ارزش نماز: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
 
سطر ۳۸: سطر ۳۸:
 
{{موضوع|در آخرالزمان، [برای حفظ دین خود] باید دربست در اختیار ولایت بود|آخرالزمان}} امروز روزی است که باید دور محور ولایت بچرخیم، دور محور ولایت باشیم. والله! به‌دینم قسم! هیچ‌چیز نور ندارد، مگر ولایت. بیایید دور محور ولایت بگردیم! {{دقیقه|30}} بیایید این حرف‌ها را خیلی در آن خُرد نشوید! بیایید دور محور ولایت بگردید! هر کسی‌که به هر کجا رسید، دور محور ولایت گشت. دور محور ولایت بگردیم، یعنی‌چه؟! همان هم حرفی است؛ یعنی ما باید دربست خودمان را فدای ولایت کنیم، دربست در اختیار ولایت باشیم.  
 
{{موضوع|در آخرالزمان، [برای حفظ دین خود] باید دربست در اختیار ولایت بود|آخرالزمان}} امروز روزی است که باید دور محور ولایت بچرخیم، دور محور ولایت باشیم. والله! به‌دینم قسم! هیچ‌چیز نور ندارد، مگر ولایت. بیایید دور محور ولایت بگردیم! {{دقیقه|30}} بیایید این حرف‌ها را خیلی در آن خُرد نشوید! بیایید دور محور ولایت بگردید! هر کسی‌که به هر کجا رسید، دور محور ولایت گشت. دور محور ولایت بگردیم، یعنی‌چه؟! همان هم حرفی است؛ یعنی ما باید دربست خودمان را فدای ولایت کنیم، دربست در اختیار ولایت باشیم.  
  
{{موضوع|انبیایی که سریع‌تر به ولایت لبّیک گفتند، مُرسل شدند|ولایت/انبیاء}} رفقای‌عزیز! قربان‌تان بروم، من منظورم این‌است که هر چیزی که در تمام خلقت بوده، پیش‌تازش ولایت است. هیچ‌کس به هیچ‌کجا نرسیده به‌غیر از دریچه ولایت. اگر صد و بیست و چهارهزار پیغمبر که این‌ها نبیّ شدند، وقتی‌که خدای تبارک و تعالی [را] اطاعت کردند [و] لبّیک گفتند؛ آن لبّیک که گفتند، به‌قرآن لبّیک گفتند. مگر کلام خدا قرآن نیست؟! ما نباید بگوییم [که] مَثل سند قرآنی‌اش چیست؟! مگر خدا کلامش قرآن نیست؟! این‌ها گفتند: لبّیک! اتفاقاً روایت داریم: چهار تا از آن‌ها خیلی سریع [لبّیک] گفتند، بعد [بقیه] آن‌ها گفتند، این‌ها [که سریع گفتند،] مُرسل شدند. رفقای‌عزیز! قربان‌تان بروم، ندای خدا، ندای ولایت است. اصلاً ندایی در تمام خلقت به‌غیر از ندای ولایت نداریم. چرا ما متوجه نیستیم؟! حالا وقتی‌که این انبیاء لبّیک گفتند، روایت داریم: تا دو مرتبه یا سه‌مرتبه این‌ها را یک‌چیزی که روی حکمت خودش [بود]، دوباره لبّیک گفتند، بعد خدا پاداش لبّیک که به خدا گفتند، عصمت به آن‌ها داد، «عصمةُ‌الله» شدند. {{موضوع|همان‌طور که خداوند از انبیاء به‌خاطر عصمت‌شان توقع دارد، از شیعه هم به‌واسطه داشتنِ ولایت توقع دارد|انبیاء/شیعه}} حالا این‌قدر خدا توقع دارد، حالا که به آن‌ها [عصمت] داده، ما باید متوجه باشیم! اگر آدم ابوالبشر یک ترک‌اولی کرد، چهل‌سال گریه کرد؛ چون‌که ایشان را عصمت به او داده؛ چون‌که لبّیک به خدا گفته؛ حالا که [لبّیک] گفته، خدا به‌قول ما توقّع [از او] دارد، توقعِ ترک‌اولی از او ندارد. حالا یک ترک‌اولی می‌کند، چهل‌سال باید گریه کند. اگر عصمت به او نداده‌بود، خدا آن‌کار را با او نمی‌کرد؛ چون‌که با پیغمبر قرارداد کرده، «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ» را در اَلست قبول کرده، ولایت را قبول کرده، توحید را قبول کرده حالا خدا از او توقع دارد. مگر یونس نیست که او را در دهان ماهی انداخت؟! {{ارجاع به روایت|کندی حضرت یونس در قبولی ولایت امیرالمؤمنین}} اگر خدا به او نداده‌بود [و] قبول نکرده‌بود، خدا این‌قدر توقع از او نداشت. ای شیعه علی! اگر تو می‌آیی [و] می‌گویی [و] ادعای شیعگی می‌کنی، خدا از تو توقع دارد. آن عصمتی که به انبیاء داده؛ یعنی ولایت، اگر تو هم ولایت داری، باید خدا را اطاعت کنی! باید مُحرم باشی! خدا از تو توقع دارد. چرا توقع از یک‌میلیارد اهل‌تسنن ندارد؟! اعلام کرد [که] این‌ها کافر شدند؛ اما آن‌قدر تو عزیز هستی که امام‌صادق {{علیه}} می‌فرماید: مریض شدی؟ می‌گوید: آره! می‌گوید: ما مریض شدیم، [می‌گوید:] خوب شدی، ما خوب شدیم. اتصال هستی! قدر بدان! بنده، خودم را می‌گویم، {{دقیقه|35}} جسارت به شما نمی‌کنم، من همه‌اش سرم توی آخور است. همان هم روایت داریم، خدا می‌گوید: «کُلوا من الطیّبات و اعملوا صالحاً» بیا بخور! خوب هم بخور! خوب هم بگرد! عمل صالح چیست؟ ولایت است. [آیا] عمل صالح نماز است؟! به ریشت می‌خندد، اگر این فکر را بکنی.  
+
{{موضوع|انبیایی که سریع‌تر به ولایت لبّیک گفتند، مُرسل شدند|ولایت/انبیاء}} رفقای‌عزیز! قربان‌تان بروم، من منظورم این‌است که هر چیزی که در تمام خلقت بوده، پیش‌تازش ولایت است. هیچ‌کس به هیچ‌کجا نرسیده به‌غیر از دریچه ولایت. اگر صد و بیست و چهارهزار پیغمبر که این‌ها نبیّ شدند، وقتی‌که خدای تبارک و تعالی [را] اطاعت کردند [و] لبّیک گفتند؛ آن لبّیک که گفتند، به‌قرآن لبّیک گفتند. مگر کلام خدا قرآن نیست؟! ما نباید بگوییم [که] مَثل سند قرآنی‌اش چیست؟! مگر خدا کلامش قرآن نیست؟! این‌ها گفتند: لبّیک! اتفاقاً روایت داریم: چهار تا از آن‌ها خیلی سریع [لبّیک] گفتند، بعد [بقیه] آن‌ها گفتند، این‌ها [که سریع گفتند،] مُرسل شدند. رفقای‌عزیز! قربان‌تان بروم، ندای خدا، ندای ولایت است. اصلاً ندایی در تمام خلقت به‌غیر از ندای ولایت نداریم. چرا ما متوجه نیستیم؟! حالا وقتی‌که این انبیاء لبّیک گفتند، روایت داریم: تا دو مرتبه یا سه‌مرتبه این‌ها را یک‌چیزی که روی حکمت خودش [بود]، دوباره لبّیک گفتند، بعد خدا پاداش لبّیک که به خدا گفتند، عصمت به آن‌ها داد، «عصمةُ‌الله» شدند. {{موضوع|همان‌طور که خداوند از انبیاء به‌خاطر عصمت‌شان توقع دارد، از شیعه هم به‌واسطه داشتنِ ولایت توقع دارد|انبیاء/شیعه}} حالا این‌قدر خدا توقع دارد، حالا که به آن‌ها [عصمت] داده، ما باید متوجه باشیم! اگر آدم ابوالبشر یک ترک‌اولی کرد، چهل‌سال گریه کرد؛ چون‌که ایشان را عصمت به او داده؛ چون‌که لبّیک به خدا گفته؛ حالا که [لبّیک] گفته، خدا به‌قول ما توقّع [از او] دارد، توقعِ ترک‌اولی از او ندارد. حالا یک ترک‌اولی می‌کند، چهل‌سال باید گریه کند. اگر عصمت به او نداده‌بود، خدا آن‌کار را با او نمی‌کرد؛ چون‌که با پیغمبر قرارداد کرده، «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ» را در اَلست قبول کرده، ولایت را قبول کرده، توحید را قبول کرده حالا خدا از او توقع دارد. مگر یونس نیست که او را در دهان ماهی انداخت؟! {{ارجاع به روایت|کندی حضرت یونس در قبولی ولایت امیرالمؤمنین}} اگر خدا به او نداده‌بود [و] قبول نکرده‌بود، خدا این‌قدر توقع از او نداشت. ای شیعه علی! اگر تو می‌آیی [و] می‌گویی [و] ادعای شیعگی می‌کنی، خدا از تو توقع دارد. آن عصمتی که به انبیاء داده؛ یعنی ولایت، اگر تو هم ولایت داری، باید خدا را اطاعت کنی! باید مُحرم باشی! خدا از تو توقع دارد. چرا توقع از یک‌میلیارد اهل‌تسنن ندارد؟! اعلام کرد [که] این‌ها کافر شدند؛ اما آن‌قدر تو عزیز هستی که امام‌صادق {{علیه}} می‌فرماید: مریض شدی؟ می‌گوید: آره! می‌گوید: ما مریض شدیم، [می‌گوید:] خوب شدی، ما خوب شدیم. {{ارجاع به روایت|مریض شدن ائمه به مریضی شیعیان}} اتصال هستی! قدر بدان! بنده، خودم را می‌گویم، {{دقیقه|35}} جسارت به شما نمی‌کنم، من همه‌اش سرم توی آخور است. همان هم روایت داریم، خدا می‌گوید: «کُلوا من الطیّبات و اعملوا صالحاً» بیا بخور! خوب هم بخور! خوب هم بگرد! عمل صالح چیست؟ ولایت است. [آیا] عمل صالح نماز است؟! به ریشت می‌خندد، اگر این فکر را بکنی.  
  
 
{{موضوع|اگر امام‌جماعتی بد شد، نه تکلیف نماز از دوش شما برداشته‌می‌شود، نه تکلیف خمس و سهم امام؛ قضیه طلبه‌ای که دزدی کرده‌بود و آقای‌بروجردی گفته‌بود یک دزد لباس طلبه را پوشیده|نماز/خمس}} امروز می‌خواهم یک‌قدری إن‌شاءالله به یاری خدا از نماز صحبت کنم. خیلی‌ها پیش من می‌آیند [و] می‌گویند [که] بچه‌هایمان یا نماز نمی‌خوانند، یا الآن در دانشگاه شنیدم [که] صده هشتاد تا [از] مردم نماز نمی‌خوانند، عده‌ای هم خمس و سهم امام نمی‌دهند. بدانید [که] این تکلیف از روی دوش شما برداشته‌نشده! حالا [وقتی] به او می‌گویی [چرا نماز نمی‌خوانی؟] می‌گوید: امام‌جماعت [محله] ما چرا این‌جوری شده؟! آقای‌مهندس! آقایی که دیپلم داری! آقای دانش‌جو! آقایی که سواد داری! آقایی که [سواد] نداری! من از شما [یک] حرف سؤال می‌کنم؛ مگر تا حالا، خدایِ تو امام‌جماعت محله‌تان بوده؟! [مگر تا حالا] عبادت برای امام‌جماعت محله‌تان می‌کردی؟! خمس و سهمِ امام به‌واسطه امام‌جماعت محله‌ات می‌دادی؟! اگر یک‌قدری تفکر داشته‌باشید، اگر ریش داری، عُقَلاء به ریشت می‌خندند! چرا امام‌جماعت ما این‌جوری شده؟! پول‌ها را به او دادیم خورده، رفته ماشین سواری خریده. چه‌کسی به تو گفت [که] به او بدهی؟! اگر هم به او می‌دهی، هوایش را داشته‌باش! اگر هم می‌روی [پیش او] حساب‌سال می‌گذاری، [بگو] آقا! می‌خواهی با آن [پول] چه بکنی؟! یک بچه یتیم بیاور [تا] من به او بدهم، یک مَقروض [یعنی بدهکار] بیاور [تا] من به او بدهم، یک گرفتار بیاور [تا] من به او بدهم. تو اشتباه کردی؛ نه آن [امام‌جماعت که به او پول دادی]. خدا آقای‌بروجردی را رحمت کند! من بیشتر وقت‌ها خدمت ایشان بودم؛ اما دورادور. آن‌زمان یکی پیشش آمد، گفت: یک طلبه‌ای دزدی کرده، گفت: یک دزد لباس طلبه را پوشیده، طلبه که دزدی نمی‌کند، طلبه که خیانت نمی‌کند، طلبه که این‌قدر شهوت‌رانی نمی‌کند. این لباس اهل‌علم [را] که یکی پوشید، لباس تکلیف است. [وقتی] می‌پوشند، خوشحال می‌شوند؛ اما نمی‌دانند چه تکلیفی دارند؟! اگر به تکلیف عمل نکنند، جوان‌های ما را گمراه می‌کنند. حالا من حرفم سر این‌است، از تو سؤال می‌کنم: آیا تو تا حالا نماز از برای امام‌جماعت محله‌ات می‌خواندی؟! روزه از برای این [امام‌جماعت] می‌گرفتی؟! [که] می‌گویی چرا این بد شده؟! این تکلیف به گردن تو نیست؟!  
 
{{موضوع|اگر امام‌جماعتی بد شد، نه تکلیف نماز از دوش شما برداشته‌می‌شود، نه تکلیف خمس و سهم امام؛ قضیه طلبه‌ای که دزدی کرده‌بود و آقای‌بروجردی گفته‌بود یک دزد لباس طلبه را پوشیده|نماز/خمس}} امروز می‌خواهم یک‌قدری إن‌شاءالله به یاری خدا از نماز صحبت کنم. خیلی‌ها پیش من می‌آیند [و] می‌گویند [که] بچه‌هایمان یا نماز نمی‌خوانند، یا الآن در دانشگاه شنیدم [که] صده هشتاد تا [از] مردم نماز نمی‌خوانند، عده‌ای هم خمس و سهم امام نمی‌دهند. بدانید [که] این تکلیف از روی دوش شما برداشته‌نشده! حالا [وقتی] به او می‌گویی [چرا نماز نمی‌خوانی؟] می‌گوید: امام‌جماعت [محله] ما چرا این‌جوری شده؟! آقای‌مهندس! آقایی که دیپلم داری! آقای دانش‌جو! آقایی که سواد داری! آقایی که [سواد] نداری! من از شما [یک] حرف سؤال می‌کنم؛ مگر تا حالا، خدایِ تو امام‌جماعت محله‌تان بوده؟! [مگر تا حالا] عبادت برای امام‌جماعت محله‌تان می‌کردی؟! خمس و سهمِ امام به‌واسطه امام‌جماعت محله‌ات می‌دادی؟! اگر یک‌قدری تفکر داشته‌باشید، اگر ریش داری، عُقَلاء به ریشت می‌خندند! چرا امام‌جماعت ما این‌جوری شده؟! پول‌ها را به او دادیم خورده، رفته ماشین سواری خریده. چه‌کسی به تو گفت [که] به او بدهی؟! اگر هم به او می‌دهی، هوایش را داشته‌باش! اگر هم می‌روی [پیش او] حساب‌سال می‌گذاری، [بگو] آقا! می‌خواهی با آن [پول] چه بکنی؟! یک بچه یتیم بیاور [تا] من به او بدهم، یک مَقروض [یعنی بدهکار] بیاور [تا] من به او بدهم، یک گرفتار بیاور [تا] من به او بدهم. تو اشتباه کردی؛ نه آن [امام‌جماعت که به او پول دادی]. خدا آقای‌بروجردی را رحمت کند! من بیشتر وقت‌ها خدمت ایشان بودم؛ اما دورادور. آن‌زمان یکی پیشش آمد، گفت: یک طلبه‌ای دزدی کرده، گفت: یک دزد لباس طلبه را پوشیده، طلبه که دزدی نمی‌کند، طلبه که خیانت نمی‌کند، طلبه که این‌قدر شهوت‌رانی نمی‌کند. این لباس اهل‌علم [را] که یکی پوشید، لباس تکلیف است. [وقتی] می‌پوشند، خوشحال می‌شوند؛ اما نمی‌دانند چه تکلیفی دارند؟! اگر به تکلیف عمل نکنند، جوان‌های ما را گمراه می‌کنند. حالا من حرفم سر این‌است، از تو سؤال می‌کنم: آیا تو تا حالا نماز از برای امام‌جماعت محله‌ات می‌خواندی؟! روزه از برای این [امام‌جماعت] می‌گرفتی؟! [که] می‌گویی چرا این بد شده؟! این تکلیف به گردن تو نیست؟!  

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۳۳

بسم الله الرحمن الرحیم
ارزش نماز
کد: 10453
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1376-11-07
تاریخ قمری (مناسبت): 28 رمضان

«العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته

رفقای‌عزیز! ما نمی‌توانیم [راجع‌به] حرف [و] صحبت، بگوییم که یک مطلبی نیست! یک‌وقت ما یک مطلبی را نشنیده‌ایم؛ ما نباید یک حرف‌هایی را ردّ کنیم. من یک‌وقت یک صحبتی کردم، گفتم: هر کلامی در عالم، روایت و حدیث روی آن‌است. من نه این‌که خودخواهی کنم، یک‌وقت می‌خواستم که رفقای‌عزیز را، به ایشان بگویم؛ گفتم: بیایید دورهم بنشینیم [و] از من صد تا حرف سؤال کنید، من صد تا روایت می‌گویم. والله! بالله! تالله! نه این‌که من بخواهم خودم را معرفی کنم، من چه معرفی دارم؟! حالا هر چه ما را عزّت کنید و احترام کنید، این‌ها پایان ندارد، یک‌چیز گیر خودتان می‌آید. [اگر] یک مؤمن، یک مؤمنه‌ای را احترام کنید، یک‌چیز گیر خودت می‌آید، این به‌درد من نمی‌خورد؛ یعنی چرا؟ من نمی‌توانم بگویم خدایا! احترام این‌ها را بگیر [و] یک‌چیزی به‌من بده! خدا چیزی به‌من نمی‌دهد؛ می‌گوید: برو! همین‌که احترامت کردند، [تو را] بس است؛ پس من چرا گفتم [که] شما صد تا حرف سراغ بگیرید، صد تا روایت می‌گوییم؛ یعنی خدای تبارک و تعالی هر حرفی را، حجّت [را] به ما تمام کرده‌است. رفقای‌عزیز! بیایید در این، هر کلام [و] حرفی که هر کسی بزند، یک‌روایت روی آن‌است، یا [آن حرف] تکذیب است یا تشویق است. شما ببینید که اگر بخواهید یک‌قدری ابعاد ولایت را ما متوجه بشویم، نمی‌گویم خدای نکرده نمی‌فهمیم، من به قدس رفقای‌عزیز [و] آقایان جسارت نمی‌کنم! اگر هم یک‌وقت [جسارت] کردم، حضرت‌عباسی من [را] عفو کنید، از روی نفهمی [و] نادانی [جسارت] کردم، نمی‌خواستم شماها را خدای‌نخواسته حرفی بزنم که از برای شما کسری است. نه والله! توی من نیست.

شما ببینید الآن، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) روی دست پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قرار می‌گیرد. ببینید من می‌گویم ولایت پیش‌تاز هر انقلابی است، پیش‌تاز هر کاری‌است، پیش‌تاز هر پیش‌آمدی است که در خلقت می‌شود. این ولایت پیش‌تاز است. ببینید [در] اَلست، ولایت پیش‌تاز است، [در اَلست] آن [ولایت، اول] باید لبّیک بگوید، تا شیعه‌ها لبّیک بگویند. الآن که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) روی دست پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قرار می‌گیرد؛ چه آیه‌ای را می‌خواند؟! رفقای‌عزیز! چه می‌گوید؟! بگویید! [می‌فرماید: «قَد] أفلح المؤمنون» علی (علیه‌السلام) می‌داند [که] این‌مردم بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هفتاد و سه فرقه می‌شوند، علی (علیه‌السلام) دارد فرقه صحیحش را روی دست پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) معلوم می‌کند. چرا ما متوجه نیستیم؟! عزیزان من! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، بیاید تفکر داشته‌باشید! بیایید دست از ولایت برندارید! بیایید ولایت را بهتر بشناسید! والله! به‌وجود خودش قسم! علی (علیه‌السلام) می‌داند [که] مردم بعد از نبیّ، هفتاد و سه فرقه می‌شوند؛ حالا دارد سوره مؤمنون می‌خواند؛ یعنی می‌گوید: این فرقه نجات پیدا می‌کنند! این فرقه است که قرآن تأیید می‌کند!

رفقای‌عزیز! بدانید ولایت، شما را تکمیل می‌کند؛ اما قرآن تأیید می‌کند. الآن می‌دانم [که] شما می‌گویید که اگر می‌گویی ولایت تأمین می‌کند، چرا قرآن تأیید می‌کند؟! [این] یعنی‌چه؟! این خیلی حرف دارد، خیلی ابعاد دارد؛ مگر [این‌که] ما بِکشیم. چرا گفتم ولایت تأیید می‌کند، ولایت تکمیل می‌کند؟ هر کسی‌که ولایت دارد تکمیل است؛ اما لاف ولایت می‌زند، باید قرآن او را تأیید کند! اگر قرآن آن‌را تأیید نکند؛ این‌است که فدایتان بشوم، پیغمبر فرمود، امام می‌گوید: اگر روایتی مطابق قرآن نباشد، [آن‌را به] سینه دیوار بزنید! ما باید بفهمیم چه روایتی را [به] سینه دیوار بزنیم؟ نه این‌که آب به آسیاب اهل‌تسنن بریزیم. والله! اگر این حرف را نشناسیم؛ اگر این حرف را متوجه نباشیم، آب به آسیاب اهل‌تسنن ریختیم. رفقای‌عزیز! فدایتان بشوم، بیایید فکر و اندیشه داشته‌باشید! فکر و اندیشه دارید، فکر و اندیشه شما زیاد بشود. فکر و اندیشه مثل ولایت می‌ماند؛ تمامی ندارد. هر چه بفهمید، باز می‌فهمید که ما در ولایت نفهمیدیم. اگر آن روایتی که می‌گوید [آن‌را] به دیوار بزن! درست می‌گوید، یک عده‌ای هستند [که] این ولایت را به خودشان می‌بَرازند [یعنی نسبت می‌دهند]؛ یعنی خودشان را به‌اصطلاح ولایی می‌کنند؛ اما ببین چیست؟ از کجا می‌گوید؟ مگر یزیدبن‌معاویه [نیست که]، خطیب [اش] دارد صحبت می‌کند، امام‌سجاد «صلوات‌الله و سلامه علیه» [به او] می‌گوید: ای خطیب! خاموش باش! چرا تو خدا را به غضب آوردی؟! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به غضب آوردی؟! معلوم می‌شود [آن خطیب] دارد یزید را تمجید می‌کند.

رفقای‌عزیز! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، من از شما سؤال می‌کنم، من کلّی می‌گویم، عزیزان من! من کلّی می‌گویم. این روایتی که امام‌باقر (علیه‌السلام) یا امام‌صادق (علیه‌السلام) نقل می‌کند، خودِ قرآن دارد نقل می‌کند. چرا ما متوجه نمی‌شویم؟! این روایتی که امام‌باقر (علیه‌السلام) دارد صحبت می‌کند، می‌گویی سندش با قرآن یکی باشد؟! اشتباه می‌کنی! برو از خدا بخواه [که] اشتباهت را رفع کند! خدا بینایی به تو بدهد! آن [امام] خودِ قرآن است [که] دارد می‌گوید! اگر آقا امام‌رضا (علیه‌السلام) می‌گوید: «لا إله إلّا الله حصنی فمن دخل حصنی أمِن مِن عذابی بشرطها و شروطها و أنا من شروطها» برو به‌قرآن بگو [سندش] کجاست؟! برو مطابقش کن! اگر جوادالائمه (علیه‌السلام) می‌فرماید: زیارت قبر پدرم تا هفتاد حجّ، تا هفتاد عمره هست، آن‌وقت می‌گوید: یک حاجت برادر مؤمن بالاتر است، برو با قرآن مطابقش کن! این‌نیست. باباجان! مگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نمی‌گوید: «أنا قرآن‌الناطق»؟! مگر علی (علیه‌السلام) [فقط] قرآن‌ناطق است؟! والله! حسین (علیه‌السلام) هم هست، حسن (علیه‌السلام) هم هست، دوازده‌امام (علیهم‌السلام) قرآن‌ناطق است، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) هم قرآن‌ناطق است «إنّما یریدُ الله [لیُذهب عَنکم الرِّجس] أهل‌البیت و [یُطهرّکم] تَطهیراً» چرا ما بیدار نمی‌شویم؟! چرا ما متوجه نمی‌شویم؟!

همه‌اش می‌گوییم که مثلاً [این روایت را] سینه دیوار بزن! آخر بدان چه روایتی را؟! اگر پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یا امام‌صادق (علیه‌السلام) این فرمایش را می‌فرماید، درست می‌گوید؛ کسانی‌که آمدند ولایت را به خودشان می‌بَرازند [یعنی نسبت می‌دهند]؛ حالا آمدند عمر یا ابوبکر یا هارون یا مأمون، ببین دارند می‌گویند: ما ولیّ هستیم! حالا می‌گویند که خُطبایی که راجع‌به آن‌ها صحبت می‌کنند، باید [حرف‌شان] مطابق قرآن باشد! خدا ردّ می‌کند. قرآنی که وقتی به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نازل‌شد، از زمان حضرت آدم ابوالبشر تا حالا [را می‌گوید]، هر چه را که قرآن تأیید کرده، آن صحیح است؛ هر چه را که قرآن تأیید نکرده، صحیح نیست. چرا آن‌را می‌گوید؟ چرا این فرمایش را می‌فرماید؟ یک‌عده‌ای از خلفاء آمدند این‌جوری شده؛ روایت‌هایی تا حتی از امام‌صادق (علیه‌السلام) به خودشان نسبت می‌دهند. حضرت می‌فرماید: نه باباجان! این کافر به ولایت است! دارد تو را راهنمایی می‌کند. والله! بالله! تالله! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [و] علی (علیه‌السلام) شما را دوست دارد! می‌خواهد گول نخوری. اگر یک کسی به‌غیر [از] این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) پیدا شد و این روایت‌ها را به‌اصطلاح خودِ ما به خودش می‌بَرازد [و] می‌گوید: من هستم، [امام] می‌گوید: اگر این‌ها روایت و حدیثی راجع‌به این‌ها گفتند و [به خودشان] نسبت دادند، بدان باید مطابق قرآن باشد؛ نه روایتی که [خود] امام‌باقر (علیه‌السلام) [آن‌را] نقل می‌کند، آن [امام] خودِ قرآن است. اگر قرآن‌مجید به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نازل‌شد، والله! از زمان حضرت آدم ابوالبشر تا حالا [را گفته]، هر چیزی را که قرآن تأیید کرده، آن صحیح است. ببین [قرآن] قوم‌لوط [را تأیید] نمی‌کند، قوم عاد را [تأیید] نمی‌کند، ظالمین را تأیید نمی‌کند.

باباجانِ من! عزیزجان من! چرا هر کجا پاهایتان می‌رود، می‌روید؟! چرا هر حرفی را به هر کسی نسبت می‌دهید؟! یک امام‌جماعت ده‌تا صفت باید داشته‌باشد! آیا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) صفت نباید داشته‌باشد [که] دنبال این و آن می‌روید؟! [امام‌جماعت] اول [باید] شیعه باشد، بعد عادل باشد، بعد عمل فسق نکند، بعد اهل‌دنیا نباشد، بعد مُروّت داشته‌باشد، بعد انصاف داشته‌باشد، یک امام‌جماعت هشت‌شرط یا ده شرط برای شما شرط قرار داده [است]. کجا می‌روید؟! حالا که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده [بعد از من اُمّتم] هفتاد و سه فرقه می‌شوند، عزیزان! بیایید مبادا ما از آن فرقه‌ها باشیم! به قربان‌تان بروم، بیایید این فرقه‌ای که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به‌قول ما یک شخصی، [اگر] شخص بگوییم، هر چه بگوییم، اشتباه گفتیم، سه‌روز قدم در دنیا گذاشته، دارد چه آیه‌ای می‌خواند؟! «[قد] أفلح [المؤمنون]» می‌خوانَد، دارد معنی می‌کند [که] ای مردم! بیایید دنبال این [فرقه] بروید! هفتاد و سه فرقه [که] می‌شوند، [شما] این‌طرف و آن‌طرف نروید! حالا هم علی (علیه‌السلام) دارد راهنمایی‌تان می‌کند، آیا ما فهمیدیم؟! آیا ما متوجه شدیم؟! همین‌طور می‌گوییم که مثلاً این، حالا چرا این‌جوری شدید؟! حالا اهل‌تسنن هم همین‌طورند. اهل‌تسنن ائمه ما را قبول ندارند! روایت‌هایش را هم می‌گویند [که] باید با قرآن یکی باشد. این حرف‌ها که یک‌وقت پیدا می‌شود، مبادا ما آب به آسیاب اهل‌تسنن بریزیم. ما باید بگوییم حسین (علیه‌السلام) خودِ قرآن است، امام‌باقر (علیه‌السلام) خودِ قرآن است، امام‌صادق (علیه‌السلام) خودِ قرآن است، کلام‌شان هم کلام‌الله مجید است. آیا در این فکر رفتیم یا مقدّسی‌مان گرفته [و می‌گوییم:] هر چیزی باید مطابق قرآن باشد؟ آن‌ها نه قرآن را قبول دارند، نه ائمه ما را قبول دارند. مطلب قشنگ است؛ اما تفکّرش قشنگ‌تراست! فهمیدنش قشنگ‌تر است! قرآن‌خواندن صحیح است؛ اما فهمیدنش بهتر است.

والله! اگر امروز شما بُعد ولایت نداشته‌باشید، فردای‌قیامت بروید دست خالی می‌روید. بیایید این نماز شب‌ها را، نمازهای نافله را، این گردن‌کجی‌ها را که می‌کنید، این‌ها [را] یک‌قدری با مغز بکنید! نمی‌گویم نکنید! بیاید ولایت را بشناسید! تا عبادت‌تان بال داشته‌باشد؛ پرش در عرش خدا کند. چرا پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تا عرش خدا رفت؟! به‌توسط ولایت رفت. مگر عیسی نیست که آسمان چهارم، دعوتش کرده، [به او] گفت: چه آوردی؟! گفت: یک سوزن و نخ آوردم؛ اگر لباسم به یک‌جایی گیر کرد، [آن‌را] بدوزم. گفت: او را نگه‌دارید! [به] پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته: چه آوردی؟! گفت: همانی که تو می‌خواهی! [گفت:] چه آوردی؟! [گفت:] مقصد تو را، ولایت علی (علیه‌السلام) را!

رفقای‌عزیز! قربان‌تان بروم، امروز هر چیزی در عالم فتنه شده [است]! مواظب فتنه‌های آخرالزمان باشید! والله! اگر دنیا را ببینید، گول می‌خورید! بیایید قانع و راضی باشیم، دعا کنید من بدبخت هم قانع و راضی باشم، این چهار روز عمر تمام می‌شود، دست خالی نروید! من روز اول گفتم: هر چیزی در عالم فتنه است، گفتم: الآن این بچه‌ای که پیدا شده، فتنه است، فتنه‌اش دارد آشکار می‌شود. شما حسابش را بکن! می‌گویند که اگر نگاه توی روی [یعنی صورت] ظالم بکنی، [لقای خدا را نمی‌توانی لبّیک بگویی؛] آیا این روایت را چه کنیم؟! مگر نگفتم که یک کسی بود [که] موسی خیلی او را دوست داشت، از دوستان موسی بود، مؤمن بود؟! حالا [موسی] آمده [و] می‌بیند که [این دوستش] مُرده‌است، کلاغ یا حیوان چشمان او را درآورده [و] خورده [است]، ساق پای او را هم یک‌قدری خورده، [موسی گفت:] خدا! مگر این [دوستم] مؤمن نبود؟! [خدا گفت:] چرا، [اما] از برای شفاعت یکی درِ خانه ظلمه رفت؛ [حالا] لقای من را نباید ببیند، کسی‌که لقای من را می‌خواهد لبّیک بگوید، باید نگاه توی روی ظلمه نکند. مگر این موسی‌بن‌جعفر «صلوات‌الله و سلامه علیه» نیست [که] به جَمّال [کسی‌که صاحب شترهای زیادی است] می‌گوید: ای جمّال! شنیدم [که] شترهایت را به هارون‌الرشید [کرایه] می‌دهی؟! می‌گوید: یابن‌رسول‌الله! من شترهایم را از برای این‌که [به] مکّه برود، [کرایه] می‌دهم، من برای فساد که نمی‌دهم. [امام] گفت: [آیا] حاضری [که] برگردد و شترهایت را با کرایه‌ات را به تو بدهد؟! گفت: آره! گفت: هر کاری این [هارون] بکند، تو [با او] شریک هستی!

حالا این بچه را [به سرزمین] منا آوردند و نمی‌دانم آن‌جا بردند [و] این‌جا پیش سعودی، سعودی [هم] اَنعام به این [بچه] داد، دلار به او داد؛ ای وای بر تو! هم خودت را فروختی! هم بچه را فروختی! هم قرآن را فروختی! به چه‌کسی فروختی؟! چرا ما بیدار نمی‌شویم [و] باز هم دنبال این حرف‌ها می‌رویم؟! آیا یک کسی‌که دشمن قرآن است؛ [یعنی] وَهّابی است، قبر رئیس‌مذهب ما؛ [یعنی امام‌صادق (علیه‌السلام)] را آجرهایش را هم شکسته [و] پرت کرده! قبر جگر گوشه زهرا «سلام‌الله [علیها]» را همه را خراب کرده! قبر رئیس‌مذهب ما را خراب کرده! قبر امام‌باقر (علیه‌السلام) [و] امام‌سجاد (علیه‌السلام) را خراب کرده! آجرهایش را هم پرت کرده، به‌دینم قسم! به مکّه و منا قسم! وقتی من به قبرستان بقیع، به این قبر چهار امام نگاهم افتاد، گفتم: کاش کور شده‌بودم [و] ندیده‌بودم! حالا یک همچین آدمی را باید [پیشش] رفت؟! این‌هم قرآن می‌شناسد؟! [که] به تو دلار بدهد و خلاصه توی مجله‌ها هم بنویسد و خودش را به‌قرآن بچسباند. آیا من مثال برای شما بیاورم؟ والله! من نه این‌را می‌شناسم، نه بچه را می‌شناسم [و] نه دیدم، بُعدشان [یعنی ابعاد و درون‌شان] را می‌بینم، اعمال‌شان را می‌بینم، صفات‌شان را می‌بینم.

مگر این اباذر عزیز نیست که عثمان برایش یک بشقاب جواهر داده و خیک [یعنی ظرف] عسل و روغن داده [است]؟! حالا [وقتی] آمده، این بچه گرسنه است؛ عثمان بیت‌المالش را قطع کرده. (رفقای‌عزیز! قدر بدانید! شکرانه کنید! بیت‌المال‌تان دست غاصبین نیست.) حالا [دختر اباذر] آمده، درِ خیک را باز کرده، یک انگشت [از آن] می‌خورد، (متوجه شوید [که] من دارم چه می‌گویم؟!) می‌گوید: باباجان! [این] چیست؟ [اباذر] می‌گوید: عسل و روغن است، [همین‌طور] می‌گوید: بابا! می‌دانی این چیست؟! [عثمان] این [خیک عسل و روغن] را داده [که] محبت خودش را در دل ما بیاورد [و] به‌توسط این، محبت علی (علیه‌السلام) را [از دل ما] ببرد. والله! روایت صحیح داریم: این بچه انگشت زد [و آن‌را که خورده‌بود،] برگرداند. ببین این بابا چه‌جور دارد ولایت بچه‌اش را حفظ می‌کند؟!

ببین این بابا ولایتش را به چه‌کسی می‌فروشد [که بچه‌اش را پیش آل‌سعود برده که جایزه بگیرد]! حالا چه‌چیزی گیر شماها می‌آید؟ حالا [شما] می‌گویید: خوش به حالش [که] یک همچین بچه‌ای دارد! یک همچین نمی‌دانم [فرزندی را تربیت کرده]؛ والله! تو هم با وهّابی شریک هستی! آن [فرد] که با وهّابی محشور می‌شود، تو هم شریک هستی؛ [چون‌که] از آن‌کار خوشت آمد. مگر پیغمبر نمی‌گوید هر [کسی] که به عمل قومی راضی باشد، از همان قوم است. این وهّابی الآن آمده [و] رفته [به آن پسر] گفته [که] دوباره هم [به] مکّه بیا! این [فرد] تا زمانی‌که این وهّابی سعودی ملعون زنده‌است که دارد کار می‌کند، این [فرد] به گناه وهّابی شریک است. حالا افتخار می‌کند [که] بچه من، نمی‌دانم قرآن می‌خواند و [از] این [حرف] ها، تو چه‌کاره‌ای؟! تو بیا اباذر بشو! من می‌گویم این حرف‌ها فتنه آخرالزمان است. رفقای‌عزیز! فکر کنید ببینید آیا من درست می‌گویم یا نه؟! این به‌قرآن اعتقاد دارد؟! ما چه‌کار می‌کنیم؟! ما کجا هستیم؟! پس من همین‌طور به شما می‌گویم تفکّر! تفکّر یعنی این! ببین چه‌کار داریم می‌کنیم؟!

باز دوباره من یک اَلست دیگر هم می‌خواهم [به شما] بگویم، ببین هست یا نه؟! مگر شما [که به] مکّه می‌روی، خدا دعوتت نکرده؟! لبّیک به چه‌کسی می‌گویی؟! دعوتت کرده، لبّیک می‌گویی؛ همین هم اَلست است؛ دعوت‌نامه [برایت داده]، دعوتت کرده، آن‌وقت تو چه‌کار می‌کنی؟! تو به دعوت خدا پاسخ می‌دهی؟! این الآن [که] می‌گوید: لبّیک! یارو می‌گوید: سعودی! لبّیک! بیایم پیش تو! بفرما! به چه‌کسی لبّیک می‌گویی؟! شما بفهم اصلاً داری لبّیک می‌گویی، به چه‌کسی لبّیک می‌گویی؟! به خدا لبّیک می‌گویی، خدا می‌خواهد چه‌چیزی به تو بدهد؟! خدا می‌خواهد تمام گناهانت را بیامرزد! خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! می‌گفت: یک‌حاجی که [به] مکّه برود، کمترین نتیجه‌اش این‌است که خدا تمام گناهانش را می‌آمرزد، به‌غیر [از] حقّ‌الناس، آن [حقّ] را باید بدهی. [حالا] تو باید چه‌کار کنی؟! تو باید در حِجر حضرت‌اسماعیل بیایی [و بگویی] ای‌خدا! شکر، ای‌خدا! شکر، تو فرزندی به ابراهیم دادی [که] می‌خواست در راه تو قربان شود، خدایا! این فرزند ما هم همین‌جور باشد، در راه تو قربان بشود، نه در راه سعودی.

آدم چه‌کار کند؟! والله! بالله! تالله! من با هیچ‌کس غَرَضی مَرَضی، هیچ ندارم، اگر من با این بچه، با باباییش [غرض داشته‌باشم]، خدا من را به دین یهودی بمیراند! من با هیچ‌کس [غَرَض] ندارم. می‌خواهم [که] شما هوشیار شوید! شما بیدار شوید! شما هر چیزی را نگویید [که] خوب است؛ آن‌وقت با آن محشور می‌شوید. جلوی زبانت را بگیر! آخرالزمان است، تو نمی‌دانی. آخرالزمان باید جلوی زبان‌هایمان را بگیریم، آخرالزمان همه‌اش فتنه است. با دین، دینت را می‌دهی؛ با قرآن، قرآنت را می‌دهی. آیا این قرآن این‌ها را تأیید می‌کند؟! رفقای‌عزیز! بیایید تفکر داشته‌باشید! بیایید هر چیزی را نگویید! امروز این شب‌نشینی‌ها که دورهم می‌نشینید، همین حرف‌ها تویش می‌آید، آن می‌گوید: این‌جور است، آن‌هم می‌گوید: این‌جور است، آن می‌گوید: خوش به حال‌شان! آن می‌گوید: چه‌جور است! خوش به حال‌شان! خودت نمی‌دانی [که] اصلاً چه‌کار کردی؟! تو [که] داری صحبت می‌کنی، با سعودی [و] یک وهّابی محشور می‌شوی. پس‌فردا می‌گوید کارهایت این‌است؛ [چون] تو به امر این راضی بودی. حالا دوهزار دفعه [به] مسجد جمکران برو! دوهزار دفعه [به سرزمین] منا برو! دوهزار دفعه عُمره برو! [به] چه دردی می‌خورد؟! من دارم ریشه کار را می‌گویم، من دارم آن [چیز] را که این [اعمال] را از دست‌تان می‌گیرد، به شما می‌گویم. قربان‌تان بروم، حواس‌تان جمع باشد! بیایید پی [یعنی دنبال] کارتان بروید! عزیزان من! قربان‌تان بروم! یک لقمه نان پیدا کنید [و] با زن و بچه‌تان بخورید [و] اگر می‌توانید دست‌تان را بازکنید! الآن شب‌عید است، اگر یک لباسی برای بچه‌هایتان می‌خرید، بخرید! خدا [آن‌ها را] به شما ببخشد! هر کسی یک شأنی دارد، باید [این‌چیزها را] بخرید؛ اما یک‌کمی [هم] به [اندازه] وُسع‌تان، به‌فکر مردم دیگر هم باشید؛ آن [سخاوت] بچه شما را حفظ می‌کند.

یکی از رفقای‌عزیزِ من گفت: ما یک‌چیزی، یک‌ذره، [نوباری بود، آن‌را] گرفتیم، حالا خانم ما می‌گفت [که] بچه‌ها بخورند! گفتم: این [خانم] نمی‌داند [که] این بچه‌اش خورده، حالا نوباری بوده‌است [و آن‌را] خورده. حالا آن [چیز را] هم که آن [مؤمن] بخورد، بچه را حفظ می‌کند. گفتم سر به سرش نگذار! این [خانم] توی این گود نیست که این [حرف را] می‌گوید [که] دوباره بچه بخورد، متوجه هستید؟! این [خانم] دیگر نمی‌داند این [چیز] که حالا بچه [اش] خورده، حالا این [چیز] را هم یکی‌دیگر بخورد، خب بچه‌ات را حفظ می‌کند، ما می‌خواهیم بچه حفظ بشود. اگر ما یک‌وقت یک‌چیزی می‌گوییم، می‌خواهیم شماها حفظ بشوید! اگرنه والله! تالله! به‌دینم قسم! من از این پول‌ها یک شاهی‌اش را نمی‌خواهم؛ یعنی برای خودم حرام می‌دانم.

من یک‌وقت به شما عرض کردم: همین‌طور که صدقه از برای سیّد حرام است، صدقه از برای شیعه [هم] حرام است، حالا روی این [مبنا] آوردند که صدقه زکات است و [از] این حرف‌ها، من جواب یکی از آن‌ها را دادم، یکی از این مهندس‌ها خیلی هم مهندس است [که] مهندسی‌اش خیلی بالاست. [به او] گفتم: تو درست می‌گویی؛ اما من یک‌چیزی به تو بگویم، گفت: هان! گفتم: همان هم که خدا گفته، یک عصاره دارد، الآن من یک مؤمن [هستم]، درست‌است؟! تو می‌خواهی صدقه بچه‌ات را به‌من بدهی؟! سلامتی بچه‌ات را به‌من بدهی [که] بخورم؟! تو خجالت نمی‌کشی؟! شاید من از بچه تو چیزتر باشم؛ [یعنی] بُعدم پیش خدا بالاتر باشد، تو می‌خواهی صدقه بچه‌ات را به‌من بدهی؟! هیچ‌جوری نتوانست جواب بدهد؛ پس اگر من [این حرف را] می‌گویم، برای چه می‌گویم؟ می‌خواهم شماها همه‌تان رستگار بشوید! در هر بُعدی شماها پیروز باشید! در هر بُعدی شما شرکت کنید! بیایید به کارهای ائمه (علیهم‌السلام) شرکت کنیم! ما که آن‌جوری نمی‌توانیم [مثل ائمه (علیهم‌السلام)] بشویم، بیایید [با آن‌ها] شریک بشویم! یک امارتی خیلی مهم اگر یکی، یک آجرش را هم داشته‌باشد، می‌گوید شریک هستی. قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، بیایید ما به کارهای ائمه (علیهم‌السلام) خودمان را شریک کنیم!

امروز روزی است که باید دور محور ولایت بچرخیم، دور محور ولایت باشیم. والله! به‌دینم قسم! هیچ‌چیز نور ندارد، مگر ولایت. بیایید دور محور ولایت بگردیم! بیایید این حرف‌ها را خیلی در آن خُرد نشوید! بیایید دور محور ولایت بگردید! هر کسی‌که به هر کجا رسید، دور محور ولایت گشت. دور محور ولایت بگردیم، یعنی‌چه؟! همان هم حرفی است؛ یعنی ما باید دربست خودمان را فدای ولایت کنیم، دربست در اختیار ولایت باشیم.

رفقای‌عزیز! قربان‌تان بروم، من منظورم این‌است که هر چیزی که در تمام خلقت بوده، پیش‌تازش ولایت است. هیچ‌کس به هیچ‌کجا نرسیده به‌غیر از دریچه ولایت. اگر صد و بیست و چهارهزار پیغمبر که این‌ها نبیّ شدند، وقتی‌که خدای تبارک و تعالی [را] اطاعت کردند [و] لبّیک گفتند؛ آن لبّیک که گفتند، به‌قرآن لبّیک گفتند. مگر کلام خدا قرآن نیست؟! ما نباید بگوییم [که] مَثل سند قرآنی‌اش چیست؟! مگر خدا کلامش قرآن نیست؟! این‌ها گفتند: لبّیک! اتفاقاً روایت داریم: چهار تا از آن‌ها خیلی سریع [لبّیک] گفتند، بعد [بقیه] آن‌ها گفتند، این‌ها [که سریع گفتند،] مُرسل شدند. رفقای‌عزیز! قربان‌تان بروم، ندای خدا، ندای ولایت است. اصلاً ندایی در تمام خلقت به‌غیر از ندای ولایت نداریم. چرا ما متوجه نیستیم؟! حالا وقتی‌که این انبیاء لبّیک گفتند، روایت داریم: تا دو مرتبه یا سه‌مرتبه این‌ها را یک‌چیزی که روی حکمت خودش [بود]، دوباره لبّیک گفتند، بعد خدا پاداش لبّیک که به خدا گفتند، عصمت به آن‌ها داد، «عصمةُ‌الله» شدند. حالا این‌قدر خدا توقع دارد، حالا که به آن‌ها [عصمت] داده، ما باید متوجه باشیم! اگر آدم ابوالبشر یک ترک‌اولی کرد، چهل‌سال گریه کرد؛ چون‌که ایشان را عصمت به او داده؛ چون‌که لبّیک به خدا گفته؛ حالا که [لبّیک] گفته، خدا به‌قول ما توقّع [از او] دارد، توقعِ ترک‌اولی از او ندارد. حالا یک ترک‌اولی می‌کند، چهل‌سال باید گریه کند. اگر عصمت به او نداده‌بود، خدا آن‌کار را با او نمی‌کرد؛ چون‌که با پیغمبر قرارداد کرده، «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ» را در اَلست قبول کرده، ولایت را قبول کرده، توحید را قبول کرده حالا خدا از او توقع دارد. مگر یونس نیست که او را در دهان ماهی انداخت؟! اگر خدا به او نداده‌بود [و] قبول نکرده‌بود، خدا این‌قدر توقع از او نداشت. ای شیعه علی! اگر تو می‌آیی [و] می‌گویی [و] ادعای شیعگی می‌کنی، خدا از تو توقع دارد. آن عصمتی که به انبیاء داده؛ یعنی ولایت، اگر تو هم ولایت داری، باید خدا را اطاعت کنی! باید مُحرم باشی! خدا از تو توقع دارد. چرا توقع از یک‌میلیارد اهل‌تسنن ندارد؟! اعلام کرد [که] این‌ها کافر شدند؛ اما آن‌قدر تو عزیز هستی که امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: مریض شدی؟ می‌گوید: آره! می‌گوید: ما مریض شدیم، [می‌گوید:] خوب شدی، ما خوب شدیم. اتصال هستی! قدر بدان! بنده، خودم را می‌گویم، جسارت به شما نمی‌کنم، من همه‌اش سرم توی آخور است. همان هم روایت داریم، خدا می‌گوید: «کُلوا من الطیّبات و اعملوا صالحاً» بیا بخور! خوب هم بخور! خوب هم بگرد! عمل صالح چیست؟ ولایت است. [آیا] عمل صالح نماز است؟! به ریشت می‌خندد، اگر این فکر را بکنی.

امروز می‌خواهم یک‌قدری إن‌شاءالله به یاری خدا از نماز صحبت کنم. خیلی‌ها پیش من می‌آیند [و] می‌گویند [که] بچه‌هایمان یا نماز نمی‌خوانند، یا الآن در دانشگاه شنیدم [که] صده هشتاد تا [از] مردم نماز نمی‌خوانند، عده‌ای هم خمس و سهم امام نمی‌دهند. بدانید [که] این تکلیف از روی دوش شما برداشته‌نشده! حالا [وقتی] به او می‌گویی [چرا نماز نمی‌خوانی؟] می‌گوید: امام‌جماعت [محله] ما چرا این‌جوری شده؟! آقای‌مهندس! آقایی که دیپلم داری! آقای دانش‌جو! آقایی که سواد داری! آقایی که [سواد] نداری! من از شما [یک] حرف سؤال می‌کنم؛ مگر تا حالا، خدایِ تو امام‌جماعت محله‌تان بوده؟! [مگر تا حالا] عبادت برای امام‌جماعت محله‌تان می‌کردی؟! خمس و سهمِ امام به‌واسطه امام‌جماعت محله‌ات می‌دادی؟! اگر یک‌قدری تفکر داشته‌باشید، اگر ریش داری، عُقَلاء به ریشت می‌خندند! چرا امام‌جماعت ما این‌جوری شده؟! پول‌ها را به او دادیم خورده، رفته ماشین سواری خریده. چه‌کسی به تو گفت [که] به او بدهی؟! اگر هم به او می‌دهی، هوایش را داشته‌باش! اگر هم می‌روی [پیش او] حساب‌سال می‌گذاری، [بگو] آقا! می‌خواهی با آن [پول] چه بکنی؟! یک بچه یتیم بیاور [تا] من به او بدهم، یک مَقروض [یعنی بدهکار] بیاور [تا] من به او بدهم، یک گرفتار بیاور [تا] من به او بدهم. تو اشتباه کردی؛ نه آن [امام‌جماعت که به او پول دادی]. خدا آقای‌بروجردی را رحمت کند! من بیشتر وقت‌ها خدمت ایشان بودم؛ اما دورادور. آن‌زمان یکی پیشش آمد، گفت: یک طلبه‌ای دزدی کرده، گفت: یک دزد لباس طلبه را پوشیده، طلبه که دزدی نمی‌کند، طلبه که خیانت نمی‌کند، طلبه که این‌قدر شهوت‌رانی نمی‌کند. این لباس اهل‌علم [را] که یکی پوشید، لباس تکلیف است. [وقتی] می‌پوشند، خوشحال می‌شوند؛ اما نمی‌دانند چه تکلیفی دارند؟! اگر به تکلیف عمل نکنند، جوان‌های ما را گمراه می‌کنند. حالا من حرفم سر این‌است، از تو سؤال می‌کنم: آیا تو تا حالا نماز از برای امام‌جماعت محله‌ات می‌خواندی؟! روزه از برای این [امام‌جماعت] می‌گرفتی؟! [که] می‌گویی چرا این بد شده؟! این تکلیف به گردن تو نیست؟!

والله! روایت داریم: یک عده‌ای در جهنم هستند [که] می‌سوزند، آن مَلَک دوزخ نگاه به این‌ها می‌کند، می‌بیند که این‌ها یک درجه‌شان به‌غیر از دشمنان علی است، می‌گوید: شما اُمّت چه‌کسی هستید؟ می‌گویند: [اُمّت] پیغمبر آخرالزمان، می‌گوید: شما را این‌جا آوردند [که] چه بکنید؟ می‌گوید: یکی [این‌که] ما با فقرا دوستی نداشتیم، به آن‌ها ترحّم نمی‌کردیم؛ یکی هم [این‌که] نماز نمی‌خواندیم. تو را می‌سوزاند! روایت صحیح داریم: اگر کسی عمداً دو رکعت نماز نخواند، کافر است؛ یعنی کافر می‌شود، آخَر کافر درجه دارد. آیا به همین قُلایی [یعنی راحتی و آسانی] تو نماز نمی‌خوانی؟! به همین قُلایی خمس و سهم امام نمی‌دهی؟! عزیز من! قربانت بروم، پی به اشتباه خودت ببر! من الآن این‌جا دارم می‌گویم [که] الآن تو را در قبر گذاشتند [و] همین سؤال را [از تو] کردند، چه جواب می‌دهی؟! هر کاری که رفقای‌عزیز می‌کنید، جوابش را هم درست کنید!

تو الآن حساب‌سال داری، حالا این [امام‌جماعت] بد شده، [تو] سرِ [حساب] سالت که می‌شود، برادرت [چیز] ندارد، همسایه [ات چیز] ندارد، مردم قرض دارند [و] گرفتار هستند، بیا رفع گرفتاری مردم را بکن! اگر به آن بدهی، حالا اگر [آن] هم خوب باشد، به یکی [دیگر] می‌دهد؛ اما عزیز من! اگر شما به یک‌نفر بدهید که این یک‌قدری به‌جا باشد، یک حاجت برادر مؤمن [را] برآوردی، سهم امامت را دادی، خمست را هم دادی، هفتاد حجّ پای نامه اعمالت نوشته. بیا تفکّر داشته‌باش [و] ببین من چه می‌گویم؟! حرف من را ببین! به دو نفر، سه‌نفر بدهی، چند تا، هفتاد حجّ [و] هفتاد عمره پای تو نوشته. حالا تو نمی‌دهی [و] می‌گویی: امام‌جماعت [محله] ما، به او [که] دادیم، رفته ماشین خریده، [آیا] این [تکلیف] از گردن تو ساقط شده‌است؟! من می‌گویم، هر کاری که هست، قرآن باید تأیید کند. کاری که قرآن تأیید نکند، سند ندارد؛ سندش قرآن‌مجید است. آیا قرآن این‌را قبول می‌کند که تو سهم امام [و] خمس ندهی؟! آیا قبول می‌کند [که] تو نماز نخوانی؟!

حالا سؤال دیگر: ای دانش‌جوها! ای کسانی‌که سواد دارید! یکی از بدبختی ما [در] آخرالزمان این شده [که] همه‌چیز را قاطی کردند، سواد را هم، علم می‌گویند. تا چند سال پیش از این، این سواد سیاهی بود، حالا علم شد. دارند بازی‌تان می‌دهند، والله! بازی‌تان می‌دهند. علم یعنی ولایت! ای دانش‌جوها! ای مردمی که این نوار من را گوش می‌دهید! به کُلّ شما می‌گویم، شماها که نماز می‌خوانید! به آن‌ها که نماز نمی‌خوانند، خمس و سهم امام نمی‌دهند؛ من روی سخنم با آن‌هاست. الآن تو را در قبر گذاشتند، چه جواب خدا را می‌دهی؟! می‌گویی [که] امام‌جماعت محله ما بد شده‌بود [که] من نماز نخواندم، به ریشت می‌خندد! والله! بالله! روایت داریم: پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [وقتی] آمد از سر یک قبر ردّ شد، تند رفت. وقتی برگشت، نشست [و] طلب‌مغفرت کرد. [گفتند:] یا رسول‌الله! شما این‌جا چه شدی؟! (آخر یک‌عده‌ای بودند [که] تفکّر داشتند. سلمان، اباذر، میثم، این‌ها تفکّر داشتند؛ اما عمر و ابوبکر چه داشتند؟! خباثت داشتند.) سؤال کردند، گفت: این وضویش را لااُبالی‌گری کرده‌بود، یک جزئی [از] نمازش را لااُبالی‌گری کرده‌بود، صد تازیانه باید بخورد. یکی به او زدند، قبرش پُر از آتش شده‌بود [و] فریاد می‌زد. حالا که من برگشتم، دیدم عذاب از رویش برداشته‌شده؛ [چون] یک بچه داشت، [او را به] مکتب بردند [و] «بسم‌الله» [در] دهانش گذاشتند، ورثه‌اش هم یک جاده‌ای ساخت. [ببین] یک‌دفعه نمازش را لااُبالی کرده‌بود، نه [این] که اصلاً نماز نخواند. نماز امر خداست.

من یک‌دوستی داشتم [که] دو تا بچه داشت، این‌ها در خارج رفته‌بودند؛ تا حتی ایشان قسم می‌خورد [و] می‌گفت: آرد خارج را نمی‌خوردند. [خودشان] دستاس [یعنی آسیاب] می‌کردند. [کتاب] منتهی‌الآمال داشتند، مفاتیح داشتند، قرآن داشتند. [با آن‌ها] به‌سر می‌بردند [و می‌گفتند:] الحمد لله [که] ما در خارج مانند خارجی‌ها نشدیم، داریم در مکتب علی (علیه‌السلام) زندگی می‌کنیم. [وقتی] این‌ها در ایران آمدند، خلاصه‌مطلب، (من حرف سیاسی نمی‌خواهم بزنم،) یک پُستی دست‌شان دادند، این‌ها خلاف‌های آن‌جا را دیدند. من دیدم [که] این پدر ایشان دارد گریه می‌کند، گفت: تمام هستی‌ام رفت، من پیر شدم [و] دیگر دندان در دهانم نیست، ریشم سفید شده، تمام خیالم و ابعادم [این] بود که این دو تا جوان [را] تحویل اسلام دادم، این‌ها دیگر نه نماز می‌خوانند [و] نه روزه [می‌گیرند]. گفتم: عزیز من! قربانت بروم، می‌خواهی نمازخوان بشوند؟ گفت: مُنتها آرزویم همین‌است، به‌من می‌گویند که همه این حرف‌ها بی‌خود است. این [دو نفر] هم نگاه به امام‌جماعت محله‌شان کرده‌بود. بعد به او گفتم که فلانی! گفت: هان! گفتم من عهده می‌گیرم [که] اگر دروغ هم می‌گویم، فردای‌قیامت جواب می‌دهم. یک دروغ با هفتاد زنا یکی است؛ اما گویا قرآن این‌جور دروغ [را] تأیید کرده و گفتم: [به آن‌ها] بگو [که] عزیزان من! من یک‌دوستی دارم [که] پیرمرد است [و] یک گوشه‌ای افتاده، [پیش او] رفتم، [وقتی] صحبت شد، سراغ شماها را گرفت؛ گفتم: بچه‌هایم نماز نمی‌خوانند، روزه نمی‌گیرند. گفت: آن پیرمرد از من سؤال کرد [که] این‌ها کافر به‌قرآن هستند؟ گفتم: نه والله! گفت: مگر این آیه حمد [را] خدا نازل نکرده؟ [می‌فرماید:] «بسم‌الله الرّحمن الرّحیم. الحمد لله ربّ‌العالمین. الرّحمن الرّحیم. مالک یوم‌الدّین. إیّاک نعبد و إیّاک نستعین.» مگر این آیه قرآن نیست؟! «بسم‌الله الرّحمن الرّحیم. قُل هو الله أحد. الله الصّمد. لم‌یلد و لم‌یولد و لم‌یکن له کفواً أحد.» مگر این آیه قرآن نیست؟! شما به آیه قرآن یا به امام‌جماعت محله‌تان کافر شدید؟ انصافاً وقتی این مرد بزرگ‌وار [پیش آن‌ها] رفته‌بود، [به او] گفتم: قرآن را جلوی ایشان باز کن! گفت: قرآن را باز کردم. [بچه‌ها] گفتند: پدرجان! تاکنون چند وقت است که نماز نخوانده‌ایم، توبه کردیم [و] ما عهده می‌گیریم [که] تمام نمازهایمان را قضا کنیم، روزه‌هایمان را [هم] قضا کنیم؛ پس مردم از برای قرآن آمادگی دارند، از برای هدایت آمادگی دارند. به‌وجدانم قسم! این مرد رفت [که] دور من بگردد؛ [اما] من نگذاشتم. گفت: تو این بچه‌ها را به‌من برگرداندی.

وای به حال آن کسی‌که لباس روحانیت بپوشد و لباس امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بپوشد و غیر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کار کند! رفقای‌عزیز! قربان‌تان بروم، کسانی‌که لباس طلبگی می‌پوشید! این‌ها لباس تکلیف است، باید خیلی چیزها را مراعات کنید! مردم از شماها توقع دارند، از منِ عوام که [توقع] ندارند، چه‌کسی از یک‌آدم بی‌سواد توقع دارد؟! از تو توقع دارد. خدا اموات شماها را رحمت کند! آن‌هایی که پدر و مادر دارند، إن‌شاءالله خدا شما را به آن‌ها ببخشد! آن‌ها را [هم] به شما [ببخشد]! امیدوارم باطن امام‌زمان، خدا [به شما] توفیق بدهد [که] به پدر و مادرتان کمک کنید! کمکِ به پدر و مادر امر خداست. کمکِ به پدر و مادر امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. کمکِ به پدر و مادر امر زهراست. ما آن زمانی‌که این حاج‌شیخ‌عباس [را] خدا رحمتش کند! دعوتش می‌کردیم، من به مادرم می‌گفتم: مادر! من می‌خواهم [که] آقا را دعوت کنم. من هم به او نمی‌گفتم [که کسی دیگر را دعوت کرده‌ام]، می‌گفتم: آقا! من هیچ‌کس را ندارم. ایشان هم یک‌چهار، پنج‌نفر که خودش می‌خواست [و] این‌ها را نشان می‌داد، ما می‌رفتیم [دعوت می‌کردیم]. من یک‌وقت سه‌چارک گوشت می‌گرفتم، منظور دارم [که] این حرف [را] می‌زنم، این بنده‌خدا یک روماتیسم زانویی داشت، من [به او] می‌گفتم: مادر! تو درست می‌کنی؟ چرخ‌گوشت که نبود، این [مادرم] سه‌چارک گوشت را، نیم من گوشت را، این [مادرم] برمی‌داشت [و] شامی هشت پَر درست می‌کرد. حرف من سر این‌است: من اتاقم این‌طرف بود، در دستِ راست بود، اتاق ایشان در دستِ چپ، [آن‌جا] می‌نشست [و] در را باز می‌کرد؛ تا حاج‌شیخ‌عباس وارد می‌شد، زار زار گریه می‌کرد، [می‌گفتم:] مادرجان! چه شد؟! گفت: مادر! من که امام‌صادق (علیه‌السلام) را ندیدم، شاگردش را [دارم] می‌بینم. ای طلبه‌ها! ای رفقای‌عزیز! بدانید [که] مردم از شما توقع امام‌صادق (علیه‌السلام) [را] دارند. بنا می‌کرد های‌های گریه‌کردن، دست‌هایش را بلند می‌کرد [و] می‌گفت: خدایا! شکر! من زنده‌بودم و به شاگرد امام‌صادق (علیه‌السلام) کمک کردم. چه کمکی؟! آخر شما حسابش را بکن [که] این سه‌چارک گوشت را توی یک سِرکو [۱] چه‌جور کوبیده است؟! چه‌جور درست کرده‌است؟! این‌قدر مردم اعتقاد به روحانیت داشتند، بیایید دین را حفظ کنید!

عزیزان من! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، از درِ خانه امام‌صادق (علیه‌السلام) [به] درِ چه خانه‌ای می‌روی [که] بهتر باشد؟! از درِ خانه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کجا می‌روی که بهتر باشد؟! آقای دانش‌جو که تو نماز نمی‌خوانی! آقایی که رفتی [و] حالا یک دیپلم یا لیسانس یا لیسانسه گرفتی! نماز نمی‌خوانی؟! مگر تو پیرو دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) نیستی؟! کدام [یک از] آن‌ها نماز نمی‌خواندند؟! در صورتی‌که والله! خودش نماز است، به‌دینم! علی (علیه‌السلام) خودش نماز است. «إهدنا الصّراط المستقیم» صراط مستقیم علی (علیه‌السلام) است. میلیاردها نماز می‌خوانند؛ [اما] علی (علیه‌السلام) را قبول ندارند؛ اهل آتش‌اند. پس نماز کیست؟! نماز علی (علیه‌السلام) است! نماز ولایت است، نماز زهراست، آیا آن‌ها نماز می‌خواندند یا نه؟! حالا امام‌جماعتِ [محله] تو این‌جور شده، باید نماز نخوانی؟! تو خودت را از پیرو ولایت [بودن] قطع کردی. بدان [که] تو خودت را از زهرا (علیهاالسلام) قطع کردی، از علی (علیه‌السلام) قطع کردی، از حسین (علیه‌السلام) قطع کردی، مگر امام‌حسین (علیه‌السلام) تا آخر «هل من ناصر» نمی‌گوید؟! می‌گوید: این‌طرف بیایید! طرف منِ نمازخوان بیایید!

تو خیال می‌کنی که فهمیدی؟! تو چه باسوادی هستی؟! تو خیال می‌کنی [که] فهمیدی؟! باباجانِ من! عزیزجان من! مگر امام‌جماعت محله شما بد نشده؟! تو که از آن بدتر شدی! آن باز یک کَلِه‌ای [یعنی سَری] به زمین می‌زند، تو آن [را] هم [به زمین] نمی‌زنی! تو که آن [امام‌جماعت] را تکذیب می‌کنی! چرا خودت بدتر شدی؟! چرا تفکّر نداری؟! آقای دانش‌جو! آقای باسواد! آقایی که دکتر [هستی و] دکترا داری! تو که می‌گویی آن [امام‌جماعت] بد است، اگر آن [امام‌جماعت] بد است، تو که بدتر شدی! تو به واسطه‌ای که امام‌جماعت محله‌تان بد شده، تو که بدتر شدی! اگر بدی بد است، تو هم بد هستی؛ پس تو باید چه‌کار کنی؟! باید بگویی: خدایا! شکر! [که] من بیدار شدم، حالا این [امام‌جماعت] بد شده، [تو باید] خمس و سهم امامت را بدهی، نمازت را هم بخوانی، شکرانه هم بکنی [که] من [مثل] آن [امام‌جماعت] نیستم. باباجانِ من! ببین من چه می‌گویم؟! تو باید شکرانه کنی [که مثل] آن [امام‌جماعت] نیستی! جخ [یعنی تازه] نماز تو باید با حضور قلب باشد، بگویی: خدایا! شکر! من [مثل] آن [امام‌جماعت] نیستم. تفکر داشته‌باشید! عزیزان من! فدایتان بشوم، بیایید حرف بشنوید! بیایید فردای‌قیامت شما را پیش نمازخوان‌ها ببرند! بیایید فردای‌قیامت شما را پیش بی‌نمازها نبرند! عزیز من! قربان‌تان بروم، تفکّر! تفکّر! تفکّر! بیایید تفکّر داشته‌باشید! بیایید این حرف‌های من را رویش فکر کنید [که] آیا درست‌است؟! [آن‌وقت] عمل کنید! والله! بالله! شیطان بازی‌تان داده، شما پیرو شیطان شدید، شما بیایید و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را خوشحال کنید! علی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را خوشحال کنید! زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را خوشحال کنید! لبّیک به امام‌حسین (علیه‌السلام) بگویید [که] «هل من ناصر» می‌گوید. طرف حسین (علیه‌السلام) بیایید! طرف علی (علیه‌السلام) بیایید! طرف زهرا (علیهاالسلام) بیایید! طرف بی‌نمازها نروید! آخَر بی‌نمازی هم چیزی است که آدم طرف آن برود؟!

شما حسابش را بکن! هر پیغمبری که خواست دعا کند، دو رکعت نماز خواند، هر پیغمبری [که] خواست به قومش نفرین کند، دو رکعت نماز خواند. می‌گوید: نماز معراج مؤمن است. [«الصلوةُ معراجُ المؤمن»] آیا فهمیدید [که] نماز معراج مؤمن است، یعنی‌چه؟! من به قربان‌تان بروم، آیا فهمیدیم [که] نماز یعنی‌چه؟! مگر پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به معراج نرفت [که] با خدا حرف زد؟! تو هم داری با خدا حرف می‌زنی. ای بدبخت بی‌نماز! ای بدبختی که نماز نمی‌خوانی! ببین من به تو چه می‌گویم؟! مگر نمی‌گوید نماز [ستون دین است، «الصلوةُ] عَمودُ الدّین»؟! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید: «أنا عَمودُ الدّین». نماز چیست؟! نماز این‌است که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به معراج رفت [که] با خدا حرف زد. حالا یکی [که] بدسلیقه [است] نگوید که مگر [در] زمین بود، با خدا حرف نمی‌زد؟! خدا می‌خواهد عظماییت به تو بدهد. ای دوست‌علی (علیه‌السلام)! که نماز [می‌خوانی]، خدای تبارک و تعالی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دعوت کرد، تو را هم دعوت کرد، می‌گوید: بیا نماز بخوان! بیا با من حرف بزن!

مگر نمی‌گویی «بسم‌الله الرّحمن الرّحیم»؟! خدا! به‌نام تو. «الحمد لله ربّ‌العالمین»: خدا! تو را حمد و ستایش می‌کنم. «الرّحمن الرّحیم»: خدا! نه به‌غیر تو. «مالک یوم‌الدّین»: ای‌خدا! تو مالک دین ما هستی، تو مالک علیِ ما هستی، تو مالک زهرای ما هستی، تویی که زهرا (علیهاالسلام) را به ما دادی! تویی که علی (علیه‌السلام) را به ما دادی! تشکر [می‌کنیم]. «مالک یوم‌الدّین»، می‌فهمی «مالک یوم‌الدّین» چیست؟! تو دین به ما دادی، دین چیست؟ علی (علیه‌السلام) است. دین چیست؟! زهراست. دین چیست؟! حسین (علیه‌السلام) است. «مالک یوم‌الدّین، إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» ای‌خدا! شکر می‌کنیم، حالا که دین به ما دادی، تشخیص دین دادی. «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»: حالا تو را اطاعت می‌کنیم، نه به‌غیر [از تو] کسی [دیگر را]. «إهدنا الصّراط المستقیم، إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»: تو را اطاعت می‌کنیم ای‌خدا! نه به‌غیر [از] تو. «[الصلوةُ] معراجُ المؤمن»، بابا! نماز معراج است، داری با خدا حرف می‌زنی. «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین، إهدنا الصّراط المستقیم»: ای‌خدا! تو صراط مستقیم [را] نشان ما دادی. «صراط الذین أنعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضّالین»: ای‌خدا! شکر [که] ما جزء ضالّین نیستیم. ضالّین چه‌کسی است؟! آن‌ها که گمراه شدند. گمراه کیست؟! آن [کسی] که دنبال عمر و ابوبکر رفت. والله! ضالّین آن‌ها هستند، تو باید شکرانه کنی که دنبال آن‌ها نرفتی. حالا [تو] نماز نمی‌خوانی؟!

«بسم‌الله الرّحمن الرّحیم. قل هُو الله أحد»: ای‌خدا! تو اَحدی، مثل تو نیست. «الله الصّمد، لم‌یلد و لم‌یولد»: کسی از تو زاییده نشده و تو از کسی زاییده نشدی، «و لم‌یکن له کفواً أحد»: تو کُفو نداری. بابا! اگر شهادت می‌دهی خدا را، چرا دنبال آن [کسی] که کفو دارد، می‌روی؟! چرا دنبال آن‌کسی] که از او زاییده شده، می‌روی؟! چرا دنبال آن [کسی] که زاییده شده، می‌روی؟! آدم چه‌کار کند؟! چه بگوید؟! حالا تو نماز نمی‌خوانی؟! حالا «الحمد لله، أشهد أن لا إله إلّا الله وَحدَه لا شریک له»: خدایا! ما شهادت می‌دهیم [که] تو شریک و نظیر نداری. «و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله»: شهادت می‌دهیم [که] محمّد رسول توست. «السلام علینا و علی عباد الله الصّالحین» چه‌قدر توقع سلام از مردم دارید؟! آقاجان من! بیا صالح بشو! صالح کیست؟! کسی‌که دوست‌علی (علیه‌السلام) است، کسی‌که دوست زهراست.

یا علی
  1. یک هاون سنگی که در قدیم برای کوبیدن گوشت استفاده می‌شد.
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه