عنایت پنجتن به شیعه
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
عنایت پنجتن به شیعه | |
کد: | 10343 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1390-03-14 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 2 رجب |
رفقایعزیز، همه اینجا که تشریففرما شدید، باید یک نتیجه معنوی هم ببرید. هر دقیقهای که دارد از عمرتان کم میشود، عمر شما باید با نتیجه باشد؛ یعنی زیاد باشد. ما یک عمری داریم که بهاصطلاح معلوم است. چونکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) وقتی معراج رفت، ملکی از جلوی پای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دیر بلند شد، جبرئیل (بهقول ما) یک صیحهای زد، گفت: بلند شو، بهترین خلق خدا، محمد بن عبدالله (صلیاللهعلیهوآله)، است. گفت: یا رسولالله، معذرت میخواهم. من نگاهم به اینهاست که مردم که روی زمین هستند، خدا دفتر عمر تمام اینها را پیش من گذاشته، هیچ نباید تخلف شود؛ یعنی دقیقهای، ثانیهای، من تا روی این خط میزنم، عزرائیل جان او را میگیرد. پس معلوم میشود ما یک عمری داریم که اینجوریاست؛ اما شما یک عمر جاودانهای دارید؛ آن، مردن نیست.
این ائمه (علیهمالسلام) طاهرین نمیمیرند. ببین، من بیروایت حرف نزنم. مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از دنیا نرفتهاست؟ از دنیا رفته، نه از کل خلقت رفتهباشد. اینجا قدردانی نکردند، از این دنیا میرود. حالا دارند او را حرکت میدهند، با ترس هم او را حرکت میدهند. از چهکسی میترسند؟ از مسلمانها، از چهکسی میترسند؟ از آنها که عبادت میکنند. از چهکسی میترسند؟ آنها که خودشان را کسی میدانند. حالا دید جلوی جنازه را گرفت. یا للعجب، حسنجان، حسینجان، غصه نخورید، ابنملجم، ظاهر من را کشت، من هستم. بابا جان، غصه نخورید. این چهکسی است؟ چهخبر است؟
حالا آیا شیعه هم اینجوری هست؟ بله. آن عنایت خداست، آنها نور خدا هستند، اینها هم به شما عنایت میکنند که شما هم همینجور هستید. خدا حاجشیخعباس محدث را، رحمت کند. خدا پسرش را رحمت کند، منبرهای خوبی داشت. یکوقت گفت: من داشتم در خیابان میرفتم، مادرم را شیخان دفن کردند. ما دوستی داشتیم، گفتم: اگر ما به دوستمان بگوییم برویم سر قبر مادر من فاتحه بخوان، یکقدری خوش منظره نیست. گفت: من همانجا یک فاتحه خواندم. گفت: شب آمد، گفت: علی، تو با رفیقت میرفتی، نیامدی قبر ما فاتحه بخوانی؟ پس زنده هست. چطور زندهاست؟ اینجا را توجه بفرمایید. آنها در قبرهایشان مثل امام میمانند. اگر اشخاصی کاری بکنند، در سر قبر آنها به آنها میرسد. نه اینکه امامرضا (علیهالسلام) در قبرش است، این خیلی زشت است؛ گفتم: آنجا تلفنخانه است، قبر مؤمن هم، تلفنخانه است.
قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بیایید دست از اینها برندارید تا دائم زنده باشید. خیلی باید به این حرفها توجه کنید.
بیا یککاری کن، دائم زنده باشی. قربانت بروم، جان، در این هیکل علیین شماست. جان امام در هیکل علیینش هست، با علیین با ما رفتار میکند؛ چونکه ما [توان] دیدن امام را نداریم، یعنی ما [توان] دیدن نور خدا را نداریم. اینها نور خدا هستند. اینها مثل ایناست که خودشان را نزول دادند، شما استفاده کنید. کسیکه امامزمان (عجلاللهفرجه) را میبیند، آن جسم علیینش را میبیند.
خب، از کجا میگویی؟ حالا شهربانو گفت (ببین هر چه برای شما میگویم یکروایت هم رویش میگذارم که کسی سوسه به این حرفها ندواند. امروز سوسهدوان خیلی شدهاست، میخواهد آن حقیقت را بکشد، چهکسی میکشد؟ مهندسهای دانشگاه، نمیتوانم حرفم را بزنم، آنها میکشند. حالا عزیز من، فدایت شوم، من دلم میخواهد شما هم همینجور باشید.) شهربانو گفت: میخواهم واقعیت شما را ببینم. امام فرمود: شما نمیتوانی ببینی. خواهش و التماس کرد، روایت داریم: حضرت، چیزی مثل عبا روی سرش انداخت، یک روزنه به آن گذاشت، شهربانو نگاه کرد، غش کرد. [امامحسین (علیهالسلام)] دست روی قلبش گذاشت، گفت: دیدی نمیتوانی ببینی. مگر ما میتوانیم ببینیم؟ چرا اینها را بیتفاوت میکنید؟ چرا اینها را خلق حساب میکنید؟ کردند و عمل کردند و در جهنم رفتند! عمر و ابابکر کرد و اینها را خلق حساب کرد و رفت با خلق ارتباط پیدا کرد و خیلی توجه کرد و رفت.
چرا میگوید اینها مرتد و کافرند؟ اینها منکر نور خدا هستند. خیلی توجه کنید که منکر نباشید. یکوقت [در ظاهر] منکر نیستی، منکر در دلت هست، افشاء نمیکنی. خدا نکند از آنها باشیم. اینها چهکار کردند؟ چهکسی اینها را کشت؟ مگر میتوانم بگویم؟ در ماشین اشارهای کردم، باز هم دوستشان دارید؟ چرا توجه نمیکنید؟ نکردید، نمیکنید. به تمام آیات قرآن، این حرفها در این انجمنها پیدا میشود، اصلاً نمیگذارند پیدا بشود، یکچیزی رویش میکشند. مگر نکشیدند؟ چرا اینها با ائمه (علیهمالسلام) اینقدر طرف هستند. میبینند اگر یکقدری ائمه نفوذی پیدا کنند، [مردم دیگر] اینها را نمیخواهند. چرا بلعم نتوانست موسی را ببیند؟ اغلب اینها مانند بلعم هستند. دید اگر موسی بیاید، دستگاهش بههم میخورد؛ یعنی عظمتش کم میشود؛ حالا موسی را سرگردان کرد. من فدای امر خدا بشوم؛ امر خدا، این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) هستند. حالا بلعم چهکرد؟ مگر با اینها طرف شدن، بهشت است؟ مگر با اینها طرف شدن، هدایت است؟ با اینها طرف شدن، ضلالت است. بلعم طرف شد و [قرآن] داد میزند [بلعم، بیدین شد]، در صورتیکه اسم اعظم داشت.
اگر خدا یکقدری به شما وسعت داد، متکبر نباش، تواضع داشتهباش. الان اینجا آمدم درخت باغ جناب آقایدکتر را دیدم، دیدم آلوچه کرده و سرزیر شده. بیا سرزیر شو، بیا تواضع در مقابل امامزمانت داشتهباش. عزیزان من، بیا در امر، تواضع داشتهباش. ببین، چطور سرزیر شدهاست؟ یک شجره است، تو که در این عالم، شجره توحید افشاء شدی. ما نباید بگوییم تسلیم ولایت هستیم، باید تسلیم امر ولایت باشید.
بیشتر مردم مارک ولایت به خودشان میزنند؛ مثل روغننباتی. روغن خوش را با سیبزمینی قاطی میکنند یک مارک به آن میزند که روغن حیوانی است. بیا مارک حیوانیت به خودت نزن! کجا مارک حیوانیت به خودت میزنی؟ موقعیکه امر اینها را اطاعت نمیکنی، خودت امر میشوی، خودت امر خیالی میشوی. بیا امر اینها بشو. کجا امر آنها میشوی؟ «سلمان منا اهلالبیت»، بیا بشو. مگر نمیشود شد؟ اینقدر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شما را احترام کردهاست، میگوید: اگر اینجور شدید، با من، در درجه من محشور میشوید. مگر درجه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کم است؟ اما ببین پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چطور است؟ حالا میگوید: یا رسولالله، با اجازه آمدیم [شما را قبض روح کنیم]. گفت: من یکحرفی دارم؛ میخواهم خدای تبارک و تعالی امت من را بیامرزد. الان تو هم باید همینجور باشی. دارد به فردوس، به بهشت، او را دعوت میکند، حالا بهفکر امت هست. آیا تو بهفکر فقرا هستی یا نیستی؟ یا داری جمع میکنی و انباشته میکنی؟
من گفتم، (در نوار نبودهاست، میخواهم در این نوار باشد.) پنج چیز است شما را هدایت میکند: اول، ولایت است، بعد، عدالت است، بعد، سخاوت است. دو چیز دیگر است که اگر نداشتهباشید، آنهم شما را گمراه میکند. یکی اینها را خلق حساب کنید، یکی هم به حرف خلق بروید. به تمام آیات قرآن، به سیجزء کلامالله، داد میزنم: اگر شما این پنج چیز را درست کنید، پنجتن یاور شما میشوند، به شما کمک میکنند، شما را هدایت میکنند، شما را تحویل میگیرند. بگویم شما را به آغوش میکشند؟ زشت است، من بگویم. مگر امامحسین (علیهالسلام) من را به آغوش نکشید؟ به تمام آیات قرآن، راست میگویم. پاهایم به زمین کشیده نمیشد. شما را در آغوش میگیرد؛ اما خلق را در آغوش نگیرید، دنبال خلق نروید، اهلدنیا نباشید، بهفکر فقرا باشید. حالا اصلاً من چه بگویم، حالا امامحسین (علیهالسلام) دست من را گرفته، زینب (علیهاالسلام) داشت نگاه میکرد، گفت: فلانی، خواهرم زینب است. زبان من لال بشود که بگویم از من اجازه گرفت، رفت. دوست دارم تمام شما اینطوری شوید. در دلت تمام حل مشکلات دنیا را میریزد، آنموقع مشکلگشا میشوی.
عزیز من، توجه کن. دو چیز است که خیلی مهم است. خدای تبارک و تعالی طرفدار آنها است. (رفقایعزیز، روی این کتاب خیلی زحمت کشیدند، دارند افشاء ولایت میکنند. والله، بالله، زهرایعزیز، از شما تشکر میکند. الان روی زمین نیست که حمایت از ولایت کند. این کتابها، حمایت از ولایت است. شما دارید این کتابها را افشاء میکنید، خودتان توجه ندارید، تا میتوانید توجه کنید. انشاءالله، امیدوارم سیزده رجب، این کتابها در دست شما برسد و قدردانی کنید. حالا ببین من چه میگویم؟) خدای تبارک و تعالی، فقیرخواه است. از آنجا میگوید: «این الرجبیون»، از اینجا میگوید «این الفقراء». تازه، به تمام آیات قرآن، خدای تبارک و تعالی از هیچکس تشکر نکردهاست؛ از انبیاء نکرده، از اولیاء نکرده، از اوصیاء نکرده، از علمای ربانی نکرده، از فقها نکرده، فقهای واقعی نه قلابی، فقط از فقرا [تشکر] کردهاست. [میفرماید:] ای فقرا، ببخشید، هر چیزی میخواهید، به شما میدهم. خدا به چهکسی گفته که هر چه میخواهید به شما میدهم؟ به فقرا. به چهکسی گفته؟ بهمن بگویید. شما هم باسوادید، دبیر هستید، معلم هستید، دانشمند هستید، بهمن بگویید. اگر نیست، جلوی دهنم را بگیرید؛ اما نمیتوانید بگیرید، قدرت ندارید، نیست. حالا میگوید هر چه میخواهید به شما میدهم. حالا عذرخواهی میکند؛ [میفرماید:] من شما را فقیر کردم. ببین، باز چقدر شما اغنیاء را میخواهد. خدا، فروگذار نمیکند؛ هم فقرا را تأیید میکند، هم شما را، میگوید: من میخواستم اینطوری اینها به شما کمک کنند، سالم باشند. چقدر خدا شما را میخواهد؟ عزیز من کجایی؟
من حرف دیگری بزنم. امروز میخواهم راجعبه این قسمت صحبت کنم. اینقدر التماس کردم، گفتم: خدایا، اینها که میآیند، چیزی به دهن من بیفتد که بهدرد بخورد. من نمیخواهم بهدرد بخورم، میخواهم این حرفها بهدرد شما بخورد؛ شما هدایت هستید، هدایتتر شوید، شما کمال دارید، دلم میخواهد به کل کمال برسید. کل کمال، دوستی این خانواده است.
خدا به نماز زهرا (علیهاالسلام) افتخار میکند؛ [میفرماید:] ای ملائکه، ببینید این کنیز من چطور دارد بند بندش جدا میشود، با من حرف میزند؟ کجا میروید با یک لهو و لعب حرف میزنید؟ چقدر بدبختید. من وقتی بدبختیها را میبینم، جگرم آتش میگیرد. به تمام آیات قرآن، پارسال، ایشان مانعی داشت، نداد. من یکقدری ناراحت شدم، گفتم: خدایا، نه اینکه از او بگیری. آخر، یواش، یواش سخاوت را از شما میگیرد. اگر سخاوت داشتهباشی، خدای تبارک و تعالی، میگوید: من صفاتم را دادم. چرا ناراحت میشوم؟ میگویم: نه اینکه صفات از دوستان من گرفتهشود. یکنفر یک باغی داشت، (من آخر از درو و اینها سر درمیآورم.) اینها از پاییز که چهلروز میرفت، میوه را میچیدند. آنوقت، دو تا از بچهها با پدرشان مخالف بودند، یکی نبود. پدرش گفت: این باغ را همینجور که من میکردم، بکنید. اینها آمدند و گفتند: پدر ما درست نمیفهمیده است. این فقرا، بندهخدا، میآمدند صف میکشیدند که بهاصطلاح چهلم، به اینها میوه بدهند. هر بار دو کیلو، یکچیزی، به اینها میوه میدادند، اینها ندادند. پنج روز جلوتر آمدند، میوهها را چیدند. آمدند و گفتند: امسال، [باغ،] میوه ندادهاست، بیایید ببینید. آقا، صبح کردند، یک صاعقه به این باغ خورد، تمام این باغ آتش گرفت. خدا فقرا را اینقدر میخواهد؛ [میفرماید:] حالا که از فقرا کم گذاشتید، من هم از شما کم میگذارم. باغ آتش گرفت.
خدا میداند من یک پارهوقتها، شرمنده آقایدکتر میشوم؛ میبینم جعبههای انگور را اینجا آورده، عرق کردهاست. ما همه را سه کیلو، سه کیلو، دو کیلو، دو کیلو میکنیم و به فقرا میدهیم. خب، هر روزی هم میبینید شکر خدا، الحمد لله ربالعالمین، باغ ایشان چطور بودهاست. ما یکوقت آمدیم این درخت اینجوری بود، یک چوب گذاشتهبود، نلنگد. خدا نگهدار است. توجه کنید.
اما بگویم سخاوت چند جور است: یک سخاوت مطلق داریم، آن دائم بهفکر است. خدا چقدر شما را میخواهد. میگوید: بگیر بخواب. اگر بهفکر فقرا باشی، ای ملائکه، تا صبح پای او ثواب بنویس. تو چهکار میکنی که پایت ثواب بنویسد؟ مگر نماز زهرایعزیز، مثل ماست؟ (من یک پارهوقتها میگویم زن غذا را حاضر کن من نماز میخوانم. میخواهم بگویم تا بخواهد غذا را حاضر کند نماز من طی شدهاست. من میخواهم امروز سخاوت را معلوم کنم.) اگر زهرا نماز میخواند، خدا [به ملائکه] افتخار میکند: ای ملائکه، ببینید، دارد بند، بندش جدا میشود. [حالا] این نماز را [میگویم]. حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چند تا شتر آورد، گفت: هر کسی خیال نکند، به او میدهم. [بعد فرمود:] زهرا جان، تو هم خیال کردی. گفتی اگر نماز کنم و فکر نکنم، شتر چاق را به فقرا میدهم. خطاب آمد: یا محمد، اینکار، از نماز زهرا بالاتر است. چرا؟ باید یکقدری سخاوتتان بیشتر شود. میدانم. چرا؟ [چون] چیز به فقرا دادن اینقدر ارزش دارد، فکرش را کردهاست، تازه فکرش اینقدر نتیجه دارد.
دو چیز است که مهم است: یکی ولایت است، یکی سخاوت. از هر که گرفت، دیگر به شما نمیدهد. الحمد لله این نوار من را همه میشنوند، من به اهلجلسه نمیگویم، تمام شما سخی هستید؛ اما سخاوت بعضیها مطلق است. من حرفم را میزنم، افشاء نمیکنم. اصلاً دائم سخاوت، دارد از دستش جاری میشود، او مطلق است. او مثل ایناست که ولایتش هم مطلق است؛ مثل ایناست که سخاوتش هم مطلق است، خدا خوشش میآید. از در و دیوار هم برایش میرسد. حالا ببین خدا دارد چه میگوید؟ حالا میگوید: صد تا اینجا به شما میدهم، هزار تا آنجا.
به حضرتعباس، که هم دریای غضب است، هم دریای رحمت است، من یک پارهوقتها میگویم: خدایا، همین هزار تا را همینجا به اینها بده، نمیخواهد آنجا بایگانی کنی به اینها بدهی، همینجا به اینها بده. الحمد لله، همهشما که این جلسه آمدید، کار و بارتان خوب شدهاست، شما تا در این جلسه نیامده بودید، وجداناً بروید ببینید چهچیزی داشتید. یادت میآید در این دکان بودی، آفتاب میخواست گیجت کند؟ حالا بهترین دکان، بهترین خانم میآید با تو حرف میزند! من شوخی خودم را میکنم. پس معلوم میشود که دو چیز را خیلی مواظب باشید: یکی ولایت، یکی سخاوت. (من تملق از هیچکس نمیگویم، فقط از ولایت میگویم، از هیچکسی نمیگویم [به جز] کسیکه ولایتش مطلق باشد،) چند وقتها یکی آمد، یککاری داشت؛ خیلی ضروری بود. نشست، یک پاکت به ما دادهبود، نمیدانستیم چقدر است. دیدیم بهقدر آنکه میخواهد، بهقدر دویست، سیصد، چهارصد تومان تویش بود. من به حضرتعباس نمیدانستم، تا در این پاکت را باز کردم به این دادم، این فقط جفت، جفت نزد، بسکه خوشحال شد.
خب، [با اینکار] چهکسی را خوشحال میکنی؟ مگر امامصادق (علیهالسلام) نگفت من را خوشحال کردی، مادرم را خوشحال کردی؟ چهچیزی تو را خوشحال میکند؟ حج عمره تو را خوشحال میکند؟ یا بروی آنها را ببینی؟ مسجد جمکران تو را خوشحال میکند؟ تو چطور میشود که اینها را خوشحال میکنی؟ دلیکی را خوشکن. امامصادق (علیهالسلام) از این تشکر کرد.
یککاری کنید که امامصادق (علیهالسلام) تشکر کند. بیایید اینطرف، به مردم چهکار دارید که اینطوری هستند؟ آنها مالها را جمع میکنند. حضرت فرمود: وقتی جمع کنی، یا [یک درد] به تو میاندازم چیز کنی، یا کسی را به تو مسلط میکنم از تو بگیرد و بهغیر اسلام و دین خرج کند.
من دو سه تا در قم سراغ دارم، نمیخواهم اسم بیاورم. خوب جمع کرد، یکی [از آنها] زمینی داشت، میلیارد میارزید. بردش آنجا، هفتتیر را اینجایش گذاشت، گفت: امضاء کن که من اینرا بخشیدم، تو را میزنم، [امضاء] میکنی یا نه؟ دید میرود، امضاء کرد. تا امضاء کرد، آمد خانه و از غصه افتاد و مرد. کجا اینها را جمع میکنی؟ میخواهی چهکار کنی؟ حالا باز بالاتر [آنرا بگویم]. حالا جمع کردی، با محبتش میمیری. آن دیگر «خسر الدنیا و الآخرة»[۱] است؛ هم مالت رفت، هم ولایتت رفت، هم دینت رفت.
سخاوت ایننیست؛ خدا، از هر کسی توقعی دارد. یکوقت سخاوت تو ایننیست که دهتومان بدهی، باید صد تومان بدهی. حالا اینکارها را کردی، آمد روی حساب خودت، حالا میگوید: اگر توهین به این بکنی، خانه من را خراب کردی. اگر نگاه به روی این بکنی، [مثل ایناست که] بهقرآن نگاه کردی. عزیز من، بیایید این صفات را داشتهباشید، خدا شما را با قرآن روبرو میکند، خدا شما را با اهلبیت روبرو میکند. اینقدر التماس کردم، زهرا جان، امروز باغ دکتر میخواهیم برویم، یکچیزی در دهان من ایجاد کن، این بندههای خدا یک نتیجه ابدی ببرند، نه نتیجه بهقول ما، شکمی. اینها همه نتیجه ابدی است.
من گفتم یککاری کنید که مرگ نداشتهباشید. مؤمن، مرگ ندارد. ائمه (علیهمالسلام) آوردند روی خودشان؛ آنها مرگ ندارند، مرگ در اختیارشان است. مگر امامحسین (علیهالسلام) به زعفر نگفت: نفسهایی که اینها میکشند در اختیار من است؟
آنروز که من ناراحت شدم، والله، نزدیک بود سکته کنم، سکته را با داد برطرف کردم که گفت زن یهودی بهسر امامحسین (علیهالسلام) سنگ میزد، توانم طی شد. ممکن بود یواش به این بگویم، دیدم اینجای دیگری هم میگوید. چنان دستهایم را زمین زدم، دو روز دستهایم خواب رفتهبود. دو شبانهروز دستهایم خواب رفتهبود. دیدم توانم طی شد. این نمیفهمد دارد چهکار میکند. یکی امامحسین (علیهالسلام) را خلق حساب میکند، یکی آنرا افضل از این حساب میکند. نمیفهمند، یک حرفهایی میزنند. شما چهکار داری میکنی؟ حالا اگر میگوید امامحسین (علیهالسلام)، امامحسین (علیهالسلام)، تمام این شمشیرها که در دست کفار بود میگفتند: حسین، تو اجازه بده، ما به امر اینها نیستیم. حالا [امامحسین (علیهالسلام)] گفت: ای شمشیرها، اگر دین جدم باقی میماند، بیایید بهمن بخورید؛ من فدای دین جدم شوم. به تمام آیات قرآن، دین رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، علیولیالله بودهاست. اصلاً در تمام خلقت دینی بهغیر علی (علیهالسلام) نیست. دین رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، علی (علیهالسلام) است. چرا؟ خدا حالیاش کرد. (آیا من میگویم پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حالیاش نبود؟ نه ببینید من چه میگویم.) حالا گفت: اگر [علی (علیهالسلام) را] معرفی نکنی، هیچکاری نکردی. بیست و دو سال عبادت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را کنار انداخت. مگر عبادت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مثل عبادت ما بودهاست. خیلی باید به این حرفها توجه کنید.
به تمام آیات قرآن، اگر ولایت در قلب شما نباشد، اصلاً این حرفها را نمیپذیرید، الحمد لله ولایت تمام اهلجلسه، حتیالامکان زیاد است، دلم میخواهد کامل شود. حالا امامحسین (علیهالسلام) چه میگوید؟ دین جدم باقی بماند. اگر بخواهی بفهمی، امامحسین (علیهالسلام) جانش را در راه خدا هدیه کرد. چرا؟ تمام این نفسها در قبضه قدرت امامحسین (علیهالسلام) هست؛ [اما] امامحسین (علیهالسلام) قدرتش را نشان نداد، امر خدا را نشان داد. حسین (علیهالسلام) را میشناسی یا فقط به بچهات میگویی حسین، به او هم میگویی حسین، یا پا میشوی و کربلا میروی؟ کجا کربلا رفتی؟ کسی آن پنجرهها را رویش گذاشته، همان را بوسیدی و آمدی؟ حسین شناختن، ولایتشناختن [است]؛ مگر خدا ما را کمک کند. الحمد لله خدا همهشما را کمک کردهاست.
من یک پارهوقتها در خانه میآیم، میگویم: خانه ما مثل زاغه میماند. الحمد لله شکر خدا، خدای تبارک و تعالی حرف من را شنیده، خانههای همهشما خوب است، وضع همهشما خوب است؛ اما از کجا پیدا شدهاست؟ از این کانال، قدر این کانال را بدانید، از این کانال پیدا میشود. این کانال، انسانساز است. این کانال یکجوری است که ولایت مطلق است. این کانال جوری است که دنیا و آخرتتان را اصلاح میکند. این کانال جوری است که زهرایعزیز (علیهاالسلام) خوشحال میشود. از این کانال وقتی زهرا (علیهاالسلام) خوشحال شد، تمام ائمه (علیهمالسلام) خوشحال میشوند. این کانال جوری است که ملائکه خوشحال میشوند، انس و جن خوشحال میشوند، جوری است که اهلبهشت خوشحال میشوند. چرا اهلبهشت خوشحال میشوند؟ طرفدار پیدا میکند، میبیند شما طرفدارش میشوید، فردا آنجا میروید. بهشت دارد [شما را] دعوت میکند؛ اما دعوت خلق را نپذیرید. اگر دعوت خلق را پذیرفتی، تمام اینها، ناقبولی میشود. نپذیر.
الان ببین چهخبر است؟ تند میشود، تندتر بلدم، چهکار کنم؟ تو دنبال چهکسی میروی؟ کاش ما عوام سنی بودیم که اینها را نمیپذیرفتیم، نمیشنیدیم. عوام سنی خوب است. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، ما همیشه حرف ایشان را میزنیم. میگفت: حسینجان، این عوام سنی، اهلجهنم نیستند. گفت: خدا آنها را امتحان میکند. وقتی بخواهد بمیرد، همان قضیه را میآورد، اگر آنرا قبول کرد، اهلجهنم است؛ اگرنه نمیکند. پس خدا به عوام سنی عنایت کرده؛ اما به بعضیها ضلالت کردهاست. کجا دنبال عمر و ابابکر میروید؟
عزیز من، قربانت بروم، اگر شما یاد اینها باشید، آنها [شما را] فراموش نمیکنند، مؤمن هم همینجور است. من، والله، بهدینم احترام از هیچکدام از شما نمیخواهم. اگر شما، پایتان را محض من دراز نکنید، من راضی نیستم، پایتان را دراز کنید، حرفتان را بزنید. ما در یک افق دیگری هستیم، نه در افق احترام. تو هم اگر از من احترام بخواهی درست نیست. من از تو نمیخواهم تو هم از من نخواه. من هیچکسی را احترام نمیکنم. تو باید احترام داشتهباشی. اگر ولایت داری، احترام داری. تو که ولایت نداری، یک باد و بودی داری، من کجا تو را احترام کنم؟ من احتیاج به کسی ندارم. الحمد لله یقین کردم که خدای تبارک و تعالی من را روزی میدهد. حضرتسجاد (علیهاالسلام) هم همین حرف را زد. ما باید پیرو باشیم. باید قدری در اینکارها، کار کنیم. امامسجّاد (علیهالسلام) میگوید: صبح کردم در حالی زن و بچه نفقهاش را میخواهد، عزرائیل جان میخواهد، خدا هم واجباتش را میخواهد. میگوید: با این سه تا صبح کردم، تو هم باید با این سه تا صبح کنی. خوابآلو، برو برای زن و بچهات کار کن. صبح، زودتر پا شو، برو کار کن. ننرگری درآورده است، زنش او را صدا زده، میگوید: بگذار بخوابیم. ننر، حالا بخندید. من که شما را افشاء نمیکنم؛ اما خودتان حالیتان میشود.
عزیز من، اگر شما بهفکر اینها باشید، امر اینها را اطاعت کنید، وصل به اینها باشید، مگر آنها شما را فراموش میکنند؟ من عقیدهام ایناست: گناه، خیلی مهم نیست؛ نشناختن اینها مهم است. اینها همه گناه را بر عهده میگیرند. الحمد لله همهشما عاقل هستید، وگرنه من اینرا نمیگویم. حالا زهرایعزیز (علیهاالسلام) چهکار میکند؟ حالا ما آنجا فلج هستیم، از آن آدمها نیستیم که همه کارمان درست باشد. کسیکه گناه نکرده کیست؟ ایخدا، خودت هستی. حالا ببین تو را چهکار میکند؟ من خواب دیدم اینجوری بود: گفت باید جهنم بروی. خیلی عجیب است. آخر میدانید چرا؟ یک حرفهایی که میزنید، خدا شما را امتحان میکند، دست از تو برنمیدارد. میخواهد ببیند درست گفتی یا نه؟ ما گفتیم خدایا، اگر ما را جهنم ببری یا بهشت، ما تو را دوست داریم. شب خواب دیدیم، رفتیم قیامت، قیامت است، دیگر. گفت: باید جهنم بروی. عقلم آنجا هم میرسید که کسیکه بتواند کار برای من بکند، اینها هستند. به آن ملک که دو تا هم بودند گفتم: شما که پرونده من را میبینید؟ گفت: بله. گفتم: اگر ناجور هست، من بروم پیش حضرتزهرا (علیهاالسلام) التماس کنم آنها بیایید واسطه بشوند، من جهنم نروم؛ اما اگر امر است میروم. گفت: امر است، باید در جهنم بروی. یک بسمالله گفتم، پریدم در جهنم. بهدینم، تمام آتش خاموش شد. مگر آتش ولایت را میسوزاند؟ تو کارت داشتهباش، نه کارد داشتهباش که توی شکم مردم بزنی. میدانید کارت چیست؟ مگر من فکر خودم هستم؟ حالا بیرون جهنم ایستادم، یکنگاه کردم، گفتم: خدایا، شکرت، همه مردم راحت شدند. من شکر نمیکنم چرا من نسوختم. باید اینجور باشید. شکر کنید که مردم نسوزند. شکر کنید که به فقرا رسیدگی کنید. آنوقت آنجا هم اینجوری است.
حالا باز یکحرف دیگر، یک درجه دیگر [را بگویم]: حالا همه ما ایستادیم، کسری داریم. من هر روز خدا یک دور تسبیح صلوات میفرستم برای کسانیکه در محشر و قیامت کسری دارند. بهدینم، راست میگویم. ببین من اینجا هستم، بهفکر آنجا هستم. هر روز من اینکار را میکنم. میگویم: خدایا، قبولکن، خدایا، ما را متقی کن، اینها به آنها برسد. من نمیخواهم متقی بشوم که خودم نجات پیدا کنم. میگوید: اعمال را از متقی قبول میکنم، من متقی بشوم که به آنها برسد. حالا هم در متقیبودن، بهفکر آنها هستم. توجه میکنید یا نه؟ گفت: حالا چهکار میکند؟ آخر، دنیا خیلی بزرگ است، خیلی ابعاد دارد. حالا میآید، میبیند اینها همه سر بهزیرند. حالا میآید میگوید: باید یکفکری برای اینها کنی. همسر عزیز، علیجان، باید فکری برای اینها کنی. مبادا اینها در جهنم بروند، مبادا اینها صدمه بخورند. اینها بالاخره یک انفاقی داشتند، یک روضهای گرفتند، یک حسینی گفتند، اینها بهفکر من بودند. اینها مجلس من را میگرفتند، کسی دیگر را تأیید نمیکردند. علیجان، تو را تأیید میکردند. الان این مجلس، مجلسی است که اینها را تأیید میکنیم. ما که [بهغیر اینها] همهاش تکذیب میکنیم. باز هم میترسیم تکذیب کنیم، یک اندازهای تکذیب میکنیم. آنها میفهمند که ما داریم تقیه میکنیم، آن تقیه تکذیب نکردن، تکذیب است.
خیال نکنید زهرا (علیهاالسلام) همچین کم ارزش است، خود امامزمان (عجلاللهفرجه) وقتی اینجا بخواهد بیاید و قیام کند، باید به اجازهاش مادرش بیاید. مادر جان، خدا اجازه داده، تو هم اجازه میدهی؟ میگوید: پسرم، امر، امر خداست. خدا اجازه داده، امر، امر خداست. حالا آنجا هم در امر مادرشان هستند. میدانید چرا؟ امامحسن (علیهالسلام) میگوید: مادر ما را کشتند، همه ما را کشتند، ما جان داریم. توهین به زهرا (علیهاالسلام) کردن، توهین به تمام خلقت است. خدا لعنت کند آن دو تا که کاش توهین کردهبودند، زهرایعزیز ما را کشتند. اما [آیا] تو الان هم محبتشان را داری؟ به تمام آیات قرآن، اگر ذرهای محبت اینها را داشتهباشی، روح از بدنت برود، نه رضوان میروی، نه بهشت؛ صاف به جهنم میروی. چون وقتی زهرایعزیز راضی نیست، تمام خلقت راضی نیستند. چرا میگوید: اگر چهلنفر بگویند این مؤمن خوب است، من از سر گناهانش میگذرم. اما چهل تا آدم بگوید. نه آنکه بگوید اینجوری است، ما شما را میخواهیم. نه اینکه بگوید اینها میخواهد ما او را میخواهیم. چهل مؤمن، چهلنفر راضی باشند خدا هم راضی است. خدا رضایت شما را قبول دارد.
حالا حضرتزهرا (علیهاالسلام) چهکار میکند؟ علیجان، بهفکر اینها باش. زهرا جان چهکار کنم؟ اینها کسری دارند. میگویم من هر روز یک دور تسبیح میفرستم برای کسانیکه کسری دارند. من چیزی ندارم. پا شدم صبح سحر آمدم پایین، اول صدقه دادم، بعد نماز اول ماه کردم. بعد هم گفتم: خدایا این ماه را به روی تمام دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مبارک گردان. خدایا، به روی رفقای من مبارک بگردان. خدایا اگر تقدیر شری برای اینها شده، خیر کن. شما همیشه توی من هستید، جلوی من هستید. عزیز من، کجایی؟ همیشه دارم برای شما ماوراء را میخواهم. یک پارهوقتها هم از این حرفها میزنم. میگویم: خدایا، همیشه جبیشان پر از پول باشد که دست در آن میکنند پول تویش باشد. اللهم انی اسالک الامن و الایمان بکر، والتصدیق بنبیک، والعافیه من جمیع البلاء و الشکر علی العافیه و الغنی عن شرار الناس. میگویم: خدایا، اینها را محتاج شرار نکن.
حالا حضرتزهرا (علیهاالسلام) چهکار میکند؟ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) از زهرا (علیهاالسلام) اجازه میگیرد، علی (علیهالسلام) از زهرا (علیهاالسلام) اجازه میگیرد.
چرا زهرا (علیهاالسلام) را نمیشناسید؟ کدام از یک از زنهای شما مثل زهراست. یکچیزهایی تجددی میگیرد. (نه البته اهلجلسه، والله، بالله، به اهلجلسه نیستم. اگر یکنفر یک خرید کرده، نگوید. حالا او یک نادانی هم دارد.) این کفشها چیست؟ مگر هر کفشی درآمد، باید برای خانمها بگیریم؟ خدا رحمت کند علمای ربانی را، آقای حجت، ربانی بود. یکروز خانمش گفتهبود این کفشها چیست که با زمین یکی است؟ یکچیز بگیر که یکمقدار بلندتر باشد. من یادم میآید سر چهار راه، یکی تهران رفتهبود از کفشهای پاشنهبلند میگرفت، با درشکه در کفاشی آمد. گفت: آقا، من یک جفت کفش از تو میگیرم، شاید ببرم، برگردانم. از من قبولکن، یکچیز هم به شما میدهم. رفت، جلوی خانمش برد. گفت: این چیست؟ گفت: یواش، یواش اینجور میشود. تجدد، یواش، یواش تو را میگیرد. این چیست؟ چند وقت پیش داشتیم میرفتیم، یک خانم بسکه [پاشنه کفش] بلند بود، زمین خورد. گفتم: خانم، آخر، ملاحظه پایت را بکن. این چیست که پوشیدی؟ این چیست که گرفتی؟ من چهکار کنم؟ حالا حضرتزهرا (علیهاالسلام) خیلی مقامش بالاست. خدا لعنت کند آنکسیکه حجاب اسلامی برای ما آورد. مگر ما حجاب نداشتیم، این لباسها چیست؟ مگر ما یهودی و نصارا بودیم که تو برای ما حجاب اسلامی آوردی؟ تو بدبختی که هنوز اسلام اینها را قبول میکنی. جگر من خوناست. اصلاً من تعجبم چرا خدا من را از این غصهها نمیبرد؟ تو هم قبول میکنی. خدا میداند این حرفها از من برطرف میشود وگرنه آدم را میکشد. تو چرا قبول میکنی؟ تو چرا زنت اینجوری است؟ خدا میداند مشهد آمدم، نمیدانم تا چهموقع این غم و غصه از دل من بیرون میآید. ما اصلاً چیزهایی خوردیم که خانهمان کم اینچیزها را میخوردیم. ما را عزت کردید، ما را احترام کردید، دست ما را بوسیدید، اصلاً اینقدر احترام کردید که از این احترام بالاتر نیست؛ اما من آتش گرفتم. ما آمدیم، دیدیم، بهقدر پانصد نفر آمدند. هیچکدام حجاب نداشتند؛ فقط سه تا زن و پیرزن، آنهم عصا داشت و چادر داشت. خدا پهلوی را لعنت کند، چادرهای این بیچارهها و بندگان خدا را پاره میکرد؛ اما اینها خودشان بیحجاب شدند. این پهلویپرست است، نه امامزمانپرست، نه امامرضاپرست. این پهلویپرست است. اینها زنهای چه کسانی هستند؟ اینها زنهای انگلیسیها هستند؟ زنهای آمریکاییها هستند؟ زنهای شما هستند که زیارتی هستند! بهحساب، به امامرضا (علیهالسلام) اعتقاد دارند. نمیخواهم بیحیاگری کنم، بعضیها قمبلشان پیدا بود. آخر این چیست؟ اصلاً چادر؛ یعنی حفاظت. چادر؛ یعنی خانم، حفاظت میشود. پس اینکه میگوید: مؤمن، مثل سنگنمک، دلش آب میشود درستاست. شما چه دیدید؟ الان مؤمن راه میرود، حواسش جای دیگر است، یکچیز دیگر را میبیند. تو اینرا میبینی، او یکچیز دیگر را میبیند. یککاری کنید، شما هم اینها را ببینید.
خب، فاطمهجان، چهکار کنیم؟ اینها همه را باید را نجات بدهی، تمام اینها باید بهشت بروند، اینها بوی ولایت میدهند. من یک پارهوقتها که شما را میبوسم، میبینم بوی ولایت میدهید. بهدینم، بعضی از شما را خجالت میکشم، [ببوسم]؛ اما باطنم شما را میبوسد. وقتی من شما را خواستم، شما را بوسیدم، توجه میفرمایید؟ خب، زهرا جان، چهکار کنم؟ [میفرماید:] من که احتیاج به ثواب ندارم؛ اما خدا بهمن دادهاست. خدا یک ثواب شمشیر بهمن داده، «افضل عبادت ثقلین». ببین، علی (علیهالسلام) میگوید: خدا بهمن دادهاست. علی (علیهالسلام)، خداپرست است. علی (علیهالسلام) خداخواه است. نمیگوید: من خدا هستم، نمیگوید: من دادم؛ میگوید: خدا بهمن دادهاست. زهرا جان، [ثوابهایم را] به اینها میدهم. رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: من توی آن غار رفتم، آن ثواب را به اینها دادم. اینرا من به شما بگویم، خوب خاطرتان جمع باشد؛ یکچیز هم زیاد میآورید؛ اما خلقپرست نشو، دنبال خلق نرو، سخی باش، رئوف باش، مهربان باش، عیالپرست باش.
با خانمهایتان خوشرفتاری کنید، خیلی توقع نداشتهباشید، من بهتر میخواهم با لهو و لعب باشد تا اینکه شما با خانمهایتان ناجور باشید. خودت مرد هستی نگاه نکن، کار نداشتهباش. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، این فرمایش ایشان است؛ میگفت: شما خانمت را نصیحت کن، بچهات را نصیحت کن، اگر نکرد، تو نصیحت خودت را کردی، حرف خودت را هم زدی، تو مثل او نشو. برو کنار. «انه لیس من اهلک»[۲] تازه تو هم همینجور هستی. تو هم اگر او را بخواهی، با او محشور میشوی. حالا خلاصه امیدوارم انشاءالله تمام شما زهرا (علیهاالسلام) را بخواهید؛ حتیالامکان، خانمهایتان و دخترهایتان را شبیه کنید. تو چرا دخترت را که شوهر میدهی، تلویزیون روی جهازش میگذاری؟ این تا زمانیکه بگذارد، پای تو گناه نوشته میشود.
پس بنا شد (این توی نوار نیست من میگویم.) باید پنج چیز را مراعات کنید: یکی ولایت است، یکی عدالت است، یکی سخاوت، یکی هم اینها را خلق حساب نکنید، یکی هم دنبال خلق نروید. پنج تاست. به پنجتن قسم، نه اینکه رستگار بشوید، رستگار هستید؛ اما به این پنجتا تبصره نزنید. بیا یقین کن و عمل کن. تمام بدبختی بشر ایناست که اینها را خلق حساب کردند. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند؛ تا قیامقیامت، مردم را گمراه کرد، اینها را خلق حساب کرد. یهودی، مسلمان شد؛ مسلمان، کافر شد. اهل خبیر بود. یکدفعه گفت: «لا اله الا الله، محمد رسولالله». از سران خیبر بود، نه از این پسکلهایها! گفتند: تو که اینهمه مخالفت کردی، قلعه را درست کردی؟ گفت: این رجل وقتی آمد، قلعه را گرفت، هفتقلعه را رویهم ریخت. من نگاه میکنم میبینم همینجور هست. هیچ از هم نریخته است. این طناب گردنش است، [دارند او را] میکشند؛ [اما] این امر را اطاعت میکند. من امر اینرا اطاعت میکنم، میگویم: «لا اله الا الله، محمد رسولالله، علیولیالله» اما ببین، مسلمان، کافر شد. الان هم همینجور است. کجایی، دنبال چهکسی میروی؟ کجا دنبال روسای دانشگاه میروی؟ این روسای دانشگاه درسخوانده؛ [اما] نه درس فهم خوانده، نه درس کمال و نه درس امر. عزیز من، با یقین بخواب، با یقین پاشو، با یقین راه برو. به تمام آیات قرآن، یقین، تو را نگه میدارد، یقین، تو را دعوت میکند، یقین، تو را به فردوس دعوت میکند. چرا میگوید اگر بخوابی، بهفکر فقرا باشی، ای ملائکه، برایش ثواب بنویس؟ الان هم که راه میروید، همینجور باشید. معلوم نیست که کارهای ما ثواب داشتهباشد؛ اما وقتی ملائکه بنویسد، ولایت هم امضاء میکند، خدا هم امضاء میکند. قبول دارید یا نه؟
پس انشاءالله بنا شد که پنج حرف را هم شما بنویسید، هم عمل کنید: یکی اینها را خلق حساب نکنید، تمام بدبختی بشر ایناست که خلق حساب کردند. یکی هم دنبال خلق نروید؛ اما خلقی که حرف خودش را بخواهد بزند. خلق عمومی نیست؛ خلق خصوصی هم هست. بودند دیگر. میگوید: دین روی دوش چند نفر است. اول میگوید: عالم ربانی. عالم ربانی، در اختیار رب است، حرف رب را میزند، نه حرف خودش را. عدالت را هم که گفتم [چون] اگر عدالت داشتهباشی، ظلم نمیکنی. اینها عدالت نداشتند که اینکارها را کردند. یکی هم سخاوت است. سخاوت؛ نجاتدهنده بشر است. سخاوت ایناست که از نماز حضرتزهرا (علیهاالسلام) بالاتر است. تا میتوانید سخاوت داشتهباشید، اما نه اینکه به هر کسیکه دلت میخواهد، بدهی، به آنکه خدا گفته بده. به بدعتگذار و طرفدار بدعتگذار نباید بدهی. پس باید بهجا کار کنی. چرا میگوید: مؤمن، کار لغو نمیکند؟ کارهایش بهجاست. عزیز من، باید سخاوت تو هم بهجا باشد. اگر خواستی بدهی، قدری تفحص کن. یکنفر الان اینجا نشسته، یکوقت خیلی سخی بود، الان هم هست، اما سخاوتش امری شدهاست. آنموقع سخاوتش دلسوزی بود. یک سخاوت امری داریم، یک سخاوت دلسوزی داریم. [یکنفر] گریه و زاری کردهبود که ما کمد نداریم. رفتهبود دیدهبود چند تا کمد در خانهاش است، اصلاً بچه ندارد؛ اما پولت هدر نرود. پولت را باید در خزینه ولایت بگذاری؛ اینکار، درستاست.
خب الحمد لله دعای من مستجاب شد، حرفها نسبتاً خوب است.
خدایا، عاقبت ما را بهخیر کن
خدایا، ما را با خودت آشنا کن
خدایا، ما را بیامرز
خدایا، تو را بهحق تمام انبیاء و اولیاء، ما را از دنیا جدا کن، به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) وصل کن، به خودت وصل کن، به امر وصل کن؛ نه اینکه به خلق وصل کنی.
خدایا، این ماه برای رفقای من مبارک باشد.
خدایا، با ضد ولایت شقاوت باشد.
خدایا، این حرفها به اینها تزریق شود.
خدایا، اینها را نگهدار تا زمانیکه امامزمان (عجلاللهفرجه) بیاید.
خدایا، تو را بهحق امامزمان (عجلاللهفرجه) کارهایشان را امضاء کن.
خدایا، کارهایشان را قبولکن.
خدایا، سایه این آقای دکتر را از سر ما کم نکن. سال دیگر همین رفقا را دعوت کند. خدایا، برکت به باغش بده. برکت به خودش بده. خدایا، برکت به زن و بچهاش بده. خدایا، این سخاوت را از او نگیر.
خدایا، سخاوت را هم از حضار مجلس نگیر. خدایا، اگر سخاوت را از آنها بگیری، غیرت را هم از آنها گرفتی، اینکار را نکن.