منتخب: آقا علی‌اصغر: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
 
 
(۲ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بسم الله}}
 
{{بسم الله}}
  
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته'''
+
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته'''
  
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، حضرت‌زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.'''
+
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، حضرت‌ زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.'''
 
==گفتار متقی{{ارجاع|[[عاشورای 93]] (دقیقه 32) و [[سخاوت حضرت‌خدیجه]] (دقیقه53)}}==
 
==گفتار متقی{{ارجاع|[[عاشورای 93]] (دقیقه 32) و [[سخاوت حضرت‌خدیجه]] (دقیقه53)}}==
 
{{صوت منتخب|ali-asghar}}
 
{{صوت منتخب|ali-asghar}}
  
وقتی تمام اصحاب امام‌حسین {{علیه}} به میدان رفتند و شهید شدند، حالا بچّه‌ها در غریبی امام‌حسین {{علیه}} بهانه می‌گیرند. گاهی به آغوش مادرشان می‌روند و گاهی به دامان مادر پناه می‌برند! امام‌حسین {{علیه}} به حضرت‌زینب {{علیها}} فرمود: خواهرجان! گریه نکنید! دشمن مرا شماتت می‌کند، امر امام واجب بود.  
+
وقتی تمام اصحاب امام‌ حسین {{علیه}} به میدان رفتند و شهید شدند، حالا بچّه‌ها در غریبی امام‌ حسین {{علیه}} بهانه می‌گیرند. گاهی به آغوش مادرشان می‌روند و گاهی به دامان مادر پناه می‌برند! امام‌ حسین {{علیه}} به حضرت‌ زینب {{علیها}} فرمود: خواهرجان! گریه نکنید! دشمن مرا شماتت می‌کند، امر امام واجب بود.  
  
وقتی امام‌حسین {{علیه}} آمد که با اهل‌خیمه وداع کند، دید همه اهل‌بیت دستمال جلوی دهان‌شان گرفته‌اند و خیمه یک پارچه گریه است! امام برگشت و فرمود: خواهر! مگر نگفتم که گریه نکنید؟! حضرت‌زینب {{علیها}} گفت: برادر! چاره اصغر به‌دست ما تمام است! حسین‌جان! وقتی شما در غریبی «هل‌مِن‌ناصر» گفتی، اصغر آرام نمی‌گیرد و قرار ندارد!
+
وقتی امام‌ حسین {{علیه}} آمد که با اهل‌ خیمه وداع کند، دید همه اهل‌ بیت دستمال جلوی دهان‌شان گرفته‌اند و خیمه یک پارچه گریه است! امام برگشت و فرمود: خواهر! مگر نگفتم که گریه نکنید؟! حضرت‌ زینب {{علیها}} گفت: برادر! چاره اصغر به‌دست ما تمام است! حسین‌جان! وقتی شما در غریبی {{متمایز|«هل‌ مِن‌ ناصر»}} گفتی، اصغر آرام نمی‌گیرد و قرار ندارد!
  
 
{{شعر}}
 
{{شعر}}
سطر ۱۵: سطر ۱۵:
 
{{پایان شعر}}
 
{{پایان شعر}}
  
علی‌اصغر چه می‌گوید؟ دارد می‌گوید مرا به میدان ببرید، تا جانم را فدای پدرم کنم. امام‌حسین {{علیه}} فرمود: علی‌اصغر را به‌من بدهید! وقتی او را در میدان آورد، لشکر گفتند: حسین قرآن آورده؟! ابن‌سعد گفت: نه! فرزندش را آورده‌است. امام فرمود:
+
علی‌اصغر چه می‌گوید؟ دارد می‌گوید مرا به میدان ببرید، تا جانم را فدای پدرم کنم. امام‌ حسین {{علیه}} فرمود: علی‌اصغر را به‌من بدهید! وقتی او را در میدان آورد، لشکر گفتند: حسین قرآن آورده؟! ابن‌سعد گفت: نه! فرزندش را آورده‌ است. امام فرمود:
  
 
{{شعر}}
 
{{شعر}}
 
{{ب|گر من به دور شما گنه‌کارِ شماهَم|نکرده گناهی علی‌اصغر من}}
 
{{ب|گر من به دور شما گنه‌کارِ شماهَم|نکرده گناهی علی‌اصغر من}}
{{ب|یادگار به‌جای اکبرم هست این|یا بدهید آب دِهَم جرعه‌آبی}}
+
{{ب|یادگار به‌ جای اکبرم هست این|یا بدهید آب دِهَم جرعه‌آبی}}
 
{{پایان شعر}}
 
{{پایان شعر}}
 
یا ببریدش دهید جرعه‌آبی
 
یا ببریدش دهید جرعه‌آبی
  
آخر باباجان! اگر حسین {{علیه}} تقصیرکار است، این‌طفل که گناهی نکرده! چه تقصیری دارد؟! این‌ها می‌خواهند دل خلیفه مسلمین، یزید را خوشحال کنند! خدا حرمله را لعنت کند! سه تیر رها کرد: یکی به چشم آقا ابوالفضل {{علیه}}، یکی به گلوی آقا علی‌اصغر، یکی هم به قلب آقا امام‌حسین {{علیه}} زد.  
+
آخر باباجان! اگر حسین {{علیه}} تقصیرکار است، این‌ طفل که گناهی نکرده! چه تقصیری دارد؟! این‌ها می‌خواهند دل خلیفه مسلمین، یزید را خوشحال کنند! خدا حرمله را لعنت کند! سه تیر رها کرد: یکی به چشم آقا ابوالفضل {{علیه}}، یکی به گلوی آقا علی‌اصغر، یکی هم به قلب آقا امام‌ حسین {{علیه}} زد.  
  
حالا در میان لشکر همهمه‌ای ایجاد شد. ابن‌سعد صدا زد: حرمله! چرا جواب حسین را نمی‌دهی؟ گفت: امیر! پسر را نشانه کنم یا پدر را؟ گفت: مگر گلوی اصغر را نمی‌بینی؟! آخ! آخ! آخ! تیری رها کرد و به گلوی اصغر نشست. «الاُذُن بالاُذُن» این تیر، شاه‌رگِ علی را قطع کرد. یک‌وقت دیدند علی‌اصغر در تلاطم است و سرش جدا شده‌است.
+
حالا در میان لشکر همهمه‌ای ایجاد شد. ابن‌سعد صدا زد: حرمله! چرا جواب حسین را نمی‌دهی؟ گفت: امیر! پسر را نشانه کنم یا پدر را؟ گفت: مگر گلوی اصغر را نمی‌بینی؟! آخ! آخ! آخ! تیری رها کرد و به گلوی اصغر نشست. {{متمایز|«الاُذُن بالاُذُن»}} این تیر، شاه‌رگِ علی را قطع کرد. یک‌ وقت دیدند علی‌اصغر در تلاطم است و سرش جدا شده‌است.
  
حالا امام‌حسین {{علیه}} چه‌کار کند؟ فقط خدا از او حمایت کرد. علی‌اصغر روی دستش بود، فکر می‌کرد که با گلوی شکافته، او را به خیمه ببرد؟! چه‌کار کند؟ فوراً خدا ندا داد: حسین‌جان! فرزندت را به ما واگذار کن! ما او را از درخت طوبی شیر می‌دهیم، او را پرورش می‌دهیم تا آن‌جا بیایی و تحویلت می‌دهیم. خودِ خدا امام‌حسین {{علیه}} را دلالت داد، او را کمک کرد و تقویتش نمود؛ به او نیرو و قدرت داد.  
+
حالا امام‌ حسین {{علیه}} چه‌کار کند؟ فقط خدا از او حمایت کرد. علی‌اصغر روی دستش بود، فکر می‌کرد که با گلوی شکافته، او را به خیمه ببرد؟! چه‌ کار کند؟ فوراً خدا ندا داد: حسین‌جان! فرزندت را به ما واگذار کن! ما او را از درخت طوبی شیر می‌دهیم، او را پرورش می‌دهیم تا آن‌جا بیایی و تحویلت می‌دهیم. خودِ خدا امام‌ حسین {{علیه}} را دلالت داد، او را کمک کرد و تقویتش نمود؛ به او نیرو و قدرت داد.  
  
اهل‌خیمه همه متوجه بودند که امام‌حسین {{علیه}} علی‌اصغر را بیاورد. امام پشت خیمه رفت و در کنار آن، قبر کوچکی با غلاف شمشیر کَند، یک‌دفعه حضرت‌زینب {{علیها}} صدا زد: برادر! نچین خشت لحد را، بگذار تا من بیایم و اصغر را یک‌دفعه دیگر ببینم، امام دید امّ‌کلثوم با زینب {{علیها}} دارد می‌آید. حالا زینب {{علیها}} چه می‌بیند؟ گلوی اصغر را می‌بیند که جدا شده‌است.  
+
اهل‌ خیمه همه متوجّه بودند که امام‌ حسین {{علیه}} علی‌اصغر را بیاورد. امام پشت خیمه رفت و در کنار آن، قبر کوچکی با غلاف شمشیر کَند، یک‌ دفعه حضرت‌ زینب {{علیها}} صدا زد: برادر! نچین خشت لحد را، بگذار تا من بیایم و اصغر را یک‌دفعه دیگر ببینم، امام دید امّ‌کلثوم با زینب {{علیها}} دارد می‌آید. حالا زینب {{علیها}} چه می‌بیند؟ گلوی اصغر را می‌بیند که جدا شده‌ است.  
  
چرا با علی‌اصغر این‌جوری می‌کنند؟ چون امام‌حسین {{علیه}} امر خلیفه‌مسلمین، یزیدبن‌معاویه را اطاعت نکرده، جرمش این‌است. به تمام آیات قرآن، خدا مرا نگه‌داشته؛ وگرنه غصّه مرا می‌کُشد! آخَر هم می‌کُشد! چه‌خبر است در دنیا؟! یک‌چیزهایی است که ما خیلی درک نداریم که بفهمیم چه‌کسی حسین ما را کشت؟! علی‌اکبر و علی‌اصغر ما را کشت؟! برای چه کشتند؟! ما باید درک کنیم تا دنبال خلق نرویم.
+
چرا با علی‌اصغر این‌جوری می‌کنند؟ چون امام‌حسین {{علیه}} امر خلیفه‌مسلمین، یزیدبن‌معاویه را اطاعت نکرده، جرمش این‌ است. به تمام آیات قرآن، خدا مرا نگه‌داشته؛ وگرنه غصّه مرا می‌کُشد! آخَر هم می‌کُشد! چه‌ خبر است در دنیا؟! یک‌ چیزهایی است که ما خیلی درک نداریم که بفهمیم چه‌ کسی حسین ما را کشت؟! علی‌اکبر و علی‌اصغر ما را کشت؟! برای چه کشتند؟! ما باید درک کنیم تا دنبال خلق نرویم.
  
حالا آمده، مدّتی طول کشید، یک‌وقت دیدند که رباب صدایش بلند شد. بنا می‌کند های‌های گریه‌کردن. گفتند: رباب! چند وقت است که امام‌حسین {{علیه}} شهید شده، تو این‌جوری گریه نکرده‌بودی. گفت: من دارم با پستانم حرف می‌زنم. در پستانم شیر آمده، می‌گویم: اگر تو آن‌روز شیر داشتی، بچّه من هدف تیر نمی‌شد. تمام خیمه گریه می‌کنند.
+
حالا آمده، مدّتی طول کشید، یک‌ وقت دیدند که رباب صدایش بلند شد. بنا می‌کند های‌ های گریه‌کردن. گفتند: رباب! چند وقت است که امام‌ حسین {{علیه}} شهید شده، تو این‌جوری گریه نکرده‌ بودی. گفت: من دارم با پستانم حرف می‌زنم. در پستانم شیر آمده، می‌گویم: اگر تو آن‌ روز شیر داشتی، بچّه من هدف تیر نمی‌شد. تمام خیمه گریه می‌کنند.
  
خدایا! به حقّ علی‌اصغر تو را قسم می‌دهم توفیق شب‌قدر [و عزاداری] به ما عطا بفرما!
+
خدایا! به حقّ علی‌اصغر تو را قسم می‌دهم توفیق شب‌ قدر [و عزاداری] به ما عطا بفرما!
  
 
خدایا! گل و گوشه ما محبّت عمر و ابابکر هست، بیرون بفرما!
 
خدایا! گل و گوشه ما محبّت عمر و ابابکر هست، بیرون بفرما!
  
خدایا! به حقّ علی‌اصغر تو را قسم می‌دهم، جوانان اسلام را حفظ‌کن! ایمان‌شان را حفظ‌کن! ولایت‌شان را حفظ‌کن! حضور قلب‌شان را زیاد کن!
+
خدایا! به حقّ علی‌اصغر تو را قسم می‌دهم، جوانان اسلام را حفظ‌ کن! ایمان‌شان را حفظ‌ کن! ولایت‌شان را حفظ‌ کن! حضور قلب‌شان را زیاد کن!
  
 
خدایا! به حقّ این‌طفل تو را قسم می‌دهم، ما را بیامرز! تا ما را نیامرزیدی، از این دنیای فانی نبر!
 
خدایا! به حقّ این‌طفل تو را قسم می‌دهم، ما را بیامرز! تا ما را نیامرزیدی، از این دنیای فانی نبر!
  
خدایا! ما را مشغول‌الذمه مردم نمیران!
+
خدایا! ما را مشغول‌ الذّمه مردم نمیران!
  
خدای! تو را به حقّ امام‌زمان روز به روز به توفیق این رفقای من اضافه کن! روز به روز ولایت‌شان را، ایمان‌شان را قوی‌تر کن!
+
خدایا! تو را به حقّ امام‌ زمان، روز به روز به توفیق این رفقای من اضافه کن! روز به روز ولایت‌شان را، ایمان‌شان را قوی‌تر کن!
  
خدایا! آخرالزمان است، ما از آن‌ها باشیم که ملائکه‌ها تعجب می‌کنند چطور دینش را آورد. دین یعنی ولایت علی {{علیه}}. {{ارجاع|[[عاشورای 93]] و [[توفیق و بکاء و نجوا]] 79 و [[عاشورای 85]] و [[سخاوت حضرت‌خدیجه]] 84}}
+
خدایا! آخرالزّمان است، ما از آن‌ها باشیم که ملائکه‌ها تعجّب می‌کنند چطور دینش را آورد. دین یعنی ولایت علی {{علیه}}. {{ارجاع|[[عاشورای 93]] و [[توفیق و بکاء و نجوا]] 79 و [[عاشورای 85]] و [[سخاوت حضرت‌خدیجه]] 84}}
  
 
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]]
 
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]]
 
{{یا علی}}
 
{{یا علی}}
 +
==دیگر ببینید==
 +
[[منتخب: آقا علی اصغر 2|آقا علی اصغر 2]]
  
 +
==ارجاعات==
 
[[رده: منتخب 1401]]
 
[[رده: منتخب 1401]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۴۷

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است، حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۱]

وقتی تمام اصحاب امام‌ حسین (علیه‌السلام) به میدان رفتند و شهید شدند، حالا بچّه‌ها در غریبی امام‌ حسین (علیه‌السلام) بهانه می‌گیرند. گاهی به آغوش مادرشان می‌روند و گاهی به دامان مادر پناه می‌برند! امام‌ حسین (علیه‌السلام) به حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) فرمود: خواهرجان! گریه نکنید! دشمن مرا شماتت می‌کند، امر امام واجب بود.

وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) آمد که با اهل‌ خیمه وداع کند، دید همه اهل‌ بیت دستمال جلوی دهان‌شان گرفته‌اند و خیمه یک پارچه گریه است! امام برگشت و فرمود: خواهر! مگر نگفتم که گریه نکنید؟! حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: برادر! چاره اصغر به‌دست ما تمام است! حسین‌جان! وقتی شما در غریبی «هل‌ مِن‌ ناصر» گفتی، اصغر آرام نمی‌گیرد و قرار ندارد!

گاهی ناخن زَنَد به سینه مادرگاهی پیچ و تاب زَنَد به دامان خواهر

علی‌اصغر چه می‌گوید؟ دارد می‌گوید مرا به میدان ببرید، تا جانم را فدای پدرم کنم. امام‌ حسین (علیه‌السلام) فرمود: علی‌اصغر را به‌من بدهید! وقتی او را در میدان آورد، لشکر گفتند: حسین قرآن آورده؟! ابن‌سعد گفت: نه! فرزندش را آورده‌ است. امام فرمود:

گر من به دور شما گنه‌کارِ شماهَمنکرده گناهی علی‌اصغر من
یادگار به‌ جای اکبرم هست اینیا بدهید آب دِهَم جرعه‌آبی

یا ببریدش دهید جرعه‌آبی

آخر باباجان! اگر حسین (علیه‌السلام) تقصیرکار است، این‌ طفل که گناهی نکرده! چه تقصیری دارد؟! این‌ها می‌خواهند دل خلیفه مسلمین، یزید را خوشحال کنند! خدا حرمله را لعنت کند! سه تیر رها کرد: یکی به چشم آقا ابوالفضل (علیه‌السلام)، یکی به گلوی آقا علی‌اصغر، یکی هم به قلب آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) زد.

حالا در میان لشکر همهمه‌ای ایجاد شد. ابن‌سعد صدا زد: حرمله! چرا جواب حسین را نمی‌دهی؟ گفت: امیر! پسر را نشانه کنم یا پدر را؟ گفت: مگر گلوی اصغر را نمی‌بینی؟! آخ! آخ! آخ! تیری رها کرد و به گلوی اصغر نشست. «الاُذُن بالاُذُن» این تیر، شاه‌رگِ علی را قطع کرد. یک‌ وقت دیدند علی‌اصغر در تلاطم است و سرش جدا شده‌است.

حالا امام‌ حسین (علیه‌السلام) چه‌کار کند؟ فقط خدا از او حمایت کرد. علی‌اصغر روی دستش بود، فکر می‌کرد که با گلوی شکافته، او را به خیمه ببرد؟! چه‌ کار کند؟ فوراً خدا ندا داد: حسین‌جان! فرزندت را به ما واگذار کن! ما او را از درخت طوبی شیر می‌دهیم، او را پرورش می‌دهیم تا آن‌جا بیایی و تحویلت می‌دهیم. خودِ خدا امام‌ حسین (علیه‌السلام) را دلالت داد، او را کمک کرد و تقویتش نمود؛ به او نیرو و قدرت داد.

اهل‌ خیمه همه متوجّه بودند که امام‌ حسین (علیه‌السلام) علی‌اصغر را بیاورد. امام پشت خیمه رفت و در کنار آن، قبر کوچکی با غلاف شمشیر کَند، یک‌ دفعه حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) صدا زد: برادر! نچین خشت لحد را، بگذار تا من بیایم و اصغر را یک‌دفعه دیگر ببینم، امام دید امّ‌کلثوم با زینب (علیهاالسلام) دارد می‌آید. حالا زینب (علیهاالسلام) چه می‌بیند؟ گلوی اصغر را می‌بیند که جدا شده‌ است.

چرا با علی‌اصغر این‌جوری می‌کنند؟ چون امام‌حسین (علیه‌السلام) امر خلیفه‌مسلمین، یزیدبن‌معاویه را اطاعت نکرده، جرمش این‌ است. به تمام آیات قرآن، خدا مرا نگه‌داشته؛ وگرنه غصّه مرا می‌کُشد! آخَر هم می‌کُشد! چه‌ خبر است در دنیا؟! یک‌ چیزهایی است که ما خیلی درک نداریم که بفهمیم چه‌ کسی حسین ما را کشت؟! علی‌اکبر و علی‌اصغر ما را کشت؟! برای چه کشتند؟! ما باید درک کنیم تا دنبال خلق نرویم.

حالا آمده، مدّتی طول کشید، یک‌ وقت دیدند که رباب صدایش بلند شد. بنا می‌کند های‌ های گریه‌کردن. گفتند: رباب! چند وقت است که امام‌ حسین (علیه‌السلام) شهید شده، تو این‌جوری گریه نکرده‌ بودی. گفت: من دارم با پستانم حرف می‌زنم. در پستانم شیر آمده، می‌گویم: اگر تو آن‌ روز شیر داشتی، بچّه من هدف تیر نمی‌شد. تمام خیمه گریه می‌کنند.

خدایا! به حقّ علی‌اصغر تو را قسم می‌دهم توفیق شب‌ قدر [و عزاداری] به ما عطا بفرما!

خدایا! گل و گوشه ما محبّت عمر و ابابکر هست، بیرون بفرما!

خدایا! به حقّ علی‌اصغر تو را قسم می‌دهم، جوانان اسلام را حفظ‌ کن! ایمان‌شان را حفظ‌ کن! ولایت‌شان را حفظ‌ کن! حضور قلب‌شان را زیاد کن!

خدایا! به حقّ این‌طفل تو را قسم می‌دهم، ما را بیامرز! تا ما را نیامرزیدی، از این دنیای فانی نبر!

خدایا! ما را مشغول‌ الذّمه مردم نمیران!

خدایا! تو را به حقّ امام‌ زمان، روز به روز به توفیق این رفقای من اضافه کن! روز به روز ولایت‌شان را، ایمان‌شان را قوی‌تر کن!

خدایا! آخرالزّمان است، ما از آن‌ها باشیم که ملائکه‌ها تعجّب می‌کنند چطور دینش را آورد. دین یعنی ولایت علی (علیه‌السلام). [۲]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

دیگر ببینید

آقا علی اصغر 2

ارجاعات

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه