تار عنکبوت
تار عنکبوت | |
کد: | 10297 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1385-01-22 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 12 ربیعالاول |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولادالحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، من همیشه در اختیار شما هستم، در اختیار کوچک و بزرگتان هستم. الحمدلله کوچک شما بزرگ است، بزرگتان هم بزرگ بوده اما الحمدلله این کوچکها هم بزرگ شدند؛ مثل یک درختی که رشد کرده، یکوقت میبینی یک درخت اینقدر بزرگ است که نگو، یکوقت میبینی چهارتا چیز به آناست؛ اما یکوقت میبینی درخت ریزه است چقدر بار دارد. اگر شما تفکر داشتهباشید، در باغ هم میروید باید همینجور باشید. تو اگر گنده شدی، ببین بارت چیست. تو اگر گنده شدی، ببین تو گنده شدی، بزرگ نشدی، باز گندگی تا بزرگی یکجور است. یکوقت تو هیکلت بزرگ شده، اما عقلت بزرگ نیست، رشد نکرده. قربانتان بروم، این آمادگی خیلی مبنا دارد، الان شما یک آمادگی داشتهباشید من میخواهم این حرف را بزنم. آمادگی یعنی پذیرفتن، پذیرایی هر شیئی. اگر شما الان آمادگی داری، آمادهای این حرف را بشنوی. آمادهای مثلاً بیایی مشهد، کارهایت را میکنی بیایی. این آمادگی خیلی ابعاد دارد، حالا من یک جزئیاش را میگویم انشاءالله اگر بخواهید که هفته دیگر هم در آمادگی صحبت میکنیم. این آمادگی خیلی مهم است، شما باید آمادگی داشتهباشید؛ آنوقت این آمادگی مثل ایناست که شما، مثل ایناست که میخواهی ندا به تو برسد. ببین پیغمبر آمادگی دارد، آمادگی دارد به او ندا برسد. شما هم باید آمادگی داشتهباشید، امر به شما برسد. قربانتان بروم، حالا اگر امر به شما رسید این امر مثل وحی منزل میماند. اگر وحی به پیغمبر اکرم نازل میشود پیغمبر آمادگی دارد. به تمام آیات قرآن، من محشر را دیدم این همینجور اینجوری بود، همینجور انگار... یعنی تمام خلقت را نمیبیند منتظر وحی خداست. شما باید آمادگی داشتهباشید، شما هنوز اصلاً خیلی توجه نمیکنید آن آمادگی یعنیچه. الان من آمادگی نسبت به شما دارم. الان شما توجه نمیکنید که چه هستید و چه بودید و چه شدید. آمادگی چه بودید و چه شدید و چه هستید. چرا توجه نمیکنید؟ وحی رسید به پیغمبر ای نبی امشب میخواهند بریزند در خانه بکشندت، اما تو باید بروی علی را بگذاری جایت. [فرمود:] علی، جای من میخوابی؟ گفت شما حفظی؟ گفت آره، علی آمادگی دارد. ما تا حتی باید آمادگی داشتهباشیم که جانمان را برای ولایت بدهیم. والله اگر تو اینجور آمادگی داشتهباشی، تو یاور امامزمانی. اما امامزمان هیکل نمیخواهد، امامزمان آمادگی میخواهد.
باز من یکی دوتا روایت و حدیث بگویم تا حرفم را بتوانم بزنم. امامحسین شبعاشورا گفت امشب کشته میشویم، هرکس بماند فردا شهید میشود. تمام رفتند اینها آمادگی حضور امام را داشتند، اما آمادگی که جانشان را بدهند نداشتند. عزیز من، تو الان آمادگی داری بیایی زیارت امامرضا، اما آیا آمادگی هم داری امرش را اطاعت کنی؟ یک خلقت قربان حضرتمعصومه بشود، چقدر من ممنونش هستم، خدا میداند. اگر یکمیلیارد چشم داشتم راجعبه حضرتمعصومه کور بودم، یکمیلیارد نه این دو تا چشم. گفتم عنایت کن من بگویم به این رفقا، گفت زیارت میکنند قبر ما را، اطاعت نمیکنند امر ما را. امر آمادگی است. چرا همه رفتند؟ عزیز من، قربانت بروم، تو هنوز توجه نداری آمادگی یعنیچه، تو آماده نیستی. حالا اینها که ماندند، آمادگی داشتند ماندند. مگر امامزمان دست برمیدارد از کسانیکه حمایت از جدش کردند؟ تو هم الان باید حمایت کنی. از آقا [امامرضا] چند تا چیز که خواستم؛ یکی خواستم حمایت از ولایت [کنید]، یکی خواستم شما قدرتتان را صرف قدرت کنید، یکی خواستم آمادگی داشتهباشید. یکی خواستم القاء و افشاء داشتهباشید. یکی خواستم ارادةالله بشوید، هر ارادهای میکنید بشود؛ اما گفتم آقا جان، جلویشان را هم بگیر، [اگر] ارادهشان بهغیر اراده خدا و تو باشد جلویشان را بگیر، من اینجوری از امامرضا برای شما خواستم. خواستم آقا جان دعای ما مستجاب شود در حق دوستان امیرالمؤمنین. ما که نمیتوانیم به دوستان امیرالمؤمنین خیلی کمک کنیم؛ اما میتوانیم دعا کنیم شفایشان بده. شما خیلی باید منظم باشید، مرتب باشید که این دعاها اینچیزها شاملتان بشود. مگر شامل هر کسی میشود؟ حالا امامرضا نگاه به شما میکند ببیند کدامتان لیاقت دارید که ولایت به شما نازل بشود. ولایت به تو نازلشد یعنی برای تو، تو کاملی؟ نه، کامل بکنی. پیغمبر که کامل است، پیغمبر، تند میگویم؟ میخواهید یواش بگویم. صلوات بفرستید.
یکوقت یکذره که داغ میشوم کنترل از دستم میرود. عزیز من، قربانت بروم، تو را میخواهد امامرضا کاملت کند، حالا میخواهد به تو نازل کند. خدا میخواهد کاملت کند، میخواهد به تو نازل بکند. حالا کجا تو متقی میشوی؟ اینکه به پیغمبر گفت باید خاضع و خاشع باشد، نه حواست اینطرف و آنطرف باشد، به تمام آیات قرآن ولایت به شما نازل میشود. کجا ولایت به تو نازل میشود؟ بخواهی احقاق حق از دشمنان ولایت بکنی، بخواهی خودت را در اختیار امر خدا بگذاری. الان شما توجه نمیکنید من دارم چهکار برای شماها میکنم، من والله بالله مثل یک عنکبوت میمانم در مقابل شما. پیامبر اکرم گفت علیجان، جای من میخوابی؟ گفت حفظی؟ گفت آره، حالا چرا یک نفس امیرالمؤمنین افضل عبادت ثقلین است؟ اینها نه [اینکه] جسم پیغمبر را میخواستند از بین ببرند، درون پیغمبر را میخواستند از بین ببرند. درون پیغمبر ولایت است، درون پیغمبر علی بود، اینها آنرا میخواستند نشود. چرا زهرایعزیز رفت اینجا الاغ سوار شد؟ با پهلوی شکسته، صورت نیلی، بازوی ورم کرده، در خانه مهاجر و انصار؟ من الان در خانه مهاجر و انصار دارم میروم، شما توجه نمیکنید که الان میخواهند همهشما را ببرند. الان رفتید توی غار، من دارم تار میکشم جلوی شماها، هیچ اجر هم نمیخواهم. همانساخت که پیغمبر فرمود من اجر نمیخواهم، من هیچ اجری هم از شما نمیخواهم «الا المودة فی القربی» یعنی خدمت کنید به این، من فقط چیزی که از شما میخواهم خدمت به ولایت از شما میخواهم. اگر من مالی شماها را بخواهم، خدا من را بیدین از دنیا ببرد. البته عنایت شما را میخواهم اما شماها را نمیخواهم که خدمت بهمن کنید. بارها گفتهام دست من را نبوسید حرف من را ببوسید، حرف خدا را ببوسید، حرف ولایت را ببوسید. الان والله بالله همه میخواهند شما را ببرند، کاری به تو ندارد میخواهد ولایتت را بگیرد. الان گفتم من دوباره تکرار میکنم من مثل عنکبوت دارم تار میکشم، آن خودش اجر بهمن میدهد من از شما نمیخواهم. به عنکبوت هم خدا داد، حالا هم وحی به او میرسد هم این آبی که کشیده اینجا پیغمبر حفظ باشد حفظش میکند. من تفکرم خیلی است، من یکوقت دیدم که یک عنکبوت مثلاً از یک عمارت بالا اگر میافتد این با آب دهانش میآید زمین. چونکه پیغمبر را با آب دهانش حفظ کرده با آب دهان خودش را حفظ میکند. بیایید با کلام خودتان ولایت را حفظ کنید تا خدا حفظتان بکند. کجا نگاهتان اینطرف و آنطرف است؟ ولایت حفظ کردن، چرا زهرایعزیز سوار الاغ میشود میرود مهاجر و انصار را میبرد؟ میخواست ولایت را از گیر اینها نجات بدهد، ولایت به خود ولایت برسد. آخر نشد هم که ولایت [به خود ولایت برسد]، ولایتِ خودشان را پیاده کردند. الان زمان ما هم همان زمان است، عدهای دارند خودشان را پیاده میکنند. عمر و ابابکر خودش را پیاده کرد، بنیعباس خودش را پیاده کرد، شبیه آنها هم خودشان را پیاده میکنند، چرا توجه ندارید؟ اگر من میگویم عنکبوتم شماها را دارم حفظ میکنم والله ولایت شما را حفظ میکنم. شما باید توجه داشتهباشید، صلوات بفرستید.
اگر شما ولایت را حفظ کردی اینجوری نیست که حالا من دل شما را خوش میکنم که اگر شما ولایت داشتهباشی دریچه است، ذوقی میشوی، غم و غصه از دلت میرود بیرون، این حرف کوتاهی است من دارم به شما میزنم. حرف بالاتر است، باید اینجور باشید، این پله اول است. شما اگر ولایت را حفظ کردید، فرمان ولیالله الاعظم امامزمان را بردید. میفهمم گل و گوشهها یک جورایی بعضیها، هنوز مطلق دنیا را ول نکردهاند، مدام میگوید یکچیزی بگو، یکچیزی بگو، چهچیز آخر بگویم؟ تو آخر کدام را فهمیدی میگویی یکچیزی بگو، بس است دیگر میگویی یکچیزی بگو، چهچیز برایت بگویم؟ مگر آن نبود که آمد خدمت پیغمبر گفت یکچیز بگو من هدایت شوم. گفت «فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره» ای عرب، بدان یککار خوب بکنی خدا جزایش را به تو میدهد یکچیز هم بیشتر، یککار بد هم بکنی بازخواست دارد. گفت یا محمد بسام است، از در مسجد رفت بیرون، پیغمبر فرمود نگفت هدایت شد، گفت دلش مملو ایمان شد. چرا دلت مملو ایمان نمیشود؟ یکچیزی بگو، یکچیزی بگو، مگر تو دلت مملو ایمان نشده، بعد از پانزدهسال من دارم حرف میزنم؟ چرا من را ناراحت میکنید؟ صلوات بفرست.
حالا ببین شما اگر امر را اطاعت کنید به کجا میرسی. ما هنوز یکقدری خیلی توجه نداریم. نمیگویم نمیفهمید به شما بربخورد، آخر من هنوز هم میدانم خلاصه میگویم مبادا به شما بربخورد، چهکنم؟ دارمتان. به کجا میرسد؟ مگر اصحاب امامحسین چهکار کردند؟ فرمان امام را بردند. ما هم داریم میگوییم بابا امام خلق نیست، امام حجت خداست، کسی حجت نمیشود. امر اینرا بیایید اطاعت کنید. امر ایناست گناه نکنید، امر ایناست غش در معامله نکنید، امر ایناست حتیالامکان به فقرا برسی، امر ایناست در خانهات خوشاخلاق باشی، امر ایناست که با پدر و مادرت خوب باشی، امر ایناست پدر و مادرت را اطاعت کنی، امر ایناست که پیرمردی مثل من دگوری بیاید زیر بغلش را بگیری، خب والا دیگر. پس شما اگر اطاعت امر کردی، اطاعت هم خدا را کردی، هم [اطاعت] امامزمان را کردی، هم [اطاعت] قرآن را کردی، هم [اطاعت] ولایت را کردی. بیایید اطاعت امر را بکنید. مگر اصحاب امامحسین چهکار کردند؟ آخر چهکسی بودند؟ شما اگر یکدانه اصحاب امامحسین را آوردید گفتید عالم بوده، یا آیتالله العظمی بوده ما یکی پنجاهتومان به ما داد، دادیم به باد اگرنه میگفتم پنجاهتومان دارم، حالا ده بیستتومان دارم میدهم به شما، یا علی، پول میخواهی یا نمیخواهی؟ پول میخواهی صلوات بفرست. ما دیگر اینرا آوردیم در کار، یک صلوات دیگر بفرست.
چرا عزیز من؟ وقتی مطیع امام شد، جانش را فدا کرد، حالا ببین امامزمان چه میگوید: «السلام علیک یا مطیع لله و لرسوله، عبد صالح» پدر و مادرم بهقربانت. پدر و مادرش به قربان بچه عمله که نیست، پدر و مادرش به قربان آن هدفی است که اینها دارند، آن راهی که رفتند. چرا نمیروی امامزمان بگوید پدر و مادرم بهقربانت؟ چرا اینکار را نمیکنید؟ میتوانید بکنید. چرا غفلت داریم؟ چرا اینکار را نمیکنیم؟ چیزی نیست که، تو الان داری آپارتمان میسازی، تو داری دکتری، تو داری مهندسی، تو در کارخانهای، تو مدیر عاملی، تو نمیدانم خارج میروی میآیی، هرکدامتان یکشغلی دارید. تو الان نمیدانم لباس چه میپوشی، تو الان مهندسی، هر کدامیک شغلی دارید. شغل، اداره کردن زن و بچهاست، شغل اداره کردن خانمها و بچههاست. آنهم باز یکچیزی به تو میگوید، میگوید اگر هدفت آنها باشد بروی کار کنی جزء شهدایی، اما این بالاتر از آناست. یعنی میخواهد بگوید که یعنی کار صحیح بکن، آوردت بغل شهدا، اما نمیگوید پدر و مادرم بهقربانت. کسیکه برود کار کند برای اهل و عیالش، کار بکند چیز بکند میگوید جزء شهدایی؛ اما نمیگوید پدر و مادرش بهقربانت، باید جان بدهی. حالا که آنها جانشان را فدای امامزمانشان میکنند میگوید پدر و مادرم بهقربانت. «السلام علیک یا مطیع لله و لرسوله، عبدالصالح» پدر و مادرم بهقربانت. این [مختص] مردها نیست، خانمها هم همینجورند. خانمها هم اگر امر زهرا را اطاعت بکنند زهرا میگوید پدر و مادرم به قربان تو. اما امر اینجاست کسی سراغش نمیرود، همهاش دنبال تجدد و دنیا و حرف [هستند]. دو ساعت مینشینند حرفهایی میزنند که اندازه دهشاهی نمیارزد، کاش حرفهایشان آبگوشتی باشد، حرفهایشان بیشترش غیبت است و یک حرفهای بیخودی. من آخر داشتم دیگر، من یک روضهای داشتم سه تا آقا داشتم. یکروز خانه بودم دیدم که اینها طی میشود مادر شوهر چهکرد، خواهر شوهر چهکرد، آن اینجور کرد، یک حرفهای اینجوری. دیدم یکمشت از این حرفهای مفت اینجا زده میشود ما گفتیم بابا ما روضه نمیخوانیم اصلاً. در مجالس هم حالا همینجور شده، اصلاً امر را از شما گرفتهاند. شما الان ببالید به اینکه دور هم مینشینید حرف ولایت میزنید. شما اصلاً یک حزبی هستید که وصل به بهشتید، وصل به ماورائید، وصل به آسمانید. بیا دوباره بگو یکچیز دیگر بگو، چهچیز برایت بگویم آخر؟ بس است دیگر، تو باید چیزفهم باشی نه چیزگوشبده. چیزگوشبده یکحرفی است، چیزفهم یکچیز است. چقدر پیغمبر برای اینها داد زد، آخر زدند زهرا را کشتند، حسین را کشتند. ببین من امروز چه دارم به شما میگویم، توجه توجه توجه، هم زنها هم مردها. تو داری کار میکنی آمادهباش که یک ندا امامزمان بکند بدوی، همه اینها را بریزی آنجا بدوی، آیا مرد هستید یا نیستید؟ به تمام آیات قرآن من بودم باور کردی؟ خب من هم یک بچه رعیتم، شما بچههای علمائید، بچههای فقهایید، بچه سیدید، اولادهای پیغمبرید، وصل به پیغمبرید، وصل به زهرایید. اما باید آمادگی داشتهباشید جانتان را فدای زهرا بکنید، نه من سیدم اولاد پیغمبرم، آن بهجای خودش. ما باید سیدها را احترام کنیم اما «انه لیس من اهلک» هم هست، نه هر سیدی را، آیا سید بدعتگذار را هم باید احترام کنید؟ خب عباس هم همان بوده، عموی پیغمبر هم همان بوده، برویم احترامش کنیم؟ احترام کسی دارد که خدا احترامش کردهباشد، «تبت یدا ابیلهب» خدا قوم و خویشی با کسی ندارد، توجه کنید به این حرفها، صلوات بفرستید.
مگر امامزمان همانموقع است؟ امامزمان همه موقعها امام است. الان تمام خلقت دارد بهقول ما گفتنی به کاکل امامزمان میگردد. چرا امیرالمؤمنین میگویند یک نفسش افضل عبادت ثقلین [است]؟ تکرار میکنم دارد حمایت از ولایت میکند، حمایت از این میکند که پیغمبر باید باشد ولایت را افشاء کند. اگر به پیغمبر میگویند «رحمة للعالمین» درستاست، «رحمة للعالمین» به دید ولایتم ایناست، علی است. باید ابلاغ کند در تمام خلقت همه بگویند علی. مگر نگفتند محمد، علی را کشتند؟ چرا توجه [ندارید؟]، در اینکارها باید کار کنید، مگر همه نگفتند محمد؟ محمد را چرا کشتند؟ علی نگفتند. خلقت دارد میگوید علی، ریگهای بیابان دارد میگوید علی، برگهای درخت دارد میگوید علی، تو چرا میگویی آن یکی؟ توجه کنید قربانتان بروم به این حرفها. من دوباره گفتم، میدانم که آخر شماها را میبرند. الان باور کن که این جامعه بیشترش دینبر شده، با روایت و حدیث دارند جوانهای ما را میبرند. باید آگاه باشی. آنموقع هم همینجور گفتند، پیغمبر فرمود عدد نماز جماعت نمیدانم از دهتا [بیشتر] باشد انس و جن [نمیتوانند] بنویسند. میگویند علی هم بیاید جماعت، علی را میخواستند بیاورند ثواب کند! داد میزنم، کشتند علی را.
تو هم همین هستی، آخر، علی بیاید ثواب [کند؟]، علی خودش ثواب است، تمام خلقت بهواسطه علی باید پذیرفته شود. این مرتیکه عمر و ابابکر گفتند نه بیاید ثواب ببرد، پاشوید برویم علی را بیاوریم جماعت ثواب ببرد، این از ثواب دارد محروم میشود. یکمشت خر هم گفتند آره، مثل بعضیها. حالا هم همیناست، حالا هم داریم گول میخوریم. هنوز یک رگتان با آنهاست، این یک رگتان هم باید قطع شود تا ولایت به شما اجازه بدهد. اجازه بهمن داده اینجور حرف میزنم، خیلی داشوار حرف میزنم. مگر نگفت هدایتکن؟ مگر نگفت که پرداخت کن؟ خب، بابا بیایید حرف بشنوید قربانتان بروم. مبادا حرفها را از حنجره من [بدانید]، حرف را از تاییدی حضرترضا قبول کنید. متوجه بشوید اینکه من میگویم من مثل تار عنکبوتم، دارم دور شما میگردم، بروید بیرون ببینید چه میشود.
حالا پیغمبر وقتی آمد یک دنیایی را افشاء کرد، شما هم باید یک دنیایی را منبعد افشاء کنید. چرا اینهمه یک نفس امیرالمؤمنین افضل از پیغمبر است؟ دارد حمایت از ولایت میکند علی. علی خودش ولایت است؛ اما هنوز تایید در ظاهر نشده، حالا باید پیغمبر باشد، حفظش بکند، این بیاید امیرالمؤمنین را تایید کند. تایید خلق اشتباه بود، تایید دست ماوراء بود، تایید دست رسولخدا بود. پیغمبر علی را تایید کرد، خیلی پیغمبر عظمت دارد. پیغمبری که میگوید من موقعیکه آدم در گلش بوده من نبی بودم، خدا صدها کرات دارد، پیغمبر نبی بوده. یک پیغمبر را اگر میگویید مافوق تمام خلقت است. حالا دارند بازی میدهند؛ فلانی یک نماز میخواند عین نماز علی! خاک بر سرت بکنند با این حرف زدنت. علی خودش نماز است، حالا چهکار میکند پیغمبر؟ بیست و دو سال زحمت کشیده، خدا رحمت کند حاجشیخعباس را گفت یکدفعه اینقدر پیغمبر را زدند، انداختند پشت یک دیوار یقین کردند دیگر پیغمبر مرده است. پیغمبر یکقدری ماند، مشرکین رفتند خیال کردند پیغمبر مرده. روایت داریم از همه جانش خون میریخت، رفت خانه عمویش حمزه. گفت عمو جان، چه میخواهی پسر برادر؟ گفت عزیز من ایمان بیاور به خدا، دست از بتت بردار. پیغمبر چیزی نمیخواهد، پیغمبر هدایت میخواهد. به پیغمبر و قرآنی که به او نازلشده اگر من چیزی از هیچکدامتان بخواهم، فقط دلم میخواهد بیایید حرف من را بشنوید. بیایید اگر هدایتید هدایتتر شوید. بیایید ولایتتان ولایت مطلق بشود، من کاری به کسی ندارم. حالا این صفتهایی را [که] خدا میدهد، صفتهایی را [که] نبی میدهد، من صفتها را هم در اختیار شماها گذاشتم. والله بالله اگر یکذره کوتاهی کنید میخورید. یعنی چنان بخورید هم خوردن اینجا نمیفهمید چهچیز از دست دادید. مگر خدمت به ولایت کوچک است؟ کجا حواست در ویلاهاست و دیگر یک ویلا و یکخانه بزرگ و اینها، هنوز تو عقلت کوچک است.
حالا یکی آمده سر الاغ امامصادق را میگیرد، مگر از ولایت دفاع کرده؟ مگر این شهید است؟ چیست؟ یک خدمتی میکند الاغ ایشان را میبرد. حالا آمده خدمت امام آن مهتر، آنکه الاغ را خدمت میکند. یک کسی یک ویلای مهمی دارد میگوید میدهم به تو، آقاجان من ترقی بخواهم بکنم تو حرفی داری؟ گفت نه، گفت این میگوید سر این الاغ را بهمن بده من پیش امام باشم. گفت به او بده. یکقدریکه رفت صدایش زد گفت تو چند وقت به ما خدمت کردی؟ عزیز من، این حرفها والله بالله هر کدامش خیلی مبنا دارد، هر کسی یک قسمتی از مبنای این حرفها را میشنود و میفهمد. من دلم میخواهد با جان و دل، تمام ابعادم را گذاشتم شماها بفهمید. نگاه به این شوخیها نکنید، این شوخیها را میکنم که من را احترام نکنید. وگرنه والله شوخی هم نمیکنم. دارم با شما میخندم لبم پرخنده است دلم آتشگرفته، خدا میداند با قلبم نمیخندم. زمانی با قلبم میخندم کوچک و بزرگتان کامل شوید. دل من را شفا میدهی، قلب من را شفا میدهی، جان من را شفا میدهی، حالا... نکند تکذیب کردهباشد، حالا چهکار میکند؟ میگوید این خدمتی که به ما میکنی، امام است، راست میگوید، رئیسمذهب ماست، میگوید از آنجا که خورشید میزند تا آنجا این کمتر است برای تو. حالا چقدر کلاه سر ما میرود؟ به حضرتعباس یکمیلیارد کلاه سر ما میرود نه یک کلاه سر من برود. الحمدلله شکر ربالعالمین من خوشبختم شما همه جاناً مالاً دارید کمک به ولایت میکنید. میخواهم بگویم قدر اینرا بدانید، خدمت به ولایت مطلق است. ببین میگوید از اینجا که خورشید میزند، چهچیز میخواهی تو دیگر؟ آخر دنیایت که دارد میگذرد در فکر آنجا باش که آنجا اینرا به تو بدهد. به تمام آیات قرآن اگر بهمن بدهد بگوید به مردم بده من خوشحالم. صلوات بفرستید.
پس عزیزان من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، خدا روزیتان را میدهد، خدا روزیتان را معلومکرده، چرا خدا را قبول نداری؟ میگوید «والله خیر الرازقین» چهچیز را میخواهی بفهمی؟ دیگر بعد از این حرفها اگر یکی بگوید یکچیزی بگو من ناراحت شدم ناراحتتر میشوم. گفتم حرفها را به شما، پس باید چه کنید؟ با این حرفها مباحثه کنید. مثلاً حرف که میخواهی سراغ بگیری نگو یکچیزی بگو، بهمن بگو که فلانی این اینجور است من مثلاً اینجور فهمیدم، درستاست یا نه؟ این درستاست. توجه فرمودید چه به شما میگویم؟ یکچیزی که تو میدانی چرا؟ تو باید در شروط فهمیدن باشی. این یکچیزی بگو، یعنی یکچیز دیگر به ما بگو. تو نمیفهمی جگر من را آتش میزنی تو، این یعنی من اینجور میفهمم، چهکنم میفهمم؟ میگویی یعنی این حالا یکچیز دیگر هم بگو، اینجور میفهمم ناشکر [هستید] ناراحت میشوم. حرف درستاست یا نه؟ اگر نیست بگو من یکجور دیگرش کنم، اگر حرف همین هست همینجور باشیم. پس بنا شد چه کنیم؟ (یکی از حضار: برای بهتر فهمیدن آن حرفهایی که در گذشته گفته شده سؤال کنیم، نه حرف جدیدی بزنیم)، بارکالله، اصلاً دین جدید نیست که، ولایت جدید نیست که، قرآن جدید نیست که، خدا جدید نیست که، میگوید خدای قدیم. میگوید یا نمیگوید؟ قربان خندهات بروم، یعنی ایشان ماشاءالله مثل غنچه گل است دائم میخندد، انشاءالله دائم باطن امامزمان لب همهتان پر خنده باشد. خدایا غم و غصه بهغیر غم و غصه امامحسین به شما ندهد، خدا فهم هم به همهمان بدهد که همهمان بفهمیم. یک صلوات بفرستید.
تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، یک چند روزی در این دیر خراب آورده. خدا یک چند روزی در این خرابه آورده تو را، مگر خدا مؤمن را نمیخواهد؟ دلم میخواهد امروز توجه کنید، شما بدانید چقدر من از امامزمان، از آقا خواستم که یک نواری باشد که نوار خوبی باشد. اگر من سال دیگر نبودم با این نوار نجوا کنید، شما باید با این حرفها نجوا کنید، اگر با این حرفها نجوا کردید بهدینم با ولایت نجوا میکنید. دیشب پاشدم دیدم شما در آن اتاقید دارید نجوا میکنید، گفتم خدایا یکچیزی بهمن بده بالاتر از این حرفها باشد. مگر ولایت تمامی دارد عزیز من؟ باید با این حرفها نجوا کنید و شکر کنید. شما الان گفتم دوباره تکرار میکنم، شما در هر شغلی هستید، در هر پستی هستید باشید، تمام آنها را باید ما موقت بدانیم. آنها را باید بخواهی که اموراتت بگذرد، بخواهی زن و بچهات را هدایت کنی، تامین کنی، بخواهی از آن کارهایت یک انفاقی بکنی، بخواهی از اینکارها یک حاجت برادر مؤمن را برآوری، بخواهی مثلاً یکجوری باشد که فرزندانت دستشان جلوی کسی دراز نباشد، بخواهی حفظ آبروی ظاهریت باشد، شما جزء شهدایی. من شما را منزوی نمیکنم، هر کدامتان خواستید یک ماشین بخرید گفتم ماشین نو بخرید. من از آنها نیستم که بگویم حالا اینرا نمیدانم بده به فقرا، از اینها نیستم. به همهتان گفتم ماشین میخرید ماشین نو بخرید، چونکه مقام شما را اینقدر من بالا میدانم، نمیخواهم در مردم شماها سرشکسته باشید. به دوستعزیزم، تخم چشم خودم گفتم، وقتی از آن مدیرعاملی آمد گفتم مبادا یک ماشین دست دوم [بخری]، گفت گفتم ولش کن، تو باید ماشین خوب بخری آنها که با تو مخالفت کردند یکقدری چشمشان کور بشود. نگویند از اینجا رفت دیگر چیزی ندارد گرسنگی میخورد. من این حرف را که بزنم معنی حرف را میدانم. این حرفی که بزنم عمقش را میدانم، اگر ندانم که میگویم نه. دلم میخواهد شما هم اینجا آقا باشید هم آنجا، بیائید حرف بشنوید. هم اینجا مقام داشتهباشید هم آنجا، شما پیش آنها که آنطرفی هستند دلم میخواهد سرفراز باشید. لباستان خوب باشد، ماشینتان خوب باشد، زبانتان خوب باشد، هر موقع آنها را میبینید غم و غصه هم دارید بخندید، به کوری چشم آنها که میخواهند دین شما را ببرند، باید شاد و خرم باشید. چرا من همیشه شوخی میکنم، شاد و خرمم؟ خیال کردی که من گنج قارون دارم؟ گفت یار از من چغندر پخته میخواهد، خیال دارد که من گنج قارون زیر سر دارم. اما یکچیز است، حرف من یکچیز است، این نتیجه عصارهاش است، در هر پست و مقامی هستید پست و مقامتان محترم، شما مدیر عاملی نگو من کار ندارم، باید بروی آنجا قشنگ کار کنی. اگر کمِ کار بگذاری مقصری، شما اگر کمِ کار بگذاری مقصری. ببین ما باید عبرتانگیز باشیم، آن دارد برای یهودی کار میکند میگوید از آن میوهها نخور نمیخورد، باغ را میپاید. مدیر عاملها شما هم باید اینجور باشید، نگویید این کارش باطل است، نمیدانم چهچیز است، از این چیزهای چرت و پرت مقدسی برای خودتان درست کنید. کجا بهجای اینکه بروی سر کار با بچههایت مرتب ور میروی. اصلاً تو مسئولی، تو مسئولیت نمیدانی چیست. مدیر عامل یعنی باید عامل باشد در هر کاری، نه که کاغذ را بگیری اینجور کنی، اینطور بکنی. نه، تو ساعت کار باید سر کار باشی. کمِ کار بگذاری مسئولی، صلوات بفرست.
حالا من گفتم تمام کارها که کوچک و بزرگ میکنند باید حفظ آبرویتان باشد. ماشین خوب هم داشتهباشید، خلاصه بعضیها هم اینجا مثل خانه من نباشد، میتوانید فرشتان را عوض کنید، هست خلاصه اینها. ما خانهمان حسینیه است دیگر همیناست که هست. شما هم شکر کنید که میآیید مثل غار پیغمبر میآیید در غار، اما حفظ میشوید. بیایید در همین غار در خانههای مدرن خیلی نمیخواهد بروید. بیایید در همین غار، حالیات هست چه میگویم؟ عنکبوت هم هوایتان را دارد، حالا پس بنا شد نتیجه کار چه شد؟ نتیجه کار ایناست همه کارهایتان را که میکنید منتظر ندا باشید، تا «جاء الحق زهق الباطل» میدهد همه را فنای آن ندا کن، این درستاست. تو یاور امامزمانی، ور نرو. به تمام آیات قرآن من همین ساختم، من امتحانم را دادم که میگویم. من یکوقت به ما گفتند که امامزمان ظهور کرده، آره یکنفر آمد. تا گفت ظهور کرده به تمام آیات قرآن گیوههایم را کندم و پالتویم را انداختم آنجا و پا برهنه یکچیز برداشتم دویدم. دیگر نه که درِ دکانت را ببند، دخلت را برو بردار، اینکارها. من دخل را میخواهم چهکنم؟ من اگر در دخل باشم دخلم را امامزمان آورده، اگر حواست در دخل باشد دخلت را آورده. آن پولها که گذاشتی در جعبه، آنها نیست، آنها را ولش کن بدو. حالا رفتیم، رفتیم دیدم بله آقا تشریف آوردند، دم جوبشور آمده آنجا، یک نمایندهای هم دارد. گفت برو به بازاریها بگو بیا، رفت گفت بازاریها نیامدند. البته اگر آنزمان این آقا بود میآمد، بابا تو جزء آنها نیستی. این بندهخدا اینقدر نان آورده ما نمک به حرام نیستیم، یکخرده را میگذارم برایش تویش. آره فهمیدی؟ اگر آنزمان بود بندهخدا میدوید همانساخت که دارد میدود کار شما را درست کند، صلوات بفرست. ما رفتیم جلو، به خودش قسم خیلی ما را پذیرفت، خیلی پذیرفت یعنی، بعد حالا ما چه کنیم؟ ما یکی از این تیشهها برداشتیم دویدیم، ما دیدیم از آن توپها از آنجا روی دو برادران آنها را همه را سوار کردند. من اصلاً توپ زمان شاه دیدم، آنموقع دیدهبودم که اینجور بود و اینجور بود و همینسان اینجور بود. یک آدمهای گنده منده هم اینها آمدهبودند که بهاصطلاح با حضرت چیز کنند، آره حالیات میشود؟ از اینها. صلوات بفرست.
خیلی گنده بودند، آره من به آقا گفتم آقاجان قربانت بروم ما اسلحه نداریم، اینها توپ به ما سوار کردند، ایناست که به شما میگویم توپ و تانک باید از کار بیفتد. حضرت فرمود اینها درنمیرود، آره گفتم ما نداریم، یک همچنین کرد بهقدر نمیدانم این اتاقها شمشیر از آسمان ریخت زمین، چه شمشیرهایی، مثل اینها شمشیرهایی که اینها درست میکنند اینها مثل دست خاله میماند، شمشیر خوب. ما یکیاش را همچنین کردیم، یکی دیگرش را همچنین کردیم دیدیم خیلی خوب است، حالا من مواظبم آقا کسی جلویش نیاید، چونکه آنموقع هر آدمی مطابق شصتتا شجاع شجاع میشود. آدمهای گنده منده همچنین میکردند هیچ میدیدیم، چونکه آنها ضعیفند، یاورهای امامزمان قویند. آقا یک صوت حجاز خواند، این «جاء الحق زهق الباطل» آنجا، یک صوت حجاز خواند از تمام این دنیا و آسمان انگار صدا میآمد. یعنی صدای امامزمان مثل صدای خدا میماند، من ندای خدا را هم شنیدهام. صدای خدا از همه خلقت دارد میگوید، اگر گفتید چرا همه خلقت میگوید؟ چونکه همه خلقت مطیعند، همه دارند میگویند لبیک، چیزی نیست که نگوید پس صدا از همه عالم میآید، درستاست؟ آقا این وقتی شد من اینطوری میشدم، همچنین بسکه خوشمان میآمد. یکدفعه این ندا که آمد آنها رفتند پشت اینها مسلسلها را درکنند در نرفت، هر کار کردند نشد. حالا ما شمشیر دستمان است آنها هیچچیز دستشان نیست که، حساب ایناست، آنها هیچچیز دستشان نیست. اینها توپ و تانک دارند، مثل اینکه الان اینها ژ3 دارند. خب یک بادی دارد دیگر ژ3 من بدبخت که چیز ندارم که هیچ دیگر. در نرفت، اینها آمدند اینجور کردند، خدا میداند همچنین، اینطور تسلیم شدند. حالا که تسلیم شدند آمدند جلو، حالا آمدند جلو من اینرا همچنین میکردم، همچنین میکردم، همچنین میکردم همینجور اینها را که داشتم اینجور میکردم از خواب بیدار شدم. حالا شما باید همینجور باشید، چهجور شد؟ حالا الان شما بعضیها که یکچیزی دارند میگویند تو چیزی نداری که اینجور هستی. من اصلاً چیز نمیبینم که دارم، من چیز تو را هم نمیبینم. به چیز نیست که، اصلاً چیز چیزی نباید باشد. اگر زمانیکه امامزمان میآید آقاجان اسمت را نمیآورم، این آپارتمان و اینها را باید بریزی دور بدوی، میخواهم اینرا این قیمت بفروشم، اینرا این قیمت، آن یاور امامزمان که نیستی به تو میگوید...، صلوات بفرستید.
یاور امامزمان باید دلکنده از اینجا باشد، یاور امامزمان باید آن زمانیکه هست از حالا در فکر باشد علی درست گفته امیرالمؤمنین، گفته مثل استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است، باید از آن فرار کنی، بدوی بگویی آقا آمدم. به تمام آیات قرآن من همهاش میخواهم جانم را فدایش کنم، جانم را فدایش کنم [نه بهخاطر] بهشت مهشت. فقط میگفتم آقا میخواهم جانم را فدایت کنم مادرت یک لبخند بهمن بزند، همین. من یک لبخند امامزمان را میخواهم، یک لبخند زهرا را من میخواهم. من حالا هم همینجورم اینرا به شما بگویم، اصلاً حالا هم همینجور است. شما باید قربانتان بروم انشاءالله امیدوارم که همهتان همینجور باشید. دوباره تکرار میکنم، به کارت سفت باشی، مدیرعامل باشی، کمِ کار نگذاری، بهفکر خانمهایتان باشید، ماشین داشتهباشید، فرش داشتهباشید، خانه خوب داشتهباشید، همه اینها را داشتهباشید، محض حفظ آبرویتان. یعنی بخواهید که پیش آنها بد نباشید، تو نگو که مثلاً حضرتزهرا اینجور بوده، آنکار تو نیست که، حضرت فرمود مثل ما نمیشوید اما شبیه ما بشوید. هم بخورید هم بخورانید، ما دلمان نمیخواهد بخوریم. بهدینم من میخواهم مردم بخورند خودم نخورم، به ذات خدا راست میگویم. الان من وقتی میآیم اینجا یک پارهوقتها زن میگوید که یکخرده حال آمدی. آره دیگر آخورم خوب به راهست، تو یکمرتبه منت سر من نگذاری آبگوشت دادی، او پول به تو داد تو خریدی. صلوات بفرست.
اما یکچیزی هست، آقا جان جدا قربانت بروم، تو عنایت داشتی که بهمن سعادت دادی اینها ناهار دادند. آن تشکر از آن سعادتی که به تو داده باید بکنی، این تشکر امر ایناست. توجه فرمودید چه گفتم قربانتان بروم، فدایتان بشوم. حواستان جمع باشد انشاءالله امیدوارم که قدر این دور هم نشستن را بدانیم، قدر این جلسه را بدانید. با هم صحبت بکنید، مطالعه با هم داشتهباشید، اما چه گفتم؟ آمادگی داشتهباشید. دوباره گفتم چهجور باشید؟ منتظر ندا باشید، احسنت تو یاور امامزمانی، تو تهیه امامزمانی، بهدینم راست میگویم، اما یکچنین مردانگی هم داشتهباشی. کسی را، همه را باید بخواهی مهرش را نداشتهباشی، فقط مهر امامزمان و خدا را داشتهباشی این درستاست. تو باید خانمت را، بچهات را بخواهی، بوسش کنی قربانیاش کنی، عزیز من از نفس تو خوشش میآید، اما باید چهکنی؟ وقتی ندا میشود دیگر پی او بگردی. الان هم که هستی مشغول آن ندا باشی. چونکه خوشی آناست، آن تو را به جایی میرساند، این خوشیها یک موقعیتی دارد، موقت است. بله؟ درستاست یا نه؟ صلوات بفرستید.
همینجور که امامزمان دارد در جو خلقت بهاصطلاح بهقول خودمان به پرواز بگوییم هر چه بگوییم کفر گفتیم، تمام خلقت به امرش است. در جو خلقت دارد بهاصطلاح، همه خلقت به امرش است، شما اگر امامزمان را خواستی همه خلقت به امرت است. من اینجا گفتم خدا میداند، خواستم ارادةالله شوید، خواستم که دعایتان مستجاب بشود، خواستم هر کاری اراده میکنید بشود. اما اگر این دعای من مستجاب شد مبادا اراده ناحق بکنید، ارادهتان باید ارادةالله باشد، ارادهتان باید اراده خدا باشد. من قول به شما میدهم که همهتان ارادةالله هستید و بشوید، اما توجه کنید که ارادهتان را به اراده خدا بگذارید. توجه میکنی یا نه؟ خب، نتیجه این حرف چه شد؟ بگو، (یکی از حضار: همه اینها یک اعلان آمادگی برای شنیدن ندا باشد)، ای بهقربانت بروم، یک صلوات برای سلامتی ایشان بفرست. یکی سلامتی خودتان هم بفرست. از برای روح پر فتوح آقا امامرضا هم بفرست.
این درست شد حالا من یک چند کلام از آقا امامرضا میگویم که خب حالا چند روز بودیم حالا کمی از این بزنیم اینکه اینقدر به ما خدمت کرده، دستگاه ما را سلطنتی کرده، نه والا. من بهجان خودم نگاه به این سفره میکنم میگویم این سفره امامزمان است، همهچیز تویش است. ما یک پارهوقتها به زن میگویم من اینقدر دعا میکنم مهمان بیاید، میگوید چرا؟ میگویم بابا تو یکذره گذاشتی در قابلمه حالا یک پارهوقتها یا آبش نمیشود یا میسوزد، آره حالا یک پارهوقتها خیلی آب دارد. ابوالفضل به او گفت مادر، گفت هان، گفت وقتی قابلمه خیلی آب دارد آبهایش را یکخرده بریز در چاه که بابا نبیند، خب فهمیدی؟ حالا نشستی سر سفره هر چه بخواهی هست. توجه میکنی یا نه؟ هیچ امیدی به هیچکس نداشتهباشید، حالیات است دارم چه میگویم؟ من الان یک آیه قرآن به شما میگویم یک دو کلام دیگر هم حرف میزنم خسته نشوید یکوقت.
ببین یوسف امید به برادرهایش داشت، میگفت من دوازده تا برادر دارم. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را میگفت اینها اگر یکیشان داد میزدند اینقدر قوی بودند زنهای کنعان سقط میکردند، فهمیدی؟ همینها برادرشان را انداختند در چاه. یکوقت قوم و خویشهایتان را بخواهید، صلهرحم باید کرد، اگر نکنی میگوید هفتاد سال، سیسال بوی بهشت میرود به تو نمیرسد. این حرف که میزنم حرف دیگری است. شما الان نگاه کن قوم و خویشهای امامرضا هم قبول نکردند. امامرضا اتکاء نداشت به اینها، اصلاً خودش علیبن جعفر میگوید. من به شما بگویم حب ریاست، حب جاه خیلی ممکناست که غیر ممکناست که از ما گرفتهشود، مگر آن حب مقام و حب اینها را خدا ببرد از دل ماها بیرون. اینها امامزاده هستند، اینها کسانی هستند زاده امامند، آیا امام با آقای شما فرق دارد یا ندارد؟ تو زاده این هستی او زاده امام است. همینها منکر شدند، گفتند این پسرت نیست. چهکار کند امامرضا؟ بابا جان اگر یکی میآید شهادت میدهد، یا دوست آدم است یا قوم و خویش آدم است، حالا چهکار کند آخر امامرضا؟ اینکه میگویند امام غریب، اینها به شما میگویند نه خودشان فهمیدند، مگر امام غریب است؟ امام هر هفته میروند جمع میشوند در عرش خدا، مگر امامرضا اینجاست؟ این فاصلهها را خلق حساب میکند، بعضی آخوندها اینها را خلق حساب میکند میگوید غریب است. آره این اینجاست آن اینجا، فاصله حساب میکند. امام که آقا شیخ فاصله ندارد، چرا فاصله حساب میکنی تو؟ خب نگو حرف امامت را، حرف دیگر بزن. حالا ببین من چه به شما میگویم، حالا امامرضا اینقدر غریب است گفتند چهکار کنیم؟ دید قبول نمیکنند یکنفر گفت شعبدهباز بیاورید. یک خلقت را بردند در بیابان، یک مافوق خلقت را بردند در بیابان. اینها هستند که امام را خلق حساب میکنند.
حالا هم همیناست. شما قدردانی کنید که قبول کردید من چند سال است صحبت میکنم امام خلق نیست. من با دلیل و برهان گفتم که امام خلق نیست. حالا ببین من چه به شما میگویم، حالا باید شعبدهباز بیاورد یک بیل دست این بدهد، بگوید این پسرت است. تف به شما قوم و خویشها، خاک بر سر شما امامزادهها بکنند که حرف یک شعبدهباز را قبول دارند حرف امامرضا [را قبول ندارند]، ایناست غریب. یا اینکه میگویند در را ببند نمیدانم من غریبم کسی دیدن من غریب نمیآید، خاک بر سرت بکنند، حیف از آن مرغها که خوردی و میخوری، کوفتت بشود. امامرضا عین امیرالمؤمنین که آمد معاویه و عمروعاص آمد میخواست خونریزی نشود. گفت اباصلت در را ببند اگر مردم بدانند مامون مرا کشته صدها مردم کشته میشوند، به حمایت من بلند میشوند، تو در را ببند. حالا در را بست دید یک کسی در میزند. گفت کسی را راه نده، گفت برو در را باز کن مامون است. حالا آمده پدرسوختهبازی درمیآورد، منافق پدرسوختهبازی درمیآورد که تو را گول میزند، تو باید پدرسوختهگری را بفهمی. حالا میبیند گریه میکند: یابن عم میترسم مردم بهمن تهمت بزنند. خب پدرآتشگرفته امام را زهر داده، حضرت یکچیزی به او گفت. گفت یعنی من گفتم در را ببندد کسی نیاید، یعنی حفظت میکند. حالا هم وقتی حضرت را تکان دادند، چقدر زنها مهریههایشان را آوردند به شوهرهایشان دادند گفتند اجازه بده ما تشییع کنیم. حالا خودش برداشته گل زده، پا برهنه شده، یابن عم یابن عم میکند. ایناست منافق، ایناست که اینجور است، گول اینها را نخور بابا جان، برو کنار. مگر به تو نگفت اگر میخواهی دینت حفظ باشد، واجبات را بهجا بیاور، ترک محرمات، منتظر امامزمانت، برو کنار. تو دوباره برای خودت مقدس یک راهی پیدا میکنی؟ این راهی که تو پیدا میکنی راه جهنم است. راه یک راه است صراط مستقیم. یک صراط ما داریم آنهم علی است، یک صراط داریم امیرالمؤمنین است، یک صراط داریم زهرایعزیز است. این دوازدهامام، چهاردهمعصوم همهشان یک صراطند. توجه میکنید من چه میگویم؟ ایناست بابا غریبیاش، کاش عرض میکردم که کاش امام را قبول نداشتند، حالا امام را دروغگو میدانند. کاش قوم و خویشها قبول نداشتند دیگر دروغگو نمیدانستند. آنوقت تو پی چهکسی میروی؟ مدام میرود پی اینها، اگر اینها را بدانی نمیروی دنبال کسی. تو باید دانا باشی، در این دنیا نگاه کنی، بفهمی چهخبر بوده، اینجور است. عزیز من قربانتان بروم ببین من امروز به شما چه گفتم، امروز حجت را به شما طی کردم.
خدایا عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا ما را بیامرز.
خدایا ما را از خواب غفلت بیدار کن.
خدایا این انجمن ما بههم نخورد.
خدایا ما را از شر آنهایی که میدانم حفظکن.
خدایا از شر شیطان حفظکن.
خدایا از شر نفهمیمان هم ما را حفظکن.
خدایا ما را دانا کن که این نفهمی از ما گرفتهشود.
خدایا تو را بهحق امامزمان قسمت میدهم این حضار مجلس را به امامزمان برسان، یاورش قرار بده.
خدایا دل اینها پراز محبت این دوازدهامام چهاردهمعصوم باشد.
خدایا همینکه دارم میگویم با شوق و ذوق کار کنند اما محبت بهوجود مبارک امامزمان داشتهباشند، معطل نداء باشند. نه معطل ساز تلویزیون، اگر آن باشی خنثایت میکند، آنرا محبتش را از دلت [بیرون میکند].