جامع ولایت

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
جامع ولایت
کد: 10022
پی‌دی‌اف: دریافت
پی‌دی‌اف (موبایل): دریافت

'این کتاب از بیان متقی به سفارش وصی متقی تنظیم شده‌است.

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفوا أحد است.

حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است.

به اولیای امور کار نداشته‌باشید.

بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

السلام علیک یا أبا عبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت‌الحسین و اصحاب الحسین و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز! خدای تبارک و تعالی عالَم را ایجاد کرد؛ آن‌وقت این عالَم که هست، هر کسی از آن استفاده می‌کند. هر کدامشان اگر به امر خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) باشند، برتری پیدا می‌کنند؛ اما کسی هست که عالَم در نظرش کوچک است؛ او متقی است! من خودم همین‌طورم، تمام عالَم در نظرم کوچک است. آن‌کسی‌که عالم را خلق کرده می‌بینم و با خدا حرف می‌زنم و می‌گویم: خدا! عالَم را خلق کردی، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را خلق کردی، امام‌حسین (علیه‌السلام) را خلق کردی، من خدا را این‌طوری می‌شناسم. این حرف از علی (علیه‌السلام) شناختن، زهرا (علیهاالسلام) شناختن و امام‌حسین (علیه‌السلام) شناختن بالاتر است.

عالَم می‌چرخد؛ اما ما ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را نمی‌شناسیم. این‌ها در آسمان‌ها بودند، زمینی نبودند. خدا آن‌ها را روی زمین آورد تا مردم را هدایت کنند. مردمی که با دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) خوب نیستند، اهل جهنمند.

ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) به متقی می‌گویند: بگو! امام‌رضا (علیه‌السلام) هم گفت: حسین! برو مردم را هدایت‌کن! به شما چه می‌گوید؟ می‌گوید بروید حرف متقی را بشنوید! اما این‌مردم با متقی خوب نیستند؛ به‌خاطر همین می‌گوید: اگر یک‌نفر با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند. آن‌ها می‌فهمند که وقتی به حرف متقی نیستید، بی‌دین از دنیا می‌روید.

الحمد لله، رفقای مجلس ما با دین از دنیا می‌روند؛ چون سخی هستند، دنبال مردم و شِرار الخلق نمی‌روند، دنبال علی (علیه‌السلام) و اولاد علی (علیه‌السلام) می‌روند. رفقای من به جنّات می‌روند. خوش به حال شما! از این‌جا دست برندارید و حرف بشنوید و با متقی رفیق باشید. ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) متقی را تأیید کرده‌اند. متقی را دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) تهیه کرده‌اند. اگر با متقی رفیق باشید، با دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) رفیق هستید.

متقی این‌جا و زمین و آسمان در نظرش یکی است. به‌من بگویید کدامتان به آسمان راه دارید؟ خودتان با خودتان نجوا کنید. حرف‌هایی هست که نمی‌توانم بزنم! کشش ندارید، نه این‌که ندانم. همین‌ها را قبول کنید و عمل کنید تا رستگار شوید. اگر شما بخواهید راحت باشید، باید متقی را بشناسید؛ در شناخت باید استقامت داشته‌باشید و با او بسازید. این حرف‌ها رحمت است که به شما نازل می‌شود، قدردانی کنید. متقی می‌خواهد شما را به سعادت برساند، سعادت؛ محبت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است؛ می‌خواهد شما را از فتنه آخرالزمان نجات دهد. فتنه؛ یعنی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را قبول ندارید.

این متقی ارتباط با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد. اگر مریض شود، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم مریض می‌شود. چرا؟ متقی گناه نکرده‌است. تمام ما که ارتباطمان با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قطع می‌شود، به‌واسطه گناه کردن است. محشر را دیدم؛ همه، نامه اعمالشان به‌دست چپشان بود، ولی من نامه اعمالم به‌دست راستم بود و مانند تیتر روزنامه به آن نوشته‌بود: «ولایة امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)»

این متقی امانت است؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: دو چیز برای شما به امانت می‌گذارم: یکی عترت! یکی هم قرآن! الآن عترت یا متقی را امانت پیش شما گذاشته، چرا امانت است؟ امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید: اگر دوست ما را نخواهید، دروغ می‌گویید که ما را می‌خواهید! متقی دوست آن‌هاست. ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) خوب و بد را به متقی گفته‌اند؛ متقی القای درونی دارد که خوب و بد را می‌فهمد؛ آن‌وقت خوب را به شما می‌گوید و دستتان را از بد کوتاه می‌کند؛ دست شما را به دامن امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) و چادر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) می‌رساند.

زیر قبّه امام‌حسین (علیه‌السلام) به او گفتم: آقاجان! سِمَتی به‌من بده که مادرت‌زهرا (علیهاالسلام) و پدرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را افشا کنم. فقط می‌خواهم که مادرت یک لبخند به‌من بزند، هیچ‌چیز دیگری نمی‌خواهم. لبخند زهرا (علیهاالسلام)، رضایت تمام خلقت است؛ رضایت مادرت‌زهرا (علیهاالسلام) را از بهشت و فردوس و از همه خلقت بیشتر می‌خواهم. درون متقی افشای کلام و نجات بشر است که این سِمَت را از امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌خواهد.

رفقای‌عزیز! می‌خواهم داستانم را برای شما بگویم. من حساب کردم که روزی شخصی پیش پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد و گفت: یا محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! من از طرف قومم آمده‌ام؛ یک‌کلام مختصری به ما بگو تا هدایت شویم. حضرت فرمود: یک «لا اله الا الله» بگویی، هدایت هستی! این مرد بیرون آمد و خوشحال بود، در راه به عمر برخورد؛ تا به او گفت، عمر توی گوشش زد. این مرد هم با گریه خدمت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رفت و گفت: عمر مرا زده، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به عمر گفت: مگر این مرد به تو نگفت که من این کلام را به او گفته‌ام؟ عمر گفت: آقاجان من! به یک کلامی که «لا اله الا الله» بگوید، دیگر به احکام عمل نمی‌کند! پیامبر گفت: اگر این‌را بگوید و یقین کند، رستگار است.

من فهمیدم که دنبال هیچ‌کسی نباید رفت، باید دنبال خدا و رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بروم، یقین کردم که یک «لا اله الا الله» بگویم؛ یعنی به‌غیر از خدا مؤثری نیست. تمام خلقت، تمام عالَم، کوچک و بزرگ را احترام می‌کنم؛ اما هیچ‌کسی را مؤثر ندانستم و نمی‌دانم. خدا که می‌گوید هدایت با من است، یقین کردم که از هیچ‌خلقی هدایت نخواهم. خلق می‌تواند ما را نصیحت کند، نه این‌که هدایت کند. نصیحتش را باید احترام کرد؛ اما مطابق حدیث و روایت باشد.

باید امروز در سنگر ولایت باشیم نه در سنگر خلق. سرتان را تکان دهید تیر می‌خورید. شیطان آن تیر را به شما می‌زند.

به این‌جا رسیدم که باید گناه نکنم، گناه ما را از ولایت جدا می‌کند. تصمیم گرفتم که گناه نکنم؛ حالا حرم حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) می‌رفتم و می‌گفتم: ای دختر حجت‌خدا! ما در خانه تو هستیم، اگر کسی در خانه‌ام بیاید و به‌من پناه آورد، حفظش می‌کنم، مرا حفظ‌کن! من به تو پناه آورده‌ام. بی‌بی‌جان! زشت است که در خانه‌ات باشم و مجازاتم کنی، کمکم کن گناه نکنم و خدا نگهم دارد! ما به خودیه‌خود نمی‌توانیم گناه نکنیم، باید کمک بخواهیم، تا دست و قلبمان را بگیرد، آن توجه به ما بشود و گناه نکنیم.

یقین کردم خدا خلقت را که خلق کرده، گفته: «ألا لَهُ الخَلقِ و الأمر»: من خلق کردم و امر روی آن گذاشتم. دیدم که با امر خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به جایی می‌رسم، امر خلق را در هر پُست و مقامی که بود، رها کردم. بعد یقین کردم که خدای تبارک و تعالی بهشت و جهنمی دارد، ما را از برای این‌جا خلق نکرده، ما را در دنیا آورده تا امتحان کند و هر کسی از گناه سرپیچی کند، تأییدش می‌کند و به او نمره می‌دهد.

مواظب نمره خدا و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بودم. مگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نمی‌فرماید که من صفات‌الله را پاسخ می‌دهم؟ من توی صفات امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بودم. وقتی یقین کردی بهشت و جهنمی هست، خدا بهشت و جهنم را نشانت می‌دهد. همه این‌ها را یقین کردم؛ اما خدا گفت بهشت مهمانخانه است، باید کارت علی (علیه‌السلام) داشته‌باشی، کارت امر داشته‌باشی.

خواب دیدم: جای خیلی بزرگی بود که همه ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) آن‌جا بودند، وقتی وارد شدم، به‌من گفت: آقا! کجا می‌روی؟ گفت: کارت می‌خواهد. گفتم: این کارت علی (علیه‌السلام) است، گفت: بیا برو بالا! به‌وجود امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) راست می‌گویم، ببین دارم قسم می‌خورم، من نمی‌خواهم برتری به شما داشته‌باشم، این‌قدر شما را دوست دارم و در مقابلتان تواضع می‌کنم. اگر این حرف‌ها را دارم می‌زنم، می‌خواهم بیدار شوید. تواضع یک‌حرفی است، بیداری حرف دیگری است.

با یقین درِ خانه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) و حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را می‌زنم. اگر به‌غیر از راه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) و ولایت، راه دیگری پیدا نکنید، راهتان می‌دهد؛ اما باید تمام راهها در نزدتان مسدود باشد. در قیامت از شما کارت می‌خواهد، با خود چه می‌برید؟ کارت تلویزیون و ویدیو، کارت هوا و هوس، کارت دنیا، کارت خیانت و جنایت؟! کارت علی (علیه‌السلام) از من می‌خواهد، می‌گوید همه این‌ها را دور بریز.

خدا می‌داند این کارت علی (علیه‌السلام) چقدر قیمت دارد! از کجا کارت بگیریم؟ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را اطاعت کنید. مگر سلمان و اباذر و میثم و مقداد و اویس کارت نداشتند؟ اصلاً ما در این فکرها نیستیم! کارت علی (علیه‌السلام) یعنی‌چه؟ انشای ولایتم این‌است که خدا و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ایمان شما را امضا کرده که در بین مردم سرافراز باشید. شما را در بین مردم افشا می‌کند که کارتِ علی (علیه‌السلام) کارساز است! اگر آن‌را داشته‌باشید، حیوانات و درنده‌ها، تا حتی آتش جهنم به امر شما می‌شود.

من باور کردم که این بهشت و جنّاتِ با عظمت، مقصد خدا نیست، نعمت خداست؛ همه این‌ها را برای انسان کامل خلق کرده. حالا چطور کامل شویم؟ با ولایت و توحید کامل می‌شویم. حساب کردم که خلق، دنیا، پول، عشق و علاقه بی‌خودی، باعث می‌شود انسان سقوط کند؛ والله، به قلّه ولایت نمی‌رسد. تمام این‌ها را پاک کردم، تا به قلّه ولایت رسیدم. تمام این‌ها مشابه است و به خدا احتیاج دارد، بهشت یک دعوت‌خانه است. اگر کسی آرزوی بهشت کند، به این عنوان که حوریه به او بدهند و خوش باشد، به ولایت توهین کرده؛ یعنی ولایت را نشناخته است. شناخت ولایت این‌است: ما بهشت برویم که زیر سایه ائمه (علیهم‌السلام) باشیم. اصلاً بهشت و فردوسِ بی‌علی (علیه‌السلام) زشت است؛ من زشتی‌اش را دارم می‌بینم. چرا؟ بهشت و جنّات به نور درخت طوبی خلق شده‌اند؛ یعنی ولایت مافوق این‌هاست. مافوق ولایت، فقط خداست؛ چون خدا یک مقصد دارد، مقصدش امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در قلبتان جلوه کند، تمام این‌ها، تا حتی بهشتش ظلمت است، نه این ظلمتی که من و شما حساب کردیم، در مقابلِ اصل ولایت، ظلمت است؛ یعنی اگر واقعاً ولایت را بخواهی، باید او بهشت و جنّات را به تو عطا کند.

این خلقت را که می‌بینید، خدا از همه خلقتش یک نتیجه دارد و آن علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است. به روح تمام انبیاء، دارم می‌بینم و این حرف را می‌زنم؛ هر خلقی، هر خلقتی را که دیدم، علی (علیه‌السلام) در آن‌است؛ یعنی ای عالم! ای اهل‌دنیا! ای اهل‌تسنّن! ای اهل کتاب! ای کسانی‌که بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را تنها گذاشتید! ای خلفاء! ای نوح! ای سلیمان! ای ابراهیم که در آخرالزمان تو را حجت‌خدا خواندند! ای جبرائیل که تا «قاب قوسین أو أدنی» بیشتر نتوانستی بروی! ای مکّه! ای عرش! ای جنّ! ای انس! بدانید و آگاه باشید که خدا در تمام خلقتش یک نتیجه دارد و آن‌هم «علی‌بن‌ابی‌طالب» (علیه‌السلام) است. من ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را هنوز حرفش را نزده‌ام، ما داریم تمرین ولایت می‌کنیم، آن مقداری را برای شما می‌گویم که علی (علیه‌السلام) را با خلق فرق بگذارید و دنبال خلق نروید و بهشت بروید. بیشتر از آن نمی‌توانم بگویم؛ چون کشش ندارید. توان دارم و بی‌توانم؛ کسی را سراغ ندارم که توانش را صرف مقصدم؛ یعنی ولایت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کند. فقط از شما می‌خواهم از من بپذیرید که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است و فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. نه که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را با ممکنات بتوان مقایسه کرد، علی (علیه‌السلام) مافوق تمام خلقت است.

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) موجود نیست، وجود است. «بِوُجودِهِ وُجود»، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) وجود خلق‌کُن است. علی (علیه‌السلام) مانند ندارد، آن‌چه خدا خلقت دارد، مثل علی (علیه‌السلام) نیست. تمام کُون و مکان خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است؛ یعنی آنچه هست خلق است؛ اما علی (علیه‌السلام) خلق نیست.

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: در تمام ذرات عالم نگاه کردم، بهتر از علی (علیه‌السلام) نیست. تمام خلقت در مقابل ولایت، مثل تفاله در مقابل عصاره است. همه این‌ها بی‌ارزش هستند، مگر ولایت داشته‌باشند؛ یعنی آن‌را تصدیق کنند.

خدا نوری دارد که اتصال به خودش است؛ آن‌هم علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است، می‌فرماید: «نورُ الله»، نمی‌فرماید: «خلقُ الله». خدا خلقت را که خلق کرده، امر روی آن گذاشته؛ امر، ولایت است. خدا هیچ خلقتی را بدون محبت و ولایتِ علی (علیه‌السلام) نمی‌پذیرد، این قانون خداست. دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) حجت بر تمام خلقت هستند، خلقت در مقابل ولایت کسری دارد؛ اما ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) فقط مافوقشان خداست.

یک‌نگاه به این جهان باید بکنی و علی (علیه‌السلام) را بشناسی؛ یعنی بدانی که مانندش غیر از خدا هیچ‌کسی نیست، این شناخت علی (علیه‌السلام) است، مابقی‌اش حرف است. این‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را معرفی کرد، می‌خواهد شما بهشت بروید، والله، بالله، این علی (علیه‌السلام) نیست؛ چیز دیگری است.

خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: اگر علی (علیه‌السلام) را معرفی نکنی، هیچ‌کاری نکرده‌ای، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم به سلمان فرمود: یا سلمان! اگر همه عالم رفتند یک‌طرف، تو برو طرف علی (علیه‌السلام). چرا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌قدر تعریف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را کرده‌است؟ چون امر خداست، امر را اطاعت می‌کند؛ اما در خود ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام)، خدا عظمائیتی به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) داده‌است.

خصوصیاتی است که مختص به خود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است، برای بقیه ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) نیست؛ یعنی هر چند ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) «کُلّهم نورٌ واحد» هستند، یک نورند؛ اما علی (علیه‌السلام) «نورٌ عَلی نور» است.

خدای تبارک و تعالی برای اسم‌گذاری هیچ‌کدام از ائمه (علیهم‌السلام) نفرمود که اسم خودم را روی او گذاشتم، اسمِ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را مافوق باید بگذارد، علی (علیه‌السلام) مافوقی جز خدا ندارد؛ وقتی فاطمه بنت‌اسد با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که روی دست‌هایش بود، از شکاف کعبه خارج شد و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به ابوطالب داد و گفت: روی او اسم بگذار. ابوطالب گفت: من در نام‌گذاری این فرزند، از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیشی نمی‌گیرم، در حالی‌که ده‌سال مانده‌بود که رسول‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به رسالت مبعوث شود.

حضرت ابوطالب یک مرد عادی نبود، چرا ابوطالب راجع‌به فرزندان دیگرش، عقیل و جعفر چنین نکرد؟ ابوطالب خبر داشت. روایت است ایمان ابوطالب از ایمان تمام مردم بیشتر است. همانطور که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مظلوم است، حضرت ابوطالب هم مظلوم است. حالا ابوطالب، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به‌دست رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داد، این‌جا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چشم گشود، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) به روی خلق و دنیا چشم نمی‌گشاید، به روی ولیّ خدا چشم می‌گشاید، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم نبیّ است و هم ولیّ است. «عینُ الله» به روی نور خدا چشم می‌گشاید و روی دست پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آیه «قد أفلَحَ المُؤمنون» می‌خوانَد.

رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: من هم در نام‌گذاری او به خداوند پیشی نمی‌گیرم. آخر مافوقِ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خداست. دید لوحی میان زمین و آسمان پدیدار گشت، در آن لوح نوشته شده‌بود که خدا می‌فرماید: من علی اعلی هستم، اسم این فرزند را علی (علیه‌السلام) بگذار، خدا اسم خودش را روی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گذاشت. این مختص امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است، «اسمُ الله» علی (علیه‌السلام) است.

هیچ‌کدام از ائمه‌طاهرین محل به‌دنیا آمدن ظاهری‌شان خانه‌خدا نبود و محل ظاهر شدن هیچ‌کدام از ائمه قبله نگشت، این منحصر به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است.

لفظ مبارک «امیرالمؤمنین» مختص به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است و رسول‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در غدیر خُم فرمود: از این پس به لفظ «امیرالمؤمنین» باید به علی (علیه‌السلام) سلام کنید. شخصی به یکی از ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) به لفظ «امیرالمؤمنین» سلام کرد، حضرت ناراحت شد و گفت: این لفظ فقط مختص به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است؛ تا حتی روایت داریم اگر کسی از خلق این لفظ را بر خود بگذارد، خدا او را به دردی گرفتار می‌کند و رسوایش می‌کند. همین‌طور روایت داریم اگر کسی اسم «علی (علیه‌السلام)» بر فرزندش بگذارد، هر بار که او را صدا می‌زند، خدا مَلَکی خلق می‌کند که تا آخر عمر برایش استغفار کند.

خداوند تبارک و تعالی درباره هیچ‌کدام از ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) بیان نفرمود که به عزّت و جلالم سوگند، اگر عبادت ثقلین را کنید و علی (علیه‌السلام) را به «الیوم أکملت لکم دینکم» قبول نداشته‌باشید، شما را با صورت در جهنم می‌اندازم. همین‌طور روایت است که اگر مردم بر حبّ او جمع می‌شدند، خدا اصلاً جهنم را خلق نمی‌کرد؛ این مختص امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است.

فقط امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است که با تمام پیامبران در خفا و با پیامبر آخرالزمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آشکارا آمد؛ تا حتی موقع ظهور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به کمک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید و مُهر «مؤمن و منافق» به مردم می‌زند.

اسم مبارک علی (علیه‌السلام) است که مشکل‌گشای همه خلقت است، موسی «یا علی» گفت، عصا را انداخت و اژدها شد و مارهای سَحَره فرعون را بلعید و باز «یا علی» گفت و دست کرد و اژدها را گرفت؛ دوباره عصا شد. عیسی «یا علی» گفت و مُرده را زنده کرد. «یا علی» گفت و در پرنده گِلین دمید و او جان گرفت و به پرواز در آمد. داوود «یا علی» گفت و آهن به دستش نرم شد.

جبرئیل «یا علی» گفت و هشت‌شهر قوم‌لوط را زیر و رو کرد.

در تمام ائمه اطهار (علیهم‌السلام) این منحصر به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است که «جَنبُ الله» است، کنار خداست. خدا شریک ندارد؛ اما علی (علیه‌السلام) همکار خداست. گِل آدم را سرشت و خدا جان داد. در آستین مریم دمید و عیسی را بار برداشت، در موقع قیامت هم علی (علیه‌السلام) است که می‌دمد و مُرده‌ها جان می‌گیرند.

در تمام ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) فقط امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است که همسرش نور خدا، ناموس خدا، حضرت‌زهراست.

عقد و ازدواج هیچ‌کدام از ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام)، تا حتی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در عرش مُعلّی بسته نشد؛ اما عقد امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) در عرش مُعلّی بسته‌شد و خدا آب و نمک را مَهر زهرا (علیهاالسلام) قرار داد.

برای ازدواج ظاهری هیچ‌کدام از ائمه (علیهم‌السلام) ستاره‌ای از آسمان نیامد که در خانه‌اش برود، خدا این زمینه را فراهم کرد که دهان مردم بسته شود و مردم را قانع کند و به آن‌ها بگوید: امر علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) با من است. آن‌ها خاکی نیستند و ماورایی‌اند. کار علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام)خلقتی است، نه خلقی.

فقط برای مشخص نمودن همسر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در بین مردم بود که مَلَکی به‌صورت «ستاره زهره» از آسمان پایین آمد و بر فراز مدینه قرار گرفت و چرخید تا این‌که در خانه امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) آمد.

در تمام ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام)، فقط برای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بود که وقتی شمشیر حضرت در جنگ اُحد شکست، خدا از آسمان شمشیری برای علی (علیه‌السلام) فرستاد و جبرئیل میان آسمان ندا داد: «لَا فَتی إلّا علی، لَا سَیف إلّا ذُوالفقار».

خدا صفت خالقیتش را به همه ائمه اطهار (علیهم‌السلام) داده، آن‌ها به اذن خدا خلق می‌کنند؛ اما از بین ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) فقط امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است که مثل خودش را خلق می‌کند. در جنگ صفین هزاران علی (علیه‌السلام) خلق کرد و هر کدام با ذوالفقار دنبال لشکر معاویه افتادند، معاویه به عمروعاص گفت چرا ترسیدی؟ گفت: به خدا سوگند، به دنبال هر کدام از ما یک علی با ذوالفقار بود، ما از ترس علی گریختیم.

بر شاه بالِ جبرئیل «علی» (علیه‌السلام) نوشته شد که با آن به سرعت حرکت می‌کرد. بر عرش «یا علی» نوشته شد و استقرار یافت. بر ماه «علی» نوشته شد. بر باد «علی» نوشته شد و جریان یافت. زنگ در بهشت «یا علی» است. در تمام خلقت «علی» است. صوت خدا «علی» است.

خداحافظیِ خدا با رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در معراج «یا علی» است. پسِ پرده وحی «علی» است. «علی» (علیه‌السلام) خدا نیست و از خدا جدا نیست. علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، مقصد خدا و امر خداست.

«ذکرُ‌الله» و ذات خداست. جهان اگر فنا شود «علی» به پاش می‌کند. تمام کارها را خدا دست «علی» (علیه‌السلام) داد.

اول و آخر، «علی» (علیه‌السلام) است. ظاهر و باطن، «علی» (علیه‌السلام) است. این منحصر به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. چه‌کسی در تمام خلقت این کلام نورانی را افشا کرد تا ما «علی» (علیه‌السلام) را با خلق، یعنی عمر و ابابکر و پیروانش فرق بگذاریم؟ فقط «متقی». چه‌کسی افشاگر اسرار مگوست؟ فقط «متقی».

رفقا! اگر این پنج اصل را عمل کنید، رستگارید: ولایت، عدالت، سخاوت، ائمه را خلق حساب نکنید و دنبال خلق نروید. متقی در رابطه با این پنج اصل می‌فرماید:

صد و بیست و چهار هزار پیامبر همه زمینه‌چینی ولایت است، میوه و عصاره تمام انبیاء و تمام خلقت، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است؛ چون سازندگی کلّ خلقت ولایت است. خدا به کلّ خلقت، به جنّ و انس فرمود: «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ، یا أیّها الّذین ءآمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» امر پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت کنید. امر پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است.

وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در معرفی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) قدری کُندی کرد، خدا گفت: یا محمّد! (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را معرفی نکنی، کاری نکرده‌ای. معلوم می‌شود نماز، روزه، حجّ و جهاد، همه این‌ها کار است؛ اما امر، علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است؛ مافوق تمامی عبادتها، معرفی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. البته کُندیِ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای این‌بود که عظمت این حرف معلوم شود و مردم قدری ارزش ولایت را بفهمند.

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با این کارش دارد می‌گوید: ای خلقت! من که اشرف تمام مخلوقات هستم و قرآن به‌من نازل‌شده، من که باید تمام ممکنات اطاعتم کنند و تسلیمم باشند، این‌قدر افشای ولایت عظمت دارد که وقتی ذره‌ای در آن کُندی کردم، خدا گفت هیچ‌کاری نکرده‌ای، همه کار و عبادت و اطاعتم را کنار گذاشت و فرمود باید علی (علیه‌السلام) را معرفی کنی، مقصد من علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است.

خدا ولایت را تأیید کرد و فرمود: «الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی» نعمتم را بر شما تمام کردم؛ یعنی نعمتی بهتر و بالاتر از ولایت نزد من نیست؛ نه این‌که نعمت خدا تمامی داشته‌باشد؛ یعنی تمام نعمت من ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است؛ ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) مقصد من است. ارزش ولایت را به‌غیر از خدا، هیچ قدرتی نمی‌داند، هر چیزی در این خلقت انتها و حدّ دارد، فقط خدا و ولایت انتها ندارد و نامحدود است؛ پس دین به ولایت تکمیل شد، به رسالت تکمیل نبود.

وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به عنوان ولیّ خدا در غدیر خُم معرفی کرد، همانجا سلمان بلند شد و اذان گفت:

«أشهد أن لا إله إلّا الله، أشهد أنّ محمداً رسول‌الله، أشهد أنّ علیاً ولیّ‌الله و حجة‌الله». این سندش است. بعد از آن‌هم این پنج، شش‌نفر یعنی سلمان و اباذر و میثم و مقداد و بلال می‌گفتند؛ تا حتی روایت داریم: عمر و ابابکر پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمدند و گفتند:

یا محمّد! (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌ها یک‌چیز دیگری هم در اذانشان می‌گویند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: این‌ها درست می‌گویند. الآن می‌گویید: چرا آن‌موقع پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) افشا نکرد؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) افشا نکرد و طناب گردن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) انداختند، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را زدند و محسنش را کشتند. اگر این‌را افشا می‌کرد که دیگر هیچ.

من عقیده‌ام این‌است که وقتی رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را معرفی کرد و «الیوم أکملت لکم دینکم» نازل‌شد و دین تکمیل شد، آن‌هایی که ولایت را قبول نکردند، والله، چشم ولایت نداشتند؛ وگرنه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را قبول کرده‌بودند. پرده‌ای از ظلمت، جلوی چشمشان را گرفت؛ نور ولایت را ندیدند و دنبال مَنِ شان رفتند.

خدا به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: من تو را متقی کردم و قرآن به تو نازل کردم. به حقیقت قرآن قسم، قرآن، همان علی (علیه‌السلام) بود که به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نازل‌شد؛ یعنی گفت: یا محمّد! (صلی‌الله‌علیه‌وآله) علی (علیه‌السلام) را تبلیغ‌کن. بلند شو امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را در دل این‌ها راه بده؛ هدایت با من است. علی (علیه‌السلام) را در دلشان راه بده؛ وگرنه این‌ها به‌درد نمی‌خورند. مگر نمی‌گوید هفتاد هزار نفر کافر و مرتد شدند؟ در دلشان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) راه پیدا نکرد.

تمام دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) ولایت هستند، چرا این‌قدر روی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تکیه شده و تمام ائمه (علیهم‌السلام)، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خودشان را فدای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کرده‌اند؟ چون در زمان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، تمام کفر با تمام ایمان روبرو شد؛ در زمان ائمه (علیهم‌السلام) دیگر اینطور نبود، خدا می‌خواست مردم طرف کفر، یعنی عمر و ابابکر نروند که بی‌دین شوند؛ بیایند طرف دین؛ یعنی علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام)؛ خدا عمر و ابابکر را جِبت و طاغوت معرفی کرد؛ فرمود: به عزت و جلالم قسم، اگر عبادت ثقلین کنید؛ اما امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشید، شما را با صورت به آتش جهنم می‌اندازم.

خدا با تمام خدائی‌اش یک مقصد دارد، شیعه هم باید یک مقصد داشته‌باشد. اگر این‌طوری نباشید، شما مخالفت خدا را کرده‌اید. از کجا بفهمیم مقصدمان، همان مقصد خداست؟ باید آنچه را که دارید، فدای مقصد خدا کنید. آدم باید علاقه به همسر و فرزند، پدر و مادر، خواهر و برادر، خانه و ماشینش داشته‌باشد. اگر علاقه نداشته‌باشد حیوان است، اگر علاقه نداشته‌باشد دنبال کار نمی‌رود. باید علاقه داشته‌باشید؛ اما مقصدتان این‌ها نباشد، تمام این علاقه‌ها را فدای مقصد یعنی ولایت کنید؛ آن‌وقت شما جزء شهدائید.

به خدا می‌گویم: اگر مطابق همه جمعیت دنیا بودم و آمرزشم به‌واسطه کشته‌شدن امام‌حسین (علیه‌السلام) بود؛ حاضر بودم که بسوزم؛ اما امام‌حسین (علیه‌السلام) باشد. او خودش را فدای امر خدا کرده؛ ما هم باید آماده باشیم که جانمان را فدای ائمه (علیهم‌السلام) کنیم. فدایی ولایت، فدایی خداست؛ چون ائمه (علیهم‌السلام) امر خدا، نماینده خدا، حجت‌خدا و مقصد خدا هستند.

شما باید محبوبتان ائمه (علیهم‌السلام) و مقصدتان خدا باشد، کسی‌که می‌خواهد جانش را فدای امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کند، اول باید مالش را فدا کند که محبت مال نداشته‌باشد؛ وگرنه مثل آن عطاری می‌شود که وقتی داشت پیش امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌رفت، یاد صابونهایش افتاد و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به او گفت: صابونی! برو دنبال صابون‌هایت!

دین امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. چه‌کسی قدرش را می‌دانست؟ زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)، آقا امام‌حسین (علیه‌السلام)، تمام ائمه (علیهم‌السلام)، این‌ها خودشان دین هستند؛ پس چرا فدای دین شدند؟ چون امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مقصد خداست، دین خودش را فدای مقصد خدا می‌کند.

یکی عاشورا و یکی هم غدیر در عالم بوده. مگر نیست که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) از جنگ صفین برمی‌گشت، به سرزمین کربلا رسید. حضرت (علیه‌السلام) خاک این زمین را می‌بویید و گریه می‌کرد و می‌گفت: ای زمین! به زودی کسانی در دل تو می‌آیند که در قیامت سؤال و جواب ندارند.

غدیر خیلی گسترده است، ما به آن توجه نکرده‌ایم، غدیر یعنی باید قدردانی کنیم. ما سه نوع غدیر داریم: یک غدیر کبیر که قبل از آن‌که خدای تبارک و تعالی خلقت را خلق کند غدیر بوده، روز اَلست ذرات ما را خلق کرد و گفت: «مَن ربّک؟» عده‌ای لبیک گفتند، عده‌ای «لا» گفتند و عده‌ای هم سکوت کردند. اگر خدا از ذرات عهد و پیمان می‌گیرد، برای ولایت عهد می‌گیرد. درست‌است که به جنّ و انس می‌گوید مرا عبادت کنید؛ اما یک‌دفعه می‌گوید هر کسی عبادت ثقلین کند؛ اما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشد او را می‌سوزانم؛ پس خدا از ذرات برای ولایت عهد و پیمان می‌گیرد و می‌گوید امر مرا اطاعت کنید.

با این‌که عده‌ای از ذرات به خدا «لا» گفتند یا سکوت کردند، خدا اظهار لطف به تمام ذرات کرد و اراده کرد، این‌ها را در دنیا آورد و گفت: ای ذرات کل خلقت تا قیام‌قیامت! حالا که به‌من لبیک نگفتید، به ولیّ من لبیک بگویید؛ یعنی الآن لبیک به‌وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگویید. خدا در هر زمانی حجّت گذاشته‌است.

حالا اگر شما از سکوتی‌ها باشید و طرف متقی و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیایید، شما این‌جا لبیک گفته‌اید! پاسخِ لبیکِ شما به امام (علیه‌السلام) یا متقی آن‌است که خدا شما را عفو می‌کند و جزء آن‌هایی می‌شوید که اول لبیک گفتند. خدا می‌گوید من توبه‌کنندگان را از صدّیقین بیشتر می‌خواهم؛ پس شما که لبیک به امام (علیه‌السلام) یا متقی گفتید را کمی بیشتر از آن‌هایی که اول لبیک گفتند، دوست دارد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم می‌گوید: ای کسانی‌که در آخرالزمان به متقی لبیک گفتید! شما برادر من و در درجه من هستید؛ پس از این کانال دارد ندا می‌رسد، مواظب این ندا باشید!

وقتی یونس در قبولی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کندی کرد و گفت چیزی که ندیده‌ام چطور باور کنم؟ خدا به حوت گفت او را ببلع؛ اما هضمش نکن. حوت هم او را در دریاها گرداند، یونس دید تمام موجودات دریا «علی» (علیه‌السلام) می‌گویند، او هم به راهنمایی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) این‌قدر «یا لا إله إلّا أنت، سبحانک إنّی کُنت من الظّالمین» گفت تا نجات پیدا کرد. حوت می‌گوید اگر یونس این ذکر را نگفته‌بود، او را تا قیامت می‌گرداندم.

یک غدیر که آن‌هم کبیر بوده، به‌غیر از غدیر ذرات، از برای ملائکه‌ها و آسمانی‌ها، نه زمینیها انجام شد، این غدیر در آسمانها صورت گرفت و ولایت به تمام آن‌ها ابلاغ گردید؛ اما غدیر صغیر، روز هجدهم ذی‌الحجه، عید غدیر است. چرا این غدیر، صغیر است؟ چون آن غدیر به کل خلقت ابلاغ شد؛ اما این غدیر مخصوص زمینی‌هاست.

عمر «لعنت‌الله‌علیه» اولین کسی بود که با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بیعت کرد و گفت: «بخٍ بخٍ لَکَ یا علی»؛ مبارک‌باد بر تو یا علی! که مولای مردان و زنان شدی! اما عمر عهدش را شکست و جلسه بنی‌ساعده تشکیل داد. عزیزان من! ما هم باید جزء آن‌هایی باشیم که به امر خدا با امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بیعت کردند. حالا که بیعت کردیم، باید امر خدا را اطاعت کنیم؛ یعنی بی‌اجازه خدا و ولایت کاری نکنیم.

حالا حرفم این‌است که وقتی دختر و پسر شما به سن تکلیف رسید، غدیر دارد؛ چون به تکلیف که می‌رسد، می‌تواند همسر اختیار کند، خرید و فروش کند و به‌اصطلاح مستقل شود؛ اما اگر غدیر یعنی «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول نداشته‌باشد، تمام عبادت‌هایش هیچ است. شرط قبولی عبادت، قبولی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است.

این‌که گفتم غدیر در تمام خلقت گسترده است، شما باید اول این گستردگی را قبول کنید؛ بعد آن‌را در تمام اعضا و جوارحتان پیاده کنید. وقتی بیعت کردید، دست و جوارحتان باید با شما بیعت کنند. به دستتان بگویید: ای دست! من قبول کردم علی (علیه‌السلام) دین است، علی (علیه‌السلام) نعمت است، مبادا تو خیانت کنی.

این‌جا کار مشکل می‌شود، اگر اعضای بدن شما، از امر ولایت اطاعت نکنند، به عذاب مبتلا می‌شوند. باید فرمان ولایت را ببرند؛ نه فرمان شیطان را. وقتی اعضای شما فرمان شیطان را عمل کردند، بی‌عدالتی کرده‌اند. مثل این‌که با دستتان توی گوش کسی می‌زنید، به‌غیر حق امضا می‌کنید، نامه‌ای می‌نویسید و آبروی کسی را می‌برید؛ اما اگر فرمان ولایت را ببرند، این عدالت است.

اگر بخواهید در دنیا و آخرت راحت باشید، به «دفتر الله» خیانت نکنید. تمام مردم و وسایل دنیا در «دفتر الله» است؛ تا حتی خیال و قدم و نگاه و حرف شما در دفتر الله است؛ پس عدالت را مراعات کنید! عدالت مثل رکن خدا می‌ماند. اگر مردم عقل و عدالت داشتند که مقصد خدا، علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) را قبول می‌کردند؛ اما به‌جای عدالت، جنایت و خباثت داشتند. آخر، کسی از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بهتر هست؟ اول شجاع و اول عبادت خلقت، برادر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، مقصد خداست. به‌دینم قسم اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خواستن، بهشت هم نبود، به‌من می‌گفتند اول شخص و اول وجود در تمام خلقت کیست، می‌گفتم علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام).

من عقیده‌ام این‌است که در هر زمانی غدیر هست. پیشامدهایی در عالم می‌شود که ما باید امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را قبول داشته‌باشیم. اگر شما با حاکمی روبرو شدید که حرفی مخالف با حکم خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌زند، همین هم غدیر است، نباید حرف بی‌ولایت را قبول کنید؛ همیشه غدیر هست. چرا امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌فرماید «کُلّ یومٍ عاشورا»؟ آیا هر روز امام‌حسین (علیه‌السلام) را می‌کُشند؟! نه! هر روز باید مواظب امر امام‌حسین (علیه‌السلام) باشید. از ابن‌سعد و شمر و یزید ملعون بدتان بیاید.

قرآن می‌فرماید: «یا أیّها الّذین ءامنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و اُولی االأمر منکم.» اُولی‌الأمر کیست؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دست روی شانه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گذاشت و فرمود: این‌است با یازده فرزندش؛ یعنی اُولوا الأمر باید قرآن را معنی کند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم فرمود: قرآن را از علی (علیه‌السلام) بپرسید! یعنی قرآن درون علی (علیه‌السلام) است، صادرات ولایت، قرآن است. الآن صادرات وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، قرآن است. قرآن آمده که ولایت را افشا کند. تو چه حقی داری ای عمر! که می‌گویی قرآن ما را بس است؟! تو از قرآن خبر داری که می‌خواهی قرآن را معنی کنی؟!

ائمه (علیهم‌السلام) فدای قرآن‌ناطق؛ یعنی ولایت؛ یعنی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) شدند که امر خداست، نه کلام خدا. خدا دلش می‌خواهد اینطوری شود. معاویه به عباس گفت فقط قرآن را بخوان؛ اما معنی نکن! آیا می‌توانست به امام‌حسن (علیه‌السلام) هم بگوید قرآن را معنی نکن؟ به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بگوید احکام را افشا نکن؟ به‌خاطر همین تصمیم گرفتند این‌ها را بکُشند.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: «أنا قرآن‌الناطق» این قرآن‌ناطق معنی دارد. قرآن کلام خداست؛ اما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امرِ خداست؛ امر مهم‌تر از کلام است. امر باید کلام را افشا کند، اگر افشا نکند که مردم نمی‌توانند از آن استفاده کنند. مثل این‌است که یک تُرک‌زبان یا عرب‌زبان بخواهد با فارس‌زبان حرف بزند، نیاز به مترجم دارد؛ قرآن هم حرف می‌زند؛ اما چه‌کسی می‌فهمد؟ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌فهمد، او باید برای ما معنی قرآن را بیان کند.

عقیده‌ام این‌است که خدا به‌غیر از دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) کسی را ندارد. چرا خدا می‌گوید قرآن را به متقی نازل کردم؟ این برعکس خیالات ماست که می‌گوییم قرآن برای گنه‌کاران نازل شده‌است؛ اما خدا می‌گوید به متقی نازل کردم؛ چون فقط متقی به‌قرآن عمل می‌کند.

عزیزان من! فدایتان شوم، اگر شما هم به امر خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و قرآن عمل کنید، متقی هستید. الآن خدا عظمائیت به شما نمی‌دهد؛ مِن‌بعد، عظمائیت شما را فاش می‌کند؛ اما متقی شوید! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: «أنا امامُ المتقین»؛ پس اگر من متقی نباشم، علی (علیه‌السلام) امام من نیست. آیا توجه دارید؟ اگر اندیشه داشته‌باشید، والله، حرف علی (علیه‌السلام) تجلی است. مگر نمی‌گوید قرآن نور است، ما ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) نور هستیم و حرفمان هم نور است؟! عزیزان من! این حرف‌ها و این نوشته‌ها تجلی دارد، باید بخواهید نورش در قلبتان تجلی کند.

خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: «یا محمّد! اگر تو نبودی، اصلاً آسمان و زمین را خلق نمی‌کردم، یا محمّد! اگر علی نبود، تو را خلق نمی‌کردم و اگر فاطمه نبود، نه تو را خلق می‌کردم، نه علی را». کفواً خلقت یعنی خلقت با محبت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) خلق شده‌است. همین‌طور امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: ما حجّتیم برای خلق و مادرمان زهرا (علیهاالسلام) حجّت است برای ما. اگر ما نباشیم، دنیا فروریزان می‌شود و اگر مادرمان زهرا (علیهاالسلام) نباشد، ما اصلاً نیستیم؛ پس فرمان حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)، امرِ مافوق است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) اُمّ أبیهاست: حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) مادر پدرهاست، مادر پدرش است؛ أبیها، ائمه (علیهم‌السلام) هستند. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) مادرِ بوده‌است؛ نه مادرِ نابودها.

زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) در تمام خلقت افشا بوده، حالا خدا می‌خواهد او را در دنیا افشا کند؛ تا مردم به واسطه‌اش بهشتی شوند. اقوام حضرت‌خدیجه (علیهاالسلام) ناراحت بودند و به او گفتند که چرا همسر محمّد یتیم شدی؟ ما به کمکت نمی‌آییم. خدیجه (علیهاالسلام) درست‌است که خیلی مقامش بالاست؛ ولی ناراحت شد؛ چون در مقابل فهم ولایت، یک حدّی دارد. ولایت بی‌حدّ است.

هنگام ظاهر شدن زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)، زنان قریش به کمک حضرت‌خدیجه (علیهاالسلام) نیامدند. حالا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) می‌گوید: مادر جان! زنان بهشتی به کمکت می‌آیند، دارد حالیِ خلقت می‌کند: من که زهرا هستم، ماوراء در اختیارم است. شما باید به ماوراء برسید، اما حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) ماوراء در اختیارش است. یک‌دفعه خدیجه (علیهاالسلام) دید چهار زن مجلله «حوّاء، آسیه، مریم بِنت عمران و ساره» از بهشت آمدند. من قسم می‌خورم که خدیجه کمک نمی‌خواست، این‌ها برای دلخوشی‌اش آمدند.

خدیجه (علیهاالسلام) در اختیار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است که خدا او را صندوقچه زهرا (علیهاالسلام) قرار می‌دهد. مگر هر زنی می‌تواند صندوقچه زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) بشود؟! قربان دامان خدیجه (علیهاالسلام)! قربان خاک کف پایش که آن‌را مثل تربت زهرا (علیهاالسلام) به چشمم می‌کِشم! زهرا (علیهاالسلام) از این دامن به‌دنیا آمد. این دامن نیست، خلقت است؛ مافوق خلقت را به‌دنیا آورد.

همان‌طور که زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) به مادرش مباهات می‌کند؛ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم به خدیجه (علیهاالسلام) مباهات می‌کند. مگر خدیجه (علیهاالسلام) چه‌کار کرد؟ امر را اطاعت کرد، سخاوت داشت و مالش را در اختیار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گذاشت. توجه کنید که عایشه هم‌زن پیامبر است؛ ولی اهل‌آتش است. والله امام‌صادق (علیه‌السلام) او را لعنت‌کرده. عایشه در خانه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، ولی دلش در خانه معاویه است؛ از طرفی، هنده در خانه یزید است، اما دلش در خانه امام‌حسین (علیه‌السلام) و حضرت‌زهراست؛ پس مکان، شرط نیست، خودتان مکان هستید.

مگر ابراهیم نیست که به خدا می‌گوید: چطور مُرده را زنده می‌کنی؟ می‌گوید: برو چهار مرغ بگیر و بکوب! آن‌وقت یقینش زیاد شد؛ اما آدم، فدای خاک کف پای خدیجه (علیهاالسلام) بشود! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به او می‌گوید: خدیجه‌جان! این‌همه مالت را در راه خدا دادی، می‌خواهی جایت را نشانت دهم؟ می‌گوید: من به تو ایمان آورده‌بودم و یقین دارم.

خدا در تمام خلقت یک امر دارد و یک مقصد، آن‌هم امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. در تمام خلقت یک ناموس دارد، آن‌هم زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) است. ما ناموس را روی زن می‌آوریم، این اشتباه‌است. ناموس خدا، یعنی همه چیزِ خدا؛ آن‌کسی‌که خدا از خشنودی‌اش، خشنود می‌شود و از غضبش غضبناک می‌شود؛ خدا روی حرف او، هیچ حرفی نمی‌زند. ناموس خدا حرف آخِر را می‌زند.

وقتی بزرگان مدینه برای خواستگاری حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)، پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمدند - ببین چقدر نفهمند! می‌خواهد هزار شتر سرخ‌مو را مَهر زهرا (علیهاالسلام) کند! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم صلاح نیست افشا کند- برای قانع کردن آن‌ها فرمود: عقد زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) با خداست. خدا باید همسر زهرا (علیهاالسلام) را حواله دهد. فوراً جبرئیل نازل‌شد: یا محمّد! حق سلامت می‌رساند و می‌فرماید: من ستاره‌ای از آسمان به زمین می‌فرستم، این ستاره داخلِ خانه آن‌کسی‌که رفت، زهرا (علیهاالسلام) همسر اوست. مردم هم قانع شدند و خانه‌هایشان را آبپاشی کردند، عطر زدند، گلاب زدند و آب و جارو کردند. یک‌دفعه دیدند ستاره‌ای از آسمان نازل‌شد و خانه علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) رفت.

خدای تبارک و تعالی فرمود: یا محمّد! من اصلاً کفوی برای زهرا (علیهاالسلام) به‌غیر از علی (علیه‌السلام) خلق نکردم؛ برای علی (علیه‌السلام) هم کفوی به‌غیر از زهرا (علیهاالسلام) خلق نکردم. ای رسول من! ازدواج زهرا (علیهاالسلام) با من است، صیغه عقدش را خودم می‌خوانم. وقتی خطبه را خواند، آب و نمک را مهریه حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) قرار داد. حیات عالَم به‌واسطه مَهرِ زهرا (علیهاالسلام) و نجات بشر به‌واسطه مِهر اوست؛ یعنی کلّ بشر، یک بدهی به زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) دارد.

تمام عالَم در اختیار زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) است و باید امرش را اطاعت کند. مگر نبود که یک نَفَس از روی ناراحتی کشید و گفت نفرین می‌کنم، ستونهای مسجد پیامبر از جا حرکت کرد؟! هنوز حرف نزده، امر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را اطاعت کرد! یک نَفَس به نارضایتی کشیده، نه نفرین کند، ستونها از جا حرکت کرد: زهرا جان! به امر تو هستیم، اگر امر کنی سقف را بر سر این‌ها می‌کوبیم.

ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) در هر ابعادی شاخص هستند. فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) خدمت پدرش آمد و فرمود: پدر جان! طفلی که در شکم من است، همین‌طور می‌گوید «أنا العطشان! أنا العطشان!» پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: دخترم! این فرزندت را در کربلا شهید می‌کنند.

فرمود: این فرزند را می‌خواهم چه‌کنم؟! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: شفاعت اُمّتِ من با اوست، دوستانش را شفاعت می‌کند. فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) فرمود: پدر جان! به دیده‌منّت دارم؛ پس شهادت امام‌حسین (علیه‌السلام)، خون خدا و آمرزیده شدن خلایق، به‌واسطه گریه بر امام‌حسین (علیه‌السلام) هم، با اجازه حضرت‌زهراست.

تا خدا می‌فرماید: کوثر، شما به خیالتان نهری در بهشت است که به آن کوثر می‌گویند و آن‌را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داده‌است، این‌نیست. کوثر به معنی هستیِ خداست؛ یعنی آنچه خدا خلقت دارد، هستیِ آن زهراست. همان‌طور که محبت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نجات‌دهنده است، محبت فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) هم نجات‌دهنده است. اصلاً محبتش، محبت تمام چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) و محبت خداست. محبت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) در جوِّ ماورا دمیده و تزریق شده‌است؛ آن کارساز تمام خلقت است؛ به جلسه ولایت دمیده شده‌است.

به حضرت‌عباس، وقتی بهشت را نشانم داد و گفت: این‌هم حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)! کدام را می‌خواهی؟ گفتم:

پشت پا بر عالم امکان زدمدست بر دامن زهرا زدم

مرد می‌خواهد که این‌را بگوید. مگر من بهشت را می‌خواهم که گلابی‌اش را بخورم یا حوریه‌اش را ببینم؟ والله هزارها حوریه را با کفش زهرا (علیهاالسلام) صلح نمی‌کنم، همه را می‌دهم و کفش زهرا (علیهاالسلام) را می‌گیرم، می‌خواهم آن‌را بو کنم؛ چون بوی پای زهرا (علیهاالسلام) را می‌دهد. نه این‌که نخواهم بهشت بروم؛ اما اگر زهرا (علیهاالسلام) به‌من امر کند می‌روم، وگرنه نمی‌روم؛ من بهشتی را نمی‌خواهم که مُزد عبادتم باشد، بهشتی را می‌خواهم که عنایت زهرا (علیهاالسلام) باشد؛ بهشت عنایتی می‌خواهم، نه بهشت عبادتی.

به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گویم: آقاجان! دو چیز است که نزدِ تو و منحصر به توست، نزدِ من نیست، یکی پیراهن آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) و دیگری کفش مادرت‌زهرا (علیهاالسلام). وقتی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را در کوچه زدند، کفش حضرت آن‌جا افتاد. اگر همه خلقت برای من باشد، آن‌را می‌دهم، کفش زهرا (علیهاالسلام) را می‌گیرم و بو می‌کنم؛ بوی کفش زهرا (علیهاالسلام) مافوق تمام خلقت است؛ چون وصل به زهراست!

ابن‌عباس کسری داشت که وقتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کفشش را پینه می‌زد و می‌دوخت؛ به او گفت: ابن‌عباس! این کفش من چقدر می‌ارزد؟ ابن‌عباس گفت: چیزی نمی‌ارزد. حضرت فرمود: ارزش این کفش در نزد من، از ریاست و اِمارت بر شما بالاتر است؛ مگر این‌که حقی را از ظالمی بگیرم و احقاق حق کنم. اگر من بودم، می‌گفتم آقا! کفش تو پیش من از تمام خلقت بالاتر است؛ چون پای تو به آن خورده‌است.

حالا چه‌کار کنیم که اینطوری شویم؟ باید احتیاج به هیچ‌چیزی، غیر از خدا و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نداشته‌باشی؛ بگویی زهرا جان! قبولم کن. دائم کمک بخواهی، این درست‌است. دلم می‌خواهد همه‌شما اینطوری بشوید.

بعد از آن همه جنایاتی که به زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) کردند، روزی عمر و ابابکر به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفتند که ما می‌خواهیم به عیادت دختر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بیاییم! چیزهایی که به نفعشان نیست، می‌خواهند جلوی ضرر را بگیرند و خودشان را بی‌تقصیر نشان دهند؛ اما حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) اجازه نداد. دوباره تکرار کردند و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفت: فاطمه‌جان! این‌ها مرا اذیت می‌کنند.

حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) گفت: علی‌جان! خانه، خانه توست و من هم کنیز تو! هر جور خودت صلاح می‌دانی.

وقتی عمر و ابابکر به دیدن حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) آمدند، حضرت (علیهاالسلام) رویش را از آن‌ها برگرداند. عمر صدا زد: زهرا! چرا رویت را از ما برمی‌گردانی؟! ما را حلال کن! حضرت (علیهاالسلام) فرمود: من سؤالی از شما می‌کنم: آیا یادتان هست که پدرم گفت زهرا (علیهاالسلام) را اذیت نکنید؟! هر کس او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند، خدا را اذیت کرده‌است؟! گفتند: آری! (خدا لعنتشان کند)! حضرت (علیهاالسلام) فرمود: یادتان هست که پدرم گفت رضایت زهرا، رضایت من است و رضایت من، رضایت خداست، هر کسی‌که زهرا از دستش ناراضی باشد، خدا از او ناراضی است؟! خدایا! تو شاهد باش و بدان که من از این دو نفر راضی نیستم.

خدا رحمت کند مرحوم اشراقی بزرگ را، روضه‌خوان خوبی بود، عظمتی داشت! شب‌عاشورا در مسجد آمد، عبا و عمامه‌اش را کناری انداخت، روی منبر رفت و همین‌طور می‌گفت: «حسین! حسین!» اصلاً در و دیوار می‌گفت: «حسین! حسین!» اشراقی مکّه نرفته‌بود، باغ و زمین داشت، وقتی از دنیا رفت، یک‌نفر در عالم رؤیا دید: اشراقی را آوردند و آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به او فرمود:

چرا مکّه نرفتی؟ به ملائکه دستور داد: او را ببرید و عقابش کنید. وقتی داشتند او را می‌بردند، گفتند: اگر این خانم برای تو کاری بکند. گفت: او کیست؟ گفتند: حضرت‌زهراست!

مرحوم اشراقی خدمت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) آمد و گفت: زهرا جان! من متوجه نبودم که این‌قدر کار دقیق و سخت است! بیا واسطه من بشو! حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) فرمود: او را برگردانید. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) رو به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کرد و فرمود: چرا می‌خواهی روضه‌خوانِ حسینِ مرا عقاب کنی؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: زهرا جان! مکّه نرفته؛ یعنی می‌گویی امر خدا را اطاعت نکنیم؟! حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) فرمود: آیا امر خدا این‌است که بگویی روضه‌خوانِ حسینم را عقاب کنند؟!

تا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) ناراحت شد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: زهرا جان! پسرت مهدی (عجل‌الله‌فرجه) را صدا بزن، تا امسال به‌جای او اعمال حجّ به‌جا آورد. اشراقی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را تأیید کرد که در آن دنیا به شفاعتش می‌رسد. وای به حال روضه‌خوانی که خلق را تأیید کند! قیامت هم روضه‌خوانی‌اش به دردش نمی‌خورد.

با این‌که خدا گفت نورِ زمینها و آسمانها به‌واسطه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است؛ اما حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) در ظاهر نورفشانی می‌کرد. عایشه در صورتی‌که با حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) خوب نبود، نقل می‌کند تا زمانی‌که زهرا (علیهاالسلام) در مدینه بود، ما در شب به نور زهرا (علیهاالسلام) سوزن نخ می‌کردیم؛ یعنی نور زهرا (علیهاالسلام) تمام مدینه را گرفته‌بود. حالا این‌را او می‌گوید؛ اما شاید این نور، تمام دنیا را گرفته‌بود. زهرا (علیهاالسلام) یعنی نورفشان. آیا زهرا را شناختید یا نه؟

حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) سه‌چارک جو از شمعون یهودی قرض گرفت و چادرش را گرو گذاشت. وقتی شب شد، شمعون دید نوری از آن بالا می‌رود. نه این‌که زهرا (علیهاالسلام) نور است، چادرش هم نور است. شمعون مسلمان شد. گفتم: قربان این یهودی بروم! آیا می‌خواهم یهودی بشوم؛ یا این‌که یهودی را می‌خواهم؟! نه! اُفّ بر یهودی و یهودی‌خواه! من چادر را می‌خواهم! آن ولایت خواستنش را می‌خواهم.

از امام‌صادق (علیه‌السلام) راجع‌به «لیلة‌القدر» سؤال شد، فرمود: «هی فاطمه (علیهاالسلام)، هی فاطمه (علیهاالسلام)»؛ پس این‌که می‌گوییم فاطمه را کسی نمی‌تواند درک کند؛ چون خداوند فرموده است: «و ما أدراک ما لیلة‌القدر» یعنی کسی قدرت درک لیلة‌القدر را ندارد. مقدرات محکمی را که هیچ‌کسی نمی‌تواند تغییر بدهد، فاطمه (علیهاالسلام) تغییر می‌دهد.

حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفت: علی‌جان! الاغی تهیه کن تا بروم مهاجر و انصار را دعوت کنم، این‌ها کسانی هستند که عمری پیش پدرم بوده‌اند، شاید چهل‌نفر درست شوند که بتوانی حقت را از آن دو نفر بگیری. تمام همت و عقیده حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) این‌بود که عمر و ابابکر پیش نروند و مردم تسلیم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شوند که هم خودشان و هم آیندگان هدایت شوند. به همین دلیل با صورت نیلی، پهلوی شکسته و بازوی وَرم‌کرده سوار الاغ می‌شد و به درِ خانه مهاجر و انصار می‌رفت که بیایید علی (علیه‌السلام) را یاری کنید! اما هیچ‌کسی نیامد، فقط آن چهار نفر آمدند.

قرآن به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و احکام به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) نازل‌شد، واسطه وحی، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) مثل امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) امرِ به صبر نداشت، باید افشا می‌کرد؛ اما پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفت علی‌جان! تو افشا نکن! برو حرف‌هایت را در چاه بزن! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: «أنا قرآن‌الناطق، أنا کتاب‌الله» کتاب ولایت است، کتاب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. اُمّ الکتاب حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و مصحف زهراست.

زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را کُشتند تا مصحف را افشا نکند. عمر «لعنة‌الله‌علیه» به معاویه نوشت: معاویه! خیالت راحت باشد! چنان فشار به زهرا دادم، عضله‌هایش را خُرد کردم و او را کُشتم که مصحف را افشا نکند. به تمام آیات قرآن، همانطور که حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را کنار زدند، در آخرالزمان هم متقی را کنار می‌زنند، کسی هم از او حمایت نمی‌کند؛ این‌است که می‌گوید بی‌دین از دنیا می‌روید.

رفقای‌عزیز! می‌خواهم که شما متنفر بشوید از اشخاصی که نگذاشتند محدوده افشا شود، محدوده بوده، اما نگذاشتند افشا شود. چرا؟ اگر محدوده افشا می‌شد، جلوی ظلم و جنایت، بی‌عدالتی و بی‌عفّتی، بی‌عصمتی و قلدری و جنایتِ این‌ها گرفته می‌شد؛ این‌است که تصمیم گرفتند یکی مصحف افشا نشود، یکی هم مردم مستقل نشوند که در محدوده بیایند. آن‌ها یک دور هم‌نشستنی داشتند که آن جنایت بزرگ را به‌وجود آوردند.

سرتاسر مصحفِ حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)، عدالت و سخاوت، امر و خداشناسی و ولیّ‌شناسی است؛ اگر افشا می‌شد، غاصب و ظالم بودن عمر و ابابکر برای مردم معلوم می‌شد و دیگر کسی طرف آن‌ها نمی‌رفت. آن‌هایی که جنایت‌کارند، در محدوده نمی‌آیند. اوّل جنایت‌کار، عمر و ابابکر بودند، بعد آن‌هایی که امام‌حسین (علیه‌السلام) را شهید کردند، بعد بنی‌عباس بودند؛ این‌ها نمی‌گذاشتند محدوده را افشا کنند.

می‌خواهم ان‌شاءالله همین‌طور که شما آمدید و در محدوده مستقل شدید، اشخاص دیگر هم بیایند. به تمام آیات قرآن، دیگر دقیقه‌ای به عمر خودم علاقه ندارم؛ فقط علاقه‌ام این‌است که حرفی از ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را افشا کنم، شما خیلی قدر خودتان را بدانید، افشاگر ولایت و توحیدید، افشاگر زهرای‌عزیز هستید، قدری باید فکر کنید که خدا به شما چه عنایتی کرده، خودتان شاید توجه نداشته‌باشید.

در قلب شما لوحی است که تمام خطرات در آن نوشته شده، باید مواظب باشید به این لوح خدشه نخورد و هر کاری که می‌کنید مطابق آن باشد. این لوح همان مصحف حضرت‌زهراست که حرام و حلال در آن نوشته شده، مصحف یعنی امضای علی (علیه‌السلام)، یعنی خواستن و دوستی علی (علیه‌السلام). ای شیعه! باید این لوح در قلب تو هم باشد، در این لوح که عنایت حضرت‌زهراست نگاه کنی و آن‌را احترام کنی؛ یعنی عظمتش را بهتر از عظمت خلق بدانی؛ پس باید به کسی نگاه کرد که این لوح در قلبش است؛ به‌خاطر همین می‌فرماید: به متقی نگاه کن که ثواب دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) دارد.

بچه لوحش پاک است؛ هر گناهی که می‌کنید یک نقطه سیاه در آن لوح می‌آید. لوح شفاف است، وقتی شما گناه می‌کنید از شفافیت می‌افتد؛ اما محبت علی (علیه‌السلام) سیاهی را از بین می‌برد. دلم می‌خواهد اصلاً خجالت‌زده خدا نشوید؛ چون آدم یک‌کاری بکند، حتی اگر بخشیده شود، خجالت‌زده است.

عزیزان من! اگر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) شما را بپذیرد، خلقت شما را پذیرفته است. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) سلمان را می‌پذیرد، عمویش را نمی‌پذیرد. چرا؟ عباس عموی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک موقعیتی داشت، قرآن را تفسیر می‌کرد. معاویه به او گفت: تفسیر نکن! عباس دیگر قرآن را تفسیر نکرد. معاویه پولی هم به او داد.

حالا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به عباس گفت: چرا رفتی؟! گفت: همه مردم رفتند. حضرت به او گفت: تو هم برو، دنبال من نیا! من راهت نمی‌دهم. سلمان را راه می‌دهم؛ چون‌که سلمان می‌گوید علی (علیه‌السلام)! وقتی سلمان می‌گوید علی (علیه‌السلام)! موهای بدنش، قلبش، جانش و قدمش، همه هیکلش می‌گوید علی (علیه‌السلام)!

از اول عمرم گفتم علی (علیه‌السلام)! تا آخر عمرم می‌گویم علی (علیه‌السلام)! آنچه که توانستم امرش را اطاعت کردم. به فقر مبتلا بودم و علی (علیه‌السلام) گفتم. به نداری و دارایی گفتم علی (علیه‌السلام)! شب و روز می‌گویم علی (علیه‌السلام)! جانم، عمرم، دینم، مقصدم علی (علیه‌السلام) است. اگر این‌طور باشی، زهرا (علیهاالسلام) تو را می‌پذیرد و می‌گوید با من مَحرم شدی. مَحرم کسی است که همه وجودش علی (علیه‌السلام) باشد.

وقتی آن‌ها را خواستی و گناه نکردی، همه‌جا می‌روی، همه‌جا به تو مَحرم است، اصل این‌است که گناه نکنی. وقتی گناه نکردی، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) هم دوستت دارد. اگر دوست‌علی (علیه‌السلام) باشی، تا هزار نفر را در قیامت شفاعت می‌کنی. وقتی به علی (علیه‌السلام) مَحرم شدی، به همه مَحرم شده‌ای. اگر علی (علیه‌السلام) داشته‌باشی، دنبال کس دیگری نمی‌روی و گناه نمی‌کنی. چرا زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید: به سلمان و اباذر و میثم و مقداد بگو بیایند ببینمشان؟ آن‌ها مَحرم شده‌اند؛ ما هنوز نامَحرمیم.

متقی خودش چیزی ندارد، به اجازه ائمه (علیهم‌السلام) تا «قاب قوسین أو أدنی» می‌رود؛ اما عیسی را در آسمان چهارم نگهش داشت، به او گفت: چه آورده‌ای؟ عیسی گفت: یک سوزن و نخ. امّا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: چه آورده‌ای؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: محبت علی (علیه‌السلام) را، گفت: بیا تا «قاب قوسین أو أدنی».

امتیازی که خدا به امام‌حسین (علیه‌السلام) داده، به هیچ‌کدام از ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) نداده؛ امتیازش این‌است که می‌گوید: «یا ثارالله و بن ثاره» چون امام‌حسین (علیه‌السلام) خودش را فدای خون خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کرد. خدا که خون ندارد، این‌که می‌گوید حسین (علیه‌السلام) خون من است؛ یعنی می‌گوید حیات من ولایت است، مقصد من علی (علیه‌السلام) است. امام‌حسین (علیه‌السلام) خودش ولایت است؛ اما فدایِ حقیقت ولایت، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شد.

امام‌حسین (علیه‌السلام) مانند پدرش امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. هر کسی‌که مبتلا به گناه یا ترک‌اَولی می‌شد، خدای تبارک و تعالی فرموده‌بود که اگر می‌خواهید دعایتان را مستجاب کنم، مرا به پنج‌تن (علیهم‌السلام) قسم دهید. آمرزش هر کسی به‌واسطه گریه برای امام‌حسین (علیه‌السلام) است. آدم ابوالبشر وقتی مبتلا به ترک‌اَولی شد، خدا گفت: مرا به این پنج‌نور پاک قسم بِده، تا به اسم امام‌حسین (علیه‌السلام) رسید، اشک ریخت و گفت: خدایا! دلم شکست! حسین (علیه‌السلام) کیست؟ خدا برای آدم روضه خواند. اول روضه‌خوانِ حسین (علیه‌السلام)، خودِ خداست. گفت: این حسین (علیه‌السلام) است که در صحرای‌کربلا کُشته می‌شود و بدنش از تشنگی تَرک تَرک می‌شود؛ تا آدم لکه اشکی برای امام‌حسین (علیه‌السلام) ریخت، توبه‌اش قبول شد.

مگر ابراهیم نبود که به خدا گفت: اگر پسرم را می‌کُشتم، بهتر بود؟ خدا گفت: یا ابراهیم! قربانی برای حسین (علیه‌السلام) است. گفت: حسین (علیه‌السلام) کیست؟ خدا روضه امام‌حسین (علیه‌السلام) را برای ابراهیم خواند. ابراهیم لکّه‌اشکی ریخت، حالا ذبح‌العظیم شد. خدا گفت: یا ابراهیم! به عزت و جلالم این لکه اشکی که برای امام‌حسین (علیه‌السلام) ریختی، بهتر است از این‌که بچه‌ات را قربانی می‌کردی.

تمام ائمه (علیهم‌السلام) تا حتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، تا حتی فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام)، تا حتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شهید شدنشان به کلّ خلقت ابلاغ نشد، فقط شهادت امام‌حسین (علیه‌السلام) ابلاغ شد. مصیبت ائمه (علیهم‌السلام) جهانی بود، مصیبت امام‌حسین (علیه‌السلام) خلقتی بود و هست. ملائکه‌ها دارند گریه می‌کنند، ریگ و سنگ و درخت، عرش و فرش، همه گریه می‌کنند؛ تمام باید به امام‌حسین (علیه‌السلام) پناه بیاورند. مصیبت امام‌حسین (علیه‌السلام) به تمام خلقت، به هفت‌طبقه آسمان اثر کرده‌است؛ همه عزادار امام‌حسینند. از بس این مصیبت مهم است! بهشت همه‌اش سُرور است، اصلاً غم در آن‌نیست؛ اما برای امام‌حسین (علیه‌السلام) گریه می‌کند؛ می‌خواهد با تمام خلقت هماهنگ باشد. خدا هم به بهشت قول داد که دوستان حسینم را در بغلت می‌آورم. اگر شما هم گریه واقعی برای امام‌حسین (علیه‌السلام) بکنید، از هفتاد هزار نفرِ گمراه جدا شده‌اید.

روز عاشورا وقتی نگاه می‌کنی، می‌بینی تمام صحرای‌کربلا گریه است؛ تمام این سرزمین داد می‌زند و ناله می‌کند. ناله‌های زینب افشاست! سکینه و رقیه دارند در بیابانها می‌دَوند! اسب بی‌صاحب امام‌حسین (علیه‌السلام) درِ خیمه آمده! کجایید عزیزان من؟! بفهمید امام‌حسین (علیه‌السلام) چه‌کار کرده؟ زینب (علیهاالسلام) چه‌کار کرده؟ تمام هیکل شیعه آتش است! تمام سرزمین کربلا می‌گوید حسین! می‌گوید زینب! وقتی به کربلا رفتم، با زینب (علیهاالسلام) نجوا کردم و گفتم زینب‌جان! تو وقتی می‌خواستی از این‌جا بروی، گفتی:

چون چاره نیست می‌گذارمت، ای پاره‌پاره‌تن! به خدا می‌سپارمت، هرگز غم تو از دل خواهر بیرون نمی‌رود.

گفتم: زینب‌جان! غم امام‌حسین (علیه‌السلام) از دل دوستانش بیرون نمی‌رود.

این‌که می‌فرماید هر روز عاشوراست؛ یعنی هر روز باید یاد امام‌حسین (علیه‌السلام) و یاد اسیری زینب (علیهاالسلام) باشیم. اگر همیشه یاد امام‌حسین (علیه‌السلام) باشید، اتصال هستید. من شبها یک لیوان آب بالای سرم می‌گذارم، هر دفعه از این آب می‌خورم و می‌گویم «سلامُ الله عَلیک یا حسین!» فدای لب خشکت حسین‌جان! لعنت بر قاتلین تو و موکلان آب فرات!

خدا به فُطرس امر کرد که شهری را زیر و رو کند، قدری کُندی کرد! پر و بالش ریخت و سیصد سال روی درختی افتاد. یکدفعه دید درِ آسمان باز شد، ملائکه‌ها به زمین نازل می‌شوند، با آن‌ها آشنا بود، خودش مَلَک مُقرّب بود. گفت: چه‌خبر است؟! گفتند: خدا فرزندی به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) عطا کرده‌است. گفت: می‌شود مرا با خودتان ببرید؟ جبرئیل او را روی بالش گذاشت و نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آورد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به او فرمود: خودت را به گهواره حسینم بمال! تا مالید، پرهایش در آمد، می‌پرید در آسمان و می‌گفت: «مَن مِثلی؟!» کیست مثل من که آزادکرده حسین (علیه‌السلام) هستم؟! حالا خدا این مَلَک را مأمور کرد که هر کسی سلام به امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌دهد، آن‌را به امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌رساند.

خاک، خوردنش حرام است؛ امّا این منحصر به امام‌حسین (علیه‌السلام) است که خوردن تربتش حلال است و تربتش شفاست.

فقط سر امام‌حسین (علیه‌السلام) قرآن خواند و فرمود: «أم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ‌الکَهفِ و الرَّقیم کانوا مِن ءَایاتِنا عَجَباً» ای خواهر! تمام این وقایع از جلسه بنی‌ساعده شروع شد. خواهر جان! من کشته جلسه بنی‌ساعده‌ام. عاشورا بوده؛ دهه‌عاشورا برای من و شماست که انفاقی کنیم و اشکی بریزیم و آمرزیده‌شویم. عاشورا نجات من و شماست.

هنوز امام‌حسین (علیه‌السلام) نیامده، حیوانات در سرزمین کربلا که امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌خواهد در آن بیاید، از شکارشان می‌گذرند. شما از چه می‌گذرید؟ حیوان، زمین کربلا را احترام می‌کند؛ اما مردمِ مسلمانِ نمازخوان، امامشان (علیه‌السلام) را می‌کُشند!

چطور (در زیارت‌عاشورا) اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام) را با اولادش یکی حساب می‌کند و مطابق اولادش بر آن‌ها سلام می‌فرستد؟ چون راهشان با آن‌ها یکی است؛ یعنی با علی‌اکبر (علیه‌السلام) یکی حساب می‌کند، اصل، راه آن‌هاست.

کاری که امام‌حسین (علیه‌السلام) کرد، هیچ‌کدام از ائمه نکردند. «لَا إکراه فِی الدِّین» خدا به تمامِ ائمه (علیهم‌السلام) ابلاغ کرد: این‌کار (واقعه عاشورا) می‌خواهم انجام شود، وقتی به اسیری ناموس می‌رسید، همه می‌گفتند: خدایا! اگر امر کنی انجام می‌دهیم؛ اما می‌ترسیم از امتحان در نیاییم. فقط امام‌حسین (علیه‌السلام) گفت: من این‌کار را می‌کنم، ای‌خدا! تمام فدای تو! ناموسم فدای تو! زینب (علیه‌السلام) فدای تو! دخترم فدای تو! پسرم فدای تو! علی اکبرم فدای تو! علی اصغرم فدای تو! حالا که همه را داده؛ در قتلگاه افتاده و می‌گوید «رضاً برضائک، تسلیماً بأمرک» ای معبود سماء! ای‌خدا! امرت را اطاعت کردم.

چرا امام‌حسین (علیه‌السلام) این‌همه درجه دارد؟ چون امام‌حسین (علیه‌السلام) سفینه نجات است. همه ائمه (علیهم‌السلام) یک نور هستند، تمامشان کِشتی‌اند؛ اما سفینه، امام‌حسین (علیه‌السلام) است. این‌کاری که امام‌حسین (علیه‌السلام) کرد، نجات‌دهنده تمام خلقت است، خلقت به‌واسطه امام‌حسین (علیه‌السلام) نجات پیدا می‌کند.

چرا این‌قدر امام‌حسین (علیه‌السلام) عزیز است؟ امام‌حسین (علیه‌السلام) به‌فکر نجات و هدایت است. برادرش، جوانانش، همه را داده؛ تمام آن مصیبت‌ها به‌جای خود؛ اما «هَل مِن ناصر» می‌گوید. وقتی به اهل‌کوفه فرمود: برای چه مرا می‌کُشید؟ گفتند: «بُغضاً لِأبیک»: به‌خاطر بغضی که با پدرت، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) داریم. امام (علیه‌السلام) دید تمام این‌ها کافر شده‌اند، بنا کرد به گریه‌کردن.

روضه خواندن برای امام‌حسین (علیه‌السلام)؛ یعنی تمام روزنه‌هایی که به دین شما حمله می‌کند از خیال و منیّت، حسادت و بُخل، کینه و طمع و دروغ، به‌خصوص نگاه بد و دنبال خلق رفتن را کور کنید؛ باید مواظب این روزنه‌ها باشید. مجلسی بود به‌نام حضرت‌قاسم؛ در آن مجلس، حاج‌اشرف و حاج‌مظلوم بودند که از ماوراء خبر می‌داد. یک‌نفر یک کبریت به ذغال زده‌بود. وقتی آخرِ دهه شد، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) همه را اسم‌نویسی کرد، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) دفتر دارد، این دفتر را برای قیامت شما گذاشته، در آن نوشته: چقدر پول دادی! چقدر برنج دادی! چقدر پیاز و رُبّ دادی! تمام را می‌نویسد.

عده‌ای هستند به امر زهرای عزیزند، شیعه‌ها قیامت به امرش هستند. وقتی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به آن مَلَک گفت: همه را نوشتی؟!

گفت: بله! نوشتم. حضرت (علیهاالسلام) فرمود: یک‌نفر را جا گذاشتی! گفت: چه‌کسی را؟! حضرت (علیهاالسلام) فرمود: آن‌کسی‌که یک کبریت زد، یادت رفت بنویسی. یک کبریت به ذغال زده، تا برای مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) روشن شود، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) فراموش نمی‌کند.

روز قیامت فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) می‌فرماید: این افراد در جلسه پسرم حسین (علیه‌السلام) می‌آمدند، انفاق داشتند و مُغرض نبودند؛ یعنی پیرو عمر و ابابکر نبودند. علی‌جان! فکری به حال این‌ها بکن. اصلاً گنه‌کار، فرزند زهرا (علیهاالسلام) می‌شود انگار! ادب داشته‌باشید. مقصد امام‌حسین (علیه‌السلام) رجعت است. شناخت امام‌حسین (علیه‌السلام) زیارت است؛ نه این‌که بوسیدنِ در و پنجره‌ها زیارت باشد.

شناخت امام‌حسین (علیه‌السلام) این‌است که امرش را اطاعت کنیم.

امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) وجه‌الله است، تمام عالم وصلِ به وجه خداست. اگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نباشد، تمام عالم فروریزان می‌شود، آن‌چه که راحتی و خوشی دارید، آن‌چه که ابعاد دارید، به‌وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است، حجت‌خدا یعنی این! اگر شما امام‌زمانتان را اینطور بشناسید، به جز شکرانه کار دیگری نمی‌کنید. اگر صدقه هم می‌دهید، باید بدانید برای چنین وجودی می‌دهید. مانند آن زنبور عسل که رفت آتش ابراهیم را خاموش کند، حالا عسل در دهانش ایجاد می‌شود که شفاست و هم این‌که وحی به او می‌رسد. شما هم باید به‌قدر زنبور عسل، عنایت به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) داشته‌باشید؛ عزیزان من! بیایید به‌قدر وُسعمان امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بشناسیم.

همین‌طور که شما انتظار فرج دارید، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم انتظار شما را دارد؛ می‌خواهد حامی برای مادرش زهرا (علیهاالسلام) و جدّش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پیدا کند، حالا که شما منتظر هستید، می‌آید به شما سر می‌زند و غم و غصه را از دلتان بیرون می‌برد.

وقتی آقا امام‌حسن عسگری (علیه‌السلام) در ظاهر از دنیا رفت، نمایندگان اهل نیشابور از طرف مردم نیشابور، پول و هدایای فراوانی برای آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) آوردند. آن‌ها دیدند جعفر کذّاب نشسته و ادعای امامت می‌کند. نمایندگان گفتند: وقتی ما خدمت امام‌حسن عسگری (علیه‌السلام) می‌آمدیم، ایشان جواب نامه‌ها را ندیده به ما می‌داد و می‌فرمود که چقدر پول درون کیسه‌ها هست! جعفر گفت: این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟ از من اعجاز می‌خواهید؟! اگر پول آورده‌اید، به‌من بدهید. آن‌ها فهمیدند جعفر دروغ می‌گوید؛ به‌خاطر همین برگشتند.

وقتی نمایندگان دمِ دروازه رسیدند، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یکی از اصحاب را دنبال آن‌ها فرستاد. او هم آن‌ها را پیش امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برد. امام (عجل‌الله‌فرجه) اسم خودشان و پدرشان و این‌که چقدر پول درون کیسه‌ها هست را به آن‌ها گفت و جواب نامه‌ها را هم ندیده به آن‌ها داد، امّا امام (عجل‌الله‌فرجه) فرمود: من پول‌های اهل نیشابور را قبول نمی‌کنم؛ چون آن‌ها حنفی شده‌اند، شطیطه چه داده‌است؟ راوی می‌گوید: من اصلاً نمی‌خواستم به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگویم که شطیطه چه داده‌است! خجالت می‌کشیدم؛ چون دو گز کرباس و چیز خیلی کمی داده‌بود!

امام (عجل‌الله‌فرجه) آن‌را از راوی گرفت و پولی به او داد و فرمود: سلام مرا به شطیطه برسان و به او بگو تا چند ماه دیگر زنده‌ای، این پولها را خرج کن، تا آخر عمر برایت کافی است. به راوی هم فرمود: من می‌آیم و به شطیطه نماز می‌خوانم، مرا دیدی حرفی نزن! راوی می‌گوید: یک‌وقت دیدم از خانه شطیطه صدای گریه بلند است، فهمیدم از دنیا رفته، جنازه‌اش را به مصلّی بردند، دیدم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف آورد و به او نماز خواند.

عزیزان من! شطیطه تقوا داشت که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) اعمالش را قبول کرد و به او نماز خواند. خدا نزدش زن و مرد ندارد، هر کسی‌که تقوایش بیشتر باشد، او را می‌خواهد. بیایید شطیطه بشوید! تا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) اعمالتان را قبول کند و به شما نماز بخواند. اگر اعمالتان غیر از خدا و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) باشد، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) آن‌را قبول نمی‌کند.

خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: «بَلِّغ»، یعنی احکام را بگو! رسول‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تبلیغ دین کرد؛ اما افشا و رشد ولایت مهمتر از تبلیغ احکام است. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ظهور می‌کند تا ولایت را رشد بدهد؛ احکام در رجعت رشد پیدا می‌کند.

اجازه ظهور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم به امر حضرت‌زهراست. با اجازه‌اش دنیا پُر از عدل و داد می‌شود. وقتی خدا به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) اجازه ظهور می‌دهد، از بس خوشش می‌آید، می‌گوید اجازه از مادرت هم بگیر. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: مادر جان! اجازه می‌دهی؟ حالا فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) می‌گوید چون خدا گفته، مهدی! قیام کن!

وقتی ولیّ‌الله‌الأعظم (عجل‌الله‌فرجه) تشریف می‌آورد، وارد مکّه می‌شود، خودش را به خانه‌خدا می‌رساند. به تمام عالم هشدار می‌دهد و پرچمی باز می‌کند که در آن «إنّا فَتَحنا لَک فتحاً مُبیناً» نوشته شده‌است. روایت داریم که تمام دنیا این پرچم را می‌بینند. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یک ندا در مکّه می‌دهد و می‌فرماید: «جَاء الحَق و زَهَق البَاطل» آن‌چه که باطل است از بین می‌رود.

سپس به مدینه، سرِ قبر مادرش (علیهاالسلام) می‌رود و می‌فرماید: «مادر جان! آمدم!» قبر مخفی او را معلوم می‌کند و صدا می‌زند:

«مادر جان! من آمدم! چقدر «هل مِن ناصر» گفتی و کسی نیامد تو را یاری کند! آمدم تا احقاق حق کنم» به قلب خسته متقی هم می‌گوید من آمدم! بعد عمر و ابابکر را از قبر بیرون می‌آورد، به دار می‌زند و آن‌ها را آتش می‌زند؛ تا ظلم و جنایتشان برای مردم افشا شود. پیروانشان را هم آتش می‌زند، این‌ها هم میلیاردها سال در طاغوت مُخَلَد هستند و می‌سوزند، سپس می‌گوید: چرا به‌هم پیوستید؟! پهلو و بازوی مادرم را شکستید؟! مادرم چه‌کار کرده‌بود که سیلی به او زدید؟! تقصیرش چه بود؟! فراموش نمی‌کنم آن‌موقعی‌که درِ خانه‌اش ریختید و اصلاً رحم نکردید، محسن مادرم را زیرِ پا لِه کردید!

می‌گویم: خدایا! تو اگر سلطنت سلیمان که چیزی نبود، آن‌چه حکومت خلقتی که به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) داده‌ای، به‌من بدهی، سالم باشم و تا آخر دنیا هم زنده‌باشم، دلم خوش نیست و می‌سوزم؛ آیا جواب سیلی که عمر به زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) زده، داده می‌شود؟! مگر جواب توهینی که به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کردند، داده می‌شود؟ من که فراموش نمی‌کنم! اصلاً می‌گویم: خدایا! کاش مرا خلق نکرده بودی، حالا که خلق کردی، در این دنیا نمی‌آوردی که ببینم زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را در این‌جا زدند و امام‌حسین (علیه‌السلام) را کُشتند! والله، می‌سوزم! اصلاً نَفَس نمی‌توانم بِکِشم، نیمه نَفَس می‌کِشم تا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و احقاق حق از دشمنان مادرش زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) و جدّش امام‌حسین (علیه‌السلام) کند.

امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) گنبد و بارگاه برای مادرش (علیهاالسلام) می‌سازد و می‌گوید: «ای مردم! بیایید سرِ قبر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)! کسانی‌که با آرزوی یاوری امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) از دنیا رفته‌اند، زنده می‌شوند و پای رکاب امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آیند. آن‌وقت با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به زیارتِ قبر مادرش زهرا (علیهاالسلام) می‌روند. رفقا! ان‌شاءالله ما هم از آن‌ها باشیم.

وقتی خدمت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) رسیدم، گفتم: آقاجان! چه‌کار کنم یاور شما باشم و جانم را فدایت کنم؟ من به جز یاوری و «انتظار الفرج» چیزی از او نمی‌خواهم؛ چون یاوری نجات است و تمامی ندارد. تمام حسرت‌هایتان باید یک‌چیز باشد، آن‌هم فدای امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) شدن؛ هر چه بخواهید تمام می‌شود؛ پس عاقبت به خیری این‌است که یاور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشیم و جانمان را فدایش کنیم.

حضرت در جواب به‌من فرمود: صلوات بفرست! از وقتی آقا گفت شاید هزار تا صلوات در روز بفرستم؛ اما مقصد امام و اصل صلوات این‌است که دست از ولایت برندارید و دنبال خلق نروید. یک‌وقت می‌خواهی یاور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) شوی، یک‌وقت یاور شده‌ای؛ اما متقی یاور درست‌کُن است. این‌را هم به شما بگویم، مجلس ولایت آمدن، کشش می‌خواهد، ولایت یک کششی دارد، هر کسی نمی‌تواند این‌جا بیاید، بی‌خودی هم‌دست و پا نزنید.

من آمدنتان را تعجّب نمی‌کنم، نرفتنتان را تعجّب می‌کنم.

ولایت شما باید مطلق باشد. تمام حوادث دنیا را باید خنثی کنید؛ اما به‌قدری حوادث دارد که این ممکنِ غیرممکن است. بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، هفتاد هزار نفر خنثی نکردند، پنج‌نفر خنثی کردند. اگر بخواهید از امتحان دنیا سربلند بیرون بیایید، باید هیچ‌کسی به‌غیر از خدا و ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) و بعد متقی را نبینید؛ چون خدا در تمام این خلقت، ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را تأیید کرده و آن‌ها متقی را تأیید کرده‌اند.

ظهور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) مقدمه رجعت است. هر چیزی در مقابل رجعت موقت است. باید علاقه‌تان به ندای امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) آماده در ظهور می‌خواهد. شما چه‌جور باید باشید؟ اگر یکی شما را دعوت کرده‌باشد و مِن‌بعد، دیگری شما را دعوت کند، چه می‌گویید؟ می‌گویید دعوت دارم و آن‌جا نمی‌روید! من به دعوت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) لبیک گفتم، این درست‌است. خواب دیدم درِ مغازه‌ام بودم که به‌من گفتند امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ظهور کرده، پالتویم را هم نپوشیدم، پابرهنه دویدم که زودتر به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برسم. خدا می‌داند وقتی می‌خواستم از سرِ کوچه‌مان بگذرم، نگاه هم در کوچه نکردم که مبادا پدرم صدایم بزند؛ رویم را برگردانده بودم و می‌دویدم.

معلوم نیست که خدا چه‌قدر روز دارد. در تمام روزهای خدا، روزی از روز رجعت بهتر نیست. وقتی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف می‌آورد پیروز می‌شود و تمام ممالک ضعیف می‌شوند، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قوی است. هزاران مَلَک با شمشیر از آسمان نازل می‌شوند. چرا در زمان ائمه (علیهم‌السلام) دیگر نازل نشدند؟ چون‌که حکم رجعت به‌دست امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. در رجعت تمام حکومت‌های خیالی سرنگون می‌شود و تمام دنیا یک حکومت می‌شود، آن‌هم حکومت «الله» است، نه حکومت اسلام! حکومت الله، حکومت ولایت است. حکومت الله، امر کرده علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) باشد، امر کرده امام‌حسین (علیه‌السلام) باشد، امام‌حسین (علیه‌السلام) را که شهید کردند، امر کرده که ائمه (علیهم‌السلام) باشند؛ اما مردم فرمان نبردند.

سُم اسب امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) که روی زمین می‌آید، به تمام خلقت دمیده می‌شود! آن‌ها که از بهشت گذشته‌اند؛ ندا می‌دهند: آقاجان! ما آمدیم. کسانی‌که انفاق داشته‌اند و به‌فکر فقرا بوده‌اند، سنخه این‌ها هستند. خوش به حالشان که در رجعت هم می‌آیند. بیایید دوست آن‌ها شویم؛ چون دوست متصل به آن‌هاست. در رجعت، شما باید از بهشت بگذرید و در حضور دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) بیایید.

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) با همه پیامبران آمده، با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم می‌آید و مُهر می‌زند:«مؤمن، منافق!» امام، ایده شما را در پیشانی‌تان می‌آورد، این‌است که قیامت صغری است. چرا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) مُهر می‌زند؟ چون اگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به کسی بگوید تو منافقی! مردم قبول نمی‌کنند و به او برمی‌گردند. روایت است که به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم ایراد می‌کنند و می‌گویند چرا بچه‌ها را می‌کُشی؟ موسی هم به خضر همین اعتراض را کرد و گفت چرا این بچه را کُشتی؟! پس این‌مردم هم می‌خواهند امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را مُجرم کنند!

این‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: با همه پیامبران در خفا و با پیامبر آخرالزمان آشکارا آمدم، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم احتیاج به علی (علیه‌السلام) دارد. در همه‌جا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کارساز است. او باید با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم بیاید. حالا این عظمتِ تمام خلقت، یعنی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خواستش رجعت است. منافقان نگذاشتند که خواست علی (علیه‌السلام) که هدایت کل خلقت است واقع شود؛ اما در رجعت می‌شود. در این دنیا فقط در رجعت است که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تا حدی افشا می‌شود.

یک‌دفعه وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) در این دنیا ظاهر می‌شود و ندا سر می‌دهد: «جَاء الحَق و زَهق الباطل» خوش به حال آن‌کسی‌که گرفتار نباشد و فوراً لبیک بگوید: ای حبیب خدا! ای عزیز ما! آمدی؟! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید و یک خلقتی را به‌وجود می‌آورد. ندای امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به تمام این خلقت می‌رسد و تمام ممکنات می‌گویند: لبیک، یابن رسول‌الله! لبیک، ای حقیقت خدا! لبیک، ای وعده خدا! تمام خلقت آمادگی دارند و لبیک می‌گویند.

رجعت باز هم از این حرف‌ها بالاتر است. رجعت؛ یعنی شکر خدا. تمام ائمه (علیهم‌السلام) خدا را شکر می‌کردند؛ اما این شکر به‌غیر از آن‌است، شکر می‌کنند که بداء حاصل نشد و رجعت آمد و دوستان ما به واقعیت‌شان رسیدند. رجعت، یعنی شکر ولایت. خدایا شکر! وعده‌ای که به ما دادی، محقق شد و تمام دنیا بهشت شد.

به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قسم! که به تمام این خلقت می‌ارزد، وقتی خدمت حضرت رسیدم، دو چیز از ایشان خواستم: یکی این‌که

آقاجان! اگر بودم که بودم، وگرنه مرا زنده‌کن! تا پای رکابت بیایم و از دشمنان مادرت‌زهرا (علیهاالسلام) احقاق حق کنم. الآن هم القا و افشا به‌من بده تا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) را افشا کنم. شیعه باید دائم در این فکرها باشد نه در فکر دیگری؛ وگرنه ممکن‌است که دوست باشد، اما شیعه نیست. شیعه باید همیشه جان در کف باشد. در رجعت است که شیعه می‌گوید:

آسوده‌خاطرم که در دامن توامدامن نبینم که در دامنش رَوَم
دامن به‌غیر دامن تو بی‌محتوا بُوَددامان توست اتصال به ماورا بُوَد

آن‌موقع این حرف مستقر و مستجاب می‌شود.

من اگر بمیرم با عُقده این‌که هنوز رجعت نیامده‌است می‌میرم. اگر در فردوس هم باشم ناراحتم. به تمام آیات قرآن راست می‌گویم. چرا؟ دلم می‌خواهد رجعت بشود، به خدا گفتم اگر مرا جایی قرار دهند و آب‌های هفت‌طبقه آسمان را رویم بریزند، باز هم برای مصیبت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌سوزم؛ تا زمانی‌که احقاق حق از دشمنان آن‌ها بشود! هنوز نشده‌است که من با عُقده از دنیا رفته‌ام. بهشت که مرا تأمین نمی‌کند، احقاق حقِ این‌ها مرا تأمین می‌کند! باید همه‌شما این‌طور شوید. اگر این‌طور نباشید، مثل حیوانی هستید که یونجه و جو به او داده‌اند و قانع شده‌است. ما باید قانع نشویم و انتظار رجعت را بکشیم.

حرف رجعت زدن یک‌چیز مهمی است. رجعت را نه به شما گفته‌اند و نه شما فهمیده‌اید. باید خیلی توجه کنید! من از اول عمرم نشنیده‌ام کسی حرف رجعت را بزند! چرا نمی‌گویند؟ خودشان مبتلا هستند. من هم قطره‌ای از اقیانوس را می‌گویم. از اول انبیاء باید نگاه کنی تا حرف رجعت را بزنی.

رجعت یعنی حقیقت، رجعت یعنی حقیقت قرآن، رجعت یعنی ولایت، یعنی حقیقت ولایت، یعنی خواست ولایت. رجعت یعنی تفکر، رجعت یعنی خواست خدا، رجعت یعنی خواست زهرا (علیهاالسلام)، خواست قرآن، خواست توحید. رجعت یعنی خواست شیعه، یعنی در هم شکستن کفار، یعنی صفا دهنده قلب زهرا (علیهاالسلام)، رجعت یعنی دل‌خوش‌کُن زهرا (علیهاالسلام)، یعنی حاصل زحمت‌های پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، یعنی حاصل زحمت‌های امیرالمؤمنین (علیه‌السلام).

«الرَجعةُ دین!» دین، اعتقاد به رجعت است. اصلاً مقصد تمام خلقت ولایت است و مقصد ولایت رجعت است. به‌غیر از رجعت مقصدی در تمام خلقت نیست. چه‌کسی می‌تواند حرف رجعت را بزند؟! ولایت باید امر کند تا حرف رجعت را بزنی. رجعت، خصوصی است. تو سنخه حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) می‌شوی و او تو را می‌پذیرد. ما باید آرزویمان این‌باشد که با ولایت سنخه شویم و در رجعت شرکت کنیم.

یک شیعه از هفت‌طبقه آسمان بالاتر است. آسمان به‌توسّط شیعه خلق شده‌است؛ پس شیعه بالاتر است. حالا این شیعه مقصدش رجعت است. چرا؟ دلش پُر خون‌است، مگر حسینِ (علیه‌السلام) ما را کشتند، زهرای ما را زدند، کسی آمده دفاع کند؟! مؤمن را زندان می‌کنند، کسی آمده دفاع کند؟! همه این‌ها باعث غصه شیعه است. مؤمن واقعی، خودش رجعت است. چرا؟ اصلاً از اول جوانی‌ام خیال گناه نکرده‌ام؛ در رجعت خیانت تمام می‌شود.

کسی‌که ولایتش کامل است و صددرصد به ولایت یقین دارد، گناه نمی‌کند؛ چنین شخصی الآن در رجعت است. خوش به حال آن‌روز که تمام دنیا می‌گویند: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌الله، علی‌ولیّ‌الله، امام‌زمان حجة‌الله» آن‌روز شیعه یک نَفَسی می‌کشد.

شیعه دائم عزادار امام‌حسین (علیه‌السلام) است و خوشی دنیا را قبول نمی‌کند، مگر گذران باشد. خوشی شیعه بعد از رجعت است؛ یعنی وقتی‌که احقاق حق شد؛ وگرنه دائم می‌سوزد و چاره‌ای هم ندارد. شرط ولایت و شرط ایمان این‌است که دائم برای مصیبت این‌ها بسوزی. انسان نباید ائمه (علیهم‌السلام) را فراموش کند؛ چون‌که اصل ولایت و اصل دین، آن‌ها هستند.

بی‌خود نیست که گفته‌ام: یا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)! می‌خواهم هنگام ظهورت بیایم، اگر هفتاد حوریه به‌من بدهند، می‌گویم می‌خواهم در رجعت باشم، این‌ها مزاحم من هستند! اگر رجعت را بخواهید، دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) را خواسته‌اید، بیایید رجعت‌خواه شوید. آمدن امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خواست ماست؛ اما رجعت مقصد ماست. خدا می‌داند که چه‌خبر می‌شود!

من برای رجعت لحظه‌شماری می‌کنم که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و به رکاب حضرت بشتابم و جانم را فدایش کنم؛ آن‌وقت مادرش زهرا (علیهاالسلام) یک لبخند رضایت به‌من بزند و بگوید من خودم را فدای مقصد خدا، ولایت کردم؛ شما هم خودتان را مانند من فدای ولایت کردید.

هر چند به رجعت، قیامت صغری می‌گویند؛ اما رجعت، از قیامت کبری مهمتر است. رجعت؛ یعنی قیامت معلوم کُن، افشا می‌کند که هر کسی چه‌کاره است! قیامت کبری سَفری است که همه محاکمه شده و سزای اعمالشان را می‌بینند و دیگر برگشتی ندارند؛ اما در رجعت مردم راه برگشت دارند، اعمال فاش می‌شود و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چند روز فرصت می‌دهد که مردم احکامشان را یاد بگیرند و می‌توانند توبه کنند.

رجعت مثل آن‌است که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به عمر گفت: به‌مسجد برو و بگو که غصب خلافت کرده‌ای، تا توبه‌ات قبول شود و مردم بعد از این، دیگر کافر نشوند. حالا در رجعت جلوی گمراهی مردم تا قیام‌قیامت گرفته می‌شود و تمام ممکنات به‌واسطه این احقاق حق، خوشحال می‌شوند.

در قیامت کبری شما باید ولایت ببرید تا قبول‌تان کنند؛ اما در رجعت زمینه‌ای فراهم می‌شود که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را قبول کنید و نجات پیدا کنید. پس رجعت در اعمال، کبری است! این‌که آن قیامت را کبری می‌گویند، چون خلق اولین و آخرین در آن‌جا جمع هستند و محاکمه می‌شوند.

همانطور که ولایت مقصد خداست، عدالت خواست خداست. عدالت و ولایت توأم به‌هم هستند؛ یعنی شما از عدالت به ولایت می‌رسید؛ نه از ولایت به عدالت؛ چون شرط ولایت عمل است، حقیقت ولایت از عدالت شروع می‌شود. اگر گفتید من ولایت دارم، اما عادل نباشید، ولایت شما حَلقی است، هیچ اثری از ولایت در قلب شما خطور نکرده. تمام فساد عالَم از بی‌عدالتی است، عدالت یعنی امر را اطاعت‌کردن.

متقی خیلی ارزش دارد، خدا فقط اعمال او را قبول می‌کند؛ چون هوا و هوس ندارد، همه چیزهایش را در اختیار امر گذاشته‌است؛ آن‌وقت خدا به او درجه می‌دهد و او را حاکم می‌کند. متقی حاکم است. مگر متقی چه‌کار می‌کند؟ امر را اطاعت می‌کند که صادراتش امر است. بدانید هر موقعی‌که غیر امر کار کردید، از متقی‌بودن خارج شده‌اید. هر خیری به‌دست شما جاری شد، فوراً شکر خدا را کنید که شما را اصحاب‌یمین یا جزء متقی قرار داده؛ چون‌که خیر به‌دست متقی و مؤمن جاری می‌شود. بیایید عدالت را مراعات کنید، تا جزء متقی شوید.

اگر می‌خواهید اهمیت عدالت را بفهمید، شیعه و سُنّی نوشته‌اند، بی‌وجدانی هم نکرده‌اند که می‌گویند «علی (علیه‌السلام) کشته عدالت است»؛ عدالت انسان‌ساز است. انسان عادل تجاوز نمی‌کند و امر را اطاعت می‌کند؛ اگر می‌خواهید به ماوراء برسید، باید عدالت داشته‌باشید. عدالت ما را به ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) نزدیک می‌کند؛ چون عدالت رحم است، مروّت و انسانیت است؛ آنچه خوبی است، در عدالت جمع است. از کجا بفهمیم؟ باید پرچم تفکر داشته‌باشیم؛ آن‌وقت زیر پرچم امر می‌رویم.

برای این‌که این مطلب را بهتر بفهمیم: اگر بگوییم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یک خلقت است، به او جسارت کرده‌ایم؛ چون خلقت به‌وجود ایشان باقی است، وجود ایشان غیر از فهم بشر است؛ همین‌طور که خدا را نمی‌شناسیم، آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را هم نمی‌شناسیم. حالا آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، می‌آید و عدالت را در زمین پیاده می‌کند.

اگر می‌خواهید قدری ارزش ولایت را بفهمید، ببینید آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چقدر تواضع دارد! می‌فرماید: یا جَدّاه! عاشورا نبودم تا یاری‌ات کنم، حالا با اشک چشمم تو را یاری می‌کنم؛ اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم. می‌پرسند: آقا جان! از برای کدام مصیبت جدّت؟ ببین، عدالت این‌است: می‌فرماید برای اسیری عمه‌ام زینب (علیهاالسلام) گریه می‌کنم.

بیایید به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) معرفت پیدا کنید، آن معرفتی که پیدا کردید خواستِ حجت‌خدا، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. حضرت‌زینب (علیهاالسلام) خودش را آماده کرده که به‌خاطر ولایت اسیر شود، شخصیتش را کوبیده، ممکن بود به کربلا نیاید. این‌قدر زینب (علیهاالسلام) والامقام است! او را بشناسید و گریه کنید.

وقتی عبدالله به خواستگاری حضرت‌زینب (علیهاالسلام) آمد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: من باید به دخترم بگویم، وقتی گفت: زینب‌جان! عبدالله به خواستگاری‌ات آمده، حضرت‌زینب (علیهاالسلام) گفت: پدر جان! من یک خواهشی دارم، اگر عبدالله قبول کند، من همسرش می‌شوم. فرمود: عزیز من! چه خواهشی داری؟ گفت: هر وقت برادرم حسین (علیه‌السلام) خواست به مسافرت برود، من هم بی‌چون و چرا با او بروم.

آن‌موقع حضرت‌زینب (علیهاالسلام) دارد خودش را فدای امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌کند؛ حالا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌فرماید اشک چشمم تمام شود، برایت خون گریه می‌کنم. ببینید نکته حساس این‌جاست که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خودش را فدای زینب (علیهاالسلام) می‌کند، نه فدای امام‌حسین (علیه‌السلام)؛ چون حضرت‌زینب (علیهاالسلام) آماده شده که از امام‌حسین (علیه‌السلام) دفاع کند، خودِ امام‌حسین (علیه‌السلام) چیز دیگری است. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) فدای کسی می‌شود که فدای امام‌حسین (علیه‌السلام) شده؛ معرفت این‌است. رفقای‌عزیز! بیایید دفاع از ولایت کنید، تا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) جانش را فدایتان کند.

عدالت باید در همه‌جا، در خودت، در خانه‌ات، در کارگاه و کارخانه‌ات، در حکومت پیاده شود. در هر جا عدالت نباشد، سقوط می‌کند. روایت داریم که حکومت با کفر می‌سازد، اما با بی‌عدالتی نمی‌سازد؛ یعنی کافر حکومتش ادامه‌دار است، اما ظالم نه؛ چون کافر ظلم به خودش کرده؛ ولی با مردمش عدالت‌فرساست. عدالت، حکومت را افراشته می‌کند.

حکومتِ قلدری ادامه ندارد، مثل درختی است که ریشه ندارد؛ بالأخره خشک می‌شود. یزید با همه حرف‌هایش بعد از کشتن امام‌حسین (علیه‌السلام)، فقط سه‌سال زنده بود. خدا یک درد درونی به او داد؛ آن‌وقت دکترها نتوانستند او را علاج کنند. یک خارجی آورد، او هم ذره‌ای گوشت به یک نخ بست و به او گفت: قُورت بده. قُورت داد، وقتی نخ را بیرون کشید، دید پُر از بچه عقرب است. آن خارجی گفت: تو یا امام کشتی یا پیامبر! در آن سه‌سال، یزید همه‌اش می‌گفت سوختم!

شما خودتان یک مملکت هستید؛ اگر می‌خواهید دوام داشته‌باشید، باید عادل باشید. عدالت را در خانه‌تان پیاده کنید؛ آن‌وقت همه از شما راضی هستند، خدا هم راضی است. اگر شما عدالت نداشته‌باشید، بچه‌ها عُقده‌ای می‌شوند. اگر در کارگاه و کارخانه عدالت نباشد، کارگران نسبت به‌هم بغض و تنفر دارند.

عقیده ولایتی‌ام این‌است که بداخلاقی نسبت به هر کسی بی‌عدالتی است؛ چون‌که عدالت خودِ اخلاق است. آسایش در اطاعت امر است. ما باید با مردم رهگذر باشیم، اگر او بد است، شما با او خوب رفتار کنید. شخصی خدمت امام‌حسن مجتبی (علیه‌السلام) آمد و گفت: ای حسن‌بن‌علی! زیر این آسمان، دروغ‌گوتر از تو و پدرت علی نیامده! (چنین حرفی دارد می‌زند. امام (علیه‌السلام) به او نمی‌گوید: که من امامم، پدرم جانشین رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، چرا این حرف را می‌زنی؟! تو کافر شده‌ای)!

امام (علیه‌السلام) به او فرمود: ای عزیز من! اگر پدرم اینطوری هست، دعا کن خدا او را بیامرزد؛ اگر من اینطوری هستم، دعا کن خدا مرا بیامرزد؛ اگر تو هم دروغ می‌گویی، خدا تو را هم بیامرزد؛ چرا دل‌تنگ هستی؟! اگر گرسنه‌ای، بیا به خانه‌مان برویم، ما تو را در آغوش می‌گیریم. اگر خرجی نداری، به تو می‌دهیم، طوری با او رفتار کرد که یک‌دفعه گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسولُ‌الله، علی ولیُّ الله.» بنا کرد به معاویه بد گفتن، گفت: خدا معاویه را لعنت کند! او برای ما این‌طوری تعریف و تبلیغ کرده‌است.

عزیزان من! خُلق حَسَن و اخلاق حَسَنه داشته‌باشید، اصلاً حرفم این‌است که نباید در وجود شما بداخلاقی باشد، با همسر و فرزندان و مردم خوش‌اخلاق باشید، اگر او بداخلاقی کند و شما هم بداخلاقی کنید، پس چه فرقی با هم دارید؟! درون او بداخلاقی بوده! درون شما هم هست! درون خودتان را درست کنید، صبر و حوصله داشته‌باشید.

چندین‌سال قبل، یک‌نفر به مغازه‌ام آمد و گفت: مقداری پول به‌من بده، به‌اصطلاح سیّد هم بود؛ آن‌زمان پانزده‌تومان به او دادم و گفتم: من پانزده‌تومان دارم، به تو می‌دهم؛ چوب‌فروش هم هستم، دو، سه عدد چوب خوب هم به تو می‌دهم تا بفروشی. اگر بدانید چقدر به‌من فحش داد، اصلاً دیگر فحشی در عالَم نبود که به‌من بدهد، این‌قدر فحش ناموس داد. من حساب کردم این بنده‌خدا، یا از دست زن و بچه‌اش ناراحت است، یا بی‌پول است. چیزی به او نگفتم، به عقب دکانم رفتم، بنا کردم قدری گریه‌کردن و آرام گرفتم. چرا؟ بداخلاقی و فحش در من وجود ندارد، در شما هم نباید باشد.

به شخصی گفتم به فلانی فحش نده! گفت حقش است!! یک حق هم روی آن گذاشت؛ آخر، فحش که حق ندارد. عزیزان من!

انسان باید «کَظمِ غِیض» داشته‌باشد، خشم خودش را فرو ببرد؛ هیچ‌چیزی بالاتر از این‌نیست که غیض خودتان را فرو ببرید. غیض فقط برای امر خدا و بغض نسبت به دشمنان حضرت‌زهراست، اصلاً نباید بغض و غیض، نسبت به چیز دیگری در شما وجود داشته‌باشد.

من هر روزِ خدا یک دور تسبیح، صلوات می‌فرستم برای کسانی‌که در محشر و قیامت کسری دارند. به‌دینم، راست می‌گویم. ببین، من این‌جا هستم، اما به‌فکر قیامت هم هستم. هر روز این‌کار را می‌کنم. می‌گویم: خدایا! قبول‌کن، خدایا! ما را متقی کن، این صلوات به آن‌ها برسد. من نمی‌خواهم متقی بشوم که خودم نجات پیدا کنم. چون خدا می‌گوید اعمال را از متقی قبول می‌کنم، پس می‌خواهم که متقی بشوم که صلواتم به آن‌ها برسد. حالا در متقی‌بودن هم به‌فکر آن‌ها هستم.

چرا خدا می‌گوید: من همه کارهای متقی را قبول می‌کنم؟ نمی‌گوید یک کارش را قبول می‌کنم؟ چون متقی صادرات بد ندارد، تولیدش امر ولایت است. حالا چه‌کار کنیم صادرات بد نداشته‌باشیم؟ اگر در کارهایتان امر را اطاعت کردید، صادراتتان امر می‌شود و امر، شما را رهبری می‌کند و به شما رهبری می‌دهد؛ چون حکومت دارید و خودتان حافظ هستید. درست‌است که خدا برایتان حافظ می‌گذارد؛ اما شما هم حافظ هستید.

زکریا بن‌آدم (که در قبرستان شیخان دفن است) به امام‌رضا (علیه‌السلام) نوشت: آقاجان! من قم نمی‌مانم، امام (علیه‌السلام) به او فرمود: قم به‌واسطه تو حفظ است، در قم بمان. قم را به‌واسطه یک مؤمن حفظ می‌کند؛ شما هم بیایید امر را اطاعت کنید.

چطور حافظ باشید؟ در هر چیزی عدالت‌فرسا رفتار کنید؛ آن‌وقت شما حافظ آن شیء می‌شوید. الآن حافظ تمام خلقت، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است؛ یعنی همه‌چیز را نگه‌داشته‌است؛ همه چیزها به‌وجود اوست. شما هم باید حافظ باشید و این‌چیزها را به امر خدا نگه‌دارید. الآن اگر شما به این گل‌ها آب ندهید، گل‌ها خشک می‌شود؛ پس شما هم حافظ هستید.

بی‌عدالتی از کجا شروع شد؟ بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که جلسه بنی‌ساعده را تشکیل دادند و دور هم نشستند، آن جلسه منبع بی‌عدالتی بود که بی‌عدالتی را در این دنیا و عالَم پخش کرد. آیا این عدالت بود که طناب گردن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) انداختند و او را به‌مسجد بردند تا با خبیث‌ترینِ مردم بیعت کند؟!

این عدالت بود که زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را زدند، پهلویش را شکستند و محسنش را کُشتند؟! در تمام تاریخ، قبر محسن (علیه‌السلام) پیدا نیست. این‌قدر بی‌عدالتی اوج گرفت که حسین (علیه‌السلام) ما را کُشتند! زیر سُم اسب کردند! اگر محسن (علیه‌السلام) زیر پا نمی‌رفت، تیر به گلوی آقا علی‌اصغر (علیه‌السلام) نمی‌زدند! عمر و ابابکر نه این‌که بی‌عدالتی کردند، عدالت را کُشتند، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را کُشتند، حالا هم ببینید چقدر این‌ها طرفدار دارند!

عدالت این‌است که خواست خدا را به خواست خودتان ترجیح دهید، بالاترش این‌است که اصلاً در مقابل خدا و ولایت خواستی نداشته‌باشید، خودتان را نبینید. این اعضا و جوارح، وقت و پولی که در اختیار شماست، همه بیت‌المال است، باید آن‌ها را خرج امر کنید، نه خرج دل و خیال خودتان.

وقتی از پای یک بچه یهودی، در پناه اسلام خلخال کشیدند، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) فرمود: کمرم لطمه خورد و چند وقت نمازهای نافله‌اش را نشسته می‌خواند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: اگر همه دنیا را به‌من بدهند، دانه چوبی را از دهان مورچه‌ای نمی‌گیرم؛ چون ظلم به این مورچه می‌شود.

روزی عقیل، برادرش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را مهمان کرد و به او گفت: علی‌جان! تو در ظاهر و باطن خلیفه اسلامی، تمام بیت‌المال در اختیار توست، می‌دانی که من هم عیال‌وارم، بیا و سهم مرا از بیت‌المال زیادتر کن. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: برادر! از کجا مرا مهمان کردی؟ گفت: به عرض هفته یک سیر از بچه‌هایم کم گذاشتم و تو را مهمان کردم.

وقتی‌که عقیل آمد، یک سیر کمتر به او داد، گفت: تو می‌توانی با همین مقدار زندگی کنی، من نمی‌توانم از بیت‌المال به تو بدهم. حالا با او چه‌کار کرد؟ عقیل چشمش نمی‌دید، حضرت (علیه‌السلام) یک تکه آهن را داغ کرد و نزدیک عقیل آورد. عقیل خودش را کنار کشید، گفت: برادر! سهمم را که از بیت‌المال زیاد نکردی، حالا می‌خواهی مرا بسوزانی؟ گفت: برادر! تو می‌خواهی مرا بسوزانی! من اگر حق دیگری را به تو بدهم، سوختم. علی (علیه‌السلام) که نمی‌سوزد، می‌گوید اگر حق دیگری را بدهم سوختم.

«ألا لهَ الخلق و الأمر» خدای تبارک و تعالی هر چیزی را خلق کرده، روی آن امر گذاشته‌است. اگر خلق، امر را اطاعت نکند، سرگردان و مثل علف خودرُو است؛ چون تکامل خلقت و هر بشری به‌واسطه امر است. دید ولایتی‌ام این‌است که اگر خلق، امر را اطاعت نکند، رشد ندارد. خدا می‌فرماید: «کُلُوا مِن الطَیّبات وَ اعمَلوا صَالحاً» ای بشر! تمام این‌ها را خلق کردم که تو را رشد بدهد. بخور و عمل صالح کن. عمل صالح، عمل به ولایت است.

یک مورچه و یک درخت، مردم و ناموس مردم، تا حتی ماشینی که سوارش می‌شوید؛ حکم روی آن‌است. آنچه را که زیر این آسمان است، همه امانت است، باید با عدالت با این‌ها رفتار کنید. هر کجا با عدالت نباشید، خدا بازخواستتان می‌کند که چرا این‌کار را کردید؟ بیایید ما را در آخرت بازخواست نکنند که چرا این‌کار را کردی؟

من از اول جوانی‌ام هر کجا رفتم حساب کردم که اگر خدا جانم را گرفت، در خط صراط مستقیم باشم. مثلاً جوانی‌هایم بازی نمی‌کردم، می‌گفتم ائمه (علیهم‌السلام) بازی نکرده‌اند. همیشه تحت لِوای (پرچم) امر بودم؛ یعنی در هر کاری که بدانم ناجور است، تسلیم کسی نمی‌شوم؛ حتی اگر همه دنیا جمع شوند. فقط تسلیم خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و قرآن هستم.

عزیزان من! هر کجا می‌خواهید بروید، باید روی حساب بروید. من نمی‌گویم تفریح نروید؛ هر کجا می‌روید، گناه نکنید و از امر خارج نشوید. اگر اینطوری باشید، در هر حالی بمیرید جزء شهدا هستید. باید در اختیار خدا و ولایت باشید و توجهتان دائم به خدا و ولایت باشد. وقتی توجه‌تان از خدا و قرآن جداست، توجهتان به شیطان است.

پیش رفتنِ کار خیلی مهم نیست، پیش رفتنِ امر مهم است که ما پیشرفته امر باشیم نه پیشرفته کار؛ ولی ما بیشترمان پیشرفته کاریم، حالا هر طور می‌خواهد بشود! ما نباید خودمان چیزی را تأیید کنیم، بلکه باید دنبال چیزی که تأیید هست برویم.

سخاوت صفات خداست، وصل به عدالت است، اگر عدالت داشته‌باشید، رحم و انصاف دارید و به‌فکر دیگران هستید. سخاوت حدّی برایش نیست؛ اما عدالت حدّ دارد؛ چون در سخاوت معلوم نیست که شما چه اندازه‌ای انفاق می‌کنید، هر کسی باید به اندازه توانش سخاوت داشته‌باشد؛ خلاصه باید صادرات داشته‌باشید؛ ولی در مورد عدالت، باید در همه کارها عادل باشید.

سخاوت نجات‌دهنده بشر است؛ اگر شما کسی را گمراه کنید، باید او را زنده کنید، برگردانید و آن حرف‌های باطل را از سرش بیرون کنید؛ اما سامری همه بنی‌اسرائیل را گمراه کرده، موسی می‌خواهد او را بکُشد، خدا می‌گوید او سخی است نکشش، تبعیدش کن. سخاوت منحصر به شیعه نیست، اگر کفار هم داشته‌باشند، خدا پاسخ می‌دهد. حاتم‌طایی در دنیا سخی بود که خدا در قیامت او را نمی‌سوزاند. سخاوت هم دنیایتان و هم آخرتتان را تأمین می‌کند.

سه‌نفر بودند که می‌خواستند پیامبر را بکُشند، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: علی‌جان! برو این سه‌نفر را بکُش! وقتی نوبت به نفر سوم رسید، جبرئیل نازل‌شد و گفت: یا رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! این‌شخص سخی است، او را نکُش! حالا ایمان آورد و گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، علی‌ولیّ‌الله (علیه‌السلام)»؛ قسم به کسی‌که تو را به رسالت برانگیخته کرد، هیچ‌کسی از سخاوت من خبر نداشت.

رفقای‌عزیز! فکری برای آخرتتان بکنید. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در قبرستان آمد و فرمود: مُرده‌ها! چطورید؟ من بگویم یا شما؟ گفتند: شما اَولی (سزاوارتر) هستید. فرمود: زن‌هایتان شوهر رفتند، مالتان هم قسمت شد. گفتند: اگر ما هم چیزی در راه خدا دادیم، این‌جا به دردمان می‌خورد؛ وگرنه پشت دستمان را داریم دندان می‌گیریم. بترسید از روزی که پشت دستتان را دندان بگیرید.

یک‌نفر آمد و گفت که من چند سال است می‌خواهم عروسی کنم، اما نمی‌توانم؛ چه‌کار کنم؟ گفتند: اگر پیش حمزه بروی، او پولی در اختیارت می‌گذارد. حالا این‌شخص به مدینه آمد و پیش حمزه رفت. آن‌موقع حمزه دستش تنگ شده‌بود. گفت: آقاجان! من چند سال است که می‌خواهم عروسی کنم، نشده؛ به ما گفته‌اند که تو از سخاوت‌مندانِ بنی‌هاشم هستی. حمزه گفت: فردا صبح درِ خانه‌ام بیا.

فردا صبح دید حمزه یک الاغ کرایه کرده، به او گفت سوار شو! برویم. به شهر دیگری رفتند. حمزه به او گفت: چقدر خرج عروسی‌ات می‌شود؟ مثلاً گفت صد تومان، حمزه گفت: مرا بفروش! می‌شود سیصد تومان، این‌جا بنده می‌خَرند. آن‌شخص، حمزه را فروخت و خوشحال شد، او حمزه نمی‌خواست، پول می‌خواست؛ مثل ما که ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را نمی‌خواهیم، پول می‌خواهیم.

این کسی‌که حمزه را خرید، چند روزی که گذشت، دید خیلی مؤدب است، به او گفت: اسمت چیست؟ گفت: غلام. قدری که با هم چیز خوردند و او را نوازش کرد، به او گفت: اهل کجایی؟ گفت: مدینه. دید نمی‌تواند حرف از او درآورد، هر چه از او می‌پرسید، می‌گفت: من غلامِ تو هستم، تا این‌که گفت: آن‌جا به تو چه می‌گفتند؟ گفت: حمزه. یک‌دفعه گفت: حمزه تو هستی؟! گفت:

بله. ببین خودش را دارد برای یک حاجت برادر مؤمن می‌فروشد. ما نمی‌گوییم شما خودتان را بفروشید! بخورید و بخورانید، تا می‌توانید انفاق داشته‌باشید، حاجت یک‌نفر مؤمن را برآورده کنید و دلش را خوش کنید. فردای‌قیامت وقتی شما را پایِ حساب می‌آورد، می‌گویی: خدایا! به‌من رحم کن! می‌گوید: به چه‌کسی رحم کردی؟ چه‌کار کردی؟

به خدا می‌گویم: خدایا! اگر در آخرت هم، می‌توانم دست کسی را بگیرم و به‌درد بخورم، می‌آیم؛ وگرنه دنیا را بهتر می‌خواهم. دنیایی که حاجت برادر مؤمن را بتوانم برآورده کنم و به‌درد بخورم را از آخرتی که نتوانم کاری بکنم، بهتر می‌خواهم. اینجور که هستی، خدا نشانت می‌دهد و دلت را خوش می‌کند.

عزیزان من! سخاوت خودِ خداست، تا می‌توانید سخاوت کنید. اگر آن‌را از شما بگیرد، خدا خودش را گرفته‌است. مراقب حلال و حرام باشید و به‌قدری که توان دارید بار بردارید. من جوان که بودم، می‌گفتم: خدایا! تو عادلی، باری روی دوشم بگذار که بتوانم آن‌را بکِشم. بار برای خودم درست نکنم که نتوانم آن‌را بکِشم.

خدا اسم اعظم را به کسی می‌دهد که در فکر نجات دیگران است، نه این‌که کسی را خجالت بدهد، به چنین کسی اسم اعظم نمی‌دهد؛ یا اگر بدهد، با خِفت از او می‌گیرد. مگر خدا اشتباه می‌کند؟! آن اسم اعظمی که به شما می‌دهد، امر روی آن می‌گذارد؛ اگر شما بی‌امری کنید، آن‌را از شما می‌گیرد. بیایید گناه نکنید و به‌فکر فقرا باشید، تا محبوب خدا شوید. شما موقعی نماینده خدا یا امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌شوید که فقرای واقعی را مثل فرزندانتان بدانید و شب و روز به‌فکر آن‌ها باشید؛ اما من قدری هم بالاتر می‌دانم؛ این‌است که متقی سخاوتش جوشان است.

آقا امام‌حسن عسگری (علیه‌السلام) تا هزار گوسفند برای سلامتی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) عقیقه کرد، شما یک گوسفند قربانی‌کن که هم رضایت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد، هم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به شما پاسخ دهد و برایتان دعا کند. اگر گوسفند نمی‌توانید، چند تا مرغ که می‌توانید بِخَرید و به فقرا بدهید. این صدقات که خیر و خیرات می‌دهید، خدا می‌فرماید: صد تا در دنیا و هزار تا در آخرت به شما می‌دهم. این نور می‌شود و شما با آن زندگی می‌کنید؛ اما کسی‌که چیزی برای آخرتش نفرستاده، فایده‌ای برایش ندارد. این جسم شما خاک می‌شود؛ اما خودتان ابدی هستید.

در روایت می‌فرماید: وقتی مؤمن می‌خواهد از دنیا برود، هنوز از دنیا نرفته، یک صورت زیبا، یک جوان خوش‌رو می‌آید و در کنارش می‌ایستد، هنوز عزرائیل روحش را قبض نکرده‌است، دارد می‌بیند؛ اما چشمانش دیگر به‌دنیا نیست. این جوان می‌آید، با عزرائیل صحبت می‌کند و سفارش او را می‌کند. وقتی روحش را گرفت، باز هم این جوان در قبر می‌آید و جواب‌گوی نکیر و منکر است؛ چون‌که ما قدری وحشت کرده‌ایم و ترسیده‌ایم.

همین‌طور از قبر در عالم برزخ می‌آید و شما را راهنمایی می‌کند؛ تا این‌که درِ بهشت را بگیرید. وقتی درِ بهشت را می‌زنی، می‌گوید علی (علیه‌السلام)! ببینید خدا چقدر شیعه را می‌خواهد! چقدر برای ولایت ارزش قائل است! حالا وقتی می‌خواهی در بهشت بروی، به این جوان می‌گویی تو چه‌کسی هستی؟! می‌گوید: من سُرور در قلب مؤمن هستم که تو او را به‌واسطه علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) خوشحال کردی، خدا ولایت را از خودش هم بالاتر برده‌است.

همین‌طور روایت صحیح داریم: شما را که در قبر می‌گذارند، دو نور وارد قبر می‌شود: یکی نور ولایت است و دیگر نوری که از آن روشن‌تر است. می‌گوید این نورِ سُرور در قلب مؤمن است، کسی‌که دوستِ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را دوست دارد؛ اما آخرالزمان دوست‌علی (علیه‌السلام) را دشمن می‌دانند. این خیلی مهم است که می‌فرماید از نور ولایت روشن‌تر است! مگر می‌شود باور کرد؟! این‌قدر ولایت بالاست؛ اما می‌گوید سُرور در قلب مؤمن نورانی‌تر است چون‌که امر ولایت است. البته باید مؤمن را بشناسید، نه این‌که هر کسی مؤمن باشد. مؤمن، متقی است؛ حالا به او می‌گویند حرف نزن!

هیچ عبادتی را تا انجام ندهید، خدا عوضش را به شما نمی‌دهد؛ مگر نیّت خدمتی که بخواهید به یک مستضعف بکنید؛ هنوز آن‌کار را نکرده‌اید، خدا به شما ثواب می‌دهد! الآن شب که می‌خواهید بخوابید، می‌گویید صبح شود و چیزی به یک‌نفر بدهم، خدا می‌گوید ای ملائکه من! تا صبح پای این، ثواب بنویس! هنوز هم چیزی به کسی نداده‌اید. خیال شما ثواب است؛ اما یک‌وقت خیال شما گناه است! مثل این‌که مال مردم را بگیرید، خدعه کنید و آن‌ها را اذیت کنید.

چرا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: در آخرالزمان بی‌دین از دنیا می‌روید؟ چون صدقات شما به امر نیست! فقط این‌جا صدقاتش به امر است، الآن یک‌نفر برنج و روغن داده، بردند به فقیرترین و غنی‌ترینِ مردم دادند؛ غنی‌ترین مردم هستند؛ چون دستشان را به‌غیر از دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام)، جلوی کسی دراز نمی‌کنند. ما یک همسایه داریم، هر کسی‌که چیزی به او بدهد، قبول نمی‌کند، فقط از ما قبول می‌کند.

صفات‌اللهی که خدا از آن حمایت می‌کند، رفع حاجت برادر مؤمن است. شخصی خدمت جواد الائمه (علیه‌السلام) آمد و پرسید: یابن رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! ارزش زیارت قبر پدر شما چقدر است؟ امام (علیه‌السلام) فرمود: از هفتاد حجّ و عمره بالاتر است. بعد عرض کرد: آیا کاری بالاتر از زیارت قبر پدرتان هست؟ فرمود: آری! برآوردن یک حاجت برادر مؤمن؛ چون زیارت، زیارت است؛ اما رفع حاجت مؤمن، امر ولایت و صفات خداست؛ صفات امام (علیه‌السلام) است که برادر دینی‌ات را از فقر نجات دهی. زیارت امام‌رضا (علیه‌السلام) هم که می‌روید، باید صفات ببرید نه خودتان را، چشم و دست و پای شما، تا حتی درونتان صفات ببرد؛ امام‌رضا (علیه‌السلام) از درون شما خبر دارد. آیا ما صفات می‌بریم یا خودمان را می‌بریم؟

روایت داریم: در شب‌عاشورا حضرت‌زینب (علیهاالسلام) داشت رد می‌شد، دید حبیب‌بن‌مظاهر اصحاب را جمع کرده و دارد از آن‌ها پیمان می‌گیرد که مبادا دست از امام‌حسین (علیه‌السلام) برداریم. به عقیده من حبیب دارد دل زینب (علیهاالسلام) را خوش می‌کند، حضرت‌زینب (علیهاالسلام) خوشحال شد؛ اصل این‌است. شما چه‌کار می‌کنید؟!

حاجت چه‌کسی را برآورده کردید؟ دل چه‌کسی را خوش می‌کنید! دهه محرم چه‌کار می‌کنید؟ آیا دل فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) و حضرت‌زینب (علیهاالسلام) را خوش کردید؟!

ما باید در حدّ وُسعمان تلاش کنیم که با سخاوت، شجره توحید ایجاد کنیم، نه شجره خبیثه. هیچ‌کاری مثل سخاوت نیست که با آن، جانِ افراد پرورش می‌یابد و مثل خداوند می‌توان روزی‌رسان شد. کمک به دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، کمک به شجره توحید است. روایت داریم که شیعیان ما از برکات خرج می‌کنند.

الآن هم ما توجه نداریم که خرجمان بیشتر از درآمدمان است؛ پس این برکات از کجا می‌آید؟ خدا ایجاد می‌کند؛ یعنی نظر می‌کند و برکت می‌دهد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در جنگ خندق از یک ظرف معمولی غذا، هزار نفر را غذا داد. اصلاً برکات از متقی نازل می‌شود؛ یعنی «ارادة‌الله» است، آنچه را اراده می‌کند انجام می‌شود؛ چون به ائمه (علیهم‌السلام) متصل است و همیشه اراده‌اش این‌است که دیگران استفاده کنند، نه خودش. حال که متقی چنین اراده‌ای دارد، خدا هم به اراده‌اش کمک می‌کند و مُدام به‌دست او خیر و برکت ایجاد می‌شود؛ چون متقی همیشه در فکر برآوردن حاجت برادر مؤمن است و لحظه‌ای از این مسئله غفلت ندارد؛ چنین انسانی رزّاق است و رزق از او جاری می‌شود.

یوسف در زندان به یکی از آن دو زندانی که گمان نجاتش را می‌داد، گفت: مرا نزد مَلِک یاد کن، وقتی آن زندانی رفت، جبرئیل نازل‌شد و گفت: یوسف! وقتی برادرانت تو را در چاه افکندند، چه‌کسی تو را نگه‌داشت که به تهِ چاه نخوری و نجاتت داد؟! چه‌کسی تو را از مکر برادران نجات داد و در مصر عزیزت کرد؟ چه‌کسی تو را از مکر زنان و از زلیخا حفظ کرد؟ یوسف گفت: خدا! جبرئیل گفت: پس چرا از غیر او کمک خواستی؟ ای یوسف! یا علی (علیه‌السلام) بگو و بر زمین بزن!

یوسف یا علی (علیه‌السلام) گفت و بر زمین زد، هفت‌طبقه زمین شکافته‌شد! سنگ سیاه بسیار عظیمی بود، آن‌هم شکافته‌شد، در قلب آن سنگ، حفره کوچکی بود که درونش کِرم بسیار کوچکی بود، یوسف دید در دهان آن کِرم، برگ سبزی است، جبرئیل پرسید: یوسف! چه‌کسی این کِرم را در قلب این سنگ عظیم، در زیرِ هفت‌طبقه زمین روزی می‌دهد و او را فراموش نمی‌کند؟! گفت:

خدا! گفت: ای یوسف! پس چرا یاد خدا را فراموش کردی و از غیر او کمک خواستی؟! خدا می‌فرماید به جُرم این ترک‌اَولی، دو برابر باید در زندان بمانی.

آن برگ سبز در دل آن سنگ و در قعر زمین چطور گیرِ آن کِرم آمده‌است؟! خدا ایجاد می‌کند؛ یعنی بدون علت و اسباب ظاهری خدا ایجاد می‌کند، می‌گوید: «کُن فَیَکون»: می‌گوید: بشو، می‌شود! علل برای ماست، خدا بی‌علل است، بی‌علل هم ایجاد می‌کند! آن‌وقت از این ایجاد کردنش به ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) داده، آن‌ها هم به متقی می‌دهند.

کنار یک درخت گردو که کُنده‌اش مانده‌بود، ایستادم و گفتم: خدایا! بیامرز آن‌کسی را که این درخت را نشانده، در حالی‌که این درخت الآن خشک شده. به‌من که چیزی نرسیده، اما حساب می‌کنم، یک‌موقعی کسی این درخت را نشانده، به آن آب داده، درخت، گردو داده و مردم خورده‌اند، استفاده‌اش را برده‌اند؛ حالا من دارم پایِ این درخت، ایجاد ثواب می‌کنم، برای نشاننده این درخت، ایجاد رحمت می‌کنم، آیا این‌طوری هستیم یا نه؟

دور پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خیلی شلوغ شد. خدا گفت: هر کسی می‌خواهد با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نجوا کند، چیز خیلی کمی صدقه بدهد. هیچ‌کسی نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیامد؛ فقط امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، امام‌حسن (علیه‌السلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام)، سلمان و اباذر، میثم و مقداد آمدند؛ هفتاد هزار نفر نیامدند. وقتی امر خدا را اطاعت نکردند و سخاوت نکردند، دنبال خلق رفتند؛ گرفتار ابن‌زیاد و شریح‌قاضی شدند و امام‌حسین را کشتند؛ این عذابی بود که به آن مبتلا شدند. اگر صدقه داده‌بودند، رفعش می‌شد.

از جلسه بنی‌ساعده بود که ائمه (علیهم‌السلام) را خلق حساب کردند و مردم گمراه شدند و دنبال خلق رفتند. مگر می‌شود امام (علیه‌السلام) را کُشت؟ چه‌کسی می‌تواند نور خدا را بکُشد؟ مگر ممکن‌است کسی جان امام (علیه‌السلام) را بگیرد؟ جان امام (علیه‌السلام) را خود خدا می‌گیرد؛ نور خدا به خدا اتصال می‌شود.

اگر امام‌حسین (علیه‌السلام) زیر سُم اسب رفت، جسم علیینش رفت. افشا را زیر سُم اسب کردند؛ وگرنه خودش هست. مگر امام موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) نیست که هارون او را مسموم و شهید نموده، حالا او را روی جِسر (پُل) بغداد می‌گذارند، تا همه مردم بیایند و حضرت را ببینند، هارون می‌خواهد بگوید من امام (علیه‌السلام) را نکُشته‌ام و به مرگ خدایی از دنیا رفته؛ چون می‌خواهد به خلافتش ضربه نخورد. حالا در تمام مردم، فقط یک‌نفر می‌آید و می‌گوید: از خود امام (علیه‌السلام) سراغ می‌گیرم؛ می‌پرسد: آقاجان! شما را زهر دادند؟ یا به‌طور طبیعی از دنیا رفتید؟ امام (علیه‌السلام) دست مبارکش را بالا می‌برد و می‌فرماید: «زَهراً زَهرا»؛ یعنی هارون به‌من زَهر داد و مرا کُشت! این‌چه مُرده‌ای است؟! حجّت‌خدا خلق نیست که بمیرد، زنده‌است. مردم، سعادت خودشان را می‌کُشند.

مگر امام‌حسین (علیه‌السلام) نیست که سر مبارکش قرآن می‌خوانَد؟ امام (علیه‌السلام) را که نمی‌شود کُشت، تمام روح خلقت در قبضه قدرت امام (علیه‌السلام) است. کجا می‌روید؟ کجا رفتند؟ در زمان عمر و ابابکر مشابه و مصداق درست کردند، عمر و ابابکر را امام کردند، حجت‌خدا را در خانه گذاشتند و دنبال خلق رفتند؛ عبادتی شدند. در آخرالزمان هم به‌جای این‌که پیرو امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشند، پیرو زمانند؛ این‌است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: هر کسی امام‌زمانش را نشناسد، می‌میرد به زمان‌جاهلیت.

تمام گناهانی که زیر این آسمان شده، از حرف خلق است. چطور می‌شود که به حرف خلق می‌روید؟ امر او را تأیید و بعد اطاعت می‌کنید. آن تکذیب را تأیید می‌کنید و این‌همه گرفتاری پیش می‌آید. متقی از خودش امر ندارد؛ امر دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) را می‌گوید. وقتی شمر امام‌حسین (علیه‌السلام) را شهید کرد، به مکّه آمد؛ یک پشه روی دستش نشست، آن‌را کُشت، حالا می‌رود مسئله سراغ می‌گیرد و می‌گوید من پشه کُشتم، حُکمش چیست؟ وقتی می‌گویم عبادت بی‌علی (علیه‌السلام)، علی‌کُشی است باور کنید. بی‌خود نبود که خدا به موسی گفت: به هر کسی می‌خواهی دعا کن، به بنی‌امیّه دعا نکن! آن‌ها را نمی‌آمرزم؛ چون‌که پیرو خلق شدند. حالا شما را راحت کردم و گفتم از این‌مردم کنار بروید و با محبت علی عشق کنید.

چرا این‌همه امر خلق بد است؟ چون او در مقابل امر خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حرف می‌زند و ایستادگی دارد، در باطنش به خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مشرک است و با آن‌ها مبارزه می‌کند. دنبال امر خلق نروید که با او شریک می‌شوید. اگر مردم با یزید نبودند، یزید سگِ کی بود که امام‌حسین (علیه‌السلام) را بکشد؟! چرا شما گول می‌خورید؟ می‌خواهید ثواب کنید. چرا ثوابی می‌شوید؟ خلق ثواب را رشد می‌دهد و آن‌را تبلیغ می‌کند؛ شما هم باور می‌کنید. امروز به‌غیر از سابق است؛ روایت و حدیث دارد شما را گول می‌زند و دینتان را می‌گیرد. باید این‌زمان مبنای روایت و حدیث را بفهمید. فقط متقی مبنای روایت و حدیث را می‌فهمد که می‌گوید در آخرالزمان پیش او بروید.

شما دائم الثواب هستید نه دائم الإطاعة؛ ثواب بی‌محبت علی (علیه‌السلام)، آن ثواب نیست، جزاست، مثل شیطان که به خدا گفت مُزد عبادتم را بده. خجالت بکشید! مُزد می‌خواهید چه کنید؟ علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام)، حسن (علیه‌السلام) و حسین (علیه‌السلام) را بخواهید. توجه کنید که خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را به شما داده، هستی‌اش را به شما داده؛ هستی خدا به‌دینم، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و حضرت‌زهراست. شکرانه کنید! خدا هستی دیگری ندارد؛ به کجا می‌خواهید برسید؟ چرا مرا ناراحت می‌کنید؟ خدا ناموسش را به شما داده، بفهمید چه به شما داده‌است! وقتی محبت علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) را به شما داده، خود علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) را به شما داده‌است.

به خدا می‌گویم: خدایا! زحمت هشتاد، نود سالم را یک‌مرتبه به باد ندهم، من که دیگر قدرت ندارم بعضی کارها را بکنم؛ اما یک‌وقت یک‌حرف از خودم بزنم، زحمات نود سالم از بین می‌رود. زیر قُبّه امام‌حسین (علیه‌السلام) رفتم و به مادرش زهرا (علیهاالسلام) قسمش دادم که اگر از خودم حرف بزنم، مرا لال کن. سه چیز بشر را گول می‌زند و از صراط مستقیم و امر خارج می‌کند: «عبادت و ثواب، سواد، پیرمردی!»

مردم زمان رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، دیدند که ابابکر، پیرمردی با ریش‌های بلند و ظاهر الصلاح است؛ همه‌اش در عبادت و دور پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، می‌گوید یا رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! امر کن اجرا کنیم؛ مردم گفتند: علی (علیه‌السلام) جوان است و قدری هم مزاح می‌کند، گول خوردند. اغلب ما هم هنوز چشممان ابابکربین است، امرپرست نیستیم، شخص‌پرستیم.

به خدا می‌گویم: خدایا! اگر در دل رفقا و دوستانم، ذراتی محبت ابابکر و عمر هست بیرون کن و محبت خودت و دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) و محبت متقی و پیروان واقعی‌اش را جایگزین کن! خدایا! اگر تقدیر ما بد شده، به‌حق امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که مقصد توست و به‌حق زهرای اطهر (علیهاالسلام) که ناموس توست، تقدیرات ما را خیر بگردان!

اگر شما ولایت دارید، خودتان رحمت شده‌اید. به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید رحمة للعالمین؛ چون ولایتش کامل بود. اگر ولایت شما هم کامل شود، رحمت می‌شوید، احتیاجی به ثواب کردن ندارید و صدها نفر به‌واسطه شما از آتش نجات پیدا می‌کنند.

روزی شیطان پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هم نشسته‌بود، گفت: یا رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! من کارم این‌است و گفته‌ام که مردم را گمراه می‌کنم؛ وقتی می‌خواستم کشتی نوح را واژگون کنم، نشد. دیدم امیرالمؤمنین در کشتی ایستاده، به دستم زد. دستم عیب کرد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) «رحمة للعالمین» است، گفت: علی‌جان! دستش را خوب کن. حضرت یک نگاهی کرد، او دستش خوب شد. آیا ما بگوییم شیطان نظر کرده امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است و حواسمان پیش او برود؟ ما باید حواسمان پیش آن‌کسی‌که شفا داده‌است برود؛ نه آن‌کسی‌که شفا یافته، شفا یافته که فانی است.

روزی منصور دوانیقی به خانه امام‌صادق (علیه‌السلام) آمد و دید کیسه‌ای زر با مهُر و موم منصور آن‌جاست، در فکر رفت که به امام تهمت بزند، گفت: کیسه من این‌جا چه‌کار می‌کند؟ امام (علیه‌السلام) به او گفت: برو از مادرت بپرس! منصور گفت: مادر! این کیسه چیست؟ گفت: تو یک‌دفعه مریض شدی، همه دکترها جوابت کردند، من این کیسه زر را نذر سلامتی‌ات کردم و به امام‌صادق (علیه‌السلام) دادم و تو شفا پیدا کردی؛ حالا همین منصور که شفایافته امام‌صادق (علیه‌السلام) است، امام (علیه‌السلام) را می‌کُشد؛ پس مواظب باشید سراغ نظر کرده و شفا یافته نروید، بلکه دنبال شفادهنده بروید.

بلعم، اسم اعظم بلد بود؛ دعایش مستجاب بود، با همین استجابت دعا، فریب شیطان را خورد، به موسی نفرین کرد و کافر شد؛ پس «مستجاب‌الدعوه» بودن هم به‌درد نمی‌خورد. شیطان هم اسم اعظم بلد است، در دل انسان می‌رود، شرق و غرب عالم می‌رود، ما او را نمی‌بینیم؛ ولی او ما را می‌بیند، کارهای خارق‌العاده هم می‌کند؛ اما سرانجام رانده درگاه خدا شد؛ پس هیچ‌کدام از این‌ها نجات‌دهنده بشر نیست.

اصحاب‌یمین امر نمی‌کنند، خودشان به امر هستند. اگر امر هم بکنند، امر خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به ما می‌گویند؛ اصلاً امر ندارند. اصحاب‌یمین خیلی‌کم هستند! متقی در رأس اصحاب‌یمین است. اگر شما حرف متقی را بشنوید، جزء اصحاب‌یمین می‌شوید. بیایید اصحاب‌یمین بشوید! تا خدا از شما حمایت کند. چه‌کسی اینطوری می‌شود؟ کسی‌که از ولایت و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) حمایت کند.

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خودِ یمین است؛ وقتی به او گفتند اَبتر، فوراً آیه نازل‌شد: «إنّ شانئک هُو الأبتر». اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام) که از امام‌زمانشان حمایت کردند، به کجا رسیدند؟ به آن‌جا که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، جان خودش و پدر و مادرش را فدای آن‌ها می‌کند. سلمان و اباذر که حمایت کردند، به کجا رسیدند؟ وقتی می‌خواستند سلمان را اذیت کنند، آیه نازل‌شد: «إنّ أکرمکم عِندالله أتقاکم» چه می‌گویید که می‌خواهید سلمان را خجالت بدهید؟ گرامی‌ترینِ شما در نزد خدا، باتقواترینِ شماست. اگر شما اصحاب‌یمین هستید، باید مواظب باشید که خدا از شما حمایت می‌کند؛ توقع از این و آن نداشته‌باشید.

روایت داریم: دو نفر از اعیان‌کوفه که سرشناس هم بودند. این‌ها آمدند جایی بروند، مار به پای یکی از این‌ها و عقرب به دیگری نیش زد؛ فریادشان بلند شد و مردم این‌ها را به درمانگاه بردند تا درمان کنند. این‌ها را تا یک اندازه‌ای درمان کردند و به منزلشان بردند؛ چون از اعیان‌کوفه بودند، همه به دیدنشان رفتند؛ اما امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، یعسوب‌الدین، جانشین رسول‌الله، وصی رسول‌الله، مقصد خدا به دیدنشان نرفت.

وقتی این دو نفر بهتر شدند، دوتایی خدمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمدند و گفتند: یا علی (علیه‌السلام)! اغلب اهل‌کوفه به دیدن ما آمدند؛ اما اگر همه اهل‌کوفه نمی‌آمدند و شما می‌آمدید، آبروی ما حفظ می‌شد. همه مردم که قدری سرشناس هم بودند، گفتند: چرا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) به دیدنتان نیامد؟ حضرت به نفر اول فرمود: می‌دانی چرا به دیدنت نیامدم؟ تو وقتی‌که سلمان وارد آن مجلس شد، به او احترام نکردی و جلوی پایش بلند نشدی؛ می‌خواستی به آن‌هایی که آن‌جا بودند بفهمانی که من با شما هستم؛ یعنی با سلمان نیستم؛ چون به او احترام نگذاشتی، مار به پایت نیش زد.

دیگری گفت: علی‌جان! چرا عقرب به‌من نیش زد؟ گفت: تو حرفی زدی که باعث کتک خوردن غلام من، قنبر شدی. هم این‌جا و هم آن‌جا مجازات می‌شوید. عزیزان من! بیایید امر را اطاعت کنید و پرچم تفکر داشته‌باشید؛ تا خدا، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) از شما حمایت کنند. مگر خلق می‌تواند از شما حمایت کند؟ خودش بیچاره است. خیلی ما اشتباه‌کاریم. شما پیش یک بیچاره می‌روید و از او چاره می‌خواهید؟! شما پیش یک مُرده می‌روید و از او جان و روح می‌خواهید؟! فکری به حال خودتان بکنید!

اگر شما ولایتی که در قلبتان است را احترام کنید، خدا از شما حمایت می‌کند و در سفینه راهتان می‌دهد. کشتی نوح با اسم پنج‌تن آرام شد. بشر هم طوفان دارد، صاحب این طوفان، شیطان است. به نوح گفت: هر وقت خواستی صدقه بدهی، زود بده؛ وگرنه تو را منصرف می‌کنم؛ چون‌که صدقه هم تو را و هم جان و ایمان و دینت را حفظ می‌کند. خدا می‌گوید: امام‌حسین (علیه‌السلام) سفینه نجات است، حالا تو را در سفینه راه می‌دهد. اگر حسین (علیه‌السلام) دست ما را بگیرد و در سفینه راه دهد، چه‌کسی می‌تواند به ما کار داشته‌باشد؟ اصل در سفینه بودن است که آن‌ها دست ما را بگیرند. والله می‌گیرند؛ اما دستتان جلوی خدا و ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) دراز باشد، جلوی خلق دراز نباشد؛ این دست را باید قطع کرد.

دو چیز است که خدا از ما مطالبه می‌کند: یکی تولی و یکی تبری، این دو توأم به‌هم هستند؛ هر دو را باید داشته‌باشید. هر کسی‌که ادعا کند من شیعه هستم، این دو سرمایه را باید داشته‌باشد. والله، اگر ارتباط نداشته‌باشید، من اعلام خطر به شما می‌کنم. ارتباط، یعنی تولی و تبری. باید تبری داشته‌باشید تا ارتباط را قبول کنید؛ وگرنه ارتباطتان مصنوعی است. اگر بخواهید به ماوراء دست پیدا کنید، باید تولی و تبرای شما زیاد باشد. اگر تولی و تبری نداشته‌باشید، دین و ولایت ندارید. ولایت، تولی و تبری است. امام‌صادق (علیه‌السلام) هم می‌فرماید: دین، حبّ و بغض است. در آخرالزمان که مردم بی‌دین از دنیا می‌روند، محبت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) ندارند و پیرو عمر و ابابکر هستند.

اگر شما بگویید: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌الله، علی‌ولیّ‌الله»، این ادیان است و کارساز نیست. کارساز این‌است که ما اول لعنت به دشمنان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کنیم و بعد بگوییم علی (علیه‌السلام) ولیّ خداست، این تولی و تبری است؛ چون‌که اگر تبری نداشته‌باشید، جزء دشمنان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید. لعنت این‌است که بیزاری از دشمنان ولایت بجویید، نه این‌که فقط زبانی لعنت کنید. لعنت‌کردن با بیزاری جستن دو تاست. باید در تمام گلبولهای خونتان، بغض دشمنان ولایت و حُبّ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) باشد. حبّ و تولّی مثل خدا می‌ماند؛ اگر تمام خلقت و تمام عالَم بیایند، جمع شوند و بگویند خدا نیست، آیا شما قبول می‌کنید؟! نه! نباید هم قبول کنید؛ اما شناخت خدا، به اندازه فهم و کمال هر کسی است.

شما باید به جایی برسید که قبول کنید شریف‌ترینِ تمام ممکنات خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است، خبیث‌ترینِ تمام ممکنات خدا، ابابکر و عُمر است؛ یعنی باور و لمس کنید، در تمام گلبول‌های خونتان این‌باشد که از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، از ولایت بهتر نیست، خدا از ولایت، شریف‌تر خلق نکرده و نخواهد کرد. تمام ضربه‌ای که به ولایت خورد، عمر و ابابکر زدند. تولی و تبری این‌است که بدانید آنچه فساد در خلقت است از این دو نفر شروع شد که مبارزه با ولایت را شروع کردند، خود یزید هم همین‌طور بود؛ سپس حکومت دست بنی‌عباس افتاد که آن‌ها هم با ولایت مبارزه کردند.

شخصی درِ خانه‌مان آمد و گفت: می‌خواهم با تو مشورت کنم، به او گفتم: با علماء مشورت کن! گفت: من علی را خیلی دوست دارم؛ اما عمر و ابابکر، پدر زن رسول‌الله هستند و در جنگ‌ها شرکت کرده‌اند، گفتم به‌غیر از این‌که به عمر و ابابکر لعنت کنم، من هیچ راهی ندارم، می‌خواهند در جبهه و جنگ رفته باشند، یا نرفته باشند. می‌خواهند نماز بخوانند، یا نخوانند، در هر حال من لعنتشان می‌کنم.

حالا همسرم صدایم کرد و گفت: مرد! تو را می‌کُشند، گفتم دلم می‌خواهد مرا بکُشند و قطراتِ خونم میان کوچه بگوید: «علی! علی! علی!». باید این‌طور باشید، این محبت است. آن سیصد و سیزده نفر که ادعای یاوری امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را می‌کردند؛ تا امام، بزغاله‌ها را کشت، جانشان را برداشتند و فرار کردند. این‌ها می‌خواهند امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و ریاست کنند! این امام دیدن است، نه امام خواستن؛ شما باید فرق امام دیدن و امام خواستن را بفهمید.

متقی خودخواه نیست، خودبخش است. وقتی خدا آن قصر را به‌من داد و گفت: خلق اولین تا آخرین را بخواهی دعوت کنی، جا دارد؛ من خوشحال نشدم. سرِ شرمندگی به زیر انداختم و گفتم: می‌خواهی آن‌را چه‌کنی؟ تو که عبادتی نبودی! این قصر را برای چه به‌من داد؟ یک‌دفعه خدا ندا داد: هر کسی را می‌خواهی راه بده! گفتم: خدایا! به عزت و جلالت قسم، وقتی به‌من دادی، خوشحال نشدم! حالا که گفتی هر کسی را می‌خواهی راه بده، خوشحال شدم. من چیزی برای خودم نمی‌خواهم، هرچه می‌خواهم برای شما می‌خواهم. متقی شب و روز، در دنیا، برزخ و قیامت، در خواب و بیداری، به‌فکر دوستان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. این محبت، محبت جاریه است، محبت عاریه‌ای نیست.

محبت یعنی اتصال بودن. اگر محبت داشته‌باشید اتصالید؛ وگرنه گذران هستید و دنبال خلق می‌روید. این حرف‌ها تمرین و تزریق محبت است. شب و نصف‌شب خودتان را از این حرف‌ها و این محبتها جدا نکنید. هر کسی محبتش کامل‌تر باشد، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را بهتر می‌شناسد. اغلب مردم به خوبی ائمه (علیهم‌السلام) تصدیق دارند، اما محبت ندارند؛ اصل محبت است. تصدیق مثل این‌است که من می‌آیم درِ خانه شما را می‌زنم، یک‌کاری دارم و بعد می‌روم، بیشتر مردم همین‌طور هستند.

ببینید عمر چه‌جور امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را تصدیق می‌کند! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در حال طواف دید جوانی مزاحم زنی شده؛ دور اول به او فرمود: دست بردار. دور دوم دید دست برنمی‌دارد؛ با پشت دستش به‌صورت این جوان زد. فوراً چشمش باطل شد. حالا این جوان در محکمه آمد و به عمر گفت: ای خلیفه! تو خودت دیدی که علی به‌من زد، من که دیگر شاهد نمی‌خواهم. عمر گفت: چشم خدا دید و دست خدا زد.

«خدا لعنتت کند!» تو دست خدا را قطع کردی! الآن که عمر می‌بیند در محکمه، جمعیت زیادی هست، می‌خواهد بگوید من با علی (علیه‌السلام) بد نیستم؛ برای همین می‌گوید چشم خدا دید و دست خدا زد! اگر چشم خدا و دست خداست، چرا طناب گردنش می‌اندازی و به او جسارت می‌کنی؟! آدم باید در این حرف‌ها کار کند؛ آن‌وقت افق ماورائی‌اش زیاد می‌شود.

محبت آن‌قدر مهم است که شما با آن محشور می‌شوید؛ اما محبت شروط دارد، باید محبت چیز دیگری نداشته‌باشید و آن‌را به آخر برسانید. موقعی‌که حاج‌شیخ‌عباس تهرانی می‌خواست از دنیا برود، من در ظاهر به دردش نمی‌خورم، تا در دنیا هست چیزی برایش می‌آورم و چیزی می‌برم؛ اما الآن که دارد از دنیا می‌رود، به دردش که نمی‌خورم؛ ولی آن لحظه گفت: حسین کجاست؟ مرا صدا کرد، مگر پسرها و دامادهایش نبودند؟ چرا آن‌ها را صدا نکرد؟ این محبت است.

حالا چطوری به ما محبت می‌دهند؟ خدا می‌گوید: اگر بخواهید به شما می‌دهم؛ پس شرطش خواستن است؛ باید خودتان را محتاج بدانید، از غیر امر بیزار شوید و بگویید: محبت ولایت را به‌من بده! چون تا محبت غیر امر در شما هست، نمی‌توانید عمل کنید و جایی برای این محبت نیست؛ باید محبت امر در نزد شما افضلِ به‌دنیا و غیر امر باشد و همه‌اش در امر باشید؛ این درست‌است.

بیایید با آن رفیق شوید که دائم دارد حواله صادر می‌کند. اگر شما لذت از دنیا نخواهید، به تمام آیات قرآن، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) محبتش را به شما تزریق می‌کند و همیشه شاد هستید. بازاری‌ها به‌من می‌گفتند: چطور تو همیشه خوشحال هستی؟! بیایید از این آب زندگانی بخورید، تا همیشه زنده باشید. آب زندگانی، محبت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)، محبت دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) است؛ اما محبت متقی هم هست.

امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: اگر نزد متقی باشید، خدا ثواب هفتاد سال عبادت را به شما می‌دهد؛ چون در عبادت کیف و لذت می‌برید، حالا در حضور متقی این لذت را می‌برید. خدا باید شناخت متقی را بدهد. خدا می‌گوید دائم الحضور باشید! ما کوچکتر از آن هستیم که دائم الحضور خدا باشیم، باید دائم الحضور ولایت باشیم.

شما باید فکر کنید که از محبوبتان جدا نشوید، غیر از خدا و دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) چه‌کسی می‌تواند محبوبتان باشد؟ چه‌کسی می‌تواند شما را نجات بدهد و رستگار کند؟ متقی که اگر او را مِقراض (قیچی) کنند، نمی‌خواهد از محبوبش جدا شود. محبوبش فقط علی (علیه‌السلام) و زهراست.

در تمام خلقت باید یک محبوب داشته‌باشید، دنبالش بگردید و در اختیارش باشید. بخواهید با او رفیق شوید، آن رفیق، خداست. آن محبوب: مقصدِ خدا، مقصدِ جنّ و مَلَک، مقصدِ عرش، مقصد بهشت و جهنم و مقصدِ انبیاست. هر جنبنده‌ای که در خلقت هست، محبوبش علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است؛ اما شما محبوب دیگری انتخاب می‌کنید.

خیال نکنید محبوب‌شناسید، ما باید جانمان را فدا کنیم. محبوب‌شناس و مصداق یقین اصحاب امام‌حسینند که تشخیص نور دادند و فدا شدند؛ آن‌وقت آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: ای کسی‌که محبوب مرا شناختی! جدّم را شناختی! پدر و مادرم به‌قربانت! شما نمی‌خواهد جان‌فدا کنید، فکر باطلتان را از خودتان جدا کنید، سخی باشید، به‌فکر فقرا باشید و دروغ نگویید.

مقداد حاضر است خودش و بچه‌هایش فدا شوند؛ اما دست از حقیقت برنمی‌دارد. وقتی عمَر به مقداد سیلی زد. مقداد گفت: سیلی بزن! افتخارم است! به‌جای ناله افتخار کرد، گفت: تو کسی هستی که زهرا (علیهاالسلام) را زدی! حالا قدری شبیه محبوبش شده، به این افتخار می‌کند.

ببینید علی‌ولیّ‌الله (علیه‌السلام)، وصیّ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، عمود الدین، امام‌المبین، امام‌المتقین کارش چیست؟ حضرت (علیه‌السلام) به دکان میثم می‌رفت؛ اما کسی بود که هزار شتر سرخ‌مو داشت، به او اعتنا نمی‌کرد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تشکر از ولایت یک خرمافروش می‌کرد. به او می‌گفت: میثم‌جان! چرا بی‌کار هستی؟! می‌گفت: مشتری نیست! امام (علیه‌السلام) به او فرمود: هسته‌های خرما را درآور؛ میثم تسلیم است، چون و چرا ندارد و امر را اطاعت می‌کند. امر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برکات است. این‌که به ما می‌گوید پیش متقی بروید، چون به برکات اتصال می‌شوید، از خلق جدا می‌شوید و متقی به شما برکات می‌دهد.

میثم غرق محبت علی (علیه‌السلام) بود، علی (علیه‌السلام) دیگر به میثم سر نمی‌زد، به خودش و محبت خودش سر می‌زد. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) هر کجا بروند، به محبت خودشان سر می‌زنند، محبت خودشان فقط این جلسه است. الحمد لله همه‌شما ولایتی هستید، کیف از این بهتر چیست؟ مگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امام‌زمان نبود که به میثم سر می‌زد؟ مگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به شما سر نمی‌زند؟! محبتش را به شما داده؛ پس به شما سر زده‌است.

میثم رفاقتش با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به آخر رساند. روزی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) به او گفت: تو را به‌واسطه محبت من به این درخت می‌بندند و به دار می‌زنند، گوش و دست و پا و زبانت را می‌بُرند. میثم می‌توانست بگوید علی‌جان! دعا کن شرّ این از سرِ من کم شود؛ اما میثم در امر است که فدای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شود. حالا می‌رود پای درخت و نماز می‌خوانَد و دارش را می‌بوسد. آن درخت را به عشق علی (علیه‌السلام) می‌بوسد که به او گفته تو را به این درخت دار می‌زنند؛ میثم با ولایت عشق می‌کند.

وقتی او را پای دار آوردند، ابن‌زیاد به او گفت: علی مولایت به تو چه می‌گفت؟ گفت: تو به‌دست حرام‌زاده‌ترینِ افراد کشته می‌شوی، زبان و دست و پایت را می‌بُرند. ابن‌زیاد گفت: بروید به دارش بزنید، ولی چیزی به‌غیر از آنکه علی گفته انجام بدهید، فقط دست و پایش را بِبُرید. دست و پایش را که بریدند، میثم بالای دار شروع کرد به گفتنِ منقبت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام). ابن‌زیاد گفت: زبانش را بِبُرید. میثم جسمش را فدای علی (علیه‌السلام) کرد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هم روحش را فدای میثم می‌کرد که به او می‌گفت میثم‌جان! این‌ها نه این‌که پول بدعت‌گذار را نگیرند، جان دادند و پول نگرفتند. خیلی فرقش است!

وقتی میثم از دنیا می‌رود، امر می‌کند هفتاد هزار مَلک می‌آیند و می‌گویند میثم‌جان! خوش آمدی! هفتاد هزار مَلک به استقبال جنازه‌اش می‌آیند. آیا به استقبال بدنش می‌آیند؟ نه! به استقبال ولایتش می‌آیند. هر چه به میثم گفتند: دست از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بردار، برنداشت؛ تفکر یعنی این. رفقا! تفکر هم جان و هم ایمانتان را حفظ می‌کند. امام‌رضا (علیه‌السلام) هم می‌فرماید: در آخرالزمان تقیه کن، اگر نکنی جانت را از بین می‌بری و خونت به گردن خودت است.

شریح‌قاضی تفکر نداشت که قتل آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) را امضا کرد، خودش را مطلق می‌دانست که این حکم را داد! بلعم تفکر نداشت که به موسی نفرین کرد و بی‌دین از دنیا رفت؛ اما حُرّ تفکر داشت که عاقبت کار را دید. وقتی از کوفه بیرون آمد، منادی ندا داد: «ای حرّ! بشارت به بهشت!» حرّ دید کشتنِ امام‌حسین (علیه‌السلام) که بهشت نمی‌شود؛ به ابن‌سعد گفت: تو واقعاً می‌خواهی حسین (علیه‌السلام) را بکُشی؟ گفت: آری! حرّ گفت: ما آمده‌ایم این‌جا، تا این‌ها با هم صلح کنند.

حالا به بهانه آب‌دادن به اسبش، سوار شد و نزد امام‌حسین (علیه‌السلام) آمد. چکمه‌هایش را درآورد و دور گردنش انداخت، سِپرش را واژگون کرد و گفت: حسین‌جان! آیا من آمرزیده می‌شوم؟ حرّ معرفت دارد، ولیّ خدا را می‌شناسد که همه کارها دست اوست. نمی‌گوید خدایا! مرا بیامرز، به امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: حسین‌جان! من آمرزیده می‌شوم؟ امام‌حسین (علیه‌السلام) فرمود: آری عزیز من! حرّ گفت: اجازه بده جان خودم و پسرانم را فدایت کنم، من از زینب (علیهاالسلام) خجالت می‌کشم. خدا می‌داند حرّ چه مقامی دارد! نایب ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) است.

رفقای‌عزیز! بیایید تفکر داشته‌باشید و آن‌را در معرض عمل بگذارید. چطور تفکر داشته‌باشید؟ کناری بروید و بگویید خدایا! من نفهمیدم، امام‌زمان! زهرا جان! من نفهمیدم. ما در مقابل خلق باید ایستادگی کنیم و قوی باشیم؛ اما در مقابل امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ضعیف باشیم. «یا لطیف! إرحم عبدک الضعیف الذلیل» آن‌وقت ببینید چطور شما را قوی و باعزت می‌کند؟!

روزی در باغچه داشتند خاکها را زیر و رو می‌کردند، دیدم کِرمی می‌لولد، گفتم: خدایا! این قدرتی دارد که می‌لولد، من قدرِ این‌هم قدرت ندارم، تو به قدرت خودت مرا حفظ‌کن. این‌قدر بشر باید خودش را بی‌قدرت بداند. اگر مگسی دوبار به‌من بنشیند تکان می‌خورم و می‌گویم خدایا! آن عذابی که به نمرود کردی که پشه فرستادی و در دماغش جا کرد، حالا باید با گُرز توی سرِ نَمرود که ادعای خدایی می‌کرد، می‌زدند تا غذا بخورد، مبادا مرا این‌طوری عذاب کنی!

اگر کسی تفکر نداشته‌باشد به عقیده من عقل ندارد، تفکر توأم به عقل و ولایت است. با تفکر، خودتان را در اختیار خدا و ولایت می‌گذارید. چطور شما که می‌خواهید هشتاد سال یا صد سال در این عالَم بمانید، مرتب می‌روید خونتان را آزمایش می‌کنید، تا بدنتان سالم باشد؛ آیا آمدید آزمایش ولایت هم بدهید؟ تا خدا خدایی می‌کند، باید زیر پرچم ولایت باشید. چرا مواظب ولایتمان نیستیم؟

از کجا آزمایش ولایت دهیم؟ باید قدری کنار بروید و بیتوته داشته‌باشید، خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را؛ می‌گفت: خوب خواندیم و خوب گفتیم و خوب نفهمیدیم! این الله اکبری که اینطوری اول نماز می‌گویید؛ یعنی‌چه؟ یعنی دنیا را پشت سرم ریختم و ای خدای رحیم! به سوی تو آمدم. شما هم دنیا را پشت سرتان بریزید و بروید بیتوته‌ای با خدا و ولایت کنید. خودتان را در مقابل خدا و ولایت نابود کنید. تفکر یعنی این حرف‌ها را لمس کنید و بفهمید؛ آن‌وقت توی خودتان پیاده کنید.

کسی‌که محبت امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) ندارد مُرده‌است و اصلاً هیچ‌چیزی ندارد، زندگی علی (علیه‌السلام) است. بروید کوشش کنید امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) داشته‌باشید. خواب دیدم مُرده‌ای می‌گفت: «علی! علی!» این مُرده نیست، این جاویدانِ تمامِ خلقت است. اگر خدا در قیامت بگوید: کتابت را بخوان، می‌گویم «علی! علی! علی!» علی (علیه‌السلام) هم کتاب من است، هم کتاب خدا. شما تا زمانی‌که در این حرف‌ها هستید، در کتاب ولایتید، اگر از این حرف‌ها خارج شوید می‌روید خدمت خلق.

اصلاً خدا چشمی را که خلق کرده، می‌خواسته علی (علیه‌السلام) را ببیند، زهرا (علیهاالسلام) را ببیند، متقی را ببیند! غیر از دیدن این‌ها جرم است؛ مُجرم! مُجرم! جهنم به‌دینم ترس ندارد، محبت علی (علیه‌السلام) نداشتن ترس دارد. تو که محبت علی (علیه‌السلام) نداری خودت جهنمی. ولایت اگر به تو تزریق شود، آن دیگر گرفتنی نیست؛ گلبول‌های خونت می‌گوید علی! ما ولایتمان عاریه‌ای است، چون از مردم گرفته‌ایم نه از خدا.

خدا گفت: به عزت و جلالم قسم، اگر علی (علیه‌السلام) را اطاعت نکنید و او را به «الیوم أکملت لکم دینکم» قبول نداشته‌باشید، عبادت ثقلین هم بکنید، شما را داخل جهنم می‌اندازم؛ پس معلوم می‌شود خدا طوری حرف زده که حالیِ همه بشود، چه عالِم و چه عوام که اطاعت خدا، همان اطاعت ولیّ خدا، یعنی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و الآن حجت‌خدا، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است.

ذوقِ اطاعت ولیّ، عبادت است. حالا که عبادت کردید، باید بفهمید که امراض اطاعت و ولایت، کم‌صبری است. اگر صبر کنید، اطاعت و ولایت در وجود و قلبتان حیات دارد؛ اما اگر صبر نباشد، این‌ها را از بین می‌برد. از کجا می‌گویی؟ اگر عمر و ابابکر صبر کرده‌بودند و حق امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را نگرفته بودند، الآن در اَعلی علیین بودند؛ این‌ها صبر نکردند؛ یعنی زیرِ بار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نرفتند و خودشان را جهنمی کردند.

وقتی طلحه و زبیر بعد از کشتن عثمان نزد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمدند و گفتند می‌خواهیم راجع‌به حکومت صحبت کنیم، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به شمع فوت کرد؛ آن‌ها گفتند: یا علی! چرا این‌کار را کردی؟ گفت: این بیت‌المال است. یکی به دیگری نگاه کرد و گفت: علی به‌درد ما نمی‌خورد، بلند شو تا برویم. صبر نکردند و اهل‌جهنم شدند. برای شکم و ریاست پیش عایشه رفتند و جنگ جمل را به راه انداختند. اگر صبر کرده‌بودند که جهنمی نمی‌شدند. مگر طلحه و زبیر قمارباز و عرق‌خور بودند؟ از افتخارات اسلام بودند؛ ولی صبر نکردند.

عایشه هم سی‌هزار حدیث از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل می‌کند، اگر صبر کرده‌بود که جهنمی نمی‌شد. خدا اسم اعظم به بلعمِ باعورا داد، به سگ می‌گفت: آدم شو، می‌شد؛ به آدم می‌گفت: سگ شو؛ می‌شد. کار انبیاء و کار امامت می‌کرد؛ اما صبر نکرد و اهل‌جهنم شد. به او گفتند: موسی به پیامبری مبعوث شده، اگر بیاید دستگاهت را به‌هم می‌زند؛ او هم به موسی نفرین کرد و کافر شد.

وقتی آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) دمِ خیمه آمد و گفت: زینب‌جان! پیراهن‌کهنه بیاور! حضرت‌زینب (علیهاالسلام) آن‌را دست برادرش داد و غش کرد. حالا لشکر «هل مِن مبارز» می‌طلبد. امام‌حسین (علیه‌السلام) خودِ ولایت است؛ دست بر قلب زینب (علیهاالسلام) گذاشت و به او تصرف کرد. به حضرت‌زینب (علیهاالسلام) خرجی راه داد؛ دید زینب سالار لشکر است؛ باید او را قوی کند. زینب قوی شد. «ولیّ‌الله‌الأعظم» شد؛ یعنی آنچه را ولیّ خدا (علیه‌السلام) می‌داند، حضرت‌زینب (علیهاالسلام) هم می‌داند.

حضرت‌زینب (علیهاالسلام) چشم‌هایش را باز کرد و بلند شد؛ گفت: برادر جان! زندگی بعد از تو، برایم زندگی نیست. امام (علیه‌السلام) گفت: خواهر جان! من «هل مِن ناصر» گفتم، هیچ‌کسی طرفم نیامد، این‌ها تا خونم را نریزند، آرام نمی‌گیرند. خواهر! تا این‌جا وعده من با خدا بود؛ از این‌جا به بعد با توست. باید بروی شام، آن‌جا لعنت به پدرمان علی (علیه‌السلام) می‌گویند، پرچم یزید را بِکَنی و پرچم پدرمان را نصب کنی. یک خطبه در کوفه و یکی هم در شام بخوانی. حضرت‌زینب (علیهاالسلام) گفت: برادر! امرت را اطاعت می‌کنم. یکی هم گفت: خواهر جان! شیطان صبرت را نبرد. زینب (علیهاالسلام) گفت: آنقدر صبر می‌کنم تا صبر از دستم عاصی شود.

ولیّ، آن‌چیزی که انجام نشده را می‌داند؛ اما نبیّ نمی‌داند. ولیّ خودش وحی مُنزل است؛ اما به اجازه ولیّ باید به نبیّ، وحی نازل شود. خدا انبیاء را معین کرده تا مردم از آن‌ها اطاعت کنند و اهل‌بهشت شوند. آن‌ها آگاه به امر هستند، نه آگاه به مقصد، به‌خاطر همین باید به آن‌ها وحی برسد یا خواب ببینند، این به‌غیر از القاست که امری درونی است. اما پیامبر آخرالزمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم ولایت به او ابلاغ شده‌بود و هم آگاه به ولایت بود؛ نبیّ بودن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، تبلیغ ولایت است؛ اما قرآن به ولیّ‌بودنش نازل می‌شود. دید ولایتی‌ام این‌است که اگر به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رحمة للعالمین می‌گوید؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ولایت را به کلّ خلقت پخش کرد. ولایت، رحمت برای کلّ خلقت است، نه نبوت.

نبیّ محتاج به ولیّ است؛ ولایت تأمین‌کننده و تأییدکننده کلّ خلقت است. اگر نبیّ، ولیّ را قبول نداشته‌باشد، عصمت از او گرفته می‌شود؛ چون خدا ذراتی از عصمت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) به انبیا داده، «عصمة الله» زهراست؛ حالا وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را دوست نداشته‌باشی، عصمت از تو گرفته می‌شود و قابل آتش هستی.

تمام دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) در عرش خدا هستند. امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: ما هر هفته شب‌های جمعه در عرش از جدّمان، رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) استفاده می‌کنیم، همین‌طور هم می‌فرماید: همه شیعیانمان را زیر عرش قرار می‌دهیم؛ یعنی آن ولایتی که در شما هست به ولایت اتصال می‌شود.

ولایت تقسیم‌بندی است، خدا می‌گوید به هر کسی‌که بخواهم می‌دهم. ممکن‌است که در قلب بعضی از شما خطور کند که خدا خودش به‌من نداده؛ اما در جواب می‌گویم: شما خودت نخواسته‌ای! مگر آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) به شمر نگفت: آیا نمی‌خواهی جدّم رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و مادرم زهرا (علیهاالسلام) شفاعتت را بکنند؟ گفت: نه! فرمود: مال می‌خواهی تا به تو بدهم؟ گفت: من یک درهم یزید را به پدر و مادرت صلح نمی‌کنم. آیا خدا ولایت را به شمر بدهد؟! پس اگر خدا می‌گوید ولایت تقسیم‌بندی است، درست‌است. ولی حرّ حیا داشت که به حیات ابدی رسید. یک احترام به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کرد و نجات یافت. وقتی امام‌حسین (علیه‌السلام) به او گفت: بگذار من به میمنه یا میسره بروم و یا برگردم. گفت: باید از امیر اجازه بیاید. امام (علیه‌السلام) فرمود: مادرت به عزایت بنشیند. حرّ گفت: چون مادرت زهراست، من جوابت را نمی‌دهم. درونش خباثت نبود، ولایت بود. حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) شب‌عاشورا به فکرش است، یک‌شب وقت خواست، تا او را نجات دهد.

روایت داریم: اگر حرف ولایت را به یک‌نفر گفتید و قبول نکرد، مثل این‌است که یک ورق قرآن را پاره کرده‌اید و زیر پایش انداخته‌اید. چرا؟ حرف ولایت، خود ولایت است؛ امانت است. امانت را باید به اهلش بدهید، نه به نا اهل.

همان‌طور که ولایت درجه‌بندی است، معرفت به ولایت هم درجه‌بندی است؛ این‌که می‌گوییم تمام خلقت به‌غیر از دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) سِیر دارند؛ چون باید به کمال برسند و همه کسری دارند؛ اما متقی کسری ندارد. وقتی دائم در امر خدا باشی، دیگر کسری نداری؛ اما ائمه (علیهم‌السلام) خودشان سِیر هستند. چطوری شما را سِیر می‌دهد؟ باید در هر کجا و در هر کاری هستید، درست‌کار باشید.

اگر شما از سِیر و امتحان درآمدید و پرچم امر را اطاعت کردید، چشم حیوانی را از شما می‌گیرد، چشم انسانی به شما می‌دهد؛ آن‌وقت ماوراء را می‌بینید. به چه دلیل این‌را می‌گویی؟ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: خدایی که نبینم اطاعتش نمی‌کنم. مگر خدا جسم است که او را ببینیم؟ نه! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با یقینش می‌بیند. هیچ‌چیزی را در خلقت نمی‌بیند، فقط خدا را می‌بیند؛ آن‌وقت اگر شما اینطوری شدید، هیچ‌کسی نمی‌تواند شما را گمراه کند و بازی دهد.

انبیا هم سِیر داشتند، آدم از سِیر درنیامد، سیصد سال گریه کرد. یونس از سِیر در نیامد، در آب و شکم حوت افتاد. نوح از سِیر در نیامد، به قومش نفرین کرد؛ چون امیدواری به ولایت و هدایت دیگران نداشت. وقتی نوح نفرین کرد، خدا توبیخش کرد. حالا اگر من جای نوح باشم، باید به خدا چه بگویم؟ به خدا می‌گویم:

خدایا! توفیق از من گرفته‌شد، من زیر نظر تو درست می‌شدم.

اگر توفیق داشته‌باشید، گذشت هم دارید.

شخصی بود که مرا خیلی اذیت کرد، حالا وقتی می‌خواست به مکّه برود، درِ خانه‌مان آمد و گفت: حلالم کن! گفتم من اصلاً نمی‌خواهم کسی در قیامت به خاطرم گیر باشد. حالا فحش داده، مالم را خورده، اذیتم کرده، هر کاری کرده، حلالش کردم. نوح این‌کار را نکرد، بدی‌های آن‌ها را دید. ما باید گذشت خدا را هم ببینیم که خدا گنه‌کاران را می‌آمرزد. متقی همه این‌ها را می‌بیند و می‌گوید: من گذشت کردم.

امام (علیه‌السلام) چیزی که اصلاً در خلقت وجود ندارد را می‌داند؛ نه این‌که چیزی که هست را بداند؛ اما شیعه چیزی که هست را باید قبول کند. آن کارهایی که در تمام خلقت انجام می‌شود، باید به اجازه امام (علیه‌السلام) باشد. همان‌طور که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به ابن‌ملجم می‌گوید تو کُشنده من هستی؛ یا می‌گوید حسینم در عاشورا این‌طور می‌شود؛ پس تمام کارهایی که در خلقت انجام می‌شود، به قلب مبارک امام (علیه‌السلام) اعلام شده؛ چون قلب عالم امکان است.

مبنای شناخت امام (علیه‌السلام) این‌است که امام را خلق حساب نکنیم و بدانیم کلّ حرف‌هایی که در خلقت‌هاست، در قلب امام است. اگر این‌طوری باشید، دیگر فروریزان نمی‌شوید و آرامش دارید؛ چون آرزوی دیگری ندارید. وقتی امام‌رضا (علیه‌السلام) به‌من گفت: حسین! تو را هدایت‌کُن قرار دادیم. گفتم: آقاجان! شما خودتان هدایت‌کُن هستید، فرمود: تو راهنما باش. او امام (علیه‌السلام) است و می‌داند که من این‌را به او می‌گویم، می‌خواهد با من عشق کند.

مگر درس و عبادت معرفت می‌آورد؟! مگر ریش، لباس و ظاهر آراسته معرفت می‌آورد؟! ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) باید معرفت را بدهند؛ البته به این معنا نیست که شما هیچ‌کاره باشید، باید بخواهید.

خدا هم می‌فرماید: «واللهُ یَهدی مَن یَشاءُ إلی صراطٍ مُستقیم» اگر بخواهی هدایتت می‌کنم؛ یعنی برایت هدایت‌کُن قرار می‌دهد؛ باید معرفت را از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، علی‌مرتضی (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) بخواهید، تا نظری به شما بکنند و آنچه معرفت در خلقت است را در قلبتان بریزند؛ چون معرفت پیش آن‌هاست.

«العلمُ نورٌ یَقذِفُه اللهُ فی قَلب مَن یَشاء».

چه‌کسی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را می‌شناسد؟! مگر خدا، او را بشناسد. همانطور که خدا را نمی‌توانیم بشناسیم، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را هم نمی‌توانیم بشناسیم، فقط خدا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌شناسد که می‌گوید: اگر عبادت جنّ و انس کنی، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشی، تو را با صورت در جهنم می‌اندازم؛ یا می‌گوید اگر هفتاد پیامبر، علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشند آن‌ها را در جهنم می‌اندازم.

کسانی‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را قبول ندارند، نه خداشناسند و نه علی‌شناس. نه عقل دارند و نه وجدان. در وجدان بشر چیزی است که علی (علیه‌السلام) را تأیید می‌کند؛ آن‌وقت خدا می‌گوید اگر بخواهی هدایتت می‌کنم.

اگر خدا نگفته‌بود که خواستن علی (علیه‌السلام) بهشت و نخواستنش جهنم است، اگر یک نَفَس و یک ضربتش، افضل از عبادت ثقلین نبود، اگر خورشید را برنگردانده بود، اگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در فتح‌خیبر پرچم را به دستش نداده‌بود و اگر دیدنش، مطابق با رستگاری ثقلین نبود؛ من باز هم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌خواستم، این علی شناسیِ وجدانی است. وجدانی یعنی شعاعی از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در تو هست که نمی‌شود گفت برای چه علی (علیه‌السلام) را می‌خواهی!

خدا به‌قدری امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را معرفی کرده که ما بهشت برویم. معرفی علی (علیه‌السلام) نزد خود خداست؛ اما پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را معرفی کرد. آنچه را که خدا خلق کرده، همه کسری دارند؛ تا حتی صد و بیست و چهار هزار پیامبر، به جز رسول‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) کسری‌شان ولایت است، کسری‌شان نشناختن ولایت است. چرا؟ چون ترک‌اولی دارند.

الآن شما در شُرُف تشویق هستید، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را تشویق می‌کنید، معرفی نمی‌توانید بکنید. آخر، خلق که نمی‌تواند نور خدا را معرفی کند، خلق کوچک‌تر از آن‌است. این‌که خدا گفت: همه نورِ زمین و آسمانها از علی (علیه‌السلام) است، یعنی اگر نور نباشد، خلقت نمی‌تواند زندگی کند؛ پس زندگی کلّ خلقت به‌واسطه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. امام‌رضا (علیه‌السلام) به‌من گفت حسین! این رفقا را پرداخت کن! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم که تشریف می‌آورد، خدا به او می‌گوید مهدی جان! علی (علیه‌السلام) را معرفی کن. هستی خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) معرفی نشد. ببین خودِ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: علی‌جان! من نتوانستم تو را معرفی کنم، فقط امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌تواند معرفی کند، چرا؟ همه لیاقت پیدا می‌کنند.

وقتی‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، مؤمن و منافق را معلوم می‌کند و گردن منافق‌ها را می‌زند، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دست روی سر مؤمن می‌گذارد و مردم، عقلشان کامل می‌شود و به بلوغ می‌رسند؛ آن‌وقت قدری امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) افشا می‌شود و دل حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) خوش می‌شود.

مگر خلق می‌تواند علی (علیه‌السلام) را بشناسد؟! اما آدم حرفش را بزند و خوشش بیاید، خیلی خوب است و این همان مِهر علی (علیه‌السلام) است. حالا وقتی از دنیا رفتید، می‌آید و بویتان می‌کند، می‌بیند مِهر علی (علیه‌السلام) دارید، مِهرش را دارید یا نه؟ اگر آن‌را دارید که ایمن هستید؛ وگرنه در دوزخید؛ مِهر علی (علیه‌السلام) نجات است نه دیدنش. این‌همه امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را دیدند، چهار امام را دیدند، اهل جهنمند؛ چون مِهرش را نداشتند، فقط جسم علّیین امام (علیه‌السلام) را دیدند. قرآن هم می‌فرماید: «إنّما یَخشَی اللهُ مِن عِباده العُلماء» علماء در مقابل خدا باید خشیت داشته‌باشند و خاشع باشند. شرط عالم بودن ترس از خداست. خشیت یا خاشع بودن، شناخت ولایت است، عمر و ابابکر در نظر مردم عالِم بودند؛ اما شناخت ولایت نداشتند.

این‌کاری که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در جنگ صفین با عمروعاص و معاویه کرد، با عقل ما دُرست درنمی‌آید، اما ما اصلاً عقل نداریم که در مقابل ائمه (علیهم‌السلام) درست باشد. ببینید عمروعاص چه‌جور امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌شناسد. شناخت به‌غیر از عمل، یقین و تسلیم‌بودن است. این‌ها شناخت داشتند، تسلیم نبودند.

معاویه گفت: عمروعاص! من نمی‌دانم من باقی هستم یا علی؟ الآن در مقابل علی ایستاده‌ام، دلم می‌خواهد علی نباشد و حکومت جهانی داشته‌باشم؛ الآن عده‌ای می‌گویند علی، می‌خواهم بگویند معاویه! خدا نکند شما ریاست جهانی بخواهید. عمروعاص گفت: معاویه! بلند شو برویم از خودِ علی بپرسیم! معاویه گفت: ما را می‌کُشد، عمروعاص گفت: تو او را نشناخته‌ای! بلند شدند و با لباس مبدّل و به‌صورت ناشناس پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمدند، عمروعاص گفت: خدا لعنت کند معاویه را، آقا! شما هستی یا نه؟ گفت من‌بعد از چند وقت از این دنیا می‌روم و معاویه هست؛ حضرت نگفت می‌میرم. عمروعاص و معاویه بلند شدند و رفتند.

حالا که قدری دور شدند، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفت: مالک جان! این دو نفر را دیدی؟ گفت: آقاجان! بله! این‌ها چه کسانی بودند؟ گفت: معاویه و عمروعاص. مالک بلند شد و پایش را محکم به زمین کوبید و گفت: علی‌جان! چرا نگفتی گردن این‌ها را بزنم؟ اگر معاویه در ظاهر از بین می‌رفت، جنگ تمام می‌شد و مسلمان‌کُشی نمی‌شد؛ اما امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: من خدعه نمی‌کنم. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خودش امر است؛ اما در اختیار امر هم هست. چرا شما در اختیار امر نیستید؟

همان‌طور که خدا نمی‌تواند دو مصداق داشته‌باشد، نمی‌تواند دو مقصد، دو ذات و دو کُنه داشته‌باشد. مصداق، مقصد، ذات و کُنه خدا، علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است. وقتی می‌گوییم امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) خلق می‌کند؛ در جواب می‌گویند نه، خدا خلق می‌کند! این عده کشش ندارند. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بالاتر از این‌است که بگوییم خلق می‌کند. آیا علی (علیه‌السلام) دنیایی که به منزله استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است را خلق می‌کند؟! علی (علیه‌السلام) خالقیتش را به شیعه‌هایش می‌دهد. مگر به سلمان نداد؟ به آن شکارها جان داد؛ پس هر چیزی به‌واسطه علی (علیه‌السلام) خلق می‌شود. «إذنُ الله» شیعه‌هایشان هستند، نه خودشان.

هنوز بلال حبشی به اسلام مشرف نشده، دنبال حقیقت می‌گردد. در شهر می‌آمد و قدری دیر می‌کرد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را می‌دید که صحبت می‌کند. از او خوشش آمد و آن جاذبه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) او را گرفت. جاذبه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌الله و علی‌ولیّ‌الله» است. حالا او را به بیابان می‌برند، دستهایش را می‌بندند و ریگ داغ رویش می‌ریزند؛ اما می‌گوید محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! عقیده ولایتی‌ام این‌است که اگر محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید، هم خدا و هم علی (علیه‌السلام) گفته‌است. این‌قدر گرسنگی به او دادند و صدمه‌اش زدند که داشت از بین می‌رفت. ابابکر او را خرید و به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بخشید.

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) او را اذان‌گوی خودش قرار داد؛ اما گویا مخرج شین نداشت. مشرکین دیدند خیلی مورد توجه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قرار گرفته، عناد داشتند. گفتند: اگر این کلاغ‌سیاه اذان نگوید، صبح نمی‌شود؟ جبرئیل نازل‌شد: یا محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! بگو نه! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم به آن‌ها گفت: نه! هر چه منتظر ماندند، دیدند صبح نمی‌شود. پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمدند و گفتند: به بلال بگو اذان بگوید. ببینید خدا چطور دارد اسم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و علی (علیه‌السلام) را افشا می‌کند؟ تا گفت «الله‌اکبر! الله‌اکبر!» شفق نزد، تا گفت «أشهد أنّ محمّداً رسول‌الله، أشهد أنّ علیاً ولیّ‌الله» فوراً شفق زد! رفقای‌عزیز! ایراد نکنید که بگویید آن‌موقع هنوز «أشهد أنّ علیاً ولیّ‌الله» نبوده، این ذکر در اذان بوده؛ اما پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تقیه می‌کرد.

وقتی می‌گویی که علی (علیه‌السلام) خورشید را برگردانده، عده‌ای تعجب می‌کنند! طلوع‌فجر را در اختیار غلام‌سیاه، دوست‌علی (علیه‌السلام) گذاشته که به آسمان تصرف می‌کند. آیا خورشید در اختیار علی (علیه‌السلام) نباشد؟ کجا می‌روید؟! مبنایش این‌است: «إسمه أعظم». اسم این‌ها، اسم اعظم است نه خودشان. وقتی «أشهد أنّ امیرالمؤمنین علیاّ ولیّ‌الله» گفت، اسم اعظم خدا را آورد، به‌پاس احترام اسم اعظم، شفق زد. این شناسایی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و معرفت در حق ولایت است. خدا حاج‌شیخ‌عباس تهرانی را رحمت کند، من همیشه یاد ایشان هستم. رفقای‌عزیز! اگر من هم از دنیا رفتم، یادم باشید. هیچ‌وقت ایشان را فراموش نکردم. به‌من گفت: حسین‌جان! روایت صحیح داریم، خدا می‌فرماید: ائمه (علیهم‌السلام) را در اختیار مردم گذاشتیم، تا از آن‌ها استفاده کنند؛ کفران کردند؛ یا آن‌ها را زَهر دادند یا کشتند، ما هم ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را مخفی کردیم، حالا در آخرالزمان کفران اسمشان را می‌کنند، اسمشان را هم از مردم می‌گیریم.

وقتی آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) در ظاهر به‌دنیا آمد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بنا کرد بازوهای آقا ابوالفضل را بوسیدن، امّ‌البنین (علیهاالسلام) گفت: آقاجان! مگر بازوهای فرزندم عیبی دارد؟! فرمود: نه! این بازوها و دست‌ها را در کربلا جدا می‌کنند. این دستها فدای حسینم می‌شود. حالا خداوند دو بال به آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) داده، آن ارادة اللهی باز به‌غیر از بال است، با بالش هر کجا بخواهد می‌رود.

البته منظور از بالِ آقا ابوالفضل (علیه‌السلام)، پَر و بال ملائکه نیست، بلکه منظور ارادة اللهی است؛ یعنی هر چه اراده کند انجام می‌دهد، امام (علیه‌السلام)، آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را مثل خودش قرار داده‌است. آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) ولیّ نبود، اما ولیّ‌پرست و ولیّ‌خواه بود، شما هم باید ولیّ‌خواه باشید. متقی ارادة‌الله است، برای رفقا هم خواسته که ارادة‌الله شوند؛ از امام‌رضا (علیه‌السلام) خواسته که جلوی اراده باطلشان را بگیرد، مستجاب‌الدعوه شوند و خیرشان به مردم برسد.

شما که علم فلسفه می‌خوانی! اول بیا و فلسفه خودت را بفهم، بعد علم فلسفه بخوان. تو مانند پرپرکی هستی که خودش را به مهتابی می‌زند، آخر می‌افتد، به نور نمی‌رسد و می‌میرد. بیا دنبال نور حقیقی برو! چرا عمرت را هدر می‌دهی؟ این علم، تأیید نیست؛ ریشه ندارد؛ ساخته فکر خودت و سوغات خارجی‌هاست. چیزی که تأیید نشده مثل چیز نجس می‌ماند، باید تأیید شود. مثلاً انگور که باید کشمش شود، تو آن‌را برمی‌داری و شراب می‌کنی. اگر «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین ءامنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» و «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول داری، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: خدای تبارک و تعالی اول عقل را آفرید؛ یعنی اول من و علی (علیه‌السلام) را خلق کرد، ما یک بدن هستیم، من به امر خدا در صُلب عبدالله و علی (علیه‌السلام) در صُلب ابوطالب رفت. نبوت به‌من و ولایت به علی (علیه‌السلام) ابلاغ شد.

عزیز من! بیا تفکر داشته‌باش و در فلسفه این حرف‌ها کار کن؛ نه این‌که خودت چیزی بسازی؛ این بدعت به دین و شریعت است. چیزی که عقل کلّ، یعنی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تأیید نکرده‌اند، بدعت است. چرا خودت و عدّه‌ای را گمراه می‌کنی؟ ببین، کسانی‌که مطیع شدند و امر را اطاعت کردند، به کجا رسیدند؟ اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام)، مطیع ولیّ خدا، امام‌حسین (علیه‌السلام) بودند که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) درباره آن‌ها می‌فرماید: پدر و مادرم به قربانتان!

روایت صحیح داریم: کسی بود که قدری کارش سقوط کرده‌بود، مثل همین علم فلسفه، چیزی درست کرد و عده‌ای هم دورش جمع شدند و کار و بارش خوب شد. بعد از مدتی از کارش پشیمان شد و نزد پیامبر آن‌زمان آمد و گفت: من این‌کار را کرده‌ام، باید چه‌کنم؟ وحی به آن پیامبر رسید که به او بگو: تمام آن‌هایی که با این عقیده مُرده‌اند، باید زنده کنی و آن حرف‌ها را از گوششان بیرون کنی؛ این توبه توست! چرا می‌گوید کسی‌که بدعت به دین می‌گذارد، طاغوت است و مورد لعنت هم هست؟ چون‌که دنیا تنظیم است، با این بدعتی که گذاشته، دارد طرحی برای نظم دنیا می‌ریزد و آن‌را به‌هم می‌زند؛ چیزی را که جزء دین نیست، به آن اضافه می‌کند؛ به‌خاطر همین اهل‌آتش است.

بترس که فردای‌قیامت، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، حجت‌خدا به تو بگوید: این‌هایی را که به‌واسطه درس تو گمراه شده‌اند، باید زنده کنی و تمام حرف‌های باطل را از مغزشان بیرون کنی! بترس از خدا! بیا قرآن‌مجید و حدیث این خانواده را بخوان که دلت نورانی شود! این حرف‌ها را با تفکر قبول‌کن! عنادت را کنار بگذار و مردم را نبین! امر خدا و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) و وظیفه‌ات را ببین! ببین چه‌کسی نجات‌دهنده توست و تو را به ماوراء می‌رساند و قبولی به تو می‌دهد؟ سواد نجات‌دهنده بشر نیست، امر نجات‌دهنده بشر است؛ امر، علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است.

منطق، این حرف‌هاست؛ یعنی کلام ائمه (علیهم‌السلام) را بگوییم و با هم مباحثه و مطالعه داشته‌باشیم. منطق یعنی: شما دارید تمرین می‌کنید که حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) قبولتان کنند، ان‌شاءالله از آن‌هایی باشید که در قیامت، علی (علیه‌السلام) داشته‌باشید؛ آن‌وقت از تمام انگشت‌هایتان نور بالا می‌زند.

تمام اعمال و رفتار بشر، نموّش با ولایت است، الآن جلسه ولایت، اعمال شما و ولایتتان را نموّ می‌دهد، به حضرت‌عباس، چرخ ماشینتان که می‌گردد و این‌جا می‌آیید، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) حساب می‌کند، باید این حرف‌ها را یاد بگیرید و آن‌ها را زمانی افشا کنید، افشاگر ولایت باشید، خبرنگار امر باشید و این اخبار را با امر به خودتان و مردم برسانید؛ آن‌وقت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به شما تقبّل‌الله می‌گوید.

زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) می‌گوید: تویی که حمایت از حسینِ (علیه‌السلام) من کردی، حمایت از علیِ (علیه‌السلام) من کردی؛ من که جانم را دادم تو مالت را دادی، من که جانم را دادم تو وقتت را دادی؛ این وقتها که این‌جوری است، شکر خدا را بکنید.

خدا ولایت می‌خواهد نه عبادت، نه این‌که عبادت را ترک کنید، عبادت عشق‌بازی با خداست. شب‌ها آدم با خدا عشق‌بازی می‌کند؛ به خدا می‌گویم: خدایا! دارم با تو حرف می‌زنم، اگر آن‌چیزی که به ولیّ‌الله الاعظم (عجل‌الله‌فرجه) دادی که اگر نباشد تمام عالم فروریزان می‌شود؛ یعنی زبان تمام آدمها و آن‌چه در خلقت است را می‌داند، اگر این‌را به‌من بدهی و بگویی حسین! این‌ها همه برای توست، یک خدا نگو؛ به خودت قسم که خود نیستی، همه را رها می‌کنم و می‌گویم خدا! عشق‌بازی این‌است.

اگر تمام سلطنت دنیا را به‌من بدهی، سالم و خوب هم باشم نه مریض؛ بگویی یک علی (علیه‌السلام) نگو، همه این‌ها برای تو؛ همه رامی دهم و یک علی (علیه‌السلام) می‌گویم. شما باید در ولایت هم، رکوع و سجود داشته‌باشید، نه فقط در نماز؛ اگر در نماز باشد که اهل‌تسنن چقدر نماز می‌خوانند و اهل‌جهنم هستند. خدا هم می‌گوید اگر عبادت انس و جنّ کنی، علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشی، تو را می‌سوزانم؛ پس اگر عبادت ارزش دارد، عشق‌ورزیِ با خدا و ذوقِ اطاعت است. نماز هم واقعش عشق‌بازی با خداست، خدا چه احتیاجی به نماز ما دارد؟ خدا خوشش می‌آید که با او حرف بزنیم، می‌گوید بیایید روزی سه‌دفعه با من عشق کنید و با من حرف بزنید. نماز شکرانه ولایت است.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با خدا عشق‌بازی می‌کند و می‌گوید ای‌خدا! اگر پسر ابوطالب را به طرف جهنم بِکِشی، چه‌کسی جلوی تو را می‌گیرد؟! عشق‌بازی ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) با خدا این‌است که مافوق بودن خدا را نجوا می‌کنند. متقی مافوق بودن خدا و دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) و نجات مردم را نجوا می‌کند. ما باید مافوق بودن خدا و ولیّ خدا و متقی را نجوا کنیم و نجات همدیگر را بخواهیم.

شما باید این حرف‌ها را بنویسد، با آن نجوا کنید، به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یقین کنید و «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول کنید؛ آن‌وقت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به شما پاسخ می‌دهد؛ یعنی شما را اصحاب‌یمین می‌کند؛ اما حواستان باشد چیز دیگری ننویسید و کار دیگری نکنید. عشق‌بازی با این حرف‌ها، عشق‌بازی با ولایت است.

اگر این حرف‌ها را مرور کنید، اصیل هستید. اصیل کسی است که اصول‌دین را اجرا می‌کند. متقی اصیل است؛ عقاید و اصالت خودش را حفظ کرده‌است. اصیل در حضور کیست؟ حضور آن‌کسی است که او را سِیر داده‌است؛ یعنی حضور خدا و ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام)؛ اما ما اسیر هستیم نه اصیل. اسیر نفس و فکر و خیال و دنیا هستیم. کسی‌که پایبند به‌دنیا باشد، اسیر است. شما باید فرمانده باشید، نه این‌که فرمان دنیا را ببرید. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک! به جوّ آسمان می‌توانید بِپَرید، شما هم‌پرواز با امام‌زمانتان می‌شوید؛ اما هم‌پرواز با دروغ و شهوت و مال دنیا نباشید.!

بیایید با عشق ولایت کار کنید؛ یعنی در پرتو ولایت باشید. این حرف‌ها را یواش، یواش در قلبتان بیاورید؛ آن‌وقت قلبتان گنجینه می‌شود. وقتی قلبتان سلیم باشد، به قلب وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) اتصال است؛ یعنی جوری است که فارغ نیست که همین‌طور این‌طرف و آن‌طرف بزند. همیشه صادرکنِ امر به خودتان باشید، نه این‌که طرف امر خلق بروید. وقتی طرف امر خلق رفتید، در قلب شما اصلاً ولایت پا نمی‌گذارد؛ چون غصب است. دل شما را شیطان مصادره کرده‌است، ولایت در جای غصبی اصلاً پا نمی‌گذارد.

لقای خدا، اطاعتِ امر خداست. همیشه به‌فکر خدا باشید و دائم در یاد باشید؛ آن‌وقت دیگر گناه نمی‌کنید. اگر شما واقعاً در اختیار امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشید، دیگر در اختیار گناه، خیال، من و عنادتان قرار نمی‌گیرید؛ به‌طوری می‌شوید که اصلاً گناه کردن برایتان اکراه می‌شود، از آن متنفر می‌شوید، آن گناه و خیال، برایتان گندیده می‌شود؛ این‌است که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: دنیا به منزله استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است.

امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: شما عضو ما هستید، گناه کنید جدا می‌شوید. عزیزان من! خودتان را از ولایت جدا نکنید! اگر نافرمانی کنید و اهل‌دنیا شوید، جدا می‌شوید. بدی گناه این‌است که خدا و وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را نمی‌بینید و گناه می‌کنید؛ این توهینِ شما گناه است. روایت داریم: خدا می‌گوید اگر توهین به یک مؤمن بکنی، هیچ‌عبادتت را قبول نمی‌کنم. آیا وقتی گناه می‌کنید توهین به خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نیست؟! آیا خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به‌قدر یک مؤمن نیست؟!

خدا گناه را می‌آمرزد؛ اما گناه کبیره، گناه بی‌ولایتی و پشت به ولایت‌کردن است که خدا آن‌را نمی‌آمرزد. بشر باید توبه گناه درونش باشد؛ نه این‌که یاد گناه باشد. چرا امام‌حسین (علیه‌السلام) توبه حُرّ را قبول کرد؟ چرا خدا توبه نصوح را پذیرفت؟ چون آن‌ها وقتی توبه کردند، دیگر آن‌کار را نکردند.

گناه هر چه باشد، وقتی اسبابش فراهم می‌شود، بگویید زهرا جان! علی‌جان! امام‌زمان! کمکم کن! فوری کمک می‌رسد، شما نمی‌توانید بگویید من از این گناه می‌گذرم؛ باید توان امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) و توان حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را ببینید که آن‌ها کمکتان می‌کنند. علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) خنثی‌کن گناه هستند. شما باید باتوانِ بی‌توان باشید! بتوانید گناه کنید و نکنید؛ بتوانید به زن مردم نگاه کنید و نکنید؛ بتوانید مال مردم را بخورید و نخورید؛ آخر، هر کسی گمراهی‌اش یک‌جوری است! حُرِّ زمان باشید! الآن امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) «هل مِن ناصر» می‌گوید، من می‌شنوم و لبیک می‌گویم! شما به چه‌کسی لبیک می‌گویید؟! امام‌حسین (علیه‌السلام) در میدان آمده و دارد می‌جنگد، اما می‌گوید «لا حَول و لا قُوّة إلّا بالله العلیّ العظیم» امام‌حسین (علیه‌السلام) از خدا نیرو و کمک می‌گیرد، حول و قوه از خدا می‌خواهد؛ خودش کمک است؛ اما دائم با خدا نجوا می‌کند و از خدا مدد می‌خواهد، آنی امام‌حسین (علیه‌السلام) بدون نجوا نیست، ای‌خدا! کمکم کن. ای‌خدا! قدرت تو دادی و تو می‌دهی.

شما هم باید هر لحظه کمک بخواهید، تا کمکتان کنند؛ وگرنه مبتلا می‌شوید. شما بگویید خدا! خدا می‌گوید لبیک! می‌گوید پیش ائمه (علیهم‌السلام) بروید! شما چندتا خدا دارید؟! اگر شما در گناه بگویید خدا! بگویید زهرا! بگویید امام‌زمان! آرامش پیدا می‌کنید؛ نه این‌که آن کاری که در خیالتان هست را بکنید، آرامش پیدا کنید. کمک یعنی‌چه؟ وقتی گفتید خدا! امام‌زمان! حضرت‌زهرا! آن‌وقت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آن قدرت گناه و آن خیال را از شما می‌گیرند، معصومیتشان را به شما می‌دهند و کمکتان می‌کنند! امامتان را می‌بینید؛ اما اگر کمک نشود، صحنه دنیا را می‌بینید.

اتکا، آدم را از ولایت و توحید باز می‌دارد، الآن نود درصدِ مردم اتکا به آن‌ها تزریق شده، وقتی تزریق شود، دیگر فایده‌ای ندارد؛ تا حتی اگر خود امام (علیه‌السلام) و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم به آن‌ها بگوید، دیگر اثر نمی‌کند. باید مواظب باشید که اتکا به شما تزریق نشود. اتکا مشابه درست‌کردن برای ولایت، تا حتی مشابه درست‌کردن برای خداست. اتکا به پول، قدرت، دوست، بیان و جمالتان دارید. حالا می‌گویید چطور اتکا به جمال داریم؟ روایتش را بگویم که باور کنید. یوسف وقتی خودش را در آئینه دید که خیلی زیباست، این زیبایی را اتکا به خودش دید و اتکا به خدا ندید که خدا به او داده؛ به خودش گفت اگر بنا باشد مرا بِخَرند، باید به قیمت گرانی بِخَرند.

وقتی می‌خواستند یوسف را بِخَرند او را در مزایده گذاشتند، پیرزنی چهار تا دوکچه آورده‌بود تا یوسف را بخرد. به او گفتند: آخر یوسف را با قیمت‌های خیلی سنگین می‌خواهند بِخَرند، پیرزن گفت: می‌خواهم جزء خریداران یوسف باشم. حالا چهار تا دوکچه آورده تا او را بِخَرد نه این‌که ببیند. شما الآن جمالتان خوب است، باید ببینید چه‌کسی آن‌را به شما داده‌است؟!

تو حُسن یوسفی داری به حُسن خود مشو غِرّهصفات‌یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد

صفات یوسف آن بود که از زلیخا گذشت. صفات شما که زیبایید، این‌است که از گناه بگذرید. الآن انفاقی کردید، باید سجده شکر کنید که خدایا! من این پول را به اهلش دادم، به‌غیر اهلش ندادم که هم پولم برود و هم فایده‌ای نداشته‌باشد. دیگر این‌که شکر کنید که من سلامتی دارم و می‌توانم انفاق کنم.

اتکا خیلی دامنه دارد. تمام مردمی که جهنمی می‌شوند، اتکا دارند. چرا می‌گوید: در آخرالزمان اگر یک‌نفر با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند؟ چون ما اتکا داریم. امام‌رضا (علیه‌السلام) در نیشابور فرمود: «لا اله الا الله حِصنی فَمن دخل حِصنی أمِنَ مِن عَذابی، بِشرطها و شُروطها أنا مِن شُروطها.» لا إله الّا الله این‌است که شما اتکا به هیچ‌کسی نداشته‌باشید. اتکا به خدا و امر خدا، یعنی علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) داشته‌باشید.

رفقا! ما دو نوع وابستگی داریم: وابستگی خوب و وابستگی بد. سلمان، میثم، مقداد و اباذر وابسته به صفات خدا بودند، شما هم وابسته به اهل‌بیت و کار خیر شوید. کسی‌که وابسته به ائمه (علیهم‌السلام) است، گناه نباید بکند؛ وگرنه وابسته به گناه و غیرِ امر است. وابسته به صفات و رفتار دشمنان ولایت نباشید. ابن‌ملجم وابسته به آن‌زن (قُطام) شد که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را کُشت و خودش را جهنمی کرد.

آدم یک‌وقت یک‌نفر را می‌خواهد، اما یکی‌دیگر را می‌پذیرد؛ پذیرایی بالاتر است. یک‌نفر پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و گفت علی‌جان! من تو را دوست دارم، حضرت فرمود: من هم تو را دوست دارم. رفیق این‌شخص تا جریان را فهمید، گفت من هم پیش امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌روم و همین را می‌گویم. وقتی پیش حضرت (علیه‌السلام) رفت و گفت: علی‌جان! من شما را دوست دارم، حضرت (علیه‌السلام) سکوت کرد؛ دوباره گفت. حضرت (علیه‌السلام) فرمود: دروغ می‌گویی؛ چون‌که من تو را دوست ندارم. خدا نکند علی (علیه‌السلام) مارا نپذیرد؛ این‌شخص وابسته به دشمنان حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بود، وابسته به معاویه بود که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) او را نپذیرفت.

من همه رفقا را می‌خواهم؛ اما اتکا ندارم؛ چون‌که یک‌وقت رفاقت گرفته می‌شود. من باید اتکا به خدا داشته‌باشم که به دل شما انداخته که مرا بخواهید و دوست داشته‌باشید. شما باید درباره ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) هم اتکا و هم التماس داشته‌باشید. التماس کنید که خدایا! محبت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را از ما نگیر! خدا می‌داند من چقدر شبها التماس می‌کنم: خدایا! محبت این‌ها را از من نگیر. اگر محبت این‌ها را از شما بگیرد، محبت دشمنانشان را به شما می‌دهد.

به خدا می‌گویم: خدایا! تو هیچ‌چیزی از فردوس و جنّات بهتر نداری. اگر فردوس را به‌من بدهی و کمِ محبت خودت یا علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) بگذاری، تو جفاکُن نیستی؛ ولی به‌من جفا شده. خدایا! از تو یک‌چیز می‌خواهم و آن‌هم محبت امام‌حسین (علیه‌السلام)، محبت حضرت‌زهراست، به‌من عطا کن! وقتی اینطوری شدی، بالای آسمانها می‌روی و تو را سِیر می‌دهد، جهنم را می‌بینی، اصلاً جهنم برایت خاموش می‌شود، زمین و آسمان و آنچه را خدا خلق کرده، می‌بینی. خدا تمام اشرفیتی که می‌دهد به‌واسطه محبت دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) است، در صورتی‌که محبت کس دیگری را نداشته‌باشی.

خدا این دنیا را که خلق کرده، سفره جُود و عنایتش است. همه خلق سرِ این سفره نشسته‌اند؛ تا حتی کفار و ناصبی (دشمن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و ولایت)، همه می‌خورند، می‌نشینند، بلند می‌شوند و در ظاهر استفاده می‌کنند؛ حالا خدا یک‌مرتبه می‌گوید: این سفره را از برای حجت خودم و متقی پهن کردم. ای متقی! ای کسی‌که پیرو ولیّ من هستی، تمام این نعمتها که در دنیاست، تا حتی به درخت امر کردم تولیدت را بده؛ این‌ها برای توست. ولی در قیامت به‌غیر از زَقوم، به کفار و منافقان، چیز دیگری نخواهم داد؛ چون‌که در آخرت، سفره ولایت است.

شما در دنیا سرِ سفره حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امیرالمؤمنین، امام‌حسین (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستید؛ خدا این سفره را پهن کرده تا شما تمرین ولایت کنید و کارت ولایت بگیرید؛ نه این‌که بخورید، بخوابید، بگردید و هیچ به‌فکر نباشید. باید تمرین کنید که اگر متقی نیستید، جزء متقی شوید و به شما کارت ولایت بدهد. تمرین باید تولید و صادرات داشته‌باشد؛ وگرنه تمرین نیست. اگر ولایت در شما پیاده شود، صادرات و تولیدتان امرِ ولایت است؛ اما شما شیطان، هوا و هوس و شهوت را در وجودتان راه می‌دهید، این‌ها صادرات شماست.

رفقای‌عزیز! حالا که سرِ سفره ائمه (علیهم‌السلام) نشسته‌ایم، باید بی‌عاطفه‌گری نکنیم. چه‌چیزی باعث می‌شود که بی‌عاطفه‌گری کنیم؟ آن قدرت و منیّتی که دارید، آن چشم ماورایی را نمی‌بینید، با چشم دنیا نگاه می‌کنید، دنیا را ضبط می‌کنید و شیطان صدها راه برایتان درست می‌کند؛ اما خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک راه دارند. «إهدنا الصراط المستقیم» یعنی صراط علی (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، پس مؤمن باید این‌جا تمرین ولایت کند؛ تا به ماوراء دست پیدا کند.

حالا چه‌کار کنید این‌طوری بشوید؟ اول باید یقین به ولیّ‌الله الاعظم (عجل‌الله‌فرجه)، روح تمام خلقت داشته‌باشید. یقین به امام (علیه‌السلام) یعنی‌چه؟ یعنی بدانید که در این خلقت، کسی مانند امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نیست که ما طرفش برویم؛ این امام‌شناسی است. کسی هم مانند خدا در ظاهر نیست که او را پرستش کنیم؛ این خداشناسی و توحید است. بعد از یقین، به سوی نور حرکت کنید. مگر خدا نمی‌گوید من ائمه (علیهم‌السلام) را از نور خودم خلق کردم؟ والله، تمام خلقت ظلمت است؛ مگر اتصال به نور شود. بعد از حرکت، به امر امام‌زمانتان عمل کنید.

اینطوری باید ولایت را بشناسید که دست از آن برندارید و تزلزل نداشته‌باشید. با یقین به ولایت حرکت کنید؛ آن‌وقت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به شما پاسخ می‌دهد؛ پاسخش این‌است که صفاتش را به شما می‌دهد، صفاتتان می‌شود صفات‌علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) و کارتان درست‌است. صفات‌الله شده‌اید، دیگر صفات شیطان، خیال و لهو و لعب ندارید.

اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام) اول یقین کردند؛ سپس حرکت کردند و به کربلا آمدند. وقتی آن‌ها امر امام‌حسین (علیه‌السلام) را اطاعت کردند، امام (علیه‌السلام) به آن‌ها پاسخ داد؛ صفات‌الله به آن‌ها داد. یک‌دفعه امام‌حسین (علیه‌السلام) امر کرد: نگاه کنید! آن‌ها نگاه کردند و دیدند یک حوریه دارد هر نفر از آن‌ها را دعوت می‌کند. باز هم قانع نبودند؛ سرهایشان را به زیر انداختند. امام‌حسین (علیه‌السلام) روی علم ولایت دید که این‌ها خیلی خوشحال نشدند. گفتند: حسین‌جان! ما تو را می‌خواهیم. آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) نظری کرد، دیدند امام‌حسین (علیه‌السلام) جلوی آن‌هاست و این‌ها هم پشت سرش هستند؛ آن‌وقت بنا کردند خندیدن و با یکدیگر شوخی می‌کردند. حالا وقتی شهید شدند، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌فرماید: «السَّلام عَلیک یا مُطیع لله و لِرسوله عبد الصّالح، پدر و مادرم به قربانتان!»

جنگی بود گویا شش‌ماه طول کشید، خیلی سخت بود. وقتی‌که نزدیک مدینه رسیدند، پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دستور داد: همه آرام باشید، حالا منبری از جهاز شتر و هر چه بود، گذاشت؛ روی آن رفت و بنا کرد به صحبت‌کردن، فرمود: این «جهاد اصغر» بود، بپردازید به «جهاد اکبر»! تا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌را حرف را زد، همه لرزیدند و گفتند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌خواهد دوباره ما را به کجا بفرستد؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: «جهاد با نفس». این‌ها جهاد با نفس نکردند که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را اینطور اذیت کردند، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را کشتند و پیرو خلق شدند.

چرا شما پیرو خلق می‌شوید؟ بیایید خودمان را بسازیم، خودسازی یعنی امر را اطاعت کنید؛ آن‌وقت تولید دارید؛ تولیدتان هدایت است؛ یعنی باید خودتان را هدایت کنید. خودسازی کنید؛ تا جزء متقی باشید و انسان‌ساز شوید؛ یعنی کلامتان، نَفَستان، غضبتان و صحبتتان انسان‌ساز است. شیعه که این‌همه ارزش دارد؛ با هوای نفس و شیطان مبارزه می‌کند.

آخرالزمان فتنه است. ببین نمی‌گوید موقعیت دیگری، خیلی روی آخرالزمان تکیه شده که فتنه و شرّ‌الأزمنه است. چهل‌منزل سر امام‌حسین (علیه‌السلام) را بردند، نگفت شرّ‌الأزمنه، آخرالزمان را گفت شرّ‌الأزمنه است. پیامبر فرمود: یا سلمان! فتنه تا کوه‌ها را می‌گیرد. یا سلمان! موسیقی تا مکّه را می‌گیرد. در خانه‌خدا که نباید موسیقی برود! گفت این یکی از علامات آخرالزمان است.

سلمان گفت: یا رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! دوباره بفرمایید! پیامبر فرمود:

«کاشفاتُ العاریات»، زنها پوشیده؛ اما برهنه‌اند. مرتب سلمان از پیامبر تمنّا می‌کرد و می‌خواست بفهمد. بشر باید احکام را بفهمد. حالا آن‌ها دارند در سفر حجة‌الوداع از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قدردانی می‌کنند تا حرف‌ها را بزند. کجا این حرف‌ها را می‌زند؟ در خانه‌خدا. حضرت فرمود: اغلب علماء آخرالزمان، به میل خودشان، فتوا می‌دهند، دل‌ها متفرق و مسجدها آباد می‌شود. مسجدها پُر از جمعیت؛ اما دلها متفرق است، ربا علنی می‌شود و همه‌جا را می‌گیرد. مرتب سلمان به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گفت: یا رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! این‌طور می‌شود؟! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرمود: قسم به کسی‌که جان عالم در قبضه قدرت اوست، می‌شود. حالا شما که مکّه رفته‌اید، از این‌طرف تا آن طرفِ خانه‌خدا تلویزیون است. آخرش فرمود: «دینُکم دینارُکم» دینشان را به دینار می‌دهند.

چقدر به شما می‌گویم عزیزان من! محبت دنیا نداشته‌باشید.

مردها شبیه زنها و زنها شبیه مردها می‌شوند. تمام این حرف‌ها شدنی است. آیا کسی عبرت هم می‌گیرد؟ آیا ما از حرف‌های پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) عبرت می‌گیریم یا نه؟ یا این‌که داریم راه خودمان را می‌رویم. حالا خوب که حرف‌هایش را زد، گفت: امانت از بین مردم می‌رود؛ یعنی دیگر کسی امین نیست، خیانت زیاد می‌شود، دروغ رواج می‌گیرد. الآن اگر کسی راست گفت تعجب می‌کنید، اگر دروغ گفت که همه دروغ می‌گویند.

سلمان اهل عمل است، گفت: آخرالزمان برای مؤمن چطور است؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: برای مؤمن خیر است. سلمان گفت: یا رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! در تمام فتنه‌ها چطور خیر است؟ چه‌کار کنند؟ گفت: واجبات، ترک‌محرّمات، انتظار الفرج، به‌خیر و شرّ مردم شرکت نکنند، بروند کنار، اگر کنار بروند، دینشان حفظ است.

شما کنار که نمی‌روید، عده‌ای را هم از کنار بودن در کار می‌آورید. کنار بروید و منتظر امام‌زمانتان باشید؛ آن‌وقت ثواب هزار شهید می‌برید. همیشه خدا و ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) رهبر شما هستند. بعد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: یا سلمان! این‌قدر کار مشکل می‌شود که دین، بی‌دینی و بی‌دینی دین می‌شود. اغلب مردم دنبال بی‌دینی می‌روند. یا سلمان! اگر آن‌زمان کسی دینش را حفظ کند، با من و در درجه من است. اویس کنار رفت و برادر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شد، شما از عقاید بد مردم بروید کنار؛ یعنی عقایدشان را امضاء نکنید. کنار رفتن یعنی گناه نکنید، ویدیو و تلویزیون نداشته‌باشید، دروغ نگویید و چشمتان را حفظ کنید.

بعد یک‌دفعه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بنا کرد به گریه‌کردن، قربان آن اشک پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بروم که چقدر ما را می‌خواهد! گفت: سلمان‌جان! من برای ضعفای آن‌زمان گریه می‌کنم؛ یعنی برای شما. چرا؟ اغلب علماء دنبال خلق می‌روند؛ مردم هم دنبال آن‌ها می‌روند و کارشان مشکل می‌شود. اول عالِم در آن‌زمان بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، عمر و ابابکر بودند، مردم هم دنبالشان رفتند. یقین کنید دنیا عمر «لعنة‌الله‌علیه» است و آخرت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است.

«حُبّ الدنیا رأسُ کلّ خَطیئه»

«إنّما الدّنیا فَناء و الأخره بَقاء»: دنیا فنا و آخرت بقاست. شما در این دنیا کشف بقاء می‌کنید. بقاء محبت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) است. من چطور ماوراء را می‌بینم؟ شما باید فکر دنیا را زمین بگذارید؛ آن‌وقت سِیر دنیا را کرده‌اید. حالا می‌خواهید سِیر ماورایی کنید؛ یعنی می‌خواهید بفهمید و به آن عمل کنید. وقتی‌که فهمیدید، می‌خواهید ولایت را، کاملش را بدانید. وقتی توجه کردید، می‌خواهید خداشناسی‌تان بالا برود؛ یعنی خودتان را در اختیار خدا و ولایت می‌گذارید؛ آن‌وقت خدا چشمی به شما می‌دهد که ماوراء را می‌بینید. این برای همه‌کس نیست. من می‌بینم و می‌گویم.

در حدیث کساء هم آمده‌است، خدا می‌گوید: آنچه را که در زمین و آسمان، لوح و قلم است، همه را برای شما دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) خلق کردم. ماوراء را می‌بینم، که در تمام این خلقت چیزی نبوده، خدا صدها هزاران از همین دنیاها دارد، این دنیا از بس کوچک است، می‌گوید خشخاشی است؛ فقط ائمه‌طاهرین بوده‌اند. اگر شما مطابق امر امام‌حسین (علیه‌السلام) عمل کنید، این مطلب را بهتر می‌فهمید. بیشتر علماء می‌گویند برای خداشناسی، پی به آیات خدا ببرید. حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) جواب این‌ها را می‌دهد و می‌گوید: خدایا! هر وقت نگاه به آیات تو کردم، از تو دور شدم.

خدا همه خلقت را به‌واسطه دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) خلق کرده‌است، من می‌بینم که اصلاً در همه عالَم هیچ‌چیزی نبوده و ائمه بوده‌اند و تمام خلقت با قدرت خدا به‌وجود آمده‌است؛ اما به‌واسطه ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) خلق کرده‌است. مقصد خدا این‌است که تمام بشر را به سمت ولایت رشد دهد. هیکلی که ولایت ندارد تفاله است. شما باید روح شوید، این جسمانیت را دور بیندازید و اتصال به روح شوید. چرا؟ شما لکه‌اید، باید به اقیانوس اتصال شوید، یعنی اتصال به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) شوید؛ اما حواستان جای دیگر است!

بعضی‌ها نمی‌خواهند بفهمند، می‌خواهند حرفی را درست کنند و بگویند که ما می‌فهمیم و ایراد کنند. اگر کسی بخواهد بفهمد و هدایت شود، جلوه حرف و کلام را می‌بیند، می‌پذیرد و دیگر عناد ندارد؛ اما اگر عناد داشته‌باشد، عنادش یک پرده می‌شود و جلوه را نمی‌بیند. عمر و ابابکر عناد داشتند، هر چه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به آن‌ها می‌گفت، عناد مانع می‌شد که حرف حق را بشنوند. عناد یعنی من، بیایید من را از خودتان دور کنید. کسی‌که عناد دارد تسلیم نیست، نگاه به ذکر، لباس و ابعاد خودش می‌کند و تسلیم ولایت نمی‌شود. اگر با متقی سروکار نداشته‌باشید، سقوط می‌کنید. این‌ها که سقوط کردند هیچ‌گاه با متقی سروکار نداشتند، با من و عناد خودشان ارتباط داشتند؛ ارتباط مصنوعی و خیالی با متقی داشتند.

شخصی به نماز جماعت آمد؛ اما به تکبیرة‌الإحرام پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نرسید و هفتاد شتر داد که به ثواب نماز جماعت برسد؛ اما پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قبول نکرد. (البته امام‌جماعت آن نماز باید پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشد، نه هر کسی؛ چون‌که امام‌جماعت شروطی دارد. شرط اولش این‌است که باید شیعه باشد.) ولی شخص دیگری به چهار رکعت نماز نرسید. حضرت (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رو به جمعیت کرد و گفت: این‌شخص ثوابی کرده‌است که اگر آن‌را به ثقلین تقسیم کنند، تمام این‌ها رستگار می‌شوند. مردم به او گفتند: چه‌کار کردی؟ گفت: به نخلستان رفتم تا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را ببینم. این نگاه، چه نگاهی است؟

این مرد یک‌نگاه هستی به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کرد، کفواً احد بودن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و مافوق تمام خلقت بودن را دید. نجات کلّ بشر و نجات کلّ خلقت را دید. برادر و مقصد رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، روح و جان رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دید. روح تمام ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) و حیات بشر را دید. آن‌کسی‌که نخواستنش ذلت است و خواستنش نعمت است را دید.

بعد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هفتاد هزار نفر به‌جای این‌که از محبت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نگهبانی کنند، از محبت عمر و ابابکر نگهبانی کردند که خدا گفت مرتد و کافر شدند. کاش نگهبانی نکرده‌بودند، به قُدس خدا جسارت کردند. اگر نگهبانی را حفظ کرده‌بودند، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) کشته نمی‌شد. فقط چهار نفر؛ یعنی سلمان، اباذر، میثم و مقداد از محبت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نگهبانی کردند.

وقتی منادی ندا داد: ارکان خدا شکست! عده‌ای که محبت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را داشتند و پیرو عمر و ابابکر نبودند؛ اما به‌خاطر گناهشان در جهنم عقاب می‌شدند؛ با این ندا رقت کردند و به‌واسطه این محبت از آتش جهنم نجات پیدا کردند، این‌ها از محبت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که درونشان بود، نگهبانی کردند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دید این‌ها به‌واسطه رقّت بر او از جهنم نجات یافتند، خوشحال شد و فرمود:«فزتُ و ربّ‌الکعبه»

نگهبانی یعنی تسلیم امر پیامبر بودن. نگهبان خائن به امر نیست؛ وگرنه نگهبان نیست. شما مثلاً الآن روزه‌اید، چطور نگهبان هستید که روزه‌تان باطل نشود؟! مواظب گوش، چشم و زبانتان هستید که غیبت نکنید و غیبت نشنوید، دروغ نگویید؛ وگرنه روزه‌تان باطل می‌شود؛ اینطوری باید مراقب ولایتتان باشید! تمام خلقت نگهبان ولایت است؛ اگر از ولایت غافل شوید، تیر می‌خورید، مثل پرنده‌ای که از ذکر خدا غافل می‌شود و تیر می‌خورد. نگهبان، اتصال به کلام است؛ پس شما هم باید تسلیم بیان متقی باشید. اگر حافظ و نگهبان امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) و مجلس ولایت باشید، جای دیگر نمی‌روید. اگر حافظ این حرف‌ها باشید، خیال دیگری نمی‌کنید. نگهبانی از قلبتان بکنید که محبت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در آن وارد شود، چیز دیگری وارد نشود.

از خدا بخواهید که خدا صفات نگهبانی را به شما بدهد. سوگند به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بخورید که آقاجان! ما دست از نگهبانی برنداریم، کمکمان کن. خدایا! ما را از نگهبانی کنار نزن؛ آن‌وقت می‌شوید نگهدار و دائم به حبل‌المتین وصل هستید. چگونه نگهبانی کنید؟ گاهی در مجلس باید سکوت کنید، گاهی باید سخن بگویید. گاهی با ایستادن و گاهی با صبر و یقین ولایت. گاهی با غلط دیدن راه خلق یا بی‌نیازی از خلق باید نگهبانی کنید.

تا زمانی‌که مشغول به این حرف‌ها هستید، مشکورید؛ مورد شکر خدا هم قرار می‌گیرید؛ یعنی خدا از شما تشکر می‌کند و می‌گوید با من محشور هستید؛ اما اگر شکر نکردید، مدیون این حرف‌هایید. اشخاصی بودند که خیلی ثروت داشتند، این‌ها کفران کردند، خدا از آن‌ها گرفت و محتاج مردم شدند، این‌ها باید فقرا را نجات بدهند، ندادند، خدا هم مبتلایشان کرد.

تبری از دشمنان ولایت، تشکر از ولایت است؛ یعنی اگر لعنت بر عمر و ابابکر نکنید، شکر نکرده‌اید. باطن شکر، نعمت را از خدا دیدن و از خلق ندیدن است؛ قدر این حرف‌ها را دانستن، شکرانه خداست. وقتی شکر می‌کنید، فَرَحی در قلبتان ایجاد می‌شود که آن جلوه رحمان و رضایت خداست.

رفقای‌عزیز! شما باید شکرانه این القائات را به‌جا آورید؛ یعنی با خودتان عهد کنید که چه من بودم و چه نبودم، این حرف‌ها را عمل کنید. این مجلس آشیانه علی (علیه‌السلام) و زهراست، شکرانه کنید، عشق کنید، به خود ببالید و بگویید «مَن مِثلی؟!» شکر این جلسه این‌است که در جلسات دیگر نروید؛ چون‌که همه تعریفی است، فقط این جلسه، تأییدی است.

امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: من حسرت می‌برم به این‌که دور هم جمع می‌شوید و حرف ولایت می‌زنید؛ یعنی شما با هم هماهنگ ولایتید. یک هماهنگی دائم و یک هماهنگی متفرق داریم. شما باید هماهنگی‌تان دائم باشد؛ هماهنگی مجلسی خیلی درست نیست که شما فقط در مجلس ولایت هماهنگ باشید. باید در هر کجا هستید با ولایت، هماهنگی داشته‌باشید و جدا نشوید؛ آن‌وقت به امید خدا هر کجا از دنیا رفتید، با ولایت از دنیا رفته‌اید.

دلم می‌خواهد شما از شرمندگی درآیید و بگویید علی‌جان! ما آمدیم طرف تو! زهرا جان! ما آمدیم طرف تو! یکی از شما در این جمعیت اینطوری بشوید، من خوشحال می‌شوم. اگر شما دست از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برندارید، روایت داریم آن‌هایی که یاور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستند، هر کجای عالَم از دنیا بروند، اگر در دریا هم غرق شوند، سرشان روی زانوی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است و جان می‌دهند. رفقای‌عزیز! این حرف‌ها را یقین کنید؛ اما حبل‌المتین را احترام کنید و جدا نشوید.

یک‌نفر در بازار عطرفروش‌ها آمد، یک‌دفعه غش کرد و افتاد. تا تاپاله گذاشتند دمِ بینی‌اش، چشم‌هایش باز شد. مگر تو می‌توانی در بازار عطرفروش‌ها بیایی؟! بازار عطرفروش‌ها، بازار علی (علیه‌السلام) و بازار زهراست، بازار امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. تو یک عمری نَفَس خلقی کشیدی، نَفَس مقام کشیدی، نَفَس دنبال مردم رفتن کشیدی، مگر می‌توانی این‌جا بیایی؟! اصلاً این‌جا آمدن خیلی شرط نیست، نرفتنش شرط است. خیلی زحمت می‌کشید، ما تشکر می‌کنیم؛ اما نرفتنش شرط است؛ چون‌که ولایت سنگین است، چطور می‌شود نروید؟ شما باطنتان رفته، ظاهرتان این‌جاست؛ آن‌وقت می‌روید.

رفقا! با همدیگر باشید و با هم هماهنگ شوید، اگر از دنیا رفتم، جلسه را آبادتر کنید. با عشق و علاقه جمع شوید. همه‌تان پرچم «علی‌ولیّ‌الله» در دست داشته‌باشید. همه‌شما را جوانان اهل‌بهشت می‌بینم؛ اما کاری نکنید خدشه بخورید. موقعی‌که حرف‌ها را عمل کنید خوشحالم. اگر عمل کنید، «حیِّ علی خیر العمل» می‌شوید.

بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اختلاف ایجاد شد، بعد از من اختلاف ایجاد نشود. حفظ‌کننده جلسه باشید. هر کدامتان باید حاج‌حسین باشید. جلسه امر است، خود جلسه کافر نمی‌شود؛ ممکن‌است ما کافر شویم. شما باید قبولی داشته‌باشید. قبولی شرط است؛ وگرنه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رفت و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) آمد. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) رفت و امام‌حسن (علیه‌السلام) آمد. قبولی ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) مهم است. الآن متقی هست، قبولیِ متقی مهم است. کینه و حسد به خود راه ندهید. کینه به خونتان سرایت می‌کند. با خدا بیتوته کنید و بگویید: خدایا! درون ما چیزهایی است که باعث تزلزل ماست، آن چیزها را خنثی‌کن، بیرون کن و محبت خودت و ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را جایگزین کن.

این‌جا که می‌آیید باید جای دیگر را نبینید، جای دیگر نروید؛ وگرنه این‌جا را فروخته‌اید. جلسه یعنی با هم هماهنگ باشیم، هم‌عقیده و هم‌مقصد باشیم، از حضور هم عشق کنیم، با علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) عشق کنیم و جدی باشیم. بعدها روی شما حساب می‌کنند، همان‌طور که روی سلمان و اباذر و طلحه و زبیر حساب شد. بدانید زمانی می‌رسد و تک‌تک شما افشا می‌شوید، مواظب آن افشا باشید. این‌جا که آمدید اسمتان در مصحف هست. از این‌جا که می‌روید پاک می‌شود. سلمان و اباذر افشای رحمتی شدند. عمر و ابابکر، طلحه و زبیر افشای لعنتی شدند. عایشه افشای لعنتی شد. ببینید شما چگونه افشا می‌شوید؟

شما باید مؤمن باشید، آتش غضب و خیال خودتان را خاموش کنید و تمام حوادث دنیا را با فکر و عقل و کمک ائمه (علیهم‌السلام) خنثی کنید. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: بعد از من، اُمتم هفتاد و سه فرقه می‌شوند، فقط یکی از آن‌ها ناجی است. خدا حاج‌شیخ‌عباس تهرانی را رحمت کند، می‌گفت: هر کدام از این‌ها باز فرقه، فرقه می‌شوند. شما باید در بین تمام آن‌ها، پرچم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را در دست داشته‌باشید، یک پرچم «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌الله، علی‌ولیّ‌الله» در سینه‌تان باشد؛ پذیرای هیچ پرچمی نباشید و به تمام خلقت افتخار کنید و بگویید: خدا ما را ثابت نگه‌داشت که طرفدار اهل‌دنیا نشده‌ایم.

بیایید عمرتان جاودانه باشد، عمرتان هدری نباشد! اگر این حرف‌ها را عمل کنید عمرتان جاودانه است. حالا که آمدید، باید این مجلس را در آغوش بگیرید؛ مبادا ظلمت دنیا بیاید و شما را بگیرد. افشاکنِ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) باشید، قلبتان چاهِ این حرف‌ها باشد، نه این‌که خیال باطل و هوس دنیا را در دلتان راه دهید.

رفقا! وصیِ من، حاج‌ابوالفضل را رها نکنید، من قبولش دارم! ما یک خوب داریم و یک جان‌فدا. همه اهل‌بیت؛ یعنی امام‌زاده‌ها خوب بودند؛ اما جانشان را فدا نکردند، بچه‌هایم هر سه خوب هستند، اما این حاج‌ابوالفضل جانش را فدا می‌کند. خدا می‌داند برای مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) پَر می‌زند و نسبت به جلسه مدیریت بالخصوص دارد و امین است؛ یعنی در اختیار امر و حرام و حلال است.

رفقای‌عزیز! ما یک نجوای رحمانی و یک نجوای شیطانی داریم. همیشه در مقابل خدا، شیطان قرار گرفته‌است. وقتی آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید، شیطان از بین می‌رود؛ یعنی تا آن‌موقع از کارها و عبادت‌هایتان خاطرجمع نباشید. نجوا یعنی خودتان را در اختیار ولایت بگذارید، نجوای با امام‌حسین (علیه‌السلام) و نجوای با ائمه (علیهم‌السلام) این‌است که در اختیار آن‌ها باشید؛ نه در اختیار خلق. نجوا خیلی ابعاد دارد؛ مؤمن با ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) نجوا کرده‌است که می‌گوید: زیارتش، ثواب زیارت دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) دارد؛ مانند شما که در این جلسه آمده‌اید.

شما که زیارت امام‌رضا (علیه‌السلام) می‌روید، مگر امام‌رضا (علیه‌السلام) آن‌جاست؟! آقا امام‌رضا (علیه‌السلام) که در عرش خداست؛ پس شما زیارت می‌روید که چه‌کار کنید؟ زیارت می‌روید؛ تا با امامتان نجوا کنید، حالا که با امام‌رضا (علیه‌السلام) نجوا کردید، با کس دیگری نباید نجوا کنید؛ وگرنه با شیطان نجوا کرده‌اید و امر او را اطاعت کرده‌اید.

چرا حضرت می‌فرماید: زیارت شاه‌عبدالعظیم حسنی، مطابق با زیارت امام‌حسین (علیه‌السلام) است؟ چون شاه‌عبدالعظیم با قبولیِ امام‌هادی (علیه‌السلام) که به او فرمود عبدالعظیم! عقایدت درست‌است، کنار رفت و با آن نجوا کرد. شما هم باید با امامتان و محبتش نجوا کنید. خدا حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) را گذاشته که با او نجوا کنید. حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) انگار این‌جا نشسته؛ هر وقت از ایشان چیزی می‌خواهم، فوری می‌دهد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: آنچه از دخترم زهرا (علیهاالسلام) می‌خواهید، در قم از حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) بخواهید. خدا قبور ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) و شاه‌عبدالعظیم را گذاشته؛ تا با آن‌ها نجوا کنید.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نخلستان درست می‌کرد و به فقرا رسیدگی می‌کرد، مگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نمی‌توانست از کرامت خودش چیزی به فقرا ببخشد؟! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با یاد، سروکار دارد نه با کرامت خودش؛ می‌خواهد به یاد فقرا باشد و با آن‌ها نجوا کند. حاتم‌طایی هم با فقرا نجوا می‌کرد. این چشمی که خدا به شما داده، با چه‌کسی نجوا می‌کنید؟ می‌گوید به خانه‌خدا، قرآن، پدرو مادر و مؤمن نگاه کن. اگر این‌طوری نگاه کردید، چشمتان نجوا کرده‌است. نجوای شیطانی؛ یعنی شما نگاه به نامحرم می‌کنید، موسیقی گوش می‌دهید، خیانت می‌کنید، دروغ می‌گویید و دنبال خلق می‌روید.

نجوا توأم به امر است. با کار و کسبتان نجوا کنید؛ اگر دکتر هستید، دست بیچاره‌ای را بگیرید. مهندس شدید پول اَلَکی از کسی نگیرید، نقشه را اَلَکی عوض نکنید! بارها به شما گفته‌ام رفقا! کناری بروید و با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نجوا کنید، والله امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) غریب است، مانند جدّش حسین (علیه‌السلام) دارد «هل مِن ناصر» می‌گوید؛ یعنی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خواستش این‌است که درِ خانه‌اش بروید و با او نجوا کنید، با چه‌کسی نجوا می‌کنید؟! اگر گوشه‌ای بروید و با خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نجوا کنید، می‌فهمید چه لذتی دارد. هیچ‌کدامتان طعمش را نچشیده‌اید! این‌قدر نجوا به‌من لذت داده‌بود که به امام‌رضا (علیه‌السلام) گفتم: آقاجان! من هم شما را و هم نجوا را می‌خواهم.

روز عاشورا حضرت‌زینب (علیهاالسلام) با امام‌سجّاد (علیه‌السلام) نجوا کرد، امام‌حسین (علیه‌السلام) با اهل حرم؛ تا حتی با فضه نجوا کرد، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) با آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) نجوا کرد، او را در بغل گرفت و فرمود: پسرم! پسرم! آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) با شیعه‌ها نجوا کرد، فرمود برای راحتی شما به زندان می‌روم.

یک‌وقت آدم احتیاج به‌دنیا ندارد؛ اما احتیاج دارد با امامش نجوا کند. جدا نشدن از ولایت، نجوا کردنِ با ولایت است. رفقای‌عزیز! بشر همیشه باید در حال نجوا باشد؛ دائم الفکر و دائم الذکر باشد، ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) هم همین‌طور بودند. در آخرالزمان ما کلاً از نجوا قطع شده‌ایم که می‌گوید اگر یک‌نفر با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند.

کتاب را ببر، ورق بزن، اشک بریز؛ تمام فکر دنیا را کنار بزن! یک صدا بزن، یک ندا بگیر. بگو: آقاجان! آمدم درِ خانه‌ات، من مستحقم! عمری گناه کردم، گناهانم را بیامرز! این نجوا خفیف است، این‌ها حرف است؛ چطور خفیف است؟! تو باید اتصال باشی، وقتی اتصال شدی، آن نجواست.

خدا می‌داند شب‌قدر نیامده، چشمم گریان است؛ می‌خوابم، خوابم نمی‌برد؛ می‌نشینم، خسته می‌شوم؛ شبی آمده جلویم با گناهانم! آیا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید از سر گناهانم بگذرد؟! خدایا! به‌حق امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قلم عفوی بر گناهانم بکش! دو رکعت نماز بخوان، با همین کتابها نجوا کن، با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نجوا کن، خودت را داخل همین کارها بکن!

من هر وقت می‌خواهم دعا کنم، یک شریک می‌گیرم و دعا می‌کنم، آن شریک خیلی قوی است، می‌گویم: یا زهرا! یا حسین! یا زینب! زهرا جان به‌حق دخترت زینب (علیهاالسلام)، زینب‌جان! به‌حق مادرت‌زهرا (علیهاالسلام)! آدم باید در دعا یک شریک بگیرد؛ آخر او دعا را مستجاب می‌کند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در قضیه مباهله با سرانِ نجران، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را واسطه بُرد. دلم می‌خواهد بگویید خدا! امام‌زمان! متقی!

عیسی نمی‌توانست به آسمان برود، خدا از او شریک خواست، گفت: به پنج‌تن (علیهم‌السلام) مرا قسم بده؛ تا گفت خدایا! به‌حق امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، آسمان‌ها روشن شد. دستت را بالا کن، می‌گذارد توی مُشتت؛ اگر بخواهی هدایتت می‌کند.

خدایا! همان‌طور که آن گنه‌کاران را از جهنم نجات دادی، ما را از حوادث دنیا و خلقی که غرق دنیا هستند نجات بده! به‌واسطه ولایت، حبّ دنیا را از دل ما بیرون کن!

خدایا! ایمان ما را بِکر قرار بده، پیامبرت را تصدیق کنیم! از جمیع بلا عافیت داشته‌باشیم و شکر این عافیت را به‌جا آوریم! خدایا! حالی به ما بده شکر کنیم. خدایا! ما را محتاج «شِرار الخلق» نکن.

خدایا! ما را پیرو امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) قرار بده! به ما صفات‌علی (علیه‌السلام) بده! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: حسن‌جان! حسین‌جان! من در خرابه‌ها می‌رفتم، به فقرا سر می‌زدم. من در ظاهر می‌روم، شما بروید به آن‌ها سر بزنید! حالا امام‌حسن (علیه‌السلام) در خرابه آمده، می‌بیند یکی از آن‌ها دارد گریه می‌کند و می‌گوید کسی بود، می‌آمد به ما سر می‌زد؛ تا حتی این دیوار سلام به او می‌کرد. خدایا! ما از آن‌ها باشیم که به‌فکر فقرا باشیم، به فقرا سر بزنیم!

خدایا! محبت ائمه (علیهم‌السلام) را به ما تزریق کن!

خدایا! تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده، در صراط مستقیم باشیم! صراط مستقیم علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است.

علی‌جان! به زهرایت بگو این رفقای مرا راه بده، همین‌جور که سلمان را راه داد؛ مبادا مثل عباس (عموی پیامبر) باشیم که راهمان ندهد!

خدایا! این رفقای من هر جایی‌که بروند و هر جایی‌که باشند، از حبل‌المتین قطع نشوند؛ اتصال به امر باشند.

خدایا! چیزهایی در ما هست که باعث تزلزل ماست، آن‌ها را بردار و محبت خودت و ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را جایگزین کن.

خدایا! جلسه ولایت را خودت حفظ‌کن.

خدایا! معامله فرعون را با ما بکن، رفقا اطمینان به ما دارند؛ آبروی ما را نریز. انگار کن فرعونیم، آمدیم درِ خانه‌ات؛ در این‌جا و آن‌جا پرده را کنار نزن! بدی ما را نشان نده. شیطان را از ما دور کن. هر کسی با تو نیست، از ما دور کن.

خدایا! گناهانی که از ما می‌بینی، جانِ علی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ندیده بگیر.

خدایا! این رفقا مثل اُسامه نشوند، مثل مؤمن‌طاق بشوند؛ امام‌زمانشان را یاری کنند.

خدایا! رفقا با هم هماهنگ باشند.

خدایا! به‌حق حقیقت زهرا (علیهاالسلام)، ما را از این دنیا و لهو و لعب نجات بده.

امام‌زمان! آقاجان! کاری کن ما یاور شما باشیم.

خدایا! ما جزء جامانده‌ها نباشیم.

خدایا! ولایت و جلسه ولایت را تا آخر برسانیم.

حسین‌جان! به‌حق خواهرت دست ما را بگیر. حسین‌جان! به‌حق علی‌اکبرت (علیه‌السلام) دست ما را بگیر. حسین‌جان! به‌حق علی اصغرت (علیه‌السلام) دست ما را بگیر. حسین‌جان! به‌حق جدّ اطهرت (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دست ما را بگیر. حسین‌جان! به‌حق پدرت، ولیّ خدا، ولیّ‌الله (علیه‌السلام) دست ما را بگیر.

حسین‌جان! ما را ببخش، ما آن معرفتی که باید داشته‌باشیم را نداریم.

خدایا! شناسایی به ما بده. شناسایی که به حیوانات دادی، به ما هم بده.

دلم می‌خواهد این حرف‌ها پیش شما بماند. اگر من مُردم، تزلزل نداشته‌باشید. من تاریخات را نقل می‌کنم که در حیاتم و مماتم هوشیار باشید. شما شب و روز در جلسه باید پَر بزنید، فراموش نکنید. دست از این‌خانه و سخاوت برندارید تا رجعت.

این‌خانه، خانه آخرت است، بزرگترین گناه به‌هم زدنِ این جلسه است. من شما را فراموش نمی‌کنم، شما هم یاد من باشید.

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه