ام ابیها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۵۶ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها) (تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

ام ابیها
کد: 10182
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1378-06-04
تاریخ قمری (مناسبت): ایام شهادت حضرت‌زهرا (14 جمادی‌الاول)

رفقای‌عزیز، انتقاد عیب ندارد. کسی‌که انتقاد کند، از زمان قدیم هم کسی برای انتقادکننده مشکلی به‌وجود نمی‌آورد، انتقاد هست. آن‌آقا یک‌حرفی می‌زند؛ این آقا هم می‌خواهد جوابش را بدهد دیگر. این‌ها به کسی کاری ندارند یعنی خودشان [هستند]. آن آقایی که مثلاً حرف می‌زند، آن‌هم یک‌جوابی می‌دهد. ما می‌خواهیم انتقاد کنیم. ما این‌جا آمده‌ایم تمرین کنیم و انتقاد اشکالی ندارد. یک‌نفر از این مهندس‌ها که خلاصه صحبت می‌کند و منبر می‌رود، ایشان یک فرمایشی فرمودند. ایشان فرموده است: پیغمبر اکرم فرمود که: «حلال من حلال، حرام من حرام» این حرف در آن‌زمان بوده‌است و الان این‌زمان، زمانی‌است که پیشرفته شده‌است. بنا کرده‌است از زمان صحبت‌کردن. حالا ان‌شاءالله که یادش رفته‌است و «یوم القیامت» آن‌را نگفته‌است. اما پیغمبر می‌فرماید: «حلال من حلال، یوم‌القیامة، حرام من حرام، یوم‌القیامة»؛ خدا لعنت کند کسی‌که حرام من را حلال کند، حلال من را حرام کند. حالا ایشان ان‌شاءالله شاید که عناد نداشته‌اند، اشتباه کرده‌اند.

اشتباه، خیلی عیبی ندارد؛ اما اگر خدای‌نخواسته، خدای‌نخواسته، یک عنادی داشته‌باشد، کار آدم مشکل می‌شود؛ چون ایشان امر را با زمان قاطی کرده‌است. ما هم باید آگاهی داشته‌باشیم؛ زمان با امر فرق دارد. آن‌زمان مثلاً مردم با الاغ مشهد می‌رفتند، حالا با ماشین می‌روند؛ نهی نشده‌است. آن‌موقع مکه با شتر مکه می‌رفتند؛ اما حالا با طیاره می‌روند. به خود رسول‌الله، اگر خود رسول‌الله هم بود، با طیاره می‌رفت. چون‌که الان این رفقای‌عزیز من که حج عمره رفتند؛ این‌ها بچه دنبالشان است، حفظ بدن هم واجب است. مگر می‌شد این‌ها با شتر مکه بروند؟ [اما] حالا با طیاره می‌روند. یا زمان پیشرفت کرده‌است؛ تلفن درست کرده‌اند. چه اشکالی دارد؟ زمان پیشرفت کرده‌است، عملهایی می‌شود که آن‌زمان نمی‌شده است. شرع هیچ این‌ها را جلوگیری نکرده‌است؛ پس صنایع زمان پیش رفته‌است و پیغمبر هم فرموده، امام‌صادق (علیه‌السلام) هم گفته‌است. تا حتی، تا آسمان می‌روند؛ اما نتیجه ندارد. حالا آپولو درست کرده‌اند، رفته‌اند دو تا خاک آورده‌اند، سنگ آورده‌اند، فایده‌ای ندارد؛ پس این‌ها یک‌چیز تازه‌ای نیست.

ای عزیز من، شما که این حرف را زده‌ای، زمان را با امر قاطی نکن! آقا جان، من الان روایت به شما می‌گویم. امر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امر خداست، امر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امر خداست، ما نمی‌توانیم امر خدا را به‌هم بزنیم. آیا امیرالمؤمنین یا قرآن یا خدا نمی‌دانستند این‌زمان اینطوری می‌شود که برای این صحبت بکنند؟ می‌گوید: تا قیام‌قیامت! حالا من به شما می‌خواهم عرض کنم، مگر این روایت را شما قبول ندارید که پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امر کرد، دنبال اسامه بروید؛ لعنت خدا و رسول به آن‌کسی‌که تخلف بکند. عمر و ابابکر تخلف کردند. دلیل کافر شدن عمر و ابابکر این‌است که امر را اطاعت نکردند. ما اگر امر را اطاعت نکنیم، کارمان مشکل می‌شود.

آخر عزیز من این چیست که شما می‌گویید؟ این کتاب کافی است، نمی‌دانم کتاب العقول است، نمی‌دانم کتاب حاج‌شیخ‌عباس است، بیا این کتاب را بخوان و به مردم هم همین را بگو. عزیز من، خودت را در دست‌انداز نینداز، مردم را [در دست‌انداز] نینداز. من شما را نصیحت می‌کنم. مگر تو نمی‌بینی که تمام مراجع تقلید مردند؟ تو هم شصت، هفتاد سالت است، می‌میری، چگونه جواب می‌خواهی بدهی؟ عزیز من، ما باید زمان را با امر فرق بگذاریم. این امر است، رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امر می‌کنند، آن‌ها امر می‌کنند، به‌غیر زمان است که بگویی این در آن‌زمان بوده‌است؛ این خیلی به‌جای بد برمی‌خورد. من بیشتر از این نمی‌خواهم تو را افتضاح کنم. تو افتضاح هستی! پس اگر آن‌زمان آمده، اینطوری بوده‌است حالا نماز را اینطوری بخوانیم، روزه را این‌طوری بگیریم، حج را این‌طوری انجام بدهیم. زمان این‌طوری می‌گوید! آیا ما می‌توانیم انجام بدهیم؟ فرمایش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جزء ضروریات دین است؛ اما زمان جزء ضروریات دین نیست. آخر، عزیز من، چرا متوجه نیستی؟ نگذار من بیشتر از این تو را افشاء کنم! آرام بگیر، فکری برای خودت بکن.

«حلال محمد حلال، حرام محمد، حرام، یوم‌القیامة» آقایان، عزیزان من، قربانتان بروم، حواستان جمع باشد. همین‌طور که می‌روید و رزق و روزی پیدا می‌کنید، امروز زمان یک‌طوری شده‌است که با چنگ و دندان می‌خواهند به ولایت شما گزند بزنند، به عقیده شما گزند بزنند. کسانی هم که [گزند] می‌زنند، کسانی هستند که باور می‌کنید. خیلی متوجه باشید.

این چیزی که می‌خواهم خدمت شما عرض کنم، گویا این روایت در حدیث کساء باشد که خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: من تمام زمین و آسمان و همه این‌ها را به‌واسطه محبت شما خلق کردم، نمی‌گوید به‌واسطه شما خلق کردم. چرا نمی‌گوید؟ چرا می‌گوید به‌واسطه محبت؟ والله، ما را می‌خواهد. بالله، به خود خدا قسم، ما را می‌خواهد. دارد به ما آگاهی می‌دهد. می‌گوید شما محبت این‌ها را داشته‌باشید. شما الان این میوه‌هایی که دارید می‌خورید، تناول می‌کنید، این‌ها برای محبت آن‌ها خلق شده‌است. ما نباید نمک بخوریم، نمکدان بشکنیم.

من یک مثالی برای شما بزنم؛ گفتند: این بحرالعلوم یک‌دوستی داشت، رفت به او سر بزند؛ مثل این‌که مثلاً همسایه این‌جا بود. دید این‌جا خیلی شلوغ است. به همسایه‌اش گفت که چه‌خبر است؟ گفت: بعد از چند وقت این‌جا مطرب می‌آورند و خلاصه از این‌کارها می‌کنند. گفت: بلند بشو برویم به عنوانی که به او سر بزنیم، ببینیم چه‌خبر است. آمد دید، درست‌است. این‌ها خلاصه این‌طوری هستند و یک‌مقدار نشستند. این‌ها ناراحت بودند که این‌ها بلند شوند و بروند. آن بزرگشان آمد به بحرالعلوم گفت: بله، می‌دانم شما که با ایشان دوست هستی. ما نمک که بخوریم، نمکدان نمی‌شکنیم. بحرالعلوم گفت: آیا تو نمک خدا را نخورده‌ای که نمکدان می‌شکنی؟ گفت: نصف‌شب این‌ها آمده‌بودند در خانه آن همسایه، گفتند این کیست که لرزه به‌جان ما انداخت؟ راست می‌گوید، آیا ما نمک این‌ها را نمی‌خوریم. چرا نمکدان می‌شکنی؟ ببینید، من دوباره تکرار می‌کنم؛ می‌گوید به‌واسطه محبت این‌ها من این‌ها را خلق کرده‌ام؛ یعنی دارد به ما هشدار می‌دهد که شما محبت این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم را داشته‌باشید. از آن‌طرف هم دارد؛ مگر نمی‌گوید یک یهودی اگر محبت امیرالمؤمنین داشته‌باشد، نمی‌سوزد. پس خدا با ما چه‌کار کرده‌است؟ دارد به ما هشدار می‌دهد که ما محبت این خانواده را داشته‌باشیم.

والله، اگر شما یک‌قدری روی این این‌ها حساب بکنید، قربانتان بروم، باید ما اول خودمان را بسازیم. اگر شما خودت را ساختی، تولید شما سازندگی دارد. ببینید، من یک مثال عوامانه می‌زنم که خودم متوجه بشوم. اگر یک کوزه‌ای یک‌ذره درز داشته‌باشد، آب را نگه نمی‌دارد، یک‌ذره ترک داشته‌باشد، آب را نگه نمی‌دارد. عزیز من، بیا خودمان سالم بشویم. بیا اول خودمان را درست بکنیم. اگر خودت را درست کردی، تولید شما انسان‌سازی می‌شود. شما درست هستی، عزیز من، درست ولایتت را نگه می‌داری. ولایتت را نگه می‌داری، عزیز من، دغل برندار. کوزه دغل‌دار آب نگه نمی‌دارد. اگر بشر دغل داشته‌باشد، ولایت او نشت می‌کند.

حالا ببین خدا چقدر شما را می‌خواهد که می‌گوید من همه این‌ها را به محبت این‌ها خلق کرده‌ام. ما زیر محبت این‌ها هستیم، زیر منت این‌ها هستیم. الان شما این سیبی که می‌خوری، این انگوری که میخوری، این میوه‌جاتی که می‌خوری، ما باید چه‌کار کنیم؟ مثل این‌است که یک‌نفر یک پولی به شما داده‌است، ضمانت داده‌است؛ این‌ها ضمانت کرده‌اند. تو داری ضمانت این‌ها را می‌خوری. چرا متوجه نیستید؟ خدا می‌داند خیلی قشنگ است. خیلی ما را خواسته‌است. من این عالم را به محبت این‌ها خلق کرده‌ام؛ یعنی ای مردم، محبت این‌ها را داشته‌باشید. عزیزان من، محبت این‌ها ما را به مارواء می‌رساند. خیلی روی محبت، تکیه شده‌است.

حالا معلوم شد در تمام خلقت هر چه که هست، تمامش برای این‌ها است. حالا یک عده‌ای هستند که این‌ها تجاوزگر هستند. (اگر این‌جا را توجه نکنید من مورد ایراد قرار می‌گیرم. من که مورد ایراد هستم.) یک عده‌ای هستند، تجاوزگر هستند. این مال را جمع می‌کنند. مگر نیست که دیدند رسول‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خیلی ناراحت است. فردا پرسیدند: چرا؟ فرمود: چند درهم پیش من بود، من ناراحتم. تو رسول‌خدا نیستی، نمی‌توانی هم مثل آن بشوی. دست او بیت‌المال واقعی بود؛ اما دست شما بیت‌المال است. حالا هرچه داری بروی به مردم بدهی؟ نه. توجه بفرمایید، یک عده‌ای هستند تجاوزگر هستند. اول تجاوزگر، عمر و ابابکر بودند. آمد فدک زهرای‌عزیز ما را غصب کرد. حالا چه‌کاری می‌کند؟ جمع کرده‌است. حالا هم یک عده‌ای تجاوزگرند. این مال را جمع می‌کند، یک عده‌ای مشرک هم دنبال این‌ها می‌روند. ببین، این‌جا مشرک چه‌کسی است؟ خدا می‌داند قشنگ است. خدا شماها را خواسته‌است. یک عده‌ای مشرک، در اطراف این‌ها می‌روند.

مشرک چه‌کسی است؟ کسی‌که «والله خیر الرازقین» را قبول ندارد. به‌خاطر روزی پی خلق می‌رود. خلق هم تجاوزگر است و مال جمع کرده‌است. حالا این اطمینان به خدا ندارد. ما یک مشرک به خدا داریم، یک مشرک به ولایت. این آدمی که از برای روزی‌اش دنبال خلق می‌رود، مشرک به خدا است. حالا برای چه‌چیزی می‌رود؟ روزی می‌خواهد. این به او چه‌چیزی می‌گوید؟ قنفذ روزی خواست، رزق نخواست. پیش عمر رفت، گفت: به تو می‌دهم؛ بزن بازوی زهرا را بشکن! زد بازوی زهرا را شکست. برای چه‌چیزی؟ برای روزی. چرا متوجه نیستیم؟ یزید بن معاویه حکومت را غصب کرد. جمع کرد مال این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم را که به‌واسطه این‌ها خلق شده‌است. حالا جمع کرده، مشرک‌ها می‌آیند. امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید: سه چهارک جو گرفتند و رفتند جد من را کشتند. روزی از خلق نخواهید.

چند وقت است که دارم داد می‌زنم، می‌گویم: ولایت خلق را بخواهیم، امروز می‌خواهم افشاء کنم. عزیزان من، من یک‌روایتی برای شما بگویم که شما قبول کنید. یکی از علما چند وقت پیش این‌جا آمد. وقتی می‌گویم علما، از این روضه‌خوانها نبودند. گفت: به یک‌روایت برخوردم، من را گیج کرده‌است، چندین شبانه‌روز است که گیج شده‌ام. از چند نفر هم سوال کرده‌ام، حالا آمده‌ام این‌جا. گفتم: دستت درد نکند. حالا از چند نفر سوال کردی این‌جا آمدی؟ گفت: حالا دیگر آمده‌ام. گفت: به این روایت‌ها ما برخوردیم. می‌گوید: اگر دل یک مؤمن را خوش کنی، امام‌صادق می‌فرماید: دل ما دوازده‌امام را خوش کرده، دل مادرم زهرا را خوش کرده‌است، خدا می‌گوید: دل من هم خوش شده‌است. اگر یک حاجت برادر مؤمن را برآورده کنی، هفتاد حج، هفتاد عمره دارد. یک‌شب پیش یک مریض بخوابی، ثواب هفتاد سال را به تو می‌دهد. بنا کرد از این حرف‌ها زدن. اگر به یک‌نفر لباس بدهی، خدا در قیامت برهنه وارد محشرت نمی‌کند. آن کفن حتی اگر غصبی هم باشد، خدا و پیامبر و امام به عهده می‌گیرند. حالا یک‌دفعه این روایت را در کافی دیده‌ام؛ رفته‌ام با قرآن هم مطابقش کرده‌ام. می‌فرماید: کمک به مؤمن [کنی]، هم کافری، هم مشرک. من با این روایت چه‌کنم؟ او را گیج کرده‌بود. عزیزان من، انگار اصلاً خدا می‌داند من یک پاره‌ای وقتها به شما می‌گویم، آن‌کسی‌که از آن‌جا راه می‌افتد، می‌خواهد بیاید پیش شما. خدا می‌داند آن‌چه چیزی است، جوابش را به تو داده‌است. جوابش را زیر زبانت گذاشته‌است؛ اما این جواب را از خدا بدانیم، من دارم تکرار می‌کنم. نگویی یک عالم آمده «من» جوابش را داده‌ام. من را باید سینه دیوار زد. آن‌کسی‌که از آن‌جا حرکت می‌کند، خدا جوابش را در دل تو گذاشته‌است. به او گفتم این [فرد] به آن مؤمن می‌خواهد خیانت بکند، به‌توسط مال می‌خواهد خیانت بکند. حالا به هر عنوانی هست می‌خواهد خیانت بکند. این‌هم کافر هست و هم مشرک. یک‌قدری فکر کرد و پیچ زد و گفت دستت درد نکند. چرا؟ این کمکی که به این می‌کند، از ولایت ساقط است، می‌خواهد یک خیانتی بکند. آن‌وقت خدا این مؤمن را دوست دارد. به‌توسط این مؤمن، او را کافر خطاب می‌کند. چرا به یک مؤمن می‌خواهی خیانت بکنی؟

من حالا می‌خواهم به شما عرض کنم قربانتان بروم، فدای شما بشوم، نه این‌که مال نداشته‌باشید. من به یکی از رفقا گفتم: شأن شما این‌است که ماشین خیلی خوب باید داشته‌باشید. من هم افتخار می‌کنم. من افتخار به شماها می‌کنم. امر را اطاعت می‌کنید. خدا می‌فرماید: «کلوا من الطیبات واعملوا صالحا» تمام این چیزهای طیب و طاهر را برای شما خلق کردم؛ عمل صالح کنید. عمل صالح، عمل به ولایت است. حالا خدمت شما عرض می‌کنم، عزیز من، کارگاهت ده میلیون، صد میلیون، پانصد میلیون هر چه می‌خواهد بالا برود، برود؛ باید داشته‌باشی. آن‌جا نگویی پیغمبر این‌طوری بود. آن برای او است. آقا مهندس، تو باید بهترین خانه را داشته‌باشی؛ اما همین‌طور که آن کارگاه را داری، با خدا شریک بشو، با فقرا شریک بشو. خدایا، اگر این‌کار را کردم مقداری از آن‌را در فکر باش بدهی به این. خودخور نباش. خدا از خودخوری بدش می‌آید. توجه بفرمایید، والله، این حرف‌ها خیلی دقیق است. آن دارد مال جمع می‌کند، مردم به امر او باشند. این دارد مال جمع می‌کند که چه‌کاری کند؟ انفاق کند؛ خودش بخورد، بچه‌اش بخورد، کربلا برود، مکه برود، عمره برود. عزیز من، برو.

یکی از رفقا که سلام خدمت شما رساند، خب آمده، بالاخره یک‌دستی به گل و گوشه فقرا مالیده است و عمره رفته‌است؛ قبول باشد. این‌جا هفتاد حج، هفتاد عمره را کرده‌است، حالا عمره هم می‌رود. این هفتاد حج، هفتاد عمره از آن واجب‌تر است؛ آن مستحب است. اصلاً عقیده من این‌است: پیغمبر، شرمش می‌آید این آدم را قبول نکند، خدا شرمش می‌آید این آدم را قبول نکند، چهار امام شرمشان می‌آید، این آدم را قبول نکند؛ به وظیفه‌اش عمل کرده‌است. این به وظیفه‌اش عمل کرده‌است؛ آن‌هم یا خوک است یا سگ است یا خرس؛ به وظیفه‌اش عمل نکرده‌است. پس من گفتم: عزیز من، مال باید داشته‌باشی، این کارگاه‌ها برای چه‌کسی است؟ این کارخانه‌ها برای چه‌کسی است؟ این‌ها تولید دل خوش‌کن مستضعفین است، این‌ها تولید دل خوش‌کن دختر و پسر تو است، این‌ها تولید دل خوش‌کن امام‌صادق (علیه‌السلام) است.

به شما اشتباه می‌گویند. من الان روایتش را به شما می‌گویم. حضرت می‌فرماید: دین، بر روی دوش سه عده است. اول، عالم ربانی؛ یعنی به امر رب باشد، نه به امر خودش. عالم ربانی، یعنی این؛ به امر رب باشد، نه به امر خودش. تو به امر خودت هستی، تو والله، عالم ربانی نیستی؛ ربانی باید به امر رب باشد. رب هم می‌گوید: به امر پیغمبر باش، پیغمبر هم می‌گوید: به امر علی باش؛ این میشود عالم ربانی، یعنی خودش و درسش و فقه و اصولش را همه را می‌گذارد که مطیع رب باشد. آن‌وقت دوباره چه می‌گوید؟ می‌گوید دارای سخی. ببین، یک سخاوت بر روی این می‌گذارد؛ دارا را کنار می‌گذارد. دارا هست، حالا یک سخاوت بر رویش می‌گذارد. [دیگر] فقیر صابر، فقیر صابر خیلی مهم است. ببین، من الان چیزی ندارم. به شماها هم نمی‌گویم چیزی به‌من بدهید؛ اما یک‌طرزی حرف می‌زنم که من ندارم؛ من صابر نیستم. مرا در چاله انداخت. فقیر صابر باید دعا کند، همه شماها را بخواهد؛ ولی اتکایش فقط به خدا باشد. ببین، روی این‌جا فکر بکنید که من چه گفتم. آن‌کسی‌که اول به خدا مشرک می‌شود، وقتی مشرک به خدا شد، دنبال خلق می‌رود؛ آن‌وقت از خلق روزی می‌خواهد. حالا وقتی از خلق روزی خواست، خلق امر خودش را می‌گوید. امر خودش چیست؟ خباثت خودش را می‌گوید. [این خلق که] امر ندارد، این خلق باید امر را اطاعت کند. حالا خباثت خودش را می‌بیند.

اول تجاوزگر عالم عمر و ابابکر بودند. همه بیت‌المال را آوردند و دور خودشان جمع کردند. حالا به قنفذ امر می‌کند، زهرا را بزن! به آن‌ها امر می‌کند، بلند شوید. آن‌ها از او روزی می‌خواهند، همه جمع شدند؛ مثل یک عده‌ای که می‌روید، حالا آن‌جا نشسته‌اند، حواسشان پیش آن‌است. بلد بشو برو پی کارت، درست را بخوان. بلند شو، برو پی کارت. این خودش هم محتاج است، خودش هم بیچاره است. آخر، تو از بیچاره چه‌چیزی می‌خواهی؟ همانجا می‌نشیند تا نزدیک‌ظهر. تو خیال نکن مشرک نیستی، با تمام حرف‌ها و لباست، والله، بالله، تالله، مشرکی! این‌قدر آن‌جا می‌روی می‌نشینی چه‌کنی؟ خب، درست را رفتی، برو دیگر. مگر مشرک بودن این‌است که چیزی به خدا بگویی؟ مگر مشرک بودن این‌است که چیزی به ولایت بگویی؟ تو مشرکی. تو خلق را مفید می‌دانی، ما باید ولایت را مفید بدانیم. دوباره تکرار می‌کنم.

این حرف‌ها چیست که بعضی‌ها می‌زنند؟ یک‌نفر پاشده رفته، می‌گوید: طاغوتی است. این بنده‌خدا قسم خورد. گفت: دخترم می‌خواسته مشهد برود، فرش‌هایش را آورده و این‌جا گذاشته‌است. دو سه تا تکه هم این‌جا آورده‌است، حالا نگاهشان به این‌ها افتاده، می‌گویند طاغوتی است. یک تهمت به یک مسلمان زد، یک مسلمان را ناراحت کرده‌است؛ این آقا می‌خواهد بیاید بالای منبر و چیزی هم یاد این‌ها بدهد. خدا رحمت کند آقای‌حائری را، گفت: ریا مثل این‌است که شب یک مورچه بر روی یک سنگ سیاه راه برود. این حرف‌ها که من دارم می‌زنم، همان حرف‌ها است. حواستان جمع باشد؛ این همان سنگ سیاه است. یک‌قدری درون خودتان فکر کنید، ببینید ما چگونه‌ایم؟ عزیزان من، من دارم کلی عرض می‌کنم؛ همه شماها که استاد من هستید. شما از آن‌هایید که خدا گفته‌است که احترام یک پیرمردی را بگیر. شما من را احترام می‌کنید که من برای شما حرف می‌زنم؛ اگرنه، والله، من عرق‌ریزه می‌گیرم، از شما خجالت می‌کشم که برای شماها حرف بزنم. والله، راست می‌گویم. شما دارید امر را اطاعت می‌کنید که من یک‌حرفی می‌زنم. عزیز من، من به شماها این حرف‌ها را نمی‌زنم؛ من در جو دارم حرف می‌زنم، من انتقاد با این جو می‌کنم.

حالا ببینید خدا چقدر شماها را می‌خواهد. به موسی گفت: یا موسی، نعمت‌های من را بگو تا این بنده‌ها، من را بخواهند و با من رفیق بشوند. آقا، رفیق از خدا بهتر چه‌کسی است؟ کجا می‌روید این رفیق‌ها را می‌گیرید که نه به‌درد دنیای شما می‌خورد، نه به‌درد آخرت؟ بیایید با خدا رفیق بشوید. حالا ببینید خدا با شما چه کرده‌است؟ یکی از این آقایان از ما سوال کرد که یک‌روایتی داریم که پیغمبر به زهرای‌عزیز می‌فرماید: «ام ابیها». (پدرش هم به‌حساب منبری بوده‌است) یک سوالی کرد که چرا حضرت‌زهرا از خدا مرگ طلبید؟ گفت: «عجل وفاتی» خدایا، مرگ من را برسان. او می‌گفت که پدرم می‌گفت: آن‌ها این‌طور شدند و این‌طور شدند و پدرشان فرمایشی فرمودند. او می‌گفت: یک‌ذره به‌من نچسبید و من هم همین‌طور متحیر مانده‌ام. گفتم: من نظر ولایت را می‌گویم، می‌خواهم گیر نباشم. نظر ولایت من این‌است: این دارد افشای خباثت این‌ها را می‌کند. مرگ از خدا خواستن، بیچاره‌گی است و برای من است. ایشان سوال کردند که حضرت‌زهرا وقتی «عجل وفاتی» را می‌گوید این‌چه مناسبت دارد؟ از روی ناراحتی می‌گوید؟ گفت: پدرم این‌طور گفته‌است و این‌طور گفته‌است. گفتم: من نظر ولایتم این‌است. مثلاً این مرگ خواستن برای من است؛ یا بی‌پول هستم یا ناراحت هستم یا یک‌کاری می‌خواهم انجام بدهم، پیش نمی‌رود. از روی ناراحتی و نارضایتی از دنیا و نارضایتی از کارم، این‌ها همه عقده شده‌است و می‌گویم: خدایا ما را مرگ بده. اتفاقاً یک‌روایت داریم، خدا بیامرزد حاج‌شیخ‌عباس را، می‌گفت: در آخرالزمان به‌طوری فشار برای مردم پیش می‌آید که مرگ از خدا می‌خواهند و مرگ هم سراغشان نمی‌آید. اما به ایشان گفتم که این فضه، حالا وقتی‌که در خانه امیرالمؤمنین آمده‌است، دید یک پوستی هست و یک شنی هست و دست مالید و همه این‌ها را جواهر کرد. یک فضه ایشان تمام خاکهای بیابان، برایش جواهر است. یا زهرای‌عزیز که یک نفس می‌کشد [می‌گوید] دست از علی بردارید و یک عالم می‌خواهد به‌هم بخورد، ستون‌ها از جا حرکت می‌کند، نوشته‌اند از زیرش می‌رفتند. آن‌وقت امیرالمؤمنین می‌گوید: ای سلمان، بگو تو دختر رحمة للعالمین هستی، نکند نفرین کنی، طیور در جو هوا هلاک می‌شوند؛ یعنی یک عالمی به‌هم می‌خورد. یعنی یک عالمی به امر زهراست؟ این‌چه ناراحتی دارد؟ اما به نظر من، دارد کفر این‌ها را افشاء می‌کند.

نه این‌که پیغمبر اکرم فرمود هر کس زهرا را اذیت کند، من را اذیت کرده، هر کس من را اذیت کند، خدا را اذیت کرده‌است؟ چقدر پیغمبر اکرم درباره زهرای‌عزیز صحبت کرده، حالا دارد به کل خلقت تا قیام‌قیامت می‌گوید: من از این‌ها ناراحتم. به‌قدری من را اذیت کردند، به‌قدری کار مشکل است که از کار این‌ها، از منزجر این‌ها، من می‌گویم: [خدایا] من را مرگ را بده؛ اگر نه مرگ به‌دست خودش است. دارد کفر این‌ها را افشا می‌کند، از بس‌که از دست این‌ها ناراحت است. به کل خلقت دارد می‌گوید: این‌قدر پدرم گفت، بدانید من از دست این‌ها این‌قدر ناراحت هستم. ناراحتم؛ یعنی کفر این‌ها را افشا می‌کند. ایشان قبول کرد.

حالا می‌خواهم خدمت شما عرض کنم. من به شما بگویم (این‌که گفتم می‌خواهم عزت به‌سر همه بگذارم این‌است) بدانید که خلق ارزش ندارد. اگر خلق ارزش داشت، چرا جبرئیل هشت‌شهر قوم‌لوط را زیر و رو می‌کند؟ اگر خلق ارزش دارد، چرا قوم عاد را اینطوری می‌کند؟ اگر خلق ارزش دارد، چرا قوم نوح را اینطوری می‌کند؟ اگر خلق ارزش دارد، چرا قوم حضرت‌موسی را اینطوری می‌کند؟ به‌من جواب بدهید؟ عزیز من، ولایت، ارزش دارد. این‌ها وقتی مخالفت ولایت را می‌کنند، دیگر ارزش ندارند. شما باید بیایید ولایت را استقبال کنید. اگر ولایت داشته‌باشید، با ماوراء هستید. ولایت، به ماوراء وصل است؛ یعنی به خدا وصل است. حالا نگویید ایشان خدا را ماوراء می‌کند. این‌ها، امر خدا هستند. امر این‌ها امر خداست. وقتی ولایت شما یک‌قدری بالا رفت، به ماوراء دست داری. باید ولایت داشته‌باشی که عضو بشوی، اگر نه جزء هستی؛ پس تمام ارزش مردم و ارزش خلق به ولایت است. خلق ارزش ندارد. خودشان برای خودشان ارزش قائل می‌شوند. یک عده‌ای را جمع می‌کنند و چیزی به آن‌ها می‌دهند، می‌گویند: تعریف من را بکنید. این می‌گوید تعریف من را بکن، آن می‌گوید: تعریف من را بکن. عزیز من، والله، این‌ها به‌درد ماوراء نمی‌خورد. خدا باید تو را تایید کند. یک‌دفعه می‌گوید: «سلمان منا اهل‌البیت» جزء ما اهل‌بیت است. چرا؟ امر را اطاعت می‌کند. می‌گوید: زیارت این شاه‌عبدالعظیم حسنی، مطابق زیارت امام‌حسین (علیه‌السلام) است. عزیز من، باید ماوراء تو را انتخاب کند. آن‌ها باید ما را تایید کنند. ما اگر تایید بشویم، جزء آن‌ها می‌شویم. تایید خلق اشتباه بود، تایید دست ماوراء بود، تایید دست نور خدا بود که علی و پیغمبر است. این تاییدی‌ها، مثل ته‌دیگ می‌ماند!

حالا عزیزان من، ببینید خدا چقدر شما را می‌خواهد؛ حبل‌المتین برای شما درست کرده‌است. فدایتان بشوم، بیایید خدا را بخواهید. بیایید یک‌قدری برویم در فکر خدا ببینیم خدا با ما چه کرده‌است. حالا حبل‌المتین گذاشته‌است. حالا این‌ها مخالفت کردند، نگذاشتند امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ولایت را افشاء کند، نگذاشتند آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) بکند. نگذاشتند آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) بکند. حالا ببین خدا چه‌کار می‌کند؟ حالا خدای تبارک و تعالی قبر این‌ها را برای شما حبل‌المتین گذاشته‌است. به شما می‌گوید با معرفت زیارت امام‌رضا (علیه‌السلام) برو، ثواب هفتاد حج، هفتاد عمره دارد، زیارت حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) برو: «فی الجنه»، با شرایطش زیارت حضرت‌زینب (علیهاالسلام) برو، بهشت به تو واجب می‌شود. خدا این‌ها را پرت و پلا کرد که شما به ماوراء برسید. چقدر خدا خوب است؟ بیا برو توی حِجر حضرت‌اسماعیل، اینطور ثواب دارد. بیا دور آن سنگها طواف کن، من این‌قدر ثواب به تو می‌دهم. بابا، سنگ چه ارزشی دارد؟ اما با شرایطش، با محبت علی دور آن سنگها بگرد؛ سنگ که ارزش ندارد، آن محبت علی (علیه‌السلام) ارزش دارد که دور خانه‌خدا می‌گردی. با آن محبت، با آن شرایط، با آن سرمایه [ارزش دارد]. چرا ما قدر خدا را نمی‌دانیم؟ چقدر خدا حبل‌المتین برای ما درست کرده‌است. از آن‌طرف هم اگر دستت نمی‌رسد، می‌گوید: برو دیدن یک مؤمن، ثواب دوازده‌امام، چهارده‌معصوم به تو می‌دهد. بابا، یک مؤمن هم حبل‌المتین است. این مؤمن چطور است؟ اتصال به علی (علیه‌السلام) است، اتصال به زهرای‌عزیز است. والله، بالله، نمی‌خواهم کار را یک‌قدری افشا کنم. گفت: هر کس را علم آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند. والله، اگر یک‌ذره ناراحت باشی، ائمه می‌آیند شما را از ناراحتی درمی‌آورند؛ ناراحتی مؤمن، ناراحتی آن‌ها است؛ اما اتصال باشی. عضو باشی، نه جزء.

عزیزان من، می‌خواهم شما را به طرف ماوراء برسانم. اگر طرف ماوراء بیاییم، ما از خلق جدا شدیم، از مردم جدا شدیم، از دنیا جدا شدیم، از همه‌چیز جدا شدیم. من دوباره تکرار می‌کنم: من نمی‌خواهم درویش درست بکنم که یک گوشه‌ای بروید؛ نه، این‌ها همه‌اش خلاف است. کنار [این‌است که] از عقاید پوچ مردم کنار بروید. کنار [این‌است که] از این رویه پوچ این‌مردم کنار بروید. عزیزان من، یقین داشته‌باشید. وقتی شما کنار رفتی؛ یعنی به خلق امیدی نداشته‌باشید، آن‌وقت آن‌ها شما را ضبط می‌کنند. چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک بچه یتیم می‌دید، می‌گفت: هیچ‌چیزی مثل بچه یتیم من را ناراحت نمی‌کند. چرا؟ [چون] این بچه یتیم اتکا ندارد، پدر ندارد. ما باید در عالم برای خودمان پدر درست نکنیم، بیاییم جزء یتیمان آل‌محمد باشیم. (صلوات) ما باید جزء یتیمان آل‌محمد باشیم. خدا، ما کسی را نداریم. ای امام‌زمان، یا حجة‌بن‌الحسن، ما یتیم هستیم، همه می‌خواهند ولایت ما را ببرند، همه می‌خواهد دین ما را ببرند، همه می‌خواهند شرافت ما را ببرند، کسی نیست که به ما شرافت بدهد؛ بیا، بیا ما را در پناه خودت راه بده. حقیقتاً بیچارگی خودمان را افشا کنیم. ما روایت داریم، می‌گوید: وقتی آقا می‌آید، حقیقتاً مردم بیچاره‌اند، می‌گویند: ما رهبر نداریم. ما کسی را نداریم، ما بیچاره‌ایم، ما یتیمیم، آن‌وقت می‌آید دستتان را می‌گیرد.

حالا من تکرار می‌کنم. من به شما معلوم کردم که این خلق، این‌مردم، ارزش ندارند. دوباره تکرار می‌کنم، ارزش آن‌ها که اتصال به ولایت است. قوم نوح، پیرو نوح نشدند، اینطوری شدند. الان شما ممکن‌است که به‌من بگویید که حالا این‌ها حبل‌المتین هستند، آن‌موقع چرا نبودند؟ آن‌موقع هم بوده‌اند، ما عقلش را نداشتیم، ما کشش این‌ها را نداشتیم. مگر این‌ها نابودند؟ خلقت نابود است؛ والله، این‌ها بود هستند. والله، دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، بود هستند، خلقت نابود است. چرا متوجه نیستید؟ خود آدم ابوالبشر تازه آمده‌است، چطور این‌ها «بود» نبوده‌اند؟ حالا ترک‌اولی کرده‌است، چهل‌سال گریه کرد. این چهل هم یک‌حرفی است. حالا [گفت:] خدایا، توبه من را قبول‌کن. گفت: من را به آن‌ها قسم بده؛ پس آن‌ها بودند، آدم نابود است. آدم نابود بود؛ علی (علیه‌السلام) بودش کرد. امیرالمؤمنین گل آدم را سرشت، خدا جان داد. چطور نبودند؟ مگر این قوم حضرت‌موسی نیست که برای امام‌حسین (علیه‌السلام) گریه می‌کردند؟ یک‌وقت این‌جا به‌من ایراد نکنید، انتقاد بکنید. پس این‌ها همیشه «بود» بوده‌اند. اگر نبودند چرا می‌گوید به این‌ها قسم بده؟ خدایا، این‌ها چه‌کسی هستند؟ محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. (صلوات) علی (علیه‌السلام)، وصی رسول‌الله است. بابا، آدم ابوالبشر حالا تازه چشم‌باز کرده‌است، خدا به می‌گوید: علی (علیه‌السلام)، وصی رسول‌الله است. ای لامروت‌ها، مگر شما دم از خدا و قرآن نمی‌زنید؟ چرا علی (علیه‌السلام) را به وصی رسول‌الله قبول ندارید؟ پس شما نه خدا را قبول دارید، نه قرآن را، نه ولایت را. حالا می‌گوید [این] کیست؟ می‌گوید: زهرای‌عزیز است. زهرا، در جو خلقت هست. حالا می‌گوید: [این] حسن و حسین است. [می‌گوید:] خدایا، دلم شکست. این حسین (علیه‌السلام) است که او را در صحرای‌کربلا می‌کشند. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، می‌گفت: بدنش ترک، ترک می‌شود. آدم، یک لکه اشک ریخت، توبه‌اش قبول شد.

این‌قدر اشک امام‌حسین (علیه‌السلام) ارزش دارد که اگر یک لکه در جهنم بچکد، جهنم تعادل خودش را از دست می‌دهد، دیگر فرمان نمی‌برد؛ اما اشکی که با معرفت باشد، نه این اشک‌ها؛ این‌ها مَشک است، اشک نیست. مثل مشکی است که آب از آن می‌چکد. خوب شد؟ چرا می‌گوید با معرفت؟ معرفت این‌است که [بدانیم] اصلاً مانند این زهرای‌عزیز در تمام خلقت نیست، مانند امیرالمؤمنین در تمام خلقت نیست، [مانند] این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم در تمام خلقت نیست، [مانند] آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) در تمام خلقت نیست. آن‌وقت دیگر جای دیگر نمی‌روی. عزیز من، فدای تو بشوم، بیا گوش بده.

یک سوال دیگر هم کرد که پیغمبر می‌گوید: «ام ابیها» این یعنی‌چه؟ یعنی پدر بابا. گفتم: عزیز من، باز نظر ولایت من این‌است. این‌ها دارند با هم نجوا می‌کنند. پیغمبر می‌گوید: اگر زهرا نبود، من به‌وجود نمی‌آمدم، زهرا می‌گوید: اگر پدرم نبود، من نمی‌آمدم. او می‌گوید: اگر علی (علیه‌السلام) نبود، من نمی‌آمدم؛ تمام این‌ها یک نور هستند. این‌ها دارند نجوا می‌کنند؛ یعنی مثل این‌که الان این پنج‌تا انگشت عضو شما است، هر کدام از این‌ها نباشد، ناقصی دارد. این‌ها دارند نجوا می‌کنند. هیچ‌مغزی از حقیقت زهرای‌عزیز، از حقیقت ولایت، از حقیقت پیغمبر، سر در نیاورده‌است. تمام مغز ما خلقی است؛ یعنی ما مصنوعی هستیم، مصنوعی درست شده‌ایم. ما حد داریم؛ آن‌ها که حد ندارند. مگر یک‌چیزی که حد دارد، می‌تنواند یک‌چیزی که حد ندارد را بفهمد؟ می‌شود فهمید؟ نه. پس باید چه کند؟ آن‌که حد دارد، فرمان آن بی‌حد را ببرد؛ یعنی ما باید فرمان دوازده‌امام، چهارده‌معصوم را ببریم. (صلوات)

عزیزان من، ببینید، منافق، اگر هم در اطراف شما بیاید، در این فکر است که یک ضربه به شما بزند، یا در فکر است که این زندگی شما را به‌هم بزند، یا در این فکر است که از کار شما سر در بیاورد. شما چقدر حقوق می‌گیرید، کجا هستید، چه‌جوری هستید، می‌خواهد به شما ضربه بزند. یا اگر می‌آید به شما «تقبل‌الله» می‌گوید، می‌خواهد به شما ضربه بزند. این تو را نمی‌خواهد. این عنادی که دارد، می‌خواهد عنادش تأمین بشود. منافق که در اطراف شما می‌آید، خیلی هم می‌آید، می‌آید به شما ضربه بزند، نمی‌آید که امر شما را اطاعت بکند. تمام این‌که دور پیغمبر بودند، می‌خواستند ضربه به دین و به اسلام بزنند، آخر هم ضربه زدند. پیغمبر در ماوراء دست دارد؛ جبرئیل می‌آید، میکائیل می‌آید، می‌آیند و آیه قرآن می‌آورند. این منافقین، عمر و ابابکر، متصل شدند، متوجه شدند این زهرای‌عزیز، یک شخصیتی است. این‌ها تصمیم گرفتند اول پیغمبر را از بین ببرند. [روایت] داریم؛ در یک‌جایی بود، این‌ها یک‌چیزی درست کردند، انداختند، شتر پیغمبر رم کرد. یک برقی زد، این‌ها را دید؛ اما آن‌ها را افشاء نکرد. حالا حسابش را کردند که پیغمبر از دنیا رفته می‌خواهند چه‌کار کنند؟ دیدند زهرا یک شخصیت خلقتی است و قرآن که به پیغمبر نازل شده‌است، این‌ها گفتند: «حسبنا کتاب‌الله»، یک قرآن «درش دم» را قبول دارند؛ یعنی مثل بیشتر ما یک قرآنی که به اسم است را قبول دارند، احکام قرآن را قبول ندارند. این‌ها به همین اکتفا کردند. یکدفعه رفتند در این فکرها که پیغمبر این‌طور گفته، جبرئیل این‌طور گفته‌است، این‌طور گفته‌است. حالا بنا شده احکام بعد از پیغمبر به زهرا نازل بشود. زهرای‌عزیز هم مانند امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) آن دیگر امر به صبر ندارد، می‌خواهد افشا کند. حسابش را کردند اگر این افشاء کند، این‌ها به‌هیچ عنوانی جایی ندارند و زهرای (س) عزیز بنا بود افشاء بکند. بعد از پیغمبر، جبرئیل به زهرا نازل می‌شد؛ اما مابین خدا و زهرا علی (علیه‌السلام) بود؛ ما بین وحی علی (علیه‌السلام) بود؛ مثل این‌که توسط ایشان، به ایشان می‌رسید. اما آن‌زمان دیدند اگر افشا شود، اصلاً نسل علی (علیه‌السلام) را برمی‌اندازند. خدای تبارک و تعالی افشا نکرد؛ اما الان افشا است. جبرئیل نازل می‌شد؛ اما به‌توسط امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، احکام به زهرا [می‌رسید]، زهرا باید افشا کند. چون‌که پیامبر به امیرالمؤمنین گفت: علی‌جان، تو افشا نکن. گفت: این‌طوری است، گفت: برو در در چاه بزن؛ اما زهرا باید افشاء کند.

ببین، این‌ها به چه حسابی [جنایت] کردند؟ به‌حساب دین. چرا علی نیامده نماز جماعت؟ مغیره، بلند بشو برو، گفت: ما داریم قرآن را جمع‌آوری می‌کنیم. گفت: باشد. این تمام حرفش این‌بود که زهرا را بکشد. حالا حرکت کردند و در خانه زهرا آمدند. در را می‌زند، زهرا راه به آن‌ها نمی‌دهد. گفت: من در را آتش می‌زنم. بابا، حسن و حسین این‌جا هستند. گفت: من در را آتش می‌زنم. این باید نماز بیاید. می‌خواهد در اسلام دو درقه‌ای بیندازد. ببین، عزیز من، این‌ها که روزی [از خلق] می‌خواستند، امرش را اطاعت کردند. رفتند هیزم آوردند و در خانه را آتش زدند. حالا که در خانه را آتش زدند، چه‌کسی می‌گوید قنفذ زهرا را کشت؟ [عمر] افشا کرد! خودش به معاویه نوشت، معاویه، وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان فشار آوردم عضله‌های زهرا را خرد کردم. عضله این‌هاست؛ یعنی تمام بندبند زهرا را خرد کردم. حالا در خانه ریخته، حالا محسن سقط‌شده. اصلاً محسن زیر پای این مسلمان‌های نمازخوان حج‌برو پیشانی بادکرده رفت. کجایی؟ قنفذ، تیر خلاص را به زهرای‌عزیز زده‌است. وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را از خانه بیرون کشیدند، زهرا آمد حمایت کند. آمد سر طناب را گرفت. روایت داریم چهل‌نفر علی را می‌کشید. این، در ظاهر هم بازوی حیدر است و هم بازوی نبوت. یک تکان داد چهل‌نفر روی زمین ریختند. عمر چاره‌ای نداشت. گفت: قنفذ، دست زهرا را کوتاه کن، بزن زهرا را. چنان این قنفذ زد که دست زهرا شکست. باز با این یک دست، سر طناب را گرفته‌است. هیچ‌کجا نداریم زهرا کمک خواسته باشد. این‌جا کمک خواست. گفت: یک دست به پهلو و دستی ز طناب، یا الله دست دگر کجاست حمایت ز حیدر کند.

آقا جان من، زهرا، تقاضای دست کرده‌است. عزیزان من، چرا ما حمایت از ولایت نمی‌کنیم؟ حمایت از ولایت امر این‌هاست که اطاعت کنی. چرا می‌گوید منتظر امام‌زمان این‌همه ثواب دارد؟ منتظری که اگر بیاید، حمایت کنی. عزیز من، تو هم باید باید توی فکر باشی حمایت از ولایت کنی. حالا چه‌کار کردند؟ آخر، ببین دنبال چه‌کسی می‌روید؟ عزیزان من، چرا گول می‌خورید؟ من می‌خواهم از شما بپرسم؛ انگلیسی‌ها، یهودی‌ها، نصرانی‌ها آمدند زهرای ما را زدند یا امام جماعتی‌ها؟ یا این‌ها که ادعای خلافت می‌کنند؟ حالا علی (علیه‌السلام) را کشیده‌اند، ابابکر روی منبر است. می‌گوید: بیعت کن. با چه‌کسی؟ با ابابکر. خالد بن ولید شمشیر بالای سر علی [گرفته، می‌گوید] بیعت کن. وقتی زهرا شمشیر را بالای سر علی دید، یک‌دفعه گفت: دست از علی بردارید، [وگرنه] نفرین می‌کنم. تمام خلقت نزدیک بود به‌هم بخورد. آخر، یک خلقت فدای ولایت است، نه ولایت، فدای خلقت. گفتم: خلقت ارزش ندارد، خلق ارزش ندارد. ارزشش این‌است که اتصال به ولایت باشد. این‌مردم که دیگر اتصال به ولایت نیستند، ارزش ندارند. اما چرا امیرالمؤمنین گفت؟ می‌خواست مبادا بگویند این‌ها سر خلافت دعوایشان است. اما نظر ولایت من چیز دیگری است: این اول اسلام است، در صلب این‌ها شیعه به‌وجود می‌آید. امیرالمؤمنین نگذاشت زهرا نفرین کند. این‌ها کافر شدند؛ اما در صلب این‌ها شیعه به‌وجود می‌آید؛ اما امام‌زمان که می‌آید و از دم می‌زند، دیگر از صلب این‌مردم شیعه به‌وجود نمی‌آید.

تمام این خلقت دارد روی ماورای امام و قرآن و خدا و شیعه می‌گردد. یک شیعه ارزش به یک عالم دارد. ما نفهمیدیم ولایت یعنی‌چه؟ ما باید گریه کنیم، ما باید این‌ها را بشناسیم، ما باید معرفت در حق این‌ها داشته‌باشیم. چرا؟ بابا جان من، اگر این خلق ارزش دارد، چرا خدا یک خلقتی را زمین می‌زند؟ می‌گوید: اگر محبت علی نداشته‌باشی، اگر عبادت ثقلین کنی به‌رو توی جهنم می‌اندازمت؛ پس خلق ارزش ندارد؛ ولایت، ارزش دارد. اگر بخواهی ارزش پیدا کنی، باید اتصال به ولایت باشی. حالا این‌مردم که اینطور هستند؛ اما امیرالمؤمنین در ماورای خلقت تا آن ذراتی که تا قیام‌قیامت می‌آید، می‌فهمد که باید بالاخره شیعه به‌وجود بیاید، جلوی نفرین زهرا را گرفت. اما آیا زهرا نمی‌داند؟ والله، می‌داند.

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه