ماوراء در امر حضرتزهرا؛ نور ولایت
ماوراء در امر حضرتزهرا؛ نور ولایت | |
کد: | 10183 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1378-07-08 |
نام دیگر: | حضرتزهرا، عصاره خلقت |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام ولادت حضرتزهرا (19 جمادیالثانی) |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤیّد، الرّسول المکرّم، أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز! هر چیزی باید مناسبت داشتهباشد. همیشه در سخنانتان، در صحبتهایتان، مواظب مناسبت هم باشید! مثلاً یک آقایمنبری، اوّلش که میخواهد صحبت کند، از اوّل باید از حضرتمسلم بگوید، نه اینکه آخر [ماه] محرّم یا وسط محرّم بگوید. نمیگویم اشکال دارد؛ اما هر چیزی در عالم روی مناسبت خودش گذاشته شدهاست؛ آنوقت آن پسندیده است. بشر باید همیشه تفکّر داشتهباشد. رفقایعزیز! اگر تفکّر داشتهباشید، با فکر و اندیشه کار کنید، آن تفکّر، شما را هدایت میکند؛ یعنی آن تفکّر، آن حرفی را که میخواهید بزنید، شما را هدایت میکند. چرا؟ چونکه آن تفکّر میخواهی امر خدا را، امر امامزمان (عجلاللهفرجه) را پیاده کنی، امر زهرایعزیز (علیهاالسلام) را اجرا کنی. من گفتم، الآن به شما عرض کردم، ولایت باید به شما ابلاغ شود. صحبتی هم در اینباره شد. پس بنا شد [که] پرچم تفکّر، پرچم هدایت است؛ اما توی فکر باشید که امر ائمهطاهرین (علیهمالسلام) را بگویید! آنوقت وقتی آنطور شدید، خدا شما را یاری میکند؛ یعنی به زبانت القاء میشود. ببین، توجّه بفرمایید! بعداً به زبان شما القاء میشود. آنوقت آن مطلب شما را از تهمت هم درمیآورد. از اینجا من استفاده کردم. وقتی مریم تهمت به او زدند، آنوقت گفت: از بچّه بپرسید! یعنی مریم را از تهمت بیرون آورد.
رفقایعزیز! و اگر بخواهید درباره ولایت صحبت کنید، باید یک اندازهای تفکّر داشتهباشید. همانموقع که میخواهید صحبت کنید، عقیده ولایتی من ایناست که [بگویی:] یا امامزمان! من را یاری کن! زهراجان! من را یاری کن! متوسّل بشوید! یعنی خودت را کوچک بدانی! درباره ولایت کرنش کنی! آنوقت ولایت، در دهان شما القاء میشود. آنوقت، آن القاء، امر آنهاست.
حالا میخواهیم یک جملهای از حضرتزهرا (علیهاالسلام) صحبت کنیم، بدانیم ما چه اندازه معرفت درباره زهرا (علیهاالسلام) داریم. حالا بعضیها که ولایتشان چیز است، میگویند زهرایعزیز (علیهاالسلام) در مقابل پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یا ائمه (علیهمالسلام) کسری دارد. من میخواهم به شما عرض کنم که اینها بیخود میگویند. این باید یک کس دیگری به خودش نمره بدهد، حالا دارد نمره میدهد. چرا؟ این بعد قدرتی که دارد، به او القاء نشده که افشاء کند. باید ولایت اوّل القاء شود، بعداً افشاء کنید. تو القاء نداری، چرا افشاء میکنی؟ پس [حالا که] القاء نداری و افشاء کردی، اینها را پایین میآوری؛ یعنی نمیتوانی، توان نداری که اینها را معرّفی کنی. ببین، من چه میگویم؟! رفقایعزیز! توجّه بفرمایید!
حالا شما ببینید، هیچکدام از ائمه (علیهمالسلام)، مانند حضرتزهرا (علیهاالسلام) نبودند؛ تا حتّی خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)؛ تا حتّی خود حضرتعلی (علیهالسلام). آنها مثلاً وقتی میخواستند بهدنیا بیایند، [مثلاً برای] خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، آیا به فاطمه بنتاسد، سیب بهشتی دادند؟ یا به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) سیب بهشتی دادند؟ یا به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) سیب بهشتی دادند، یا به آمنه سیب بهشتی دادند؟ چرا ما متوجّه نیستیم؟ این سیب چه بودهاست؟ عصاره خلقت؛ اگرنه من [در] جای دیگر گفتم، غذای بهشتی را کسی [دیگر] خورده؛ این عصاره خلقت است. حالا ببین، عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، نماز پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، نماز یک خلقت است. حالا از کوه حرا آمده، تا به نماز میایستد، فوراً جبرئیل ندا میدهد: یا محمّد! نماز نخوان! برو پیش خدیجه! آقاجان! آیا ما فکر کردیم یا چند تا فکر داری، میخواهی فکر ولایت هم بکنی؟ تمام فکرها را باید از مغزت بیرون کنی؛ تا فکر ولایت کنی. مگر نماز پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) شوخی است؟ چونکه دارد میگوید: ای محمّد! ای عزیز من! عصاره تمام نمازها تا حتّی نماز تو، زهراست، تا حتّی نماز تو زهراست. نماز عبادت است؛ اما زهرا (علیهاالسلام)، ولایت است. حالا همبستر میشود. حالا نور به نور اتّصال میشود. خیلی قدر این حرف را بدانید که اینقدر مهمّ است، میگوید: آن، امر من است؛ نماز عبادت است، آن اطاعت است.
تمام فکر و خیالتان را باید کنار بزنید! از خدا بخواهید! از خودش بخواهید [که] فهم ولایت به ما بدهد؛ یعنی شناخت ولایت به ما بدهد. اگر ما شناخت ولایت نداشتهباشیم، به ولایت قسم! به ولایت توهین میکنیم. ما باید شناخت ولایت داشتهباشیم تا به ولایت توهین نکنیم. من در جای دیگر گفتم: عزیزان من! ولایت یکچیز خیلی بالاست.
حالا حسابش را بکن! حالا زهرایعزیز (علیهاالسلام) میخواهد پا به عرصه دنیا بگذارد. حالا خدیجه یک اندازهای ناراحت است؛ چون خدیجه خیلی مقامش بالاست؛ اما در مقابل فهم ولایت یک حدّی دارد. ولایت بیحدّ است. حالا تا رفت، آنها گفتند [ما برای کمک نمیآییم]، زنان مهاجر و انصار نیامدند. حالا میگوید: مادرجان! عزیز من! میآیند کمکت؛ یعنی دارد حالی یک خلقت میکند: من که زهرا (علیهاالسلام) هستم، ماوراء در اختیارم هست. تو باید به ماوراء برسی، او ماوراء در اختیارش است. امر کرد: چهار زن مجلّله برای کمک مادرش آمدند. من حرف از شما سؤال میکنم، بهمن جواب بدهید! انتقاد کنید! این حرفها، معرفت ولایت است. مگر خدیجه مثل زن من است یا خانم شماست که احتیاج داشتهباشد؟ نور که احتیاج ندارد. چرا متوجّه نیستید؟ زهرا (علیهاالسلام) دارد خودش را به خلقت معرّفی میکند؛ میگوید: ماوراء، در اختیار من است. من فوری امر میکنم حوّاء و آسیه و دختر بنتعمران و مریم همه بیایند. اینها همه کنیز مادر من هستند. چه داری میگویی، زهرا، زهرا میکنی؟ تو باید زهرا (علیهاالسلام) را بشناسی، بعداً بگویی زهرا! خدا را بشناسی، بعداً بگویی خدا! علی (علیهالسلام) را بشناسی، بعداً بگویی علی! دارد به یک خلقت ابلاغ میکند که یک ماوراء در اختیار من است، نه اینکه من در اختیار ماوراء باشم.
والله! بالله! تالله! از تمام گلولههای خونم میگویم: اگر ماوراء در اختیار [زهرا (علیهاالسلام)] نباشد؛ پس ماوراء مهمّتر از زهراست. ماوراء، خلق است، این [زهرا (علیهاالسلام)] نور خداست. خلق در مقابل ائمهطاهرین (علیهمالسلام) خیلی پایین است؛ چونکه آنها خلق هستند. چرا میگوید «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۱]؟ من روایت رویش میگذارم که قبول کنید؟ چرا میگوید: همه تسلیم نبیّ شوید؟ چرا میگوید همه خلقت، تا ریگهای بیابان، کوهها، درختها، آنچه که در این عالم هویداست، به همه میگوید تسلیم نبیّ بشوید؟ چرا؟ آنها همه خلقند. ما باید خلق را با امر تشخیص بدهیم، خلق را با نور خدا تشخیص بدهیم.
من جسارت نکنم، رفقایعزیز! به شما نمیگویم، عدّهای هستید زهرا شناختنمان، امام شناختنمان، رودربایستی است. ببین، در زمان پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، این عمر و ابابکر یا سایرین اینها، چقدر به زهرایعزیز (علیهاالسلام) احترام میکردند؛ رودربایستی طی شد. ما بیشترمان جلسات میگیریم، شیرینی میدهیم، شاید یک شام هم بدهیم، داریم به مردم میگوییم [که] بابا! ما دوست زهرا (علیهاالسلام) هستیم. خانمعزیز! اگر دوست زهرا (علیهاالسلام) هستی، باید امرش را اطاعت کنی. اگر تو دوستعلی (علیهالسلام) هستی، باید امرش را اطاعت کنی. علی (علیهالسلام)، امرش است، زهرا (علیهاالسلام)، امرش است، امرشان هم، امر خداست.
ای خانمعزیز! این زهرا (علیهاالسلام) واجبالإطاعة است. چه جلسهای میگیری و روضهای میخوانی؟! من نمیگویم روضه نخوان! من نمیگویم جلسه نگیر! من نمیگویم شیرینی نده! ببین، من چه میگویم؟ من میگویم امر اینها را اطاعتکن؛ نه مثل آنها که آنجا بودند، اینهمه اطاعت میکردند. برای چه؟ برای اینکه بالأخره بگویند آبروی ظاهریشان حفظ شود. من نباید در آبروی ظاهریام باشم، من باید توی امر باشم. خانمعزیز! به تو چه گفته؟ به تو گفته بیاجازه شوهرت بیرون بیایی، تمام ملائکه شما را لعنت میکند. بروید در کتابها ببینید!
مگر زهرا (علیهاالسلام) نبود که نشستهبود، کوری وارد شد، رفت؟! [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] گفت: زهراجان! این کور است. گفت: مگر نگفتی [که] نامحرم یک بویی دارد، آنمرد، مثلاً آن بویش را استشمام میکند؟ خانمعزیز! دارد به تو میگوید! زهرا (علیهاالسلام) که بوی بهشت میدهد. خدا میداند تمام گلولههای [گلبولهای] خون من ناراحت است، میگویم چرا اینمردم متوجّه نیستند؟! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) سینه زهرا (علیهاالسلام) را میبوسد، میگوید: هر وقت خواستم بوی بهشت را استشمام کنم، از سینه زهراست. یعنیچه؟ یعنی ولایت را میبوسد. آنوقت همین سینه را زدند، خُرد کردند. خدا، خدا، هم میکنند، نماز هم میخوانند، احترام هم میکنند، مکّه هم میروند، عمره هم میروند. چرا متوجّه نیستیم؟ حالا میگوید: [نامحرم] بو را استشمام میکند.
مگر ایننیست که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: چه عبادتی است که از برای زن، افضل عبادت است؟ حضرتامیر (علیهالسلام) خدمت حضرتزهرا (علیهاالسلام) آمد، با هم نجوا کردند. گفت: به پدرم بگو: نه او نامحرم را ببیند، نه نامحرم او را ببیند. این امر زهراست. خانمهایعزیز! والله! بالله؟ شما عاق زهرا (علیهاالسلام) هستید. اینکه دارد میگوید عاقوالدین، زنی که اینطور نباشد، عاق زهراست، کارش مشکل است.
اگر میگویید زهرا (علیهاالسلام) صحبت کرد، علی (علیهالسلام) تنها بود؛ یعنی کسی نبود که ولایت را یاری کند. تمام طرف آن دوّمی رفتند. حالا زهرایعزیز (علیهاالسلام) وظیفه میداند [که] ولایت را یاری کند، علی (علیهالسلام) را یاری کند، باید بکند. حالا اگر [در مسجد] آمدهاست، میخواهد ولایت را برگرداند، جان خودش را فدای ولایت کرد، جان بچّهاش را فدای ولایت کرد. مگر ولایت چیز شوخی است؟!
پیش شما تند نباشد، من بارها گفتم این عاقوالدین که میگوید سهطایفه را نمیآمرزم: شاربالخمر، عاقوالدین و کسیکه برادر مؤمنش را اذیّت کردهباشد. آن احترام آن مؤمن بهواسطه ولایت است.
حالا شما ببین، تا زمانیکه زهرایعزیز (علیهاالسلام) بود، یک نوری بود [که] تمام مردم مدینه و غیر مدینه میدیدند. وقتی زهرایعزیز (علیهاالسلام) از این عالم رفت، آن نور هم رفت. آن نور ولایت بود. مگر نمیگوید عاقوالدین، من بارها گفتم، عاقوالدین آن پدر و مادر را متوجّه شوید! [یعنی] امر آنهاست، اما مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیگوید ما پدران این اُمّت هستیم؟ مگر زهرا (علیهاالسلام) مادر تو نیست؟ خانم! چرا امرش را اطاعت نمیکنی؟ مادرت هست. ای سادات! به شما هم ابلاغ میکنم! چرا امر مادرتان را اطاعت نمیکنید؟ آیا شما عاقوالدین هستید یا نیستید؟ باید امرش را اطاعت کنید! ببین، به تو چه گفته؟ به تو گفته رویت را بگیر! به تو گفته لای مردم نرو! این حرفها را که زده را تکرار نکنم، باید امرش را اطاعت کنی! والله! بالله! اگر [امر زهرا (علیهاالسلام) را اطاعت] نکنید، «إنّهُ لَیسَ من أهلک»[۲] هستید، اهلزهرا (علیهاالسلام) نیستید. بیایید متدیّن شویم، نه مقدّس. ما بیشترمان مقدّس هستیم. چهار تا نماز میخوانیم، دو تا نماز شب میخوانیم، یک مسجد جمکران میرویم، یکچیز هم به کسی میدهیم، خیال میکنیم اوّل آدم هستیم. اوّل آدم آناست که ولایت را اطاعت کند.
من یکچیزی که میخواهم خدمت شما عرض کنم ایناست: اگر شما بخواهید بدانید که این مطلب چطور بود [که اینکارها را کردند]؟ ائمهطاهرین (علیهمالسلام) را جزء خلق حساب کردند، زهرایعزیز (علیهاالسلام) را جزء زن حساب کردند. باباجان! ما میخواهیم بگوییم، ائمه (علیهمالسلام) نور خدا هستند، جزء خلق نیستند، زهرایعزیز (علیهاالسلام)، جزء زنها نیست. این نسبتی که به زهرا (علیهاالسلام) داد [و او را زن حساب کرد،] عمر بود. حالا اگر میخواهید پیرو عمر باشید، باش! ما که نمیگوییم نباش! مگر ما بخل داریم که تو باشی! حالا از کجا میگویی؟ حالا آنجا آمده، به علی (علیهالسلام) میگوید: ما میخواهیم زهرا (علیهاالسلام) را ببینیم؛ یعنی میخواهند صورتسازی کنند؛ چون پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته هر که زهرا (علیهاالسلام) را اذیّت کند، من را اذیّت کرده، هر که من را اذیّت کند، خدا را اذیّت کرده.
روایت خیلی صحیحی داریم: آتشجهنّم برای دوست زهرا (علیهاالسلام) حرام است، بروید در کتابها ببینید! هم آتش دنیا [و] هم آتش آخرت [حرام است]. امروز یکی از رفقایعزیز اینجا آمدهبود، با ایشان بحثی داشتیم. چطور آتش دنیا [برای دوست زهرا (علیهاالسلام) حرام است]؟ آن نور زهرا (علیهاالسلام) در دل تو تجلّی میکند، غم و غصّه را از دلت بیرون میبرد. محبّت زهرا (علیهاالسلام) یعنی این. در قیامت هم شما به آتش نمیسوزید. چرا؟ آتش به امر زهراست. مگر آتش میتواند کار بهغیر امر بکند، آتش در امر است. خیلی ما باید فکر کنیم. آتش در امر است؛ [خدا به او] امر کرده که دوست زهرا (علیهاالسلام) را نسوزانید! خنک شد. مگر برای ابراهیم خنک نشد؟ خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: اگر خدا نمیگفت سرد و سلامت، ابراهیم از سردی میمرد. کجا؟ توی دوازدهفرسخ آتش. چه میگویید آخرالزّمان، دین مثل آتش کف دست است؟ مگر مال شماست؟ دوازدهفرسخ آتش را خاموش کرد. بیا محبّت زهرا داشتهباش، دستت را خاموش میکند. پس بنا شد محبّت زهرا (علیهاالسلام) که حضرت میفرماید آتش را خاموش میکند، در دنیا هم خاموش میکند.
ای خانمعزیز! اگر به این طلا و لباسهایت مینازی، همیشه دلت پُرغصّه است. چرا؟ دنبال مد رفتی، وِزر و وَبال کردی، شوهر بیچاره را در شکنجه قرار دادی، حالا یک لباس برایت گرفته، میروی در مجلس، میبینی کسی دیگری مدش را دارد؛ میسوزی؛ اما بیا بیرون، امر زهرا (علیهاالسلام) را اطاعتکن! همیشه دلت نورانی است. بیا حرف بشنو! ببین من درست میگویم یا نمیگویم؟
زهرایعزیز (علیهاالسلام) یکموقعی در تولّدش عظماییتش را نشان داد، یکموقع هم که شمشیر روی سر علی (علیهالسلام) گرفتند. گفت: دست از علی (علیهالسلام) بردارید! (نگویید اینطرف و آنطرف صحبت میکند، دارم ثابت میکنم حرف را که فکر شما اینطرف و آنطرف نرود؛ بدانید حرف صحیح است) . حالا گفت: دست از علی (علیهالسلام) بردارید؛ [وگرنه] نفرین میکنم. یک نَفَس کشید، ماوراء گفت: زهرا! ما در اختیار تو هستیم، مگر مسجد در اختیارش است؟ مسجد جلوی چشم آنها بود؛ یک ماوراء گفت: زهرا! ما به حرف تو هستیم؛ یعنی خدا یک دنیا را میخواهد زیر و رو کند. دنیا در مقابل زهرا (علیهاالسلام) ارزش ندارد. بهدینم! دنیا در مقابل زهرا (علیهاالسلام) یک کادو است. اگر اینطوری نباشد، خدا هم دنیا را میخواهد. خوب شد؟ دنیا را بهواسطه محبّت اینها خلق کردهاست، نه بهواسطه خود اینها. بابا! دارد به تو چه میگوید؟ میگوید تمام این دنیا را بهواسطه محبّت اینها خلق کردم. خب، تو محبّت اینها را داشتهباش! آیا دنیا ارزش دارد یا محبّت اینها؟ دارد حالی تو میکند محبّت اینها [ارزش دارد]، این دنیا ارزش ندارد. حالا یک نَفَس کشید، شیعه و سنّی نوشتند، (گفت: اگر حرف ما را قبول ندارید، حرف برادرانتان اهلتسنّن را قبول داشتهباشید! آنها هم نوشتند.) ستونهای مسجد از جا حرکت کرد. تا حتّی خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: از زیر ستون میشد بروی؛ یعنی اینقدر آمد بالا. آخر، شما فکر کنید مسجد چطور شد؟ یکذرّه که آهنها تکان میخورد، همه پایهها اینطور میشود. چطور شد اینهمه بالا رفت، طاق بههم نمیخورد؟ طاق دارد امر را اطاعت میکند، میگوید بگو
حالا دیدند اینجوری شد. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) فرمود: زهراجان! نفرین نکنید؛ اگرنه طیور در جوّ هوا هلاک میشود. این حرف معنایش ایناست؛ یعنی عالم و تمام دنیا نمیماند. این سرایت به آسمان میکند، طیور هم هلاک میشوند. چهچیزی هلاک میکند؟ ناراحتی زهرا (علیهاالسلام). ای خانمعزیز! آیا اینکارها را میکنی، زهرا (علیهاالسلام) ناراحت نیست؟ آقایعزیز! تو اینکار را میکنی، امامزمان (عجلاللهفرجه) ناراحت نیست؟! مگر امامزمانناراحتکردن، یا امیرالمؤمنینناراحتکردن، زهرا ناراحتکردن، گناه بخشیدنی است؟ چرا فکر نمیکنید؟! بهدینم قسم! میخواهم توی سَر و کَلّه خودم بزنم. میگوید: اگر یک مؤمنی را ناراحت کنی، من عبادتت را قبول نمیکنم. عزیزان من! والله! بالله! تالله! من به شما کار ندارم، من در جوّ این دنیا حرف میزنم. آنها که ناراحت میکنند. میگوید: یک مؤمنی را ناراحت کنی، هیچعبادتت را قبول نمیکنم؛ آیا تو امامزمان (عجلاللهفرجه) را ناراحت نمیکنی؟ آیا مخالفت نمیکنی؟ خانمعزیز! مخالفت نمیکنی؟ برای چه زهرا! زهرا! میگویی؟ فردا، پر تا پوچ است. تو محبّت مُد داری، نه محبّت زهرا (علیهاالسلام). اگر محبّت مُد نداری، چند تا پیراهن داری، چند تا مانتو داری، چند تا اینها را داری، یکیاش را به یک همسایه بده! باباجان! این بندهخدا میخواهد عروس بشود. آخر، آن بندهخدا هم آبرو دارد، او هم برادر دینیات است. دین به دین اتّصال است. چهکار داری میکنی؟ آیا حقّ داری اینها را برای خانمت بگیری؟ تو هم برای شهوتت میگیری. بیا برای خدا بگیر! قربانتان بروم، بیایید اینها را محض خدا بگیرید! نه محض شهوتت.
حالا زهرایعزیز (علیهاالسلام) دارد به عمر و ابابکر میگوید، میگوید: خیال نکنید که تو من را زدی، خیال نکنید صورت من را سیاه کردی، تمام ماوراء در اختیار من است؛ حالیات میکند. دارد تو را حالی میکند، میگوید: ای مخالفین امیرالمؤمنین! ای مخالفین من! شما، همه دارید مخالفت خدا را میکنید. خدا، ماوراء را در اختیار ما گذاشتهاست، دنیا را در اختیار ما گذاشتهاست. ماوراء اینبود که امر کردم، آمدند مادرم را یاری کردند؛ اما این عالم همهاش در اختیار من است. اگر «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۱] گفتند: تسلیم پدرم شوید! [چون] ایشان میخواست شوهر من را، عزیز من را، علی را، یاری کند؛ یعنی کلامی بگوید که عظماییت علی معلوم شود؛ اگرنه این عالم در اختیار من هم هست، نه [اینکه تنها] در اختیار پدرم [باشد]، در اختیار من هم هست. آن «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ»[۱] که درباره پدرم هست، درباره من هم هست، باید امر من را هم اطاعت کنید تمام خلقت اطاعت میکنند. آیا تو [اطاعت] نمیکنی؟ خدمت شما عرض کردم: تمام خلقت، اطاعت معصوم میکنند تا حتّی ریگهای بیابان، تا حتّی چرنده و درنده؛ تمام اطاعت میکنند. چرا [اطاعت] نمیکنید؟
این مخیّری بودنی که خدا برای تو معیّن کرده، اگر اطاعت کنی سعادت است، اگر نکنی، والله! شقاوت است. تو خیال نکن اینکه به تو میگوید من تو را مخیّر کردم، [بیدلیل است؛ خدا] عزّت سرت گذاشتهاست، احترامت کردهاست، بیا ای بشر! تو بیاحترامی نکن! بیا اطاعتکن! والله! بالله! فردا در ماوراء جلوی گرگهای بیابان، جلوی بعضی از الاغها، من خجلزده هستم. چرا؟ مگر خر بلعم اطاعت نکرد؟ مگر ناقهصالح چه بود؟ مردم اطاعت نکردند، او را کشتند، عذاب نازلشد. چرا اطاعت نمیکنید؟ خدا، [با] این مخیّر بودن، عزّت سر بشر گذاشتهاست. چرا میگوید اگر امر من را بر امر خودت ترجیح دادی، هشتشرط به تو میدهم؛ [یعنی] بینایت میکنم، دانایت میکنم، روشنفکرت میکنم، القاء به تو میدهم، هشتشرط به تو میدهد؟ پس معلوم میشود اگر مخیّر هستی، باید امر را اطاعت کنی. والله! اگر امر را اطاعت نکنی، مخیّر بودن عذاب است. چرا فکر نمیکنید؟ اگر خدا به تو میگوید اشرفمخلوقات هستی، ای اشرفمخلوقات! اشرفیّت خودت را باید حفظ کنی. چطور حفظ کنی؟ ولایت را در کالبد بدنت حفظ کنی.
مگر من نگفتم [که] ما باید سازندگی داشتهباشیم. خدا میفرماید، در روایت و حدیث خیلی داریم، مگر [نبود که] پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) در [از] یکی از جنگها میآمدند، گفت: این جهاد اصغر است، بیایید جهاد اکبر کنید! جهاد اکبر چیست؟ خودسازی کنید! خودتان را بسازید! رفقایعزیز! خودتان را بسازید! ما باید خودسازی کنیم، خودمان را بسازیم. اگر تو خودت را ساختی، متقی میشوی، اصحابیمین میشوی؛ آنوقت تولید تو، هدایت است. الآن من یکروایت رویش میگذارم. مگر ما از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بالاتر داریم؟ اشرف تمام مخلوقات است؛ اما حالا زنی بچّهای [نزد پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] میآورد [و] میگوید: بگو [که] خرما نخورد. میگوید: برو فردا آنرا بیاور! [میگوید:] یا رسولالله، راهم دور است. میگوید برو او را فردا بیاور! فردا میآید، میگوید: پسر! خرما نخور! یا رسولالله! چرا دیروز نگفتی؟ [فرمود:] من خودم خرما خوردهبودم؛ پس اگر من میگویم، درست میگویم. باید القاء شود، بعد افشاء شود. من روایت را رویش گذاشتم تا قبول کنید.
حالا ای عزیز من! ای رفقایعزیز! فدایتان بشوم، یک اشارهای راجعبه ماوراء کردید. حالا ببین، من به شما گفتم: من یک روزی بود [که به] خانه [آمدم]، دیدم مور، مور میشوم. به خانواده گفتم [که] من بالا میروم، اگر من بیدار شدم پا شدم [که هیچ]، اگر نشدم، من را صدا بزنید! تا بالا رفتم، (میخواهم سند نشان شما بدهم که قبول کنید.) دیدم اصلاً یکوضعی شد، اصلاً دیگر ساختمان نیست. فقط همین ساختمان ما بود. من نگاه کردم تمام این زمینها تا حتی کوهها انگار صاف شدهبود. تا چشم کار میکند صاف است. یکوقت دیدم عیسی از آسمان [به] زمین آمد. (علی [پسرم] دنبال من آمدهبود، من [به او] گفتم: بابا! بنویس! او مینوشت. نه اینکه خیال کرد که من حال ندارم، یکقدر ناراحت شد، دنبال من آمد.) گفتم پدرجان! عیسی آمد. یکوقت شما خیال نکنید که بگویید چطور تو عیسی را میشناختی؟ فکر تو کوتاه است. ولایت، ولایت را میشناسد. ولایت، هدایتکن است. تو ولایت را میشناسی. فهمیدی؟ ولایت، ولایت را میشناسد. ما ولایت نداریم که زهرا (علیهاالسلام) را نمیشناسیم، ولایتمان کم است که علی (علیهالسلام) را نمیشناسیم، ولایتمان کم است که دوازدهامام (علیهمالسلام) را نمیشناسیم. اگر [واقع ولایت] داشتهباشی، بههم اتّصال میشود. نورٌ علی نور میشود. اصلاً شخص را میشناسی. حالا مجدّداً جبرئیل نازلشد، پیش حضرتعیسی آمد. به آسمان رفتند. خدا میداند یک تاریکی ایجاد شد، من فقط جهنّم را دیدهبودم، تمام آسمان تاریک شد. عیسی گفت: خدایا! ما را نجات بده! گفت من را به پنجتن قسم بده! گفت خدایا! به حقّ محمّدبنعبدالله! [روشن] نشد. گفت: خدایا! به حقّ وصیّاش امیرالمؤمنین! ما را از این ظلمت نجات بده!
(باباجانِ من! عزیز من! علی (علیهالسلام) باید شما را از ظلمت نجات دهد. چهکسی شما را نجات میدهد؟ علی (علیهالسلام) شما را نجات میدهد. امروز ولیّاللهالأعظم، امامزمان (عجلاللهفرجه) نجاتدهنده است؛ اما یقین کنید!) حالا فوراً تمام آسمان روشن شد، اینها رفتند. خدا ندا داد: یا عیسی! به عزّت و جلالم قسم! تمام نور زمینها و آسمان بهواسطه علی (علیهالسلام) است، مخصوص به خودش قسم، گفت: «علی» حالا پس معلوم میشود تمام نور زمینها و آسمانها بهواسطه علی (علیهالسلام) است.
آنجا هم گفتیم که زهرایعزیز (علیهاالسلام) یک نوری داشت که به تمام عالم تجلّی میکرد. عمر و ابابکر، خدا عذابشان را زیاد کند! آن نور را خاموش کردند. چرا آن نور را خاموش کردند؟ عزیزان من! شناخت زهرا (علیهاالسلام) یعنی این. همینطور که قرآن به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نازلشد، احکام به زهرا (علیهاالسلام) [نازل میشد]. اگر حرف من را متوجّه نیستید، یکوقت آقایخمینی در این موضوع یک اشارهای کرد. جبرئیل به هیچکس نازل نشد، به زهرا (علیهاالسلام) نازل میشد؛ اما مابین وحی و جبرئیل، علی (علیهالسلام) بود. این [دلیلش] است که گفتهبود قرآن به علی (علیهالسلام) نازل نشده، گفتم: ای مرد نادان! مگر نمیگوید «أنا مدینةالعلم و علیٌ بابُها» جبرئیل از این در میرود. اوّل به علی (علیهالسلام) نازل میشد، بعد به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، بعد به علی (علیهالسلام) نازل میشد. اگر صد دفعه به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نازلشد، دویستدفعه به علی (علیهالسلام) نازلشد. (هر چه شد میگویم،) جبرئیل هم باید با اجازه از در وارد شود. خدا دارد توی خلقت به شما میگوید، میگوید: ای خلقت! ای عالم! ای آدم! من هیچکسی را بهغیر [از] علی (علیهالسلام) در خانهام راه ندادم، کسی دیگر را در خانه دلت راه نده! چرا کسی را راه میدهی؟ چرا نامحرم را راه میدهی؟
حالا احکام بناست نازل شود. آنوقت زهرایعزیز (علیهاالسلام) میخواست احکام را فاش کند. تمام بدبختی این بشر که روی زمین است، تمام گناهانش گردن عمر و ابابکر است. حالا باز هم با اینها برادر شدید؟ نگذاشت [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] احکام را فاش کند. احکام یعنیچه؟ یعنی راهنمایی کلام قرآن. میخواست فاش کند. اگر فاش میشد، منافق و کفّار جای پا نداشتند. حالا حساب کرد، چهکار کند؟ گفت: باید زهرا را بکشیم، آخرم هم کشت.
حالا حرف من ایناست. شما یکقدری فکر کنید! نور زمین و آسمان بهواسطه علی (علیهالسلام) است؛ یعنی مخصوص گفت: علی (علیهالسلام)؛ یعنی ولایت از علی (علیهالسلام) صادر میشود. قدر این حرف را بدانید! همینجور که میگویم اگر مؤمن باشی، صادرات شما هدایت است، حالا صادرات علی (علیهالسلام)چیست؟ ولایت است. حالا پس بنا شد نور زمین و آسمان، نور علی (علیهالسلام) است.
حالا آقاجان! ما در اینزمان که در زمین هستیم، باید غذا بخوریم؛ [اما] ملائکه چه میخورند؟ اینکه میگوید تمام آسمان به نور علی (علیهالسلام) است؛ یعنی تمام آسمانیها دارند به نور ولایت زندگی میکنند، آنوقت آن نور ولایت به اینها دمیدهمیشود، اینها زندهاند. این تمام ملائکه آسمان به نور ولایت دارند زندگی میکنند، چیزی که نمیخورند. از کجا میگویی؟ من یکروایت هم بگویم: علی (علیهالسلام) از یکی از جنگها میآمد، یکجایی دستور داد [که] این لشکر آنجا آرام شدند. یک طیور روی دست علی (علیهالسلام) نشست. گفت اینجا که هیچچیزی نیست، نه آبی [و] نه علفی. از کجا شما زندهاید؟ دید خیلی سرزنده است. گفت: وقتی گرسنهمان میشود، لعنت به قاتلان تو میکنیم؛ یا علی! وقتی تشنه میشویم، صلوات بر تو و آل تو میفرستیم. پس اگر من میگویم شیعهها آلعلی (علیهالسلام) هستند، من از روایت و حدیث استفاده میکنم، از خودم حرف نمیزنم.
حالا منظور من ایناست. حالا این ملائکه که [در] آسمان هستند، اینها به نور ولایت زندگی میکنند. آنجا که چیزی نیست، آنجا که خباثت نیست. آنجا همهاش نور است. این خباثت که اینجا هست، برای امتحان ماست، ملائکه همه امر اطاعت میکنند. آنها که امتحان ندارند؛ اما یک وقتهایی یک ترکاولی دارند؛ پس معلوم میشود خلقت تا حتّی ملائکه، تا حتّی جبرئیل و اسرافیل، تمام اینها یک تزلزلی دارند. فقط کسیکه تزلزل ندارد، دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) است. حالا عزیزم! ببین چهچیزی میخواهم به شما بگویم؟ حالا تمام ملائکه در امر خدا هستند. تمام ملائکه عبادت میکنند. مگر آن ملک نیست [که] میگوید: من چهار هزار سال نماز خواندم؟ عزیز من! ولایت، کسی را نباید اطاعت کند، فقط خدا. ولایت نباید کسی را اطاعت کند. چرا میگفتند بیایید ما را اطاعت کنید؟ یا فهم نداشتند یا نمیفهمیدند یا مغرض بودند. ولایت که کسی را اطاعت نمیکند، تمام خلقت باید ولایت را اطاعت کند.
حالا ملائکه آسمان هم ولایت را اطاعت میکنند. حالا ببین، اینها منتظر چهچیزی هستند؟ حالا منتظرند ولایت را اطاعت کنند، خدا را اطاعت میکنند؛ آنوقت خدا به آنها میگوید: شما ولایت را اطاعت کنید! ببین، قدر این حرف را بدانید! تمام اینها اطاعت میکنند. خدا واجبالإطاعة است، اطاعت میکنند؛ آنوقت خدا به ملائکه میگوید: ولایت را اطاعت کنید! حالا من بگویم خیلی روشن هستید، روشنتر شوید؛ حالا غلام بنیریاح از دنیا رفتهاست. حالا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تابوت را روی دوش خودش میگذارد. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دنبالش میدود. حالا پیغمبر او را روی خاکها میگذارد. [میفرماید:] اینرا میشناسید؟ همه میگویند: نه! [میگوید:] علیجان! اینرا میشناسی؟ [میگوید:] بله! غلام بنیریاح است، هر روز بهمن یک سلامی میکرد و میرفت، میگفت: علی! من تو را دوست دارم. حالا فوری خدا با او چهکار میکند؟ به هفتاد هزار مَلَک، از هفتاد هزار، هفتاد هزار [مَلَک را] میگوید بروید ولایت را استقبال کنید! کجا دلتان به یک سلام و به یک ریاست خوش است؟ بیایید هفتاد هزار تا ملائکه به دیدنت بیایند، به استقبالت بیایند. ملائکه تمام امرند، ملائکه باید امر را اطاعت کند؛ یعنی امر ولایت را. چرا امر ولایت را اطاعت نمیکنید؟ چرا فکر نمیکنید؟ چرا اندیشه ندارید؟ چرا دنیا را رها نمیکنید؟ فکر کنید! آقایمهندس! فدایتان شوم. مگر یکچیزی به تو ابلاغ شود، فکر میکنی که من فردا جواب اینها را چه بدهم؟ آیا فکر کردی باید جواب خدا را داد؟ مبادا عوضی بگویم، نمیدانم، این طلایش اینطوری هست، سُربش اینطوری هست.
باباجان! آرام بگیرید! ساکت باشید! بشر باید ساکت باشد تا عارف باشد. والله! بالله! تالله! تا ساکت نشوید، عارف نخواهید شد. ساکت؛ یعنی دلتان اینطرف و آنطرف دنیا و رنگ و وارنگ دنیا نرود. ساکت ایناست، نمیگویم برو بنشین! یکجایی برو! من گفتم: من درویش درست نمیکنم، بیکاره درست نمیکنم، إنشاءالله، با این حرفها عارف درست میشود. من [درست] نمیکنم، خودش [درست] میکند؛ اما حرف بشنوید! شما باید یک گوشهای بنشنید [و] فکر کنید! اگر روایتش را هم بخواهید، ایناست: عزیز من! مگر نمیگوید نیمساعت فکر، بهتر از هفتاد سال عبادت است. هفتاد سال عبادت کردی، والله! مشرک بودی. خوب شد؟ چرا مشرک بودیم؟ خلق را مؤثّر میدانستید. خلق چهکسی است که مؤثّر بدانی؟ ما هر وقت خلق را مؤثّر ندانستیم، خداپرستیم. والله! تا زمانیکه خلق را مؤثّر دانستیم، مشرکیم. من امروز حرفهایم را در این نوار میزنم.
پس بنا شد: وجود ملائکه، هستی ملائکه، بهواسطه ولایت است. آقاجان من! ماوراء یعنی این. اصلاً تمام خلقت «وجود» ندارد. اصلاً تمام خلقت، بیوجود است، بیروح است، روحش علی (علیهالسلام) است، روحش ولایت است. چه دارید میگویید؟ کجایید؟ از کجا روح به ما دمیده میشود؟ از اطاعت. قربانت بروم، وقتی اطاعت کردی، روح به تو دمیده میشود. چرا میگوید روحالقُدس؟ ببین، من روایت رویش میگذارم، حواستان اینطرف و آنطرف نرود. چرا میگوید روحالقُدس؟ روحالقُدس؛ یعنی روح. روح یعنیچه؟ یعنی ولایت. پس روحالقُدس؛ یعنی ولایت در ما دمیده شده، آنها بهتوسط ولایت زندهاند. اگر روایتش را باز میخواهید ایناست. عزیز من! نگویید تند شد، تو کُندی که متوجّه نمیشوی. تو باید از کُندی دست برداری! تو باید ولایت تیزت کند. تو کُند هستی. مگر نمیگوید اگر امامزمان (عجلاللهفرجه) نباشد، تمام عالم فروزان [فروریزان] میشود؟ خب، من هم همین را دارم میگویم؛ پس اگر ولایت نباشد، ملائکه هم فروزان میشود. پس تمام، بهوجود ولایت زندگی میکنند. اصلاً روحالقُدس، روح یعنی این، ما جسمیم. آیا ممکناست ما از این جسمیت دست برداریم؟ بیاییم اعتقاد به ولایت داشتهباشیم، اعتقاد به این حرفها داشتهباشیم. از خاکی در روح برویم. تو را اینجا آورده، آن بشوی؛ اما به چهچیزی بشوی؟ به یقین. یقین است که تو را به ماوراء میبرد. هیچچیز نمیبرد. یقین یعنیچه؟ ولایت. مگر عیسی نبود؟ گفت: چه آوردی؟ گفت: یک سوزن و نخ، گفت: نگهش دارید! چقدر خواستش؟ چقدر متوجّه شد؟ چقدر میخواستند او را بکشند و نکشتند؟ چرا این رفت مثلاً اینجوری بشود، آن شکل آن شد، آنرا به دار زدند. ببین، چقدر عیسی را هدایت کرد؟ مگر یا علی نمیگوید [و] مرده زنده میکند؟ چقدر هدایت کرد؟ اما در مقابل دنیا، بشر سقوط میکند. عیسی سقوط کرد. علاقه به یک سوزن و نخ داشت. تو علاقه به کجا داری؟
قربانتان بروم، ولایت ما مصنوعی است؛ بیایید مصنوعی نباشیم. حالا چطور بشود؟ هر چیزی را محض خدا بخواهید! زنت را محض خدا بخواه! بچهات را محض خدا بخواه! رفیقت را محض خدا بخواه! ماشینت را محض خدا بخواه! کارخانهات را محض خدا بخواه! کارت را محض خدا بخواه! آنچه را که میخواهی، محض خدا بخواه! خب، این درستاست. ما که نمیگوییم که دست از اینها بردار! آیا حرف من را حالیتان میشود [که] چه میگویم یا نه؟ تند شد. جسارت شد، من را ببخشید! من را عفو کنید! هر چیزی را میخواهی، محض خدا بخواه! خب، این درست شد. ماشین داری، خانم داری، پسر داری، داماد داری، همه اینها را داری، گوارایت باشد؛ اما همه اینها را محض خدا بخواه! «إنّهُ لَیسَ مِن أهلک»[۲] «إنّهُ لَیسَ مِن أهلک»[۲] را نخواه! چرا آن کسیکه «إنّهُ لَیسَ مِن أهلک»[۲] نیست را میخواهی و کمکش هم میکنی؟ چرا متوجّه نیستی؟ آیا این حرفها را میفهمی؟ والله! باید از دنیا خارج شوی تا این حرفها را بفهمی. همهچیز را محض خدا بخواه!
مگر علی (علیهالسلام) نیست، چقدر نخلستان دارد؟ صدها نخلستان دارد؟ اهلدنیاست؟ نه! محض خدا میخواهد. خودش میخورد، زنش میخورد، بچّهاش میخورد، همهشان میخورند؛ در صورتیکه آنها نمیخورند، جلوی تو میخورد که به او خدا نگویی. فهمیدی؟ حالا چهکار میکند؟ همهچیز دارد. مگر خدیجهعزیز (علیهاالسلام) اینهمه مال نداشت؟ حالا چرا از سلمان بالاتر میزند؟ پس مال، تو را خراب نمیکند، نافرمانی، تو را خراب میکند. ببین من دارم چه میگویم؟ والله! مال، تو را خراب نمیکند، نافرمانی، تو را خراب میکند. این مالت را به امر خرج نمیکنی. آقاجان! مال داری، حالا خمس میدهی، سهم امام میدهی، این شیرینیها را چهکسی آورده، اینها را چهکسی آورده، برنج را چهکسی دادهاست؟ مرغ را چهکسی دادهاست؟ روغنش را چهکسی دادهاست؟ ما نمیگویم مال نداشتهباش. اینهم روایتش؛ میگوید دین، روی دوش سهنفر است: اوّل عالِم ربّانی. ماهیهای دریا، برای عالِم ربّانی طلبمغفرت میکند. ما عالم ربّانی را دوست داریم؛ اما به ربّ اتّصال باشد، نه بهدنیا. دوم میگوید: دارای سخی. ببین، اگر سخاوت داشتهباشی، تو را کنار میآورد. بعد میگوید فقیر صابر. صابری را من معنا کنم یعنیچه؟ من الآن فقیر صابر نیستم. یکگوشه [و] کنایهای برای شما میآیم، میگویم من ندارم. من صابر نیستم، من مشرک هستم. من جدّاً باید اینجور باشم. فقیر صابر؛ یعنی راضی به تقدیر خداست، تقدیر خدا امرش است. تقدیر خدا خواهشش است. با تقدیر خدا دارد زندگی میکند.
ببین، دوباره تکرار میکنم: محبّتش ناجور است. آنهم محبّتی که غیر محبّت خدا باشد. تو باید مالت را حفظ کنی. صبح پا [بلند] شوی، جدّاً بروی درِ دکّانت. اگر یکذرّه کوتاهی کنی، تو به بیتالمال خیانت کردی. تو اگر پی [یعنی دنبال] کار نروی، به بیتالمال خیانت کردی، باید صبح پی کارت [بروی]؛ اما عقیدهات این نباشد که کار روزیات را میدهد، باید امر را اطاعت کنی. چرخ آفرینش باید بگردد. چرا میگوید اگر شاربت عرق کند، جزء شهدایی؟ یعنی این بدن تو تا بیاید ذرّهای ناراحت شود، خدا ببین چه پاسخی به تو میدهد؟ آیا فهمیدی؟ میگوید تو جزء شهدایی؛ بدنت را یکمقدار به زحمت انداختی. حالا باید چهکار کنی؟ من دوباره تکرار میکنم. هر کسی یک وظیفهای دارد. وظیفه این آقا ایناست که یکجا بنشیند، دیگر که نمیتواند کار بکند. تو که میتوانی یکجا بنشینی [بساط کنی]؛ اما صبح پا شو برو؛ نه اینکه هر چه شد، شد؛ به شُلها هیچکسی هیچچیزی نمیدهد، به تنبلها بهشت هم نمیدهد. خوب شد؟ مگر من نگفتم؟ عزیز من! بعضیها در این مجلس هستند، میخواهند [کار نکنند]، مبادا اشتباه کنند. شخصی پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد، (صلوات بفرستید.) عرض کرد: یا رسولالله! من کاری ندارم و وضعم خیلی بد است. گفت: یا رسولالله، من کار ندارم. گفت یکجا میتوانی بنشینی [بساط کنی]؟ گفت: آره! یکمقدار آب پاشید و نشست و گیوههایش را گذاشت. یکی گفت: آنرا میفروشی، گفت: بله! گفت: گیوهاش مثلاً یک قِران، مثلاً گفت: دو زار؛ از گیوهچیهای مدینه شد. ببین، امر را اطاعت کرد. من حرفم سر امر است. شما همینطور که نشستی، بالأخره در بنگاه، همان امر است. به باقیاش کار نداشتهباش! اگر به باقیاش کار داشتهباشی، میروی در زرنگی. زرنگی بهغیر خدا بیعُرضگی است. فهمیدی؟ آنها در زرنگی میروند که پول نزول میدهند، آنها میروند در زرنگی [که] اینکارها را میکنند. زرنگیشان هست دیگر، اینها بیعرضگی است. زرنگی ایناست که امر را اطاعت کنی. من [مطلب را] رساندم، اگر شما قدری در این معنا اندیشه داشتهباشید، خدای تبارک و تعالی تمام خلقت را در امر اینها گذاشته؛ یعنی در امر دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام). همینطور که ملائکه آسمان در خلقت آمادگی دارند به امر خدا، آنوقت چه میشود؟ 62 تمام خلقت آمادگی دارند به امر زهرا (علیهاالسلام)، به امر این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام).