توفیق و بکاء و نجوا
نهفتنتوفیق و بکاء و نجوا | |
![]() |
|
کد: | 10197 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1379-01-25 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام تاسوعا و عاشورا (8 محرم) |
«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»
«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
السّلام علیک یا أباعبدالله السّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقای عزیز! ما میتوانیم که مَثل همیشه یا روضه بخوانیم؛ یا یک اشعاری بگوییم؛ یا یک چیزی بگوییم که سرِ شماها را گرم کنیم، خب مردم الآن بیشتر به همین حرفها علاقه دارند، ما میخواهیم که اماممان را بشناسیم، اصحابش را بشناسیم، اعمال خودمان را بفهمیم که ما اعمالمان درست است یا نیست؟
الآن یک عدّهای هستند دیگر، منبریها یا از عرفاء یا از نمیدانم چه کسانی؟ حرفهایی میزنند مردم را، همه را امیدوار میکنند؛ امّا پُر تا پوچ [مثل بازی گُل یا پوچ، ممکن است تو فکر کنی دست پُر است ولی خالی و پوچ باشد.] است، فردای قیامت میروند میبینند پُر تا پوچ است، چیزی توی دستشان نیست. ما همیشه از امام درخواست میکنیم، از خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) درخواست میکنیم: یک چیزی به شما بگوییم که مشت شما پُر باشد إنشاءالله. عدّهای هستند الآن، روی توفیقی که، کارهایی که میکنند، خیلی امیدوار شدند و این بیشتر این منبریها هم اینها را امیدوار کردند که پای منبرشان جمع بشوند؛ یا مَثل چیز کنند، حالا ما از قلب آنها مطّلع نیستیم؛ امّا میفهمیم که آنها یک چیزی دارند به اینها میگویند آن تأیید شده نیست. هر اعمالی در عالم باید تأیید بشود؛ اگر تأیید نشود، آن اعمال یک کاری است، یک کاری است کرده.
الآن عدّهای هستند که من یک دوستِ (شما همهتان محترمید،) محترمی دارم، اشاره کرد که شما راجع به این قسمت بگو! ما با مردم خیلی زیاد برخورد داریم، اینها توفیق را خیلی واسه خودشان شاخص کردند. هان!
توفیق الآن شما مَثل هر سال میروی مکّه؛ یا میروی مشهد؛ یا میروی مَثل حالا کربلا؛ یا یک کارهای خیری میکنی؛ نمیدانم برنج میدهی به تکایا؛ روغن میدهی؛ چیز میدهی؛ اینها در ظاهرش مثل عکس میماند؛ یعنی شما الآن رفتی توی عکّاسی، یک عکس انداختی؛ خیلی هم میبینی عکست، نگاه به تو میکنیم، عکست خوشگلتر هست، هان!
تمام این کارها مثل عکّاسی میماند، خودِ شما نیستی. من دیدم، واقع دیدم؛ بعضی رفقا عکس انداختند، نگاه به خودشان میکنی، میبینی آن عکسشان جالبتر است، این کارها عکّاسی است. دلم میخواهد توجّه بفرمایید! آن عمل واقعی را ندارد. چرا؟ اوّل توفیقی که شما باید پیدا کنی، زحمت بکشی متّقی بشوی؛ یا اصحابیمین بشوی، که خدای تبارک و تعالی این [را] از تو قبول کند. عزیز من! خدا تأیید کرده متّقی را، میگوید: باید متّقی بشوی، من اعمالت را قبول کنم.
متّقی دربست خدای تبارک و تعالی ایشان را چه کرده؟ قبول کرده، تأیید کرده؛ امّا در اختیار امر باشد متّقی. متّقی باید در اختیار امر باشد. چطور اینها این ادّعاها را میکنند؟! بیایند تفکّر داشتهباشند، پرچم امر داشتهباشند. تو این پول را از کجا پیدا کردی؟ این پولی که شما هر سال میروی مکّه، از کجا پیدا کردی؟
درست است میگوید: اگر مکّه، (تاحتّی ما روایت داریم: شخصی خدمت پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) آمد، گفت: آقا! من خیلی یکقدری سختم است و اینجوری شده، گفت: اگر اینقدر من شتر میدهم در راه خدا.) گفت: اگر مطابق کوه ابوقبیس بدهی طلا و نقره، جای مکّه را نمیگیرد. مکّه امر! من دلم میخواهد رفقا! توجّه بفرمایید! مکّه امر!
تو باید لبّیک، اوّل به علی (علیهالسلام) بگویی؛ تا خدا لبّیک تو را بپذیرد. این شرط اوّلش است. شرط دوم: اطاعت کنی، آن پولی که آنجور گفته، باید جمع کنی. تو چه پولی جمع کردی؟ این پولی که تو جمع کردی، جخ مشکل به وجود آوردی رفتی مکّه، با آن پول طواف نساء کردی، مشکل به مشکل به هم زدی، واسه خانوادهات هم مشکل به هم زدی. چرا؟ این پول را از روی امر پیدا نکردی.
عزیز من! این پولی که تو میخواهی راه خدا بدهی، درست است، از اوّلِ سال جنایت میکند، حالا یک تسبیح دست میگیرد و یک لباس سیاه میپوشد و یک جلسهای میگیرد و برنج میدهد و روغن میدهد، از کجا این پولها را آوردی؟ هان؟ تو بدبخت بیچاره! اگر این بیچارهها، بندههای خدا روزه باشند، با این پول تو روزهشان را باز کنند، روزهشان هم گردن تو میآید! کجا این حرفها را میزنید ما توفیق داریم؟! چه توفیقی داری؟
توفیق را باید ائمّه (علیهمالسلام)، خدا امضاء کند. تو معامله ربوی کردی، تو معامله، غشّ معامله کردی، تو نزول خوردی، تو جـُنبی، اصلاً حقّ نداری توی خانه خدا بروی! مگر این جمله نیست که؟ من با روایت و حدیث بگویم، قبول کنید! رفقا! هر کس این نوار من را میشنود، قبول کند. من خواست خدا را میگویم، خواست پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را میگویم، خواست قرآن را میگویم.
مگر این نیست که در زمان امامصادق (علیهالسلام) آمدند؟! یکی بود یک پولی، یک چیزی از درِ یک دکّانی، چیزی برداشت؛ رفت داد به یکی. گفت: آخر این کار چه بوده کردی؟ گفت: مگر قرآن نخواندی؟ به امامصادق (علیهالسلام). ثواب دهتاست، گناه یکی است. من یک گناه کردم: این را از آنجا دزدیدم، دادم به آن؛ دهتا حسنه میبرم. گفت: مال خودت را بدهی، تو دزدی! چه مالی را پیدا کردی؟!
مگر این نیست که؟ باز امامصادق (علیهالسلام) آمد، یک نفر آمد خدمتشان، بس که مشتاق دیدار امامصادق (علیهالسلام) بود، از خواب بلند شد، جُنب بود. آمد توی کلیاس خانه [درگاهِ خانه]، گفت: چرا جُنب میآیی؟ برو غسلت را بکن!
تو جُنبی! کجا توفیق داری؟ رفتم بگویم مثل آن روزنامهچی که توفیق هستی، دیدم جسارت به آن روزنامهچی، من میکنم. تو چه مالی را پیدا کردی؟ تو چه انفاقی میکنی؟ تو مانند همانی که دزدی کردی؛ عزیز من! تو جُنبی، کجا توی حرم رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میروی؟ کجا توی حرم امامحسین (علیهالسلام) میروی؟ کجا توی حرم امامرضا (علیهالسلام) میروی؟
تا میگویی چه؟ ما توفیق پیدا کردیم، به یک عدّهای هم که ندارند، پوزخند میزنند؛ نه! آن توفیق پیدا کردهاست که دزدی نمیکند. آن توفیق پیدا کردهاست نزول نمیخورد. آن توفیق پیدا کردهاست غشّ معامله نمیکند. آن توفیق پیدا کردهاست در چیزش، عزیز من! مواظب است. دروغ نمیگوید! تو توفیق کجا پیدا کردی؟ هی توفیق توفیق میکنی. این توفیقی که تو پیدا کردی، لنگه برنجی که دادی، گوسفندی که دادی، پولی که دادی، خلق نمره به تو میدهد. این نمره خلق باطل است.
والله، بالله، به حسین قسم، داد میکشم: این مثل چکی است که امضاء ندارد! این کاری که کردی، مثل چکی است که امضاء ندارد. باید امر را اطاعت کنی، از روی امر پول پیدا کنی، در راه خدا بدهی. چرا حضرت میفرماید: دل یکی را خوش کنی؟ امامصادق (علیهالسلام) میگوید: دل من را خوش کرد، دل دوازدهامام (علیهمالسلام) [را] خوش کرد، مادرم زهرا (علیهاالسلام) را خوش کرد، خدا میگوید: صادقجان! دل من را هم خوش کرده! واسه چه؟ عرق جبین ریختی، دروغ نگفتی، غشّ نکردی، نزول نخوردی، خدعه نکردی! کجا این کارها را داری میکنی؟!
تو با این، تو با این کاری که کردی، این جلسهای که به نام امامحسین (علیهالسلام) درست کردی، والله، جلسه بنیساعده است. مگر بنیساعده نیست؟ مگر امامحسین (علیهالسلام) نمیگوید من کشته بنیساعده، جلسه بنیساعدهام؟ اینجا آمدید جمع شدید، خدعه دارید میکنید، خدعهگری داری میکنی. والله، اگر کسی کمک به این جلسه بدهد، به جلسه بنیساعده داده. چه توفیقی تو داری؟ این توفیق است؟!
توفیق ایناست که امر را اطاعت کنی، فدایت بشوم، قربانت بروم، بیایید حرف بشنوید! بیایید فکر کنید! بیایید تفکّر داشتهباشید! بیایید خودمان را بازی ندهیم! امر به تو درجه میدهد؛ نه امر خودت؛ نه خیال خودت؛ نه هوس خودت، چه خبر است عالم؟!
شما از این جا بلند میشوی؛ میروی دل یک مؤمنی را خوش کنی، مگر نیست که زیارت امامحسین (علیهالسلام) این همه درجه دارد؟ مگر نیست زیارت امامرضا (علیهالسلام) این همه درجه دارد؟ مگر نیست جوادالائمه (علیهالسلام) گفتش که؟ به او گفتند، گفتند، گفتند، تا گفت: زیارت پدرم ثواب هفتاد حجّ، هفتاد عمره دارد! آیا بالاتر هست؟ یک حاجت برادر مؤمن، دل یکی را خوش کنی؛ امام دارد میگوید. خب تو دل چه کسی را خوش کردی؟ چرا؟ آن امر امام است، داری اطاعت میکنی. این درست است؛ امّا مال خودت را.
آن قدمهایی که تو داری برمیداری، حساب میشود، ماشینتان که آتش میکنی، زهرای عزیز (علیهاالسلام) دارد میبیند، پا شدی ماشینت را روشن کردی، بیایی توی جلسه حسین (علیهالسلام). بیاییم یکقدری کمال پیدا کنیم؛ بیاییم یکقدری ولایتمان تقویت بشود؛ بیاییم یکقدری باتری ولایتمان پُر بشود؛ بیاییم اینجا، جاهایی برویم که حرف ولایتِ صحیح باشد، ولایت حقیقی را از ما نگیرند؛ آن جلسه درست است.
ببین من دوباره میگویم، تکرار میکنم، نمیگویم توی مجلس روضه نروید! نمیگویم جایی نروید! من تمام توجّهم به ایناست که آن حقیقت مجلس را باید بفهمید! گول نخورید! امروز مجلسهایی درست میشود، تأسیسههایی درست میشود، به اسم امامحسین (علیهالسلام) میشود، به اسم امام زمان (عجلاللهفرجه) میشود، ریشهیابی آنجا را تا ندانی، نرو آنجا! یکوقت میبینی تو توی جلسه بنیساعده شرکت کردی! جلسه بنیساعده والله، امامکشی است. مگر نبود؟
خود امامحسین (علیهالسلام) دارد میگوید، ما که چیزی نیاوردیم به شما جدید بگوییم که! خب ما توجّه نداشتیم، چندین سال رفتیم، توجّه نداشتیم؛ خودش میگوید: من کشته جلسه بنیساعدهام. چرا؟ آنجا توطئهگری بود. آن جلسه را امام زمان (عجلاللهفرجه) راضی نبود؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام). آن جلسه را خدا راضی نبود، آن جلسه را زهرای عزیز (علیهاالسلام) راضی نبود. چرا توجّه نداریم؟!
تا یکی یک چیز میدهد، فلانی چقدر آدم خوبی است و چقدر سخی است و چقدر فلان است! بابا! ببین آخر از کجا پیدا کرده؟ این بنده خدا عرق جبین ریخته، آورده داده. چرا امام زمان (عجلاللهفرجه) میگوید؟ چرا حضرت زهرا (علیهاالسلام) میگوید؟
من گفتم به شما که یک کسی بود آنجا، حاجمرزوق بود و حاجاشرف بود و جلسه مهمّی بود در تهران؛ اینها خودشان این جلسه را داشتند. یک قهوهچی بود، [از اینها] بود. آن یک نفر هم بود، یک جای دیگر هم میگفتش که نداشت، میگفت: من باید تأمین بشوم، پول باید به من بدهید! بنا بود که امروز که مَثل اینجا این روضه گرفته، مَثل حالا پنجتومان، دهتومان، هر چه بود، به این بدهند؛ این پول میگرفت. آنوقت یکدفعه آمد، قوطی [کبریت] این قهوهخانه نبود. یک کبریت در آوردهبود، زده بود. وقتی تمام را اسمنویسی کردند، (من نمیخواهم یک چیزهایی را بگویم که یک چیزهایی است که میگوید که:)
هر کس را علم آموختند | مُهر کردند، دهانش دوختند |
آخر دههایه، همه را زهرا (علیهاالسلام) مینویسد، همه اینها را میآورند توی [نظر]، زهرا (علیهاالسلام) مینویسد. زهرای عزیز (علیهاالسلام) دفتر دارد، این دفترش را گذاشت برای قیامت. چقدر پیاز دادی؟ چقدر رُبّ دادی؟ چقدر پول دادی؟ چقدر چی چی دادی؟ چقدر گوشت دادی؟ چقدر؟ تمام اینها را مینویسد! تمام این مسجد را نوشت، مسجدی که حاجاشرف تویش بود. مسجدی که حاجمرزوق تویش بود. مسجدی که یک کوری بود، از ماوراء خبر میداد. یک همچین مسجدی بود، یک همچین مجلسی بود. حال میگفت: همه را نوشتی؟ گفت: آره! گفت: یکی را جا گذاشتی.
زهرای عزیز (علیهاالسلام)، عدّهای هستند به امرش هستند، شیعهها آنجا به امرشند؛ شیعهها میزبانند. خدا رحمت کند حاجشیخعبّاس را! میگفت: این نَنِه من، کفشها را جفت میکرد. گفت: وقتی مُرد، گفتم: مادر! چه کارهای؟ گفت: من کفشدار حضرت زهرا (علیهاالسلام) هستم! گفت: تو کفشهای این دوستهایی که برای حسینم گریه میکردند، تو که جفت کردی، بیا کفشدار من هستی!
حالا گفتش که چرا؟ یک کبریت داده، بنویس! یک کبریت را مینویسد، پول حلال باشد. پولی که با امر زهرا (علیهاالسلام) پیدا کردی، پولی که نه اینکه آمدی دشمن زهرا را تشویق کردی، پول گرفتی. امروز بیشتر این نوحهخوانها، بیشتر اینها، غنیمت جمعکُنِ کربلا هستند! من دوستی دارم، میگفت: میخواستیم یک جایی روانهاش کنیم. میگفت: یکمیلیون به من بده! آخر تو خجالت نمیکشی؟ حیا نمیکنی؟ مگر میشود امامحسین (علیهالسلام) را به پول فروخت؟! مگر میشود امر خدا را به پول فروخت؟!
اینها بدبختند، آخرش هم خیلیهایشان من دیدم به یک فلاکتی میافتند، مُردهشان هم والله، بعضیها چندتایشان سراغ دارم مردم برداشتند، با این پولها که میگیرند. تو کجا محبّ زهرایی؟ آقا که میروی منبر! تو کجا محبّ زهرایی؟ کجا روضهخوانِ امامحسین (علیهالسلام) هستی؟ پول بریز آنجا به حساب! من بیایم منبر! پس تو پولپرستی! خب آن آقایان هم که میآیند روضه، نباید پیش خودشان بگذارند؛ باید البتّه یک چیزی بدهند، یک چیزی هم میدهند؛ امّا این طیّکردن با این، چه فایدهای دارد؟
خدا رحمت کند حاجشیخعبّاس را! این بنده خدا میآمد آنجا توی محلّه، چونکه امامحسین (علیهالسلام) به او گفتهبود: عبّاس! حمله کن! گفتهبود من باید حرف بزنم. ببین ایناست مطیع امام زمانِ خودش، با آن علم و با آن دانش. حالا میآمد آنجا، دو تومان به او میدادند. آره! یک روز پسرش گفتش که آقا! آخر من خواندم، به تو دو تومان دادند. رفت سینه دیوار، حالندار بود، همچین که صاف ایستاد، گفت: احمد! گفت: بله! گفت: بیا ببینم. آمد، گفت: از در آمدیم تُو، کفشمان را هم جفت کرده؛ وقتی میخواستیم برویم؛ کفشمان را هم گذاشته جلوی پایمان؛ یک ملافه انداخته، ما آنجا نشستیم. رفته یک استکان تمیز کرده، لبش قیطانی باشد؛ توی نعلبکی نگذاشته، جلوی ما آورده؛ دو تومان هم به ما داده. اگر امام زمان (عجلاللهفرجه) بگوید: عبّاس! تو با اینها چه فرقی داشتی؟ من چه بگویم؟
این علمای سابق به ماوراء اعتقاد داشتند! حالا این منبری چهکار میکند؟ چه چیزی میگوید؟ مگر تو منبر رفتی، به غیر حرف امامحسین (علیهالسلام)، باید حرف دیگری بزنی؟ عدّهای هستند، روایت صحیح داریم، (علماء در این مجلسند، دانشمندها هستند، بروید ببینید! بگردید! بجویید!) یک ماری را خدا خلق کرده به نام «مار غاشیه»، کسیکه در مسجد حرف بزند. آقای منبری! اینها چیست میگویی؟ تو توی دهان مار غایشه جایت است! هان؟! تویی روضه [خوانِ] امامحسین (علیهالسلام)؟! چه میگویی اینها را روی منبر؟!
خانم عزیز! به تو هم میگویم، تو میروی توی مجلس، چند تا غیبت میکنی؟ «الغیبةُ أشدّ مِنَ الزّنا.» چند تا زنا پایت نوشتند؟ این چه مجلس حسینی است؟ مجلس حسین (علیهالسلام) باید کلام قرآن تویش تولید بشود؛ کلام امام تویش تولید بشود؛ کلام خدا تویش تولید بشود. این مجلس است؛ آنوقت این مجلس اگر اینجوری شد، ملائکههای آسمان افتخار میکنند، از خدا اجازه میگیرند: ای خدا! ما که نبودیم صحرای کربلا، ما که نبودیم امامحسین (علیهالسلام) را یاری کنیم، میخواهیم توی مجلسش برویم.
حالا میآید، میبیند مجلس تمام شده، گَردِ دیوار مجلس امامحسین (علیهالسلام) توحید است. به دینم قسم، من حقیقت میگویم، این آقای فلانی گفت: من خواب دیدم از این اتاق شما اینجور نور، اینجوری اینجوری پخش میشد توی همه قم! من به این گفتم این حرف را بزند؟! مجلس امامحسین (علیهالسلام) نورفشانی میکند توی این خلقت! حالا میآیند میگویند پرهایشان را به مجلس امامحسین (علیهالسلام) میمالند؛ افتخار میکنند: ما هستیم که در مجلس حسین (علیهالسلام) رفتیم، مجلس حسین (علیهالسلام) باشد! (یک صلوات بفرستید.)
کجا توفیق توفیق در آوردی؟ چه توفیقی است؟ تو امر را اطاعت کردی؟ آقاجان من! عزیزجان من! روایت داریم، میگوید: شما یک لقمهای، یک چیزی آوردی مؤمن خورد، به شمارههای آن لقمهای که این مؤمن میخورد، حجّ و عمره پایت نوشته میشود؛ امّا با عرق جبینت پیدا کردهباشی؛ نه این نزول باشد، نه غشّ معامله باشد، نه رشوه باشد، نه یک پولهایی که به تو بدهند، اینجوری بگویی! تو کارآگاه ضدّ حسینی، آمدی اینجا نشستی! کجایی؟ ایناست مجلس امامحسین (علیهالسلام)؟ توفیق نصیبت شده؟ هی توفیق توفیق درآوردی.
روضهخوان حقیقی را، ای روضهخوانها! ای (به قول خودتان) خطباء! زهرای عزیز (علیهاالسلام) ضمانتتان میکند، ضامن گناههای شما میشود، اگر یک گناههایی داشتهباشید؛ امّا نه ضامن این. روضهخوان باشی! خدا رحمت کند مرحوم اشراقی را! یک روضهخوان خوبی بود. من یادم نمیرود، البتّه یک شخصیّتی بود، آمد مسجد آقا، یکدفعه عبا و عمّامه را، همه را ریخت آنجا، رفت روی منبر؛ گفت: «حسین!»
خیلی عظمت داشت اشراقی بزرگ! اصلاً تمام را ریخت آنجا، شب عاشورا بود، گفت: «حسین!» اصلاً در و دیوار و آجر میگفت: «حسین!» حالا این مکّه نرفتهبود. داشت، باغ داشت، زمین داشت؛ پسر آن حاجمیرزا محمّد ارباب، پدرش هم یک شخصیّتی بود. (لا إله إلّا الله) بعد مُرد. شخصی توی عالم رؤیا، بعضیها که یک سیری دارند، دید این را آوردند و خلاصه آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفت: چرا [مکّه] نرفتی؟ میخواست عذابش کند.
آن که میبردند او را، آن دو نفر، (همهشان هم واسطهاند؛ دلشان میخواهد، آنها هم دارند کار میکنند، ملائکهها هم دارند کار میکنند، ملائکههای آنها هم دارند کار میکنند؛ ملائکههای عذاب آنها هم، باز هم میخواهند کار بکنند، خدا از این خوشش میآید.) گفت: به او گفتند که اگر این کاری بکند. گفت: این کیست؟ گفت: زهرا (علیهاالسلام). گفت: زهراجان! من متوجّه نبودم که کار اینقدر دقیق است! بیا واسطه من بشو! گفت: برگردان او را! حضرت زهرا (علیهاالسلام) آورد او را آنجا، گفتش که چرا روضهخوانِ من را عذاب میکنی؟ گفت: زهراجان! ما امر خدا را اطاعت نکنیم؟! نرفته مکّه، گفت: امر خدا ایناست که تو روضهخوانِ من را بگویی ببرد عذاب کند؟ گفت: زهرا (علیهاالسلام) ناراحت شد. گفت: یکدفعه گفت زهراجان! پسرت مهدی (عجلاللهفرجه) را صدا بزن! امسال واسه این، حجّ بهجا بیاورد.
ای روضهخوان! عزیز من! والله، بالله، این پولها طیّ میشود. مگر نساختند آپارتمان، طیّ شد؟ مگر بعضیها نبودند که چه پولهایی گرفتند، یک سرطان به آنها داد، تمام پولها را خرج سرطان کردند؟! این پولها که شما میگیرید، خرج سرطان میشود؛ یا خرج آن دامادهای هروئینیتان، خارجرفته میشود. بیا قبول کن! بیا پول حسین (علیهالسلام) را بگیر! برکات داشتهباشد! بیا حسین (علیهالسلام)، شفاعت گناهانت را بکند! زهرا (علیهاالسلام) شفاعت گناهانمان را بکند!
پس بنا شد توفیق، (دوباره رفقای عزیزی که تشریف نداشتند، یک جزئی میگویم که خیلی دوستشان دارم، زیاد؛ همهتان را دوست دارم؛ امّا دلم میخواهد همهتان شامل حرف بشوید!) بنا شد توفیق، اوّل شما کوشش کنید متّقی بشوید! وقتیکه متّقی شدید، اعمال از شما قبول میکند؛ حالا که اعمال از شما قبول کرد، شما باید پرچم تفکّر و امر داشتهباشید، امر را اطاعت کنید؛ آنوقت اگر امر را اطاعت کنید، شما دست به ماوراء پیدا میکنید؛ پس اینکه میگویند توفیق این کارها را کردند، (همه را گفتیم جلوتر، شما تشریف نداشتید،) مثل چکی است که امضاء ندارد.
شما الآن یک میلیون دادی، ریا دادی، دیگر بیشتر؟ این دادی، ریا دادی؛ ریا محض یک مقصدی داشتی؛ یا یکی را میخواستی اینجوری کنی، اینجوری کنی، اینجوری کنی، دادی؛ حالا اینها را دادی، مردم هم یک مدال به تو دادند، آقا سخی است، آقا دست به دهان است، آقا نمیدانم چه چیزی است؟! آنها که آن به تو داده، مثل چک بی امضاست!
حالا که بردی آنجا، زهرای عزیز (علیهاالسلام) میگوید: برو! همینجور که به عمویش گفت: برو! این قبول که نمیشود، برو هم دارد! حالا یکقدری باز بالا میرود، شما اگر این همه مال حرام دادی به اینها خوردند، نماز اینها هم درست نیست، گردن توست. ما داریم یک روایت، (خدا رحمت کند حاجشیخعبّاس را! این روایت را گویا ایشان گفت، گفت:) فردای قیامت زنه میآید اینجایت را میگیرد، میگوید: چرا حرام آوردی به من دادی؟ من نمازم درست نیست، روزهام هم درست نیست، احکامم درست نیست. گفت: میچسبد به بیخ خِرّ شوهرش، میگوید: چرا آوردی؟ خدایا! حکم کن میانجی من و شوهرم، چرا مال حرام آوردی؟
خب حالا آوردی به حساب [به اصطلاح] عشقت را کردی، حالا آنجا هم جخ آنجا دامنت را میگیرد، من هم دامنت را میگیرم! چرا آوردی مال حرام؟ چرا مال حرام آوردی؟ چرا این کارها را کردی؟ پس آنجا که هست، حالا که اینجوری شده، حالا که اینجوری کردی، حالا میبینی جواب آنها را هم باید بدهی! خب نکن! عزیز من! یک دانه درهمِ نزول، هفتاد دفعه با مَحرم خودت زنا کردی! باز پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: در آخرالزّمان این ربا همهجا را میگیرد؛ یعنی قُبح ربا میرود.
یک دوستی داشتم، گفت: یک آخوندی زد ماشینش را آنجا، ماشین نویی داشت، [با یک] غیظی گفت: آقا! بهره من را بده! گفت: آقا! چهلهزار تومان بهرهات میشود، گفت: پولم باشد، بهرهام را بده! این آقا (بابا!) امامجماعت است، این آقا میخواهد بچّه من را هم هدایت کند! ما نمیدانیم چقدر بدبخت شدیم! اصلاً بدبختیمان را ما نمیدانیم چقدر شده! این رهبران ما هستند! مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نگفته که خدا لعنت کند کسیکه حلال من را حرام کند، حرام من را حلال کند؟! آیا نزول حلال است؟ (یک صلوات بفرستید.)
این چک بیامضاست. حالا یک چک بیامضاء هم به شما میگویم که اینها الآن، این بندهزاده رفتهبود پای منبر یکی که من خب یک نسبتی با چیز دارد، ایشان از بُکاء صحبت کردهبود. قشنگ صحبت کرده؛ امّا به او گفتم: پدرجان! اینجور است. بعد یکقدری عرقریزهاش گرفت و گفت: بابا! ما اینها همین است، خب توی کتاب است، ما که القاء نداریم و این هم که القاء ندارد؛ یک چیزی میگویند دیگر. گفتم: چرا القاء ندارید؟
رفقای عزیز! عزیز من! قربانتان بروم، یکی از این دوست من، رفتهبود آنجا پای منبر یک آقایی، ایشان البتّه خوب صحبت میکند؛ امّا کتابی میکند. کتابی، ما نمیخواهیم بگوییم حالا کتابها را خداینخواسته ردّ کنیم؛ امّا یک فهمی دارد. باید آن روایت و حدیث را بفهمیم؛ یعنی فهمش [را] چه کسی به ما میدهد؟ ولایت میدهد. اگر شما اهلدنیا باشی، اگر منبری باشی، پولی باشی، اهلدنیا باشی، حرف ولایت را میزنی؛ امّا فهمِ ولایت نداری.
فهم ولایت ایناست که خدای تبارک و تعالی فرمود که یا محمّد! تو تبلیغت را بکن؛ امّا من باید ولایت به این مردم بدهم؛ یعنی در نزد خداست! حالا در نزد خدا هستی، باید امر خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و قرآن را اطاعت کنی؛ تا به تو بدهد. این آقایانی که صحبت میکنند، اگر مقصدشان پول باشد، به مقصد خودشان میرسند؛ مقصد ولایت است.
حالا این آقای بزرگوار قشنگ حرف زده، راجع به بُکاء صحبت کرده. ایشان میگفتش که یک چیز خیلی خوبی گفت! خیلی به اصطلاح در نظر ایشان، خیلی جالب آمدهبود و جالب هم هست، که هر چیزی زحمت دارد، نمازشب بکنی نمیدانم، روزه بگیری؛ فقط چیزی که صدمه ندارد، بُکاء است، که شما در مجلس امامحسین (علیهالسلام) که میروی، بُکاء کن! ثواب گریه امامحسین (علیهالسلام) به تو میدهد و اگر گریه امامحسین (علیهالسلام) هم یک لکّهاش بریزد توی جهنّم، جهنّم طوفان میشود و اگر شما لکّه اشکی برای امامحسین (علیهالسلام) ریختی، تمام گناهانت آمرزیده میشود.
چنان این سوبسید دادهبود به این مردم که همه که آنجا بودند، اینها خیلی خوشحال، آمرزیده از آنجا بلند میشوند؛ امّا به شما عرض کنم، قربانتان بروم! هر حرفی یک عصارهای دارد، شما باید آقایان! قربانتان بروم، تسلیم عصاره قرآن بشوید! تسلیم عصاره روایت بشوید! تسلیم عصاره فرمایش امام بشوید! نه تسلیم هر حرفی بشوید! تسلیم هر حرفی، ما این صحیح نیست.
الآن خدمتتان عرض میکنم: اگر واقع گریه، ما را؛ تمام گناههای ما را میآمرزد، خدا لعنت کند هارون [مأمون] را! وقتی آقا امامرضا (علیهالسلام) را، در تشییع امامرضا (علیهالسلام) شرکت کرد، خدا رحمت کند حاجشیخعبّاس را! گفت: پابرهنه شدهبود، گِل زدهبود، شالش را به گردنش انداختهبود، «یابنعمّ! یابنعمّ!» میکرد، یک هفته سر قبر امامرضا (علیهالسلام) گریه کرد؛ پس چرا اهلآتش است؟
ابنسعد یک خویشاوندی با حضرت زینب (علیهاالسلام) داشت، آن هم یک درسی میخواست بگیرد؛ چونکه مادرش زهرا (علیهاالسلام) مسجد رفت، (نمیخواهم روضه بخوانم؛ یعنی میخواهم این مطلب را پرورش بدهم؛ اصلاً روضه را شما بفهمید چه چیزی است؟ گریه که از روی معرفت نباشد که همچین نتیجهای ندارد.) حالا آمد، گفت: «یابنالسّعد! قُتِلوا أبیعبدالله»: تو ایستادهای و حسین (علیهالسلام) من را میکشند؟ اینقدر گریه کرد! (روایت داریم:) از ریش نحسش میچکید، چرا اهلآتش است؟
پس بُکاء یا گریه از روی ولایت باید بلند شود؛ حرف من ایناست. چرا به شما میگوید جُنب از حرام، عرقش نجس است؟ جُنب از حرام، بیشتر علماء میگویند: عرق آن که از بدنت بیرون میآید، نجس است. شما اگر ولایت نداری، گریهات همینجور است؛ گریه باید از روی ولایت بلند شود. اگر تو ولایت را قبول نداری، جور دیگر هستی، این چه گریهای است؟ چه قبولی است داری؟ این همان گریه است؟ پس گریه، تو را نجات نمیدهد؛ معرفت به امام، تو را نجات میدهد؛ من حرفم این است.
شما الآن که آنجا نشستی، چه چیزی خوردی؟ چه چیزی، چهکار کردی؟ توی مجلس نشستی، عزیزان من! تو چهکار کردی؟ کجا هستی؟ واسه چه آمدی؟ عرض کردم که گریه صحیح است. من یکوقت به شما عرض کردم که آن شخص را، گفتم: وقتی مُرد، آوردند او را اینجا، گفت: باید بروی جهنّم. گفت: امر است؟ گفت: آره! پرید توی جهنّم، یکدفعه تمام آتش خاموش شد. اصلاً نه گریه، خود شیعه آتش خاموشکن است. آن گریه امامحسین (علیهالسلام) خیلی نتیجه دارد!
من یکوقت خدمتتان عرض کردم: از برای تاحتّی خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، از برای خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، از برای خود حضرت زهرا (علیهاالسلام)، از برای خود امامحسن (علیهالسلام)؛ اینها درست است پنجتن (علیهمالسلام) هستند؛ اما امامحسین (علیهالسلام) یک امتیازی، خدا به او داد؛ چونکه سفینه است.
روایت داریم: جنّ، مَلَک، آسمان، خدا باز رحمت کند حاجشیخعبّاس را! گفت: وقتی به این روایت، ما برخوردیم که شب عاشورا آسمان گریه میکند، گفت: ما عمّامهمان و اینها را چیز کردیم، یک رِجّه [بند رخت] درست کردیم، بردیم نجف بالای پشتبام؛ گفت: من دیدم خونی است. هان! پس آسمان گریه میکند، بهشت گریه میکند، زمین گریه میکند، ریگ گریه میکند، عرش گریه میکند؛ تاحتّی (روایت داریم:) جهنّم گریه میکند.
یک نفری بود که یکوقت بعضیوقتها ایراد میکرد، گفت: جهنّم که غضب خداست. گفتم که نه! آن جهنّم درست است غضب خداست، امر را اطاعت میکند. وقتی خدا دلش میخواهد برای امامحسین (علیهالسلام) گریه کند، جهنّم هم گریه میکند. جهنّم غضب است مال دشمنان علی؛ نه مال علی (علیهالسلام)؛ نه مال گریه امامحسین (علیهالسلام). چرا متوجّه نیستیم ما؟! تمام آنها مخلوقند، باید اطاعت کنند، جهنّم هم باید اطاعت کند؛ پس گریه امامحسین (علیهالسلام)، تمام ماوراء گریه میکند.
باور کنید که این شب عاشورا جوری است که در دل حیوانها هم نفوذ میکند. یک روایت داریم: یک عابدی بود، در کوه عبادت میکرد؛ رزقش هم میرسید. سالی یکدفعه میدید که تمام حیوانات ضدّ و نقیض اینجا جمع شدند؛ شکار جمع شده، گرگ هم جمع شده، تمام اینها کُرَند [حلقه] میزنند اینجا، یک غاشی [عاشق و دوستدار؛ یعنی یک عشقی] پیدا میکنند، از این خاکها به سرشان میزنند؛ یعنی هیچکسی کار ندارد به هم.
(عزیزان ما! ما هم شب عاشورا اینجوریم؟ ما خدا میداند یک عدّهای هستیم که پیش حیوانها هم روسیاهیم! آیا شب عاشورا نگاه کجا میکنی؟ چه کار میکنی؟) گفت: یک شب آنجا بیتوته میکنند، آنوقت همه از هم جدا میشوند؛ یعنی تمام ضدّ و نقیض، چنان این امامحسین (علیهالسلام)، این عاشورا هم تصرّف میکند به دل حیوانها، حیوانها هم عادل میشوند. آیا تو عادل شدی، رفتی توی مجلس؛ یا همان ظالمی که بودی؟ روضه تمام میشود، صبحش میروی نزول میخوری، غشّ معامله میکنی، آیا عادل شدی؟ حیوانها آنجا عاشورا عادل میشوند. عزیز من! فدایتان بشوم، چرا ما عادل نمیشویم؟
پس گفتیم: گریه امامحسین (علیهالسلام) صحیح است؛ امّا چرا به شما میگوید اگر مال حرام خوردی، تا چهلروز نمازت درست نیست؟ خب گریهات هم همینجور است. حالا من در جای دیگر گفتم: عزیزان من! گریه سهجور است: یک گریه عُقده داریم. یک گریه داریم که کفر به ولایت است، دلمان برای اینها؛ یعنی چهجور میکنیم؟ میگوییم اینها بیقدرتند. این زینبی که گفتم که میگوید: «اُسکُت!» شتر از جا حرکت نمیکند. این چه بیچارهای است؟
این آقا امامحسین (علیهالسلام) که تمام خلقت، ماوراء آمادگی دارند، همه میگویند: حسین! اجازه بده! میگوید: خدا دارد ما را میبیند. این چه بیچارهای است؟ بیچاره تویی که فهم نداری! یک امامحسین (علیهالسلام) «وجهالله» است، تمام قدرت خلقت در قبضه قدرتش است. مگر نگفت به زعفر؛ زعفر! نفَسهایی که اینها میکشند، در قبضه قدرت من است؟! این هم یک گریه.
امّا گریهای که امام زمان (عجلاللهفرجه) میکند، عزیزان من! بیایید بکنید! میگوید: یا جَدّاه! فراموش نمیکنم آنموقعیکه اسب بیصاحبت آمد، فراموش نمیکنم آنموقعی که توهین به تو شد، یا جدّاه! نبودم آنجا یاریات کنم، با اشک چشمم یاریات میکنم! اگر اشکم تمام بشود، خون گریه میکنم؛ یعنی قربانتان بروم، ما باید تمام در اختیار باشیم؛ پس من گفتم: قربانتان بروم، عزیزان من! وقتی متّقی شدی؛ آنوقت گریهات هم قبول است. وقتی متّقی شدی؛ یعنی پرهیزکار شدی، امر امامحسین (علیهالسلام) را اطاعت کردی، امر این دوازدهامام (علیهمالسلام) را اطاعت کردی، امر قرآن را اطاعت کردی؛ آنوقت آنموقع این همه اشک تو ارزش دارد!
آن اشک است که از تو صادر بشود، جهنّم تعادلش را از دست میدهد؛ نه آن اشکی که از روی چه صادر بشود؟ از روی اینی که، چه بگویم؟! چهجور بگویم؟ تو به فکر چه کسی هستی؟ واسه چه کسی هستی؟ چه چیزی هستی؟ مقصدت چیست؟ تولیدت چیست؟ اشک (گفتم:) از روی ولایت باید صادر بشود؛ آن اشک، اشک است؛ نه این اشکی که، نه این بُکایی که من دارم.
ولایت، ما را نجات میدهد؛ آن اشک باید توأم به ولایت باشد، توأم به امامحسین (علیهالسلام) باشد. آنی که خواستی؛ یعنی امامحسین (علیهالسلام) که قبول داشتی، دوازدهامام (علیهمالسلام) قبول داشتی، قرآن را قبول داشتی؛ آنوقت تولیدت اشک است، همان اشکِ امام زمان (عجلاللهفرجه) است! باید دائم توی اینها باشید.
یکی از رفقای عزیز من گفته راجع به نجوا حرف بزنم. تو باید جوری باشی نجوا با امامحسین (علیهالسلام) کنی، اشک بریزی. نجوا با زهرا (علیهاالسلام) کنی، اشک بریزی. نجوا با خدا کنی، اشک بریزی؛ آن اشک است. نجوا قربانتان بروم، نجوا دو جور است: یک نجوایی در خلوت داریم، باید شما نجوای در خلوت داشتهباشید. یک نجوای عمومی است.
بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، نجوا را گرفتند، نجوا را گرفتند؛ از نجوا دور شدند، عمر و ابابکر؛ از نجوای ولایت دور شدند؛ بنیعبّاس هم همینجور. الآن در زمان ما هم خیلیها اینجوری شدیم. تو باید نجوا کنی با امام زمانت، نجوا کنی با امامحسین (علیهالسلام)، نجوا کنی با آنها؛ دائم نجوا داشتهباشی. توی معدنی، باش! مهندسی، باش! [مهندس] برقی، باش! دکتری، باش!
هر کجا باشی، این حبلالمتینی که پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) سؤال شد، این آیه چیست؟ گفت: علی (علیهالسلام) است؛ یعنی نجوا با مقصد علی (علیهالسلام) کنی! تو اگر نجوا واقع با امام زمانت کنی، غشّ معامله میکنی؟ اگر تو نجوا با زهرای عزیز (علیهاالسلام) کنی، ای خانمهای عزیز! شما اینجوری هستی، توی مجلس زهرا (علیهاالسلام) غیبت میکنی؟ تو اگر نجوا با زهرا (علیهاالسلام) کنی، باید ببینی زهرا (علیهاالسلام) چهجور بوده؟ زهرا (علیهاالسلام) که دروغ نمیگفته، زهرا (علیهاالسلام) خدعه نمیکرده، زهرا (علیهاالسلام) غیبت نمیکرده، زهرا (علیهاالسلام) چادرش وقتی راه میشده، اینطرف و آنطرفش پیدا نبوده؛ یکهو میدیدند زهرا (علیهالسلام) راه شد، این چادرش اینجوری بوده. این جورابها چیست در آمده هر کسی دارد میگیرد؟ این جورابها عوض ایناست که پاها را بپوشاند، نقش گذاشته آنجا.
ما مذهب داریم، ما مکتب داریم. گفتم: حضرت ابراهیم زنش را گذاشت توی صندوق، حفظش کرد، حالا میرود حرف با او بزند، لال میشود. دست میگذارد به او، دستش خشک میشود. این آخرالزّمان، ما اغلبِ مردم، زنهایشان را گذاشتند توی دکور! یکدفعه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) قید به آن زد، گفت: کسیکه حاضر شود به زنش کسی؛ یعنی به شبیه زنش؛ نه حرف دیگر، نگاه کند دیوث است، امّت من نیست.
خب تو که امّت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نیستی، اشکت چه ارزشی دارد؟! تو اوّل امّتیات را معلوم کن! تو دیوثی! اشک تو چه ارزشی دارد؟ آره! یک لکّه اشک ریختم، آن هم میگوید که آره! بهشت به تو واجب شد. آره! تو هم بیا برو تویش! توی بهشت شدّاد هم راه به تو نمیدهد! تو باید «صفاتالله» داشته باشی. «صفاتالله» صفات زهرا (علیهاالسلام) است. ای خانمهای عزیز! بیایید گوش بدهید! بیایید پُر تا پوچ نباشد! بیا خیال نکن توی مجلس امامحسین (علیهالسلام) آمدی، نجاتت میدهد، امر امامحسین (علیهالسلام) نجاتت میدهد. رفقای عزیز! فدایتان بشوم، بیایید این حرفها را فکر کنید رویش! تفکّر داشتهباشید!
نجوا را گرفتند، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را باید با آن نجوا کردهباشند، رفت با شیطان نجوا کرد. ما با چه چیزی نجوا میکنیم؟ ما با تجدّد. تو باید با اینها نجوا کنی؛ یعنی نجوا اینها از توی قلب تو، از توی دهان تو، از توی لسان تو کم نشود. یا علی بگو! یا زهرا بگو! یا حسین بگو! یا امام زمان بگو توی قلبت! این نجوا باید اتّصال است. والله، بالله، عقیده ولایت من ایناست: این حبلالمتین که گفته ریسمان؛ یعنی چنگ به اینها بزنی. اگر چنگ به اینها بزنی، عزیز من! دیگر چنگ به چیز دیگری نمیزنی.
من به شما گفتم: رفقای عزیز! از خاتم، از آدم تا خاتم، از خاتم تا آدم، مانند اصحاب امامحسین (علیهالسلام) نیامده. اصلاً امام زمان (عجلاللهفرجه) به خلق نگفته جانم به فدایت! مگر خلق لیاقت دارد که امام بگوید جانم به فدایت؟! پس اصحاب امامحسین (علیهالسلام) خلق نیستند. مگر نمیگوید تو اصحاب فاطمه زهرایی؟ تو اصحاب رسولاللهی؟ تو اصحاب امامحسنی، همهاش میگوید تو اصحاب همه هستی؛ نه اینکه اینقدر اصحاب امامحسین (علیهالسلام) بالاتر است، از یک خلقت بالاتر است، امام زمان (عجلاللهفرجه) هیچوقت نگفت ای خلقت! جانم به فدایت! گفت: ای اصحاب جدّم حسین! جانم به فدایت! بیایید عزیزان من! آن روز امامحسین (علیهالسلام) بوده، امروز امرش است.
من گفتم: خدای تبارک و تعالی دارد عنایتش را، عدالتش را، صفایش را افشاء میکند. میگوید: اینها امامزاده نبودند! این غلام سیاه کیست؟ اینقدر امامحسین (علیهالسلام) این غلام را دوست دارد! به او گفت: برو! رفت، برگشت. گفت: حسینجان! میدانم چرا گفتی برو؟! من هم رویم سیاه است، هم خونم سیاه است؛ تو اصلاً نمیخواهی قاطی شهدایت بشوم. اگر بدانی امامحسین (علیهالسلام) چهکار کرد با این غلام؟
رفقای عزیز! باید بیایید خواست امامحسین (علیهالسلام) را بهجا بیاورید! کسی را ناراحت نکنید! عزیزان من! مکتب است امامحسین (علیهالسلام)؛ والله، بالله، آمده (قرآن خودش است،) قرآن را پیاده کند. حالا ببین چهکار با این غلام کرد؟ کاری که با علیاکبرش کرد، با این کرد. یکذرّه احتمال داد غلام ناراحت است. (تمام این مَقتلها را بخوانید! ببینید!) امامحسین (علیهالسلام) صورت به صورت؛ تاحتّی آقا ابوالفضل (علیهالسلام) نگذاشته، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) درجهای دارد، هیچ شهیدی ندارد؛ امامسجّاد (علیهالسلام) میگوید: عوض دستهایش دو بال به او داده، همه بهشت را میپرد؛ امّا این کار را با آن نکرد. توجّه کنید من چه میگویم؟ مواظب باشید کسی را ناراحت نکنید!
حالا آقا علیاکبر (علیهالسلام) که شهید شده، آمد خونها را از لب و دندان علی (علیهالسلام) پاک کرد، گفت: علیجان! با من سخن بگو! حضرت زینب (علیهاالسلام) دید مبادا برادرش سکته کند، دوید توی میدان. هیچکجا زینب (علیهاالسلام) توی میدان نیامده، (مقتلها را ببینید!) پرید توی میدان، هی میگفت: «وَلَدی علی!» امامحسین (علیهالسلام) دید ناموسش آمده توی لشکر.
جوانان بنیهاشم بیایید | نعش علی را به خیمه رسانید |
صورت به صورت علی (علیهالسلام) گذاشت.
اینقدر امامحسین (علیهالسلام) توجّه دارد! (توجّه به ولایت کنید!) میفهمد این غلام چه به او گفته؟ اوّل آمد بالای سرش که گفت: رویم سیاه است. گفت: خدایا! روی این را سفید کن! خدا رحمت کند حاجشیخعبّاس را! گفت: مثل ماه شب چهارده، توی تمام این شهداء، این غلام میدرخشید! گفت: ببین دعا کردم، رویت سفید شود، بعد خم شد و صورت به صورتش گذاشت.
ببین امامحسین (علیهالسلام) دارد مکتب پیاده میکند. عزیزان من! کجا میروید روضه؟ روضه بروید! ببین مکتب کیست؟ چقدر مردم را اذیّت کردیم؟! حالا هم داریم میرویم آنجا، اذیّت میکنیم، حسین میگوییم؛ حسین (علیهالسلام) ایناست! مگر امامحسین (علیهالسلام) خدعهکار بود؟
شب عاشورا شد، گفت: فردا همه کشته میشویم؛ تاحتّی طفل شیرخوار من! هر کس میخواهد برود، برود؛ با من بیعت کردید؛ امّا تا قطره خونتان شاید نکردید، شاید به یک فکری بودید؛ هر که میخواهد برود، بیعتم را برداشتم. گروه گروه رفتند. یک عدّهای ماندند. از امامحسین (علیهالسلام) سؤال شد: لشکر میریزد توی خیمهها؟ گفت: نه! عزیزان من! من از برای حجّت میآیم و طلب آب میکنم، بچّهام را تیر میزنند!
حالا چهکار کرد امامحسین (علیهالسلام)؟ اینها بلند شدند، یکی گفت: حسینجان! کجا برویم؟! گرگهای بیابان ما را بِدَرند. فدای آقا ابوالفضل (علیهالسلام) بشوم، بلند شد، گفت: آخر چه بگوییم؟ بگوییم ما برادرمان را گذاشتیم آمدیم؟ زندگی دیگر نیست توی عالم. رفقای عزیز! والله، بالله، اگر ما تفکّر داشتهباشیم، به زندگی نباید علاقه داشتهباشیم؛ تا وجود مبارک امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید احقاقحقّ کند.
اشخاص بلند شدند، گفت: هفتاد دفعه فدایت بشویم، زنده شویم و مُرده شویم و زنده شویم و دوباره مُرده شویم، جانمان را فدایتان میکنیم. تمام اینها که امتحان دادند، یکدفعه چشم کرد، گفت: حالا ببینید جایتان را! جایشان را دیدند؛ دیدند هر کسی [حوریهای] دارد، صدایشان میزند. باز اینها خوشحال نشدند، امامحسین (علیهالسلام) یکدفعه یک جلوهای کرد. (این جلوهای که میگویم، هر کجا که امام بخواهد جلوه میکند، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) جلوه میکند، حاضر میشود؛ جلوه کرد در قلب اینها.)
یکوقت دیدند امامحسین (علیهالسلام) دارد میرود؛ امّا اینها دنبالشند. این حبلالمتین که من میگویم باید نجوا کنید! این است: اصحاب امامحسین (علیهالسلام) نجوا کردند با امامحسین (علیهالسلام)، امامحسین (علیهالسلام) نجوا کرد؛ یکوقت دیدند اتّصالند.
رفقای عزیز! نجوا باید اتّصال باشید به اینها! دائم باید اتّصال باشید! شب و روز اتّصال باشید! والله، اگر اتّصال باشید، اتّصال به جای دیگر نمیشوید. ما اتّصالمان قطع میشود، میشود. مگر [به] امامصادق (علیهالسلام) نمیگوید گناه میکنند دوستان شما؟ میگوید: آره! اتّصالش قطع است. نجوایت قطع میشود.
حالا آقا امامحسین (علیهالسلام) یک وداعی کرد با آنها. فقط گفت: زینب! خواهر! صدایتان را به گریه در نیاورید! دشمن من را شماتت میکند. (امر امام واجب بود.) یکوقت دید خیمه یک پارچه گریه است، برگشت؛ گفت: خواهر! مگر نگفتم گریه نکنید؟! گفت: عزیز من! آن هل من ناصری که تو گفتی، بچّه قرار ندارد.
گاهی ناخن زند به سینه مادر | گاهی پیچ و تاب زند به دامان خواهر |
چاره اصغر (علیهالسلام) به دست ما تمام است.
امامحسین (علیهالسلام) گفت: بچّهام را بده! بچّه را آورد توی میدان، لشکر گفتند: امامحسین قرآن آورده، ابنسعد گفت: نه! بچّهاش را آورده. گفت:
گر من به دور شما، گناهکار شما [هست]م | نکرده گناهی علیاصغرِ من این | |
یادگار به جای اکبرم هست این | یا بدهید آب، دِهَم جرعه آبی؛ یا ببریدش، دهید جرعه آبی |
لشکر یک همهمهای تویش افتاد، یکدفعه ابنسعد صدا زد: حرمله! چرا جواب حسین (علیهالسلام) را نمیدهی؟ خدا لعنت کند این حرمله را! سهتا تیر زده: یکی به چشم آقا ابوالفضل (علیهالسلام)، یکی به قلب امامحسین (علیهالسلام)، یکی به آقا علیاصغر (علیهالسلام).
تیری رها کرد پَرپَر نشست | به گلوی اصغر نشست |
«الاُذُن بِالاُذُن» اصلاً قطع کرد، اصلاً قطع کرد، گردن بچّه را قطع کرد. حالا امامحسین (علیهالسلام) چه کند؟ آخر این را چهجور ببرد به خیمه؟! اینجا بود که خدا گفت: حسینجان! حسینجان! عزیز من! ما بچّهات را آنجا درختی خلق کردیم، شیرش میدهیم. امامحسین (علیهالسلام) را تقویت داد خود خدا.
حالا چهکار کند؟ آمد کنار خیمه، با غلاف شمشیر یک قبر کوچکی درست کرد، آنها همه متوجّه بودند بچّه را بیاورد.