منتخب: حضرت قاسم: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - '[[[' به '[[') |
|||
سطر ۱۱: | سطر ۱۱: | ||
حالا حضرتقاسم جلو آمده و به امامحسین {{علیه}} میگوید: عموجان! دنیا برای من، بعد از آقا علیاکبر سیاه است، اجازه بده به میدان بروم. امام بهخاطر سفارش برادرش میخواست ببیند خواست قاسم چیست؟ تا اینکه درخواستش را تکرار کرد، به او فرمود: عزیز من! مرگ در نظر تو چگونه است؟ گفت: «أحلی من العسل»: مانند عسل، اینقدر برایم لذیذ است! | حالا حضرتقاسم جلو آمده و به امامحسین {{علیه}} میگوید: عموجان! دنیا برای من، بعد از آقا علیاکبر سیاه است، اجازه بده به میدان بروم. امام بهخاطر سفارش برادرش میخواست ببیند خواست قاسم چیست؟ تا اینکه درخواستش را تکرار کرد، به او فرمود: عزیز من! مرگ در نظر تو چگونه است؟ گفت: «أحلی من العسل»: مانند عسل، اینقدر برایم لذیذ است! | ||
امامحسین {{علیه}} قاسم را به میدان فرستاد. عدهای را به دَرَک واصل کرد؛ اما یکروایت عجیبی داریم: قاسم قدری توانش طی [تمام] شد، روی زانوی اسب افتاد، اسب عوضی در بین لشکر رفت، هر کسی به او میزد؛ تا اینکه بالأخره صدا زد: عموجان! من هم رفتم، خداحافظ! اسب با بدن مبارک قاسم آمد، امامحسین {{علیه}} او را در بغل گرفت، حضرتقاسم تمام جانش قطعهقطعه بود. {{ارجاع|[[اصولدین و سلامتولایت]] 78 و [[حضرتابوالفضل]] 85 و [[عاشورای 77]]}} من شب عروسی پسرم به یک اتاق خلوت رفتم و یاد حضرتقاسم افتادم. عوض اینکه بخندم و بگویم و برقصم، آنقدر گریه کردم که از حال رفتم! ببین وقتی یاد ائمه {{علیهم}} باشی و نقش آنها را داشتهباشی، با آنها محشور میشوی. عشق و ذوق دنیا تو را گول نمیزند، امر را میبینی. {{ارجاع|کتاب [[رجعت را بهتر بشناسیم]] و [[افشای ولایت]]}} | امامحسین {{علیه}} قاسم را به میدان فرستاد. عدهای را به دَرَک واصل کرد؛ اما یکروایت عجیبی داریم: قاسم قدری توانش طی [تمام] شد، روی زانوی اسب افتاد، اسب عوضی در بین لشکر رفت، هر کسی به او میزد؛ تا اینکه بالأخره صدا زد: عموجان! من هم رفتم، خداحافظ! اسب با بدن مبارک قاسم آمد، امامحسین {{علیه}} او را در بغل گرفت، حضرتقاسم تمام جانش قطعهقطعه بود. {{ارجاع|[[اصولدین و سلامتولایت]] 78 و [[حضرتابوالفضل]] 85 و [[عاشورای 77]]}} من شب عروسی پسرم به یک اتاق خلوت رفتم و یاد حضرتقاسم افتادم. عوض اینکه بخندم و بگویم و برقصم، آنقدر گریه کردم که از حال رفتم! ببین وقتی یاد ائمه {{علیهم}} باشی و نقش آنها را داشتهباشی، با آنها محشور میشوی. عشق و ذوق دنیا تو را گول نمیزند، امر را میبینی. {{ارجاع|کتاب [[رجعت را بهتر بشناسیم]] و [[افشای ولایت]]}} | ||
− | |||
− | |||
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]] | [[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]] |
نسخهٔ ۱۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۵۲
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
روضه متقی [۱]
امامحسن (علیهالسلام) یک سفارشنامه راجعبه قاسم نوشتهبود، آنرا به بازویش بستهبود. امامحسین (علیهالسلام) آنرا باز کرد، دید برادرش نوشته: برادرجان! فاطمه را به عقد قاسم درآور. حالا امامحسین (علیهالسلام) میخواهد امر برادرش را اطاعت کند. آنجایی که به زَعفر فرمود: نَفَسهایی که همه اینها [لشکر ابنزیاد] میکِشند در قبضه قدرت من است، اینجا اِعمال کرد. یکساعت، عقد قاسم و فاطمه را در خیمهای قرار داد. تمام نَفَسهای لشکر در سینه پیچید، زنگها صدا نمیکرد، شترها پایشان را از جا حرکت نمیدادند. خبر به ابنزیاد دادند که اگر این مطلب طول بکشد، تمام لشکر از بین میرود؛ جواب داد که اینها یک مدّتی دارند. حالا عروس و داماد با هم صحبت میکردند، میگفتند: با هم به مدینه میرویم و چهکار میکنیم؟ [۲]
حالا حضرتقاسم جلو آمده و به امامحسین (علیهالسلام) میگوید: عموجان! دنیا برای من، بعد از آقا علیاکبر سیاه است، اجازه بده به میدان بروم. امام بهخاطر سفارش برادرش میخواست ببیند خواست قاسم چیست؟ تا اینکه درخواستش را تکرار کرد، به او فرمود: عزیز من! مرگ در نظر تو چگونه است؟ گفت: «أحلی من العسل»: مانند عسل، اینقدر برایم لذیذ است! امامحسین (علیهالسلام) قاسم را به میدان فرستاد. عدهای را به دَرَک واصل کرد؛ اما یکروایت عجیبی داریم: قاسم قدری توانش طی [تمام] شد، روی زانوی اسب افتاد، اسب عوضی در بین لشکر رفت، هر کسی به او میزد؛ تا اینکه بالأخره صدا زد: عموجان! من هم رفتم، خداحافظ! اسب با بدن مبارک قاسم آمد، امامحسین (علیهالسلام) او را در بغل گرفت، حضرتقاسم تمام جانش قطعهقطعه بود. [۳] من شب عروسی پسرم به یک اتاق خلوت رفتم و یاد حضرتقاسم افتادم. عوض اینکه بخندم و بگویم و برقصم، آنقدر گریه کردم که از حال رفتم! ببین وقتی یاد ائمه (علیهمالسلام) باشی و نقش آنها را داشتهباشی، با آنها محشور میشوی. عشق و ذوق دنیا تو را گول نمیزند، امر را میبینی. [۴]
- ↑ سخنرانی عاشورای 87 (دقیقه 20) و حضرتابوالفضل (دقیقه 41) و ولایت، عدالت، سخاوت (دقیقه 59)
- ↑ عاشورای 87
- ↑ اصولدین و سلامتولایت 78 و حضرتابوالفضل 85 و عاشورای 77
- ↑ کتاب رجعت را بهتر بشناسیم و افشای ولایت