اقیانوس ولایت: تفاوت بین نسخهها
سطر ۳۴: | سطر ۳۴: | ||
{{موضوع|قضایای سلمان؛ در باطنِ سلمان لاالهالاالله بود اگرچه در ظاهر هنوز لاالهالاالله نگفتهبود و به اسلام مشرف نشدهبود؛ اما شما لاالهالاالله میگویید و مشرک هستید|سلمان/لاالهالاالله}} حالا آمد گیر یک راهب افتادهاست، آن راهب او را فروخت به یکیدیگر، چندینسال در شکنجه او بودهاست. حالا آن راهب از دنیا رفت. دوباره یکی او را گرفت و او را به یک زن یهودی فروخت. [اما هنوز] چشمش به رسولالله است. عزیز من، چشمت باید به امامزمانت باشد، اینجور، اینجور نگاه نکن به زینتهای دنیا. زینت دنیا تو را میبرد، {{دقیقه|20}} از او باز میدارد تو را. حالا آنجا آمد، این زن یهودی او را خرید. گفت که همه این شنها را باید بیرون بریزی. خیلی شن در آن خانه زن یهودی بود. آقای من، روایت داریم، آمد کمکش کرد، چهکسی کمکش کرد؟ حرز پیغمبر، ریگها را ریخت بیرون، زن یهودی ترس برش داشت، گفت این جادوگر است. حالا او را فروخت به یک زن یهودی دیگر. این زن یهودی باغ داشت، اینها که همهاش هست، شاید توی کتابها هم باشد، من از روی کتاب نمیگویم، من برایتان نقل میکنم. حالا اینقدر این متدین است [از میوه درختها نمیخورد، از پادرختیها میخورد]. تو چه متدینی هستی که میروی نزول میخوری؟ چه متدینی هستی میروی غش در معامله میکنی؟ چه متدینی هستی میآیی اینکارها را میکنی؟ بیا از یک نفری که هنوز اسلام نیاوردهاست [یاد بگیر]، والله، پیش او ما شرمندهایم. این در ظاهر، اسلام نیاوردهاست. به تمام مقدسات عالم، وجود ایشان، اسلام را قبول کردهاست. اسلام ایننیست که تو بگویی «لا اله الا الله»، چرا میگوید میگویی «لا اله الا الله» مشرکی؟ تو «لا اله الا الله» مصنوعی گفتی، این «لا اله الا الله» مصنوعی مشرکی. سلمانعزیز آن «لا اله الا الله» را گفته، [در حالیکه] هنوز مشرف به دین اسلام نشدهاست، ببین چهکار با زن یهودی دارد میکند. | {{موضوع|قضایای سلمان؛ در باطنِ سلمان لاالهالاالله بود اگرچه در ظاهر هنوز لاالهالاالله نگفتهبود و به اسلام مشرف نشدهبود؛ اما شما لاالهالاالله میگویید و مشرک هستید|سلمان/لاالهالاالله}} حالا آمد گیر یک راهب افتادهاست، آن راهب او را فروخت به یکیدیگر، چندینسال در شکنجه او بودهاست. حالا آن راهب از دنیا رفت. دوباره یکی او را گرفت و او را به یک زن یهودی فروخت. [اما هنوز] چشمش به رسولالله است. عزیز من، چشمت باید به امامزمانت باشد، اینجور، اینجور نگاه نکن به زینتهای دنیا. زینت دنیا تو را میبرد، {{دقیقه|20}} از او باز میدارد تو را. حالا آنجا آمد، این زن یهودی او را خرید. گفت که همه این شنها را باید بیرون بریزی. خیلی شن در آن خانه زن یهودی بود. آقای من، روایت داریم، آمد کمکش کرد، چهکسی کمکش کرد؟ حرز پیغمبر، ریگها را ریخت بیرون، زن یهودی ترس برش داشت، گفت این جادوگر است. حالا او را فروخت به یک زن یهودی دیگر. این زن یهودی باغ داشت، اینها که همهاش هست، شاید توی کتابها هم باشد، من از روی کتاب نمیگویم، من برایتان نقل میکنم. حالا اینقدر این متدین است [از میوه درختها نمیخورد، از پادرختیها میخورد]. تو چه متدینی هستی که میروی نزول میخوری؟ چه متدینی هستی میروی غش در معامله میکنی؟ چه متدینی هستی میآیی اینکارها را میکنی؟ بیا از یک نفری که هنوز اسلام نیاوردهاست [یاد بگیر]، والله، پیش او ما شرمندهایم. این در ظاهر، اسلام نیاوردهاست. به تمام مقدسات عالم، وجود ایشان، اسلام را قبول کردهاست. اسلام ایننیست که تو بگویی «لا اله الا الله»، چرا میگوید میگویی «لا اله الا الله» مشرکی؟ تو «لا اله الا الله» مصنوعی گفتی، این «لا اله الا الله» مصنوعی مشرکی. سلمانعزیز آن «لا اله الا الله» را گفته، [در حالیکه] هنوز مشرف به دین اسلام نشدهاست، ببین چهکار با زن یهودی دارد میکند. | ||
− | {{موضوع|تمام عالم تنظیم است، خوردن مال حرام تنظیم را | + | {{موضوع|تمام عالم تنظیم است، خوردن مال حرام تنظیم را بههم میزند؛ قضایای متقی که در باغ زنبیلآباد بود و مثل سلمان یکدانه میوه هم از درختها نخورد|درباره متقی/تنظیم}} من خودم یادم میآمد که در باغ زنبیلآباد من هم مثل همان سلمان بودم. دو ماه در باغ بودم، اگر یک انجیر، یک انگور، یک انار من دهانم گذاشتم به دین یهودی بمیرم. من دیدم خدا دارد من را میبیند. یک چند تا شریک هم آمدند در باغ یکخرده علف بچینند برای مالهای آقای تولیت. من نیامدم که انار و انجیر و اینها بخورم. مال کیست بخورم؟ حالا به این سلمانعزیز دارد میگوید که تو آنها که پای درختهاست بخور، باغ خیلی بزرگ است. همینجور این انجیرها اینطوری کردهبود، صدا میزد، انارها شیرین اینجور باز شدهبود، آدم حظ میکرد؛ [اما] نگاه به آن نمیکردم. میدیدم جواب نمیتوانم بدهم. تو هرکاری میکنی جوابگو باید باشی. من والله، نمیخواهم خودم را در این نوار افشاء کنم. عزیز من، میخواهم بگویم، میگویند از کجا به اینجا رسیدی؟ من به جایی نرسیدهام. خب، مال حرام نخوردم، امر خدا را اطاعت کردم، خدا هم بهمن یک عنایتی کردهاست. چیزی نیست، من از کجا به اینجا رسیدم؟ تو به خیالت من از نماز شب رسیدم؟ یا از روزهام رسیدم؟ نه والله، آخر روزهای که تو یکدانه غیبت کنی روزهات حرام است، روزه نیستی، کجا من از روزه به اینجا رسیدم؟ این فکرها را بیندازید دور. از خداشناسی به اینجا میرسم. یعنی بدانید اینجا یکجوری است، اینجا نظم دارد، عالم تنظیم است، عزیز من، تنظیم را بههم نزن. تو رفتی مال حرام خوردی، تنظیم را بههم زدی، کار غیر امر کردی، تنظیم را بههم زدی، تو تنظیم به همزن هستی، توجه کن، تو باید یکجوری باشی در مال حرام اصلاً شکم نداشتهباشی، در کارهای حرام. عزیزمن، قربانت بروم. |
{{موضوع|در امتحانها نگاهتان فقط به خدا باشد و امامزمان؛ خدا دیدن، امر خدا دیدن است|امتحان/امر}} حالا که اینجوری شدهاست، بعد از تمام امتحانها؛ عزیز من، باید از امتحان درآیی، هر کاری میکنی بگویی خدا، امامزمان، نگاهت بهوجود مبارک امامزمان باشد، نگاهت به خدا باشد، کجا نگاهت به خدا بشود؟ نگاهت به امرش باشد، امر امامزمان، وجود خود امامزمان است. امر خدا، خود خداست، امرش علیبنابوطالب است، امرش زهرایعزیز است، امرش امامزمان است. {{موضوع|قضایای سلمان که پیامبر او را خرید و جبرئیل که خدا ارادةاللهش کرد|سلمان}} حالا جبرئیل نازل میشود: ای محمد (صلوات)، {{دقیقه|25}} باید بروی سلمان را بخری، من جبرئیل را یکجوری کردهام که ارادةالله کردهام او را. جبرئیل بهتوسط آقا سلمان، ارادةالله میشود، ارادةالله که جبرئیل شده بهواسطه یک شیعه شدهاست. کجا نگاهتان اینطرف و آنطرف است؟ والله، با حرفها اگر یکقدری نجوا کنی، اشکت میآید. حالا میآید و میگوید علی را بردار. یا رسولالله، جبرئیل هم اینجا به امر توست، ارادةالله [شدهاست]، برو سلمان را بخر بیا. حالا آمدهاست پیش زن یهودی. [فرمود:] میفروشی این غلامت را؟ نه، کارش دارم، هر چه بخواهی ما میخریم. هرچه میخواهی بگو، گفت: نمیدانم چند صدتا درخت رشمی خرما، چند صدتا هم درخت خرمای رطب میخواهم. گفت باشد. فوراً آنجا بیابان نیست ایجاد شد، فوراً بیابان مسخر شد. | {{موضوع|در امتحانها نگاهتان فقط به خدا باشد و امامزمان؛ خدا دیدن، امر خدا دیدن است|امتحان/امر}} حالا که اینجوری شدهاست، بعد از تمام امتحانها؛ عزیز من، باید از امتحان درآیی، هر کاری میکنی بگویی خدا، امامزمان، نگاهت بهوجود مبارک امامزمان باشد، نگاهت به خدا باشد، کجا نگاهت به خدا بشود؟ نگاهت به امرش باشد، امر امامزمان، وجود خود امامزمان است. امر خدا، خود خداست، امرش علیبنابوطالب است، امرش زهرایعزیز است، امرش امامزمان است. {{موضوع|قضایای سلمان که پیامبر او را خرید و جبرئیل که خدا ارادةاللهش کرد|سلمان}} حالا جبرئیل نازل میشود: ای محمد (صلوات)، {{دقیقه|25}} باید بروی سلمان را بخری، من جبرئیل را یکجوری کردهام که ارادةالله کردهام او را. جبرئیل بهتوسط آقا سلمان، ارادةالله میشود، ارادةالله که جبرئیل شده بهواسطه یک شیعه شدهاست. کجا نگاهتان اینطرف و آنطرف است؟ والله، با حرفها اگر یکقدری نجوا کنی، اشکت میآید. حالا میآید و میگوید علی را بردار. یا رسولالله، جبرئیل هم اینجا به امر توست، ارادةالله [شدهاست]، برو سلمان را بخر بیا. حالا آمدهاست پیش زن یهودی. [فرمود:] میفروشی این غلامت را؟ نه، کارش دارم، هر چه بخواهی ما میخریم. هرچه میخواهی بگو، گفت: نمیدانم چند صدتا درخت رشمی خرما، چند صدتا هم درخت خرمای رطب میخواهم. گفت باشد. فوراً آنجا بیابان نیست ایجاد شد، فوراً بیابان مسخر شد. |
نسخهٔ ۳۱ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۰۲:۵۹
اقیانوس ولایت | |
کد: | 10258 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1383-01-17 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 14 صفر |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید، الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، ولایت مانند اقیانوس است. اگر شما پی به اقیانوس ببری، آنچه که دید چشم شماست، ظاهر اقیانوس را میبیند. یکموقعی هم که اگر نظر مبارکتان باشد، من یک اشارهای به این کردهام. گفتم ما لب دریا میآییم، این دریاهای جزئی را نه اقیانوس، صورتتان را میشویید و بهقول ما قدیمیها آب شنا میکنید، بهقول جدیدیها آبتنی میکنید؛ اما عمق این دریا را نمیدانید. والله، بالله، به تمام آیات، ما عمق ولایت را نمیدانیم. اگر این برگهای درخت [که] از اول خلقت آدم ابوالبشر آمده، من وقتی بخواهم شکر کنم خدا را، میگویم خدایا مطابق این برگهای اشیاء نه درختها، یعنی تیغها، بهقدر آن برگها که از زمان آدم ابوالبشر به این دنیا آمدهاست و ریختهاست و سبز شدهاست و ریختهاست، خدایا تو را شکر. میگویم خدا شکر کردم، میگویم شکر خجالت کردم، شکر یک یاعلی را نکردم، شکر یک یاالله نکردم، چرا شکر نکردم؟ علی بهمن اجازه دادهاست من حرفش را بزنم. زهرایعزیز به ما اجازه دادهاست بگویی یا زهرا، اگر گفتی زهرا خلقتها را گفتهای، اگر گفتی علی، خلقتها را گفتهای، اگر گفتی امامزمان مافوق تمام این خلقت [را گفتهای]، آیا توجه دارید؟
عزیزان من، فدایتان بشوم، قربانتان بروم، تفکر یعنی امامشناسی، زهرا شناسی. یک حدش ایناست، نه که ما زهرا را بشناسیم. میگویم خدایا شب است و تاریک؛ اما برای تو که شب و تاریک نیست. آنچه که تاریکی در این عالم هست یا در عالمهای دیگر [است]، این بهتوسط وجود مبارک امامزمان روشن است. ما یک روشنایی داریم، یک نور داریم، تمام خلقت بهواسطه وجود امامزمان نورانی است. به نور او تمام ذرات این خلقت، تا حتی کرمی که در وسط سنگ است، تا حتی ماهیها که در دریا هستند، آنها همه میبینند؛ بهتوسط نور ولایت. این هفتطبقه زمین، هفتطبقه آسمان که چیزی نیست. چرا میگوید کرات خاشخاشی؟
کجا یک طوطیوار حرف ولایت را شنیدیم و خیال کردیم که ما ولایت را شناختیم. اگر گفتم که مانند یک جوجهای که جیک زدهاست، بهمن نگفتید یعنیچه، امروز به شما میگویم یعنیچه. حرفهایی که من یکوقت میزنم القای خداست، باید شما سؤال کنی یعنیچه، هیچکدامتان سؤال نکردید یعنیچه، امروز دارم به شما میگویم. ما در مقابل ولایت همینطوریم، ما کوچکتر از آن هستیم. گفتم ولایت، اقیانوس تمام این خلقت است. خلقت عاجز است از شناخت ولایت. به تو گفتهاست اشرفمخلوقات، تو که عاجزی آنهای دیگر عاجز نیستند؟ به تو گفتهاست ملائکه خادمت هستند، تو که نمیفهمی، آنها میفهمند؟ به تو میگوید جبرئیل عاجز است در مقابل یک شیعه، نه در مقابل امامزمان، تو که نمیفهمی چهکسی میفهمد ولایت را؟ خداشناسی هم همیناست. بشر گیج است، بشر حیرانزده است، ما حیرانزده یک دنیاییم، نه ولایت. آرام بگیر! اینقدر حرفهایی میزنی. بیا بدان، فکر کن من چه میگویم. هنوز فکر و اندیشه ولایتتان کم است.
رفقایعزیز، هم به مردها میگویم هم به زنها میگویم هم به بچههایی که به تکلیف رسیدهاند ابلاغ میکنم. عزیز من، ما باید یکقدری برویم در اندیشه و فکر که ولایت یعنیچه. اینکه به شما میگوید که شما باید [منتظر فرج باشی]، «انتظارالفرج افضل العبادة» است. آن خوبهای ما که در ظاهر خوبند؛ اما والله، خوبیها امضاء نشدهاست. آنآقا چند سال درس خواندهاست، یک سور و ساتی راه انداختهاست، یک عدهای دورش را گرفتهاند، بهتوسط آن سور و سات آنهم عظمتی پیدا کردهاست. حالا خیال میکند ولایت را تشخیص دادهاست؟ نه والله، نه بالله، نه به صاحب ولایت. ولایت را کسی تشخیص میدهد یک حدش را. آقا امامزمان که منتظرش هستیم، منتظر باید نه منتظر دیدن [باشد] که آقا بیاید مثل امامحسن، امامحسین ببینی، دیدن امام خیلی خوب است، اگر امام را دیدی خلقت را دیدی، اما قیام امام از امام بالاتر است، چونکه قیام امام مقصد خداست. امام نور خداست، قیامش مقصد خداست. امامحسین نور خداست، این قیامش مقصد خداست. چرا؟ آقا امامزمان یا آقا امامحسین، تمام اینها مقصدشان همین بودهاست. چرا امامزمان میآید میگوید منم آدم، منم نوح، منم پیغمبر آخرالزمان، یک چندتایی را اسم میآورد؟ یعنی همه آنها امامزمان است، همه آنها مقصدشان بودهاست [که] مقصد خدا را به این خلقت بگویند. خلقت یک خلقت توحیدی باشد. خلقت، خلقتی باشد که به ماوراء وصل باشد.
کجا به ماوراء وصل هستی؟ چرا میروید دنبال آن چیزها که در این خلقت کفار برانگیخته میکنند؟ تندتر بگویم یکقدری خوب نیست، اگرنه والله در دل من تندتر است که بگویم، ملاحظه میکنم. کجا میروید؟ هر چیزی که درمیآید کفار اینرا در مغز شیطانیشان پرورش میدهند، چرا میخری؟ چرا زنت را بهغیر از زهرا در این خلقت نما میدهی؟ چرا میدهی؟ تو چه شیعهای هستی؟ کیف هم میکنی؟ آره، نماز شب هم میخوانی و مسجد هم میروی و اینها، خیال کردی تو ولایتی هستی؟ ولایتی آناست که از کارهایی که خدا تایید نکردهاست، از این منزجر باشد، بیزار باشد، آن در ولایت، عضو ولایت است. حالا ببینم هستیم یا نیستیم؟ این خانمها که همیشه میروند پی تجدد، پی امر خارجیها میروند، نه پی امر زهرا. خانم، زهرا دعوت میکند تو را مثل خودش بشوی، نه مثل ژیگولهای آمریکاییها. کجا یکروضه میخوانی و یکحرفی میزنی و یک روزهای میگیری و به خیالت که تو [ولایتی هستی]، تو حساب کن کجا میروی، چهکسی را دوست داری. والله، با آنها محشور میشوی.
رفقایعزیز، جوانانعزیز، قربانتان بروم، امروز از امامرضا خواهش کردم که یک نواری باشد این رفقا یا غیر رفقا استفاده ولایت کنند. به تمام مقدسات عالم، اگر من میخواستم این حرف را بزنم. اینکه دارم قسم میخورم توجه کنید به این حرفها. عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم. اگر امروز میگویی یا امامزمان، یکچیزی که مافوق خلقت است، اول باید آنرا ببینی، امامزمان مافوق تمام خلقت است، حالا بگویی امامزمان. اگر امروز میگویی زهرایعزیز، عصاره تمام خلقت را باید ببینی بگویی زهرا. خانمهای عزیز، اینجور باید زهرا بگویید. این نوار من را همه میشنوند، انشاءالله امیدوارم که یک نظری امامرضا کند و آن نوار در قلب شماها بماند. (صلوات) حالا فلانی چطور این حرف را میزنی؟ مگر خدا در حدیث کساء نمیفرماید که من تمام خلقت را بهواسطه شما خلق کردم؟ پس امامزمان مافوق خلقت است، زهرایعزیز مافوق خلقت است، این دوازدهامام مافوق خلقت هستند. اسم هرکدامشان را آوردی، باید مافوق خلقت را اسمش را بیاوری، حالا خجالت نمیکشی میروی مشابه درست میکنی؟ وای بر ما و وای بر دل امیدوارم.
هزار چراغ دارد و بیراهه میرود | بگذار تا رود و ببیند سزای خویش | |
صد بار بدی کردیم و دیدیم ثمرش را | خوبی چه بدی داشت که یکبار نکردیم؟ |
یکدفعه ما به هوش نیامدیم که ببینیم امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام)، یعسوبالدین کیست؟ آقا امامزمان کیست؟ زهرایعزیز کیست؟ چه نقشی در این خلقت دارد؟ آیا فکر کردید؟ خیلی خیلی که آمدیم، خیلی خیلی حِدّت کردیم، حالا آقا تازه نگاه به تلویزیون نمیکند، باز هم موت، موتکش میشود، میرود یک گوشهای [آنرا] میبیند. من آتش میگیرم، هنوز فکرش تماشاست. عزیزان من، بیایید از اینجا دست بردارید، هرکاری که بگویید نمیشود، میشود.
عزیز من، نور چشم من، اسم نمیآورم، خانمش گفت میخواهم بروم دانشگاه. گفت: نمیخواهم بروی. پافشاری کرد. ایشان یک تلفنی بهمن زد. گفتم باید امر شوهرت را اطاعت کنی. اگر زن [هستی]، باید مجهز در دین باشی. امر شوهرت، امر خداست، این مقدسیها را بگذار کنار. من میروم اینجوری میشوم، اینجوری. این جوانعزیز پافشاری کرد، الان زنش خانهدار است. یکچیزی میگویی، دوباره به رویش میخندی. عزیز من، ببین، دارم میبینم، بهدینم میبینم، بهایمانم میبینم، نه بهمن بگویند، نه بدانم. یکچیزی به او میگویی نرو؛ اما به او میخندی. این رفتهاست، داری به او میگویی برو، به او میگویی نرو؛ اما به او میخندی. این [یعنی] داری به او میگویی برو. مگر من بچهام؟ نزدیک هشتاد سالم است. خب، سفت بگو نرو عزیز من، خرجت را میدهم. تو که چقدر خرج بیهوده میکنی، بگو خب [خرج] آن دانشگاهت را هم میدهم مال خودت. به امامرضا قسم، اگر من میخواستم این حرف را بزنم، اینها رزق شماست. عزیزان من، ما چهکار میکنیم؟ چرا؟ دانشگاه دینبر شدهاست، دانشگاه همهاش فسق و فجور است، اگرنه ما با علم که مخالف نیستیم. ما با بیامری، فجایع، [با اینکه مردم] در چاه بیفتند مخالفیم. عزیز من، چشمت را باز کن در چاه نیفتی. قربانت بروم، من آگاهی به شما میدهم، [دانشگاه] خیلی خرابی دارد، کاری که انگلیسها تتبع کنند، مگر دانشگاه را ائمه تتبع کردند؟ انگلیسها کردند، حالا اینهمه فساد دارد، هنوز هم ما توجه نداریم. (صلوات)
حرف دیگری که میخواهم به شما بزنم، قول به دوستعزیزم، نور چشم من [دادم]، همهتان نور چشم من، گیر زانوی من هستید. عزیز من، گفتم من میخواهم بگویم چطور میشود سلمان بشوی. سلمان مدام آمد جلو، اینطرف و آنطرف را نگاه نکرد. [میگفت:] رسولالله، قربانت بروم، ای حجتخدا، فدایت بشوم، تو را میخواهم، امر تو را میخواهم اطاعت کنم، میخواهم بیایم خدمتت. عزیز من، قربانت بروم، تو را خدا معین کردهاست. عزیز من، قربانت بروم، «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»، (صلوات). من حضوراً میخواهم بیایم پیش تو، پدرم من را در چاه انداختهاست، میگوید دست از این خَلاف بردار. امروز والله، امامزمان خواستن خلاف شدهاست. من خیلی فشرده صحبت میکنم راجعبه امامزمان، اگر نه بهتر بلدم، فشرده [صحبت میکنم چون] میترسم، از چهکسی میترسی؟ از آنها که امامزمان، امامزمان میکنند، میکنند و نمیشناسند. عزیز من، سلمانعزیز وقتی گفت، هنوز که پیغمبر را ندیده. من که دارم میگویم امام در جو تمام خلقت است، وجهالله است، این سلمانی که هنوز در بهاصطلاح مسیحیت است میفهمد او وجهالله است. [میگوید:] عزیز من، رسولالله، مرا نجات بده. از چاه آمد بالا. یکروز به شما گفتم حرفهایی که علی (علیهالسلام) در چاه زدهاست، میآید بیرون. آقا آمد بیرون.
حالا آمد گیر یک راهب افتادهاست، آن راهب او را فروخت به یکیدیگر، چندینسال در شکنجه او بودهاست. حالا آن راهب از دنیا رفت. دوباره یکی او را گرفت و او را به یک زن یهودی فروخت. [اما هنوز] چشمش به رسولالله است. عزیز من، چشمت باید به امامزمانت باشد، اینجور، اینجور نگاه نکن به زینتهای دنیا. زینت دنیا تو را میبرد، از او باز میدارد تو را. حالا آنجا آمد، این زن یهودی او را خرید. گفت که همه این شنها را باید بیرون بریزی. خیلی شن در آن خانه زن یهودی بود. آقای من، روایت داریم، آمد کمکش کرد، چهکسی کمکش کرد؟ حرز پیغمبر، ریگها را ریخت بیرون، زن یهودی ترس برش داشت، گفت این جادوگر است. حالا او را فروخت به یک زن یهودی دیگر. این زن یهودی باغ داشت، اینها که همهاش هست، شاید توی کتابها هم باشد، من از روی کتاب نمیگویم، من برایتان نقل میکنم. حالا اینقدر این متدین است [از میوه درختها نمیخورد، از پادرختیها میخورد]. تو چه متدینی هستی که میروی نزول میخوری؟ چه متدینی هستی میروی غش در معامله میکنی؟ چه متدینی هستی میآیی اینکارها را میکنی؟ بیا از یک نفری که هنوز اسلام نیاوردهاست [یاد بگیر]، والله، پیش او ما شرمندهایم. این در ظاهر، اسلام نیاوردهاست. به تمام مقدسات عالم، وجود ایشان، اسلام را قبول کردهاست. اسلام ایننیست که تو بگویی «لا اله الا الله»، چرا میگوید میگویی «لا اله الا الله» مشرکی؟ تو «لا اله الا الله» مصنوعی گفتی، این «لا اله الا الله» مصنوعی مشرکی. سلمانعزیز آن «لا اله الا الله» را گفته، [در حالیکه] هنوز مشرف به دین اسلام نشدهاست، ببین چهکار با زن یهودی دارد میکند.
من خودم یادم میآمد که در باغ زنبیلآباد من هم مثل همان سلمان بودم. دو ماه در باغ بودم، اگر یک انجیر، یک انگور، یک انار من دهانم گذاشتم به دین یهودی بمیرم. من دیدم خدا دارد من را میبیند. یک چند تا شریک هم آمدند در باغ یکخرده علف بچینند برای مالهای آقای تولیت. من نیامدم که انار و انجیر و اینها بخورم. مال کیست بخورم؟ حالا به این سلمانعزیز دارد میگوید که تو آنها که پای درختهاست بخور، باغ خیلی بزرگ است. همینجور این انجیرها اینطوری کردهبود، صدا میزد، انارها شیرین اینجور باز شدهبود، آدم حظ میکرد؛ [اما] نگاه به آن نمیکردم. میدیدم جواب نمیتوانم بدهم. تو هرکاری میکنی جوابگو باید باشی. من والله، نمیخواهم خودم را در این نوار افشاء کنم. عزیز من، میخواهم بگویم، میگویند از کجا به اینجا رسیدی؟ من به جایی نرسیدهام. خب، مال حرام نخوردم، امر خدا را اطاعت کردم، خدا هم بهمن یک عنایتی کردهاست. چیزی نیست، من از کجا به اینجا رسیدم؟ تو به خیالت من از نماز شب رسیدم؟ یا از روزهام رسیدم؟ نه والله، آخر روزهای که تو یکدانه غیبت کنی روزهات حرام است، روزه نیستی، کجا من از روزه به اینجا رسیدم؟ این فکرها را بیندازید دور. از خداشناسی به اینجا میرسم. یعنی بدانید اینجا یکجوری است، اینجا نظم دارد، عالم تنظیم است، عزیز من، تنظیم را بههم نزن. تو رفتی مال حرام خوردی، تنظیم را بههم زدی، کار غیر امر کردی، تنظیم را بههم زدی، تو تنظیم به همزن هستی، توجه کن، تو باید یکجوری باشی در مال حرام اصلاً شکم نداشتهباشی، در کارهای حرام. عزیزمن، قربانت بروم.
حالا که اینجوری شدهاست، بعد از تمام امتحانها؛ عزیز من، باید از امتحان درآیی، هر کاری میکنی بگویی خدا، امامزمان، نگاهت بهوجود مبارک امامزمان باشد، نگاهت به خدا باشد، کجا نگاهت به خدا بشود؟ نگاهت به امرش باشد، امر امامزمان، وجود خود امامزمان است. امر خدا، خود خداست، امرش علیبنابوطالب است، امرش زهرایعزیز است، امرش امامزمان است. حالا جبرئیل نازل میشود: ای محمد (صلوات)، باید بروی سلمان را بخری، من جبرئیل را یکجوری کردهام که ارادةالله کردهام او را. جبرئیل بهتوسط آقا سلمان، ارادةالله میشود، ارادةالله که جبرئیل شده بهواسطه یک شیعه شدهاست. کجا نگاهتان اینطرف و آنطرف است؟ والله، با حرفها اگر یکقدری نجوا کنی، اشکت میآید. حالا میآید و میگوید علی را بردار. یا رسولالله، جبرئیل هم اینجا به امر توست، ارادةالله [شدهاست]، برو سلمان را بخر بیا. حالا آمدهاست پیش زن یهودی. [فرمود:] میفروشی این غلامت را؟ نه، کارش دارم، هر چه بخواهی ما میخریم. هرچه میخواهی بگو، گفت: نمیدانم چند صدتا درخت رشمی خرما، چند صدتا هم درخت خرمای رطب میخواهم. گفت باشد. فوراً آنجا بیابان نیست ایجاد شد، فوراً بیابان مسخر شد.
میفهمید من چه میگویم؟ داد باید بزنم، که اینقدر ما هنوز بیدار نیستیم، برای یکدانه شیعه مسخر میکند اینجا را. حالا گفت دویست تا یا سیصدتا یا هزارتا یا هرچه من درخت میخواهم، فوراً درخت سبز شد. همه هم خرما میدهد. اگر برای مریم یک درخت خشک سبز شد، بهواسطه عیسی شدهاست، حالا این بهواسطه سلمان شد. آنها هم شد، گفت اینها هم میخواهم رشمی بشود، اینها هم شد. سلمان را خرید آورد.
عزیز من، بیا اطاعتکن سلمان [شوی و پیامبر] تو را بخرد، نه این یارو، نه دنیا بخرد تو را، نه مشابه درستکنی، آنکه مشابه است بخرد تو را، خجالت نمیکشی؟ حیا نمیکنی؟ اندیشه داری؟ خیال کردی ما پیش رفتیم؟ والله، نمیخواهم کسیکه نوار من را میشنود ناراحت بشود، میخواهم [بگویم] باید بپری، تو هنوز اسمت را نمیآورم عزیز من پر و پوشت درآمدهاست، هنوز ما نپریدیم. تو باید مانند جبرئیل بپری به آسمان، جبرئیل نوکر توست، کجا نگاه میکنی به این صفحه بیصاحب مانده، هنوز گرفتاری؟ خجالت نمیکشی؟ تو باید بپری به عرش خدا، جبرئیل عاجز است: «جبرئیلا بپر اندر پیام، گفت رو رو من حریف تو نیام» من تا همینجا میتوانم بیایم، اینجا کجاست؟ محل وحی است، به پیغمبرش دارد میگوید. حالا پیغمبر آنجا هنوز آن اجازه چیزی به او ندادند، حالا پرده را پس زد، دید آنجا علی است. خفهشو، بیشعور، نادان، بینداز بیرون آن درس را تا بفهمی، آن درس تو حجاب شدهاست برایت. نمیخواهم اسمتان را بیاورم. والله، حجاب شدهاست، آن درس، تو را در جهنم وارد میکند. حالا میزند کنار میبیند علی است، آنچه را که آیه قرآن است بهتوسط علیبنابوطالب در دنیا نازل میشود. (صلوات) حالا میگوید قرآن به علی نازل نمیشود، اصلاً قرآن به اجازه علی نازل شدهاست، قرآن به علی نازل نشده؟ [میگوید:] قرآن به پیغمبر نازل شدهاست، اینقدر محمد، محمد کردند علی را خانهنشین کردند. به تمام آیات، اینها پیغمبر را نه میخواستند، نه ذرهای قبولش داشتند. حالا میآید بالا، چه آوردهای؟ محبت علی را. خدا سؤال میکند، بیا بالا، بیا بالا، بیا تا «قاب قوسین أو أدنی».
والله، شیعه علی معراج میرود، او هم محبت او را میبرد آنجا، فهمیدی؟ دیدهام، مزهاش را چشیدهام، او را آنجا میبرد. آنجا هم میبیند آن شیعه، میبیند خداست و علی، اصلاً معراج یعنی خدا و علی. حالا آن آدم هم هنوز به جایی نرسیدهاست. باید نرفته بفهمد، نرفته ببیند. تو حالا خیال کردی که به جایی رسیدی؟ تو توجه نداری، اگر به جبرئیل بال دادند بهتوسط بالش میپرد، به تو ولایت دادهاست. عزیز من، در عرش خدا اگر گفت «رو رو من حریف تو نیام» جبرئیل یک حدی ولایت دارد، تو شیعه ولایت داری، والله، بالله، میپری تا «قاب قوسین أو أدنی» میروی؛ اما دنیا را فراموش کن. خجالت بکش نگاه به این تلویزیون بکنی، حیا کن نگاه بهغیر امر خدا بکنی. اگر نگاه بهغیر امر خدا نکنی، والله امر آنجا میبرد تو را، یعنی امر ولایت. (صلوات)
تو پر و بالت را نگاههای بیخودی بستهاست، بیا پر و بالت را باز کن. دوباره بسکه خوشم آمد تکرار میکنم، جبرئیل نمیتواند برود، جبرئیل خلق است؛ اما تو اگر که امر ولایت را مو به مو اطاعت کردی، از خلقیت جدا میشوی، میشوی عضو پیغمبر، میشوی عضو علی، میروی. او میرود، تو هم دنبالش میروی. تو دنبال گناه و معصیت باید بروی! چرا میروی؟ خجالت نمیکشی؟ چرا میروی؟ بیا دنبال امر برو. امر وقتی رفت آنجا، تو هم میروی. تو عضو او هستی. حرف من سر ایناست، حالا چرا رفت دنبالش؟ یکجا را دید. حالا یکدفعه میگوید: «سلمان منا اهلالبیت»، جزء ما اهلبیت است. اهلبیت که نور خدا هستند، آنها که خلق نیستند، خود آنها میگویند جزء ما شدی، چرا امر ما را اطاعت نمیکنی؟ امر را اینهمه به شما گفتم، امروز برایتان افشاء کردم. فدایت بشوم، عزیز من، بیا. چهکسی پر و پوش یک کبوتری را، یک طیوری را نمو میدهد؟ این میخواهد برود خودش را اداره کند، مثل شما نیست که بروی در قصابی و نمیدانم کجا اینها را بخری و بیاوری. امیدوارم باطن خود ولایت، هیچموقعی جیب شماها را خالی از این پول نکند، اما پولی که امر باشد، آن پول امر باشد، آن پول بیتالمال باشد، فهمش را هم داشتهباشید، به امر خدا خرج کنید.
حالا چه میگوید؟ عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، من دلم میخواهد با این التماسها که میکنم شماها را از جو این عالم ببرم بالا. الان شما در حریم ولایتید، تمرین دارید میکنید، حالا هنوز بالا نرفتهاید، هنوز یک گل و گوشهای این پای ما گیر است، هنوز پای ما یکقدری بستهاست. امیدوارم خدای تبارک و تعالی پاهای ما را با قدرت خودش باز کند، ما را دعوت کند به عرش معلای خودش. الان دعوتتان کردهاست به خدمت وجود علیبنموسیالرضا، خدا کند دعوتتان کند به عرش. والله اگر عرش را ببینید، به تمام مقدسات عالم دیگر فرش را نمیخواهید ببینید. هنوز عرش را ندیدهاید که فرش را میخواهید ببینید. اگر عرش را دیدی، دیگر والله نمیخواهی فرش را ببینی. اگر بهشت را دیدی، فردوس را دیدی، دیگر نمیخواهی باغهای مصادره شده را ببینی. ندیدیم عزیز من، ندیدی عزیز من. هنوز چشم ما حیوانی است. بیا چشم انسانی داشتهباش، ببین من درست میگویم یا نمیگویم.
به تمام مقدسات عالم، من که چیزی بلد نیستم. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، من شرمنده شما باسوادها هستم، شما سوادتان را گذاشتهاید کنار، آمدید کمال میخواهید. از علیبنموسیالرضا من خواهش میکنم به شما کمال بدهد. والله، بالله، اگر کمال را به شما بدهد، اصلاً دیگر همهاش میخواهی جمال را ببینی؛ یعنی جمال خدا را، جمال امامزمان را، خانمها جمال حضرتزهرا را. عزیز من، هنوز ما پایمان گیر است، بیا حرف بشنو و ببین میبینی یا نمیبینی؛ اما نیایی بگویی من اینکار را کردم ندیدم، نه ایننیست. بخور میآورد برایت، آره، بخور میآورد برایت.
پشت پا بر عالم امکان زدم، دست بر دامن زهرا زدم. تمام عالم امکان را باید پشت بزنی کنار، آنوقت میشوی روح، وقتی روح شدی که جسم نیستی، روح که جسم نیست. چرا توجه نداری؟ چرا بعضیهایتان من را اذیت میکنید؟ تو باید روح بشوی، جسم را بزن کنار، ببین روح میشوی یا نمیشوی. (صلوات)
عزیز من، آنکسیکه به تو میگوید [منزوی]، این حرف را میزند، بگو نه، ما منزوی نیستیم، منزوی تویی. امامحسین منزوی بود که نرفت زیر بار یزید؟ امیرالمؤمنین منزوی بود که بیست و پنجسال در خانه نشست؟ نه، منزوی از فتنه و فساد است، منزوی از کارهای توست. تو هنوز نزول میخوری، هنوز نگاهت چهارچشمی در این تلویزیون است، تو هنوز از مال حرام نمیتوانی بگذری. ما منزوی نیستیم. اگر امیرالمؤمنین منزوی است، ما هم هستیم، اگر امامحسین منزوی است، ما هستیم. کجا امامحسین منزوی بود؟ کجا امامحسین آمده؟ الان تند میشود، نه، امامحسین سفینه نجات است، آنها میخواستند بیعت از امامحسین بگیرند، امامحسین هم بیعت نکرد. بچهاش را کشتند، برادرش را کشتند، همه را کشتند، گفت خدا، «رضاً برضائک، تسلیماً بأمرک»، حالا شدهاست سفینه نجات، تو هم تسلیم بشو ببین میشوی یا نمیشوی، کجا بود؟ تو یک چلوکباب دعوتت میکنند میروی، هرچه میگویند میگویی خب، خوره به آن شکمت بزند. امامحسین اگر میگوید «رضاً برضائک، تسلیماً بأمرک»، میگوید خدایا، امر تو را من اطاعت کردم. تو هم باید امر خدا را اطاعت کنی، او سفینه نجات شدهاست، تو از تمام گناهها نجات پیدا میکنی، تو هم نسبت به خودت سفینه میشوی. تو اگر از تمام این گناهها گذشتی، میآیی توی سفینه، میآیی توی سفینه امامحسین، میآیی توی سفینه امیرالمؤمنین. کجا ما میتوانیم بزنیم؟ امامحسین خودش میگوید، حالا که میخواهی بروی میدان، ما را برگردان مدینه جدمان. [فرمود:] عزیز من، سکینهجان، قربانت بروم، اگر مرغ قطا را میگذاشتند در خانهاش باشد، درنمیآمد که، نگذاشتند. مدینه هم میخواستند مرا بکشند. دارد به دخترش میگوید، مکه هم میخواستند مرا بکشند، من را دعوت کردند آوردند اینجا، یزید و ابنزیاد خون من را میخواهند بریزند. تا خون من را نریزند آرام نمیگیرند. امامحسین کجا رفت؟ علی (علیهالسلام) هم همینجور بود. علی (علیهالسلام) مگر زنش را نزدند؟ داد باید بزنم؟ چرا در اینکارها کار نمیکنید؟ مگر نزدند؟ زهرا را زدند، خلقت را زدند، زهرا را زدند، امامحسن میگوید همه ما را کشتند اصلاً، ما جان داریم دیگر. حالا چرا؟ میگفت بیا ما را قبولکن! این منزوی است یا نه؟ این منزوی از گناه است، منزوی از ایناست که یک مشابه درست شده، گفته بیا من مشابه را امضاء کن. کجا میروی؟ بیشتر از این نمیتوانم بگویم، هنوز ملاحظه میکنم، کجا میروی؟ چهکار میکنی؟ یک تسبیح و یک ریش ابنسعدی، مثل من، [گذاشته] کجا را امضاء میکنی تو؟ خب، بیا اینجا راحت و آسوده، ما کجا میرویم؟ حواست کجاست؟
عزیزمن، قربانت بروم، حواست را جمعکن، تو که الان رفتی کنار، آقا جان که اسمت را نمیآورم، تو حسینی، تو که رفتی کنار علی هستی، تو که رفتی کنار، امامرضا هستی، حجت خدایی؟ نه، پیرو حجت خدایی. حجت میگوید این منم. مگر نبود امامصادق، یکی مریض شده، [میفرماید] مریض شدی؟ آره، ما [مریض] شدیم، بهتر شدی؟ آره، ما [بهتر] شدیم؛ یعنی یک وجود شیعه، وجود امامزمان میشود. باز بالاتر، کجایی؟ آیا حالیات میشود این حرفها یا نه؟ یا این نوار را گوش میدهی نگاه به تلویزیون هم میکنی. هنوز ولایت تجلی در قلبت نکردهاست، آن تجلیاش بیشتر است که اینرا داری گوش میدهی، آنرا نگاه میکنی. حرفم را میزنم من. آن ظلمت است، تا ظلمت را دور نیندازی، تجلی در قلبت نمیشود، باید ظلمت را بزنی کنار، هوا را بزنی کنار، هوس را بزنی کنار، خیالت را بزنی کنار، سوادت را بگذاری کنار، معنویتت را بگذاری کنار، این معنویتی که اینجا کسب کردی. معنویت آناست که تو را تایید میکند، آن معنویت است، این مثل دنیا میماند، دنیا هیچ میشود، این معنویتی هم که خودت برای خودت درست کردی، هیچ میشود؛ مثل لباسی است که به خودت پوشاندی این معنویت، هیچ میشود، لخت میشوی یکزمانی. (صلوات)
حالا چرا امیرالمؤمنین، بیست و پنجسال در خانه نشست؟ امیرالمؤمنین منزوی بود؟ نه، اینقدر میرفت، چند هزار نخلستان خرما درست کرد، چاه زدهبود، [از] چاه [آب] میکشید، با آب چاه به آن [آب] میداد، اما چهکار میکرد؟ هر دفعه یکی دوتایش را میفروخت، میبرد در مسجد میداد به مردم. پس او منزوی نشدهاست، برود یک گوشهای بنشیند. ما منزوی نیستیم، سفت حرف بزن. ما منزوی از تو هستیم ای عنصر نادان! تو بیا مثل من بشو. برادر منی، مگر نگفت «انما المؤمنون اخوة»؟ تو هم بیا دین داشتهباش، اسلام داشتهباش، برادر منی، نه اینکه من منزویام از تو، برادر منی. آخر، ما دو جور برادر داریم، یک برادر ولایی داریم، یک برادر همینجور پشت در پشت داریم، اگر آیه قرآنش را هم میخواهی، چرا میگوید «انه لیس من اهلک»؟ تو آقا به او بگو تو «انه لیس من اهلک» هستی نترس، اصلاً من راجعبه ولایت ترس در دلم نیست، هیچکسی را هم نمیبینم، حرف خودم را هم میزنم. تو «انه لیس من اهلک» هستی، خدا میگوید این اهل تو نیست. گنهکار و معصیتکار اهل تو نیست. عزیز من، تو شیعه شدهای، تو روح شدهای، تو دیگر جسم نیستی، من بیایم مثل تو بشوم؟
این قوم و خویشم و نمیدانم چه! این حرفها چیست درست میکنی، چرت و پرت میگویی؟ چهکار به او داری؟ حالا آمده در خانهات، پیغمبر هم میگوید کفار اگر آمد در خانهات تا دو وعده، سه وعده تقریباً میگوید اطعامش کن، اینهم همینجور. این قوم و خویشی که با دین و دیانت سر و کار ندارد، او را باید عین کفار ببینی؛ اما خدمتش بکن، یک آش و پلویی هم به او بدهی، یکچیزی هم به او بدهی. چونکه پیغمبر فرمود کفار هم اگر آمد رو به تو زد، تو باید چهکارش کنی؟ این قوم و خویشی که در امر نیست باید معامله کفاری با او بکنی. با او حرف هم بزنی و چیز هم باشی و [اما] نخواهی او را، معامله کفاری با او بکن. این سؤالها را میکنید برای چه؟ سؤالهای بند تنبانی. اصلاً تو خودت امر میشوی، سؤال ندارد دیگر. اما هر حرفی، هر کاری که میکنی اول باید آن روایت و حدیث پیغمبر را ببینی، امیرالمؤمنین را ببینی، همان کار را با این بکنی، تمام شد رفت پی کارش. ایننیست که تنبلبازی در بیاوری، ایننیست که نگاهت به بعضی جاها باشد، یکمرتبه یک پیشامدی برایت میشود، نمیتوانی هضمش کنی. من هضمش میکنم بابا جان، هضم هست. این قوم و خویشم چهجوری است و چه و چه و چه! هر خری میخواهد باشد، آنهم باید یکخرده کاه و جو به او بدهی، یکیدیگر هم میرود سوارش میشود، بهمن چه. (صلوات)
عزیزان من، قربانتان بروم، ببینید من چه میگویم. شما باید بهطوری باشی این دفتر عالم را ببینی، دفتر دنیا را ببینی. امروز باید یک شیعه آگاه باشد. اگر امروز آگاه نباشد، فجایع بوجود میآورد؛ میماند در گل، مثل یک حیوانی که در گل بماند ما در گل میمانیم، حل این [مشکل] را چهکسی میکند؟ حل اینرا، روایت و حدیث صحیح [میکند]، حل اینرا چهکسی میکند؟ وجود مبارک امامزمان، وجود رسولالله، وجود امیرالمؤمنین، وجود حضرتزهرا حل میکند برایت. اما از آنجا باید چهکنی؟ آن امر را روی این آدم پیاده کنی، آن امر را روی کار خودت پیاده کنی، آن امر را در رفتارت پیاده کنی، آن امر را در خوابت پیاده کنی. همیشه امر پیادهکن باش در خودت، نه طرف امر خلق بروی. والله، تا طرف امر خلق رفتی ولایت اصلاً در قلب شما پا نمیگذارد. چرا پا نمیگذارد؟ غصب است. تو غصبی، ولایت پا نمیگذارد. چرا؟ تو در آن هستی، به تو گفتهاست نرو آنجا. چرا به تو میگوید در ملک غصبی نرو؟ ولایت هم غصبی است، داشتن و نداشتنش غصبی است. کجا میروی؟ چهکار میکنی؟ توجه کن عزیز من، تو اصلاً دلت یک ملک است، خلق شدهاست. دل تو را شیطان مصادره کردهاست. والله، امامزمان در مصادره بیاید؟ شیطان مصادرهات میکند، قربانت بروم، عزیز من، فکر بکن، اندیشه داشتهباش. امشب با این حرفها باید نجوا کنی، توجه پیدا کنی.
«انه لیس من اهلک»، آنها اهل تو نیستند. اهل تو کسانی هستند که تواضع در ولایت کنند، تسلیم باشند، عدالت داشتهباشند، مروت داشتهباشند، فتوت داشتهباشند، رحم داشتهباشند، سخی باشند، خود آنها را بهتر از خودش بخواهد. به تمام مقدسات عالم، من اینجورم، نمیخواهم بگویم. میگویم خدایا اگر این رفقای من جایشان از من بدتر باشد والله، من ناراحتم. یک پارهوقتها اینجوری هم حرف میزنم، میگویم خدایا مگر نگفتی یک شیعه ناراحت بشود هیچعبادتت قبول نمیشود؟ میگویم من را ناراحت نکن. تمام این رفقا میخواهم جایشان از من بهتر باشد اگر نه من ناراحتم. تو خودت گفتی شیعه را ناراحت نکن، حالا میدانی دارم به او چه میگویم؟ میگویم تو هم شیعه را ناراحت نکن. خوب شد؟ او میفهمد من چه میگویم، حالیات است دارم چه میگویم؟ چرا؟ این دل پاک است، دلش میخواهد شما ترقی کنید، دلش میخواهد شما به ماوراء برسید، دلش میخواهد پرش کنید. میگویم خدایا، تو القا کردی ما به اینها گفتیم، اینها به اینجا رسیدند، خدایا شکر.
به تمام مقدسات عالم، وقتی این قصر را بهمن داد که، خلق اولین تا آخرین را بخواهم دعوت کنم به خدا من خوشحال نشدم. من چیزی که کسی استفاده نکند خوشحال نمیشوم. اگر بهشت را بهمن بدهند، نمیخواهم. اصلاً وجود من اینجوری بوده، نمو کردهاست. وقتی گفت کسی را راه بده، گفتم خدایا حالا خوشحال شدم. من هرچه بخواهم برای کسی میخواهم. الان زیارتم را برای کسی دادم. من کس پرستم، کس پرستی خداپرستی است. اما نه بدعتگذار دین، نه آنها که «لیس من اهلک» هستند، خدا میگوید. چرا خدا به شیطان گفت اینجا را سجده کن؟ چرا گفت؟ پس خدا هم خلقپرست [کسپرست یعنی شیعهپرست] است. چرا؟ گفت: ای شیطان، در مقابل علی و بچههای علی باید تواضع کنی. گفت نمیکنم، گفت گمشو. حالیات است من چه میگویم؟ میخواهد تو را بهوجود بیاورد، میخواهد شیعه را بهوجود بیاورد. لا اله الا الله، میترسم تندتر شود خراب شود، اگر نه تندتر است. خدا چهکار به آدم دارد؟ مگر آدم شیعه است؟ این شیعه را میخواهد بهوجود بیاورد، آنها را میخواهد بیاورد آنها هم شیعهپرورند. حالا میگوید اینجا را سجده کن. اگر آدم شیعه است، چرا اینقدر ترکاولی کرد، بدبخت شد؟ حالا میگوید به اینها قسم بده. اینجا من مورد سؤال نشوم، سؤال هم میکنی بکن. اصلاً ائمه را که میخواهد بیاورد در دنیا، اینها بیایند شیعه را بپرورانند، او که احتیاج ندارد. حالا میگوید اینجا را سجده کن، یعنیچه؟ بگو ببینم آقایی که داری چیز مینویسی یعنیچه؟ یعنی ائمه میخواهند در دنیا بیایند شیعهپروری کنند. بارکالله، نمرهات بیست، حالا اگر خدا میخواهد از بیست بالاتر ببرد ما که فضول نیستیم، ببرد. اما الان بیست. (صلوات)
پس تمام این عالم دارد نه گرد ائمه بگردد، گرد شیعه میگردد. خلقت، دور ائمه میگردد، اما این عالم مادی دور شیعه میگردد. چهکسی میتواند خدا را ناراحت کند؟ مگر خدا ناراحت میشود؟ من ناراحت میشوم. باغدار باران آمده گندلهایش تر شده، اینقدر ناراحتم. گندل نباید باران به آن بخورد. تو الان یارو چیزهایت را نمیخرند ناراحتی، آقا جان، تو میخواهی یک ماشین بهتر بخری پول نداری ناراحتی، جان من راست میگویم یا نمیگویم؟ تو آقاجان میخواهی فرشهایت را عوض کنی نداری ناراحتی، تو میخواهی یک تلویزیون رنگی بخری ناراحتی، نداری. خدا برای چه ناراحت است؟ چه میخواهد؟ آنوقت یکدفعه میگوید یک شیعه را ناراحت کنی مرا ناراحت کردی. تمام هستیاش را بگیری ناراحت نیست، هستی که گرفتنی نیست، تو دور هستی خدا میگردی، اما یک شیعه را میگوید ناراحت کنی، مرا ناراحت کردی. کجایی تو؟ به کجا میتوانی برسی؟ بیخود نیست من داد میکشم، میسوزم، که تو چهکسی هستی داری خودت را چهکار میکنی؟ تو چهکسی هستی خودت را نجس میکنی؟ کجا نجس میشوی؟ موقعیکه امر را اطاعت نکنی؛ یعنی روح خودت را نجس میکنی، تو دیگر نمیتوانی بپری. عزیز من، اما بیا اینجوری بشو، ببین میتوانی بپری یا نمیتوانی. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، اصلاً ملکوت دارد دور شیعه میگردد.
ای خانم بیا شیعه شو، ای برادر بیا شیعه شو، ای باسواد بیا شیعه شو، بیا بگو «علیولیالله»، این شیعهای، بیا بگو «محمد رسولالله»، (صلوات)، خانم، بگو زهرایعزیز، حجةالله، یعنی حجت است از برای تو، دوباره تکرار میکنم، نه بروی این لباسها و اینکارها و رویت را نگیری. روی تو را خدا باید ببیند، روی تو را زهرا باید ببیند، روی تو را امامزمان باید ببیند، نه مرد اجنبی، بگیر رویت را. خدا لعنت کند آنکه گفت رویت را باز کن، رویت را بگیر. چونکه رویت را نگیری فساد دارد، خدا و امامزمان آمده میگوید فساد قدغن. خانم، رویت را نگیری فساد دارد، بگیر رویت را.
من فدای بعضی جوانها بشوم، میگوید نمیدانم چهچیز میاندازند، پوشیه بزن، خانمعزیز پوشیه تو را میپوشاند، رویت را باز کنی، چهکارت میکند؟ اگر میخواهی پوشیده شوی، پوشیه بزن. خانمعزیز، بیا عزیز زهرا بشو، چرا عزیز خلق میشوی؟ خانم، بیا عزیز ماوراء بشو؛ عزیز چهکسی میخواهی بشوی؟ عزیز شهوت میخواهی بشوی؟ نستجیر بالله. خدایا، امامزمان تو شاهد باش من دارم امر تو را اطاعت میکنم، علیبنموسیالرضا شاهد باش من امر تو را دارم اطاعت میکنم. من به کسی کاری ندارم، من فضولی نمیکنم، من شما را دارم راهنمایی میکنم. ای خانمهای عزیز. دلم میخواهد بیایید در این بام، رو نگرفتن را خارجیها نمیگیرند، یهودیها نمیگیرند، نصارا نمیگیرند؛ مگر تو آنهایی؟ بپوشان تا خدا بپوشاندت در دنیا و آخرت.
بیا فکر بکن، بیا این صحنه عالم ماوراء را ببین. عزیز من، خانمهای عزیز، ببین سکینه چه میگوید، این سکینهعزیز، سکینهای که خیمهها را آتش زدند در بیابانها همه والله گرسنه و تشنهاند، از دست این کفار پناه به یک بوته تیغ برده، حالا زینب، عزیز پیغمبر، عزیز خدا، یک خیمه نیمه سوخته درستکرده، امامسجّاد فرمود عزیز من، برو بچهها را جمعکن. حالا آمده میبیند دو تا دختر دست گردن هم انداختهاند. حالا تا زینب را میبیند نمیگوید گرسنهام، تشنهام، میگوید چادر از سر من بردهاند، میخواهد خودش را حفط کند. اگر تشنه و گرسنه است. عزیز من، تو که همهچیز داری چرا خودت را حفظ نمیکنی که دوش با دوش حضرتزینب و زهرا بشوی؟ والله، خدا میداند دنیا میگذرد، دنیا فناست آخرت بقا. ای عزیزان من، بیایید ایمان به بقا بیاورید، «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»
خدایا، عاقبتتان را بهخیر کن.
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، ما یقین به این حرفها پیدا کنیم.
خدایا، این خانمهای عزیز یقین به این حرفها پیدا کنند.
خانمهای عزیز، به زهرا قسم که بهشت و فردوس را به یک نگاهش صلح کردم، به زهرا قسم نجات شما...