در روستای وشاره: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ')
 
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است)
سطر ۱۳: سطر ۱۳:
 
حالا ببین خدای تبارک و تعالی چه کرده‌است؟ سیصد سال این [شیطان] دارد آن‌جا [تدریس می‌کند]، در عرش خدا پا گذاشته، مگر در عرش خدا کسی می‌تواند پا بگذارد؟ این شیطان جزء عزازیل بود، خدا فرصت به او داد. به‌قول خودمان خدا به روی بزرگی خودش نیاورد، گفت بیا. یک‌روایت داریم مشابه این، یکی از علما که خیلی به‌اصطلاح خودش پیشرفته شده‌بود، حالا خدا می‌خواهد چه‌کارش کند؟ می‌خواهد یک‌خرده دستش را بگیرد، به علم و دانش و فضل خودش [مغرور نشود، بداند] که فضل آن‌است که او بدهد. آقا، این سواد است تو داری، فضل نیست که، این کشتِ همین‌جایت است، فضل آن‌است که کشتِ آن‌است که به تو بدهد. حالا شب خواب دید که یک درِ بهشتی است که امام‌صادق [آن‌جا] ایستاده‌است. من دیدم آن‌جا را، هر کسی می‌آید [امام] می‌گوید چرا این‌کار را کردی؟ چرا این‌کار را کردی؟ دید همه گرفتارند. [اما] یک دری است باب‌الحسین به آن می‌گویند، آن‌جا هم یکی از ائمه هستند. این نوار من را یکی می‌شنود، آقایان بدانید، طلبه‌ها، عزیزان من، یک‌موقعی می‌آیی آن‌جا، آن در، درِ بهشتی است که امام‌صادق محاکمه‌تان می‌کند. بترسید از روزی که محاکمه‌تان می‌کند، چرا این‌قدر سخت شما را محاکمه می‌کند؟ شما کورس شاگرد امام‌صادق [بودن] را می‌زنید، خودتان را به ایشان چسبانده‌اید؛ اما یک عوام که آن‌جا [خودش را] نچسبانده. دید یک دری است باب‌الحسین به آن می‌گویند؛ آقا بیا این‌طرف، کربلا رفتی؟ برو [از این در وارد شو]، مشهد رفتی؟ برو، کار خیر [کردی]؟ برو، مرتب برو، برو، [برای] حسین اشک ریختی؟ آره، دوستان امام‌حسین را مهمان کردی؟ آره. دکتر جان، قربانت بروم، تو هم از همان در می‌روی، می‌گویی من دوستان امیرالمؤمنین را مهمان کردم، می‌گوید برو. تو معلوم می‌شود علی را می‌خواستی که دوستانش را می‌خواهی. خدا می‌داند من جوانها، شماها را چقدر می‌خواهم، به ولای علی. هیچ‌چیز، دید نه، خیلی [سخت] است، گفت خب ما که کربلا رفتیم، این چیزهایش را همه را برداشت و آمد لای عوام‌ها. گفت: بیا تو هم به‌واسطه مشهدی علی‌ها، کربلایی حسین‌ها برو. پاشد، تا آخر عمرش گریه کرد. گفت: معلوم می‌شود [در سواد] ما خبری نیست. ما باید بیاییم لای مشهدی حسین، کربلایی حسین، کربلایی حسن‌ها [که] دوستِ امیرالمؤمنین را مهمان کرده، برویم لای آن‌ها؛ نه این‌که درِ جیبمان کاریه بزند مرتب بگوییم بده به ما، بده به ما. صلوات بفرستید.
 
حالا ببین خدای تبارک و تعالی چه کرده‌است؟ سیصد سال این [شیطان] دارد آن‌جا [تدریس می‌کند]، در عرش خدا پا گذاشته، مگر در عرش خدا کسی می‌تواند پا بگذارد؟ این شیطان جزء عزازیل بود، خدا فرصت به او داد. به‌قول خودمان خدا به روی بزرگی خودش نیاورد، گفت بیا. یک‌روایت داریم مشابه این، یکی از علما که خیلی به‌اصطلاح خودش پیشرفته شده‌بود، حالا خدا می‌خواهد چه‌کارش کند؟ می‌خواهد یک‌خرده دستش را بگیرد، به علم و دانش و فضل خودش [مغرور نشود، بداند] که فضل آن‌است که او بدهد. آقا، این سواد است تو داری، فضل نیست که، این کشتِ همین‌جایت است، فضل آن‌است که کشتِ آن‌است که به تو بدهد. حالا شب خواب دید که یک درِ بهشتی است که امام‌صادق [آن‌جا] ایستاده‌است. من دیدم آن‌جا را، هر کسی می‌آید [امام] می‌گوید چرا این‌کار را کردی؟ چرا این‌کار را کردی؟ دید همه گرفتارند. [اما] یک دری است باب‌الحسین به آن می‌گویند، آن‌جا هم یکی از ائمه هستند. این نوار من را یکی می‌شنود، آقایان بدانید، طلبه‌ها، عزیزان من، یک‌موقعی می‌آیی آن‌جا، آن در، درِ بهشتی است که امام‌صادق محاکمه‌تان می‌کند. بترسید از روزی که محاکمه‌تان می‌کند، چرا این‌قدر سخت شما را محاکمه می‌کند؟ شما کورس شاگرد امام‌صادق [بودن] را می‌زنید، خودتان را به ایشان چسبانده‌اید؛ اما یک عوام که آن‌جا [خودش را] نچسبانده. دید یک دری است باب‌الحسین به آن می‌گویند؛ آقا بیا این‌طرف، کربلا رفتی؟ برو [از این در وارد شو]، مشهد رفتی؟ برو، کار خیر [کردی]؟ برو، مرتب برو، برو، [برای] حسین اشک ریختی؟ آره، دوستان امام‌حسین را مهمان کردی؟ آره. دکتر جان، قربانت بروم، تو هم از همان در می‌روی، می‌گویی من دوستان امیرالمؤمنین را مهمان کردم، می‌گوید برو. تو معلوم می‌شود علی را می‌خواستی که دوستانش را می‌خواهی. خدا می‌داند من جوانها، شماها را چقدر می‌خواهم، به ولای علی. هیچ‌چیز، دید نه، خیلی [سخت] است، گفت خب ما که کربلا رفتیم، این چیزهایش را همه را برداشت و آمد لای عوام‌ها. گفت: بیا تو هم به‌واسطه مشهدی علی‌ها، کربلایی حسین‌ها برو. پاشد، تا آخر عمرش گریه کرد. گفت: معلوم می‌شود [در سواد] ما خبری نیست. ما باید بیاییم لای مشهدی حسین، کربلایی حسین، کربلایی حسن‌ها [که] دوستِ امیرالمؤمنین را مهمان کرده، برویم لای آن‌ها؛ نه این‌که درِ جیبمان کاریه بزند مرتب بگوییم بده به ما، بده به ما. صلوات بفرستید.
  
عزیزان من، حالا خدا آبروی شیطان را نریخت، گفت در ملائکه‌ها باش؛ اما ولش که نمی‌کند. خدا آدم ابوالبشر را خلق کرد، او را آورد، گفت: ای شیطان، تو سیصد سال عبادت کردی، حالا باید من را اطاعت کنی. خدایا، چه‌کنم؟ آدم را سجده کن. آدم که قابل سجده نبود، والله اگر یک‌حرفی زده باشم، بخواهم مکرر کنم، خودم از خودم بدم می‌آید، اما این مکرر نیست. یک‌وقت باید یک‌چیز را مکرر کنم تا آن حرف جان بگیرد، روح پیدا کند. من این‌را یک‌وقتی یک اشاره‌ای کردم، چرا؟ خیلی شیطان درس‌خوانده، مقدس است. بیشتر درس‌خوانده‌ها مقدسند، حرف‌های خیلی خوش‌خط و خال می‌زنند. گفت: خدایا، سجده منحصر به توست، من به کسی سجده نمی‌کنم، منحصر به توست. آقای شیطان، خدا امر می‌کند! این‌همه که به شما گفتم [خدا] امرش بالاتر است، امروز مصداقش را برای شما آوردم. ببین، عزیز من این‌جا امر می‌کند، گفت نه. خوب که خدا یک‌قدری به‌قول ما گفتنی، به او کاوید آن ایده‌اش را گفت، گفت: من از آتشم، این از خاک است، من سجده نمی‌کنم. اول احترام سر خدا گذاشت، گفت تو خدایی [سجده] منحصر به توست، اما تویش این نبود. تویش این‌بود که گفت من بالاترم، این از خاک است من از آتشم. [خدا] گفت گم‌شو، حالا همه این‌ها که می‌خواهم بگویم، هنوز من مقصدم را نگفته‌ام. حالا گفت خدا، من سیصد سال عبادت کردم، لیاقت پیدا کردم در عرش تو [باشم]، لابد من کسی بودم که در عرش راهم دادی، حالا مزدم را به‌من بده. گفت هر چه بخواهی به تو می‌دهم، چه می‌خواهی؟ گفت [به ازاء] هر آدمی که به بشر یک‌دانه اولاد دادی، دو تا به‌من بده. [می‌خواهی] چه‌کنی؟ این‌طرف و آن‌طرفش بگذارم گمراهش کنم، گم‌شو به‌من گفتی، من هم لجاجت می‌کنم گمراهش می‌کنم. عزیزان من، مبادا لجاجت بکنید، خودت را در هلاکت می‌اندازی. اگر والله بالله وقتی‌که به او گفت گم‌شو، من یک‌روز گفتم، گفتم خدایا به‌من نگویی گم‌شو، من شیطان نیستم، من جوابت را می‌دهم، آن جواب را خودت در دهان من گذاشتی. می‌گویم کجا بروم؟ یک جایی‌که به‌غیر ملک خودت است تو بگو برو، من گم می‌شوم. هر کجا بروم گم نمی‌شوم که، همه افلاک مال توست. کجا گم بشوم؟ به‌من نگویی گم‌شو. او عقلش نرسید، اگر این‌را می‌گفت مورد عفو خدا قرار می‌گرفت، نگفت.  
+
عزیزان من، حالا خدا آبروی شیطان را نریخت، گفت در ملائکه‌ها باش؛ اما ولش که نمی‌کند. خدا آدم ابوالبشر را خلق کرد، او را آورد، گفت: ای شیطان، تو سیصد سال عبادت کردی، حالا باید من را اطاعت کنی. خدایا، چه‌کنم؟ آدم را سجده کن. آدم که قابل سجده نبود، والله اگر یک‌حرفی زده باشم، بخواهم مکرر کنم، خودم از خودم بدم می‌آید؛ اما این مکرر نیست. یک‌وقت باید یک‌چیز را مکرر کنم تا آن حرف جان بگیرد، روح پیدا کند. من این‌را یک‌وقتی یک اشاره‌ای کردم، چرا؟ خیلی شیطان درس‌خوانده، مقدس است. بیشتر درس‌خوانده‌ها مقدسند، حرف‌های خیلی خوش‌خط و خال می‌زنند. گفت: خدایا، سجده منحصر به توست، من به کسی سجده نمی‌کنم، منحصر به توست. آقای شیطان، خدا امر می‌کند! این‌همه که به شما گفتم [خدا] امرش بالاتر است، امروز مصداقش را برای شما آوردم. ببین، عزیز من این‌جا امر می‌کند، گفت نه. خوب که خدا یک‌قدری به‌قول ما گفتنی، به او کاوید آن ایده‌اش را گفت، گفت: من از آتشم، این از خاک است، من سجده نمی‌کنم. اول احترام سر خدا گذاشت، گفت تو خدایی [سجده] منحصر به توست؛ اما تویش این نبود. تویش این‌بود که گفت من بالاترم، این از خاک است من از آتشم. [خدا] گفت گم‌شو، حالا همه این‌ها که می‌خواهم بگویم، هنوز من مقصدم را نگفته‌ام. حالا گفت خدا، من سیصد سال عبادت کردم، لیاقت پیدا کردم در عرش تو [باشم]، لابد من کسی بودم که در عرش راهم دادی، حالا مزدم را به‌من بده. گفت هر چه بخواهی به تو می‌دهم، چه می‌خواهی؟ گفت [به ازاء] هر آدمی که به بشر یک‌دانه اولاد دادی، دو تا به‌من بده. [می‌خواهی] چه‌کنی؟ این‌طرف و آن‌طرفش بگذارم گمراهش کنم، گم‌شو به‌من گفتی، من هم لجاجت می‌کنم گمراهش می‌کنم. عزیزان من، مبادا لجاجت بکنید، خودت را در هلاکت می‌اندازی. اگر والله بالله وقتی‌که به او گفت گم‌شو، من یک‌روز گفتم، گفتم خدایا به‌من نگویی گم‌شو، من شیطان نیستم، من جوابت را می‌دهم، آن جواب را خودت در دهان من گذاشتی. می‌گویم کجا بروم؟ یک جایی‌که به‌غیر ملک خودت است تو بگو برو، من گم می‌شوم. هر کجا بروم گم نمی‌شوم که، همه افلاک مال توست. کجا گم بشوم؟ به‌من نگویی گم‌شو. او عقلش نرسید، اگر این‌را می‌گفت مورد عفو خدا قرار می‌گرفت، نگفت.  
  
 
حالا عزیز من، قربانت بروم، ببین خدا چه‌جور دارد وسیله را جور می‌کند؟ این یک. یکی [درخواست دیگر شیطان این‌بود که] گفت که من تا آخر دنیا زنده‌باشم، گفت باش. حالا بعضی‌ها می‌گویند تا آخر دنیا آن‌موقعی است که آقا امام‌زمان بیاید، یعنی زمان به آخر می‌رسد، یعنی فسق و فجور به آخر می‌رسد. مگر این دنیا تمامی دارد؟ یک‌چیزهایی است یک‌وقت کشف می‌کنند، می‌گویند مثلاً مال نمی‌دانم چندین هزار سال [پیش] هست. یک‌چیزی را کشف کردند که مال چندین هزار سال است، آن‌وقت آمدند دستگاه کامپیوتر معلوم‌کرده که این مثلاً آدم از چه زمانی‌است، این قبل از آدم بوده. آمدند به‌من گفتند، گفتم به عقل ولایت من، مگر دنیا معلوم می‌شود که خدا [آن‌را] چه‌وقت خلق کرده؟ اگر دستگاه کامپیوتر معلوم کند روزی که دنیا را خلق کرده [می‌توان گفت این چقدر قدیمی است] اما نمی‌دانی [دنیا چه‌وقت خلق شده] اما آدم ابوالبشر معلوم است چه‌وقت خلق شده، چند هزار سال است. حالا خدا عالمی داشته، آدمی داشته، اصلاً بشر را خدای تبارک و تعالی [ضعیف خلق کرده] بشر ضعیف است. بشر هم عجول است، هم ضعیف است؛ اما می‌رسد به اشرف‌مخلوقات. وقتی اتصال شد به آن دوازده‌امام، چهارده‌معصوم می‌رسد به اشرف‌مخلوقات. عزیزان من، زمانی بوده‌است که کسانی بوده‌اند که روی آب زندگی می‌کردند. خیلی نمی‌خواهد چیزی‌تان بشود، من هیچ‌چیزم نیست این حرف‌ها را می‌زنم. مگر ماهی‌ها در آب نمی‌توانند زندگی کنند؟ بشر هم در آب زندگی می‌کرده. خدا که این حرف‌ها را ندارد، ما یک‌چیزی مصداق می‌آوریم. چهار تا نمی‌دانم الفبا خواندید به خیالتان کسی شدید، مصداق درست می‌کنید برای خدا. بابا بریز کنار این‌ها را، لخت شو بیا در ولایت. قشنگ شد، به‌دینم قشنگ شد اگر می‌توانستم این حرف را بزنم. چطور در آب زندگی می‌کنند؟ خیلی هم شعورشان از ما بالاتر است. شما من را عفو کنید تا من بتوانم حرفم را بزنم، می‌ترسم عفوم نکنید. شما قول بدهید ما شما را عفو می‌کنیم، تا ببینید من چقدر حرف می‌زنم. مگر حوت نیست که در دریاست؟ حالا ابوحمزه می‌گوید حوت که خلاصه این یونس را بلعید [چطور بود؟]، [امام‌سجّاد] می‌گوید پاشو برویم سراغ بگیریم. حالا حوت حرف می‌زند، آدم است، انسان است نسبت به خودش، حالا می‌گوید اگر [یونس] «لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین» نگفته‌بود تا قیامت او را می‌گرداندم. {{ارجاع به روایت|کندی حضرت یونس در قبولی ولایت امیرالمؤمنین}} حوت در قیامت در دریا زندگی می‌کند. هنوز که آدم ابوالبشر نیامده، شاید صدها، میلیاردها سال بوده این‌ها زندگی می‌کردند. این زمینی که خدای تبارک و تعالی در زیر پای شما مسخر کرد، شما نمی‌توانستید [در آب] زندگی کنید، ضعیفید. خدا گهواره برای شما درست‌کرده، اول مکه معظمه را روی آب خلق کرده، ام‌القری است. بعد کشیده‌شده روی زمین‌ها، این زمین‌ها، الان شما توی گهواره‌ای، دارد تو را می‌جنباند. این خورشیدی که می‌زند و غروب می‌کند، مگر آخر دارد؟ از این‌جا رفت، از این زیر هم درمی‌آید. کرات دور خورشید می‌گردد. عزیزان من، خورشید سر جایش است، ماه سر جایش است. صلوات بفرستید.
 
حالا عزیز من، قربانت بروم، ببین خدا چه‌جور دارد وسیله را جور می‌کند؟ این یک. یکی [درخواست دیگر شیطان این‌بود که] گفت که من تا آخر دنیا زنده‌باشم، گفت باش. حالا بعضی‌ها می‌گویند تا آخر دنیا آن‌موقعی است که آقا امام‌زمان بیاید، یعنی زمان به آخر می‌رسد، یعنی فسق و فجور به آخر می‌رسد. مگر این دنیا تمامی دارد؟ یک‌چیزهایی است یک‌وقت کشف می‌کنند، می‌گویند مثلاً مال نمی‌دانم چندین هزار سال [پیش] هست. یک‌چیزی را کشف کردند که مال چندین هزار سال است، آن‌وقت آمدند دستگاه کامپیوتر معلوم‌کرده که این مثلاً آدم از چه زمانی‌است، این قبل از آدم بوده. آمدند به‌من گفتند، گفتم به عقل ولایت من، مگر دنیا معلوم می‌شود که خدا [آن‌را] چه‌وقت خلق کرده؟ اگر دستگاه کامپیوتر معلوم کند روزی که دنیا را خلق کرده [می‌توان گفت این چقدر قدیمی است] اما نمی‌دانی [دنیا چه‌وقت خلق شده] اما آدم ابوالبشر معلوم است چه‌وقت خلق شده، چند هزار سال است. حالا خدا عالمی داشته، آدمی داشته، اصلاً بشر را خدای تبارک و تعالی [ضعیف خلق کرده] بشر ضعیف است. بشر هم عجول است، هم ضعیف است؛ اما می‌رسد به اشرف‌مخلوقات. وقتی اتصال شد به آن دوازده‌امام، چهارده‌معصوم می‌رسد به اشرف‌مخلوقات. عزیزان من، زمانی بوده‌است که کسانی بوده‌اند که روی آب زندگی می‌کردند. خیلی نمی‌خواهد چیزی‌تان بشود، من هیچ‌چیزم نیست این حرف‌ها را می‌زنم. مگر ماهی‌ها در آب نمی‌توانند زندگی کنند؟ بشر هم در آب زندگی می‌کرده. خدا که این حرف‌ها را ندارد، ما یک‌چیزی مصداق می‌آوریم. چهار تا نمی‌دانم الفبا خواندید به خیالتان کسی شدید، مصداق درست می‌کنید برای خدا. بابا بریز کنار این‌ها را، لخت شو بیا در ولایت. قشنگ شد، به‌دینم قشنگ شد اگر می‌توانستم این حرف را بزنم. چطور در آب زندگی می‌کنند؟ خیلی هم شعورشان از ما بالاتر است. شما من را عفو کنید تا من بتوانم حرفم را بزنم، می‌ترسم عفوم نکنید. شما قول بدهید ما شما را عفو می‌کنیم، تا ببینید من چقدر حرف می‌زنم. مگر حوت نیست که در دریاست؟ حالا ابوحمزه می‌گوید حوت که خلاصه این یونس را بلعید [چطور بود؟]، [امام‌سجّاد] می‌گوید پاشو برویم سراغ بگیریم. حالا حوت حرف می‌زند، آدم است، انسان است نسبت به خودش، حالا می‌گوید اگر [یونس] «لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین» نگفته‌بود تا قیامت او را می‌گرداندم. {{ارجاع به روایت|کندی حضرت یونس در قبولی ولایت امیرالمؤمنین}} حوت در قیامت در دریا زندگی می‌کند. هنوز که آدم ابوالبشر نیامده، شاید صدها، میلیاردها سال بوده این‌ها زندگی می‌کردند. این زمینی که خدای تبارک و تعالی در زیر پای شما مسخر کرد، شما نمی‌توانستید [در آب] زندگی کنید، ضعیفید. خدا گهواره برای شما درست‌کرده، اول مکه معظمه را روی آب خلق کرده، ام‌القری است. بعد کشیده‌شده روی زمین‌ها، این زمین‌ها، الان شما توی گهواره‌ای، دارد تو را می‌جنباند. این خورشیدی که می‌زند و غروب می‌کند، مگر آخر دارد؟ از این‌جا رفت، از این زیر هم درمی‌آید. کرات دور خورشید می‌گردد. عزیزان من، خورشید سر جایش است، ماه سر جایش است. صلوات بفرستید.
سطر ۲۷: سطر ۲۷:
 
عزیزان من، فدایتان بشوم، ما از اول گفتیم که تمرین ولایت می‌کنیم، ما کاری نداریم، ما حرفمان را می‌زنیم، ما توقع نداریم. چرا توقع ندارم؟ من ماوراء را می‌بینم، چقدر پیغمبر زحمت کشید؟ چقدر خون دل خورد؟ تا حتی این‌قدر او را زدند، او را پای یک دیوار انداختند، گفتند پیغمبر مُرد. پیغمبر با تمام آن [قدرتش] آدمی بود باتوان؛ اما بی‌توان. توانِ قدرتِ یک عالمی بود، توان قدرت یک عالمی را داشت؛ اما این‌قدر زدند او را که بی‌توان شد. حالا با همان پاهای خونی آمد خانه عمویش، عمو جان، حمزه جان، عمو جان، من بچه برادر تو هستم. [حمزه گفت:] عمو جان، چه می‌خواهی؟ گفت: اسلام بیاور، نمی‌گوید من را معالجه کن، [او را] معالجه ببرد، [بگوید] پایم این‌جور شده، صورتم این‌جور شده. [حمزه] فوراً اسلام آورد، دست کرد به شمشیر، گفت اگر به بچه برادر من دیگر حرف بزنید، تمامتان را از دم شمشیر [می‌گذرانم]، قطعه قطعه‌تان می‌کنم. پیغمبر یک‌قدری امان پیدا کرد. حالا عزیز من، خانم‌های عزیز، برادران عزیز، آقایان‌عزیز، جوانان‌عزیز، مگر به امر اسلام گوش‌دادن به این آسانی است؟ [گوش] ندادند که ندادند که ندادند. [پیغمبر] بیست و دو سال زحمت کشید، تمام زحمتش را عمر و ابابکر از بین بردند، مردم رفتند این‌طرف. اگر می‌گویم خارج نرو، مگر خارج نرفتن یک‌چیزی است که ممکن‌است؟ چون‌که [حرف] نشنیدند. من هم حرفم را کسی نشنود چیزی‌ام نمی‌شود اما یک روزی شما را می‌آورند پای محاکمه، می‌گویند دعوتش کردید، عزتش کردید، احترامش کردید، او هم حرفش را زد، چرا حرفش را نشنیدید؟ عزیز من، جوان‌عزیز، بیا و آن پولی که می‌خواهی بروی خارج بیا بده به این بنده‌های خدا. پول آبشان را بده، برقشان را بده، بیا پول را به خدا نزول بده. ای جوان‌عزیز، ای خانم‌های عزیز، بیا پولت را به خدا نزول بده. می‌گوید صد تا این‌جا می‌دهم، هزارتا آن‌جا به شما می‌دهم، از این بهتر هست؟ چرا می‌روی پولت را خرج بی‌خود می‌خواهی بکنی؟ بیایید نزول به خدا بدهید، به‌جان خودم خدا خیلی خوب است، پولت را بیاور به او نزول بده. حالا مگر پول مال خودش نیست؟ حالا به تو داده، می‌گوید بیا به‌من نزول بده. [می‌گویی] چه‌کار کنم؟ دست یک بینوا را بگیر، یک خرجی بکن. الان آقای‌دکتر [به خدا] نزول داده، خب صد تا این‌جا، هزارتا آن‌جا به او می‌دهد، کِیفش را هم کرده. حالا خدا چه‌کارت می‌خواهد بکند؟ حالا که این‌جا اطاعت کردی، دوباره بی‌توانت می‌کند. می‌خواهد بگوید ای عزیز من، قدرتت را برای چه طی کردی؟ خب حالا بیا، حالا ببین خدا دوباره چقدر خوب است، حالا یک پیرمردی که نتواند عبادت کند، [می‌گوید] ای ملائکه‌های من تا توانست کرد، پایش [عبادت] بنویس. در رختخواب افتادی، جسارت نکنم، پایت می‌نویسد. تمام این خیر و خیراتی که در تمام موقعیت عمرت کردی، پایت می‌نویسد. حالا خدا ببین خیلی این حرف قشنگ است اگر شما فکر رویش بکنید، یک آدمی را، این دنیا را گذاشته در اختیارش همه‌جا می‌خواهد [می‌تواند] برود اما می‌گوید آن‌جا قرق است نرو، نرو در قرق‌گاه. دنیا مال خدا هست یا نه؟ خدا گذاشته در اختیار تو، حالا گفته در قرق‌گاه نرو. برو دیدن یک مؤمن، نرو دیدن خارجی‌ها، بیا برو عمره، بیا برو زیارت امام‌رضا، اشکال ندارد که. برو یک‌جا تفریح سالم، نه خودت را اجنبی ببیند، نه تو اجنبی را [ببینی]، تفریح چیزی نیست. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، من همه‌جا این استاد عزیزم را خلاصه احترام می‌کنم، حرفش را می‌زنم، خدا رحمتش کند. می‌گفت اگر در کاخ سلطنتی هستی یک‌سال، یک خرابه‌ای را برو یک‌روز، دو روز تویش نگاه کن، که این مغز تو عوض شود. یعنی آن‌جا را هم ببین، این‌جا را هم ببین. شب سمور گذشت و لب تنور هم گذشت. عزیزان من، بیا در اختیار باش.  
 
عزیزان من، فدایتان بشوم، ما از اول گفتیم که تمرین ولایت می‌کنیم، ما کاری نداریم، ما حرفمان را می‌زنیم، ما توقع نداریم. چرا توقع ندارم؟ من ماوراء را می‌بینم، چقدر پیغمبر زحمت کشید؟ چقدر خون دل خورد؟ تا حتی این‌قدر او را زدند، او را پای یک دیوار انداختند، گفتند پیغمبر مُرد. پیغمبر با تمام آن [قدرتش] آدمی بود باتوان؛ اما بی‌توان. توانِ قدرتِ یک عالمی بود، توان قدرت یک عالمی را داشت؛ اما این‌قدر زدند او را که بی‌توان شد. حالا با همان پاهای خونی آمد خانه عمویش، عمو جان، حمزه جان، عمو جان، من بچه برادر تو هستم. [حمزه گفت:] عمو جان، چه می‌خواهی؟ گفت: اسلام بیاور، نمی‌گوید من را معالجه کن، [او را] معالجه ببرد، [بگوید] پایم این‌جور شده، صورتم این‌جور شده. [حمزه] فوراً اسلام آورد، دست کرد به شمشیر، گفت اگر به بچه برادر من دیگر حرف بزنید، تمامتان را از دم شمشیر [می‌گذرانم]، قطعه قطعه‌تان می‌کنم. پیغمبر یک‌قدری امان پیدا کرد. حالا عزیز من، خانم‌های عزیز، برادران عزیز، آقایان‌عزیز، جوانان‌عزیز، مگر به امر اسلام گوش‌دادن به این آسانی است؟ [گوش] ندادند که ندادند که ندادند. [پیغمبر] بیست و دو سال زحمت کشید، تمام زحمتش را عمر و ابابکر از بین بردند، مردم رفتند این‌طرف. اگر می‌گویم خارج نرو، مگر خارج نرفتن یک‌چیزی است که ممکن‌است؟ چون‌که [حرف] نشنیدند. من هم حرفم را کسی نشنود چیزی‌ام نمی‌شود اما یک روزی شما را می‌آورند پای محاکمه، می‌گویند دعوتش کردید، عزتش کردید، احترامش کردید، او هم حرفش را زد، چرا حرفش را نشنیدید؟ عزیز من، جوان‌عزیز، بیا و آن پولی که می‌خواهی بروی خارج بیا بده به این بنده‌های خدا. پول آبشان را بده، برقشان را بده، بیا پول را به خدا نزول بده. ای جوان‌عزیز، ای خانم‌های عزیز، بیا پولت را به خدا نزول بده. می‌گوید صد تا این‌جا می‌دهم، هزارتا آن‌جا به شما می‌دهم، از این بهتر هست؟ چرا می‌روی پولت را خرج بی‌خود می‌خواهی بکنی؟ بیایید نزول به خدا بدهید، به‌جان خودم خدا خیلی خوب است، پولت را بیاور به او نزول بده. حالا مگر پول مال خودش نیست؟ حالا به تو داده، می‌گوید بیا به‌من نزول بده. [می‌گویی] چه‌کار کنم؟ دست یک بینوا را بگیر، یک خرجی بکن. الان آقای‌دکتر [به خدا] نزول داده، خب صد تا این‌جا، هزارتا آن‌جا به او می‌دهد، کِیفش را هم کرده. حالا خدا چه‌کارت می‌خواهد بکند؟ حالا که این‌جا اطاعت کردی، دوباره بی‌توانت می‌کند. می‌خواهد بگوید ای عزیز من، قدرتت را برای چه طی کردی؟ خب حالا بیا، حالا ببین خدا دوباره چقدر خوب است، حالا یک پیرمردی که نتواند عبادت کند، [می‌گوید] ای ملائکه‌های من تا توانست کرد، پایش [عبادت] بنویس. در رختخواب افتادی، جسارت نکنم، پایت می‌نویسد. تمام این خیر و خیراتی که در تمام موقعیت عمرت کردی، پایت می‌نویسد. حالا خدا ببین خیلی این حرف قشنگ است اگر شما فکر رویش بکنید، یک آدمی را، این دنیا را گذاشته در اختیارش همه‌جا می‌خواهد [می‌تواند] برود اما می‌گوید آن‌جا قرق است نرو، نرو در قرق‌گاه. دنیا مال خدا هست یا نه؟ خدا گذاشته در اختیار تو، حالا گفته در قرق‌گاه نرو. برو دیدن یک مؤمن، نرو دیدن خارجی‌ها، بیا برو عمره، بیا برو زیارت امام‌رضا، اشکال ندارد که. برو یک‌جا تفریح سالم، نه خودت را اجنبی ببیند، نه تو اجنبی را [ببینی]، تفریح چیزی نیست. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، من همه‌جا این استاد عزیزم را خلاصه احترام می‌کنم، حرفش را می‌زنم، خدا رحمتش کند. می‌گفت اگر در کاخ سلطنتی هستی یک‌سال، یک خرابه‌ای را برو یک‌روز، دو روز تویش نگاه کن، که این مغز تو عوض شود. یعنی آن‌جا را هم ببین، این‌جا را هم ببین. شب سمور گذشت و لب تنور هم گذشت. عزیزان من، بیا در اختیار باش.  
  
حالا حرف من همین‌است، حالا که اختیار داده، دنیا را گذاشت در اختیارت، شما اگر امر را اطاعت کردی حالا بعد از مرگت آخرت را در اختیارت می‌گذارد. حالا آخرت را در اختیارت می‌گذارد، حالا آن‌جا چه‌کسی است؟ آن‌جا حسن است و حسین است و دوازده‌امام، بهترین مردمان عالم، بهترین مردمان دنیا. شهدا هستند، فقهای واقعی هستند، ائمه‌طاهرین هستند، همین‌جا چقدر آدم کیف می‌کند؟ من به‌دینم اگر یک‌دانه از این جوانها نباشد، یکی نباشد، نمی‌خواهم افشا کنم، هر کدام شما نباشید من می‌بینم انگار یک کسری دارم. آن آدمی که نیست که نیامده به‌من پول بدهد که، اما من برای خودم کسری می‌بینم، می‌خواهم همه‌مان باشیم. الان بعضی جوانها یک‌خرده نیستند من یک‌ذره ناراحتم، می‌گویم کاش آن‌ها هم بودند. آن‌وقت چرا [من این‌را می‌گویم]؟ ائمه هم می‌گویند کاش همه این‌ها خوب بودند، دوست ما بودند، همه دورِ ما بودند، همه دور هم بودیم. همین‌جور که من الان دارم غصه می‌خورم، نسبت به خودم غبطه می‌خورم ائمه هم همین‌جورند. چرا امام‌حسین می‌گوید «هل من ناصر»؟ یکی بیاید طرف من. [به] همان‌ها که جوانش را کشتند، باز می‌گوید یکی بیاید طرف من، یک توبه کن بیا طرف من. صفات‌الله این‌است که داری، این آدم همین‌جا نشسته، الان توان ندارد، می‌گوید چه‌وقت بشود من توان پیدا کنم یک‌چیزی بدهم به یکی راحتش کنم.
+
حالا حرف من همین‌است، حالا که اختیار داده، دنیا را گذاشت در اختیارت، شما اگر امر را اطاعت کردی حالا بعد از مرگت آخرت را در اختیارت می‌گذارد. حالا آخرت را در اختیارت می‌گذارد، حالا آن‌جا چه‌کسی است؟ آن‌جا حسن است و حسین است و دوازده‌امام، بهترین مردمان عالم، بهترین مردمان دنیا. شهدا هستند، فقهای واقعی هستند، ائمه‌طاهرین هستند، همین‌جا چقدر آدم کیف می‌کند؟ من به‌دینم اگر یک‌دانه از این جوانها نباشد، یکی نباشد، نمی‌خواهم افشا کنم، هر کدام شما نباشید من می‌بینم انگار یک کسری دارم. آن آدمی که نیست که نیامده به‌من پول بدهد که؛ اما من برای خودم کسری می‌بینم، می‌خواهم همه‌مان باشیم. الان بعضی جوانها یک‌خرده نیستند من یک‌ذره ناراحتم، می‌گویم کاش آن‌ها هم بودند. آن‌وقت چرا [من این‌را می‌گویم]؟ ائمه هم می‌گویند کاش همه این‌ها خوب بودند، دوست ما بودند، همه دورِ ما بودند، همه دور هم بودیم. همین‌جور که من الان دارم غصه می‌خورم، نسبت به خودم غبطه می‌خورم ائمه هم همین‌جورند. چرا امام‌حسین می‌گوید «هل من ناصر»؟ یکی بیاید طرف من. [به] همان‌ها که جوانش را کشتند، باز می‌گوید یکی بیاید طرف من، یک توبه کن بیا طرف من. صفات‌الله این‌است که داری، این آدم همین‌جا نشسته، الان توان ندارد، می‌گوید چه‌وقت بشود من توان پیدا کنم یک‌چیزی بدهم به یکی راحتش کنم.
  
 
پس بنا شد کسانی‌که این‌جا امر را اطاعت کنند، یعنی [خدا] دنیا را گذاشت در اختیارت، حالا امر خدا و پیغمبر را اختیار کردی، عزیز من، بعد از مرگ آخرت را می‌گذارد در اختیارت. کجا می‌خواهی بروی در خارج بگردی؟ ای جوان‌عزیز، کجا می‌خواهی بروی بگردی؟ آن گردش نیست، آن سیاحت است. گردش این‌است که تو را سیر بدهد در آخرت، آن گردش است. گردش با سیاحت چه فرقی دارد؟ یکی بگوید ببینم یاعلی، بگو ببینم آقا.  
 
پس بنا شد کسانی‌که این‌جا امر را اطاعت کنند، یعنی [خدا] دنیا را گذاشت در اختیارت، حالا امر خدا و پیغمبر را اختیار کردی، عزیز من، بعد از مرگ آخرت را می‌گذارد در اختیارت. کجا می‌خواهی بروی در خارج بگردی؟ ای جوان‌عزیز، کجا می‌خواهی بروی بگردی؟ آن گردش نیست، آن سیاحت است. گردش این‌است که تو را سیر بدهد در آخرت، آن گردش است. گردش با سیاحت چه فرقی دارد؟ یکی بگوید ببینم یاعلی، بگو ببینم آقا.  
سطر ۳۷: سطر ۳۷:
 
[یکی از حضار] مثل همان چیزی که همیشه می‌گویید از زمان رسول‌الله ببیند، ببیند چه مسائلی باعث شده از خط خارج بشوند، حالا هم همین‌طور از اول نگاه کند ببیند.  
 
[یکی از حضار] مثل همان چیزی که همیشه می‌گویید از زمان رسول‌الله ببیند، ببیند چه مسائلی باعث شده از خط خارج بشوند، حالا هم همین‌طور از اول نگاه کند ببیند.  
  
احسنت، حالا ببین من چه‌جور می‌گویم؟ الان شما آمدید این‌جا گردش است، این‌جا را می‌بینی، درست‌است؟ آن‌که گفتم چیست؟ این سیاحت است. آن سیاحت با گردش دوتاست، تفریح با گردش دوتاست. [در سیاحت] آن‌جا آمدی تفریح کنی، اما حالا آمدی چه‌کنی؟ گردش کنی، گردش یعنی سیر جهانی. چه شد؟ می‌خواهم مطلب جا بیفتد. گردش چیزی است که عبرت تویش است، [در] تفریح دیگر نمی‌بینی اما [در] گردش عالم مثل چرخ فلک است، این خلقت را می‌دهد دستت، همیشه داری با او نجوا می‌کنی، همیشه در او هستی. اگر این با آن درست‌است، این‌جا هم یک‌سری می‌زنی، اگر نه نمی‌زنی، آن‌را باید از خودت دور کنی. پس چه‌کنی؟  
+
احسنت، حالا ببین من چه‌جور می‌گویم؟ الان شما آمدید این‌جا گردش است، این‌جا را می‌بینی، درست‌است؟ آن‌که گفتم چیست؟ این سیاحت است. آن سیاحت با گردش دوتاست، تفریح با گردش دوتاست. [در سیاحت] آن‌جا آمدی تفریح کنی؛ اما حالا آمدی چه‌کنی؟ گردش کنی، گردش یعنی سیر جهانی. چه شد؟ می‌خواهم مطلب جا بیفتد. گردش چیزی است که عبرت تویش است، [در] تفریح دیگر نمی‌بینی اما [در] گردش عالم مثل چرخ فلک است، این خلقت را می‌دهد دستت، همیشه داری با او نجوا می‌کنی، همیشه در او هستی. اگر این با آن درست‌است، این‌جا هم یک‌سری می‌زنی، اگر نه نمی‌زنی، آن‌را باید از خودت دور کنی. پس چه‌کنی؟  
  
 
[یکی از حضار] در واقع اگر عبرتی تویش نباشد باید آن‌را نخواهی،  
 
[یکی از حضار] در واقع اگر عبرتی تویش نباشد باید آن‌را نخواهی،  
سطر ۴۳: سطر ۴۳:
 
احسنت، بارک‌الله. عبرت یعنی‌چه؟ عبرت یعنی عالم‌بینی، عبرت یعنی عالم‌بینی. عالمی را ببینی، عالمی را سیر کنی با یقینت، عالمی را سیر کنی با یقین، سفت و محکم دارم می‌گویم. آن‌وقت وقتی‌که رفتی آن‌جا سیرت دادند، تو یقین به او پیدا می‌کنی، آن‌وقت یقین به کارهای رسول‌الله پیدا می‌کنی، یقین به کارهای امیرالمؤمنین پیدا می‌کنی، یقین به آیات پیدا می‌کنی، آن‌وقت می‌شوی خداشناس، ولایت‌شناس. (یک صلوات بفرستید.)  
 
احسنت، بارک‌الله. عبرت یعنی‌چه؟ عبرت یعنی عالم‌بینی، عبرت یعنی عالم‌بینی. عالمی را ببینی، عالمی را سیر کنی با یقینت، عالمی را سیر کنی با یقین، سفت و محکم دارم می‌گویم. آن‌وقت وقتی‌که رفتی آن‌جا سیرت دادند، تو یقین به او پیدا می‌کنی، آن‌وقت یقین به کارهای رسول‌الله پیدا می‌کنی، یقین به کارهای امیرالمؤمنین پیدا می‌کنی، یقین به آیات پیدا می‌کنی، آن‌وقت می‌شوی خداشناس، ولایت‌شناس. (یک صلوات بفرستید.)  
  
آن‌ها را باید مجسم کنی پیش خودت، اگر مجسم کردی پیش خودت آن‌ها به تو داخل می‌شوند، وقتی داخل شد مثل این‌است [که] «قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن»، آن‌ها داخلند؛ آن‌وقت امر آن‌ها هم داخل می‌شود، اتصال به خود این‌ها می‌شوی. امر آن‌ها خود آن‌هاست، وقتی تو اجرا کردی آن‌وقت آن‌که در قلبت است تقبل‌الله به تو می‌گوید. اما اگر امر شیطان را اطاعت کردی، او تقبل‌الله به تو می‌گوید. والله روایت داریم کسی‌که چهل‌روز متابعت نفس نکند، متابعت امر خدا بکند، خدا درجه به او می‌دهد. اما اگر چهل‌روز متابعت شیطان را کرد، [شیطان] پیشانی‌اش را ماچ می‌کند. می‌گوید به قربان تو بنده بروم که امر من را اطاعت کردی، ای بنده من تشکر از تو می‌کنم. اما اگر شما امر خدا را اطاعت کردی، امر سرایت در قلب شما می‌کند، آن‌جا ائمه‌طاهرین تشکر از شما می‌کنند. چرا امام‌صادق می‌گوید مریض شدی؟ می‌گوید من [مریض] شدم، خوب شدی؟ بهتر شدی؟ من [بهتر] شدم. تو آن می‌شوی، آن‌وقت او چه‌وقت می‌گذارد تو در آتش جهنم بسوزی؟ چه‌وقت می‌گذارد تو ناراحت باشی؟ اگر یک‌ذره ناراحت باشی امام‌صادق ناراحت است، آیا خدا می‌گذارد تو در قیامت ناراحت بشوی؟ چرا ما تفکر نداریم؟ نمی‌گذارد ناراحت بشوی که. اصلاً ناراحتی، عذاب جهنم، عذاب قیامت، عذابِ آن‌جا داخل مؤمن نمی‌شود. مؤمن عذاب‌بردار است از مردم، مؤمن شفاعت‌کن مردم است، نه این‌که خودش در عذاب بیفتد. عذاب خجالت می‌کشد دور مؤمن برود، شرمنده است. آخر، هر چیزی یک قوه لامسه دارد، عذاب هم یک قوه لامسه دارد، عبادت هم یک قوه لامسه دارد. کارهای خیر همه‌اش تهیه است، کارهای شر هم همین‌جور است، مگر آدم توبه کند از کارهای خودش. کارهای خیر چرا تهیه است؟ چرا می‌گوید صد تا این‌جا به تو می‌دهم، هزارتا آن‌جا به تو می‌دهم؟ خدا دارد تهیه برایت می‌بیند. اصلاً آن خودش یک جمالی است، یک کمالی است، این کارهای خیر آن‌جا برای تو انباشته می‌شود. یک مؤمن آن‌جا حیران‌زده می‌شود، بس‌که به او عنایت می‌شود، اما خوش به حال آن مؤمنی که عنایتش را آن‌جا هم پخش بکند. همین‌جا که شما دست یک کسی را بگیری، آن‌جا هم‌دست کسی را می‌گیری. تمام آن‌ها که در قیامت در عذابند چشمشان به مؤمن است که مؤمن این‌ها را شفاعت کند. چرا چشمشان به مؤمن است، چشمشان یک‌قدری به آن ائمه‌طاهرین کم است؟ هر که گفت جایزه به او می‌دهم. [می‌گویم] مبادا نتوانید بگویید، چون‌که این‌ها آن‌جا بیدار می‌شوند، جلوی امام‌حسین این‌کار [گناه] را کرده، جلوی امام‌صادق این‌کار را کرده، آن‌ها در عرش خدا بودند می‌بینند، [از ائمه] خجالت می‌کشند، پناه به یک مؤمن می‌برند. آن‌جا آدم شرمنده است، آن‌جا می‌فهمی که امام‌زمان وجه‌الله بوده تمام کارهایت را می‌دیده، خجالت می‌کشد آدم آن‌جا، اما پناه می‌برند به مؤمن، مؤمن آن‌ها را همه را شفاعت می‌کند، روایت داریم. بیایید رفقا مؤمن بشوید، عزیزان من، بیایید در باند به‌قول ما ولایت ساقط نشوید، حوصله‌تان سر نیاید، هر روز تشنه این حرف‌ها باید باشید. من دو روز [مانده تا] شما می‌خواهید تشریف بیاورید انگار اصلاً در دل من یک شادی است، یک شادی به‌خصوص است که می‌گویم رفقایم را می‌بینم. یکی‌تان که نیایید ناراحتم، مدام می‌گویم مثلاً به فلانی تلفن بزن، چیز کن. خب حضور شما در آن‌جا من حساب می‌کنم حضور در مقابل امام‌زمان است، حضور شما حضور در مقابل امام‌صادق است. مگر امام‌صادق نمی‌گوید که آیا دور هم جمع می‌شوید حرف‌های ما را بزنید؟ می‌گوید من غبطه می‌خورم به آن مجلس. امام‌صادق دو مرتبه غبطه می‌خورد: یک غبطه می‌خورد برای ظهور، می‌گوید اگر من باشم یمانی بیاید و حسنی بیاید، جانم را حفظ می‌کنم برای وجود امام‌زمان. اما یک‌وقت هم غبطه می‌خورد، می‌گوید من خودم را حفظ می‌کنم تا یک مجلسی [باشد] که حرف ما اهل‌بیت در آن زده‌شود، در آن مجلس حضور [پیدا] کنم. شما الان به‌من می‌گویید که خب، او که وجه‌الله است، وجه‌الله یک‌چیزی است، حضور امام حرف دیگری است. وجه‌الله در همه این‌ها نظر دارد؛ اما هیکل و حضور امام یک‌حرف دیگری است. می‌گوید کاش من در آن مجلس حضور [پیدا] می‌کردم. چرا می‌گوید ملائکه‌ها گریه می‌کنند؟ الان ملائکه‌ها والله، بالله، تالله دارند گریه می‌کنند برای [حضور در] این مجلس. چون‌که تمام شما مؤمنید، تمام شما متدین هستید، تمام شما ولایت دارید، تمام شما اهل‌بیت در قلبتان است. ملائکه به کجا نزول کنند؟ در باغ‌ها بروند؟ در پارکها بروند؟ در مجلس‌هایی که زن و مرد قاطی است بروند؟ کجا برود که بی‌امری نباشد؟ ملائکه نزول در امر می‌کند. والله الان این‌جا من قسم می‌خورم ملائکه‌ها حضور [پیدا] می‌کنند. می‌آیند در مجلس واقعی امام‌حسین، این مجلس طی شده، آخر ملائکه باید با امر باشد، ملائکه [بی‌اجازه] نمی‌تواند برود.  
+
آن‌ها را باید مجسم کنی پیش خودت، اگر مجسم کردی پیش خودت آن‌ها به تو داخل می‌شوند، وقتی داخل شد مثل این‌است [که] «قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن»، آن‌ها داخلند؛ آن‌وقت امر آن‌ها هم داخل می‌شود، اتصال به خود این‌ها می‌شوی. امر آن‌ها خود آن‌هاست، وقتی تو اجرا کردی آن‌وقت آن‌که در قلبت است تقبل‌الله به تو می‌گوید. اما اگر امر شیطان را اطاعت کردی، او تقبل‌الله به تو می‌گوید. والله روایت داریم کسی‌که چهل‌روز متابعت نفس نکند، متابعت امر خدا بکند، خدا درجه به او می‌دهد. اما اگر چهل‌روز متابعت شیطان را کرد، [شیطان] پیشانی‌اش را ماچ می‌کند. می‌گوید به قربان تو بنده بروم که امر من را اطاعت کردی، ای بنده من تشکر از تو می‌کنم. اما اگر شما امر خدا را اطاعت کردی، امر سرایت در قلب شما می‌کند، آن‌جا ائمه‌طاهرین تشکر از شما می‌کنند. چرا امام‌صادق می‌گوید مریض شدی؟ می‌گوید من [مریض] شدم، خوب شدی؟ بهتر شدی؟ من [بهتر] شدم. {{ارجاع به روایت|مریض شدن ائمه به مریضی شیعیان}} تو آن می‌شوی، آن‌وقت او چه‌وقت می‌گذارد تو در آتش جهنم بسوزی؟ چه‌وقت می‌گذارد تو ناراحت باشی؟ اگر یک‌ذره ناراحت باشی امام‌صادق ناراحت است، آیا خدا می‌گذارد تو در قیامت ناراحت بشوی؟ چرا ما تفکر نداریم؟ نمی‌گذارد ناراحت بشوی که. اصلاً ناراحتی، عذاب جهنم، عذاب قیامت، عذابِ آن‌جا داخل مؤمن نمی‌شود. مؤمن عذاب‌بردار است از مردم، مؤمن شفاعت‌کن مردم است، نه این‌که خودش در عذاب بیفتد. عذاب خجالت می‌کشد دور مؤمن برود، شرمنده است. آخر، هر چیزی یک قوه لامسه دارد، عذاب هم یک قوه لامسه دارد، عبادت هم یک قوه لامسه دارد. کارهای خیر همه‌اش تهیه است، کارهای شر هم همین‌جور است، مگر آدم توبه کند از کارهای خودش. کارهای خیر چرا تهیه است؟ چرا می‌گوید صد تا این‌جا به تو می‌دهم، هزارتا آن‌جا به تو می‌دهم؟ خدا دارد تهیه برایت می‌بیند. اصلاً آن خودش یک جمالی است، یک کمالی است، این کارهای خیر آن‌جا برای تو انباشته می‌شود. یک مؤمن آن‌جا حیران‌زده می‌شود، بس‌که به او عنایت می‌شود؛ اما خوش به حال آن مؤمنی که عنایتش را آن‌جا هم پخش بکند. همین‌جا که شما دست یک کسی را بگیری، آن‌جا هم‌دست کسی را می‌گیری. تمام آن‌ها که در قیامت در عذابند چشمشان به مؤمن است که مؤمن این‌ها را شفاعت کند. چرا چشمشان به مؤمن است، چشمشان یک‌قدری به آن ائمه‌طاهرین کم است؟ هر که گفت جایزه به او می‌دهم. [می‌گویم] مبادا نتوانید بگویید، چون‌که این‌ها آن‌جا بیدار می‌شوند، جلوی امام‌حسین این‌کار [گناه] را کرده، جلوی امام‌صادق این‌کار را کرده، آن‌ها در عرش خدا بودند می‌بینند، [از ائمه] خجالت می‌کشند، پناه به یک مؤمن می‌برند. آن‌جا آدم شرمنده است، آن‌جا می‌فهمی که امام‌زمان وجه‌الله بوده تمام کارهایت را می‌دیده، خجالت می‌کشد آدم آن‌جا؛ اما پناه می‌برند به مؤمن، مؤمن آن‌ها را همه را شفاعت می‌کند، روایت داریم. بیایید رفقا مؤمن بشوید، عزیزان من، بیایید در باند به‌قول ما ولایت ساقط نشوید، حوصله‌تان سر نیاید، هر روز تشنه این حرف‌ها باید باشید. من دو روز [مانده تا] شما می‌خواهید تشریف بیاورید انگار اصلاً در دل من یک شادی است، یک شادی به‌خصوص است که می‌گویم رفقایم را می‌بینم. یکی‌تان که نیایید ناراحتم، مدام می‌گویم مثلاً به فلانی تلفن بزن، چیز کن. خب حضور شما در آن‌جا من حساب می‌کنم حضور در مقابل امام‌زمان است، حضور شما حضور در مقابل امام‌صادق است. مگر امام‌صادق نمی‌گوید که آیا دور هم جمع می‌شوید حرف‌های ما را بزنید؟ می‌گوید من غبطه می‌خورم به آن مجلس. امام‌صادق دو مرتبه غبطه می‌خورد: یک غبطه می‌خورد برای ظهور، می‌گوید اگر من باشم یمانی بیاید و حسنی بیاید، جانم را حفظ می‌کنم برای وجود امام‌زمان. اما یک‌وقت هم غبطه می‌خورد، می‌گوید من خودم را حفظ می‌کنم تا یک مجلسی [باشد] که حرف ما اهل‌بیت در آن زده‌شود، در آن مجلس حضور [پیدا] کنم. شما الان به‌من می‌گویید که خب، او که وجه‌الله است، وجه‌الله یک‌چیزی است، حضور امام حرف دیگری است. وجه‌الله در همه این‌ها نظر دارد؛ اما هیکل و حضور امام یک‌حرف دیگری است. می‌گوید کاش من در آن مجلس حضور [پیدا] می‌کردم. چرا می‌گوید ملائکه‌ها گریه می‌کنند؟ الان ملائکه‌ها والله، بالله، تالله دارند گریه می‌کنند برای [حضور در] این مجلس. چون‌که تمام شما مؤمنید، تمام شما متدین هستید، تمام شما ولایت دارید، تمام شما اهل‌بیت در قلبتان است. ملائکه به کجا نزول کنند؟ در باغ‌ها بروند؟ در پارکها بروند؟ در مجلس‌هایی که زن و مرد قاطی است بروند؟ کجا برود که بی‌امری نباشد؟ ملائکه نزول در امر می‌کند. والله الان این‌جا من قسم می‌خورم ملائکه‌ها حضور [پیدا] می‌کنند. می‌آیند در مجلس واقعی امام‌حسین، این مجلس طی شده، آخر ملائکه باید با امر باشد، ملائکه [بی‌اجازه] نمی‌تواند برود.  
  
 
حرفی این‌جا بزنم مناسبت دارد، ماها هم وقتی می‌میریم سه طبقه هستیم: آن‌هایی که جزء اهل‌بیتند مثل اهل‌بیت حضور دارند، یعنی تمام این عالم حضور آن‌هاست نه این‌که آن‌ها حضور داشته‌باشند. عالم در مقابل ولایت حضور است نه این‌که او در مقابل عالم حضور داشته‌باشد. مؤمن آن‌جا وقتی برود آن‌ها حضور دارند. آن‌وقت یک عده‌ای هم هستند که ولنگ و بازند، یک عده‌ای هم هستند در عذابند. امیدوارم ما از آن‌ها باشیم که آن‌جا حضور داشته‌باشیم. صلوات بفرستید.
 
حرفی این‌جا بزنم مناسبت دارد، ماها هم وقتی می‌میریم سه طبقه هستیم: آن‌هایی که جزء اهل‌بیتند مثل اهل‌بیت حضور دارند، یعنی تمام این عالم حضور آن‌هاست نه این‌که آن‌ها حضور داشته‌باشند. عالم در مقابل ولایت حضور است نه این‌که او در مقابل عالم حضور داشته‌باشد. مؤمن آن‌جا وقتی برود آن‌ها حضور دارند. آن‌وقت یک عده‌ای هم هستند که ولنگ و بازند، یک عده‌ای هم هستند در عذابند. امیدوارم ما از آن‌ها باشیم که آن‌جا حضور داشته‌باشیم. صلوات بفرستید.

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۳:۴۳

بسم الله الرحمن الرحیم
در روستای وشاره
کد: 10410
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1383-03-15
تاریخ قمری (مناسبت): 15 ربیع‌الثانی

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

از اول ابتدای عالم، خدای تبارک و تعالی یک پیش‌بینی‌هایی دارد، آن پیش‌بینی‌ها که دارد به‌غیر فکر خلق است. اگر کسی بخواهد در پیش‌بینی‌های خدا و توحید وارد بشود گیج می‌شود؛ چون‌که آن مغزی که خدا به شما داده، به‌قدری به تو داده که حرف‌ها را بالاخره تصدیق کنی. اگر بخواهی در واقعیت حقیقت خدا یا حقیقت ولایت واقع شوی، آن مغز شما قابلیت پذیرش حقیقت خدا و ولایت را ندارد. پس ما به بن‌بست می‌خوریم؛ مگر [این‌که] ما قانع بشویم که ما محدودیم. وقتی‌که شما [فهمیدی] محدود [هستی] واقعیت واقعیت را، محدودیت را در خودت در مقابل خدا حس کردی، [فهمیدی] که ولایت محدود نیست، وجداناً، انصافاً، عقلاً، یک‌قدری به‌قول ما کوتاه می‌آیی. عزیزان من، الان ما نسبت به خودمان، جسارت نکنم، [مثل این] که ما مثلاً الان هفت هشت سالمان است با یک پهلوانی که خیلی قوی است [روبرو هستیم]. ما اصلاً فکر نمی‌کنیم که ما می‌توانیم با ایشان کشتی بگیریم یا نبرد کنیم، او ما را خرد می‌کند، یک بچه ده، دوازده ساله [این‌را] حس می‌کند. عزیزان من باید خودتان را در مقابل ولایت و خدا یک بچه دبستانی، کودک بدانید؛ یعنی اگر بخواهید غیر این‌باشد، تو محدودی، محدودیت خودمان را باید حس کنیم.

عزیزان من، حالا این‌که من گفتم رویش فلسفه است، هر مطلبی فلسفه‌اش خوب است. حالا شما ببین خدای تبارک و تعالی آدم ابوالبشر را خلق کرده، شکسته‌نفسی کرد، به ملائکه‌ها گفت می‌خواهم خلیفه خلق کنم. گفتند: خدایا، این‌ها دوباره خونریزی می‌کنند. ای ملائکه‌ها، من دارم می‌گویم، مگر خدا نمی‌داند که خون‌ریزی می‌کنند؟ شما باید بگویید اختیار با خودت، چرا گفتید خون‌ریزی می‌کنند؟ پس ملائکه هم محدود است. [چون] در مقابل خدا حرف می‌زند، در صورتی‌که چیز است محدود است، اگر نه نباید به عقل ولایت من این حرف را بزند. شما هم باید درباره ولایت خودتان را محدود بدانید. این‌است که عزیزم، فدایت بشوم، سؤال کردی جوابت را بدهم: تو محدودی، حالا که محدودی، باید محدودیت خودت را بدانی. گفتم: اگر می‌خواهی حرف ولایت بزنی، آن‌شخص را تست کن، کمی از آن‌را بگو. چرا؟ این آمپول‌زن تست می‌کند، تا [به بدن بیمار] نمی‌خورد آمپول را نمی‌زند. امروز آمپول ولایت به هر کس خواستید بزنید تستش کنید، نمی‌گویم نزنید.

حالا ببین خدای تبارک و تعالی چه کرده‌است؟ سیصد سال این [شیطان] دارد آن‌جا [تدریس می‌کند]، در عرش خدا پا گذاشته، مگر در عرش خدا کسی می‌تواند پا بگذارد؟ این شیطان جزء عزازیل بود، خدا فرصت به او داد. به‌قول خودمان خدا به روی بزرگی خودش نیاورد، گفت بیا. یک‌روایت داریم مشابه این، یکی از علما که خیلی به‌اصطلاح خودش پیشرفته شده‌بود، حالا خدا می‌خواهد چه‌کارش کند؟ می‌خواهد یک‌خرده دستش را بگیرد، به علم و دانش و فضل خودش [مغرور نشود، بداند] که فضل آن‌است که او بدهد. آقا، این سواد است تو داری، فضل نیست که، این کشتِ همین‌جایت است، فضل آن‌است که کشتِ آن‌است که به تو بدهد. حالا شب خواب دید که یک درِ بهشتی است که امام‌صادق [آن‌جا] ایستاده‌است. من دیدم آن‌جا را، هر کسی می‌آید [امام] می‌گوید چرا این‌کار را کردی؟ چرا این‌کار را کردی؟ دید همه گرفتارند. [اما] یک دری است باب‌الحسین به آن می‌گویند، آن‌جا هم یکی از ائمه هستند. این نوار من را یکی می‌شنود، آقایان بدانید، طلبه‌ها، عزیزان من، یک‌موقعی می‌آیی آن‌جا، آن در، درِ بهشتی است که امام‌صادق محاکمه‌تان می‌کند. بترسید از روزی که محاکمه‌تان می‌کند، چرا این‌قدر سخت شما را محاکمه می‌کند؟ شما کورس شاگرد امام‌صادق [بودن] را می‌زنید، خودتان را به ایشان چسبانده‌اید؛ اما یک عوام که آن‌جا [خودش را] نچسبانده. دید یک دری است باب‌الحسین به آن می‌گویند؛ آقا بیا این‌طرف، کربلا رفتی؟ برو [از این در وارد شو]، مشهد رفتی؟ برو، کار خیر [کردی]؟ برو، مرتب برو، برو، [برای] حسین اشک ریختی؟ آره، دوستان امام‌حسین را مهمان کردی؟ آره. دکتر جان، قربانت بروم، تو هم از همان در می‌روی، می‌گویی من دوستان امیرالمؤمنین را مهمان کردم، می‌گوید برو. تو معلوم می‌شود علی را می‌خواستی که دوستانش را می‌خواهی. خدا می‌داند من جوانها، شماها را چقدر می‌خواهم، به ولای علی. هیچ‌چیز، دید نه، خیلی [سخت] است، گفت خب ما که کربلا رفتیم، این چیزهایش را همه را برداشت و آمد لای عوام‌ها. گفت: بیا تو هم به‌واسطه مشهدی علی‌ها، کربلایی حسین‌ها برو. پاشد، تا آخر عمرش گریه کرد. گفت: معلوم می‌شود [در سواد] ما خبری نیست. ما باید بیاییم لای مشهدی حسین، کربلایی حسین، کربلایی حسن‌ها [که] دوستِ امیرالمؤمنین را مهمان کرده، برویم لای آن‌ها؛ نه این‌که درِ جیبمان کاریه بزند مرتب بگوییم بده به ما، بده به ما. صلوات بفرستید.

عزیزان من، حالا خدا آبروی شیطان را نریخت، گفت در ملائکه‌ها باش؛ اما ولش که نمی‌کند. خدا آدم ابوالبشر را خلق کرد، او را آورد، گفت: ای شیطان، تو سیصد سال عبادت کردی، حالا باید من را اطاعت کنی. خدایا، چه‌کنم؟ آدم را سجده کن. آدم که قابل سجده نبود، والله اگر یک‌حرفی زده باشم، بخواهم مکرر کنم، خودم از خودم بدم می‌آید؛ اما این مکرر نیست. یک‌وقت باید یک‌چیز را مکرر کنم تا آن حرف جان بگیرد، روح پیدا کند. من این‌را یک‌وقتی یک اشاره‌ای کردم، چرا؟ خیلی شیطان درس‌خوانده، مقدس است. بیشتر درس‌خوانده‌ها مقدسند، حرف‌های خیلی خوش‌خط و خال می‌زنند. گفت: خدایا، سجده منحصر به توست، من به کسی سجده نمی‌کنم، منحصر به توست. آقای شیطان، خدا امر می‌کند! این‌همه که به شما گفتم [خدا] امرش بالاتر است، امروز مصداقش را برای شما آوردم. ببین، عزیز من این‌جا امر می‌کند، گفت نه. خوب که خدا یک‌قدری به‌قول ما گفتنی، به او کاوید آن ایده‌اش را گفت، گفت: من از آتشم، این از خاک است، من سجده نمی‌کنم. اول احترام سر خدا گذاشت، گفت تو خدایی [سجده] منحصر به توست؛ اما تویش این نبود. تویش این‌بود که گفت من بالاترم، این از خاک است من از آتشم. [خدا] گفت گم‌شو، حالا همه این‌ها که می‌خواهم بگویم، هنوز من مقصدم را نگفته‌ام. حالا گفت خدا، من سیصد سال عبادت کردم، لیاقت پیدا کردم در عرش تو [باشم]، لابد من کسی بودم که در عرش راهم دادی، حالا مزدم را به‌من بده. گفت هر چه بخواهی به تو می‌دهم، چه می‌خواهی؟ گفت [به ازاء] هر آدمی که به بشر یک‌دانه اولاد دادی، دو تا به‌من بده. [می‌خواهی] چه‌کنی؟ این‌طرف و آن‌طرفش بگذارم گمراهش کنم، گم‌شو به‌من گفتی، من هم لجاجت می‌کنم گمراهش می‌کنم. عزیزان من، مبادا لجاجت بکنید، خودت را در هلاکت می‌اندازی. اگر والله بالله وقتی‌که به او گفت گم‌شو، من یک‌روز گفتم، گفتم خدایا به‌من نگویی گم‌شو، من شیطان نیستم، من جوابت را می‌دهم، آن جواب را خودت در دهان من گذاشتی. می‌گویم کجا بروم؟ یک جایی‌که به‌غیر ملک خودت است تو بگو برو، من گم می‌شوم. هر کجا بروم گم نمی‌شوم که، همه افلاک مال توست. کجا گم بشوم؟ به‌من نگویی گم‌شو. او عقلش نرسید، اگر این‌را می‌گفت مورد عفو خدا قرار می‌گرفت، نگفت.

حالا عزیز من، قربانت بروم، ببین خدا چه‌جور دارد وسیله را جور می‌کند؟ این یک. یکی [درخواست دیگر شیطان این‌بود که] گفت که من تا آخر دنیا زنده‌باشم، گفت باش. حالا بعضی‌ها می‌گویند تا آخر دنیا آن‌موقعی است که آقا امام‌زمان بیاید، یعنی زمان به آخر می‌رسد، یعنی فسق و فجور به آخر می‌رسد. مگر این دنیا تمامی دارد؟ یک‌چیزهایی است یک‌وقت کشف می‌کنند، می‌گویند مثلاً مال نمی‌دانم چندین هزار سال [پیش] هست. یک‌چیزی را کشف کردند که مال چندین هزار سال است، آن‌وقت آمدند دستگاه کامپیوتر معلوم‌کرده که این مثلاً آدم از چه زمانی‌است، این قبل از آدم بوده. آمدند به‌من گفتند، گفتم به عقل ولایت من، مگر دنیا معلوم می‌شود که خدا [آن‌را] چه‌وقت خلق کرده؟ اگر دستگاه کامپیوتر معلوم کند روزی که دنیا را خلق کرده [می‌توان گفت این چقدر قدیمی است] اما نمی‌دانی [دنیا چه‌وقت خلق شده] اما آدم ابوالبشر معلوم است چه‌وقت خلق شده، چند هزار سال است. حالا خدا عالمی داشته، آدمی داشته، اصلاً بشر را خدای تبارک و تعالی [ضعیف خلق کرده] بشر ضعیف است. بشر هم عجول است، هم ضعیف است؛ اما می‌رسد به اشرف‌مخلوقات. وقتی اتصال شد به آن دوازده‌امام، چهارده‌معصوم می‌رسد به اشرف‌مخلوقات. عزیزان من، زمانی بوده‌است که کسانی بوده‌اند که روی آب زندگی می‌کردند. خیلی نمی‌خواهد چیزی‌تان بشود، من هیچ‌چیزم نیست این حرف‌ها را می‌زنم. مگر ماهی‌ها در آب نمی‌توانند زندگی کنند؟ بشر هم در آب زندگی می‌کرده. خدا که این حرف‌ها را ندارد، ما یک‌چیزی مصداق می‌آوریم. چهار تا نمی‌دانم الفبا خواندید به خیالتان کسی شدید، مصداق درست می‌کنید برای خدا. بابا بریز کنار این‌ها را، لخت شو بیا در ولایت. قشنگ شد، به‌دینم قشنگ شد اگر می‌توانستم این حرف را بزنم. چطور در آب زندگی می‌کنند؟ خیلی هم شعورشان از ما بالاتر است. شما من را عفو کنید تا من بتوانم حرفم را بزنم، می‌ترسم عفوم نکنید. شما قول بدهید ما شما را عفو می‌کنیم، تا ببینید من چقدر حرف می‌زنم. مگر حوت نیست که در دریاست؟ حالا ابوحمزه می‌گوید حوت که خلاصه این یونس را بلعید [چطور بود؟]، [امام‌سجّاد] می‌گوید پاشو برویم سراغ بگیریم. حالا حوت حرف می‌زند، آدم است، انسان است نسبت به خودش، حالا می‌گوید اگر [یونس] «لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین» نگفته‌بود تا قیامت او را می‌گرداندم. حوت در قیامت در دریا زندگی می‌کند. هنوز که آدم ابوالبشر نیامده، شاید صدها، میلیاردها سال بوده این‌ها زندگی می‌کردند. این زمینی که خدای تبارک و تعالی در زیر پای شما مسخر کرد، شما نمی‌توانستید [در آب] زندگی کنید، ضعیفید. خدا گهواره برای شما درست‌کرده، اول مکه معظمه را روی آب خلق کرده، ام‌القری است. بعد کشیده‌شده روی زمین‌ها، این زمین‌ها، الان شما توی گهواره‌ای، دارد تو را می‌جنباند. این خورشیدی که می‌زند و غروب می‌کند، مگر آخر دارد؟ از این‌جا رفت، از این زیر هم درمی‌آید. کرات دور خورشید می‌گردد. عزیزان من، خورشید سر جایش است، ماه سر جایش است. صلوات بفرستید.

چه‌چیزی را ما متوجه شدیم؟ آرام باش عزیز من، امر این‌ها را اطاعت‌کن تا تو را امرالله کند، تا چشمت را باز کند یک خلقتی را ببینی. خیلی کلاه سرمان می‌رود، تا حالا هم رفته‌است. حالا ببین شیطان چه می‌گوید؟ [خدا به شیطان] گفت خب [زنده] باش. من حالا می‌خواهم نتیجه بگیرم، حالا گفت که خب در قلب مؤمن بروم؟ [خدا] گفت گم‌شو، آن‌جا جای من است. دو دفعه گفته گم‌شو: یک‌دفعه آن‌جا گفت [که سجده نکرد]، حالا هم گفته. گفت در دل بروم؟ گفت برو، گفت در گلوله‌های خون بروم؟ گفت برو، قلب جای من است. آن‌وقت گفتیم قلب جای خدا، جای این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم است، «قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن». حالا به او گفت گم‌شو، درست‌است؟ حالا کارهایی که شما دارید می‌کنید، قلب تصرف به تمام این اجزاء بدن دارد. همین‌جور که عرش خدا تصرف به تمام خلقت دارد، قلب مبارک شما تصرف به بدن شما دارد. حالا اول از آن‌جا اطلاعیه نازل می‌شود، تا اطلاعیه نازل‌شد شیطان هم یک اطلاعیه‌ای می‌دهد، شیطان در دلت است. گفت بروم در دل؟ گفت برو. حالا یک خیالی از دل شما برجسته می‌شود، اگر مطابق قلب بود درست‌است؛ اگر نه آن وسوسه شیطان است. پس شما همیشه باید مواظب قلبتان باشید که «عرش‌الرحمن» است، اطلاعیه نازل می‌شود. شیطان هم اطلاعیه نازل می‌کند. الان قلب اطلاعیه نازل کرد به قلب وجود مبارک آقای‌دکتر. این‌که می‌گوید امام‌زمان را ندیدم، عزیز من، تو امرش را اطاعت کردی. در بازار کسانی هستند که من خبر دارم، یک‌وقت یکی‌شان شاگرد من بوده، یکی دوتایشان. حالا یک ویلاهایی درست کردند، یک‌مشت از این آدم‌های عشقی را می‌برند. آن قلب شما که «عرش‌الرحمن» است خدا یک‌دفعه اطلاعیه نازل کرد، بیا یک‌مشت دوستان‌علی را بردار برو آن‌جا. یک باغی است که اتصال به بهشت است، یک باغی است اتصال به باغ‌های جهنم است. جهنم هم باغ دارد، این‌را به شما بگویم، همان باغی که آن‌جا فسق و فجور است، همان‌جا برایش مجسم می‌کند. حالا اطلاعیه نازل می‌کند این‌جا بشود مکان ولایت، والله الان شماها به عرش خدا مسلط هستید. الان تمام شما به عرش خدا مسلط هستید؛ چون‌که تمام شما آمدید کسب فیض کنید، هم از اشیاء، هم از ولایت، هم از تمرین. چه‌کسی شما را آورده؟ من قسم می‌خورم بعضی‌هایتان روح شما می‌خواست پرواز کند که بیایید این‌جا. مگر این‌جا چیست پرواز می‌کند؟ چقدر جاهای عشقی هست الان؟ الان امروز چه روزی است؟ چه‌خبر است؟ چه تماشاخانه‌هایی درست شده؟ چه تئاترهایی درست شده؟ عزیزان من، بیشتر از این استاد می‌گوید افشایش نکن. از تمام تئاترها و تماشاخانه‌ها گذشتید آمدید این‌جا، می‌گویید علی، حسین، زهرا جان. چرا اتصال نباشید شما؟ والله، به‌دینم همه‌تان اتصالید. فقط توجه کنید که این اتصال‌ها را شیطان قطع نکند.

پس شیطان در دل بشر است، هر چه دلت خواست آن‌کار را نکن، هر چه خدا خواست آن‌کار را بکن. همیشه حق و باطل دارد خودش جلوه می‌کند، توجه کنید. مگر شما می‌توانید [بفهمید] این مهمانی که می‌کنید چه‌خبر است؟ والله، روایت داریم هر لقمه‌ای که یک مؤمن را مهمان کنی بخورد، خدا ثواب حج و عمره پایت می‌نویسد. والله، دید من این‌است که تو را دارد تشویق می‌کند. بشر هنوز خودخواه است، بشر هنوز بهشت‌خواه است، بشر هنوز راحت‌خواه است. اگر نه یک لقمه‌ای که یک مؤمن بخورد خدا می‌گوید به‌من داده، مگر چیزی که به خدا بدهی، خدا عوضش یک لقمه به تو می‌دهد؟ خدا خودش را به تو می‌دهد. این حرف‌هایی که دارند می‌زنند، این حرف‌ها یک حرف‌هایی است که هنوز ما جنبه ماورائی‌مان کم است. ببین خدا چه‌جور بعضی‌ها را رد می‌کند؟ چه‌جور رد می‌کند، به داوود می‌گوید گنه‌کارها را بهتر می‌خواهم از آن‌ها، چرا؟ این‌ها مال بهشتشان می‌کنند. صلوات بفرستید.

حالا عزیزان من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم حرف من امروز این‌است که اگر بخواهیم که به‌اصطلاح به جو ماورائی اتصال بشویم، ما باید گناه نکنیم. یکی گناه نکنیم، یکی هم خودمان را در مقابل ولایت و خدا تزلزل بدهیم؛ یعنی خودمان را محتاج بدانیم. مثل یک بچه‌ای که دارد بل می‌رود، چه‌جور است؟ یواش‌یواش قدرت به او می‌دهد. حالا نتیجه حرف من این‌است، خدای تبارک و تعالی شما را آورده در این دنیا، اول چه‌جور بودی؟ چقدر ضعیف بودی، بل می‌رفتی یا کار دیگری آدم می‌کرد، نمی‌توانست خودش را ضبط کند. حالا خدا یواش‌یواش تو را نمو داده، الان جوانی شدی ماه‌رو، جوانی شدی که آدم می‌خواهد نگاه به نقش تو بکند، کجا بودی؟ تو همان بودی، حالا خدا تو را آورد این‌جا. حالا که آوردت این‌جا تو را چه‌کار کرد؟ حالا آوردت این‌جا یواش‌یواش بزرگ شدی، به تکلیف رسیدی، حالا که به تکلیف رسیدی خدا حکم گذاشت رویت؛ آقاجان من، این‌کار را بکن، این‌کار را بکن، این‌کار را بکن. حالا اگر شما فرمان به حکم خدا دادی؛ یعنی حکم‌الله را اطاعت کردی، فرمان به حکم خدا دادی، خلق‌پرست نشدی، خداپرست شدی، ولایت‌پرست شدی، امرپرست شدی، کار تو چه باید باشد؟ کار تو این‌باشد که اول پاشوی زحمت بکشی، خودت را، زنت را، بچه‌ات را اداره کنی، از بی‌کاری خدا بدش می‌آید. [اما] در تمام کارها امر را در کارت پیاده‌کن، یعنی امر را بالاتر از کارت بدان. آقایان باسواد، امر تو این‌است مبادا با قلمت یک‌چیزی بنویسی که خدا خوشش نیاید، باید چیزی بنویسی که خدا خوشش بیاید. شخصی آمد این‌جا پیش من، گفت من خواب دیدم که دارم یک نامه‌ای می‌نویسم اول دستم سیاه شد، سیاهی آمد بالا رویم سیاه شد. گفتم آقا تو یک نامه‌ای می‌نوشتی تهمت تویش بود، یک نامه‌ای می‌نوشتی دروغ تویش بود. چون [کسی] که تهمت به مردم می‌زند روز قیامت گوشت صورت ندارد، اجزای صورتت را از بین می‌برد، چون‌که هر چه هست در رو است. این‌که می‌گویند فلانی بی‌آبرو است، خدا کند در محشر ما آبرو داشته‌باشیم، که ولایت را آن‌جا ببریم. حالا عزیزان من، خدا ببین با تو چه‌کار کرده؟ حالا سر پانزده سالگی برایت امر [گذاشته]، باید تمام امر را اطاعت کنی. حالا خدا آوردت در دنیا، از آن کثافت‌ها نجاتت داد. حالا دوباره خدا چه‌کار می‌کند؟ پیر می‌شوی، یک‌خرده دوباره می‌افتی همان حالت بچگی را پیدا می‌کنی. یک‌خرده می‌خواهی بروی آن‌جا، یک‌خرده این‌جوری جیش می‌کنی، حالت بچگی پیدا می‌کنی.

عزیز من، اگر تو این‌جا امر را اطاعت کردی، همان‌جوری که آوردت در این دنیا، زیبایت کرد، خوشگلت کرد، تمیزت کرد، اختیار دنیا را به تو داده. تو الان توجه نمی‌کنی چه‌کاره‌ای، الان اختیار دنیا را به تو داده، عزیز من چطور اختیار به تو داده؟ همه‌جا می‌توانی بروی، الان آقاجان من می‌توانی بروی خارج یا نه؟ آره، انگلستان بروی، شوروی بروی، همه‌جا بروی. خانم به تو هم همان را داده، اگر من بگویم خانم‌عزیز، می‌گویم خانم‌عزیز، تو خدایی، اگر می‌گویم آقای‌عزیز، می‌گویم [آقای] عزیز خدایی. خانم‌عزیز الان می‌توانی بروی خارج، خوب هم می‌توانی بروی، چون‌که خدا دنیا را در اختیار شخص تو گذاشته، آیا توجه دارید؟ اما یک امر گذاشته رویش، آن‌ها که خارجند با من دشمن هستند، کجا می‌خواهی بروی آن‌ها را ببینی؟ بیا برو دیدن یک خواهر مؤمنت، این پول را بده به آن بیچاره، بنده‌خدا جهاز کند، بده اجاره خانه‌اش را بدهد. تو وصل به زهرا می‌شوی، تو آن‌جا بروی خب من بالاخره در پرانتز [بگویم]، تو که داری آن‌ها را در تلویزیون می‌بینی، حالا می‌خواهی حضورش بروی؟ آقا، خانم، می‌خواهی حضورش بروی؟ آن‌وقت می‌گویی امام‌زمان را هم می‌خواهم ببینم؟ حالا به او می‌گویی [نرو]، شیطان یادش می‌دهد، می‌گوید تفریح که عیبی ندارد! تفریح درست‌است، تفریح سالم برو، جایی برو که اجنبی تو را نبیند، جایی برو که تو اجنبی را نبینی. مگر این روایت نیست که می‌گوید که شما اگر در روی ظلمه‌ای نگاه کنی [خدا دوست ندارد]؟ مگر زمان موسی نبود؟ من روایت و حدیث می‌گویم، خانم‌های عزیز، آقایان‌عزیز، جوانان‌عزیز، به‌دینم، به‌ایمانم، به دین یهودی بمیرم اگر من مقصد داشته‌باشم یا من شخصی را بخواهم عنوان کنم. من حرفم را دارم می‌زنم، از این حرف‌ها نتیجه بگیرید. خودتان یک خیال شیطانی را روی من پیاده نکنید، خیال رحمانی پیاده کنید. حالا مگر زمان موسی نبود که موسی آمده، یک دوست خصوصی داشت، دید افتاده این‌جا، پاهایش را یک‌قدری حیوان خورده، چشم‌هایش را هم درآورده، چند روز است افتاده این‌جا. [گفت] خدا مگر نگفتی مؤمن را حفظ می‌کنم؟ مگر این مؤمن نبود؟ موسی چرا [مؤمن بود]، رفت در خانه ظلمه، نگاهش در روی ظلمه افتاد. آقایان، خانم‌عزیز، آقای‌عزیز این‌ها ظلمه هستند یا نیستند؟ کجا می‌خواهی بروی؟ خدا نکند در راه بروی تصادف کنی، می‌روی جهنم. هر کجا به‌دینم رفتم، روی یک مقصد رفتم. الان که می‌خواستم بیایم، شب با چشم گریه [گفتم] حسین کجا می‌خواهی بروی؟ گفتم خدا جان، می‌دانی یک‌مشت ولایتی آن‌جا جمع شده‌اند، این‌ها یک انتظاری دارند، می‌روم یک‌چیزی بگویم، یک‌چیز به‌من بدهی به آن‌ها بدهم، یک‌چیز غرا بده من به آن‌ها بدهم. الان هم که می‌خواستم بیایم این‌سان می‌آیم، مگر من همه‌جا [می‌روم]؟

عزیزان من، فدایتان بشوم، ما از اول گفتیم که تمرین ولایت می‌کنیم، ما کاری نداریم، ما حرفمان را می‌زنیم، ما توقع نداریم. چرا توقع ندارم؟ من ماوراء را می‌بینم، چقدر پیغمبر زحمت کشید؟ چقدر خون دل خورد؟ تا حتی این‌قدر او را زدند، او را پای یک دیوار انداختند، گفتند پیغمبر مُرد. پیغمبر با تمام آن [قدرتش] آدمی بود باتوان؛ اما بی‌توان. توانِ قدرتِ یک عالمی بود، توان قدرت یک عالمی را داشت؛ اما این‌قدر زدند او را که بی‌توان شد. حالا با همان پاهای خونی آمد خانه عمویش، عمو جان، حمزه جان، عمو جان، من بچه برادر تو هستم. [حمزه گفت:] عمو جان، چه می‌خواهی؟ گفت: اسلام بیاور، نمی‌گوید من را معالجه کن، [او را] معالجه ببرد، [بگوید] پایم این‌جور شده، صورتم این‌جور شده. [حمزه] فوراً اسلام آورد، دست کرد به شمشیر، گفت اگر به بچه برادر من دیگر حرف بزنید، تمامتان را از دم شمشیر [می‌گذرانم]، قطعه قطعه‌تان می‌کنم. پیغمبر یک‌قدری امان پیدا کرد. حالا عزیز من، خانم‌های عزیز، برادران عزیز، آقایان‌عزیز، جوانان‌عزیز، مگر به امر اسلام گوش‌دادن به این آسانی است؟ [گوش] ندادند که ندادند که ندادند. [پیغمبر] بیست و دو سال زحمت کشید، تمام زحمتش را عمر و ابابکر از بین بردند، مردم رفتند این‌طرف. اگر می‌گویم خارج نرو، مگر خارج نرفتن یک‌چیزی است که ممکن‌است؟ چون‌که [حرف] نشنیدند. من هم حرفم را کسی نشنود چیزی‌ام نمی‌شود اما یک روزی شما را می‌آورند پای محاکمه، می‌گویند دعوتش کردید، عزتش کردید، احترامش کردید، او هم حرفش را زد، چرا حرفش را نشنیدید؟ عزیز من، جوان‌عزیز، بیا و آن پولی که می‌خواهی بروی خارج بیا بده به این بنده‌های خدا. پول آبشان را بده، برقشان را بده، بیا پول را به خدا نزول بده. ای جوان‌عزیز، ای خانم‌های عزیز، بیا پولت را به خدا نزول بده. می‌گوید صد تا این‌جا می‌دهم، هزارتا آن‌جا به شما می‌دهم، از این بهتر هست؟ چرا می‌روی پولت را خرج بی‌خود می‌خواهی بکنی؟ بیایید نزول به خدا بدهید، به‌جان خودم خدا خیلی خوب است، پولت را بیاور به او نزول بده. حالا مگر پول مال خودش نیست؟ حالا به تو داده، می‌گوید بیا به‌من نزول بده. [می‌گویی] چه‌کار کنم؟ دست یک بینوا را بگیر، یک خرجی بکن. الان آقای‌دکتر [به خدا] نزول داده، خب صد تا این‌جا، هزارتا آن‌جا به او می‌دهد، کِیفش را هم کرده. حالا خدا چه‌کارت می‌خواهد بکند؟ حالا که این‌جا اطاعت کردی، دوباره بی‌توانت می‌کند. می‌خواهد بگوید ای عزیز من، قدرتت را برای چه طی کردی؟ خب حالا بیا، حالا ببین خدا دوباره چقدر خوب است، حالا یک پیرمردی که نتواند عبادت کند، [می‌گوید] ای ملائکه‌های من تا توانست کرد، پایش [عبادت] بنویس. در رختخواب افتادی، جسارت نکنم، پایت می‌نویسد. تمام این خیر و خیراتی که در تمام موقعیت عمرت کردی، پایت می‌نویسد. حالا خدا ببین خیلی این حرف قشنگ است اگر شما فکر رویش بکنید، یک آدمی را، این دنیا را گذاشته در اختیارش همه‌جا می‌خواهد [می‌تواند] برود اما می‌گوید آن‌جا قرق است نرو، نرو در قرق‌گاه. دنیا مال خدا هست یا نه؟ خدا گذاشته در اختیار تو، حالا گفته در قرق‌گاه نرو. برو دیدن یک مؤمن، نرو دیدن خارجی‌ها، بیا برو عمره، بیا برو زیارت امام‌رضا، اشکال ندارد که. برو یک‌جا تفریح سالم، نه خودت را اجنبی ببیند، نه تو اجنبی را [ببینی]، تفریح چیزی نیست. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، من همه‌جا این استاد عزیزم را خلاصه احترام می‌کنم، حرفش را می‌زنم، خدا رحمتش کند. می‌گفت اگر در کاخ سلطنتی هستی یک‌سال، یک خرابه‌ای را برو یک‌روز، دو روز تویش نگاه کن، که این مغز تو عوض شود. یعنی آن‌جا را هم ببین، این‌جا را هم ببین. شب سمور گذشت و لب تنور هم گذشت. عزیزان من، بیا در اختیار باش.

حالا حرف من همین‌است، حالا که اختیار داده، دنیا را گذاشت در اختیارت، شما اگر امر را اطاعت کردی حالا بعد از مرگت آخرت را در اختیارت می‌گذارد. حالا آخرت را در اختیارت می‌گذارد، حالا آن‌جا چه‌کسی است؟ آن‌جا حسن است و حسین است و دوازده‌امام، بهترین مردمان عالم، بهترین مردمان دنیا. شهدا هستند، فقهای واقعی هستند، ائمه‌طاهرین هستند، همین‌جا چقدر آدم کیف می‌کند؟ من به‌دینم اگر یک‌دانه از این جوانها نباشد، یکی نباشد، نمی‌خواهم افشا کنم، هر کدام شما نباشید من می‌بینم انگار یک کسری دارم. آن آدمی که نیست که نیامده به‌من پول بدهد که؛ اما من برای خودم کسری می‌بینم، می‌خواهم همه‌مان باشیم. الان بعضی جوانها یک‌خرده نیستند من یک‌ذره ناراحتم، می‌گویم کاش آن‌ها هم بودند. آن‌وقت چرا [من این‌را می‌گویم]؟ ائمه هم می‌گویند کاش همه این‌ها خوب بودند، دوست ما بودند، همه دورِ ما بودند، همه دور هم بودیم. همین‌جور که من الان دارم غصه می‌خورم، نسبت به خودم غبطه می‌خورم ائمه هم همین‌جورند. چرا امام‌حسین می‌گوید «هل من ناصر»؟ یکی بیاید طرف من. [به] همان‌ها که جوانش را کشتند، باز می‌گوید یکی بیاید طرف من، یک توبه کن بیا طرف من. صفات‌الله این‌است که داری، این آدم همین‌جا نشسته، الان توان ندارد، می‌گوید چه‌وقت بشود من توان پیدا کنم یک‌چیزی بدهم به یکی راحتش کنم.

پس بنا شد کسانی‌که این‌جا امر را اطاعت کنند، یعنی [خدا] دنیا را گذاشت در اختیارت، حالا امر خدا و پیغمبر را اختیار کردی، عزیز من، بعد از مرگ آخرت را می‌گذارد در اختیارت. کجا می‌خواهی بروی در خارج بگردی؟ ای جوان‌عزیز، کجا می‌خواهی بروی بگردی؟ آن گردش نیست، آن سیاحت است. گردش این‌است که تو را سیر بدهد در آخرت، آن گردش است. گردش با سیاحت چه فرقی دارد؟ یکی بگوید ببینم یاعلی، بگو ببینم آقا.

[یکی از حضار] سیاحت، بیشتر جنبه تفریحی دارد، گردش جنبه عبرتی دارد.

احسنت، چطور [جنبه] عبرتی دارد؟

[یکی از حضار] مثل همان چیزی که همیشه می‌گویید از زمان رسول‌الله ببیند، ببیند چه مسائلی باعث شده از خط خارج بشوند، حالا هم همین‌طور از اول نگاه کند ببیند.

احسنت، حالا ببین من چه‌جور می‌گویم؟ الان شما آمدید این‌جا گردش است، این‌جا را می‌بینی، درست‌است؟ آن‌که گفتم چیست؟ این سیاحت است. آن سیاحت با گردش دوتاست، تفریح با گردش دوتاست. [در سیاحت] آن‌جا آمدی تفریح کنی؛ اما حالا آمدی چه‌کنی؟ گردش کنی، گردش یعنی سیر جهانی. چه شد؟ می‌خواهم مطلب جا بیفتد. گردش چیزی است که عبرت تویش است، [در] تفریح دیگر نمی‌بینی اما [در] گردش عالم مثل چرخ فلک است، این خلقت را می‌دهد دستت، همیشه داری با او نجوا می‌کنی، همیشه در او هستی. اگر این با آن درست‌است، این‌جا هم یک‌سری می‌زنی، اگر نه نمی‌زنی، آن‌را باید از خودت دور کنی. پس چه‌کنی؟

[یکی از حضار] در واقع اگر عبرتی تویش نباشد باید آن‌را نخواهی،

احسنت، بارک‌الله. عبرت یعنی‌چه؟ عبرت یعنی عالم‌بینی، عبرت یعنی عالم‌بینی. عالمی را ببینی، عالمی را سیر کنی با یقینت، عالمی را سیر کنی با یقین، سفت و محکم دارم می‌گویم. آن‌وقت وقتی‌که رفتی آن‌جا سیرت دادند، تو یقین به او پیدا می‌کنی، آن‌وقت یقین به کارهای رسول‌الله پیدا می‌کنی، یقین به کارهای امیرالمؤمنین پیدا می‌کنی، یقین به آیات پیدا می‌کنی، آن‌وقت می‌شوی خداشناس، ولایت‌شناس. (یک صلوات بفرستید.)

آن‌ها را باید مجسم کنی پیش خودت، اگر مجسم کردی پیش خودت آن‌ها به تو داخل می‌شوند، وقتی داخل شد مثل این‌است [که] «قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن»، آن‌ها داخلند؛ آن‌وقت امر آن‌ها هم داخل می‌شود، اتصال به خود این‌ها می‌شوی. امر آن‌ها خود آن‌هاست، وقتی تو اجرا کردی آن‌وقت آن‌که در قلبت است تقبل‌الله به تو می‌گوید. اما اگر امر شیطان را اطاعت کردی، او تقبل‌الله به تو می‌گوید. والله روایت داریم کسی‌که چهل‌روز متابعت نفس نکند، متابعت امر خدا بکند، خدا درجه به او می‌دهد. اما اگر چهل‌روز متابعت شیطان را کرد، [شیطان] پیشانی‌اش را ماچ می‌کند. می‌گوید به قربان تو بنده بروم که امر من را اطاعت کردی، ای بنده من تشکر از تو می‌کنم. اما اگر شما امر خدا را اطاعت کردی، امر سرایت در قلب شما می‌کند، آن‌جا ائمه‌طاهرین تشکر از شما می‌کنند. چرا امام‌صادق می‌گوید مریض شدی؟ می‌گوید من [مریض] شدم، خوب شدی؟ بهتر شدی؟ من [بهتر] شدم. تو آن می‌شوی، آن‌وقت او چه‌وقت می‌گذارد تو در آتش جهنم بسوزی؟ چه‌وقت می‌گذارد تو ناراحت باشی؟ اگر یک‌ذره ناراحت باشی امام‌صادق ناراحت است، آیا خدا می‌گذارد تو در قیامت ناراحت بشوی؟ چرا ما تفکر نداریم؟ نمی‌گذارد ناراحت بشوی که. اصلاً ناراحتی، عذاب جهنم، عذاب قیامت، عذابِ آن‌جا داخل مؤمن نمی‌شود. مؤمن عذاب‌بردار است از مردم، مؤمن شفاعت‌کن مردم است، نه این‌که خودش در عذاب بیفتد. عذاب خجالت می‌کشد دور مؤمن برود، شرمنده است. آخر، هر چیزی یک قوه لامسه دارد، عذاب هم یک قوه لامسه دارد، عبادت هم یک قوه لامسه دارد. کارهای خیر همه‌اش تهیه است، کارهای شر هم همین‌جور است، مگر آدم توبه کند از کارهای خودش. کارهای خیر چرا تهیه است؟ چرا می‌گوید صد تا این‌جا به تو می‌دهم، هزارتا آن‌جا به تو می‌دهم؟ خدا دارد تهیه برایت می‌بیند. اصلاً آن خودش یک جمالی است، یک کمالی است، این کارهای خیر آن‌جا برای تو انباشته می‌شود. یک مؤمن آن‌جا حیران‌زده می‌شود، بس‌که به او عنایت می‌شود؛ اما خوش به حال آن مؤمنی که عنایتش را آن‌جا هم پخش بکند. همین‌جا که شما دست یک کسی را بگیری، آن‌جا هم‌دست کسی را می‌گیری. تمام آن‌ها که در قیامت در عذابند چشمشان به مؤمن است که مؤمن این‌ها را شفاعت کند. چرا چشمشان به مؤمن است، چشمشان یک‌قدری به آن ائمه‌طاهرین کم است؟ هر که گفت جایزه به او می‌دهم. [می‌گویم] مبادا نتوانید بگویید، چون‌که این‌ها آن‌جا بیدار می‌شوند، جلوی امام‌حسین این‌کار [گناه] را کرده، جلوی امام‌صادق این‌کار را کرده، آن‌ها در عرش خدا بودند می‌بینند، [از ائمه] خجالت می‌کشند، پناه به یک مؤمن می‌برند. آن‌جا آدم شرمنده است، آن‌جا می‌فهمی که امام‌زمان وجه‌الله بوده تمام کارهایت را می‌دیده، خجالت می‌کشد آدم آن‌جا؛ اما پناه می‌برند به مؤمن، مؤمن آن‌ها را همه را شفاعت می‌کند، روایت داریم. بیایید رفقا مؤمن بشوید، عزیزان من، بیایید در باند به‌قول ما ولایت ساقط نشوید، حوصله‌تان سر نیاید، هر روز تشنه این حرف‌ها باید باشید. من دو روز [مانده تا] شما می‌خواهید تشریف بیاورید انگار اصلاً در دل من یک شادی است، یک شادی به‌خصوص است که می‌گویم رفقایم را می‌بینم. یکی‌تان که نیایید ناراحتم، مدام می‌گویم مثلاً به فلانی تلفن بزن، چیز کن. خب حضور شما در آن‌جا من حساب می‌کنم حضور در مقابل امام‌زمان است، حضور شما حضور در مقابل امام‌صادق است. مگر امام‌صادق نمی‌گوید که آیا دور هم جمع می‌شوید حرف‌های ما را بزنید؟ می‌گوید من غبطه می‌خورم به آن مجلس. امام‌صادق دو مرتبه غبطه می‌خورد: یک غبطه می‌خورد برای ظهور، می‌گوید اگر من باشم یمانی بیاید و حسنی بیاید، جانم را حفظ می‌کنم برای وجود امام‌زمان. اما یک‌وقت هم غبطه می‌خورد، می‌گوید من خودم را حفظ می‌کنم تا یک مجلسی [باشد] که حرف ما اهل‌بیت در آن زده‌شود، در آن مجلس حضور [پیدا] کنم. شما الان به‌من می‌گویید که خب، او که وجه‌الله است، وجه‌الله یک‌چیزی است، حضور امام حرف دیگری است. وجه‌الله در همه این‌ها نظر دارد؛ اما هیکل و حضور امام یک‌حرف دیگری است. می‌گوید کاش من در آن مجلس حضور [پیدا] می‌کردم. چرا می‌گوید ملائکه‌ها گریه می‌کنند؟ الان ملائکه‌ها والله، بالله، تالله دارند گریه می‌کنند برای [حضور در] این مجلس. چون‌که تمام شما مؤمنید، تمام شما متدین هستید، تمام شما ولایت دارید، تمام شما اهل‌بیت در قلبتان است. ملائکه به کجا نزول کنند؟ در باغ‌ها بروند؟ در پارکها بروند؟ در مجلس‌هایی که زن و مرد قاطی است بروند؟ کجا برود که بی‌امری نباشد؟ ملائکه نزول در امر می‌کند. والله الان این‌جا من قسم می‌خورم ملائکه‌ها حضور [پیدا] می‌کنند. می‌آیند در مجلس واقعی امام‌حسین، این مجلس طی شده، آخر ملائکه باید با امر باشد، ملائکه [بی‌اجازه] نمی‌تواند برود.

حرفی این‌جا بزنم مناسبت دارد، ماها هم وقتی می‌میریم سه طبقه هستیم: آن‌هایی که جزء اهل‌بیتند مثل اهل‌بیت حضور دارند، یعنی تمام این عالم حضور آن‌هاست نه این‌که آن‌ها حضور داشته‌باشند. عالم در مقابل ولایت حضور است نه این‌که او در مقابل عالم حضور داشته‌باشد. مؤمن آن‌جا وقتی برود آن‌ها حضور دارند. آن‌وقت یک عده‌ای هم هستند که ولنگ و بازند، یک عده‌ای هم هستند در عذابند. امیدوارم ما از آن‌ها باشیم که آن‌جا حضور داشته‌باشیم. صلوات بفرستید.

آن‌وقت الان آن‌ها می‌آیند این‌جا وقتی مجلس طی شود، اجازه گرفتند وقتی می‌آیند بالا می‌بینند طی شده مجلس، حالا که مجلس تمام شده پر و بال خودشان را می‌مالند، آن‌وقت می‌روند آن‌جا می‌گویند ماییم که در مجلس حسین رفتیم. آن‌جا که حرف حسین باشد، آن‌جا که حرف مادرش زهرا باشد، نه مجلس دیگر. آن‌ها مجلس نیست، مجلس آن‌جایی است که این‌ها همه جمع شدند، حضور به‌هم رساندند. چرا می‌گوید «قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن»؟ آن‌ها حضور دارند و در مجلس امام‌حسین هم حضور دارند. توجه کنید، قدردانی کنید از خودتان، عزیزان من. صلوات بفرستید.

حالا اگر آن‌جا برویم، ما آن‌جا باشیم، چون‌که دوباره من یک اشاره‌ای کردم، آن‌جا که امام‌زمان برود تو هم می‌روی، آن‌جا که ائمه بروند تو هم می‌روی. مگر به‌غیر شیعه آن‌ها کس دیگری را دوست دارند؟ تو اگر شیعه باشی، این‌جا پیرو باشی، آن‌جا هم پیرو هستی. الان تو در ظاهر [امام را نمی‌بینی]، خدا لعنت کند آن‌هایی را که ائمه ما را کشتند، الان اگر امام‌زمان هم حضور داشته‌باشد در ظاهر او را می‌کشند. مگر نریختند در خانه امام‌حسن عسکری که او را بکشند؟ چه کسانی ریختند؟ نمازخوان‌ها، چه کسانی ریختند؟ حج‌بروها، چه کسانی ریختند؟ نماز شب‌خوان‌ها. چرا؟ [گفتند] این یک مانع است از برای ما، از برای حکومت ما مانع است، آن‌ها حکومت را بیشتر از امام‌زمان می‌خواستند. اگر امام‌زمان می‌آید این دفعه با امر می‌آید، اگر امام‌زمان می‌آید آن‌ها را، همه را به خاک هلاکت می‌افکند. آن‌وقت امام‌زمان یک‌قدری در ظاهر راحت است، اگر نه الان هم بیاید، به خودش قسم افتخار می‌کنم، بیشتر از این چیزی نگویم. صلوات بفرستید.

حالا عزیزان من، پس بنا شد که اگر شما الان دوباره تکرار کنم، این عالم را گذاشته در اختیار یکایک شما. شخص شما آقاجان الان می‌توانی همه‌جای این مملکت بروی، مملکت در اختیار توست. اما اگر تو خودت را گذاشتی در اختیار امر، نگذاشتی در اختیار مملکت، خدای تبارک و تعالی فردای‌قیامت، قیامت را هم می‌گذارد در امر تو. عزیزان من از این حرف‌ها قدردانی کنید، آن‌جا هم می‌گذارد در اختیار شما، کجا می‌روید؟ چرا تو توجه نداری؟ چرا می‌روی جایی‌که جان خودت را، عمر خودت را، عقل خودت را، ایمان خودت را، زندگی خودت را فانی کنی؟ چرا می‌روی؟ چرا نمی‌روی این‌جا که باقی بمانی؟ تو باقی هستی و باقی باید بمانی. تو باید پرش کنی با امام‌زمانت، پرش کنی با امام‌حسین، پرش کنی با آن‌ها، نه [این‌که] پرش کنی با شیطان و امر شیطان. او دارد امر می‌کند، دوباره تکرار کنم، آن‌هم امر می‌کند، بیایید امر خدا و پیغمبر را اطاعت کنید عزیزان من. صلوات بفرستید.

حالا عزیزان من بیا ببین چرا [حضرت‌زهرا] سلمان را راه می‌دهد؟ امر را اطاعت کرده، چرا عمویش [عباس] را راه نمی‌دهد؟ امر را اطاعت نکرده، قیامت هم همان‌است. کسانی‌که امر را اطاعت کردند آن‌ها می‌پذیرند او را، کسانی‌که امر را اطاعت نکردند نمی‌پذیرند او را. پس بیایید زن و مرد، خانم‌های عزیز، جوانان‌عزیز، مردان عزیز، بیایید امر را اطاعت کنید. اگر امر را اطاعت کردیم با امر محشور می‌شویم، والله با امر محشور می‌شویم. صلوات بفرستید.

خدایا عاقبتتان را به‌خیر کن.

خدایا ما را با خودت آشنا کن.

خدایا ما را بیامرز.

خدایا ما را از خواب غفلت بیدار کن.

خدایا این حرف‌ها ولایت است، ولایت در قلب این رفقای من تجلی کند.

خدایا همان‌ساخت که ولایت باقی است، این حرف‌ها در قلب وجود مبارک رفقای من باقی بماند.

خدایا شیطان خدشه به آن نزند.

خدایا صحیح و سالم نگه‌دار تا آن‌که ما بیاییم تقدیم وجود مبارک ولی‌الله الاعظم کنیم. (با صلوات بر پیغمبر)

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه