منتخب: امامسجاد: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{بسم الله}} | {{بسم الله}} | ||
− | '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و | + | '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته''' |
− | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، | + | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' |
==روضه متقی {{ارجاع|سخنرانی [[عاشورای 87]] و [[حضرتابوالفضل]] و [[ولایت، عدالت، سخاوت]]}}== | ==روضه متقی {{ارجاع|سخنرانی [[عاشورای 87]] و [[حضرتابوالفضل]] و [[ولایت، عدالت، سخاوت]]}}== | ||
{{صوت منتخب|imam-sajjad-1}} | {{صوت منتخب|imam-sajjad-1}} | ||
− | امروز روز قتل | + | امروز روز قتل امام سجّاد {{علیه}} است، یک اشارهای از برای حضرت بکنیم. |
بعد از شهادت امام حسین {{علیه}}، شمر آمد امام سجّاد {{علیه}} را بکشد. خولی به او گفت: او دارد میمیرد، شمر! دیگر خونش را به گردن نگیر! او هم نکشت.{{ارجاع|شب اربعین ۸۱}} | بعد از شهادت امام حسین {{علیه}}، شمر آمد امام سجّاد {{علیه}} را بکشد. خولی به او گفت: او دارد میمیرد، شمر! دیگر خونش را به گردن نگیر! او هم نکشت.{{ارجاع|شب اربعین ۸۱}} | ||
− | بنّایی بود که از مدینه به شام | + | بنّایی بود که از مدینه به شام آمده بود. یک وقت دید دارند شهر را چراغانی میکنند، حساب کرد امروز چه روزی است؟! سؤال کرد و گفت: چه خبر است؟! گفتند: مگر نمیدانی؟! گفت: نه! گفتند: یزید فتح کرده، پسر پیامبر، امام حسین {{علیه}} را کشتهاند، اهلبیتش را هم اسیر کردهاند، میخواهند اُسرا را همراه با سرهای شهدا وارد شهر کنند؛ اینکه جلوی قافله است، امام سجّاد {{علیه}} است،. |
− | ایشان وقتی این خبر را شنید، با همان دستهای گچی توی صورتش زد و فوراً از پلّهها پایین آمد، | + | ایشان وقتی این خبر را شنید، با همان دستهای گچی توی صورتش زد و فوراً از پلّهها پایین آمد، امام سجّاد {{علیه}} را میشناخت. دید غُلّ و زنجیر گردنش است. سلام کرد، حضرت فرمود: چه کسی هستی؟! از کربلا تا شام کسی به من سلام نکرده! گفت: آقاجان! من از دوستان جدّتان هستم. آقا! کاری دارید؟ چیزی میخواهید؟ حاجتی دارید؟ حضرت فرمود: اگر پولی در اختیارت هست، به این نیزهدارها بده تا این نیزهها را قدری عقبتر ببرند، اینقدر عمّهام سکینه به این سرها نگاه نکند. {{ارجاع|[[اربعین 80]] و [[مشهد 81؛ درخواست از امامرضا]]}} |
− | بعضی افراد حرفهایی میزنند که خیلی | + | بعضی افراد حرفهایی میزنند که خیلی ناراحت کننده است! میگویند امام فرمود: غُلّ و زنجیر به گردنم فرو رفته، یک دستمالی به من بدهید که زیر آن بگذارم! آقایی که به اصطلاح درس خواندهای! درس ولایت نخواندهای! درس کمال ولایت نخواندهای! معلوم میشود که امام را نشناختهای! وقتی آن شخص خدمت امام سجّاد {{علیه}} آمد و گفت: الحمد لله که خدا شما را اسیر زنجیر کرد! امام فرمود: زنجیر اسیر من است! یک نگاه کرد، همه دانههای زنجیر از هم جدا شد و به زمین افتاد. همه اینها ناراحت شدند و وحشت کردند، پیش امام دویدند و التماس کردند که آقاجان! قربانت برویم، ما باید شما را با زنجیر پیش خلیفه مسلمین، یزید بن معاویه ببریم. حضرت یک نگاه کرد، تمام دانههای زنجیر مثل اینکه روح پیدا کنند، همه کنار هم آمدند و بر گردن امام قرار گرفتند. {{ارجاع|[[عصاره عاشورا]] 82 و [[اربعین 80]]}} |
− | + | حضرت سجغاد {{علیه}} در ظاهر قدری ضعیف بود. حالا همه از اعیان و اشراف به نماز جماعت رفتند، یزید هم میخواست عظمت خودش را نشان اهلبیت بدهد که من هم مقامی دارم و بگوید که ای امام سجّاد! اگر تو مرا قبول نداری، مردم مرا قبول دارند که پشت سرم نماز میخوانند. حالا حضرت را به نماز جماعت برد، قدری زودتر رفتند. خطیبی بالای منبر بود، داشت مدح و ثنای ابوسفیان و معاویه را میکرد. یک دفعه حضرت سجّاد {{علیه}} فرمود: ای خطیب! خاموش باش! تو کسی هستی که خدا و رسول {{صلی}} را از برای خلق به غضب آوردی! چرا تعریف و تمجید یزید را میکنی؟! عزیزان من! این است که میگویم دنبال خلق نروید و خلق را تأیید نکنید، هر کسیکه میخواهد باشد! ولایتِ خلق را تأیید کنید. {{ارجاع|[[اربعین 91]] و [[اربعین 81]] و [[اربعین 78]] و [[ارزش نماز]] 76}} | |
− | + | امام سجّاد {{علیه}} فرمود: من بروم بالای چوبها؟ امام باید بگوید منبر، چرا گفت چوبها؟! منبری که روی آن حرف امام حسین {{علیه}} نباشد و حرف خلق باشد، چوب است. معاویه پسر یزید گفت: بابا! بگذار بالا برود و ببینیم چه میگوید؟! انگار «نستجیرُ بالله» کسری دارد! ببین یزید چقدر حالیاش است! گفت: بابا! تو اینها را نشناختهای، نگاه به فرسودگیاش نکن، علم به اینها تزریق شده و در کالبد بدنشان است؛ نه اینکه بخوانند، خدای تبارک و تعالی علم را به اینها نوشانیده؛ یعنی چشیدهاند، خوردهاند و آشامیدهاند، سر اندر پایشان سخن است، نگاه به مریضیاش نکن. اگر بالا برود، آبروی ما را میریزد. معاویه گفت: من از تو خواهش میکنم، بگذار بالا برود و صحبت کند. {{ارجاع|[[اربعین 91]] و [[عاشورای 87]] و [[اربعین 78]]}} | |
− | حالا که حضرت بالای منبر رفت، خطبه غَرّایی خواند. | + | حالا که حضرت بالای منبر رفت، خطبه غَرّایی خواند. اوّل حمد و ستایش خدا را کرد و رضایت او را به جا آورد، بعد خودش را معرّفی کرد و فرمود: منم مکّه و مِنا! منم زمزم و صفا! منم حِجر اسماعیل! منم فرزند پیامبر {{صلی}} و حجّت خدا! سپس فرمود: ماییم آلمحمّد {{صلی}}! جدّم رسول الله {{صلی}} کسی است که به دو قبله نماز خوانده! یک دفعه رُو به یزید کرد و گفت: یزید! این محمّد {{صلی}} جدّ من است یا جدّ تو؟! اگر بگویی جدّ من است که دروغ گفتهای، جدّ تو ابوسفیان است، تو پسر معاویه هستی؛ محمّد {{صلی}} جدّ من است! اگر تو خلیفه مسلمین هستی، باید امر رسول الله {{صلی}} را اطاعت کنی! چرا فرزندانش را اسیر کردهای؟! اینها دختران پیامبرند. تو زنان خودت را پشت پرده گذاشتهای؛ اما حرم رسول الله {{صلی}} را در بین مردم آوردهای! |
− | امام بنا کرد | + | امام بنا کرد تندی کردن و یزید فلج شد! یک دفعه گفت: اگر الآن رسول الله {{صلی}} در ظاهر بود، جواب او را چه میدادی که با فرزندانش اینکارها را کردی؟! یک دفعه انفجار شد، مردم در کوچه و بازار شام میدویدند، گریه میکردند و میگفتند: بیایید ببینید اینکه یزید میگفت اینها خارجی هستند، اینها فرزندان پیامبرند! |
− | وقتی امام این حرفها را زد، یزید گفت مؤذّن! اذان بگو. میخواست شلوغ کند و نگذارد امام حرفش را بزند! تا مؤذّن گفت: «أشهد أن لا إله إلّا | + | وقتی امام این حرفها را زد، یزید گفت مؤذّن! اذان بگو. میخواست شلوغ کند و نگذارد امام حرفش را بزند! تا مؤذّن گفت: {{متمایز|«أشهد أن لا إله إلّا الله»}}، امام سجّاد {{علیه}} فرمود: گوشت و پوست ما به یگانگی خدا شهادت میدهد. تا گفت: {{متمایز|«أشهد أنّ محمّداً رسول الله {{صلی}}»}} یکدفعه امام فرمود: محمّد {{صلی}} جدّ من است. چرا فرزندانش را کُشتی و اسیر کردی؟! امام سجّاد {{علیه}} یزید را رسوا کرد. حالا همان حرفی که امام حسین {{علیه}} گفت باید پرچم یزید و معاویه را بِکَنی، پرچم پدرمان علی {{علیه}} را نصب کنی، دارد آشکار میشود، خلاصه یزید بیچاره شد. {{ارجاع|[[عصاره عاشورا]] 82 و [[اربعین 87]] و [[اربعین 91]]}} |
− | وقتی یزید دید الآن | + | وقتی یزید دید الآن ممکن است که همه بازار و خیابان ببندند و مردم انفجار کنند، همانجا بلند شد و گفت: من نگفتم که پدر شما را بکُشند، خدا ابنسعد و ابنزیاد را لعنت کند! من گفتم که حسین بیاید و با هم صلح کنیم، مملکت را اداره کنیم و اسلام دو دُرقهای نشود [یعنی تفرقه بین ما نیفتد]. آخَر منافق تا بتواند میخواهد جلو برود، وقتی نمیتواند پرده دیگری را نشان میدهد! بهخاطر همین قرآن میگوید {{آیه|«إنّ المنافقین أشدّ مِن العذاب [فی الدّرک الأسفل من النّار]»|سوره=۴|آیه=۴۵}} منافق یعنی دو رُو، ریاکار. دو چیز حکومت یزید را زیر و رو کرد: یکی خطبه حضرت زینب {{علیها}} و یکی هم منبر حضرت سجّاد {{علیه}}. یزید بیچاره شد! وقتی دید بیچارگیاش بیشتر رسوا میشود؛ اشاره کرد که اهلبیت را به کاخش ببرند. {{ارجاع|[[اربعین 91]] و [[اربعین 81]] و [[عصاره عاشورا]] 82}} |
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]] | [[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]] |
نسخهٔ ۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۲۵
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
روضه متقی [۱]
امروز روز قتل امام سجّاد (علیهالسلام) است، یک اشارهای از برای حضرت بکنیم.
بعد از شهادت امام حسین (علیهالسلام)، شمر آمد امام سجّاد (علیهالسلام) را بکشد. خولی به او گفت: او دارد میمیرد، شمر! دیگر خونش را به گردن نگیر! او هم نکشت.[۲]
بنّایی بود که از مدینه به شام آمده بود. یک وقت دید دارند شهر را چراغانی میکنند، حساب کرد امروز چه روزی است؟! سؤال کرد و گفت: چه خبر است؟! گفتند: مگر نمیدانی؟! گفت: نه! گفتند: یزید فتح کرده، پسر پیامبر، امام حسین (علیهالسلام) را کشتهاند، اهلبیتش را هم اسیر کردهاند، میخواهند اُسرا را همراه با سرهای شهدا وارد شهر کنند؛ اینکه جلوی قافله است، امام سجّاد (علیهالسلام) است،.
ایشان وقتی این خبر را شنید، با همان دستهای گچی توی صورتش زد و فوراً از پلّهها پایین آمد، امام سجّاد (علیهالسلام) را میشناخت. دید غُلّ و زنجیر گردنش است. سلام کرد، حضرت فرمود: چه کسی هستی؟! از کربلا تا شام کسی به من سلام نکرده! گفت: آقاجان! من از دوستان جدّتان هستم. آقا! کاری دارید؟ چیزی میخواهید؟ حاجتی دارید؟ حضرت فرمود: اگر پولی در اختیارت هست، به این نیزهدارها بده تا این نیزهها را قدری عقبتر ببرند، اینقدر عمّهام سکینه به این سرها نگاه نکند. [۳]
بعضی افراد حرفهایی میزنند که خیلی ناراحت کننده است! میگویند امام فرمود: غُلّ و زنجیر به گردنم فرو رفته، یک دستمالی به من بدهید که زیر آن بگذارم! آقایی که به اصطلاح درس خواندهای! درس ولایت نخواندهای! درس کمال ولایت نخواندهای! معلوم میشود که امام را نشناختهای! وقتی آن شخص خدمت امام سجّاد (علیهالسلام) آمد و گفت: الحمد لله که خدا شما را اسیر زنجیر کرد! امام فرمود: زنجیر اسیر من است! یک نگاه کرد، همه دانههای زنجیر از هم جدا شد و به زمین افتاد. همه اینها ناراحت شدند و وحشت کردند، پیش امام دویدند و التماس کردند که آقاجان! قربانت برویم، ما باید شما را با زنجیر پیش خلیفه مسلمین، یزید بن معاویه ببریم. حضرت یک نگاه کرد، تمام دانههای زنجیر مثل اینکه روح پیدا کنند، همه کنار هم آمدند و بر گردن امام قرار گرفتند. [۴]
حضرت سجغاد (علیهالسلام) در ظاهر قدری ضعیف بود. حالا همه از اعیان و اشراف به نماز جماعت رفتند، یزید هم میخواست عظمت خودش را نشان اهلبیت بدهد که من هم مقامی دارم و بگوید که ای امام سجّاد! اگر تو مرا قبول نداری، مردم مرا قبول دارند که پشت سرم نماز میخوانند. حالا حضرت را به نماز جماعت برد، قدری زودتر رفتند. خطیبی بالای منبر بود، داشت مدح و ثنای ابوسفیان و معاویه را میکرد. یک دفعه حضرت سجّاد (علیهالسلام) فرمود: ای خطیب! خاموش باش! تو کسی هستی که خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآله) را از برای خلق به غضب آوردی! چرا تعریف و تمجید یزید را میکنی؟! عزیزان من! این است که میگویم دنبال خلق نروید و خلق را تأیید نکنید، هر کسیکه میخواهد باشد! ولایتِ خلق را تأیید کنید. [۵]
امام سجّاد (علیهالسلام) فرمود: من بروم بالای چوبها؟ امام باید بگوید منبر، چرا گفت چوبها؟! منبری که روی آن حرف امام حسین (علیهالسلام) نباشد و حرف خلق باشد، چوب است. معاویه پسر یزید گفت: بابا! بگذار بالا برود و ببینیم چه میگوید؟! انگار «نستجیرُ بالله» کسری دارد! ببین یزید چقدر حالیاش است! گفت: بابا! تو اینها را نشناختهای، نگاه به فرسودگیاش نکن، علم به اینها تزریق شده و در کالبد بدنشان است؛ نه اینکه بخوانند، خدای تبارک و تعالی علم را به اینها نوشانیده؛ یعنی چشیدهاند، خوردهاند و آشامیدهاند، سر اندر پایشان سخن است، نگاه به مریضیاش نکن. اگر بالا برود، آبروی ما را میریزد. معاویه گفت: من از تو خواهش میکنم، بگذار بالا برود و صحبت کند. [۶]
حالا که حضرت بالای منبر رفت، خطبه غَرّایی خواند. اوّل حمد و ستایش خدا را کرد و رضایت او را به جا آورد، بعد خودش را معرّفی کرد و فرمود: منم مکّه و مِنا! منم زمزم و صفا! منم حِجر اسماعیل! منم فرزند پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و حجّت خدا! سپس فرمود: ماییم آلمحمّد (صلیاللهعلیهوآله)! جدّم رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) کسی است که به دو قبله نماز خوانده! یک دفعه رُو به یزید کرد و گفت: یزید! این محمّد (صلیاللهعلیهوآله) جدّ من است یا جدّ تو؟! اگر بگویی جدّ من است که دروغ گفتهای، جدّ تو ابوسفیان است، تو پسر معاویه هستی؛ محمّد (صلیاللهعلیهوآله) جدّ من است! اگر تو خلیفه مسلمین هستی، باید امر رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت کنی! چرا فرزندانش را اسیر کردهای؟! اینها دختران پیامبرند. تو زنان خودت را پشت پرده گذاشتهای؛ اما حرم رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) را در بین مردم آوردهای!
امام بنا کرد تندی کردن و یزید فلج شد! یک دفعه گفت: اگر الآن رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) در ظاهر بود، جواب او را چه میدادی که با فرزندانش اینکارها را کردی؟! یک دفعه انفجار شد، مردم در کوچه و بازار شام میدویدند، گریه میکردند و میگفتند: بیایید ببینید اینکه یزید میگفت اینها خارجی هستند، اینها فرزندان پیامبرند!
وقتی امام این حرفها را زد، یزید گفت مؤذّن! اذان بگو. میخواست شلوغ کند و نگذارد امام حرفش را بزند! تا مؤذّن گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله»، امام سجّاد (علیهالسلام) فرمود: گوشت و پوست ما به یگانگی خدا شهادت میدهد. تا گفت: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله (صلیاللهعلیهوآله)» یکدفعه امام فرمود: محمّد (صلیاللهعلیهوآله) جدّ من است. چرا فرزندانش را کُشتی و اسیر کردی؟! امام سجّاد (علیهالسلام) یزید را رسوا کرد. حالا همان حرفی که امام حسین (علیهالسلام) گفت باید پرچم یزید و معاویه را بِکَنی، پرچم پدرمان علی (علیهالسلام) را نصب کنی، دارد آشکار میشود، خلاصه یزید بیچاره شد. [۷]
وقتی یزید دید الآن ممکن است که همه بازار و خیابان ببندند و مردم انفجار کنند، همانجا بلند شد و گفت: من نگفتم که پدر شما را بکُشند، خدا ابنسعد و ابنزیاد را لعنت کند! من گفتم که حسین بیاید و با هم صلح کنیم، مملکت را اداره کنیم و اسلام دو دُرقهای نشود [یعنی تفرقه بین ما نیفتد]. آخَر منافق تا بتواند میخواهد جلو برود، وقتی نمیتواند پرده دیگری را نشان میدهد! بهخاطر همین قرآن میگوید ««إنّ المنافقین أشدّ مِن العذاب [فی الدّرک الأسفل من النّار]»»[۸] منافق یعنی دو رُو، ریاکار. دو چیز حکومت یزید را زیر و رو کرد: یکی خطبه حضرت زینب (علیهاالسلام) و یکی هم منبر حضرت سجّاد (علیهالسلام). یزید بیچاره شد! وقتی دید بیچارگیاش بیشتر رسوا میشود؛ اشاره کرد که اهلبیت را به کاخش ببرند. [۹]
دیگر ببینید
- ↑ سخنرانی عاشورای 87 و حضرتابوالفضل و ولایت، عدالت، سخاوت
- ↑ شب اربعین ۸۱
- ↑ اربعین 80 و مشهد 81؛ درخواست از امامرضا
- ↑ عصاره عاشورا 82 و اربعین 80
- ↑ اربعین 91 و اربعین 81 و اربعین 78 و ارزش نماز 76
- ↑ اربعین 91 و عاشورای 87 و اربعین 78
- ↑ عصاره عاشورا 82 و اربعین 87 و اربعین 91
- ↑ (سوره النساء، آیه ۴۵)
- ↑ اربعین 91 و اربعین 81 و عصاره عاشورا 82