رمضان 77؛ نماز و احیاء: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
||
سطر ۷: | سطر ۷: | ||
رفقایعزیز، الان، شبقدر است، مناسبت دارد که ما با نماز، با شبقدر، یک اندازهای صحبت کنیم. اینکه میگوید: «الصلوة عمود الدین» حرف، خیلی صحیح است. الان یکی از جوانان متدین از من سوالی کرد، یکجوابی دادم؛ اما بهطور کامل ما که زبانمان الکن است، جواب بدهیم، حالا میخواهیم تمرین کنیم. من از تمام رفقا عذرخواهی میکنم، بالخصوص آنها که از راه دور آمدند، امیدوارم تمام قدمهای شما را علی {{علیه}} قبول بفرماید. آنهایی که از راه دور آمدند، از جاهایی آمدند، همینجا از خانههایشان آمدند، وقت خودشان را در اختیار گذاشتند، انشاءالله باطن امامزمان، من بدبخت هم از آنها نباشم که وقت شما را بگیرم، شیطان شما باشم. حضرت میفرماید: آن گوینده اگر بداند از برای حضار مجلس، مطلبی خوب است، این مطلب خوب است، چیز دیگری بگوید، لعنتالله [است]. شما خیال نکنید، همین صحبتی که میکنیم، ما خلاصه، خیلی حکممان از شما سختتر است. اگر شما را گمراه کنیم، جوری است که ما بعد از صد و بیستسال شما از دنیا بروید، باید ما شما را زنده کنیم، آن حرف را از مغزتان بیرون کنیم. خدا میداند من وقتی میخواهم صحبت کنم، تمام گلولههای خونم یکجوری میشود، میگویم: امامزمان، تو در دهان من القا کن، ما توان آتش جهنم را نداریم. آقا جان، تو القا کن. بعد من بهوجدانم قسم، به امامزمان قسم، به علی قسم، همهاش دارم شب و روز فکر میکنم، چهچیزی شما را نجات میدهد، چهچیزی شما را به ماوراء میرساند، چهچیزی شما را در پناه امامزمان میآورد. همیشه دارم فکر میکنم، ما مبادا جزء یک عدهای باشیم که عبادت میکنند، نه اطاعت. | رفقایعزیز، الان، شبقدر است، مناسبت دارد که ما با نماز، با شبقدر، یک اندازهای صحبت کنیم. اینکه میگوید: «الصلوة عمود الدین» حرف، خیلی صحیح است. الان یکی از جوانان متدین از من سوالی کرد، یکجوابی دادم؛ اما بهطور کامل ما که زبانمان الکن است، جواب بدهیم، حالا میخواهیم تمرین کنیم. من از تمام رفقا عذرخواهی میکنم، بالخصوص آنها که از راه دور آمدند، امیدوارم تمام قدمهای شما را علی {{علیه}} قبول بفرماید. آنهایی که از راه دور آمدند، از جاهایی آمدند، همینجا از خانههایشان آمدند، وقت خودشان را در اختیار گذاشتند، انشاءالله باطن امامزمان، من بدبخت هم از آنها نباشم که وقت شما را بگیرم، شیطان شما باشم. حضرت میفرماید: آن گوینده اگر بداند از برای حضار مجلس، مطلبی خوب است، این مطلب خوب است، چیز دیگری بگوید، لعنتالله [است]. شما خیال نکنید، همین صحبتی که میکنیم، ما خلاصه، خیلی حکممان از شما سختتر است. اگر شما را گمراه کنیم، جوری است که ما بعد از صد و بیستسال شما از دنیا بروید، باید ما شما را زنده کنیم، آن حرف را از مغزتان بیرون کنیم. خدا میداند من وقتی میخواهم صحبت کنم، تمام گلولههای خونم یکجوری میشود، میگویم: امامزمان، تو در دهان من القا کن، ما توان آتش جهنم را نداریم. آقا جان، تو القا کن. بعد من بهوجدانم قسم، به امامزمان قسم، به علی قسم، همهاش دارم شب و روز فکر میکنم، چهچیزی شما را نجات میدهد، چهچیزی شما را به ماوراء میرساند، چهچیزی شما را در پناه امامزمان میآورد. همیشه دارم فکر میکنم، ما مبادا جزء یک عدهای باشیم که عبادت میکنند، نه اطاعت. | ||
− | الان من میخواهم با شما صحبت کنم، ما اینجا تمرین ولایت میکنیم، نیامدیم شما را نصیحت کنیم. الحمد لله، همهشما [خوبید]، من شکر میکنم. خدا میداند، آن چند روزها، به خدا گفتم، گفتم: خدایا، مثل کوه ابوقبیس که بهمن بگویی ریز، ریز کن، مثل عدس کن، بریز آنجا، من توان یک دانهاش را ندارم، اینقدر بدبختم. هر چه که به پیغمبرت دادی بهمن دادی؛ اما یکچیزی هم بالاتر دادی، آن اصحابش عمر و ابابکر بودند، بهمن بهترین جوانها را دادی، بهترین مردان کامل را دادی، آدمهایی دادی که همهاش ولایت در قلبشان خطور کردهاست. من اینجور دارم با خدا صحبت میکنم. یکوقت خیال نکنید که من میخواهم برای شما صحبت کنم، بگویم من صحبت میکنم. نه والله، خودم شرمنده هستم؛ اما من میخواهم از شما سوال کنم که، اینکه خدای تبارک و تعالی میفرماید: که این نماز ما را از فحشا و منکر نجات میدهد، آیا خدا درست گفته؟ امام درست گفته؟ حرف صحیح است، ما نماز میخوانیم، چرا ما نماز هزار تا قل هو الله میخوانیم، صبح همینطور که بودیم هستیم! یا نماز میخوانیم، همینطور که بودیم هستیم! هیچ ترقی نداریم. بهدینم قسم، شب احیا ایناست که میفرماید، خدمت امامصادق میآیند چهکار کنیم؟ میگوید برو علم یاد بگیر، اینکه با سواد است، علم یعنیچه؟ یعنی ولایت. روز قیامت که میشود، میگوید: «رب ارجعونی اعمل صالحاً» ما را برگردان، روایت داریم اینها عبادت | + | الان من میخواهم با شما صحبت کنم، ما اینجا تمرین ولایت میکنیم، نیامدیم شما را نصیحت کنیم. الحمد لله، همهشما [خوبید]، من شکر میکنم. خدا میداند، آن چند روزها، به خدا گفتم، گفتم: خدایا، مثل کوه ابوقبیس که بهمن بگویی ریز، ریز کن، مثل عدس کن، بریز آنجا، من توان یک دانهاش را ندارم، اینقدر بدبختم. هر چه که به پیغمبرت دادی بهمن دادی؛ اما یکچیزی هم بالاتر دادی، آن اصحابش عمر و ابابکر بودند، بهمن بهترین جوانها را دادی، بهترین مردان کامل را دادی، آدمهایی دادی که همهاش ولایت در قلبشان خطور کردهاست. من اینجور دارم با خدا صحبت میکنم. یکوقت خیال نکنید که من میخواهم برای شما صحبت کنم، بگویم من صحبت میکنم. نه والله، خودم شرمنده هستم؛ اما من میخواهم از شما سوال کنم که، اینکه خدای تبارک و تعالی میفرماید: که این نماز ما را از فحشا و منکر نجات میدهد، آیا خدا درست گفته؟ امام درست گفته؟ حرف صحیح است، ما نماز میخوانیم، چرا ما نماز هزار تا قل هو الله میخوانیم، صبح همینطور که بودیم هستیم! یا نماز میخوانیم، همینطور که بودیم هستیم! هیچ ترقی نداریم. بهدینم قسم، شب احیا ایناست که میفرماید، خدمت امامصادق میآیند چهکار کنیم؟ میگوید برو علم یاد بگیر، اینکه با سواد است، علم یعنیچه؟ یعنی ولایت. روز قیامت که میشود، میگوید: «رب ارجعونی اعمل صالحاً» ما را برگردان، روایت داریم اینها عبادت کردهبودند؛ اما اطاعت نکردهبودند، ولیاللهالاعظم را نمیشناختند، فقط عبادت میکردند. |
رفقایعزیز به شما بگویم، والله، تشخیص دادم به شما میگویم، یکزمانی، خدا عمر و ابابکر را لعنت کند، مرتب، محمد، محمد در آورد، علی را با اسم محمد کوبید. در زمان ما هم الان عبادت، عبادت میکنند، قرآن، قرآن میکنند. ببین، چقدر تفسیر قرآن فراوان است؛ اما آیا ما را بهقرآن حقیقی سوق میدهند؟ علی میگوید: «انا قرآنالناطق» ما را عبادتی کردند، آنموقع مرتب گفتند: محمد، محمد، مردم را از علی باز داشتند، علی را خانهنشین کردند، الان عبادت، عبادت، خدا، خدا میکنند، هم قرآن را پیروی نمیکنند، هم ولایت را. عزیزان من، من بارها گفتهام روح عبادت، اطاعت است؛ یعنی اطاعت از ولیاللهالاعظم، آقا امامزمان. | رفقایعزیز به شما بگویم، والله، تشخیص دادم به شما میگویم، یکزمانی، خدا عمر و ابابکر را لعنت کند، مرتب، محمد، محمد در آورد، علی را با اسم محمد کوبید. در زمان ما هم الان عبادت، عبادت میکنند، قرآن، قرآن میکنند. ببین، چقدر تفسیر قرآن فراوان است؛ اما آیا ما را بهقرآن حقیقی سوق میدهند؟ علی میگوید: «انا قرآنالناطق» ما را عبادتی کردند، آنموقع مرتب گفتند: محمد، محمد، مردم را از علی باز داشتند، علی را خانهنشین کردند، الان عبادت، عبادت، خدا، خدا میکنند، هم قرآن را پیروی نمیکنند، هم ولایت را. عزیزان من، من بارها گفتهام روح عبادت، اطاعت است؛ یعنی اطاعت از ولیاللهالاعظم، آقا امامزمان. | ||
سطر ۳۷: | سطر ۳۷: | ||
رفقایعزیز، فدایتان بشوم، یک عدهای هستند از اول، اینها ولایتشان رجالی بوده، همیشه ولایت را از رجال میگرفتند. عزیزان من، نوح پیغمبر، چندینسال زحمت کشید، بچههایشان میخواستند بروند کشتی را بینند، میگفت: در گوشت را بگذار، حرف ایشان را نشنوید، برو کشتی را تماشا کن. من بهدینم قسم، تمام اوقاتم را از برای رفقایعزیز یعنی شما گذاشتم. همیشه دارم فکر میکنم، مدد از خدا میخواهم، از زهرایعزیز میخواهم که یقین شما به ولایت زیاد بشود. نجاتدهنده بشر از تمام گناهان و مشکلات، یقین به ولایت است. ما یقین به ولایتمان کم شدهاست. اینکه میگویم دینشان رجالی بوده، این چیزی نیست. از بعد از رسولالله شد، الان هم هنوز ادامه دارد، علی را توی خانه گذاشتند، دنبال رجال رفتند؛ یعنی عمر و ابابکر. وقتی به اینصورت شد، فوراً نازلشد، اینها مرتد شدند، به چه مرتد شدند؟ به ولایت. عزیزان من، ما هم باید حواسمان جمع باشد. مگر امامزمان، چهار نایب معلوم نکرد، چهکسی رفت سوال کرد؟ مگر پیغمبر اکرم، اویس را معلوم نکرد، چهکسی رفت سوال کرد؟ مگر «سلمان منّی اهلالبیت» نبود، چهکسی رفت سوال کرد؟ همه دنبال رجال میرفتند، حالا هم میگویند فلانی، سواد ندارد، کجا میروی؟ مرتب از این حرفها میزنند، عزیز من، چهکار داری؟ تو از سواد ولایت خواستی که بیولایت شدی، تو باید ولایتشناس باشی. مگر نمیفرماید، اینقدر این حرف معنا دارد، گفت: اگر از دهان سگی دُر افتاد، دُر را بردار. عزیزان من، ما کجا میرویم؟ چهکار میکنیم؟ اگر از سواد چیزی میخواستی که اول سواددار شیطان بود. چرا خدا گفت: گمشو؟ من نمیخواهم عزیزانی که در این مجلس هستند، نگویند که دنبال سواد نروید، بروید درس بخوانید. قربانتان بروم، مملکت، دکتر میخواهد، مملکت، مهندس میخواهد، مملکت، پرفسور میخواهد، اگر نباشد، یک مملکت عوامی میشود، ببین، من چه میگویم. | رفقایعزیز، فدایتان بشوم، یک عدهای هستند از اول، اینها ولایتشان رجالی بوده، همیشه ولایت را از رجال میگرفتند. عزیزان من، نوح پیغمبر، چندینسال زحمت کشید، بچههایشان میخواستند بروند کشتی را بینند، میگفت: در گوشت را بگذار، حرف ایشان را نشنوید، برو کشتی را تماشا کن. من بهدینم قسم، تمام اوقاتم را از برای رفقایعزیز یعنی شما گذاشتم. همیشه دارم فکر میکنم، مدد از خدا میخواهم، از زهرایعزیز میخواهم که یقین شما به ولایت زیاد بشود. نجاتدهنده بشر از تمام گناهان و مشکلات، یقین به ولایت است. ما یقین به ولایتمان کم شدهاست. اینکه میگویم دینشان رجالی بوده، این چیزی نیست. از بعد از رسولالله شد، الان هم هنوز ادامه دارد، علی را توی خانه گذاشتند، دنبال رجال رفتند؛ یعنی عمر و ابابکر. وقتی به اینصورت شد، فوراً نازلشد، اینها مرتد شدند، به چه مرتد شدند؟ به ولایت. عزیزان من، ما هم باید حواسمان جمع باشد. مگر امامزمان، چهار نایب معلوم نکرد، چهکسی رفت سوال کرد؟ مگر پیغمبر اکرم، اویس را معلوم نکرد، چهکسی رفت سوال کرد؟ مگر «سلمان منّی اهلالبیت» نبود، چهکسی رفت سوال کرد؟ همه دنبال رجال میرفتند، حالا هم میگویند فلانی، سواد ندارد، کجا میروی؟ مرتب از این حرفها میزنند، عزیز من، چهکار داری؟ تو از سواد ولایت خواستی که بیولایت شدی، تو باید ولایتشناس باشی. مگر نمیفرماید، اینقدر این حرف معنا دارد، گفت: اگر از دهان سگی دُر افتاد، دُر را بردار. عزیزان من، ما کجا میرویم؟ چهکار میکنیم؟ اگر از سواد چیزی میخواستی که اول سواددار شیطان بود. چرا خدا گفت: گمشو؟ من نمیخواهم عزیزانی که در این مجلس هستند، نگویند که دنبال سواد نروید، بروید درس بخوانید. قربانتان بروم، مملکت، دکتر میخواهد، مملکت، مهندس میخواهد، مملکت، پرفسور میخواهد، اگر نباشد، یک مملکت عوامی میشود، ببین، من چه میگویم. | ||
− | من به رفقایی که یا اهلعلم یا غیر اهلعلم، میآیند، میگویم: بروید درس بخوانید؛ اما عزیز من، درس بخوان، هدفت خدا باشد تا درس که میخوانی با ولایت [باشد]. بارها گفتم: درس با ولایت دو بال است، اگر آن بال نباشد، درس سقوط میکند، همانطور که [سقوط] کردند. درس بخوان. رفقایعزیز، جوانانی که در این مجلس هستید، اگر درس نخوانید، مثل من میشوید، آن رفت درس خواند و دکتر و مهندس شد، آن دوست تو، جاروکش آن اداره شد. برو درس بخوان؛ اما ببین، من چه میگویم. والله، عزیز من، درس، تو را نجات نمیدهد، ولایت تو را نجات میدهد. درس با ولایت بخوان، ولایت باید اتصال به درس باشد، اگر نه آن درس نیست، سقوط میکند. عزیز من، آن درس را باید ولایت نگهدارد؛ نگهداری درس، ولایت است. نگویید ایشان میگوید درس نخوان؛ درس بخوان، خوب هم | + | من به رفقایی که یا اهلعلم یا غیر اهلعلم، میآیند، میگویم: بروید درس بخوانید؛ اما عزیز من، درس بخوان، هدفت خدا باشد تا درس که میخوانی با ولایت [باشد]. بارها گفتم: درس با ولایت دو بال است، اگر آن بال نباشد، درس سقوط میکند، همانطور که [سقوط] کردند. درس بخوان. رفقایعزیز، جوانانی که در این مجلس هستید، اگر درس نخوانید، مثل من میشوید، آن رفت درس خواند و دکتر و مهندس شد، آن دوست تو، جاروکش آن اداره شد. برو درس بخوان؛ اما ببین، من چه میگویم. والله، عزیز من، درس، تو را نجات نمیدهد، ولایت تو را نجات میدهد. درس با ولایت بخوان، ولایت باید اتصال به درس باشد، اگر نه آن درس نیست، سقوط میکند. عزیز من، آن درس را باید ولایت نگهدارد؛ نگهداری درس، ولایت است. نگویید ایشان میگوید درس نخوان؛ درس بخوان، خوب هم بخوان؛ اما من میخواهم نشانت بدهم که درس بیولایت ما را نجات نمیدهد. مگر اصحاب امامحسین درسخوانده بودند؟ مگر آن غلامسیاه که فدای خاک کف پایش بشوم، درسخوانده بود؟ مگر زهیر، بهیر، درسخوانده بودند؟ کجا درسخوانده بود؟ کجا دوره دیدهبود؟ عزیزان من، فقط یقین به ولایت داشتند. ببین، اول ولایت را، امامحسین را تشخیص دادند، بعد حرکت کردند، بعد آمدند جانشان را فدای ولایت کردند. اگر وقتم مقتضی بود، چند نفر را میگفتم که امامزمان، امامزمان کردند و سقوط کردند. چرا؟ امامزمان را برای مشکلات خودش میخواهد. |
حالا اصحاب امامحسین پیش آقا امامحسین آمدند. همین بیسوادها! ببین، من چه دارم میگویم؟ بهقرآن مجید، تمام اجزای بدنم میسوزد و میگویم، میفهمم یک عدهای کجا دارید میروید. مگر اینها درسخوانده بودند، حالا امامزمان میگوید: «السلام علیک یا مطیع لله و رسوله» جانم به فدایت، امامزمان، جانش را فدای عوامها میکند. چقدر درس، درس میکنید و دنبالش میروید؟ امامزمان جانش را فدای چهکسی میکند؟ فدای عوامها، جانش را فدای آن غلامسیاه میکند. چرا؟ آن جانش را فدای ولیاللهالاعظم کرد؛ یعنی امامحسین. میگوید: «السلام علیک یا مطیع لله و لرسوله، عبد الصالح، مطیع لله و لرسوله» جان خودم و پدرم به قربانتان، کجا میروی؟ آیا متوجه شدی من چهچیزی گفتم یا نه؟ شما که متوجهاید، من برای خودم میگویم، کجا میروی؟ پدر ما را درسخواندهها درآوردند. احیاء توی اینها نروید. مگر شریحقاضی درسخوانده نبود؟ شریح چهکسی بود؟ چند سال هم پیغمبر یا علی قضاوتش را امضا کردهبودند. چهکرد؟ آگاهی داشتهباشید، آگاهی نداشتند. آیا این مرتیکه میتواند بگوید: «خرج عند دین جده»؟ چهکسی گفت؟ والله، به منبریها گفتم، گفتم: چونکه این آخوند بوده، دارم به شما دو نفر هم میگویم، این چونکه آخوند بوده، مراعات میکنید! باید بگویید حسین ما را شریح کشته، نه یزید. در هر زمانی، شریحها هستند. حال برو پی درسخواندهها! مگر ابو موسی اشعری، این مرد احمق، درس نخوانده بود؟ حالا علی را از خلافت خلع میکند! کسی به حرف من [عوام] که نمیرود. ببین، شریح درس بیولایت خواند، ابو موسی درس بیولایت خواند. عزیزان من، فدایتان بشوم، من حرفم ایناست. چقدر خوب است شما امر امامزمانتان را اطاعت کنید. قربانتان بروم، چقدر خوب است امامزمان به ما پاداش بدهد، تا جانش را هم فدایتان بکند. کجا میروی؟ احیاء یعنی این، کجا احیا میروید؟ احیاء برو، من نمیگویم نرو، بفهم و برو، با ولایت برو الغوث بکش، چهچیزی داری میگویی؟ دو هزار دفعه خدا بگو، دو هزار دفعه آیه قرآن بخوان، دو هزار دفعه محمد بگو، والله، بیعلی امضا نخواهد شد، امضایش را باید ولیاللهالأعظم بکند. کجا میرویم؟ | حالا اصحاب امامحسین پیش آقا امامحسین آمدند. همین بیسوادها! ببین، من چه دارم میگویم؟ بهقرآن مجید، تمام اجزای بدنم میسوزد و میگویم، میفهمم یک عدهای کجا دارید میروید. مگر اینها درسخوانده بودند، حالا امامزمان میگوید: «السلام علیک یا مطیع لله و رسوله» جانم به فدایت، امامزمان، جانش را فدای عوامها میکند. چقدر درس، درس میکنید و دنبالش میروید؟ امامزمان جانش را فدای چهکسی میکند؟ فدای عوامها، جانش را فدای آن غلامسیاه میکند. چرا؟ آن جانش را فدای ولیاللهالاعظم کرد؛ یعنی امامحسین. میگوید: «السلام علیک یا مطیع لله و لرسوله، عبد الصالح، مطیع لله و لرسوله» جان خودم و پدرم به قربانتان، کجا میروی؟ آیا متوجه شدی من چهچیزی گفتم یا نه؟ شما که متوجهاید، من برای خودم میگویم، کجا میروی؟ پدر ما را درسخواندهها درآوردند. احیاء توی اینها نروید. مگر شریحقاضی درسخوانده نبود؟ شریح چهکسی بود؟ چند سال هم پیغمبر یا علی قضاوتش را امضا کردهبودند. چهکرد؟ آگاهی داشتهباشید، آگاهی نداشتند. آیا این مرتیکه میتواند بگوید: «خرج عند دین جده»؟ چهکسی گفت؟ والله، به منبریها گفتم، گفتم: چونکه این آخوند بوده، دارم به شما دو نفر هم میگویم، این چونکه آخوند بوده، مراعات میکنید! باید بگویید حسین ما را شریح کشته، نه یزید. در هر زمانی، شریحها هستند. حال برو پی درسخواندهها! مگر ابو موسی اشعری، این مرد احمق، درس نخوانده بود؟ حالا علی را از خلافت خلع میکند! کسی به حرف من [عوام] که نمیرود. ببین، شریح درس بیولایت خواند، ابو موسی درس بیولایت خواند. عزیزان من، فدایتان بشوم، من حرفم ایناست. چقدر خوب است شما امر امامزمانتان را اطاعت کنید. قربانتان بروم، چقدر خوب است امامزمان به ما پاداش بدهد، تا جانش را هم فدایتان بکند. کجا میروی؟ احیاء یعنی این، کجا احیا میروید؟ احیاء برو، من نمیگویم نرو، بفهم و برو، با ولایت برو الغوث بکش، چهچیزی داری میگویی؟ دو هزار دفعه خدا بگو، دو هزار دفعه آیه قرآن بخوان، دو هزار دفعه محمد بگو، والله، بیعلی امضا نخواهد شد، امضایش را باید ولیاللهالأعظم بکند. کجا میرویم؟ | ||
− | این دوست محترم، رفیق عزیز خودم، گفت: یک روضهای بخوان، ما هم خلاصه، روضه را دلمان میخواهد | + | این دوست محترم، رفیق عزیز خودم، گفت: یک روضهای بخوان، ما هم خلاصه، روضه را دلمان میخواهد بخوانیم؛ اما روضه ما هم مثل همین حرفها قدیمی میماند. اشارهای راجعبه حضرتامیر کنیم و دلم میخواهد یکروضه وداع بخوانم. اینرا بگویم تا یادم نرفته، چند تا از آقایان پریروز اینجا آمدند، گفتند: ما سؤالی داریم، گفتم: بفرمایید. گفتم: بابا، پیش آقایان بروید این سؤالها را بپرسید، ما که نمیتوانیم سؤال جواب بدهیم. گفت: اینجا آمدیم. اینها میگفتند، بالاخره آقا بودند، یعنی طلبه بودند، اینکه امیرالمؤمنین علی {{علیه}} میفرماید: «فزت و رب الکعبه» مگر علی رستگار نیست که این حرف را میزند؟ گفتم: عزیز من، فدایت بشوم، قربانت بروم، وقتی گفتند علی توی مسجد کشتهشده، گفتند که علی که نماز نمیخواند، توی مسجد چهکار میکند؟ گفتم: این کلامی که امیرالمؤمنین میگوید، به خودش قسم، مانند پسرش «هل من ناصر» میگوید، امامحسین تا آخر «هل من ناصر» گفت، یکی اینطرف بیاید. احتیاج که نداشت. آقا امیرالمؤمنین میگوید: «فزت و رب الکعبه»، به پروردگار کعبه، من رستگار هستم؛ یعنی مردم دنبال من بیایید، مردم به تبلیغات معاویه و معاویهها اعتنا نکنید، سمت من بیایید. من رستگار هستم، علی، امیرالمؤمنین دارد: «فزت و رب الکعبه» میگوید. حالا علی {{علیه}} میخواهد بیرون بیاید، مرغابیها میآیند دامنش را میگیرند، جیغ میزنند. گفت: امکلثوم، عزیز من، پسر من، حسنجان، یا اینها را آزاد کن، یا مبادا اینها را تشنه بگذاری، مبادا گرسنه بگذاری. امیرالمؤمنین علی {{علیه}} دارد سفارش مرغابیها را میکند. حالا آمده دید این مرتیکه دمرو خوابیده، صدایش زد، گفت: میخواهی بگویم چهچیزی زیر عبایت است؟ بیدارش کرد، پا شو نماز بخوان، دمرو خوابیدهبود، گفت: چرا دمرو خوابیدی؟ این شبیه کفار است که آدم دمرو بخوابد، یا قفا بخواب یا به پهلو. علی میداند، چه دارید میگویید؟ خدا میداند، به روح تمام انبیا، اگر علی آنزمان غریب بوده، الان غریبتر است، علی، علی، میکنیم و پشت کردیم. یا دانسته یا ندانسته. الان هم علی غریب است. آن در یک بعد، نه، ما بدبخت شدیم که از علی جدا شدیم. |
− | عزیزان من، حالا شما حسابش را بکن، دوباره من این جمله را تکرار میکنم؛ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» گفتند، «اهدنا الصراط المستقیم» نگفتند، صراط مستقیم را کشتند. قول به شما دادم روضه وداع بخوانم، حالا آقا امامحسین آمده، امامحسین باید بیاید وداع کند. اینرا من به شما بگویم، وداع یعنی نجوا میکند. من با چند نفر بحثم بود، خیلی سال است، جوان هم بودم؛ اما در جوانی، اینها به سرمایهای بهمن دادهبودند، بحثی شد که این وقتی وداع میکند، علمش را میدهد. گفتم: نه، امام، امام است. هنوز در این ماوراء هم نیامده، امام است. ما آمدیم اینجا که باید علم یاد بگیریم، نه آنها علم یاد بگیرند، آنها خودشان علم هستند؛ علم اولین تا آخرین. بعد به آقای بهاالدینی نوشتیم، من گفتم: آقا، امامحسن و امامحسین در یک زمانند، آقا آنچه را که امامحسن میداند امامحسین میداند؟ ایشان جواب فرمودند: | + | عزیزان من، حالا شما حسابش را بکن، دوباره من این جمله را تکرار میکنم؛ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» گفتند، «اهدنا الصراط المستقیم» نگفتند، صراط مستقیم را کشتند. قول به شما دادم روضه وداع بخوانم، حالا آقا امامحسین آمده، امامحسین باید بیاید وداع کند. اینرا من به شما بگویم، وداع یعنی نجوا میکند. من با چند نفر بحثم بود، خیلی سال است، جوان هم بودم؛ اما در جوانی، اینها به سرمایهای بهمن دادهبودند، بحثی شد که این وقتی وداع میکند، علمش را میدهد. گفتم: نه، امام، امام است. هنوز در این ماوراء هم نیامده، امام است. ما آمدیم اینجا که باید علم یاد بگیریم، نه آنها علم یاد بگیرند، آنها خودشان علم هستند؛ علم اولین تا آخرین. بعد به آقای بهاالدینی نوشتیم، من گفتم: آقا، امامحسن و امامحسین در یک زمانند، آقا آنچه را که امامحسن میداند امامحسین میداند؟ ایشان جواب فرمودند: میداند؛ اما امامحسین باید متابعت امر امامزمانش را بکند. پس آنچه را که آن میداند، آنهم میداند. پس اگر میکنند، نجوا میکنند. حالا آقا امامحسین آمد با حضرتسجاد نجوا کرد. والله، روایت داریم، امامسجّاد میفرماید: دیدم خون از زره پدرم بیرون میزند، گفتم: بابا جان، پدر جان، مگر نگفتی من پسر چهکسی هستم، مادرم زهراست؟ گفت: پسرم گفتم، گفتم: من پدرم علی است، جدم پیغمبر است، مادرم زهراست، برای چه من را میکشید؟ گفتند: «بغضاً لابیک»، بغضی که با بابایت داریم. ببین، عزیز من، «اهدنا الصراط المستقیم» ایناست، «ایاک نعبد و ایاک نستعین» میگویند، با «صراط مستقیم» بغض دارند. |
− | امالسلمه به حضرتزینب گفتهبود. گفتهبود: وقتیکه امامحسین آمد پیراهنکهنه خواست، پدرت گفت: حسین، نیمساعت یا یکساعت دیگر بیشتر زنده نیست. تا گفت: زینب، پیراهنکهنه بیاور، زینب، غش کرد و افتاد، دید با آن ماوراء روبرو است، یعنی نیمساعت دیگر حسین در ظاهر از دستش میرود. زینب غش کرد و روی زمین افتاد. امامحسین در قلب زینب دست گذاشت، تصرف کرد، زینب شد: ولیاللهالاعظم؛ یعنی آنچه را که ولیاللهالاعظم در اختیارش است، در اختیار زینب گذاشت. چه میگویید زینب مضطر؟ تو مضطر هستی، مادرت مضطر است، اینچه مضطری است که میآید، میگوید: اسکت، شتر از جایش حرکت نمیکند، زنگها کر میشود؟ گفت: خواهر، عزیز من، شیطان [ایمانت را] نبرد، ایمانت طعمه شیطان نشود. گفت: برادر، اینقدر صبر میکنم تا صبر از دست من عاصی بشود. حالا امامحسین توی میدان | + | امالسلمه به حضرتزینب گفتهبود. گفتهبود: وقتیکه امامحسین آمد پیراهنکهنه خواست، پدرت گفت: حسین، نیمساعت یا یکساعت دیگر بیشتر زنده نیست. تا گفت: زینب، پیراهنکهنه بیاور، زینب، غش کرد و افتاد، دید با آن ماوراء روبرو است، یعنی نیمساعت دیگر حسین در ظاهر از دستش میرود. زینب غش کرد و روی زمین افتاد. امامحسین در قلب زینب دست گذاشت، تصرف کرد، زینب شد: ولیاللهالاعظم؛ یعنی آنچه را که ولیاللهالاعظم در اختیارش است، در اختیار زینب گذاشت. چه میگویید زینب مضطر؟ تو مضطر هستی، مادرت مضطر است، اینچه مضطری است که میآید، میگوید: اسکت، شتر از جایش حرکت نمیکند، زنگها کر میشود؟ گفت: خواهر، عزیز من، شیطان [ایمانت را] نبرد، ایمانت طعمه شیطان نشود. گفت: برادر، اینقدر صبر میکنم تا صبر از دست من عاصی بشود. حالا امامحسین توی میدان رفت؛ اما مرتب میگوید: «لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم» یکدفعه زینب دید صدای امامحسین نمیآید، پیش حضرتسجاد دوید، گفت: عزیز من، صدای پدرت نمیآید، گفت: عمه، دامن خیمه را بالا بزن، دامن خیمه را بالا زد، گفت: عمه، پدرم را کشتند. امامحسین یک جملهای به زینب گفتهبود، گفتهبود: خواهر جان، وقتی من را میکشند، اسب به بدن من میتازانند، وقتی اسب بیصاحب من دم خیمه میآید، این بچهها همه بیرون میریزند، دنبال اسب راه میشوند، این بچهها را برگردان، من را در این حال نبینند. یکدفعه زینب دید صدای ذوالجناح آمد، بچهها همه بیرون ریختند، خیال کردند پدرشان آمدهاست. دید ذوالجناح یالش غرقه خون، زین واژگون، داد میکشد، «الظلیمه، الظلیمه» وای به حال آن کسانیکه پسر پیغمبرشان را کشتند، این اسب جلو افتاد که نشان بدهد. زینب دوید بچهها را برگرداند، آورد توی خیمهها. یکوقت زینب دید خیمهها آتش گرفت. بابا، نماز خواندند، نماز خواندند، «ایاک نعبد و ایاک نستعین» گفتند، صراط مستقیم را نشناختند. حالا ببین، زینب چقدر شهامت دارد؟ بابا، تسلیمبودن یعنی این؛ حالا آمده میگوید: یا حجةالله، سبک زینب برگشت، تا حالا میگفت: پسر برادر، حالا گفت: یا حجةالله، فوراً به حضرتسجاد، حجتخدا گفت. گفت: شاید امالسلمه بهمن نگفته باشد، ای حجتخدا، آیا ما باید بسوزیم؟ یکدفعه حضرتسجاد فرمود: خواهر، «علیکنّ بالفرار»، به بچهها بگو فرار کنند. تمام این بچهها، توی بیابانها فرار کردند. بچهای بود که دامنش آتش گرفتهبود، یکنفر دنبال این بچه دوید، این بچه میترسید، این مرد گفت: میخواهم دامنت را خاموش کنم، دامنش را خاموش کرد. یک محبت دید، تا دامنش را میخواست خاموش بکند، گفت: این آیه را خواندید که میگوید به بچه یتیم رحم کن، من یتیم هستم. وقتی دامنش را خاموش کرد، گفت: راه نجف از کجاست؟ گفت: بچه جان، میخواهی چهکنی؟ گفت: میخواهم بروم پدرم، علی را خبر کنم. خدا، انشاءالله بچههایتان را به شما ببخشد، ببین، چه بهسر اینها آوردند؟ «لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم» |
خدایا، بهحق آنکسی قسمت میدهم که جبرئیل به او نازل میشود، خدایا، بهحق وجود امامزمان، خدایا، بهحق پیغمبر، امیرالمؤمنین، فاطمهزهرا، امامحسن، امامحسین، خدایا، به ما رحم کن. | خدایا، بهحق آنکسی قسمت میدهم که جبرئیل به او نازل میشود، خدایا، بهحق وجود امامزمان، خدایا، بهحق پیغمبر، امیرالمؤمنین، فاطمهزهرا، امامحسن، امامحسین، خدایا، به ما رحم کن. |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۱۸
رمضان 77؛ نماز و احیاء | |
کد: | 10161 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1377-10-17 |
نام دیگر: | رمضان 77 - احیاء و صراط مستقیم |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام قدر (19 رمضان) |
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، الان، شبقدر است، مناسبت دارد که ما با نماز، با شبقدر، یک اندازهای صحبت کنیم. اینکه میگوید: «الصلوة عمود الدین» حرف، خیلی صحیح است. الان یکی از جوانان متدین از من سوالی کرد، یکجوابی دادم؛ اما بهطور کامل ما که زبانمان الکن است، جواب بدهیم، حالا میخواهیم تمرین کنیم. من از تمام رفقا عذرخواهی میکنم، بالخصوص آنها که از راه دور آمدند، امیدوارم تمام قدمهای شما را علی (علیهالسلام) قبول بفرماید. آنهایی که از راه دور آمدند، از جاهایی آمدند، همینجا از خانههایشان آمدند، وقت خودشان را در اختیار گذاشتند، انشاءالله باطن امامزمان، من بدبخت هم از آنها نباشم که وقت شما را بگیرم، شیطان شما باشم. حضرت میفرماید: آن گوینده اگر بداند از برای حضار مجلس، مطلبی خوب است، این مطلب خوب است، چیز دیگری بگوید، لعنتالله [است]. شما خیال نکنید، همین صحبتی که میکنیم، ما خلاصه، خیلی حکممان از شما سختتر است. اگر شما را گمراه کنیم، جوری است که ما بعد از صد و بیستسال شما از دنیا بروید، باید ما شما را زنده کنیم، آن حرف را از مغزتان بیرون کنیم. خدا میداند من وقتی میخواهم صحبت کنم، تمام گلولههای خونم یکجوری میشود، میگویم: امامزمان، تو در دهان من القا کن، ما توان آتش جهنم را نداریم. آقا جان، تو القا کن. بعد من بهوجدانم قسم، به امامزمان قسم، به علی قسم، همهاش دارم شب و روز فکر میکنم، چهچیزی شما را نجات میدهد، چهچیزی شما را به ماوراء میرساند، چهچیزی شما را در پناه امامزمان میآورد. همیشه دارم فکر میکنم، ما مبادا جزء یک عدهای باشیم که عبادت میکنند، نه اطاعت.
الان من میخواهم با شما صحبت کنم، ما اینجا تمرین ولایت میکنیم، نیامدیم شما را نصیحت کنیم. الحمد لله، همهشما [خوبید]، من شکر میکنم. خدا میداند، آن چند روزها، به خدا گفتم، گفتم: خدایا، مثل کوه ابوقبیس که بهمن بگویی ریز، ریز کن، مثل عدس کن، بریز آنجا، من توان یک دانهاش را ندارم، اینقدر بدبختم. هر چه که به پیغمبرت دادی بهمن دادی؛ اما یکچیزی هم بالاتر دادی، آن اصحابش عمر و ابابکر بودند، بهمن بهترین جوانها را دادی، بهترین مردان کامل را دادی، آدمهایی دادی که همهاش ولایت در قلبشان خطور کردهاست. من اینجور دارم با خدا صحبت میکنم. یکوقت خیال نکنید که من میخواهم برای شما صحبت کنم، بگویم من صحبت میکنم. نه والله، خودم شرمنده هستم؛ اما من میخواهم از شما سوال کنم که، اینکه خدای تبارک و تعالی میفرماید: که این نماز ما را از فحشا و منکر نجات میدهد، آیا خدا درست گفته؟ امام درست گفته؟ حرف صحیح است، ما نماز میخوانیم، چرا ما نماز هزار تا قل هو الله میخوانیم، صبح همینطور که بودیم هستیم! یا نماز میخوانیم، همینطور که بودیم هستیم! هیچ ترقی نداریم. بهدینم قسم، شب احیا ایناست که میفرماید، خدمت امامصادق میآیند چهکار کنیم؟ میگوید برو علم یاد بگیر، اینکه با سواد است، علم یعنیچه؟ یعنی ولایت. روز قیامت که میشود، میگوید: «رب ارجعونی اعمل صالحاً» ما را برگردان، روایت داریم اینها عبادت کردهبودند؛ اما اطاعت نکردهبودند، ولیاللهالاعظم را نمیشناختند، فقط عبادت میکردند.
رفقایعزیز به شما بگویم، والله، تشخیص دادم به شما میگویم، یکزمانی، خدا عمر و ابابکر را لعنت کند، مرتب، محمد، محمد در آورد، علی را با اسم محمد کوبید. در زمان ما هم الان عبادت، عبادت میکنند، قرآن، قرآن میکنند. ببین، چقدر تفسیر قرآن فراوان است؛ اما آیا ما را بهقرآن حقیقی سوق میدهند؟ علی میگوید: «انا قرآنالناطق» ما را عبادتی کردند، آنموقع مرتب گفتند: محمد، محمد، مردم را از علی باز داشتند، علی را خانهنشین کردند، الان عبادت، عبادت، خدا، خدا میکنند، هم قرآن را پیروی نمیکنند، هم ولایت را. عزیزان من، من بارها گفتهام روح عبادت، اطاعت است؛ یعنی اطاعت از ولیاللهالاعظم، آقا امامزمان.
یکدوستی داشتم، آمد راجعبه امامزمان صحبت کرد، گفت که ما که نمیبینیم. گفتم: خدا را هم نمیبینی، پس اطاعت نکن. خدا خودش امرش است، امامزمان هم امرش است. ما چه داریم میگوییم؟ عزیز من، اینکه به شما میگوید نیمساعت فکر بهتر از هفتاد سال عبادت است، باید فکر ولایت کنی. اگر میگوید نماز ما را از فحشا و منکر نجات میدهد، خدا لعنت کند ابنملجم را، مگر نماز نمیخواند؟! خدا رحمت کند حاجشیخعباس تهرانی را، خدا رحمتش کند، درجهاش عالی است، متعالی شود، گفت: یا نیست، یا مانند ابنملجم کم است، گفت: این صورتش، تمام پینه داشت؛ بسکه خدا، خدا میکرد، بسکه میرفت توی بیابان این صورتش را به خاک میمالید. عزیز من، چرا [اعمال] ما قبول نمیشود؟ چرا ما فرق نمیکنیم؟ مگر نستجیر بالله، صحیح نیست که میگوید نماز ما را از فحشا و منکر نجات میدهد؟! چرا ما فحشا و منکرمان زیاد میشود؟
من به شما عرض کنم: الان این مسجد جمکران، ببین چهخبر است؛ همه میروند، صد مرتبه، «ایاک نعبد و ایاک نستعین» میگویند. عزیز من، فدایتان بشوم، شیطان هم همین حرف را زد. چرا فکر ندارید؟ بهدینم قسم، احیاء یعنی این، احیاء باید دلتان را احیاء کنید، نه دور هم جمع بشوید و دعای جوشن بخوانید و دعای افتتاح بخوانید. دعای افتتاح را بخوانید با روح بخوانید، دعای جوشن بخوانید با روح بخوانید؛ روح تمام اینها علی (علیهالسلام) است، روح تمام اینها یقین بهوجود مبارک امامزمان است. مگر شیطان «ایاک نعبد و ایاک نستعین» نگفت، والله، از من بهتر گفت. خیلی با طمانینه گفت، خیلی آخوندیاش کرد، گفت: تو سزاوار سجدهای، من تو را سجده میکنم. ببین، چطور «ایاک نعبد و ایاک نستعین» میگفت؟ من تو را سجده میکنم، سزاوار سجده تو هستی. گفت: سجده کن، چهچیزی را سجده کند؟ آن کانالی را که اهلبیت میخواهد بیاید؛ اگر نه که آدم چیز سجده نیست. من سوال از شما میکنم با عقل جواب بدهید: این پیغمبر اکرم، اشرف تمام مخلوقات است، ما نداریم آدم اشرفمخلوقات باشد [؛ اما نداریم که گفته باشند به پیامبر سجده کند]. عزیزان من، چرا فکر نمیکنید؟ آن کانالی که اهلبیت میخواست بیاید گفت: سجده کن.
علی (علیهالسلام) جزء «قل هو الله احد» است، مگر نمیگوییم: «قل هو الله احد، الله صمد، لمیلد ولم یولد، و لمیکن له کفواً احد» یعنی ایخدا، «بسمالله الرحمنالرحیم»، بهنام تو، «قل هو الله احد»، احدی مانند تو نیست، «الله صمد»، از کسی زاییده نشدی، از تو زایید نشده، عزیزان من، علی (علیهالسلام)، بهوجود مبارک خودش قسم، به دوازدهامام، چهاردهمعصوم قسم، همان که میگوید: «قل هو الله احد»، احدی مانند علی نیست. نمیخواهم بگویم ایشان جزء «قل هو الله» است. من یک با یکی بحثی داشتم، از حضرت اباذر پوزش طلبیدم، منبعد اشک ریختم و پوزش طلبیدم. خدا معاویه را لعنت کند، به عباس گفت: قرآن را بخوان، معنی نکن. والله، مثل همین زمان ما شده، قرآن را بخوانید، معنی نکنید! چقدر جلسات قرآن است، دیدید که یک اهلتسنن آمد، قرآنش صحیح بود، چقدر از این بیتالمال مسلمین به او دادید. من نمیخواهم حرف سیاسی بزنم، دردهای دلم را میگویم. گفت: قرآن بخوان، معنی نکن.
عزیزان من، فدایتان بشوم، الان همینطور شدهاست. حالا چرا ما اینجوری شدیم، من اول راه را نشانتان میدهم، مطلب را میگویم، راه را هم نشانتان میدهم. حالا هر کسی خواست برود، نخواست هم نرود. ببین شیطان چهکرد؟ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» گفت، «اهدنا صراط المستقیم» نگفت. ابنملجم با این نمازش چهکرد؟ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» گفت، «اهدنا صراط المستقیم» را کشت. علی (علیهالسلام) میگوید: «انا صراط المستقیم، انا وجهالله، انا خیر الله، انا اسد الله» عزیزان من، مقصد خدای تبارک و تعالی، ولایت است. ببین، ابنملجم چهکرد؟ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» گفت، میرفت توی بیابانها میگفت، «اهدنا الصراط المستقیم» نگفت. عزیزان من، اصل نماز «اهدنا الصراط المستقیم» است. خدا لعنت کند عمر و ابابکر را، صراط مستقیم را خانهنشین کرد؛ اما ببین خدا، خدایشان تا کجا میرود. عزیزان من، بیایید ما مشاور آنها نباشیم، ما «صراط مستقیم» بگوییم، «صراط مستقیم» امیرالمؤمنین، [است] مکرر کنم، میگوید: «انا الصراط المستقیم»، کجا احیاء میروید؟ کجا قرآن سر میگیرید؟ کجا الغوث میکشید؟ بگویید، من نمیگویم نگویید، با شناخت بگویید، با شناخت ولایت بگویید.
من درد دل میکنم، زمان حضرتموسی بود، تمام مردم توی بیابان ریختند، نماز باران بخوانند. نماز خواندند، باران نیامد. موسی گفت: خدایا، ما امرت را اطاعت کردیم، نماز خواندیم، گفت: یک مفسد در بین شما است، آن بیرون برود، باران میآید. موسی ندا داد، گفت: چهکسی مفسد است؟ بیرون برود. حیوانها دارند از تشنگی از بین میروند، مردم میمیرند، زراعتها خشک شده، برو بیرون، خدا امر کردهاست. آنشخص گفت: خدا، من را ببخش، توبه کرد، فوراً باران نازلشد. [موسی گفت:] خدا، کسی بیرون نرفت؟ گفت: محض آن [باران] ندادم، محض آن دادم. کجا میروید نماز باران میخوانید؟ بروید؛ اما آیا ما مفسد هستیم یا نیستیم؟ اثر ندارد. عزیز من، اول توبه کنید. خدایا، اگر ما مفسدی کردیم، ما را بیامرز، خدایا، از سر ما بگذر. عزیز من، یک مفسد بود، باران نیامد، بیشتر از این افشا نخواهم کرد. این شبقدر بیاییم توبه کنیم، به خدا راست بگوییم، راست، گناهانمان را پیش خدا بیاوریم، بعد توبه کنیم؛ ببین، باران میآید یا نمیآید. پس حرف من ایناست که عزیزان من، آنچیزی که ما را از فحشا و منکر نجات میدهد، ولایت است که ما را نجات میدهد، نه نماز. این اهلتسنن که اینهمه نماز دارند میخوانند، چرا اهل نجات نیستند؟ اینقدر عبادتی نشوید. ببین، من دوباره تکرار میکنم، نگویید ایشان میگوید مسجد نروید؛ برو، مسجد برو، دعا بخوان، دعای افتتاح بخوان، همه اینها را بخوان؛ اما باید وصل به ولایت باشد. عزیز من، تو کجا رفتی؟ چهکسی را قرار دادی؟
من خجالت میکشم بگویم، الان این بندهزاده اینجا تشریف دارند. ایشان یک پدر زن دارد، خلاصه، خواربار فروش است. یکی از این حلبهای روغنکرمانشاهی خریده، رفته پولش را بدهد، گفت: خلاصه، یک بچهای بود و توی کارخانه رفتیم. گفت: دیدیم، ایشان از این سیبزمینیها به اینصورت آورده، یکچرخ بزرگ دارد، دارد با اینها چرخ میکند. بابا جان من، این «اهدنا الصراط المستقیم» گفتهاست؟ آنوقت این میآید، توی صف نماز هم میآید و عمل ام داود هم بهجا میآورد. والله، این صراط مستقیمش پول است. عزیزان من، بیایید صراط مستقیم ما دنیا و پول نباشد، والله، پشیمان میشوی. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، میگفت: شخصی را میآورند که دستهایش را میجود. اگر یکی با دین در اینزمان برود، ملائکه آسمان تعجب میکند، خیره، خیره نگاه میکند، پشت دستش را دندان میگیرد، به آن راهی که رفته، اینرا حاجشیخعباس تهرانی گفت. کسانیکه ایشان را میشناسند، میشناسند. چهکسی را میگوید؟ من را میگوید، من بدبخت را میگوید. بابا، اهلتسنن که لعنت شدند، کفار هم که کفار هستند، چهکسی را میگوید؟ چرا ما بیدار نمیشویم؟ میگوید: خب، نظافت کن، حاجآقا میآید آنجا خانه، یک غسل میکند و یک صابون عطری هم میزند، با خانم مینشیند یکچیزی میخورد و [میگوید:] خانم، من رفتم احیاء! بابا، احیاء [ایناست که] دلت را احیاء کن. احیاء ایناست دلت را احیاء کن، در دلت را به روی دنیا ببند؛ ولایت توی دلت بیاید. کجا میروی؟ چه نظافتی؟ والله، این کثافت است. چه احیایی؟ دلت را احیاء بکن. این آقا میگوید که خدا میزبانت است، تو باد هم به خودت بکن که روزه گرفتی، خدا هم میزبانت است! بخور تا بیاورد! عزیز من، خدا، میزبان ولایت است. این خدایی که گفته اگر علی را قبول نداشتهباشید، به عزت و جلالم قسم، اگر عبادت ثقلین کنی، تو را میسوزانم، حالا این آقایی که دشمن علی است، خدا میزبانش است؟! چرا ما عقل نداریم؟ عزیزان من، چرا با عقل فکر نمیکنیم؟ خدا، میزبان ولایت است. همیشه اینها یکجوری حرف زدند، برادرهای خودشان! را آوردند لا گرفتند، تو هم به خیالت درستاست.
الان من صحبت دیگری بکنم، چرا ما اینجور هستیم؟ چرا از هزار نفر ما، اینجوری میگوید و اعلام میکند؟ اصول دینمان درست نیست. من الان خدمتتان عرض میکنم، اصولدین چند تاست؟ پنجتا، اول چیست؟ توحید، یعنی خدا یکی است و دو نیست، دوم عدل، خدا عادل است و ظالم نیست، سوم نبوت. این نبوت که میگوید یعنی پیغمبر اکرم را میگوید. (صلوات) حالا وقتیکه خدای تبارک و تعالی میگوید نبی، از آنطرف [هم میگوید:] «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» حالا آیا ما متوجه شدیم «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» یعنیچه؟ به کل خلقت گفت تسلیم نبی بشوید، آیا هست یا نیست؟ حالا نبی چه میگوید؟ رسولاکرم میفرماید: تسلیم علی بشوید. پس عزیز من، ما اصول دینمان درست نیست. خدا، امرش است، پیغمبر هم امرش است، علی (علیهالسلام) هم امرش است، امر اینها را باید اطاعت کنی، آیا تو امر را اطاعت میکنی؟! من امر را اطاعت میکنم؟! پس از اول، ما اصول دینمان درست نیست. عمر گفت: «حسبنا کتابالله» غلط کرد گفت، بیخود گفتهاست. اگر کتاب خدا را قبول دارد، «انا قرآنالناطق» علی را باید قبول داشتهباشد، اگر رسولالله را قبول دارد، علی را باید قبول داشتهباشد، اگر خدا را قبول دارد، رسولالله را باید قبول داشتهباشد، هیچکدام را قبول ندارد.
پس عرایض من ایناست که مواظب باشیم، اگر «ایاک نعبد و ایاک نستعین» گفتید، مواظب «اهدنا الصراط المستقیم» باش. عزیزان من، ما صراط مستقیم را از دست دادیم، صراط دیگر انتخاب کردیم. بهدینم قسم، عقیده ولایت من ایناست که میگوید: اگر یکی از ما با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکنند؛ من با این حاجشیخعباس نشستهبودم، همین را سوال کردم، گفت: حسین، ولایت را از شما میگیرند، مانند سرمهای که از چشم زن برود، اینجور ولایت را از شما میگیرند، خودتان هم متوجه نمیشوید. آنوقت اصلکاری چیست؟ اصلکاری، ولایت است. خواهش میکنم یکقدری عوض اینکه بروید تا صبح الغوث بکشید، یک کناری بنشینید، از امامزمان کمک بخواهید. الان چه بخواهیم؟
اول از خدا بخواهیم، خدایا، حدهایی که به گردن ما است را بردار، ما حد به گردنمان است؛ والله، ما را نمیپذیرد. تو اگر حد به گردنت است، کسی را اذیت کردی، ظالم هستی، باید خدا از سرت بگذرد. خدایا، ما نمیدانیم چه کردیم، نمیدانیم به چهکسی ظلم کردیم، نمیدانیم مال چهکسی را خوردیم، خودت از سر ما بگذر.
بعد بیا خدمت وجود مبارک ولیاللهالاعظم، امامزمان، آقا جان، ما را بپذیر، ای امامزمان، ما را بپذیر، ما را در پناه خودت حفظکن، ما را یاور خودت قرار بده. با امامزمانت عهد کن، چقدر رفتید عهد کردید؟ عزیز من، بیا این شبقدر با امامزمانت عهد کن. «بسمالله الرحمنالرحیم، انا انزلناه فی لیلةالقدر، و ما ادراک ما لیلةالقدر، لیلةالقدر خیر من الف شهر، تنزل الملائکة و الروح، فیها باذن ربهم من کل امر» ملائکه به چهکسی نازل میشود؟ عزیز من، کجا رفتیم و کجا میرویم و کجا آگاهی نداریم؟ ملائکه به چهکسی نازل میشود؟ ملائکه به امامزمان نازل میشود. اگر فردا به تو گفتند، عزیز من، من نشان تو دادم، شبقدر را به تو گفتم، ملائکه به ولیاللهالاعظم نازل میشد، تو به چهکسی نازل شدی؟ تو کجا رفتی؟ به چهکسی نازل شدی؟ باید به امامزمانت نازل شوی. نازل بودن یعنیچه؟ یعنی خودت را در اختیار ولیاللهالاعظم بگذاری، امر آنرا اطاعت کنی.
عبادت، امضا میخواهد. من دوباره در یکجایی گفتم: عزیز من، باید کارت ولایت داشتهباشی. اگر به عبادت است، بروید ببینید، علما در این مجلس نشستند، فقها نشستند، دانشمندها نشستند، عزیز من، بروید ببینید، وقتی پیغمبر از معراج برگشت، شیطان آمد، گفت: یا محمد، معراج بودی؟ گفت: بله، گفت: آن منبر را کنار عرش خدا دیدی؟ گفت: بله، گفت: سیهزار سال آنجا تدریس میکردم. حالا تا یکی، دو تا تدریس کرده، تو همه چیزت را در اختیارش بگذار! مگر تدریس ما را نجات میدهد؟ مگر تدریس، نشانه ولیاللهالأعظم است؟ فکر بکن، چرا اینجوری شد؟ امر را اطاعت نکرد. قربانتان بروم، فدایتان بشوم ما هم باید امر را اطاعت کنیم. حالا من خیلی، همچنین سر و سادهاش میکنم که رفقایی که مثل خودم بعضی جاها نشستند، اگرنه همهشما دانشمندید، [بفهمند] چهکار کنیم که اینجوری بشویم؟ عزیز من، فدایت بشوم، اول، یقین به ولیاللهالاعظم، امامزمان خودت پیدا کن، یقین به ولیاللهالاعظم، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، یعسوبالدین، پیدا کن؛ یعنی یقین صد در صد یقین، همینکه گفتم، در آیه «قل هو الله» میگوید: «قل هو الله احد»، احدی مانند علی نیست، احدی مانند دوازدهامام، چهاردهمعصوم نیست.
حالا چهکار کنیم؟ اول یقین پیدا کنیم، من در یکجای دیگر هم گفتم، بعد که یقین پیدا کردی، حرکت کن، بعد که حرکت کردی، امر را اطاعتکن. والله، خیلی روان است. عزیز من، اینطرف و آنطرف نزن. کجا میروی؟ کجا اینطرف و آنطرف میزنید؟ مثل یک پرپرک که خودش را به مهتابی و روشنایی میزند، آخر، هم کشته میشود، به نور نمیرسد. بهدینم قسم، بهایمانم قسم، نور، فقط ولایت است. تمام خلق، ظلمت هستند. اگر اتصال به نور بشود، آن نور دارد. اول یقین، بعد حرکت، بعد عمل، حالا که عمل کردی، آنوقت آن صفاتالله را به تو میدهد، از «العلم نور یقذفه الله من تشاء» به تو میدهد. والله، خیالت دیگر راحت است. باز خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: در آخرالزمان، اغلب مردم به دینشان شک میآید، ایمان شکی که بهدرد نمیخورد. تو اگر جنب شدی، شک کنی غسل کردی یا نه، نمیتوانی نماز بخوانی. آیا ولایت بهقدر یک غسل نیست؟! عزیزان من، مگر اصحاب امامحسین بهغیر این بودند؟ ببین، من میخواهم شما را کجا ببرم، کجا برویم؟ فدایتان بشوم، قربانتان بروم، عزیزان من، من راه را نشانتان میدهم. اینها اول به امامزمان خودشان یقین پیدا کردند، بعد حرکت کردند.
رفقایعزیز، فدایتان بشوم، یک عدهای هستند از اول، اینها ولایتشان رجالی بوده، همیشه ولایت را از رجال میگرفتند. عزیزان من، نوح پیغمبر، چندینسال زحمت کشید، بچههایشان میخواستند بروند کشتی را بینند، میگفت: در گوشت را بگذار، حرف ایشان را نشنوید، برو کشتی را تماشا کن. من بهدینم قسم، تمام اوقاتم را از برای رفقایعزیز یعنی شما گذاشتم. همیشه دارم فکر میکنم، مدد از خدا میخواهم، از زهرایعزیز میخواهم که یقین شما به ولایت زیاد بشود. نجاتدهنده بشر از تمام گناهان و مشکلات، یقین به ولایت است. ما یقین به ولایتمان کم شدهاست. اینکه میگویم دینشان رجالی بوده، این چیزی نیست. از بعد از رسولالله شد، الان هم هنوز ادامه دارد، علی را توی خانه گذاشتند، دنبال رجال رفتند؛ یعنی عمر و ابابکر. وقتی به اینصورت شد، فوراً نازلشد، اینها مرتد شدند، به چه مرتد شدند؟ به ولایت. عزیزان من، ما هم باید حواسمان جمع باشد. مگر امامزمان، چهار نایب معلوم نکرد، چهکسی رفت سوال کرد؟ مگر پیغمبر اکرم، اویس را معلوم نکرد، چهکسی رفت سوال کرد؟ مگر «سلمان منّی اهلالبیت» نبود، چهکسی رفت سوال کرد؟ همه دنبال رجال میرفتند، حالا هم میگویند فلانی، سواد ندارد، کجا میروی؟ مرتب از این حرفها میزنند، عزیز من، چهکار داری؟ تو از سواد ولایت خواستی که بیولایت شدی، تو باید ولایتشناس باشی. مگر نمیفرماید، اینقدر این حرف معنا دارد، گفت: اگر از دهان سگی دُر افتاد، دُر را بردار. عزیزان من، ما کجا میرویم؟ چهکار میکنیم؟ اگر از سواد چیزی میخواستی که اول سواددار شیطان بود. چرا خدا گفت: گمشو؟ من نمیخواهم عزیزانی که در این مجلس هستند، نگویند که دنبال سواد نروید، بروید درس بخوانید. قربانتان بروم، مملکت، دکتر میخواهد، مملکت، مهندس میخواهد، مملکت، پرفسور میخواهد، اگر نباشد، یک مملکت عوامی میشود، ببین، من چه میگویم.
من به رفقایی که یا اهلعلم یا غیر اهلعلم، میآیند، میگویم: بروید درس بخوانید؛ اما عزیز من، درس بخوان، هدفت خدا باشد تا درس که میخوانی با ولایت [باشد]. بارها گفتم: درس با ولایت دو بال است، اگر آن بال نباشد، درس سقوط میکند، همانطور که [سقوط] کردند. درس بخوان. رفقایعزیز، جوانانی که در این مجلس هستید، اگر درس نخوانید، مثل من میشوید، آن رفت درس خواند و دکتر و مهندس شد، آن دوست تو، جاروکش آن اداره شد. برو درس بخوان؛ اما ببین، من چه میگویم. والله، عزیز من، درس، تو را نجات نمیدهد، ولایت تو را نجات میدهد. درس با ولایت بخوان، ولایت باید اتصال به درس باشد، اگر نه آن درس نیست، سقوط میکند. عزیز من، آن درس را باید ولایت نگهدارد؛ نگهداری درس، ولایت است. نگویید ایشان میگوید درس نخوان؛ درس بخوان، خوب هم بخوان؛ اما من میخواهم نشانت بدهم که درس بیولایت ما را نجات نمیدهد. مگر اصحاب امامحسین درسخوانده بودند؟ مگر آن غلامسیاه که فدای خاک کف پایش بشوم، درسخوانده بود؟ مگر زهیر، بهیر، درسخوانده بودند؟ کجا درسخوانده بود؟ کجا دوره دیدهبود؟ عزیزان من، فقط یقین به ولایت داشتند. ببین، اول ولایت را، امامحسین را تشخیص دادند، بعد حرکت کردند، بعد آمدند جانشان را فدای ولایت کردند. اگر وقتم مقتضی بود، چند نفر را میگفتم که امامزمان، امامزمان کردند و سقوط کردند. چرا؟ امامزمان را برای مشکلات خودش میخواهد.
حالا اصحاب امامحسین پیش آقا امامحسین آمدند. همین بیسوادها! ببین، من چه دارم میگویم؟ بهقرآن مجید، تمام اجزای بدنم میسوزد و میگویم، میفهمم یک عدهای کجا دارید میروید. مگر اینها درسخوانده بودند، حالا امامزمان میگوید: «السلام علیک یا مطیع لله و رسوله» جانم به فدایت، امامزمان، جانش را فدای عوامها میکند. چقدر درس، درس میکنید و دنبالش میروید؟ امامزمان جانش را فدای چهکسی میکند؟ فدای عوامها، جانش را فدای آن غلامسیاه میکند. چرا؟ آن جانش را فدای ولیاللهالاعظم کرد؛ یعنی امامحسین. میگوید: «السلام علیک یا مطیع لله و لرسوله، عبد الصالح، مطیع لله و لرسوله» جان خودم و پدرم به قربانتان، کجا میروی؟ آیا متوجه شدی من چهچیزی گفتم یا نه؟ شما که متوجهاید، من برای خودم میگویم، کجا میروی؟ پدر ما را درسخواندهها درآوردند. احیاء توی اینها نروید. مگر شریحقاضی درسخوانده نبود؟ شریح چهکسی بود؟ چند سال هم پیغمبر یا علی قضاوتش را امضا کردهبودند. چهکرد؟ آگاهی داشتهباشید، آگاهی نداشتند. آیا این مرتیکه میتواند بگوید: «خرج عند دین جده»؟ چهکسی گفت؟ والله، به منبریها گفتم، گفتم: چونکه این آخوند بوده، دارم به شما دو نفر هم میگویم، این چونکه آخوند بوده، مراعات میکنید! باید بگویید حسین ما را شریح کشته، نه یزید. در هر زمانی، شریحها هستند. حال برو پی درسخواندهها! مگر ابو موسی اشعری، این مرد احمق، درس نخوانده بود؟ حالا علی را از خلافت خلع میکند! کسی به حرف من [عوام] که نمیرود. ببین، شریح درس بیولایت خواند، ابو موسی درس بیولایت خواند. عزیزان من، فدایتان بشوم، من حرفم ایناست. چقدر خوب است شما امر امامزمانتان را اطاعت کنید. قربانتان بروم، چقدر خوب است امامزمان به ما پاداش بدهد، تا جانش را هم فدایتان بکند. کجا میروی؟ احیاء یعنی این، کجا احیا میروید؟ احیاء برو، من نمیگویم نرو، بفهم و برو، با ولایت برو الغوث بکش، چهچیزی داری میگویی؟ دو هزار دفعه خدا بگو، دو هزار دفعه آیه قرآن بخوان، دو هزار دفعه محمد بگو، والله، بیعلی امضا نخواهد شد، امضایش را باید ولیاللهالأعظم بکند. کجا میرویم؟
این دوست محترم، رفیق عزیز خودم، گفت: یک روضهای بخوان، ما هم خلاصه، روضه را دلمان میخواهد بخوانیم؛ اما روضه ما هم مثل همین حرفها قدیمی میماند. اشارهای راجعبه حضرتامیر کنیم و دلم میخواهد یکروضه وداع بخوانم. اینرا بگویم تا یادم نرفته، چند تا از آقایان پریروز اینجا آمدند، گفتند: ما سؤالی داریم، گفتم: بفرمایید. گفتم: بابا، پیش آقایان بروید این سؤالها را بپرسید، ما که نمیتوانیم سؤال جواب بدهیم. گفت: اینجا آمدیم. اینها میگفتند، بالاخره آقا بودند، یعنی طلبه بودند، اینکه امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میفرماید: «فزت و رب الکعبه» مگر علی رستگار نیست که این حرف را میزند؟ گفتم: عزیز من، فدایت بشوم، قربانت بروم، وقتی گفتند علی توی مسجد کشتهشده، گفتند که علی که نماز نمیخواند، توی مسجد چهکار میکند؟ گفتم: این کلامی که امیرالمؤمنین میگوید، به خودش قسم، مانند پسرش «هل من ناصر» میگوید، امامحسین تا آخر «هل من ناصر» گفت، یکی اینطرف بیاید. احتیاج که نداشت. آقا امیرالمؤمنین میگوید: «فزت و رب الکعبه»، به پروردگار کعبه، من رستگار هستم؛ یعنی مردم دنبال من بیایید، مردم به تبلیغات معاویه و معاویهها اعتنا نکنید، سمت من بیایید. من رستگار هستم، علی، امیرالمؤمنین دارد: «فزت و رب الکعبه» میگوید. حالا علی (علیهالسلام) میخواهد بیرون بیاید، مرغابیها میآیند دامنش را میگیرند، جیغ میزنند. گفت: امکلثوم، عزیز من، پسر من، حسنجان، یا اینها را آزاد کن، یا مبادا اینها را تشنه بگذاری، مبادا گرسنه بگذاری. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) دارد سفارش مرغابیها را میکند. حالا آمده دید این مرتیکه دمرو خوابیده، صدایش زد، گفت: میخواهی بگویم چهچیزی زیر عبایت است؟ بیدارش کرد، پا شو نماز بخوان، دمرو خوابیدهبود، گفت: چرا دمرو خوابیدی؟ این شبیه کفار است که آدم دمرو بخوابد، یا قفا بخواب یا به پهلو. علی میداند، چه دارید میگویید؟ خدا میداند، به روح تمام انبیا، اگر علی آنزمان غریب بوده، الان غریبتر است، علی، علی، میکنیم و پشت کردیم. یا دانسته یا ندانسته. الان هم علی غریب است. آن در یک بعد، نه، ما بدبخت شدیم که از علی جدا شدیم.
عزیزان من، حالا شما حسابش را بکن، دوباره من این جمله را تکرار میکنم؛ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» گفتند، «اهدنا الصراط المستقیم» نگفتند، صراط مستقیم را کشتند. قول به شما دادم روضه وداع بخوانم، حالا آقا امامحسین آمده، امامحسین باید بیاید وداع کند. اینرا من به شما بگویم، وداع یعنی نجوا میکند. من با چند نفر بحثم بود، خیلی سال است، جوان هم بودم؛ اما در جوانی، اینها به سرمایهای بهمن دادهبودند، بحثی شد که این وقتی وداع میکند، علمش را میدهد. گفتم: نه، امام، امام است. هنوز در این ماوراء هم نیامده، امام است. ما آمدیم اینجا که باید علم یاد بگیریم، نه آنها علم یاد بگیرند، آنها خودشان علم هستند؛ علم اولین تا آخرین. بعد به آقای بهاالدینی نوشتیم، من گفتم: آقا، امامحسن و امامحسین در یک زمانند، آقا آنچه را که امامحسن میداند امامحسین میداند؟ ایشان جواب فرمودند: میداند؛ اما امامحسین باید متابعت امر امامزمانش را بکند. پس آنچه را که آن میداند، آنهم میداند. پس اگر میکنند، نجوا میکنند. حالا آقا امامحسین آمد با حضرتسجاد نجوا کرد. والله، روایت داریم، امامسجّاد میفرماید: دیدم خون از زره پدرم بیرون میزند، گفتم: بابا جان، پدر جان، مگر نگفتی من پسر چهکسی هستم، مادرم زهراست؟ گفت: پسرم گفتم، گفتم: من پدرم علی است، جدم پیغمبر است، مادرم زهراست، برای چه من را میکشید؟ گفتند: «بغضاً لابیک»، بغضی که با بابایت داریم. ببین، عزیز من، «اهدنا الصراط المستقیم» ایناست، «ایاک نعبد و ایاک نستعین» میگویند، با «صراط مستقیم» بغض دارند.
امالسلمه به حضرتزینب گفتهبود. گفتهبود: وقتیکه امامحسین آمد پیراهنکهنه خواست، پدرت گفت: حسین، نیمساعت یا یکساعت دیگر بیشتر زنده نیست. تا گفت: زینب، پیراهنکهنه بیاور، زینب، غش کرد و افتاد، دید با آن ماوراء روبرو است، یعنی نیمساعت دیگر حسین در ظاهر از دستش میرود. زینب غش کرد و روی زمین افتاد. امامحسین در قلب زینب دست گذاشت، تصرف کرد، زینب شد: ولیاللهالاعظم؛ یعنی آنچه را که ولیاللهالاعظم در اختیارش است، در اختیار زینب گذاشت. چه میگویید زینب مضطر؟ تو مضطر هستی، مادرت مضطر است، اینچه مضطری است که میآید، میگوید: اسکت، شتر از جایش حرکت نمیکند، زنگها کر میشود؟ گفت: خواهر، عزیز من، شیطان [ایمانت را] نبرد، ایمانت طعمه شیطان نشود. گفت: برادر، اینقدر صبر میکنم تا صبر از دست من عاصی بشود. حالا امامحسین توی میدان رفت؛ اما مرتب میگوید: «لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم» یکدفعه زینب دید صدای امامحسین نمیآید، پیش حضرتسجاد دوید، گفت: عزیز من، صدای پدرت نمیآید، گفت: عمه، دامن خیمه را بالا بزن، دامن خیمه را بالا زد، گفت: عمه، پدرم را کشتند. امامحسین یک جملهای به زینب گفتهبود، گفتهبود: خواهر جان، وقتی من را میکشند، اسب به بدن من میتازانند، وقتی اسب بیصاحب من دم خیمه میآید، این بچهها همه بیرون میریزند، دنبال اسب راه میشوند، این بچهها را برگردان، من را در این حال نبینند. یکدفعه زینب دید صدای ذوالجناح آمد، بچهها همه بیرون ریختند، خیال کردند پدرشان آمدهاست. دید ذوالجناح یالش غرقه خون، زین واژگون، داد میکشد، «الظلیمه، الظلیمه» وای به حال آن کسانیکه پسر پیغمبرشان را کشتند، این اسب جلو افتاد که نشان بدهد. زینب دوید بچهها را برگرداند، آورد توی خیمهها. یکوقت زینب دید خیمهها آتش گرفت. بابا، نماز خواندند، نماز خواندند، «ایاک نعبد و ایاک نستعین» گفتند، صراط مستقیم را نشناختند. حالا ببین، زینب چقدر شهامت دارد؟ بابا، تسلیمبودن یعنی این؛ حالا آمده میگوید: یا حجةالله، سبک زینب برگشت، تا حالا میگفت: پسر برادر، حالا گفت: یا حجةالله، فوراً به حضرتسجاد، حجتخدا گفت. گفت: شاید امالسلمه بهمن نگفته باشد، ای حجتخدا، آیا ما باید بسوزیم؟ یکدفعه حضرتسجاد فرمود: خواهر، «علیکنّ بالفرار»، به بچهها بگو فرار کنند. تمام این بچهها، توی بیابانها فرار کردند. بچهای بود که دامنش آتش گرفتهبود، یکنفر دنبال این بچه دوید، این بچه میترسید، این مرد گفت: میخواهم دامنت را خاموش کنم، دامنش را خاموش کرد. یک محبت دید، تا دامنش را میخواست خاموش بکند، گفت: این آیه را خواندید که میگوید به بچه یتیم رحم کن، من یتیم هستم. وقتی دامنش را خاموش کرد، گفت: راه نجف از کجاست؟ گفت: بچه جان، میخواهی چهکنی؟ گفت: میخواهم بروم پدرم، علی را خبر کنم. خدا، انشاءالله بچههایتان را به شما ببخشد، ببین، چه بهسر اینها آوردند؟ «لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم»
خدایا، بهحق آنکسی قسمت میدهم که جبرئیل به او نازل میشود، خدایا، بهحق وجود امامزمان، خدایا، بهحق پیغمبر، امیرالمؤمنین، فاطمهزهرا، امامحسن، امامحسین، خدایا، به ما رحم کن.
پریشب گفتم: خدایا، اینها مستضعف بودند، امامصادق چیز برایشان گذاشت، ما از مستضعف، مستضعفتر هستیم، خدایا، ولایت ما را کامل کن.
خدایا، ولایت ما را رشد بده.
خدایا، شناخت ولایت به ما بده.
خدایا، بهحق امامزمان، این دعایی که من همیشه، در حق رفقا کردم، امشب، فردا شب، مستجاب کن، دعا کردم، گفتم: خدایا، اتصالت با ما قطع نکن، اتصال ما را با ولیاللهالاعظم، قطع نکن.
رفقایعزیز، ببین روایت داریم، مگر امامصادق نمیگوید: مؤمن گناه میکند؛ اما آنموقعیکه میکند، ولایتش قطع است. چرا فکر نمیکنید؟ چرا روی این حرفها فکر نمیکنید؟ اگر ما گناه کنیم، ولایتمان قطع است. خدایا، بهحق امامزمان، ما را خودت نگهدار، ما گناه نکنیم که ولایتمان قطع بشود.
خدایا، این رفقای من را از آنها قرار بده که ملائکه آسمان وقتی اینها را میبینند، پشت دستشان را دندان بگیرند.
خدایا، بهحق امامزمان دوباره از تو میخواهم، به ما رحم کن.
خدایا، یقین ما را زیاد کن.
خدایا، کسانیکه وسوسه میکنند، میخواهند ما را از علی و بچههای علی جدا کنند، ما را از آنها دور کن.
خدایا، کسی را به ما نزدیک کن که ما را به تو نزدیک کند.
خدایا، ما هیچ قدرتی، هیچ توانی نداریم، خدایا، به ما توان ولایت بده.
خدایا، بهحق امامزمان تو را قسم میدهم، عاقبت تمام رفقا را بهخیر کن.
خدایا، هر خانه مریض و مریضه است، لباس عافیت بپوشان. رفقایعزیز، بهمن خیلی تلفن میشود، مراجعه میکنند، میگویم: خدا، خودت جوابشان را بده، من که بدبخت بیچارهام، خودت جواب اینها را بده. من چه بگویم؟ من چهکار میتوانم بکنم؟ من چند سال است خودم پایم درد میکند. خب، اگر میتوانستم پای خودم خوب میشد؛ اما میگویم: خدایا اینها با یک امیدی، با یکچیزهایی، یک حرفهایی شنیدند، تلفن میکنند، امیدوارند، امیدشان را قطع نکن، شفایشان بده. خب، اینجور میشود شفا میدهد، نه اینکه حالا یک جارو به دمب ما ببندید، متوجهاید؟ رفقایعزیز، در حق من دعا کنید. خب، از همهشما عذرخواهی میکنم. (صلوات)