شب‌قدر؛ جاذبه ولایت: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
جز (Admin صفحهٔ شب قدر؛ جاذبه ولایت را به شب‌قدر؛ جاذبه ولایت منتقل کرد: تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
 
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ')
 
(۸ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بسم الله}}
 
{{بسم الله}}
 
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10304}}
 
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10304}}
 +
 +
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
 +
 +
«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
 +
 +
{{پررنگ|السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته، السلام علی الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت الحسین و رحمة‌ الله و برکاته}}
 +
 +
صحبت‌مان روی چه بود؟ ارتباط. ارتباط گفتیم که خب دامنه وسیعی دارد، یک قدری باید جان من! توجّه کنید. والله، بالله، [در مورد] اشعار گفتم که وقتی‌که قرآن نازل شد، اشعار را، همه را جمع کردند. پس اشعار الآن دارد از دهان کسی [در] می‌آید که آن‌ها بیشترشان نسبت به امیرالمؤمنین {{علیه}} خائن هستند. هم شعر برای او می‌گوید، هم برای آن می‌گوید، این‌ها که اعتبار ندارد. این‌قدر شما هی باز دوباره توجّه ندارید. عزیز من! چرا [خدا] گفت [اشعار را] جمع کن؟ جمع کن؛ یعنی برو کنار! تو می‌آوری آن را جلو، یکی از نادانی‌های شما همین است. اشعار کسی را نجات نمی‌دهد، اگر اشعار درست بود، [خدا نمی‌فرمود آن‌ها را جمع کن]! آن‌وقت خدا قرآن را تأیید کرد؛ یعنی [فرمود] قرآن بخوانید!
 +
 +
حالا اشعار خیلی ذوق است. ایشان که یک قدری صحبت کرد، خلاصه من خوشحال شدم؛ اما من شب که رفتم خیلی ناراحت بودم. تا نصف شب من ناراحت بودم، چون‌که من حالی که آن‌موقع صحبت کنم آن‌موقع [در من] کم بود. حالا آقای فلانی را هر کس می‌خواهد دعوت کند، بکند؛ من نمی‌گویم نکند؛ اما شما هنوز متوجّه نشدید که اشعار ذوق است، اگر خوب بود، [خدا] نمی‌گفت جمع کن تمام این‌ها را. آخر ابن‌ابی‌الحدید شما ببین چقدر اشعار گفته، [اما] اهل آتش است؛ پس اشعار نجات‌دهنده بشر نیست، خیلی توی اشعار خُرد نشوید. توجّه می‌کنید؟ اشعار دوباره گفتم ذوق است. الآن من [روایت] بگویم که نگویید یک وقت چیز می‌کند؛ [از خودش می‌گوید]. من خودم هم یک قدری ناراحت شدم.
 +
 +
یک نفر بود [سیّد حمیری] خیلی اشعار از برای امام صادق {{علیه}} می‌گفت، اصلاً امام صادق {{علیه}} پاسخ نمی‌داد. بعد حضّار مجلس به حرف درآمدند [که] آقا چرا پاسخ نمی‌دهد؟ حضرت فرمود: این ما را قبول ندارد، این حنفیّ [کیسانی] است. اشعار قشنگی می‌گوید، برای من می‌گوید، برای مادرم می‌گوید، مال او می‌گوید اشعار را، [اما] ما را قبول ندارد؛ اشعار را، همه را ردّ کرد. این مدّاح‌هایی که حواس‌شان آن‌جاست، اشعارشان به‌درد نمی‌خورد که. بعد [امام] گفت: حالا من یک کاری با این می‌کنم، چون‌که چندین سال است که دارد اشعار می‌گوید. به او بگویید اگر من بروم محمّد‌بن‌حنفیّه را زنده کنم، به تو بگوید [امام نیست]، قبول می‌کنی؟ گفت: آره! گفت: بلند شو! رفت سر قبر محمّد‌بن‌حنفیّه، خدا محمّد را ایجاد کرد. گفت که فلانی! مردم به من گفتند تو حجّت خدایی، امام صادق {{علیه}} [حجّت خدا] است. [او پذیرفت و] این دفعه که اشعار گفت، [امام از او] قبول کرد.
 +
 +
اشعاری که مدّاح‌ها می‌گویند [که] به یک جاهایی وصل است، [را] چرا شما قبول می‌کنید؟ اصلاً نباید گوش بدهید. من ذوقم این است [که] چون‌که امام صادق {{علیه}} قبول نکرد، [ما هم نباید قبول کنیم]. ما چیزی را قبول می‌کنیم که امام صادق {{علیه}} قبول کرده باشد، ما باید پیرو باشیم. چرا؟ این‌ها ذوق می‌کنند، این‌ها را برای آن‌ها می‌گویند، آن‌ها [هم] باد به آستین‌شان می‌کنند. حالا یک شعر هم می‌گوید مال امام حسین {{علیه}}، مال امیرالمؤمنین {{علیه}} [هم] می‌گوید. امام صادق {{علیه}} فرمود: درست نیست. هستند این‌ها که این‌جوری بودند، این‌جوری است. حالا از حرف من چه‌ استفاده‌ای می‌کنید من آن را نمی‌دانم، هر کسی یک استفاده‌ای دارد.
 +
 +
حالا این ارتباطی که من دارم برای شما چند شب است صحبت می‌کنم، نمی‌خواهم تکراری باشد، چون‌که ارتباط خیلی مبنا دارد؛ یعنی ارتباط یک جوری است که خیلی [مردم] به ارتباط باید اتّصال بشوند. الآن این ارتباط امروز می‌خواهم به شما بگویم یک جنبه مغناطیسی دارد. این جنبه مغناطیسی‌اش هست، مثلاً من گفتم که {{دقیقه|۵}} این حرف را إن‌شاءالله، امید خدا، بعضی‌ها نشنوند، وگرنه می‌گویند یارو مرتدّ است، یارو غُلوّ کرده. من اصلاً غُلوّ مُلوّ به‌دینم! نمی‌فهمم چیست؟ من حرف سر و ساده‌ای می‌زنم، این [حرفی] که هست، می‌زنم. دیشب مثلاً این‌قدر من خسته بودم که خدا می‌داند من چقدر دیشب خسته شدم، چون‌که من وقتم گرفته شد، حرف‌زدن برایم خیلی مشکل است. بعد خلاصه صحبت کردم؛ اما وقتی رفتم خانه، همین‌جور کمرم مانده بود دیگر؛ یک‌خُرده هم کار آشپزخانه‌ای داشتم، گفتم: خدایا! خودت بگذار بالای سرمان! شب احیاست، ما آن‌جا نمی‌توانیم برویم که [امام آن‌جا را] لعنت می‌کند، حالا هم که این‌جاییم که خب کسی هست.
 +
به مقام امیرالمؤمنین، شب خواب دیدم رفتم نجف، تمام این‌ها از روی قبر امیرالمؤمنین {{علیه}} برداشته شده بود، قبر مثل این بود. افتادم رویش و بنا کردم بوسیدن و بوییدن و این‌ها. خب خدا این می‌کند تو را، توجّه می‌کنی دارم چه می‌گویم؟ بالای سرت می‌گذارد. بالای سرت می‌گذارد، علی‌جان! قربانت بروم، حواست جمع باشد، جفت جفت نزنی. حالی‌ات شد؟ خودش می‌گوید به من بگو! آقای دکتر! ببخشید، حاج آقا! ببخشید، قربان شما بروم.
 +
 +
حالا قربان‌تان بروم، ارتباط خیلی دامنه دارد، مثلاً من گفتم که من یک وقت رفتم، دیدم که از جوّ آسمان بالاترم. یعنی {{آیه|[فکان] قاب قوسین أو أدنی|سوره=۵۳|آیه=۹}} از آسمان و هفت آسمان بالاتر است. آن‌وقت آن‌جا من خیلی حرف امیرالمؤمنین {{علیه}} زدم، می‌خواستم [ببینم]، نشانم دادند که علی {{علیه}} از تمام خلقت بالاتر است. به دینم راست می‌گویم، مثلاً آن‌جا یک شبحی بود که از آن‌جا امریّه صادر می‌شد. آن‌وقت این‌جا باریک می‌شد، باز دوباره این‌جا یک‌ خُرده پهن بود، امیرالمؤمنین {{علیه}} آن‌جا بود.
 +
پس دید ولایت من این است [که] آنچه که صادر می‌شود برای کلّ خلقت، از خدای تبارک و تعالی می‌شود. چون امیرالمؤمنین {{علیه}} یا پیغمبر {{صلی}} این‌ها صادرکننده هستند، یعنی امر را اطاعت می‌کنند، امر خدا را [اطاعت می‌کنند]؛ پس آنچه که هست، از جانب خدا صادر می‌شود، اوّل به ولایت [نازل] می‌شود، بعد به نبوّت. از نبوّت که به ولایت نازل نمی‌شود، چرا نمی‌فهمی؟ تو حرف ولایت نباید بزنی. شما حرف‌های خودتان را بزنید! حرف ولایت این است [که] مصداق ولایت را بدانی. من به آقای وحید خراسانی گفتم، گفتم آقا! این کتاب خواندن و این‌ها را خواندن، این‌ها همه‌اش خواندن است؛ تو باید عصاره این روایت و حدیث را بدانی، عصاره روایت و حدیث، ولایت است؛ عصاره روایت و حدیث قرآن است. چه می‌گویی آخر تو؟ چه چیز می‌گویید به مردم؟
 +
 +
خب تو توجّه می‌کنی یک حرف‌هایی می‌زنند دیگر، چه کنم من؟ پس من می‌گویم مثل استخوانی که به گلویم گیر کرده یا خاری که در چشمم است، نمی‌توانم آخر بگویم. یک ذرّه افشایش کنم، می‌گویند آخر تو بهتر می‌دانی یا او؟ می‌گویند دیگر؛ اما دانستن این نیست، دانستن به دل است، این را تو باید بخوانی. تو الآن خواندی خب پرفسور شدی، خواندی تو نمی‌دانم [دارای] علم چه چیز شدی. [تو] خواندی، این از خلق به تو رسیده، باید از ولایت به تو برسد. همه این‌ها از خلق به تو رسیده، او می‌گوید شاگرد فلانی بوده، او هم شاگرد فلانی بوده، تو هم شاگرد او و او هم شاگرد او و نمی‌دانم دیگر. من چه دارم می‌گویم؟
 +
 +
حالا وقتی او [امیرالمؤمنین {{علیه}}] آن‌جا بود، چون آن‌جا [از جانب خدا] نازل می‌شود، اوّل به ولایت [نازل] می‌شود، بعد به عرش خدا. عرش خدا پخش می‌کند به تمام خلقت؛ یعنی عرش خدا جای دوازده امام، چهارده معصوم {{علیهم}} است. البتّه جا، اگر من بخواهم بگویم کفر گفتم، چون‌که جا ندارند این‌ها؛ اما آن‌جا محلّ وحی است. عرش محلّ وحی ولایت است، محلّ وحی ولایت عرش خداست. (صلوات بفرستید.) چون اوّل اطّلاعیّه نازل می‌شود از خود خدا به ولایت، بعد [از] ولایت به عرش خدا، بعد آن‌ها [ائمه] همه آن‌جا [در عرش] هستند، آن‌وقت اطّلاعیّه نازل می‌شود به تمام خلقت. الآن امشب که شب قتل است، قرآن نازل می‌شود؛ امر نازل می‌شود، کجا قرآن نازل می‌شود؟ یکی به من بگوید دیگر. {{دقیقه|۱۰}}
 +
 +
شما با من اصلاً باید جدل کنید! شما نباید من هر چه می‌گویم، بگویید خب. اگر حرف درست است، بشنوید و بنویسید و عمل کنید! اگر نیست، با من جدل کنید! من را بی‌ادب بار نیاورید! به همه‌تان می‌گویم. همه‌تان مهندسید، همه‌تان دکترید. نگاه نکن من یک شوخی می‌کنم با علی، من علی را قبول دارم، روی سر من است، مهندس است، بلد است، خوب است، توی دامن ولایی، این، پرورش خورده، نگاه نکن من یک چیزی می‌گویم. یک چیزی می‌گویم، می‌خواهم شماها بخندید، این هم بعضی وقت‌ها می‌گوید به ما بگو! من امر ایشان را اطاعت می‌کنم چیز به او می‌گویم، (صلوات بفرستید.)
 +
 +
حالا شما توجّه کنید [من چه] چیز می‌گویم؟ به تمام آیات، ببین چرا امیرالمؤمنین {{علیه}} می‌گوید {{روایت|«أنا قرآن الناطق»}}؟ چرا توجّه نداری؟ چه کسی هست که این حرف را بزند؟ او [مدّعی] سر اندر پایش تملّق است، سر اندر پایش گمراهی است، یک عدّه را هم گمراه می‌کند. مگر ولایت شناختن این‌جوری است؟ مگر این‌ها که بعد از رسول‌ الله مرتدّ و کافر شدند، این‌جوری مثل شماها بودند؟ آن‌ها همه‌شان این‌جا پای منبر پیغمبر {{صلی}} [بودند]، بیست و دو سال پیغمبر {{صلی}} برای این‌ها صحبت کرده، این‌ها سر اندر پایشان پر از حرف پیغمبر {{صلی}} است. اما ولایت این‌قدر سنگین است که این‌ها یک‌دفعه هفتاد هزار نفر از علی امیرالمؤمنین {{علیه}} برگشتند. مگر حالا برنگشتیم؟ تو توجّه کن! تو همه‌ جایی هستی، هرزه هستی، همه جا می‌روی. پس‌فردا ببین کجا می‌روی آن‌جا؟ اُفّ توی سرت! [می‌گویی] وظیفه است. می‌شود حرف زد؟
 +
حالا هم عزیز من! من دارم به شما می‌گویم. ولایت بالاتر است یا نبوّت؟ بیست و دو سال نبوّت [کرد پیغمبر {{صلی}}، خدا] می‌گوید: اگر این [علی {{علیه}}] را معرّفی نکنی، کاری نکردی؛ همه را گذاشت کنار. علی {{علیه}} از مکتب پیغمبر {{صلی}} استفاده کرده؟ باز بالاتر هست، می‌ترسم بگویم. پیغمبر {{صلی}} از مکتب علی {{علیه}} استفاده کرده، چون که امیرالمؤمنین {{علیه}} می‌‌گوید {{روایت|«أنا قرآن النّاطق»}}. همه این‌ها باید از کلام خدا استفاده کنند، کلام خدا علی‌بن‌ابوطالب {{علیه}} است، [می‌فرماید:] {{روایت|«أنا قرآن النّاطق»}}. (صلوات بفرستید.)
 +
 +
عزیز من، قربانتان بروم، چیز کنید، یک قدری توجه کنید. حالا اطلاعیه نازل می‌شود [به ولایت]، او هم اطلاعیه نازل می‌کند به کل خلقت. الان که می‌گوید درِ آسمان باز است یعنی چه؟ یعنی ملائکه اجازه می‌گیرند می‌آیند روی زمین. به تمام آیات قرآن اول کسی که [به او] تقبل الله بگویند، به امام زمان می‌گویند، بعد به شیعه‌ها می‌گویند. به شماها می‌گویند، خیلی باید توجه کنید شما.
 +
مگر یاورهای امام زمان چه جوری بودند که یاورند؟ بعضی‌ها می‌بینی یک وِند و ووندی می‌کنند، الحمدلله یکی دوتا بود، دیگر وِند و ووند آرام شد، اگرنه خیلی وِند و ووند می‌کرد [که] ما می‌خواهیم چه‌جور شویم، ما از کجا برویم؟ چه‌جور بشویم؟ چه چیز می‌خواهی بشوی؟ سوسک می‌خواهی بشوی یا کُلیج [نوعی سوسک]؟ مگر یاورهای امام زمان باباجان [چه کسی بودند؟] ببین آن یکی بقال است، آن یکی نمی‌دانم صابون می‌فروشد، آنجا می‌رود. خب آن‌ها را معلوم کرده، چرا این‌ها را معلوم نکرد؟ یکی‌شان [شلمغانی] گفت [نایب امام] منم، [امام زمان] یک لعنت‌نامه هم به او داد. کجایی؟ باباجان چه کار بکنم؟ چه جوری حرف بزنم آخر به شما؟ چه جور حالی‌تان کنم؟ چه جور حالی‌تان کنم بگویم این تلخ است؟ خب نگاه رنگ و رویش می‌کنی می‌گویی شیرین است؛ اما همان است. درست است؟ صلوات بفرست‌.
 +
 +
حالا اطلاعیه که [به ولایت] نازل می‌شود، حالا اطلاعیه به کل تمام خلقت نازل می‌شود، [این‌ها] واجبات است. آن‌وقت امشب درِ آسمان باز است، ملائکه‌ها می‌آیند تقبل الله می‌گویند. اول به امام زمان نازل می‌شوند، گفتم که «انّا أنزلناه فی لیلة‌القدر، و ما أدراک ما لیلة‌القدر، لیلة‌القدر خیر من ألف شهر، تنزّل الملائکة و الروح»؛ ملائکة و الروح به امام زمان [نازل می‌شوند]. اگر کسی باشد که {{دقیقه|۱۵}} ملائکه به او نازل می‌شود، خب ما [او را] قبول داریم؛ اگرنه نه، ما قبول نداریم‌. ممکن است تقیةً بگوییم؛ اما ما در باطنمان قبول نداریم. اگر قبول داشته باشی باطن تو هم خباثت است.
 +
 +
پس حالا این‌جوری می‌شود، حالا یک حرف دیگر، امشب می‌خواهم یک حرف دیگر بزنم. حالا وقتی که آنها [ولایت] اطلاعیه نازل می‌کنند به عرش خدا، این عرش خدا به خدا جاذبه دارد. توجه می‌کنی؟ آن‌وقت آن جاذبه خدا نازل می‌شود به ولایت. حالا که به ولایت نازل شد، تمام این آسمان، هفت طبقه آسمان روی جنبه ولایت است، نه روی جنبه نبوت. من نمی‌خواهم جسارت کنم، من حرفم را می‌زنم. اگر نفهمید، یک موقعی می‌فهمید، می‌گویید خدا بیامرزدش. نبوت باید در اختیار ولایت باشد، نه ولایت در اختیار این [نبوت]. این [شخص] حالا می‌گوید که [امیرالمؤمنین] گفته «أنا عبد محمد». گفتم امیرالمؤمنین پیش‌تاز هر کاری است، [در تسلیم پیغمبر بودن پیش‌تاز است]. پیش‌تاز آدم ابوالبشر هم بوده، [برای] توبه آدم ابوالبشر [خدا به آدم] گفت من را به این‌ها قسم بده. نه [که] آدم ابوالبشر این‌ها را بشناسد، آدم ابوالبشر کوچک‌تر است که این‌ها را بشناسد. تو می‌خواهی ولایت را بشناسی؟ تو می‌خواهی حرف ولایت بزنی؟ اصلاً آدم ابوالبشر [پنج‌تن را] واسطه [قرار داد، گفت] خدایا من را به حق این‌ها بیامرز، [خدا هم] قبولش کرد.
 +
 +
من چه دارم می‌گویم؟ چه شما می‌شنوید؟ حالا [خدا] قبولش کرد. پس [آدم] گفت [این‌ها نور] کیست؟ [خدا] گفت این پیغمبر است، این امیرالمؤمنین، این فاطمه زهراست، این دوازده امام [است. پرسید] این‌ها چه هستند؟ گفت این نورها که اتصالند به این، [شیعیان] هستند. یعنی چه گفتم؟ چه گفتم الان؟ جاذبه. این‌ شیعه‌ها گفت جاذبه به این‌ها دارند. حالا این‌ها چیستند؟ این‌ها توی جو خلقتند. تو این نیستی که این‌جا آمدی، خودت را داری می‌فروشی به این آشغال‌کاری‌ها. تو توجه نداری چه کسی هستی، من هم ناراحت می‌شوم. من می‌فهمم باید کجا بروید [اما] کجا [می‌روید]، داد می‌زنم، ناراحت می‌شوم. اگر این که به من القا شده به تو شده بود، اصلاً نمی‌توانستی بند شوی. توجه کنید به این حرفها عزیز من.
 +
حالا این‌ها [ائمه] جنبه مغناطیسی دارند، حالا جنبه مغناطیسی از آن طرف وصل به این‌ها [شیعیان] بوده؛ شیعه‌ها وصل به این‌ها هستند؛ اما حالا می‌آیند توی دنیا یک‌وقت می‌بینی که آن وصلیّت [را از دست می‌دهند]. امام صادق می‌گوید آن وصلیّت را قطع نکن، ارتباط داشته باش با ما. اگر [با ائمه] ارتباط داشته باشید، دیگر ارتباط با گناه نداری. زمانی که شما ارتباط با گناه داشتی، چه زن چه مرد، قطع شده‌ای از ارتباط ولایت. این جنبه مغناطیسی چنان ارزش دارد که هفت آسمان را نگه‌داشته. کجا تو می‌فهمی؟ آن موقع که الان من می‌گویم، توجه کنی. مگر نمی‌گوید اگر امام زمان نباشد تمام این عالم فروزان می‌شود؟ پس تمام این عالم به جنبه مغناطیسی وصل است. یعنی اگر امام زمان نباشد همه فروزان می‌شود، پس همه به جنبه مغناطیسی به امام زمان وصل است. تو به کجا می‌خواهی وصل بشوی؟
 +
می‌خواهی به نمی‌دانم چه چیز [وصل بشوی]، نمی‌دانم چه چیز بشوی، من خجالت می‌کشم. البته شما نیستید، والله نیستید، تالله نیستید. من به شما نمی‌گویم، من می‌خواهم خودتان قدر بدانید [که] چه کسی هستید. تو شمش کیمیایی، شمش طلایی، خودت را نفروش به این حلبی و به این یک تکه شیشه [که] چهار تا شغال می‌آیند توی این، وِر وِر می‌کنند. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، اصلاً شما زمینی نیستید. [خدا] شما را زمین آورد [تا] اطاعت کنید، ببردتان. این زمینی که الان هستید مثل یک چیز مختصری است، مثل یک چیزی است که یک سکونت موقت است. مثل این‌که شما شاه اسماعیل هستید باید بیایید این‌جا، تو باید بروی آنجا. اما چرا؟ خودت را این طرفی نکن، خودت را سمت شیطان نبر، تماشایی نباش.
 +
 +
این جنبه مغناطیسی خیلی مهم است قربانتان بروم. شیعه‌ها از اول اتصال بودند به آنها، شما ببین [خدا] آسمان [را] نشانش داد، به آدم گفت این‌ها، من را به این‌ها قسم بده. حالا [آدم] گفت به حق این‌ها [من را بیامرز]. {{دقیقه|۲۰}} حالا باطنش این است، هی [آدم اسماء آنها را] گفت و گفت، یکهو گفت به حق حسین دلش شکست، آدم بنا کرد زار زار گریه کردن. [خدا گفت] یا آدم این حسین است، صحرای کربلا می‌کشند او را. درود خدا، رحمت خدا به روح حاج شیخ عباس، گفت آدم به طوری می‌شود، بدنش از تشنگی ترک ترک می‌شود. چرا؟ چرا امام حسین آب نخورد؟ چرا آب نخورد؟ یکی بگوید ببینم، بگویید دیگر. فلانی بگو ببینم. [امام حسین] دید خدا می‌خواهد او تشنه از دنیا برود، او هم امر خدا را اطاعت کرد، اگرنه آب در اختیارش است. علی‌اصغر آب در اختیارش است؛ اصلاً نه [تنها] آب در اختیارش است، یک عالَم در اختیار آقا علی اصغرِ امام حسین است.
 +
 +
شما باید این‌ها را این‌جوری بشناسید. عالَم را کوچک کنید، عالَم را کوچک کنید، این‌ها را بزرگ کنید. بزرگ هستند، [مردم] بزرگی این‌ها را بدانند. امام حسین می‌گوید زعفر، نفس‌ها که این‌ها می‌کشند در قبضه قدرت من است؛ نمی‌گوید در قبضه قدرت خدا. اما [خدا] گذاشته در قدرت خود [او]؛ اما [او] امر خدا را اطاعت می‌کند. چرا الان به شما می‌گوید، [به] آن چند نفری که [بی‌سؤال و جواب] می‌روند بهشت، می‌گوید تو چه کردی؟ می‌گوید یکی امر خدا را به امر خودمان ترجیح دادیم، یکی هم عبادتمان خلوت جَلوت نداشت، یکی هم معصیت ولایتی نکردیم؛ معصیت ولایتی پدر ما را درآورده. خب تو روح از بدنت می‌رود می‌روی بهشت، چرا نمی‌شود؟ الان درست است شر الازمنه است، {{ارجاع به روایت|آخرالزمان شر الازمنه}} اما پیغمبر فرمود در آن زمان برای مؤمن خوب است، مؤمن را تشویق کرد. چرا؟ [چون مؤمن] کسی [است] که امر را اطاعت [می]کند. توجه می‌کنی؟ صلوات بفرستید.
 +
 +
آن کسی که، هر مداحی، هر عالمی، هرکسی که حرفش اتصال به ولایت نباشد ارزش ندارد. حالا اگر جنبه مغناطیسی ولایت این را [اتصال] کرد، نباید به یکی دیگر [شعر] بگوید؛ اگر به یکی دیگر بگوید، نه خودش ارزش دارد نه اشعارش. چرا؟ [چون] این هرجایی است. مثل زنی است که شوهر دارد، یک شوهر دیگر هم دارد. این حرف‌ها نیست که خیلی خیلی ما توجه نداریم به آن. باید در اختیار خدا و پیغمبر باشی، چرا در اختیار یکی دیگر قرار می‌گیری؟ پس [این ارتباط] قطع است‌. من الان به شما گفتم، [سید حمیری] چقدر اشعار می‌گفت؟ تمام را امام صادق رد می‌کرد. تمام این‌ها اشعارشان رد است، مگر اتصال به ولایت باشد. امام صادق رد می‌کرد، گفتم که، الان ایشان آمد، محض ایشان می‌گویم. [شخصی به امام] گفت چرا؟ گفت ما را قبول ندارد، این شعر برای ما می‌گوید‌. مثل این‌که در مکه هست، [ابن ابی‌الحدید] چقدر شعر گفته؟ به درد نمی‌خورد، اصلاً او اهل جهنم است با شعرهایش، قبولی ندارد که. حالا امام صادق گفت این [سید حمیری] حنفی [کیسانی] است، تو هم اینی هستی. او آن بوده اسمش، این [هم] این است. به درد نمی‌خورد که، اینی هستی، اینی هم می‌میری. اینی هستی، فرق نمی‌کند. صلوات بفرستید.
 +
یک صلوات دیگر بفرستید.
 +
 +
حالا عزیز من، [امام] برد او را آنجا، محمد‌بن‌حنفیه را زنده کرد. گفت بابا به من گفتند [امام]؛ اما حجت خدا امام صادق است. [حالا که پذیرفت] تا اشعار گفت، فوری [امام] قبول کرد. متوجهی دارم چه می‌گویم؟ اشعار خیلی خوب است اما به جایی چیز [وصل] نباشد. یک روایت باز داریم منصور دوانیقی می‌خواست چیزش [قدرتش] را نشان بدهد، یک‌وقت گفته‌ام. {{دقیقه|۲۵}} اگر من گفتم نمی‌خواهم تکراری باشد، روی مناسبت می‌گویم، اگرنه من نمی‌خواهم حرفهایم تکراری باشد. حالا [منصور] آمد و گفت هدایا بیاورید. دیگر برای خلیفه هویج که نمی‌آورند، چغندر که نمی‌آورند، هرکس یک هدایای خیلی مهمی آورد. همه را ریخت آنجا، [به امام صادق] گفت یابن عم شما ما را قبول نداری؛ اما هدایا اشکال ندارد، این‌ها همه مال شما. دوباره گفت، گفت مال شما. یکی آمد یک مرثیه مالِ امام حسین خواند، یک مرثیه. [امام صادق به او] گفت همه آنها را بردار برو، عذرخواهی هم از او کرد. اما مرثیه مالِ امام حسین خواند.
 +
خیلی ما داریم از دست می‌دهیم.
 +
 +
این را الان باز دوباره [بگویم]، امام صادق پیرمردی بود، یک الاغ داشت. من یادم می‌آید مرحوم حجت الاغ داشت. علما الاغ داشتند، این چیزها نبود که؛ اما این‌ها سوار الاغ می‌شدند، آره، فهمیدی؟ صلوات بفرستید. آقا که شما باشید، این [کسی که سر الاغ را می‌گرفت] می‌رفت، یک‌وقت یکی از خراسان آمد به این گفت شما که من را می‌شناسید، من یک باغ دارم، یک ویلا دارم. این سر الاغ را به من بده، عرض بشود من این ویلا را به تو می‌دهم. این رفت پیش امام صادق، گفت من اگر ترقی کنم برای شما مشکلی دارد؟ [امام] گفت نه. گفت آقا من که در فقر و فلاکت بودم و او ویلا دارد به من می‌دهد، این را به او بدهم. گفت به او بده. وقتی رفت [امام] صدایش زد، گفت بیا. گفت این خدمتی که به ما می‌کنی، کمترین چیزی که خدا به تو بدهد از آنجا[ست که] خورشید می‌زند تا غروب می‌کند. [او هم] چسبید به الاغ. چرا تو می‌روی طرف کسی دیگر؟ کجا می‌روی؟
 +
آخر چرا می‌روند؟ [چون] این نقد است، آن نسیه. یعنی این را می‌بیند، این آدم را می‌بیند که الان علم جغرافیا دارد، علم کلام دارد را می‌بیند، او را نمی‌بیند‌. متوجهی؟ چشم یقین ندارد، چشم ظاهری دارد، می‌رود طرف این، برای این هم شعر می‌گوید. صلوات بفرستید.
 +
 +
پس من حرفم این است اگر لا اله الا الله گفتی، کسی دیگر را مؤثر ندان که به او هم بگویی لا اله الا الله. اگر تو لا اله الا الله گفتی، لا اله الا اللهی که خدایی نیست مانند خدا [گفتی]، [اگر گفتی خدا] لم یلد و لم یولد است، چرا برای کس دیگر هم می‌گویی؟ پس تو لا اله الا الله نگفتی. این نوار لا اله الا الله را دیدی؟ پیغمبر فرمود یک دانه لا اله الا الله بگویی رستگاری، چه لا اله الا اللهی؟ چرا هزاران لا اله الا الله ما می‌گوییم [اما] می‌گوید اگر یکی‌تان با دین از دنیا رفت ملائکه تعجب می‌کنند؟ پس این چیست، این چیست؟ پس «لا اله الا الله» نگفتی. «لا اله الا الله» یعنی هیچ‌کس را مؤثر ندان.
 +
 +
من هیچ‌کس را مؤثر نمی‌دانم. متوجهی دارم چه می‌گویم؟ به تمام آیات قرآن اگر بچه من را، این محمد من را، یکی چشمش را بخواهد درآورد، می‌گویم چشم من را دربیاور. اما یک حرف بزند [اشتباه] باشد می‌گویم برو، این درست نیست. اگر حرفش درست باشد باز [می‌پذیرم]، این‌قدر می‌خواهم او را؛ اما درباره ولایت هیچ‌کس را من کسی نمی‌دانم، هیچ‌کسی را؛ بی‌خود هم خِند و خِند نکنید. چرا؟ چرا؟ من یک دانه «لا اله الا الله» گفتم، هیچ‌کس را مؤثر نمی‌دانم، [یعنی] نیست به غیر خدا خدایی. تو چه‌کاره‌ای من بیایم تملق از تو بگویم؟ البته شما اگر که [سخاوت داشته باشید دعایتان می‌کنم]. الان دیشب یکی یک مبلغی را آورد، من یک مبلغی دادم به یکی. این بنده خدا ورشکست شده بود، اصلاً این زندگی‌اش نوین شد، برای این‌که این طفلک آورد یک مبلغی به ما داد، ما دادیم به این. این زندگی او را نوین کرد، این ورشکست داشت می‌شد.
 +
من تشکر از او می‌کنم، [می‌گویم] خدایا حفظش کن، ماشینش را حفظ کن، چیزش [زندگی‌اش] را حفظ کن. مؤثر بودن یک حرف دیگری است، این‌ها مدبّرند، یعنی این‌ها واسطه هستند. کسی که واسطه هست این لم یلد و لم یولد نیست، این واسطه لم یلد و لم یولد است. حالی‌ات شد من چه گفتم؟ چه گفتم فلانی؟ بگو ببینم، یاعلی. (ما یک واسطه داریم، یک کسی که خودش کار را انجام داده، این‌ها واسطه‌اند. لم یلد و لم یولد اصل است، بقیه همه واسطه‌اند.) خب بارک‌الله، احسنت به تو، الحمدلله. الحمدلله باز یکی گفت ما تو را قبول داریم. فلانی، رفتم آن چیز [مثال] را بزنم دیدم یک خرده خوب نیست، {{دقیقه|۳۰}} مثال یارو که گفت از من راضی است، آره. صلوات بفرستید.
 +
 +
ما وقت خطیب توانا آقای فلانی را نگیریم و  از محضر مبارک ایشان استفاده کنیم. شما باید ببخشید، من دیدم که من بایستی بالاخره [صحبت کنم]، الان بالاخره سرِ کِیف هستیم. آخر می‌گفتند که معاویه صبح بود، یکهو دوتا نماز صبح خواند. گفتند چرا؟ گفت حالم خوب است. من هم دیدم حالم خوب است، صحبت کردم. صلوات بفرستید. اگرنه می‌خواستیم از محضر شما استفاده کنیم؛ اما یک قدری هم مواظب بعضی‌ها [باشید]، این‌ها باید که ساعت نُه بخوابند، یک قدری هم باید شما ملاحظه بفرمایید. وقتی که داغ می‌شوی، ملاحظه مجلس را هم باید جنابعالی بکنی. صلوات بفرستید.
 +
 +
[خدایا این رفقا] همین‌جور که جنبه مغناطیسی دارند، جنبه مغناطیسی‌شان را از ولایت قطع نکن.
 +
خدایا اضافه کن.
 +
 +
خدایا هر محبتی [در دلشان] به غیر توست، از دلشان بیرون کن.
 +
 +
خدایا محبت خودت را جایگزین کن.
 +
 +
خدایا بیا ما که حرف تو را شنیدیم، تو هم حرف ما را بشنو. والا، می‌گفتند یکی در همدان است،  یک بچه می‌خواست بیفتد، گفت [خدایا] نگهش دار. [خدا بچه را] نگه داشت. این هم بیچاره بنده خدا حمّال است. شما بیشتر حواستان پیش این‌هاست، برود حواستان پیش حمّال، برود حواستان پیش این، پیش این است. کجا می‌روید؟ رفتید، چه کردید؟ کشتید، زدید، جگر من خون است. [گفت خدایا] نگهش دار، [خدا] بچه را نگه داشت. [یکی] گفت آخر چه علمی تو داشتی [که این‌طور شدی]؟ گفت هرچه خدا گفت، من گفتم خب؛ من هم به خدا گفتم، گفت خب. حالا من می‌گویم خدایا، این که گفتی صدتا این‌جا می‌دهم هزارتا آنجا، هزارتا را همین‌جا به آنها بده. این‌ها الان بیشتر احتیاج دارند، درست می‌گویم یا نه؟
 +
 +
حالا من یک چیزی به شما می‌گویم، می‌خواهم [توجه کنید]. یک چیزهایی هنوز یک خرده [توی شماست]، یعنی این مغزهای شما آن‌جور که من می‌خواهم تصفیه نشده. توی حرف زدنتان یک چیزهایی من یکهو می‌بینم، که یک چیزی تویش است، یک ذره تویش هست، دلم می‌خواهد آن یک ذره هم برود بیرون. این حاج شیخ عباس، خدا رحمتش کند، یک صلوات بفرستید. علمای قدیم پیش این بودند که امام تأییدشان کند، ماشینی نبودند، هوا و هوسی نبودند، این‌جوری نبودند‌. حاج شیخ عباس [را] مرحوم سید به او گفته بود عباس، تو مجتهد شدی، دیگر از حرف‌های من استفاده نمی‌کنی، برو. این [مرحوم سید] حالا مقصد دارد که [به او] گفت برو. [حاج شیخ عباس] آمده بود این‌جا پیش امام حسین، گفته بود سید گفته برو، من می‌خواهم خلاصه درس ولایت، درس اخلاق پیش یکی بخوانم. گفته بود که امام حسین به او گفته او که سر قبر حبیب[بن مظاهر] است، دستش را [دراز] کرده، هی می‌گوید حبیبی، [دارد] گدایی می‌کند، او از اولیای خداست. این آمده بود، دیده بود یک نفر است هی می‌گوید حبیبی من آبرو ندارم، این‌جوری است، از آقایت بخواه، این‌جوری بخواه. این [حاج شیخ عباس] دست زده بود روی شانه‌اش و قضایا را به او گفته بود. [آن شخص] گفته بود خب بیا برویم. گفت ما را برد توی یک کاروان‌سرا، یک حجره‌ای بود و یک خرده این‌جا چال بود و خاکستر بود و گفت برو، فردا صبح بیا. حاج شیخ عباس گفته بود تا صبح من از خوشحالی نخوابیدم که خدای تبارک و تعالی نشان ما داد یک آدمی را که این‌جوری است. گفت [صبح] رفتم، دیدم دراز به دراز خوابیده، یک کاغذ [نوشته که] حسین جان، حالا که من رسوا شدم من را ببر. این اولیای خداست، نه این‌که هی پخش کنید و [بگویید] من را قبول کن و من را قبول کن. چه کسی تو را قبول کند؟ شیطان تو را قبول می‌کند. باز دست برنداشته بود. آن‌وقت حاج شیخ عباس می‌گفت که بابا اولیای خدا توی این عمله بناها هستند، توی همین‌ها هستند. شما ببین امام زمان شما را ادب کرده، اگر ادب را بفهمیم. چرا آنها را معلوم نکرده؟ این صابون فروش و نمی‌دانم بقال و روغن‌فروش را [به عنوان نایب] معلوم کرده؟ پس اطمینان امام زمان توی این‌هاست، شما حواستان کجاست؟ نمی‌توانم که حرف بزنم که. اشتباه این است. هیچ، [حاج شیخ عباس] گفته بود که حسین جان، این مُرد، تو که نمُردی که. باز دوباره شب بیتوته‌ای کرده بود و خواب دیده بود {{دقیقه|۳۵}} خیمه‌های امام حسین و خیمه‌های یزید و این بساط‌ها هست، رفته بود طرف امام حسین. امام حسین یک اسب به او داده بود با یک شمشیر، [گفته بود] عباس حمله کن. تا حمله کرده بود به آنها، از خواب بیدار شده بود. گفته بود من باید حرف بزنم، من نمی‌توانم بروم بنشینم مجتهد بشوم، [مردم] این‌جا را ببوسند. فهمیدی؟ آن‌وقت حاج شیخ عباس حرف می‌زد، حرفهای خیلی خوبی می‌زد.
 +
 +
پس شما بدانید اولیای خدا توی شماهاست، آن‌وقت شما حواستان جمع باشد، حالی‌تان است دارم چه می‌گویم؟ الحمدلله، شکر رب العالمین. من حرفم را کوتاه کنم، خودم دارم به یکی یک چیز می‌گویم، خودم عمل نمی‌کنم. الحمدلله شما مواظب باشید که الان شما یاور امام زمانید. یاور امام زمان مگر چه جوری است؟ شما البته مشاورِ یاورِ امام زمانید. شما الان مشاورِ یاورِ امام زمانید، چرا شما مشاورید؟ شما دارید امر را اطاعت می‌کنید، خب آنها [نایب‌های امام] هم امر را اطاعت می‌کردند‌. همین یارو روغن‌فروش می‌گوید به خدا اگر تمام انگشت‌های من را مقراض کنند، من به غیر حرف امام زمان حرف دیگر نمی‌زنم. خب شما هم الان همانید، مشاور امام زمانید. اما مواظب باشید، ان‌شاءالله باطن امام زمان، این مباشر [بودن] را مواظب باشید که [خدا] مباشریت را [از شما] نگیرد. مواظب باشید که این جنبه مغناطیسی‌تان قطع نشود. صلوات بفرستید. آقای فلانی ان‌شاءالله ما را عفو می‌کنند و از بیانات ایشان استفاده می‌کنیم.
 +
 +
 
{{یا علی}}
 
{{یا علی}}
[[رده: سخنرانی بدون متن]]
+
 
 +
[[رده: نوارها]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۵۷

بسم الله الرحمن الرحیم
شب‌قدر؛ جاذبه ولایت
کد: 10304
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1385-07-21
تاریخ قمری (مناسبت): ایام قدر (20 رمضان)

أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم

«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته، السلام علی الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت الحسین و رحمة‌ الله و برکاته

صحبت‌مان روی چه بود؟ ارتباط. ارتباط گفتیم که خب دامنه وسیعی دارد، یک قدری باید جان من! توجّه کنید. والله، بالله، [در مورد] اشعار گفتم که وقتی‌که قرآن نازل شد، اشعار را، همه را جمع کردند. پس اشعار الآن دارد از دهان کسی [در] می‌آید که آن‌ها بیشترشان نسبت به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خائن هستند. هم شعر برای او می‌گوید، هم برای آن می‌گوید، این‌ها که اعتبار ندارد. این‌قدر شما هی باز دوباره توجّه ندارید. عزیز من! چرا [خدا] گفت [اشعار را] جمع کن؟ جمع کن؛ یعنی برو کنار! تو می‌آوری آن را جلو، یکی از نادانی‌های شما همین است. اشعار کسی را نجات نمی‌دهد، اگر اشعار درست بود، [خدا نمی‌فرمود آن‌ها را جمع کن]! آن‌وقت خدا قرآن را تأیید کرد؛ یعنی [فرمود] قرآن بخوانید!

حالا اشعار خیلی ذوق است. ایشان که یک قدری صحبت کرد، خلاصه من خوشحال شدم؛ اما من شب که رفتم خیلی ناراحت بودم. تا نصف شب من ناراحت بودم، چون‌که من حالی که آن‌موقع صحبت کنم آن‌موقع [در من] کم بود. حالا آقای فلانی را هر کس می‌خواهد دعوت کند، بکند؛ من نمی‌گویم نکند؛ اما شما هنوز متوجّه نشدید که اشعار ذوق است، اگر خوب بود، [خدا] نمی‌گفت جمع کن تمام این‌ها را. آخر ابن‌ابی‌الحدید شما ببین چقدر اشعار گفته، [اما] اهل آتش است؛ پس اشعار نجات‌دهنده بشر نیست، خیلی توی اشعار خُرد نشوید. توجّه می‌کنید؟ اشعار دوباره گفتم ذوق است. الآن من [روایت] بگویم که نگویید یک وقت چیز می‌کند؛ [از خودش می‌گوید]. من خودم هم یک قدری ناراحت شدم.

یک نفر بود [سیّد حمیری] خیلی اشعار از برای امام صادق (علیه‌السلام) می‌گفت، اصلاً امام صادق (علیه‌السلام) پاسخ نمی‌داد. بعد حضّار مجلس به حرف درآمدند [که] آقا چرا پاسخ نمی‌دهد؟ حضرت فرمود: این ما را قبول ندارد، این حنفیّ [کیسانی] است. اشعار قشنگی می‌گوید، برای من می‌گوید، برای مادرم می‌گوید، مال او می‌گوید اشعار را، [اما] ما را قبول ندارد؛ اشعار را، همه را ردّ کرد. این مدّاح‌هایی که حواس‌شان آن‌جاست، اشعارشان به‌درد نمی‌خورد که. بعد [امام] گفت: حالا من یک کاری با این می‌کنم، چون‌که چندین سال است که دارد اشعار می‌گوید. به او بگویید اگر من بروم محمّد‌بن‌حنفیّه را زنده کنم، به تو بگوید [امام نیست]، قبول می‌کنی؟ گفت: آره! گفت: بلند شو! رفت سر قبر محمّد‌بن‌حنفیّه، خدا محمّد را ایجاد کرد. گفت که فلانی! مردم به من گفتند تو حجّت خدایی، امام صادق (علیه‌السلام) [حجّت خدا] است. [او پذیرفت و] این دفعه که اشعار گفت، [امام از او] قبول کرد.

اشعاری که مدّاح‌ها می‌گویند [که] به یک جاهایی وصل است، [را] چرا شما قبول می‌کنید؟ اصلاً نباید گوش بدهید. من ذوقم این است [که] چون‌که امام صادق (علیه‌السلام) قبول نکرد، [ما هم نباید قبول کنیم]. ما چیزی را قبول می‌کنیم که امام صادق (علیه‌السلام) قبول کرده باشد، ما باید پیرو باشیم. چرا؟ این‌ها ذوق می‌کنند، این‌ها را برای آن‌ها می‌گویند، آن‌ها [هم] باد به آستین‌شان می‌کنند. حالا یک شعر هم می‌گوید مال امام حسین (علیه‌السلام)، مال امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) [هم] می‌گوید. امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: درست نیست. هستند این‌ها که این‌جوری بودند، این‌جوری است. حالا از حرف من چه‌ استفاده‌ای می‌کنید من آن را نمی‌دانم، هر کسی یک استفاده‌ای دارد.

حالا این ارتباطی که من دارم برای شما چند شب است صحبت می‌کنم، نمی‌خواهم تکراری باشد، چون‌که ارتباط خیلی مبنا دارد؛ یعنی ارتباط یک جوری است که خیلی [مردم] به ارتباط باید اتّصال بشوند. الآن این ارتباط امروز می‌خواهم به شما بگویم یک جنبه مغناطیسی دارد. این جنبه مغناطیسی‌اش هست، مثلاً من گفتم که ۵ این حرف را إن‌شاءالله، امید خدا، بعضی‌ها نشنوند، وگرنه می‌گویند یارو مرتدّ است، یارو غُلوّ کرده. من اصلاً غُلوّ مُلوّ به‌دینم! نمی‌فهمم چیست؟ من حرف سر و ساده‌ای می‌زنم، این [حرفی] که هست، می‌زنم. دیشب مثلاً این‌قدر من خسته بودم که خدا می‌داند من چقدر دیشب خسته شدم، چون‌که من وقتم گرفته شد، حرف‌زدن برایم خیلی مشکل است. بعد خلاصه صحبت کردم؛ اما وقتی رفتم خانه، همین‌جور کمرم مانده بود دیگر؛ یک‌خُرده هم کار آشپزخانه‌ای داشتم، گفتم: خدایا! خودت بگذار بالای سرمان! شب احیاست، ما آن‌جا نمی‌توانیم برویم که [امام آن‌جا را] لعنت می‌کند، حالا هم که این‌جاییم که خب کسی هست. به مقام امیرالمؤمنین، شب خواب دیدم رفتم نجف، تمام این‌ها از روی قبر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برداشته شده بود، قبر مثل این بود. افتادم رویش و بنا کردم بوسیدن و بوییدن و این‌ها. خب خدا این می‌کند تو را، توجّه می‌کنی دارم چه می‌گویم؟ بالای سرت می‌گذارد. بالای سرت می‌گذارد، علی‌جان! قربانت بروم، حواست جمع باشد، جفت جفت نزنی. حالی‌ات شد؟ خودش می‌گوید به من بگو! آقای دکتر! ببخشید، حاج آقا! ببخشید، قربان شما بروم.

حالا قربان‌تان بروم، ارتباط خیلی دامنه دارد، مثلاً من گفتم که من یک وقت رفتم، دیدم که از جوّ آسمان بالاترم. یعنی «[فکان] قاب قوسین أو أدنی»[۱] از آسمان و هفت آسمان بالاتر است. آن‌وقت آن‌جا من خیلی حرف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) زدم، می‌خواستم [ببینم]، نشانم دادند که علی (علیه‌السلام) از تمام خلقت بالاتر است. به دینم راست می‌گویم، مثلاً آن‌جا یک شبحی بود که از آن‌جا امریّه صادر می‌شد. آن‌وقت این‌جا باریک می‌شد، باز دوباره این‌جا یک‌ خُرده پهن بود، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آن‌جا بود. پس دید ولایت من این است [که] آنچه که صادر می‌شود برای کلّ خلقت، از خدای تبارک و تعالی می‌شود. چون امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌ها صادرکننده هستند، یعنی امر را اطاعت می‌کنند، امر خدا را [اطاعت می‌کنند]؛ پس آنچه که هست، از جانب خدا صادر می‌شود، اوّل به ولایت [نازل] می‌شود، بعد به نبوّت. از نبوّت که به ولایت نازل نمی‌شود، چرا نمی‌فهمی؟ تو حرف ولایت نباید بزنی. شما حرف‌های خودتان را بزنید! حرف ولایت این است [که] مصداق ولایت را بدانی. من به آقای وحید خراسانی گفتم، گفتم آقا! این کتاب خواندن و این‌ها را خواندن، این‌ها همه‌اش خواندن است؛ تو باید عصاره این روایت و حدیث را بدانی، عصاره روایت و حدیث، ولایت است؛ عصاره روایت و حدیث قرآن است. چه می‌گویی آخر تو؟ چه چیز می‌گویید به مردم؟

خب تو توجّه می‌کنی یک حرف‌هایی می‌زنند دیگر، چه کنم من؟ پس من می‌گویم مثل استخوانی که به گلویم گیر کرده یا خاری که در چشمم است، نمی‌توانم آخر بگویم. یک ذرّه افشایش کنم، می‌گویند آخر تو بهتر می‌دانی یا او؟ می‌گویند دیگر؛ اما دانستن این نیست، دانستن به دل است، این را تو باید بخوانی. تو الآن خواندی خب پرفسور شدی، خواندی تو نمی‌دانم [دارای] علم چه چیز شدی. [تو] خواندی، این از خلق به تو رسیده، باید از ولایت به تو برسد. همه این‌ها از خلق به تو رسیده، او می‌گوید شاگرد فلانی بوده، او هم شاگرد فلانی بوده، تو هم شاگرد او و او هم شاگرد او و نمی‌دانم دیگر. من چه دارم می‌گویم؟

حالا وقتی او [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] آن‌جا بود، چون آن‌جا [از جانب خدا] نازل می‌شود، اوّل به ولایت [نازل] می‌شود، بعد به عرش خدا. عرش خدا پخش می‌کند به تمام خلقت؛ یعنی عرش خدا جای دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم‌السلام) است. البتّه جا، اگر من بخواهم بگویم کفر گفتم، چون‌که جا ندارند این‌ها؛ اما آن‌جا محلّ وحی است. عرش محلّ وحی ولایت است، محلّ وحی ولایت عرش خداست. (صلوات بفرستید.) چون اوّل اطّلاعیّه نازل می‌شود از خود خدا به ولایت، بعد [از] ولایت به عرش خدا، بعد آن‌ها [ائمه] همه آن‌جا [در عرش] هستند، آن‌وقت اطّلاعیّه نازل می‌شود به تمام خلقت. الآن امشب که شب قتل است، قرآن نازل می‌شود؛ امر نازل می‌شود، کجا قرآن نازل می‌شود؟ یکی به من بگوید دیگر. ۱۰

شما با من اصلاً باید جدل کنید! شما نباید من هر چه می‌گویم، بگویید خب. اگر حرف درست است، بشنوید و بنویسید و عمل کنید! اگر نیست، با من جدل کنید! من را بی‌ادب بار نیاورید! به همه‌تان می‌گویم. همه‌تان مهندسید، همه‌تان دکترید. نگاه نکن من یک شوخی می‌کنم با علی، من علی را قبول دارم، روی سر من است، مهندس است، بلد است، خوب است، توی دامن ولایی، این، پرورش خورده، نگاه نکن من یک چیزی می‌گویم. یک چیزی می‌گویم، می‌خواهم شماها بخندید، این هم بعضی وقت‌ها می‌گوید به ما بگو! من امر ایشان را اطاعت می‌کنم چیز به او می‌گویم، (صلوات بفرستید.)

حالا شما توجّه کنید [من چه] چیز می‌گویم؟ به تمام آیات، ببین چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید «أنا قرآن الناطق»؟ چرا توجّه نداری؟ چه کسی هست که این حرف را بزند؟ او [مدّعی] سر اندر پایش تملّق است، سر اندر پایش گمراهی است، یک عدّه را هم گمراه می‌کند. مگر ولایت شناختن این‌جوری است؟ مگر این‌ها که بعد از رسول‌ الله مرتدّ و کافر شدند، این‌جوری مثل شماها بودند؟ آن‌ها همه‌شان این‌جا پای منبر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [بودند]، بیست و دو سال پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای این‌ها صحبت کرده، این‌ها سر اندر پایشان پر از حرف پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. اما ولایت این‌قدر سنگین است که این‌ها یک‌دفعه هفتاد هزار نفر از علی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برگشتند. مگر حالا برنگشتیم؟ تو توجّه کن! تو همه‌ جایی هستی، هرزه هستی، همه جا می‌روی. پس‌فردا ببین کجا می‌روی آن‌جا؟ اُفّ توی سرت! [می‌گویی] وظیفه است. می‌شود حرف زد؟ حالا هم عزیز من! من دارم به شما می‌گویم. ولایت بالاتر است یا نبوّت؟ بیست و دو سال نبوّت [کرد پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، خدا] می‌گوید: اگر این [علی (علیه‌السلام)] را معرّفی نکنی، کاری نکردی؛ همه را گذاشت کنار. علی (علیه‌السلام) از مکتب پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) استفاده کرده؟ باز بالاتر هست، می‌ترسم بگویم. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از مکتب علی (علیه‌السلام) استفاده کرده، چون که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌‌گوید «أنا قرآن النّاطق». همه این‌ها باید از کلام خدا استفاده کنند، کلام خدا علی‌بن‌ابوطالب (علیه‌السلام) است، [می‌فرماید:] «أنا قرآن النّاطق». (صلوات بفرستید.)

عزیز من، قربانتان بروم، چیز کنید، یک قدری توجه کنید. حالا اطلاعیه نازل می‌شود [به ولایت]، او هم اطلاعیه نازل می‌کند به کل خلقت. الان که می‌گوید درِ آسمان باز است یعنی چه؟ یعنی ملائکه اجازه می‌گیرند می‌آیند روی زمین. به تمام آیات قرآن اول کسی که [به او] تقبل الله بگویند، به امام زمان می‌گویند، بعد به شیعه‌ها می‌گویند. به شماها می‌گویند، خیلی باید توجه کنید شما. مگر یاورهای امام زمان چه جوری بودند که یاورند؟ بعضی‌ها می‌بینی یک وِند و ووندی می‌کنند، الحمدلله یکی دوتا بود، دیگر وِند و ووند آرام شد، اگرنه خیلی وِند و ووند می‌کرد [که] ما می‌خواهیم چه‌جور شویم، ما از کجا برویم؟ چه‌جور بشویم؟ چه چیز می‌خواهی بشوی؟ سوسک می‌خواهی بشوی یا کُلیج [نوعی سوسک]؟ مگر یاورهای امام زمان باباجان [چه کسی بودند؟] ببین آن یکی بقال است، آن یکی نمی‌دانم صابون می‌فروشد، آنجا می‌رود. خب آن‌ها را معلوم کرده، چرا این‌ها را معلوم نکرد؟ یکی‌شان [شلمغانی] گفت [نایب امام] منم، [امام زمان] یک لعنت‌نامه هم به او داد. کجایی؟ باباجان چه کار بکنم؟ چه جوری حرف بزنم آخر به شما؟ چه جور حالی‌تان کنم؟ چه جور حالی‌تان کنم بگویم این تلخ است؟ خب نگاه رنگ و رویش می‌کنی می‌گویی شیرین است؛ اما همان است. درست است؟ صلوات بفرست‌.

حالا اطلاعیه که [به ولایت] نازل می‌شود، حالا اطلاعیه به کل تمام خلقت نازل می‌شود، [این‌ها] واجبات است. آن‌وقت امشب درِ آسمان باز است، ملائکه‌ها می‌آیند تقبل الله می‌گویند. اول به امام زمان نازل می‌شوند، گفتم که «انّا أنزلناه فی لیلة‌القدر، و ما أدراک ما لیلة‌القدر، لیلة‌القدر خیر من ألف شهر، تنزّل الملائکة و الروح»؛ ملائکة و الروح به امام زمان [نازل می‌شوند]. اگر کسی باشد که ۱۵ ملائکه به او نازل می‌شود، خب ما [او را] قبول داریم؛ اگرنه نه، ما قبول نداریم‌. ممکن است تقیةً بگوییم؛ اما ما در باطنمان قبول نداریم. اگر قبول داشته باشی باطن تو هم خباثت است.

پس حالا این‌جوری می‌شود، حالا یک حرف دیگر، امشب می‌خواهم یک حرف دیگر بزنم. حالا وقتی که آنها [ولایت] اطلاعیه نازل می‌کنند به عرش خدا، این عرش خدا به خدا جاذبه دارد. توجه می‌کنی؟ آن‌وقت آن جاذبه خدا نازل می‌شود به ولایت. حالا که به ولایت نازل شد، تمام این آسمان، هفت طبقه آسمان روی جنبه ولایت است، نه روی جنبه نبوت. من نمی‌خواهم جسارت کنم، من حرفم را می‌زنم. اگر نفهمید، یک موقعی می‌فهمید، می‌گویید خدا بیامرزدش. نبوت باید در اختیار ولایت باشد، نه ولایت در اختیار این [نبوت]. این [شخص] حالا می‌گوید که [امیرالمؤمنین] گفته «أنا عبد محمد». گفتم امیرالمؤمنین پیش‌تاز هر کاری است، [در تسلیم پیغمبر بودن پیش‌تاز است]. پیش‌تاز آدم ابوالبشر هم بوده، [برای] توبه آدم ابوالبشر [خدا به آدم] گفت من را به این‌ها قسم بده. نه [که] آدم ابوالبشر این‌ها را بشناسد، آدم ابوالبشر کوچک‌تر است که این‌ها را بشناسد. تو می‌خواهی ولایت را بشناسی؟ تو می‌خواهی حرف ولایت بزنی؟ اصلاً آدم ابوالبشر [پنج‌تن را] واسطه [قرار داد، گفت] خدایا من را به حق این‌ها بیامرز، [خدا هم] قبولش کرد.

من چه دارم می‌گویم؟ چه شما می‌شنوید؟ حالا [خدا] قبولش کرد. پس [آدم] گفت [این‌ها نور] کیست؟ [خدا] گفت این پیغمبر است، این امیرالمؤمنین، این فاطمه زهراست، این دوازده امام [است. پرسید] این‌ها چه هستند؟ گفت این نورها که اتصالند به این، [شیعیان] هستند. یعنی چه گفتم؟ چه گفتم الان؟ جاذبه. این‌ شیعه‌ها گفت جاذبه به این‌ها دارند. حالا این‌ها چیستند؟ این‌ها توی جو خلقتند. تو این نیستی که این‌جا آمدی، خودت را داری می‌فروشی به این آشغال‌کاری‌ها. تو توجه نداری چه کسی هستی، من هم ناراحت می‌شوم. من می‌فهمم باید کجا بروید [اما] کجا [می‌روید]، داد می‌زنم، ناراحت می‌شوم. اگر این که به من القا شده به تو شده بود، اصلاً نمی‌توانستی بند شوی. توجه کنید به این حرفها عزیز من. حالا این‌ها [ائمه] جنبه مغناطیسی دارند، حالا جنبه مغناطیسی از آن طرف وصل به این‌ها [شیعیان] بوده؛ شیعه‌ها وصل به این‌ها هستند؛ اما حالا می‌آیند توی دنیا یک‌وقت می‌بینی که آن وصلیّت [را از دست می‌دهند]. امام صادق می‌گوید آن وصلیّت را قطع نکن، ارتباط داشته باش با ما. اگر [با ائمه] ارتباط داشته باشید، دیگر ارتباط با گناه نداری. زمانی که شما ارتباط با گناه داشتی، چه زن چه مرد، قطع شده‌ای از ارتباط ولایت. این جنبه مغناطیسی چنان ارزش دارد که هفت آسمان را نگه‌داشته. کجا تو می‌فهمی؟ آن موقع که الان من می‌گویم، توجه کنی. مگر نمی‌گوید اگر امام زمان نباشد تمام این عالم فروزان می‌شود؟ پس تمام این عالم به جنبه مغناطیسی وصل است. یعنی اگر امام زمان نباشد همه فروزان می‌شود، پس همه به جنبه مغناطیسی به امام زمان وصل است. تو به کجا می‌خواهی وصل بشوی؟ می‌خواهی به نمی‌دانم چه چیز [وصل بشوی]، نمی‌دانم چه چیز بشوی، من خجالت می‌کشم. البته شما نیستید، والله نیستید، تالله نیستید. من به شما نمی‌گویم، من می‌خواهم خودتان قدر بدانید [که] چه کسی هستید. تو شمش کیمیایی، شمش طلایی، خودت را نفروش به این حلبی و به این یک تکه شیشه [که] چهار تا شغال می‌آیند توی این، وِر وِر می‌کنند. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، اصلاً شما زمینی نیستید. [خدا] شما را زمین آورد [تا] اطاعت کنید، ببردتان. این زمینی که الان هستید مثل یک چیز مختصری است، مثل یک چیزی است که یک سکونت موقت است. مثل این‌که شما شاه اسماعیل هستید باید بیایید این‌جا، تو باید بروی آنجا. اما چرا؟ خودت را این طرفی نکن، خودت را سمت شیطان نبر، تماشایی نباش.

این جنبه مغناطیسی خیلی مهم است قربانتان بروم. شیعه‌ها از اول اتصال بودند به آنها، شما ببین [خدا] آسمان [را] نشانش داد، به آدم گفت این‌ها، من را به این‌ها قسم بده. حالا [آدم] گفت به حق این‌ها [من را بیامرز]. ۲۰ حالا باطنش این است، هی [آدم اسماء آنها را] گفت و گفت، یکهو گفت به حق حسین دلش شکست، آدم بنا کرد زار زار گریه کردن. [خدا گفت] یا آدم این حسین است، صحرای کربلا می‌کشند او را. درود خدا، رحمت خدا به روح حاج شیخ عباس، گفت آدم به طوری می‌شود، بدنش از تشنگی ترک ترک می‌شود. چرا؟ چرا امام حسین آب نخورد؟ چرا آب نخورد؟ یکی بگوید ببینم، بگویید دیگر. فلانی بگو ببینم. [امام حسین] دید خدا می‌خواهد او تشنه از دنیا برود، او هم امر خدا را اطاعت کرد، اگرنه آب در اختیارش است. علی‌اصغر آب در اختیارش است؛ اصلاً نه [تنها] آب در اختیارش است، یک عالَم در اختیار آقا علی اصغرِ امام حسین است.

شما باید این‌ها را این‌جوری بشناسید. عالَم را کوچک کنید، عالَم را کوچک کنید، این‌ها را بزرگ کنید. بزرگ هستند، [مردم] بزرگی این‌ها را بدانند. امام حسین می‌گوید زعفر، نفس‌ها که این‌ها می‌کشند در قبضه قدرت من است؛ نمی‌گوید در قبضه قدرت خدا. اما [خدا] گذاشته در قدرت خود [او]؛ اما [او] امر خدا را اطاعت می‌کند. چرا الان به شما می‌گوید، [به] آن چند نفری که [بی‌سؤال و جواب] می‌روند بهشت، می‌گوید تو چه کردی؟ می‌گوید یکی امر خدا را به امر خودمان ترجیح دادیم، یکی هم عبادتمان خلوت جَلوت نداشت، یکی هم معصیت ولایتی نکردیم؛ معصیت ولایتی پدر ما را درآورده. خب تو روح از بدنت می‌رود می‌روی بهشت، چرا نمی‌شود؟ الان درست است شر الازمنه است، اما پیغمبر فرمود در آن زمان برای مؤمن خوب است، مؤمن را تشویق کرد. چرا؟ [چون مؤمن] کسی [است] که امر را اطاعت [می]کند. توجه می‌کنی؟ صلوات بفرستید.

آن کسی که، هر مداحی، هر عالمی، هرکسی که حرفش اتصال به ولایت نباشد ارزش ندارد. حالا اگر جنبه مغناطیسی ولایت این را [اتصال] کرد، نباید به یکی دیگر [شعر] بگوید؛ اگر به یکی دیگر بگوید، نه خودش ارزش دارد نه اشعارش. چرا؟ [چون] این هرجایی است. مثل زنی است که شوهر دارد، یک شوهر دیگر هم دارد. این حرف‌ها نیست که خیلی خیلی ما توجه نداریم به آن. باید در اختیار خدا و پیغمبر باشی، چرا در اختیار یکی دیگر قرار می‌گیری؟ پس [این ارتباط] قطع است‌. من الان به شما گفتم، [سید حمیری] چقدر اشعار می‌گفت؟ تمام را امام صادق رد می‌کرد. تمام این‌ها اشعارشان رد است، مگر اتصال به ولایت باشد. امام صادق رد می‌کرد، گفتم که، الان ایشان آمد، محض ایشان می‌گویم. [شخصی به امام] گفت چرا؟ گفت ما را قبول ندارد، این شعر برای ما می‌گوید‌. مثل این‌که در مکه هست، [ابن ابی‌الحدید] چقدر شعر گفته؟ به درد نمی‌خورد، اصلاً او اهل جهنم است با شعرهایش، قبولی ندارد که. حالا امام صادق گفت این [سید حمیری] حنفی [کیسانی] است، تو هم اینی هستی. او آن بوده اسمش، این [هم] این است. به درد نمی‌خورد که، اینی هستی، اینی هم می‌میری. اینی هستی، فرق نمی‌کند. صلوات بفرستید. یک صلوات دیگر بفرستید.

حالا عزیز من، [امام] برد او را آنجا، محمد‌بن‌حنفیه را زنده کرد. گفت بابا به من گفتند [امام]؛ اما حجت خدا امام صادق است. [حالا که پذیرفت] تا اشعار گفت، فوری [امام] قبول کرد. متوجهی دارم چه می‌گویم؟ اشعار خیلی خوب است اما به جایی چیز [وصل] نباشد. یک روایت باز داریم منصور دوانیقی می‌خواست چیزش [قدرتش] را نشان بدهد، یک‌وقت گفته‌ام. ۲۵ اگر من گفتم نمی‌خواهم تکراری باشد، روی مناسبت می‌گویم، اگرنه من نمی‌خواهم حرفهایم تکراری باشد. حالا [منصور] آمد و گفت هدایا بیاورید. دیگر برای خلیفه هویج که نمی‌آورند، چغندر که نمی‌آورند، هرکس یک هدایای خیلی مهمی آورد. همه را ریخت آنجا، [به امام صادق] گفت یابن عم شما ما را قبول نداری؛ اما هدایا اشکال ندارد، این‌ها همه مال شما. دوباره گفت، گفت مال شما. یکی آمد یک مرثیه مالِ امام حسین خواند، یک مرثیه. [امام صادق به او] گفت همه آنها را بردار برو، عذرخواهی هم از او کرد. اما مرثیه مالِ امام حسین خواند. خیلی ما داریم از دست می‌دهیم.

این را الان باز دوباره [بگویم]، امام صادق پیرمردی بود، یک الاغ داشت. من یادم می‌آید مرحوم حجت الاغ داشت. علما الاغ داشتند، این چیزها نبود که؛ اما این‌ها سوار الاغ می‌شدند، آره، فهمیدی؟ صلوات بفرستید. آقا که شما باشید، این [کسی که سر الاغ را می‌گرفت] می‌رفت، یک‌وقت یکی از خراسان آمد به این گفت شما که من را می‌شناسید، من یک باغ دارم، یک ویلا دارم. این سر الاغ را به من بده، عرض بشود من این ویلا را به تو می‌دهم. این رفت پیش امام صادق، گفت من اگر ترقی کنم برای شما مشکلی دارد؟ [امام] گفت نه. گفت آقا من که در فقر و فلاکت بودم و او ویلا دارد به من می‌دهد، این را به او بدهم. گفت به او بده. وقتی رفت [امام] صدایش زد، گفت بیا. گفت این خدمتی که به ما می‌کنی، کمترین چیزی که خدا به تو بدهد از آنجا[ست که] خورشید می‌زند تا غروب می‌کند. [او هم] چسبید به الاغ. چرا تو می‌روی طرف کسی دیگر؟ کجا می‌روی؟ آخر چرا می‌روند؟ [چون] این نقد است، آن نسیه. یعنی این را می‌بیند، این آدم را می‌بیند که الان علم جغرافیا دارد، علم کلام دارد را می‌بیند، او را نمی‌بیند‌. متوجهی؟ چشم یقین ندارد، چشم ظاهری دارد، می‌رود طرف این، برای این هم شعر می‌گوید. صلوات بفرستید.

پس من حرفم این است اگر لا اله الا الله گفتی، کسی دیگر را مؤثر ندان که به او هم بگویی لا اله الا الله. اگر تو لا اله الا الله گفتی، لا اله الا اللهی که خدایی نیست مانند خدا [گفتی]، [اگر گفتی خدا] لم یلد و لم یولد است، چرا برای کس دیگر هم می‌گویی؟ پس تو لا اله الا الله نگفتی. این نوار لا اله الا الله را دیدی؟ پیغمبر فرمود یک دانه لا اله الا الله بگویی رستگاری، چه لا اله الا اللهی؟ چرا هزاران لا اله الا الله ما می‌گوییم [اما] می‌گوید اگر یکی‌تان با دین از دنیا رفت ملائکه تعجب می‌کنند؟ پس این چیست، این چیست؟ پس «لا اله الا الله» نگفتی. «لا اله الا الله» یعنی هیچ‌کس را مؤثر ندان.

من هیچ‌کس را مؤثر نمی‌دانم. متوجهی دارم چه می‌گویم؟ به تمام آیات قرآن اگر بچه من را، این محمد من را، یکی چشمش را بخواهد درآورد، می‌گویم چشم من را دربیاور. اما یک حرف بزند [اشتباه] باشد می‌گویم برو، این درست نیست. اگر حرفش درست باشد باز [می‌پذیرم]، این‌قدر می‌خواهم او را؛ اما درباره ولایت هیچ‌کس را من کسی نمی‌دانم، هیچ‌کسی را؛ بی‌خود هم خِند و خِند نکنید. چرا؟ چرا؟ من یک دانه «لا اله الا الله» گفتم، هیچ‌کس را مؤثر نمی‌دانم، [یعنی] نیست به غیر خدا خدایی. تو چه‌کاره‌ای من بیایم تملق از تو بگویم؟ البته شما اگر که [سخاوت داشته باشید دعایتان می‌کنم]. الان دیشب یکی یک مبلغی را آورد، من یک مبلغی دادم به یکی. این بنده خدا ورشکست شده بود، اصلاً این زندگی‌اش نوین شد، برای این‌که این طفلک آورد یک مبلغی به ما داد، ما دادیم به این. این زندگی او را نوین کرد، این ورشکست داشت می‌شد. من تشکر از او می‌کنم، [می‌گویم] خدایا حفظش کن، ماشینش را حفظ کن، چیزش [زندگی‌اش] را حفظ کن. مؤثر بودن یک حرف دیگری است، این‌ها مدبّرند، یعنی این‌ها واسطه هستند. کسی که واسطه هست این لم یلد و لم یولد نیست، این واسطه لم یلد و لم یولد است. حالی‌ات شد من چه گفتم؟ چه گفتم فلانی؟ بگو ببینم، یاعلی. (ما یک واسطه داریم، یک کسی که خودش کار را انجام داده، این‌ها واسطه‌اند. لم یلد و لم یولد اصل است، بقیه همه واسطه‌اند.) خب بارک‌الله، احسنت به تو، الحمدلله. الحمدلله باز یکی گفت ما تو را قبول داریم. فلانی، رفتم آن چیز [مثال] را بزنم دیدم یک خرده خوب نیست، ۳۰ مثال یارو که گفت از من راضی است، آره. صلوات بفرستید.

ما وقت خطیب توانا آقای فلانی را نگیریم و از محضر مبارک ایشان استفاده کنیم. شما باید ببخشید، من دیدم که من بایستی بالاخره [صحبت کنم]، الان بالاخره سرِ کِیف هستیم. آخر می‌گفتند که معاویه صبح بود، یکهو دوتا نماز صبح خواند. گفتند چرا؟ گفت حالم خوب است. من هم دیدم حالم خوب است، صحبت کردم. صلوات بفرستید. اگرنه می‌خواستیم از محضر شما استفاده کنیم؛ اما یک قدری هم مواظب بعضی‌ها [باشید]، این‌ها باید که ساعت نُه بخوابند، یک قدری هم باید شما ملاحظه بفرمایید. وقتی که داغ می‌شوی، ملاحظه مجلس را هم باید جنابعالی بکنی. صلوات بفرستید.

[خدایا این رفقا] همین‌جور که جنبه مغناطیسی دارند، جنبه مغناطیسی‌شان را از ولایت قطع نکن. خدایا اضافه کن.

خدایا هر محبتی [در دلشان] به غیر توست، از دلشان بیرون کن.

خدایا محبت خودت را جایگزین کن.

خدایا بیا ما که حرف تو را شنیدیم، تو هم حرف ما را بشنو. والا، می‌گفتند یکی در همدان است، یک بچه می‌خواست بیفتد، گفت [خدایا] نگهش دار. [خدا بچه را] نگه داشت. این هم بیچاره بنده خدا حمّال است. شما بیشتر حواستان پیش این‌هاست، برود حواستان پیش حمّال، برود حواستان پیش این، پیش این است. کجا می‌روید؟ رفتید، چه کردید؟ کشتید، زدید، جگر من خون است. [گفت خدایا] نگهش دار، [خدا] بچه را نگه داشت. [یکی] گفت آخر چه علمی تو داشتی [که این‌طور شدی]؟ گفت هرچه خدا گفت، من گفتم خب؛ من هم به خدا گفتم، گفت خب. حالا من می‌گویم خدایا، این که گفتی صدتا این‌جا می‌دهم هزارتا آنجا، هزارتا را همین‌جا به آنها بده. این‌ها الان بیشتر احتیاج دارند، درست می‌گویم یا نه؟

حالا من یک چیزی به شما می‌گویم، می‌خواهم [توجه کنید]. یک چیزهایی هنوز یک خرده [توی شماست]، یعنی این مغزهای شما آن‌جور که من می‌خواهم تصفیه نشده. توی حرف زدنتان یک چیزهایی من یکهو می‌بینم، که یک چیزی تویش است، یک ذره تویش هست، دلم می‌خواهد آن یک ذره هم برود بیرون. این حاج شیخ عباس، خدا رحمتش کند، یک صلوات بفرستید. علمای قدیم پیش این بودند که امام تأییدشان کند، ماشینی نبودند، هوا و هوسی نبودند، این‌جوری نبودند‌. حاج شیخ عباس [را] مرحوم سید به او گفته بود عباس، تو مجتهد شدی، دیگر از حرف‌های من استفاده نمی‌کنی، برو. این [مرحوم سید] حالا مقصد دارد که [به او] گفت برو. [حاج شیخ عباس] آمده بود این‌جا پیش امام حسین، گفته بود سید گفته برو، من می‌خواهم خلاصه درس ولایت، درس اخلاق پیش یکی بخوانم. گفته بود که امام حسین به او گفته او که سر قبر حبیب[بن مظاهر] است، دستش را [دراز] کرده، هی می‌گوید حبیبی، [دارد] گدایی می‌کند، او از اولیای خداست. این آمده بود، دیده بود یک نفر است هی می‌گوید حبیبی من آبرو ندارم، این‌جوری است، از آقایت بخواه، این‌جوری بخواه. این [حاج شیخ عباس] دست زده بود روی شانه‌اش و قضایا را به او گفته بود. [آن شخص] گفته بود خب بیا برویم. گفت ما را برد توی یک کاروان‌سرا، یک حجره‌ای بود و یک خرده این‌جا چال بود و خاکستر بود و گفت برو، فردا صبح بیا. حاج شیخ عباس گفته بود تا صبح من از خوشحالی نخوابیدم که خدای تبارک و تعالی نشان ما داد یک آدمی را که این‌جوری است. گفت [صبح] رفتم، دیدم دراز به دراز خوابیده، یک کاغذ [نوشته که] حسین جان، حالا که من رسوا شدم من را ببر. این اولیای خداست، نه این‌که هی پخش کنید و [بگویید] من را قبول کن و من را قبول کن. چه کسی تو را قبول کند؟ شیطان تو را قبول می‌کند. باز دست برنداشته بود. آن‌وقت حاج شیخ عباس می‌گفت که بابا اولیای خدا توی این عمله بناها هستند، توی همین‌ها هستند. شما ببین امام زمان شما را ادب کرده، اگر ادب را بفهمیم. چرا آنها را معلوم نکرده؟ این صابون فروش و نمی‌دانم بقال و روغن‌فروش را [به عنوان نایب] معلوم کرده؟ پس اطمینان امام زمان توی این‌هاست، شما حواستان کجاست؟ نمی‌توانم که حرف بزنم که. اشتباه این است. هیچ، [حاج شیخ عباس] گفته بود که حسین جان، این مُرد، تو که نمُردی که. باز دوباره شب بیتوته‌ای کرده بود و خواب دیده بود ۳۵ خیمه‌های امام حسین و خیمه‌های یزید و این بساط‌ها هست، رفته بود طرف امام حسین. امام حسین یک اسب به او داده بود با یک شمشیر، [گفته بود] عباس حمله کن. تا حمله کرده بود به آنها، از خواب بیدار شده بود. گفته بود من باید حرف بزنم، من نمی‌توانم بروم بنشینم مجتهد بشوم، [مردم] این‌جا را ببوسند. فهمیدی؟ آن‌وقت حاج شیخ عباس حرف می‌زد، حرفهای خیلی خوبی می‌زد.

پس شما بدانید اولیای خدا توی شماهاست، آن‌وقت شما حواستان جمع باشد، حالی‌تان است دارم چه می‌گویم؟ الحمدلله، شکر رب العالمین. من حرفم را کوتاه کنم، خودم دارم به یکی یک چیز می‌گویم، خودم عمل نمی‌کنم. الحمدلله شما مواظب باشید که الان شما یاور امام زمانید. یاور امام زمان مگر چه جوری است؟ شما البته مشاورِ یاورِ امام زمانید. شما الان مشاورِ یاورِ امام زمانید، چرا شما مشاورید؟ شما دارید امر را اطاعت می‌کنید، خب آنها [نایب‌های امام] هم امر را اطاعت می‌کردند‌. همین یارو روغن‌فروش می‌گوید به خدا اگر تمام انگشت‌های من را مقراض کنند، من به غیر حرف امام زمان حرف دیگر نمی‌زنم. خب شما هم الان همانید، مشاور امام زمانید. اما مواظب باشید، ان‌شاءالله باطن امام زمان، این مباشر [بودن] را مواظب باشید که [خدا] مباشریت را [از شما] نگیرد. مواظب باشید که این جنبه مغناطیسی‌تان قطع نشود. صلوات بفرستید. آقای فلانی ان‌شاءالله ما را عفو می‌کنند و از بیانات ایشان استفاده می‌کنیم.


یا علی
  1. (سوره النجم، آیه ۹)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه