هشدار
هشدار | |
کد: | 10228 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1381-09-07 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام قدر (23 رمضان) |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرّجیم
العبد المؤید رسول المکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقا اگر توجه نداشتهباشید، (توجه دارید، مواظب باش)، اگر توجه نداشتهباشید این صحبتی که من میخواهم امشب کنم حرفهای دوستعزیز خودم، تخم چشم خودم، مداح واقعی اهلبیت حرفهایش لوث میشود؛ مگر قشنگ توجه داشتهباشید. والله، اگر توجه نداشتهباشید این حرفی که من میزنم، حرفهای ایشان لوث میشود. دلم میخواهد که قشنگ توجه کنید. این مرد بزرگوار راه صد ساله را یکساله طی کرده. واقع مداح اهلبیت است، ما باید قدردانی کنیم. نه اینکه حالا من یک اشارهای کردم، من بخواهم بگویم، نه من وجداناً حقیقت را میگویم، اما دلم میخواهد توجه کنید من چه میگویم.
من خیلی ناراحتم. ناراحتیام مال ایناست که گذشتهها را میبینم، هرچند که شماها چندینسال است پیش رفتید، خیلی پیش نرفتید، باید پیش بروید. یک دوستعزیزی داشتم به ما گفت باید پیش برویم، خیلی توجه بفرمایید. حرفها همهاش درستاست، اشعار درستاست. مقام امیرالمؤمنین را بهغیر خدا هیچکس نمیداند. خود پیغمبر فرمود: یا علی هیچکس من را من و تو را نمیشناسد غیر خدا، خدا را هیچکس نمیشناسد غیر از من و تو. این خداشناسی است. اصل امکان است، اینها مافوق بشرند. اما خیلی دلم میخواهد توجه بفرمایید من چه میگویم. ما صحبتمان در «هو الامر، هو الخلق» بود. خدای تبارک و تعالی تمام خلقت را که کرده امر به آن کرده.
آنوقت حالا این امر که کرده، به اشیاء به تمام خلقت گفت من را اطاعت کنید، همه لبیک گفتند. گفت حالا پیغمبر من را اطاعت کنید، حالا پیغمبر هم گفت علی را اطاعت کنید: «الیوم اکملت علیکم دینکم» خدا دو چیز پیش ما امانت گذاشته، یکی قرآن است، یکی عترت. اگر شما بخواهید به مافوق این حرفها برسید باید اولاً که خودمان به امانت خیانت نکنیم، بعد نگذاریم کسی به امانت خیانت کند. من عقیدهام ایناست اگر بخواهید ثابت در ولایت بمانید، خلق را اصلاً نباید ببینید. یعنی خلق را جماد حساب کنید. اگر اینجور نباشید به صاحب امشب رستگار نمیشوید. جداً میگویم. اگر خلق را ببینید، به صاحب امشب رستگار نخواهیم شد. همه اینمردم که گمراه شدند، خلق را دیدند اطاعت خلق کردند. اگر تو خلق را نبینی که اطاعت نمیکنی. توجه میفرمایید من چه میگویم!
[ارجع به] اشعار گفتم، دوباره میگویم حرف من اگر توجه نکنید فرمایشات دوستعزیزم لغو میشود. دلم میخواهد نشود، دلم میخواهد توجه کنید من چه میگویم. امشب یکذره درددل میخواهم برایتان کنم. من تمام شماها را میخواهم؛ اما بعضیهایتان میبینم هنوز پابند خلقید، خلق را میبینید. عزیز من، نباید خلق را ببینید. تمام خلق را باید جماد بدانید. حالا الان یکآدم باسواد بهمن میگوید خب خودت هم جمادی! نه! اتکا به خلق نداشتهباش. همینجور که اتکا به این کوه نداری، اتکا به این تپه نداری، اتکا به این درخت نداری، اتکا به این دریا نداری، اتکا نداری، اتکا به خلق نداشتهباش. توجه میفرمایید من چه میگویم! اتکای به خلق یواش، یواش خلق را اطاعت میکنی. «هو الخلق، هو الامر»، خدا [خلق] کرده، ببین تمام اشیاء خدا را اطاعت میکنند؛ اما آنها در یک حدی هستند، آنها مخیر نیستند. بشر مخیر است. حالا که تو مخیری، اگر امر خدا را به امر خودت ترجیح دادی، هشتشرط به تو میدهد. بینایت میکند، دانشمندت میکند، دعایت مستجاب میشود خلاصه هشتشرط به تو میدهد، در کتاب کافی نوشته. اما دوباره من تکرار میکنم، نباید [اطاعت خلق] کنی. چرا؟ خلق آدم را جهنمی میکند.
بعد از رسولالله خلق مردم را جهنمی کرد؛ یعنی عمر و ابابکر. توجه بفرمایید من چه میگویم! امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) یعسوبالدین را کنار گذاشتند، عبادتی شدند. گفتند: ماییم، مردم گفتند: آره! هفتمیلیون رفتند آنطرف، چهار نفر آمدند اینطرف. این چهار نفر نابغهاند، من دلم میخواهد شما از آنها باشید. چرا؟ این چهار نفر اطاعت کردند ولایت را، اطاعت کردند امیرالمؤمنین را، ثابت ماندند. عزیز من شما باید اطاعت کنید. ولیالله الاعظم، امامزمان رااطاعت کنید. توجه میکنید من چه میگویم؟ خلق خیلی ناجور است، اگر ولایتش صحیح نباشد، عناد داشتهباشد، او نمیشود، از شیطان بدتر است. در آنزمان بوده، در همین زمان هم هست.
عزیزان من، دوباره تکرار میکنم؛ من الان چند تا برای شما صحبت میکنم که بدانید چیست. مگر همین مردم نبودند؟ مگر همین علماء نبودند؟ مگر همین مجتهدها نبودند؟ مگر همین قال الصادق، قال الباقرها نبودند؟ مگر همین کتابها نبود؟ مگر همین نماز جماعتها نبود؟ مگر همین جهادها نبود؟ مگر این اشعارها را نمیدانستند؟ اینجاست که میگویم به اشعار جسارت نشود، مگر این اشعار را نمیدانستند؟ مگر نمیدانستند علی یعسوبالدین است؟ مگر نمیدانستند جانشین رسولالله است؟ مگر نمیدانستند هر کس علی را قبول نداشتهباشد، عبادت ثقلین کند میسوزد؟ مگر نمیدانستند چقدر رسولالله گفت برادر من است؟ مگر نمیدانستند بیعلی عبادت هیچ است، فاسد است؟ مگر نمیدانستند این حجت خداست؟ مگر نمیدانستند علی در کعبه بهدنیا آمده، در خانهخدا؟ مگر نمیدانستند ایشان وصی رسولالله است؟ مگر نمیدانستند امیرالمؤمنین کسی هست که زهرایعزیز اگر نبود، همتا نداشت؟ مگر نمیدانستند علم اولین تا آخرین است؟ مگر نمیدانستند هرکس که ولایت ندارد هیچچیز ندارد؟ مگر نمیدانستند اینها را؟ چرا سب به علی کردند؟ چرا سب کردند؟ والله، یکی از شهرها روایت داریم همین آدم، (ایناست که میخواستم پیراهنم را پاره کنم) ، چرا توجه ندارید؟ چرا توجه نمیکنید؟ چرا نُنُر و لوس شدیم، به خیالمان کسی شدیم، به خیالمان ما ولایت داریم؟ همین مردم بودند لعنت به علی میکردند. والله، روایت داریم در یکی از شهرها یادش رفت، (سب به علی کند) ، یادش رفت، میخواست برود باغش، آمد پایین یک مسجد الذکر ساخت. همین مسامانها، همین نمازخوانها، همین قرآنخوانها، همین فقه و اصولخوانها، همینها! همینها! چرا توجه نمیکنید؟ توجه کنید به این حرفها. مگر خلق را نبینید، امر خلق را اطاعت نکنید. چهار نفر بودند نکردند، سلمان اباذر میثم مقداد. شما هم باید همینجور باشید. اگر نباشید بهدینم سُر میخورید. اینجوری که به شما که نمیگوید! شریحقاضی چهکار کرد؟ با مسئله و حدیث و روایت حسین ما را کشتند. کجایید؟ کجا میروی؟ دنبال که میروی؟ مگر بروی از کار دست بکشی، بیایی درخانهات بنشینی، منتظر امامزمان ولیالله الاعظم باشی، تو یاور امامزمانی. نگاهت را اینور و آنور نکن. توجه کنید من چه میگویم؟ مگر اینها نبودند؟ مگر همینها نبودند اینقدر به حرف خلق رفتند آمدند حسین ما را کشتند؟ مگر نبودند؟ چرا توجه نمیکنی عزیز من! آرام! خیلی آرام!
اصلاً این تمام مردم را جماد بدانید؛ مثل اینکه یک معدنی جماد است، میروی یکخرده سرب درمیآوری، یکخرده طلا درمیآوری، یکچیزی از آن درمیآوری. تو میروی به حرف معدن؟ خب جواببده! آقای معدنی الان روبهروی من نشسته، تو میروی در معدن؟ تمام مردم را باید اینجوری بدانید. بهقدر ضرورت با مردم رفتار کنید. به روح تمام انبیاء، گفتم مردم مسموم شدند. توجه کنید من چه دارم میگویم! این اشعار و این حرفها همهاش سرجایش درستاست. تمام اینها سر جایش درستاست، اما چه؟ حالا چطور باید باشد؟ شما ولایتتان یا نوشیدنی یا القایی باید باشد. یا نوشیدنی یا القایی، اگرنه سُر میخورید. چه کسانی سُر خوردند؟ توجه میکنید من چه میگویم یا نه! باید آنها را ببینی. امشب بهاصطلاح شبقدر است، از خدا بخواه آنجوری نشوی. از خدا بخواه اصلاً چشمی که دنیا را میبینی، هدایتت کند، نمیگویم از تو بگیرد. اگر بخواهد بگیرد که چشمان نصف بیشترمان را باید بگیرد، باید بگویی هدایتکن من را. باباجانِ من، خیلی باید توجه بفرمایید. مگر روایت فهمیدن شوخی است؟ مگر ولایت فهمیدن شوخی است؟ کجا ما ولایت را فهمیدیم؟ اشعار خیلی عالی است، بهجای خودش همهاش درستاست. همه اینها که میگویند یک ذراتی از تعریف امیرالمؤمنین است.
امیرالمؤمنین، روح تمام این خلقت است. روح تمام خلقت است، نباشد تمام خلقت فروریزان میشود؛ علی یعنی این. اما اینرا چطور بشناسیم؟ چرا به حرف خلق رفتند؟ من و تو هم عین همین هستیم، باید ثابت باشیم. باید دو چیز که امانت گذاشت پیش خودت، نه خودت خیانت کنی، نه بگذاری به آن خیانت شود. پیغمبر فرمود سر حوض کوثر بهمن میرسند. آیا هستیم؟ هان؟ بیا امشب شب احیاست عوض شویم. باباجانِ من! من چه گفتم، شما چه فهمیدید؟ عزیزان من، ببین چه دارم به شما میگویم! یکنفر نبود که لعنت نکند به علیبن ابوطالب وصی رسولالله!!! چهکسی؟ یهودیها؟ نه، نصارا؟ نه، مجوس؟ نه، ارمنیها؟ نه! همین شیعههای طنابی! همینها که میگویند ما شیعهایم. خیلی مقدستر از من بودند، از تو بودند. تمام قرآن را حفظ بودند، قرآن به چیزشان بود، به گردنشان بود. حسین ما را چهکسی کشت؟ هان؟ نمازخوانها، روزهگیرها، حجبروها. والله من آتش میگیرم. به حرف یکدانه شریحقاضی رفتند. آنها که حربه نداشتند، در مشتشان، دامنشان را پر از سنگ کردند به حسین ما بزنند که متبرک شوند!! کجایی؟ باز بدو دنبال این، اینور و آنور برو! آرام بگیر! تو چه شیعهای هستی آخر؟ چرا آرام نمیگیری؟ چرا نیرویت را صرف این حرفها میکنی؟ چرا توجه نداری؟ چرا امشب به امامصادق میگویند ما چه کنیم؟ میگوید: برو علم یاد بگیر. چرا میگوید نیمساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است؟ تفکر کن ببین من چه میگویم! والله اینکه من میگویم رستگار میشوی. بهدینم اگر غیر اینباشد رستگار نمیشوی. این رستگاری نیست که من و تو داریم. مثل همانها هستیم. به تو گفت اینکار را کن، میکنی، به تو میگوید لعنت کن میکنی، یکوقت هم گفتند نکن، نمیکنی. خب، تو ولایتت کجاست؟ اصلاً خجالت نمیکشی، حیا نمیکنی بگویی من شیعه علیام؟ هان؟ حیا نمیکنی؟ خجالت نمیکشیم از زهرایعزیز، از امامزمان؟ اینچه شیعهگی است که هرکس هر کجا به شما میگوید میروید؟ چرا لغوید؟ انشاءالله امیدوارم که مرا عفو کنید، سگ دله ارزش ندارد. یک سگ شکاری قدر یکآدم ارزش دارد. سگ شکاری حفظ مال مردم را میکند؛ اما سگ دله ارزش ندارد. اینجا میدود آنجا میدود، بنده هم همینجورم! یکچیز میدهند دم تکان میدهم. اینچه کاریاست که ما میکنیم؟ توجه فرمودید من چه میگویم؟ چرا میگوید اگر عبادت ثقلین کنی، عبادت انس و جن کنی، علی را به «الیوم اکملت لکم دینکم» قبول نداشتهباشی، (در کتاب کافی نوشته) ، بهرو در جهنم میاندازمت؟ کجا میروی، تو چهکسی را دوست داری؟ چرا مشاور درست میکنی؟ یا زنت مشاورت است، یا بچهات مشاورت است، یا شاگردت مشاورت است، مشاور درست میکنی. چرا مشاور درست میکنی؟ من آخر امشب چه بگویم؟ من میخواهم شما را نجات دهم، از فسق از فجور از بدیها، فقط بگویید خدا، علی. خیال کنید در تمام خلقت خدا و علی، خدا و امامزمان هیچ ممکنی نیست. اگر ممکن نبینی که نمیروی دنبالش، ممکن میبینی. (صلوات)
قربانت بروم، عزیز من، امشب بنشین فکر کن ببین چه کسانی جهنمی شدند؟ چهکسی اینها را جهنمی کرد؟ خلق. نمیتوانم یکقدری تندتر بگویم، اگرنه میگفتم. چرا توجه ندارید؟ چرا دنبال من میآیید؟ امروز باید آدم تفکر داشتهباشد عزیز من. اینقدر مشکل است در اینزمان که پیغمبر فرمود: هرکس دینش را حفظ کند، با من در درجه من است، در درجه من است. خدا رحمت کند این حاجشیخعباس را میگفت: هرکه با دین در اینزمان از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکنند، پشت دستشان را دندان میگیرند این چهجور دینش را آورد. من و تو را میگوید. تو میدانی من و تو دین نداریم؟ حالا بهمن ایراد کن. دیندار ایناست؛ هفتمیلیون رفتند آنطرف، بلال دیندار بود. روانه کرد پیاش که برایت زن میگیریم، نمیدانم خانه برایت درست میکنیم، چهکار کنی؟ یک اذان بگو. همان اذان را بگو. گفت: عمر، من یکچیز از تو سوال میکنم، گفت: هان؟ گفت: مگر تو ندیدی پیغمبر امیرالمؤمنین را بلند کرد، آیه زیر نازلشد: «الیوم اکملت لکم دینکم»؟ گفت: چرا. گفت مگر تو بخبخ نگفتی، گفت: مولای زنان و مردان شدی؟ گفت: آره گفت پس تو چه کارهای؟ گفت: خب، دیگر شده و این پیرمرد است ابابکر و این حرفها. گفت: نه، من یقین به او دارم، من یقین به حرف تو ندارم. اینقدر به این زد، تا گفت: به امامحسن و امامحسین دورت میکنم از اینها. گفت: که محبت اینها را که نمیتوانی از دلم ببری. ببین در همه جمعیت، ثابت بود.
عزیز من، من میخواهم ولایت شما ثابت باشد. تمام این جوشی که دارم میکنم، [برای ایناست که ولایتتان] ثابت باشد، به حرف خلق نروید، گول خلق را نخورید. شما خیلی باید بالا باشید. شما باید فقط امر را اطاعت کنید. حالا ببین اصحابامامحسین امر را اطاعت کردند، [امامزمان میفرماید:] «السلام علیک یا مطیع لله و رسوله، عبدالصالح» میگوید پدر و مادرم بهقربانت. عزیزان من، جوانان من، عزیزان من، من دلم میخواهد شما جوری باشید که امامزمان بگوید پدر و مادرم بهقربانت. راهش را هم من دارم نشانتان میدهم. راهش ایناست که هیچکس را موثر ندانیم، فقط خدای تبارک و تعالی را و ولایت را. گرد آنها بگردید. خلق را اصلاً نبینید که شما احتیاج به آن داشتهباشید. نبینید که فرمانش را ببرید. چنین ببینید که یک موجودی است اینجا دارد لول میخورد، اینجور باید باشید. والله، من همینجورم. به این صاحب شب، من همینطورم. چرا ما اینجور میشویم؟ گفتم دیگر، آنکه رفت سمت خلق، چهکار شد. او لعنت به کی کرد، ما هم همانیم، یکی میگوید کن، میکنیم، یکی میگوید نکن، نمیکنیم. پس دین کجاست؟ پس ولایت کجاست؟ پس خدا کجاست؟ پس عقل کجاست؟ پس امانت کجاست؟ لامروتها! من آخر دارم میبینم که میگویم. ایناست که میگوید اگر با دین از دنیا بروی ملائکه آسمان تعجب میکنند.
این دین نیست که ما داریم. این دین نیست که ما داریم ردش میرویم. باید امر را اطاعت کنی. از امر اطاعتکردن به آنجا میرسی. باید شما فقط پرچم امر دستتان باشد. هر کاری برایتان پیش میآید ببینید [اگر] خدا و پیغمبر راضی هست، بکنید، نیست نکنید. آنوقت شما میشوید محبوب خدا. اگر شما امر را اطاعت کردی، والله امر هدایتت میکند. اگر شما اطاعت کردی، امر هدایتت میکند. آقا نکن به این مردی که اینرا قبول نمیکند. این عناد دارد. خیلی هدایت مهم است. ما خیال کردیم هدایت شده، خدا به پیغمبر گفت بلغ، پاشو اینها را تبلیغکن؛ اما هدایت با من است. توجه میفرمایید من میگویم چه؟ هدایت یعنی ولایت. ولایتت ثابت باید باشد. اگر ولایت ثابت باشد، آنوقت امر ولایت را اطاعت میکنی. حالا ببین چهکار میکنی. حالا شما که ولایت داری، حاجت یک برادر مؤمن را برمیآوری، هفتاد حج به تو میدهد. من چند تا از اینها را بگویم.
آمده خدمت جوادالائمه میفرماید: زیارت قبر پدر شما هفتاد حج، هفتاد عمره است، بعد گفت از این بالاتر؟ گفت: حاجت یکی را برآوردن. درستاست؟ هیچ عملی پیش خدا ارزش بهقدر سخاوت ندارد. چونکه سخاوت اگر کافر باشی نجاتت میدهد. توجه فرمودید؟ سخاوت. کسی را اگر گمراه کنی، انگار عالمی را گمراه کردی. یکی را هدایت کنی، عالمی را اطاعت کردهای. حالا سامری چقدر مردم را گمراه کرده، حالا موسی میخواهد او را بکشد، میگوید اینرا نکش، این سخی است. خدا حمایت از سخاوت میکند. اما خدا یک [بوی] گندی به او داد. اما منظورم ایناست که حمایت از او کرد. توجه فرمودید دارم میگویم چه؟ تا میتوانید سخی باشید. اما اول به خودتان، عیالتان، پدر و مادرتان سخاوت داشتهباشید. چرا میگوید اگر بگیری بخوابی، به این عنوان که حاجت برادر مؤمن را برآوری تا صبح پایت ثواب مینویسد؟ خیلی سخاوت بالاست. این آقای فرحزاد آمدهبود آنجا از من سوال کرد که هیچ حرفی من خلاصه طفره زدم به کتابها، هیچچیزی از این بالاتر نیست. بعد قضیه زنبور عسل را من به او گفتم. گفتم آتش ابراهیم، دوازدهفرسخ است، این نوکش را پر کرده میرود. کجا میروی؟ میروم آتش را خاموش کنم. برای چه؟ میگوید: بهقدر وسعم. حالا در دهانش هم عسل خلق کرد، هم وحی به او میرسد. چطور بهمن وحی نمیرسد به حیوان میرسد؟ محض رضای خدا میکند. چرا؟ آتش یکی را خاموش میکند. هر چقدر که میتوانی. ایننیست که مرغها را ببری بگذاری در یخچالت. یکیاش را بده به همسایهات، یکیاش را بده به او. متوجهای دارم به تو میگویم چه؟ من نمیخواهم حرف خودم را بزنم. لعنت بهمن اگر دروغ بگویم. امروز یکی دو تا گوسفند دوستعزیز ما دادهاست، من بهقدر یکشب برداشتم. من هم خلاف میکنم، اینهم درست نیست، اینرا به شما بگویم. من بهقدر یکشب برداشتم گفتم حالم یکخرده حالا چیز است یکخرده بخورم. این امانت است بهمن داده، مال من که نیست. حالا این جمله را میخواهم بگویم، وقتتان را نگیرم انشاءالله امیدوارم که عفو کنید.
حالا عزیز من، قربانت بروم، توجه فرمودید من دارم میگویم چه؟ حالا این ولایت هم پیش تو امانت است. باید مواظب باشی نه خودت خیانت کنی، نه بگذاری این خیانت کند. قربانتان بروم، خیلی ما باید توجه داشتهباشیم که ما ولایتمان القایی و نوشیدنی باشد و باور کنیم که فقط خداست و ولایت. دوباره تکرار میکنم امر خلق را اطاعت نکنیم، مگر امر خلق، امر خدا و پیغمبر باشد. آن نبی است، آنرا باید اطاعت کنیم. اما اگر از خودش حرف بزند ایننیست. ببین آنها توجه نداشتند شریحقاضی چه اندازهای میتواند حرف بزند. توجه فرمودید دارم میگویم چه؟ (صلوات)
حالا قربانتان بروم، فدایتان شوم، من یکقدری حرفم تند شد؛ اما تند نیست میخواهم شما تکان بخورید. بدانید ما یکقدری اینجوری هستیم. امشب شبقدر است. از خدا بخواهید ولایت ما القایی باشد، ولایت ما نوشیدنی باشد، خدایا ما تا حالا بد کردیم، خدایا ما تا حالا نمیفهمیدیم، امامزمان، آقاجان ما، را یاور خودت قرار بده، ما را در خانه خودت قرار بده، امامزمان، ما را ضبط کن، ما یتیمیم، ما صغیریم، دست ما را بگیر. هر کاری هم که خواستید کنید، انشاءالله به امید خدا، اگر خدا و پیغمبر راضی است بکنید، اگر نیست، نکنید. شما باید در اختیار ولایت باشید، نه ولایت در اختیار شما باشد. آنوقت شما بدانید کسانیکه خلق را اطاعت کردند، تمامشان به چه بلایی مبتلا شدند. خیلی توجه کنید. شما خودتان خیلی آقایید. شما اگر اینطور باشید، امر را اطاعت کنی، آنوقت امر به تو پاداش میدهد، متقیات میکند. وقتی متقی شدی، تمام اعمالت را خدای تبارک و تعالی قبول میکند. آنوقت خدا حمایت از تو میکند، اشیاء حمایت از تو میکند، ملائکه حمایت از تو میکند، انس حمایت از تو میکند، جن حمایت از تو میکند، به کسانیکه امر را اطاعت کرده اتصالی. تمام ممکنات خدا امر را اطاعت میکنند. تو هم باید امر را اطاعت کنی. توجه فرمودید. (صلوات)
بله! مثل دیشبی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) وقتیکه آمد بیرون، همه مرغابیها اینها همه صدا کردند، دامن علی را گرفتند. پس معلوم میشود مرغابیها یکقدری میفهمند. ما وقتی خودمان را میگذاریم پیش حیوانات، (بنده خودم را میگویم) ، میبینم من حیوانترم. خلاصه امیرالمؤمنین رو کرد، گفت: زینب، امکلثوم، عزیزان من، یا اینها را آزاد کنید، یا اینها را فراموش نکنید توجه کنید. حالا امیرالمؤمنین آمد و اذانش را گفت، خودش اذان گفت. بعد اذان، این آمد در مسجد دید این دمر خوابیده. دمر خوابیدن درست نیست. شیعه بر روی پهلو میخوابد، آنها [انبیاء] به قفا. دمر خوابیدن خوب نیست، کار شیطان است. دید دمر خوابیده، همچنین کرد، گفت میخواهی بگویم زیر عبایت چیست؟ حالیاش کرد. حالا ببین مقدسی و خلق چهکار میکند. اینها گفتند که سهنفر نباید باشند؛ یکی علی، یکی معاویه، یکی عمر و عاص. اینها همقسم شدند یکشب اینها را بکشند. به معاویه شمشیر زدند، به او نخورد. یکخرده بهش چیز شد، عمروعاص هم نیامدهبود، ابنملجم امیرالمؤمنین را شهید کرد. این ابنملجم، (خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، من همیشه اسم ایشان را میآورم) گفت: یا نبود یا کمنظیر بود، از اینجایش تا اینجایش پینه کردهبود، بسکه خدا خدا میکرد. بسکه این پوزش را به زمین میمالید، خدا خدا میکرد. اینقدر اشعار برای امیرالمؤمنین گفت. یکروز امیرالمؤمنین به او رسید به او گفت: مرادی تو کشنده من هستی. گفت: من را بکش، گفت: کاری نکردی. حالا توجه کن ببین من چه میگویم؟ این مقدسی است، گفت چرا؟ ما میخواهیم عبادت کنیم، اینها مانع عبادت ما هستند. ابنملجم و شمر هم از خوارج بودند. عبادت بیعلی، علیکشی است والله. توجه کنید. به این نماز شبها، به این عبادتهای...
خدای تبارک و تعالی این عالم را که خلق کرده، امر رویش کرده. امر به کل خلقت، به کل اشیاء، تا حتی ملائکههای آسمان؛ خدا امر کرد. اما اشیاء تا حتی ملائکههای آسمان آنها مخیر نیستند. بشر را خدا گفت اشرفمخلوقات، از برای مخیر بودنش گفت. رفقا، این مخیر بودن خیلی ابعاد دارد. دلم میخواهد رفقایعزیز توجه بفرمایید. مخیر بودن خیلی [ابعاد] دارد، اینقدر ابعاد دارد، میگوید اگر امر من را ترجیح به امر خودت دادی، هشتشرط به تو میدهد. بینایت میکند، دانشمندت میکند، خلاصه هشتشرط به تو میدهد. خلاصه اینقدر این ابعاد دارد. حالا ما حرفمان سر ایناست که، امرهایی از برای بشر خدای تبارک و تعالی صادر کرده، هر چیزی را، سر جایش یک جزایی داده. یعنی یک سزایی داده، جزایی داده. آنوقت خدا هم گفته، به امر خدا، پیغمبر اکرم هم فرمود: من دو چیز میگذارم: یکی قرآنمجید، یکی عترت. اینها توام بههم هستند، امانت میگذارم. گفتم شما باید به امانت خیانت نکنی و نگذاری هم به این امانت خیانت شود. هیچچیزی در این عالم از اینکه تو دستدهنده داشتهباشی، یعنی به مردم کمک کنی [بهتر] نیست. آنوقت این ولایت، من به شما عرض کنم، یک شخصی آمد خدمت امیرالمؤمنین گفت: یا علی من تو را دوست دارم، گفت: آره. یکی پیش رفیقش نشستهبود، گفت ببین علی چهکار میکند تا یکی میرود پیشش میگوید من هم تو را دوست دارم، من هم حالا میروم میگویم علی من تو را دوست دارم. یا امیرالمؤمنین، این آمد گفت، اول گفت: تو دروغ میگویی. گفت: چرا؟ گفت: من تو را دوست ندارم.
حالا دلم میخواهد توجه کنید من می. خواهم چه بگویم. پس ولایت اول باید به ما تجلی شود، تا ما ولایت را قبول کنیم. تا ولایت به تو تجلی نشود تو یک عناد داری با یک خیالی. میروی در عنادت، میروی در خیالت. اگر کسی هم حرف ولایت بزند، یکچیزی از آن درمیآوری. عزیز من، من از شما خواهش میکنم، کسیکه اینجوریاست با او نبرد نکنید. اینکه تجلی ندارد. این پابند یک خلق است، پابند یکچیزی است، یک عنادی دارد و یک خیال. این اصلاً تجلی ولایت در قلبش نشده عزیز من. خود امیرالمؤمنین میفرماید. اگر تجلی شود خیلی مهم است؛ شما ارادةالله میشوی بهتوسط تجلی که امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میکند. مگر آصف نمیکرد؟ به چشم بر هم نزدن، تخت بلقیس را آورد. خودش ارادةالله میشود بشر اگر تجلی کند. میگوید حالا از کجا؟ میگوید که من ذراتی از علم کتاب دارم. کتاب یعنی قرآن، قرآن یعنی علی. «انا قرآنالناطق»، خود امیرالمؤمنین میگوید.
حالا حرف سر ایناست، این آقایان، اغلب اینمردم، بالخصوص اینها که یکقدری دارا هستند، یعنی یکچیزی دارند، اینها میآیند عبادتهایشان خیالی میشود. توجه کنید من چه میگویم! میرود کربلا، میرود حج عمره، امسال رفته مکه، امسال هم میرود. کجا میروی؟ تو قبولی نداری. تو خودت به خودت نمره دادی. تو باید امر را اطاعت کنی. تو بچه برادرت ندارد مسلمان، همسایهات ندارد، قوم و خویشت ندارد. کجا میروی؟ امامحسین یکنامه به تو داده گفته اینجور کن، آنجور کن. انداختی آنجا میگویی من دورت میگردم. چرا ما توجه نداریم؟ حالا روایتش را میخواهی برایت بگویم؟ به داوود خطاب شد: یا داوود من گنهکارها را بهتر از صدیقین میخواهم. گفت: خدایا، صدیقین دلشان به پشتشان چسبیده است. دائم روزهاند، میریزند در بیابان، خدا خدا میکنند، صورتشان را به خاک میمالند، گفت: مال بهشت میکنند. مسلمان تو مال بهشت میروی مکه، مال بهشت میروی حج عمره، مال بهشت میروی کربلا. کجا میروی؟ چرا امر را اطاعت نمیکنی؟ امر را اطاعتکن. به تو گفته که زیارت امامرضا، هفتاد حج، هفتاد عمره دارد. خدا رحمت کند آقای میلانی را، میگفت هر دفعه امامرضا را زیارت کنی. حالا ببین میگوید به جوادالائمه از این بالاتر هست؟ میگوید یک حاجت برادر مؤمن را برآوری. چطور حاجت برادر مؤمن را برآورده نمیکنی؟ کجا میروی؟ دلیکی را خوشکن؛ امامصادق میگوید دل من را خوش کرده، دل مادرم زهرا را [خوش] کرده، والله من روزهام، اگر کسی غیر ماهرمضان یعنی الان من یکچیزی دروغ بگویم، روزه فردایم باطل است. من اینها را همه را بررسی کردهام میگویم. میگوید دل من را خوش کرده، دل مادرم زهرا [خوش میشود] دوازدهامام، چهاردهمعصوم دلش خوش میشود، دل یکنفر را پاشو خوشکن. بله خانم، حالا امسال رفتیم سال دیگر هم میرویم، آره میخواهی بروی آنجا روی تخت بخوابی، خانم، غسل آنجا را بکنی، آره تو بمیری! آره! آره! در سلسبیل همراه به تو میدهند! برو. باید ما جمع کنیم اینکارها را. ببین من چه میگویم! کسی نگوید حاجحسین میگوید مکه نرو، عمره نرو. نه! عوضی حالیتان نشود، باید جمعش کنید.
من به قربان بعضی رفقا بروم، والله شرمندهشان هستم، حرفزدن پیش اینها من شرمندهام، جمعش میکند، افطاریاش را داده، انفاقش را کرده، خصوصی کار کرده، همه کارهایش را کرده، خب کربلایش را هم میرود، مکهاش هم میرود. تو حاجآقا چهکار کردی؟ میگوید من گنهکارها را از صدیقین بهتر خوشم میآید، حالا تو صدیقین هم شدی، خدا خوشش نمیآید از تو. خدا از گنهکار بیشتر خوشش میآید. [میگوید:] خدایا ما را بیامرز ما آمدیم در خانهات. از معصوم سوال میکنند چرا؟ میگوید این محض بهشتش میکنند. کربلا میروی، اینجا میروی، محض بهشتت میروی. چرا به قوم و خویشت نمیرسی؟ چرا به بیچارهها نمیرسی؟ چرا به مستضعفین نمیرسی؟ مرتب مدل ماشینت را بالا میکنی، والله خیر نمیبینی. آقا امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام) وصی رسولالله فرمود: ما دلمان میخواهد دوستانمان بخورند، ما نخوریم. شما هم بخورید، هم بخورانید. آقاجان من، عزیز من، تو اسم داری، چرا نمیروی خانه آن قوم و خویشت، بگوید این داییام است، این عمویم است، میخواهد دختر شوهر بدهد، پسرش را داماد کند. بیرحم بیانصاف! از قدمت هم حیفت میآید؟ این قدم در صراط میلرزد. عارت میشود بروی؟ حالا روایتش را بگویم برایت؟
دارایی نشستهبود پیش پیغمبر، یک فقیر آمد این خودش را جمع کرد. پیغمبر گفت: چرا خودت را جمع کردی؟ ترسیدی از فقیریاش به تو بنشیند؟ گفت: من بد کردم. ثلث مالم را میدهم به این فقیر که من را راضی کند. میکنی؟ فقیر گفت: نه! گفت: نصفمالم را به تو میدهم، گفت: راضیات نمیکنم، مالت را هم نمیخواهم. گفت: چرا؟ گفت: من هم مثل تو میشوم. چهخبر است دنیا؟ پاشو برو باباجان ماهمبارک رمضان است، افطارت را کن، برو خانه قوم و خویشهایت یکسری بزن، این بگوید این دایی من است، این عموی من است، فقیر است، دخترش را شوهر بدهد. آن چند وقتها، من دو سه تا دوست دارم زاهدان، یکنفر آمد، من دیدم اینکه آمده همچین یکقدری آدم میشناسد دیگر، شما الحمدلله همهتان مؤدب هستید، همه متشخص هستید، دیدم یکی از اینها مثل شماها میماند، همچین خیلی لوده نیست. ما یکقدری صحبت کردیم، آوردم اینجا، گفتم: آقاجان اینکه یکچیز به قوم و خویشهایت میدهی، ایننیست. یکوقت این قوم و خویشها احتیاج بهوجود شما دارد، پاشو برو آنجا، این بگوید ایناست. آقا یکقدری از این حرفها زدیم، این وقتی رفتهبود گفتهبود این تمام افکار من را گفت، این کیست؟ چهجوری است؟ اتفاقاً یکی از وزرای درجه یک ایران بود، این با او آمدهبود آنجا، اینهم مهندس الهیات است. گفت من همینکار را میکردم؛ اما تصمیم گرفتم، اینکار کنم که بروم خانه قوم و خویشهایم. باباجان، قوم و خویشهایت را لا بگیر، باباجان، بهفکر باش قربانت بروم.
من آن چندوقتها گفتم یکنفر رفتهبود کربلا، آنموقع بود که ششصد هزار تومان بوده، آنوقت یک بچه عمو دارد، والله بالله این اتاقش اصلاً کاهگل ندارد. یکنفر بود، اینجا پدرزنش هم نداشت، اینها در یک اتاق بودند، جهاز بچههایش هم در یک اتاق بود، آمدند رفتند در اینخانه. اصلاً کاهگل نداشت. این حالا اینرا دعوت کرده، این بهغیر اینکه اینرا آتش بزند کار دیگری نمیکند. لامروت! صد هزار تومان بده به این، اتاقش را کاهگل کند. یککار کن آبگرمکنش را درست کند. کجا میروی؟ چهکار میکنی؟ مال ایناست که امر را اطاعت نمیکنی. فردا این پولها از تو گرفته میشود. حالا روایتش را میخواهی؟ علی (علیهالسلام) آمد سر قبرستان، مردهها را گفت: مردهها چطورید؟ گفت: من بگویم یا شما میگویید؟ گفتند: یا علی، تو اولایی به ما. گفت: بدان مالتان را قسمت کردند، زنهایتان هم شوهر رفتند، در آغوش کس دیگرند. گفتند: یا علی ما بگوییم، اگر یکچیز دادیم، اینجا برایمان مانده، اگر ندادیم...
خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت: اغلب اینمردم این داراها، دستانشان را میجوند. اصلاً کارش ایناست میجود میجود میجود، مالش را دارد میبیند دیگر. علیالخصوص این وارثهای حالا، بهغیر اینکه ساز و تلویزیون بزنند، نمیدانم شطرنجبازی کنند، کار دیگری ندارند. خوش به حالت که برای اینها گذاشتی! یکقدری دستت را باز کن عزیز من، یکقدری بیدار شو، ماهمبارک رمضان است. ببین من چه دارم میگویم؟ خدا چه گفته، پیغمبر چه گفته؟ حالا اشخاصی که، میخواهم خدمتتان عرض کنم که، اینها عناد دارند و خیال، اینها با آن فرمایش امیرالمؤمنین آن تجلی ولایت در دلشان نمیشود. حالا اینها تجلی ولایت ندارند. آنوقت از ولایت یکحرفی درمیآورد. شما ببین این اشخاص همیشه هستند. حالا به پیغمبر اکرم، خدای تبارک و تعالی آیه نازل کرد، «الا وحی یوحی»، این پیغمبر همهاش حرف مرا میزند. دیدند نمیتوانند به حرف پیغمبر ایراد کنند، به خودش گفتند، گفتند این ابتر است. این به خود پیغمبر ایراد میکند، چونکه هم عناد دارد هم خیال دارد. حالا یکدفعه خدا حمایت کرد، «ان شانئک هو الابتر». ای پیغمبر من آنها ابترند. من سلسبیل به تو دادم، کوثر به تو دادم. عزیز من بیا اطاعتکن، خدا حمایت از تو کند. بیا امر را اطاعتکن، خدا حمایت از تو کند. پس این اشخاص که اینجورند، خواهش دارم تمنا دارم، با آنها جدل نکنید. اگر بهترش را بخواهی بفهمید، شما که میفهمید، بهترش را بخواهیم بفهمیم، خدا به پیغمبر گفت: یا محمد، (صلوات) پاشو تبلیغکن، اما هدایت با من است. تو میخواهی اینرا هدایتش کنی. خب، یکدفعه به او گفتی قبول نکرد ولش کن. اگر خیلی بهش بکویی، افکارت را میخواهد بهدست بیاورد. پس این بندهخدا تجلی ولایت در قلبش نیست، عناد دارد، خیال دارد، یک بتی هم برای خودش درست میکند. یکی را بت میکند. این.... نمیخواهم بگویم، تو چهکارهای؟ چه استفادهای از آن کردی؟ تو چه کارهای؟.... تو چه استفادهای از آن کردی؟ چرا نمیروی پی کارت؟ چرا بیدار ما نمیشویم؟ چرا رد خلق را میگیری؟ تو رد خلق را گرفتی عزیزم، علی در قلبت تجلی نخواهد کرد. (صلوات)
شما حسابش را کن در این عالم، هر کسیکه امر را اطاعت کرد به جایی رسید، هرکس هم نکرد سقوط کرد. «السلام علیک یا مطیع لله و رسوله، عبد الصالح، المطیع لله و رسوله»، امامزمان میگوید پدر و مادرم بهقربانت. تو هم بیا همینجور شو. من حرف دیگر ندارم با شما. من دلم میخواهد شما جوری شوید که امامزمان بگوید پدر و مادرم بهقربانت. بیا جانم امر را اطاعتکن. قربانتان بروم، فدایتان شوم، عزیزان من، بیایید حرف بشنوید. اطاعت امر خیلی مهم است. تمام کسانیکه در عالم سقوط کردند امر را اطاعت نکردند. حالا شما اگر، منظورم ایناست، امر را اطاعت کردید ببین امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) چه میگوید، میگوید: یا کمیل دست و جوارح خودت را بگذار پیش خدا. حالا کی به او گفت؟ اول آمد گفت که ما الحقیقة؟ گفت: تو را چه بهحقیقت؟ حقیقت خود امیرالمؤمنین است، گفت: [تو را] چه [به] حقیقت، دنبال کرد. بیایید ولایت را دنبال کنید، خسته نشوید. آخرش رستگار میشود آدم. شما هم اگر که مثلا الان درس میخوانی، باید آقاجان دنبال کنی درست را، تا مهندس بشوی، تا لیسانسه بشوی. اگر یکروز بروی یکروز نروی نمیشود. ولایت را باید دنبال کرد. یعنی خدا خدا کنی، در خانهاش بروی، حالا امیرالمؤمنین [را] رها نکرد، حالا [کمیل] فهمید نه بابا، خود علی است. حالا میگوید کمیل جان، دست و جوارح خودت را نزد خدا بگذار، میگذارد در نزد خدا. یعنیچه؟ یعنی بگذار آنجا. حالا خدا به تو برمیگرداند. من یکدفعه دیگر یک اشارهای کردم. روی مناسبتش میگویم، حالا به تو برمیگرداند. برمیگرداند یا نه؟ اما این دست و جوارحی که به تو داد، باید در فرمان خدا بگذاریم، بدان این امانت است. آنوقت شما را فرمانده میکند. یعنی فرمانده تمام این اجزای بدنت میشوی. آنوقت چهوقت فرمانده میشود؟ حالا وقتی تجلی به تو شد، آنوقت به قلبت تجلی میشود، نه به دلت. دل شیطان است. هر کاری که دلت خواست غیر امر است، بدان امر شیطان است. هر کاری. چونکه شیطان در دل ماست، در قلب ما نیست. حالا امیرالمؤمنین وقتی اینها را برگرداند به تو، آنوقت این قلب شما مقر تجلی میشود. همینساخت که من گفتم که عرش خدا مقر است، از آنجا فرمان صادر میشود به کل خلقت. اما در مکه، مقر است فرمان میدهد بهدنیا. آنوقت این دیگر مبطل بهجا نمیآورد. تو باید عزیز من اگر شیعهای، مبطل بهجا نیاوری. نه گناه نکنی، اصلاً مبطل هم بهجا نیاوری، تا [بهجا] آوردی فوری توبه کن. حالا اگر واقع اینجوری شدی، آنوقت میروی در فرمان. همانطور که در فرمان خدا بودی، دست و جوارحت را گذاشتی، خدا به تو برمیگرداند. به چه برمیگرداند؟ میگوید امر را اطاعتکن. امر کیست؟ آنکه در قلب توست. مگر نمیگوید: «قلبالمؤمن عرشالرحمن»، از آنجا به تو فرمان صادر میشود. به دستت، به پایت، به چشمت. اگر در فرمان باشی، والله گناه نمیکنی. آقا فرمان خدا گناه میکند؟ فرمان خدا نگاه به زن مردم میکند؟ فرمان خدا اصلاً خیال گناه نمیکند.
پس شما من دلم میخواهد عزیزان من فرمانده بشوید. دست و جوارحت را در نزد خدا بگذار به تو برمیگرداند. وقتی برگرداند، آن دست و جوارح تحویل آن قلب سلیم میشود. یعنی عرش خدا مقر است، قلب تو هم مقر است. آنوقت این یک مقر است، شیطان هم مقر دارد. دلت مقر است. هر کاری مقر دارد. هر کاری دلت خواست، امر نخواست بدان امر شیطان است. الان به تو میگوید یک چیزهای ناجور بخر، خب میخری امر شیطان را اطاعت کردی. چونکه آن چیز ناجور یکچیزی دارد، آن چیز ناجور یک فایدهای دارد برایت، یک تولیدی دارد، تولیدش هم بد است. تا زمانیکه آن هست پایت مینویسد. مثلاً آنموقعیکه کاسب بودم، اگر هر جوری که میشد، چوبی که برای آنتن رادیو است، نمیفروختم. یکدفعه دو تا طلبه آمد، آنها با هم گفتند، خیلی هم ابعادی داشتند، گفتند این چوبها را میخواهیم برای تلویزیون. اگر چوب برای بیرق میخواست میدادم، اگر نمیدانستم میدادم. اما گفت. گفتم آقاجان من نمیفروشم. گفت: نمیفروشی؟ گفتم آقا سه تا کار میتوانی کنی. گفت: هان؟ گفتم کار اولت ایناست که میگذاری میروی، هم تو راحتی، هم من. اینکار اول. نه خودت را اذیت کن نه من. کار دومت ایناست که میروی کلانتری. کار سومت ایناست که میروی دادگاه انقلاب. کار دیگر که نمیتوانی کنی. هیچچیز! اینها سرهاشان را زیر انداختند رفتند. چرا؟ اینکه وصل میشود به آن، تا زمانیکه به این وصل است پای تو گناه مینویسند. به کجا وصل میکنی تو؟ چهکار ما داریم میکنیم؟ تولید خلق هم همیناست. وقتیکه رفتی آنجا، آنچه که تولید دارد، تو نصیبت میشود. پس ما باید چه کنیم؟ ما باید امر را اطاعت کنیم. اگر مطیع امر باشی والله فرماندهات میکند. هم اینجا فرماندهای، هم آنجا. توجه فرمودید من چه میگویم؟ رفقایعزیز، قربانتان بروم این حرفها را بشنوید. پاشوید! تو که دم از علی میزنی ببین علی چهکار میکرد؟ علی میرفت در خرابهها سر به فقرا میزد. کجا از اول ماهرمضان سر به فقرا زدیم؟ کجا میروی به یک بینوا رسیدی؟ عارت هم میشود که بگویی قوم و خویش من است. یکچیز هم طلب داری. چرا؟ ما باید سنخه شویم. در هر ابعادی به ائمه باید سنخه شویم عزیز من، قربانت بروم، فدایت شوم. (صلوات)
امیدوارم در قلب مبارک شما امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام) یک تجلی کند. خیلی این ابعاد بالا میرود. اگر تجلی نکند من به شما گفتم، دوباره تکرار میکنم، اشخاصی که یکذره عناد دارند یکدفعه به آنها گفتی، بس است، دیگر با آنها جدل نکن. این نمیتواند بیاید ولایت را قبول کند. آخر شما ولایت را یکچیز کوچکی ما میبینید. والله، آن حقیقت ولایت را ما درست نمیبینیم. مگر ولایت یکجوری است که زود ما بتوانیم قبول کنیم یا زود قبول کنیم و به آغوش بکشیم. ببین چهجور است؟ هفتمیلیون قبول نکردند، چهار نفر قبول کردند. حالا اینمردم از همان هفتمیلیون نفرند. اینها دم از ولایت میزنند. نه ولایت و حقیقت ولایت تجلی شدهباشد. اگر تجلی ولایت شود دیگر اینقدر دنیاپرست نیستی.
الان یکی از این مهندسها، پیش من نشستهبود، حرف خوبی زد، گفت اینکه آدم صدقه و اینها را نمیدهد میگوید که مالم کم میشود! آن عقیده واقعی را نداریم. خیلی حرف خوبی زد، ما ممنونش هم هستیم، استفاده از محضرشان کردیم. حقیقت هماناست. پدرم، عزیز من، ببین من دارم چه به تو میگویم. آنها چهکار میکردند؟ آخر، خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت: دنبال یکچیز بروید که آخر داشتهباشد، تجدد که آخر ندارد. تجدد آخر ندارد، مرتب باید بروی. میگفت: در تهران یک مردی است، از این پیراهنها [گرفتهبود] میدوید. مرد متشخصی بود، گفت چرا اینقدر میدوی؟ گفت میترسم بروم خانه، مد عوض شدهباشد، خانم بگوید برو یکیدیگر بیاور. این تجدد! این تجدد دیگر! میرود از ترس خانم میدود! کجاییم؟(صلوات)
عزیز من، اگر بخواهید رستگار شوید در اینزمان، قانع و راضی باش. یعنی کسیکه قانع و راضی شد خدا خوشش میآید. تمام مردم خوشش میآید، حالا حرف من ایناست بیاییم خودمان را از اشیاء جدا نکنیم. تمام اشیاء فرمان خدا را میبرند. تو بیا از اشیاء جدا نشو. جلو اشیاء فردایقیامت خجلزده نباشیم. من والله، یک پارهشبها میگویم که بگویم سگم، خدا بهمن میگوید خب، سگ اصحابکهف فرمان برد. بگویم خرم، میگوید که خب، خر بلعم فرمان برد. هر چه میروم بگویم من هستم، میگویم نه، خدا جواب بهمن میدهد، من هم زرنگی میکنم، میگویم من یک موجودی هستم تو مرا خلق کردی، تو کار لغو نمیکنی، بالاخره ما را خلق کردی، حالا دستم را بگیر، حالا دستم را بگیر. حالا من را در پناه خودت راه بده.
عزیز من فدایتان شوم ببینید من چه میگویم. حالا اگر شما امر را اطاعت کردی، ببین میگویم چه، میشوی امرالله، میشوی امر خدا. حالا وقتی شدی امر خدا، تجلی به تو شد، میشوی ارادةالله. اراده کنی میشود. ببین آصف میگوید که من ذرهای از قرآن دارم. میشود ارادةالله، تخت بلقیس را میآورد. یکوقت شدی ارادةالله، حالیات نیست. یککاری میخواهی کنی میشود. اراده میکنی میشود. شدی ارادةالله. حالا که شدی ارادةالله، اراده را هم باید به امر خدا کنی. توجه فرمودید. آن اراده را هم باید به امر خدا کنید. ببین امیرالمؤمنین بهقول ما چقدر زرنگ است، حالا که میخواهد خورشید را برگرداند، به رسولالله میگوید، رسولالله میگوید برگردان. چرا؟ «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما».(صلوات) حالا در آنزمان که دارد جنگ میکند امیرالمؤمنین تسلیم است درباره پیغمبر، چونکه خدا گفته تسلیم شو، اینهم تسلیم شد. توجه فرمودید؟ شما عزیز من باید تسلیم باشیم. چه کارهای تو از خودت حرف میزنی؟ چه کارهای اینکارها را میکنی؟ امر خدا را باید اطاعت کنی. امر خدا کیست؟ امیرالمؤمنین، باید اطاعت کنی. «الیوم اکملت لکم دینکم»، حالا ببین امیرالمؤمنین چه میگوید؟ به فقرا رسیدگی میکند، بکن. دست یک بینوا را میگیرد، بگیر. کجا پامیشوی دوباره میگویم کجا هر سال میروی تو؟ آخر چهکار میخواهی کنی؟ والله من یکدفعه دیگر هم گفتم، یکی است دو دفعه کربلا رفته، یک زن مثل باران گریه میکرد. حالا هم ندارد چیزی، گفت کاش پولش را بهمن دادهبود من دخترم را شوهر میدادم. دخترش شده بیستسال، بیست و دو سهسال، هر که میآید میگوید نه، خب چیزی ندارد! خب بده به این، لامروت! کجا؟ مال بهشتت کار میکنی؟ صدیقین را بزن کنار. یک گنهکار بهتر از توست. بالاترش را بگویم، روایت صحیح داریم هیچکس از منافق، فاسق و فاجر...