گریه ولایت: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'باباجانمن' به 'باباجانِ من') |
جز (جایگزینی متن - ' کوس ' به ' کورس ') |
||
سطر ۵۲: | سطر ۵۲: | ||
این سوره حضرتیوسف، خیلی عبرتانگیز است، اما اگر ما در ماورای این خرد بشویم، یعنی ببینیم که این آیات قرآن چطور شدند، اینها اینجور شدند ما نشویم. آنکه پسر پیغمبرش را اینجور میکند، تو که پسر یا مشهدی هستی یا آقا علی هستی، نمیدانم شیخ علی هستی و چه هستی، پسر پیغمبر نیستی. چرا اینجور میکنی؟ خدا پسرخاله هیچکس نیست، فقط کسیکه امتحان ندارد دوازدهامام، چهاردهمعصوم هستند، آنها خودشان امتحانند. تمام بشر باید امتحان بشود، وقتی از امتحان درآمد، مدال به او میدهند، تمام بشر. آنها جزء بشر نیستند، آنها جزء نور خدا هستند، بشر خلقت است. خلقت توان درستکردن ندارد عزیز من، خودش ناقص است، من یک مثل سر و ساده بزنم، یک کوزهای که شکسته این آب نگه نمیدارد، تو مدام آب در آن بکن. کل خلقت والله، بالله، ناقص است؛ فقط بشر را گول میزند. آن میگوید چند وقت میآیم اینجا را درست میکنم، اینجور میکنم، آنجور میکنم، میبینی نشد؛ یعنی نباید بشود، چونکه خلق خودش ناقص است. | این سوره حضرتیوسف، خیلی عبرتانگیز است، اما اگر ما در ماورای این خرد بشویم، یعنی ببینیم که این آیات قرآن چطور شدند، اینها اینجور شدند ما نشویم. آنکه پسر پیغمبرش را اینجور میکند، تو که پسر یا مشهدی هستی یا آقا علی هستی، نمیدانم شیخ علی هستی و چه هستی، پسر پیغمبر نیستی. چرا اینجور میکنی؟ خدا پسرخاله هیچکس نیست، فقط کسیکه امتحان ندارد دوازدهامام، چهاردهمعصوم هستند، آنها خودشان امتحانند. تمام بشر باید امتحان بشود، وقتی از امتحان درآمد، مدال به او میدهند، تمام بشر. آنها جزء بشر نیستند، آنها جزء نور خدا هستند، بشر خلقت است. خلقت توان درستکردن ندارد عزیز من، خودش ناقص است، من یک مثل سر و ساده بزنم، یک کوزهای که شکسته این آب نگه نمیدارد، تو مدام آب در آن بکن. کل خلقت والله، بالله، ناقص است؛ فقط بشر را گول میزند. آن میگوید چند وقت میآیم اینجا را درست میکنم، اینجور میکنم، آنجور میکنم، میبینی نشد؛ یعنی نباید بشود، چونکه خلق خودش ناقص است. | ||
− | حالا اینرا من به شما بگویم، تمام انبیاء بهغیر از پیغمبر آخرالزمان جزء خلقند، اگر اینرا فهمیدی همهجا نمیروی، عزیز من، هرجایی نمیشوی. یکقدری تامل میکنی، فکر میکنی. تمام انبیاء جزء خلقند. اگر نیست آقایانی که با قرآن مطلع هستند، من را مطلع کنند. «یا لطیف ارحم عبدک الضعیف»، من هم ضعیفم و هم ذلیلم. من را آگاهی بدهید. حالا مگر حضرتیعقوب پیغمبر نیست؟ چرا، ببین چهکار میکند، یک کنیز خریدهاست ایشان یک بچه دارد. آن زمانیکه حضرتیعقوب حیات داشتند بردهفروشی صحیح بود، میفروختند و برده را میخریدند تا حتی داریم امامسجّاد اول ماهمبارک یکقدری از اینها را میخرید، بعد از ماه اینها را آزاد میکرد. میگفت {{توضیح|ببین دارد حالی ما میکند}} من شما را آزاد میکنم، دعا بفرمایید خدای تبارک و تعالی من را از آتش آزاد کند. روایت اینرا داریم، به تو دارد میگوید عزیز من، موی حضرت نمیسوزد. مگر نگفتم هفتتا مو آوردند خدمت امام موسیبنجعفر، در زمان هارون لعنةالله بود. گفت این موهای جدت است، هارون آورد خدمت موسیبنجعفر گفت این بهمن عطا کرده گفته موهای جدت است. گفت آتش بیاورید، آتش آوردند پنج تایش نسوخت، دو تایش سوخت، گفت آن موهای جدم نبود. من روایت را صحیح دارم رد میکنم که امامسجّاد برای خودش نگفتهاست برای ما گفتهاست. آنوقت حضرت فرمود این دوتا موهای جدم نبود، درستاست؟ گفت من این دوتا را انداختم رویش عددش زیاد شود، پس مویش نمیسوزد، چرا اینرا میگوید؟ دارد حالی تو میکند عزیز من، فدایت بشوم. حالا این بردهفروشی صحیح بوده، حالا این یک کنیز خرید با بچهاش، بچه یکقدریکه رشد کرد، خب، حالا اینها که بهاصطلاح میخرند یا کنیز یا غلام، این یکقدری رشد کرد این بچه را آمدند خریدند. تا بچه را فروخت از این مادر دور شد، مادر یکدفعه دلش سوخت. گفت خدا من که آمدم در پناه پیغمبرت حفظ باشم، بچه من را جدا کرد. یااماه، بچهاش را جدا میکنم، ببین خدا ایناست، عدالت خدا ایناست. زن را با پیغمبر فرق نمیگذارد، چرا اینقدر مردم را فرق میگذارید؟ چرا تملق میگویید؟ ببین ولایتِ چهکسی صحیحتر است، گفت بچهاش را جدا میکنم. ببین من دارم میگویم اینکار خلاف نبود، اگر ذهن ناقصتان جایی میرود، خلاف نکردهاست. والله، بهدینم قسم، اگر من بودم اینکار را نمیکردم. من یکی از این همسایههایمان یک یاکریم بود اینجا، با این تفنگها زد بالش شکست، خدا میداند من چه به سرم آمد. اگر یکمیلیارد داشتم میدادم، بال اینرا درست میکردم، این برود با جفتش بپرد. آتش گرفتم، پابرهنه دویدم در کوچه، اینرا خواستم، پدرش را خواستم، برادرش را خواستم، اینها را خواستم. اصلاً دیگر این طفلک مطلقاً اینکار را نکرد. چرا؟ ولایت وقتی در تو نفوذ کرد یکذره ناراحتیِ حیوان را نمیتوانی ببینی، چرا ظلم میکنی؟ چرا یک مالی را چنگ میزنی؟ تو ولایت در قلبت نیست، ولایتت مصنوعی است. مگر این علی {{علیه}} نیست که آمده در مسجد کوفه؟ داد میکشد، میگوید مسلمان از این غصه بمیرد جا دارد. علی چه شده؟ در پناه اسلام از پای یک بچه یهودی خلخال کشیدهاند. یکذره پای این بچه خراشیده شدهبود. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را گفت تا چند وقت ایشان نمازهای نافلهاش را نشسته میخواند. اینچه دلی است تو داری؟ اینچه دلی است من دارم؟ مگر ولایت شوخی است که اینهمه ما | + | حالا اینرا من به شما بگویم، تمام انبیاء بهغیر از پیغمبر آخرالزمان جزء خلقند، اگر اینرا فهمیدی همهجا نمیروی، عزیز من، هرجایی نمیشوی. یکقدری تامل میکنی، فکر میکنی. تمام انبیاء جزء خلقند. اگر نیست آقایانی که با قرآن مطلع هستند، من را مطلع کنند. «یا لطیف ارحم عبدک الضعیف»، من هم ضعیفم و هم ذلیلم. من را آگاهی بدهید. حالا مگر حضرتیعقوب پیغمبر نیست؟ چرا، ببین چهکار میکند، یک کنیز خریدهاست ایشان یک بچه دارد. آن زمانیکه حضرتیعقوب حیات داشتند بردهفروشی صحیح بود، میفروختند و برده را میخریدند تا حتی داریم امامسجّاد اول ماهمبارک یکقدری از اینها را میخرید، بعد از ماه اینها را آزاد میکرد. میگفت {{توضیح|ببین دارد حالی ما میکند}} من شما را آزاد میکنم، دعا بفرمایید خدای تبارک و تعالی من را از آتش آزاد کند. روایت اینرا داریم، به تو دارد میگوید عزیز من، موی حضرت نمیسوزد. مگر نگفتم هفتتا مو آوردند خدمت امام موسیبنجعفر، در زمان هارون لعنةالله بود. گفت این موهای جدت است، هارون آورد خدمت موسیبنجعفر گفت این بهمن عطا کرده گفته موهای جدت است. گفت آتش بیاورید، آتش آوردند پنج تایش نسوخت، دو تایش سوخت، گفت آن موهای جدم نبود. من روایت را صحیح دارم رد میکنم که امامسجّاد برای خودش نگفتهاست برای ما گفتهاست. آنوقت حضرت فرمود این دوتا موهای جدم نبود، درستاست؟ گفت من این دوتا را انداختم رویش عددش زیاد شود، پس مویش نمیسوزد، چرا اینرا میگوید؟ دارد حالی تو میکند عزیز من، فدایت بشوم. حالا این بردهفروشی صحیح بوده، حالا این یک کنیز خرید با بچهاش، بچه یکقدریکه رشد کرد، خب، حالا اینها که بهاصطلاح میخرند یا کنیز یا غلام، این یکقدری رشد کرد این بچه را آمدند خریدند. تا بچه را فروخت از این مادر دور شد، مادر یکدفعه دلش سوخت. گفت خدا من که آمدم در پناه پیغمبرت حفظ باشم، بچه من را جدا کرد. یااماه، بچهاش را جدا میکنم، ببین خدا ایناست، عدالت خدا ایناست. زن را با پیغمبر فرق نمیگذارد، چرا اینقدر مردم را فرق میگذارید؟ چرا تملق میگویید؟ ببین ولایتِ چهکسی صحیحتر است، گفت بچهاش را جدا میکنم. ببین من دارم میگویم اینکار خلاف نبود، اگر ذهن ناقصتان جایی میرود، خلاف نکردهاست. والله، بهدینم قسم، اگر من بودم اینکار را نمیکردم. من یکی از این همسایههایمان یک یاکریم بود اینجا، با این تفنگها زد بالش شکست، خدا میداند من چه به سرم آمد. اگر یکمیلیارد داشتم میدادم، بال اینرا درست میکردم، این برود با جفتش بپرد. آتش گرفتم، پابرهنه دویدم در کوچه، اینرا خواستم، پدرش را خواستم، برادرش را خواستم، اینها را خواستم. اصلاً دیگر این طفلک مطلقاً اینکار را نکرد. چرا؟ ولایت وقتی در تو نفوذ کرد یکذره ناراحتیِ حیوان را نمیتوانی ببینی، چرا ظلم میکنی؟ چرا یک مالی را چنگ میزنی؟ تو ولایت در قلبت نیست، ولایتت مصنوعی است. مگر این علی {{علیه}} نیست که آمده در مسجد کوفه؟ داد میکشد، میگوید مسلمان از این غصه بمیرد جا دارد. علی چه شده؟ در پناه اسلام از پای یک بچه یهودی خلخال کشیدهاند. یکذره پای این بچه خراشیده شدهبود. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را گفت تا چند وقت ایشان نمازهای نافلهاش را نشسته میخواند. اینچه دلی است تو داری؟ اینچه دلی است من دارم؟ مگر ولایت شوخی است که اینهمه ما کورس ولایت میزنیم؟ ما در عمل رفوزهایم. |
من بهدینم قسم نمیخواهم خودم را افشاء کنم، من در تمام مدت عمرم در این عمرم که گذشته نگاه میکنم، پرونده دارم، دو شب بهمن بد گذشت. یکشب سهسال بود برف نمیآمد، برف آمد ایشان بهمن گفت آن همسایه چهار پنجتا بچه دارد. رفتم دیدم یک والور روشن کرده دور ایناست. اگر خوابم برد، خواب بهمن حرام باشد، تا صبح ناراحت بودم و در حیاط گشتم و در اتاق گشتم، مدام میغلتیدم، مگر خوابم برد؟ صبح رفتم زغال خریدم، کرسی خریدم، اینها را کردم، خواب دیشب را امشب کردم. بشر باید در ولایت ناراحت باشد اگر یک ظلمی کرد، یک ظلمی را دید. ببین چه دارم به تو میگویم عزیز من، آن ولایت والله در قلبت نیست که بدانی یکنفر وضعش ناجور است، تو راحت باشی. | من بهدینم قسم نمیخواهم خودم را افشاء کنم، من در تمام مدت عمرم در این عمرم که گذشته نگاه میکنم، پرونده دارم، دو شب بهمن بد گذشت. یکشب سهسال بود برف نمیآمد، برف آمد ایشان بهمن گفت آن همسایه چهار پنجتا بچه دارد. رفتم دیدم یک والور روشن کرده دور ایناست. اگر خوابم برد، خواب بهمن حرام باشد، تا صبح ناراحت بودم و در حیاط گشتم و در اتاق گشتم، مدام میغلتیدم، مگر خوابم برد؟ صبح رفتم زغال خریدم، کرسی خریدم، اینها را کردم، خواب دیشب را امشب کردم. بشر باید در ولایت ناراحت باشد اگر یک ظلمی کرد، یک ظلمی را دید. ببین چه دارم به تو میگویم عزیز من، آن ولایت والله در قلبت نیست که بدانی یکنفر وضعش ناجور است، تو راحت باشی. |
نسخهٔ کنونی تا ۶ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۲۹
گریه ولایت | |
کد: | 10167 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1377-12-20 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 23 ذیقعده |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید، الرسولالمکرم، ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولادالحسین و اهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، همینطور که این انگشت هر بشری یکجور است، خیال و فکرش هم یکجور است. بشر، این یک آزمایشی است، حالی شما دارد میکند که تمام کارهای خلقت آموزش است، تمام کارهای خدا آموزش است، میخواهد بشر بیدار شود، چونکه بشر مخیر است. خدای تبارک و تعالی در هر کاری هشدار میدهد. تمام این آیات قرآنی که نازلشده هشدار از برای بشر است؛ چونکه بشر میتواند دست به ماوراء بزند. خدا اگر میگوید «احسنالخالقین»، مگر این بشر، مگر این «احسنالخالقین» که احسنت به خودش میگوید، مگر یککار کوچکی است که احسنت میگوید؟ رفقایعزیز، آیا رفتید در این فکر که خدا به خودش میگوید «احسنالخالقین»؟ احسنت به خالق تو. من دید ولایتم ایناست که اگر احسنت میگوید به علی میگوید. امیرالمؤمنین گل آدم را سرشت، احسنت میگوید. احسنت به ولایت میگوید نه بهمن و تو. من گفتم در جای دیگر، امیرالمؤمنین گِل آدم را سرشت، خدا جان داد. من عقیده ولایتیام ایناست. رفقایعزیز، ما نباید سیاسی باشیم، ما باید فکری باشیم. سیاستمدار همیشه در فکر خودش است، در فکر مناش است، ما باید فکری باشیم. سیاست امضاء نشده، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، ببین چه میگویم. نان نخور و سیگار نکش، نوار را گوش بده، تو را بهحق علی قسمت میدهم با فکر گوش کن. ما داریم چه میگوییم؟ مگر «احسنالخالقین» شوخی است؟ خدا به خودش میگوید احسنت، گل آدم ابوالبشر را ولایت سرشتهاست.
حالا اگر میگویم سیاستمدار نباش، سیاستمدارها اینها تایید نشدهاند. از امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام)، یعسوبالدین، جانشین رسولالله، سؤال میکنند معاویه سیاست دارد؟ میگوید شیطنت دارد، یعنی سیاست که معاویه دارد شیطنت است. اما حالا ببین چه میگوید، میگوید نیمساعت فکر بهتر از هفتاد سال عبادت است. فکر تایید شده، سیاست تایید نشده. من جزء سیاسیون نیستم، سیاست عقلم نمیرسد؛ اما جزء فکرم، من فکر میکنم. فکر، چه فکری است؟ فکر ماوراست. آقا فکر بکن ببین پدرت کجا رفت، برادرت کجا رفت، این مراجع کجا رفتند، همه مردند.
فدایتان بشوم، قربانتان بروم بیایید حرف بشنوید، بیایید از اهلدنیا جدا شوید، والله، تا جدا نشوید ما این حرفها را متوجه نمیشویم. چرا میگوید نیمساعت فکر بهتر از هفتاد سال عبادت است؟ مگر اینشخص نیامد خدمت پیغمبر، یا رسولالله مرا نصیحت کن، کم بهمن بگو، گفت «فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره، و من یعمل مثقال ذرة شراً یره»، [گفت:] یا محمد، برایم بس است. حضرت فرمود دلش مملو ایمان شد، به دو کلام حرف، آن جنبهمغناطیسی ولایت به این مرد اثر کرد، گفت دعایش مستجاب است، نفرینش هم گیراست. والله، بالله، عقیده ولایتیام است که تا دنیا را از دلتان بیرون نکنید، جنبهمغناطیسی ولایت در قلب شما آن اثری که باید داشتهباشد ندارد. بیایید دنیا را از دلتان بیرون کنید.
جوانانعزیز، فدایتان بشوم، قربانتان بروم، اما من بگویم، من شما را گمراه نکنم، کار باید بکنید، درس باید بخوانید قربانتان بروم، خدا از آدم بیکار بدش میآید، پیغمبر بدش میآید. اگر میگویم دنیا را از دلتان بیرون کنید، دنیایی که خدا تایید نکرده، دنیایی که قرآن تایید نکرده، دنیایی که ولایت تایید نکرده. تمام این چیزهایی که به فقرا میرسد چهکسی کرده؟ تو فعالیت کردی، تو کار کردی. بشر باید کار کند؛ اما در کارش همیشه بهفکر باشد، خدشه به ولایت نخورد، خدشه به ولایت خودش نخورد عزیزان من.
ما چند تا چیز داریم اینها توام بههم است، اولیاش خداست، بعد قرآن است، بعد ولایت است، بعد شیعه است، اینها توام بههم است. چرا پیغمبر میگوید من شجره توحیدم، اما علی (علیهالسلام) ساقهاش است؟ من یکدفعه اینرا خدمتتان گفتهام؛ اما میخواهم کاملش را بگویم. اما قرآن میوه این درخت است، شیعههای ما برگ هستند، این برگ، میوه را نگه میدارد. شما ببین یک انجیرگونه یک برگ است میوهاش اینجاست، این میوه را حفظ میکند. اما داریم، بهقول من، درست نمیتوانم بگویم، انجیر از برگ به این میوه میرسد. من خدا میداند یکدانه برگ برمیداشتم در بیابان، یکدفعه بسکه فکر میکردم میدیدم الان نزدیک غروب شده، چرا فکر نمیکنید؟ میروید در بیابان، چهکار میکنید؟ خدا یک شاهلوله اینجا گذاشته یک لولهکشی کرده، چهکسی لولهکشی کرده؟ تمام این لولهکشیها را کرده این میوه حفظ باشد. یکی از رفقایعزیز من عالم است، خیلی پیشرفته است، گفت من در کافی این روایت را دیدهام؛ اما حالا این برگ این میوه را حفظ میکند؟ گفتم آن عبا پیغمبر را حفظ کرد ارزش دارد؟ نه، آن ارزش برگ مال آنوقتی است که از ولایت جدا نشده.
اما همه این حرفها ایناست که میخواستم بگویم، تکمیل به شما بگویم، ایناست، حالا این میوه را چهکسی میخورد؟ آنکسی که توحیدش درستاست، «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»، آن تسلیم پیغمبر بشود، وقتیکه تسلیم پیغمبر شد، حالا باید تسلیم علی (علیهالسلام) بشود، تسلیم چهکسی شود؟ ولایت، حالا وقتی تسلیم شد، مگر نیامد «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی»، گفت نعمتی، من نعمت را به شما تمام کردم، حالا عزیزان من، والله، اهلتسنن از این میوه نخواهند خورد، بیایید مبادا ما مشابه اهلتسنن بشویم که به ما هم از این میوه ندهد. از این میوه چهکسی میخورد؟ کسیکه «بشرطها و شروطها، انا من شروطها»، شروط را قبول داشتهباشد: امامرضا. اشارهای بکنم موقع زیارتشان است، «انا من شروطها»، شرط این میوه خوردن ایناست که ولایت تو کامل باشد، آنوقت از آن میوه میخوری، نه اینکه بگویی «حسبنا کتابالله»، کتاب خدا ما را بس است، آنها را قبول نداشتهباشد. من گفتم توحید با ولایت با قرآن وصل بههم است، شیعهها هم وصل به ایناست، این برگش است، والله بالله نمیخورد. حالا من یکروایت به شما میگویم که عزیزان من قبول کنید، فدایتان بشوم. خدا میداند من چقدر ناراحتم، دلم میخواهد تمام اینها را شما بهطور تکمیل با من انتقاد کنید، بالاتر بگویید، من که نیامدم برای شما صحبت کنم. من چهکسی هستم آخر؟ حالا ببین چطور میوه را نمیخورد. الان روایت میگذارم رویش، نگویند ایشان بیروایت حرف میزند. والله، اینها عناد دارند، به خدا، بهدینم قسم اینها که این حرفها را میزنند، یا بیسواد یا یکچیزهایی میگویند به عقوبت گرفتار میشوند، چونکه وجدان ندارند.
خدا رحمت کند حاجشیخعباس را فرمود یکنفر است میبینی که تقوا دارد، چنین است، چنان است، اما پول ندارد، (به طلبهها گفت) شما میروید حرفهای آن یکی که پول دارد را میزنید، گفت شما بیوجدانید. ای بیوجدان که تو یکوقت یک حرفهایی میزنی، ببین حرف، کجایش عیب دارد. آخر، تو با مدرک حرف بزن، حالا تو خودت نمیدانم چهکسی هستی آخر؟
حالا ببین من به شما چه میگویم، آدم ابوالبشر یک ترکاولی کرد، از بهشت بیرونش کردند، دیگر نمیتواند میوههای بهشتی را بخورد. برو بیرون چرا ترکاولی کردی؟ بهدینم قسم یک خدشهای از ولایت کسری داشت. سیلی به تو میزند، آرام بگیر، ولایت سیلی به تو میزند. از میوه نخورد، حالا من بدبخت اینهمه گناه میکنم، میخواهم از این میوه درخت هم بخورم؟ این میوه بهتوسط ساق میوه شده، اگر ساق درخت نباشد، من چه بگویم، تند میشود والله اگرنه میگفتم، آنوقت میگویند این قرآن را هم قبول ندارد. چهکار کنم؟ من فشرده با شما صحبت میکنم. این ساق درخت باید آببخورد، اگر ساق نباشد نه میوه هست، نه درخت وجود دارد، عزیز من، ساق درخت، ولایت است. آن قرآنی که میبینی به پیغمبر نازل کرده از برای سفارش ولایت است، عزیزان من، از برای ایناست که شما به کمال برسید، یعنی قرآن را بشناسید بهتوسط علی (علیهالسلام): «انا مدینةالعلم، علی بابها». مرتیکه، چرا میگویی نمیدانم «حسبنا کتابالله»؟ هرچیزی را بشر بهدست آورده یکجوری استفاده کج میکند، بد میکند. بشر باید تسلیم باشد.
دوباره تکرار میکنم، در تمام این خلقت آدم ابوالبشر بوده، حالا یک ترکاولی میکند میگوید برو. دیگر از میوههای درخت نمیخورد، از میوههای بهشت نمیخورد. عزیز من، میوه قرآن است؛ اما اصل ساق درخت است، اصل ولایت است. قرآن کلام خداست. اگر دارید بهمن بگویید، من نمیگویم نیست، من هیچچیزی را نمیگویم هست، من نفهمیدم، من ندیدم، من کورم، من عاجزم، شاید باشد؛ اما معلوم هم نیست باشد. خدا میفرماید ولایت، مقصد من است، نمیگوید قرآن مقصد من است. یک کجدهنی یک گل و گوشهای نگوید این قرآن را میخواهد پایین بیاورد، تو پایینی که نمیفهمی، تو پایینی که نمیفهمی من چه میگویم، حرف مال خودم نیست که من میزنم. قرآن، سفارش ولایت است تا حتی قرآن سفارش شیعههاست. چرا سفارش شیعه است؟ شیعه ولایتش را حفظ کرده، شیعه اتصال به ولایت شده، خدا که این حرفها را ندارد. چرا حمایت از سلمان کرد؟ عزیزان من، شما خیلی ارزش دارید. والله، بالله اگر شما (این حرف باز عصاره دارد) اگر شما از میوه خوردید، عصاره تمام خون تو میشود. مگر من جای دیگر نگفتم؟ چرا متوجه نیستیم؟ چرا در فکر نمیرویم؟ چرا اندیشهمان کم است؟
همسایه ما بود، گفت من یک بزغاله داشتم، این بندهخدا یک بنایی داشت. بزغاله را جا کردهبود یادش نبود، این داشت کاری میکرد، یکقدری گازوییل بود، این تشنگی به آن اثر کردهبود، رفت خورد. گفت تا رفتیم قصاب بیاوریم تمام گوشت این بوی گازوییل میداد. ولایت اینجور است عزیز من، در تمام گلولههای خونت اگر از این میوه بخوری اثر دارد. اگر اثر ولایت در قلب ما باشد، والله گناه نخواهیم کرد، چونکه در تمام عصاره خون تو ولایت است. چرا ما متوجه نیستیم یا کم هستیم؟
قرآنمجید آمده ما را چه کند؟ هشدار به ما میدهد، ما باید هشدار بدانیم. گفت هرچند غافل از آن شاه نباشی، شاید دم زند آگاه نباشی. چرا میگوید غافل نباش؟ باید هیچجا نگاه نکنی. اصلاً من میخواهم بگویم بهوجود امامزمان، دنیا نامحرم است، اینقدر بهدنیا نگاه نکن. هر روز یکچیزی برایت میآورد، تو هم مدام میزنی آنرا حلال کنی، آنرا درستش کنی. من یادم است یکوقت اگر یکنفر نزول میخورد بچهاش ارزش نداشت، همهچیز به او میگفتند، در خانه این نمیرفتند، نگاه گنهکار به این میکردند. الان نزول تمام این مملکت ما را گرفته، هیچ چیزمان هم نمیشود. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت زمانی بشود که تمام به این نزول مبتلا شوند. قبح گناه رفته، گناه دیگر قبح ندارد. چرا رفت؟ ما از ولایت کنار رفتیم، وقتی ولایت رفت، دنیا و شیطان میآید جانشینش میشود.
ببین عزیزان من، فدایتان بشوم، حرف من ایناست، این ولایت یک جنبهمغناطیسی دارد، بیایید نزدیک برویم این جنبهمغناطیسی در شما اثر کند. خدا این حرفها را ندارد، یکوقت میبینی به حیوانش هم جنبهمغناطیسی اثر میکند. اگر جنبهمغناطیسی ولایت به حیوان اثر کرد، آقاجان دارد هشدار به تو میدهد، بهمن بدبخت میدهد، میگوید بیا جلو، یک حیوان آمد جلو، جنبهمغناطیسی من [به او اثر کرد]، ببین چطور هشدار داد. چطور هوشیار شد، تو بیا جلو ای اشرفمخلوقات، نرو «بل هم اضل» بشو. تمام آیات قرآن دارد هشدار به بشر میدهد، حیوان هوش دارد؛ اما ما بهاصطلاح خودمان، عقل داریم. اما حضرت فرمود: در آخرالزمان، ما عقل اینها را میگیریم، آن عقل ولایت است، هوش به آنها میدهیم. اما همان هوش هم باز میشود آدم هدایت شود. خدا کارش هدایتکردن است، عزیزان من، بیایید برویم. من گفتم مگر این گرگ نبود، ببین توی این محبت، خلقت، عالم، هرچه میخواهی بگو، نگاه کرد دید الان این رسول خداست، پیغمبر خداست، یقین کرد. آمده میگوید من همسرم نمیزاید دعا کن که این فارغ شود. گفت برو، رفت فارغ شد. ببین چه دارد میگوید، منِ عقلدار اینرا میتوانم بخواهم از پیغمبر؟ ما چه میخواهیم از امامزمان؟ ای بشرِ عقلدار، تو خیال کردی عقل داری، والله عقل نداری. چه میخواهی آخر؟ یکچیزهایی میخواهد که آدم خجالت میکشد. آمدهبود حجر حضرتاسماعیل یکچیزهایی میخواست که، نه یکی نه دو تا! باباجان، عزیزجان من چیزی که فانی میشود آدم از امام نمیخواهد، چیزی که باقی است میخواهد. چیزی که فانی میشود نمیخواهد. اینهمه که امامزمان را نمیبینیم یا حد به گردنمان است، یا اینقدر بیعقلیم که یکچیز مختصر میخواهی، او هم راهت نمیدهد. تو بیا یکچیز با عظمت بخواه ببین چطور راهت میدهد. مگر آنها نبودند که یک شخصی بود، سلطانی بود این وزیرش ناصبی بود. گفت چهکار کنیم که این شیعهها را لکهدار کنیم، رفت همان شیطنت را داشت، یک انار نوشت اینجا ابابکر و عمر و عثمان و آخرش هم علی. این مرتب فشار آورد و فشار آورد، گفت ببین این آیات است. اینها را خواست، گفت یکهفته به ما وقت بدهید. همهاش گریه و زاری بعد خدمت حضرت رسید. گفت چرا گفتی یکهفته، میخواستی بگویی امشب فرداشب، اصلاً گفت چرا گفتی یکهفته؟ تو خودت گفتی یکهفته، یکهفته است دارید گریه و زاری میکنید. ببین کار اهمیت دارد، من حرفم سر ایناست. آره خلاصه گفت این یک قالب درست کردهاست و یکوقت هم من اشاره کردم، گذاشتهاست در بالاخانه، اینرا به آن سلطان بگو نگهش دارد، خودتان بروید، جایش کند بروید آنجا، رفت آنجا. چطوری گفت؟ بابا اگر شما میگویید امامزمان را نمیشود [دید] چطور رسید؟ یکچیز مهمی میخواهد. ما اگر میخواهیم باید یکچیز مهمی بخواهیم. به خودش قسم، اگر گفتم به خودش قسم، به تمام خلقت امامزمان میارزد، اگر چیز حسابی بخواهی، جواب به تو میدهد، ما چهچیز میخواهیم؟ پس ما باید، این زندگی ولایت در دل شما، ایناست عزیز من، حالا گرگ چه میگوید؟ میگوید یا رسولالله شما که دعایت اینجور مستجاب است پس دعا کن گوشت و پوست شیعههایت هم به ما حرام باشد، دعا کرد.
بابا عزیزمن ببین یک حیوان اطاعت میکند، دیگر ندرید. از گرسنگی جان میدهد و یک شیعه را نمیدرد. چرا ما میرویم؟ صد دفعه قرآن گفته، خدا گفته، پیغمبر گفته این ربا حرام است، غش در معامله حرام است، دروغ بگویی [حرام است]، آمده خدمت امامصادق یابن رسولالله ما دروغ گفتیم یکچیزی فروختیم، حضرت میگوید معاملهات حرام نیست یک دروغ گفتی، نمیگوید ملائکه این آسمان، تمام ملائکهها یک بوی گند از دهنت بیرون میزند، تمام ملائکههای آسمان به تو لعنت میکنند، وقتی هم میآیی در صحنهمحشر به پیشانیات نوشته «هذا مشرک». حالا در این مملکت دروغ پیدا میشود؟ والله اگر یکی دروغ نگفت تعجب کنید، نه دروغ گفت، اگر یکی نگفت تعجب کنید. کجا رفتیم اینجا آمدیم؟ آیا ما میتوانیم اینجور از امام از حجتخدا درخواست کنیم؟ باباجانِ من، عزیز جان من، یک حیوان بهفکر شیعههاست، یکقدری فکر کنید. این نوار را وقتی میگذارید دوفعه بگذار، سهدفعه بگذار، یکقدری فکر کن. خدایا ولایت در قلب ما خطور کند، خدایا در قلب ما جایگزین کند. به ولایت قسم، اگر ولایت در قلب ما جایگزین کند، گفتهام یکجا، تمام لذتهای عالم پیش ما ذلت میشود.
حالا ما در گریه صحبت میکردیم که این دوستعزیزم گفت یک اشارهای بکنید. اینبود که گفتیم که تمام خلقت برای امامحسین گریه میکنند. امروز یکی از علما آمد اینجا، این مرد خیلی بهاصطلاح ولایتی است و اینها، سؤال کرد گفت من دیدهام در کافی نوشتهاست، ما فقط برای امامحسین باید گریه کنیم. گفتم روایت هم داریم به همان آقا، گفتم روایت هم داریم؛ وقتی شخصی رفت خدمت امامصادق دید فقط استخوانهای سرش ماندهاست، تمام بدنش را زهر آب کرد. بنا کرد گریهکردن، گفت برای چه گریه میکنی؟ گفت برای شما، گفت ای شخص (ایناست که میگویم آدم باید راضی باشد، امام ما دستور فرموده است) گفت: اگر تمام جان یک شیعه را مقراض کنند به خیرش است، اگر سلطنت روی زمین هم به او بدهند به خیرش است؛ اما ای شخص گریه کن برای جدم حسین. من پسرم الان هست، شیر هست، آب هست، گفت گریه کن برای حسین. گفتم این حرف هست؛ اما آقای بزرگوار ببین من چه به تو میگویم، ما یک گریهای داریم آنها درستاست مال امامحسین است، امامحسین سفینه نجات است. تمام خلقت برای حسین گریه میکند؛ یعنی آسمان، لوح، قلم، گفتیم در یکجا تا حتی جهنم. سؤال شد، سؤال کرد یکی از علما، جهنم که در غضب خداست، چرا گریه میکند؟ گفتم که آنهم هماهنگی میکند، روی هماهنگیاش گریه میکند. اینها جواب دادند. حالا حرف ما سر ایناست، بعد به این آقا گفتم یک گریهای داریم گریه ذوق است، یک گریههایی است گریه بیاختیاری است، شما الان چشمت میافتد به قبر علیبن موسیالرضا یکدفعه گریه میکند، این گریه ذوق است. چشمت میافتد به قبر آقا امامحسین گریه ذوق است. آقایت، پسرت میخواهد برود مکه یکمرتبه گریه میکنی، این گریه ذوق است. این گریهها تکذیب نشده، اما اگر میگوید که گریه کن برای امامحسین؛ یعنی دارد به شما دستور میدهد امامحسین سفینه نجات است. امامحسین یکجوری است که شما وقتی حساب میکنی میبینی که تمام اینها نور الواحدند؛ اما خدا هرکسی را یک حسابی رویش میکند. اینها همهشان نور الواحدند، همهشان یکی هستند، همهشان از نور خدا بهوجود آمدهاند، اینها گفتم جزء خلقت نیستند. عزیزان من، اینها را نیاورید در خلقت، اگر بیاورید در خلقت، خودتان هم گمراه میشوید. خلقت گنهکار است. آقا، نمیفهمیم، والله، بهدینم، نمیفهمیم، ما اینها را میآوریم در خلقت. خلقت که گنهکار است، آیا دوازدهامام، چهاردهمعصوم گنهکارند؟ ای نادان، چرا اینها را میآوری در خلقت؟ آخر، تو که عقل نداری میگویی با عقل خودمان.
حالا ببین من به تو چه میگویم، یکچیزهایی است خدای تبارک و تعالی تمام اینها عظمی هستند اما خدا هم عظمائیت میدهد. اینها همهشان آیت عظمی هستند، اما خدا چهکار میکند؟ من روایت میگذارم رویش عزیزان من، فدایتان بشوم، حالا امامهادی مریض شده، یک حاجب میگیرد میگوید برو زیر قبه آقا امامحسین بهمن دعا کن، من شفا بگیرم. تمام اینکارها والله بالله دارد ما را راهنمایی میکند. مگر دعای امام مستجاب نیست؟ امام به یک خلقت دعا میکند مستجاب است، چرا میگوید برو؟ حالا آن حاجب میگوید ولی خدا تویی، ای امامهادی، نفسها که همه عالم میکشند در قدرت توست، آنچه که فلجی و مریض است اینها همه را تو شفا میدهی، اینچه مبنایی دارد؟ میگوید جدم رسولالله گفت برو زیر قبه امامحسین. ببین این یعنیچه؟ یعنی ای بشر، بیا «انالله و ملائکته یصلون علی النبی» را قبولکن، کجا میروی زیر بار بعضیها؟ امام دارد چهکار میکند؟ جدم رسولالله گفته برو زیر قبه جدم حسین. تا رفت دعا مستجاب شد، امام خوب شد. امام خوب است. ببین من دارم چه به تو میگویم. آیا این حرف چیست آخر که میزند؟ حالا اگر میگوید گریه، درست میگوید. الان موقع حج است، مگر من خدمتتان عرض نکردم که ابراهیم یک لکه اشک ریخت، شد ذبحالعظیم. گریه امامحسین خیلی ارزش دارد، میگوید بهقدر بال مگس چشمت اگر تر شود، خدا میآمرزد گناهانت را هر چه که هست، اما اصلش درست باشد، ولایتت درست باشد، نه هرکس گریه کند. اگر گریه درستاست، وقتیکه حضرتزینب به ابنسعد گفت یابنالسعد ایقتل ابیعبدالله، تو ایستادهای و حسین مرا میکشند؟ بنا کرد گریهکردن، روایت داریم ریش نحس نجسش همه تر شد، اشکهایش چکید. چرا اهلآتش است؟ پس هر گریهای که گریه نیست. گریهای که تایید باشد، گریهای که (هرچه شد دیگر) گریهای که از روی ولایت بلند شود، نه از روی نجاست. ابنسعد گریهاش از روی نجاست و خباثت بود؛ گریه کرد، ارزش ندارد. گریهای که ارزش دارد باید از ولایت سرچشمه بگیرد، آن گریه، گریه است.
حالا داشتیم از گریه میگفتیم، حالا توجه بفرمایید گفتیم تمام خلقت گریه برای امامحسین دارند میکنند. اما حالا خبر داریم، روایت داریم، خود ولایت چرا گریه میکند؟ حرف ایناست، حالا چرا خود ولایت گریه میکند؟ اینبود که گفتم باید بکِشید، یکی از رفقا، من بنا شده اسم کسی را نیاورم، یکی از رفقا تهران است، بهمن زنگ زد من این مطلب را گفتم. گفت: من خواب دیدم که یک حلالی من میخواهم، یککاری دارم میکنم، یک اندازهای ناقصی دارد، هرکجا گشتم نبود، آمدم در بازار دیدم شما نشستی، یک چند نفری [هستند] داری صحبت میکنی، یکمرتبه بهمن گفتی آقا او را میخواهی؟ آنجاست. این پسر آقای آلطه رفت مشهد، خدا حفظش کند، نفسکُشی میکند میآید اینجا، ایشان خیلی سطح سوادش بالاست، گفت من خواب دیدم که آمدم شما یک عطایی بهمن کردی. وقتی من این مطلب را به او گفتم، گفت عطا همین بود.
حالا چرا خود ولایت گریه میکند؟ خدای تبارک و تعالی مقصدش ولایت است، مقصدش علی است، مقصدش حسین است. اما خدا یک خواست دارد، توجه بفرمایید، خدا یک خواست دارد. حالا به خواست خدا جسارت شدهاست. خدا ناراحت است، حالا ولایت برای چه گریه میکند؟ برای خواست خدا. چرا؟ به خواست خدا خدشه خوردهاست. خیلی قشنگ است؛ اما من سؤالش را پاسخ نمیدهم، کسی سؤال نکند، میخواهد قبول کند، میخواهد قبول نکند. سؤالش همیناست، به خواست خدا حالا توهین شده. حالا اگر بگویی میگویم، چرا میگوید اگر به یک شیعه توهین شد، هیچ عبادتش را قبول نمیکند؟ چرا توهین کردی؟ چرا میگوید اگر حب امیرالمؤمنین نداشتهباشی، عبادت ثقلین کنی تو را نمیآمرزم؟ پس این حرف صحیح است که خدا یک خواست دارد. حالا ما چهکار میکنیم؟ حالا چرا اینجورند اینها؟ به عقیده ولایتی من دارند نجوا میکنند. حالا من یکروایت میگذارم رویش، گوشه کنار مجلس بعضیهایتان یکچیزی در دلتان است، یکخرده هست، دارم میبینم بعضیهایتان را، یک نیمه سؤالی دارید. چرا؟ یکی از علمایاعلام تشریف آوردند اینجا، چندوقت پیش از این، یکبحثی شد، گفت من این روایت را در کافی دیدهام، با قرآن هم مطابقش کرد، یکآدم دقیقی است، گفت یکنفر است او را محشر میآورند، خیلی گناه کردهاست. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میگوید او را رو به جهنم ببرید، دم جهنم خدا میگوید او را برگردانید. این یعنیچه؟ مگر علی (علیهالسلام) قاسم بهشت و جهنم نیست با رسولالله؟ قاسم بهشت و جهنم است. امر کردهاست اینرا ببرد، چرا خدا میگوید او را برگردانید؟ گفتم عزیز من، فدایت بشوم، این بسکه گناه کرده گناهانش را علی دارد میبیند، میگوید چرا جلوی خدا اینقدر گناه کردی؟ چرا خدا را ندیدی؟ چرا اینقدر بیحیا بودی؟ این امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) چونکه اینهمه گناه جلوی خدا کرده میبرد او را بسوزاند. حالا که آنجا میرود خدا میبیند این یکذره گنهکار است؛ اما ولایت هم یکخرده دارد، بهواسطه ولایتش میگوید او را برگردانید. گفت: احسنت، گفت چرا ما اینقدر میخوانیم این حرفها را نمیفهمیم؟ گفتم آن بهمن کاری ندارد دیگر، گفت آخر اینقدر حرف اساسی و خوب؟ گفتم خدا دارد نجوا با علی میکند، علی دارد نجوا میکند.
عزیزان من، اینکه گفتم جوان در این مجلس است خدا حفظشان کند. اینها هرکدامشان این جوانها مانند چراغهایی هستند که در عالم دارند میدرخشند. گفتم گناه خیلی موضوع ندارد، گناه را خدا میبخشد. آن توهینی که بهوجود امامزمان میکنی، آن توهینی که به خدا میکنی، والله آن گناهش خیلی بیشتر است. چونکه آن توهین به ولایت است تو داری میکنی، اما گناه که میکنی قابل آمرزش است. چیزی که قابل آمرزش است خیلی (نمیگویم خداینخواسته گناه کنید) خیلی چیزی نیست، گناه ولایت [بزرگ] است. نوشتهاند در این کتابها گناه کبیره و صغیره، یکنفر یک کتابی آورد گناهان کبیره و صغیره. گفتم این شخصی که نوشتهاست، اینکاری که کرده ایناست گناه کبیره، نه ای. خشکش زد، گفتم کتاب گناه کبیره نوشته؛ اما خودش گناه کبیره کرده، چه داریم میگوییم؟ گناه کبیره گناه به ولایت است، تمام این گناهها صغیره است؛ یعنی کوچک است در مقابل ولایت. اینقدر ولایت بالاست که خدای تبارک و تعالی به موسی میگوید رفتی دیدن آن همسایهات؟ چرا نرفتی؟ چرا من مریض شدم دیدن من نیامدی؟ خدایا مگر تو مریض میشوی؟ فلانی، خدا یکدانه شیعه را خودش حساب میکند، چه داریم ما میگوییم؟ کجاییم؟
هزار چراغ دارد و بیراهه میرود | بگذار تا رود و ببیند سزای خویش |
ما قول دادیم به شما که یکقدری این سوره حضرتیوسف را معنی کنیم، حالا این دوست عزیزمان هم یک سؤالی کرد. سوره حضرتیوسف خیلی قشنگ است؛ اما اگر کسی مبنایش را بفهمد. آیات قرآن همهاش عبرتانگیز است اگر ما عبرتش را بفهمیم. سوره را میخوانند. من دیدهام دیگر، من قرائت خیلی رفتهام، اما همانجا که مینشستم انگار میخواستم انفجار کنم. یک چند دفعهای رفتم، دیگر نرفتم. همینجور که داری نگاه به این آقا میکنی، یکچیزی میخواهی بگوید یکچیز دیگر دارد میگوید. منبریهایش هم بیشترشان همینجورند، همینجور که داری نگاه میکنی میخواهی یکچیز بگوید، یکچیز دیگر دارد میگوید. آره مثل اینکه من حسینم، دارد علی بهمن میگوید، بابا من چندینسال است حسینم، یکچیز دیگر میگوید.
این سوره حضرتیوسف، خیلی عبرتانگیز است، اما اگر ما در ماورای این خرد بشویم، یعنی ببینیم که این آیات قرآن چطور شدند، اینها اینجور شدند ما نشویم. آنکه پسر پیغمبرش را اینجور میکند، تو که پسر یا مشهدی هستی یا آقا علی هستی، نمیدانم شیخ علی هستی و چه هستی، پسر پیغمبر نیستی. چرا اینجور میکنی؟ خدا پسرخاله هیچکس نیست، فقط کسیکه امتحان ندارد دوازدهامام، چهاردهمعصوم هستند، آنها خودشان امتحانند. تمام بشر باید امتحان بشود، وقتی از امتحان درآمد، مدال به او میدهند، تمام بشر. آنها جزء بشر نیستند، آنها جزء نور خدا هستند، بشر خلقت است. خلقت توان درستکردن ندارد عزیز من، خودش ناقص است، من یک مثل سر و ساده بزنم، یک کوزهای که شکسته این آب نگه نمیدارد، تو مدام آب در آن بکن. کل خلقت والله، بالله، ناقص است؛ فقط بشر را گول میزند. آن میگوید چند وقت میآیم اینجا را درست میکنم، اینجور میکنم، آنجور میکنم، میبینی نشد؛ یعنی نباید بشود، چونکه خلق خودش ناقص است.
حالا اینرا من به شما بگویم، تمام انبیاء بهغیر از پیغمبر آخرالزمان جزء خلقند، اگر اینرا فهمیدی همهجا نمیروی، عزیز من، هرجایی نمیشوی. یکقدری تامل میکنی، فکر میکنی. تمام انبیاء جزء خلقند. اگر نیست آقایانی که با قرآن مطلع هستند، من را مطلع کنند. «یا لطیف ارحم عبدک الضعیف»، من هم ضعیفم و هم ذلیلم. من را آگاهی بدهید. حالا مگر حضرتیعقوب پیغمبر نیست؟ چرا، ببین چهکار میکند، یک کنیز خریدهاست ایشان یک بچه دارد. آن زمانیکه حضرتیعقوب حیات داشتند بردهفروشی صحیح بود، میفروختند و برده را میخریدند تا حتی داریم امامسجّاد اول ماهمبارک یکقدری از اینها را میخرید، بعد از ماه اینها را آزاد میکرد. میگفت (ببین دارد حالی ما میکند) من شما را آزاد میکنم، دعا بفرمایید خدای تبارک و تعالی من را از آتش آزاد کند. روایت اینرا داریم، به تو دارد میگوید عزیز من، موی حضرت نمیسوزد. مگر نگفتم هفتتا مو آوردند خدمت امام موسیبنجعفر، در زمان هارون لعنةالله بود. گفت این موهای جدت است، هارون آورد خدمت موسیبنجعفر گفت این بهمن عطا کرده گفته موهای جدت است. گفت آتش بیاورید، آتش آوردند پنج تایش نسوخت، دو تایش سوخت، گفت آن موهای جدم نبود. من روایت را صحیح دارم رد میکنم که امامسجّاد برای خودش نگفتهاست برای ما گفتهاست. آنوقت حضرت فرمود این دوتا موهای جدم نبود، درستاست؟ گفت من این دوتا را انداختم رویش عددش زیاد شود، پس مویش نمیسوزد، چرا اینرا میگوید؟ دارد حالی تو میکند عزیز من، فدایت بشوم. حالا این بردهفروشی صحیح بوده، حالا این یک کنیز خرید با بچهاش، بچه یکقدریکه رشد کرد، خب، حالا اینها که بهاصطلاح میخرند یا کنیز یا غلام، این یکقدری رشد کرد این بچه را آمدند خریدند. تا بچه را فروخت از این مادر دور شد، مادر یکدفعه دلش سوخت. گفت خدا من که آمدم در پناه پیغمبرت حفظ باشم، بچه من را جدا کرد. یااماه، بچهاش را جدا میکنم، ببین خدا ایناست، عدالت خدا ایناست. زن را با پیغمبر فرق نمیگذارد، چرا اینقدر مردم را فرق میگذارید؟ چرا تملق میگویید؟ ببین ولایتِ چهکسی صحیحتر است، گفت بچهاش را جدا میکنم. ببین من دارم میگویم اینکار خلاف نبود، اگر ذهن ناقصتان جایی میرود، خلاف نکردهاست. والله، بهدینم قسم، اگر من بودم اینکار را نمیکردم. من یکی از این همسایههایمان یک یاکریم بود اینجا، با این تفنگها زد بالش شکست، خدا میداند من چه به سرم آمد. اگر یکمیلیارد داشتم میدادم، بال اینرا درست میکردم، این برود با جفتش بپرد. آتش گرفتم، پابرهنه دویدم در کوچه، اینرا خواستم، پدرش را خواستم، برادرش را خواستم، اینها را خواستم. اصلاً دیگر این طفلک مطلقاً اینکار را نکرد. چرا؟ ولایت وقتی در تو نفوذ کرد یکذره ناراحتیِ حیوان را نمیتوانی ببینی، چرا ظلم میکنی؟ چرا یک مالی را چنگ میزنی؟ تو ولایت در قلبت نیست، ولایتت مصنوعی است. مگر این علی (علیهالسلام) نیست که آمده در مسجد کوفه؟ داد میکشد، میگوید مسلمان از این غصه بمیرد جا دارد. علی چه شده؟ در پناه اسلام از پای یک بچه یهودی خلخال کشیدهاند. یکذره پای این بچه خراشیده شدهبود. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را گفت تا چند وقت ایشان نمازهای نافلهاش را نشسته میخواند. اینچه دلی است تو داری؟ اینچه دلی است من دارم؟ مگر ولایت شوخی است که اینهمه ما کورس ولایت میزنیم؟ ما در عمل رفوزهایم.
من بهدینم قسم نمیخواهم خودم را افشاء کنم، من در تمام مدت عمرم در این عمرم که گذشته نگاه میکنم، پرونده دارم، دو شب بهمن بد گذشت. یکشب سهسال بود برف نمیآمد، برف آمد ایشان بهمن گفت آن همسایه چهار پنجتا بچه دارد. رفتم دیدم یک والور روشن کرده دور ایناست. اگر خوابم برد، خواب بهمن حرام باشد، تا صبح ناراحت بودم و در حیاط گشتم و در اتاق گشتم، مدام میغلتیدم، مگر خوابم برد؟ صبح رفتم زغال خریدم، کرسی خریدم، اینها را کردم، خواب دیشب را امشب کردم. بشر باید در ولایت ناراحت باشد اگر یک ظلمی کرد، یک ظلمی را دید. ببین چه دارم به تو میگویم عزیز من، آن ولایت والله در قلبت نیست که بدانی یکنفر وضعش ناجور است، تو راحت باشی.
الان نزدیک شبعید است عزیزان، من نمیخواهم به شما بگویم، خدا میداند یک مراجعههایی که میشود من فقط باید بسوزم، آن کفش ندارد، آن نمیدانم مانتو ندارد، آنچه ندارد، اینها هم رویشان به ما باز است. الحمدلله بعضیها هستند خب کمک کردند، خدا یاریشان کند، نمیخواهم اسم بیاورم. اما الان چهجور است؟ تو چطور اینجور هستی نمیدانم سفره هفتسین درست میکنی؟ تو چه مسلمانی هستی؟ سفره هفتسین درست میکنی هفتجور چیز میگذاری، آیا ایناست؟ ایناست ولایت؟ شرط ولایت ایناست سفره هفتسین درستکنی؟ اگر هم نداری یکذره باید ناراحت باشی که، اینکار را نکن. من از اول عمرم شبعید برنج درست نکردم، بروید ببینید، الان شاید بچههایم اینجا باشند. یکچیز مختصر میخورم، حالا یکمرتبه اگر یکی مهمانم کرد مقدسی نمیکنم، من خرمقدس نیستم. اگر یکی مهمانم کند میخورم، اگر یکی برایم تعارف همبیاورد میخورم؛ اما خودم درست نمیکنم، میگویم همینقدر من یکقدری چیز کنم که اگر کسی اینجور است، من آنجور نباشم، اینکار را که میتوانی بکنی.
حالا این چهکار کرد؟ حالا بچه را فروخت، (کجا رفتیم؟ میبرندمان، من والله نمیخواهم این حرفها را بزنم، خدا میداند من نمیخواهم بزنم، باور کنید، یکمرتبه میآید خودش) ، حالا یوسف شب خواب دید، یک خوابی دید اینجور شد و اینجور شد، ماه اینجور شد و ستاره اینجور شد، یعقوب هم فهمید که به بلا گرفتار میشود، اما نفهمید مال ایناست. ببین اینجایش، درستاست، نمیداند مال این هست. پیغمبر باید به او برسد.
باباجان، عزیزجان من، بیایید پیغمبر را با امام فرق بگذارید. ما اینقدر بیشعور هستیم خلق را با امام فرق نمیگذاریم. من دارم چه میگویم، او دارد چهکار میکند. من میگویم با پیغمبر فرق بگذار، او با خلق فرق نمیگذارد. من دارم میگویم عزیز من، امام را با پیغمبر فرق بگذار، این خلق را با امام فرق نمیگذارد. حالا چهکار کنیم؟ باید بسوزیم و ببینیم و بشنویم و بسازیم. خبر ندارد که، اگر خبر داشت رفعش را میکرد. میرفت آنرا پس میگرفت و اینکارها، خبر ندارد. باید به او برسد نرسیدهاست. حالا برادرها آمدند. ای پدرجان، این برادر ما جایی را بلد نیست، ما او را میبریم، قسم خوردند، سوگند خوردند، او را زمین نمیگذاریم، کول میکنیم، او را میبریم، ماچش کردند، نوازشش کردند، خیلی. حالا برداشتند او را بردند. اولاً که روایت داریم میخواستند او را بکشند، بنیامین برادر اینبود، این دهتا از یک زن دیگر بودند، گویا یک زن یا دوتا زن، آخر ما نمیخواهیم بفهمیم، ما میخواهیم با یکچیزهایی اینجورش میکنیم، آنها چندتا بودند؟ الان میگویند چندتا بودند؟ چندتا زن بودند؟! به تو چه چند تا زن بودند! تو مبنای قرآن را بفهم، حالا چندتایش اصول دینت است؟ فروع دینت است؟ چه چیزت است؟ ایرادت است. به یک چیزهای آیه قرآن، به یکچیزهایی میروند میچسبند، به آن میچسبند، به یکچیزهایی اصلاً هیچ فایده برای این ندارد. نمیرود در فکر که خودش اینکار را نکند، مثل همان گوساله، گاو چهجور باشد؟ چند سالش باشد؟ چهجور باشد؟ خب، اول اگر همان را میبردند زنده میشد، اینهمه ایراد. یک عدهای هستند از آنزمان والله ماندهاند، هر چیزی را ایراد میکنند. بابا سؤال خوب است، ببین من دارم میگویم سؤال کنید، سؤال بهغیر ایراد است، اینرا با آن فرق بگذارید. همانطور که امام را با پیغمبر فرق میگذارید سؤال را هم با ایراد فرق بگذارید. سؤال کنید، من خودم دارم میگویم اما بهغیر ایراد. حالا آن بنیامین گفت نه او را نکشید، گفتند او را در چاه میاندازیم. گفت بیندازید در چاه، حالا ببین ایناست که عزیز من فدایتان بشوم...