ولایت، عمل صالح است: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'باباجانمن' به 'باباجانِ من') |
|||
سطر ۳۹: | سطر ۳۹: | ||
{{موضوع|اوج گرفتن یا سقوط هر کسی بهواسطه ولایت است. تزلزل آدم و چهلسال گریهکردن. یونس و افتادن در دهانِ حوت. متقی و گرداندن آن لوح به اسم ائمه. متقیکردن پیامبر و نازلکردنِ قرآن. متقی کیست؟ روایت امیرالمؤمنین به کمیل. زیادی عبادت و منافقبودن به ولایت}} | {{موضوع|اوج گرفتن یا سقوط هر کسی بهواسطه ولایت است. تزلزل آدم و چهلسال گریهکردن. یونس و افتادن در دهانِ حوت. متقی و گرداندن آن لوح به اسم ائمه. متقیکردن پیامبر و نازلکردنِ قرآن. متقی کیست؟ روایت امیرالمؤمنین به کمیل. زیادی عبادت و منافقبودن به ولایت}} | ||
− | عزیزان من! هر کسیکه در تمام این خلقت سقوط کرد، بهواسطه [تزلزلش در] ولایت [است]! [اگر هم] اوج گرفت، بهواسطه ولایت [است]! مگر این آدم ابوالبشر نیست که اول خلقت است، یک جزئی تزلزل دارد، میرود از گندم میخورد؟! عزیزم! تزلزل نداشتهباشی [که] بروی مال حرام بخوری، تزلزل نداشتهباش [که] کار حرام بکنی، تزلزل نداشتهباش که غیرِ خدا کاری کنی، ما نمیگوییم که آدم، غیرِ خدا کار کرد! حرفزدن خیلی مشکل است! خدا به آدم گفت: اگر [این گندم را] نخوری، بهتر است. شیطان هم آمد [و آدم را] بازیاش داد، برای آدم قسم کبیره خورد. باباجانِ من! عزیزجان من! اگر منافق قسم میخورد، باور نکن! عزیز من! شیطان هم منافق است. حالا [آدم] آمد [و] از گندم خورد، چهلسال گریه کرد، زنش در یک کوه [و] خودش [هم] در یک کوه [دیگر بود]. این حرفها فکر میخواهد. مگر یونس نبود که وقتی ولایت ابلاغ شد، گفت: آیا ما چیزی [را] که ندیدیم، قبول کنیم؟! توی دهان حوت افتاد! چقدر [خدا به حوت] گفت: هضمش نکن! [حوت] او را گرداند، [تا اینکه] آخر گفت: «یا لا إله إلّا أنت، سبحانک إنّی کُنتُ مِن الظالمین» بابا! بیایید ما هم آنجور بشویم! بیایید یک «لا إله إلّا أنت» بگوییم! عزیز من! بیا تو هم «لا إله إلّا أنت» بگو تا ولایت نجاتت بدهد. عزیزان من! من دوباره تکرار کنم، گفتم که تمام این خلقت به اسماء اینها [یعنی ائمه {{علیهم}}] میگردد، مگر من نگفتم [که] یک شخصی بود که [به او] امر شد که لوحی بود [که] تمام این سیمای کُرات به این لوح بود، [به او] دستور داد [که] به اسماء اینها بگردان؟! والله! بالله! بهوجود امامزمان! وقتی به اسم علی {{علیه}} میرسید، این قطب میخواست از جا حرکت کند. قطب عالم، قدرت ولایت [را] ندارد. چرا؟ اینجا دلیل دارم [که] من میگویم، [گفت:] ما پیغمبر {{صلی}} [را] متقی کردیم، ولایت به او نازلشده [است]. این حرفها ولایت است، اگر میخواهد به شما نازل بشود، باید متقی باشی. والله! بالله! اگرنه این حرفها خیلی اثر ندارد، تا متقی نشوی. اگر متقی شدی، بدان در معرض عمل گذاشتی، تو متقی هستی؛ اگرنه نیستیم، ما حرف را شنیدیم. متقی ایناست که خودش را فدای ولایت کرده، متقی ایناست که علی {{علیه}} میگوید: یا کمیل! دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار! دیگر چیزی ندارد. مردم، بیشتر این مردمی که میبینید؛ زیادِ زیادشان عبادت میکنند؛ اما منافق به ولایت هستند. | + | عزیزان من! هر کسیکه در تمام این خلقت سقوط کرد، بهواسطه [تزلزلش در] ولایت [است]! [اگر هم] اوج گرفت، بهواسطه ولایت [است]! مگر این آدم ابوالبشر نیست که اول خلقت است، یک جزئی تزلزل دارد، میرود از گندم میخورد؟! عزیزم! تزلزل نداشتهباشی [که] بروی مال حرام بخوری، تزلزل نداشتهباش [که] کار حرام بکنی، تزلزل نداشتهباش که غیرِ خدا کاری کنی، ما نمیگوییم که آدم، غیرِ خدا کار کرد! حرفزدن خیلی مشکل است! خدا به آدم گفت: اگر [این گندم را] نخوری، بهتر است. شیطان هم آمد [و آدم را] بازیاش داد، برای آدم قسم کبیره خورد. باباجانِ من! عزیزجان من! اگر منافق قسم میخورد، باور نکن! عزیز من! شیطان هم منافق است. حالا [آدم] آمد [و] از گندم خورد، چهلسال گریه کرد، زنش در یک کوه [و] خودش [هم] در یک کوه [دیگر بود]. این حرفها فکر میخواهد. مگر یونس نبود که وقتی ولایت ابلاغ شد، گفت: آیا ما چیزی [را] که ندیدیم، قبول کنیم؟! توی دهان حوت افتاد! چقدر [خدا به حوت] گفت: هضمش نکن! [حوت] او را گرداند، [تا اینکه] آخر گفت: «یا لا إله إلّا أنت، سبحانک إنّی کُنتُ مِن الظالمین» {{ارجاع به روایت|کندی حضرت یونس در قبولی ولایت امیرالمؤمنین}} بابا! بیایید ما هم آنجور بشویم! بیایید یک «لا إله إلّا أنت» بگوییم! عزیز من! بیا تو هم «لا إله إلّا أنت» بگو تا ولایت نجاتت بدهد. عزیزان من! من دوباره تکرار کنم، گفتم که تمام این خلقت به اسماء اینها [یعنی ائمه {{علیهم}}] میگردد، مگر من نگفتم [که] یک شخصی بود که [به او] امر شد که لوحی بود [که] تمام این سیمای کُرات به این لوح بود، [به او] دستور داد [که] به اسماء اینها بگردان؟! والله! بالله! بهوجود امامزمان! وقتی به اسم علی {{علیه}} میرسید، این قطب میخواست از جا حرکت کند. قطب عالم، قدرت ولایت [را] ندارد. چرا؟ اینجا دلیل دارم [که] من میگویم، [گفت:] ما پیغمبر {{صلی}} [را] متقی کردیم، ولایت به او نازلشده [است]. این حرفها ولایت است، اگر میخواهد به شما نازل بشود، باید متقی باشی. والله! بالله! اگرنه این حرفها خیلی اثر ندارد، تا متقی نشوی. اگر متقی شدی، بدان در معرض عمل گذاشتی، تو متقی هستی؛ اگرنه نیستیم، ما حرف را شنیدیم. متقی ایناست که خودش را فدای ولایت کرده، متقی ایناست که علی {{علیه}} میگوید: یا کمیل! دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار! دیگر چیزی ندارد. مردم، بیشتر این مردمی که میبینید؛ زیادِ زیادشان عبادت میکنند؛ اما منافق به ولایت هستند. |
{{موضوع|منافقی هارون و مأمون. حرکت امامرضا از مدینه به طوس و رفتنِ امام به خانه آنزن. شفا بودنِ ولایت}} | {{موضوع|منافقی هارون و مأمون. حرکت امامرضا از مدینه به طوس و رفتنِ امام به خانه آنزن. شفا بودنِ ولایت}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۰۷
ولایت، عمل صالح است | |
کد: | 10176 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1378-03-20 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 25 صفر |
العبد المؤید رسول المکرم أبوالقاسم محمّد.
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته. السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و أصحابالحسین و رحمةالله و برکاته.
رفقایعزیز! من یکوقت خدمت بزرگیتان عرض کردم، هر کسی در عالَم هر کاری که میکند، یک مقصد دارد؛ یعنی باغبانی که یک باغ درست میکند؛ مقصدش چیست؟ میوههای آن درخت است. کشاورزی که گندم میکارد، مقصدش ایناست که گندمها را بچیند. این آقایی که درس میخواند، مقصدش ایناست که دکتر بشود، مهندس بشود. آن آقایی که درس [طلبگی] میخواند، میخواهد آیتالله العظمی بشود، منبری بشود. هر کسی در عالَم یک مقصدی دارد. این مقصدهایی که خلقت دارند؛ یعنی مردم دارند، [در] این عالم دارد، [در] دنیا دارد، اینها مقصد [شان ایناست که] اُموراتشان بگذرد. من دارم خدمتتان عرض میکنم، تمام عالم تنظیم است. ما باید مواظب تنظیم عالم باشیم. تنظیم عالم؛ چطور خداوند تبارک و تعالی این عالم را بهوجود آوردهاست؟! عالمهایی را بهوجود آوردهاست؛ آیا [خدا] مقصد ندارد؟! عزیزان من! چرا ما فکر نمیکنیم؟! به عقیده ولایت من، اگر خدا مقصد نداشتهباشد، اینکار لغو است؛ خدا هم که کار لغو انجام نمیدهد. هر چیزی در خلقت عصاره دارد، هر چیزی یک تولید دارد، من گفتم، تولید ائمه (علیهمالسلام) چیست؟ امر خدا. تولید خدا چیست؟ قرآن، مگر کلام خدا نیست؟! قرآن کلام خداست، تولید خداست.
نگفتم مافوق اَلست چیست؟! گفتم، مافوق اَلست؛ علی (علیهالسلام) [و] زهرا (علیهاالسلام) است. اینها مافوق اَلست هستند؛ چونکه اَلست یکچیزی [است که] معیّن شدهاست. اینها به امر خدا میتوانند کم و زیادش کنند. حالا امروز به شما میگویم [که] اَلست، باز در مقابل ولایت کوچک است. ولایت مافوق تمام خلقت است! یعنی آنچه که خدا خلقت دارد، [ولایت] مافوق است. من الان روایت میگویم، سلامت باشد یکدوستی داریم که یکدوستی دارد که اینجا تشریف آوردند و راجعبه کهکشان فَلَک صحبت کردیم. حالا گویا درسی خوانده بود، من که از ماورای شخص اطلاع ندارم، سؤال میکند؛ گفت: من توجه کردم که تمام این ستارههای آسمان؛ کُرات است. در صورتیکه یکی از مراجع مهم این [شهر] قم، ایشان پدر زنش هستند، سؤال کرد: تمام این کهکشان فَلَک، کُرات است؛ در چه حالی است؟ گفتم: تمام کهکشان فَلَک در نظر هستند، میگوید: پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، اشرفمخلوقات است. معلوم میشود «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ» که نازلشده [است]، مگر برای ما چهار نفر نازلشده [است]؟! برای کلّ خلقت نازلشده [است]. اگر کهکشان فَلَک هست [و] میگوید اشرفمخلوقات؛ یعنی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اشرف به کلّ تمام خلقت است. حالا «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ» به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نازل گردید، تمام، ریگ اطاعت کرد، کلوخ اطاعت کرد، سنگ اطاعت کرد، دیوار خم شد، وقتی از کوه حرا پایین آمد؛ [یعنی] تمام اطاعت کردند بهغیر [از] بشر نادان؛ عدّهای [اطاعت] کردند؛ [اما] عدّهای [اطاعت] نکردند. حالا با تمام اینکه پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) اشرف تمام مخلوقات است؛ حالا گفت: یا محمّد! ای رسول من! اگر علی (علیهالسلام) را معرفی نکنی، کاری نکردی، چرا فکر نمیکنیم؟! چرا اندیشه نداریم؟! چرا دنیا نمیگذارد [که] ما در این فکرها برویم! چرا نجوا نمیکنیم؟! والله! بالله! کلاه سرِ ما میرود! شناخت این؛ شناخت یعنی این حرفها!
اگر امامرضا (علیهالسلام) میگوید: «لا إله إلّا الله حصنی فَمن دخل حصنی [أمِن مِن عذابی بشرطها و شروطها و] أنا من شروطها» والله! شروط این حرفهاست که ما بفهمیم [و] اماممان را بشناسیم، علی (علیهالسلام) را بشناسیم، زهرایعزیز (علیهاالسلام) را بشناسیم، حجّةبنالحسن (عجلاللهفرجه) را بشناسیم. من گفتم: عزیز من! خودشان را که نمیشناسیم، اسمشان را هم نمیشناسیم، والله! بالله! روایت داریم، خدا حاجشیخعباس را رحمت کند [که] گفت: میفرماید که امام ما را کفران کردید، [آنها را] مخفی میکنیم [و] در آخرالزمان اسمشان را هم میگیریم. «إسمهُ أعظم!» وای به حال آن مردمی که اسم اینها را گرفتند! اسم اینها کجاست؟! اسم اینها را از ما گرفتند، اسم [به ما] دادند، لیته [یعنی دَر هم] به ما دادند! عزیزان من! با تمام این حرفها [به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] گفت: اگر علی (علیهالسلام) را معرفی نکنی، کاری نکردی. [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معرفی کرد. والله! بالله! تالله! نه اینکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) یکقدری کُندی کرد، میخواست امروز بعد [از] هزار و سیصد سال گوشه زایشگاه [ایزدی] برای رفقا این حرف زدهشود، کجایی تو؟! میگوید: [علی (علیهالسلام)] روح من است، [علی (علیهالسلام)] جان من است، علی (علیهالسلام) نفس من است، علی (علیهالسلام) هستی من است. حالا چه میگویی؟! هفتاد سال درس خواندهاست؛ [اما] چه میگوید؟ کندی کرد! حالا علی (علیهالسلام) را معرفی کرد. مگر نگفت «الیوم أکملت لکم دینکم [وَ أتممتُ علیکم] نعمتی» [یعنی] ای خلقت! بدانید اگر [علی (علیهالسلام) را معرفی کرد] نمیگوید نعمت دیگر پیش من نیست! میگوید نعمت را به شما تمام کردم، دیگر از این [نعمت]؛ یعنی وجود مبارک علی (علیهالسلام)؛ یعنی ولایت، تمامتر [و کاملتر] در تمام خلقت نیست. کجایی؟!
حالا تمام حرفهای من که غصّه میخورم [و] آب میشوم، ایناست که ما متوجه نمیشویم! حالا ببین خدا عمر و ابوبکر را لعنت کند! اینها مخالفت کردند [و] گفت: «حَسبنا کتابالله» باباجان! «حسبنا کتابالله» گفت، نماز میخوانند، روزه میگیرند، همه ابعاد مسلمانی به اینها جمع است؛ [اما] چرا میگوید [که] بعد [از] رسولالله مشرک شدند، کافر شدند؟ اینها را کافر اعلام کرد. چرا متوجه نیستیم؟! کافر اعلام کرد! حالا همین ولایت به شما عنایت میکند، همین ولایت شما را متقی قرار میدهد، درد من ایناست، سوزش من ایناست. تو را متقی قرار داد، حالا عنایت به تو کرد، چرا این عنایت را کفران میکنی؟! چرا کفران میکنی؟! والله! اگر این عنایتی که به شما میدهد، کفران کنید؛ کفران به ولایت کردید. به تو عنایت کردهاست، تو را متقی قرار دادهاست، متقی صادراتش باید چه باشد؟ مثل خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) باشد، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) صادراتش [ایناست که] گِل آدم را سِرشت، تو باید آدم بِسِرشتی، با مردم نجوا کنی! با امر علی (علیهالسلام)؛ [یعنی] امر ولایت نجوا کنی! ببین من دوباره تکرار میکنم! تو اصلاً نباید درونت خباثت باشد، درونت نباید حرف ناجور باشد، والله! اگر درون ما حرف ناجور باشد، ما متقی نیستیم. حضرت فرمود: بعد [از] من، اُمّت من هفتاد و سه فرقه میشوند؛ یک عدهای متقی هستند. به متقی نظر دارد؛ متقی یعنی شیعه است. عزیز من! من الان یک مثال برای شما میآورم، میگویم: [در] این مثنوی [آمدهاست]، اینها که میگویند، خیلیها هستند که از این حرفها میزنند؛ نمیدانم عَمرو بن عَبدود نمیدانم، نمیدانم دیگر خلاصه آب دهان [در صورت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] انداخته، علی (علیهالسلام) پا [یعنی] بلند شده [و] راه رفتهاست و غیضش فروکِش کند، باباجان! وِل کن [یعنی رها کن]! برو یکحرف دیگری بزن! حرف عشقی بزن! چهکار به ولایت داری؟!
حالا من به شما میگویم: ببین یک مالک [اَشتر که] بهاصطلاح وزیر جنگ ایشان [یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] است، حالا آمدهاست [که از جایی] برود، شخصی آب دهان [به صورتش] میاندازد. یکی به او میگوید: آیا او را نشناختی؟ میگوید: نه! میگوید: مالک است، وزیر جنگ علی (علیهالسلام) است، او دوید [و] دوید [تا] به او [یعنی مالک] رسید. [هنوز] نرسیده، دید [که مالک] رفت [و] در مسجد دارد نماز میخواند، [آنشخص] رفت [و] روی پایش [یعنی پای مالک] افتاد. (ببین این [شخص] از ترسش روی پایش افتاد؛ اگرنه نباید آب دهان به او بیندازد.) حالا گفت: ببخشید [که من اینکار را کردم! مالک] گفت: به خدا! به علی [قسم]! من اینجا آمدم [که] به شما دعا کنم. باباجانِ من! عزیزجان من! متقی ایناست، خودتان را گول نزنید که متقی هستید؛ متقی یعنی این. الان با دوست خودم، نور چشم خودم، عزیز خودم، داشتم صحبت میکردم، نمیخواهم اسم بیاورم، گفتم: چرا ما تفکر نداریم؟! چرا نمینشینیم فکر کنیم؟! کارَت را بکن! راهت را برو! با خانمت صحبت بکن! من نمیگویم [اینکارها را] نکن! من نمیگویم یک گوشهای بروید [و منزوی شوید]! ببین من دارم چه میگویم؟! من نمیخواهم درویش درست کنم، میخواهم ولایتی درست کنم، من درویش نمیخواهم درست کنم [که میگویم] یک گوشهای بروید. میگویم یک گوشهای بروید [و] نجوا کنید. حالا ببین مالک چه دارد میگوید؟ میگوید: من آمدم [که] برای تو دعا کنم؛ این متقی است. بعد [از] چهار، پنجسال که من دارم حرف میزنم، چرا فکر نمیکنیم؟! چرا اندیشه نداریم؟! خدا، امامحسین پسرش را کشتند! برادرش را کشتند! اهل و عیالش را اسیر کردند! بچهای را کشتند که شبیهترین به «رسولالله علماً منطقاً [خَلقاً و خُلقاً» است.] ما نداریم [که] حسین (علیهالسلام) گریه کند. ای شیعه حسین! ای کسیکه مجلس میگیری! ببین من چه میگویم؟! حسین گریه نکردهاست، حالا [به اهلکوفه] میگوید: برای چه من را میکشید؟ [میگویند:] «بُغضاً لِأبیک» [یعنی بهخاطر بُغضی که با پدرت علی داریم، تو را میکشیم،] حالا حسین (علیهالسلام) گریه میکند. بچهاش را کشتند؛ بابا! پیرو حسین [یعنی] این! مجلس حسین (علیهالسلام) [یعنی] این! کجا توی کلوپها میروید؟! [مجالس] کلوپ شدهاست، حالا زار زار امامحسین (علیهالسلام) گریه میکند. برای چه؟ برای اینکه ابوالفضل (علیهالسلام) را کشتند؟! بابا! این حرف را بِکِشید [که] میزنم؛ اگرنه خیلی ناجور میشود! اینقدر امامحسین (علیهالسلام) رئوف است! اینقدر مهربان است! حالا برای اینها که کافر شدند، دارد گریه میکند. علی [اکبر (علیهالسلام)] را فدای خدا کردهاست، مگر نگفت دست از علی بردارید! علی دارد [به] سمت خدا میرود؟! آنها یکحرفی است، این یکحرف دیگر است. ای شیعه! تو باید اینطوری باشی! اگر یکی با تو تُندی کرد، یکحرفی به تو زدند، باید دلت بسوزد؛ [چونکه] این [شخص] توهین به ولایت کرده [است]، هیچ [کدام از] عبادتش قبول نیست! تو باید دلت برای این بسوزد، با او جدل نکنی، اگر ما شیعه هستیم! اگر جزء اصحابیمین هستیم! اگر نیستیم که خب هیچ!
مگر من به شما نگفتم که شاگردی داشتم، دستش کج بود؛ [یعنی] دزد بود، بیرونش کردم؟ مادرش آمد. [بالأخره] بازار است، بازار یک جمعیتی دارد، من در بازار آبرو دارم، خدا میداند او چقدر فحش داد! هر فحشی که در این عالم هست، [بهمن] داد [که] چرا بچه من را بیرون کردی؟ مگر به او گفتم [که] بچهات دزد است؟! من دارم دلم برای او میسوزد! میبینم [که] این [زن] توهین به مؤمن کرده [است]، خودش را دارد اهلجهنم میکند، اینجور باید باشی! اگر یکی توهین به شما کرد [و] یکحرفی [به شما] زد! فوری برنیاور واسه چیزش؛ [یعنی فوری ناراحت نشو از برای حرفی که به تو زد که بخواهی جوابش را بدهی؛ باید] دلت برای او بسوزد! خدا میداند [که] من دلم برای او میسوخت [که] چرا این زن فَحّاش است؟! چرا اینقدر فحش میدهد؟! روایت داریم: هر کسیکه فحش بدهد! بروید بخوانید! گویا من شنیدم [که] در قرآن است، شنیدم [که] اگر یکی فحش بدهد، تو جوابش را بدهی، این هر دو، زاد و ولد میکند تا زمانیکه توبه نکردی. اگر آن آدم فحش ندهد، تو یک فحشی به او بدهی؛ این یک نر میشود [و] یک ماده [که] برای تو زاد و ولد میکند. چقدر ما زاد و ولد داریم؟! مگر با قرآن میشود بازی کرد؟! قرآن را باید عمل کرد، عزیزان من! مواظب باشید!
خدایا! تو شاهد باش! من برای کسی نمیگویم! من بارها گفتم! من برای شخص نمیگویم! من برای یک خلقتی میگویم، برای یک عالَمی میگویم، میگویم: همه بیایید اینطوری بشوید! چرا میگویید دنیا خراب شدهاست؟! بابا! تو خراب شدی! ببین من بگویم که یکوقت سوءتفاهم نشود! الان همه بیاییم، همه مردم این دنیا، همه مردم بیاییم [و] قرار بگذاریم [که] خوب بشویم. [آیا] دنیا بد است؟! [آیا] آسمان رفته نزول گرفته؟! [آیا] زمین رفته نزول گرفته؟! [آیا] زمین بدچشمی کرده؟! [آیا] زمین مال مردم [را] خورده؟! [آیا] زمین غِش [در] معامله کرده؟! [آیا] آسمان اینکار را کرده؟! [آیا] دریا اینکار [را] کرده؟! چرا متوجه نیستیم؟! بیاییم همه خوب بشویم؛ ببین یک عالَم خوب میشود یا نه؟! مگر نیست [که] زمان مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) وقتی میآید، تمام عالم خوب میشود، تمام این دنیا خوب میشود؟! خُب، مردم خوب میشوند. همینطور میگویند [که] عالَم بد شده، مردم بد شدند؛ بابا! من بد هستم؛ پس بنا شد، تکرار میکنم که اگر شما متقی شدی! امامزمان (عجلاللهفرجه) به شما نظر کرده، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به شما نظر کرده؛ آن نظر را باید متوجه باشی! آن نظر را باید متوجه باشی! اگر به آن نظر توهین کنی؛ به ولایت توهین کردی. اینطوری نیست که ما همینطور آزاد باشیم. مگر امامصادق (علیهالسلام) نیست که گویا از درِ خانه بُشر میرود؟! [بُشر] دارد ساز و آواز میزند، [امام] به آن کنیزش گفت: آزاد است یا بنده؟ گفت: آزاد است، گفت آزاد است که اینکارها را میکند. [کنیز] دوید [و] به او گفت. [بُشر] دنبال امامصادق (علیهالسلام) دوید، [وقتی به حضرت رسید، گفت:] آقا! درستاست آزاد هستم! قربانتان بروم، ما آزاد هستیم! اگر بنده باشیم، فرمان میبریم.
مگر خدا نمیگوید: «کُلوا مِن الطّیبات و اعملوا صالحاً»؟! ببین فدایتان بشوم! میگوید: «کُلوا مِن الطّیبات» ای کسانیکه اینهمه قرآن خواندید و میخوانید! آیا میفهمیم [این آیه] یعنیچه؟ میگوید «کُلوا من الطّیبات و اعملوا صالحاً»، نمیگوید «کُلوا من الطّیبات و عبادةُ الصالحات» نمیگوید عبادت! میگوید: «کُلوا من الطّیبات و اعملوا صالحاً» [یعنی] عملت خوب باشد، عمل چیست؟! ولایت. [خدا] میگوید: تمام اینچیزها را طیّب و طاهر برای شما خلق کردم [تا] عمل صالح کنید، عمل داشتهباشید؛ عمل یعنی ولایت! ولایت هم امر دارد! امرش را باید اطاعت کنید! اگر امرش را اطاعت نکنیم، ما هم مثل سنّیها میمانیم. امر ولایت را اطاعتکن! دوباره تکرار میکنم «کُلوا من الطّیبات و اعملوا صالحاً» خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: فردایقیامت این مرغها [و] گوسفندها جلوی اینها که عمل صالح نداشتند، را میگیرند و میگویند: برای چه من را کشتی؟ من جانم را میخواستم فدای ولایت بکنم! فدای علی (علیهالسلام) بکنم! فدای شیعه بکنم! چرا من را کشتی؟! خدا رحمتش کند! گفت: اگر ما متقی نباشیم، جواب یک گوسفند و یک مرغ را نمیتوانیم بدهیم! ببین، این حیوان جانش را فدای ولایت میکند! من هم باید جانم را فدای ولایت کنم. عزیزان من! مگر این حرفها صحیح نیست؟! باید تفکر داشتهباشید. عزیزان من! فدایتان بشوم. [از] بسکه خوشم میآید [دوباره تکرار میکنم:] «کُلوا مِن الطّیبات و اعملوا صالحاً» عمل داشتهباش! نمیگوید عبادت، عبادت بیعمل فایدهای ندارد! اسلام بیولایت روح ندارد، این اسلام! همه عالَم دارند اسلام اسلام میکنند. گفت:
هزار چراغ دارد و بیراهه میرود | بگذار تا رَوَد و ببیند سزای خویش |
باباجانِ من! عزیزجان من! یا بگو ولایت قدرت ندارد یا بگو خدا قدرت ندارد یا بگو قرآن قدرت ندارد! صاف من کافر بشوم یا بیاییم اطاعت کنیم! قرآن از مؤمن دفاع میکند، حمایت میکند، خدا از او دفاع میکند، حمایت میکند، ولایت از او حمایت میکند. عزیزان من! بیایید متقی بشوید! اینها حامیِ ما باشند. متقی کیست؟ صادراتش باید ولایت باشد، صادراتش باید هدایت مردم باشد، تو صادرات باید داشتهباشی. دوباره بگویم، اگر میگویند امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ابوتراب است، گِل آدم را سِرِشت؛ اما خدا جان داد. تو باید آدمسِرِشت باشی، ولایت معنیاش ایناست. عزیز من! ما چه سِرِشتی داریم؟! من این جمله را بگویم، هر چند که یکمرتبه هم گفتم، اینهمه که دارند برای آخرالزمان میگویند: زنها اینطوری میشوند، مردها اینطوری میشوند، امانت میرود، اینها را بهتر از من میدانید؛ اما خب، سلمان [به] رسولالله میگوید: برای مؤمن چه میشود؟ میگوید: برای مؤمن خیر است! [میگوید:] یا رسولالله! چهکار کند؟ [میفرماید:] واجباتش را بهجا بیاورد، ترکمحرّمات [کند]، منتظر ولیّالله امامزمانِ خود باشد، ثواب هزار شهید دارد. من منظورم اینبود که إنشاءالله، من منظورم ایناست که فهرستوار بگویم. اگر من میگویم که یاوران امامزمان (عجلاللهفرجه) از شهدای کربلا بالاتر است، دلیل دارم؛ اینجا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: اگر منتظر امامزمان (عجلاللهفرجه) باشی، ثواب هزار شهید را میبری. حبیببنمظاهر یک شهید است، مسلمبنعوسجه یک شهید است؛ میگوید: منتظر امامزمان (عجلاللهفرجه) ثواب هزار شهید [را] میبرد، چرا؟ عزیزان من! دلیلش ایناست: وقتیکه امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید، شما یاورش هستی، حکومت غصب کنار میرود، امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید، من به فدایتان بشوم! خواهش میکنم این نوار [را] که میگذارید [و گوش میدهید،] بهمن دعا کنید [و] بگویید: خدایا! عاقبت اینرا بهخیر کن! عزیزان من! چرا اینطوری است؟! آن غاصبان کنار میروند، امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید، آنوقت تولید امامزمان (عجلاللهفرجه) زیاد است، ببین چقدر مردم را هدایت میکند؛ آنوقت، ای یاور امامزمان! صدها هدایت میآید [و] نصیب تو میشود. چرا؟! مگر نمیگوید یک آدمی را هدایت کردی، عالَمی را هدایت کردی؟! وقتی آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید؛ اما جانت را [باید] فدایش کنی [و] مقصد نداشتهباشی. یک جان دارم، [آنرا هم] میخواهم فدایش کنم؛ پس عزیز من! تو یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) هستی. اگر امامزمان (عجلاللهفرجه) نیامده، تو اینجوری هم باشی، یاور هستی [و] با آن تولیدها شریک هستی. چرا متوجه نیستیم؟! وقت خودمان را بیهوده طی میکنیم؟! بیایید وقتتان را در این حرفها طی کنید؛ اما منتظر باشید. ببین من روایت و حدیث برای شما گفتم، خیلی کشیدن این حرف مشکل است! امامزمان (عجلاللهفرجه) [درباره] آن شهدای کربلا میگوید: جانم فدایتان! «السلام علیک یا مطیع لِله و لِرسوله عبد الصالح» جانم فدایت! آن بهجای خودش است؛ چونکه [بعد از شهادت] امامحسین (علیهالسلام)، خدا یزید را لعنت کند! این حکومت غاصب دوباره آمد؛ اما این [که میگویم اصحاب امامزمان (عجلاللهفرجه) بالاتر از اصحاب امامحسین (علیهالسلام) هستند،] دلیلش ایناست [که] حکومت غاصب کنار میرود [و] وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید؛ آنوقت شما با این تولید شریک هستی. حالا عزیز من! یک اندازهای فکر بکن! سکوت اختیار بکن! یک اندازهای تأنی داشتهباش! یک اندازهای فکر داشتهباش! یاور امامزمانِ خودت باش! والله! از آن تولید استفاده میبری. ایناست که من میگویم: ای شیعه! یکدانه نفس بکِشی، افضل [از] عبادت ثقلین است. ای کسیکه تو را تأیید کرده [است]! این افضل [از] عبادت ثقلین، دلیلش ایناست که اگر تو یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) باشی، از آن تولید امامزمان (عجلاللهفرجه) [سهام] میبری؛ هر [کسی] که حرف دارد، [آنرا] بزند، [برای] کشیدن این حرف، باید مغز تو متقی باشد، اگر [این حرف را] نکِشی [مغزت متقی نیست]؛ وگرنه نمیتوانی [آنرا] بکشی؛ حالا ما چهکار داریم میکنیم؟! ساکت! شما همیشه باید در فکر باشی [که هر وقت] از کارت دست میکشی، [بروی و] با امامزمانت نجوا کنی. اگر نجوا با امامزمانت بکنی، یقین داری [که] وجود مبارک ایشان هست. چرا میگوید [برای امامزمان (عجلاللهفرجه)] صدقه بده؟! وقتی شما یک پسر داری، برای او صدقه میدهی. [اگر برای امامزمان (عجلاللهفرجه) صدقه بدهی،] یقینت زیاد میشود؛ [چون] یقین داری [که] وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) هست و برایش صدقه میدهی. من به فدای شما بشوم، بیایید گوش بدهید!
عزیزان من! من خدمتتان عرض کردم که ما ولایت [را] که نشناختیم، اسم اینها را هم نشناختیم! خدا میفرماید: «إسمُهُأعظم». داریم [که] در آخرالزمان کفران اماممان را کردید، اماممان را مخفی کردیم، کفران اسمشان را میکنید، از شما اسمشان را میگیریم، «إسمه أعظم». من تکرار کردم؛ قبول دارم؛ اما مقصد دارم. چرا ما اسم اینها را نشناختیم؟ مگر این نوح پیغمبر نیست که کشتی ساخت؟! به امر جبرئیل ساخت! جبرئیل هم به امر خدا [ست]! مگر [به او] جبرئیل امین نمیگوید؟! عزیز من! این حرفها یکقدری فکر و تفکر میخواهد. چرا تفکر میخواهد؟! حضرت میفرماید: ما خودمان نور هستیم، حرفهای ما نور است؛ یعنی حرفهای ائمه (علیهمالسلام) هم نور است، به نور اتصال میشود؛ «نورٌ علی نور» میشود. عزیزان من! چرا ما فکر نمیکنیم؟! حالا حسابش را بکن [که] جبرئیل امین به امر خدا به نوح دستور داده [است]، آمده [و] این کشتی را درستکرده [است]، حالا کشتی حرکت نمیکند. گفت: از هر حیوانی، از هر بشری یک جفت آنجا ببر که اینها در عالَم باقی بماند، حالا کشتی حرکت نمیکند؛ حالا [نوح] به پسرش میگوید: بیا در کشتی! [اما او] نمیآید. یکدفعه [خدا] میگوید «إنّه لیس من أهلک» والله! ما بیشترمان درباره اسم اینها «إنّه لیس من أهلک» هستیم، نه درباره خود اینها! حالا کشتی حرکت نمیکند [و] جبرئیل امین به نوح میگوید: اسماء اینها [یعنی ائمه (علیهمالسلام)] را در کشتی نصب کن! [نوح] اسماء این پنجنور پاک را [در کشتی] نصب میکند [و] کشتی حرکت میکند. رفقایعزیز! تمام این خلقت کشتی است، تمام این خلقت کشتی است، باید به امر اینها [و] به اسم اینها حرکت کند. چرا خدا میگوید: «إسمه أعظم»؟! اسم اعظم است که تمام این خلقت دارد [بهواسطه آن] حرکت میکند؛ اما خدای تبارک و تعالی هر چیزی را تنظیم کرده [است که] ما حالیمان بشود. کشتی نوح را تنظیم کرد؛ [اما] حرکت نمیکند. (دوباره تکرار میکنم [تا] رفقا که مثل خودم هستند، متوجه بشوند.) این کشتی به امر خدا ساخته شده، دستورش را جبرئیل داده؛ چرا اینکار [را] میکند؟ خدا دارد، میخواهد حالیِ ما بکند [که] این ائمهطاهرین (علیهمالسلام) مانند خدا میمانند، هیچکس سر درنمیآورد، هیچکس از ولایت سر درنکرده است.
عزیزان من! هر کسیکه در تمام این خلقت سقوط کرد، بهواسطه [تزلزلش در] ولایت [است]! [اگر هم] اوج گرفت، بهواسطه ولایت [است]! مگر این آدم ابوالبشر نیست که اول خلقت است، یک جزئی تزلزل دارد، میرود از گندم میخورد؟! عزیزم! تزلزل نداشتهباشی [که] بروی مال حرام بخوری، تزلزل نداشتهباش [که] کار حرام بکنی، تزلزل نداشتهباش که غیرِ خدا کاری کنی، ما نمیگوییم که آدم، غیرِ خدا کار کرد! حرفزدن خیلی مشکل است! خدا به آدم گفت: اگر [این گندم را] نخوری، بهتر است. شیطان هم آمد [و آدم را] بازیاش داد، برای آدم قسم کبیره خورد. باباجانِ من! عزیزجان من! اگر منافق قسم میخورد، باور نکن! عزیز من! شیطان هم منافق است. حالا [آدم] آمد [و] از گندم خورد، چهلسال گریه کرد، زنش در یک کوه [و] خودش [هم] در یک کوه [دیگر بود]. این حرفها فکر میخواهد. مگر یونس نبود که وقتی ولایت ابلاغ شد، گفت: آیا ما چیزی [را] که ندیدیم، قبول کنیم؟! توی دهان حوت افتاد! چقدر [خدا به حوت] گفت: هضمش نکن! [حوت] او را گرداند، [تا اینکه] آخر گفت: «یا لا إله إلّا أنت، سبحانک إنّی کُنتُ مِن الظالمین» بابا! بیایید ما هم آنجور بشویم! بیایید یک «لا إله إلّا أنت» بگوییم! عزیز من! بیا تو هم «لا إله إلّا أنت» بگو تا ولایت نجاتت بدهد. عزیزان من! من دوباره تکرار کنم، گفتم که تمام این خلقت به اسماء اینها [یعنی ائمه (علیهمالسلام)] میگردد، مگر من نگفتم [که] یک شخصی بود که [به او] امر شد که لوحی بود [که] تمام این سیمای کُرات به این لوح بود، [به او] دستور داد [که] به اسماء اینها بگردان؟! والله! بالله! بهوجود امامزمان! وقتی به اسم علی (علیهالسلام) میرسید، این قطب میخواست از جا حرکت کند. قطب عالم، قدرت ولایت [را] ندارد. چرا؟ اینجا دلیل دارم [که] من میگویم، [گفت:] ما پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) [را] متقی کردیم، ولایت به او نازلشده [است]. این حرفها ولایت است، اگر میخواهد به شما نازل بشود، باید متقی باشی. والله! بالله! اگرنه این حرفها خیلی اثر ندارد، تا متقی نشوی. اگر متقی شدی، بدان در معرض عمل گذاشتی، تو متقی هستی؛ اگرنه نیستیم، ما حرف را شنیدیم. متقی ایناست که خودش را فدای ولایت کرده، متقی ایناست که علی (علیهالسلام) میگوید: یا کمیل! دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار! دیگر چیزی ندارد. مردم، بیشتر این مردمی که میبینید؛ زیادِ زیادشان عبادت میکنند؛ اما منافق به ولایت هستند.
من الان [مصداقش را] خدمتتان عرض میکنم: مگر هارون نیست؟! مگر مأمون نیست؟! تا میگویی هارون و مأمون، یکآدم فاسق را میبینی! خلیفه یک اسلام است. حالا پدر خبیثش آمده [و] موسیبنجعفر (علیهالسلام) را کشتهاست. حالا ببین ولایت چطور خودش را افشا میکند؟ حالا آمده [امام را] کشته؛ اما میخواهد این ننگ، او را نگیرد. [جسم علیین] موسیبنجعفر (علیهالسلام) را سرِ جِسر [یعنی پُل] بغداد میگذارد [و] میگوید: مردم! بیایید! ای شیعهها! بیایید امامتان را ببینید! همه میبینند [و] امضا میکنند [که امام] عیب ندارد. یکدانه [یعنی یکنفر بین اینهمه جمعیت] متقی است، یک [دانه] امامشناس است [که] میگوید من از خودش میپرسم. حالا از او میپرسد، [امام] میگوید: «زَهراً زَهرا». دست مبارکش [را] همچنین میکند؛ [یعنی باز میکند و کف دستش را نشان میدهد.] فوراً [هارون] دستور داد [که] حرکت کنید! حالا مأمون پسر خبیثش میخواهد [که] این ننگ را از روی خودش بردارد؛ [چون] منافق است. حالا میگوید: حضرترضا (علیهالسلام) را بروید بیاورید؛ اما خیلی با عزت، با جلال. حضرت را شهر به شهر میآورند، حالا وقتی وجود مبارک امام میخواهد حرکت کند، میگوید: برای من گریه کنید! [گفتند:] آقاجان! گریه که [پشت سرِ مسافر] مِیمنت ندارد، میگوید: من [از این سفر] برنمیگردم. حالا او را شهر به شهر میآورد، تا به نیشابور میرسد. آقاجان من! قربانت بروم، تفکر داشتهباش! حالا تمام اعیان و اشراف میریزند [یعنی همه هجوم میآورند و امام را به خانههایشان دعوت میکنند؛ امام] میگوید: هر کجا شترم برود. حالا این شتر میرود، یکقدری از شهر بیرون میرود؛ یک بچه یتیم و چند نفر آنجا هستند، شتر زانو میزند. [امام میفرماید:] یا اُمّاه! اجازه میدهی؟! جانم به فدایت! بیا! اجازه میگیرد. سیبی میخورد، گویا تَندهاش [یعنی هستهاش] را آنجا خاک میکند، فوراً درخت میشود؛ دارد عظماییت نشان میدهد. این درخت را هر کسی از میوهاش بخورد؛ تا حتی [کسانیکه مرض] لَک و پیس [داشتند، میخوردند] خوب میشدند. اگر حیوان برگ این درخت را میخورد، هر مرضی داشت، خوب میشد. باباجانِ من! ولایت شفاست! ولایت شفاست! اگر ما ولایت داشتهباشیم! والله! سالم هستیم.
حالا [حضرت] حرکت میکند، روایت داریم: چند هزار قلمدان طلا حاضر شد؛ [گفتند:] آقاجان! چیزی که از دو لب جدّ مبارکت شنیدی، [برای ما] بگو! گفت: «لا إله إلّا الله حصنی فمن دخل حصنی [أمِن مِن عذابی بشرطها و شروطها و] أنا من شروطها» عزیزان من! میگوید: شرط «لا إله إلّا الله» ما هستیم. اگر شرط و شروط را قبول نداشتهباشی، اصلاً «لا إله إلّا الله» نگفتی؛ پس شروط امام از «لا إله إلّا الله» بالاتر است. حرف بالا رفت! چرا؟ خودش دارد میگوید: بشرطها و شروطها؛ یعنی خدا را که ما نمیتوانیم بشناسیم، خدا چیست که ما بشناسیم؟ اما خدا امرش است، امرش علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) است. (حواستان اینجا [و] آنجا نرود،) خدا امرش علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) است. میگوید: «بشرطها و شروطها [و] أنا من شروطها» عزیز من! تو «لا إله إلّا الله» گفتی، وارد قلعه شدی؛ اما شرط دارد. حالا اگر «لا إله إلّا الله» گفتی، شرطش چیست؟ شرطش اطاعت است. عزیز من! شرطش اطاعت است، اماممان را اطاعت کنیم. من خدمتتان عرض کردم [که] امرشان را باید اطاعت کنیم؛ اگر شما واقع امرشان را اطاعت کردید، تأییدتان میکند. مگر این عبدالعظیمحسنی نیست که خدمت امامرضا (علیهالسلام) میآید [و] عقایدش را میگوید؟! خیلی سر و ساده صحبت میکند، [میگوید:] یابنرسولالله! آمدم [که] عقایدم را [به شما] بگویم [و] جزء شیعههای شما باشم؛ اگر یکجوری است بگویید! (من بارها میگویم: عزیزان من! اگر من اشتباههایی دارم، [بهمن] بگویید! من نسبت به خودم و شماها، شماها را خیلی والامقام حساب میکنم، والله! [اگر بهمن بگویید،] خوشحال میشوم.) آقا عبدالعظیمحسنی آمده [است و] میگوید: واجبات را بهجا میآورم [و] مُحرّمات [را] ترک [میکنم] یا سیبی یا اناری را از درخت بچینم، [اگر] شما بگویی نصفش حرام است [و] نصفش حلال است، آن نصف حلال را میخورم [و] حرام را نمیخورم. حضرت فرمود: «بشرطها و شروطها [و] أنا من شروطها»، شروط همیناست. باباجانِ من! عزیز من! کجا عبدالعظیمحسنی فقه و اصول خوانده [است]؟! عبدالعظیمحسنی چطور است؟ عزیز من! یکآدم عادی است. من به شما میگویم: عزیز من! یاور امامزمان (عجلاللهفرجه)، منتظر امامزمان (عجلاللهفرجه) یعنی این! این [عبدالعظیمحسنی] رفت امر را اطاعت کرد. حالا بعد از چندینسال که ایشان از این دنیا میرود، فوراً عظماییتش را معلوم کرد؛ میگوید: هر [کسی] که عبدالعظیمحسنی را زیارت کند، کأنّه [یعنی مثل ایناست که] امامحسین (علیهالسلام) را زیارت کرده [است]. آقایی که صحبت کردی! به فدایت بشوم، الان جوابت را در این [نوار سخنرانی] میدهم. مگر عبدالعظیمحسنی شهید شده [است]؟! فدایت بشوم، مگر عبدالعظیمحسنی شهید شده [است]؟! چرا میگوید زیارتش عین [زیارت] امامحسین (علیهالسلام) است؟! ما از این حرفها سر درنمیکنیم، مگر [اینکه] ایمان داشتهباشیم! مگر متقی باشیم! با چشم یقین، با دل یقین، با قلب سالم، این حرفها را بفهمیم. ببین چه میگوید؟! یکآدم عادی [را] میگوید مثل امامحسین (علیهالسلام) است. چرا باور نمیکنیم [که] آنها بالاتر هستند؟! عزیز من! فدایت بشوم، چرا؟! این [عبدالعظیم] به امامش یقین دارد، امر امامش را اطاعت میکند. بیاید ما هم یقین بهوجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) داشتهباشیم. حالا اگر میگوید عبدالعظیمحسنی زیارتش مطابق [زیارت] آقا امامحسین (علیهالسلام) است، این ولایتش مهم است، ولایتش مهم است، بهواسطه ولایت به اینجا رسیدهاست، نه بهواسطه عبادت. یکی از اهلعلم یکوقت اینجا تشریف میآوردند، گفت: فرمایش شما ایناست که خب، جوانان هم خیلی عبادت نمیکنند. گفتم: باباجانِ من! عزیزجان من! من گفتم عبادت بکن [اما] اتصال به ولایت باشد، عبادتی که اتصال به ولایت نباشد که روح ندارد؛ گفت: درستاست، فوراً تصدیق کرد. خدا همه پدرانش را بیامرزد! پس چه میگوید؟ این ولایت عبدالعظیمحسنی اینقدر رشد کرده [است که یقین دارد]. عزیز من! ببین من چه دارم میگویم؟! شما باید [در] ولایت، یقینتان رشد کند.
عزیز من! قربانتان بروم، بیایید حرف بشنوید! تو اگر نمیدانم پای کوه دماوند رفتی، بهفکر باش [که] آنجا نجوا کنی. خدا میداند [که] من دعا کردم [و] گفتم: خدایا! [اینها را] اتصال کن! عبدالعظیمحسنی اتصال است. قربانتان بروم، همیشه دعا کنیم [که] اتصال ما قطع نشود، مگر امامصادق (علیهالسلام) نمیگوید؟! [از او سؤال میشود: آیا]] مؤمن گناه میکند؟ میگوید: اتصالش قطع است. اتصال، [وقتی میگویم] گناه، توی یک حرفهایی نروید؛ شما اگر حرف بیخود هم بزنی، والله! بالله! تالله! اتصالت قطع است، چرا؟! به این دلیل [که] یکروایت داریم: طیور، یعنی طیورها هستند که [آنها را با تیر] میزنند، روایت داریم [که] از ذکر خدا غافل میشوند [که] تیر میخورند، اگر طیور از ذکر خدا غافل نشود، تیر رد میشود؛ پس تو هم از ذکر خدا که چیز شدی؛ [یعنی] غافل شدی، ولایتت قطع است. چرا فکر نمیکنیم؟! چرا ما اندیشه نداریم؟! تا میگویی چه؟ [میگویی] اتصال [قطع است،] خیالش میرود [که] نستجیر بالله زنا کند، نه بابا! گناه، گناه است. اگر تو اتصال باشی، اصلاً اتصال هستی. اگر تو اتصال باشی، اتصال به نور هستی، اتصال [به] جسم نمیشوی. من اتصال به جسم میشوم که حرف بیخود میزنم. من به کلّ اینمردم میگویم، هم به زن میگویم [و] هم به مرد میگویم: ای خانمهای عزیز! بیایید اتصالتان را قطع نکنید، اتصال به زهرا (علیهاالسلام) باشید، عزیز من! اگر تو اتصال به زهرا (علیهاالسلام) باشی، کُر هستی، تو کُرِ ولایت هستی، چرا اتصالت را قطع میکنی؟! ای عزیز من! بیا اتصال به امامرضا (علیهالسلام) باش! بیا «لا إله إلّا الله حصنی فمن دخل حصنی» شروط را قبولکن! ای خانمعزیز! به تو هم میگویم، اصلاً من دارم میگویم [که] ما کفران اسم [ائمه (علیهمالسلام) را] میکنیم! ما خیلی کفران داریم! کفران پروندهمان [را] هم میکنیم! پسفردا تو پروندهات اینجا آمد، بابا! این حرفها هست! بهدینم هست! به عصمت زهرا (علیهاالسلام) این حرفها هست! ما خیلی بیتفاوت شدیم. روایت داریم: یکنفر خیار فروش بود، (من نمیدانم، حالا گویا حاجشیخعباس اینرا نقل میکند، من خیلی چیز نیستم؛ اما یقین میدانم. گفت:) همینطور دارد میگوید خیار! خیار! در ماوراء هم دیدند [که] میگوید خیار! خیار! این حرفها که میزنی، فردا پروندهات [را] دستت میدهد، آخر ما با این پرونده چهکار بکنیم؟ چهکسی چه [کار] کرد؟ چهکسی اینکار [را] کرد؟ چهکسی اینطوری شد؟ اینجا اینجوری رفت! خاله اینجوری رفت! بالا اینجوری رفت! این [پرونده] را دست من میدهد. محمّد کجا رفت؟ ابوالفضل کجا رفت؟ علی کجا رفت؟ زنش چه [کار] کرد؟ بچهاش چه [کار] کرد؟ این پرونده بدبخت من دستم [است]، بابا! یکدانه «لا إله إلّا الله» بگو! رستگار میشوی. در این پروندهات، یکدانه «علی» بگو، یک «سبحانالله» بگو! مگر این سلیمان نیست که آمده و [آن دهقان] میگوید که آیا من بندهام، تو [هم] بنده [هستی]؟! [سلیمان که روی قالیچهاش در آسمان بود] میآید، نزول میکند؛ [یعنی پایین میآید و] میگوید: [اگر] یک «سبحانالله [و الحمد لله و لا إله إلّا الله و اللهأکبر]» بگویی، از این عظمتِ من بالاتر است! «سبحانالله» یعنی خدا از هر عیبی منزّه است.
حالا آقا امامرضا (علیهالسلام) حرکت کرد، اینها همه شهر به شهر [امام را] احترام میکنند. (آن آدمی که میگوید ما باید [حکومت را] دست بگیریم، جوابش را میدهم.) حالا [مأمون «خدا لعنتش کند»] اعیان و اشراف و همه را جمع کرده [است]، میگوید: یابنرسولالله! من میخواهم خلافت را به شما بدهم، میگوید: اگر خدا به تو داده [است] که حق نداری [آنرا بهمن] بدهی؛ اگر تو غاصبی و خودت [آنرا] برداشتی؛ زمین بگذار! عزیز من! اگر همه اینمردم [حکومت را] زمین میگذاشتند، امامزمان (عجلاللهفرجه) [آنرا] برمیداشت [و] به اهلش میداد؛ [آنوقت] تماممان رستگار بودیم. چرا [حکومت را] زمین نمیگذاری؟! قشنگ است [آنکه] امامرضا (علیهالسلام) حرف زد [و] گفت: اگر خدا به تو داده که بهمن نمیتوانی بدهی، اگر به تو نداده، [آنرا] زمین بگذار! مگر وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) نبود [که] آمد نایب معلوم کرد؟! مگر شلمغانی نبود؟! مقامی داشت؛ [اما امام] او را کنار گذاشت [و] این بقّال [و] دورهگرد را [به عنوان نایب خود] آورد؛ مردم چه گفتند؟ [گفت:] باباجانِ من! من هفتاد سال درس خواندم که زیر بار بقّال نمیروم! که زیر بار دورهگرد نمیروم! وای بر ما! وای بر دل امیدوار ما! به کجا امیدواریم؟! کجا امر را اطاعت میکنیم؟! من به فدای امامرضا (علیهالسلام) بشوم! حالا [مأمون به او] گفت: بیا ولیعهدی را قبولکن! گفت: [قبول] نمیکنم، [مأمون] تهدید کرد [و گفت: تو را میکشم]! حالا منافق ببین دارد چه [کار] میکند؟! دارد ننگ پدرش را طی میکند؛ [یعنی میخواهد بردارد،] میگوید؛ یعنی من امامکُش نیستم، من خوب هستم، دارد خودش را چیز میکند [بهاصطلاح تبرئه میکند؛ امامرضا (علیهالسلام)] گفت: قبول میکنم؛ اما من نه کسی را نصب میکنم [و] نه کنار میگذارم؛ اینجوری [مأمون] گفت: باشد [و] قبول کرد. [مأمون] سکّه بهنام علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) [زد]. ای عزیزان! وقتی سکّه زد، تمام اولادهایش پا [یعنی بلند] شدند [و] از مدینه راه شدند [که] یککاری به آنها بدهد [و] افتخار میکردند. این بیبی دو عالم [حضرتمعصومه (علیهاالسلام)] همراه شد [که] بیاید برادرش را ببیند، [در شهر] ساوه مریض شد. او را در میدان میر آوردند، میدان میر؛ یعنی حضرت آنجا از دنیا رفت، چهکنم؟! چهکار کنم؟! خدا میداند میسوزم! اینجا قم عُشّ [یعنی آشیانه] آلمحمّد بوده [است]، روایت داریم: آنموقع چند هزار محدّث بوده، آخر اینجا جای قم است. ای محدّثها! ای آقایان! مبادا ایشان را، فوت ایشان را بنویسید! دنیا رفتنش را بنویسید! آمدهاند یک عدهای [که] مقصد داشتند، آمدند فوت ایشان را معلوم کردند [که] به مقصدشان برسند. هیچکدام [از] علماء مانند آقای نجفی نمیدانست، تمام این امامزادههای ایران را میداند؛ آقای تولیت آنموقع یکمیلیون [پول] گذاشت [و] داد، تا لندن هم رفتند، [اما] نجُستند؛ [یعنی تاریخ فوت حضرتمعصومه (علیهاالسلام) را پیدا نکردند؛] چونکه ایشان هم باید مانند، مانند مادرش زهرا (علیهاالسلام) [که] باید قبرش مخفی [باشد]، این [حضرتمعصومه] هم بنا بود [که تاریخ فوتش] مخفی باشد، حالا اینها درستاست. من چه دارم میگویم؟! بیشتر از این نمیتوانم بشکافم! چرا؟ اگر ایشان، یکقدری کم من گذاشته میشود.
حالا بالأخره [مأمون] آقا امامرضا (علیهالسلام) را زهر داد، حالا ببین منافق چهکار میکند؟! بعضیها میگویند: آقا امامرضا (علیهالسلام) میگوید: من غریبم [و] کسی دیدن من نمیآید و نمیدانم در را ببند! چه داری میگویی؟! امامرضا (علیهالسلام) دید [که] اگر مردم بفهمند که مأمون زهرش داده، [اوضاع] بههم میخورد [و] خیلی خونریزی دارد؛ عین آقا امامحسن (علیهالسلام) که قطام [جُعده] این زن بدجنس آمد [و] گفت: حسنبنعلی! [به کسی] نگو [که] من به تو زهر دادم. آقا امامحسن (علیهالسلام) هم [به کسی] نگفت، امامرضا (علیهالسلام) هم نگفت؛ بهواسطه اینبود که [مملکت] بههم نخورد، کشت و کشتار نشود. حالا ببین امام ایناست! اباصلت میگوید: دیدم جوانی ماهرُو آمد! همینطور پدر پدر میکند، [وقتی] آمد، [امام] پسرش را در آغوش گرفت، امامت را [در ظاهر به او] سپرد. حالا عزیزان من! بالأخره آقا امامرضا (علیهالسلام) را حرکت دادند، حالا ببین مأمون چهکار میکند؟ پابرهنه شده! گِل [به سرش] زده [است]! همینطور یابنعمّ یابنعمّ میکند! میگوید: میترسم [که] مردم بهمن تهمت بزنند، ببین منافق ایناست که امامصادق (علیهالسلام) فرمود: بنیعباس بیشتر، ما را اذیت کردند تا بنیامیّه! حالا یکهفته سر قبر آقا امامرضا (علیهالسلام) آمده [و] مینشیند؛ تا اینکه [به او] گفتند مملکت دارد بههم میخورد، پا [یعنی بلند] شد [و] آمد؛ منافق هر کاری [که] بکند، به نفع خودش میکند، بهاصطلاح خودش؛ اما رسوایی دارد؛ آنروز روی این حرفها پرده کشیدی، امروز فاش میشود! ای جنایتکارهای عالم! ولایت، جنایت را فاش میکند! ولایت، جنایت را فاش میکند.