نیمه شعبان 83: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۳۸: سطر ۳۸:
 
همین ساخت به اصطلاح حالا یک خرده کم و زیاد می‌آمدند و حرفم سر این است، من به آقا گفتم آقا این‌ها توپ و تانک [دارند]، توپ سوار کردند. [آقا] گفت این‌ها در نمی‌رود. گفتم آقا ما اسلحه نداریم. خدا می‌داند آقا یک همچین کرد، بگویم به‌قدر این خانه، شمشیرهای این‌جوری کج از آسمان ریخت پایین‌. ما نه که یک تیشه داشتیم، یک همچین کردیم، یکی از این شمشیرهایش را برداشتیم. توجه فرمودی؟ آره، آقا یک صوت حجاز خواند. امیدوارم که صوت حجاز امام زمان را ببینی، آن‌وقت دیگر این ضبط صوتها و این‌ها همه از وجودتان می‌رود بیرون. بی‌خود نیست که من از همه این‌ها بیزارم، من آن را دیده‌ام. به قرآن مجید، فقط آدم جانش درنمی‌رفت، این‌جوری می‌شد، اصلاً یک جوری می‌شد آدم. از تمام این به اصطلاح آسمان و زمین صدا می‌آید، این صدا از این‌جا نمی‌آید. همین‌جور که می‌خواند، انگار تمام این عالم دارد این صوت را می‌خواند. آقا وقتی که [صدا] آرام شد؛ آنها خیلی گنده منده بودند، رفتند [پشت توپها]، هرکاری کردند توپ و تانک درنرفت. این‌ها هم این‌جوری کردند همه‌شان، این‌جوری کردند، آمدند جلو. من نمی‌گذاشتم جلو بیایند، آره هی همچین می‌کردم، می‌رفتند عقب. عرض بشود خدمت شما، من از خواب بیدار شدم.
 
همین ساخت به اصطلاح حالا یک خرده کم و زیاد می‌آمدند و حرفم سر این است، من به آقا گفتم آقا این‌ها توپ و تانک [دارند]، توپ سوار کردند. [آقا] گفت این‌ها در نمی‌رود. گفتم آقا ما اسلحه نداریم. خدا می‌داند آقا یک همچین کرد، بگویم به‌قدر این خانه، شمشیرهای این‌جوری کج از آسمان ریخت پایین‌. ما نه که یک تیشه داشتیم، یک همچین کردیم، یکی از این شمشیرهایش را برداشتیم. توجه فرمودی؟ آره، آقا یک صوت حجاز خواند. امیدوارم که صوت حجاز امام زمان را ببینی، آن‌وقت دیگر این ضبط صوتها و این‌ها همه از وجودتان می‌رود بیرون. بی‌خود نیست که من از همه این‌ها بیزارم، من آن را دیده‌ام. به قرآن مجید، فقط آدم جانش درنمی‌رفت، این‌جوری می‌شد، اصلاً یک جوری می‌شد آدم. از تمام این به اصطلاح آسمان و زمین صدا می‌آید، این صدا از این‌جا نمی‌آید. همین‌جور که می‌خواند، انگار تمام این عالم دارد این صوت را می‌خواند. آقا وقتی که [صدا] آرام شد؛ آنها خیلی گنده منده بودند، رفتند [پشت توپها]، هرکاری کردند توپ و تانک درنرفت. این‌ها هم این‌جوری کردند همه‌شان، این‌جوری کردند، آمدند جلو. من نمی‌گذاشتم جلو بیایند، آره هی همچین می‌کردم، می‌رفتند عقب. عرض بشود خدمت شما، من از خواب بیدار شدم.
  
حالا می‌خواهم به شما عرض کنم که این آقا امام زمان وقتی بیاید تمام توپ و تانک [از کار می‌افتد.] الان یک عده‌ای تا [آقا] بیاید [در شهرشان] برق نیست مثلاً، گاز نیست، بنزین نیست، یعنی تمام این مواد از کار می‌افتد؛ چون که باید عالم فلج بشود. یک چند وقتی مثل آنها که قدیم‌ها [بودند می‌شود، مثل] ننه ما که نان به تنور می‌پخت، یادتان می‌آید پیرمردها؟ آره، پیرمرد یادت می‌آید؟ با چیز [هیزم] می‌پخت، آره. گوشت هم با آنها که چیز بود درست می‌کردند، چه خوشمزه هم بود. فهمیدی؟ آره، ما از در خانه که می‌آمدیم، ننه‌مان گوشت نخودآب بار کرده بود، خدا می‌داند بویش می‌آمد. حالی‌ات است؟ بوها کجا رفت؟ چون که آن موقعی که تو ولایت داشتی، نباتات هم بوی ولایت می‌داد، نباتات هم والله بوی ولایت می‌داد. گوشتش هم همین‌جور بود، یک مرغ [بار کرده بودند،] ما می‌‌آمدیم از درِ خانه، [بویش تا] کجا بود؟ بویش کجا رفت؟ بوی ولایت از اشیاء هم گرفته می‌شود. من به شما بگویم، اصلاً شماها، نه شماها که [این‌جایید را] می‌گویم، شماها می‌گویم توجه کنید. اشخاصی که خیانتکارند، خیانت [آنها به اشیاء هم اثر می‌کند.]
+
حالا می‌خواهم به شما عرض کنم که این آقا امام زمان وقتی بیاید تمام توپ و تانک [از کار می‌افتد.] الان یک عده‌ای تا [آقا] بیاید [در شهرشان] برق نیست مثلاً، گاز نیست، بنزین نیست، یعنی تمام این مواد از کار می‌افتد؛ چون که باید عالم فلج بشود. یک چند وقتی مثل آنها که قدیم‌ها [بودند می‌شود، مثل] ننه ما که نان به تنور می‌پخت، یادتان می‌آید پیرمردها؟ آره، پیرمرد یادت می‌آید؟ با چیز [هیزم] می‌پخت، آره. گوشت هم با آنها که چیز بود درست می‌کردند، چه خوشمزه هم بود. فهمیدی؟ آره، ما از در خانه که می‌آمدیم، ننه‌مان گوشت نخودآب بار کرده بود، خدا می‌داند بویش می‌آمد. حالی‌ات است؟ بوها کجا رفت؟ چون که آن موقعی که تو ولایت داشتی، نباتات هم بوی ولایت می‌داد، نباتات هم والله بوی ولایت می‌داد. گوشتش هم همین‌جور بود، یک مرغ [بار کرده بودند،] ما می‌‌آمدیم از درِ خانه، [بویش تا] کجا بود؟ بویش کجا رفت؟ بوی ولایت از اشیاء هم گرفته می‌شود. من به شما بگویم، اصلاً شماها، نه شماها که [این‌جایید را] می‌گویم، شماها می‌گویم توجه کنید. اشخاصی که خیانت‌کارند، خیانت [آنها به اشیاء هم اثر می‌کند.]
  
الان این آقا نگوید چرا؟ تو باید یک قدری کار کنی توی این حرفها [که] دیگر چرا نگویی. باید بدانی که [خیانت] {{دقیقه|۲۵}} در حیوانها هم اثر می‌کند‌. یک سلطانی بود رفت به شکار، آنجا خلاصه هوا ناجور شد و به یک چادری برخورد و دید این یک گاوی دارد، رفت آنجا. چقدر [آن گاو] شیر داد، سه چهار من شیر داد و [سلطان] دید [این گاو] توی بیابان می‌چرد، گفت خوب است ما یک مالیاتی روی این گاو بگذاریم. این شیر [را روز] رفت دوشید و شب رفت گاو را بدوشد، [سلطان] دید زن بنا می‌کند گریه کردن. گفت چرا گریه می‌کنی؟ گفت حاکم خیال بد برای ما کرد، به گاو من اثر کرد. به حضرت عباس روایت داریم شاه برگشت از چیزش [فکرش]. صبح رفت [گاو را] دوشید گفت [خیال] حاکم برگشت، شاه از فکرش برگشت. پس تو وقتی خیانتکار شدی، توی حیوانها هم اثر می‌کند، این‌ها همه اتصالند به هم. چقدر او می‌گوید تو خوب باش و مؤمن باش؟ [خدا] می‌خواهد حیوان‌ها هم از دست تو راحت باشند، از شر بشر راحت باشند. بشر شرش توسعه دارد، توجه کنید آقاجان به این حرفها. من بلدم چیز دیگر هم برایتان بخوانم، می‌خواهید مداحی هم بکنم برایتان؟ می‌بینم نجات بشر توی این‌هاست، نجات شما توی این حرفهاست. صلوات بفرستید.  
+
الان این آقا نگوید چرا؟ تو باید یک قدری کار کنی توی این حرفها [که] دیگر چرا نگویی. باید بدانی که [خیانت] {{دقیقه|۲۵}} در حیوان‌ها هم اثر می‌کند‌. یک سلطانی بود رفت به شکار، آنجا خلاصه هوا ناجور شد و به یک چادری برخورد و دید این یک گاوی دارد، رفت آنجا. چقدر [آن گاو] شیر داد، سه چهار من شیر داد و [سلطان] دید [این گاو] توی بیابان می‌چرد، گفت خوب است ما یک مالیاتی روی این گاو بگذاریم. این شیر [را روز] رفت دوشید و شب رفت گاو را بدوشد، [سلطان] دید زن بنا می‌کند گریه کردن. گفت چرا گریه می‌کنی؟ گفت حاکم خیال بد برای ما کرد، به گاو من اثر کرد. به حضرت عباس روایت داریم شاه برگشت از چیزش [فکرش]. صبح رفت [گاو را] دوشید گفت [خیال] حاکم برگشت، شاه از فکرش برگشت. پس تو وقتی خیانت‌کار شدی، توی حیوان‌ها هم اثر می‌کند، این‌ها همه اتصالند به هم. چقدر او می‌گوید تو خوب باش و مؤمن باش؟ [خدا] می‌خواهد حیوان‌ها هم از دست تو راحت باشند، از شر بشر راحت باشند. بشر شرش توسعه دارد، توجه کنید آقاجان به این حرفها. من بلدم چیز دیگر هم برایتان بخوانم، می‌خواهید مداحی هم بکنم برایتان؟ می‌بینم نجات بشر توی این‌هاست، نجات شما توی این حرف‌هاست. صلوات بفرستید.  
  
حالا آقا جلوتر آنها توجه دارند، وقتی ظهور یک قدری نزدیک می‌شود اهل مکه توجه دارند، این‌ها یک چند وقتی هم یک کارهایی کردند. یکی از رفقای من توجه کرد، به من گفت، گفتم نه این‌ حالا موقع آمدن امام زمان نیست. پس آن موقع که [امام] می‌آید باید تانک و توپ و تمام این‌ها از کار بیفتد. حالا به شما می‌گویم این چه جور می‌شود. حالا آقا امام زمان وقتی می‌آید، روایت داریم چند تا گوسفند، بز جلویش است وارد مکه می‌شود. وقتی وارد مکه می‌شود این‌ها باور نمی‌کنند آن امام زمان این است. به قول ما [امام] خودش را می‌رساند به خانه [کعبه]، وقتی آمد رساند به خانه، دیگر آنجا نمی‌توانند کاری بکنند، می‌ترسند. یعنی همین‌جور که ببین می‌گویند مبطل بجا نیاور، همان‌ها هم که به اصطلاح حالا دشمن امام زمانند، مکه را احترام می‌کنند از ترسشان. آن‌ ابابیل‌ها دیدید چه به آنها کرد؟ این‌ها یک عده‌ای که هستند، نه که خانه را احترام کنند، از ترسشان [رعایت] می‌کنند، توجه کنید. حالا این‌ها به نظر ولایت من، از ترسشان به آقا کار ندارند.  
+
حالا آقا جلوتر آنها توجه دارند، وقتی ظهور یک قدری نزدیک می‌شود اهل مکه توجه دارند، این‌ها یک چند وقتی هم یک کارهایی کردند. یکی از رفقای من توجه کرد، به من گفت، گفتم نه این‌ حالا موقع آمدن امام زمان نیست. پس آن موقع که [امام] می‌آید باید تانک و توپ و تمام این‌ها از کار بیفتد. حالا به شما می‌گویم این چه جور می‌شود. حالا آقا امام زمان وقتی می‌آید، روایت داریم چند تا گوسفند، بز جلویش است وارد مکه می‌شود. وقتی وارد مکه می‌شود این‌ها باور نمی‌کنند آن امام زمان این است. به قول ما [امام] خودش را می‌رساند به خانه [کعبه]، وقتی آمد رساند به خانه، دیگر آنجا نمی‌توانند کاری بکنند، می‌ترسند. یعنی همین‌جور که ببین می‌گویند مبطل به‌جا نیاور، همان‌ها هم که به اصطلاح حالا دشمن امام زمانند، مکه را احترام می‌کنند از ترسشان. آن‌ ابابیل‌ها دیدید چه به آنها کرد؟ این‌ها یک عده‌ای که هستند، نه که خانه را احترام کنند، از ترسشان [رعایت] می‌کنند، توجه کنید. حالا این‌ها به نظر ولایت من، از ترسشان به آقا کار ندارند.  
  
حالا آقا یک پرچمی دارد [آن را] باز می‌کند، جاء الحق، زهق الباطل. آن‌وقت این پرچم [طوری است که] روایت داریم که تمام دنیا می‌بینند آن پرچم را؛ اما حالا نمی‌گویم که یک عده‌ای لعنت به آن پرچم می‌کنند. از امام صادق سؤال می‌شود، می‌گوید که بله، بس که بد کردند. [مردم] می‌گویند این دوباره آن است می‌آید. حالا بدی‌های این‌ها را می‌بینید، حالا هنوز هم یک خرده [جا دارد]. حالا هم یک خرده [مانده]، حالیت شد چه می‌گویم؟ صلوات بفرست. حالا آنجا امام زمان [مأموریتش] به غیر از امام حسین است، به غیر از این‌هاست. یعنی [هنگام ظهور امام زمان] می‌گوید منم نوح، منم آدم، همه آنها منم؛ اما در ظاهر بناست که این عالم را مسخّر کند. آقا امام حسین می‌خواست عالم را نجات بدهد اما امام زمان می‌خواهد عالم را مسخّر کند، یعنی هیچ‌کس [ضد ولایت] نباشد. حالا کمک می‌خواهد، حالا تو درست است یاورش هستی، تو که چیزی نیستی که؛ حالا در و دیوار و زمین و همه [یاور] می‌شوند.  
+
حالا آقا یک پرچمی دارد [آن را] باز می‌کند، «جاء الحق، زهق الباطل» آن‌وقت این پرچم [طوری است که] روایت داریم که تمام دنیا می‌بینند آن پرچم را؛ اما حالا نمی‌گویم که یک عده‌ای لعنت به آن پرچم می‌کنند. از امام صادق سؤال می‌شود، می‌گوید که بله، بس که بد کردند. [مردم] می‌گویند این دوباره آن است می‌آید. حالا بدی‌های این‌ها را می‌بینید، حالا هنوز هم یک‌خرده [جا دارد]. حالا هم یک‌خرده [مانده]، حالی‌ات شد چه می‌گویم؟ صلوات بفرست. حالا آنجا امام زمان [مأموریتش] به غیر از امام حسین است، به غیر از این‌هاست. یعنی [هنگام ظهور امام زمان] می‌گوید منم نوح، منم آدم، همه آنها منم؛ اما در ظاهر بناست که این عالم را مسخّر کند. آقا امام حسین می‌خواست عالم را نجات بدهد اما امام زمان می‌خواهد عالم را مسخّر کند، یعنی هیچ‌کس [ضد ولایت] نباشد. حالا کمک می‌خواهد، حالا تو درست است یاورش هستی، تو که چیزی نیستی که؛ حالا در و دیوار و زمین و همه [یاور] می‌شوند.  
  
 
این دجال [سفیانی] هم از آن طرف حرکت می‌کند، وقتی فهمید [آقا] این‌جاست، می‌رود به اصطلاح امام زمان را بکشد. نمی‌دانم یک روایت داریم، شاید آقا دیده باشد، چند هزارتایشان [لشکر سفیانی] فرو می‌روند توی زمین، یکی‌شان می‌ماند می‌رود خبر بدهد، [بقیه] فرو می‌روند توی زمین. اما آقا امام حسین قربانش بروم، زعفر [به او] گفت من همه این‌ها را می‌کشم پایین؛ گفت نه. مَلَک باد آمد، [مَلَک] آب آمد، [گفتند کمک کنیم؛] گفت نه. چرا؟ او حجت آخرالزمان نیست امام حسین. {{دقیقه|۳۰}} حجت خدا هست، [اما] حجت آخرالزمان نیست. چون که من بی‌روایت و حدیث توی این نوار حرف نزنم، امام صادق و امام باقر این‌ها چندین وقت یک قدری پیش رفتند، این فقه و اصول از آنجا درآمد. آره، این فقه و اصول از آنجا درآمد، پس آنها یک فرصتی پیدا کردند. [چون] بنی‌امیه با بنی‌عباس دعوا می‌کردند، این‌ها یک فرصتی پیدا کردند. [حالا از امام صادق پرسیدند شما قائم هستید؟ فرمود من هم منتظرم.]
 
این دجال [سفیانی] هم از آن طرف حرکت می‌کند، وقتی فهمید [آقا] این‌جاست، می‌رود به اصطلاح امام زمان را بکشد. نمی‌دانم یک روایت داریم، شاید آقا دیده باشد، چند هزارتایشان [لشکر سفیانی] فرو می‌روند توی زمین، یکی‌شان می‌ماند می‌رود خبر بدهد، [بقیه] فرو می‌روند توی زمین. اما آقا امام حسین قربانش بروم، زعفر [به او] گفت من همه این‌ها را می‌کشم پایین؛ گفت نه. مَلَک باد آمد، [مَلَک] آب آمد، [گفتند کمک کنیم؛] گفت نه. چرا؟ او حجت آخرالزمان نیست امام حسین. {{دقیقه|۳۰}} حجت خدا هست، [اما] حجت آخرالزمان نیست. چون که من بی‌روایت و حدیث توی این نوار حرف نزنم، امام صادق و امام باقر این‌ها چندین وقت یک قدری پیش رفتند، این فقه و اصول از آنجا درآمد. آره، این فقه و اصول از آنجا درآمد، پس آنها یک فرصتی پیدا کردند. [چون] بنی‌امیه با بنی‌عباس دعوا می‌کردند، این‌ها یک فرصتی پیدا کردند. [حالا از امام صادق پرسیدند شما قائم هستید؟ فرمود من هم منتظرم.]
سطر ۵۲: سطر ۵۲:
 
این امام زمان هم می‌خواهد قرآنی که تمامش را علی نوشته، لا اله الا الله، نه قرآنی که عثمان نوشته [را بیاورد]. این قرآن را بیشترش [را] عثمان نوشته، الان خط عثمانی را خیلی گران می‌خرند. یک خطی بود در خارج [حراج] گذاشتند، هیچ کس نتوانست بخرد. اما دوباره تکرار کنم، این قرآن را امیرالمؤمنین تأیید کرده، پیغمبر تأیید کرده. [پیغمبر] گفت دو چیز بزرگ می‌گذارم پیش شما. این حرف تند است، من رفع تندی‌اش [را] بکنم، بعضی‌ها کشش داشته باشند، بعضی‌ها کشش ندارند. این قرآن درست است، [چون پیغمبر] گفت دو چیز بزرگ می‌گذارم: یکی عترت، یکی قرآن. همین قرآن را گذاشت، همین قرآن را گذاشت پیغمبر؛ آن قرآنی که امیرالمؤمنین نوشته نبوده، اما [این قرآن هم] تأييد شده. گفت این‌ها در حوض کوثر به من می‌رسد. اما [پیغمبر] چه گفت؟ گفت قرآن و عترت، عترت و قرآن؛ نه قرآن و عمر، نه قرآن و ابابکر، نه قرآن و خیال، نه قرآن و غیرامر، این نیست که. صلوات بفرستید.
 
این امام زمان هم می‌خواهد قرآنی که تمامش را علی نوشته، لا اله الا الله، نه قرآنی که عثمان نوشته [را بیاورد]. این قرآن را بیشترش [را] عثمان نوشته، الان خط عثمانی را خیلی گران می‌خرند. یک خطی بود در خارج [حراج] گذاشتند، هیچ کس نتوانست بخرد. اما دوباره تکرار کنم، این قرآن را امیرالمؤمنین تأیید کرده، پیغمبر تأیید کرده. [پیغمبر] گفت دو چیز بزرگ می‌گذارم پیش شما. این حرف تند است، من رفع تندی‌اش [را] بکنم، بعضی‌ها کشش داشته باشند، بعضی‌ها کشش ندارند. این قرآن درست است، [چون پیغمبر] گفت دو چیز بزرگ می‌گذارم: یکی عترت، یکی قرآن. همین قرآن را گذاشت، همین قرآن را گذاشت پیغمبر؛ آن قرآنی که امیرالمؤمنین نوشته نبوده، اما [این قرآن هم] تأييد شده. گفت این‌ها در حوض کوثر به من می‌رسد. اما [پیغمبر] چه گفت؟ گفت قرآن و عترت، عترت و قرآن؛ نه قرآن و عمر، نه قرآن و ابابکر، نه قرآن و خیال، نه قرآن و غیرامر، این نیست که. صلوات بفرستید.
  
حالا وجود امام زمان [وقتی تشریف آورد] چه کار می‌کند؟ الان به شما می‌گویم ببین چقدر قشنگ است. این‌ها دیگر طیران دارند، این‌ها از این‌جا [پا]نمی‌شود آقای نمی‌دانم چه ماشین سوار شود، برود نمی‌دانم طیاره سوار شود، برود نمی‌دانم مکه، طیاره برود مشهد. [این‌طور نیست که] طیاره سوار شوند، بروند [و] بیایند، نه طیاره نمی‌خواهد. طیاره امام زمان امر امام زمان است، این زمان در اختیارش است. حالا با همین جمعیتی که هی می‌آیند و می‌آیند [جابجا می‌شوند]، روایت داریم چندین هزار مَلَک می‌آیند. این‌جا را توجه کنید، والله این انشای خودم است، من از کسی نشنیدم. اما انشاء، یک انشاهایی است [که] آنها تأیید می‌کنند؛ یک انشاءهایی است، این‌ها تأييد نیست. تو وقتی خودت را در اختیار ولایت گذاشتی، او دارد حرف می‌زند، تو چه کاره‌ای؟ آخر به ریخت تو نمی‌آید این حرفها که بزنی، به ریخت من می‌آید؟ نه والله. {{دقیقه|۳۵}}  
+
حالا وجود امام زمان [وقتی تشریف آورد] چه کار می‌کند؟ الان به شما می‌گویم ببین چقدر قشنگ است. این‌ها دیگر طیران دارند، این‌ها از این‌جا [پا]نمی‌شود آقای نمی‌دانم چه ماشین سوار شود، برود نمی‌دانم طیاره سوار شود، برود نمی‌دانم مکه، طیاره برود مشهد. [این‌طور نیست که] طیاره سوار شوند، بروند [و] بیایند، نه طیاره نمی‌خواهد. طیاره امام زمان امر امام زمان است، این زمان در اختیارش است. حالا با همین جمعیتی که هی می‌آیند و می‌آیند [جابجا می‌شوند]، روایت داریم چندین هزار مَلَک می‌آیند. این‌جا را توجه کنید، والله این انشای خودم است، من از کسی نشنیدم. اما انشاء، یک انشاهایی است [که] آنها تأیید می‌کنند؛ یک انشاءهایی است، این‌ها تأييد نیست. تو وقتی خودت را در اختیار ولایت گذاشتی، او دارد حرف می‌زند، تو چه کاره‌ای؟ آخر به ریخت تو نمی‌آید این حرف‌ها که بزنی، به ریخت من می‌آید؟ نه والله. {{دقیقه|۳۵}}  
  
حالا ببین چه می‌گویم؟ حالا این جمعیتی که الان [همراه امام] هست، یک دفعه در انگلستان پیاده می‌شود. حالا خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، گفت امیرالمؤمنین می‌آید، مهر می‌زند [به پیشانی‌ها]: منافق، مؤمن. قیامت صغری است، ایده شما می‌آید جلو؛ [اگر] شهوترانی، غیر امر کار می‌کنی، بدچشمی، بدخویی، بخل داری، حسد داری، همه این‌جایت نوشته است، می‌زند گردنت را امام زمان. [از] چه چیز می‌ترسید؟ امام زمان مگر مؤمن‌کش است؟ [او] مؤمن‌خوه است. خواست امام زمان مؤمن است؛ مؤمن بشوید، امر را اطاعت کنید. حالا این جمعیت یک دفعه توی انگلستان پیاده می‌شود، درست است؟ اولاً که آسمان یک صیحه می‌زند، روایت صحیح داریم، ثلث این مردم از بین می‌رود. حالا آقای امریکایی، آقای انگلیسی دیگر بمب ندارد که، اتم ندارد که، ژِ سه ندارد که، مِرسه ندارد که، هیچ ندارد، فلج است. این‌ [امام] هم [شمشیر را] می‌گذارد این‌جا، گردن آنها را می‌زند. از این‌جا می‌رود فوراً انگلستان، آنها را هم می‌زند. از این‌جا می‌رود کانادا، این‌ها را هم می‌زند. یک دفعه می‌بینی یک دنیا همه مسخّر شده، [دشمنان ولایت] از بین رفته [است].  
+
حالا ببین چه می‌گویم؟ حالا این جمعیتی که الان [همراه امام] هست، یک دفعه در انگلستان پیاده می‌شود. حالا خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، گفت امیرالمؤمنین می‌آید، مهر می‌زند [به پیشانی‌ها]: منافق، مؤمن. قیامت صغری است، ایده شما می‌آید جلو؛ [اگر] شهوت‌رانی، غیر امر کار می‌کنی، بدچشمی، بدخویی، بخل داری، حسد داری، همه این‌جایت نوشته است، می‌زند گردنت را امام زمان. [از] چه چیز می‌ترسید؟ امام زمان مگر مؤمن‌کش است؟ [او] مؤمن‌خواه است. خواست امام زمان مؤمن است؛ مؤمن بشوید، امر را اطاعت کنید. حالا این جمعیت یک دفعه توی انگلستان پیاده می‌شود، درست است؟ اولاً که آسمان یک صیحه می‌زند، روایت صحیح داریم، ثلث این مردم از بین می‌رود. حالا آقای امریکایی، آقای انگلیسی دیگر بمب ندارد که، اتم ندارد که، ژِ سه ندارد که، مِرسه ندارد که، هیچ ندارد، فلج است. این‌ [امام] هم [شمشیر را] می‌گذارد این‌جا، گردن آنها را می‌زند. از این‌جا می‌رود فوراً انگلستان، آنها را هم می‌زند. از این‌جا می‌رود کانادا، این‌ها را هم می‌زند. یک دفعه می‌بینی یک‌دنیا همه مسخّر شده، [دشمنان ولایت] از بین رفته [است].  
  
این‌جوری نیست که قربانت بروم که؛ شما خیال می‌کنید، هی می‌گویید امام زمان بیاید. آیا امام زمان بیاید با این سختی‌ها می‌توانی زندگی کنی؟ نه. تو باید اگر بخواهی یاور امام زمان [باشی]، هیچ چیزی نخواهی. نه زن بخواهی، نه بچه بخواهی، هیچ، هیچ نخواهی؛ وقتی امام زمان بیاید یک جان داری فدای امام زمان کنی. حالا [از] گرسنگی مُردی هم مُردی و بردی و خوردی، دیگر این است. آن بچه تو هم اگر یاور است می‌آید، خب [اگر] نیست هم که [امام] می‌آید گردنش را می‌زند. به تو چه؟ آن خانم هم اگر امر حضرت زهرا را اطاعت کرد، خود امام زمان حفظش می‌کند. مگر نمی‌کند؟ چرا توجه نمی‌کنیم به این حرفها؟
+
این‌جوری نیست که قربانت بروم که؛ شما خیال می‌کنید، هی می‌گویید امام زمان بیاید. آیا امام زمان بیاید با این سختی‌ها می‌توانی زندگی کنی؟ نه. تو باید اگر بخواهی یاور امام زمان [باشی]، هیچ چیزی نخواهی. نه زن بخواهی، نه بچه بخواهی، هیچ، هیچ نخواهی؛ وقتی امام زمان بیاید یک جان داری فدای امام زمان کنی. حالا [از] گرسنگی مُردی هم مُردی و بردی و خوردی، دیگر این است. آن بچه تو هم اگر یاور است می‌آید، خب [اگر] نیست هم که [امام] می‌آید گردنش را می‌زند. به تو چه؟ آن خانم هم اگر امر حضرت زهرا را اطاعت کرد، خود امام زمان حفظش می‌کند. مگر نمی‌کند؟ چرا توجه نمی‌کنیم به این حرف‌ها؟
  
 
مگر [عده‌ای] از نیشابور نیامدند [خدمت امام]؟ من مصداقش را بیاورم، مگر [از] نیشابور نیامدند؟ چقدر هدایا آوردند؟ تو هم باید مثل امام زمان هر پولی را نخواهی عزیز من. حالا امام زمان آمده است و پدر بزرگوارش در ظاهر از دنیا رفته، اهل نیشابور یک پول زیادی آورده‌اند. حالا آوردند، آنجا جعفر کذاب است، می‌گوید [امام بعدی] منم. گفت ما می‌آمدیم خدمت امام حسن عسکری می‌گفت چقدر پول این تو هست، مال چه کسی هم هست، جواب کاغذها را هم می‌داد، اگر تویی یاعلی. گفت اعجاز از من می‌خواهی؟ برو ردِّ کارَت. حالا آمدند دمِ دروازه، حضرت روانه کرد پِی‌شان. گفت این پول [مثلاً] مال حسین پسر علی است؛ یک روایت داریم آقا امام حسن عسکری می‌گفت مال حسین، این [امام زمان] بابایش را هم گفت. درست است؟ [امام] گفت که این کیسه‌ها این‌ها دیگر به درد من نمی‌خورد، شطیطه چه چیز آورده؟ خانم عزیز، بیا شطیطه بشو. چرا سَلیطه [زن زبان‌دراز و آشوبگر] می‌شوی؟ [چرا] توی خیابان‌ها می‌روی، خودت را درست می‌کنی، دستت را می‌گذاری بیرون، رویت را باز می‌کنی؟ دکور درست کردی خودت را؟ بیا شطیطه بشو تا امام زمان بیاید به تو نماز بخواند. چرا از ولایت خارج می‌شوی؟ صلوات بفرستید.  
 
مگر [عده‌ای] از نیشابور نیامدند [خدمت امام]؟ من مصداقش را بیاورم، مگر [از] نیشابور نیامدند؟ چقدر هدایا آوردند؟ تو هم باید مثل امام زمان هر پولی را نخواهی عزیز من. حالا امام زمان آمده است و پدر بزرگوارش در ظاهر از دنیا رفته، اهل نیشابور یک پول زیادی آورده‌اند. حالا آوردند، آنجا جعفر کذاب است، می‌گوید [امام بعدی] منم. گفت ما می‌آمدیم خدمت امام حسن عسکری می‌گفت چقدر پول این تو هست، مال چه کسی هم هست، جواب کاغذها را هم می‌داد، اگر تویی یاعلی. گفت اعجاز از من می‌خواهی؟ برو ردِّ کارَت. حالا آمدند دمِ دروازه، حضرت روانه کرد پِی‌شان. گفت این پول [مثلاً] مال حسین پسر علی است؛ یک روایت داریم آقا امام حسن عسکری می‌گفت مال حسین، این [امام زمان] بابایش را هم گفت. درست است؟ [امام] گفت که این کیسه‌ها این‌ها دیگر به درد من نمی‌خورد، شطیطه چه چیز آورده؟ خانم عزیز، بیا شطیطه بشو. چرا سَلیطه [زن زبان‌دراز و آشوبگر] می‌شوی؟ [چرا] توی خیابان‌ها می‌روی، خودت را درست می‌کنی، دستت را می‌گذاری بیرون، رویت را باز می‌کنی؟ دکور درست کردی خودت را؟ بیا شطیطه بشو تا امام زمان بیاید به تو نماز بخواند. چرا از ولایت خارج می‌شوی؟ صلوات بفرستید.  
سطر ۶۲: سطر ۶۲:
 
حالا [امام] می‌گوید شطیطه چه چیز آورده؟ راوی خبر می‌گوید اصلاً من نمی‌خواستم به امام زمان بگویم. یک دو گز کرباس آورده بود و یک چیز خیلی چیزی [کمی]. [امام] آن را از او گرفت و یک پولی به او داد، گفت [به شطیطه بگو] چند ماه دیگر زنده‌ای. به این گفت من می‌آیم به او نماز می‌خوانم، من را دیدی حرف نزنی. این هی مواظب بود، یک وقت دید توی خانه شطیطه [صدای] گریه بلند است. آقا آوردند او را [در] مصلّی، یک وقت دید امام زمان دارد به او نماز می‌خواند. آی خانم عزیز، بیا آن بشو که امام زمان به تو نماز بخواند، [بگوید ای] خدا من بدی از این ندیدم. گل بهشت بشو، بیا مریم تو را استقبال کند، مگر زهرا را استقبال نکردند؟ [بیا] حوّا استقبالت کند، دختر بنت عمران استقبالت کند، امام زمان به تو نماز کند. خودت را بپوشان، رویت را بگیر، از امر ولایت ساقط نشو.  
 
حالا [امام] می‌گوید شطیطه چه چیز آورده؟ راوی خبر می‌گوید اصلاً من نمی‌خواستم به امام زمان بگویم. یک دو گز کرباس آورده بود و یک چیز خیلی چیزی [کمی]. [امام] آن را از او گرفت و یک پولی به او داد، گفت [به شطیطه بگو] چند ماه دیگر زنده‌ای. به این گفت من می‌آیم به او نماز می‌خوانم، من را دیدی حرف نزنی. این هی مواظب بود، یک وقت دید توی خانه شطیطه [صدای] گریه بلند است. آقا آوردند او را [در] مصلّی، یک وقت دید امام زمان دارد به او نماز می‌خواند. آی خانم عزیز، بیا آن بشو که امام زمان به تو نماز بخواند، [بگوید ای] خدا من بدی از این ندیدم. گل بهشت بشو، بیا مریم تو را استقبال کند، مگر زهرا را استقبال نکردند؟ [بیا] حوّا استقبالت کند، دختر بنت عمران استقبالت کند، امام زمان به تو نماز کند. خودت را بپوشان، رویت را بگیر، از امر ولایت ساقط نشو.  
  
[خانم] امر شوهرت والله امر ولایت است، {{دقیقه|۴۰}} بیا امر شوهرت را اطاعت کن. بیا بلد نشو [مهرت را بگذاری اجرا]، این چه سنگ تفرقه‌ای است انداختی توی [زندگی] خودت که می‌گویی مهر من را بده؟ حالا مهرت را می‌گیری، (به وجود امام زمان اگر من می‌خواستم این حرفها را بزنم) حالا مهرت را می‌گیری می‌گذاری آنجا [در] بانک، نزول می‌خوری؛ حالا می‌گوید خدا و رسول به تو لعنت می‌کنند. این نزول [را] می‌خواهی چه کنی؟ خب اگر خودت در اختیار ولایت بودی، خدا رزقت را می‌دهد. شوهرت نوکر توست خانم عزیز، می‌رود با عرق جبین پیدا می‌کند به تو می‌دهد. تو حافظ داری، شوهرت حافظ خودت است، چرا این کار را می‌کنی؟  
+
[خانم] امر شوهرت والله امر ولایت است، {{دقیقه|۴۰}} بیا امر شوهرت را اطاعت کن. بیا بلد نشو [مهرت را بگذاری اجرا]، این چه سنگ تفرقه‌ای است انداختی توی [زندگی] خودت که می‌گویی مهر من را بده؟ حالا مهرت را می‌گیری، {{توضیح|به وجود امام زمان اگر من می‌خواستم این حرف‌ها را بزنم}} حالا مهرت را می‌گیری می‌گذاری آنجا [در] بانک، نزول می‌خوری؛ حالا می‌گوید خدا و رسول به تو لعنت می‌کنند. این نزول [را] می‌خواهی چه کنی؟ خب اگر خودت در اختیار ولایت بودی، خدا رزقت را می‌دهد. شوهرت نوکر توست خانم عزیز، می‌رود با عرق جبین پیدا می‌کند به تو می‌دهد. تو حافظ داری، شوهرت حافظ خودت است، چرا این کار را می‌کنی؟  
  
مثل این حاجی‌ها که الان کرامتشان این است که کوچه‌ها را نجس می‌کنند، خیابان‌ها را هم نجس می‌کنند؛ این‌ها حاجی‌های آخرالزمانند. حالا پیغمبر چه می‌گوید؟ می‌گوید [در آخرالزمان] حج می‌کنند یا برای سیاحت، یا اسم و رسم، یا برای چه؟ تجارت؛ پس همه را رد کرده. عزیز من این گوسفند را بکش، بده به مردم. نه که [طرف] قصّاب دنبالش است، خیابان‌ها و آن کوچه‌ها را نجس کرده، این [گوسفند را] هم می‌دهد به او، می‌گوید برو بفروش. حالا یک دفعه حاج آقا مرض سرطان می‌گیرد، روده‌اش می‌گیرد، باید نمی‌دانم یک میلیون و پانصد هزار تومان بدهد روده‌اش را باز کند. تو اگر [به فقرا] می‌دادی، خدا آن درد را از جانت دور می‌کرد حاج آقا. چرا خدا می‌گوید که هرکسی سخی باشد، من صفاتی دارم به نام صفات‌الله به او می‌دهم؟ تو چه حاجی هستی؟ بیخود نیست که آنجا [در مکه] خوکند و سگند و این‌ها، انفاق ندارند. انفاق تو را نجات می‌دهد از هر بلاهایی.  
+
مثل این حاجی‌ها که الان کرامتشان این است که کوچه‌ها را نجس می‌کنند، خیابان‌ها را هم نجس می‌کنند؛ این‌ها حاجی‌های آخرالزمانند. حالا پیغمبر چه می‌گوید؟ می‌گوید [در آخرالزمان] حج می‌کنند یا برای سیاحت، یا اسم و رسم، یا برای چه؟ تجارت؛ پس همه را رد کرده. عزیز من این گوسفند را بکُش، بده به مردم. نه که [طرف] قصّاب دنبالش است، خیابان‌ها و آن کوچه‌ها را نجس کرده، این [گوسفند را] هم می‌دهد به او، می‌گوید برو بفروش. حالا یک‌دفعه حاج آقا مرض سرطان می‌گیرد، روده‌اش می‌گیرد، باید نمی‌دانم یک میلیون و پانصد هزار تومان بدهد روده‌اش را باز کند. تو اگر [به فقرا] می‌دادی، خدا آن درد را از جانت دور می‌کرد حاج آقا. چرا خدا می‌گوید که هرکسی سخی باشد، من صفاتی دارم به نام صفات‌الله به او می‌دهم؟ تو چه حاجی هستی؟ بی‌خود نیست که آنجا [در مکه] خوکند و سگند و این‌ها، انفاق ندارند. انفاق تو را نجات می‌دهد از هر بلاهایی.  
  
الحمدلله، شکر ربّ العالمین، والله، بالله، به وجود امام زمان، من اين به شما نمی‌گویم. شما از بس که انفاق دارید، افراط [و] تفریط هم دارید می‌کنید. می‌بینم، نه که بگویم. اگر یکی بگوید به من، به او می‌گویم کِی این را از کجا آوردی، چه جور شد؛ زندگیش را اگر نگفتم تف توی ریش من بینداز. بعضی‌هایتان افراط می‌کنید، عزیز من، ببین من شما را نمی‌گویم، قربان همه‌تان از کوچک و بزرگ بروم. یک وقت می‌بینی یک جوانی یکهو یک پولی می‌آورد [می‌گوید] این صدقه است، این چه چیز است. من می‌بینم این خود بنده خدایش چیزی ندارد، اما [در] فکر است که خدا گفته صدقه بده می‌دهد، خدا گفته انفاق کن می‌کند، والله. والا من که گفتم من والله، به دینم نه صدقه می‌خورم، نه ردّ مظالم می‌خورم، نه سهم امام. من نمی‌خورم، خود امام زمان روزی من را می‌دهد؛ زنگ می‌زند، می‌گوید برو یک چیزی به این بده. من با زنگ امام زمان دارم زندگی می‌کنم. صلوات بفرستید.
+
الحمدلله، شکر ربّ العالمین، والله، بالله، به وجود امام زمان، من اين به شما نمی‌گویم. شما از بس که انفاق دارید، افراط [و] تفریط هم دارید می‌کنید. می‌بینم، نه که بگویم. اگر یکی بگوید به من، به او می‌گویم کِی این را از کجا آوردی، چه‌جور شد؛ زندگی‌اش را اگر نگفتم تف توی ریش من بینداز. بعضی‌هایتان افراط می‌کنید، عزیز من، ببین من شما را نمی‌گویم، قربان همه‌تان از کوچک و بزرگ بروم. یک وقت می‌بینی یک جوانی یکهو یک پولی می‌آورد [می‌گوید] این صدقه است، این چه چیز است. من می‌بینم این خود بنده خدایش چیزی ندارد، اما [در] فکر است که خدا گفته صدقه بده می‌دهد، خدا گفته انفاق کن می‌کند، والله. والا من که گفتم من والله، به دینم نه صدقه می‌خورم، نه ردّ مظالم می‌خورم، نه سهم امام. من نمی‌خورم، خود امام زمان روزی من را می‌دهد؛ زنگ می‌زند، می‌گوید برو یک چیزی به این بده. من با زنگ امام زمان دارم زندگی می‌کنم. صلوات بفرستید.
  
حالا عزیز من، اگر بخواهید یاور امام زمان باشید، امر امام زمان را اطاعت کنید؛ اگر تو یاور امام زمان نشدی به من لعنت کن. امروز باید پافشاری کنید عزیزان من، امر امام زمان را اطاعت کنید. حالا آقا چه کار می‌کند؟ کارش همین است دیگر، طیران دارد، این خاک و این خاک و این خاک، در تمام ابعاد این دنیا پا می‌گذارد، تمام را مسخّر می‌کند. اصلاً روایت داریم یک دیوار می‌گوید آقا امام زمان، دو نفر پشت من قایم شده‌اند. نه که امام زمان نفهمد، این [را] دارد پرورش می‌دهد که این دیوار حرف می‌زند. این مسطوره‌اش [نمونه] است که ستون حنانه حرف زد دیگر، داد کشید [که پیغمبر] چرا از من کناره رفتی؟ آیا تو از امام زمان کنار شدی، داد زدی؟ آیا رفتی [توی] فکر که امام زمان چه شده؟ کجا از امام زمان جدا می‌شوی؟ امام صادق تکلیفت را معلوم کرده، {{دقیقه|۴۵}} می‌گوید تو عضو مایی، تا گناه کردی جدا شدی. چرا جدا شدی؟ آیا جدا شدی چیز کردی؟ [آیا] ما غصه خوردیم چرا جدا شدیم؟ پس عاطفه یک سنگ از من بهتر است که جدا شده فریاد می‌کشد. آیا تو فریاد کشیدی که چرا جدا شدی؟ اصلاً عین خیالت نیست، تویش نیستی اصلاً.  
+
حالا عزیز من، اگر بخواهید یاور امام زمان باشید، امر امام زمان را اطاعت کنید؛ اگر تو یاور امام زمان نشدی به من لعنت کن. امروز باید پافشاری کنید عزیزان من، امر امام زمان را اطاعت کنید. حالا آقا چه‌کار می‌کند؟ کارش همین است دیگر، طیران دارد، این خاک و این خاک و این خاک، در تمام ابعاد این دنیا پا می‌گذارد، تمام را مسخّر می‌کند. اصلاً روایت داریم یک دیوار می‌گوید آقا امام زمان، دو نفر پشت من قایم شده‌اند. نه که امام زمان نفهمد، این [را] دارد پرورش می‌دهد که این دیوار حرف می‌زند. این مسطوره‌اش [نمونه] است که ستون حنانه حرف زد دیگر، داد کشید [که پیغمبر] چرا از من کناره رفتی؟ آیا تو از امام زمان کنار شدی، داد زدی؟ آیا رفتی [توی] فکر که امام زمان چه شده؟ کجا از امام زمان جدا می‌شوی؟ امام صادق تکلیفت را معلوم کرده، {{دقیقه|۴۵}} می‌گوید تو عضو مایی، تا گناه کردی جدا شدی. چرا جدا شدی؟ آیا جدا شدی چیز کردی؟ [آیا] ما غصه خوردیم چرا جدا شدیم؟ پس عاطفه یک سنگ از من بهتر است که جدا شده فریاد می‌کشد. آیا تو فریاد کشیدی که چرا جدا شدی؟ اصلاً عین خیالت نیست، تویش نیستی اصلاً.  
  
[برای فهم] این حرفها باید بیایید توی ولایت [تا] ولایت حالیت کند. به تمام آیات قرآن، تا توی صراط مستقیم نیایی حالیت نیست. این حرفها را من نمی‌توانم حالیِ کسی بکنم، ولایت حالیت می‌کند. تو بیا این‌جا توی ولایت، آن‌وقت ببین حالیت می‌کند یا نه؟ چطور آنها تشخیص می‌دادند [آدم] خوب و بد را؟ چطور تشخیص می‌دادند؟ چطور اویس تا می‌آید [مدینه، پیغمبر] می‌گوید این‌جوری این‌جوری، افکارت را می‌گوید؟ قبولت می‌کند. بیایید بابا جان، امام زمانی‌ها، قربانتان بروم، قبول کنید. کارها را همه را عوضی کردند، تو عوضی نشو. الان پرچم امر دستت باشد، هرکجا امر است اطاعت کن، [هر جا] نیست نکن. این [را] من به شما بگویم، اسلام به غیر ولایت است. [اسم] اسلام گول زد مردم را، مگر عمر و ابابکر گول نزدند مردم را؟ با اسلام، ولایت را گرفتند از آنها؛ در آخرالزمان با تجدّد ولایت را از ما می‌گیرند، اما مواظب باشید تجدّدی نشوید.
+
[برای فهم] این حرف‌ها باید بیایید توی ولایت [تا] ولایت حالی‌ات کند. به تمام آیات قرآن، تا توی صراط مستقیم نیایی حالی‌ات نیست. این حرف‌ها را من نمی‌توانم حالیِ کسی بکنم، ولایت حالی‌ات می‌کند. تو بیا این‌جا توی ولایت، آن‌وقت ببین حالی‌ات می‌کند یا نه؟ چطور آنها تشخیص می‌دادند [آدم] خوب و بد را؟ چطور تشخیص می‌دادند؟ چطور اویس تا می‌آید [مدینه، پیغمبر] می‌گوید این‌جوری این‌جوری، افکارت را می‌گوید؟ قبولت می‌کند. بیایید بابا جان، امام زمانی‌ها، قربانتان بروم، قبول کنید. کارها را همه را عوضی کردند، تو عوضی نشو. الان پرچم امر دستت باشد، هرکجا امر است اطاعت کن، [هر جا] نیست نکن. این [را] من به شما بگویم، اسلام به غیر ولایت است. [اسم] اسلام گول زد مردم را، مگر عمر و ابابکر گول نزدند مردم را؟ با اسلام، ولایت را گرفتند از آنها؛ در آخرالزمان با تجدّد ولایت را از ما می‌گیرند، اما مواظب باشید تجدّدی نشوید.
  
چرا تجدّد [ولایت را از تو می‌گیرد]؟ تو اگر این‌جا آقا با امر راضی باشی، قانع و راضی باشی، دیگر نمی‌روی پول نزول بکنی که؛ دیگر رشوه نمی‌روی بکنی، کار حرام نمی‌کنی که، دروغ نمی‌گویی که، خدعه نمی‌کنی که. [اگر بخواهی] بدچشمی بکنی پول می‌خواهد، [اگر بخواهی] دنبال کسی بروی پول می‌خواهد؛ تو پول نمی‌خواهی، تو دنبال ولایتی، دنبال امیرالمؤمنین هستی. اصلاً بشر [مؤمن] واقعی گفتم که مُضطر نیست. أمّن یجیب المضطرّ اذا دعاه [و یکشف السوء]، مُضطر کسی است که ولایت ندارد. اگر تو ولایت داری، چطور تو مُضطری؟ مصداقش را بیاورم؟ آن فقیر آمد پیش حضرت، گویا پیش امام صادق، گفت آقا من هیچ ندارم. [امام] گفت خب تو خیلی دارایی، غنی هستی. گفت من؟ من چیزی ندارم آخر. گفت ولایت ما را می‌فروشی؟ گفت والله اگر تمام این دنیا پر [از] طلا و نقره باشد [ولایتم را] نمی‌دهم. من به قربان آن گدا بروم، این گدا نیست که. این آمده خدمت امام می‌خواهد بگوید من محتاج توام، یک چیزی تو به من بده. نیامده جلوی خلق دستش را دراز کند، آمده پیش امامش می‌گوید تو به من بده، من محتاج تو و خدا هستم. ببین این گدا این است که این‌قدر شعور دارد. صلوات بفرستید.
+
چرا تجدّد [ولایت را از تو می‌گیرد]؟ تو اگر این‌جا آقا با امر راضی باشی، قانع و راضی باشی، دیگر نمی‌روی پول نزول بکنی که؛ دیگر رشوه نمی‌روی بکنی، کار حرام نمی‌کنی که، دروغ نمی‌گویی که، خدعه نمی‌کنی که. [اگر بخواهی] بدچشمی بکنی پول می‌خواهد، [اگر بخواهی] دنبال کسی بروی پول می‌خواهد؛ تو پول نمی‌خواهی، تو دنبال ولایتی، دنبال امیرالمؤمنین هستی. اصلاً بشر [مؤمن] واقعی گفتم که مُضطر نیست. «أمّن یجیب المضطرّ اذا دعاه [و یکشف السوء]»، مُضطر کسی است که ولایت ندارد. اگر تو ولایت داری، چطور تو مُضطری؟ مصداقش را بیاورم؟ آن فقیر آمد پیش حضرت، گویا پیش امام صادق، گفت آقا من هیچ ندارم. [امام] گفت خب تو خیلی دارایی، غنی هستی. گفت من؟ من چیزی ندارم آخر. گفت ولایت ما را می‌فروشی؟ گفت والله اگر تمام این دنیا پر [از] طلا و نقره باشد [ولایتم را] نمی‌دهم. من به قربان آن گدا بروم، این گدا نیست که. این آمده خدمت امام می‌خواهد بگوید من محتاج توام، یک چیزی تو به من بده. نیامده جلوی خلق دستش را دراز کند، آمده پیش امامش می‌گوید تو به من بده، من محتاج تو و خدا هستم. ببین این گدا این است که این‌قدر شعور دارد. صلوات بفرستید.
  
 
پس آن کسی که منتظر امام زمانش است باید امر را اطاعت کند. آن امر انتظار است، نه تو. آن امری که داری اطاعت می‌کنی، آن امر انتظار امام زمان را می‌کشد نه تو. هر که [حرف دارد،] من وقتی که حرفم تمام می‌شود با من حرف بزند؛ نوکر همه‌تان هستم. چرا؟ گفتم اویس قرن، آن که تویش است برادر رسول‌الله است. [در مورد] تو هم امر[ی که اطاعت می‌کنی] چیست؟ انتظار است. اگر امر را اطاعت نکنی که جدا شدی، امام صادق می‌گوید جدا شدی. پس تو چه چیز هستی؟ هیکل من که منتظر نیست که، آن که تویت است باید منتظر باشد، قربانت بگردم. آن معصومیّت تو انتظار امام زمان را می‌کشد، آن تقوای تو انتظار امام زمان را می‌کشد [که] نگاه به دختر مردم نمی‌کنی، نگاه بد به کسی نمی‌کنی. [چنین کسی] چیزی را نمی‌بیند که نگاه کند.  
 
پس آن کسی که منتظر امام زمانش است باید امر را اطاعت کند. آن امر انتظار است، نه تو. آن امری که داری اطاعت می‌کنی، آن امر انتظار امام زمان را می‌کشد نه تو. هر که [حرف دارد،] من وقتی که حرفم تمام می‌شود با من حرف بزند؛ نوکر همه‌تان هستم. چرا؟ گفتم اویس قرن، آن که تویش است برادر رسول‌الله است. [در مورد] تو هم امر[ی که اطاعت می‌کنی] چیست؟ انتظار است. اگر امر را اطاعت نکنی که جدا شدی، امام صادق می‌گوید جدا شدی. پس تو چه چیز هستی؟ هیکل من که منتظر نیست که، آن که تویت است باید منتظر باشد، قربانت بگردم. آن معصومیّت تو انتظار امام زمان را می‌کشد، آن تقوای تو انتظار امام زمان را می‌کشد [که] نگاه به دختر مردم نمی‌کنی، نگاه بد به کسی نمی‌کنی. [چنین کسی] چیزی را نمی‌بیند که نگاه کند.  
سطر ۷۸: سطر ۷۸:
 
به تمام مقدسات عالم من خودم همین‌جورم، من اصلاً چیزی را نمی‌بینم [که] نگاه کنم. شما باور می‌کنی؟ من هیچ کجا نمی‌خواهم تفریح بروم، ابداً نمی‌خواهم. حالا اگر [خانواده] می‌گوید تو برو، من [خودم را] می‌گویم، شما برو. اما می‌خواهید شمال بروید، دمال بروید، گناه هم نکن؛ ببین [اگر] خودت را می‌توانی حفظ کنی برو. اما من این‌جوری هستم، خیلی اشتیاقی ندارم، چرا؟ {{دقیقه|۵۰}} می‌فهمم من دیگر خلاصه به قول یارو هر چه بوده آردهایمان را غربال کردیم، غربالمان را هم زدیم گَلِ میخ دیگر بابا. ما دیگر کجا نگاه کنیم آخر؟ ما باید فقط به امر نگاه کنیم، بفهمیم امر ما را نجات می‌دهد. حالا این همه تماشا کردی، چه فایده‌ای داشت؟ اصلاً ما در اسلام، اسلام واقعی یا ولایت، تماشا نداریم. ما تماشا نداریم، جایی نبوده که تماشاخانه باشد. این تماشاخانه‌ها را برای ما درست کردند، ما را مشغول کردند. چند تا کار گذاشته جلویت، اصلاً نمی‌رسی به ولایت، مشغول این کارهایت کرده‌اند.  
 
به تمام مقدسات عالم من خودم همین‌جورم، من اصلاً چیزی را نمی‌بینم [که] نگاه کنم. شما باور می‌کنی؟ من هیچ کجا نمی‌خواهم تفریح بروم، ابداً نمی‌خواهم. حالا اگر [خانواده] می‌گوید تو برو، من [خودم را] می‌گویم، شما برو. اما می‌خواهید شمال بروید، دمال بروید، گناه هم نکن؛ ببین [اگر] خودت را می‌توانی حفظ کنی برو. اما من این‌جوری هستم، خیلی اشتیاقی ندارم، چرا؟ {{دقیقه|۵۰}} می‌فهمم من دیگر خلاصه به قول یارو هر چه بوده آردهایمان را غربال کردیم، غربالمان را هم زدیم گَلِ میخ دیگر بابا. ما دیگر کجا نگاه کنیم آخر؟ ما باید فقط به امر نگاه کنیم، بفهمیم امر ما را نجات می‌دهد. حالا این همه تماشا کردی، چه فایده‌ای داشت؟ اصلاً ما در اسلام، اسلام واقعی یا ولایت، تماشا نداریم. ما تماشا نداریم، جایی نبوده که تماشاخانه باشد. این تماشاخانه‌ها را برای ما درست کردند، ما را مشغول کردند. چند تا کار گذاشته جلویت، اصلاً نمی‌رسی به ولایت، مشغول این کارهایت کرده‌اند.  
  
چرا من می‌گویم موادی جلوی من بود، این‌جور می‌کردم صورت خوب می‌شد، می‌گفت یاعلی؟ تو باید تولیدت یاعلی باشد، کارَت یاعلی باشد، قلمت یاعلی باشد، قدمت یاعلی باشد، خوابت یاعلی باشد، رفتارت یاعلی باشد، دکانت یاعلی باشد، سیم پیچی‌ات یاعلی باشد، قلمت یاعلی باشد، دَرسَت یاعلی باشد. مگر به غیر علی چیزی از تو می‌خرند؟ کجا کتاب تو را می‌خرند؟ این‌قدر به کتابت می‌نازی. چرا من گفتم برو هر جور می‌خواهی بکن، مثل من که [چیزی غیر ولایت نمی‌بینم] بکن. چرا؟ به هرچه نازیدی گرفتار آن می‌شوی، تو باید به چیزی ننازی که گرفتار بشوی. صلوات بفرستید. بشر اگر این‌جوری شد، تمام تولیدش یاعلی است، تمام تولیدش یازهراست، تمام تولیدش یاحسین است، اسم اعظم دارد، با اسم اعظم کار می‌کند، جدا از این حرفها نمی‌شود؛ اما کسی که دنیا را طلب نکند. چرا دنیا را طلب کردی؟  
+
چرا من می‌گویم موادی جلوی من بود، این‌جور می‌کردم صورت خوب می‌شد، می‌گفت یاعلی؟ تو باید تولیدت یاعلی باشد، کارَت یاعلی باشد، قلمت یاعلی باشد، قدمت یاعلی باشد، خوابت یاعلی باشد، رفتارت یاعلی باشد، دکانت یاعلی باشد، سیم‌پیچی‌ات یاعلی باشد، قلمت یاعلی باشد، دَرسَت یاعلی باشد. مگر به غیر علی چیزی از تو می‌خرند؟ کجا کتاب تو را می‌خرند؟ این‌قدر به کتابت می‌نازی. چرا من گفتم برو هر جور می‌خواهی بکن، مثل من که [چیزی غیر ولایت نمی‌بینم] بکن. چرا؟ به هرچه نازیدی گرفتار آن می‌شوی، تو باید به چیزی ننازی که گرفتار بشوی. صلوات بفرستید. بشر اگر این‌جوری شد، تمام تولیدش یاعلی است، تمام تولیدش یازهراست، تمام تولیدش یاحسین است، اسم اعظم دارد، با اسم اعظم کار می‌کند، جدا از این حرف‌ها نمی‌شود؛ اما کسی که دنیا را طلب نکند. چرا دنیا را طلب کردی؟  
  
 
دنیا طلب کردن، حسین‌کُشی است، دنیا را طلب کردن زهراکُشی است. از کجا می‌گویی؟ مگر امام حسین قربانش بروم نگفت به ابن‌سعد [که] چرا من را می‌کشی؟ می‌شناسی من را؟ گفت آره. پسر چه کسی هستم؟ [گفت] پسر پیغمبر، پسر علی، مادرت زهراست. [امام گفت پس] چرا می‌کشی؟ [گفت یزید] سلطنت ری را به من داده. ببین آن را به او داده، مواظب باش شیطان از این چیزها به تو ندهد قربانت بروم، بزن آن را کنار. [بگو] من نمی‌خواهم، بزن آن را کنار. هرکجا دیدی با امر مطابق نیست، بزن آن را کنار. تو واحدی، تو یگانه‌ای. اگر خدا یگانه است، جداً می‌گویم شیعه هم یگانه است. چرا خدا می‌گوید که من تمام اعمال متقی را قبول می‌کنم؟ این [متقی] یگانه است. جوانان عزیز بیایید یگانه بشوید. چرا یگانه پسر می‌گویند؟ یعنی این بابا، این یک دانه پسر را دارد. تو هم یگانه بشو در مقابل خدا، خدا تو را دارد. متقی یگانه است، [خدا] می‌گوید همه اعمالش را قبول می‌کنم، یگانه است. بیایید یگانه بشویم قربانتان بروم، فدایتان بشوم. صلوات بفرستید.
 
دنیا طلب کردن، حسین‌کُشی است، دنیا را طلب کردن زهراکُشی است. از کجا می‌گویی؟ مگر امام حسین قربانش بروم نگفت به ابن‌سعد [که] چرا من را می‌کشی؟ می‌شناسی من را؟ گفت آره. پسر چه کسی هستم؟ [گفت] پسر پیغمبر، پسر علی، مادرت زهراست. [امام گفت پس] چرا می‌کشی؟ [گفت یزید] سلطنت ری را به من داده. ببین آن را به او داده، مواظب باش شیطان از این چیزها به تو ندهد قربانت بروم، بزن آن را کنار. [بگو] من نمی‌خواهم، بزن آن را کنار. هرکجا دیدی با امر مطابق نیست، بزن آن را کنار. تو واحدی، تو یگانه‌ای. اگر خدا یگانه است، جداً می‌گویم شیعه هم یگانه است. چرا خدا می‌گوید که من تمام اعمال متقی را قبول می‌کنم؟ این [متقی] یگانه است. جوانان عزیز بیایید یگانه بشوید. چرا یگانه پسر می‌گویند؟ یعنی این بابا، این یک دانه پسر را دارد. تو هم یگانه بشو در مقابل خدا، خدا تو را دارد. متقی یگانه است، [خدا] می‌گوید همه اعمالش را قبول می‌کنم، یگانه است. بیایید یگانه بشویم قربانتان بروم، فدایتان بشوم. صلوات بفرستید.

نسخهٔ ‏۲۴ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۳۲

بسم الله الرحمن الرحیم
نیمه شعبان 83
کد: 10261
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1383-07-09
تاریخ قمری (مناسبت): ایام نیمه شعبان (15 شعبان)

العبد المؤید الرسول المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌‌الله و برکاته، السلام علی الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته

یک صلوات بفرستید. امشب شب تولد آقا امام زمان است، شب قدر است، یک روایتی داریم [که امشب] دعا مستجاب می‌شود. به‌واسطه وجود این مولود، آقا حجت خدا، حجة‌الله، امام زمان، خدا عنایت کرده به اهل دنیا. آقا امام زمان مثل امیرالمؤمنین در تمام خلقت وجود مبارکش [هست، در دنیا ظاهر شد.] همان‌ که به شما گفتم [که] امیرالمؤمنین ظاهر شد نه تولد، آقا امام زمان هم همین است. حالا هرکسی روی این حرف‌ها حرفی دارد، حدیثی دارد، چیزی دارد. آخر بشر تا قدرت دارد، آرام ندارد. [به خاطر] آن قدرتی که دارد، آرام ندارد، تسلیم نیست؛ مگر آن [که] قدرتش اتصال به وجود مبارک امام زمان باشد. [باید] به آن قدرت وصل باشد، اگرنه والله این‌قدرت، ما را سقوط می‌دهد؛ مگر این‌قدرت، به قدرت وجود مبارک مولی‌الموحدین، امیرالمؤمنین، علی‌ علیه‌السلام [وصل] باشد.

ببین او قدرتش را چطور خرد می‌کند؟ می‌رود بچه یتیم را چه‌جور نوازش می‌کند؟ چه‌جور توی این خرابه‌ها می‌رود، رسیدگی به فقرا می‌کند؟ این یک قدرت خلقت است، خودش امر است؛ اما آقا امر از آن امر بالاتر هم هست. ان‌شاءالله، امیدوارم توجه کنید به این حرف‌ها. علی علیه‌السلام قدرت تمام خلقت است اما قدرت از آن بالاتر هم هست، چه قدرتی؟ قدرت خدا. حالا او قدرت‌الله است، تمام قدرتها، تمام این‌ها در قبضه قدرتش است، تمام نفَس‌ها که خلقت می‌کشد در قبضه قدرتش است؛ اما قدرتی بالاتر از آن قدرت هست. رفقای عزیز، به خصوص جوانان عزیز، فدایتان بشوم، خاک کف پای شما را می‌بوسم، شما هم باید قدرتتان را در مقابل قدرت بگذارید، یعنی در مقابل قدرتِ وجودِ امام زمان. صلوات بفرستید. اگر شما قدرتتان را در مقابل امام زمان گذاشتی، تو هم قدرت‌الله هستی. همین‌جور که امام زمان قدرت‌الله است، تو هم قدرت‌الله شدی، چون که وصل به قدرت خدا شدی.

حالا که جوانان عزیز، (به خصوص [به] جوانان عزیز [می‌گویم]. همه‌تان [را] من دوست دارم، اما الان خطابم بیشتر به جوانان عزیز است.) شما قدرتتان مثل من نیست که، من دیگر قدرتم را از دست داده‌ام. والله به عشق زهرا، به عشق امام حسین، به عشق امام زمان، بعد به عشق شماها من زنده‌ام. شما در ظاهر من را احترام نمی‌کنید، اما در باطن احترام می‌کنید. من مانند یک کسی که تمام شرمندگی این دنیا را [خدا] قسمت من کرده‌ [نسبت به شما هستم.] ۵ من توی مریض‌خانه رفتم، این‌قدر به من خدمت کردید، مگر این‌ها فراموش می‌شود؟ امیدوارم باطن امام زمان، (حواله دادم امام زمان) ، زهرای عزیز، خود امیرالمؤمنین عوض به شما بدهد. من این‌ها را جانم حالی‌ام است که شما [محبت دارید]. چرا؟ شما همان‌هایی هستید که امام صادق می‌فرماید اگر دوست ما را دوست نداشته باشی، دروغ گفتی ما را می‌خواهی. شما دوست [امام] را قبول داری، من چه استفاده‌ای برای شما دارم؟ والله دارم می‌گویم، به امام زمان [قسم]، خدا یک توفیقی به شما داده [که] نفستان را، قدرتتان را شکستید، می‌آیید این‌جا؛ اگرنه دنیا بازی‌تان می‌گیرد. امروز خیلی خلاصه باید حواستان جمع باشد.

چرا بعد از رسول‌الله هفت میلیون رفتند [طرف عمر و ابابکر،] چهار نفر آنجا بودند؟ آن چهار نفر را هم مسخره می‌کردند، اما [آنها] استقامت به خرج دادند. شما هم عزیزان من، در ولایت استقامت به خرج بدهید. آدمی باشید که دنیا را فدای خودتان بکنید، نه این‌که خودتان فدای دنیا بشوید. والله اگر [فدای دنیا] نشوید، شما باقی هستید. اگر فدای دنیا بشوید، دنیا نابود است، شما هم نابود می‌شوید. من دلم می‌خواهد همه شماها باقی باشید، توی باقی بودنتان دارم صحبت می‌کنم. عزیزان من، فدایتان بشوم، توجه کنید. این آخرالزمان هر چیزی را مردم مطابق دلشان و خیال‌هایشان می‌کنند. الان شما ببین این مرد برداشته چقدر خرج کرده؟ تئاتر درست کرده است. چراغانی کرده، تئاتر درست کرده، عین خیالش هم نیست؛ به خیالش دارد خدمت به امام زمان می‌کند. کجا مثل امروز یا فردا امام حسن عسکری رقص درست کرده؟ [آیا امام] دست زده، ساز زده، آواز زده، دهل زده؟ کجا؟ ما روایت نداریم که یک دست زده [باشد]، هیچ کدامشان [نزدند].

حالا این آقا تئاتر درست کرده، حالا چرا [نکنیم]؟ [امام] می‌گوید امر ما را اطاعت کن. امر این [امام]، این بوده. آقا امام حسن عسکری یک چهارصدتا داریم، (البته آقایان [در مجلس] هستند، می‌دانند. با کتاب و با روایت و قرآن آشنایید) ، تا دوهزارتا هم داریم گوسفند قربانی می‌کرد برای امام زمان. آیا ساز و رقاصی امام زمان را حفظ می‌کند؟ خدا عقلت را گرفته؛ انفاق امام زمان را حفظ می‌کند، نه ساز و آواز. حالا او [که تئاتر درست می‌کند] تقصیر دارد، تو از او تقصیر بیشتر داری که می‌روی تماشا. این چراغانی‌ها که می‌شود، به نظر من عین دروازه ساعات است [که داشتند] اسرا را وارد می‌کردند، ساز و آواز می‌زدند، یک عده‌ای هم می‌آمدند تماشا. کجا می‌روید تماشا؟ آقا، خانم، کجا می‌روی تماشا؟ والله من دیدم، (من هرجایی یک دفعه رفته‌ام که فساد آنجا را ببینم، بیایم به شما بگویم نروید.) دیدم همین‌سان این [زن] پستان‌هایش این‌جوری است، باز و ولنگ، دارد آنجا را می‌بیند؛ این [مرد] هم دارد نگاه می‌کند، تف توی غیرتت.

خدا هر چیزی را [در نظر دارد.] چرا مستحب قرار داده این زیارت امام حسین [را با این که می‌گوید مثل این است] که خدا را در عرش زیارت کردی، با [تمام] خصوصیاتش؟ یا زیارت امام رضا [را] یکهو به تو می‌گوید مستحب [است]، چرا؟ این مستحبی که می‌گوید، برای این‌ [است] که توی راه مشکل به‌هم نزنی؛ مستحب است. اصلاً زیارت ائمه را که پیغمبر خدا مستحب کرده، مال [این] مشکلات است [که] به‌هم نزنی. تو الان می‌خواهی بروی [زیارت]، چقدر فساد می‌بینی؟ چقدر زن‌ها این‌جا [هستند]؟ چقدر قاطی هستید؟ مگر نمی‌بینی پیغمبر فرمود هر کجا زن و مرد قاطی است، عذاب خدا دارد می‌ریزد؟ تو توی عذاب خدا رفتی، به امام زمان چه مربوطی‌ای دارد؟

البته الان چند روز است که شماها جلوتر گوسفند دادید، برنج دادید، پول دادید، صدقات دادید‌. من این حرف‌ها را نمی‌زنم برای شما، می‌خواهم بگویم توجه کنید، یقین کنید ۱۰ به این حرفها، یقین کنید به درستی خودتان، یقین کنید [که] خدا حفظتان کرده، یقین کنید که خدا عنایت کرده [که] خیر در دست شما جاری می‌شود. این [چراغانی] چه فایده‌ای دارد آخر؟ حالا چیز دیگر هم دارد که شرمم می‌شود بگویم که چه فسادهایی دارد این چراغانی. چرا؟ [چون] بی‌امر است. هر چیزی [از] ما را در آخرالزمان عوض کردند. او [امام] می‌گوید که صدقات را به چه کسی بده، [تو] می‌روی به چه کسی می‌دهی. [می‌گوید] فطر روزه‌ات را به چه کسی بده، [تو] به چه کسی می‌دهی. [می‌گوید] رویت را بگیر، [می‌گویی] کی گفته نگیر، نمی‌گیری. چرا؟ همه چیزها در آخرالزمان عوض می‌شود، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، آرام بگیرید.

امشب گفتم مانند شب قدر است. چیزی که من [از خدا] خواستم، گفتم عیدی به ما بده، یک کاری بکنیم زهرا خوشحال شود، آن هم حمایت از ولایت [است]. ما اشخاصی باشیم که جزء آنها نباشیم که بی‌بی [فاطمه زهرا] سوار الاغ شد رفت [به آنها] گفت بیایید، نیامدند. والله الان امام زمان هم همان را دارد می‌گوید، هی می‌گوید بیایید، «هل من ناصر» [می‌گوید]. این که می‌رود می‌رقصد و می‌زند و عشق و مشق [می‌کند]، [زهرا] می‌فهمید چه خبر است [که می‌گفت بیایید طرف ولایت]. الان امام زمان دارد «هل من ناصر» می‌گوید، زهرای عزیز هم «هل من ناصر» گفت، [مردم] نیامدند که این‌جوری شد. الان اغلب ما مانند قوم حضرت موسی شدیم. یک قرآنی است که، (البته آقایان در مجلس هستند، سؤالهایی هم شده است) ، یک قرآنی است که خود امیرالمؤمنین آنجا [آن را] ضبط کرد. آن قرآن را ابابکر و عمر رفتند، گفتند بده، [امیرالمؤمنین] نداد به آنها. اما حضرت این قرآن را [که در دست مردم بود] تأييد کرد، گفت همین قرآن تأیید [است]. این قرآن مجید تأیید است، اما یک قرآنی است [که در] آن فقط فضایل امیرالمؤمنین است؛ آن را ان‌شاءالله وجود مبارک امام زمان می‌آورد‌، ان‌شاءالله باشیم.

حالا عزیزان من، قربانتان بروم، [حال ما] عین قوم حضرت موسی شده [که تا موسی] رفت الواح بیاورد، همه گوساله‌پرست شدند. کاش ما گوساله‌پرست بودیم، ما بت‌پرستیم، شخص‌پرستیم، پول‌پرستیم، عنوان‌پرستیم، سازپرستیم، نمی‌دانم شهوت‌پرستیم. کاش ما یک چیزی را می‌پرستیدیم، آنها باز یک چیز پرستیدند. حالا چه شد؟ [موسی] گفت که توبه‌شان چیست؟ [خدا] گفت بریزند بهم. الان نگاه نکنید به [خودتان]، شما یک دین واحدید. عزیزان من، قربانتان بروم، شما الان واحدید، همه یک نفَس می‌گویید علی، همه یک نفَس می‌گویید زهرا، همه یک نفَس می‌گویید حسین، نفَس دیگری نمی‌کشید. اگر کسی نفَس بکشد به غیر این اهل‌بیت، آن نفَس، نفَس شیطان است. خانم، به تو می‌گوید خودت را حفظ کن، چراغانی می‌روی چه چیز می‌بینی آخر؟ چند نفر تو را می‌بینند؟ چه چیز آخر می‌بینی؟ چه کار می‌کنی؟ عزیز من، [آقا] تو چرا تماشا می‌روی؟ یکی از رفقای عزیز من به من می‌گفت [که] من یک وقت تماشا می‌روم. می‌خواستم بگویم خب تو چند [وقت است] این‌جا آمدی؟

اصلاً بشر نباید سیاحتی باشد. بشر باید چیزی را ببیند که تمام این‌ها [را در مقابل آن] ببیند که چیزی نیست؛ خدا را ببیند، امام زمان را ببیند. به تو گفته کجا را ببین، [گفته] نگاه به قرآن کن، نگاه توی صورت مؤمن کن، نگاه به پدر و مادرت کن، نگاه به کعبه بکن، نگاه به صورت ساداتی که «انّه لیس من اهلک» نیست بکن، ثواب دارد. کجا نگاه می‌کنی؟ [خدا حتی] تا نگاه تو را کنترل کرده، چیزی نیست که به ما نگوید. هر چیزی را، فسادی را [که] این بشر بخواهد به مقصد فسادش برسد، ۱۵ به اسم امام حسین، به اسم امام زمان می‌کند. باید توجه کنید. باید ان‌شاءالله، امید خدا کوچک و بزرگ و جوان و همه‌تان باید عمق دریا را ببینید. من تا زنده هستم، تلاش می‌کنم زن و مردی که [ولایتی هستند]، شماها و زنان رفقای من، عمق دریا را ببینند؛ اگر عمق دریا را ببینند غرق نمی‌شوند. امروز اگر جوانان عزیز عمق دریا را نبینید، غرق می‌شوید، نهنگ می‌خورد شما را.

امروز باید جلو نروی، از صراط مستقیم خارج نشوی، عزیز من، قربانت بروم، هرچند سختی دارد. علی علیه‌السلام مشکل‌گشاست، والله مشکل از کارتان می‌گشاید؛ اما تمام مشکلاتتان را به او بگویید، مبادا مشکلاتتان را به خلق بگویید. چرا می‌گوید دین روی دوش سه عده است: عالم ربّانی [یعنی] با ربّ ارتباط داشته باشد، دارای سخی، فقیر صابر؟ می‌گوید عزیز من، روایت داریم اگر شخصی دستش را جلوی خلق دراز کند، امام صادق می‌گوید از ما نیست. چرا دستت را جلوی خلق دراز می‌کنی؟ کاش دستمان را دراز می‌کردیم، دینمان را هم می‌دهیم به خلق، اسلاممان را هم می‌دهیم به خلق. صلوات بفرستید.

بعضی‌ها می‌آیند یک سؤال‌هایی می‌کنند و همچین امام زمان می‌گویند، به خیالشان دمِ دروازه، دمِ [بیمارستان] نکویی، دمِ چهارراه شهر قائم است، دارد می‌آید؛ یا دمِ هفتاد و دو تن است دارد می‌آید؛ این‌قدر نزدیکش می‌کنند. این حرف‌ها چیست می‌زنید؟ کجا می‌روی؟ یکی آمد این‌جا، گفت آره این‌جوری است و این‌جوری شده، امام زمان [ظهورش به] تأخیر افتاده است. یکی [از] رفقای من الان با او قوم و خویش است، [ایشان] این‌جاست، اسم نمی‌آورم. آره این‌جا [آمد می‌گفت] کجا تأخیر افتاده و اگرنه [امام] آمده بود، آنجا تأخیر افتاده. به او گفتم تو دوست امام زمانی؟ اگر راست می‌گویی برو تلویزیونت را بگذار کنار؛ [آن شخص] دیگر نیامد پیش من. گفتم او دارد گریه می‌کند، تو داری می‌رقصی، این بساط را داری. کجا [بیاید؟] همچین [ظهور را] نزدیک نزدیکش کرده بود. گفتم عزیز من این نیست. امام زمان، آخر من بالاخره یک اندازه‌ای سِیرش را کرده‌ام؛ گفتم که خب من یک قدری ملاحظه می‌کنم.

یک شب من خواب دیدم که آقا امام زمان ظهور کرده، من در دکانم هستم. ما هم همین‌جور [پابرهنه شدیم و پالتو را کنار انداختیم]. آخر این پالتویم مثل لباس روحانیت می‌ماند، یک خرده گَلِ پای آدم می‌پیچد؛ این‌ها هم می‌پیچد گَلِشان، فهمیدی؟ آره، من به قربان یک نفر بروم که هرچه من می‌گویم [باز] می‌آید این‌جا، می‌فهمد من به این نمی‌گویم، این‌قدر عقلش رسیده. صلوات بفرستید. چون که این مثل پیغمبر بشر مثلکم است؛ شکل آنهاست، آن نیست. صلوات بفرستید. حالا عزیز من، ما تا شنیدیم [امام تشریف آورده،] دویدیم پابرهنه؛ همین‌جور یک تیشه برداشتیم و (یک دفعه هم من اشاره‌ای کردم) رفتم. این طرف جوب‌شور اول‌ها هم همین‌جور بود؛ من تقریباً سی سال پیش از این، چهل سال پیش از این [دیده بودم،] این کارخانه ریسباف وسط این گندم‌ها و این‌ها بود. یعنی هیچ نبود، همه‌اش بیابان بود. آن‌وقت آنجا خیلی صاف شده بود و آقا امام زمان تشریف داشت.

ما رفتیم جلو و خیلی زیاد، به خودش قسم، مورد عنایت ایشان قرار گرفتیم؛ کسی مطابق من به عنایت ایشان نزدیک نبود. یعنی حالا او خودش حافظ خلقت است اما کأنّه من در ظاهر حافظ ایشان بودم که مثلاً تا یکی می‌آمد، یک پایم را می‌گذاشتم این‌جا، یک پایم را می‌گذاشتم این‌جا که کسی نزدیک ایشان نیاید. یک درخت باعظمتی [را] این‌جوری می‌کردم، کنده می‌شد. چون که روایت داریم یاورهای امام زمان به طوری [می‌شوند که] آن قدرت [امام]، قدرت خودش به آن‌ها که یاور حقیقی هستند اتصال می‌شود. او خودش می‌شود قدرت‌الله، یک درختی را از جا می‌کند که آن روباه‌ها و این‌ها جلو نیایند، یعنی این‌جوری [قدرتمند] می‌شود. ۲۰ خلاصه ما آنجا بودیم و دیدیم که از این توپ‌ها (من [تا آن روز توپ] ندیده بودم. من زمان شاه توپ دیدم، [اما] آنجا دیده بودم در جوانی،) این‌ها همه [را] از روی کوه‌های دوبرادران سوار کرده بودند [رو به ما]. این همین ساخت این‌جوری بود، آره این‌جوری بود.

حالا ما هم همه‌اش می‌گوییم یا حضرت عباس، یا امام زمان، ما پای رکاب حضرت شهید شویم، کشته شویم، یک ذره زهرا به من بخندد؛ همین را من می‌گفتم. اصلاً ذکرم پیش امام زمان این بود که یا خدا، من کشته شوم، زهرا یک ذره به من بخندد، بگوید پسر من را یاری کرد، همین. من معطّل نه بهشت [هستم] و [نه] فردوس؛ یک ذره خنده زهرا را می‌خواهم، همه‌اش توی این فکر [بودم]. عرض بشود خدمت حضرت عالی، آقا مثل یک نماینده‌هایی داشت، [به یکی] گفت برو [بازاری‌ها را بگو بیایند]. البته آن موقع این آقای فلانی توی بازار نبوده است، نگویید به این یکهو [چرا نرفتی؟] افراد حرف نزنی. [آقا] گفت برو به بازاری‌ها بگو [بیایند]. گفت بازاری‌ها نیامدند؛ یک دانه بازاری نیامد، آره. (اما به حضرت عباس یک دانه آخ. نبود، به حضرت عباس) . حالی‌ات است دارم چه می‌گویم؟ این‌ها خودش هستند آخر، این‌جا نمی‌آیند که، صلوات بفرستید.

همین ساخت به اصطلاح حالا یک خرده کم و زیاد می‌آمدند و حرفم سر این است، من به آقا گفتم آقا این‌ها توپ و تانک [دارند]، توپ سوار کردند. [آقا] گفت این‌ها در نمی‌رود. گفتم آقا ما اسلحه نداریم. خدا می‌داند آقا یک همچین کرد، بگویم به‌قدر این خانه، شمشیرهای این‌جوری کج از آسمان ریخت پایین‌. ما نه که یک تیشه داشتیم، یک همچین کردیم، یکی از این شمشیرهایش را برداشتیم. توجه فرمودی؟ آره، آقا یک صوت حجاز خواند. امیدوارم که صوت حجاز امام زمان را ببینی، آن‌وقت دیگر این ضبط صوتها و این‌ها همه از وجودتان می‌رود بیرون. بی‌خود نیست که من از همه این‌ها بیزارم، من آن را دیده‌ام. به قرآن مجید، فقط آدم جانش درنمی‌رفت، این‌جوری می‌شد، اصلاً یک جوری می‌شد آدم. از تمام این به اصطلاح آسمان و زمین صدا می‌آید، این صدا از این‌جا نمی‌آید. همین‌جور که می‌خواند، انگار تمام این عالم دارد این صوت را می‌خواند. آقا وقتی که [صدا] آرام شد؛ آنها خیلی گنده منده بودند، رفتند [پشت توپها]، هرکاری کردند توپ و تانک درنرفت. این‌ها هم این‌جوری کردند همه‌شان، این‌جوری کردند، آمدند جلو. من نمی‌گذاشتم جلو بیایند، آره هی همچین می‌کردم، می‌رفتند عقب. عرض بشود خدمت شما، من از خواب بیدار شدم.

حالا می‌خواهم به شما عرض کنم که این آقا امام زمان وقتی بیاید تمام توپ و تانک [از کار می‌افتد.] الان یک عده‌ای تا [آقا] بیاید [در شهرشان] برق نیست مثلاً، گاز نیست، بنزین نیست، یعنی تمام این مواد از کار می‌افتد؛ چون که باید عالم فلج بشود. یک چند وقتی مثل آنها که قدیم‌ها [بودند می‌شود، مثل] ننه ما که نان به تنور می‌پخت، یادتان می‌آید پیرمردها؟ آره، پیرمرد یادت می‌آید؟ با چیز [هیزم] می‌پخت، آره. گوشت هم با آنها که چیز بود درست می‌کردند، چه خوشمزه هم بود. فهمیدی؟ آره، ما از در خانه که می‌آمدیم، ننه‌مان گوشت نخودآب بار کرده بود، خدا می‌داند بویش می‌آمد. حالی‌ات است؟ بوها کجا رفت؟ چون که آن موقعی که تو ولایت داشتی، نباتات هم بوی ولایت می‌داد، نباتات هم والله بوی ولایت می‌داد. گوشتش هم همین‌جور بود، یک مرغ [بار کرده بودند،] ما می‌‌آمدیم از درِ خانه، [بویش تا] کجا بود؟ بویش کجا رفت؟ بوی ولایت از اشیاء هم گرفته می‌شود. من به شما بگویم، اصلاً شماها، نه شماها که [این‌جایید را] می‌گویم، شماها می‌گویم توجه کنید. اشخاصی که خیانت‌کارند، خیانت [آنها به اشیاء هم اثر می‌کند.]

الان این آقا نگوید چرا؟ تو باید یک قدری کار کنی توی این حرفها [که] دیگر چرا نگویی. باید بدانی که [خیانت] ۲۵ در حیوان‌ها هم اثر می‌کند‌. یک سلطانی بود رفت به شکار، آنجا خلاصه هوا ناجور شد و به یک چادری برخورد و دید این یک گاوی دارد، رفت آنجا. چقدر [آن گاو] شیر داد، سه چهار من شیر داد و [سلطان] دید [این گاو] توی بیابان می‌چرد، گفت خوب است ما یک مالیاتی روی این گاو بگذاریم. این شیر [را روز] رفت دوشید و شب رفت گاو را بدوشد، [سلطان] دید زن بنا می‌کند گریه کردن. گفت چرا گریه می‌کنی؟ گفت حاکم خیال بد برای ما کرد، به گاو من اثر کرد. به حضرت عباس روایت داریم شاه برگشت از چیزش [فکرش]. صبح رفت [گاو را] دوشید گفت [خیال] حاکم برگشت، شاه از فکرش برگشت. پس تو وقتی خیانت‌کار شدی، توی حیوان‌ها هم اثر می‌کند، این‌ها همه اتصالند به هم. چقدر او می‌گوید تو خوب باش و مؤمن باش؟ [خدا] می‌خواهد حیوان‌ها هم از دست تو راحت باشند، از شر بشر راحت باشند. بشر شرش توسعه دارد، توجه کنید آقاجان به این حرفها. من بلدم چیز دیگر هم برایتان بخوانم، می‌خواهید مداحی هم بکنم برایتان؟ می‌بینم نجات بشر توی این‌هاست، نجات شما توی این حرف‌هاست. صلوات بفرستید.

حالا آقا جلوتر آنها توجه دارند، وقتی ظهور یک قدری نزدیک می‌شود اهل مکه توجه دارند، این‌ها یک چند وقتی هم یک کارهایی کردند. یکی از رفقای من توجه کرد، به من گفت، گفتم نه این‌ حالا موقع آمدن امام زمان نیست. پس آن موقع که [امام] می‌آید باید تانک و توپ و تمام این‌ها از کار بیفتد. حالا به شما می‌گویم این چه جور می‌شود. حالا آقا امام زمان وقتی می‌آید، روایت داریم چند تا گوسفند، بز جلویش است وارد مکه می‌شود. وقتی وارد مکه می‌شود این‌ها باور نمی‌کنند آن امام زمان این است. به قول ما [امام] خودش را می‌رساند به خانه [کعبه]، وقتی آمد رساند به خانه، دیگر آنجا نمی‌توانند کاری بکنند، می‌ترسند. یعنی همین‌جور که ببین می‌گویند مبطل به‌جا نیاور، همان‌ها هم که به اصطلاح حالا دشمن امام زمانند، مکه را احترام می‌کنند از ترسشان. آن‌ ابابیل‌ها دیدید چه به آنها کرد؟ این‌ها یک عده‌ای که هستند، نه که خانه را احترام کنند، از ترسشان [رعایت] می‌کنند، توجه کنید. حالا این‌ها به نظر ولایت من، از ترسشان به آقا کار ندارند.

حالا آقا یک پرچمی دارد [آن را] باز می‌کند، «جاء الحق، زهق الباطل» آن‌وقت این پرچم [طوری است که] روایت داریم که تمام دنیا می‌بینند آن پرچم را؛ اما حالا نمی‌گویم که یک عده‌ای لعنت به آن پرچم می‌کنند. از امام صادق سؤال می‌شود، می‌گوید که بله، بس که بد کردند. [مردم] می‌گویند این دوباره آن است می‌آید. حالا بدی‌های این‌ها را می‌بینید، حالا هنوز هم یک‌خرده [جا دارد]. حالا هم یک‌خرده [مانده]، حالی‌ات شد چه می‌گویم؟ صلوات بفرست. حالا آنجا امام زمان [مأموریتش] به غیر از امام حسین است، به غیر از این‌هاست. یعنی [هنگام ظهور امام زمان] می‌گوید منم نوح، منم آدم، همه آنها منم؛ اما در ظاهر بناست که این عالم را مسخّر کند. آقا امام حسین می‌خواست عالم را نجات بدهد اما امام زمان می‌خواهد عالم را مسخّر کند، یعنی هیچ‌کس [ضد ولایت] نباشد. حالا کمک می‌خواهد، حالا تو درست است یاورش هستی، تو که چیزی نیستی که؛ حالا در و دیوار و زمین و همه [یاور] می‌شوند.

این دجال [سفیانی] هم از آن طرف حرکت می‌کند، وقتی فهمید [آقا] این‌جاست، می‌رود به اصطلاح امام زمان را بکشد. نمی‌دانم یک روایت داریم، شاید آقا دیده باشد، چند هزارتایشان [لشکر سفیانی] فرو می‌روند توی زمین، یکی‌شان می‌ماند می‌رود خبر بدهد، [بقیه] فرو می‌روند توی زمین. اما آقا امام حسین قربانش بروم، زعفر [به او] گفت من همه این‌ها را می‌کشم پایین؛ گفت نه. مَلَک باد آمد، [مَلَک] آب آمد، [گفتند کمک کنیم؛] گفت نه. چرا؟ او حجت آخرالزمان نیست امام حسین. ۳۰ حجت خدا هست، [اما] حجت آخرالزمان نیست. چون که من بی‌روایت و حدیث توی این نوار حرف نزنم، امام صادق و امام باقر این‌ها چندین وقت یک قدری پیش رفتند، این فقه و اصول از آنجا درآمد. آره، این فقه و اصول از آنجا درآمد، پس آنها یک فرصتی پیدا کردند. [چون] بنی‌امیه با بنی‌عباس دعوا می‌کردند، این‌ها یک فرصتی پیدا کردند. [حالا از امام صادق پرسیدند شما قائم هستید؟ فرمود من هم منتظرم.]

[شما] خودتان که منتظر امام زمانید، امام صادق هم منتظر است. اما منتظر، منتظر خلق نیست، منتظر شهوت نیست، منتظر ساز و آواز نیست، منتظر غیر امر نیست؛ واحد است، منتظر امام زمانش است. من یک وقت یک مثالی زدم، گفتم مانند آن تنگه‌ای بود که [در جنگ] اُحُد، حضرت [پیغمبر] فرمود این‌جا بایستید؛ ما فتح کردیم بایستید، شکست خوردیم [هم] بایستید. این‌ها فتح کردند نایستادند، رفتند غنیمت جمع کنند؛ دندان پیغمبر شکست، نود زخم به علی امیرالمؤمنین خورد، حمزه سیدالشهداء را [شهید کردند]. ببینید در تمام جهادهای پیغمبر هیچ کجا مطابق این [جنگ] نشد. چرا به تو می‌گوید بایست می‌روی؟ تو هم از همان‌هایی. به تو می‌گوید منتظر بایست، کجا می‌روید؟ پِی چه کسی می‌روید؟ چرا می‌روید؟ خب وقتی نایستادی، ضربه به اسلام می‌خورد، ضربه به ولایت می‌خورد، ضربه به امر می‌خورد، چرا نمی‌ایستی این‌جا؟ عنادی می‌شوی، می‌گویی من بروم یک کاری بکنم، این وظیفه است و نمی‌دانم چه چیز و شیطان از این حرفها به تو می‌زند‌. بایست عزیز من، اگر قوم موسی می‌ایستادند که گوساله‌پرست نمی‌شدند که، نایستادند که تا موسی بیاید.

این امام زمان هم می‌خواهد قرآنی که تمامش را علی نوشته، لا اله الا الله، نه قرآنی که عثمان نوشته [را بیاورد]. این قرآن را بیشترش [را] عثمان نوشته، الان خط عثمانی را خیلی گران می‌خرند. یک خطی بود در خارج [حراج] گذاشتند، هیچ کس نتوانست بخرد. اما دوباره تکرار کنم، این قرآن را امیرالمؤمنین تأیید کرده، پیغمبر تأیید کرده. [پیغمبر] گفت دو چیز بزرگ می‌گذارم پیش شما. این حرف تند است، من رفع تندی‌اش [را] بکنم، بعضی‌ها کشش داشته باشند، بعضی‌ها کشش ندارند. این قرآن درست است، [چون پیغمبر] گفت دو چیز بزرگ می‌گذارم: یکی عترت، یکی قرآن. همین قرآن را گذاشت، همین قرآن را گذاشت پیغمبر؛ آن قرآنی که امیرالمؤمنین نوشته نبوده، اما [این قرآن هم] تأييد شده. گفت این‌ها در حوض کوثر به من می‌رسد. اما [پیغمبر] چه گفت؟ گفت قرآن و عترت، عترت و قرآن؛ نه قرآن و عمر، نه قرآن و ابابکر، نه قرآن و خیال، نه قرآن و غیرامر، این نیست که. صلوات بفرستید.

حالا وجود امام زمان [وقتی تشریف آورد] چه کار می‌کند؟ الان به شما می‌گویم ببین چقدر قشنگ است. این‌ها دیگر طیران دارند، این‌ها از این‌جا [پا]نمی‌شود آقای نمی‌دانم چه ماشین سوار شود، برود نمی‌دانم طیاره سوار شود، برود نمی‌دانم مکه، طیاره برود مشهد. [این‌طور نیست که] طیاره سوار شوند، بروند [و] بیایند، نه طیاره نمی‌خواهد. طیاره امام زمان امر امام زمان است، این زمان در اختیارش است. حالا با همین جمعیتی که هی می‌آیند و می‌آیند [جابجا می‌شوند]، روایت داریم چندین هزار مَلَک می‌آیند. این‌جا را توجه کنید، والله این انشای خودم است، من از کسی نشنیدم. اما انشاء، یک انشاهایی است [که] آنها تأیید می‌کنند؛ یک انشاءهایی است، این‌ها تأييد نیست. تو وقتی خودت را در اختیار ولایت گذاشتی، او دارد حرف می‌زند، تو چه کاره‌ای؟ آخر به ریخت تو نمی‌آید این حرف‌ها که بزنی، به ریخت من می‌آید؟ نه والله. ۳۵

حالا ببین چه می‌گویم؟ حالا این جمعیتی که الان [همراه امام] هست، یک دفعه در انگلستان پیاده می‌شود. حالا خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، گفت امیرالمؤمنین می‌آید، مهر می‌زند [به پیشانی‌ها]: منافق، مؤمن. قیامت صغری است، ایده شما می‌آید جلو؛ [اگر] شهوت‌رانی، غیر امر کار می‌کنی، بدچشمی، بدخویی، بخل داری، حسد داری، همه این‌جایت نوشته است، می‌زند گردنت را امام زمان. [از] چه چیز می‌ترسید؟ امام زمان مگر مؤمن‌کش است؟ [او] مؤمن‌خواه است. خواست امام زمان مؤمن است؛ مؤمن بشوید، امر را اطاعت کنید. حالا این جمعیت یک دفعه توی انگلستان پیاده می‌شود، درست است؟ اولاً که آسمان یک صیحه می‌زند، روایت صحیح داریم، ثلث این مردم از بین می‌رود. حالا آقای امریکایی، آقای انگلیسی دیگر بمب ندارد که، اتم ندارد که، ژِ سه ندارد که، مِرسه ندارد که، هیچ ندارد، فلج است. این‌ [امام] هم [شمشیر را] می‌گذارد این‌جا، گردن آنها را می‌زند. از این‌جا می‌رود فوراً انگلستان، آنها را هم می‌زند. از این‌جا می‌رود کانادا، این‌ها را هم می‌زند. یک دفعه می‌بینی یک‌دنیا همه مسخّر شده، [دشمنان ولایت] از بین رفته [است].

این‌جوری نیست که قربانت بروم که؛ شما خیال می‌کنید، هی می‌گویید امام زمان بیاید. آیا امام زمان بیاید با این سختی‌ها می‌توانی زندگی کنی؟ نه. تو باید اگر بخواهی یاور امام زمان [باشی]، هیچ چیزی نخواهی. نه زن بخواهی، نه بچه بخواهی، هیچ، هیچ نخواهی؛ وقتی امام زمان بیاید یک جان داری فدای امام زمان کنی. حالا [از] گرسنگی مُردی هم مُردی و بردی و خوردی، دیگر این است. آن بچه تو هم اگر یاور است می‌آید، خب [اگر] نیست هم که [امام] می‌آید گردنش را می‌زند. به تو چه؟ آن خانم هم اگر امر حضرت زهرا را اطاعت کرد، خود امام زمان حفظش می‌کند. مگر نمی‌کند؟ چرا توجه نمی‌کنیم به این حرف‌ها؟

مگر [عده‌ای] از نیشابور نیامدند [خدمت امام]؟ من مصداقش را بیاورم، مگر [از] نیشابور نیامدند؟ چقدر هدایا آوردند؟ تو هم باید مثل امام زمان هر پولی را نخواهی عزیز من. حالا امام زمان آمده است و پدر بزرگوارش در ظاهر از دنیا رفته، اهل نیشابور یک پول زیادی آورده‌اند. حالا آوردند، آنجا جعفر کذاب است، می‌گوید [امام بعدی] منم. گفت ما می‌آمدیم خدمت امام حسن عسکری می‌گفت چقدر پول این تو هست، مال چه کسی هم هست، جواب کاغذها را هم می‌داد، اگر تویی یاعلی. گفت اعجاز از من می‌خواهی؟ برو ردِّ کارَت. حالا آمدند دمِ دروازه، حضرت روانه کرد پِی‌شان. گفت این پول [مثلاً] مال حسین پسر علی است؛ یک روایت داریم آقا امام حسن عسکری می‌گفت مال حسین، این [امام زمان] بابایش را هم گفت. درست است؟ [امام] گفت که این کیسه‌ها این‌ها دیگر به درد من نمی‌خورد، شطیطه چه چیز آورده؟ خانم عزیز، بیا شطیطه بشو. چرا سَلیطه [زن زبان‌دراز و آشوبگر] می‌شوی؟ [چرا] توی خیابان‌ها می‌روی، خودت را درست می‌کنی، دستت را می‌گذاری بیرون، رویت را باز می‌کنی؟ دکور درست کردی خودت را؟ بیا شطیطه بشو تا امام زمان بیاید به تو نماز بخواند. چرا از ولایت خارج می‌شوی؟ صلوات بفرستید.

حالا [امام] می‌گوید شطیطه چه چیز آورده؟ راوی خبر می‌گوید اصلاً من نمی‌خواستم به امام زمان بگویم. یک دو گز کرباس آورده بود و یک چیز خیلی چیزی [کمی]. [امام] آن را از او گرفت و یک پولی به او داد، گفت [به شطیطه بگو] چند ماه دیگر زنده‌ای. به این گفت من می‌آیم به او نماز می‌خوانم، من را دیدی حرف نزنی. این هی مواظب بود، یک وقت دید توی خانه شطیطه [صدای] گریه بلند است. آقا آوردند او را [در] مصلّی، یک وقت دید امام زمان دارد به او نماز می‌خواند. آی خانم عزیز، بیا آن بشو که امام زمان به تو نماز بخواند، [بگوید ای] خدا من بدی از این ندیدم. گل بهشت بشو، بیا مریم تو را استقبال کند، مگر زهرا را استقبال نکردند؟ [بیا] حوّا استقبالت کند، دختر بنت عمران استقبالت کند، امام زمان به تو نماز کند. خودت را بپوشان، رویت را بگیر، از امر ولایت ساقط نشو.

[خانم] امر شوهرت والله امر ولایت است، ۴۰ بیا امر شوهرت را اطاعت کن. بیا بلد نشو [مهرت را بگذاری اجرا]، این چه سنگ تفرقه‌ای است انداختی توی [زندگی] خودت که می‌گویی مهر من را بده؟ حالا مهرت را می‌گیری، (به وجود امام زمان اگر من می‌خواستم این حرف‌ها را بزنم) حالا مهرت را می‌گیری می‌گذاری آنجا [در] بانک، نزول می‌خوری؛ حالا می‌گوید خدا و رسول به تو لعنت می‌کنند. این نزول [را] می‌خواهی چه کنی؟ خب اگر خودت در اختیار ولایت بودی، خدا رزقت را می‌دهد. شوهرت نوکر توست خانم عزیز، می‌رود با عرق جبین پیدا می‌کند به تو می‌دهد. تو حافظ داری، شوهرت حافظ خودت است، چرا این کار را می‌کنی؟

مثل این حاجی‌ها که الان کرامتشان این است که کوچه‌ها را نجس می‌کنند، خیابان‌ها را هم نجس می‌کنند؛ این‌ها حاجی‌های آخرالزمانند. حالا پیغمبر چه می‌گوید؟ می‌گوید [در آخرالزمان] حج می‌کنند یا برای سیاحت، یا اسم و رسم، یا برای چه؟ تجارت؛ پس همه را رد کرده. عزیز من این گوسفند را بکُش، بده به مردم. نه که [طرف] قصّاب دنبالش است، خیابان‌ها و آن کوچه‌ها را نجس کرده، این [گوسفند را] هم می‌دهد به او، می‌گوید برو بفروش. حالا یک‌دفعه حاج آقا مرض سرطان می‌گیرد، روده‌اش می‌گیرد، باید نمی‌دانم یک میلیون و پانصد هزار تومان بدهد روده‌اش را باز کند. تو اگر [به فقرا] می‌دادی، خدا آن درد را از جانت دور می‌کرد حاج آقا. چرا خدا می‌گوید که هرکسی سخی باشد، من صفاتی دارم به نام صفات‌الله به او می‌دهم؟ تو چه حاجی هستی؟ بی‌خود نیست که آنجا [در مکه] خوکند و سگند و این‌ها، انفاق ندارند. انفاق تو را نجات می‌دهد از هر بلاهایی.

الحمدلله، شکر ربّ العالمین، والله، بالله، به وجود امام زمان، من اين به شما نمی‌گویم. شما از بس که انفاق دارید، افراط [و] تفریط هم دارید می‌کنید. می‌بینم، نه که بگویم. اگر یکی بگوید به من، به او می‌گویم کِی این را از کجا آوردی، چه‌جور شد؛ زندگی‌اش را اگر نگفتم تف توی ریش من بینداز. بعضی‌هایتان افراط می‌کنید، عزیز من، ببین من شما را نمی‌گویم، قربان همه‌تان از کوچک و بزرگ بروم. یک وقت می‌بینی یک جوانی یکهو یک پولی می‌آورد [می‌گوید] این صدقه است، این چه چیز است. من می‌بینم این خود بنده خدایش چیزی ندارد، اما [در] فکر است که خدا گفته صدقه بده می‌دهد، خدا گفته انفاق کن می‌کند، والله. والا من که گفتم من والله، به دینم نه صدقه می‌خورم، نه ردّ مظالم می‌خورم، نه سهم امام. من نمی‌خورم، خود امام زمان روزی من را می‌دهد؛ زنگ می‌زند، می‌گوید برو یک چیزی به این بده. من با زنگ امام زمان دارم زندگی می‌کنم. صلوات بفرستید.

حالا عزیز من، اگر بخواهید یاور امام زمان باشید، امر امام زمان را اطاعت کنید؛ اگر تو یاور امام زمان نشدی به من لعنت کن. امروز باید پافشاری کنید عزیزان من، امر امام زمان را اطاعت کنید. حالا آقا چه‌کار می‌کند؟ کارش همین است دیگر، طیران دارد، این خاک و این خاک و این خاک، در تمام ابعاد این دنیا پا می‌گذارد، تمام را مسخّر می‌کند. اصلاً روایت داریم یک دیوار می‌گوید آقا امام زمان، دو نفر پشت من قایم شده‌اند. نه که امام زمان نفهمد، این [را] دارد پرورش می‌دهد که این دیوار حرف می‌زند. این مسطوره‌اش [نمونه] است که ستون حنانه حرف زد دیگر، داد کشید [که پیغمبر] چرا از من کناره رفتی؟ آیا تو از امام زمان کنار شدی، داد زدی؟ آیا رفتی [توی] فکر که امام زمان چه شده؟ کجا از امام زمان جدا می‌شوی؟ امام صادق تکلیفت را معلوم کرده، ۴۵ می‌گوید تو عضو مایی، تا گناه کردی جدا شدی. چرا جدا شدی؟ آیا جدا شدی چیز کردی؟ [آیا] ما غصه خوردیم چرا جدا شدیم؟ پس عاطفه یک سنگ از من بهتر است که جدا شده فریاد می‌کشد. آیا تو فریاد کشیدی که چرا جدا شدی؟ اصلاً عین خیالت نیست، تویش نیستی اصلاً.

[برای فهم] این حرف‌ها باید بیایید توی ولایت [تا] ولایت حالی‌ات کند. به تمام آیات قرآن، تا توی صراط مستقیم نیایی حالی‌ات نیست. این حرف‌ها را من نمی‌توانم حالیِ کسی بکنم، ولایت حالی‌ات می‌کند. تو بیا این‌جا توی ولایت، آن‌وقت ببین حالی‌ات می‌کند یا نه؟ چطور آنها تشخیص می‌دادند [آدم] خوب و بد را؟ چطور تشخیص می‌دادند؟ چطور اویس تا می‌آید [مدینه، پیغمبر] می‌گوید این‌جوری این‌جوری، افکارت را می‌گوید؟ قبولت می‌کند. بیایید بابا جان، امام زمانی‌ها، قربانتان بروم، قبول کنید. کارها را همه را عوضی کردند، تو عوضی نشو. الان پرچم امر دستت باشد، هرکجا امر است اطاعت کن، [هر جا] نیست نکن. این [را] من به شما بگویم، اسلام به غیر ولایت است. [اسم] اسلام گول زد مردم را، مگر عمر و ابابکر گول نزدند مردم را؟ با اسلام، ولایت را گرفتند از آنها؛ در آخرالزمان با تجدّد ولایت را از ما می‌گیرند، اما مواظب باشید تجدّدی نشوید.

چرا تجدّد [ولایت را از تو می‌گیرد]؟ تو اگر این‌جا آقا با امر راضی باشی، قانع و راضی باشی، دیگر نمی‌روی پول نزول بکنی که؛ دیگر رشوه نمی‌روی بکنی، کار حرام نمی‌کنی که، دروغ نمی‌گویی که، خدعه نمی‌کنی که. [اگر بخواهی] بدچشمی بکنی پول می‌خواهد، [اگر بخواهی] دنبال کسی بروی پول می‌خواهد؛ تو پول نمی‌خواهی، تو دنبال ولایتی، دنبال امیرالمؤمنین هستی. اصلاً بشر [مؤمن] واقعی گفتم که مُضطر نیست. «أمّن یجیب المضطرّ اذا دعاه [و یکشف السوء]»، مُضطر کسی است که ولایت ندارد. اگر تو ولایت داری، چطور تو مُضطری؟ مصداقش را بیاورم؟ آن فقیر آمد پیش حضرت، گویا پیش امام صادق، گفت آقا من هیچ ندارم. [امام] گفت خب تو خیلی دارایی، غنی هستی. گفت من؟ من چیزی ندارم آخر. گفت ولایت ما را می‌فروشی؟ گفت والله اگر تمام این دنیا پر [از] طلا و نقره باشد [ولایتم را] نمی‌دهم. من به قربان آن گدا بروم، این گدا نیست که. این آمده خدمت امام می‌خواهد بگوید من محتاج توام، یک چیزی تو به من بده. نیامده جلوی خلق دستش را دراز کند، آمده پیش امامش می‌گوید تو به من بده، من محتاج تو و خدا هستم. ببین این گدا این است که این‌قدر شعور دارد. صلوات بفرستید.

پس آن کسی که منتظر امام زمانش است باید امر را اطاعت کند. آن امر انتظار است، نه تو. آن امری که داری اطاعت می‌کنی، آن امر انتظار امام زمان را می‌کشد نه تو. هر که [حرف دارد،] من وقتی که حرفم تمام می‌شود با من حرف بزند؛ نوکر همه‌تان هستم. چرا؟ گفتم اویس قرن، آن که تویش است برادر رسول‌الله است. [در مورد] تو هم امر[ی که اطاعت می‌کنی] چیست؟ انتظار است. اگر امر را اطاعت نکنی که جدا شدی، امام صادق می‌گوید جدا شدی. پس تو چه چیز هستی؟ هیکل من که منتظر نیست که، آن که تویت است باید منتظر باشد، قربانت بگردم. آن معصومیّت تو انتظار امام زمان را می‌کشد، آن تقوای تو انتظار امام زمان را می‌کشد [که] نگاه به دختر مردم نمی‌کنی، نگاه بد به کسی نمی‌کنی. [چنین کسی] چیزی را نمی‌بیند که نگاه کند.

به تمام مقدسات عالم من خودم همین‌جورم، من اصلاً چیزی را نمی‌بینم [که] نگاه کنم. شما باور می‌کنی؟ من هیچ کجا نمی‌خواهم تفریح بروم، ابداً نمی‌خواهم. حالا اگر [خانواده] می‌گوید تو برو، من [خودم را] می‌گویم، شما برو. اما می‌خواهید شمال بروید، دمال بروید، گناه هم نکن؛ ببین [اگر] خودت را می‌توانی حفظ کنی برو. اما من این‌جوری هستم، خیلی اشتیاقی ندارم، چرا؟ ۵۰ می‌فهمم من دیگر خلاصه به قول یارو هر چه بوده آردهایمان را غربال کردیم، غربالمان را هم زدیم گَلِ میخ دیگر بابا. ما دیگر کجا نگاه کنیم آخر؟ ما باید فقط به امر نگاه کنیم، بفهمیم امر ما را نجات می‌دهد. حالا این همه تماشا کردی، چه فایده‌ای داشت؟ اصلاً ما در اسلام، اسلام واقعی یا ولایت، تماشا نداریم. ما تماشا نداریم، جایی نبوده که تماشاخانه باشد. این تماشاخانه‌ها را برای ما درست کردند، ما را مشغول کردند. چند تا کار گذاشته جلویت، اصلاً نمی‌رسی به ولایت، مشغول این کارهایت کرده‌اند.

چرا من می‌گویم موادی جلوی من بود، این‌جور می‌کردم صورت خوب می‌شد، می‌گفت یاعلی؟ تو باید تولیدت یاعلی باشد، کارَت یاعلی باشد، قلمت یاعلی باشد، قدمت یاعلی باشد، خوابت یاعلی باشد، رفتارت یاعلی باشد، دکانت یاعلی باشد، سیم‌پیچی‌ات یاعلی باشد، قلمت یاعلی باشد، دَرسَت یاعلی باشد. مگر به غیر علی چیزی از تو می‌خرند؟ کجا کتاب تو را می‌خرند؟ این‌قدر به کتابت می‌نازی. چرا من گفتم برو هر جور می‌خواهی بکن، مثل من که [چیزی غیر ولایت نمی‌بینم] بکن. چرا؟ به هرچه نازیدی گرفتار آن می‌شوی، تو باید به چیزی ننازی که گرفتار بشوی. صلوات بفرستید. بشر اگر این‌جوری شد، تمام تولیدش یاعلی است، تمام تولیدش یازهراست، تمام تولیدش یاحسین است، اسم اعظم دارد، با اسم اعظم کار می‌کند، جدا از این حرف‌ها نمی‌شود؛ اما کسی که دنیا را طلب نکند. چرا دنیا را طلب کردی؟

دنیا طلب کردن، حسین‌کُشی است، دنیا را طلب کردن زهراکُشی است. از کجا می‌گویی؟ مگر امام حسین قربانش بروم نگفت به ابن‌سعد [که] چرا من را می‌کشی؟ می‌شناسی من را؟ گفت آره. پسر چه کسی هستم؟ [گفت] پسر پیغمبر، پسر علی، مادرت زهراست. [امام گفت پس] چرا می‌کشی؟ [گفت یزید] سلطنت ری را به من داده. ببین آن را به او داده، مواظب باش شیطان از این چیزها به تو ندهد قربانت بروم، بزن آن را کنار. [بگو] من نمی‌خواهم، بزن آن را کنار. هرکجا دیدی با امر مطابق نیست، بزن آن را کنار. تو واحدی، تو یگانه‌ای. اگر خدا یگانه است، جداً می‌گویم شیعه هم یگانه است. چرا خدا می‌گوید که من تمام اعمال متقی را قبول می‌کنم؟ این [متقی] یگانه است. جوانان عزیز بیایید یگانه بشوید. چرا یگانه پسر می‌گویند؟ یعنی این بابا، این یک دانه پسر را دارد. تو هم یگانه بشو در مقابل خدا، خدا تو را دارد. متقی یگانه است، [خدا] می‌گوید همه اعمالش را قبول می‌کنم، یگانه است. بیایید یگانه بشویم قربانتان بروم، فدایتان بشوم. صلوات بفرستید.

پس گفتم، دوباره [می‌گویم] این اشخاصی که انگار می‌گویند [با] امام زمان نمی‌دانم دمِ کجا قرار گذاشتند، این‌ها همه مفت می‌گویند. فهمیدی؟ فهمیدی؟ این‌ها همه‌ خیالی است. تو برو خودت را درست کن، یاور امام زمان باش. می‌گوید انتظار الفرج افضل العبادة؛ اگر صد سال، پنجاه سال انتظار داری، تو افضل عبادت داری می‌کنی. اما انتظار الفرج دارد می‌گوید، فرج یعنی تو فرج از کسی نخواه، از خلق نخواه، خلق را نبین. فهمیدی؟ حالیت می‌شود چه چیز به تو می‌گویم؟ خب تو یاور امام زمانی، هر وقت [امام] تشریف آوردند نوکرش هستی، هر وقت هم نیامد خب باز هم نوکرش هستی. پس ما انتظار او را داریم می‌کشیم، انتظار چه جوری باید بکشی؟ همین که می‌گویم، ۵۵ تیشه را برداری بدوی. به روح تمام انبیاء، من از در کوچه‌مان رد شدم، همچین کردم بابا و ننه‌ام نبینند من را، بگوید بیا. این‌جور باید باشی، یعنی یک دانه جان در این قبضه قدرتت است، فدای امام زمان کنی، این یاور است. تو جانت را فدای چه کسی می‌کنی؟ کجا؟

خدایا عاقبتتان را به خیر کن.

خدایا ما را بیامرز.

خدایا تو را به حق وجود این مولود عزیز، امشب شب قدر است، رفقای عزیز، هر خانه‌ای مریض، مریضه، طفل مریض است، لباس عافیت بپوشان. (یک ختم أمّن یجیب برای این آقای عباس آقا بگیریم. الحمدلله بهتر شده اما [شفای] وجود ایشان را کامل از خدا بخواهیم که [سلامتی] وجود مبارک ایشان را کامل کند. یک حمد بخوانید.)

چیزی که برای خودم می‌خواهم، برای شماها هم می‌خواهم. الان امشب حتمی حتمی دو رکعت نماز کنید، یک گوشه‌ای بروید با خدا حرف بزنید، با امام زمانتان حرف بزنید. من چیزی که از امام خواستم، گفتم حمایت از ولایت [کنیم]. گفتم یک قدری زهرای عزیز دلش خوش باشد، بگوید یک نفر حمایت از ولایت کرده. اما حمایت از ولایت این نیست [که] بریزی توی خیابان‌ها و با مردم جدل کنی. تو نفس خودت، ایده خودت، خیال خودت، فکر خودت باید حمایت از ولایت کند، نه این‌که این بازی‌ها را درآوری. این‌ها بازی است درمی‌آوری، خودت را معرفی می‌کنی، خودت را معرفی نکن. کجا حمایت از ولایت می‌کنی؟ دروغ نگو، تهمت نزن، کار بد نکن، بدچشمی نکن، نمازت را اول وقت بخوان، امر پدر و مادرت را اطاعت کن.

با خانواده‌ات، کسانی که زن دارند، [با] ملایمت چیز [رفتار] کنند، خودت را پیش آنها نگذار. او را خدا ناقص خلقش کرده، تو که ناقص نیستی، تو چرا خودت را پیش یک آدم ناقص می‌گذاری؟ چرا؟ چرا شما بدزبانی با زن‌هایتان می‌کنید؟ نباید بکنید، مهربان شو با آنها، خیلی آرامش [داشته باش]. یک دفعه سلام به تو نکرده، ببین چه با او [می‌کنی]؟ تو یک دفعه سلام به خانمت بکن، چطور شده؟ یک نفر هنوز هم با من قهر کرده، می‌گوید چرا به من سلام نکردی؟ خب من که از تو بزرگترم، خب تو می‌خواستی به من سلام بکنی. اصلاً خدا می‌داند با من قهر کرده [که می‌گوید] کجا من بودم، این به من سلام نکرد. تو سلام می‌خواهی یا من را می‌خواهی؟ خب یک دفعه هم تو به خانم سلام کن. من والا می‌کنم، [می‌گویم] خانم سلام علیکم، چطوری؟ حال شما چطور است؟ عیبی ندارد، کبرت را کم کن.

من دارم می‌گویم یاور امام زمان یاور امر باید باشد، نه این بازی‌هایی که ما درآورده‌ایم [که] ریختند توی خیابان و نمی‌دانم چه چیز، ظهور کرده است و امام زمان دارد می‌آید. کجا دارد می‌آید؟ حالا آمد، تو چه کاره‌ای؟ نه تو چه کاره‌ای آخر؟ انفاق داری؟ خوش زبانی؟ کارَت حلال است یا کَلِّ بر مردمی؟ تو اصلاً لعنت شدی کَلِّ بر مردم [هستی]، خب ردّی لا اله الا الله. چه کار داریم می‌کنیم؟ این‌ها بیشترشان ریختند توی خیابان.

خدایا تو را به حق امام زمان تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده.

خدایا این حرفها که ما زدیم در گوشت و پوست و خون ما خلاصه اثر کند.

خدایا هرچه می‌خواهی از ما بگیری بگیر، ولایت را از ما نگیر.

خدایا ما را با ولایت از دنیا ببر.

خدایا ماها بدبین به امر نشویم.

خدایا شیطان به ما راه پیدا نکند.

خدایا تو را به حق امام زمان، کسانی که دستِ دهنده دارند، گفتی صدتا این‌جا می‌دهم، هزارتا [آنجا]؛ هزارتا را همین‌جا به آنها بده.

خدایا دستِ دهنده‌شان را تهی‌دست نکن.

خدایا اگر سخی هستند، سخاوتشان را زیاد کن؛ اگر نیستند موفقشان کن [به سخاوت].

خدایا محبت اهل‌بیت را از دل ما بیرون نبر.

خدایا من این که گفتم برای رفقایم هم می‌گویم: می‌گویم اگر نجسم پاکم کن، اگر گنه‌کارم گناهم را بیامرز، ۶۰ اگر گمراهم هدایتم کن. من را یاور امام زمان کن.

(با صلوات بر محمد)

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه