منتخب: روز عاشورا: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - '[[[' به '[[') |
جز (جایگزینی متن - 'رده: منتخب 1401' به 'رده: منتخب') |
||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{بسم الله}} | {{بسم الله}} | ||
− | '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و | + | '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته''' |
− | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. | + | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' |
==گفتار متقی{{ارجاع|[[اصولدین و سلامتولایت]] 78 (دقیقه 46) و [[انسان مختار در نظام آفرینش]] 77 (دقیقه 56)}}== | ==گفتار متقی{{ارجاع|[[اصولدین و سلامتولایت]] 78 (دقیقه 46) و [[انسان مختار در نظام آفرینش]] 77 (دقیقه 56)}}== | ||
{{صوت منتخب|rooze-ashoora}} | {{صوت منتخب|rooze-ashoora}} | ||
− | حالا صبح شد، اوّلین کسیکه تیر زد، عمر سعد بود؛ گفت: یا خیرَ الله! ای لشکر خدا! بلند شوید! تیری به خیمههای | + | حالا صبح شد، اوّلین کسیکه تیر زد، عمر سعد بود؛ گفت: یا خیرَ الله! ای لشکر خدا! بلند شوید! تیری به خیمههای امام حسین {{علیه}} رها کرد و گفت: شما شاهد باشید اوّلین کسیکه تیر به خیمه حسین زد، من بودم. تیراندازی شروع شد، اهل کوفه از آقا ابوالفضل {{علیه}} خیلی میترسیدند؛ چونکه خیلی شجاع بود. آقا ابوالفضل {{علیه}} هم از خیمه بیرون آمد، خواست حمله کند؛ اما بنا شد اینها یکییکی به میدان بیایند. {{ارجاع|[[اصولدین و سلامتولایت]] 78 و [[حرکت امامحسین از مدینه به مکه]] 84}} |
− | خلاصه همینطور یکییکی به میدان رفتند و شهید شدند، حالا نوبت | + | خلاصه همینطور یکییکی به میدان رفتند و شهید شدند، حالا نوبت امام حسین {{علیه}} شد. اوّل امام به خیمه حضرت سجاد {{علیه}} رفت و با او نجوا کرد. روایت داریم: حضرت سجّاد {{علیه}} میفرماید: از زِرهِ پدرم خون به بیرون جستن میکرد. امام با فرزندش وداع کرد، امام سجّاد {{علیه}} فرمود: عزیز من! پدرجان! مگر خودت را معرّفی نکردی؟! مگر نگفتی که من چه کسی هستم؟ فرمود: چرا پسرم! عزیزم! به آنها گفتم که مادرم فاطمه زهراست، پدرم امیرالمؤمنین علی {{علیه}} و جدّم پیامبر اکرم {{صلی}} است، آخَر برای چه مرا میکشید؟! مگر حرامی را حلال یا حلالی را حرام کردم؟! همه گفتند: {{روایت|«بُغضاً لِأبیک»}}، همه اینها که میگویی درستاست؛ اما به خاطر بغضی که با پدرت علی داریم، تو را میکشیم. امام سجّاد {{علیه}} بنا کرد هایهای گریه کردن. {{ارجاع|[[عاشورای 77]] و [[اربعین 78]] و [[نماز و احیاء]] 77 و [[ولایت در خلقت کفو ندارد]] 80}} |
− | حالا | + | حالا امام حسین {{علیه}} آمد تا با اهل خیمه وداع کند، فرمود: خواهر! زینب! خداحافظ؛ یعنی خدا حافظت باشد. امام با فضّه هم خداحافظی کرد؛ یعنی به او گفت دست از زینب {{علیها}} برندار! سکینه {{علیها}} دختر امام حسین {{علیه}} خیلی شیرین زبان بود، دو دفعه امام حسین {{علیه}} را تکان داد: یک دفعه وقتیکه امام آمد وداع کند، میخواست مانع شود و کاری کند که پدرش به میدان نرود. حضرت سکینه {{علیها}} گفت: باباجان! ما را به مدینه جدّمان برگردان! امام فرمود: پدرجان! اگر مرغ قَطا را میگذاشتند در خانهاش باشد که از آشیانهاش بیرون نمیآمد، من که نمیخواستم بیرون بیایم؛ اینها میخواستند خونم را بریزند. سکینهجان! قربانت بروم، عزیز من! اگر در قلّههای کوه هم بروم، اینها مرا میکشند. سکینه {{علیها}} بنا کرد به گریه کردن، از گریه سکینه {{علیها}}، تمام اهل خیمه گریه کردند. {{ارجاع|[[اربعین 90؛ عبادتهای خیالی]] و [[امامحسین؛ شناخت ولایت]] و [[شبقدر 91]]}} |
− | دفعه دوم: وقتی بود که | + | دفعه دوم: وقتی بود که امام حسین {{علیه}} میخواست به میدان برود، دید که اسبش ذوالجناح جلو نمیرود. این اسب تربیت شده بود، حضرت نگاه کرد، دید سکینه {{علیها}} به پای اسب چسبیده است. اینقدر ذوالجناح هوشیار بود که قدم از قدم برنمیداشت. سکینه {{علیها}} گفت: باباجان! حالا که میخواهی به میدان بروی، یک حاجت و خواهشی از تو دارم. باباجان! از اسب پایین بیا! امام حسین {{علیه}} میخواست دل دخترش را به دست آورد و دلش را نشکند. پایین آمد؛ سکینه {{علیها}} گفت: مرا روی زانویت بگذار! امام او را روی زانویش گذاشت، صدا زد: باباجان! وقتی خبر شهادت مسلم در راه کوفه به شما رسید، یادت میآید دختر مسلم را روی زانویت گذاشتی و دست یتیمی بر سرش کشیدی؟! آن دست را روی سرِ من هم بکش! من هم یتیم شدم! خدا میداند اینطفل با جگر امام حسین {{علیه}} چهکار کرد؟! {{ارجاع|[[اصولدین و سلامتولایت]] 78 و [[انسان مختار در نظام آفرینش]] 77}} |
− | من روز عاشورا که میشد، پابرهنه میشدم و با سرِ باز میدویدم. | + | {{درباره متقی|من روز عاشورا که میشد، پابرهنه میشدم و با سرِ باز میدویدم. یک چرخ هم داشتم، تا آنجا که میتوانستم در بیابان میرفتم که هیچکس نباشد، فقط برای امام حسین {{علیه}} میکردم و سلام به امام حسین {{علیه}} میکردم. بعضی وقتها هم خاک بر سرم میریختم. تا بعد از ظهر آنجا بودم.}} عزیز من! کجا میروی؟! چه کار میکنی؟! چقدر گناه میکنی؟! تو بکاء داشته باش! جزء گریه کنندگان امام حسین {{علیه}} باش. {{ارجاع|عظمت گریه بر امامحسین 82}} |
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]] | [[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]] | ||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
− | + | ==ارجاعات== | |
− | [[رده: منتخب | + | [[رده: منتخب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۰۸
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
حالا صبح شد، اوّلین کسیکه تیر زد، عمر سعد بود؛ گفت: یا خیرَ الله! ای لشکر خدا! بلند شوید! تیری به خیمههای امام حسین (علیهالسلام) رها کرد و گفت: شما شاهد باشید اوّلین کسیکه تیر به خیمه حسین زد، من بودم. تیراندازی شروع شد، اهل کوفه از آقا ابوالفضل (علیهالسلام) خیلی میترسیدند؛ چونکه خیلی شجاع بود. آقا ابوالفضل (علیهالسلام) هم از خیمه بیرون آمد، خواست حمله کند؛ اما بنا شد اینها یکییکی به میدان بیایند. [۲]
خلاصه همینطور یکییکی به میدان رفتند و شهید شدند، حالا نوبت امام حسین (علیهالسلام) شد. اوّل امام به خیمه حضرت سجاد (علیهالسلام) رفت و با او نجوا کرد. روایت داریم: حضرت سجّاد (علیهالسلام) میفرماید: از زِرهِ پدرم خون به بیرون جستن میکرد. امام با فرزندش وداع کرد، امام سجّاد (علیهالسلام) فرمود: عزیز من! پدرجان! مگر خودت را معرّفی نکردی؟! مگر نگفتی که من چه کسی هستم؟ فرمود: چرا پسرم! عزیزم! به آنها گفتم که مادرم فاطمه زهراست، پدرم امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) و جدّم پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) است، آخَر برای چه مرا میکشید؟! مگر حرامی را حلال یا حلالی را حرام کردم؟! همه گفتند: «بُغضاً لِأبیک»، همه اینها که میگویی درستاست؛ اما به خاطر بغضی که با پدرت علی داریم، تو را میکشیم. امام سجّاد (علیهالسلام) بنا کرد هایهای گریه کردن. [۳]
حالا امام حسین (علیهالسلام) آمد تا با اهل خیمه وداع کند، فرمود: خواهر! زینب! خداحافظ؛ یعنی خدا حافظت باشد. امام با فضّه هم خداحافظی کرد؛ یعنی به او گفت دست از زینب (علیهاالسلام) برندار! سکینه (علیهاالسلام) دختر امام حسین (علیهالسلام) خیلی شیرین زبان بود، دو دفعه امام حسین (علیهالسلام) را تکان داد: یک دفعه وقتیکه امام آمد وداع کند، میخواست مانع شود و کاری کند که پدرش به میدان نرود. حضرت سکینه (علیهاالسلام) گفت: باباجان! ما را به مدینه جدّمان برگردان! امام فرمود: پدرجان! اگر مرغ قَطا را میگذاشتند در خانهاش باشد که از آشیانهاش بیرون نمیآمد، من که نمیخواستم بیرون بیایم؛ اینها میخواستند خونم را بریزند. سکینهجان! قربانت بروم، عزیز من! اگر در قلّههای کوه هم بروم، اینها مرا میکشند. سکینه (علیهاالسلام) بنا کرد به گریه کردن، از گریه سکینه (علیهاالسلام)، تمام اهل خیمه گریه کردند. [۴]
دفعه دوم: وقتی بود که امام حسین (علیهالسلام) میخواست به میدان برود، دید که اسبش ذوالجناح جلو نمیرود. این اسب تربیت شده بود، حضرت نگاه کرد، دید سکینه (علیهاالسلام) به پای اسب چسبیده است. اینقدر ذوالجناح هوشیار بود که قدم از قدم برنمیداشت. سکینه (علیهاالسلام) گفت: باباجان! حالا که میخواهی به میدان بروی، یک حاجت و خواهشی از تو دارم. باباجان! از اسب پایین بیا! امام حسین (علیهالسلام) میخواست دل دخترش را به دست آورد و دلش را نشکند. پایین آمد؛ سکینه (علیهاالسلام) گفت: مرا روی زانویت بگذار! امام او را روی زانویش گذاشت، صدا زد: باباجان! وقتی خبر شهادت مسلم در راه کوفه به شما رسید، یادت میآید دختر مسلم را روی زانویت گذاشتی و دست یتیمی بر سرش کشیدی؟! آن دست را روی سرِ من هم بکش! من هم یتیم شدم! خدا میداند اینطفل با جگر امام حسین (علیهالسلام) چهکار کرد؟! [۵]
من روز عاشورا که میشد، پابرهنه میشدم و با سرِ باز میدویدم. یک چرخ هم داشتم، تا آنجا که میتوانستم در بیابان میرفتم که هیچکس نباشد، فقط برای امام حسین (علیهالسلام) میکردم و سلام به امام حسین (علیهالسلام) میکردم. بعضی وقتها هم خاک بر سرم میریختم. تا بعد از ظهر آنجا بودم. عزیز من! کجا میروی؟! چه کار میکنی؟! چقدر گناه میکنی؟! تو بکاء داشته باش! جزء گریه کنندگان امام حسین (علیهالسلام) باش. [۶]
ارجاعات
- ↑ اصولدین و سلامتولایت 78 (دقیقه 46) و انسان مختار در نظام آفرینش 77 (دقیقه 56)
- ↑ اصولدین و سلامتولایت 78 و حرکت امامحسین از مدینه به مکه 84
- ↑ عاشورای 77 و اربعین 78 و نماز و احیاء 77 و ولایت در خلقت کفو ندارد 80
- ↑ اربعین 90؛ عبادتهای خیالی و امامحسین؛ شناخت ولایت و شبقدر 91
- ↑ اصولدین و سلامتولایت 78 و انسان مختار در نظام آفرینش 77
- ↑ عظمت گریه بر امامحسین 82