عید غدیر 84
عید غدیر 84 | |
کد: | 10286 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1384-10-29 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام عید غدیر (19 ذیحجه) |
«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
السلام علیک یا أباعبدلله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
(یک صلوات بفرستید.)
اگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را افشا میکرد، نه [فقط] این پیغمبر خاتم (صلیاللهعلیهوآله) افشا میکرد، [بلکه همه انبیاء تبلیغکن علی (علیهالسلام) بودند]. شما اگر ملاحظه بفرمایید در مفاتیح، [خطبه] غدیریه را نوشته [است]. هر پیغمبری که مبعوث میشد، از جانب خدا به آن پیغمبر وحی میرسید [که] باید علی (علیهالسلام) را تبلیغ کنی! پس معلوم میشود علیبنابوطالب (علیهالسلام)، دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) بودند. شما اگر بخواهی کسی را تبلیغ کنی، باید باشد [که] تبلیغ کنی یا نباشد؟! خیلی مردم خنگ هستند! خیلی مردم در زمان بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) خنگ بودند! توجّه بفرمایید که مبادا در [بین] ما هم از این خنگها باشد، خیلی توجّه کنید! ببین میگوید به هر پیغمبری، برو آنجا [در مفاتیح] ببین، میگویند باید تبلیغ کنی؛ پس علی (علیهالسلام) بودهاست.
اگر این غدیری که بهاصطلاح حالا امروز معلوم شده، اینرا برای خاکیها شد، نه برای ملکوتیها. باز آنجا داریم، من بیروایت و حدیث حرف نخواهم زد؛ اما [چون] روایت و حدیثها به گوش شماها نخورده، تعجّب میکنید. دلم میخواهد که یکقدری خلاصه [توجّه کنید و] هیچچیزی را نگویید [که] نیست، بگویید [که] من نمیدانم؛ یعنی به گوشم نخورده. قربانتان بروم، آدم یکچیزی را به این زودی منکر نمیشود؛ مگر تو که منکر میشوی، سیر جهانی داری؟! سیر خلقتی داری؟!
من جگرم خوناست [که] نمیتوانم یکقدری برای شما خلاصه کشف حقایق کنم، من عذرخواهی از همهشما میکنم. عذرخواهی از کسی میکنم که نوار من را مِنبعد گوش بدهد، یا زندهبودم یا نبودم. من کشف حقایق نمیتوانم بکنم، والله! راست میگویم، جگرم راجعبه علی (علیهالسلام) خوناست، جگرم راجعبه زهرا (علیهاالسلام) خوناست، نمیتوانم [کشف حقیقت کنم]. حالا اینقدر که بهقدر ضرورت میگویم که شماها إنشاءالله امیدوارم که اهلبهشت هستید و درجهتان در بهشت زیاد شود! حالا علی (علیهالسلام) بودهاست. حالا آنجا هم نوشتهاست که باباجان! من جای دیگر گفتم، چند تا چیزش را گفتم [بوده]. گفتم: یکی غدیر بوده، بندهزاده هم [کتاب] آورد [و روایت] آنرا خواند، گفتم: والله! [این مطلب را] نه از کسی شنیدهبودم و نه دیدهبودم؛ [اما] روی دید ولایتم گفتم.
حالا هم مگر ممکناست که [علی (علیهالسلام) بتواند حرفش را بزند]؟ چه شد؟! علی «علیهالسلام» میگوید: مثل استخوانی که در گلویم [گیر کرده]، یا تیغی که در چشمم بوده [نمیتوانم حرفم را بزنم]؟ من یکوقت چیز [تیغ] توی چشمم افتاده، میفهمم آدم چهجور میشود؟ امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» چه کند؟! نگاه به مردم میکند، میبیند مردم لیاقت ندارند، علی (علیهالسلام) میرود در چاه حرف بزند. چهکسی لیاقت ندارد؟ آدمهایی که نماز میخوانند و روزه میگیرند و جهاد میروند و حجّ بهجا میآورند و عمره بهجا میآورند، گوینده «لا إله إلّا الله» هستند. چرا علی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نمیتواند حرفش را بزند؟! چرا؟! مردم، آنها آمدند عبادتی شدند نه ولایتی. الآن زمان ما هم دارد یواشیواش همینجوری میشود، همهاش عبادتی میشوند، عزیز من! ما باید ولایتی باشیم. والله! گفتم، تا آخر عمرم هم میگویم: عبادت شما را رستگار نخواهد کرد، خانهخدا شما را رستگار نمیکند. الآن یکی از مکّه [آمدهبود] همچین به او گفتم، خیلی خوشش نیامد! حالا به خیالش من [به او] میگویم: «تقبّلالله!» خوش به حال شما و شما چهکار کردید که مکّه میروید؟! آنجا آمدند طناب گردن علی «علیهالسلام» انداختند، زهرا (علیهاالسلام) را هم زدند، جلسه بنیساعده درست کردند. حالا [به] مکّه، سر قبر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) رفتند. البتّه من آنزمان را میگویم، یکوقت فکر نکنید [که اینزمان را میگویم]! (صلوات بفرستید.)
به تمام آیات قرآن! تمام موهای بدنم دارد میگوید [که] هیچکس علی (علیهالسلام) را نشناخته، بهغیر از خدا! ما اینقدر علی (علیهالسلام) را خوبهایمان، خوبهای خوبهایمان شناختیم که بهشت برویم؛ چونکه بیحبّ علی (علیهالسلام) کسی بهشت نخواهد رفت. شما إنشاءالله، امید خدا وقتی [به بهشت] میروی، من دیدم، باید زنگ بزنی! آن زنگ، اگر تو محبّت علی (علیهالسلام) داشتهباشی، آن زنگ میگوید: علی! در هم باز میشود [و] تو [داخل] میروی. آیا میتوانی کارتِ علی (علیهالسلام) را ببری [که] زنگ را بزنی؟! اصلاً زنگ بهشت، علی (علیهالسلام) است.
حالا من دو تا روایت برای شما میگویم: به سلمان گفت: یا سلمان! اگر تمام عالَم یکطرف رفتند، علی (علیهالسلام) یکطرف رفت، برو طرف علی (علیهالسلام)! علی (علیهالسلام) به تمام عالم، به تمام خلقت ارزش دارد. (صلوات بفرستید.) آنوقت طرفِ چهکسی رفتند؟ نمازخوانها! جگر من کباب است! نمازخوانها، حجّبروها، طرف چهکسی رفتند؟!
باز یکروایت داریم: یک غلامی بود، این غلام از دنیا رفت، غلام بنیقریظه [بنیریاح]. یکوقت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دید [این غلام] روی یک تختهپاره است، [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دنبالش] میرود و حضرت عبایش را اینجوری کرد [و] دنبال این جنازه دوید. وقتی دویدند، خب یک عدّه هم آمدند. آنها گفتند: یعنی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) در حبشه قوم و خویش داشته که همچین دنبال این غلامسیاه دوید؟! حضرت [جنازه را] آنجا بُرد و خلاصه قبری کَندند و عرض میشود خدمت حضرتعالی، آنها را کمک کرد، روی دوشش گذاشت و آورد و قبری کَندند و [جنازه را] آنجا گذاشت. من خاکها را دیدم، جنازه را آنجا میگذارند که تو [ی قبر] بگذارند، حضرت روی این [غلام] را پَس کرد، گفت: مردم! این [غلام] را میشناسید؟ همه گفتند: نه! گفت: علیجان! این [غلام] را میشناسی؟ گفت: آره! گفت: این غلام بنیقریظه [بنیریاح] است، هر روز اینجا میآمد [و] یکنگاه میکرد، میگفت: علی! دوستت دارم. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) قسم کبیره میخورَد، میگوید: والله! علیجان! دنبالش ندویدم، [مگر] محض آن محبّتی که به تو دارد. عزیز من! کجا میروید؟! یککاری بکنید پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دنبالتان بدود. یککاری بکنیم که رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) دنبال [ما بدود]. مگر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را میشود حسابش را کرد [که چهقدر ارزش دارد]؟! والله! [در روایت] میگوید یک مؤمن بهدنیا میارزد، رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) به تمام خلقت میارزد. اگر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) دنبال غلام بنیقریظه میدود، همه خلقت میدود. شماها کجایید؟! کجا میروید؟! چرا توجّه ندارید؟! مگر در تمام خلقت بهغیر [از] علی (علیهالسلام) کسی ارزش دارد؟! چرا در آنزمان مشاور [مشابه] درست کردند؟! چرا مشاور درست کردند؟! (یک صلوات بفرستید.)
یکوقت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یک کسالت جزئی بههم زد، پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد، گفت: یا رسولالله! دعا کن [که] من خوب بشوم. حضرت یک مکثی کرد، یک نگاهی کرد، یک تفکّری کرد، یک اینجوری کرد، گفت: خدایا! به حقّ علی، علی (علیهالسلام) را خوب کن! گفت: یا علی! در تمام ذرّاتی که تا قیامقیامت بیایند، در اینها که زیر این آسمان هستند و آنها هم که بیایند [نگاه کردم، دیدم] از تو بهتر نیست که من [خدا را به آن] قسمش [بدهم]. گفتم: خدایا! بهحق علی! علی (علیهالسلام) را [خوب کن]!
هر چه رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) تعریف امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را میکرد، آن دو نفر بغض و عداوتشان زیاد میشد. حالا چهخبر است؟! حالا امر شد: ای نبیّ من! من تو را متقی کردم، قرآن به تو نازل شدهاست؛ قرآن به تو نازل کردم، آیا میفهمیم یعنیچه؟! والله! بهدینم! علی (علیهالسلام) به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نازلشده؛ یعنی علی (علیهالسلام)، یعنی؛ هیچکدام از آن ائمهها، از پیغمبرها لیاقت اینکار را نداشتند، مگر پیغمبر آخرالزمان (صلیاللهعلیهوآله)؛ چونکه ولیّ باید ولیّ [را] معلوم کند، خلق که نمیتواند ولیّ معلوم کند. آنزمان خب نتوانستند [معرّفی کنند]، نشد دیگر. چرا آن پیغمبرها نبودند؟! آن پیغمبرها ولیّ نبودند، نبیّ بودند، تا حتّی ابراهیم؛ اما پیغمبر آخرالزمان (صلیاللهعلیهوآله) هم ولیّ است [و] هم نبیّ است.
حالا باید یا محمّد! یا محمّد! باید علی (علیهالسلام) را معرّفی کنی! آنکه میگویم قرآن به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نازلشد، دیدِ ولایت من ایناست [که] امر نازلشد، آن امر است که میگوید پاشو [یعنی بلند شو]! علی (علیهالسلام) را معرّفی کن! یکذرّه کندی کردهاست، میگوید: هیچکاری نکردی. آقاجان من! فدایت بشوم! ببین من دارم چه میگویم؟ خدا عبادت بیست و دو سال پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را اینطرف گذاشت، گفت: علی (علیهالسلام) را باید معرّفی کنی. تمام زحمتهای صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، معرّفی علی (علیهالسلام) بوده [است]. (صلوات بفرستید.) حالا مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیخواست امر خدا را اطاعت کند؟! میخواست یکقدری خدا دوباره بگوید که مردم بدانند خدا یکبار نگفته، چند بار گفته [که] علی (علیهالسلام) را معرّفی کن! اگر [معرّفی] نکنی، کاری نکردی. به تمام آیات قرآن! هر نمازی که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میکند، هر عبادتی که میکند، بهقدر این دنیا که هیچی، به نظرم بهقدر یک خلقت ارزش دارد. خدا ارزش یک خلقتی را گذاشت [و] فدای علی (علیهالسلام) کرد.
حالا عزیز من! حالا [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) به خدا گفت:] به دیدهمنّت دارم! حالا آمد و من شنیدم یکدفعه دیگر در مکّهمعظّمه میخواست [که] اینکار را بکند؛ یعنی خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت، [وقتی خدا] میگوید علی (علیهالسلام) را معرّفی کن! اینقدر این مرتیکه [مردک] عمر، اینطرف و آنطرف زد، آنجا را بههم زد. (حالا مثل همینکه آقایانی که اهل فنّ هستید، آقایانی که نمیخواهم اشاره کنم، شماها که یک عمری دارید زحمت میکشید، توجّه کن [که] من امروز چه میگویم؟!) این مثل همان بود که الآن به پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) مثل همیناست که گفت: اگر [علی (علیهالسلام) را معرّفی] نکنی، کاری نکردی، آنجا که پیغمبر میخواست (صلیاللهعلیهوآله) [معرّفی] بکند، اینجا [هم عمر] نگذاشت، روایت داریم: [عمر] دوید، فریاد کشید [و] داد کشید، [همه را] بههم زد! حالا عین همان که دارد میگوید کاری نکردی، حالا [هم] به او میگوید: باید اینجا علی (علیهالسلام) را معرّفی کنی! [به] آنها که رفتند، بگو [که] برگردند، آنها که میآیند، بگذار [در سرزمین] غدیر [بمانند].
حالا جهازهای شترها را، همه را آنجا گذاشتهاست و عرض میشود خدمت شما، علیبنابوطالب (علیهالسلام) را آورد. چهقدر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) صحبت کرد [و گفت:] ای مردم! مگر من خوب پیغمبری بودم؟ همه گفتند: آره! آیا یادتان میآید [که] چهکاره بودید؟ گفتند: آره! یا رسولالله! ما چالههایی میکَندیم که بهاصطلاح برای آب [بود]، ما شترها را میکشتیم، خونش را میریختیم، پشمهایش را میریختیم، آن نانمان بود، این آبمان بود. یا محمّد! آن تبلیغ شما [بود که ما به اینجا رسیدیم]، شما ما را به اینجا رساندی. گفت: آیا من اینهمه زحمت [برای شما] کشیدم، آیا مزدی دارم، جزایی دارم؟ همه گفتند: ما هر چه بخواهی میدهیم. گفت: هیچ نمیخواهم، فقط مزد رسالتم ایناست: علی (علیهالسلام) را قبول داشتهباشید! امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول [داشتهباشید]، این مزد رسالت من است. چهقدر سفارش کرد! حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بلند کرده، ببین خدا گفت: علی (علیهالسلام) را بلند کن! ببینند [که] نگویند یکیدیگر است. خدا خوب است؛ یعنی کلاه سرش نمیرود، کلاه سر ما میرود. گفت: بلندش کن [که] ببینند، یکیدیگر [را] نگویند ایناست؛ حالا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اینکار را کرد. حالا جبرئیل فوراً نازلشد، [گفت]: یا محمّد! «الیوم أکملت لکم دینکم»، حالا دین تکمیل شد؛ یعنی تا حالا رسالت بود، نبوّت بود، حالا دین شد. دین علیبنابوطالب (علیهالسلام) است. دین امامزمان (عجلاللهفرجه) است.
کجا اینطرف و آنطرف میروی؟! عزیز من! مگر تو این حرفها را قبول نداری؟! حالا حرف من همیناست. تا این مطلب شد، فوراً جبرئیل نازلشد، [گفت]: یا محمّد! اینها جلسه بنیساعده درست کردند؛ یعنی عمر فوراً یک جلسهای درست کرد و نمیدانم [ابوعُبیده] جَراحِه و عثمان و یک چند نفری [بودند]. ببین چه میگوید؟! گفت: [پیغمبر] پسر که ندارد، [تا حالا] خودش حکومت میکرد، حالا میخواهد علی دامادش باشد، غیر ممکناست [که] ما بگذاریم [اینکار را بکند]؛ مصحف درست کرد. زهرایعزیز (علیهاالسلام) مصحف دارد، اینجا عمر و ابابکر هم مصحف درست کردند. حالا ببین چه حرف قشنگی میزند! آقایان! گول حرفهای قشنگ را نخورید! یکوقت یکی قشنگ حرف میزند، [اما] میخواهد یکحرف دیگری در حلق تو بکند. روایتش ایناست که وقتی نوحِ پیغمبر آمد، دید که یکآدم موقّری است، (من بیروایت و حدیث حرف نزنم،) گفت: مگر تو غرق نشدی؟ گفت: نه! گفت: تو چهکسی هستی؟ گفت: من شیطان [هستم]، آمدم از تو تشکّر کنم! [گفت:] وای بر من! از من [تشکّر کنی]؟! گفت آره! من یکییکی اینها را گول میزدم، تو همه اینها را نفرین کردی [و] اهلجهنّم شدند و مُردند، حالا بیا سه تا حرف یادت بدهم! فوراً وحی رسید: ای نبیّ من! اگر [چه] شیطان است، گوش به حرفش بده! گفت: یکی با زن اجنبی خلوت نکن! یکی جلوی غضبت را بگیر! یکی [هم وقتی] صدقه میخواهی بدهی، زود بده که [اگرنه] من، از آن عقیده منحرفت میکنم. چرا؟ صدقه حفظت میکند، من نمیخواهم تو حفظ شوی. فوراً وحی رسید: ای نبیّ من! دیگر به حرفش گوش نده! ببین سه تا حرف چهجوری زده؟! بعضیها همینجورند، قربانتان بروم، یک حرفهایی میزنند، میخواهند گولتان بزنند. حواست جمع باشد! این حرفی را که دارد میزند، هوای دومیاش را داشتهباش! (صلوات بفرستید.) حالا اینها گفتند که، ببین هر چه که ما [شنیدیم]، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: من بودم، تو بودی، علی (علیهالسلام) هم بوده. آن حرفها که زده، ما که شنیدیم. الآن علی (علیهالسلام) جوان است، این ابابکر پدر زن رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هم هست، خب پیرمرد هم که هست، در هر جنگی هم که بوده؛ پس این [ابابکر خلیفه] باشد.
حالا این حرامزاده [یعنی عمر] خودش خیلی [سابقهاش بد بود]، خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! [میگفت: عمر] سابقهاش بد بود. این عمر حرامزاده در حرامزاده است؛ نه که حالا [چون] عمر است، من [اینرا] بگویم، نه! من رودربایستی از هیچکس ندارم؛ اما [حاجشیخعباس] میگفت: ابابکر حلالزاده است؛ اما عمر حرامزاده در حرامزاده است، کسی قبولش نداشت، حالا این [ابابکر] را آورد که خودش خلیفه باشد. روایت داریم: ابابکر دو سال بیشتر خلافت نکرده، اینرا هم حاجشیخعباس میگفت. میگفت: [عمر] یکروز آنجا آمد [و] یواشکی مُتکّا [یعنی بالش] در دهانش گذاشت [و] خفهاش کرد. همین عمر، ابابکر را [خفه کرد]، میخواست به خلافت برسد.
حالا حرفم سر ایناست، من یکچیزی میخواهم [به شما] بگویم که هیچکس نگفته. من الآن دیدِ ولایتم را میخواهم بگویم. امروز اولاً به شما بگویم، تمام خلقت جشن گرفته. آسمان گرفته، برزخ گرفته، معاد گرفته. حالا نمیخواهم طولش بدهم، چیز دیگری میخواهم بگویم، این آقایفلانی دیدهبود. یکوقت من به او گفتم، یکذرّه توی فکر رفتهبود، شب سِیرش دادند، دید در قیامت است و آنجا در برزخ است و جشن مفصّل است؛ [اما] بابایش نیست. دیدهبود: چند نفر از این رفقا و همسایههایشان که خب مُردند، [آنجا در جشن] هستند. گفتش که، حالا ایشان میگفت، حالا ما نباید که نرخ تعیین [کنیم]، نرخ برای خودمان درست کنیم، او گفتهبود، من نگفتم. گفتش که: من گفتم چهطور بابایم [در این جشن] نیست؟ گفت: بابایت نمیتواند بیاید، او میتواند [بابایت را] بیاورد. گفت: من دیدم [که] یکنفر هست، حالا اسمش [را] باز نمیآورم. گفت: او [یعنی حاجحسین] آنجا نشستهبود، رفتم [و] به او گفتم، رفت [و] بابایم را آورد. این چیست که تو اینجایی؟! این چیست که او آنجاست؟! این جسم خاکی توست [که] اینجاست؛ [اما] جسم [روح] تو آنجاست؛ عزیز من! در محشر است، در جشن است. مؤمن آنجا هم به آن جشنها هم شرکت میکند؛ اما محض علی (علیهالسلام) بیایی [و] شرکت بکنی، تو محض چه اینجا میآیی؟! محض چه [میآیی]؟! تو چهکار میکنی؟! حالا آقا که شما باشید!
من عقیدهام ایناست [که روز غدیر] هم عزاست [و] هم جشن است. امروز من خیلی گریه کردم، خیلی! چشمهایم لنز در آناست، یکدفعه با گلاب باید بِشُویَم، آره! امروز غصب خلافت شد! امروز عمر، علی (علیهالسلام) را خلق حساب کرد! این ادامه پیدا کرد که شریحقاضی هم حسینِ ما را خلق حساب کرد، گفت: هشتم محرّم [ذیالحجّه از مکّه] بیرون آمده! آقای شریح! این علی (علیهالسلام) حجّت خداست. خدا میگوید: اگر توهین به یک مؤمن بکنی، خانه من را خراب کردی[۱]. علی (علیهالسلام) که خلق نیست که تو داری اینجوری حساب میکنی! عزیز من! امروز بود که، خدا عذاب این دو نفر را زیاد کند که حجّتخدا را خلق حساب کردند؛ این خَلقیت ادامه پیدا کردهاست. حالا منصور دوانیقی هم خلق حساب کرد، هارون هم خلق حساب کرد، مأمون هم خلق حساب کرد. اینها را که حجّتخدا نمیدانستند. (صلوات بفرستید.)
حالا عزیز من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، ببینید من چه میگویم؟! آن حاجیها هم همینجور بودند دیگر. میگویم [مثل شلنگ] گرفته [هستم و نمیتوانم حرفم را بزنم]! حاجیها همینکار را کردند، آمده جلسه بنیساعده درستکرده، خلیفه هم معلومکرده، حالا [به] مکّه، سر قبر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میرود! ایناست دیگر. حالا امامسجاد (علیهالسلام) یک هشدار داد، یک هشدار داد. حالا به او میگویند: حاجی خیلی آمده! میگوید: نفر خیلی آمده! دوباره گفت، [امام با دستش] اینجوری کرد، دید تمام اینها حیواناند. (برو بخوان! بابا! من دارم روایت و حدیث نقل میکنم. من دارم انتقاد میکنم، انتقاد [را] تمام علماء جایز میدانند. من که حرفی از خودم نمیزنم، من دارم انتقاد میکنم. من یکچیزی را نقل میکنم، من کاری به کار کسی ندارم. من الآن یک پایم لب گور است، معطّلم مرا هُل بدهند. دیگر از ما که گذشته، نه ریاست میخواهیم، نه پول میخواهیم، نه چیزی میخواهیم. ما بهفکر مُردن هستیم.) (صلوات بفرستید.) حالا عزیز من! توجّه بفرمایید! حالا امامسجاد (علیهالسلام) چهکرد؟ یک همچین کرد، دید تمام اینها حیوانند. حالا، حالا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم فرمود: گرگان، حسینِ من را میدرند. همین حاجیها بودند! [تاریخ] نوشته: بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هفتمیلیون [نفر] طرف این دو نفر رفتند، هفتمیلیون [نفر] هم به جنگ امامحسین (علیهالسلام) آمدند، همین [حاجی] ها [بودند]. عزیز من! ببین من چه میگویم؟! تفکّر داشتهباش، فکر داشتهباش. کجا میروی؟! چهکارهای؟! آیا مکّهرفتن آدم را کافر میکند یا هدایت؟! در نزد امامرفتن هدایت میشوی یا [کافر]؟ اصل [ایناست:] سنخه نیستی که آن جنبهمغناطیسی، تو را بگیرد. تو سنخه نیستی! ما باید سنخه بشویم که آن جنبهمغناطیسی، تو را بگیرد. عزیز من! بفرما! آمدند اینکار را کردند [و به] مکّه رفتند. هفتمیلیون [نفر] آنموقع بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) طرف اینها رفتند، همان هفتمیلیون بودند [که به جنگ امامحسین (علیهالسلام) رفتند]. اگر اینها دنبال امامحسین (علیهالسلام) راه نشدند، میخواهد حجّ بهجا بیاورد. تو هم همینجور هستی! من هم همینجورم! الآن به تو میگوید یکچیزی در راه خدا بده! یکی هم پشتبامش اینجوری است، اگر دست توی جیبت کنی، اصلاً جانت بالا میآید؛ اما چهقدر میدهی [و به] مکّه میروی! این [صدقه] نجاتت میدهد! این [صدقه] خودت را، ماشینت را، زنت را، بچّهات را، همه را حفظ میکند. کجا آنجا میروی؟! خب آنها هم همینجور بودند.
پس من حرفم ایناست، از اوّلش که صحبت کردم، [گفتم:] باید بیایید امر را اطاعت کنید! با امر [به] مکّه برو، با امر [به] زیارت امامحسین (علیهالسلام) برو! اگر بیامر بروی، چه فایدهای دارد؟! همینها، همینکار را کردند دیگر. تبلیغ، اینها را به آنجا رساند. رفتند ثواب کنند! من به شما دارم میگویم، بابا! این ثواب را باید از توی کَلِهتان بیرون کنید؛ اگرنه مثل همانها هستید. ثواب با امر، نماز با امر، صدقهدادن با امر، همه اینها باید با امر باشد. امر به تو جزا میدهد، نه مکّه، نه کربلا، اینها جزا به تو نمیدهد. تو خیال کردی! عرض میشود خدمت شما، میگویند: اگر امامحسین (علیهالسلام) را زیارت کنی، [مثل ایناست که] شما نمیدانم خدا را در عرش زیارت کردی، ما منکرش نیستیم، بر منکرش هم لعنت؛ اما «شرطاً شروطها و أنا من شروطها.» تو خون مردم را آنجا بردی. تو چهچیزی آنجا بردی؟! تو اصلاً مشرکی! به مشرک که جزا نمیدهد. کسیکه امر را اطاعت نکند، مشرک به آنکار است. من اینرا [بگویم]، بیخودی مثل آنها کسی را کافر نکنم. تو الآن اینکاری که خدا گفته نکنی، [اگر] یککار دیگر بکنی، تو مشرک به اینکار هستی. خب تو چهجور هستی؟! (صلوات بفرستید.)
حالا این [کار] از توی جلسه بنیساعده کشیدهشد، تا اینکه شریحقاضی هم یک همچین حرفی زد [فتوای قتل امامحسین (علیهالسلام) را داد]. والله! [روایت] داریم، امامصادق (علیهالسلام) میگوید: آنها که حَربه نداشتند، دامنهایشان را پُر از سنگ کردند، به امام، به جدّ من زدند [تا] بهشت بروند! بروند ثواب کنند! ثواب ایناست؟! خدا این دو تا را لعنت کند! این دو تا بودند که اینها را خلق حساب کردند، عزیز من! قربانتان بروم، حواست جمع باشد! ببین من دارم آخَر به شما چه میگویم؟! ثوابی نباشید، ولایتی باشید! ثوابی نباشید، اطاعتی باشید! چرا؟ ببین آنجا خدا بیست و دو سال زحمت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را آنجا [یعنی کنار] میگذارد [و] میگوید این [علی (علیهالسلام)] را باید معرّفی کنی! به تو هم گفته او را باید اطاعت کنی! همینجور که به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته، به تو هم گفته او را اطاعتکن! چرا کس دیگر را اطاعت میکنی؟! چرا توجّه نداری؟! چرا قدرتت را صرف قدرت نمیکنی؟! چرا مقدّس میشوی؟! حالا شریح هم همین را گفت، چیز دیگری که نگفت.
عزیزان من! قربانتان بروم، ما باید به امر باشیم. از اوّل عمرم، من از بچّگیهایم هم صحبت میکردم، آنکه حالا بهمن داده، کمِ من نگذاشته، [از] آنموقع که هفت، هشت سالم بوده، من حرف میزدم. خداوند تبارک و تعالی حالا چهکار با آدم میکند؟! خودش یکچیزهایی هست [که] میدهد، آنها درسی نیست. البتّه باید درس بخوانید! من گفتم [که] محصّلها باید درس بخوانند! شما از درس میفهمید، یکی از فهم میفهمد؛ آن درستاست. خدا میگوید: از «العلمُ نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء» به او میدهم. این به درس نیست. ببین من خداینخواسته درس را از بین نبرم. شما باید درس بخوانید! شما باید از درس بفهمید! حالا همین درس اگر روی امر بود، هدایتت میکند؛ اگرنه ضلالت است. مگر آنها درس نخواندند؟! مگر شریحقاضی درس نخوانده؟! اوّل عالِم در آنزمان است. الگوی تمام این علمای در آنزمان، شریحقاضی بوده؛ پس درس نجاتدهنده بشر نیست، ولایت نجاتدهنده بشر است. چرا؟ آیا شما، حرف خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول داریم یا نداریم؟! میگوید: به عزّت و جلالم! اگر عبادت ثقلین، [یعنی] اِنس و جنّ کنی؛ [اما] علیبنابوطالب (علیهالسلام) را به «الیوم أکملت لکم دینکم»، وصیّ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، امام اوّل، وصیّ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) ندانی، به رُو در جهنّم میاندازمت. خدا آقای شاهآبادی را تأیید کند! رئیسدانشگاه است؛ اما خیلی هم فقه و اصول خوانده، میگفت: چرا میگوید به رُو؟ گفتم: آدمی که ولایت ندارد، رُو ندارد که، به رُو در جهنّم میاندازد؛ پس من درست میگویم یا نمیگویم؟!
باید هم عبادتی باشید [و] هم ولایتی. هم عبادت کنید [و] هم امر ولایت را اطاعت کنید! امر ولایت خیلی مهمّ است. چرا ما عبادتی میشویم و ولایتی نمیشویم؟ [چون] ولایت قُرقگاه دارد، [میگوید:] اینکار را نگاه نکن! [نگاه] به بچّه مردم نکن! [به] زن مردم [نگاه] نکن! خدعه نکن! معامله ربوی نکن! دروغ نگو! خدعه نکن! امر پدر و مادرت را اطاعتکن! دست یک پیرمردی را بگیر! بدعتگذار نشو! عناد نداشتهباش! عرض میشود خدمت شما، من نداشتهباش! همینطور امر برایت میآورد. خب [مردم] نمیتوانند، مردم میخواهند آزاد باشند. مگر امامصادق (علیهالسلام) نیامد از درِ خانه بُشر برود، دید ساز میزند، آواز میزند؟! کار دیگر که نمیکرد. کنیز [ش] از آنجا بیرون آمد، [امام] گفت: این [بُشر] آزاد است یا بنده است؟ گفت: آقا! آزاد است. ببین همانجور که کنیز میفهمد، ما هم بهقدر همان زنه میفهمیم. قدر همان هم بفهمیم، باز خوب است! باز او خدمت به امام میکرد، [به] امامزمانش [خدمت میکرد]. گفت: نه آقا! کلفت دارد، نوکر دارد. گفت: آزاد است [که] اینکار را میکند. آزاد است که ساز میزند، آزاد است.
به تمام آیات قرآن! ما خیلی کسری داریم! امیدوارم رفع کسریهایمان را بکنند! چرا کسری داریم؟! اصلاً من این شیعهای که، زهرا (علیهاالسلام) مادرتان است، اگر یکی مادرتان را بکُشد، بازویش را بشکند، صورتش را نیلی کند، محسنش را زیر قدمها [کند]، [آیا] تو دیگر تا آخر عمرت خوش هستی؟! تو باید اینجور باشی، قربانت بروم، همیشه یاد زهرا (علیهاالسلام) باشید! خانمهای عزیز! یاد زهرا (علیهاالسلام) باشید! مگر نمیخواهید زهرا (علیهاالسلام) شفاعتتان [را] بکند؟! یا [میخواهید] تجدّد نجاتتان بدهد؟! تجدّد که گرفتارتان میکند. تمام عیب ما ایناست که میگوید: اگر یکی با دین از دنیا رفت، ملائکه تعجّب میکنند؛ ما عاق امامزمان (عجلاللهفرجه) هستیم. میگوید: هر کس عاق امامزمانش باشد، به زمان جاهلیّت میمیرد. تو باید عزیز من! قربانت بروم، علی (علیهالسلام) همهجا هست، امامزمان (عجلاللهفرجه) همهجا هست، خدا همهجا هست. مگر علی (علیهالسلام) جا دارد؟! مگر خدا جا دارد؟! اگر جا داشتهباشد، جا مهمّتر از آنهاست؛ اینها که جا ندارند. اینها یک روحی است [که] در تمام این خلقت دارد میدمد. اصلاً والله! خلقت در مقابل علی (علیهالسلام) کوچک است. حالا تو چهطور جلوی امامزمان (عجلاللهفرجه) گناه میکنی؟! پس او را نمیشناسی [که] به زمان جاهلیّت میمیری. تو [جلوی] یک بچّه پنجساله [گناه نمیکنی]، بیایید روی وجدانمان کار بکنیم! بیا با آن نفس مطمئنهات کار بکن! نه نفس لوَّامه [نفس ملامتکننده] که همیشه دنبال این و آن میدویم.
عزیز من! قربانت بروم، تو جلوی یک بچّه پنجساله گناه نمیکنی. چهطور جلوی امامزمان (عجلاللهفرجه) گناه میکنی؟! من عقیدهام ایناست، پشت این دستگاه میگویم، عقیده ولایتم ایناست: گناه خیلی مهمّ نیست، پشت به امامزمان (عجلاللهفرجه) کردن گناه است! من وقتی گناه میکنم، پشت به امامزمان (عجلاللهفرجه) کردم؛ والله! آن گناهش بالاتر است؛ چونکه آن گناه توهین به خدا، توهین به امامزمان (عجلاللهفرجه) است. من این حرف را به زن و مرد میزنم. بیایید توهین به اینها نکنیم! بیا گناه نکن! حالا روایتش را میخواهی؟ شخصی خدمت امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» آمده، میفرماید: میخواهم [بدانم که] آقاجان! شما چه میگویی؟ اُدباء، علماء، صدّیقین، از آنها سؤال کردیم، [به] تمام اینها میگویند [که] چه روزی خوب است؟ میگویند: [در هفته:] شبجمعه، در ماه: اوّلماه، در سال: شبقدر. میگوید: من که علی هستم، رهبرتان هستم، [میگویم] روزی که گناه نکنید! روزی که گناه نکنید!
ما همینجور که عمر و ابابکر یک مقصد داشتند [و] میخواست به مقصدش برسند، ما هم بیشترمان مقصد داریم! الآن چند وقت دیگر، روضه [خوانی] شروع میشود، تو میخواهی به شهوتت برسی، آقایی که تو داری روضه میخوانی! آقایی که [از] سران محلّ هستی! تو داری [و] میخواهی به شهوتت برسی. مگر یادتان نمیآید؟! الآن آدمهای مسنّ در مجلس هست، الحمد لله همهتان جوان هستید؛ اما خدا نکند جاهل باشید! جوان خوب است، جاهل بد است. این مسجدها را سیاهپوش میکردند دیگر، تا درش سیاهپوش [بود]. من آمدم از این در مسجد بروم، دیدم حالا اینقدر که چراغ زدند، آنوقت هم این توی کوچه، از این لولهها میگذارند، نمیدانم از این قُلابها به آن میزنند، یک دهتا، بیست تا نمیدانم چهقدر، من نشمردم، لامپ به آن میزنند. گفتم: آقا! این روضه است یا میخواهی زینب (علیهاالسلام) را وارد کنی؟! یزید چراغانی کرد! سران محلّهها! به شما میگویم: شما مشاور [مشابه] همانها هستید! این چراغها را میزنی [که] چهکنی؟! این بیتالمال مسلمین است، بهقدر ضرورت باید بزنید! چرا آنآقا نمیگوید؟! آنآقا میگوید [که] دعوتم نمیکنند، او هم مشرک است! حاجشیخ! حرفت را بزن! ما داریم [حرفمان را] میزنیم [و] نانمان را هم میخوریم. مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نگفته [که] اسراف حرام است؟! مگر خدا نگفته [که] اسراف حرام است؟! مگر قرآن نگفته؟! این چهکاری است [که] داری میکنی؟! ببین چهکار دارد میکند؟! میخواهد به شهوتش برسد. الآن نمیدانم آنجا، نمیدانم چهچیزی است؟! حالا میخواهم اسمش را نیاورم، سر چهار راه یک مدّاح دعوت کرده [که] نمیدانم دوازدهمیلیون، نمیدانم چهقدر به او بدهد! این میخواهد به شهوتش برسد. آقای سرِ این محلّ! تو یکی را بیاور [که] مردم را هدایت کند، جوانان را هدایت کند. حرام [را] به اینها بگوید، حلال [را] به این بگوید، جُنبِ حلال بگوید، جُنبِ حرام بگوید. [بگوید] نگاه به زن مردم نکند، خیانت نکند، صداقت داشتهباشد. اینرا میآوری [که] آخَر چهکنی [و] این پول را به او میدهی؟! حالا من به یکی از اینچیزها گفتم: این چهکاری است [که] میکنی؟ گفت: اینها میگویند همان را بیاور! آن [یکی] میگوید پنجاهتومان میدهم، [یکیدیگر میگوید] یکمیلیون میدهم، دارند میدهند. خب دارد میدهد، چه کند؟ چهکار ما داریم میکنیم؟! ایناست که میگوید: میمیری به زمان جاهلیّت. تو یکوقت میبینی در یک جاهای ناجور، نمیخواهم اسم بیاورم، تأمین میشوی؛ [اما] یکوقت در مجلس امامحسین (علیهالسلام) تأمین میشوی. تو شهوتت را میخواهی تأمین کنی، خیالت را میخواهی تأمین کنی. حالا پسفردا محرّم است، ببین چهخبر است؟! [به] مرغ و کباب و بساط [و اینچیزها خوش هستیم]، اصلاً اشک از اوّلش در چشمش نمیآید تا آخِرش! روضه امامحسین (علیهالسلام) خیلی خوب است، ما روایت داریم: اگر کسی یک لکّهاشک برای امامحسین (علیهالسلام) بریزد، گناه اِنس و جنّ داشتهباشد، خدا او را میآمرزد؛ اما گریه سهجور است: یک گریه عُقده داریم: چک دارد، سُفته دارد، با زنش [حرفش شده] عُقده دارد [و] میآید گریه میکند. یک گریه [که] آن کفر به ولایت است. میگوید: اینها [یعنی اهلبیت] بیچارهاند! خوبهایمان اینجوریاند. یک گریه [هم این] است که امامزمان (عجلاللهفرجه) میکند [و میگوید:] یا جدّاه! اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. برای چهکسی؟ برای توهینی که به عمّهام شده. بفرما! این درستاست. ما چهکار داریم میکنیم؟! دوباره تکرار میکنم: عزیزان من! سران محلّ! سرانی که روضه میخوانید! سران هَیئات! بیایید متنبّه شوید! ببین حسین (علیهالسلام) چه میگوید؟! ما چهکار داریم میکنیم؟! عزیز من! (صلوات بفرستید. یک صلوات بفرستید.)
حالا عزیز من! ای سران محلّ! بیا نهجالبلاغه بخوان! بیا ببین علی (علیهالسلام) برای مسجدها چه میگوید؟ تو چهکارهای؟! ببین برای مسجدها چه میگوید؟ ببین برای اهلمسجد چه میگوید؟ ببین برای خُطباء چه میگوید؟ من گفتم [که] بعضی از این منبریها، منبر را چوب میکنند، باید چوب را منبر کنید! مگر امامسجاد (علیهالسلام) [به خطیب یزید] نگفت: من بالای چوبها بروم؟! چرا واقعیت [را] به این جوانانعزیز نمیگویید؟! چرا منبرت را توی کوچه درست میکنی؟! برو زحمت بکش! برو این صحیفهسجادیّه را بخوان! نهجالبلاغه را بخوان! برو مفاتیح بخوان! آنکه هست [را] به مردم بگو! فردایقیامت خدا پدرت را در میآورد! والله! [پیش] حاجشیخعباس محدّث، یکنفر [مدّاح] گفت زینب! زینب! [حاجشیخعباس محدّث] گفت: [امامحسین (علیهالسلام)] یکدفعه زینب (علیهاالسلام) گفت، چرا [تو] دو دفعه میگویی؟! این حرفها چیست [که] دارید میزنید؟! بترسید از خدا! خدا به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: حرف از خودت بزنی، رگ دلت را قطع میکنم. اینچیزها چیست [که] تو میگویی؟! عزیز من! بیا اعتقاد داشتهباش! تو که عمل نمیکنی، پامنبریات هم همیناست. چه میشد که در این روضهها [مردم] غَش میکردند؟! من هشتاد سالم است. وقتی روضه میخواندند، اینقدر گریه میکردند، دو نفر، سهنفر غَش میکردند، [اینها را] بیرون میبرد. حالا تو چراغانی کردی! چراغانی که آخَر غَش ندارد که! اینکارها چیست [که] دارید میکنید؟! اگر این منبریها از اوّل مثل من گفتهبودند که اینجور نمیشد که، نگفتند دیگر. [گفتند:] آمریکا چهکرد؟! نمیدانم اسرائیل چهکرد؟! طیّاره نمیدانم به کوه خورد! نمیدانم چهچیزی شد؟! خدا لعنت کند آن [کسی] که آمریکا را دوست دارد! خدا لعنت کند آن کسیکه یهود را دوست دارد! عزیز من! قربانتان بروم، دوباره تکرار میکنم: محرّم دارد میآید. اصلاً محرّم یعنی عزا. توجّه کنید! یک عدّهای از این مدّاحها هم هستند، اینها غنیمت جمعکن امامحسین (علیهالسلام) هستند. از آنطرف شد، میگوید، از اینطرف هم شد، میگوید! این بیشتر این مدّاحها همینجورند!
ابوالحُنُق خوب جنگ میکرد، در لشکر معاویه بود. خیلی تیرانداز ماهری بود؛ اما بعضیوقتها هم از اینطرف تیر را به اینها [یعنی لشکر معاویه] میزد! معاویه گفت: [چرا] اینکار را [میکنی]؟ گفت: من هدفم آدمکشتن است، حالا یا از اینطرف یا از آنطرف! اینهم هدفش پولگرفتن است، حالا یا اینطرف یا آنطرف! این آخر اینکه نیست که جانم! قربانتان بروم، آخر ایننیست؛ پس من حرفم این شد، آقایان! مدّاحها! سران محلّ! به همه ابلاغ میکنم: بیایید امر را اطاعت کنید! قربانتان بروم، بیایید امر را اطاعت کنید! بگذار زهرا (علیهاالسلام) اسم تو را بنویسد! خدا اینها را رحمت کند! (من الآن کوتاه میکنم، حالا دیگر [این حرفها] آمد، میخواهم این حرفها را بزنم که نگویید بیروایت گفت.) خدا حاجمرزوق را رحمت کند! حاجمرزوق بود و یکنفر حاجاشرف، خدا رحمت کند! اینها یک جلسهای داشتند، از خودشان بود. یک قهوهچی بود [که] چایی میریخت، پول میگرفت. همه را که حضرتزهرا (علیهاالسلام) [اسم] نوشتهبود، گفتهبود: یکی را جا گذاشتی. گفتهبود: [چهکسی؟] گفتهبود: قهوهچی یک کبریت [داده]. یک کبریت را پایت مینویسد، قربانتان بروم، به شما میدهد؛ اما برای حسین (علیهالسلام) بده! برای شهوت خودت نده! حرف من ایناست: محض شهوت خودت نده! محض حسین (علیهالسلام) بده!
خدایا! عاقبتتان را بهخیر کن!
خدایا! ما را بیامرز!
خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!
خدایا! بهحق امامزمان قسمت میدهم، به این رفقا عیدی بده! عیدی [اینباشد که] علی (علیهالسلام) بیاید در دلشان برود.
بهوجدانم قسم، این حرف آخِر من است، من [در] مکّه بودم، اینقدر برای این سیاهها زار زار گریه میکردم. [میگفتم:] خدا! علی (علیهالسلام) را در [دل] اینها روانه کن! آخر اینها یک جُلّ پوشیدهبودند، یکچیز هم مثل نُواله [یعنی خمیر] هم میخوردند. گفتم: خدایا! اینکه جهنّم است، علی (علیهالسلام) را در دلش روانه کن!
خدایا! علی (علیهالسلام) را در دل ما روانه کن!
خدایا! ما محبّت علی (علیهالسلام) را به هر چیزی [که] هست، صلح نکنیم!
خدایا! این محبّت را خودت راهنمایی کن! خودت حفظکن!
خدایا! من، حالا نمیخواهم جلوی ایشان بگویم، من در همه این کتابها، کتابِ چیست [که] قبول دارم؟ (یکی از حضار: مقتل) نه! (کافی) آره! در همه مدّاحها هم من این فلانی را قبول دارم. (صلوات بفرستید.) میدانید چرا قبولش دارم؟ بِکر است، خودش را نفروخته! بعضی مدّاحها چند تا شوهر دارند! بهجان خودم!
(صلوات بفرستید.) 47
ارجاعات
- ↑
قال رسول الله: مَنْ آذَى مُؤْمِناً بِغَيْرِ حَقٍّ فَكَأَنَّمَا هَدَمَ مَكَّةَ وَ بَيْتَ اللَّهِ الْمَعْمُورَ عَشْرَ مَرَّاتٍ وَ كَأَنَّمَا قَتَلَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ.
پیامبر صلی الله علیه وآله: هرکس مؤمنی را بهناحق اذیت کند، مثل این است که کعبه و بیتالمعمور را ده بار خراب کرده باشد و هزار فرشته مقرّب را به قتل رسانده باشد.
مستدرک الوسائل، ج۹، ص۱۰۰ [ فهرست روایات ] صفحاتی که به این روایت ارجاع دادهاند