آدم شدن: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
 
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ')
 
(۳ نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است)
سطر ۷: سطر ۷:
 
{{موضوع|به دعا، هیچ‌کس آدم نمی‌شود؛ عمل به ولایت انسان را آدم می‌کند|دعا/آدم شدن/عمل}} رفقای‌عزیز، بعضی‌ها در جلسه هستند، بعضی‌ها می‌بینی که [در] جاهای دیگر هستند، از دور و نزدیک به‌من می‌گویند که دعا کن ما آدم بشویم. آخر من چه بگویم؟! من حسابش را می‌کنم [و] می‌بینم [که] اولی‌اش خودم آدم نیستم؛ اما خب، این [سؤال] جواب دارد؛ به دعا هیچ‌کس آدم نمی‌شود، این‌را من به شما بگویم [که] دعا هیچ‌کسی را آدم نمی‌کند، پس چه‌چیزی [آدم می‌کند]؟! عمل آدم می‌کند! عملِ به ولایت، عملِ به امر خدا.  
 
{{موضوع|به دعا، هیچ‌کس آدم نمی‌شود؛ عمل به ولایت انسان را آدم می‌کند|دعا/آدم شدن/عمل}} رفقای‌عزیز، بعضی‌ها در جلسه هستند، بعضی‌ها می‌بینی که [در] جاهای دیگر هستند، از دور و نزدیک به‌من می‌گویند که دعا کن ما آدم بشویم. آخر من چه بگویم؟! من حسابش را می‌کنم [و] می‌بینم [که] اولی‌اش خودم آدم نیستم؛ اما خب، این [سؤال] جواب دارد؛ به دعا هیچ‌کس آدم نمی‌شود، این‌را من به شما بگویم [که] دعا هیچ‌کسی را آدم نمی‌کند، پس چه‌چیزی [آدم می‌کند]؟! عمل آدم می‌کند! عملِ به ولایت، عملِ به امر خدا.  
  
{{موضوع|انبیاء ترک‌اولی دارند، اما امر را اطاعت می‌کنند، اگر نکنند گناه می‌شود، چون‌که عصمت دارند و گناه نمی‌کنند؛ ترک‌اولی یعنی یک آن، خطوری در قلبشان راجع‌به ولایت می‌شود و در فکر می‌روند|انبیاء/ترک‌اولی/عصمت/گناه}} وقتی شما حساب می‌کنی، می‌بینی که باید پی به حضرت آدم ببرید، به انبیاء پی ببریم، ببینیم این‌ها چطور بودند؛ اگر این‌ها یک ترک‌اولی می‌کردند، [اما] امر را اطاعت می‌کردند؛ اگر امر را اطاعت نکنند، گناه می‌شود؛ شما بدانید این‌ها یک خطوری در قلب‌شان می‌آمد؛ یعنی یک خطوری در قلب آدم آمد، چهل‌سال گریه کرد؛ تا این‌که خلاصه ترک اولایِ او قبول شد. یا یونس یک خطوری در قلبش کرد [که] گفت: چیزی که ما ندیدیم [چطور ایمان بیاوریم؟!] [انبیاء] این‌جوری‌ها [ترک‌اولی دارند]! چون‌که آن‌ها عصمت دارند، گناه که نمی‌کنند. یک عده‌ای متوجه نیستند، معصوم را هم گناه‌کار می‌کنند، متوجه این حرف‌ها نیستند، خدا آن‌ها را شفا بدهد! این‌ها [یعنی انبیاء] عصمت دارند [که] گناه نمی‌کنند؛ اما یک آنی [یعنی لحظه‌ای] می‌بینی [که] در ولایت، خطوری در قلب‌شان می‌شود [و] توی یک‌فکری می‌روند، آن [برایشان] ترک‌اولی می‌شود.  
+
{{موضوع|انبیاء ترک‌اولی دارند؛ اما امر را اطاعت می‌کنند، اگر نکنند گناه می‌شود، چون‌که عصمت دارند و گناه نمی‌کنند؛ ترک‌اولی یعنی یک آن، خطوری در قلبشان راجع‌به ولایت می‌شود و در فکر می‌روند|انبیاء/ترک‌اولی/عصمت/گناه}} وقتی شما حساب می‌کنی، می‌بینی که باید پی به حضرت آدم ببرید، به انبیاء پی ببریم، ببینیم این‌ها چطور بودند؛ اگر این‌ها یک ترک‌اولی می‌کردند، [اما] امر را اطاعت می‌کردند؛ اگر امر را اطاعت نکنند، گناه می‌شود؛ شما بدانید این‌ها یک خطوری در قلب‌شان می‌آمد؛ یعنی یک خطوری در قلب آدم آمد، چهل‌سال گریه کرد؛ تا این‌که خلاصه ترک اولایِ او قبول شد. یا یونس یک خطوری در قلبش کرد [که] گفت: چیزی که ما ندیدیم [چطور ایمان بیاوریم؟!] {{ارجاع به روایت|کندی حضرت یونس در قبولی ولایت امیرالمؤمنین}} [انبیاء] این‌جوری‌ها [ترک‌اولی دارند]! چون‌که آن‌ها عصمت دارند، گناه که نمی‌کنند. یک عده‌ای متوجه نیستند، معصوم را هم گناه‌کار می‌کنند، متوجه این حرف‌ها نیستند، خدا آن‌ها را شفا بدهد! این‌ها [یعنی انبیاء] عصمت دارند [که] گناه نمی‌کنند؛ اما یک آنی [یعنی لحظه‌ای] می‌بینی [که] در ولایت، خطوری در قلب‌شان می‌شود [و] توی یک‌فکری می‌روند، آن [برایشان] ترک‌اولی می‌شود.  
  
 
{{موضوع|برای آدم شدن باید معصوم بود و گناه نکرد|آدم شدن/عصمت/گناه}} حالا رفقای‌عزیز یا غیر ذلک [یعنی غیر از رفقا] در هر کجا که هستند، می‌گویند ما می‌خواهیم آدم بشویم. باید این‌طور بشوید؛ گناه نکنید! مواظب امر خدا باشید! مواظب فرمان خدا باشید! آن‌ها مواظب فرمان خدا بودند. عزیزان من! قربانتان بروم، [آن‌وقت] آدم می‌شوید؛ آدم یعنی معصوم، معصوم گناه نمی‌کند.  
 
{{موضوع|برای آدم شدن باید معصوم بود و گناه نکرد|آدم شدن/عصمت/گناه}} حالا رفقای‌عزیز یا غیر ذلک [یعنی غیر از رفقا] در هر کجا که هستند، می‌گویند ما می‌خواهیم آدم بشویم. باید این‌طور بشوید؛ گناه نکنید! مواظب امر خدا باشید! مواظب فرمان خدا باشید! آن‌ها مواظب فرمان خدا بودند. عزیزان من! قربانتان بروم، [آن‌وقت] آدم می‌شوید؛ آدم یعنی معصوم، معصوم گناه نمی‌کند.  
  
{{موضوع|یک گناه داریم، یک گناه ولایتی؛ انبیاء گناه نمی‌کنند، اما ما گناه می‌کنیم چون عصمت نداریم|گناه/عصمت/انبیاء/ترک‌اولی}} حالا ما یک گناه داریم، یک گناه ولایتی داریم. آن‌ها [یعنی انبیاء] گناه نمی‌کنند، یک خدشه‌ای که راجع‌به ولایت، تزلزل داشته‌باشند، برای آن‌ها ترک‌اولی می‌شود [و] گوش‌شان مالیده می‌شود. اما ما نه، ما گناه می‌کنیم، چون‌که ما عصمت نداریم. آن‌ها همان آنی که در ولایت یک ذره‌ای خطور می‌کند که آیا در این فکری [که] می‌روند که یک‌خُرده می‌خواهند؛ یعنی شاید هم بعضی‌هایشان می‌خواهند بفهمند؛ اما یک‌ذره [در فکر] می‌روند، مثل همان یونس که می‌گوید چیزی که ما ندیدیم، چطور قبول کنیم؟ اما در دهان حوت می‌افتد، حوت قسم می‌خورد [و] می‌گوید: اگر «یا لا إله إلّا أنت [سُبحانک إنّی کُنتُ من الظالمین]» نگفته‌بود، تا قیامت او را می‌گرداندم.
+
{{موضوع|یک گناه داریم، یک گناه ولایتی؛ انبیاء گناه نمی‌کنند؛ اما ما گناه می‌کنیم چون عصمت نداریم|گناه/عصمت/انبیاء/ترک‌اولی}} حالا ما یک گناه داریم، یک گناه ولایتی داریم. آن‌ها [یعنی انبیاء] گناه نمی‌کنند، یک خدشه‌ای که راجع‌به ولایت، تزلزل داشته‌باشند، برای آن‌ها ترک‌اولی می‌شود [و] گوش‌شان مالیده می‌شود. اما ما نه، ما گناه می‌کنیم، چون‌که ما عصمت نداریم. آن‌ها همان آنی که در ولایت یک ذره‌ای خطور می‌کند که آیا در این فکری [که] می‌روند که یک‌خُرده می‌خواهند؛ یعنی شاید هم بعضی‌هایشان می‌خواهند بفهمند؛ اما یک‌ذره [در فکر] می‌روند، مثل همان یونس که می‌گوید چیزی که ما ندیدیم، چطور قبول کنیم؟ اما در دهان حوت می‌افتد، حوت قسم می‌خورد [و] می‌گوید: اگر «یا لا إله إلّا أنت [سُبحانک إنّی کُنتُ من الظالمین]» نگفته‌بود، تا قیامت او را می‌گرداندم.
  
{{موضوع|سلمان از انبیاء بالاتر است؛ چرا که به او علم اولین تا آخرین داده‌شده، اما به انبیاء باید وحی برسد یا خواب ببینند؛ برای سلمان شدن باید یقین به ولایت داشت|انبیاء/سلمان/یقین}} رفقای‌عزیز، پس بنا شد [که] بیایید امر خدا را اطاعت کنید [و] گناه نکنید، [آن‌وقت] آدم می‌شوید! (لا اله الا الله) حالا [که] آدم شدی، می‌خواهی بالاتر بروی [و] سلمان بشوی، چون‌که سلمان از انبیاء بالاتر است. من در یک‌جایی گفتم [که] انبیاء باید به آن‌ها برسد یا خواب ببینند یا وحی به آن‌ها برسد. روایت داریم: سلمان، علم اولین تا آخرین را دارد، {{دقیقه|5}} چه‌کسی به او داده؟! ولایت به او داده [است]. امروز رفقای‌عزیز بودند، یک اشاره‌ای راجع‌به سلمان کردم؛ حالا شما [که] می‌خواهی سلمان شوی، باید یقینِ به خدا داشته‌باشی، یقینِ به ولایت داشته‌باشی، یقینِ به پیغمبر {{صلی}} داشته‌باشی، این‌ها یکی هستند، ولایت با رسول‌الله؛ یعنی پیغمبر خاتم {{صلی}} {{توضیح|صلوات بفرستید}} و خدا، این‌ها یکی هستند. چرا؟! فرمان پیغمبر {{صلی}} فرمان خداست، فرمان علی {{علیه}} فرمان خداست. بیا فرمان ببر! سلمان از آن‌جایی که یقین به ولایت داشت، پدرش دید این در یک حرف‌هایی رفته، خلاصه او را توی چاه انداخت، چند وقت در چاه بود، متوسل شد [و] از چاه نجات پیدا کرد.  
+
{{موضوع|سلمان از انبیاء بالاتر است؛ چرا که به او علم اولین تا آخرین داده‌شده؛ اما به انبیاء باید وحی برسد یا خواب ببینند؛ برای سلمان شدن باید یقین به ولایت داشت|انبیاء/سلمان/یقین}} رفقای‌عزیز، پس بنا شد [که] بیایید امر خدا را اطاعت کنید [و] گناه نکنید، [آن‌وقت] آدم می‌شوید! (لا اله الا الله) حالا [که] آدم شدی، می‌خواهی بالاتر بروی [و] سلمان بشوی، چون‌که سلمان از انبیاء بالاتر است. من در یک‌جایی گفتم [که] انبیاء باید به آن‌ها برسد یا خواب ببینند یا وحی به آن‌ها برسد. روایت داریم: سلمان، علم اولین تا آخرین را دارد، {{دقیقه|5}} چه‌کسی به او داده؟! ولایت به او داده [است]. امروز رفقای‌عزیز بودند، یک اشاره‌ای راجع‌به سلمان کردم؛ حالا شما [که] می‌خواهی سلمان شوی، باید یقینِ به خدا داشته‌باشی، یقینِ به ولایت داشته‌باشی، یقینِ به پیغمبر {{صلی}} داشته‌باشی، این‌ها یکی هستند، ولایت با رسول‌الله؛ یعنی پیغمبر خاتم {{صلی}} {{توضیح|صلوات بفرستید}} و خدا، این‌ها یکی هستند. چرا؟! فرمان پیغمبر {{صلی}} فرمان خداست، فرمان علی {{علیه}} فرمان خداست. بیا فرمان ببر! سلمان از آن‌جایی که یقین به ولایت داشت، پدرش دید این در یک حرف‌هایی رفته، خلاصه او را توی چاه انداخت، چند وقت در چاه بود، متوسل شد [و] از چاه نجات پیدا کرد.  
  
 
{{موضوع|امر بالاتر از پدر و مادر است؛ اطاعت پدر و مادر تا آن‌جایی واجب است که خدشه به ولایت نزند؛ پدران واقعی ما، ائمه‌طاهرین هستند|سلمان/اطاعت/احترام به پدر و مادر}} فرمان پدر بردن صحیح است؛ اما اگر امر کرد که دنبال ولایت نرو، آن [فرمان] دیگر باطل اعلام می‌شود. فرمان پدر صحیح است؛ اما تا جایی‌که به ولایت خدشه نخورد. اگر به شما گفت مکه نرو! باید [مکه را] بروی؛ اما اگر گفت زیارت امام‌رضا {{علیه}} نرو! باید نروی! اگر گفت: کربلا نرو! باید نروی! چون‌که آن [زیارت] مستحب است؛ [اما] امر پدر واجب‌تر است. اما [سلمان] دید دارد [پدرش] امر می‌کند [که] تو در همین ایمانت بمان، دید [پدرش] اشتباه می‌کند، مخالفت پدر را کرد. این پدر، امرِ آن پدر [حقیقی یعنی امیرالمؤمنین {{علیه}}] است. شما این‌را بدانید [که] اگر شما امر پدر و مادرتان را اطاعت می‌کنید؛ [در واقع] امر امیرالمؤمنین {{علیه}} را اطاعت می‌کنید، امر خدا را اطاعت می‌کنید، امر پیغمبر {{صلی}} را اطاعت می‌کنید، پس امر، بالاتر از پدر و مادر است. اولاد باید پدر و مادر را احترام کند. خیلی ابعاد دارد که پدر و مادرت را احترام کن. چرا می‌گوید ما [شب‌قدر] سه‌طایفه را نمی‌آمرزیم؟! یکی عاق‌والدین و یکی شارب‌الخمر و یکی که یک برادر مؤمن از دست او ناراضی باشد؛ اما پیغمبر {{صلی}} می‌فرماید: ما پدران این اُمت هستیم. این بابا اگر امر کرد دنبال علی {{علیه}}، دنبال پیغمبر {{صلی}} نروید، باطل اعلام می‌شود. این‌را باید متوجه باشید.
 
{{موضوع|امر بالاتر از پدر و مادر است؛ اطاعت پدر و مادر تا آن‌جایی واجب است که خدشه به ولایت نزند؛ پدران واقعی ما، ائمه‌طاهرین هستند|سلمان/اطاعت/احترام به پدر و مادر}} فرمان پدر بردن صحیح است؛ اما اگر امر کرد که دنبال ولایت نرو، آن [فرمان] دیگر باطل اعلام می‌شود. فرمان پدر صحیح است؛ اما تا جایی‌که به ولایت خدشه نخورد. اگر به شما گفت مکه نرو! باید [مکه را] بروی؛ اما اگر گفت زیارت امام‌رضا {{علیه}} نرو! باید نروی! اگر گفت: کربلا نرو! باید نروی! چون‌که آن [زیارت] مستحب است؛ [اما] امر پدر واجب‌تر است. اما [سلمان] دید دارد [پدرش] امر می‌کند [که] تو در همین ایمانت بمان، دید [پدرش] اشتباه می‌کند، مخالفت پدر را کرد. این پدر، امرِ آن پدر [حقیقی یعنی امیرالمؤمنین {{علیه}}] است. شما این‌را بدانید [که] اگر شما امر پدر و مادرتان را اطاعت می‌کنید؛ [در واقع] امر امیرالمؤمنین {{علیه}} را اطاعت می‌کنید، امر خدا را اطاعت می‌کنید، امر پیغمبر {{صلی}} را اطاعت می‌کنید، پس امر، بالاتر از پدر و مادر است. اولاد باید پدر و مادر را احترام کند. خیلی ابعاد دارد که پدر و مادرت را احترام کن. چرا می‌گوید ما [شب‌قدر] سه‌طایفه را نمی‌آمرزیم؟! یکی عاق‌والدین و یکی شارب‌الخمر و یکی که یک برادر مؤمن از دست او ناراضی باشد؛ اما پیغمبر {{صلی}} می‌فرماید: ما پدران این اُمت هستیم. این بابا اگر امر کرد دنبال علی {{علیه}}، دنبال پیغمبر {{صلی}} نروید، باطل اعلام می‌شود. این‌را باید متوجه باشید.
سطر ۴۳: سطر ۴۳:
 
{{موضوع|مُصِر کسی است که حال توبه ندارد و خدا او را نمی‌آمرزد؛ چرا که مُصِر تا زنده‌است می‌خواهد گناه کند|مُصِر}} چرا [خدا] می‌گوید من مُصِر را نمی‌آمرزم؟! [چون] مُصرّ می‌خواهد تا زنده‌است، گناه کند، خدا هم مصرّ را در آتش می‌اندازد، مخلّد در آتش است. چرا؟! این می‌خواهد اگر صد سال، هزار سال [در دنیا] بود گناه کند. یکی از رفقا این [مطلب] را از من سؤال کرد؛ [مُصرّ] یعنی حال توبه ندارد. {{موضوع|اگر در مسیر ولایت بودید و سست شدید، یعنی یقین به ولایت ندارید و این خیلی گناه است|سست شدن/یقین}} اگر شما در مسیر ولایت بودید و سست شدید {{دقیقه|25}} این خیلی خلاصه گناه است؛ یعنی یقین به ولایت ندارید. یقین ندارید که شما دارید دفاع از حریم ولایت می‌کنید؛ یعنی از حریم زهرا {{علیها}} [دفاع] می‌کنید. رفقای‌عزیز، قربانتان بروم، از خدا بخواهید [که] عشق و محبت این‌کارها را به ما بدهد [و] ما تا آخر عمرمان علی {{علیه}} بگوییم، تا آخر عمرمان زهرا {{علیها}} بگوییم، تا آخر عمرمان خدا بگوییم.
 
{{موضوع|مُصِر کسی است که حال توبه ندارد و خدا او را نمی‌آمرزد؛ چرا که مُصِر تا زنده‌است می‌خواهد گناه کند|مُصِر}} چرا [خدا] می‌گوید من مُصِر را نمی‌آمرزم؟! [چون] مُصرّ می‌خواهد تا زنده‌است، گناه کند، خدا هم مصرّ را در آتش می‌اندازد، مخلّد در آتش است. چرا؟! این می‌خواهد اگر صد سال، هزار سال [در دنیا] بود گناه کند. یکی از رفقا این [مطلب] را از من سؤال کرد؛ [مُصرّ] یعنی حال توبه ندارد. {{موضوع|اگر در مسیر ولایت بودید و سست شدید، یعنی یقین به ولایت ندارید و این خیلی گناه است|سست شدن/یقین}} اگر شما در مسیر ولایت بودید و سست شدید {{دقیقه|25}} این خیلی خلاصه گناه است؛ یعنی یقین به ولایت ندارید. یقین ندارید که شما دارید دفاع از حریم ولایت می‌کنید؛ یعنی از حریم زهرا {{علیها}} [دفاع] می‌کنید. رفقای‌عزیز، قربانتان بروم، از خدا بخواهید [که] عشق و محبت این‌کارها را به ما بدهد [و] ما تا آخر عمرمان علی {{علیه}} بگوییم، تا آخر عمرمان زهرا {{علیها}} بگوییم، تا آخر عمرمان خدا بگوییم.
  
{{موضوع|باید فقط امام‌زمان را کارساز دانست و اطاعت کرد؛ وقتی اطاعت کردی، اطاعةالله می‌شوی، آن‌وقت ائمه تو را با خوشان یکی حساب می‌کنند و اگر مشکلی داشته‌باشی، رفع می‌کنند|کارساز/اطاعت}} رفقای‌عزیز، ما باید کارساز را، ولی‌الله‌الأعظم {{عج}} امام‌زمانمان بدانیم، هیچ‌کسی را کارساز ندانیم. اگر ما امام‌زمانمان را کارساز بدانیم، حال ما بهتر از حالا می‌شود، رفتارمان بهتر از حالا می‌شود. ما باید امام‌زمانمان را اطاعت کنیم. ما باید ولیّ‌الله الأعظم {{عج}} را اطاعت کنیم. اگر اطاعت کنید، «اطاعةُ‌الله» می‌شوید. همین‌طور که علم اولین تا آخرین را به سلمان داد، والله! امام‌زمان به شما می‌دهد. والله! به‌دینم قسم! هر مشکلی [که] دارید [را] حل می‌کند، والله! به امام‌زمان {{عج}} [قسم] اگر یک ناراحتی داشته‌باشی، شب می‌آید [و] تو را از ناراحتی درمی‌آورد. مگر نیست که امام‌صادق {{علیه}} به یک شخصی می‌فرماید [تو] مریض شدی، [امام] می‌گوید من مریض شدم. آیا امام‌صادق {{علیه}} مریض شده؟! اگر مریض شده [که] او را دکتر ببریم! [نه] حالی تو دارد می‌کند؛ می‌گوید: تا حتی آن کسالتی که تو داری، من [هم] دارم، من با تو یکی هستم، من تو را این‌قدر دوست دارم، من هم کسل می‌شوم. به‌دینم قسم! به‌ایمانم قسم! من نمی‌خواهم [این‌را] بگویم [که] تملق بگویم، هر کدام از شما یک‌ذره ناراحتی داشته‌باشید، به‌دینم! من ناراحتی دارم، به‌وجدانم! من ناراحت می‌شوم، حالا یک‌کاری بکنید [که] من ناراحت نشوم، یک‌فکری برای من بکنید. به‌وجدانم! اگر اهل‌بیت شماها، بچه‌های شما [هم ناراحت باشند، من نارحت هستم]، شماها اصلاً انگار به‌جان من اتصال‌اید. خدایا! تو شاهد باش [که] من تملق نمی‌گویم، حقیقت را می‌گویم؛ چرا حقیقت را می‌گویم؟! شما ولایی هستید. خود امام‌صادق {{علیه}} هم همین را می‌گوید. یک گل و گوشه‌ای یک کسی نگوید [که] ایشان تملق می‌گوید یا می‌خواهد [کسانی] یک‌چیزی به او بدهند. اگر من دروغ بگویم، آن‌چیزی که بخواهند به‌من بدهند، مثل آن تنگیله‌ها بشود که امام‌زمان {{عج}} به یکی داد.  
+
{{موضوع|باید فقط امام‌زمان را کارساز دانست و اطاعت کرد؛ وقتی اطاعت کردی، اطاعةالله می‌شوی، آن‌وقت ائمه تو را با خوشان یکی حساب می‌کنند و اگر مشکلی داشته‌باشی، رفع می‌کنند|کارساز/اطاعت}} رفقای‌عزیز، ما باید کارساز را، ولی‌الله‌الأعظم {{عج}} امام‌زمانمان بدانیم، هیچ‌کسی را کارساز ندانیم. اگر ما امام‌زمانمان را کارساز بدانیم، حال ما بهتر از حالا می‌شود، رفتارمان بهتر از حالا می‌شود. ما باید امام‌زمانمان را اطاعت کنیم. ما باید ولیّ‌الله الأعظم {{عج}} را اطاعت کنیم. اگر اطاعت کنید، «اطاعةُ‌الله» می‌شوید. همین‌طور که علم اولین تا آخرین را به سلمان داد، والله! امام‌زمان به شما می‌دهد. والله! به‌دینم قسم! هر مشکلی [که] دارید [را] حل می‌کند، والله! به امام‌زمان {{عج}} [قسم] اگر یک ناراحتی داشته‌باشی، شب می‌آید [و] تو را از ناراحتی درمی‌آورد. مگر نیست که امام‌صادق {{علیه}} به یک شخصی می‌فرماید [تو] مریض شدی، [امام] می‌گوید من مریض شدم. {{ارجاع به روایت|مریض شدن ائمه به مریضی شیعیان}} آیا امام‌صادق {{علیه}} مریض شده؟! اگر مریض شده [که] او را دکتر ببریم! [نه] حالی تو دارد می‌کند؛ می‌گوید: تا حتی آن کسالتی که تو داری، من [هم] دارم، من با تو یکی هستم، من تو را این‌قدر دوست دارم، من هم کسل می‌شوم. به‌دینم قسم! به‌ایمانم قسم! من نمی‌خواهم [این‌را] بگویم [که] تملق بگویم، هر کدام از شما یک‌ذره ناراحتی داشته‌باشید، به‌دینم! من ناراحتی دارم، به‌وجدانم! من ناراحت می‌شوم، حالا یک‌کاری بکنید [که] من ناراحت نشوم، یک‌فکری برای من بکنید. به‌وجدانم! اگر اهل‌بیت شماها، بچه‌های شما [هم ناراحت باشند، من نارحت هستم]، شماها اصلاً انگار به‌جان من اتصال‌اید. خدایا! تو شاهد باش [که] من تملق نمی‌گویم، حقیقت را می‌گویم؛ چرا حقیقت را می‌گویم؟! شما ولایی هستید. خود امام‌صادق {{علیه}} هم همین را می‌گوید. یک گل و گوشه‌ای یک کسی نگوید [که] ایشان تملق می‌گوید یا می‌خواهد [کسانی] یک‌چیزی به او بدهند. اگر من دروغ بگویم، آن‌چیزی که بخواهند به‌من بدهند، مثل آن تنگیله‌ها بشود که امام‌زمان {{عج}} به یکی داد.  
  
{{موضوع|قضیه آن دو نفری که می‌خواستند امام‌زمان را ببینند، اما قصد خیانت و کشتن امام را داشتند|امام‌زمان}} رفقای‌عزیز، دو نفر بودند این‌قدر امام‌زمان، امام‌زمان {{عج}} کردند و [به‌مسجد جمکران یا مسجد سهله] رفتند! حضرت آمد یک کیسه‌ای پُر از جواهرات پیش آن‌ها گذاشت [و] گفت: من بروم تا این‌جا [و] بیایم. [آن دو نفر به درون این کیسه] نگاه کردند، دیدند جواهرات است. [یکی از آن‌ها به دیگری] گفت: تا این [شخص] می‌آید، [بیا روی سرش] بریزیم [و] او را بکُشیم. [یک‌دفعه] امام صدایشان زد [و گفت:] شما امام‌زمان‌کُش هستید یا آمدید که حاجت بگیرید؟! وقتی نگاه کردند، دیدند تمام آن‌ها [یعنی جواهرات] تنگیله است. اصلاً رزق من تنگیله بشود اگر من این [حرف] را از جور تملق بخواهم [به شما] بگویم، شیعه یعنی این!
+
{{موضوع|قضیه آن دو نفری که می‌خواستند امام‌زمان را ببینند؛ اما قصد خیانت و کشتن امام را داشتند|امام‌زمان}} رفقای‌عزیز، دو نفر بودند این‌قدر امام‌زمان، امام‌زمان {{عج}} کردند و [به‌مسجد جمکران یا مسجد سهله] رفتند! حضرت آمد یک کیسه‌ای پُر از جواهرات پیش آن‌ها گذاشت [و] گفت: من بروم تا این‌جا [و] بیایم. [آن دو نفر به درون این کیسه] نگاه کردند، دیدند جواهرات است. [یکی از آن‌ها به دیگری] گفت: تا این [شخص] می‌آید، [بیا روی سرش] بریزیم [و] او را بکُشیم. [یک‌دفعه] امام صدایشان زد [و گفت:] شما امام‌زمان‌کُش هستید یا آمدید که حاجت بگیرید؟! وقتی نگاه کردند، دیدند تمام آن‌ها [یعنی جواهرات] تنگیله است. اصلاً رزق من تنگیله بشود اگر من این [حرف] را از جور تملق بخواهم [به شما] بگویم، شیعه یعنی این!
  
{{موضوع|زیارت‌برو، اما با امر برو و قبل رفتنت دستی به‌سر قوم و خویش ندارت بکش؛ آن‌ها را آتش نزن|سخاوت}} حالا تو چطور بلند می‌شوی [و] کربلا می‌روی؟! به یکی از رفقا گفتم: [آیا] می‌دانی [که] این بچه برادرت که این خانه‌اش این‌جور است؟! توی یک اتاق کوچک زندگی می‌کرده، حالا یکی یک تکه زمین به او داده، دو سال آزگار است، سه‌سال است [که از] پیش او نمی‌رود [یعنی توانایی ندارد که این‌خانه را] سفید کند، یک لوله آب توی زیرزمین آن [خانه] کشیده، باید از آن‌جا توی این زیرزمین خاکی بروند [و آب] بردارند. تو حالا [کربلا] رفتی، چقدر خرج کردی؟! ششصد هزار تومان خرج کردی، من نمی‌گویم کربلا برو. کربلای حالا مثل حاجی‌های سابق شده که باعث افتخار بود [که] یکی مکه می‌رفت، نه حالا. حالا [اگر] بگویی حاجی! اگر ده‌نفر باشد نه‌تای آن‌ها همچین می‌کنند [یعنی سرشان را برمی‌گردانند]. این [شخص که] دارد [کربلا] می‌رود، بابا! نمی‌گویم نرو! {{دقیقه|30}} بیا پنجاه‌تومان به این بده [و] یک‌دستی به گل و گوش این [خانه] بمال [و] برو! من نمی‌گویم نرو. تو امر امام‌حسین {{علیه}} را اطاعت‌کن. کجا می‌روی؟! حالا هم که [از کربلا] آمدی [و] این بنده‌خدا را دعوت کردی یا یک چلوکباب، چلومرغ می‌دهی [و] این [شخص] را آتش می‌زنی. دخترِ این آتش می‌گیرد، پسرِ این آتش می‌گیرد، خود این آتش می‌گیرد. [وقتی] نگاه به این زندگی تو می‌کند، نگاه به زندگی خودش می‌کند. آیا می‌توانی جواب [خدا را] بدهی؟! آقای کربلایی! کجا می‌روی؟!
+
{{موضوع|زیارت‌برو؛ اما با امر برو و قبل رفتنت دستی به‌سر قوم و خویش ندارت بکش؛ آن‌ها را آتش نزن|سخاوت}} حالا تو چطور بلند می‌شوی [و] کربلا می‌روی؟! به یکی از رفقا گفتم: [آیا] می‌دانی [که] این بچه برادرت که این خانه‌اش این‌جور است؟! توی یک اتاق کوچک زندگی می‌کرده، حالا یکی یک تکه زمین به او داده، دو سال آزگار است، سه‌سال است [که از] پیش او نمی‌رود [یعنی توانایی ندارد که این‌خانه را] سفید کند، یک لوله آب توی زیرزمین آن [خانه] کشیده، باید از آن‌جا توی این زیرزمین خاکی بروند [و آب] بردارند. تو حالا [کربلا] رفتی، چقدر خرج کردی؟! ششصد هزار تومان خرج کردی، من نمی‌گویم کربلا برو. کربلای حالا مثل حاجی‌های سابق شده که باعث افتخار بود [که] یکی مکه می‌رفت، نه حالا. حالا [اگر] بگویی حاجی! اگر ده‌نفر باشد نه‌تای آن‌ها همچین می‌کنند [یعنی سرشان را برمی‌گردانند]. این [شخص که] دارد [کربلا] می‌رود، بابا! نمی‌گویم نرو! {{دقیقه|30}} بیا پنجاه‌تومان به این بده [و] یک‌دستی به گل و گوش این [خانه] بمال [و] برو! من نمی‌گویم نرو. تو امر امام‌حسین {{علیه}} را اطاعت‌کن. کجا می‌روی؟! حالا هم که [از کربلا] آمدی [و] این بنده‌خدا را دعوت کردی یا یک چلوکباب، چلومرغ می‌دهی [و] این [شخص] را آتش می‌زنی. دخترِ این آتش می‌گیرد، پسرِ این آتش می‌گیرد، خود این آتش می‌گیرد. [وقتی] نگاه به این زندگی تو می‌کند، نگاه به زندگی خودش می‌کند. آیا می‌توانی جواب [خدا را] بدهی؟! آقای کربلایی! کجا می‌روی؟!
  
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته.''''
+
{{پررنگ|السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته}}
  
 
{{موضوع|وقتی به امر زیارت رفتی و به فقرا کمک کردی، زیارت برای تو اطاعت می‌شود، نه عبادت؛ آن اطاعت برای تو نوری می‌شود که خودت و خانواده‌ات را حفظ می‌کند، هفتاد حج و عمره به زیارتت اتصال می‌شود و دل ائمه خوش می‌شود|اطاعت/زیارت/عبادت/انفاق/برآوردن حاجت برادر مؤمن/یقین}} رفقای‌عزیز، من درباره اطاعت صحبت می‌کردم، گفتم این مردی که کربلا رفته، اطاعت نکرده. این رفته زیارت کرده و سیاحت کرده، حالا نه که بگوییم آن‌هم [خدا و امام‌حسین {{علیه}}] چیزی به او نمی‌دهد، [چیزی به او] می‌دهد. اگر بدهد، کرامت امام‌حسین {{علیه}} است، اگر بدهد، کرامت خداست، چرا؟! این [شخص] اطاعت نکرده؛ اطاعت این‌بود که پا روی هوای نفس خودش بگذارد [و] اطاعت کند. من نمی‌خواهم بگویم؛ یکی از رفقای‌عزیز من، یک‌وقت این‌جا آمد [و] گفت: من می‌خواهم عمره بروم، [آیا] بروم؟ من دیدم [که] این [شخص] سر تا پای آن قدرتش را شکسته [و] پیش من آمده. گفتم: برو عزیز من! خانواده‌ات را هم بردار [و] برو؛ اما ما باید یک اندازه‌ای به‌فکر این عبادتِ [با] اطاعت هم باشیم. اطاعت این‌است [که] یک‌دستی به گل و گوش فقرا هم بمالیم. انصافاً ایشان مالید؛ حالا می‌دانید چرا؟! آن دست که به گوش فقرا مالید، نمی‌خواهم یک‌قدری افشایش کنم؛ چون‌که ایشان در مجلس حضور دارد. حالا که یک دست به گل و گوش فقرا مالید [و] یک مبلغی برای فقرا داد، این یک نور می‌شود، این اطاعت می‌شود، عبادت نمی‌شود. رفقای‌عزیز، اطاعت را از عبادت جدا کنید، ما قاطی کردیم. حالا این [انفاقی که این‌شخص کرد] یک نوری شد، این‌هم خودش، هم این اهل و عیالش را این [نور] تحویل می‌گیرد، این نوری که به یک مؤمن کمک شد، این نور [هوای] آن [شخص] را دارد؛ والله! آن‌جا هم به آن نور اتصال می‌شود. اگر حج او قبول‌بشود، یک حج قبول‌شده [دارد].  
 
{{موضوع|وقتی به امر زیارت رفتی و به فقرا کمک کردی، زیارت برای تو اطاعت می‌شود، نه عبادت؛ آن اطاعت برای تو نوری می‌شود که خودت و خانواده‌ات را حفظ می‌کند، هفتاد حج و عمره به زیارتت اتصال می‌شود و دل ائمه خوش می‌شود|اطاعت/زیارت/عبادت/انفاق/برآوردن حاجت برادر مؤمن/یقین}} رفقای‌عزیز، من درباره اطاعت صحبت می‌کردم، گفتم این مردی که کربلا رفته، اطاعت نکرده. این رفته زیارت کرده و سیاحت کرده، حالا نه که بگوییم آن‌هم [خدا و امام‌حسین {{علیه}}] چیزی به او نمی‌دهد، [چیزی به او] می‌دهد. اگر بدهد، کرامت امام‌حسین {{علیه}} است، اگر بدهد، کرامت خداست، چرا؟! این [شخص] اطاعت نکرده؛ اطاعت این‌بود که پا روی هوای نفس خودش بگذارد [و] اطاعت کند. من نمی‌خواهم بگویم؛ یکی از رفقای‌عزیز من، یک‌وقت این‌جا آمد [و] گفت: من می‌خواهم عمره بروم، [آیا] بروم؟ من دیدم [که] این [شخص] سر تا پای آن قدرتش را شکسته [و] پیش من آمده. گفتم: برو عزیز من! خانواده‌ات را هم بردار [و] برو؛ اما ما باید یک اندازه‌ای به‌فکر این عبادتِ [با] اطاعت هم باشیم. اطاعت این‌است [که] یک‌دستی به گل و گوش فقرا هم بمالیم. انصافاً ایشان مالید؛ حالا می‌دانید چرا؟! آن دست که به گوش فقرا مالید، نمی‌خواهم یک‌قدری افشایش کنم؛ چون‌که ایشان در مجلس حضور دارد. حالا که یک دست به گل و گوش فقرا مالید [و] یک مبلغی برای فقرا داد، این یک نور می‌شود، این اطاعت می‌شود، عبادت نمی‌شود. رفقای‌عزیز، اطاعت را از عبادت جدا کنید، ما قاطی کردیم. حالا این [انفاقی که این‌شخص کرد] یک نوری شد، این‌هم خودش، هم این اهل و عیالش را این [نور] تحویل می‌گیرد، این نوری که به یک مؤمن کمک شد، این نور [هوای] آن [شخص] را دارد؛ والله! آن‌جا هم به آن نور اتصال می‌شود. اگر حج او قبول‌بشود، یک حج قبول‌شده [دارد].  
سطر ۶۷: سطر ۶۷:
 
{{موضوع|امام‌زمان چهار نایب معلوم کرد؛ انها به منزله امام بودند و مردم باید دنبالشان می‌رفتند؛ اما هیچ‌کس به آن‌ها مراجعه نکرد، حتی بزرگترها|امام‌زمان/نایب امام‌زمان}} مگر نیست که علی‌بن‌بابویه یا قولویه یا این‌ها بودند، امام‌زمان {{عج}} چهار نایب معلوم کرد. خدا می‌داند این حرف من را آتش زده! تو را به‌حق حضرت‌عباس قسم‌تان می‌دهم [که] بیایید اگر توان دارید، این‌را از دل من بیرون کنید! حالا که نایب معلوم کرد، هیچ‌کس تاحتی آن بزرگ‌ها به این‌ها مراجعه نکرد که بیشتر از این نمی‌توانم اسم‌شان را بیاورم؛ مردم هم دنبال آن‌ها رفتند. وقتی حضرت دید این‌جوری شد، دیگر [نایب] معلوم نکرد، به نایب‌هایش گفته‌بود [که] آن‌ها [یعنی مردم] باید دنبال شما بیایند، شما به منزله من هستید، دنبال مردم نروید! چه‌کسی مراجعه کرد؟! چه‌کسی می‌آید چهارتا [روایت] از این‌ها [یعنی نایب‌ها] نقل کند؟! {{دقیقه|45}} چرا ما نمی‌فهمیم؟! حالا تو منتظر خودش هستی؟! اول آن یک اتوماتیک [اولتیماتوم] نشانت می‌دهد، اول امام‌زمان {{عج}} [آن‌ها را تعیین کرد، مثل] آقا امام‌حسین {{علیه}} [که] نایبش را [به] کربلا روانه کرد [تا] ببیند [مردم از او] اطاعت می‌کنند یا نه! نکردند دیگر. آقا امام‌زمان {{علیه}} هم نایب برای ما معلوم کرد، حالا تو همه‌اش بگو یا حجة‌بن‌الحسن! همه‌اش گریه کن [که] چرا من او را نمی‌بینم؟! چه چیزش را می‌خواهی ببینی؟!
 
{{موضوع|امام‌زمان چهار نایب معلوم کرد؛ انها به منزله امام بودند و مردم باید دنبالشان می‌رفتند؛ اما هیچ‌کس به آن‌ها مراجعه نکرد، حتی بزرگترها|امام‌زمان/نایب امام‌زمان}} مگر نیست که علی‌بن‌بابویه یا قولویه یا این‌ها بودند، امام‌زمان {{عج}} چهار نایب معلوم کرد. خدا می‌داند این حرف من را آتش زده! تو را به‌حق حضرت‌عباس قسم‌تان می‌دهم [که] بیایید اگر توان دارید، این‌را از دل من بیرون کنید! حالا که نایب معلوم کرد، هیچ‌کس تاحتی آن بزرگ‌ها به این‌ها مراجعه نکرد که بیشتر از این نمی‌توانم اسم‌شان را بیاورم؛ مردم هم دنبال آن‌ها رفتند. وقتی حضرت دید این‌جوری شد، دیگر [نایب] معلوم نکرد، به نایب‌هایش گفته‌بود [که] آن‌ها [یعنی مردم] باید دنبال شما بیایند، شما به منزله من هستید، دنبال مردم نروید! چه‌کسی مراجعه کرد؟! چه‌کسی می‌آید چهارتا [روایت] از این‌ها [یعنی نایب‌ها] نقل کند؟! {{دقیقه|45}} چرا ما نمی‌فهمیم؟! حالا تو منتظر خودش هستی؟! اول آن یک اتوماتیک [اولتیماتوم] نشانت می‌دهد، اول امام‌زمان {{عج}} [آن‌ها را تعیین کرد، مثل] آقا امام‌حسین {{علیه}} [که] نایبش را [به] کربلا روانه کرد [تا] ببیند [مردم از او] اطاعت می‌کنند یا نه! نکردند دیگر. آقا امام‌زمان {{علیه}} هم نایب برای ما معلوم کرد، حالا تو همه‌اش بگو یا حجة‌بن‌الحسن! همه‌اش گریه کن [که] چرا من او را نمی‌بینم؟! چه چیزش را می‌خواهی ببینی؟!
  
{{موضوع|دیدن امام شرط نیست، یقین به امام شرط است؛ مثل اویس قرنی که پیغمبر را ندیده، اما به دل یقین کرده|اویس قرنی/یقین/اطاعت}} مگر اویس امام‌زمان {{عج}} خود را دید؟! اما یقینِ به امام‌زمانش دارد. پیغمبر {{صلی}} درباره او چه می‌گوید؟! یک کسی‌که امام‌زمان خودش را ندیده؛ اما به دل خریده [و] به دل یقین کرده [است]. رفقای‌عزیز، این‌قدر امام‌زمان، امام‌زمان نکنید! بیایید امام‌زمان {{عج}} را در دلتان جا بدهید، بیایید امام‌زمان {{عج}} را یقین کنید. امام‌زمان {{عج}} خودش گفته [که] ظهور من را بخواهید، بیایید وقتی یقین کردی [که] امام‌زمان {{عج}} در قلب توست، امام‌زمان {{عج}} پیش توست؛ تو بیا اطاعت‌کن! وقتی اطاعت کردی، آن‌جا پاداش به تو می‌دهد.
+
{{موضوع|دیدن امام شرط نیست، یقین به امام شرط است؛ مثل اویس قرنی که پیغمبر را ندیده؛ اما به دل یقین کرده|اویس قرنی/یقین/اطاعت}} مگر اویس امام‌زمان {{عج}} خود را دید؟! اما یقینِ به امام‌زمانش دارد. پیغمبر {{صلی}} درباره او چه می‌گوید؟! یک کسی‌که امام‌زمان خودش را ندیده؛ اما به دل خریده [و] به دل یقین کرده [است]. رفقای‌عزیز، این‌قدر امام‌زمان، امام‌زمان نکنید! بیایید امام‌زمان {{عج}} را در دلتان جا بدهید، بیایید امام‌زمان {{عج}} را یقین کنید. امام‌زمان {{عج}} خودش گفته [که] ظهور من را بخواهید، بیایید وقتی یقین کردی [که] امام‌زمان {{عج}} در قلب توست، امام‌زمان {{عج}} پیش توست؛ تو بیا اطاعت‌کن! وقتی اطاعت کردی، آن‌جا پاداش به تو می‌دهد.
  
 
{{موضوع|ما دو چشم داریم: چشم حیوانی و چشم انسانی؛ امیرالمؤمنین هنگام ظاهر شدنش در دنیا، چشمش را به‌دنیا باز نکرد، به روی پیغمبر باز کرد؛ آقا امام‌زمان هم همین‌طور، چشمش را رو به پدرش یعنی ولایت باز کرد|چشم حیوانی/چشم انسانی/امیرالمؤمنین/امام‌زمان/نگاه}} بارها من گفتم ما چهارتا چشم داریم: دو چشم حیوانی داریم [و] دو چشم انسانی [داریم]. رفقای‌عزیز، آن چشم انسانی با ولایت تأمین می‌شود؛ یعنی با یقین تأمین می‌شود، بیایید آن چشم‌ها را ببندیم! این چشم‌ها را باز کنیم! مگر امیرالمؤمنین علی {{علیه}} نبود که [در زمان ظاهر شدنش در دنیا] سه‌روز چشم‌هایش را از دنیا هم گذاشت. ما [که] می‌گوییم ولایت داریم، پشتوانه ما علی {{علیه}} است، ما هستیم که «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول کردیم؛ [اما] تو دوتا چشم [که] داری، دوتای دیگر هم باز می‌کنی [و] نستجیرُ بالله نگاه به آن‌جا که خدا نگفته، نگاه می‌کنی! امیرالمؤمنین علی {{علیه}} آمده [و] برای تو مکتب آورده، خودش مذهب است، مکتب هم برای تو آورده؛ می‌گوید من که علی {{علیه}} هستم، سه‌روز نگاه به‌دنیا نکردم، نگاه به روی پیغمبر {{صلی}} کردم. {{توضیح|صلوات بفرستید!}} [امیرالمؤمنین {{علیه}}] دارد شما را تمرین می‌دهد. مگر این ولی‌الله‌الأعظم، این آقا امام‌زمان {{عج}} نیست که وقتی به‌دنیا آمده، عمه‌اش می‌گوید: دیدیم [که حضرت] چشم‌هایش را باز نمی‌کند [و] مادرش ناراحت است؛ بعد حضرت [یعنی امام‌حسن عسکری {{علیه}}] صدا زد: عمه‌جان! بچه‌ام را بیاور! [وقتی] بچه‌اش را آوردند، چشمانش را [به] روی مبارک پدرش باز کرد؛ یعنی رو به ولایت. خودش ولیّ است؛ اما ببین نگاهش را به‌دنیا نکرد. یک مؤمن هم نباید این‌قدر نگاهش [را] به‌دنیا بکند. اگر شما چشم ولایت‌تان را در کار انداختید، ولی‌الله‌الأعظم {{عج}} را به خودش قسم، دارید می‌بینید.
 
{{موضوع|ما دو چشم داریم: چشم حیوانی و چشم انسانی؛ امیرالمؤمنین هنگام ظاهر شدنش در دنیا، چشمش را به‌دنیا باز نکرد، به روی پیغمبر باز کرد؛ آقا امام‌زمان هم همین‌طور، چشمش را رو به پدرش یعنی ولایت باز کرد|چشم حیوانی/چشم انسانی/امیرالمؤمنین/امام‌زمان/نگاه}} بارها من گفتم ما چهارتا چشم داریم: دو چشم حیوانی داریم [و] دو چشم انسانی [داریم]. رفقای‌عزیز، آن چشم انسانی با ولایت تأمین می‌شود؛ یعنی با یقین تأمین می‌شود، بیایید آن چشم‌ها را ببندیم! این چشم‌ها را باز کنیم! مگر امیرالمؤمنین علی {{علیه}} نبود که [در زمان ظاهر شدنش در دنیا] سه‌روز چشم‌هایش را از دنیا هم گذاشت. ما [که] می‌گوییم ولایت داریم، پشتوانه ما علی {{علیه}} است، ما هستیم که «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول کردیم؛ [اما] تو دوتا چشم [که] داری، دوتای دیگر هم باز می‌کنی [و] نستجیرُ بالله نگاه به آن‌جا که خدا نگفته، نگاه می‌کنی! امیرالمؤمنین علی {{علیه}} آمده [و] برای تو مکتب آورده، خودش مذهب است، مکتب هم برای تو آورده؛ می‌گوید من که علی {{علیه}} هستم، سه‌روز نگاه به‌دنیا نکردم، نگاه به روی پیغمبر {{صلی}} کردم. {{توضیح|صلوات بفرستید!}} [امیرالمؤمنین {{علیه}}] دارد شما را تمرین می‌دهد. مگر این ولی‌الله‌الأعظم، این آقا امام‌زمان {{عج}} نیست که وقتی به‌دنیا آمده، عمه‌اش می‌گوید: دیدیم [که حضرت] چشم‌هایش را باز نمی‌کند [و] مادرش ناراحت است؛ بعد حضرت [یعنی امام‌حسن عسکری {{علیه}}] صدا زد: عمه‌جان! بچه‌ام را بیاور! [وقتی] بچه‌اش را آوردند، چشمانش را [به] روی مبارک پدرش باز کرد؛ یعنی رو به ولایت. خودش ولیّ است؛ اما ببین نگاهش را به‌دنیا نکرد. یک مؤمن هم نباید این‌قدر نگاهش [را] به‌دنیا بکند. اگر شما چشم ولایت‌تان را در کار انداختید، ولی‌الله‌الأعظم {{عج}} را به خودش قسم، دارید می‌بینید.

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۱۴

بسم الله الرحمن الرحیم
آدم شدن
کد: 10462
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1376-11-30
تاریخ قمری (مناسبت): 21 شوال

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته.

رفقای‌عزیز، بعضی‌ها در جلسه هستند، بعضی‌ها می‌بینی که [در] جاهای دیگر هستند، از دور و نزدیک به‌من می‌گویند که دعا کن ما آدم بشویم. آخر من چه بگویم؟! من حسابش را می‌کنم [و] می‌بینم [که] اولی‌اش خودم آدم نیستم؛ اما خب، این [سؤال] جواب دارد؛ به دعا هیچ‌کس آدم نمی‌شود، این‌را من به شما بگویم [که] دعا هیچ‌کسی را آدم نمی‌کند، پس چه‌چیزی [آدم می‌کند]؟! عمل آدم می‌کند! عملِ به ولایت، عملِ به امر خدا.

وقتی شما حساب می‌کنی، می‌بینی که باید پی به حضرت آدم ببرید، به انبیاء پی ببریم، ببینیم این‌ها چطور بودند؛ اگر این‌ها یک ترک‌اولی می‌کردند، [اما] امر را اطاعت می‌کردند؛ اگر امر را اطاعت نکنند، گناه می‌شود؛ شما بدانید این‌ها یک خطوری در قلب‌شان می‌آمد؛ یعنی یک خطوری در قلب آدم آمد، چهل‌سال گریه کرد؛ تا این‌که خلاصه ترک اولایِ او قبول شد. یا یونس یک خطوری در قلبش کرد [که] گفت: چیزی که ما ندیدیم [چطور ایمان بیاوریم؟!] [انبیاء] این‌جوری‌ها [ترک‌اولی دارند]! چون‌که آن‌ها عصمت دارند، گناه که نمی‌کنند. یک عده‌ای متوجه نیستند، معصوم را هم گناه‌کار می‌کنند، متوجه این حرف‌ها نیستند، خدا آن‌ها را شفا بدهد! این‌ها [یعنی انبیاء] عصمت دارند [که] گناه نمی‌کنند؛ اما یک آنی [یعنی لحظه‌ای] می‌بینی [که] در ولایت، خطوری در قلب‌شان می‌شود [و] توی یک‌فکری می‌روند، آن [برایشان] ترک‌اولی می‌شود.

حالا رفقای‌عزیز یا غیر ذلک [یعنی غیر از رفقا] در هر کجا که هستند، می‌گویند ما می‌خواهیم آدم بشویم. باید این‌طور بشوید؛ گناه نکنید! مواظب امر خدا باشید! مواظب فرمان خدا باشید! آن‌ها مواظب فرمان خدا بودند. عزیزان من! قربانتان بروم، [آن‌وقت] آدم می‌شوید؛ آدم یعنی معصوم، معصوم گناه نمی‌کند.

حالا ما یک گناه داریم، یک گناه ولایتی داریم. آن‌ها [یعنی انبیاء] گناه نمی‌کنند، یک خدشه‌ای که راجع‌به ولایت، تزلزل داشته‌باشند، برای آن‌ها ترک‌اولی می‌شود [و] گوش‌شان مالیده می‌شود. اما ما نه، ما گناه می‌کنیم، چون‌که ما عصمت نداریم. آن‌ها همان آنی که در ولایت یک ذره‌ای خطور می‌کند که آیا در این فکری [که] می‌روند که یک‌خُرده می‌خواهند؛ یعنی شاید هم بعضی‌هایشان می‌خواهند بفهمند؛ اما یک‌ذره [در فکر] می‌روند، مثل همان یونس که می‌گوید چیزی که ما ندیدیم، چطور قبول کنیم؟ اما در دهان حوت می‌افتد، حوت قسم می‌خورد [و] می‌گوید: اگر «یا لا إله إلّا أنت [سُبحانک إنّی کُنتُ من الظالمین]» نگفته‌بود، تا قیامت او را می‌گرداندم.

رفقای‌عزیز، پس بنا شد [که] بیایید امر خدا را اطاعت کنید [و] گناه نکنید، [آن‌وقت] آدم می‌شوید! (لا اله الا الله) حالا [که] آدم شدی، می‌خواهی بالاتر بروی [و] سلمان بشوی، چون‌که سلمان از انبیاء بالاتر است. من در یک‌جایی گفتم [که] انبیاء باید به آن‌ها برسد یا خواب ببینند یا وحی به آن‌ها برسد. روایت داریم: سلمان، علم اولین تا آخرین را دارد، چه‌کسی به او داده؟! ولایت به او داده [است]. امروز رفقای‌عزیز بودند، یک اشاره‌ای راجع‌به سلمان کردم؛ حالا شما [که] می‌خواهی سلمان شوی، باید یقینِ به خدا داشته‌باشی، یقینِ به ولایت داشته‌باشی، یقینِ به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داشته‌باشی، این‌ها یکی هستند، ولایت با رسول‌الله؛ یعنی پیغمبر خاتم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) (صلوات بفرستید) و خدا، این‌ها یکی هستند. چرا؟! فرمان پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمان خداست، فرمان علی (علیه‌السلام) فرمان خداست. بیا فرمان ببر! سلمان از آن‌جایی که یقین به ولایت داشت، پدرش دید این در یک حرف‌هایی رفته، خلاصه او را توی چاه انداخت، چند وقت در چاه بود، متوسل شد [و] از چاه نجات پیدا کرد.

فرمان پدر بردن صحیح است؛ اما اگر امر کرد که دنبال ولایت نرو، آن [فرمان] دیگر باطل اعلام می‌شود. فرمان پدر صحیح است؛ اما تا جایی‌که به ولایت خدشه نخورد. اگر به شما گفت مکه نرو! باید [مکه را] بروی؛ اما اگر گفت زیارت امام‌رضا (علیه‌السلام) نرو! باید نروی! اگر گفت: کربلا نرو! باید نروی! چون‌که آن [زیارت] مستحب است؛ [اما] امر پدر واجب‌تر است. اما [سلمان] دید دارد [پدرش] امر می‌کند [که] تو در همین ایمانت بمان، دید [پدرش] اشتباه می‌کند، مخالفت پدر را کرد. این پدر، امرِ آن پدر [حقیقی یعنی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] است. شما این‌را بدانید [که] اگر شما امر پدر و مادرتان را اطاعت می‌کنید؛ [در واقع] امر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را اطاعت می‌کنید، امر خدا را اطاعت می‌کنید، امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت می‌کنید، پس امر، بالاتر از پدر و مادر است. اولاد باید پدر و مادر را احترام کند. خیلی ابعاد دارد که پدر و مادرت را احترام کن. چرا می‌گوید ما [شب‌قدر] سه‌طایفه را نمی‌آمرزیم؟! یکی عاق‌والدین و یکی شارب‌الخمر و یکی که یک برادر مؤمن از دست او ناراضی باشد؛ اما پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: ما پدران این اُمت هستیم. این بابا اگر امر کرد دنبال علی (علیه‌السلام)، دنبال پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نروید، باطل اعلام می‌شود. این‌را باید متوجه باشید.

نمی‌خواهم این قضیه [سلمان] را، [خیلی] توسعه به آن بدهم، می‌خواهم مطلب روشن بشود. سلمان بلند شده، حالا [از چاه بیرون] آمده، گیرِ یک راهب افتاده، چندین‌سال پیش راهب بوده، از آن‌جا [گیر] راهبِ دیگر [افتاده]، از این‌جا آمده گیر یک زن یهودیه افتاده، ببین این [سلمان] چقدر رنج کشیده [اما با] تمام این رنج‌ها که کشیده، می‌گوید: محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! [با] تمام این رنج‌ها که سلمان کشیده، می‌گوید: علی (علیه‌السلام)! حالا به‌من [ایراد می‌کنید و] می‌گویید که این [سلمان] که هنوز مسلمان نشده‌بود! چرا! آن در دین آن پیغمبرش که بود، مسلمان بود، در ظاهر ایمان به رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیاورده بود؛ [اما] سلمان مسلمان بود. اگر مسلمان نبود [که] این‌قدر متدین نبود. حالا این‌جا [پیش آن‌زن یهودیه] آمده، آن‌زن یهودیه می‌گوید: از پادرختی‌ها بخور، [سلمان هم] می‌خورد. باغ، این‌همه میوه دارد! یک‌دانه از آن [میوه‌ها] نمی‌چیند [که] بخورد. حالا به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خطاب شد، جبرئیل نازل‌شد: یا محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! (صلوات بفرستید!) یا محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! من جبرئیل را نازل کردم، بلند شو! علی (علیه‌السلام) را با جبرئیل بردار، جبرئیل را مُخیّر کردم، مُخیّر است؛ اما من، جبرئیل را یک‌جوری کردم که اگر هر کاری بخواهد بکند [می‌کند]؛ یعنی [آن‌کار] می‌شود، او را ارادةُ الله کردم، [تا] اراده کند درخت‌ها خلق می‌شود. حالا [پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و جبرئیل] آمده [تا] این [سلمان] را بخرد. [سلمان] می‌گوید من بروم از خانمم یک اجازه بگیرم، یکی دو سه تا [از] میوه‌ها [را] بچینم [و برای شما بیاورم]. رفت اجازه گرفت [و] دو، سه تا میوه چید [و] جلوی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و علی (علیه‌السلام) گذاشت. ببین، این [سلمان] چقدر متدین است! ما به هر کجا برسیم لاف [متدینی] می‌زنیم، [به] هر چه برسیم می‌خوریم؛ حالا ادعای شیعه‌گی هم می‌کنیم، چه [برایمان] آوردند [و] نخوردیم؟! چه آوردند [و] نخریدیم؟!

بابا جان من! بابا جان من! بیایید به امام‌زمانتان یقین کنید. کجا می‌رویم؟! به ولیّ‌الله‌الأعظم یقین کنیم. آن‌روز پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بوده، امروز امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. چقدر این سلمان یقین به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دارد، حالا علی (علیه‌السلام) یک عالَم است، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک عالَم است. حالا آمده سلمان را می‌خرد [و] پیش خودش می‌برد [و] اتصال به خودش می‌شود. رفقای‌عزیز، بیایید یک‌کاری بکنید [که] امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) شما را بخرد! چه‌کار کنیم که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ما را بخرد؟! دربست حواس‌تان پیش خدا و ولیّ‌الله‌الأعظم باشد [و] دنیا را نبینید.

از امام‌صادق (علیه‌السلام) سؤال شد: چرا یوسف مبتلا نشد؟! گفت: زلیخا را ندید. با زلیخا حرف زده؛ تا حتی داریم زلیخا یک‌چیزی روی بُتَش انداخت، گفت: چرا همچین کردی؟! گفت: می‌خواهم این‌کاری که ما داریم می‌کنیم [را] بُتَم نبیند. گفت: من که چیزی روی بُتَم نمی‌توانم بیندازم، او من را دارد می‌بیند. ببین، یوسف حرف زده [و] اختلاط کرده؛ چرا امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید ندیده [است]؟! نگاه شهوت نکرد.

به‌دینم قسم! من دارم به شما می‌گویم [که] اگر کسی واقعاً خودش را در اختیار امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگذارد، شهوتِ او هم در اختیار اوست، بیایید [این‌طوری] بشوید [و] بدانید من راست می‌گویم. والله، بالله، تالله، اصلاً اگر یک مؤمن به ولایت برسد، خیانت در دلش نیست. ما نرسیدیم که نگاه به زن مردم می‌کنیم، من این‌قدر بدم می‌آید [که] اسمش را نمی‌آورم، نرسیدیم که نستجیرُ بالله خیانت می‌کنیم. نرسیدی که شهوت، تو را قبضه کرده، نرسیدی که شهوتت از امام‌زمانت مهم‌تر شده [است]. بیایید از این آب زندگانی بچشید. بیایید به امام‌زمانتان یقین کنید. والله! تمام خلاف‌ها را امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خنثی می‌کند، اصلاً خلاف نمی‌کنی! ما این حرف‌ها را نمی‌فهمیم [و] مبنایش را نمی‌دانیم. اگر تو به زن مردم نگاه کردی، به کارِ خدعه نگاه کردی، به کارِ نیرنگ نگاه کردی، تو آن‌کار را از امام‌زمانت بالاتر می‌دانی!

ما یک مسلمان نقشه‌کش هستیم، نقشه پیاده می‌کنیم. چه‌کسی این نقشه را دست ما داده؟! والله! شیطان دست ما داده [است]. اگر یک دزدی بخواهد در یک‌خانه [ای] برود، همین‌طور می‌بیند [که] از کجا برود [و] از کجا بیاید؟ ما دزد ولایت هستیم.

من یک مثالی بزنم که یک‌قدری تنفس داشته‌باشیم. یک سرهنگی در زمان شاه بود، یک‌وقت [از جایش] بلند شد [و] دید که لباس‌هایش نیست، اسلحه‌اش هم نیست. حالا دزدها هم همین‌جور هستند، ناحیه به ناحیه است، آن‌زمان هم ناحیه بود. دزدی که در حسن‌آباد هست، چه‌کسی است؟! دزدی که در توپ‌خانه هست چه‌کسی است؟! دزدها ناحیه به ناحیه معلوم هستند. [این سرهنگ] پیش آن بزرگِ دزدها روانه کرد [و] گفت: من این انعام را می‌خواهم به این [دزد] بدهم، چه‌کسی بوده [که] آمده [و] این‌را برده؟! ببین، چقدر این دزد نقشه‌کش است! [سرهنگ] انعام را آن‌جا گذاشت، آن دزد گرفت و آمد. اتفاقاً [آن سرهنگ] یک سگ هم داشت، سگ آمریکایی پُرهوش. [به آن دزد] گفت: من درِ خانه‌ام نگهبان است، آخر، تو چطوری آمدی؟! گفت: یک نهری بود که آب توی خانه شما می‌آمد، من چندین‌وقت از این نهر آمدم [و] به این سگ گوشت دادم، سگ را با خودم آشنا کردم، توی [خانه] آمدم، لباس‌های شما را برداشتم [و] پوشیدم، اسلحه تو را هم بستم. درِ خانه را [که] باز کردم، همه آن سربازها هم به‌من سلام کردند، [من هم فرار کردم و] رفتم. ببین، این [دزد] نقشه ریخته، ما بیشترمان نقشه‌کش هستیم. بیایید دست از این نقشه‌کشی‌تان بردارید. رفقای‌عزیز، من زبانم لال بشود اگر بخواهم به شماها بگویم، من یک‌چیز کلّی دارم می‌گویم، می‌گویم [ما] نقشه‌کش شدیم. ببین، این [شخص] چه‌جور نقشه می‌کشد، ولایت را چه‌جوری صحبت می‌کند، آیه قرآن را چطوری صحبت می‌کند، نقشه دارد [و] روی یکی‌دیگر پیاده می‌کند. این نقشه است، این نقشه‌ها را بدانید! هر نقشه‌ای که جدا از ولایت باشد [و] پیاده بشود، نقشه شیطانی است؛ اما ما باید عکس‌برداری کنیم. عکس‌برداری صحیح است [یعنی] بدانیم آن‌که خیانت کرد چطور شد! آن‌که غش در معامله می‌کرد، چه‌جور شد! آنکه نستجیرُ بالله نگاه به ناموس مردم می‌کرد چطور شد! عکس‌برداری کنیم، نه نقشه بکشید! عکس‌برداری صحیح است، نقشه‌کشی باطل است.

سر حرف اولمان بیاییم، چطور شد [که] سلمان این‌جوری شد؟! پس گفتیم بیایید شما هم درباره امام‌زمانتان این‌جوری باشید [تا] آقا پیش شما بیاید [و] آقا شما را در بر بگیرد، در آغوش بگیرد. چه‌کسی را در آغوش می‌گیرد؟! کسی‌که ولایتش کامل باشد، کسی‌که محبّ مادرش زهرا (علیهاالسلام) باشد، نه آن‌جا برود [و] یک حرف‌هایی بزند و زهرا (علیهاالسلام) را با یکی‌دیگر مطابق کند. ای بدبخت‌ها! کجا می‌روید؟!

حالا که [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] او را [یعنی سلمان را] آن‌جا [یعنی پیش خودش] برد، ولایت را به او پاداش می‌دهد، علی (علیه‌السلام) علم اولین تا آخرین را به او می‌دهد. او که این‌را نداشت. رفقای‌عزیز، بیایید حرف من را بشنوید، بیایید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) شما را در آغوش بگیرد.

[حالا] چه‌کار کنیم؟! دنیا را نبینید! دنیا را نبینید، کَر باشید، نشنوید و نبینید. [پس] با چه‌چیزی ببینید؟! با چشم ولایت ببینید، با چشم یقین ببینید. والله! اگر شما با چشم یقین دیدید، این چشم ظاهری شما خنثی می‌شود. ای جوان‌عزیز! یقین کن [که] اگر نگاه بد کنی، به چه گرفتاری گرفتار می‌شوی. به این یقین کن! [باید] یقین کنی [که] عمر ما دارد کلید می‌اندازد، کجا می‌رویم؟! چه‌کار می‌کنیم؟! به عُقبی یقین کنیم که [در ورایِ] این عالم [یک] عالم دیگری هم هست، [فقط] حرفش را نزنیم.

من گفتم [که] یک ولایت حلقی داریم، یک ولایت تجاری داریم [و] یک ولایت داریم [که همان] یقین [است]! رفقای‌عزیز من! هر کسی‌که به جایی رسید، از یقین رسید. سلمان از یقین به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رسید، حالا آن‌ها هم علم اولین تا آخرین [را] به آن‌ها می‌دهند. بیایید شماها در مسیر ولایت کار کنید [و] یقین داشته‌باشید، یک نیم‌ساعت وقت خودتان را، یک‌ساعت وقت خودتان را در صرف ولایت خرج کنید. حواس‌تان این‌طرف و آن‌طرف نباشد. والله! اگر شما در مسیر ولایت کار کنید، شاگرد امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستید.

الآن یکی از رفقای‌عزیز من در مجلس، یک‌روایتی گفت [که] امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید که خدا رحمت کند آن‌کسی‌که حرف ماها را برساند؛ اما خودش را قاطی نکند. در جای دیگر گفتم، به‌قول من بگوید؛ قال الصادق (علیه‌السلام)، قال‌الباقر (علیه‌السلام). ای دوست‌عزیز! شما این فرمایش را [که] فرمودید صحیح است، من در یک‌جای دیگر گفته‌بودم که یک شخصی بود، حرف‌ها را می‌شنید [و] می‌رفت در بلاد می‌گفت، امام‌صادق (علیه‌السلام) [به او] گفت: می‌خواهی امام بشوی یا پیغمبر؟! گفت: من؟! گفت: بله! چرا نمی‌گویی امام‌صادق گفت؟! امام‌باقر گفت؟! در صورتی‌که صحیح [هم] می‌گفت. گفت چرا [به مردم] نمی‌گویی [که] این‌ها می‌گویند؟! خودت را مایه می‌گذاری.

والله! اگر شما در مسیر ولایت کار کنید که دارید کار می‌کنید، دارید جهاد اکبر می‌کنید؛ مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نبود که من گفتم؟! یک جنگی بود که شش‌ماه طول کشیده‌بود، تمام این‌ها را آن‌جا آورد [و] به‌قول ما عوام‌ها معطل کرد، بعد صحبت کرد [و] گفت: این جهاد، جهاد اصغر بود، بیایید به روی جهاد اکبر بروید! تمام آن‌ها وحشت‌ناک شدند [یعنی وحشت کردند و] گفتند: شش‌ماه است [که] ما داریم زحمت می‌کشیم، دیگر کجا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌خواهد ما را روانه کند [که] جهاد اکبر باشد؟! [پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] گفت: جهاد با نفس. آیا ما می‌فهمیم [که] جهاد با نفس چیست؟! جهاد با نفس، دِلت است! بیا دلت را کنار بگذار. [آن جنگیدن با دشمن] جهاد اصغر [بود]، این جهاد اکبر است. آن [را] که خدا می‌گوید عمل بکن، این جهاد اکبر می‌شود، امر خدا را به امر خودت ترجیح بده، این جهاد اکبر می‌شود. اگر آن‌ها شش‌ماه آن‌جا در جنگ رفتند، شما در خانه‌ات هستی، پیش خانمت هستی، می‌خوابی و بلند می‌شوی [و] می‌نوشی؛ اما داری جهاد اکبر می‌کنی. [جهاد اکبر] همین حرف‌هاست؛ اما جهاد اکبر چیست؟! یقین به این حرف‌هاست، تا آخر دنبال کنید.

چرا [خدا] می‌گوید من مُصِر را نمی‌آمرزم؟! [چون] مُصرّ می‌خواهد تا زنده‌است، گناه کند، خدا هم مصرّ را در آتش می‌اندازد، مخلّد در آتش است. چرا؟! این می‌خواهد اگر صد سال، هزار سال [در دنیا] بود گناه کند. یکی از رفقا این [مطلب] را از من سؤال کرد؛ [مُصرّ] یعنی حال توبه ندارد. اگر شما در مسیر ولایت بودید و سست شدید این خیلی خلاصه گناه است؛ یعنی یقین به ولایت ندارید. یقین ندارید که شما دارید دفاع از حریم ولایت می‌کنید؛ یعنی از حریم زهرا (علیهاالسلام) [دفاع] می‌کنید. رفقای‌عزیز، قربانتان بروم، از خدا بخواهید [که] عشق و محبت این‌کارها را به ما بدهد [و] ما تا آخر عمرمان علی (علیه‌السلام) بگوییم، تا آخر عمرمان زهرا (علیهاالسلام) بگوییم، تا آخر عمرمان خدا بگوییم.

رفقای‌عزیز، ما باید کارساز را، ولی‌الله‌الأعظم (عجل‌الله‌فرجه) امام‌زمانمان بدانیم، هیچ‌کسی را کارساز ندانیم. اگر ما امام‌زمانمان را کارساز بدانیم، حال ما بهتر از حالا می‌شود، رفتارمان بهتر از حالا می‌شود. ما باید امام‌زمانمان را اطاعت کنیم. ما باید ولیّ‌الله الأعظم (عجل‌الله‌فرجه) را اطاعت کنیم. اگر اطاعت کنید، «اطاعةُ‌الله» می‌شوید. همین‌طور که علم اولین تا آخرین را به سلمان داد، والله! امام‌زمان به شما می‌دهد. والله! به‌دینم قسم! هر مشکلی [که] دارید [را] حل می‌کند، والله! به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [قسم] اگر یک ناراحتی داشته‌باشی، شب می‌آید [و] تو را از ناراحتی درمی‌آورد. مگر نیست که امام‌صادق (علیه‌السلام) به یک شخصی می‌فرماید [تو] مریض شدی، [امام] می‌گوید من مریض شدم. آیا امام‌صادق (علیه‌السلام) مریض شده؟! اگر مریض شده [که] او را دکتر ببریم! [نه] حالی تو دارد می‌کند؛ می‌گوید: تا حتی آن کسالتی که تو داری، من [هم] دارم، من با تو یکی هستم، من تو را این‌قدر دوست دارم، من هم کسل می‌شوم. به‌دینم قسم! به‌ایمانم قسم! من نمی‌خواهم [این‌را] بگویم [که] تملق بگویم، هر کدام از شما یک‌ذره ناراحتی داشته‌باشید، به‌دینم! من ناراحتی دارم، به‌وجدانم! من ناراحت می‌شوم، حالا یک‌کاری بکنید [که] من ناراحت نشوم، یک‌فکری برای من بکنید. به‌وجدانم! اگر اهل‌بیت شماها، بچه‌های شما [هم ناراحت باشند، من نارحت هستم]، شماها اصلاً انگار به‌جان من اتصال‌اید. خدایا! تو شاهد باش [که] من تملق نمی‌گویم، حقیقت را می‌گویم؛ چرا حقیقت را می‌گویم؟! شما ولایی هستید. خود امام‌صادق (علیه‌السلام) هم همین را می‌گوید. یک گل و گوشه‌ای یک کسی نگوید [که] ایشان تملق می‌گوید یا می‌خواهد [کسانی] یک‌چیزی به او بدهند. اگر من دروغ بگویم، آن‌چیزی که بخواهند به‌من بدهند، مثل آن تنگیله‌ها بشود که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به یکی داد.

رفقای‌عزیز، دو نفر بودند این‌قدر امام‌زمان، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کردند و [به‌مسجد جمکران یا مسجد سهله] رفتند! حضرت آمد یک کیسه‌ای پُر از جواهرات پیش آن‌ها گذاشت [و] گفت: من بروم تا این‌جا [و] بیایم. [آن دو نفر به درون این کیسه] نگاه کردند، دیدند جواهرات است. [یکی از آن‌ها به دیگری] گفت: تا این [شخص] می‌آید، [بیا روی سرش] بریزیم [و] او را بکُشیم. [یک‌دفعه] امام صدایشان زد [و گفت:] شما امام‌زمان‌کُش هستید یا آمدید که حاجت بگیرید؟! وقتی نگاه کردند، دیدند تمام آن‌ها [یعنی جواهرات] تنگیله است. اصلاً رزق من تنگیله بشود اگر من این [حرف] را از جور تملق بخواهم [به شما] بگویم، شیعه یعنی این!

حالا تو چطور بلند می‌شوی [و] کربلا می‌روی؟! به یکی از رفقا گفتم: [آیا] می‌دانی [که] این بچه برادرت که این خانه‌اش این‌جور است؟! توی یک اتاق کوچک زندگی می‌کرده، حالا یکی یک تکه زمین به او داده، دو سال آزگار است، سه‌سال است [که از] پیش او نمی‌رود [یعنی توانایی ندارد که این‌خانه را] سفید کند، یک لوله آب توی زیرزمین آن [خانه] کشیده، باید از آن‌جا توی این زیرزمین خاکی بروند [و آب] بردارند. تو حالا [کربلا] رفتی، چقدر خرج کردی؟! ششصد هزار تومان خرج کردی، من نمی‌گویم کربلا برو. کربلای حالا مثل حاجی‌های سابق شده که باعث افتخار بود [که] یکی مکه می‌رفت، نه حالا. حالا [اگر] بگویی حاجی! اگر ده‌نفر باشد نه‌تای آن‌ها همچین می‌کنند [یعنی سرشان را برمی‌گردانند]. این [شخص که] دارد [کربلا] می‌رود، بابا! نمی‌گویم نرو! بیا پنجاه‌تومان به این بده [و] یک‌دستی به گل و گوش این [خانه] بمال [و] برو! من نمی‌گویم نرو. تو امر امام‌حسین (علیه‌السلام) را اطاعت‌کن. کجا می‌روی؟! حالا هم که [از کربلا] آمدی [و] این بنده‌خدا را دعوت کردی یا یک چلوکباب، چلومرغ می‌دهی [و] این [شخص] را آتش می‌زنی. دخترِ این آتش می‌گیرد، پسرِ این آتش می‌گیرد، خود این آتش می‌گیرد. [وقتی] نگاه به این زندگی تو می‌کند، نگاه به زندگی خودش می‌کند. آیا می‌توانی جواب [خدا را] بدهی؟! آقای کربلایی! کجا می‌روی؟!

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز، من درباره اطاعت صحبت می‌کردم، گفتم این مردی که کربلا رفته، اطاعت نکرده. این رفته زیارت کرده و سیاحت کرده، حالا نه که بگوییم آن‌هم [خدا و امام‌حسین (علیه‌السلام)] چیزی به او نمی‌دهد، [چیزی به او] می‌دهد. اگر بدهد، کرامت امام‌حسین (علیه‌السلام) است، اگر بدهد، کرامت خداست، چرا؟! این [شخص] اطاعت نکرده؛ اطاعت این‌بود که پا روی هوای نفس خودش بگذارد [و] اطاعت کند. من نمی‌خواهم بگویم؛ یکی از رفقای‌عزیز من، یک‌وقت این‌جا آمد [و] گفت: من می‌خواهم عمره بروم، [آیا] بروم؟ من دیدم [که] این [شخص] سر تا پای آن قدرتش را شکسته [و] پیش من آمده. گفتم: برو عزیز من! خانواده‌ات را هم بردار [و] برو؛ اما ما باید یک اندازه‌ای به‌فکر این عبادتِ [با] اطاعت هم باشیم. اطاعت این‌است [که] یک‌دستی به گل و گوش فقرا هم بمالیم. انصافاً ایشان مالید؛ حالا می‌دانید چرا؟! آن دست که به گوش فقرا مالید، نمی‌خواهم یک‌قدری افشایش کنم؛ چون‌که ایشان در مجلس حضور دارد. حالا که یک دست به گل و گوش فقرا مالید [و] یک مبلغی برای فقرا داد، این یک نور می‌شود، این اطاعت می‌شود، عبادت نمی‌شود. رفقای‌عزیز، اطاعت را از عبادت جدا کنید، ما قاطی کردیم. حالا این [انفاقی که این‌شخص کرد] یک نوری شد، این‌هم خودش، هم این اهل و عیالش را این [نور] تحویل می‌گیرد، این نوری که به یک مؤمن کمک شد، این نور [هوای] آن [شخص] را دارد؛ والله! آن‌جا هم به آن نور اتصال می‌شود. اگر حج او قبول‌بشود، یک حج قبول‌شده [دارد].

رفقای‌عزیز، والله! این حرف‌ها مبنا دارد. من یک‌وقت ناراحت می‌شوم، [چون] می‌بینم که بعضی‌ها روی این حرف‌ها خیلی تکیه نکردند [و] به‌فکر نوار دیگری هستند. من از ایشان تشکر می‌کنم [که] تشنه هستند؛ اما ما باید تشنه فهم هم باشیم. حالا این آقا چه [کار] کرده؟! یک حج به‌جا آورده، یقین به آن‌هم دارد که دل یک شخصی را خوش کرده، حاجتش را برآورده [که] هفتاد حج و هفتاد عمره دارد. به‌دینم این هفتاد حج و هفتاد عمره اتصال به آن حجش می‌شود. این‌که دل آن نفر را خوش کرده، دل امام‌صادق (علیه‌السلام) را خوش کرده، حضرت خودش می‌گوید. می‌گوید: دل من را خوش کرده، دل مادرم زهرا (علیهاالسلام) را خوش کرده، دل ما دوازده‌امام (علیهم‌السلام) را خوش کرده، خدا می‌گوید دل من را هم خوش کرده، این حج رفته، عمره رفته، گوارایش باشد، [چون] یقین دارد. حالا چرا [ما] این [کار را] نمی‌کنیم؟! [چون‌که انفاق] سر و صدا ندارد. همان «علم‌الیقین» است، همان یقین است، [وقتی‌که] یک حاجت برادر مؤمن را برآوریم، سر و صدا ندارد. اگر سر و صدا داشت، [آن‌را] می‌کرد؛ [اما] کربلا سر و صدا دارد، عمره سر و صدا دارد. رفقای‌عزیز، بیایید هم این‌کار را بکنید [یعنی زیارت بروید]، هم آن‌را [یعنی انفاق کنید]. من حرفم سر این‌است [که] هم اطاعت کنیم، هم عبادت. نه [این‌که فقط] عبادت کنید [و] اطاعت نکنید. والله! آن حجی که تو می‌روی، روح ندارد. والله! آن کربلایی که می‌روی، روح ندارد، روحش اطاعت است! روحش اطاعتِ حسین (علیه‌السلام) است، روحش، اطاعت ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) است، کجا می‌روید؟! چه‌کار می‌کنید؟!

تو می‌نشینی [و] یک افتخاری می‌کنی [که] من کجا بودم، من کربلا بودم، من حج [و] عمره بودم، چه‌کار کردی؟! چرا ما آن‌جا [که] می‌رویم حیوان هستیم؟! [چون] اطاعت نکردیم، آمدیم [که] عبادت کنیم. رفقای‌عزیز، ببین، اطاعت شما را، من را انسان می‌کند، نه عبادت. مگر صدها، هزارها، میلیاردها نیستند [که] عبادت می‌کنند [اما] اطاعت نمی‌کنند، چرا اهل‌آتش هستند؟! من و تو هم همین‌طور هستیم، ما هم ولایت‌مان صوری است، ولایت ما هم شناسنامه‌ای است، اگر اطاعت نکنیم. ما این شناسنامه را محض شأن‌مان می‌کنیم، بیا شأنت را کنار بگذار [و] اطاعت‌کن! به‌قول بعضی‌ها: دو دوتا چهارتا، مگر آن‌ها [عمر و ابابکر] چه‌کار می‌کنند که مورد لعنت شدند؟! نماز که می‌خوانند، روزه که می‌گیرند، جهاد که می‌روند، حج که می‌روند، عمره که می‌روند، بیتوته که می‌کنند، قرآن را که می‌خوانند، قرآن را ختم می‌کنند؛ اما اطاعت نمی‌کنند. «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول نکردند، تمام عبادت‌شان «هَباءً مَنثورا» [است]، تازه با این عبادت‌هایشان جزء لعنت هم هستند، [چون] اطاعت نمی‌کنند. رفیق عزیز! دوست‌عزیز! چرا تو اطاعت نمی‌کنی؟! اسمت را حاج‌آقا گذاشتی، اسمت را نمی‌دانم متدّین گذاشتی، اسمی روی خودت گذاشتی، تو اسمی هستی! کارهایت هم اسمی است، کارهایت هم اسمی است، بیا قدری تفکر داشته‌باش، چرا آن‌ها این‌جوری شدند؟! اطاعت نمی‌کنند، من هم اطاعت نمی‌کنم.

چرا ما از هزار نفرمان آن‌جا مثلاً یکی‌مان [را] می‌گوید [که] اگر با دین از دنیا برود، ملائکه تعجب می‌کنند؟! قربانتان بروم، گفتم: والله! دین نماز و روزه نیست، دین نماز شب نیست، بیا یقین به دین داشته‌باش! واجباتت را به‌جا بیاور، ترک‌محرّمات [کن؛ آن‌وقت] امام‌صادق (علیه‌السلام) توی سینه‌اش می‌زند [و] می‌گوید ضمانت‌تان [را] در بهشت می‌کنم. آیا رئیس‌مذهب را قبول دارید یا نه؟! واجبات، واجب‌تر از ولایت چیست که ما به‌جا بیاوریم؟! [آیا] واجبات نماز و روزه است؟! واجب [این] است که تو ولایت را اطاعت کنی. واجب [این] است که ولی‌الله‌الأعظم را، امام‌زمانت را اطاعت کنی. چرا اطاعت نمی‌کنی؟! فردای‌قیامت ما می‌رویم [و] می‌بینیم [که] ولایت‌مان صوری بوده. اگر ولایت داری، باید ولیّ خودت را اطاعت کنی. چرا [به او] ولیّ می‌گوید؟! چرا ولی‌الله‌الأعظم را اطاعت نمی‌کنی؟! این سلمان‌عزیز ولایت را اطاعت کرد، یقینِ به ولایت داشت، وقتی یقینِ به ولایت داشت، اطاعت را، اطاعت کرد. ما اول باید یقین داشته‌باشیم، بعد آن‌وقت ولیّ خودمان را اطاعت کنیم.

چرا می‌گوید که اگر امام‌زمانت را نشناسی، می‌میری به زمان‌جاهلیت؟! آیا این حدیث درست‌است؟! والله! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته! شناخت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یعنی‌چه؟! یعنی همین‌است که ما می‌گوییم [که] آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) پسر امام عسکری (علیه‌السلام) است و امام دوازدهم (عجل‌الله‌فرجه) است؟! برو خجالت بکش! [آیا] این‌است؟! [شناخت یعنی] باید امام‌زمانت را اطاعت بکنی! [اما] تو هر کسی را می‌رسی، اطاعت می‌کنی. مگر این بلال‌عزیز نبود که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را اطاعت کرد، چقدر خدا به او درجه داد! این سلمان هم همین‌جوری بود، این‌ها دوتا هستند [که] در تمام خلقت نابغه شدند. سلمان نابغه است! می‌گوید: «سلمان منّا أهل‌البیت»، جزء اهل‌بیت شد. از کجا به این‌جا رسید؟ از یقین، از یقین و اطاعت. ما نه یقین داریم و نه اطاعت. فقط حرف می‌زنیم. حرف که فایده ندارد.

وقتی شما یقین به ولایت کردی، یقین به امام‌زمانِ (عجل‌الله‌فرجه) خود کردی، آن یقین تو را دارد [یعنی تو را حفظ می‌کند]. آن‌وقت آن یقین چیست؟! پرچم هدایت دستت می‌دهد. پرچم هدایت چیست؟! علم حکمت به تو می‌دهد. علم حکمت به تو می‌دهد، فدایت بشوم. وقتی علم حکمت داد، تمام کارهایت روی حکمت می‌شود، آن‌است، [یعنی] علم حکمت است که پرچم هدایت است، [آن‌را] دستت می‌دهد. چطور دستت می‌دهد؟! دست کسی می‌دهد که همان پرچم را بخواهد، زیر پرچمِ [کسی] به‌غیر از ولی‌الله‌الأعظم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نرود. کجا که نرفتیم؟! باید باور کنیم که تمام مشکلات دنیا و آخرت ما، دستِ ولی‌الله‌الأعظم، امام‌زمانِ (عجل‌الله‌فرجه) ماست.

منتظر یعنی‌چه؟! والله! ما هیچ‌کجا، هر کجا [که] پا می‌گذاریم، می‌بینیم آن [چه] که آن‌ها [یعنی ائمه (علیهم‌السلام)] گفتند، ما نیستیم! منتظر یعنی‌چه؟! منتظر [یعنی] شما [که] دارید [امر را] اطاعت می‌کنید، باید منتظر باشید [و بگویید] آقا جان بیا! فرمان به ما بده! ما [که] داریم امرت را اطاعت می‌کنیم، فرمان بده [که] جان‌مان را قربانت کنیم. منتظر یعنی آن کسی‌که [جان بر کف است]، [شما] چه منتظری [هستی]؟! مگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) غایب است؟! چه‌کسی می‌گوید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) غایب است؟! غایب تویی که نمی‌فهمی. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) از نظر تو غایب است نه غایب کلی باشد. خب تو [که] همه‌جا می‌روی [و] همه‌جا را می‌زنی، چه‌کار به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) داری؟!

مگر نیست که علی‌بن‌بابویه یا قولویه یا این‌ها بودند، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چهار نایب معلوم کرد. خدا می‌داند این حرف من را آتش زده! تو را به‌حق حضرت‌عباس قسم‌تان می‌دهم [که] بیایید اگر توان دارید، این‌را از دل من بیرون کنید! حالا که نایب معلوم کرد، هیچ‌کس تاحتی آن بزرگ‌ها به این‌ها مراجعه نکرد که بیشتر از این نمی‌توانم اسم‌شان را بیاورم؛ مردم هم دنبال آن‌ها رفتند. وقتی حضرت دید این‌جوری شد، دیگر [نایب] معلوم نکرد، به نایب‌هایش گفته‌بود [که] آن‌ها [یعنی مردم] باید دنبال شما بیایند، شما به منزله من هستید، دنبال مردم نروید! چه‌کسی مراجعه کرد؟! چه‌کسی می‌آید چهارتا [روایت] از این‌ها [یعنی نایب‌ها] نقل کند؟! چرا ما نمی‌فهمیم؟! حالا تو منتظر خودش هستی؟! اول آن یک اتوماتیک [اولتیماتوم] نشانت می‌دهد، اول امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [آن‌ها را تعیین کرد، مثل] آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) [که] نایبش را [به] کربلا روانه کرد [تا] ببیند [مردم از او] اطاعت می‌کنند یا نه! نکردند دیگر. آقا امام‌زمان (علیه‌السلام) هم نایب برای ما معلوم کرد، حالا تو همه‌اش بگو یا حجة‌بن‌الحسن! همه‌اش گریه کن [که] چرا من او را نمی‌بینم؟! چه چیزش را می‌خواهی ببینی؟!

مگر اویس امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خود را دید؟! اما یقینِ به امام‌زمانش دارد. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) درباره او چه می‌گوید؟! یک کسی‌که امام‌زمان خودش را ندیده؛ اما به دل خریده [و] به دل یقین کرده [است]. رفقای‌عزیز، این‌قدر امام‌زمان، امام‌زمان نکنید! بیایید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را در دلتان جا بدهید، بیایید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را یقین کنید. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خودش گفته [که] ظهور من را بخواهید، بیایید وقتی یقین کردی [که] امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) در قلب توست، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) پیش توست؛ تو بیا اطاعت‌کن! وقتی اطاعت کردی، آن‌جا پاداش به تو می‌دهد.

بارها من گفتم ما چهارتا چشم داریم: دو چشم حیوانی داریم [و] دو چشم انسانی [داریم]. رفقای‌عزیز، آن چشم انسانی با ولایت تأمین می‌شود؛ یعنی با یقین تأمین می‌شود، بیایید آن چشم‌ها را ببندیم! این چشم‌ها را باز کنیم! مگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نبود که [در زمان ظاهر شدنش در دنیا] سه‌روز چشم‌هایش را از دنیا هم گذاشت. ما [که] می‌گوییم ولایت داریم، پشتوانه ما علی (علیه‌السلام) است، ما هستیم که «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول کردیم؛ [اما] تو دوتا چشم [که] داری، دوتای دیگر هم باز می‌کنی [و] نستجیرُ بالله نگاه به آن‌جا که خدا نگفته، نگاه می‌کنی! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) آمده [و] برای تو مکتب آورده، خودش مذهب است، مکتب هم برای تو آورده؛ می‌گوید من که علی (علیه‌السلام) هستم، سه‌روز نگاه به‌دنیا نکردم، نگاه به روی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) کردم. (صلوات بفرستید!) [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] دارد شما را تمرین می‌دهد. مگر این ولی‌الله‌الأعظم، این آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نیست که وقتی به‌دنیا آمده، عمه‌اش می‌گوید: دیدیم [که حضرت] چشم‌هایش را باز نمی‌کند [و] مادرش ناراحت است؛ بعد حضرت [یعنی امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام)] صدا زد: عمه‌جان! بچه‌ام را بیاور! [وقتی] بچه‌اش را آوردند، چشمانش را [به] روی مبارک پدرش باز کرد؛ یعنی رو به ولایت. خودش ولیّ است؛ اما ببین نگاهش را به‌دنیا نکرد. یک مؤمن هم نباید این‌قدر نگاهش [را] به‌دنیا بکند. اگر شما چشم ولایت‌تان را در کار انداختید، ولی‌الله‌الأعظم (عجل‌الله‌فرجه) را به خودش قسم، دارید می‌بینید.

مگر این امیرالمؤمنین نیست که می‌گوید خدا [یی] که نبینم اطاعت نمی‌کنم؟! علی (علیه‌السلام) چه می‌گوید؟! [آن] یقینش به خداست. تو هم باید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [را] که نبینی، اطاعتش را نکنی؛ یعنی یقینت به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد! آن یقین است که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را دارد می‌بیند و آن یقین است که خدا را دارد می‌بیند. والله! بالله! اگر یقین به ولی‌الله‌الأعظم (عجل‌الله‌فرجه) بکنید، امرش را اطاعت می‌کنید. رفقای‌عزیز، بیایید این آخرالزمان از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بخواهید [که] ای امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)! آن چشم ولایت ما را بینا کن، ما یقین به تو کنیم. اگر، دوباره تکرار می‌کنم، چرا می‌گوید می‌میریم به زمان‌جاهلیت، اگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خود را نشناسیم؟! ما که امام‌زمان شناسیم! پس چرا می‌گوید نشناختید؟! یعنی یقین نداریم؛ وقتی یقین نداریم، نشناختیم. شناخت یعنی یقین است، وقتی یقین داری شناختی. اصل، شناسایی ولی‌الله‌الأعظم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. رفقای‌عزیز، فدایتان بشوم! بیایید یک‌قدری تفکر داشته‌باشید، بیایید یقین به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) داشته‌باشید [تا] به زمان‌جاهلیت نمیریم، [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] دارد زمان‌جاهلیت را [به] ما نشان می‌دهد [که] چطوری بود، زمان‌جاهلیت به پیغمبرشان یقین نداشتند، به امام‌شان یقین نداشتند، والله! ما هم اغلب‌مان یقین نداریم! رفقا! یقینِ به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، اطاعتِ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است! یقینِ به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، [این‌است که] امرِ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را اطاعت کنی، آن‌وقت ما در مسیر ولایت هستیم. هیچ‌وقت خدا یقین [به] ولایت را نمی‌سوزاند، والله! یقین به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را نمی‌سوزاند. این‌جا اشتباه نشود که من می‌گویم [خدا] یقین به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [را] نمی‌سوزاند.

یقین به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یعنی‌چه؟! یقینِ به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)؛ یعنی هیچ‌کسی در تمام این خلقت‌ها، در تمام این عالم نیست که به‌غیر از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) که ما فرمانش را ببریم. ما باید فرمان حجة‌بن‌الحسن (عجل‌الله‌فرجه) را ببریم. فرمان ایشان، فرمان خداست، فرمان ایشان فرمان پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، فرمان ایشان، فرمان دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) است، خودش هم جزء آن‌هاست.

آن‌ها همه یک نورند. رفقا! اگر دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) می‌گویم، ایراد نکنید! می‌خواهم بگویم این‌ها یک نورند [و] یک امر دارند؛ اما هر کدام در زمان خودش [است]. اگر شما امر ولی‌الله‌الأعظم را، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را اطاعت کردی، «امرُ الله» می‌شوی، چرا می‌گوید «امرُ الله»؟! خب امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) امر خداست [که] می‌گوید «امرُ الله» شدی؛ اگرنه [به‌جای امرُ الله] می‌گفت امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه). چرا [به] امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) «امرُ الله» می‌گوید؟! یعنی این‌ها همه‌شان یک امر هستند.

چرا اگر شما ولایت را قبول کردی، دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) امضا می‌کند؟! [چون] همه‌شان یک نورند، همه‌شان یکی هستند، همه‌شان یک وجود هستند. مگر روایت نداریم [که] این آقا رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با امیرالمؤمنین یک بدن هستند، دوتا شدند؟! آن‌ها [یعنی ائمه (علیهم‌السلام)] هم همین‌جور هستند، هر کسی‌که در تمام خلقت سقوط کرد، امر را اطاعت نکرد! هر کسی‌که به جایی رسید امر را اطاعت کرد! رفقای‌عزیز، بیایید یقین کنیم [و] امر امام‌زمانمان را اطاعت کنیم.

آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) حاضر است. هر روزی به خانه بعضی‌ها می‌روی [و] می‌بینی [که] تلویزیون‌شان بزرگ‌تر شده، آدم انتظار دارد کوچکش کند [و] یواش، یواش آن‌را بردارد؛ [اما] وقتی می‌روی [می‌بینی] بزرگ شده، عوض این‌که عقلش بزرگ بشود، تلویزیونش بزرگ شده [است]، باز [به‌من] می‌گویند چرا ناراحت می‌شوی؟! بابا جان! حالا آن‌ها را می‌توانی دورشان را هم بگیری، دیگر خودت یک گوشه‌ای برو، امر یعنی این! تو هنوز داری امر شهوتت را اطاعت می‌کنی، به‌دینم قسم! تو امر شهوتت را از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بالاتر می‌دانی! بس است دیگر! آرام بگیرید! شهوت‌تان را از امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بالاتر می‌دانید. به‌قرآن! یکی من را دعوت می‌کند، می‌گویم این‌ها رشد کردند دیگر، [اما] یک‌ماه می‌سوزم [چون وقتی] می‌روی می‌بینی تلویزیونش بزرگ‌تر شده، هر چه می‌گویی اطاعت کنید، زن و بچه‌تان را بازی دادید، [این] چه اطاعتی است [که] ما می‌کنیم؟! حالا پس‌فردا [به] مکه می‌روند، ببین چه‌چیزی می‌آورند؟! یک‌چیزی قایم می‌کند، یک‌چیزی این‌جور می‌کند، یک‌چیزی آن‌جور می‌کند، ببین [آیا] این خوب‌هایمان [که به مکه] می‌رود، [می‌آید] یک چادر برای این بیچاره، بنده‌خدا بستاند [یعنی بخرد]؟! رفقای‌عزیز، فدایتان بشوم، به‌قرآن! من ناراحت می‌شوم، شماها را می‌خواهم، بیایید به این حرف‌ها یقین کنیم، بیایید این [حرف‌ها] را اطاعت کنیم. حالا بچه‌ات آن‌جا می‌رود، دخترت آن‌جا می‌رود، من نمی‌گویم [تلویزیون] داشته‌باش یا نداشته‌باش! خودت برو کنار! خودت بدان [که نگاه به تلویزیون] کار لغوی است، مؤمن که کار لغو نمی‌کند. والله! تمام این‌کارها که ما داریم می‌کنیم، بیشترش عبادت است، اطاعت نیست. به روح تمام انبیاء! من اول ثابت کردم [که] یک‌ذره شما ناراحت باشید، من ناراحتم؛ اما دارم عقبی را می‌بینم، دنیا ما را بازی گرفته، بیایید از این بازی‌ها کنار بروید. من نمی‌خواهم بگویم، من از اول عمرم بازی نکردم، یک‌دفعه فقط مَرّه‌بازی رفتیم. من حساب کردم [که] ائمه (علیهم‌السلام) بازی نکردند، این یقین به ائمه (علیهم‌السلام) است!

هر چه که می‌خواهید بخرید، ببینید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) راضی است؛ [آن‌وقت] بخرید. هر کاری می‌خواهید بکنید، ببینید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) راضی است؛ [آن‌وقت] بکنید. پرچم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) در دست‌تان باشد! ای شیعه‌های مصنوعی! هرچه می‌خواهد بشود! شیعه باید پرچم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دستش باشد؛ تا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید [و] آن پرچم «جاء الحق» را بگیرد [و] پرچم شما اتصال به آن باشد، من این انتظار را از شما دارم! پرچم توحید در دست شما باشد، پرچم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) در دست‌تان باشد، مگر ننوشته «جاء الحق و زهق الباطل»؟! بیایید پرچم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [که] بر حق است، [را در] دست بگیرید. [شما] پرچم چه‌کسی را دست گرفتید؟! پرچم هوا را، پرچم شهوت‌مان را؟!

رفقای‌عزیز، بیایید به تندی من کاری نداشته‌باشید، والله! بالله! تالله! دلم برای یک عده‌ای می‌سوزد، از عمق بدنم می‌گویم، می‌بینم شما کم نگذاشتید، می‌خواهم کم‌تان نگذارم. بیایید پرچم توحید [در] دست بگیرید! بیایید پرچم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) در دست بگیرید! پرچم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چیست؟! فرمان امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است، پرچم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چیست؟! فرمان قرآن‌مجید است، [فقط] از حرف‌هایشان خوش‌تان نیاید، بیایید از عمل [هم] خوش‌تان بیاید، تا من عمل شماها را ببینم [و] خوشم بیاید! پرچم توحید در دست سلمان، در دست بلال سیاه بود، کجا رفتند؟! ببین، علی (علیه‌السلام) زیر پرچم سلمان آمده، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) زیر پرچم سلمان آمده، جبرئیل زیر پرچم سلمان آمده، تفکر داشته‌باشید. بیایید این‌جوری بشویم! حالا یک کسی [که] کج‌سلیقه [است] نگوید که این‌ها زیر پرچم آمدند؛ یعنی‌چه؟! پرچم یکی است. من به [خاطر] این روایت، [این حرف را] می‌گویم که امام‌صادق (علیه‌السلام) [به آن‌شخص] می‌گوید: [تو که] مریض شدی! می‌گوید: ما مریض شدیم.[تو که] خوب شدی! ما [خوب شدیم]. ما یک پرچم توحید در تمام خلقت داریم، یک پرچم ولایت در تمام خلقت داریم. شما ارزش دارید؛ چرا خودتان را بی‌ارزش می‌کنید؟!

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه