مشهد 90؛ عنایت حضرتزهرا
مشهد 90؛ عنایت حضرتزهرا | |
کد: | 10345 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1390-02-03 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 19 جمادیالاول |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز! یکقدری توجّه کنید! شما آسایش غیر امر نباید داشتهباشید تمام آسایش شما باید با امر باشد! کسبتان، کارتان، راهتان، خوابیدنتان، تمام باید با امر باشد!
حکومت تا زمان پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) واحد بود؛ یعنی یک اسلام واحد بود؛ چونکه خدای تبارک و تعالی وقتی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را بهاصطلاح برانگیخته کرد، امر برانگیخته کرد. گفت: «إنَّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» نه به زمینیها، به آسمانیها هم گفت: تسلیم پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بشوید! من یکدفعه، یک اشارهای یکجا کردهام، خدا مقصد دارد؛ مثلاً یکی که یک درختی مینشاند، الآن که میوه نمیدهد، مقصدش ایناست که این [درخت] میوه بدهد. میوه اسلام، علیبن ابوطالب (علیهالسلام) بود. (صلوات بفرستید.)
حکومت واحد بود، حالا نگویید که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) با آنها میجنگید، آنها اسلام نداشتند؛ اما کسانیکه اسلام داشتند، آنها واحد بودند؛ تا حتّی ملائکهها. کجا اینکار [شد که مردم فرقه، فرقه بشوند؟] خدا گفت یامحمّد! (یک صلوات بفرستید)، تا تو بودی، اسلام واحد بود. حالا بعد از تو اینمردم، اینها که بهحساب اصحاب تو هستند، اینها هفتاد و سه فرقه میشوند؛ هشدار داد به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هشدار داد، به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هشدار داد. حالا از کجا اینها فرقهای شدند؟ از آنجا که عمر جلسه بنیساعده درست کرد. (دلم میخواهد [این مطالب را] بنویسید! حواستان جمع باشد! اینها را یادداشت کنید! معلوم نیست من این حرفها را دیگر بزنم، خیلی توجّه کنید! نگو میدانم یا میکنم، فهمیدی؟ بنویس! تنبلی نکن!)
حالا از آنجا همینطور مردم فِرقه، فِرقه شدند، خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت کاش [مطابق] حرف پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هفتاد و سه فِرقه بود، مردم فِرقه، فِرقه شدند. تمام این فِرقهها که شدند، تقصیر این دو نفر است. حالا شما حسابش را بکن! در هر زمانی خدا حجّت برای شماها گذاشته، باید قربانتان بروم، فدایتان بشوم، عزیزان من! بیایید روح بشوید! از جسم دست بردارید! تا این حرفها را توجّه کنید! به تمام آیات قرآن! اگر جسم باشید، این حرفها [را] توجّه نمیکنید. گوش میدهید، مینویسید، عمل نمیکنید؛ اصل عمل است؛ «حَیِّ عَلی خَیرِالعمل».
حالا مردم فِرقه، فِرقه شدند. خدا نه اینکه میگوید تمام گناهان انس و جنّ گردن این دوتاست، چرا؟ اینها مردم را به گناه واداشتند. حالا وقتیکه اینجوری شد، خب رفتند، هفتاد هزار نفر دنبال آنها رفتند. اینها دست از آن کسیکه خدا معیّن کرده، برداشتند؛ [یعنی] امیرالمؤمنین، صاحبالأمر (عجلاللهفرجه). الآن هم خدا نکند [که] ما دست از ولیاللهالأعظم [امامزمان] (عجلاللهفرجه) برداریم، ما هم ادیانی میشویم، خیلیها هست [که] ادیانی شدهاند. حالا همینطور بالأخره خلق حرفهایی را بهوجود آورد. او [عمر] یک اسلامی بهوجود آورد که به تمام آیات قرآن! اصلاً آن اسلام وجود نیست. با اسلام رفت چهکار کرد؟ با اسلام رفت عزیزِ، نه عزیزِ ما را، عزیزِ تمام خلقت را، زهرایعزیز (علیهاالسلام) را کشت. [گفت:] علی بیاید نمازجماعت بخواند، میخواست علی (علیهالسلام) را به ثواب برساند؛ بیاید نمازجماعت، [تا] ثواب کند. به تمام آیات قرآن! این دو نفر، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را خلق حساب میکردند. میگوید: بیا نماز! آخر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هرکسیکه نماز [جماعت] بیاید، [نمازگزاران] عددش از دهتا تجاوز کند، انس و جنّ بیاید، نمیتواند [ثواب آنرا بشمارد]؛ اما [نمازی که] پشتسر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) باشد، فردا که إنشاءالله امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید، پشتسر امامزمان (عجلاللهفرجه) باشد، نه پشتسر فاسق.
حالا آمده چهکار کند؟ میگوید علی بیاید نمازجماعت، یکچنین ثوابی را ببرد. بهحساب در ظاهر دلسوز شده، مردم هم قبول کردند. این. است که جِز میزنم بابا! یکی اینها را خلق حساب نکنید! یکی [هم] دنبال خلق نروید! چهخبر است دنیا؟! الآن چهخبر است؟! آنوقت مردم دنبال حکومتها رفتند. از بعد از عمر و ابابکر، خب میدانید که چه شد؟ افتاد دست بنیعباس، امامصادق (علیهالسلام) میگوید: اینقدر که اینها ما را اذیّت کردند، بنیامیّه [اذیّت] نکردند. چرا؟ به اینها توهین میکردند. آن توهین وقتی کردی، کافر هستی؛ همینطور زمان بنیعباس توهین میکردند. از آنموقع هم که بنیعباس چندینسال حکومت کردند، افتادند دست چهکسی؟ دست خلفایغاصب، آنها آمدند حکمران شدند، در هر زمانی حکمران هستند. مگر در زمان ما حکمران نیستند؟ پی [یعنی دنبال] چهکسی میروید؟! همه اینکارها را که کردند، به اسم اسلام کردند.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی | هر عیب که هست از مسلمانی ماست |
حالا آمده اینهمه بهاصطلاح معاویه خب گفت خلیفه من هستم، اما خلیفه عُمری است. خلیفه عُمری است، کجا خلیفه عُمری است؟ [امامحسین (علیهالسلام) میفرماید]، ما هم امامحسین (علیهالسلام) را قبول داریم [و] هم حرفش را قبول داریم. من حرف هیچخلقی را قبول ندارم، شما هم باید [حرف خلق را] قبول نداشتهباشید، [البتّه] خلقی که حرف خودش را بخواهد به ما تزریق کند، نه خلقی که حرف آنها [ائمه (علیهمالسلام)] را بزند. خدا الآن هم نماینده گذاشته، اگر امامزمان (عجلاللهفرجه) نیست، والله! بالله! خدا نماینده گذاشته [است]. اگر یکقدری [اشاره] کنم، ما تقصیرکار هستیم، ما باید تقصیرکار نباشیم. حالا آنها چهکار کردند؟ میدانید که چهکار کردند؟ چه غاصبیتی کردند؟ حالا تصمیم گرفتند که [ائمه (علیهمالسلام) را بکشند]. اینها اگر که اینها ادیانی شدند و غاصب شدند، اینها را کشتند، به تمام آیات قرآن! خدا را کشتند؛ چونکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امر خداست، امامحسن (علیهالسلام) امر خداست، ائمه (علیهمالسلام) امر خدا هستند، امامزمان (عجلاللهفرجه) امر خداست. کجا میروید؟! چرا بیدار نمیشوید؟! قربانتان بروم، والله! بالله! این جلسه الآن عنایت امامرضاست، عنایت میکند این حرفها را بزنیم.
حالا عزیز من! ممالک دنیا حکومتی شد، حرفم سر ایناست. بشر هم شما، نه حالا یا شما یا آنها، مردمِ دنیا دنبال حکومتها رفتند. حالا رفتند، مگر خدا دست برداشته؟ گفت؛ اینها که دنبال حکومت، دنبال عمر و ابابکر رفتند، دنبال علیبن ابوطالب، وصیّ رسولالله، امام انس و جانّ، امر خدا، مقصد خدا (علیهالسلام) نرفتند، دنبال آن دو نفر رفتند، یکدفعه خدا گفت: اینها مرتدّ و کافر شدند. چرا توجّه نداری؟ نگفت [چون خدا، خدا نمیگویند]، ببین آنها میدانند که آنها خدا! خدا! میکنند، گفت باید علی! علی! کنید! نکردند، گفت مرتدّ و کافر شدند. به ما دارد چه میگوید؟ میگوید: اگر یکی با دین از دنیا رفت، ملائکه تعجّب میکنند، ما هم حکومتی شدیم. (صلوات بفرستید.)
حالا هر کاری میکنند با اسم اسلام میکنند، مگر شریحقاضی به اسم اسلام نکرد؟ بهاصطلاح خودش طرفدار خداست، میگوید حسین کافر شده، یعنیچه؟ یعنی دست از خدا برداشته، تمام مردم هم باور کردند. آخر حجّتخدا، نور خداست؛ حجّتخدا، امر خداست؛ حجّتخدا، یقین خداست؛ حجّتخدا، امر خداست؛ [او را] کنار گذاشتند [و] دنبال حکومت، دنبال اسلام رفتند. کجا دنبال اسلام میروید؟! یعنی اسلام عُمری. حالا [شریح] چه میگوید؟ میگوید این [امامحسین (علیهالسلام)] هشتم مُحرّم [ذیالحجّه، از مکّه] بیرون آمده، پشت به خانه [خدا] کرده. اصلاً من میخواهم به تو بگویم مرتیکه [مردم]! مکّه سنگ و کلوخ است. این چیست که امامحسین (علیهالسلام) پشت به این [خانه] کند؟ این اصلاً ارزش ندارد، ارزشش مال ایناست که دور بزنی [و] بگویی علی! نه دور بزنی [و] بگویی غاصبِ کثیف، عُمر! تو دور میزنی، چه میگویی؟ خدا کند [که] من تند نشوم! کند بشوم! بسکه یکمرتبه برای این ناراحت میشوم. تو برای چهکسی دور میزنی؟ چهچیز داری میگویی؟ چهکسی را تأیید کردی، آنجا میروی؟ خب، حالا این یککار ناجور امامحسین (علیهالسلام) بوده، یکی هم به خلیفه مسلمین پشت کرده، بفرما! خلیفه مسلمین، آخر یزیدِ سگبازِ بچه ملوطِ کثیفِ بیدینِ لامذهب است؟ من به قربان امامحسین (علیهالسلام) بروم، وقتی از طرف یزید آمدند، گفت: بیا [و] خلاصه این [یزید] را قبولکن! ببین من دارم میگویم امامحسین (علیهالسلام) خوب توجّه کرد، اما شما توجّه میکنید؟ امامحسین (علیهالسلام) گفت که فلانی! این [یزید] که خلیفه نیست که خدا معلومکرده، اینرا معاویه، اینرا عُمر معلومکرده، جخ [تازه] بابای اینرا [هم عُمر معلوم کردهاست].
یک کسانی هستند که الآن هم هست، بهدینم! هست، به آیینم! هست، به روح تمام انبیاء! هست. الآن آمده [و] به اسم اسلام مردم را گمراه میکند، در هر زمانی اینجوری بوده [است]. حالا به او میگوید، حالا [ابوسفیان به مدینه] آمده، به او [عُمر] میگوید که، (ببین چقدر ابوسفیان این اسلام را میخواهد) آمد [و] گفت: آخر، [این] چهکار [بود که تو] کردی؟ چرا تو زهرا را کشتی؟ آخر این زهرا [را پیغمبر] میگوید: بوی بهشت میدهد، این زهرا [را پیغمبر] گفت: هر کسی [او را] اذیّت کند، من را اذیّت کرده؛ اگر من را اذیّت کند، خدا را اذیّت کرده [است]. حالا اینجا [ابوسفیان] متدیّن شده، حالا این متدیّنیها مثل متدیّنیهای بعضیها هست. به تمام آیات قرآن! دارم میبینم، این مسلمانیها را دارم میبینم و میسوزم و نمیتوانم بگویم، شماها هم آنها را میخواهید؛ حالا خیلی نخواهید، کم میخواهید. [عمر] گفت: ابوسفیان! من حکومت شام را به پسرت [معاویه] میدهم، [تو حرف نزن! ابوسفیان هم] سر شترش را برگرداند [و رفت،] دست از حمایت برداشت.
[امامحسین (علیهالسلام)] گفت: این [عمر به] بابایش این [حکومت] را داده، اینهم که غاصب است، من بیایم غاصب را قبول کنم؟ رفت به یزید گفت [که] فایدهای ندارد، اصلاً فایدهای ندارد. گفتم که دور خانه امامحسین (علیهالسلام) ریختند، بنیهاشم همه دست به شمشیر کردند. گفت، آخر ببین چه میگوید؟ [یزید] گفت: یا [حسین] قبول کند یا بکشش! این کشتن توی یزید است، قربانتان بروم، شما همه باید ولایت تویتان باشد، نه خلق.
دوباره تکرار میکنم، به سیجزء کلامالله! میفهمم چیزی که شما را از دین بازمیدارد، خلق است. اینهمه میگویم پیرو خلق نباشید! میفهمم و میدانم و میگویم پیرو خلق نباش! عزیز من! تندش کنم؟ به تمام آیات قرآن! پیرو خلق باشید ولایتکُش هستید. حسین (علیهالسلام) نیست [که او را] بکُشید، امرش را میکُشید. امر آنها [یعنی خلق] را قبول میکنی، وقتی امر آنها را قبول کردی، مقصد حسین (علیهالسلام) را کُشتی؛ حسین (علیهالسلام) را کُشتیم، به دینمان! کُشتیم.
من به شما هشدار میدهم، قربانتان بروم. به سیجزء کلامالله! اینقدر من به امامرضا (علیهالسلام) جِز زدم، آقا! یکچیزی بگو [تا] من به اینها بگویم. حالا چهکار باید کرد؟ حالا امامحسین (علیهالسلام) خب قبول نکرد، حالا میخواهد امامحسین (علیهالسلام) را بکُشد، کمک میخواهد. کمکش نشو! شریح هم کمک میخواست. منافق کمک میخواهد، حالا چرا؟ اگر یزید یکنفر بود، این [یزید] میتوانست امامحسین را شهید کند؟ پس تو که پیرو حکومت عُمری هستی، شریکی. با جلسه بنیساعده شریکی، آیا حالیتان میشود یا نه؟ یا میدوید یکچیزی میگیرید و یکچیزی هم میخورید و یک مرغ [میخوری] و نمیدانم مرغی، یکچیزی درست میکند، میخوری و یککار دیگر هم میکنی و یک نمازی هم میکنی و آره تو بمیری، تو موحّدی! عزیز من! تو مقصدت چیست؟ کجایی؟ برگردیم، بیاییم بیدار شویم، بیاییم از عبادتهایمان توبه کنیم!
چقدر من امروز به حضرترضا (علیهالسلام) التماس کردم [که] آقاجان! اینها از آنها نباشند [که زیارت] کارشان باشد، اینها را تحویلشان بگیر! اینها را از آن روحی که به تو داده، به این رفقای من بِدَم! تو خیال نکن [که] من شما را نمیخواهم، من که نمیتوانم خیلی افشا کنم، بگویند که دیگر حسین هم خلقپرست است. نمیگویند این میفهمد، میداند، میگوید اینهم خلقپرست است، اتّکایش به مریدهایش است. من مُرید ندارم، من مُرید ندارم که! من مطیع همه شماها هستم، بهدینم! راست میگویم. اگر حرفی بزنید که ببینم درستاست، اطاعت میکنم. اما یکمرتبه حرف شِرتی، پِرتی نباشد، آن [را] مَتَلک هم به شما میگویم. من پی [یعنی دنبال] این میگردم.
حالا حرف من ایناست: آنها آمدند طرف حکومت رفتند. ببین اینکه دارد [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] میگوید، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: به امر هر کسی راضی باشی، جزء آن هستی، ایناست. امامسجاد (علیهالسلام) میگوید: هر کسی را دوست داشتهباشی، [با او محشور میشوی] ایناست. تو کسی را تا دوست نداشتهباشی، دنبالش نمیروی؛ تا کسی را دوست نداشتهباشی، [او را] نمیخواهی. [وقتی] آدم کسی را دوست دارد، شب و روز به فکرش است. مگر ممکناست [که] ما کشتن حضرتزهرا (علیهاالسلام) را فراموش کنیم؟! مگر ممکناست [که] ما کشتن امامحسین (علیهالسلام) را فراموش کنیم؟! شیعه میسوزد، خب حالا خلق چهکارَت میکند؟ تجدّدیات میکند. یک چیزهای با لذّت را جلویت میآورد، تو هم پی همانها میروی. الآن مگر نیاوردند؟ چهچیز آوردند؟ دیگر نمیدانم، چقدر بگویم؟ ما اغلبمان پیِ لذّتیم، نه پیِ عزّت. إنشاءالله، امیدوارم که همهتان پیِ عزّت باشید، عزّت کجاست؟ آنموقع که امر را اطاعت کنید! آنموقع که گناه نکنید! عزیزم من! آنموقع امامزمان (عجلاللهفرجه) میپذیردت.
(آنچیزی که به عمر و ابابکر گفته، به زمان ما هم گفته،) چرا اعلام کرد که اگر یکیتان با دین از دنیا بروید، ملائکه تعجٌب میکنند؟ اما به همهکس گفت؟ نه! حالا هم کسی هست که در هر شهری باشد، به واسطهاش آن شهر محفوظ میشود. حالا هم هست، خیال نکنید! هست. خب حالا، خدا شما را رها کرده؟ نه! راهنمایت کرده [است]. میگوید: اگر من الآن امامزمانم را مخفی کردم، اوّلاً که امامزمان (عجلاللهفرجه) مخفی مال همهکس نیست، اما مخفیکردن امامزمان (عجلاللهفرجه) عمومی است؛ یعنی در تمام این عالم، در تمام این دنیا، در تمام اینجا چیز است، این حرفی که میزنم عمومی است؛ اما خصوصیاش هم هست. مگر آن نبود که آن ناصبی که یک [قالب] انار به آن نوشت؛ «ابابکر، عمر، عثمان، علی». این [انار] همینطور فشار داد، [به آن] نقش بست. ناصبی بود، آورد [و] گفت: خلیفه! بیا دیگر چه میگویی؟ این امر خداست. خب [خلیفه] یکی، دوتا از شیعهها را خواست، گفت: جواب بدهید! گفتند: یکهفته [مهلت بده]! حضرت گفت: چرا گفتید یکهفته؟ پس [امامزمان (عجلاللهفرجه)] هست، حضور میآید و حضور میکند. حضور میآید، حضور شیعه میآید، بهدینم! راست میگویم، خوب شد؟ اما دنیا را بریز دور! [عیسی] یک سوزن [و] نخ داشت، [خدا در آسمان چهارم] نگهش داشت. کجا تو به آسمان میروی؟ [اگر] مِهر یک سوزن و نخش هم نداری، میبردت. مگر خدا مثلاً تو و عیسی و اینها را فرق میگذارد؟ خدا میگوید اینکه من میگویم پیشت نباشد، بیا بالا! بیا بالا برو تا «قاب قوسین أو أدنی».
الآن بگویم تند میشود، مگر پیغمبرش کیست؟ پیغمبرش هم همه اینها را خدا به او داده، پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله) هم مستقل نیست. اگر مستقل است، چرا خدا میگوید: ای محمّد! تو بچّه یتیم بودی، من اینرا به تو دادم، من اینرا به تو دادم، من اینرا به تو دادم؛ پس با داشتن خدا، طیران میکند [و] میرود در آسمان، تا «قاب قوسین أو أدنی» میرود. تو هم بیا همینجور بشو! [آنوقت] میروی. «إهدنا الصّراط المستقیم». من نمیگویم مانند نبیّ میشوی، او نور خداست، من دارم الآن در جسمیّت، در اسلام حرف میزنم. یکی حرف نزند بگوید که اینجوری است، من در اسلام دارم میگویم، در اسلام اگر تو هم باشی، [به] آسمان میروی. (صلوات بفرستید.)
شما البتّه من تشکّر میکنم [که اینجا] میآیید، خدا اجر به شما بدهد! چقدر التماس به حضرترضا (علیهالسلام) کردم [که] چهچیز بده؟ چهچیز بده؟ خب، دوستتان دارم، میخواهمتان، اما آنکه باید بشوید، هنوز نشدید. من دلم میخواهد شما آسمانی بشوید! کجا آسمانی میشوید؟ تجدّدی نشو! عزیز من! کجا آسمانی میشوی؟ گناه نکن! عزیز من! دروغ نگو! خُدعه نکن! چشمت بکر باشد! پایت بکر باشد! علی (علیهالسلام) در قلبت باشد! بهتوسط امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بالا میروی. یکی از اینها که با میروند، آن چبست؟ چه به آنها میگویند؟ آپولو، آپولو بالا میرود، با چهچیز میرود؟ آپولو یکچیزی تویش است، این هیکلش بهتوسط آن میرود؛ اگرنه آپولو مثل یک [ماشین است]. مثلاً یک ماشین، ببین بنزین به آن میزند [و راه] میرود، فهمیدی؟ جسارت میشود اگر حرف بزنم، آن باید تویت باشد [تا] تو بروی، در آسمان بروی. طوری نیست، آسمان اصلاً چیزی نیست که! پیش من که هیچچیز نیست؛ اما تو قربانت بروم، محبّت نداشتهباش! برو؟ یک محبّتهایی است، این محبّتها میبینی [که] امر خداست. خانمت را باید بخواهی، بچّهات را باید بخواهی، ماشینت را باید بخواهی، خانهات را باید بخواهی، تمام اینها را باید بخواهی، اما علاقه به آن نداشتهباش! یکوقت اشتباه نکنی [که] بگویی حاجحسین میخواهد ما را چیز [منزوی] کند، زنهایتان هم بیایند [و] بگویند دیگر نمیخواهد [جلسه] بروی. جِدّاً باید خانمت را بخواهی! امرش هم باید، (امرش که امر خداست) باید اطاعت کنی! چیست [که به او میگویی] فضولی نکن [و] حرف نزن؟! این حرفها چیست [که] میزنید؟ او هم انسان است. (صلوات بفرستید).
پس بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) [مردم] طرف حکومتها رفتند، باز هم خدا میداند همینطور دارم میخواهم بگویم، همینطور نمیتوانم بگویم که الآن چهخبر است؟! دنیا چهخبر است؟! ما چهجوریم؟! آنها چه جوریاند؟ یک اشاراتی میکنم، قربانتان بروم، پس بنا شد که، تند است؛ اما درستاست، شما دنبال اسلام نمیخواهد بروید! بس است [اینقدر] رفتید. حالا خدا میدانی معلومکرده [که دنبال چهکسی بروید؟] خدا گفتم امامزمان (عجلاللهفرجه) مال همهکس غایب نیست. دیدی گفتم حضور کرد؟ گفت: این قالب است، این [ناصبی آنرا] درستکرده [و] در بالاخانه است. به آن حاکم بگویید [که] این [وزیر] را نگهشدار! خودتان بروید! نشان داد، رفت، گفت ایناست. پس امامزمان (عجلاللهفرجه) هست، حالا هم هست، در عالم رؤیا حرف میزند. آدم، حرفش را میپرسد، مشکلاتش را میگوید، رفع مشکلاتتان [را] میکند. مگر نگفت؟ گفتم: میخواهم یاورت باشم، گفت: صلوات بفرست. راه را نشانت میدهد. اصلاً صلوات یعنیچه؟
... میگویند که یعنی آنها درستاست، اما از نادرستی نادرستتر است. آنها حاجیها میروند عبادت [اهلتسنّن] را میبینند، نه [اینکه] خودشان عبادت نمیکنند، وقتی اینها میکنند، میگویند بَهبَه اینها عجب آدمیاند! کاش این مکّه را نروید که سنّی بشوید! عزیز من! تو مکّه میروی، چهکار باید بکنی؟ مکّه چهخبر شده؟ چه ظلمهایی شده؟ چه دلهایی را، دل خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را آتش زدند. اینها، حالا خوب است دیگر، اینکه میگوید، یکنفر از دنیا برود، بیدین میشود، [چون] اینها را میخواهی. عُمر را نمیخواهی، اصحابش را میخواهی، عُمر را نمیخواهی، کارهایش را میخواهی. خیلی درد دل من دارم، یکروز گفتم دلمان درد میکند، یکی رفت یکخُرده آبنبات آورد، خب حالیاش نیست من چه [میگویم]؟! الحمد لله [که] شما حالیتان است، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، عزیزان من! آنوقت حکومتها یوم جلو میآورند، مردم [هم] دنبال یوم میروند. مگر یوم نیست؟ چه یومی است؟ یک اشجع درست میکنند، میگوید بیا دنبالش برو! نروی هم که پدرت را درمیآورند. حالا برو کنار! من الآن دوباره هم میگویم: قربانتان بروم، نه کسی را تأیید کنید [و] نه تکذیب! بروید کنار! اطمینان داشتهباشید که خدا میگوید من در کمینگاه ظالمم، هر وقت باشد به او میزنم. مگر به عمر و ابابکر نزد؟ فاششان کرد، گفت اینها مرتدّ و کافرند. مگر به قلدرهای زمان نزده؟ این [نمرود] ادّعای خدایی میکرد، [خدا] یک پشه در دماغش روانه کرد. خب، مرتیکه [مردک]! تو خدایی؟! من پشه را خلق میکنم، حالا پدرت را درمیآورم. [پشه] در دماغ خدا رفت، حالا یکدانه از این طوق، موقها درست کردند، نمیدانم از چهچیز، این میخواست چیز بخورد، توی سر خدا بزنند [تا] چیز بخورد. این آخر خداست که تو [دنبالش] رفتی؟ بدتر از آنکه دنبالش میروی؛ حالا او میگوید: من خدا هستم، این میگوید: من یکچیز دیگر هستم. میشود بگویی؟ دنبالش میروی، توجّه! توجّه! توجّه! به این حرفها توجّه کنید! آرام [باشید]! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، عزیزان من! بیایید حرف بشنوید! پس گفتم که الآن زمان ما شده سواد [و] عبادت؛ عین همان زمان است. آره! بدوید در مسجد و بدو جلسه بگیر و بدو نمیدانم آنجا که آنها همه کارها را بکنند، آخرش چه میخواهد؟ به تمام آیات قرآن! من یکدفعه، دو دفعه آقا را دیدهام، تنهای تنهاست.
خب، حالا خدا ببین چهکار کرده؟ حالا اینرا میخواهم بگویم، اینرا الآن به شما بگویم، خدا معلومکرده، خدا میگوید دنبال متقی برو! آن متقی نماینده امامزمان (عجلاللهفرجه) است، آن متقی را خدا نگهش میدارد. مگر موسی را نگه نداشت؟! توی دامن دشمنش بزرگش کرد. مگر یوسف را در چاه نینداخت؟! [گفت:] یا أخاجبرئیل! بگیر یوسف را! به او گفت: کجا صدمه خوردی؟ [جبرئیل] گفت: امر را اطاعت کردم، گفت من در سِدرالمُرسلین [سِدرةالمُنتهی] بودم، گفتی [یوسف را] بگیر چهجور آمدم [و] گرفتمش. خدا میگیردت، نگاه نکن [که] حالا یکی با تو بد میشود، بد بشود. به یارو گفتم، آنکه گفتم من نمیخواهم بگویم. گفتم، جخ [تازه] میگوید مثل من بشو! اگرنه راضیات نمیکنم، من هم به او گفتم. تو هم باید همینجور باشی، من که اینجورم، تو هم باید اینجوری باشی. حالا دلخور بشود، چطور میشود؟ ما نمیخواهیم اصلاً این ما را بخواهد که!
خدا میداند من بعضیها را اینقدر میخواهم که، فقط جانم را فدایش نمیکنم، هر چه دارم فدایش میکنم. فقط جانم را گذاشتم مال [برای] امامزمان (عجلاللهفرجه)، اگر هم حالا امامزمان (عجلاللهفرجه) نداشتهباشد، فدایش میکنم. چرا؟ [اینشخص] علی (علیهالسلام) دارد، حسین (علیهالسلام) دارد، زهرا (علیهاالسلام) دارد، سخاوت دارد، فتوّت دارد، کمال دارد، جمال دارد، همهچیز دارد. تو پیِ چهچیز میگردی؟ حالا خدا گفت متقی؛ برو اینجا، حالا باز هم پاداش به تو میدهد. هستند، حالا به تو میگوید که تو برو آنجا با او بساز! آخر او یکوقت داد هم میزند، یکوقت یکچیزهایی که مطابق میل تو نیست، هم میگوید. آنها را آنوقت شیطان بزرگ میکند، میگوید اگر این آدم خوبی است، چرا اینرا گفت؟ اگر ایناست، [چرا] اینرا گفت؟ آنرا بزرگ میکند، از اینجا ورمیآوردتان [جدایتان میکند]. از اینجا که شما را ورآورد، بهدینم! به آیینم! از امر ولایت ورمیآوردتان. کسانیکه از اینجا ورآمدند، از امر ولایت ورآمدند، اینجا دارد امر ولایت افشا میشود. خوش به حال شماها که این کتابها را کمک کردید، پخش شده. الآن، این جزوهها، کتابها، اینها همهاش حضرتزهرا (علیهاالسلام) خوشحال است که دارید حمایت میکنید. مواظب باش نقامت نکنید! نقامت آنموقعی است که دست از اینجا برداشتید. (صلوات بفرستید).
پس بنا شد [که] دنبال خلق نروید! اینها ادیان بهوجود آوردن است. الآن میگوید آنکه خدا گفته، میگوید عیب ندارد، تو هم میگویی عیب ندارد. اینجا بیا برویم، اینجا ثواب کنیم. امامصادق (علیهالسلام) قسم میخورد [و] میگوید: آنها که حربه نداشتند، دامنهایشان را پُر [از] سنگ کردند، میانداختند طرف [امامحسین (علیهالسلام)]، میگوید طرف جدّم حسین (علیهالسلام) میانداختند [تا] ثواب کنند. اینرا چهکسی کرده؟ من جِز میزنم، اینرا چهکسی کرده؟ خدا کرده؟ خدا که میگوید این [حسین (علیهالسلام)] نور من است، خدا که میگوید این اگر نباشد، عالم فروزان [فروریزان] میشود. حالا به تو چه میگوید؟ میگوید به حرف متقی برو! من باز هم پاداش به تو میدهم. یک قصر به تو میدهم [که] خلق اوّلین تا آخرین را دعوت کنی، جا دارد. خب بفرما! اگر امامزمان (عجلاللهفرجه) الآن ظاهر نیست، متقی که هست، تو صبر نداری با متقی بسازی. متقی جلوی عشقت را میگیرد، تو عشقبازی! میخواهی عشق کنی. آنرا میخواهی بگذاری که اسمش را هم نمیآورم، بروی عشق کنی. تجدّدیها را [ببینی و] عشق کنی، مال مردم را بگیری [و] عشق کنی. تو عشقبازی، تو باید ولایتخواه باشی، نه عشقباز. ایناست که همه هم آنطرف میروند، الآان چهکسی هست؟ الآن ببینم، الآن کدام ما [هستیم]؟ ما قربانتان بروم، یک حدّی هستیم. من دلم میخواهد تمام وجود شما بگوید علی! تمام وجودتان بگوید امامزمان! همه وجودتان بگوید متقی! این زبان [متقی] دیگر زبان خداست، این زبان بهدینم! زبان خداست؛ کلام او کلام خداست.
الحمد لله، شکر ربالعالمین، من نگاه میکنم، میبینم همهتان همینساخت هستید. این حرفها را میزنم که از آنها منزجر بشوید! نه [این] که یکدفعه شیطان بازیتان بدهد، [بگویی] آره کیاک یکچنین کاری کردهاست و نمیدانم این کارش خیلی بهجا بودهاست و اینها. مگر ابوحنیفه کارش بهجا نبود؟ مگر بهغیر [اینبود که] چیزها را گرفت [و] به مردم داد؟ کارش بهجا بود؛ اما به امر خدا، امر امامزمان نبود، بیجا بود. کارهایتان که به امر امامزمان (عجلاللهفرجه)، به امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [نباشد] بیجاست. حالا او [منصور دوانیقی] میدانست چه به این میکند؟ اصلاً [ابوحنیفه] امامصادق (علیهالسلام) را نصیحت کرد. بعضیها هم هنوز همینجورند، چطور نصیحت کرد؟ گفت آقا! چیز گرفتن [و] به فقرا دادن عیب دارد؟ خب، عیبش را فهمید، آخرش هم بیدین شد. یکوقت انفاق، تو را بیدین میکند، خوب شد؟ بهجا نمیدهی، میدهی به بدعتگذار، یا میروی به او که [طرفدار] بدعتگذار است، به او میدهی. به تو میگوید یک لقمه به مؤمن بده، خدا ثواب حجّ و عمره به تو میدهد. تو مؤمن را تشخیص نمیدهی، چرا تشخیص نمیدهیم؟ ما ولایتمان کم است، نمیگویم نداریم. اگر ولایت داشتهباشی، به تمام آیات قرآن! خودش راهنمایت میشود. توجّه میکنی یا نه؟ من یکپارهوقتها یکچیز به یکی میدهم، یک سجده شکر میکنم که خدایا! اینرا حواله کردی، اینجا آمد، من به او دادم، خدایا! شکر؛ اما یکوقت میبینی یکچیز به یکی میدهی، کفر است. گیج و ویج نشوید!
پس بنا شد حکومتها غاصبند، عزیز من! دنبال غاصب نرو! کجا میروی؟ پی خوشی میروی، الآن چهخبر است؟ گفتم، چقدر لا إله إلّا الله گفتند و لا إله إلّا الله را نفهمیدند. اصلاً خدا طردت کرده، میگوید اگر لا إله إلّا الله گفتی، قبولی من علی (علیهالسلام) است. قبولی من علی (علیهالسلام)، یعسوبالدّین، امامالمبین، حجّتخدا، وصیّ رسولالله [است]، آنوقت لا إله إلّا الله گفتی. تو دروغ میگویی، تو اگر من را قبول داری، چرا امر من را قبول نداری؟! امر من علیبنابوطالب (علیهالسلام) است. (صلوات بفرستید).
حالا که امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول داری، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خودش امر است، یک امرهایی هم میکند، باید آنها را قبول کنی. یکی امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ایناست که سخی باش! یکی امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ایناست که میگوید من عدالت دارم، تو عدالت داشتهباش! ببین امیرالمؤمنین (علیهالسلام) چهجور است؟ به یک بچّه یهودی ظلم شده، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میتواند برود آن ظالم را بکشد، آنرا کار ندارد، میگوید: خودم ناراحت شدم. کاری به او ندارد، میگوید: من ناراحت شدم. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: چنان امامالمبین، یعسوبالدّین، قدرت تمام خلقت ناراحت شد [که] گفت کمرم لطمه خورد، حالا نمازهای نافلهاش را تا چندوقت نشسته خواند. این [علی (علیهالسلام)] مظلومپرور است، نه ظالمپرور. اینمردم، بیشترشان حکومتها ظالمپرورند. میگوید به حرف من باش! نباشی نمیگذاشت. فرقی نمیکند، او [یزید] هم به امامحسین (علیهالسلام) همین را گفت، گفت بیا به حرف من! بفهم [که] من چه [میگویم]؟! کجایی؟! کجا میروی؟! چرا ناراحت نیستی؟!
من رفتم دیدم یک مُشتی از این کیفیها، همچین میخندیدند و میگفتند. گفتم نمیفهمند چهکار دارند میکنند؟ میخندند. خنده، نفهمی است، خندههای شما همهاش فهمیدگی است. نمیفهمد دارد چهکار میکند؟ چهکسی را پرورش میدهد؟ دنیا پرورشگاه است، باید امر خدا را پرورش بدهی. امر، الآن قسم میخورم شما همهتان تا الآن، حالا فردا چهجور بشود [را] نمیدانم؟! شما الآن دارید ولایت را پرورش میدهید، امر حضرتزهرا (علیهاالسلام) را پرورش میدهید. من بیخودی اینقدر شماها را نمیخواهم، خیلی میخواهم. توجّه کنید! قربانتان بروم، کار خدا چطور موفّق نیست؟
این فلانی تشریف داشت، یکنفر از زاهدان [به اینجا آمد]. خیلی بهاصطلاح، در زاهدان از این مدّعیتر کم است. این برمیداشت یکوقت من به او گفتهبودم که (یکی از این بچّههایی که از دهات است [بود]، حالا آمده مهندس نمیدانم فلانشده) گفتم یک گوسفندی، یکقدری نانی در آنجاببر [و به فقرا بده]. یک دو، سهسال برد، یکدفعه حسّ کرده نه که [شاید] اینها خوششان نیاید، [بهخاطر همین دیگر] نبُرد. حسّ کرده که، نه که اینها بگویند تو مثلاً باند درست کردی، [دیگر] نرفت. این بدبخت شد، بیچاره شد، خدا از او گرفت. یکوقت میبینی کسی را بهاصطلاح در ظاهر نمیخواهی، اما در باطن داری امر او را اطاعت میکنی، خواست او را اطاعت میکنی، تو همان هستی. چهکسی این حرف را میفهمد؟ تو داری خواست او را اطاعت میکنی. در مردم هم [هست]، بهحساب میگوید من که با آنها نیستم. با او نیست، با خواستش است، این با خواستش است. یکوقت یک تلفن به ما میزد، گفت (به یکنفر خصوصی گفتهبود، پسره هم بهمن گفت،) گفت: میگوید [که] من اگر تلفن به ایشان بزنم، آنوقت میگوید شما با آنجا سر و کار داری. هنوز حرف نزده، این دارد این حرفها را خودش درست میکند. این بدبختی از توی خودش ایجاد میشود، خدا نکند ما بدبختی از توی خودمان ایجاد کنیم. عزیز من! چهکسی را میخواهی؟!
من به قربان ائمه بروم، مگر امامصادق (علیهالسلام) نبود که میگوید یک عدّهای از یمن میآمدند، (اینها خاکآلود بودند) پدرم اینها را میگرفت [و] همینطور میبوسید، میگفت: صادقجان! اینها بوی بهشت میدهند. تمام شماها بوی بهشت میدهید، والله! من خجالت میکشم؛ اگرنه سر اندر پایتان را میبوسیدم. چرا؟ شما الآن دارید خواست حضرتزهرا (علیهاالسلام) را اطاعت میکنید. عزیز من! چرا اینهمه یک مؤمن را بالا برده؟ چونکه این مؤمن ولایت دارد. میگوید: میخواهی جمع ما را زیارت کنی؟ برو یک مؤمن را زیارت کن؛ اما «بشرطها و شروطها»، نه هر مؤمنی را. شما مؤمنها را اشتباه میگیرید؛ ایناست که من یکقدری، حرف مشکلم است [که آنرا] بزنم. شرط و شروط دارد، آنکه نمیدانم یک ماشین نمیدانم پنجاه میلیونی دارد، یکخانه دارد، آتشکده درستکرده [که نیست]. یکنفر است از اینها که خیلی اسم و رسم دارد، یکنفر گفت ما یکماه در زیرزمین [خانه] اینکار میکردیم، [آنجا را] آینه [کاری] کردیم. خجالت میکشم، میخواهد آنجا برود، همه جانشان پیدا باشد! تو [هم] او را میخواهی، تو با اعمالش شریک هستی، بدبخت بیچاره! آخر او مؤمن است یا هم فاسق است؟! هم فاسق [است و هم فاسق] درستکن [است]، من نمیتوانم بگویم که! هم فاسق است [و] هم فاسق درستکن، کاش خودش فاسق بود! همان آدم، مبلّغ است. حالیات است چه میگویم؟!
من هم گفتم، گفتم: همهشما خطیب هستید، امامسجاد (علیهالسلام) گفت: ای خطیب! تو از برای خلق، خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآله) را به غضب آوردی. من گفتم، فرحزاد [و] اینها هم بودند، گفتم: همهتان خطیب هستید. نمیتوانند همدست بردارند، اگر گفتید چرا؟ قانع و راضی نیستند. خدا علماء را رحمت کند! این حاجشیخعباس به مهدیشان میگفت، (خدا بیامرزدش) برو باباجان! از توی محلّه نستان [چیز نَخَر]! برو دو، سه تا از این محلّهها که ما را نمیشناسند، از این چیزهای زده بگیر. ببین هم آبروی خودش را حفظ میکند، میگفت از اینها بگیر!
حالا چطور است؟ چهخبر است؟ درد بیدرمان من ایناست که شماها هم دنبال آنها میروید. برو کنار! همیشه خدای تبارک و تعالی شما بشر را راهنمایی کرده [است]. سلمان گفت: اگر عمر من طولانی شد [و] آنزمان را درک کردم، چهکنم؟ [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] گفت: [انجام] واجبات، ترکمحرّمات، انتظارالفرج، بهخیر و شرّ مردم شرکت نکن! خیرش شرّ است. تمام خیر الآن در زمان ما شرّ است، به سیجزء کلامالله! نمیتوانم بگویم. نوار است، همهکس میشنود، نمیتوانم بگویم. همهاش شرّ است، ما میگوییم [که] خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته، ما هم گردن او میاندازیم. بابا! چهکارهای؟ عزیز من! برو کنار! اگر شما ثواب نخواهید بکنید، کار درستاست. من نمیگویم گناه کنید! ثواب هم نخواهید بکنید! چونکه حضرت فرمود که خیرشان شرّ است. آنها پی [دنبال] خیر، به حرف خلق رفتند، شما هم به حرف این میروید. (یک صلوات بفرستید).
به حرف خلق رفتند، زهرای ما را کشتند. به حرف خلق رفتند، نور خدا را، حقیقت خدا را، حسینِ ما را کشتند. کجا دنبال خلق میروید؟ آخ! آخ! وقتی آدم [این حرفها را میشنود] آتش میگیرد. تمام کسانیکه گمراه شدند دنبال خلق رفتند، اوّلاً کاری که کردند، اینها [یعنی ائمه (علیهمالسلام)] را خلق حساب کردند. چقدر میگویم اینها را خلق حساب نکنید! حالا به آن فلانی، رئیسدانشگاه میگویی، [در جواب] میگوید آنزمان اینجوری بوده [است]. زمان عوض میشود، آیا زهرایِ ما هم عوض میشود؟ آیا حسینِ ما هم عوض میشود؟ آیا امامرضا (علیهالسلام) عوض میشود، که [به او] زهر میدهید؟ تو عوضی هستی، خدا عذابتان را زیاد کند!
[عُمر] به معاویه نوشت: معاویه! میخواهم خوشحالت کنم، خیالت راحت باشد، دیگر مزاحم در حکومتت نداری. زهرایعزیز میخواست [احکام را] فاش کند، دیگر نمیتواند. چنان [به او] فشار آوردم [که] عضلههایش را خُرد کردم. اگر [زهرا] این مصحف را فاش میکرد، همه ما از بین میرفتیم. حالا حرف من ایناست: چهکسی هیزم جمع کرد؟ [عُمر] گفت: بروید هیزم جمع کنید! باز [گفت:] بگو علی [از خانه] بیرون بیاید؛ اگرنه خانه را، درش را آتش میزنم. باور نمیکردند [کسی اینکار را بکند]، حالا شخصی گفت: عُمر! آخر، این در را همینطور پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگرفته، این الآن این در تبرّک است. گفت: حکومت از این حرفها بالاتر است. آخ! آخ! آخ! زهرا (علیهاالسلام) گفت: بروید! [علی (علیهالسلام) دارد] قرآن را جمعآوری [میکند]. گفت: برو این حرفهای زنانه را کنار بگذار! حکومت باید واحد باشد. آخر چهکار کرد؟ فشار آورد [و] زهرا (علیهاالسلام) را کشت.
حالا چهکسی علی (علیهالسلام) را میکِشد؟ چهکسی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را میکِشد؟ آیا میفهمید یا نه؟ خلق، خلق به حرف خلق است. تمام، تا آخر عمرم اینرا میگویم [تا] بیدار شوید! حالا زهرایعزیز غش کردهبود، آخر خدا نکند [که] چیزی در پهلویت بخورد، تمام عضلههایش را خُرد کردهبود. (این داداش من یک بچّه داشت، اسمش حسن بود. این [بچّه] اینجا [در کارگاهی] کار میکرد، یک مشتی نئوپان اینطرف گذاشتهبود. یکدفعه نئوپانها آمد، این بچّه اینجا بود، نئوپانها رویش خورد. او را [به] مریضخانه بردیم، وقتی دکتر عمل کرد، گفت: [به] تمام این [عضلات] بچّه، [نئوپان] فشار آورده [و] خُرد است.) این [عمر] هم حضرتزهرا (علیهاالسلام) را، همینکار را کرد، تمام اجزای بدن زهرا (علیهاالسلام) خُرد شد.
حالا [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] نَفَس دارد، باز هم بیدار شد، گفت: فضّه! علی (علیهالسلام) کجاست؟ تا جان دارد، [به] فکر علی (علیهالسلام) است، تو [به] فکر چهکسی هستی؟ حالا پا [بلند] شد، دست [به پهلویش] گرفت. چنان جسارت [مردم به] علی (علیهالسلام)، به زهرا (علیهاالسلام) فشار آورد [که] از بچّهاش که زیرِ پا رفت، صرفنظر کرد؛ آمد علی (علیهالسلام) را نجات بدهد. دید چهلنفر علی (علیهالسلام) را، امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» را میکِشند، یک عدّه هم هُل میدهند. علی (علیهالسلام) دارد به تمام خلقت، تا قیامقیامت اعلام میکند: من این [عمر] را قبول ندارم، من [با او] بیعت نکردم، بیایید شما هم با اینها بیعت نکنید! بیعتکردن [با] اینها یک عالمی را فاسد میکند. [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] آمد [و] سر طناب را گرفت، یک تکان داد. آخر زهرایعزیز (علیهاالسلام) بازویش هم بازوی ولایت [و هم بازوی] نبوت است. اینها همه رویهم ریختند. [عُمر گفت:] قنفذ! دست زهرا را کوتاه کن! مگر باور میکردند [که] میشود زهرا (علیهاالسلام) را بزنی؟ گفت: بزن زهرا را!