منتخب: آقا علیاصغر: تفاوت بین نسخهها
سطر ۴: | سطر ۴: | ||
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' | ||
− | == | + | ==قسمت 1{{ارجاع|[[عاشورای 93]] (دقیقه 32) و [[سخاوت حضرتخدیجه]] (دقیقه53)}}== |
{{صوت منتخب|ali-asghar}} | {{صوت منتخب|ali-asghar}} | ||
سطر ۴۹: | سطر ۴۹: | ||
خدایا! آخرالزّمان است، ما از آنها باشیم که ملائکهها تعجّب میکنند چطور دینش را آورد. دین یعنی ولایت علی {{علیه}}. {{ارجاع|[[عاشورای 93]] و [[توفیق و بکاء و نجوا]] 79 و [[عاشورای 85]] و [[سخاوت حضرتخدیجه]] 84}} | خدایا! آخرالزّمان است، ما از آنها باشیم که ملائکهها تعجّب میکنند چطور دینش را آورد. دین یعنی ولایت علی {{علیه}}. {{ارجاع|[[عاشورای 93]] و [[توفیق و بکاء و نجوا]] 79 و [[عاشورای 85]] و [[سخاوت حضرتخدیجه]] 84}} | ||
− | [[ | + | ==قسمت 2{{ارجاع|[[عظمت گریه با معرفت]] ۸۱ (دقیقه ۴۷) و [[تاسوعای 92]] (دقیقه ۴۶ و ۴۷)}}== |
+ | {{صوت منتخب|ali-asghar-2}} | ||
+ | |||
+ | من که خودم این روضه را واسه خودم خواندم، خیلی بیتاب شدم. امیدوارم که خدا قلب ما را با ولایت نگهدارد! تجلّی ولایت در قلبتان باشد. امام حسین {{علیه}} خیلی مواظب خیمههایش بود؛ یعنی تمام توجّهش به خیمهها بود. یک وقت آمد، امام حسین {{علیه}} چند دفعه به خیمه آمد، یک وقت به خیمه آمد و دید اینها قدری خلاصه گریه میکنند. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! میگفت: امام حسین {{علیه}} به اهل خیمه میگفت: شما که گریه میکنید، اهل کوفه مرا شماتت میکنند؛ یعنی میگویند ببین ما چه جور اینها را تنگشان گذاشتیم که دارند گریه میکنند، خواهرجان! گریه نکنید! | ||
+ | |||
+ | یک روایت داریم: اینها دستمال در دهانشان کردند؛ اما یک وقت دید که نه! گریه خیلی ادامه پیدا کرد؛ امام حسین {{علیه}} مجدّداً به خیمه آمد، گفت: خواهر! چیست؟! گفت: برادر! وقتی تو گفتی {{متمایز|«هل مِن ناصر»}}! این بچّه دیگر توان ندارد. | ||
+ | |||
+ | {{شعر}} | ||
+ | {{ب|گاهی ناخن زَنَد به سینه مادر|گاهی پیچ و تاب زَنَد به دامان خواهر}} | ||
+ | {{پایان شعر}} | ||
+ | |||
+ | چاره اصغر ز دست ما تمام است. این نظر ولایی من است: این هل من ناصری که امام حسین {{علیه}} گفت، تمام ممکنات لبّیک گفتند، زمین و آسمان، لوح و قلم، ملائکهها، تمام لبّیک گفتند. آقا علیاصغر {{علیه}} هم لبّیک میگوید. آخر توان ندارد، در ظاهر نمیتواند راه برود، در باطن میخواهد به برادرش علیاکبر {{علیه}} ملحق بشود. امام حسین {{علیه}} فرمود: بچّهام را به من بدهید! بچّهاش را در میدان آورد، حالا این دو تا خواهر، سکینه و رقیّه {{علیهما}} در این فکرند که این بچّه را بِبَرند و آخر یک آبی به او بدهند که در ظاهر از دنیا نرود. اگر آبش دادند، دادند؛ اگرنه بچّه را برمیگرداند. یک وقت دیدند که نه! {{ارجاع|عظمت گریه با معرفت 81}} | ||
+ | |||
+ | علیاصغر آب در اختیارش است؛ اصلاً نه تنها آب در اختیارش است، یک عالَم در اختیار آقا علی اصغرِ امام حسین {{علیه}} است. شما باید اینها را اینطوری بشناسید! عالَم را کوچک کنید! اینها را بزرگ کنید! بزرگ هستند، مردم بزرگی اینها را بدانند. {{ارجاع|شب قدر، جاذبه ولایت 85}} آقا امام حسین {{علیه}} آمد و فرمود: این همه اکبر {{علیه}} را دادم، این اصغرم است، طفلی به این کودکی که گناه نکرده. {{توضیح|عزیزان من! اینقدر میگویم تفکّر! آخر میسوزم! حالا حسین {{علیه}} کافر شد! «نستیجرُ بالله»، علیاصغر {{علیه}} هم کافر است که او را میزنید؟! چرا؟ والله، تفکّر نداشتند. تو با حسین {{علیه}} طرف هستی، طفل شیرخوار چه کرده؟!}} | ||
+ | وقتیکه این طفل را آورد، در لشکر یک همهمهای افتاد. ابنسعد دید شورشِ لشکر دارد تفرقه در آن میافتد. یک وقت صدا زد: حرمله! چرا جواب حسین را نمیدهی؟ گفت: امیر! پدر را نشانه کنم یا پسر را؟ آخر این حرمله سه تا تیر زده؛ یک تیر به چشم آقا ابوالفضل {{علیه}} زده، یک تیر به دل امام حسین {{علیه}} زده، رگ دل حسین {{علیه}} را قطع کرد، یک تیر هم به گلوی علیاصغر {{علیه}} زد، گوش تا گوشش را بُرید. | ||
+ | |||
+ | حالا یک وقت امامحسین {{علیه}} دید بچّه در تلاطم است، گردنش جداست، اینجا امام حسین {{علیه}} چه کار کند؟! حالا این بچّه را با اینطرز به خیمه ببرد؟! اینجاست که خدا ندا داد: حسینجان! بچّهات را به ما واگذار کن! ما ایشان را از درخت طوبی شیرش میدهیم. حالا آقا علیاصغر {{علیه}} را کنارِ خیمهها آورد، با غَلاف شمشیر، قبر کوچکی درست کرد. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: اُمّکلثوم {{علیها}} مواظب برادرش بود، تا رفت خاک روی آقا علیاصغر {{علیه}} بریزد؛ أمّکلثوم {{علیها}} دوید و گفت: | ||
+ | |||
+ | {{شعر}} | ||
+ | {{ب|نچین خشت لحد را، من بیایم|به دیدار رُخ اصغر بیایم{{ارجاع|عظمت گریه با معرفت 81}}}} | ||
+ | {{پایان شعر}} | ||
+ | |||
+ | اصغر عزیز هم کوچک بوده است؛ اما قبر دارد، باید قبرش را امام زمان {{عج}} افشاء کند، کنار خیمههاست. {{ارجاع|مشهد 91، حضرت زهرا}} حالا رفقای عزیز! شما این صحنه را ببینید! اگر یک بچّه کوچکی از آدم مُرده باشد، چهقدر ناراحت است! آیا ما لااقلّ این دهه عاشورا نباید ناراحت باشیم؟ {{ارجاع|عظمت گریه با معرفت 81}} | ||
+ | |||
+ | قربانتان بروم! ما باید تعصّب داشته باشیم. امیدوارم خدا بچّههایتان را به شما ببخشد! {{درباره متقی|من یک بچّهام آنجا دفن است؛ پنج، ششماهش بوده، آنجا او را دفن کردند، الآن میخواهم بگویم که چهلسال است، از آنجا میآیم بروم، یادم است؛}} چهطور ائمه {{علیهم}} یادتان میرود و این کارها را میکنید؟! چهطور اینها را فراموش کردید، میروید ساز میزنید و ویدیو و این کارها را میکنید؟! چه مسلمانی هستید؟! چرا اینها را فراموش میکنید؟! والله، فراموشنکردن اینها، بهشت است، والله، جنّات است، والله، آبروست، والله، متقی میشوی. {{ارجاع|تاسوعای 92، قدردانی از جلسه ولایت}} | ||
+ | |||
+ | چرا اصغر {{علیه}} را شهید میکنند؟ چون حسین {{علیه}}، خلیفه مسلمین را اطاعت نکرده است. کجایید؟ جرم امام حسین {{علیه}} این است. {{ارجاع|عاشورای 93}} دو نفر از شهدای کربلا هستند که سرهایشان را به نی نزدند، یکی آقا علیاصغر {{علیه}} است که امام حسین {{علیه}} پشت خیمه در ظاهر، او را به خاک سپرد، یکی هم آقا ابوالفضل {{علیه}} است؛ چونکه سرها را که میبُردند، یکی سر آقا علیاصغر {{علیه}} نبود، یکی هم سر آقا ابوالفضل {{علیه}}. {{ارجاع|تاسوعای 92}} | ||
+ | |||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
− | |||
− | |||
− | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده: منتخب 1401]] | [[رده: منتخب 1401]] |
نسخهٔ ۲۰ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۵۰
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
قسمت 1[۱]
وقتی تمام اصحاب امام حسین (علیهالسلام) به میدان رفتند و شهید شدند، حالا بچّهها در غریبی امام حسین (علیهالسلام) بهانه میگیرند. گاهی به آغوش مادرشان میروند و گاهی به دامان مادر پناه میبرند! امام حسین (علیهالسلام) به حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: خواهرجان! گریه نکنید! دشمن مرا شماتت میکند، امر امام واجب بود.
وقتی امام حسین (علیهالسلام) آمد که با اهل خیمه وداع کند، دید همه اهل بیت دستمال جلوی دهانشان گرفتهاند و خیمه یک پارچه گریه است! امام برگشت و فرمود: خواهر! مگر نگفتم که گریه نکنید؟! حضرت زینب (علیهاالسلام) گفت: برادر! چاره اصغر بهدست ما تمام است! حسینجان! وقتی شما در غریبی «هل مِن ناصر» گفتی، اصغر آرام نمیگیرد و قرار ندارد!
گاهی ناخن زَنَد به سینه مادر | گاهی پیچ و تاب زَنَد به دامان خواهر |
علیاصغر چه میگوید؟ دارد میگوید مرا به میدان ببرید، تا جانم را فدای پدرم کنم. امام حسین (علیهالسلام) فرمود: علیاصغر را بهمن بدهید! وقتی او را در میدان آورد، لشکر گفتند: حسین قرآن آورده؟! ابنسعد گفت: نه! فرزندش را آورده است. امام فرمود:
گر من به دور شما گنهکارِ شماهَم | نکرده گناهی علیاصغر من | |
یادگار به جای اکبرم هست این | یا بدهید آب دِهَم جرعهآبی |
یا ببریدش دهید جرعهآبی
آخر باباجان! اگر حسین (علیهالسلام) تقصیرکار است، این طفل که گناهی نکرده! چه تقصیری دارد؟! اینها میخواهند دل خلیفه مسلمین، یزید را خوشحال کنند! خدا حرمله را لعنت کند! سه تیر رها کرد: یکی به چشم آقا ابوالفضل (علیهالسلام)، یکی به گلوی آقا علیاصغر، یکی هم به قلب آقا امام حسین (علیهالسلام) زد.
حالا در میان لشکر همهمهای ایجاد شد. ابنسعد صدا زد: حرمله! چرا جواب حسین را نمیدهی؟ گفت: امیر! پسر را نشانه کنم یا پدر را؟ گفت: مگر گلوی اصغر را نمیبینی؟! آخ! آخ! آخ! تیری رها کرد و به گلوی اصغر نشست. «الاُذُن بالاُذُن» این تیر، شاهرگِ علی را قطع کرد. یک وقت دیدند علیاصغر در تلاطم است و سرش جدا شدهاست.
حالا امام حسین (علیهالسلام) چهکار کند؟ فقط خدا از او حمایت کرد. علیاصغر روی دستش بود، فکر میکرد که با گلوی شکافته، او را به خیمه ببرد؟! چه کار کند؟ فوراً خدا ندا داد: حسینجان! فرزندت را به ما واگذار کن! ما او را از درخت طوبی شیر میدهیم، او را پرورش میدهیم تا آنجا بیایی و تحویلت میدهیم. خودِ خدا امام حسین (علیهالسلام) را دلالت داد، او را کمک کرد و تقویتش نمود؛ به او نیرو و قدرت داد.
اهل خیمه همه متوجّه بودند که امام حسین (علیهالسلام) علیاصغر را بیاورد. امام پشت خیمه رفت و در کنار آن، قبر کوچکی با غلاف شمشیر کَند، یک دفعه حضرت زینب (علیهاالسلام) صدا زد: برادر! نچین خشت لحد را، بگذار تا من بیایم و اصغر را یکدفعه دیگر ببینم، امام دید امّکلثوم با زینب (علیهاالسلام) دارد میآید. حالا زینب (علیهاالسلام) چه میبیند؟ گلوی اصغر را میبیند که جدا شده است.
چرا با علیاصغر اینجوری میکنند؟ چون امامحسین (علیهالسلام) امر خلیفهمسلمین، یزیدبنمعاویه را اطاعت نکرده، جرمش این است. به تمام آیات قرآن، خدا مرا نگهداشته؛ وگرنه غصّه مرا میکُشد! آخَر هم میکُشد! چه خبر است در دنیا؟! یک چیزهایی است که ما خیلی درک نداریم که بفهمیم چه کسی حسین ما را کشت؟! علیاکبر و علیاصغر ما را کشت؟! برای چه کشتند؟! ما باید درک کنیم تا دنبال خلق نرویم.
حالا آمده، مدّتی طول کشید، یک وقت دیدند که رباب صدایش بلند شد. بنا میکند های های گریهکردن. گفتند: رباب! چند وقت است که امام حسین (علیهالسلام) شهید شده، تو اینجوری گریه نکرده بودی. گفت: من دارم با پستانم حرف میزنم. در پستانم شیر آمده، میگویم: اگر تو آن روز شیر داشتی، بچّه من هدف تیر نمیشد. تمام خیمه گریه میکنند.
خدایا! به حقّ علیاصغر تو را قسم میدهم توفیق شب قدر [و عزاداری] به ما عطا بفرما!
خدایا! گل و گوشه ما محبّت عمر و ابابکر هست، بیرون بفرما!
خدایا! به حقّ علیاصغر تو را قسم میدهم، جوانان اسلام را حفظ کن! ایمانشان را حفظ کن! ولایتشان را حفظ کن! حضور قلبشان را زیاد کن!
خدایا! به حقّ اینطفل تو را قسم میدهم، ما را بیامرز! تا ما را نیامرزیدی، از این دنیای فانی نبر!
خدایا! ما را مشغول الذّمه مردم نمیران!
خدایا! تو را به حقّ امام زمان، روز به روز به توفیق این رفقای من اضافه کن! روز به روز ولایتشان را، ایمانشان را قویتر کن!
خدایا! آخرالزّمان است، ما از آنها باشیم که ملائکهها تعجّب میکنند چطور دینش را آورد. دین یعنی ولایت علی (علیهالسلام). [۲]
قسمت 2[۳]
من که خودم این روضه را واسه خودم خواندم، خیلی بیتاب شدم. امیدوارم که خدا قلب ما را با ولایت نگهدارد! تجلّی ولایت در قلبتان باشد. امام حسین (علیهالسلام) خیلی مواظب خیمههایش بود؛ یعنی تمام توجّهش به خیمهها بود. یک وقت آمد، امام حسین (علیهالسلام) چند دفعه به خیمه آمد، یک وقت به خیمه آمد و دید اینها قدری خلاصه گریه میکنند. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! میگفت: امام حسین (علیهالسلام) به اهل خیمه میگفت: شما که گریه میکنید، اهل کوفه مرا شماتت میکنند؛ یعنی میگویند ببین ما چه جور اینها را تنگشان گذاشتیم که دارند گریه میکنند، خواهرجان! گریه نکنید!
یک روایت داریم: اینها دستمال در دهانشان کردند؛ اما یک وقت دید که نه! گریه خیلی ادامه پیدا کرد؛ امام حسین (علیهالسلام) مجدّداً به خیمه آمد، گفت: خواهر! چیست؟! گفت: برادر! وقتی تو گفتی «هل مِن ناصر»! این بچّه دیگر توان ندارد.
گاهی ناخن زَنَد به سینه مادر | گاهی پیچ و تاب زَنَد به دامان خواهر |
چاره اصغر ز دست ما تمام است. این نظر ولایی من است: این هل من ناصری که امام حسین (علیهالسلام) گفت، تمام ممکنات لبّیک گفتند، زمین و آسمان، لوح و قلم، ملائکهها، تمام لبّیک گفتند. آقا علیاصغر (علیهالسلام) هم لبّیک میگوید. آخر توان ندارد، در ظاهر نمیتواند راه برود، در باطن میخواهد به برادرش علیاکبر (علیهالسلام) ملحق بشود. امام حسین (علیهالسلام) فرمود: بچّهام را به من بدهید! بچّهاش را در میدان آورد، حالا این دو تا خواهر، سکینه و رقیّه (علیهماالسلام) در این فکرند که این بچّه را بِبَرند و آخر یک آبی به او بدهند که در ظاهر از دنیا نرود. اگر آبش دادند، دادند؛ اگرنه بچّه را برمیگرداند. یک وقت دیدند که نه! [۴]
علیاصغر آب در اختیارش است؛ اصلاً نه تنها آب در اختیارش است، یک عالَم در اختیار آقا علی اصغرِ امام حسین (علیهالسلام) است. شما باید اینها را اینطوری بشناسید! عالَم را کوچک کنید! اینها را بزرگ کنید! بزرگ هستند، مردم بزرگی اینها را بدانند. [۵] آقا امام حسین (علیهالسلام) آمد و فرمود: این همه اکبر (علیهالسلام) را دادم، این اصغرم است، طفلی به این کودکی که گناه نکرده. (عزیزان من! اینقدر میگویم تفکّر! آخر میسوزم! حالا حسین (علیهالسلام) کافر شد! «نستیجرُ بالله»، علیاصغر (علیهالسلام) هم کافر است که او را میزنید؟! چرا؟ والله، تفکّر نداشتند. تو با حسین (علیهالسلام) طرف هستی، طفل شیرخوار چه کرده؟!) وقتیکه این طفل را آورد، در لشکر یک همهمهای افتاد. ابنسعد دید شورشِ لشکر دارد تفرقه در آن میافتد. یک وقت صدا زد: حرمله! چرا جواب حسین را نمیدهی؟ گفت: امیر! پدر را نشانه کنم یا پسر را؟ آخر این حرمله سه تا تیر زده؛ یک تیر به چشم آقا ابوالفضل (علیهالسلام) زده، یک تیر به دل امام حسین (علیهالسلام) زده، رگ دل حسین (علیهالسلام) را قطع کرد، یک تیر هم به گلوی علیاصغر (علیهالسلام) زد، گوش تا گوشش را بُرید.
حالا یک وقت امامحسین (علیهالسلام) دید بچّه در تلاطم است، گردنش جداست، اینجا امام حسین (علیهالسلام) چه کار کند؟! حالا این بچّه را با اینطرز به خیمه ببرد؟! اینجاست که خدا ندا داد: حسینجان! بچّهات را به ما واگذار کن! ما ایشان را از درخت طوبی شیرش میدهیم. حالا آقا علیاصغر (علیهالسلام) را کنارِ خیمهها آورد، با غَلاف شمشیر، قبر کوچکی درست کرد. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: اُمّکلثوم (علیهاالسلام) مواظب برادرش بود، تا رفت خاک روی آقا علیاصغر (علیهالسلام) بریزد؛ أمّکلثوم (علیهاالسلام) دوید و گفت:
نچین خشت لحد را، من بیایم | به دیدار رُخ اصغر بیایم[۴] |
اصغر عزیز هم کوچک بوده است؛ اما قبر دارد، باید قبرش را امام زمان (عجلاللهفرجه) افشاء کند، کنار خیمههاست. [۶] حالا رفقای عزیز! شما این صحنه را ببینید! اگر یک بچّه کوچکی از آدم مُرده باشد، چهقدر ناراحت است! آیا ما لااقلّ این دهه عاشورا نباید ناراحت باشیم؟ [۴]
قربانتان بروم! ما باید تعصّب داشته باشیم. امیدوارم خدا بچّههایتان را به شما ببخشد! من یک بچّهام آنجا دفن است؛ پنج، ششماهش بوده، آنجا او را دفن کردند، الآن میخواهم بگویم که چهلسال است، از آنجا میآیم بروم، یادم است؛ چهطور ائمه (علیهمالسلام) یادتان میرود و این کارها را میکنید؟! چهطور اینها را فراموش کردید، میروید ساز میزنید و ویدیو و این کارها را میکنید؟! چه مسلمانی هستید؟! چرا اینها را فراموش میکنید؟! والله، فراموشنکردن اینها، بهشت است، والله، جنّات است، والله، آبروست، والله، متقی میشوی. [۷]
چرا اصغر (علیهالسلام) را شهید میکنند؟ چون حسین (علیهالسلام)، خلیفه مسلمین را اطاعت نکرده است. کجایید؟ جرم امام حسین (علیهالسلام) این است. [۸] دو نفر از شهدای کربلا هستند که سرهایشان را به نی نزدند، یکی آقا علیاصغر (علیهالسلام) است که امام حسین (علیهالسلام) پشت خیمه در ظاهر، او را به خاک سپرد، یکی هم آقا ابوالفضل (علیهالسلام) است؛ چونکه سرها را که میبُردند، یکی سر آقا علیاصغر (علیهالسلام) نبود، یکی هم سر آقا ابوالفضل (علیهالسلام). [۹]
ارجاعات
- ↑ عاشورای 93 (دقیقه 32) و سخاوت حضرتخدیجه (دقیقه53)
- ↑ عاشورای 93 و توفیق و بکاء و نجوا 79 و عاشورای 85 و سخاوت حضرتخدیجه 84
- ↑ عظمت گریه با معرفت ۸۱ (دقیقه ۴۷) و تاسوعای 92 (دقیقه ۴۶ و ۴۷)
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ عظمت گریه با معرفت 81
- ↑ شب قدر، جاذبه ولایت 85
- ↑ مشهد 91، حضرت زهرا
- ↑ تاسوعای 92، قدردانی از جلسه ولایت
- ↑ عاشورای 93
- ↑ تاسوعای 92