مشهد 90؛ عنایت حضرت‌زهرا: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
جز (Admin صفحهٔ مشهد 90؛ عنایت حضرت زهرا را به مشهد 90؛ عنایت حضرت‌زهرا منتقل کرد: تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
 
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ')
 
(۹ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۲: سطر ۲:
 
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10345}}
 
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10345}}
  
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
+
یک صلوات بفرستید.
 +
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
  
العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
+
العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد
  
{{پررنگ|السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته}}
+
{{پررنگ|السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و رحمة‌الله و برکاته}}
  
رفقای‌عزیز! یک‌قدری توجّه کنید! شما آسایش غیر امر نباید داشته‌باشید تمام آسایش شما باید با امر باشد! کسب‌تان، کارتان، راه‌تان، خوابیدن‌تان، تمام باید با امر باشد!
+
یک صلوات دیگر بفرستید.
 +
{{شعر}}
 +
{{ب|کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند|ای ناخدا جواب خدا را چه می‌دهی؟}}
 +
{{پایان شعر}}
  
حکومت تا زمان پیغمبر {{صلی}} واحد بود؛ یعنی یک اسلام واحد بود؛ چون‌که خدای تبارک و تعالی وقتی پیغمبر {{صلی}} را به‌اصطلاح برانگیخته کرد، امر برانگیخته کرد. گفت: «إنَّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» نه به زمینی‌ها، به آسمانی‌ها هم گفت: تسلیم پیغمبر {{صلی}} بشوید! من یک‌دفعه، یک اشاره‌ای یک‌جا کرده‌ام، خدا مقصد دارد؛ مثلاً یکی که یک درختی می‌نشاند، الآن که میوه نمی‌دهد، مقصدش این‌است که این [درخت] میوه بدهد. میوه اسلام، علی‌بن ابوطالب {{علیه}} بود. (صلوات بفرستید.)
+
کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند، ای ناخدا جواب خدا را چه می‌دهی؟ حرفها را می‌شنوید، باید مبنایش را هم بدانید. گفتم به یکی از آقایان، این کتابخانه‌ها پر است [از کتاب]، خانه شما پر است [از کتاب]. حدیث و روایت را می‌گویید؛ اما مبنایش را توجه نمی‌کنید. به تمام آیات قرآن، حدیثها روایتها درست‌است، نگویید ایشان حدیث و روایت را می‌خواهد کوچک کند، نه. حدیث و روایت هست اما حدیث و روایت قبولی‌اش علی‌بن‌ابوطالب است. صلوات بفرستید. [عایشه] سی‌هزار حدیث از دو لب پیغمبر شنید و اهل‌آتش است. مگر کسی‌که اهل‌آتش است [را] خلق می‌تواند نجاتش بدهد؟ [خلق] اگر می‌تواند خودش را نجات بدهد. آن امام‌صادق فرمود، قسم خورد، گفت [او] یعنی عایشه اهل‌آتش است. من همه روزها به سه‌تا زن و سه‌تا مرد لعنت می‌کنم، هر روز صبح. [زنها] یکی عایشه است و یکی حفصه است و یکی ام‌الحکم [خواهر معاویه] است؛ یکی هم هند [همسر ابوسفیان که] آن‌کسی است که جگر عزیز حمزه سیدالشهداء را به‌اصطلاح جوید.{{ارجاع|مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنِ اَلْخَیْبَرِیِّ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرٍ وَ أَبِی سَلَمَةَ اَلسَّرَّاجِ قَالاَ: سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ یَلْعَنُ فِی دُبُرِ کُلِّ مَکْتُوبَةٍ أَرْبَعَةً مِنَ اَلرِّجَالِ وَ أَرْبَعاً مِنَ اَلنِّسَاءِ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ وَ مُعَاوِیَةُ وَ یُسَمِّیهِمْ وَ فُلاَنَةُ وَ فُلاَنَةُ وَ هِنْدٌ وَ أُمُّ اَلْحَکَمِ أُخْتُ مُعَاوِیَةَ
 +
{{خط جدید}}حسین بن ثویر و ابو سلمه سراج گویند از امام‌صادق علیه‌السّلام شنیدیم که پس از هر نماز واجب، چهار نفر از مردان و چهار نفر از زنان را لعن می‌فرمود: فلان و فلان و فلان (اولی و دومی و سومی) و معاویة و آن‌ها را نام می‌برد، و فلانه و فلانه (عایشه و حفصه) و هند و امّ حکم خواهر معاویه. (الکافی، ج 3، ص 342)}}
  
حکومت واحد بود، حالا نگویید که پیغمبر {{صلی}} با آن‌ها می‌جنگید، آن‌ها اسلام نداشتند؛ اما کسانی‌که اسلام داشتند، آن‌ها واحد بودند؛ تا حتّی ملائکه‌ها. کجا این‌کار [شد که مردم فرقه، فرقه بشوند؟] خدا گفت یامحمّد! (یک صلوات بفرستید)، تا تو بودی، اسلام واحد بود. حالا بعد از تو این‌مردم، این‌ها که به‌حساب اصحاب تو هستند، این‌ها هفتاد و سه فرقه می‌شوند؛ هشدار داد به پیغمبر {{صلی}} هشدار داد، به پیغمبر {{صلی}} هشدار داد. حالا از کجا این‌ها فرقه‌ای شدند؟ از آن‌جا که عمر جلسه بنی‌ساعده درست کرد. {{توضیح|دلم می‌خواهد [این مطالب را] بنویسید! حواس‌تان جمع باشد! این‌ها را یادداشت کنید! معلوم نیست من این حرف‌ها را دیگر بزنم، خیلی توجّه کنید! نگو می‌دانم یا می‌کنم، فهمیدی؟ بنویس! تنبلی نکن!}}
+
حالا دوباره تکرار می‌کنم کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند، ای ناخدا جواب خدا را چه می‌دهی؟ اسم علی، [اسم] این پنج‌تن [کشتی‌نوح را سکونت می‌دهد]. کشتی آرام نمی‌گرفت زمان نوح، [نوح گفت] خدایا چه‌کنم؟ [خدا فرمود] ای نبی من، تو اسم پنج‌تن را به این‌ها بنویس. آخر چرا فکر نمی‌کنید؟ آتش می‌گیرم من. این [نوح] پیغمبر دوم است؛ اول آدم است، بعد نوح است. کجایند این‌ها [پنج‌تن] که می‌گوید اسمش را بنویس؟ کجایند؟ این دنیا که امیرالمؤمنین می‌گوید مثل استخوان [خوک در دهان] سگ است؛ درست می‌گوید. این‌ها آمدند این‌جا که بشر را تا قیام‌قیامت راهنمایی کنند [و شما] ببینید آنها را. به حضرت‌عباس، به‌دینم [قسم]، من ندیده می‌بینم، {{دقیقه|5}} من ندیده قبول دارم. چون‌که وقتی خدا گفت [اسمشان را بزن به کشتی، معلوم می‌شود] هستند که می‌گوید. ما اغلبمان [امام معصوم] آمد و دیده را قبول نکردیم. مگر [خدا] نگفت ای نبی من، علی‌بن‌ابوطالب را روی دست ببر که مردم ببینند این‌است، نگویند کسی دیگر است؟ [آخر هم] گفتند. حالا چه‌خبر است؟ حالا چه‌خبر است؟ همه‌اش دارم تلاش می‌کنم یک‌حرفی نزنم که این‌ها [مشکل] پیدا شود، چه‌کار کنم؟
  
حالا از آن‌جا همین‌طور مردم فِرقه، فِرقه شدند، خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! گفت کاش [مطابق] حرف پیغمبر {{صلی}} هفتاد و سه فِرقه بود، مردم فِرقه، فِرقه شدند. تمام این فِرقه‌ها که شدند، تقصیر این دو نفر است. حالا شما حسابش را بکن! در هر زمانی خدا حجّت برای شماها گذاشته، باید قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، عزیزان من! بیایید روح بشوید! از جسم دست بردارید! تا این حرف‌ها را توجّه کنید! {{دقیقه|5}} به تمام آیات قرآن! اگر جسم باشید، این حرف‌ها [را] توجّه نمی‌کنید. گوش می‌دهید، می‌نویسید، عمل نمی‌کنید؛ اصل عمل است؛ «حَیِّ عَلی خَیرِ‌العمل».
+
حالا عزیز من ببین امیرالمؤمنین چطور دفاع از اسمش کرد؟ حالا از خودش [دفاع] نمی‌کند؟ امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام، یعسوب‌الدین، امام‌المبین، حجت‌خدا، وصی رسول‌الله، مقصد خدا، [دفاع] نمی‌کند؟ حالا [شیطان به بچه‌هایش] گفت که بروید این کشتی [نوح] را دَمَرو کنید. چون‌که خدا گفت از هر [موجودی] جفتی [را] در این کشتی ببر، حتی حیوان [و] انسان. چون‌که همه عالم را آب می‌گیرد، این‌ها باقی باشند. حالا همه‌جور [موجود در کشتی] هست. حالا شیطان گفت بروید ای بچه‌های من، [کشتی را غرق کنید]. آخر شیطان یک خواستش از خدا این‌بود که [گفت زنده] باشم تا قیامت. [خدا] گفت خب باش. اما می‌گویند که [منظور] قیامت‌صغری است، وقتی‌که امام‌زمان بیاید شیطان را و آنها که دنبالش رفتند را می‌کُشد؛ شیطان را هم می‌کُشد، بعضی‌ها این‌جوری می‌گویند. حالا هرچه [بچه‌اش] رفت، نتوانست این کشتی را دمرو کند. گفت پدرجان یک‌جوانی در عرصه کشتی است، او این‌قدر وزین است، این‌قدر قدرت دارد که ما نمی‌توانیم [کشتی را غرق کنیم].
 +
[شیطان خودش] آمد، دید علی‌بن‌ابوطالب، وصی رسول‌الله، امام‌المبین، حجت‌خدا، مقصد خدا، همه‌چیز خدا، {{توضیح|چون‌که خدا مقصدش همه چیزش است}} [آنجاست]. رفت رو به او، آن جوان زد همچین کرد خورد به دستش، گویا [دست شیطان] فلج شد [و دیگر] دست برداشت.  
  
حالا مردم فِرقه، فِرقه شدند. خدا نه این‌که می‌گوید تمام گناهان انس و جنّ گردن این دوتاست، چرا؟ این‌ها مردم را به گناه واداشتند. حالا وقتی‌که این‌جوری شد، خب رفتند، هفتاد هزار نفر دنبال آن‌ها رفتند. این‌ها دست از آن کسی‌که خدا معیّن کرده، برداشتند؛ [یعنی] امیرالمؤمنین، صاحب‌الأمر {{عج}}. الآن هم خدا نکند [که] ما دست از ولی‌الله‌الأعظم [امام‌زمان] {{عج}} برداریم، ما هم ادیانی می‌شویم، خیلی‌ها هست [که] ادیانی شده‌اند. حالا همین‌طور بالأخره خلق حرف‌هایی را به‌وجود آورد. او [عمر] یک اسلامی به‌وجود آورد که به تمام آیات قرآن! اصلاً آن اسلام وجود نیست. با اسلام رفت چه‌کار کرد؟ با اسلام رفت عزیزِ، نه عزیزِ ما را، عزیزِ تمام خلقت را، زهرای‌عزیز {{علیها}} را کشت. [گفت:] علی بیاید نمازجماعت بخواند، می‌خواست علی {{علیه}} را به ثواب برساند؛ بیاید نمازجماعت، [تا] ثواب کند. به تمام آیات قرآن! این دو نفر، امیرالمؤمنین {{علیه}} را خلق حساب می‌کردند. می‌گوید: بیا نماز! آخر پیغمبر {{صلی}} فرمود: هرکسی‌که نماز [جماعت] بیاید، [نمازگزاران] عددش از ده‌تا تجاوز کند، انس و جنّ بیاید، نمی‌تواند [ثواب آن‌را بشمارد]؛ اما [نمازی که] پشت‌سر پیغمبر {{صلی}} باشد، فردا که إن‌شاءالله امام‌زمان {{عج}} می‌آید، پشت‌سر امام‌زمان {{عج}} باشد، نه پشت‌سر فاسق.
+
حالا پیغمبر یک روزی نشسته [بود]، دید [شیطان] وارد شد. تا [شیطان] امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام [را] دید، یک‌دفعه دید همچین قلنبه شد، خیلی ناراحت شد. گفت یا رسول‌الله، کشتی را من می‌خواستم دَمَرو کنم، این زد به‌دست من، چیز [فلج] شد. [پیغمبر فرمود] علی‌جان، قربانت بروم، یک‌نظر کن این دستش خوب شود. [امیرالمؤمنین] نظری کرد، دستش خوب شد. نگویید چرا [این] کار [را کرد]؟ خدا چه‌کار دارد [که] این شیطان است؟ رحیم [است یعنی رحمت مخصوص مؤمنان دارد اما] رحمانیّتش همه‌جا را می‌گیرد [یعنی شامل همه موجودات می‌شود]. {{ارجاع|قال الإمام العسکری علیه‌السلام: «الرَّحْمَنُ»: الْعَاطِفُ عَلَی خَلْقِهِ بِالرِّزْقِ لَا یَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ رِزْقِهِ وَ إِنِ انْقَطَعُوا عَنْ طَاعَتِهِ، الرَّحِیمُ بِعِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ فِی تَخْفِیفِهِ عَلَیْهِمْ طَاعَاتِهِ.
 +
{{خط جدید}}در تفسیر امام عسکری علیه‌السلام آمده: رحمانیت خداوند نسبت به روزی مخلوق است و اوست که مواد رزق خود را از آنان قطع نمی‌کند گرچه از او اطاعت نکنند، و شامل همه خلق خدا نیز می‌شود و رحیمیت او مخصوص به مؤمنین است نسبت به سبک نمودن طاعات خود بر آنان. (بحارالانوار، ج4، ص183)}} امیرالمؤمنین علیه‌السلام [رحمانیّتش] همه‌جا را گرفت. ببین آن‌دو نفر که معاویه و عمروعاص [بودند، با لباس مبدّل] آمدند [خدمت امیرالمؤمنین، حضرت] کارشان نداشت. حالا [هم] که پیغمبر می‌گوید برو دست این [شیطان] را شفا بده، [شفایش] می‌دهد.
  
حالا آمده چه‌کار کند؟ می‌گوید علی بیاید نمازجماعت، یک‌چنین ثوابی را ببرد. به‌حساب در ظاهر دلسوز شده، مردم هم قبول کردند. این. است که جِز می‌زنم بابا! یکی این‌ها را خلق حساب نکنید! یکی [هم] دنبال خلق نروید! چه‌خبر است دنیا؟! الآن چه‌خبر است؟! آن‌وقت مردم دنبال حکومت‌ها رفتند. از بعد از عمر و ابابکر، خب می‌دانید که چه شد؟ افتاد دست بنی‌عباس، امام‌صادق {{علیه}} می‌گوید: این‌قدر که این‌ها ما را اذیّت کردند، بنی‌امیّه [اذیّت] نکردند. چرا؟ به این‌ها توهین می‌کردند. آن توهین وقتی کردی، کافر هستی؛ همین‌طور زمان بنی‌عباس توهین می‌کردند. از آن‌موقع هم که بنی‌عباس چندین‌سال حکومت کردند، افتادند دست چه‌کسی؟ دست خلفای‌غاصب، آن‌ها آمدند حکمران شدند، در هر زمانی حکمران هستند. مگر در زمان ما حکمران نیستند؟ پی [یعنی دنبال] چه‌کسی می‌روید؟! همه این‌کارها را که کردند، به اسم اسلام کردند.  
+
حالا این‌است که به شما می‌گویم کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند. تو عزیز من امیرالمؤمنین در قلبت است؛ قلب‌المؤمن، عرش‌الرحمن. آیا [علی] حمایت نمی‌کند از تو؟ اما تو لجاجت نکن، عزیز من ما لجاجت می‌کنیم. امیرالمؤمنین می‌آید حمایت می‌کند، از خودش حمایت می‌کند. قلب‌المؤمن، عرش‌الرحمن. [در] عرش خدا، آنها [چهارده‌معصوم] جمع می‌شوند آنجا، اطلاعیه نازل می‌کنند به تمام این خلقت. شما هم الان دارید اطلاعیه نازل می‌کنید، چرا توجه ندارید؟ مگر این حرفها، حرفهای آنها نیست؟ شما الان دارید اطلاعیه نازل می‌کنید، قربانتان بروم. آنها خودشانند [که اطلاعیه نازل می‌کنند]، شما به امر آنهایید. صلوات بفرستید. {{دقیقه|10}}
  
{{شعر}}
+
قربانتان بروم، خیلی باید توجه کنید. یا امام‌حسین مگر نمی‌گوید قبر من در دل دوست‌هایم است؟ یعنی‌چه؟ یعنی باید یاد امام‌حسین باشی، کجا می‌روی عزیز من؟ یاد امام‌حسین [یعنی] باید امر امام‌حسین را اطاعت کنی. او سه‌روز، سه‌روز چیزش [غذایش] را نمی‌خورده، می‌داده به مردم. تو آن‌کار را نکن [که خودت نخوری]. ما باید با امر باشیم، حضرت فرمود که خدا می‌گوید شما هم بخورید، هم بخورانید. کجا می‌روید آنجا؟
{{ب|اسلام به ذات خود ندارد عیبی|هر عیب که هست از مسلمانی ماست}}
 
{{پایان شعر}}
 
  
حالا آمده این‌همه به‌اصطلاح معاویه خب گفت خلیفه من هستم، اما خلیفه عُمری است. خلیفه عُمری است، کجا خلیفه عُمری است؟ [امام‌حسین {{علیه}} می‌فرمایدما هم امام‌حسین {{علیه}} را قبول داریم [و] هم حرفش را قبول داریم. من حرف هیچ‌خلقی را قبول ندارم، {{دقیقه|10}} شما هم باید [حرف خلق را] قبول نداشته‌باشید، [البتّه] خلقی که حرف خودش را بخواهد به ما تزریق کند، نه خلقی که حرف آن‌ها [ائمه {{علیهم}}] را بزند. خدا الآن هم نماینده گذاشته، اگر امام‌زمان {{عج}} نیست، والله! بالله! خدا نماینده گذاشته [است]. اگر یک‌قدری [اشاره] کنم، ما تقصیرکار هستیم، ما باید تقصیرکار نباشیم. حالا آن‌ها چه‌کار کردند؟ می‌دانید که چه‌کار کردند؟ چه غاصبیتی کردند؟ حالا تصمیم گرفتند که [ائمه {{علیهم}} را بکشند]. این‌ها اگر که این‌ها ادیانی شدند و غاصب شدند، این‌ها را کشتند، به تمام آیات قرآن! خدا را کشتند؛ چون‌که امیرالمؤمنین {{علیه}} امر خداست، امام‌حسن {{علیه}} امر خداست، ائمه {{علیهم}} امر خدا هستند، امام‌زمان {{عج}} امر خداست. کجا می‌روید؟! چرا بیدار نمی‌شوید؟! قربان‌تان بروم، والله! بالله! این جلسه الآن عنایت امام‌رضاست، عنایت می‌کند این حرف‌ها را بزنیم.
+
الحمدلله هرکدامتان خواستید بروید [زیارتاول آمدید دل دوستان امیرالمؤمنین را خوش کردید، بعد رفتید. این نوار من را همه‌کس می‌شنود، من خیلی شما در نظرم نیست [که می‌گویم]، الحمدلله شما همه‌تان خوبید. یک‌چیز هم می‌خواهم بگویم، تا یادم نرفته بگویم. امیدوارم زنانی که اجازه دادند شماها بیایید، حضرت‌زهرا فردای‌قیامت اجازه بدهد به آنها. به خیلی‌ها اجازه نمی‌دهد زهرای‌عزیز، عمویش را اجازه نداد بیاید. ان‌شاءالله، امیدوارم زنانی که گفتند شماها بروید [زیارت امام‌رضا]، حضرت‌زهرا به آنها بگوید بیا. زنانی [هم] یک‌قدری مشکل به‌وجود آوردند، نگذاشتند شوهرهایشان بیایند؛ این شوهر بنده‌خدا مثل چه التماس می‌کرد. خانم مگر شوهر تو کجا می‌خواست برود؟ مگر شوهر تو می‌خواست برود پیش دشمن زهرا؟ یا [می‌خواست بیاید] پیش اولاد زهرا؟ چرا نگذاشتی بیاید؟ تو فهم داری؟ خدا فهم به تو بدهد. امیدوارم که سال دیگر این حرف اثر کند به تو خانم، بگذاری [همسرت] بیاید پیش اولاد پیغمبر. تو فردای‌قیامت جواب زهرا را چه می‌دهی؟ می‌گویی نگذاشتم بیاید پیش پسرت؟ حالا این‌قدر نمازشب بکن که همه را بیدار کن. امیدوارم که سال دیگر نظر این خانم‌ها که این‌جوری هستند برگردد، بگذارند شوهرهایشان بیایند. صلوات بفرستید.
  
حالا عزیز من! ممالک دنیا حکومتی شد، حرفم سر این‌است. بشر هم شما، نه حالا یا شما یا آن‌ها، مردمِ دنیا دنبال حکومت‌ها رفتند. حالا رفتند، مگر خدا دست برداشته؟ گفت؛ این‌ها که دنبال حکومت، دنبال عمر و ابابکر رفتند، دنبال علی‌بن ابوطالب، وصیّ رسول‌الله، امام انس و جانّ، امر خدا، مقصد خدا {{علیه}} نرفتند، دنبال آن دو نفر رفتند، یک‌دفعه خدا گفت: این‌ها مرتدّ و کافر شدند. چرا توجّه نداری؟ نگفت [چون خدا، خدا نمی‌گویند]، ببین آن‌ها می‌دانند که آن‌ها خدا! خدا! می‌کنند، گفت باید علی! علی! کنید! نکردند، گفت مرتدّ و کافر شدند. به ما دارد چه می‌گوید؟ می‌گوید: اگر یکی با دین از دنیا رفت، ملائکه تعجّب می‌کنند، ما هم حکومتی شدیم. (صلوات بفرستید.)
+
[یک] اشتباه‌هایی هست. حالا قربانت بروم حرف من این‌است که گفتم به آقای‌چیز. حالا جان من، ببین این قلب تو [جای ائمه است]. دوباره تکرار می‌کنم، تو باید در قلبت، قربانت بشوم، این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم باشد. امیرالمؤمنین اسمش را حمایت کرد. [آیا از خودش که در قلب توست حمایت] نمی‌کند؟ چرا، والله می‌کند. یعنی به‌طوری می‌شوی که نه این‌که گناه کنی، به‌دینم، از حرف گناه بدت می‌آید. نه [این‌که] گناه کنی، اصلاً از حرفش بدت می‌آید. یعنی به‌طوری می‌شوی که محبوبت را باید بخواهی، شما در اختیار محبوب قرار می‌گیری. دیگر گناه دشمنِ محبوبت است، دیگر از دشمنِ محبوبت بدت می‌آید. یکی گناه دشمن محبوب است، یکی دنیا دشمن محبوب است. بیا جان من، عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا حرف را بشنو و بنویس و یقین کن و عمل کن. صلوات بفرستید. [آن‌وقت] تو دیگر با آنها محشوری، تو دیگر با دوازده‌امام، چهارده‌معصوم محشوری. حالا خدا چقدر احترامت می‌کند؟ خدا چقدر تو را می‌خواهد؟ چرا من شماها را این‌قدر دوست دارم؟ می‌بینم دوست‌علی هستید، من علی‌خواهم. می‌ترسم حرف دیگر بزنم، می‌ترسم حرف دیگری بزنم.
  
حالا هر کاری می‌کنند با اسم اسلام می‌کنند، مگر شریح‌قاضی به اسم اسلام نکرد؟ به‌اصطلاح خودش طرف‌دار خداست، می‌گوید حسین کافر شده، یعنی‌چه؟ یعنی دست از خدا برداشته، تمام مردم هم باور کردند. آخر حجّت‌خدا، نور خداست؛ حجّت‌خدا، امر خداست؛ حجّت‌خدا، یقین خداست؛ حجّت‌خدا، امر خداست؛ [او را] کنار گذاشتند [و] دنبال حکومت، دنبال اسلام رفتند. کجا دنبال اسلام می‌روید؟! یعنی اسلام عُمری. حالا [شریح] چه می‌گوید؟ می‌گوید این [امام‌حسین {{علیه}}] هشتم مُحرّم [ذی‌الحجّه، از مکّه] بیرون آمده، پشت به خانه [خدا] کرده. اصلاً من می‌خواهم به تو بگویم مرتیکه [مردم]! مکّه سنگ و کلوخ است. این چیست که امام‌حسین {{علیه}} پشت به این [خانه] کند؟ این اصلاً ارزش ندارد، ارزشش مال این‌است که دور بزنی [و] بگویی علی! نه دور بزنی [و] بگویی غاصبِ کثیف، عُمر! تو دور می‌زنی، چه می‌گویی؟ خدا کند [که] من تند نشوم! کند بشوم! بس‌که یک‌مرتبه برای این ناراحت می‌شوم. تو برای چه‌کسی دور می‌زنی؟ چه‌چیز داری می‌گویی؟ چه‌کسی را تأیید کردی، آن‌جا می‌روی؟ خب، حالا این یک‌کار ناجور امام‌حسین {{علیه}} بوده، یکی هم به خلیفه مسلمین پشت کرده، بفرما! خلیفه مسلمین، آخر یزیدِ سگ‌بازِ بچه ملوطِ کثیفِ بی‌دینِ لامذهب است؟ {{دقیقه|15}} من به قربان امام‌حسین {{علیه}} بروم، وقتی از طرف یزید آمدند، گفت: بیا [و] خلاصه این [یزید] را قبول‌کن! ببین من دارم می‌گویم امام‌حسین {{علیه}} خوب توجّه کرد، اما شما توجّه می‌کنید؟ امام‌حسین {{علیه}} گفت که فلانی! این [یزید] که خلیفه نیست که خدا معلوم‌کرده، این‌را معاویه، این‌را عُمر معلوم‌کرده، جخ [تازه] بابای این‌را [هم عُمر معلوم کرده‌است].  
+
امروز {{دقیقه|15}} به‌اصطلاح، این فاطمیه [اول] درست‌است؛ اما این فاطمیه مثل این‌است که روز عاشورا آقا ابوالفضل شهید شد؛ اما یک‌روز را [که] تاسوعا [است در نظر] می‌گیرند به احترام آقا ابوالفضل. خدا رحمت کند علمایی که عرض بشود خدمت شما این‌کارها را [کردند، آنها] به‌اصطلاح رحمانی بودند [که] این‌کار را کردند. این فاطمیه [اول] هم مثل همان‌است، اگرنه آن فاطمیه [دوم] که چند وقت دیگر هست، مرحوم حاج‌شیخ آن‌را قبول داشت. چون‌که آن فاطمیه، ایشان سه‌روز روضه می‌خواند. حالا چرا؟ گفتم یک‌جا این [را]، روی مناسبتش است [که دوباره] می‌گویم، گفت امیرالمؤمنین گرز [مشعل] درست کرد.
  
یک کسانی هستند که الآن هم هست، به‌دینم! هست، به آیینم! هست، به روح تمام انبیاء! هست. الآن آمده [و] به اسم اسلام مردم را گمراه می‌کند، در هر زمانی این‌جوری بوده [است]. حالا به او می‌گوید، حالا [ابوسفیان به مدینه] آمده، به او [عُمر] می‌گوید که، (ببین چقدر ابوسفیان این اسلام را می‌خواهد) آمد [و] گفت: آخر، [این] چه‌کار [بود که تو] کردی؟ چرا تو زهرا را کشتی؟ آخر این زهرا [را پیغمبر] می‌گوید: بوی بهشت می‌دهد، این زهرا [را پیغمبر] گفت: هر کسی [او را] اذیّت کند، من را اذیّت کرده؛ اگر من را اذیّت کند، خدا را اذیّت کرده [است]. حالا این‌جا [ابوسفیان] متدیّن شده، حالا این متدیّنی‌ها مثل متدیّنی‌های بعضی‌ها هست. به تمام آیات قرآن! دارم می‌بینم، این مسلمانی‌ها را دارم می‌بینم و می‌سوزم و نمی‌توانم بگویم، شماها هم آن‌ها را می‌خواهید؛ حالا خیلی نخواهید، کم می‌خواهید. [عمر] گفت: ابوسفیان! من حکومت شام را به پسرت [معاویه] می‌دهم، [تو حرف نزن! ابوسفیان هم] سر شترش را برگرداند [و رفت،] دست از حمایت برداشت.  
+
هیچ‌چیزی [همپایه ولایت] نشد در تمام خلقت، امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام قدرت تمام خلقت است. چون‌که [خودش] قدرت است، اسمش هم قدرت است. خودش قدرت است، قدرت‌الله؛ یعنی قدرتی که خدا دارد، امیرالمؤمنین دارد، [به او] قدرت‌الله می‌گوید. اما این قدرت، یک قدرتی است [که] اسمش [هم قدرت است]. داوود اسمش [را] می‌گوید، آهن به دستش نرم می‌شود. جبرئیل کیست که هفت شهر یا هشت‌شهر [قوم‌لوط] را زیر و رو کند؟ به علی قسم، [جبرئیل] علی گفت، این شهرها را زیر و رو کرد. داوود، علی گفت، آهن به دستش نرم شد. شما باید بگویی علی. به تمام آیات قرآن، اگر گفتی علی، کارهایتان همه‌اش آسان می‌شود؛ اما [به‌شرطی که] مشاور [مشابه] درست نکنی. گفت
 
+
{{شعر}}
[امام‌حسین {{علیه}}] گفت: این [عمر به] بابایش این [حکومت] را داده، این‌هم که غاصب است، من بیایم غاصب را قبول کنم؟ رفت به یزید گفت [که] فایده‌ای ندارد، اصلاً فایده‌ای ندارد. گفتم که دور خانه امام‌حسین {{علیه}} ریختند، بنی‌هاشم همه دست به شمشیر کردند. گفت، آخر ببین چه می‌گوید؟ [یزید] گفت: یا [حسین] قبول کند یا بکشش! این کشتن توی یزید است، قربان‌تان بروم، شما همه باید ولایت تویتان باشد، نه خلق.
+
{{ب|نه هرکس شد مسلمان می‌توان گفتش که سلمان شد|کز اول بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد}}
 
+
{{ب|تو حسن یوسفی داری به حسن خود مشو غرّه [مغرور]|صفات‌یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد}}
دوباره تکرار می‌کنم، به سی‌جزء کلام‌الله! می‌فهمم چیزی که شما را از دین بازمی‌دارد، خلق است. این‌همه می‌گویم پیرو خلق نباشید! می‌فهمم و می‌دانم و می‌گویم پیرو خلق نباش! عزیز من! تندش کنم؟ به تمام آیات قرآن! پیرو خلق باشید ولایت‌کُش هستید. حسین {{علیه}} نیست [که او را] بکُشید، امرش را می‌کُشید. امر آن‌ها [یعنی خلق] را قبول می‌کنی، وقتی امر آن‌ها را قبول کردی، مقصد حسین {{علیه}} را کُشتی؛ حسین {{علیه}} را کُشتیم، به دین‌مان! کُشتیم.
+
{{پایان شعر}}
 
 
من به شما هشدار می‌دهم، قربان‌تان بروم. به سی‌جزء کلام‌الله! این‌قدر من به امام‌رضا {{علیه}} جِز زدم، آقا! یک‌چیزی بگو [تا] من به این‌ها بگویم. حالا چه‌کار باید کرد؟ حالا امام‌حسین {{علیه}} خب قبول نکرد، حالا می‌خواهد امام‌حسین {{علیه}} را بکُشد، کمک می‌خواهد. کمکش نشو! شریح هم کمک می‌خواست. منافق کمک می‌خواهد، حالا چرا؟ اگر یزید یک‌نفر بود، این [یزید] می‌توانست امام‌حسین را شهید کند؟ پس تو که پیرو حکومت عُمری هستی، شریکی. با جلسه بنی‌ساعده شریکی، آیا حالی‌تان می‌شود یا نه؟ یا می‌دوید یک‌چیزی می‌گیرید و یک‌چیزی هم می‌خورید و یک مرغ [می‌خوری] و نمی‌دانم مرغی، یک‌چیزی درست می‌کند، می‌خوری و یک‌کار دیگر هم می‌کنی و یک نمازی هم می‌کنی و آره تو بمیری، تو موحّدی! عزیز من! تو مقصدت چیست؟ کجایی؟ برگردیم، بیاییم بیدار شویم، بیاییم از عبادت‌هایمان توبه کنیم! {{دقیقه|20}}  
 
  
چقدر من امروز به حضرت‌رضا {{علیه}} التماس کردم [که] آقاجان! این‌ها از آن‌ها نباشند [که زیارت] کارشان باشد، این‌ها را تحویل‌شان بگیر! این‌ها را از آن روحی که به تو داده، به این رفقای من بِدَم! تو خیال نکن [که] من شما را نمی‌خواهم، من که نمی‌توانم خیلی افشا کنم، بگویند که دیگر حسین هم خلق‌پرست است. نمی‌گویند این می‌فهمد، می‌داند، می‌گوید این‌هم خلق‌پرست است، اتّکایش به مریدهایش است. من مُرید ندارم، من مُرید ندارم که! من مطیع همه شماها هستم، به‌دینم! راست می‌گویم. اگر حرفی بزنید که ببینم درست‌است، اطاعت می‌کنم. اما یک‌مرتبه حرف شِرتی، پِرتی نباشد، آن [را] مَتَلک هم به شما می‌گویم. من پی [یعنی دنبال] این می‌گردم.  
+
یک عده‌ای کورس [طبل] ولایت می‌زنند، حرف‌ولایت می‌زنند. الان چه‌خبر است توی ایران؟ اما نه ولایت را شناخته‌اند، نه ولایت را قبول دارند. قبولی ولایت، عدالت است؛ قبولی ولایت، سخاوت است. گفتم به حاج محمود، گفت ما این ضریح را درست کردیم، نمی‌دانم اصفهانی‌ها، کی‌ها، کی‌ها، حالا قسمت ما شده. گفتم حاج محمود، من عقیده‌ام به‌غیر شماست. تو آمدی پیش من، من تأییدت کنم؟ نه. وقتی این‌را گذاشتی روی قبر امام‌حسین، حسین داد می‌کشد [که آن‌را] بردار، بردار. چرا؟ تو برداشتی [مال] صدها فقرا را آوردی [ضریح درست کردی،] آنها [را] باید به آنها بدهیم. آنها بنده‌های خدا گوشت برایشان تحریم شده، برو بده به آنها. [از حرفم] خوشش نیامد، گفت ما به حضور نمی‌دانم فلان مرجع هم رسیده‌ایم. گفتم من [کار] به این‌کارها ندارم، تو به‌من می‌گویی، من می‌گویم این [طور است]. چه‌کار ما داریم می‌کنیم؟
  
حالا حرف من این‌است: آن‌ها آمدند طرف حکومت رفتند. ببین این‌که دارد [پیغمبر {{صلی}}] می‌گوید، پیغمبر {{صلی}} می‌گوید: به امر هر کسی راضی باشی، جزء آن هستی، این‌است. امام‌سجاد {{علیه}} می‌گوید: هر کسی را دوست داشته‌باشی، [با او محشور می‌شوی] این‌است. تو کسی را تا دوست نداشته‌باشی، دنبالش نمی‌روی؛ تا کسی را دوست نداشته‌باشی، [او را] نمی‌خواهی. [وقتی] آدم کسی را دوست دارد، شب و روز به فکرش است. مگر ممکن‌است [که] ما کشتن حضرت‌زهرا {{علیها}} را فراموش کنیم؟! مگر ممکن‌است [که] ما کشتن امام‌حسین {{علیه}} را فراموش کنیم؟! شیعه می‌سوزد، خب حالا خلق چه‌کارَت می‌کند؟ تجدّدی‌ات می‌کند. یک چیزهای با لذّت را جلویت می‌آورد، تو هم پی همان‌ها می‌روی. الآن مگر نیاوردند؟ چه‌چیز آوردند؟ دیگر نمی‌دانم، چقدر بگویم؟ ما اغلب‌مان پیِ لذّتیم، نه پیِ عزّت. إن‌شاءالله، امیدوارم که همه‌تان پیِ عزّت باشید، عزّت کجاست؟ آن‌موقع که امر را اطاعت کنید! آن‌موقع که گناه نکنید! عزیزم من! آن‌موقع امام‌زمان {{عج}} می‌پذیردت.  
+
تو عزیز من، قربانت بروم، الان [خدا] شما را مخیر کرده. فدایتان بشوم، مخیری تو. تو باید این‌ها در قلبت باشد، نه حرف این‌ها توی قلبت باشد. یک عده‌ای حرف این‌ها را می‌زنند، به مقصد خودشان، مقصد دیگری را افشا می‌کنند. چه‌خبر است الان؟ رفته‌اید دیگر، چه‌خبر است؟ این دست تو باید در فرمان باشد، چشم تو باید در فرمان باشد، پای تو باید در فرمان باشد، عزیز من. {{دقیقه|20}} به تمام آیات قرآن، اگر شما این‌جوری باشید نه چشمت گناه می‌کند، نه دستت گناه می‌کند، نه پایت گناه می‌کند، نه خیالت گناه می‌کند. بیا وقتی این نوشته‌ها را می‌بینی یک‌نگاه هم به آن بکن، ببین من درست می‌گویم [یا] نمی‌گویم؟ اصلاً این دست تو که خدا [در اختیارت] گذاشته، پایت را [که در اختیارت گذاشته]، گذاشته نگهبان عمل تو، نه نگه‌دار؛ فردای‌قیامت رسوایت می‌کند. صلوات بفرستید. آخر خدعه‌گر آنجا هم خدعه‌گر است، گناه‌ها را چیز [حاشا] می‌کند، [چون] توبه نکرده. آن [گناه را] هم می‌گوید نه، ما نکردیم. اشاره می‌شود به‌دست [که] بگو، اشاره می‌شود. خدا همان‌جا به‌قول ما اعجاز می‌کند، می‌گوید درست‌است آن دست [و] زبانت مال دنیا بود؛ [اما این‌جا] همه هیکلت زبان است. حالا دست می‌گوید کجا رفتی، چه‌کار کردی. چشم می‌گوید کجا نگاه کردیم، کجا این [نگاهش] را گرفت، کجا این‌چیز شد؛ تمام گزارش‌هایتان را می‌دهد، برو خیالت راحت، تمام گزارش‌های ما را می‌دهد. قربان آن گزارشی که بگوید به‌صورت مؤمن نگاه کرد، قربان آن چشمی که بگوید به‌قرآن ناطق نگاه کرد؛ قرآن را خواند؛ اما قرآن‌ناطق را دید. قربان آن خیالی که [بگوید] شب خوابید به‌فکر فقرا بود. حالا خدا می‌گوید من جزایت را به تو دادم که گفتم [به] ملائکه تا صبح پایش ثواب بنویس. [پس] اختیار [داری]. خدا وقتی جزا را می‌دهد، ادا هم می‌خواهد بکند. ادا، یعنی آنجا ادا می‌شود، یعنی قبولی [داده] می‌شود. آن‌وقت از آن‌طرف [برای کسی‌که نافرمانی کرده] رسوایی هم دارد. این‌که می‌گوید روز [قیامت به اندازه] پنجاه‌هزار سال [است]، این‌ها باید خب [معلوم شود] چقدر وقت است از زمان آدم ابوالبشر تا حالا؟
  
{{توضیح|آن‌چیزی که به عمر و ابابکر گفته، به زمان ما هم گفته،}} چرا اعلام کرد که اگر یکی‌تان با دین از دنیا بروید، ملائکه تعجٌب می‌کنند؟ اما به همه‌کس گفت؟ نه! حالا هم کسی هست که در هر شهری باشد، به واسطه‌اش آن شهر محفوظ می‌شود. حالا هم هست، خیال نکنید! هست. خب حالا، خدا شما را رها کرده؟ نه! راهنمایت کرده [است]. می‌گوید: اگر من الآن امام‌زمانم را مخفی کردم، اوّلاً که امام‌زمان {{عج}} مخفی مال همه‌کس نیست، اما مخفی‌کردن امام‌زمان {{عج}} عمومی است؛ یعنی در تمام این عالم، در تمام این دنیا، در تمام این‌جا چیز است، این حرفی که می‌زنم عمومی است؛ اما خصوصی‌اش هم هست. مگر آن نبود که آن ناصبی که یک [قالب] انار به آن نوشت؛ «ابابکر، عمر، عثمان، علی». این [انار] همین‌طور فشار داد، [به آن] نقش بست. ناصبی بود، آورد [و] گفت: خلیفه! بیا دیگر چه می‌گویی؟ این امر خداست. خب [خلیفه] یکی، دوتا از شیعه‌ها را خواست، گفت: جواب بدهید! گفتند: یک‌هفته [مهلت بده]! حضرت گفت: چرا گفتید یک‌هفته؟ پس [امام‌زمان {{عج}}] هست، حضور می‌آید و حضور می‌کند. حضور می‌آید، حضور شیعه می‌آید، به‌دینم! راست می‌گویم، خوب شد؟ اما دنیا را بریز دور! [عیسی] یک سوزن [و] نخ داشت، [خدا در آسمان چهارم] نگهش داشت. کجا تو به آسمان می‌روی؟ [اگر] مِهر یک سوزن و نخش هم نداری، می‌بردت. مگر خدا مثلاً تو و عیسی و این‌ها را فرق می‌گذارد؟ خدا می‌گوید این‌که من می‌گویم پیشت نباشد، بیا بالا! بیا بالا برو تا «قاب قوسین أو أدنی». {{دقیقه|25}}
+
خدا دنیا را معلوم نیست که کی [خلق کرده]. امام‌زمان وقتی می‌آید دنیا را درست می‌کند، نه [این‌که] دنیا فانی بشود. دنیا، آن دنیایی که استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است، فاسد می‌شود؛ [بعد] دنیا باقی می‌شود. پس روز پنجاه‌هزار سال هم [مردم] باید امتحان بدهند؛ اما [سرفراز در] امتحان کسانی هستند که گناه نکردند. امیدوارم که، من دعا کنم همه‌تان همین‌طور باشید. خب شما الان مصداق می‌خواهی؟ مگر آن جوان نیست که می‌گوید روح از بدن ما رفت بیرون، رفتیم بهشت جاویدانی؟ آقاجان من، تو این‌جا داری کار می‌کنی مالِ بهشت جاویدانی. آنجا هم دارد برایت کار می‌کند، مگر پیغمبر نبود؟ عمر گفت [به ایشان] بهشت هم رفتی؟ گفت آره. گفت چه‌خبر؟ گفت عمارت‌هایی می‌ساختند، یک‌وقت [دیدم] ایستادند. گفتم چرا ایستادید؟ [گفت] مصالح نداریم. گفتم مصالحت چیست؟ {{توضیح|دارد حالی عمر می‌کند}}، گفت مصالح [این‌است] که صلوات بر تو بفرستند، یک ذکری بگویند که به‌قول من علی تویش باشد. آنها همه‌اش دارند [آنجا برایتان کار می‌کنند]. حالا قربانت بروم، می‌گوید ما رفتیم آنجا [در بهشت جاویدانی، پرسیدند شما] چه‌کار می‌کردید؟ [گفتیم ما] امر خدا را به امرمان ترجیح دادیم؛ یکی هم عمل ریا نکردیم؛ یکی هم دوستهای علی را اذیت نکردیم. ببین قربانت بروم، [اگر] دوست‌علی، امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام، یعسوب‌الدین را قبول داشته‌باشی، آنجا چه‌کارت می‌کند؟ می‌گوید ما [علی را] قبول داشتیم، حالا که قبول داشتیم، دوستان‌علی را اذیت نکردیم. {{دقیقه|25}} چه‌کار می‌کنیم ما؟
  
الآن بگویم تند می‌شود، مگر پیغمبرش کیست؟ پیغمبرش هم همه این‌ها را خدا به او داده، پیغمبر آخرالزّمان {{صلی}} هم مستقل نیست. اگر مستقل است، چرا خدا می‌گوید: ای محمّد! تو بچّه یتیم بودی، من این‌را به تو دادم، من این‌را به تو دادم، من این‌را به تو دادم؛ پس با داشتن خدا، طیران می‌کند [و] می‌رود در آسمان، تا «قاب قوسین أو أدنی» می‌رود. تو هم بیا همین‌جور بشو! [آن‌وقت] می‌روی. «إهدنا الصّراط المستقیم». من نمی‌گویم مانند نبیّ می‌شوی، او نور خداست، من دارم الآن در جسمیّت، در اسلام حرف می‌زنم. یکی حرف نزند بگوید که این‌جوری است، من در اسلام دارم می‌گویم، در اسلام اگر تو هم باشی، [به] آسمان می‌روی. (صلوات بفرستید.)
+
این گفتم پنجاه‌هزار سال [حساب و کتاب قیامت] مال آنهاست [که علی ندارند]؛ اما خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، می‌گفت شماها که محبّ امیرالمؤمنین هستید یک‌جایی است به آن می‌گویند عقبه [از آنجا باید بگذرید]. {{ارجاع|ابان بن تغلب گفت: به حضرت امام‌جعفر صادق علیه‌السلام عرض کردم: فدایت شوم! معنای کلام خداوند متعال: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» چیست؟ ایشان فرمود: هر که را خداوند به‌ولایت ما گرامی دارد، او گردنه را پشت‌سر می­‌گذارد و ما آن گردنه هستیم که هر کس از آن بالا رود، نجات می­‌یابد. (کافی، ج1، ص357)}} قربان زهرا بروم، گفت علی‌جان من را حلال کن. گفت زهرا جان، تو را [حلال کنم]؟ گفت چه‌کار کنم؟ من حرف پدرم را قبول دارم، [پیغمبر] گفت [در قیامت] یک عقبه‌ای است، [که برای عبور از آن] باید رضایت شوهر باشد. حالا یک عقبه‌ای شما دارید [که برای عبور از آن] باید رضایت این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم باشد، رضایت زهرای‌عزیز باشد. توجه کنید، سرمایه قیامت رضایت این‌هاست، نه عبادت. عبادت بکن با رضایت [ائمه]، با امر. [ببین] چه‌جور حرف می‌زند؟ یک‌نفر گفته‌بود ایشان انگار عبادت را قبول ندارد، آخر تو [چه می‌گویی؟] من خیالِ حرف تو را قبول ندارم، نه [این‌که] من عبادت را قبول ندارم. [خدا به امام‌سجاد می‌فرماید] أنت زین‌العابدین، ای عبادت‌کننده. خدا به زین‌العابدین می‌گوید أنت زین‌العابدین. چه داری می‌گویی؟ خود امیرالمؤمنین عبادت می‌کرد، غش می‌کرد. عبادت، روحش ولایت است.  
  
شما البتّه من تشکّر می‌کنم [که این‌جا] می‌آیید، خدا اجر به شما بدهد! چقدر التماس به حضرت‌رضا {{علیه}} کردم [که] چه‌چیز بده؟ چه‌چیز بده؟ خب، دوست‌تان دارم، می‌خواهم‌تان، اما آن‌که باید بشوید، هنوز نشدید. من دلم می‌خواهد شما آسمانی بشوید! کجا آسمانی می‌شوید؟ تجدّدی نشو! عزیز من! کجا آسمانی می‌شوی؟ گناه نکن! عزیز من! دروغ نگو! خُدعه نکن! چشمت بکر باشد! پایت بکر باشد! علی {{علیه}} در قلبت باشد! به‌توسط امیرالمؤمنین {{علیه}} بالا می‌روی. یکی از این‌ها که با می‌روند، آن چبست؟ چه به آن‌ها می‌گویند؟ آپولو، آپولو بالا می‌رود، با چه‌چیز می‌رود؟ آپولو یک‌چیزی تویش است، این هیکلش به‌توسط آن می‌رود؛ اگرنه آپولو مثل یک [ماشین است]. مثلاً یک ماشین، ببین بنزین به آن می‌زند [و راه] می‌رود، فهمیدی؟ جسارت می‌شود اگر حرف بزنم، آن باید تویت باشد [تا] تو بروی، در آسمان بروی. طوری نیست، آسمان اصلاً چیزی نیست که! پیش من که هیچ‌چیز نیست؛ اما تو قربانت بروم، محبّت نداشته‌باش! برو؟ یک محبّت‌هایی است، این محبّت‌ها می‌بینی [که] امر خداست. خانمت را باید بخواهی، بچّه‌ات را باید بخواهی، ماشینت را باید بخواهی، خانه‌ات را باید بخواهی، تمام این‌ها را باید بخواهی، اما علاقه به آن نداشته‌باش! یک‌وقت اشتباه نکنی [که] بگویی حاج‌حسین می‌خواهد ما را چیز [منزوی] کند، زن‌هایتان هم بیایند [و] بگویند دیگر نمی‌خواهد [جلسه] بروی. جِدّاً باید خانمت را بخواهی! امرش هم باید، {{توضیح|امرش که امر خداست}} باید اطاعت کنی! چیست [که به او می‌گویی] فضولی نکن [و] حرف نزن؟! این حرف‌ها چیست [که] می‌زنید؟ او هم انسان است. (صلوات بفرستید).
+
حالا هنوز دست برنداشتم از تو، خب جان من، عزیز من، این حرفت [چیست؟] چرا خیالت را [به قلبت] راه می‌دهی؟ چرا کسی دیگر را [به قلبت] راه می‌دهی؟ چرا این‌ها را اذیت می‌کنی؟ حالا مگر خدا نگفت به شیطان؟ [شیطان] گفت بیایم توی قلب؟ [خدا] گفت [قلب] جای من است. خدا توی قلب توست. حالا می‌گوید قلب‌المؤمن، عرش‌الرحمن. این [حرف] بالاتر است. اگر شما تفکر داشته‌باشید، والله این حرف بالاتر است، اگر بفهمید. خدا نمی‌گوید من جایم در عرش است، خدا می‌گوید قلب [جای من است]، من در قلب تو مؤمن هستم. پس قلب تو از عرش هم بالاتر است، چرا گناه می‌کنید؟ چرا نمی‌فهمید؟ چرا توجه نداریم ما؟ این‌هم از آن حرفهاست. باباجان، من حرف خود آنها را می‌زنم، مگر من حرف دارم بزنم؟ من الان یک‌ذره حال‌ندار بودم، نزدیک بود دیگر این یک نفس را هم نکشم. من خودم را نمی‌توانم نگه‌دارم، من حرف خودم را نمی‌توانم بزنم، مگر من حرف کسی را می‌زنم؟ توجه کن، دوباره تکرار می‌کنم، قدر خودتان را بدانید.  
  
پس بعد از رسول‌الله {{صلی}} [مردم] طرف حکومت‌ها رفتند، باز هم خدا می‌داند همین‌طور دارم می‌خواهم بگویم، همین‌طور نمی‌توانم بگویم که الآن چه‌خبر است؟! دنیا چه‌خبر است؟! ما چه‌جوریم؟! آن‌ها چه جوری‌اند؟ یک اشاراتی می‌کنم، قربان‌تان بروم، پس بنا شد که، تند است؛ اما درست‌است، شما دنبال اسلام نمی‌خواهد بروید! بس است [این‌قدر] رفتید. حالا خدا می‌دانی معلوم‌کرده [که دنبال چه‌کسی بروید؟] خدا گفتم امام‌زمان {{عج}} مال همه‌کس غایب نیست. دیدی گفتم حضور کرد؟ گفت: این قالب است، این [ناصبی آن‌را] درست‌کرده [و] در بالاخانه است. به آن حاکم بگویید [که] این [وزیر] را نگهش‌دار! خودتان بروید! نشان داد، رفت، گفت این‌است. پس امام‌زمان {{عج}} هست، حالا هم هست، در عالم رؤیا حرف می‌زند. آدم، حرفش را می‌پرسد، مشکلاتش را می‌گوید، رفع مشکلات‌تان [را] می‌کند. مگر نگفت؟ {{دقیقه|30}} {{درباره متقی|گفتم: می‌خواهم یاورت باشم، گفت: صلوات بفرست.}} راه را نشانت می‌دهد. اصلاً صلوات یعنی‌چه؟
+
[می‌گویند] خدا نگفته [در اذان اشهد أنّ علیاً ولی‌الله بگویید]، کجا گفته؟ باسوادها، دبیرها، معلم‌ها، شما که یک عمری سرتان توی کتاب بود، شما که یک عمری پدرهایتان عالم بودند [و] برایتان حرف زدند؛ به تمام آیات قرآن، آن عالم‌ها جاهلند. [پیغمبر] می‌گوید هرکسی علیِ من را قبول ندارد، علیِ خدا را قبول ندارد، [او] جاهل است. صلوات بفرستید. چه‌چیز داری می‌گویی؟ یک‌قدری جان من از دنیا فارغ شو، دنیا آبستن می‌کند تو را. هی حرف این‌را می‌زنی، حرف آن‌را می‌زنی، دنبال آن می‌روی، چه‌کار می‌کنی، از این‌کارها [می‌کنی]؟ بیا باباجان بکر باش، باکره باش. باکره کسی است که از جوانی‌اش گناه نکرده، حالا اگر گناه کرده توبه کرده. این باکره است، این کسی است که شیطان را فلج کرده، شیطان را ناراحت کرده، خدا و پیغمبر را خوشحال کرده. صلوات بفرستید. {{دقیقه|30}}
  
... می‌گویند که یعنی آن‌ها درست‌است، اما از نادرستی نادرست‌تر است. آن‌ها حاجی‌ها می‌روند عبادت [اهل‌تسنّن] را می‌بینند، نه [این‌که] خودشان عبادت نمی‌کنند، وقتی این‌ها می‌کنند، می‌گویند بَه‌بَه این‌ها عجب آدمی‌اند! کاش این مکّه را نروید که سنّی بشوید! عزیز من! تو مکّه می‌روی، چه‌کار باید بکنی؟ مکّه چه‌خبر شده؟ چه ظلم‌هایی شده؟ چه دل‌هایی را، دل خدا و پیغمبر {{صلی}} را آتش زدند. این‌ها، حالا خوب است دیگر، این‌که می‌گوید، یک‌نفر از دنیا برود، بی‌دین می‌شود، [چون] این‌ها را می‌خواهی. عُمر را نمی‌خواهی، اصحابش را می‌خواهی، عُمر را نمی‌خواهی، کارهایش را می‌خواهی. خیلی درد دل من دارم، یک‌روز گفتم دل‌مان درد می‌کند، یکی رفت یک‌خُرده آب‌نبات آورد، خب حالی‌اش نیست من چه [می‌گویم]؟! الحمد لله [که] شما حالی‌تان است، قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، عزیزان من! آن‌وقت حکومت‌ها یوم جلو می‌آورند، مردم [هم] دنبال یوم می‌روند. مگر یوم نیست؟ چه یومی است؟ یک اشجع درست می‌کنند، می‌گوید بیا دنبالش برو! نروی هم که پدرت را درمی‌آورند. حالا برو کنار! من الآن دوباره هم می‌گویم: قربان‌تان بروم، نه کسی را تأیید کنید [و] نه تکذیب! بروید کنار! اطمینان داشته‌باشید که خدا می‌گوید من در کمین‌گاه ظالمم، هر وقت باشد به او می‌زنم. مگر به عمر و ابابکر نزد؟ فاش‌شان کرد، گفت این‌ها مرتدّ و کافرند. مگر به قلدرهای زمان نزده؟ این [نمرود] ادّعای خدایی می‌کرد، [خدا] یک پشه در دماغش روانه کرد. خب، مرتیکه [مردک]! تو خدایی؟! من پشه را خلق می‌کنم، حالا پدرت را درمی‌آورم. [پشه] در دماغ خدا رفت، حالا یک‌دانه از این طوق، موق‌ها درست کردند، نمی‌دانم از چه‌چیز، این می‌خواست چیز بخورد، توی سر خدا بزنند [تا] چیز بخورد. این آخر خداست که تو [دنبالش] رفتی؟ بدتر از آن‌که دنبالش می‌روی؛ حالا او می‌گوید: من خدا هستم، این می‌گوید: من یک‌چیز دیگر هستم. می‌شود بگویی؟ دنبالش می‌روی، توجّه! توجّه! توجّه! به این حرف‌ها توجّه کنید! آرام [باشید]! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، عزیزان من! بیایید حرف بشنوید! پس گفتم که الآن زمان ما شده سواد [و] عبادت؛ عین همان زمان است. آره! بدوید در مسجد و بدو جلسه بگیر و بدو نمی‌دانم آن‌جا که آنها همه کارها را بکنند، آخرش چه می‌خواهد؟ به تمام آیات قرآن! من یک‌دفعه، دو دفعه آقا را دیده‌ام، تنهای تنهاست.  
+
امام‌صادق می‌گوید، رسول‌الله صحبت می‌کند با سلمان. رسول‌الله صحبت می‌کند، چه‌کار می‌کند؟ آنها به تمام آیات قرآن دارند با امر خدا اطلاعیه نازل می‌کنند به تمام خلقت. شما الان عزیز من، دارید اطلاعیه نازل می‌کنید. من آدمی نیستم که تملق بگویم، خودتان که می‌دانید که. به تمام آیات قرآن، اگر یک کسی باشد که رزق من دستش باشد، علی علیه‌السلام را نخواهد، به حرفش نیستم، جان می‌دهم و نمی‌خواهم او را. آن گرسنگی افتخار من است که من از گرسنگی جان بدهم اما این‌را نخواهم. چرا بعضی‌ها را می‌خواهید؟ چرا بعضی‌ها که کسانی را می‌خواهند، تو هم [آنها را] می‌خواهی؟ تو چه کاره‌ای؟ باباجان، قربانت بروم، نمی‌فهمی با او محشور می‌شوی. تو اصلاً خواستت باید ولایت باشد، خواستت باید مطلق باشد، خواستت عزیز من محبوبت باشد، نه مغبون [فریب‌خورده]. صلوات بفرستید. ما بیشترمان خواستمان مغبون است؛ آن مغبونی به تمام آیات قرآن ملعون است، یعنی کسی‌که امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام، یعسوب‌الدین را قبول ندارد.
  
خب، حالا خدا ببین چه‌کار کرده؟ حالا این‌را می‌خواهم بگویم، این‌را الآن به شما بگویم، {{درباره متقی|خدا معلوم‌کرده، خدا می‌گوید دنبال متقی برو! آن متقی نماینده امام‌زمان {{عج}} است، آن متقی را خدا نگهش می‌دارد.}} مگر موسی را نگه نداشت؟! توی دامن دشمنش بزرگش کرد. مگر یوسف را در چاه نینداخت؟! [گفت:] یا أخاجبرئیل! بگیر یوسف را! به او گفت: کجا صدمه خوردی؟ [جبرئیل] گفت: امر را اطاعت کردم، گفت من در سِدرالمُرسلین [سِدرة‌المُنتهی] بودم، گفتی [یوسف را] بگیر چه‌جور آمدم [و] گرفتمش. خدا می‌گیردت، نگاه نکن [که] حالا یکی با تو بد می‌شود، بد بشود. به یارو گفتم، آن‌که گفتم من نمی‌خواهم بگویم. {{دقیقه|35}} گفتم، جخ [تازه] می‌گوید مثل من بشو! اگرنه راضی‌ات نمی‌کنم، من هم به او گفتم. تو هم باید همین‌جور باشی، من که این‌جورم، تو هم باید این‌جوری باشی. حالا دل‌خور بشود، چطور می‌شود؟ ما نمی‌خواهیم اصلاً این ما را بخواهد که!
+
شما باید عظمت کلام پیغمبر [را] لامحاله بدانید. ما که نه عظمت پیغمبر را می‌دانیم، نه عظمت ولایت را می‌دانیم، نه عظمت قرآن را می‌دانیم. مگر [می‌دانیم] چقدر مهم است؟ مگر عبادت پیغمبر شوخی است؟ انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی، یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما. امروز اشاره می‌کنم، نتوانستم [قبلاً اشاره] بکنم، امروز می‌کنم. عزیز من، حرف تند است؛ اما به تمام آیات قرآن تند نیست، تو می‌گویی تند است. تو کندی، که می‌گویی آن تند است. دوباره تکرار می‌کنم، تو گنگی که می‌گویی تند است، نه نیست. حالا ببین [خدا] چه‌کار دارد می‌کند؟ [می‌فرماید] یا رسول‌الله، اگر علی را معرفی نکنی، هیچ‌کاری نکردی. بیست و دو سال [زحمت] پیغمبر را گذاشت کنار. کجا [کار و عبادت] کنار است؟ موقعی‌که این [کار] اتصال به امر نباشد؛ امر خدا، علی‌بن‌ابوطالب است. صلوات بفرستید.  
  
خدا می‌داند من بعضی‌ها را این‌قدر می‌خواهم که، فقط جانم را فدایش نمی‌کنم، هر چه دارم فدایش می‌کنم. فقط جانم را گذاشتم مال [برای] امام‌زمان {{عج}}، اگر هم حالا امام‌زمان {{عج}} نداشته‌باشد، فدایش می‌کنم. چرا؟ [این‌شخص] علی {{علیه}} دارد، حسین {{علیه}} دارد، زهرا {{علیها}} دارد، سخاوت دارد، فتوّت دارد، کمال دارد، جمال دارد، همه‌چیز دارد. تو پیِ چه‌چیز می‌گردی؟ حالا خدا گفت متقی؛ برو این‌جا، حالا باز هم پاداش به تو می‌دهد. هستند، حالا به تو می‌گوید که تو برو آن‌جا با او بساز! آخر او یک‌وقت داد هم می‌زند، یک‌وقت یک‌چیزهایی که مطابق میل تو نیست، هم می‌گوید. آن‌ها را آن‌وقت شیطان بزرگ می‌کند، می‌گوید اگر این آدم خوبی است، چرا این‌را گفت؟ اگر این‌است، [چرا] این‌را گفت؟ آن‌را بزرگ می‌کند، از این‌جا ورمی‌آوردتان [جدایتان می‌کند]. از این‌جا که شما را ورآورد، به‌دینم! به آیینم! از امر ولایت ورمی‌آوردتان. کسانی‌که از این‌جا ورآمدند، از امر ولایت ورآمدند، این‌جا دارد امر ولایت افشا می‌شود. خوش به حال شماها که این کتاب‌ها را کمک کردید، پخش شده. الآن، این جزوه‌ها، کتاب‌ها، این‌ها همه‌اش حضرت‌زهرا {{علیها}} خوشحال است که دارید حمایت می‌کنید. مواظب باش نقامت نکنید! نقامت آن‌موقعی است که دست از این‌جا برداشتید. (صلوات بفرستید).
+
[پیغمبر در تبلیغ امیرالمؤمنین] یک‌ذره کندی نکرد؛ یکی ما را نصیحت می‌کرد، می‌گفت گفتی کندی [کرد]. کندی نکرد، یک‌ذره پیغمبر تأمل کرد. مثل مَلَکی که یک امری [به او] شد، یک‌ذره [در اطاعتخب حالا ما آن‌را می‌گویم کندی [کرد] دیگر؛ این‌هم مال تو، مال فضولی تو. او [فرشته را] گفت [به‌خاطر کندی] سیصد سال پرتش کرد [یک کناری]. [اما خدا] پیغمبر را پرت نکرد، پیغمبر را تأیید کرد، گفت حالا این‌را بگو. حالا که [امیرالمؤمنین معرفی] شد، [خدا] گفت ألیوم أکملت لکم دینکم. [ای] پیغمبر من، من می‌خواستم تو دین را معرفی کنی، نه اسلام را. این اسلام حالا یک معرف دارد، او که [غصب] کرد می‌گوید منم. حالا [پیغمبر] چه‌کرد؟ [خدا] گفت بلند کن علی‌بن‌ابوطالب را، مردم بدانند [وصی] این‌است. حالا وقتی [علی را] بلند کرد، [خدا] گفت ألیوم أکملت لکم دینکم.
  
پس بنا شد [که] دنبال خلق نروید! این‌ها ادیان به‌وجود آوردن است. الآن می‌گوید آن‌که خدا گفته، می‌گوید عیب ندارد، تو هم می‌گویی عیب ندارد. این‌جا بیا برویم، این‌جا ثواب کنیم. امام‌صادق {{علیه}} قسم می‌خورد [و] می‌گوید: آن‌ها که حربه نداشتند، دامن‌هایشان را پُر [از] سنگ کردند، می‌انداختند طرف [امام‌حسین {{علیه}}]، می‌گوید طرف جدّم حسین {{علیه}} می‌انداختند [تا] ثواب کنند. این‌را چه‌کسی کرده؟ من جِز می‌زنم، این‌را چه‌کسی کرده؟ خدا کرده؟ خدا که می‌گوید این [حسین {{علیه}}] نور من است، خدا که می‌گوید این اگر نباشد، عالم فروزان [فروریزان] می‌شود. حالا به تو چه می‌گوید؟ می‌گوید به حرف متقی برو! من باز هم پاداش به تو می‌دهم. یک قصر به تو می‌دهم [که] خلق اوّلین تا آخرین را دعوت کنی، جا دارد. خب بفرما! اگر امام‌زمان {{عج}} الآن ظاهر نیست، متقی که هست، تو صبر نداری با متقی بسازی. متقی جلوی عشقت را می‌گیرد، تو عشق‌بازی! می‌خواهی عشق کنی. آن‌را می‌خواهی بگذاری که اسمش را هم نمی‌آورم، بروی عشق کنی. تجدّدی‌ها را [ببینی و] عشق کنی، مال مردم را بگیری [و] عشق کنی. تو عشق‌بازی، تو باید ولایت‌خواه باشی، نه عشق‌باز. این‌است که همه هم آن‌طرف می‌روند، الآان چه‌کسی هست؟ الآن ببینم، الآن کدام ما [هستیم]؟ ما قربان‌تان بروم، یک حدّی هستیم. من دلم می‌خواهد تمام وجود شما بگوید علی! تمام وجودتان بگوید امام‌زمان! همه وجودتان بگوید متقی! این زبان [متقی] دیگر زبان خداست، این زبان به‌دینم! زبان خداست؛ کلام او کلام خداست.  
+
حالا آقا مرجع است، من نمی‌فهمم مرجع یعنی‌چه؟ حالا یکی بگوید برای ما، ما بفهمیم مرجع یعنی‌چه؟ {{دقیقه|35}} کی می‌گوید؟ اسم نمی‌آورم، بگو ببینم. (محل رجوع، کسی‌که به او مراجعه کنند.) به او رجوع کنیم؟ کی گفت؟ کی گفت؟ باید حرفت سند [داشته] باشد. برو دعا کن راضی است، اگرنه چیز دیگر به تو می‌گفتم. کجا به او رجوع کنند؟ او خودش باید رجوع کند. اگر مرجع رجوع به امام‌زمان نکند، او مرجع نیست که، او مزاحم است. پس کسی حق ندارد [بگوید به‌من رجوع کنید،] قربانتان بروم. مگر امام‌زمان مدیرعامل تمام خلقت نیست؟ [مرجع] محل رجوع [است]؟ چه بازی‌هایی درآورده. حالا [قضیه] این‌است، این مرد مجتهد است. یک‌جای حساس قم را هم گرفته، از آنجا حساس‌تر نیست که ایشان نماز می‌خواند. أشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله نمی‌گوید. فهمیدی؟ حساس‌ترین جای [قم] است، چون‌که با این‌است، او آنجا گذاشته‌است او را. این باید برود توی لا اله الا الله، این باید برود توی کَل‌وارها [روستا، ده]، [اما] آنجا گذاشته‌است او را. یکی هم حالی‌اش نیست، می‌روند پشت‌سرش نماز می‌خوانند. فقط کسی‌که اعتراض به او کرد، من بودم. پیغام برایش دادم، گفتم تو [چه] کار می‌خواهی [بکنی؟] سند می‌خواهی؟ وقتی‌که پیغمبر علیه‌السلام، امیرالمؤمنین را روی دست بلند کرد، ألیوم أکملت لکم دینکم [نازل] شد. درست‌است؟ حالا [خدا می‌فرماید علی] ولیکم، ولیِ من است. [پیغمبر فرمود] من ولیِ اسلام بودم، علی ولیِ دین است. همان‌جا سلمان بلند شد، اذان گفته بلند. این‌ها تا زنده هم بودند أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أنّ محمداً رسول‌الله، أشهد أنّ علیاً ولی‌الله، حجة‌الله می‌گفتند. خود پیغمبرش هم می‌گفت. این مرتیکه [عمر] خیلی جنایتکار است، خیلی. اصلاً این عمر و ابابکر نمی‌خواستند کسی اسم امیرالمؤمنین را بیاورد. این [هم] که الان می‌گوید بیا برادرشان بشو، گفتم من یک همچین داداشی، برادری نمی‌خواهم. آره، آن حرف [را] که به او زدم حالا توی نوار نمی‌خواهم بزنم. ان‌شاءالله نوار تمام شود، من به شما می‌زنم [که] من چه‌چیز به یارو گفتم. فهمیدی؟ صلوات بفرست.
  
الحمد لله، شکر رب‌العالمین، من نگاه می‌کنم، می‌بینم همه‌تان همین‌ساخت هستید. این حرف‌ها را می‌زنم که از آن‌ها منزجر بشوید! نه [این] که یک‌دفعه شیطان بازی‌تان بدهد، [بگویی] آره کی‌اک یک‌چنین کاری کرده‌است و {{دقیقه|40}} نمی‌دانم این کارش خیلی به‌جا بوده‌است و این‌ها. مگر ابوحنیفه کارش به‌جا نبود؟ مگر به‌غیر [این‌بود که] چیزها را گرفت [و] به مردم داد؟ کارش به‌جا بود؛ اما به امر خدا، امر امام‌زمان نبود، بی‌جا بود. کارهایتان که به امر امام‌زمان {{عج}}، به امر امیرالمؤمنین {{علیه}} [نباشد] بی‌جاست. حالا او [منصور دوانیقی] می‌دانست چه به این می‌کند؟ اصلاً [ابوحنیفه] امام‌صادق {{علیه}} را نصیحت کرد. بعضی‌ها هم هنوز همین‌جورند، چطور نصیحت کرد؟ گفت آقا! چیز گرفتن [و] به فقرا دادن عیب دارد؟ خب، عیبش را فهمید، آخرش هم بی‌دین شد. یک‌وقت انفاق، تو را بی‌دین می‌کند، خوب شد؟ به‌جا نمی‌دهی، می‌دهی به بدعت‌گذار، یا می‌روی به او که [طرف‌دار] بدعت‌گذار است، به او می‌دهی. به تو می‌گوید یک لقمه به مؤمن بده، خدا ثواب حجّ و عمره به تو می‌دهد. تو مؤمن را تشخیص نمی‌دهی، چرا تشخیص نمی‌دهیم؟ ما ولایت‌مان کم است، نمی‌گویم نداریم. اگر ولایت داشته‌باشی، به تمام آیات قرآن! خودش راهنمایت می‌شود. توجّه می‌کنی یا نه؟ من یک‌پاره‌وقت‌ها یک‌چیز به یکی می‌دهم، یک سجده شکر می‌کنم که خدایا! این‌را حواله کردی، این‌جا آمد، من به او دادم، خدایا! شکر؛ اما یک‌وقت می‌بینی یک‌چیز به یکی می‌دهی، کفر است. گیج و ویج نشوید!
+
گفتم پدرجان این سندش. یک تشکیلاتی در تهران [ترتیب] دادند مهندس‌های درجه یک، خیلی آنها که به‌اصطلاح می‌خواستند بفهمند. یک آقای زند بود، مهندس بود، [به او] گفتند تو با علما دوستی، پاشو برو سند [اشهد ان علیاً ولی‌الله را] بیاور. خودش آمد درِ دکان ما، گفت پیش آقای‌گلپایگانی رفتم، [پیش] شریعتمدار، علمای تبریز، علمای آذربایجان، علمای مشهد، شهرها را همه را گفت. گفت چندین‌وقت است که دارم می‌گردم این‌ها را قانع کنم، این‌ها برجسته‌ترین مردم ایرانند. هرکسی [چیزی] گفته؛ یک‌نفر بود مجتهد بود، درِ دکان ما بود، گفت روایت داریم اگر اذان بگویی این‌قدر ثواب دارد، اذان را با اقامه بگویی این‌قدر ثواب دارد. گفت آقا این‌ها را آنها هم می‌دانند، سند می‌خواهند. {{دقیقه|40}} من همان جمله را به او گفتم که پیغمبر اکرم وقتی امیرالمؤمنین را روی دست بلند کرد، [الیوم] أکملت لکم دینکم [نازل‌شد]، [گفت علی] ولیکم، ولی است. {{ارجاع|مَعاشِرَ النّاسِ، إِنَّهُ آخِرُ مَقامٍ أَقُومُهُ فی هذَا الْمَشْهَدِ فَاسْمَعُوا وَ أَطیعُوا وَانْقادُوا لاِمْرِ اللهِ رَبِّکُمْ، فَإِنَّ اللهِ عَزَّوَجَلَّ هُوَ مَوْلاکُمْ وَ إِلاهُکُمْ، ثُمَّ مِنْ دونِهِ رَسولُهُ وَ نَبِیُّهُ الْمُخاطِبُ لَکُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدی عَلیٌّ (علیه‌السلام)، وَلِیُّکُمْ وَ إِمامُکُمْ بِأَمْرِاللهِ رَبِّکُمْ، ثُمَّ الْإِمامَةُ فی ذُرِّیَّتی مِنْ وُلْدِهِ إِلی یَوْمٍ تَلْقَوْنَ اللهَ وَرَسولَهُ.
 +
{{خط جدید}}پیامبر اکرم: ای مردم، این آخرین بار است که در این مکان و این اجتماع به‌پا ایستاده‌ام! پس بشنوید و فرمان حق را گردن نهید و اطاعت کنید، زیرا خداوند عزّ و جلّ صاحب اختیار و معبود شماست و پس از خداوند، ولی شما، فرستاده و پیامبر اوست که هم اکنون در برابر شماست، و پس از من، به فرمان پروردگارتان، علی (علیه‌السلام) ولی و صاحب اختیار و امام شماست، آن گاه امامت و ولایت در ذرّیه و فرزندان من از نسل او خواهد بود تا روزی که به دیدار خدایتان و رسولش خواهید آمد. (فرازی از خطبه غدیر)}} همان‌جا سلمان اذان گفت، اقامه گفت، این‌ها [اشهد انّ علیاً ولی‌الله] می‌گفتند اما دیدند نمی‌توانند این‌را افشا کنند. چرا نمی‌توانند؟ [چون عمر] گفت انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی، یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما راجع‌به پیغمبر است، ما تسلیم علی نمی‌شویم، صریح [گفت]. گفتم آنها که [اشهد انّ علیاً ولی‌الله] نمی‌گویند، تسلیم علی‌بن‌ابوطالب که نیستند، تسلیم امر پیغمبر هم نیستند. این مرد بزرگوار رفت، تمام آنها قبول کردند؛ اما این آدمی که آنجا مسجد بالاسر نماز می‌خواند قبول نمی‌کند. اغلب آخوندها یک‌حرفی را برای خودشان برانگیخته کرده‌اند، به‌اصطلاح دنبال آن هستند، نه دنبال حقیقت. حقیقت تمام خلقت علی‌بن‌ابوطالب است. صلوات بفرستید.
  
پس بنا شد حکومت‌ها غاصبند، عزیز من! دنبال غاصب نرو! کجا می‌روی؟ پی خوشی می‌روی، الآن چه‌خبر است؟ گفتم، چقدر لا إله إلّا الله گفتند و لا إله إلّا الله را نفهمیدند. اصلاً خدا طردت کرده، می‌گوید اگر لا إله إلّا الله گفتی، قبولی من علی {{علیه}} است. قبولی من علی {{علیه}}، یعسوب‌الدّین، امام‌المبین، حجّت‌خدا، وصیّ رسول‌الله [است]، آن‌وقت لا إله إلّا الله گفتی. تو دروغ می‌گویی، تو اگر من را قبول داری، چرا امر من را قبول نداری؟! امر من علی‌بن‌ابوطالب {{علیه}} است. (صلوات بفرستید).  
+
حالا عزیز من، امیرالمؤمنین نه خودش قدرت است، اسمش قدرت است. به تمام آیات قرآن، توجه کنید به این حرفها، یک‌قدری علی‌خواه باشید، علی‌شناس بشوید. حالا [علی] با تمام قدرتش چه‌کار می‌کند؟ امیرالمؤمنین دو مرتبه ناراحت شد. یک‌دفعه [امام‌حسین] آنجا ناراحت شد که قاسم آمد درِ مسجد، صدا زد عموجان، قربانت بروم، بیا بابایم ناراحت است. گفت قاسم‌جان غصه نخور، آقایت را دو دفعه، سه‌دفعه زهر دادند؛ رفت سر قبر پیغمبر شفا گرفت. این انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی را آنها عمل می‌کنند، حالا [امام‌حسن] خودش شفاست، [اما] می‌رود سر قبر پیغمبر شفا بگیرد. گفت علی پدرجان [عموجان] آنجا بهتر بود، حالا جگر پدرم را دیدم توی تشت. [پدرم] صدا زد خواهر جان یک تشتی بیاور، می‌خواهم استفراغ کنم. دیدم جگر بابایم [را] توی تشت. آنجا خیلی امیرالمؤمنین ناراحت شد، دیگر کجا ناراحت شد؟
 +
کجا ناراحت شده علی؟ روایت داریم حضرت‌زهرا در ظاهر رفت غسل کرد، حسن و حسینش را برد حمام، گفت شاید یک‌وقت [دیگر نباشم]. حسن و حسین را غسل داد، خودش هم غسل کرد. صدا زد فضه من می‌روم توی این [اتاق]. جایی [بود] که مثل بیت‌الاحزان بود، حضرت‌زهرا آنجا عبادت می‌کرد. رفقایی که خانه می‌سازید، یک اتاقی را تشکیل بدهید به‌نام بیت‌الاحزان، آنجا بروید با خدا حرف بزنید. چقدر می‌روی میز و مبل می‌خری؟ جگر من به‌دینم خون‌است. اتاق میز و مبل تشکیل می‌دهید. بعضی‌هایتان [مهر دنیا] دارید، {{دقیقه|45}} هنوز به تمام آیات قرآن، ریشه‌تان یک کم و زیادش به دنیاست. اتاق بیت‌الاحزان قرار بده، چرا می‌گوید [شخص] وقتی می‌میرد [یا] می‌خواهد بمیرد، در آن اتاق بگذار او را که عبادت می‌کرد. گفته مبل و صندلی بگذار؟ این‌است [از آن] حرفها که می‌گویم دلم خون‌است. اتاق بیت‌الاحزان داشت زهرا، گفت فضه من می‌روم آنجا [در آن اتاق.] صدایم بزن، اگر جواب ندادم، برو علی را خبر کن. امام‌حسن [و] امام‌حسین آمدند. [حالا] آمدند.  
  
حالا که امر امیرالمؤمنین {{علیه}} را قبول داری، امیرالمؤمنین {{علیه}} خودش امر است، یک امرهایی هم می‌کند، باید آن‌ها را قبول کنی. یکی امر امیرالمؤمنین {{علیه}} این‌است که سخی باش! یکی امر امیرالمؤمنین {{علیه}} این‌است که می‌گوید من عدالت دارم، تو عدالت داشته‌باش! ببین امیرالمؤمنین {{علیه}} چه‌جور است؟ به یک بچّه یهودی ظلم شده، امیرالمؤمنین {{علیه}} می‌تواند برود آن ظالم را بکشد، آن‌را کار ندارد، می‌گوید: خودم ناراحت شدم. کاری به او ندارد، می‌گوید: من ناراحت شدم. خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! گفت: چنان امام‌المبین، یعسوب‌الدّین، قدرت تمام خلقت ناراحت شد [که] گفت کمرم لطمه خورد، حالا نمازهای نافله‌اش را تا چندوقت نشسته خواند. این [علی {{علیه}}] مظلوم‌پرور است، نه ظالم‌پرور. این‌مردم، بیشترشان حکومت‌ها ظالم‌پرورند. {{دقیقه|45}} می‌گوید به حرف من باش! نباشی نمی‌گذاشت. فرقی نمی‌کند، او [یزید] هم به امام‌حسین {{علیه}} همین را گفت، گفت بیا به حرف من! بفهم [که] من چه [می‌گویم]؟! کجایی؟! کجا می‌روی؟! چرا ناراحت نیستی؟!
+
خدایا نگهم‌دار، بتوانم حرفی بزنم که رفقا هم استفاده کنند. حالا چه‌کار کرد؟ امام‌حسن و امام‌حسین آمدند. گفت فضه مادر ما کجاست؟ گفت مادرت استراحت کرده. گفت فضه مگر ما نمی‌دانیم مادرم از دنیا رفته [که تو] این‌را می‌گویی؟ گفت حسن‌جان، حسین‌جان، حالا که می‌دانید، برو بابایت را خبر کن. این‌ها آمدند درِ مسجد، صدا زد پدر جان بیا، مادر ما از دنیا رفت. به تمام آیات قرآن، روایت داریم علی از مسجد آمد، یک‌دفعه خورد [زمین]، افتاد. گفت خدا، زانویم دیگر گیر ندارد، گیر زانوی من فاطمه بود. دو مرتبه از جا بلند شد، یک چند قدم رفت، دوباره به زانو درآمد. رفقای‌عزیز، بیایید گیر زانویتان ولایت باشد، نه لهو و لعب. شما گیر زانویتان باید ولایت باشد. حالا [علی] آمد، تا آمد رفت روی زهرا را باز کرد. هی گفت زهرا جان، امیرالمؤمنین صدایت کرده، چرا جواب من را نمی‌دهی؟ جوابی نشنید. [امیرالمؤمنین] نمی‌گفت [زهرا از دنیا رفته]، نمی‌توانست. این [حضرت‌زهرا] جواب نداد [چون] می‌خواست این‌کار افشا بشود.  
 +
یک‌وقت حالا امیرالمؤمنین چه‌کرد؟ [قبلاً] حرفهایش را زده‌بود زهرای‌عزیز به پیغمبر [امیرالمؤمنین]. حالا آمد [لباسش را] دربیاورد [دید فرموده از روی لباس غسل بدهد]. [امیرالمؤمنین] غسل داد، فضه آب می‌ریخت. یک‌وقت دید علی سرش را گذاشت به دیوار، های‌های گریه می‌کند. گفت علی‌جان، تو که توان تمام خلقتی. چرا توانت را داری از دست می‌دهی؟ گفت دستم رسید به بازوی زهرا.
  
من رفتم دیدم یک مُشتی از این کیفی‌ها، همچین می‌خندیدند و می‌گفتند. گفتم نمی‌فهمند چه‌کار دارند می‌کنند؟ می‌خندند. خنده، نفهمی است، خنده‌های شما همه‌اش فهمیدگی است. نمی‌فهمد دارد چه‌کار می‌کند؟ چه‌کسی را پرورش می‌دهد؟ دنیا پرورش‌گاه است، باید امر خدا را پرورش بدهی. امر، الآن قسم می‌خورم شما همه‌تان تا الآن، حالا فردا چه‌جور بشود [را] نمی‌دانم؟! شما الآن دارید ولایت را پرورش می‌دهید، امر حضرت‌زهرا {{علیها}} را پرورش می‌دهید. من بی‌خودی این‌قدر شماها را نمی‌خواهم، خیلی می‌خواهم. توجّه کنید! قربان‌تان بروم، کار خدا چطور موفّق نیست؟
+
حالا [شما] این‌ها [که زهرا را کشتند] را می‌خواهید؟ لامذهب‌ها، این‌ها را می‌خواهید؟ [امیرالمؤمنین] گفت یک‌قدری من می‌دانستم، [اما زهرا بازویش را] از من پنهان کرده‌بود. چه‌خبر است دنیا؟ حالا چه‌کار کرد؟ زهرا را غسل داد، کفن کرد. حالا وصیت زهرا را می‌خواهد عمل کند، زهرا را [شبانه] دفن کرد. یک‌وقت دید دو دست مثل دستهای پیغمبر پیدا شد، [گفت] علی بچه‌ام را بده. گفت رسول‌الله، زهرا به این زودی {{دقیقه|50}} حرفش را نمی‌زند، [وقتی] آمد [پیشت] تحقیقات کن [که] امتت با ما چه‌کار کردند؟ [زهرا] نمی‌خواهد بگوید. پیغمبر گفت علی‌جان، زهرا این‌جوری نبود که به‌من دادی، این بازویش شکسته. یک‌قدری شرم کرد پیغمبر، دید که علی که دارد می‌سوزد، گفت سوزشش را زیاد نکنم.  
  
این فلانی تشریف داشت، یک‌نفر از زاهدان [به این‌جا آمد]. خیلی به‌اصطلاح، در زاهدان از این مدّعی‌تر کم است. این برمی‌داشت یک‌وقت من به او گفته‌بودم که {{توضیح|یکی از این بچّه‌هایی که از دهات است [بود]، حالا آمده مهندس نمی‌دانم فلان‌شده}} گفتم یک گوسفندی، یک‌قدری نانی در آن‌جاببر [و به فقرا بده]. یک دو، سه‌سال برد، یک‌دفعه حسّ کرده نه که [شاید] این‌ها خوش‌شان نیاید، [به‌خاطر همین دیگر] نبُرد. حسّ کرده که، نه که این‌ها بگویند تو مثلاً باند درست کردی، [دیگر] نرفت. این بدبخت شد، بیچاره شد، خدا از او گرفت. یک‌وقت می‌بینی کسی را به‌اصطلاح در ظاهر نمی‌خواهی، اما در باطن داری امر او را اطاعت می‌کنی، خواست او را اطاعت می‌کنی، تو همان هستی. چه‌کسی این حرف را می‌فهمد؟ تو داری خواست او را اطاعت می‌کنی. در مردم هم [هست]، به‌حساب می‌گوید من که با آن‌ها نیستم. با او نیست، با خواستش است، این با خواستش است. یک‌وقت یک تلفن به ما می‌زد، گفت {{توضیح|به یک‌نفر خصوصی گفته‌بود، پسره هم به‌من گفت،}} گفت: می‌گوید [که] من اگر تلفن به ایشان بزنم، آن‌وقت می‌گوید شما با آن‌جا سر و کار داری. هنوز حرف نزده، این دارد این حرف‌ها را خودش درست می‌کند. این بدبختی از توی خودش ایجاد می‌شود، خدا نکند ما بدبختی از توی خودمان ایجاد کنیم. عزیز من! چه‌کسی را می‌خواهی؟!
+
حالا مگر دست برداشتند؟ اشجع درست‌کردند، همیشه اشجع‌ها هست، نمی‌توانم بگویم. حالا [عمر] اشجع درست‌کرده، حالا آمده می‌گوید زهرا را [از قبر] درمی‌آورم، اشجع یعنی ابابکر به او نماز کند. پیغمبر حرفها را [به آنها] زده‌بود، گفت بترسید از آن زمانی‌که علی‌بن‌ابوطالب لباس قرمز بپوشد، شمشیر دست بگیرد، سوار چینه بشود، [یعنی] دیوار. دور قبرستان بقیع من دیده‌ام چینه بود، حالا هم هست. یک‌وقت عمر دید این‌جور است. [امیرالمؤمنین] گفت والله [اگر] دست به این قبرها بگذارید، خونتان را می‌ریزم. تا عمر دست گذاشت، [امیرالمؤمنین] آمد پایین، بیخِ خِرَش را گرفت، [عمر] هی دست و پا می‌زد. خوره به آن حرفت ببرد عباس، خوره به خودت ببرد و حرفت. حالا یک‌دفعه [عباس] گفت [رهایش کن]. دفاع کرد از عمر، بی‌خود نبود که زهرا راهش نداد. آن معاویه یک‌حرف است، این [عباس] از اولش کج بود. چون بس‌که کج است، نسلش بنی‌عباس است. به‌دینم من از اول این عباس را نمی‌خواستم، [با این‌که] اصلاً نمی‌فهمیدم که این حرفها هست. قلب من عباس‌گیر نبود، قلب من ابوالفضل‌گیر بود. حالا این [عمر] دست و پا می‌زد، عباس گفت تو را به‌حق صاحب این قبر، یعنی پیغمبر، ولش کن. [امیرالمؤمنین] دست برداشت. دست برداشت، حالا امیرالمؤمنین آمده خانه. یک‌نفر در زد. گفت بیا تو، من که دیگر زهرا ندارم.
  
من به قربان ائمه بروم، مگر امام‌صادق {{علیه}} نبود که می‌گوید یک عدّه‌ای از یمن می‌آمدند، {{توضیح|این‌ها خاک‌آلود بودند}} پدرم این‌ها را می‌گرفت [و] همین‌طور می‌بوسید، می‌گفت: صادق‌جان! این‌ها بوی بهشت می‌دهند. تمام شماها بوی بهشت می‌دهید، والله! من خجالت می‌کشم؛ اگرنه سر اندر پایتان را می‌بوسیدم. چرا؟ شما الآن دارید خواست حضرت‌زهرا {{علیها}} را اطاعت می‌کنید. عزیز من! چرا این‌همه یک مؤمن را بالا برده؟ چون‌که این مؤمن ولایت دارد. می‌گوید: می‌خواهی جمع ما را زیارت کنی؟ برو یک مؤمن را زیارت کن؛ اما «بشرطها و شروطها»، نه هر مؤمنی را. شما مؤمن‌ها را اشتباه می‌گیرید؛ این‌است که من یک‌قدری، حرف مشکلم است [که آن‌را] بزنم. شرط و شروط دارد، آن‌که نمی‌دانم یک ماشین نمی‌دانم پنجاه میلیونی دارد، یک‌خانه دارد، آتش‌کده درست‌کرده [که نیست]. یک‌نفر است از این‌ها که خیلی اسم و رسم دارد، {{دقیقه|50}} یک‌نفر گفت ما یک‌ماه در زیرزمین [خانه] این‌کار می‌کردیم، [آن‌جا را] آینه [کاری] کردیم. خجالت می‌کشم، می‌خواهد آن‌جا برود، همه جان‌شان پیدا باشد! تو [هم] او را می‌خواهی، تو با اعمالش شریک هستی، بدبخت بیچاره! آخر او مؤمن است یا هم فاسق است؟! هم فاسق [است و هم فاسق] درست‌کن [است]، من نمی‌توانم بگویم که! هم فاسق است [و] هم فاسق درست‌کن، کاش خودش فاسق بود! همان آدم، مبلّغ است. حالی‌ات است چه می‌گویم؟!
+
خدایا عاقبتتان را به‌خیر کن.
  
من هم گفتم، گفتم: همه‌شما خطیب هستید، امام‌سجاد {{علیه}} گفت: ای خطیب! تو از برای خلق، خدا و رسول {{صلی}} را به غضب آوردی. من گفتم، فرحزاد [و] این‌ها هم بودند، گفتم: همه‌تان خطیب هستید. نمی‌توانند هم‌دست بردارند، اگر گفتید چرا؟ قانع و راضی نیستند. خدا علماء را رحمت کند! این حاج‌شیخ‌عباس به مهدی‌شان می‌گفت، {{توضیح|خدا بیامرزدش}} برو باباجان! از توی محلّه نستان [چیز نَخَر]! برو دو، سه تا از این محلّه‌ها که ما را نمی‌شناسند، از این چیزهای زده بگیر. ببین هم آبروی خودش را حفظ می‌کند، می‌گفت از این‌ها بگیر!
+
خدایا ما را با خودت آشنا کن.
  
حالا چطور است؟ چه‌خبر است؟ درد بی‌درمان من این‌است که شماها هم دنبال آن‌ها می‌روید. برو کنار! همیشه خدای تبارک و تعالی شما بشر را راهنمایی کرده [است]. سلمان گفت: اگر عمر من طولانی شد [و] آن‌زمان را درک کردم، چه‌کنم؟ [پیغمبر {{صلی}}] گفت: [انجام] واجبات، ترک‌محرّمات، انتظارالفرج، به‌خیر و شرّ مردم شرکت نکن! خیرش شرّ است. تمام خیر الآن در زمان ما شرّ است، به سی‌جزء کلام‌الله! نمی‌توانم بگویم. نوار است، همه‌کس می‌شنود، نمی‌توانم بگویم. همه‌اش شرّ است، ما می‌گوییم [که] خود پیغمبر {{صلی}} گفته، ما هم گردن او می‌اندازیم. بابا! چه‌کاره‌ای؟ عزیز من! برو کنار! اگر شما ثواب نخواهید بکنید، کار درست‌است. من نمی‌گویم گناه کنید! ثواب هم نخواهید بکنید! چون‌که حضرت فرمود که خیرشان شرّ است. آن‌ها پی [دنبال] خیر، به حرف خلق رفتند، شما هم به حرف این می‌روید. (یک صلوات بفرستید).
+
خدایا ما اگر زهراپرست نیستیم، زهراخواه باشیم.
  
به حرف خلق رفتند، زهرای ما را کشتند. به حرف خلق رفتند، نور خدا را، حقیقت خدا را، حسینِ ما را کشتند. کجا دنبال خلق می‌روید؟ آخ! آخ! وقتی آدم [این حرف‌ها را می‌شنود] آتش می‌گیرد. تمام کسانی‌که گمراه شدند دنبال خلق رفتند، اوّلاً کاری که کردند، این‌ها [یعنی ائمه {{علیهم}}] را خلق حساب کردند. چقدر می‌گویم این‌ها را خلق حساب نکنید! حالا به آن فلانی، رئیس‌دانشگاه می‌گویی، [در جواب] می‌گوید آن‌زمان این‌جوری بوده [است]. زمان عوض می‌شود، آیا زهرایِ ما هم عوض می‌شود؟ آیا حسینِ ما هم عوض می‌شود؟ آیا امام‌رضا {{علیه}} عوض می‌شود، که [به او] زهر می‌دهید؟ تو عوضی هستی، خدا عذاب‌تان را زیاد کند! {{دقیقه|55}}
+
خدایا تو را به‌حق وجود حضرت‌زهرا [که] وجودش همیشه جاویدان است، به‌حق وجود ائمه [که] همیشه وجودشان جاویدان است، خدایا این رفقای من را هم جاویدان قرار بده.
  
[عُمر] به معاویه نوشت: معاویه! می‌خواهم خوشحالت کنم، خیالت راحت باشد، دیگر مزاحم در حکومتت نداری. زهرای‌عزیز می‌خواست [احکام را] فاش کند، دیگر نمی‌تواند. چنان [به او] فشار آوردم [که] عضله‌هایش را خُرد کردم. اگر [زهرا] این مصحف را فاش می‌کرد، همه ما از بین می‌رفتیم. حالا حرف من این‌است: چه‌کسی هیزم جمع کرد؟ [عُمر] گفت: بروید هیزم جمع کنید! باز [گفت:] بگو علی [از خانه] بیرون بیاید؛ اگرنه خانه را، درش را آتش می‌زنم. باور نمی‌کردند [کسی این‌کار را بکند]، حالا شخصی گفت: عُمر! آخر، این در را همین‌طور پیغمبر {{صلی}} می‌گرفته، این الآن این در تبرّک است. گفت: حکومت از این حرف‌ها بالاتر است. آخ! آخ! آخ! زهرا {{علیها}} گفت: بروید! [علی {{علیه}} دارد] قرآن را جمع‌آوری [می‌کند]. گفت: برو این حرف‌های زنانه را کنار بگذار! حکومت باید واحد باشد. آخر چه‌کار کرد؟ فشار آورد [و] زهرا {{علیها}} را کشت.  
+
خدایا این عقایدی که دارند، از عقایدشان برنگردند.
 +
خدایا قدرت به آنها بده.
  
حالا چه‌کسی علی {{علیه}} را می‌کِشد؟ چه‌کسی امیرالمؤمنین {{علیه}} را می‌کِشد؟ آیا می‌فهمید یا نه؟ خلق، خلق به حرف خلق است. تمام، تا آخر عمرم این‌را می‌گویم [تا] بیدار شوید! {{روضه|حالا زهرای‌عزیز غش کرده‌بود، آخر خدا نکند [که] چیزی در پهلویت بخورد، تمام عضله‌هایش را خُرد کرده‌بود.|حضرت‌زهرا}} {{توضیح|این داداش من یک بچّه داشت، اسمش حسن بود. این [بچّه] این‌جا [در کارگاهی] کار می‌کرد، یک مشتی نئوپان این‌طرف گذاشته‌بود. یک‌دفعه نئوپان‌ها آمد، این بچّه این‌جا بود، نئوپان‌ها رویش خورد. او را [به] مریض‌خانه بردیم، وقتی دکتر عمل کرد، گفت: [به] تمام این [عضلات] بچّه، [نئوپان] فشار آورده [و] خُرد است.}} این [عمر] هم حضرت‌زهرا {{علیها}} را، همین‌کار را کرد، تمام اجزای بدن زهرا {{علیها}} خُرد شد.  
+
خدایا، یا امام‌رضا، آمده‌اند پیش تو، هرچه می‌خواهند حاجتهایشان را برآورده بفرما.
 +
امیدوارم که این سفر، سفری باشد که شما آب زندگانی بخورید.
  
{{روضه|حالا [حضرت‌زهرا {{علیها}}] نَفَس دارد، باز هم بیدار شد، گفت: فضّه! علی {{علیه}} کجاست؟ تا جان دارد، [به] فکر علی {{علیه}} است، تو [به] فکر چه‌کسی هستی؟ حالا پا [بلند] شد، دست [به پهلویش] گرفت. چنان جسارت [مردم به] علی {{علیه}}، به زهرا {{علیها}} فشار آورد [که] از بچّه‌اش که زیرِ پا رفت، صرف‌نظر کرد؛ آمد علی {{علیه}} را نجات بدهد. دید چهل‌نفر علی {{علیه}} را، امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» را می‌کِشند، یک عدّه هم هُل می‌دهند. علی {{علیه}} دارد به تمام خلقت، تا قیام‌قیامت اعلام می‌کند: من این [عمر] را قبول ندارم، من [با او] بیعت نکردم، بیایید شما هم با این‌ها بیعت نکنید! بیعت‌کردن [با] این‌ها یک عالمی را فاسد می‌کند. {{دقیقه|60}} [حضرت‌زهرا {{علیها}}] آمد [و] سر طناب را گرفت، یک تکان داد. آخر زهرای‌عزیز {{علیها}} بازویش هم بازوی ولایت [و هم بازوی] نبوت است. این‌ها همه روی‌هم ریختند. [عُمر گفت:] قنفذ! دست زهرا را کوتاه کن! مگر باور می‌کردند [که] می‌شود زهرا {{علیها}} را بزنی؟ گفت: بزن زهرا را!|حضرت‌زهرا}}
+
خدایا تو را به‌حق امام‌زمان قسمت می‌دهم، این‌ها همه‌شان محبّ امیرالمؤمنین هستند، از محبّ بالاتر نیست؛ اما این محبت را از آنها نگیر.
 +
(با صلوات بر محمد)
  
 
{{یا علی}}
 
{{یا علی}}
 +
==ارجاعات==
 
[[رده: نوارها]]
 
[[رده: نوارها]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۲۲

بسم الله الرحمن الرحیم
مشهد 90؛ عنایت حضرت‌زهرا
کد: 10345
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1390-02-03
تاریخ قمری (مناسبت): 19 جمادی‌الاول

یک صلوات بفرستید. اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و رحمة‌الله و برکاته

یک صلوات دیگر بفرستید.

کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدندای ناخدا جواب خدا را چه می‌دهی؟

کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند، ای ناخدا جواب خدا را چه می‌دهی؟ حرفها را می‌شنوید، باید مبنایش را هم بدانید. گفتم به یکی از آقایان، این کتابخانه‌ها پر است [از کتاب]، خانه شما پر است [از کتاب]. حدیث و روایت را می‌گویید؛ اما مبنایش را توجه نمی‌کنید. به تمام آیات قرآن، حدیثها روایتها درست‌است، نگویید ایشان حدیث و روایت را می‌خواهد کوچک کند، نه. حدیث و روایت هست اما حدیث و روایت قبولی‌اش علی‌بن‌ابوطالب است. صلوات بفرستید. [عایشه] سی‌هزار حدیث از دو لب پیغمبر شنید و اهل‌آتش است. مگر کسی‌که اهل‌آتش است [را] خلق می‌تواند نجاتش بدهد؟ [خلق] اگر می‌تواند خودش را نجات بدهد. آن امام‌صادق فرمود، قسم خورد، گفت [او] یعنی عایشه اهل‌آتش است. من همه روزها به سه‌تا زن و سه‌تا مرد لعنت می‌کنم، هر روز صبح. [زنها] یکی عایشه است و یکی حفصه است و یکی ام‌الحکم [خواهر معاویه] است؛ یکی هم هند [همسر ابوسفیان که] آن‌کسی است که جگر عزیز حمزه سیدالشهداء را به‌اصطلاح جوید.[۱]

حالا دوباره تکرار می‌کنم کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند، ای ناخدا جواب خدا را چه می‌دهی؟ اسم علی، [اسم] این پنج‌تن [کشتی‌نوح را سکونت می‌دهد]. کشتی آرام نمی‌گرفت زمان نوح، [نوح گفت] خدایا چه‌کنم؟ [خدا فرمود] ای نبی من، تو اسم پنج‌تن را به این‌ها بنویس. آخر چرا فکر نمی‌کنید؟ آتش می‌گیرم من. این [نوح] پیغمبر دوم است؛ اول آدم است، بعد نوح است. کجایند این‌ها [پنج‌تن] که می‌گوید اسمش را بنویس؟ کجایند؟ این دنیا که امیرالمؤمنین می‌گوید مثل استخوان [خوک در دهان] سگ است؛ درست می‌گوید. این‌ها آمدند این‌جا که بشر را تا قیام‌قیامت راهنمایی کنند [و شما] ببینید آنها را. به حضرت‌عباس، به‌دینم [قسم]، من ندیده می‌بینم، من ندیده قبول دارم. چون‌که وقتی خدا گفت [اسمشان را بزن به کشتی، معلوم می‌شود] هستند که می‌گوید. ما اغلبمان [امام معصوم] آمد و دیده را قبول نکردیم. مگر [خدا] نگفت ای نبی من، علی‌بن‌ابوطالب را روی دست ببر که مردم ببینند این‌است، نگویند کسی دیگر است؟ [آخر هم] گفتند. حالا چه‌خبر است؟ حالا چه‌خبر است؟ همه‌اش دارم تلاش می‌کنم یک‌حرفی نزنم که این‌ها [مشکل] پیدا شود، چه‌کار کنم؟

حالا عزیز من ببین امیرالمؤمنین چطور دفاع از اسمش کرد؟ حالا از خودش [دفاع] نمی‌کند؟ امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام، یعسوب‌الدین، امام‌المبین، حجت‌خدا، وصی رسول‌الله، مقصد خدا، [دفاع] نمی‌کند؟ حالا [شیطان به بچه‌هایش] گفت که بروید این کشتی [نوح] را دَمَرو کنید. چون‌که خدا گفت از هر [موجودی] جفتی [را] در این کشتی ببر، حتی حیوان [و] انسان. چون‌که همه عالم را آب می‌گیرد، این‌ها باقی باشند. حالا همه‌جور [موجود در کشتی] هست. حالا شیطان گفت بروید ای بچه‌های من، [کشتی را غرق کنید]. آخر شیطان یک خواستش از خدا این‌بود که [گفت زنده] باشم تا قیامت. [خدا] گفت خب باش. اما می‌گویند که [منظور] قیامت‌صغری است، وقتی‌که امام‌زمان بیاید شیطان را و آنها که دنبالش رفتند را می‌کُشد؛ شیطان را هم می‌کُشد، بعضی‌ها این‌جوری می‌گویند. حالا هرچه [بچه‌اش] رفت، نتوانست این کشتی را دمرو کند. گفت پدرجان یک‌جوانی در عرصه کشتی است، او این‌قدر وزین است، این‌قدر قدرت دارد که ما نمی‌توانیم [کشتی را غرق کنیم]. [شیطان خودش] آمد، دید علی‌بن‌ابوطالب، وصی رسول‌الله، امام‌المبین، حجت‌خدا، مقصد خدا، همه‌چیز خدا، (چون‌که خدا مقصدش همه چیزش است) [آنجاست]. رفت رو به او، آن جوان زد همچین کرد خورد به دستش، گویا [دست شیطان] فلج شد [و دیگر] دست برداشت.

حالا پیغمبر یک روزی نشسته [بود]، دید [شیطان] وارد شد. تا [شیطان] امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام [را] دید، یک‌دفعه دید همچین قلنبه شد، خیلی ناراحت شد. گفت یا رسول‌الله، کشتی را من می‌خواستم دَمَرو کنم، این زد به‌دست من، چیز [فلج] شد. [پیغمبر فرمود] علی‌جان، قربانت بروم، یک‌نظر کن این دستش خوب شود. [امیرالمؤمنین] نظری کرد، دستش خوب شد. نگویید چرا [این] کار [را کرد]؟ خدا چه‌کار دارد [که] این شیطان است؟ رحیم [است یعنی رحمت مخصوص مؤمنان دارد اما] رحمانیّتش همه‌جا را می‌گیرد [یعنی شامل همه موجودات می‌شود]. [۲] امیرالمؤمنین علیه‌السلام [رحمانیّتش] همه‌جا را گرفت. ببین آن‌دو نفر که معاویه و عمروعاص [بودند، با لباس مبدّل] آمدند [خدمت امیرالمؤمنین، حضرت] کارشان نداشت. حالا [هم] که پیغمبر می‌گوید برو دست این [شیطان] را شفا بده، [شفایش] می‌دهد.

حالا این‌است که به شما می‌گویم کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند. تو عزیز من امیرالمؤمنین در قلبت است؛ قلب‌المؤمن، عرش‌الرحمن. آیا [علی] حمایت نمی‌کند از تو؟ اما تو لجاجت نکن، عزیز من ما لجاجت می‌کنیم. امیرالمؤمنین می‌آید حمایت می‌کند، از خودش حمایت می‌کند. قلب‌المؤمن، عرش‌الرحمن. [در] عرش خدا، آنها [چهارده‌معصوم] جمع می‌شوند آنجا، اطلاعیه نازل می‌کنند به تمام این خلقت. شما هم الان دارید اطلاعیه نازل می‌کنید، چرا توجه ندارید؟ مگر این حرفها، حرفهای آنها نیست؟ شما الان دارید اطلاعیه نازل می‌کنید، قربانتان بروم. آنها خودشانند [که اطلاعیه نازل می‌کنند]، شما به امر آنهایید. صلوات بفرستید.

قربانتان بروم، خیلی باید توجه کنید. یا امام‌حسین مگر نمی‌گوید قبر من در دل دوست‌هایم است؟ یعنی‌چه؟ یعنی باید یاد امام‌حسین باشی، کجا می‌روی عزیز من؟ یاد امام‌حسین [یعنی] باید امر امام‌حسین را اطاعت کنی. او سه‌روز، سه‌روز چیزش [غذایش] را نمی‌خورده، می‌داده به مردم. تو آن‌کار را نکن [که خودت نخوری]. ما باید با امر باشیم، حضرت فرمود که خدا می‌گوید شما هم بخورید، هم بخورانید. کجا می‌روید آنجا؟

الحمدلله هرکدامتان خواستید بروید [زیارت]، اول آمدید دل دوستان امیرالمؤمنین را خوش کردید، بعد رفتید. این نوار من را همه‌کس می‌شنود، من خیلی شما در نظرم نیست [که می‌گویم]، الحمدلله شما همه‌تان خوبید. یک‌چیز هم می‌خواهم بگویم، تا یادم نرفته بگویم. امیدوارم زنانی که اجازه دادند شماها بیایید، حضرت‌زهرا فردای‌قیامت اجازه بدهد به آنها. به خیلی‌ها اجازه نمی‌دهد زهرای‌عزیز، عمویش را اجازه نداد بیاید. ان‌شاءالله، امیدوارم زنانی که گفتند شماها بروید [زیارت امام‌رضا]، حضرت‌زهرا به آنها بگوید بیا. زنانی [هم] یک‌قدری مشکل به‌وجود آوردند، نگذاشتند شوهرهایشان بیایند؛ این شوهر بنده‌خدا مثل چه التماس می‌کرد. خانم مگر شوهر تو کجا می‌خواست برود؟ مگر شوهر تو می‌خواست برود پیش دشمن زهرا؟ یا [می‌خواست بیاید] پیش اولاد زهرا؟ چرا نگذاشتی بیاید؟ تو فهم داری؟ خدا فهم به تو بدهد. امیدوارم که سال دیگر این حرف اثر کند به تو خانم، بگذاری [همسرت] بیاید پیش اولاد پیغمبر. تو فردای‌قیامت جواب زهرا را چه می‌دهی؟ می‌گویی نگذاشتم بیاید پیش پسرت؟ حالا این‌قدر نمازشب بکن که همه را بیدار کن. امیدوارم که سال دیگر نظر این خانم‌ها که این‌جوری هستند برگردد، بگذارند شوهرهایشان بیایند. صلوات بفرستید.

[یک] اشتباه‌هایی هست. حالا قربانت بروم حرف من این‌است که گفتم به آقای‌چیز. حالا جان من، ببین این قلب تو [جای ائمه است]. دوباره تکرار می‌کنم، تو باید در قلبت، قربانت بشوم، این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم باشد. امیرالمؤمنین اسمش را حمایت کرد. [آیا از خودش که در قلب توست حمایت] نمی‌کند؟ چرا، والله می‌کند. یعنی به‌طوری می‌شوی که نه این‌که گناه کنی، به‌دینم، از حرف گناه بدت می‌آید. نه [این‌که] گناه کنی، اصلاً از حرفش بدت می‌آید. یعنی به‌طوری می‌شوی که محبوبت را باید بخواهی، شما در اختیار محبوب قرار می‌گیری. دیگر گناه دشمنِ محبوبت است، دیگر از دشمنِ محبوبت بدت می‌آید. یکی گناه دشمن محبوب است، یکی دنیا دشمن محبوب است. بیا جان من، عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا حرف را بشنو و بنویس و یقین کن و عمل کن. صلوات بفرستید. [آن‌وقت] تو دیگر با آنها محشوری، تو دیگر با دوازده‌امام، چهارده‌معصوم محشوری. حالا خدا چقدر احترامت می‌کند؟ خدا چقدر تو را می‌خواهد؟ چرا من شماها را این‌قدر دوست دارم؟ می‌بینم دوست‌علی هستید، من علی‌خواهم. می‌ترسم حرف دیگر بزنم، می‌ترسم حرف دیگری بزنم.

امروز به‌اصطلاح، این فاطمیه [اول] درست‌است؛ اما این فاطمیه مثل این‌است که روز عاشورا آقا ابوالفضل شهید شد؛ اما یک‌روز را [که] تاسوعا [است در نظر] می‌گیرند به احترام آقا ابوالفضل. خدا رحمت کند علمایی که عرض بشود خدمت شما این‌کارها را [کردند، آنها] به‌اصطلاح رحمانی بودند [که] این‌کار را کردند. این فاطمیه [اول] هم مثل همان‌است، اگرنه آن فاطمیه [دوم] که چند وقت دیگر هست، مرحوم حاج‌شیخ آن‌را قبول داشت. چون‌که آن فاطمیه، ایشان سه‌روز روضه می‌خواند. حالا چرا؟ گفتم یک‌جا این [را]، روی مناسبتش است [که دوباره] می‌گویم، گفت امیرالمؤمنین گرز [مشعل] درست کرد.

هیچ‌چیزی [همپایه ولایت] نشد در تمام خلقت، امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام قدرت تمام خلقت است. چون‌که [خودش] قدرت است، اسمش هم قدرت است. خودش قدرت است، قدرت‌الله؛ یعنی قدرتی که خدا دارد، امیرالمؤمنین دارد، [به او] قدرت‌الله می‌گوید. اما این قدرت، یک قدرتی است [که] اسمش [هم قدرت است]. داوود اسمش [را] می‌گوید، آهن به دستش نرم می‌شود. جبرئیل کیست که هفت شهر یا هشت‌شهر [قوم‌لوط] را زیر و رو کند؟ به علی قسم، [جبرئیل] علی گفت، این شهرها را زیر و رو کرد. داوود، علی گفت، آهن به دستش نرم شد. شما باید بگویی علی. به تمام آیات قرآن، اگر گفتی علی، کارهایتان همه‌اش آسان می‌شود؛ اما [به‌شرطی که] مشاور [مشابه] درست نکنی. گفت

نه هرکس شد مسلمان می‌توان گفتش که سلمان شدکز اول بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد
تو حسن یوسفی داری به حسن خود مشو غرّه [مغرور]صفات‌یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد

یک عده‌ای کورس [طبل] ولایت می‌زنند، حرف‌ولایت می‌زنند. الان چه‌خبر است توی ایران؟ اما نه ولایت را شناخته‌اند، نه ولایت را قبول دارند. قبولی ولایت، عدالت است؛ قبولی ولایت، سخاوت است. گفتم به حاج محمود، گفت ما این ضریح را درست کردیم، نمی‌دانم اصفهانی‌ها، کی‌ها، کی‌ها، حالا قسمت ما شده. گفتم حاج محمود، من عقیده‌ام به‌غیر شماست. تو آمدی پیش من، من تأییدت کنم؟ نه. وقتی این‌را گذاشتی روی قبر امام‌حسین، حسین داد می‌کشد [که آن‌را] بردار، بردار. چرا؟ تو برداشتی [مال] صدها فقرا را آوردی [ضریح درست کردی،] آنها [را] باید به آنها بدهیم. آنها بنده‌های خدا گوشت برایشان تحریم شده، برو بده به آنها. [از حرفم] خوشش نیامد، گفت ما به حضور نمی‌دانم فلان مرجع هم رسیده‌ایم. گفتم من [کار] به این‌کارها ندارم، تو به‌من می‌گویی، من می‌گویم این [طور است]. چه‌کار ما داریم می‌کنیم؟

تو عزیز من، قربانت بروم، الان [خدا] شما را مخیر کرده. فدایتان بشوم، مخیری تو. تو باید این‌ها در قلبت باشد، نه حرف این‌ها توی قلبت باشد. یک عده‌ای حرف این‌ها را می‌زنند، به مقصد خودشان، مقصد دیگری را افشا می‌کنند. چه‌خبر است الان؟ رفته‌اید دیگر، چه‌خبر است؟ این دست تو باید در فرمان باشد، چشم تو باید در فرمان باشد، پای تو باید در فرمان باشد، عزیز من. به تمام آیات قرآن، اگر شما این‌جوری باشید نه چشمت گناه می‌کند، نه دستت گناه می‌کند، نه پایت گناه می‌کند، نه خیالت گناه می‌کند. بیا وقتی این نوشته‌ها را می‌بینی یک‌نگاه هم به آن بکن، ببین من درست می‌گویم [یا] نمی‌گویم؟ اصلاً این دست تو که خدا [در اختیارت] گذاشته، پایت را [که در اختیارت گذاشته]، گذاشته نگهبان عمل تو، نه نگه‌دار؛ فردای‌قیامت رسوایت می‌کند. صلوات بفرستید. آخر خدعه‌گر آنجا هم خدعه‌گر است، گناه‌ها را چیز [حاشا] می‌کند، [چون] توبه نکرده. آن [گناه را] هم می‌گوید نه، ما نکردیم. اشاره می‌شود به‌دست [که] بگو، اشاره می‌شود. خدا همان‌جا به‌قول ما اعجاز می‌کند، می‌گوید درست‌است آن دست [و] زبانت مال دنیا بود؛ [اما این‌جا] همه هیکلت زبان است. حالا دست می‌گوید کجا رفتی، چه‌کار کردی. چشم می‌گوید کجا نگاه کردیم، کجا این [نگاهش] را گرفت، کجا این‌چیز شد؛ تمام گزارش‌هایتان را می‌دهد، برو خیالت راحت، تمام گزارش‌های ما را می‌دهد. قربان آن گزارشی که بگوید به‌صورت مؤمن نگاه کرد، قربان آن چشمی که بگوید به‌قرآن ناطق نگاه کرد؛ قرآن را خواند؛ اما قرآن‌ناطق را دید. قربان آن خیالی که [بگوید] شب خوابید به‌فکر فقرا بود. حالا خدا می‌گوید من جزایت را به تو دادم که گفتم [به] ملائکه تا صبح پایش ثواب بنویس. [پس] اختیار [داری]. خدا وقتی جزا را می‌دهد، ادا هم می‌خواهد بکند. ادا، یعنی آنجا ادا می‌شود، یعنی قبولی [داده] می‌شود. آن‌وقت از آن‌طرف [برای کسی‌که نافرمانی کرده] رسوایی هم دارد. این‌که می‌گوید روز [قیامت به اندازه] پنجاه‌هزار سال [است]، این‌ها باید خب [معلوم شود] چقدر وقت است از زمان آدم ابوالبشر تا حالا؟

خدا دنیا را معلوم نیست که کی [خلق کرده]. امام‌زمان وقتی می‌آید دنیا را درست می‌کند، نه [این‌که] دنیا فانی بشود. دنیا، آن دنیایی که استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است، فاسد می‌شود؛ [بعد] دنیا باقی می‌شود. پس روز پنجاه‌هزار سال هم [مردم] باید امتحان بدهند؛ اما [سرفراز در] امتحان کسانی هستند که گناه نکردند. امیدوارم که، من دعا کنم همه‌تان همین‌طور باشید. خب شما الان مصداق می‌خواهی؟ مگر آن جوان نیست که می‌گوید روح از بدن ما رفت بیرون، رفتیم بهشت جاویدانی؟ آقاجان من، تو این‌جا داری کار می‌کنی مالِ بهشت جاویدانی. آنجا هم دارد برایت کار می‌کند، مگر پیغمبر نبود؟ عمر گفت [به ایشان] بهشت هم رفتی؟ گفت آره. گفت چه‌خبر؟ گفت عمارت‌هایی می‌ساختند، یک‌وقت [دیدم] ایستادند. گفتم چرا ایستادید؟ [گفت] مصالح نداریم. گفتم مصالحت چیست؟ (دارد حالی عمر می‌کند) ، گفت مصالح [این‌است] که صلوات بر تو بفرستند، یک ذکری بگویند که به‌قول من علی تویش باشد. آنها همه‌اش دارند [آنجا برایتان کار می‌کنند]. حالا قربانت بروم، می‌گوید ما رفتیم آنجا [در بهشت جاویدانی، پرسیدند شما] چه‌کار می‌کردید؟ [گفتیم ما] امر خدا را به امرمان ترجیح دادیم؛ یکی هم عمل ریا نکردیم؛ یکی هم دوستهای علی را اذیت نکردیم. ببین قربانت بروم، [اگر] دوست‌علی، امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام، یعسوب‌الدین را قبول داشته‌باشی، آنجا چه‌کارت می‌کند؟ می‌گوید ما [علی را] قبول داشتیم، حالا که قبول داشتیم، دوستان‌علی را اذیت نکردیم. چه‌کار می‌کنیم ما؟

این گفتم پنجاه‌هزار سال [حساب و کتاب قیامت] مال آنهاست [که علی ندارند]؛ اما خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، می‌گفت شماها که محبّ امیرالمؤمنین هستید یک‌جایی است به آن می‌گویند عقبه [از آنجا باید بگذرید]. [۳] قربان زهرا بروم، گفت علی‌جان من را حلال کن. گفت زهرا جان، تو را [حلال کنم]؟ گفت چه‌کار کنم؟ من حرف پدرم را قبول دارم، [پیغمبر] گفت [در قیامت] یک عقبه‌ای است، [که برای عبور از آن] باید رضایت شوهر باشد. حالا یک عقبه‌ای شما دارید [که برای عبور از آن] باید رضایت این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم باشد، رضایت زهرای‌عزیز باشد. توجه کنید، سرمایه قیامت رضایت این‌هاست، نه عبادت. عبادت بکن با رضایت [ائمه]، با امر. [ببین] چه‌جور حرف می‌زند؟ یک‌نفر گفته‌بود ایشان انگار عبادت را قبول ندارد، آخر تو [چه می‌گویی؟] من خیالِ حرف تو را قبول ندارم، نه [این‌که] من عبادت را قبول ندارم. [خدا به امام‌سجاد می‌فرماید] أنت زین‌العابدین، ای عبادت‌کننده. خدا به زین‌العابدین می‌گوید أنت زین‌العابدین. چه داری می‌گویی؟ خود امیرالمؤمنین عبادت می‌کرد، غش می‌کرد. عبادت، روحش ولایت است.

حالا هنوز دست برنداشتم از تو، خب جان من، عزیز من، این حرفت [چیست؟] چرا خیالت را [به قلبت] راه می‌دهی؟ چرا کسی دیگر را [به قلبت] راه می‌دهی؟ چرا این‌ها را اذیت می‌کنی؟ حالا مگر خدا نگفت به شیطان؟ [شیطان] گفت بیایم توی قلب؟ [خدا] گفت [قلب] جای من است. خدا توی قلب توست. حالا می‌گوید قلب‌المؤمن، عرش‌الرحمن. این [حرف] بالاتر است. اگر شما تفکر داشته‌باشید، والله این حرف بالاتر است، اگر بفهمید. خدا نمی‌گوید من جایم در عرش است، خدا می‌گوید قلب [جای من است]، من در قلب تو مؤمن هستم. پس قلب تو از عرش هم بالاتر است، چرا گناه می‌کنید؟ چرا نمی‌فهمید؟ چرا توجه نداریم ما؟ این‌هم از آن حرفهاست. باباجان، من حرف خود آنها را می‌زنم، مگر من حرف دارم بزنم؟ من الان یک‌ذره حال‌ندار بودم، نزدیک بود دیگر این یک نفس را هم نکشم. من خودم را نمی‌توانم نگه‌دارم، من حرف خودم را نمی‌توانم بزنم، مگر من حرف کسی را می‌زنم؟ توجه کن، دوباره تکرار می‌کنم، قدر خودتان را بدانید.

[می‌گویند] خدا نگفته [در اذان اشهد أنّ علیاً ولی‌الله بگویید]، کجا گفته؟ باسوادها، دبیرها، معلم‌ها، شما که یک عمری سرتان توی کتاب بود، شما که یک عمری پدرهایتان عالم بودند [و] برایتان حرف زدند؛ به تمام آیات قرآن، آن عالم‌ها جاهلند. [پیغمبر] می‌گوید هرکسی علیِ من را قبول ندارد، علیِ خدا را قبول ندارد، [او] جاهل است. صلوات بفرستید. چه‌چیز داری می‌گویی؟ یک‌قدری جان من از دنیا فارغ شو، دنیا آبستن می‌کند تو را. هی حرف این‌را می‌زنی، حرف آن‌را می‌زنی، دنبال آن می‌روی، چه‌کار می‌کنی، از این‌کارها [می‌کنی]؟ بیا باباجان بکر باش، باکره باش. باکره کسی است که از جوانی‌اش گناه نکرده، حالا اگر گناه کرده توبه کرده. این باکره است، این کسی است که شیطان را فلج کرده، شیطان را ناراحت کرده، خدا و پیغمبر را خوشحال کرده. صلوات بفرستید.

امام‌صادق می‌گوید، رسول‌الله صحبت می‌کند با سلمان. رسول‌الله صحبت می‌کند، چه‌کار می‌کند؟ آنها به تمام آیات قرآن دارند با امر خدا اطلاعیه نازل می‌کنند به تمام خلقت. شما الان عزیز من، دارید اطلاعیه نازل می‌کنید. من آدمی نیستم که تملق بگویم، خودتان که می‌دانید که. به تمام آیات قرآن، اگر یک کسی باشد که رزق من دستش باشد، علی علیه‌السلام را نخواهد، به حرفش نیستم، جان می‌دهم و نمی‌خواهم او را. آن گرسنگی افتخار من است که من از گرسنگی جان بدهم اما این‌را نخواهم. چرا بعضی‌ها را می‌خواهید؟ چرا بعضی‌ها که کسانی را می‌خواهند، تو هم [آنها را] می‌خواهی؟ تو چه کاره‌ای؟ باباجان، قربانت بروم، نمی‌فهمی با او محشور می‌شوی. تو اصلاً خواستت باید ولایت باشد، خواستت باید مطلق باشد، خواستت عزیز من محبوبت باشد، نه مغبون [فریب‌خورده]. صلوات بفرستید. ما بیشترمان خواستمان مغبون است؛ آن مغبونی به تمام آیات قرآن ملعون است، یعنی کسی‌که امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام، یعسوب‌الدین را قبول ندارد.

شما باید عظمت کلام پیغمبر [را] لامحاله بدانید. ما که نه عظمت پیغمبر را می‌دانیم، نه عظمت ولایت را می‌دانیم، نه عظمت قرآن را می‌دانیم. مگر [می‌دانیم] چقدر مهم است؟ مگر عبادت پیغمبر شوخی است؟ انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی، یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما. امروز اشاره می‌کنم، نتوانستم [قبلاً اشاره] بکنم، امروز می‌کنم. عزیز من، حرف تند است؛ اما به تمام آیات قرآن تند نیست، تو می‌گویی تند است. تو کندی، که می‌گویی آن تند است. دوباره تکرار می‌کنم، تو گنگی که می‌گویی تند است، نه نیست. حالا ببین [خدا] چه‌کار دارد می‌کند؟ [می‌فرماید] یا رسول‌الله، اگر علی را معرفی نکنی، هیچ‌کاری نکردی. بیست و دو سال [زحمت] پیغمبر را گذاشت کنار. کجا [کار و عبادت] کنار است؟ موقعی‌که این [کار] اتصال به امر نباشد؛ امر خدا، علی‌بن‌ابوطالب است. صلوات بفرستید.

[پیغمبر در تبلیغ امیرالمؤمنین] یک‌ذره کندی نکرد؛ یکی ما را نصیحت می‌کرد، می‌گفت گفتی کندی [کرد]. کندی نکرد، یک‌ذره پیغمبر تأمل کرد. مثل مَلَکی که یک امری [به او] شد، یک‌ذره [در اطاعت]، خب حالا ما آن‌را می‌گویم کندی [کرد] دیگر؛ این‌هم مال تو، مال فضولی تو. او [فرشته را] گفت [به‌خاطر کندی] سیصد سال پرتش کرد [یک کناری]. [اما خدا] پیغمبر را پرت نکرد، پیغمبر را تأیید کرد، گفت حالا این‌را بگو. حالا که [امیرالمؤمنین معرفی] شد، [خدا] گفت ألیوم أکملت لکم دینکم. [ای] پیغمبر من، من می‌خواستم تو دین را معرفی کنی، نه اسلام را. این اسلام حالا یک معرف دارد، او که [غصب] کرد می‌گوید منم. حالا [پیغمبر] چه‌کرد؟ [خدا] گفت بلند کن علی‌بن‌ابوطالب را، مردم بدانند [وصی] این‌است. حالا وقتی [علی را] بلند کرد، [خدا] گفت ألیوم أکملت لکم دینکم.

حالا آقا مرجع است، من نمی‌فهمم مرجع یعنی‌چه؟ حالا یکی بگوید برای ما، ما بفهمیم مرجع یعنی‌چه؟ کی می‌گوید؟ اسم نمی‌آورم، بگو ببینم. (محل رجوع، کسی‌که به او مراجعه کنند.) به او رجوع کنیم؟ کی گفت؟ کی گفت؟ باید حرفت سند [داشته] باشد. برو دعا کن راضی است، اگرنه چیز دیگر به تو می‌گفتم. کجا به او رجوع کنند؟ او خودش باید رجوع کند. اگر مرجع رجوع به امام‌زمان نکند، او مرجع نیست که، او مزاحم است. پس کسی حق ندارد [بگوید به‌من رجوع کنید،] قربانتان بروم. مگر امام‌زمان مدیرعامل تمام خلقت نیست؟ [مرجع] محل رجوع [است]؟ چه بازی‌هایی درآورده. حالا [قضیه] این‌است، این مرد مجتهد است. یک‌جای حساس قم را هم گرفته، از آنجا حساس‌تر نیست که ایشان نماز می‌خواند. أشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله نمی‌گوید. فهمیدی؟ حساس‌ترین جای [قم] است، چون‌که با این‌است، او آنجا گذاشته‌است او را. این باید برود توی لا اله الا الله، این باید برود توی کَل‌وارها [روستا، ده]، [اما] آنجا گذاشته‌است او را. یکی هم حالی‌اش نیست، می‌روند پشت‌سرش نماز می‌خوانند. فقط کسی‌که اعتراض به او کرد، من بودم. پیغام برایش دادم، گفتم تو [چه] کار می‌خواهی [بکنی؟] سند می‌خواهی؟ وقتی‌که پیغمبر علیه‌السلام، امیرالمؤمنین را روی دست بلند کرد، ألیوم أکملت لکم دینکم [نازل] شد. درست‌است؟ حالا [خدا می‌فرماید علی] ولیکم، ولیِ من است. [پیغمبر فرمود] من ولیِ اسلام بودم، علی ولیِ دین است. همان‌جا سلمان بلند شد، اذان گفته بلند. این‌ها تا زنده هم بودند أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أنّ محمداً رسول‌الله، أشهد أنّ علیاً ولی‌الله، حجة‌الله می‌گفتند. خود پیغمبرش هم می‌گفت. این مرتیکه [عمر] خیلی جنایتکار است، خیلی. اصلاً این عمر و ابابکر نمی‌خواستند کسی اسم امیرالمؤمنین را بیاورد. این [هم] که الان می‌گوید بیا برادرشان بشو، گفتم من یک همچین داداشی، برادری نمی‌خواهم. آره، آن حرف [را] که به او زدم حالا توی نوار نمی‌خواهم بزنم. ان‌شاءالله نوار تمام شود، من به شما می‌زنم [که] من چه‌چیز به یارو گفتم. فهمیدی؟ صلوات بفرست.

گفتم پدرجان این سندش. یک تشکیلاتی در تهران [ترتیب] دادند مهندس‌های درجه یک، خیلی آنها که به‌اصطلاح می‌خواستند بفهمند. یک آقای زند بود، مهندس بود، [به او] گفتند تو با علما دوستی، پاشو برو سند [اشهد ان علیاً ولی‌الله را] بیاور. خودش آمد درِ دکان ما، گفت پیش آقای‌گلپایگانی رفتم، [پیش] شریعتمدار، علمای تبریز، علمای آذربایجان، علمای مشهد، شهرها را همه را گفت. گفت چندین‌وقت است که دارم می‌گردم این‌ها را قانع کنم، این‌ها برجسته‌ترین مردم ایرانند. هرکسی [چیزی] گفته؛ یک‌نفر بود مجتهد بود، درِ دکان ما بود، گفت روایت داریم اگر اذان بگویی این‌قدر ثواب دارد، اذان را با اقامه بگویی این‌قدر ثواب دارد. گفت آقا این‌ها را آنها هم می‌دانند، سند می‌خواهند. من همان جمله را به او گفتم که پیغمبر اکرم وقتی امیرالمؤمنین را روی دست بلند کرد، [الیوم] أکملت لکم دینکم [نازل‌شد]، [گفت علی] ولیکم، ولی است. [۴] همان‌جا سلمان اذان گفت، اقامه گفت، این‌ها [اشهد انّ علیاً ولی‌الله] می‌گفتند اما دیدند نمی‌توانند این‌را افشا کنند. چرا نمی‌توانند؟ [چون عمر] گفت انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی، یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما راجع‌به پیغمبر است، ما تسلیم علی نمی‌شویم، صریح [گفت]. گفتم آنها که [اشهد انّ علیاً ولی‌الله] نمی‌گویند، تسلیم علی‌بن‌ابوطالب که نیستند، تسلیم امر پیغمبر هم نیستند. این مرد بزرگوار رفت، تمام آنها قبول کردند؛ اما این آدمی که آنجا مسجد بالاسر نماز می‌خواند قبول نمی‌کند. اغلب آخوندها یک‌حرفی را برای خودشان برانگیخته کرده‌اند، به‌اصطلاح دنبال آن هستند، نه دنبال حقیقت. حقیقت تمام خلقت علی‌بن‌ابوطالب است. صلوات بفرستید.

حالا عزیز من، امیرالمؤمنین نه خودش قدرت است، اسمش قدرت است. به تمام آیات قرآن، توجه کنید به این حرفها، یک‌قدری علی‌خواه باشید، علی‌شناس بشوید. حالا [علی] با تمام قدرتش چه‌کار می‌کند؟ امیرالمؤمنین دو مرتبه ناراحت شد. یک‌دفعه [امام‌حسین] آنجا ناراحت شد که قاسم آمد درِ مسجد، صدا زد عموجان، قربانت بروم، بیا بابایم ناراحت است. گفت قاسم‌جان غصه نخور، آقایت را دو دفعه، سه‌دفعه زهر دادند؛ رفت سر قبر پیغمبر شفا گرفت. این انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی را آنها عمل می‌کنند، حالا [امام‌حسن] خودش شفاست، [اما] می‌رود سر قبر پیغمبر شفا بگیرد. گفت علی پدرجان [عموجان] آنجا بهتر بود، حالا جگر پدرم را دیدم توی تشت. [پدرم] صدا زد خواهر جان یک تشتی بیاور، می‌خواهم استفراغ کنم. دیدم جگر بابایم [را] توی تشت. آنجا خیلی امیرالمؤمنین ناراحت شد، دیگر کجا ناراحت شد؟ کجا ناراحت شده علی؟ روایت داریم حضرت‌زهرا در ظاهر رفت غسل کرد، حسن و حسینش را برد حمام، گفت شاید یک‌وقت [دیگر نباشم]. حسن و حسین را غسل داد، خودش هم غسل کرد. صدا زد فضه من می‌روم توی این [اتاق]. جایی [بود] که مثل بیت‌الاحزان بود، حضرت‌زهرا آنجا عبادت می‌کرد. رفقایی که خانه می‌سازید، یک اتاقی را تشکیل بدهید به‌نام بیت‌الاحزان، آنجا بروید با خدا حرف بزنید. چقدر می‌روی میز و مبل می‌خری؟ جگر من به‌دینم خون‌است. اتاق میز و مبل تشکیل می‌دهید. بعضی‌هایتان [مهر دنیا] دارید، هنوز به تمام آیات قرآن، ریشه‌تان یک کم و زیادش به دنیاست. اتاق بیت‌الاحزان قرار بده، چرا می‌گوید [شخص] وقتی می‌میرد [یا] می‌خواهد بمیرد، در آن اتاق بگذار او را که عبادت می‌کرد. گفته مبل و صندلی بگذار؟ این‌است [از آن] حرفها که می‌گویم دلم خون‌است. اتاق بیت‌الاحزان داشت زهرا، گفت فضه من می‌روم آنجا [در آن اتاق.] صدایم بزن، اگر جواب ندادم، برو علی را خبر کن. امام‌حسن [و] امام‌حسین آمدند. [حالا] آمدند.

خدایا نگهم‌دار، بتوانم حرفی بزنم که رفقا هم استفاده کنند. حالا چه‌کار کرد؟ امام‌حسن و امام‌حسین آمدند. گفت فضه مادر ما کجاست؟ گفت مادرت استراحت کرده. گفت فضه مگر ما نمی‌دانیم مادرم از دنیا رفته [که تو] این‌را می‌گویی؟ گفت حسن‌جان، حسین‌جان، حالا که می‌دانید، برو بابایت را خبر کن. این‌ها آمدند درِ مسجد، صدا زد پدر جان بیا، مادر ما از دنیا رفت. به تمام آیات قرآن، روایت داریم علی از مسجد آمد، یک‌دفعه خورد [زمین]، افتاد. گفت خدا، زانویم دیگر گیر ندارد، گیر زانوی من فاطمه بود. دو مرتبه از جا بلند شد، یک چند قدم رفت، دوباره به زانو درآمد. رفقای‌عزیز، بیایید گیر زانویتان ولایت باشد، نه لهو و لعب. شما گیر زانویتان باید ولایت باشد. حالا [علی] آمد، تا آمد رفت روی زهرا را باز کرد. هی گفت زهرا جان، امیرالمؤمنین صدایت کرده، چرا جواب من را نمی‌دهی؟ جوابی نشنید. [امیرالمؤمنین] نمی‌گفت [زهرا از دنیا رفته]، نمی‌توانست. این [حضرت‌زهرا] جواب نداد [چون] می‌خواست این‌کار افشا بشود. یک‌وقت حالا امیرالمؤمنین چه‌کرد؟ [قبلاً] حرفهایش را زده‌بود زهرای‌عزیز به پیغمبر [امیرالمؤمنین]. حالا آمد [لباسش را] دربیاورد [دید فرموده از روی لباس غسل بدهد]. [امیرالمؤمنین] غسل داد، فضه آب می‌ریخت. یک‌وقت دید علی سرش را گذاشت به دیوار، های‌های گریه می‌کند. گفت علی‌جان، تو که توان تمام خلقتی. چرا توانت را داری از دست می‌دهی؟ گفت دستم رسید به بازوی زهرا.

حالا [شما] این‌ها [که زهرا را کشتند] را می‌خواهید؟ لامذهب‌ها، این‌ها را می‌خواهید؟ [امیرالمؤمنین] گفت یک‌قدری من می‌دانستم، [اما زهرا بازویش را] از من پنهان کرده‌بود. چه‌خبر است دنیا؟ حالا چه‌کار کرد؟ زهرا را غسل داد، کفن کرد. حالا وصیت زهرا را می‌خواهد عمل کند، زهرا را [شبانه] دفن کرد. یک‌وقت دید دو دست مثل دستهای پیغمبر پیدا شد، [گفت] علی بچه‌ام را بده. گفت رسول‌الله، زهرا به این زودی حرفش را نمی‌زند، [وقتی] آمد [پیشت] تحقیقات کن [که] امتت با ما چه‌کار کردند؟ [زهرا] نمی‌خواهد بگوید. پیغمبر گفت علی‌جان، زهرا این‌جوری نبود که به‌من دادی، این بازویش شکسته. یک‌قدری شرم کرد پیغمبر، دید که علی که دارد می‌سوزد، گفت سوزشش را زیاد نکنم.

حالا مگر دست برداشتند؟ اشجع درست‌کردند، همیشه اشجع‌ها هست، نمی‌توانم بگویم. حالا [عمر] اشجع درست‌کرده، حالا آمده می‌گوید زهرا را [از قبر] درمی‌آورم، اشجع یعنی ابابکر به او نماز کند. پیغمبر حرفها را [به آنها] زده‌بود، گفت بترسید از آن زمانی‌که علی‌بن‌ابوطالب لباس قرمز بپوشد، شمشیر دست بگیرد، سوار چینه بشود، [یعنی] دیوار. دور قبرستان بقیع من دیده‌ام چینه بود، حالا هم هست. یک‌وقت عمر دید این‌جور است. [امیرالمؤمنین] گفت والله [اگر] دست به این قبرها بگذارید، خونتان را می‌ریزم. تا عمر دست گذاشت، [امیرالمؤمنین] آمد پایین، بیخِ خِرَش را گرفت، [عمر] هی دست و پا می‌زد. خوره به آن حرفت ببرد عباس، خوره به خودت ببرد و حرفت. حالا یک‌دفعه [عباس] گفت [رهایش کن]. دفاع کرد از عمر، بی‌خود نبود که زهرا راهش نداد. آن معاویه یک‌حرف است، این [عباس] از اولش کج بود. چون بس‌که کج است، نسلش بنی‌عباس است. به‌دینم من از اول این عباس را نمی‌خواستم، [با این‌که] اصلاً نمی‌فهمیدم که این حرفها هست. قلب من عباس‌گیر نبود، قلب من ابوالفضل‌گیر بود. حالا این [عمر] دست و پا می‌زد، عباس گفت تو را به‌حق صاحب این قبر، یعنی پیغمبر، ولش کن. [امیرالمؤمنین] دست برداشت. دست برداشت، حالا امیرالمؤمنین آمده خانه. یک‌نفر در زد. گفت بیا تو، من که دیگر زهرا ندارم.

خدایا عاقبتتان را به‌خیر کن.

خدایا ما را با خودت آشنا کن.

خدایا ما اگر زهراپرست نیستیم، زهراخواه باشیم.

خدایا تو را به‌حق وجود حضرت‌زهرا [که] وجودش همیشه جاویدان است، به‌حق وجود ائمه [که] همیشه وجودشان جاویدان است، خدایا این رفقای من را هم جاویدان قرار بده.

خدایا این عقایدی که دارند، از عقایدشان برنگردند. خدایا قدرت به آنها بده.

خدایا، یا امام‌رضا، آمده‌اند پیش تو، هرچه می‌خواهند حاجتهایشان را برآورده بفرما. امیدوارم که این سفر، سفری باشد که شما آب زندگانی بخورید.

خدایا تو را به‌حق امام‌زمان قسمت می‌دهم، این‌ها همه‌شان محبّ امیرالمؤمنین هستند، از محبّ بالاتر نیست؛ اما این محبت را از آنها نگیر. (با صلوات بر محمد)

یا علی

ارجاعات

  1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنِ اَلْخَیْبَرِیِّ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرٍ وَ أَبِی سَلَمَةَ اَلسَّرَّاجِ قَالاَ: سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ یَلْعَنُ فِی دُبُرِ کُلِّ مَکْتُوبَةٍ أَرْبَعَةً مِنَ اَلرِّجَالِ وَ أَرْبَعاً مِنَ اَلنِّسَاءِ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ وَ مُعَاوِیَةُ وَ یُسَمِّیهِمْ وَ فُلاَنَةُ وَ فُلاَنَةُ وَ هِنْدٌ وَ أُمُّ اَلْحَکَمِ أُخْتُ مُعَاوِیَةَ
    حسین بن ثویر و ابو سلمه سراج گویند از امام‌صادق علیه‌السّلام شنیدیم که پس از هر نماز واجب، چهار نفر از مردان و چهار نفر از زنان را لعن می‌فرمود: فلان و فلان و فلان (اولی و دومی و سومی) و معاویة و آن‌ها را نام می‌برد، و فلانه و فلانه (عایشه و حفصه) و هند و امّ حکم خواهر معاویه. (الکافی، ج 3، ص 342)
  2. قال الإمام العسکری علیه‌السلام: «الرَّحْمَنُ»: الْعَاطِفُ عَلَی خَلْقِهِ بِالرِّزْقِ لَا یَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ رِزْقِهِ وَ إِنِ انْقَطَعُوا عَنْ طَاعَتِهِ، الرَّحِیمُ بِعِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ فِی تَخْفِیفِهِ عَلَیْهِمْ طَاعَاتِهِ.
    در تفسیر امام عسکری علیه‌السلام آمده: رحمانیت خداوند نسبت به روزی مخلوق است و اوست که مواد رزق خود را از آنان قطع نمی‌کند گرچه از او اطاعت نکنند، و شامل همه خلق خدا نیز می‌شود و رحیمیت او مخصوص به مؤمنین است نسبت به سبک نمودن طاعات خود بر آنان. (بحارالانوار، ج4، ص183)
  3. ابان بن تغلب گفت: به حضرت امام‌جعفر صادق علیه‌السلام عرض کردم: فدایت شوم! معنای کلام خداوند متعال: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» چیست؟ ایشان فرمود: هر که را خداوند به‌ولایت ما گرامی دارد، او گردنه را پشت‌سر می­‌گذارد و ما آن گردنه هستیم که هر کس از آن بالا رود، نجات می­‌یابد. (کافی، ج1، ص357)
  4. مَعاشِرَ النّاسِ، إِنَّهُ آخِرُ مَقامٍ أَقُومُهُ فی هذَا الْمَشْهَدِ فَاسْمَعُوا وَ أَطیعُوا وَانْقادُوا لاِمْرِ اللهِ رَبِّکُمْ، فَإِنَّ اللهِ عَزَّوَجَلَّ هُوَ مَوْلاکُمْ وَ إِلاهُکُمْ، ثُمَّ مِنْ دونِهِ رَسولُهُ وَ نَبِیُّهُ الْمُخاطِبُ لَکُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدی عَلیٌّ (علیه‌السلام)، وَلِیُّکُمْ وَ إِمامُکُمْ بِأَمْرِاللهِ رَبِّکُمْ، ثُمَّ الْإِمامَةُ فی ذُرِّیَّتی مِنْ وُلْدِهِ إِلی یَوْمٍ تَلْقَوْنَ اللهَ وَرَسولَهُ.
    پیامبر اکرم: ای مردم، این آخرین بار است که در این مکان و این اجتماع به‌پا ایستاده‌ام! پس بشنوید و فرمان حق را گردن نهید و اطاعت کنید، زیرا خداوند عزّ و جلّ صاحب اختیار و معبود شماست و پس از خداوند، ولی شما، فرستاده و پیامبر اوست که هم اکنون در برابر شماست، و پس از من، به فرمان پروردگارتان، علی (علیه‌السلام) ولی و صاحب اختیار و امام شماست، آن گاه امامت و ولایت در ذرّیه و فرزندان من از نسل او خواهد بود تا روزی که به دیدار خدایتان و رسولش خواهید آمد. (فرازی از خطبه غدیر)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه