‌جوری کنم. همه‌اش برای خودت یک‌چیزی درست‌کنی. تو رهبرت خداست؛ اما آن‌موقع رهبرت شیطان می‌شود، شیطان هم که استاد است؛ تو هم پیرو آن می‌شوی. من خیلی راحت و آسان دارم رفقا را آگاه می‌کنم. هر کس که صبح از خانه بیرون آمد، به امید خدا، در کار خودش به‌فکر مردم باشد، به‌فکر زن و بچّه‌اش باشد، قُرق‌گاه را مراعات کن! آن‌وقت شما در صراط مستقیم هستی. ما در صراط مستقیم نیستیم که هر جا دل‌مان خواست می‌رویم. هر کجا دل‌مان رفت، می‌رویم. تو «لا إله إلّا الله» که نمی‌گویی، هیچ، بُت‌پرست هم هستی. ای کاش ما مثل بُت‌پرست‌ها یک بُت می‌پرستیدیم. ما بُت‌ها می‌پرستیم. بی‌خود نیست که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: در آخرالزمان از هر هزار نفر، یکی هم با دین از دنیا نمی‌رود؛ پس دین چیست؟ دین، ولایت است. دین، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هست. دین، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. دین، امر این‌هاست.

ببین شیطان چقدر درس‌خوانده! وقتی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از معراج تشریف می‌آورد، شیطان می‌گوید: یا رسول‌الله در کنار عرش، آن منبر را دیدی؟ من سی‌هزار سال آن‌جا تدریس می‌کردم. اما وقتی خدا به شیطان می‌گوید آدم را سجده کن! ببین عجب حرف حسابی می‌زند! می‌گوید: خدایا! سزاوار سجده تویی! من به‌غیر از تو، برای هیچ‌کس سجده نمی‌کنم. ببین چه حرف قشنگی می‌زند! خدا گفت: من می‌گویم سجده کن! گفت: [سجده] نمی‌کنم. خدا گفت: گُم‌شو! شیطان، امر را اطاعت نکرده و گرنه نمازی خوانده که چهار هزار سال طول کشیده. چرا بیدار نمی‌شویم؟! ما نمازمان پنج‌دقیقه طول می‌کشد. شیطان، چهار هزار سال نمازش طول کشیده! چه سجده‌هایی داشته، سی‌هزار سال تدریس می‌کرده! ملائکه را درس می‌گفته! اما یک اطاعت نکرده، خدا می‌گوید: گُم‌شو! چرا در فکر نمی‌رویم؟! چرا ما اندیشه نداریم؟! چرا ما دنیا را از دل‌مان بیرون نمی‌کنیم؟ شیطان تکبّر داشت. گفت: من از آتشم، اما آدم از خاک است. یک منیّت در کار آورد. تا کِی من، من، می‌کنید؟ این‌است که به هیچ‌کجا نمی‌رسید. اگر می‌خواهید به جایی برسید، منیّت‌تان را کنار بگذارید!

شما در صحیفه‌سجادیّه نگاه کنید! ببینید [که] امام چه‌جور حرف می‌زند! به‌قرآن مجید قسم! امام‌سجّاد، «قدرةُ الله» است. قدرت همه عالم در قبضه قدرتش است؛ اما می‌گوید: «عبد الذلیل»، «عبد الذلیل». خدا! من در مقابل تو عبد ذلیلم. یقین دارد این قدرت را خدا به او داده‌است، می‌گوید: من عبد ذلیلم. خدایا! به‌من رحم کن! با خدا چه‌جور حرف می‌زند؟ یاد من و شما داده‌است وگرنه روایت داریم که یک شخصی هفت مو پیش هارون آورد و گفت: این‌ها موهای پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. گویا آقا موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) تشریف داشتند. هارون گفت: یابن‌عمّ، آیا راست می‌گوید؟ حضرت فرمود: آتش بیاورید! آتش زلالی آوردند. حضرت یکی‌یکی موها را در آتش گرفت، پنج‌مو نسوخت، دو تا از موها سوخت. حضرت فرمود: این دو تا، موی جدّم نبود. هارون به آن‌شخص گفت: درست می‌گوید؟ او گفت: بله! آن دو تا را اضافه کردم که تعدادش زیاد شود. پس موی این‌ها نمی‌سوزد. حالا چرا این‌جوری دارد حرف می‌زند؟ برای من و تو دارد حرف می‌زند. می‌خواهد آگاهی به ما بدهد که این‌قدر من، من، نکنیم! چه‌کسی تو را من کرده‌است؟ چه‌کسی به تو قدرت داده‌است؟ این‌ها را چه‌کسی به تو داده‌است؟

عزیز من! اگر رفتی درس خواندی، درس مثل این‌است که یک درخت به بار آمده، سر به زیر شو! تواضع داشته‌باش! مگر تو هم رفتی درس خواندی، شیطان شدی؟! اصلاً علم یعنی‌چه؟ علم یعنی تواضع! اوّل علم تمام خلقت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. اوّل قدرت همه خلقت است. اما آن‌جا آمده، دوشش را پایین می‌آورد که آن بچّه یتیم روی کمرش بیاید. ما داریم چه می‌گوییم؟ قدرةُ الله است! آن‌قدر علی (علیه‌السلام) عظمت دارد که همه ائمه (علیهم‌السلام) خودشان را فدای علی (علیه‌السلام) کردند.

آقای دانشجو! آقای‌دکتر! آقای رئیس! چرا تو این‌قدر تکبّر داری؟ کجایی؟ تو پیرو شیطانی! یک پیرمردی را که می‌بینی، یک سلام به او بکن! من نمی‌خواهم الآن اسم بیاورم، والله، از گلوله‌های [گلبول‌های] خونم می‌گویم؛ یکی از کسانی‌که الآن ریاستی دارد، در شهر اسمی دارد، مرتّب می‌رود به مشهدی‌محمّد علی حمّال سر می‌زند. وقتی‌که می‌رود، تمام ابعاد من تازه می‌شود. می‌بینم این صفت برای خودش نیست؛ اما باید شکرانه کند که خدا از او نگیرد. چه‌کسی به او داده؟ این صفت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. مگر تو یک‌ذرّه درس خواندی، چه‌خبر شده؟ یک سلام به پیرمردی که در ظاهر چیزی ندارد بکن! خدا حاج‌شیخ‌عباس تهرانی را رحمت کند! می‌گفت: حسین‌جان! هر کسی را که تحویلش نمی‌گیرند، تو برو تحویلش بگیر! من می‌رفتم در مجلس. نگاه می‌کردم، می‌دیدم یک رعیتی یا یکی که لباسش مندرس است، می‌رفتم کنارش می‌نشستم. احوال‌پرسی می‌کردم، روایت برایش می‌گفتم. آن بنده‌خدا هم حرف‌هایش را می‌زد. کسی‌که این‌طوری است، پیرو امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است.

آخر ما داریم چه می‌گوییم؟ ما داریم عوضی می‌رویم. آن از «لا إله إلّا الله» مان! آن‌هم که از ولایت‌داشتن‌مان! از آن‌طرف هم می‌خواهیم شش دانگ بهشت را به ما بدهند! شما یک علی (علیه‌السلام) می‌شنوید. چه‌کار دارد می‌کند؟ خب، تو هم پیرو همان باش!

یک‌روایتی داریم که خیلی جالب است: شخص دارایی کنار پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نشسته‌بود، فقیری خدمت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد. آن‌شخص دارا، خودش را جمع کرد. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) غضب‌ناک شد. فرمود: ترسیدی از فقر او به تو بنشیند، چرا این‌کار را کردی؟ این خجالت کشید. آن‌مرد رو به آن‌شخص ندار کرد (فقیر کسی هست که دین نداشته‌باشد. این‌شخص، ندار بود.) و گفت: بد کردم. ثلث مالم را می‌دهم. مرا حلال کن! گفت: [حلال] نمی‌کنم! گفت: نصف‌مالم را می‌دهم. گفت: حلالت کردم، اما مالت را نمی‌خواهم. می‌ترسم [که] من هم مثل تو بشوم. ببین، این مکتب است!

داراها روزی خدمت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمدند و گفتند: یا رسول‌الله! یک‌وقتی معلوم کن که ما [نزد تو] بیاییم، یک‌وقتی هم معلوم کن که فقرا [نزدت] بیایند. [از] بس‌که پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اشتیاق به تبلیغ داشت، می‌خواست قبول کند، جبرئیل نازل‌شد و گفت: [این‌ها نزد تو] نیایند! تو دست از فقرا برندار! این‌ها دل‌شان می‌شکند. ببین این، کار پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. این، کار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. این، خودِ «لا إله إلّا الله» است. ببین دارد چه‌کار می‌کند؟

پس «لا إله إلّا الله»، کار علی (علیه‌السلام) است. «لا إله إلّا الله» کار پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. «لا إله إلّا الله» کار حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) است. حضرت چه‌کار دارد می‌کند؟ در شب عروسی پیراهن عروسی‌اش را به یک فقیر می‌دهد.

چند جمله‌ای هم از حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بگویم: وقتی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) می‌خواهد به‌دنیا بیاید، عدّه‌ای بودند که از خدیجه ناراحت بودند که چرا تو زن محمّد یتیم شدی! فامیلش این‌ها [گفتند] نمی‌آییم. حضرت‌خدیجه تا خواست ناراحت بشود، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) فرمود: مادرجان! ناراحت نشو! خدا کمک برایت می‌فرستد. این‌قدر خدیجه کِیف کرد، دید دخترش دارد به او دلالت می‌دهد. فرمود: مادرجان، ناراحت نباش! کمک می‌آید. یک‌دفعه دید، چهار زن مجلّله از بهشت آمدند. این‌ها یک پارچه‌هایی و حُلّه‌هایی در دست‌شان بود، آمدند و گفتند: خدیجه! ناراحت نشو! من حوّا هستم، این آسیه است، این مریم و این ساره است. مردم پشت به خدیجه کردند، کمک برایش آمد. من قسم می‌خورم که خدیجه کمک نمی‌خواست. این‌ها برای دل‌خوشی خدیجه آمدند. برای این‌که تا خدیجه فکر می‌کند، فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) بفرماید: مادرجان! غصّه نخور! کمک برایت می‌آید. عزیز من! تو با خدا باش! کمک برایت می‌آید. هر چقدر طرف مقابل تو بدجنس باشد، از شیطان که بدجنس‌تر نیست. شیطان فلج است! از شیطان که شیطان‌تر نیست؛ اما فلج است.

حالا فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) که آمد یک نوری تجلّی کرد که تا زهرا (علیهاالسلام) زنده بود، آن نور در مدینه بود؛ اما آن نور را چه‌کسی می‌دید؟ آن، نورِ ولایت بود. آن، نورِ توحید بود. آن، نوری بود که خدا به زهرا (علیهاالسلام) داده‌بود. زهرا (علیهاالسلام) از نور خدا خلق شده، نورفشانی می‌کند. حالا عزیز من! یک‌اندازه‌ای در فکر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بروید! ببینید با زهرا (علیهاالسلام) چه کردند؟ اما آیا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را کوچک کردند؟ با تمام این دشمنی‌ها که با حضرت داشتند، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «اُمّ‌أبیها»، مادر من است؛ یا فرمود هر کس زهرا (علیهاالسلام) را اذیّت کند، مرا اذیّت کرده، هر کسی مرا اذیّت کند، خدا را اذیّت کرده‌است، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را افشا کرد. قرآن به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نازل‌شد، احکام به زهرا (علیهاالسلام). بعد از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، جبرئیل همیشه به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) نازل می‌شد و احکام می‌آورد؛ اما واسطه وحی، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود. اما دومی که هم غصب خلافت و هم غصب دین کرده، دید این به‌غیر از حرام‌زادگی‌هایی است که کرده، به‌غیر از جلسه بنی‌ساعده‌ای است که درست‌کرده. زهرا (علیهاالسلام) خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است و افشا می‌کند و اگر افشا کند، مردم شورش می‌کنند و خلافت را از او می‌گیرند. تصمیم گرفت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را بکُشد. دلیلش نامه‌ای است که به معاویه نوشت و گفت: معاویه! وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان فشار آوردم که عضله‌های زهرا را خرد کردم؛ یعنی معاویه، خاطرجمع باش! من زهرا را کشتم، دیگر احکام فاش نمی‌شود. خیالت راحت باشد! اما چه‌کرد؟ خودش را جهنّمی کرد. خودش جزء طاغوت شد.

رفقای‌عزیز! از شما خواهش می‌کنم، از شما تقاضا دارم به این حرف‌ها یقین کنید! یک‌قدری اندیشه داشته‌باشید! این مطالب را که می‌خوانید تو را به حقّ «لا إله إلّا الله» قسم‌تان می‌دهم، یک‌قدری تفکّر داشته‌باشید. تفکّر یعنی یک‌ذرّه فکر بکنید و این حرف‌ها را در عمل بگذارید!

یا علی

ارجاعات

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه