مشهد 87؛ مغناطیس ولایت | |
کد: | 10327 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1387-01-27 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 8 ربیعالثانی |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید، الرسولالمکرم، ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، اگر که یکقدری تأمل کنند، حرفهایی که زده میشود، تأمل یعنی یکقدری صبر کنند، فوراً گفتم که [نباشد]، میخواهند مثلاً الان فوراً حرف بزنند یا جواب بدهند یا کاری بکنند، یکقدری با تأمل باشد، یعنی با تأنی باشد، تندروی در هر کاری درست نیست؛ مگر در کار خیر، در کار خیر میگوید که خلاصه زود [انجام بده]، چونکه معلوم نیست که آدم باشد، چه بشود، ما در هر کاری باید تأمل کنیم.
خدا هر کاری کرده، هشدار به بشر دادهاست نه به حیوانات، میفهمد که خب به فرمایش شما یکقدری ما عجولیم. خدا وقتی زمین را میخواست خلق کند، خب اشاره کند نابود میشود، اشاره کند خلق میشود. حالا چرا اشاره کند یکمرتبه خلق میشود یا اشاره کند نابود میشود؟ آنها همه به امر است؛ اما روایت داریم، گویا شما دیدهاید که خدا چهلروز آسمانها را خلق کرد، یا چهلروز گل آدم را بالاخره یکقدری، بهقول بعضیها عوامانهاش میگویند اینجا خیس کرد؛ اما واقعیاش [ایناست که] دارد به شما هشدار میدهد که هر کاری خواستید [بکنید] یکذره تأمل کنید. «العجلة من الشیطان»، قربانتان بروم، در هر کارتان [مقداری تأمل کنید] اگرنه مثلاً آدم یککاری میکند، پشیمان میشود.
من داداشم یکوقت میخواست یک مشورتی بکند، کارخانه رفتهبودند، یکقدری کسل بودند. گفتم: داداش، امشب نه، فردا شب بیا من جوابت را بدهم. یک جوابهایی است باید فوری داد، یک جوابهایی است که یکقدری [باید با تأمل داد] مثلاً آدم بخواهد یک کسی را رهبری کند یا آنشخص به حرف آدم است، باید با تأمل بکند. حالا باز همین هم حرف دارد، چرا آدم باید با تأمل بکند؟ آن کاری که به آدم رجوع میشود، یکوقت میبینی که شما الان وحی به تو نرسیده که این آقا را راهنمایی کنی؛ اما یکوقت میبینی رسیدهاست. بشر همینطور که با آدم حرف میزند، آدم مطلع میشود. آنوقت به او میگفتم برادر، فردا شب بیا من جواب به تو بدهم. اما یککار هست که، یکحرفی است که میبینی تا میزند، آدم جوابش زیر زبانش است، فوری میدهد. پس من امروز دارم میگویم قربانتان بروم، هر کاری خواستید [بکنید] یکخرده با تأنی بکنید. چقدر خوب شد که شما با آن داداشت با تأنی کار کردی، هم تهمت نخورد، هم آبرویش حفظ شد، هم شما به مقصدت رسیدی. حالا اگر میخواستی بکنی، خیانت کردهاست و دزدی کردهاست و چهکار کردهاست و آنوقت منبعد پشیمان میشدی. میگوید اگر آبروی او را بردی، آبروی خودت را هم بردی. چقدر خوب شد؟ پس همیشه خود امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام)، به روح ایشان صلوات بفرستید (صلوات)، ایشان دستور فرمودهاند که کاری که میخواهی بکنی با تأنی بکن، با فکر بکن. حالا چطور با فکر بکنی؟ اگر بخواهی واقع کسی را راهنمایی کنی، این دو جور است: یکوقت میبینی الان فکرش هست، یکوقت فکرش میآید.
مؤمن واقعی حرفهایش مثل وحی میماند. اگر آمدی مشورت کردی، [آنرا] نکنی، پشتپایش را میخوری، مگر اینکه [مشورت] نکنی بروی مثلاً کار خودت را بکنی. چونکه راهنمایی مؤمن واقعی، راهنمایی امیرالمؤمنین است، راهنمایی آنهاست. اما مؤمن باشد. آن خب، بالاخره شرط است، نه مشورت با هرکس. حرفی که به شما میزنند، اگر مؤمن باشی امانت است، نباید کار کنی. الان حرفی که به شما میزند امانت است، باید آن یکقدری جلُوِ داشتهباشد، بداند که آن حرف واقعیاش را به شما بزند.
حالا ما داشتیم انشاءالله امید خدا راجعبه جاذبه صحبت میکردیم، حالا امروز میخواهم انشاءالله یک اندازهای بالاخره بقیهاش را بگویم.
ببین، قربانتان بروم، هرکسیکه در ولایت یکقدری پیشتاز باشد؛ یعنی این. آنکه گفتم عجله، این عجله ندارد. هر کسی در قبولی ولایت پیشتاز باشد آن نابغه میشود. ببین، الان وقتیکه به کوهها ولایت عرضه شد، فوراً یک کوهی گفت لبیک، این شد عقیق، در تمام کوههای نه دنیا، خلقت. الان اگر بدانید آسمان هم کوه دارد، رفتهاست سنگ آوردهاست، کوه همهجا هست. حالا این کوه مثلاً لنگر زمین و آسمان است. این کوه حالا به یک درد دیگری میخورد. ما که در آفرینش یک اندازهای خلاصه دید داریم؛ اما در تمام کوههای عالم شد نابغه، بهقدری احترام پیدا کرد که این ولایت را پذیرفت که حالا امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) پاسخ داد به او، حالا هر کسی انگشتر عقیق در دستش کردهاست. حالا مگر این گذشت؟ حالا میگوید هرکسیکه انگشتر عقیق دستش باشد، نمازش چقدر ثواب دارد؛ اما در دست راستش بکند. اهلتسنن یک اندازهای قبول دارند آن خوبهایشان؛ اما [در] عین حال بهدست چپشان میکنند. (صلوات)
هر چیزی را در عالم امیرالمؤمنین پاسخ میدهد؛ اما ولایت را خدا پاسخ میدهد؛ پس علی نابغه تمام خلقت است. من با حدیث و روایت دارم با شما حرف میزنم، او پاسخ میدهد؛ اما تمام این خلقتها را علی پاسخ میدهد. میگوید من پاسخ میدهم، کسی را از آتش نجات بدهد او پاسخ میدهد، گرفتاریها را او پاسخ میدهد، تأییدها را او پاسخ میدهد؛ اما حالا خود امیرالمؤمنین را خدا پاسخ میدهد. هیچ قدرتی نمیتواند به ولایت پاسخ بدهد، مگر ولایت را قبول کند.
الان تمام شماها در تمام دنیا نابغهاید، چرا شکر نمیکنید؟ علی داری. اگر علی داری، مافوق تمام خلقت داری. این آسمان رفتهاست و اینها، اینها که چیزی نیست که حالا، رفته یکسری هم به جهنم زده یا عرش خدا. اینها چیزی نیست که شما خیال کردهاید اینها چیزی است. تو اگر محبت امیرالمؤمنین را داری، آن باز افشاء شدهاست، نباید محبت کس دیگر را داشتهباشی، نباید مثل عمر و ابابکر مشابه درستکنی. محبت امیرالمؤمنین یک شاخصیتی دارد، در تمام عالم ولایت نابغه است، شاخص است. هیچکسی، مغزی نیست که بفهمد امیرالمؤمنین یعنیچه. نه اینکه حالا باز باطن علی را [بشود شناخت]، هیچ قدرتی نمیشناسد. اما سفارش خدا را ما باید اطاعت کنیم. شما اگر بخواهید یک ذراتی معرفت پیدا کنیم تا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [را] یکذره بخواهیم قدردانی کنیم، ما بیشترمان مثل ایناست که یک سفرهای افتادهاست، حواسمان پیش غذاهاست، دنیا یک سفرهای است افتادهاست. عزیزم، اینقدر حواست اینطرف و آنطرف نباشد.
اگر یکحرفی بزنم این حرف نابغه است، هیچکس در عالم نزدهاست، ادعا نمیکنم، من نشنیدهام. من عمری با آخوند زندگی کردهام، یک عمری توی حدیث و روایت بودهام، یک عمری چقدر قال الصادق، قالالباقر شنیدیم. اگر زهرایعزیز فهمید، خودش را فدای ولایت کرد، اصلاً دشمنی که با زهرا داشتند، برای [این] بود که علی را دوست داشت. اگر با شما یکی دشمنی داشت، تعجب نکنید، یکذره داری میخواهی مثل او بشوی، یعنی یک بهرهای از او میبری. این حرفی که دارم میزنم نابغه است: خود رسولالله، فدای علی شد، خود رسولالله را آن حفصه و عایشه به واسطهای که علی را دوست داشت کشتند، زهرش دادند. این آیه قرآن است، من دارم آیه قرآن را برای شما معنی میکنم. ایناست که اگر قربانتان بروم، زمان یکقدری بدتر میشود، اینرا بدانید؛ زمان بهتر نخواهد شد، چونکه هر وقتیکه بخواهد امامزمان بیاید، زمان یکجوری میشود ولایتخواه نیست، زمان جوری میشود که باید آنها را بخواهی، زمان جوری میشود که تو را مسخره میکنند، نه اینکه غیرها، خود خودیها هم مسخرهات میکنند: کجا میروی گمراه میشوی؟ کجا میروی؟ این حرفی که میزنند کفر است. حالا دو سهشاهی دارد امورش میگذرد و یکقدری توی کار رفتهاست و دارد کفر میگوید. کجا میروی؟ چهکار میکنی؟ مگر من سینما و تماشاخانه و تئاتر میروم؟ کجا میروی؟ شما که میآیید اینجا گفتم تمرین ولایت میکنید. آقا کجا برود این جوان که تمرین ضلالت کند؟ چرا اینکار را میکنی؟ چرا بعضیها اینکارها را میکنند؟ این بچه، جوان، فدایشان بشوم میخواهند تمرین ولایت کنند. بیا برو تمرین ضلالت کن. اینها بودهاند و حالا بهوجود آمده، آنکه تویشان بودهاست. نوح هم همینجور بود، میگفت کشتی را برو ببین تا حتی پنبه توی گوشت بگذار. حالا اینها نمیگویند که پنبه توی گوشت بگذار، میگوید نرو. چرا؟ عوض اینکه خداپرست، ولایتپرست بشوند، قوم و خویشپرست میشوید. (صلوات)
حالا عزیز من، قربانتان بروم، حواستان جمع باشد، حالا این خلقتی که میبینی، همه خلقت یک آیات است. علمایاعلام فرمودهاند که آیات است؛ اما به آنها میگوییم ما میخواهیم خداشناس بشویم، میگویند پی ببرید به آیات، یعنی کوهها را ببینید و دریا را ببینید و آسمان را ببین و میگوید پی ببر؛ اما حالا همان آدم نمیتواند معنی کند. دیدن و اینها حرفی است، معنیاش دست یک کس دیگر است. اگر بخواهید باسوادها، مهندسها، دکترها، آقایانی که چندینوقت است اینجا آمدی، اگر بخواهی بفهمی حرف دارد. چرا امامحسین میگوید هر وقت پی به اینها بردم، از تو دور شدم؟ چرا امامحسین میگوید؟ اما این جنبهمغناطیسی، تمام اینها آیات است، تا حتی عرش خدا، آسمانها، همهاش آیات است، بالاترش هم آیات است، آیات یعنیچه آقا؟ هر چیزی که خلقت شدهاست، حالا این جنبهمغناطیسی که من میگویم آیات است، درست شد؟ حالا تمام ارزش آیات مال ایناست که علی را قبول کند. (صلوات)
قبولی که تو داری قبول میکنی هنوز نرفتهای در فکرش که یعنیچه، همینطور ما گوشهایمان را شل کردهایم و یکچیزی میشنویم و من هم یکچیزی میگویم. ما هنوز توجه نکردهایم چیست. یکذره یونس بیتوجهی کرد گوشش را مالید. گفت حالا حوت ببلعش بفهمد علی یعنیچه. حالا تا هفت دریا گشت، دید تمام ممکنات میگوید علی. گفت «لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین»، من ظالمم درباره علی. گناه نکردهاست که؟ چهکار کرده؟ یونس مگر زنا کرده؟ چهکار کرده؟ مگر عرق خورده؟ چهکار کرده یونس؟ چهکار کرده که میگوید من ظالمم؟ آیا توجه میکنی؟ ظالمیاش اینبود، یکذره دیر قبول کرد. حالا باید توبه کند. چه دارید میگویید؟ بعضیهایتان یک حرفهایی میزنند که آدم [ناراحت میشود]، گفتم از امامرضا خواستم تحمل به ما بده. مگر گفتم کسیکه بهمن فحش میدهد تحمل بهمن بده؟ از [دست] بعضیها که یک حرفهایی میزنند گفتم تحمل بهمن بده. وقتی حرف میزند میبینم یکحرفی دارد میزند که روی شناسایی ولایت نیست، من ناراحت میشوم.
این حفصه و عایشه چرا پیغمبر را کشتند؟ خودشان یک پارهوقتها به پیغمبر میگفتند تو همهاش علی، علی میکنی، حالا یکدفعه [پیامبر] آمد گفت، خانه زهرا آمد، [حضرتزهرا گفت] پدر جان اسم علی را نیاوردی، گفت: وضو نداشتم، «انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت و یطهرکم تطهیرا» اینکه پاکیزه است، چرا میگوید وضو نداشتم؟ دارد بهمن و تو میگوید، میگوید تو اگر میخواهی اسم علی را بیاوری باید مُحرم باشی، علی اف و علی چه و چه، این حرفها چیست میزنید؟ شما که میخواهی وضو بگیری، آن نوار را گوش بده، من اینرا نگفتهام، امروز میگویم، تو که میخواهی وضو بگیری، داری میخواهی رو به خدا بروی، میگوید تو که میخواهی اسم علی را بیاوری، باید رو به خدا بروی، مقصد خدا علی است. حالا توجه کردی یا نکردی؟ چهخبر است؟
اصلاً اگر شما جاذبه داشتهباشی، خیلی این جاذبه، باز هم هنوز حرف دارد. یکوقت میبینی من اسم علی را میخواهم بیاورم گیج میشوم، یک چند دفعه سراغ میگیرم، تا این بغل من، بهمن بگوید جاذبه، چنان من را میگیرد که اصلاً گیج میشوم، انگار سخن نمیخواهم بگویم، آخر، چه بگویم درباره علی؟ چه بگویم به شما؟
قربانتان بروم، حالا اینکه دارم به شما میگویم جاذبه، جاذبه یعنی باید اتصال به ولایت باشی. آن جاذبه ولایت اگر تو را گرفت کارت درستاست، حالا بیجاذبه ولایت ایناست که کارمان درست نیست. قربانتان بروم، ولایت جاذبه دارد. حالا این جاذبه را خدا پخش کرد به تمام خلقتها. گفت جان من، من شما را مخیر کردم؛ اما باید جاذبه داشتهباشید، یعنی جمع و جور کن خودت را، علی را باید دوست داشتهباشی. حالا سنگ باشی من پاسخ میدهم، خدا میگوید. تو که انسانی، چرا خودت را از انسانیت خارج میکنی عزیز من؟ چرا تجددی میشوی عزیز من؟ چرا گوش به لهو و لعب میدهی عزیز من؟ تمام اینها ولایت را کمرنگ میکند. اگر تو بهغیر از ولایت چیزی را بخواهی، محبتش را داشتهباشی، از اینجا یکقدری رهایت میکند. چرا ما توجه نداریم؟ خوبهایمان توجه ندارد. اگر بخواهد یکی یکحرف مهمی بزند یک چند دفعه میگوید توجه، توجه، تو به او توجه میکنی. آیا خدا نگفتهاست توجه؟ آیا رسولالله نگفتهاست توجه؟ جگر من خوناست، چرا توجه ندارید؟ چرا به جاییکه او گفته نگاه نکن میکنی؟ چرا کسیکه دشمن اوست را یاری میکنی؟
پشت پا بر عالم امکان زدم، دست بر دامن زهرا زدم. باید به تمام امکان پشت پا بزنی، چونکه امکان خلق است، امیرالمؤمنین امر است. (صلوات)
عزیز من، اسم علی را نه خودش را، باز خودش چیز دیگری است که نخواهیم شناخت. شما وقتی حساب کنی، مگر کشتی نوح [نیست که] به امر جبرئیل و خدا ساختهاست، اینکه نباید تزلزل داشتهباشد، یک مسجد را میسازند عبادتگاه میشود. دست جبرئیل امر خداست، خیال جبرئیل، یعنی نه امر خدا که علی باشد، یعنی امرها هم باز طبقهبندی است. الان گفتم بهمن ایراد نکنی بگویی گفتهاست علی امر است، کشتی هم امر است، جلویتان را میگیرم.
ببین، یکذره فطرس بیامری کرد افتاد، سیصد سال انداختش گَلِ درخت، آدم یکذره بیامری کرد سیصد سال انداخت [او را]، آیا تو میفهمی تو را هم انداختهاست کنار؟ والله، باید گریه کنید، بهدینم باید گریه کنید، به علی باید گریه کنید، اینرا انداختهای کنار، لهو و لعب آوردهای؟ وقتی بروی آنجا آنوقت میفهمی انداختهای کنار یعنیچه. وقتی تمام اعمالت «هباءً منثورا» شد آنوقت میفهمی اینجا وصل هستی. چرا میگوید: «ربّ ارجعون لعلّی اعمل صالحا فیما ترکت»؟ قربانتان بروم، باسوادها، مهندسها، عزیزان من، به تمامتان عرض میکنم، مگر اینقدر عبادت کرده که اینجایش همه باد کردهاست، حالا میگوید «ربّ ارجعون لعلّی اعمل صالحا فیما ترکت» میفهمد عبادت کردهاست، نه اطاعت، حالا همه عبادتهایش بیعلی هیچ میشود. آنوقت میگوید: «ربّ ارجعون لعلّی اعمل صالحا فیما ترکت»، مرا برگردان، من عمل به ولایت کنم. خدا نکند ما اینجوری باشیم.
اما حالا هم به شما بگویم که، حالا هم من میخواهم شما به اوج برسید. اگر ذراتی محبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتهباشید آتش شما را نمیگیرد. من خودم با همه این حرفها میگویم، آن آدم که امیرالمؤمنین گفت برو اینرا عقابش کن، رفت گفت برگردانید او را. برگرداند خدا، ببین چطور حمایت از ولایت میکند. به تمام آیات قرآن، به خود علی قسم، ما توجه نداریم. حالا میگوید برگردان او را، هیچکس مطابق خدا حمایت از ولایت نمیکند، اگر شما حمایت از ولایت کردید، دارید پاسخ به امر خدا میدهید، حالا میگوید او را برگردانید. جبرئیل که میبرد او را عذابش کنند میگوید علی گفتهاست، میگویم برگردانید او را، من خدا هستم میگویم برگردانید او را، من کسی هستم علی را بهوجود آوردهام میگویم برگردان او را، برمیگرداند او را. حالا میفهمد بسکه نافرمانی خدا را کردهاست، امیرالمؤمنین تحملش یکقدری کم میشود میگوید ببرید عذابش کنید. حالا خدا میبیند با تمام گناهانش محبت علی دارد، میگوید او را برگردان. من یک پارهوقتها نصفشب گریه میکنم، میگویم خدا من هم از آنها باشم که تو بگویی برگردان او را، لااقل از آن باشیم، که بهواسطه ولایت، خدا کمکمان کند. کمک از خدا میخواهی، چهچیز از خدا میخواهی؟ آیا میفهمیم یا نمیفهمیم؟ من دلم میخواهد بروید یک گَل و گوشهای تنها بنشینید، ببینید من چه میگویم، بخندید و خدا لبتان را پر خنده کند. من گفتم هرکدام میآیید زیارت، هرکدام بروید یک کناری، یک اندازهای نجوا کنید، این حرفها را اگر بخواهید بفهمید باید بروید تنها بنشینید و نجوا کنید، آنوقت نور شما آسمان را دارد [روشن میکند]، [آسمان] به نور اینطور آدمها زندگی میکند، نه نور آنها که میگوید اگر با دین رفت ملائکه تعجب میکنند، به نور نجواکنها، نه به نور عبادتکنها. (صلوات)
من بدبخت هر شب نماز شب میخوانم، نماز امامزمان هم میخوانم، حالا آن پسر بود، گفت من اینکار را میکنم، هر شب یادش است، خدا میداند هر شب من یاد این جوانم که گفت من هر شب نماز شب میخوانم، هر شب به خودش و پدرش دعا میکنم. چقدر حرف آمدید اینجا شنیدید؟ حالا همین رد میکند، ریا میکند، تو گرفتهای خوابیدی بهتر از من هستی. (صلوات)
پس بنا شد تمام ممکنات [یکطرف]، این جنبهمغناطیسی [یکطرف]، تمام ممکنات اینطرف هستند. مثلاً الان این [اینطرف است]. تمام ممکنات اینطرف است، جنبهمغناطیسی اینطرف است. باید از این جنبهمغناطیسی [اثر بگیرد]، این ممکنات آنوقت قطعه، قطعه است. مثلاً زمین یکجور است، آسمان یکجور است، عرش یکجور است، ملائکهها یک جورند، مردم یک جورند، نباتات یک جورند. آنچه را که هست، اینها به ممکن آمدهاند، یعنی بهاصطلاح حالا هر چه میخواهی بگو، یعنی اینها بهاصطلاح همه نبودهاست، چه شده؟ بود شدهاست. اینبود تمام نابود است، اگر اتصال به مغناطیس علی نباشد. همه، هم بشر، هم همه و همه اسم هم نیاورم. باید این جنبهمغناطیسی به این اثر کند، خدا هم قبول نمیکند. آیا توجه فرمودید من چه گفتم؟ تو وصل هستی به شهوت، وصل هستی به تجدد، وصل هستی به پولها، مرتب دل و دل میکنی میخواهی یکچیزی به یکی بدهی، دستت را گرفتهاست. بیا قطع شو عزیز من، بیا عزیز من از دنیا قطع شو، از هوا و هوس و شهوت قطع شو، بیا به آن ریسمان حبلالمتین دست بزن، آن ریسمان حبلالمتین، علی است. (صلوات)
اگر به آن ریسمان حبلالمتین دست زدی، آنوقت ارادةالله میشوی. حالا من یک مثال چیزی دارم بزنم ببینم، چهکنم دیگر، من با مثال و این حرفها میخواهم یقینتان را بالا ببرم. من یکدفعه آمدم دیدم که این صحن و سرای حضرتمعصومه رفته وسط این آسمان ایستادهاست، همینجور، همهشان، همه صحن و سرا، تا حتی کفشداری، نه که حالا گنبد و اینچیزها، همه، همهشان، تمام مردم قم ریختهاند بیرون، آنوقت زنجیرهایی از آنجا بهقول ما سرازیر است، مثلاً اینجوری، ببین انگشتها چهجور است، همینجور، کوتاه و بلند بود، هر کسیکه یکدانه از این زنجیرها دست میگرفت، زنجیر روح داشت، فوراً میآوردش اینجا. تمام اینمردم قم آمدهبودند. حالا نه قم شاید جاهای دیگر هم بودند. من تا چشمم کار میکرد مردم همچین کردهبودند. یکی که اول تعجب کردهبودند که مثلاً این آنجا رفتهاست، متوجه هستی؟ ما آمدیم دم آن در، دم آنجا که من یکوقت میایستم یکچیزی میخوانم، من همانجا میگفتم نبری ما را با عصا، همانجا، من بیخود نمیروم آنجا، آن گَل و گوشه، فهمیدی؟ من هنوز هم به شما نگفتهام، گفتم خدایا نمیخواهم به تو بگویم؛ اما خودت میدانی، من چند دفعه آبروی خودم را بهخاطر مردم ریختم، آبروی کسی را نریختم، بیا جلوی مردم آبروی ما را نریز. آقا، به حضرتعباس یک زنجیر آمد پایین، نه اینکه من دستم را به آن بگیرم، بردم زیر پایم گذاشتم، همچین اینجایش را گرفتم رفتم آنجا. این ریسمان حبلالمتین، ضبط میکند تو را، به مقصد میرساند تو را، آنجا که بخواهی بروی میبرد تو را؛ اما تو دستت پیش پیچ آن یارو است، آن دستی که پیش آن پیچ است، شدهاست پیچ. (صلوات)
این خوابها و اینچیزها یک نویدی است به مؤمن میدهد، میگوید دست از این کارهایت برندار. آخر، یکوقت آدم یکمرتبه میبینی همانطور که شما یکوقت کسل میشوید، من هم میشوم. همانطور که شما یکمرتبه میگویید خب اینها را که حاجحسین گفتهاست، ما که بلدیم، نمیدانم نوارش را گوش میدهیم، حالا آنجا برویم چه کنیم، همینطور یکمرتبه میبینی یواشیواش، یکذره رفتی، یکمرتبه تو را هُل میدهد. یکذره که رفتی بهدینم، تو را هل میدهد. حالیتان هست چه میگویم یا نه؟ حالیتان شد؟ (صلوات)
یکذره حرفش را شنیدی خوشحال میشود، میگوید یکذره دیگر، یکخرده دیگر، یکدفعه میبینی رفتی دنبال شیطان. حالا ریسمان حبلالمتین را توجه کردید چیست؟ پس دائم باید این دستتان، دست مبارکتان به ریسمان حبلالمتین باشد. حبلالمتین یعنی نجات بشر، حبلالمتین یعنی نجات. گفت حضرتمعصومه، خدا میداند گفت، تو خیال نکنی، به حضرتمعصومه هم محرم میشوی، به زهرا هم محرم میشوی، حب علیبنابوطالب تو را محرم میکند. حالا صریح میگوید اینها را میبینی، اینها همه میآیند، قبر مرا زیارت میکنند نه امر من را، امر حضرتمعصومه، امر زهرا، امر پیغمبر، امر خدا، امر قرآن، علی است. (صلوات)
حالا آنهایی که به من میگویند نمیدانم بعضیها صوفی یا اینها، من صوفیگریام را افتخار میکنم، هر چه میخواهی بگویی بگو؛ اما خجالت هم میکشم. من هنوز نشدهام، تو تهمت بهمن میزنی. من هنوز در وجودم آنجوری که باید علی را بخواهم نمیشود؛ اما بگیر جلوی زبانت را. تو کجا رفتی و کجا میروی عزیز من؟ من همینجا هستم، من مثل ریگ ته جوی میمانم، سیل میآید و آب میآید و رد میشود، دیگر همانجا هستم، تکان نمیخورم من. اگر بهدینم، تمام مردم عالم بگویند این خوب است، من همینجور ریگ افتاده هستم، بگویند بد است من همینجا افتادهام. من راه خودم را میروم، راه خود من یعنی راه آنها، من همینجور میروم. حالا هرکس هرچه میخواهد بگوید. آره دیگر، هر کس بهقدر فهمش فهمید مدعا را. این آدم به خیالش حالا خداشناس است و ولایتشناس است. آره، تو بمیری. (صلوات)
عزیز من، قربانتان بروم، حالا که امیرالمؤمنین اینجوریاست، حالا باید امرش را اطاعت کنی. به تو گفته نگاه نکن، نکن، احترام پدر و مادرت را بگیر، بگیر؛ اما آن پدری، تا زمانی احترامش [واجب است که حرفش] حرف حق است. اگر حرف حق نزد، یکوقت پسر «انه لیس من اهلک» است، یکوقت پدر «انه لیس من اهلک» است. توجه کنید، یکوقت دوباره تکرار میکنم این پدر تو «انه لیس من اهلک» است؛ اما تو نباید با او [تندی کنی]، با او بساز، حضرت فرموده است یهودی هم هست با او بساز، یعنی توی رویش نایست، خدا میخواهد اینجوری باشد. ببین، محمد بن ابابکر امر پدرش را اطاعت نکرد، آمد امر امیرالمؤمنین و پیغمبر را اطاعت کرد. حالا میگوید پسر من است، او امر پدرش را اطاعت نکرد، «انه لیس من اهلک» [بود]، پس حرف من، کلام این حرف کلام خداست. باز هم میخواهید روایتش را بگویم؟ میگوید بعضیها بهواسطه پدرانشان میروند جهنم، بعضیها بهواسطه پسرانشان میروند جهنم، بعضیها بهتوسط زنهایشان میروند جهنم، زنها بهتوسط مردها میروند جهنم، جهنم رفتن کمک میخواهد، کمک میکند. چرا؟ آن حرفی که میزند برای تو محبت میشود میروی طرفش، تو میشوی جهنمی. کلام یککلام است، کلامالله مجید، کلامی دیگر نیست. چرا بعضیها حرف میزنند از خودشان؟ آن کلام خودش است، آننیست کلامالله مجید. چرا پیغمبر فرمود دو چیز بزرگ میگذارم: یکی قرآن است، یکی عترت؟ بعضیها از من سؤال میکنند، آیا عترت بالاتر است یا قرآن؟ من نگاه به اشخاص میکنم جواب میدهم. الان به شما میگویم، همهشما هوشیارید، من امید دارم به همهشما، یکی که یک تزلزلی میکند من میبینم به امید من لطمه خوردهاست، ناراحت میشوم. حالا چرا میگوید؟ آنوقت دست میگذارد روی شانه علیبنابوطالب میگوید قرآن را از این بپرس. آقای نمیخواهم اسم بیاورم، آقا جان من، چرا نمیگوید از من بپرس؟ قرآن که به او نازلشده، چرا نمیگوید از من بپرس؟ آن نازل شدهاست به پیغمبر، اما اصل، قرآنناطق است. میگوید از این بپرس، حرف تازه بود یا نه؟
رفقایعزیز، باید آن عقل شما طیران کند در خلقت، آن عقل شما طیران کند در آسمان، عقل شما طیران کند در عرش، عقل شما طیران کند در دریاها، عقل شما طیران کند نه در این آسمان، در خلقتها. حالا یکدفعه که طیران کرد، رفت، یکمرتبه میگوید: «اشهد ان محمداً رسولالله»، حالا یکمرتبه میگوید که «علی ولیالله» دوباره میگوید که «علیحجةالله» در تمام خلقت که طیران کرد آنوقت میفهمد که بهغیر از اینها کسی در خلقت نیست، بهغیر اینها کسی کارگشا نیست، دیگر نمیرود دنبال مردم. عزیز من، باید اینجوری باشید. قربانتان بروم. من یکوقت یکحرفی زدم یکقدری چیز داشتم، یکقدری دیدم که او کجاست و الان اینها بهمن میگویند او کجاست و چیست و اینها. الحمدلله شما ولایتتان اینقدر کامل شده ایراد نمیکنید بهمن. حرفهایی میزنم یا میگویم با هم چیز کنیم ایراد نیست آنها، میخواهید که حرف به کمال برسد، یعنی پر و بال باز کند؛ اما آنرا قبول دارید.
من خودم رفتم در فکر، گفتم که امیرالمؤمنین که کار لغو نمیکند، در چاه حرف میزد یعنیچه؟ به علی قسم، یکوقت دیدم که یک چاهی است، این همینجور دارد میگوید علی، علی، من همینجور افتادم روی زمین و گوشم را گذاشتم، یک علی که میگفت لذت تمام خلقت در وجود من [ایجاد میشد]، گفت درستاست، اینها همهاش تا موقعش اینجاست. خیلی اینها مدیون ماها هستند. میگوید راههای آسمانی را بلدم، میگوید موهای سر من چند تاست؟ خب اگر افشاء کردهبود، این حرفها که من دارم میزنم در خلقت زدهبودند. ما الان رزق شما را علیبنموسیالرضا دارد به دهان من جاری میکند. اگر آنموقع هم درست میگفت، امیرالمؤمنین خبر میداد. اینقدر دوستعلی کم نبود، نگذاشتند که شیعه را افشاء کند، مردم همه رفتند اهلتسنن [شدند]. مگر خدا به این زودی به کسی میگوید «شرار الخلق»؟ چرا میگوید؟ «شرار خلق» ایناست که دلش نمیخواهد ولایت افشاء بشود. نه اینکه آنها شرار خلقند، یکوقت من هم شرار خلقم، نمیخواهم ولایت افشاء بشود. چرا ببینید، چرا زهرا را کشتند؟ میخواست افشاء کند. آن مؤمنی که اگر پیدا شود زیر آسمان، بخواهد افشاء کند مگر میگذارند؟ چهکسی نمیگذارد؟ دلم خوناست بهدینم، چهکسی نمیگذارد؟ چهکسی نگذاشت؟ حالا هم برو دنبالش، همانطور که میروی. چرا باید [شیعه کم باشد؟]، خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت ما شیعهها مثل یک گاو که همه جانش سیاه است، یکدانه موی سفید [داشتهباشد]، یا گاو سفید، یکی سیاه [داشتهباشد]، اینقدر ما کم هستیم، چرا کم هستیم؟ نگفتهاند، آنها که باید بگویند نگفتهاند.
من هر سال یک روضهای میخوانم، حالا امشب هم میخوانم. آنهایی که باید بگویند نگفتند. آخر آتش آدم میگیرد، پانزده شانزدهسال، بیست و دو سال پیغمبر زحمت کشید. آخر، زهرا زدن مگر شوخی است؟ آخر یکنفر نگفت در همه جمعیت، پسرش هم همینجور بود، خودش هم همینجور بود، امامحسین گفت آخر، تقصیر من چیست مرا میکشید؟ گفتند «بغضاً لأبیک» همینها بودند که در خانه زهرا ریختند. آخر یکنفر نگفت، آخر این زهرا مظلوم است، چرا میزنی؟ چرا آخر بگویم مگر علی خواستن جرم است؟ حالا یواشیواش زمانی بشود همان پیش بیاید، آتش میگیرد آدم، این جماعتیها ریختند در خانه زهرا، آخر چقدر آدم باید بسوزد و چاره ندارد؟ چرا میگویم اگر آبهای آسمان را روی من بریزند میسوزم؟ مگر من یادم میرود؟ والله میدیدم. انشاءالله امید خدا اگر شما اینکار را بکنید من کردم و میکنید، من نرفتم در مسجدالنبی اما شما باید بروی. یکوقت یک دیدهایی است، این دیدها برای یکی بهوجود میآید، انشاءالله سال دیگر میخواهید بروید، بروید در مسجدالنبی. من سال اول رفتهبودم اینقدر نمیفهمیدم، از آنها بودم که قبر را زیارت میکردند نه امر را. بیایید حرف حضرتمعصومه را قبول کنید رفقا. یک نگاهی به در مسجد کردم، آن در جبرئیل، دیدم زینب آنجاست و امکلثوم و امامحسن و امامحسین و زهرایعزیز، همه دارند گریه میکنند. گفتم ای مسجد خراب شوی که علی را با طناب بکشند بیاورند توی تو. تمام خلقت باید علی را بخواهد، تمام خلقت باید اطاعت کند، حالا میگوید با ابابکر بیعت کن. خدا میداند روحم رفت، دوباره برگشت، انگار دو مرتبه روح از بدنم رفت، برگشت، گفتم ای مسجد خراب شوی، پایم را نمیگذارم در این مسجد. من دارم از اول عمرم گفتهام مقدس نشوید، اهلکوفه مقدس بودند و آنها که بعد از رسولالله دست برداشتند و مقدس شدند. مقدس بودن، وقتیکه مقدس شدی بهغیر امر میروی طناب گردن علی میاندازی، بیا جماعت. اینقدر شیطان عبادت را درباره مقدس جلوه میدهد تا حتی ریختند در خانه زهرا. آمد گفت که، ببین به شما میگویم عزیز من دنبال روایت و حدیث اگر میخواهی بروی، روایت و حدیث باید با محبت علی باشد و زهرا.
یکی میگفت حاجحسین گفتهاست عبادت نکنید، من غلط کردم که گفتم، تو هم غلط میکنی که میگویی یکچیزی که نمیفهمی، چهموقع من گفتم عبادت نکن؟ عبادت با اطاعت. مگر اینها عبادت نمیکردند؟ مقدس بودند، گفت مگر نگفت پیغمبر که هر کس نیامد نماز جماعت بروید بیاوریدش؟ علی چند روز است جماعت نیامدهاست، آخر علی بیاید و به ابابکر اقتدا کند؟ حالا برو ببین چه میگوید، زهرایعزیز. گفت ما کاری به شما نداریم، علی دارد قرآن را جمعآوری میکند. گفت دیدید نیامد، پا شوید برویم بیاوریمش، اینها آمدند دارند ثواب میکنند؛ اما ثواب میکنند اما دل تمام شیعه را تا آخر دنیا کباب میکنند اینها، نه ثواب کنند. گفت زهرا بگو علی بیاید، گفت دست از ما بردارید، گفت خانه را آتش میزنم، یک خانهای که جبرئیل با اجازه وارد میشود، ببین که چه گفت، نمیتوانم حرفم را بزنم، یک اشارهای میکنم، گفت آخر، دو درقهای میشود در مردم، بیاید علی بیعت کند که یک اسلام واحد بشود. حالا در را آتش زد، زهرایعزیز رفت پشت در گفت اینهمه سفارش من را پدرم کردهاست، شاید آخر احترام کنند. اما فشار آورد گفت معاویه وقتی فهمیدم زهرا پشت در است چنان فشار آوردم عضلههایش را خرد کردم، بدان دیگر زهرا فاش نمیکند احکام را. ریختند این فشار که آمد بچه ساقط شد. ریختند در خانه، محسن زیر پای مقدسها له شد.
حالا مگر دست برداشتند، علی را بردند مسجد طناب گردن انداختند، یکمشت هم او را هل میدهند، لنگر زمین و آسمان را میخواهند ببرند، حالا امیرالمؤمنین دارد ابلاغ به تمام خلقت میکند، مردم من با ابابکر بیعت نکردم، نروید طرف این. دارد با آن طنابی که گردنش است هل میدهد، دارد به مردم ابلاغ میکند، آیا چهکسی فهمید؟ حالا زهرایعزیز آمد سر طناب را گرفت، چهلنفر ریختند رویهم، یکوقت صدا زد قنفذ دست زهرا را کوتاه کن، چهکار کنم؟ زهرا را بزن. اینقدر نه که علی نمیدانست، [حضرتزهرا] میخواست آن قضایا را فاش نکند، در ظاهر که [مبادا] امیرالمؤمنین غصه بخورد. یکروایت داریم دست زهرا قلمش شکستهبود، کجا برای علی افشاء شد؟ آنموقعکه زهرا را غسل میداد، زهرا باز هم نمیخواست بازویش را ببیند علی، آخر چهکسی گفتهاست مرا زیر پیراهن غسل بده بهغیر زهرا؟ آخر چهکسی گفته در تمام عالم؟ بگوید من را زیر پیراهن غسل بده؟ همه پیراهن را میکنند، برمیدارند، زهرا نمیخواهد علی غصه بخورد، چرا غصه به علی میدهید یک عدهای؟ چرا اینکارها را یک عدهای میکنند؟ حالا یکوقت دیدند علی سرگذاشته به دیوار های، های گریه میکند، آخر آنجا دارد فضه آب میریزد، حسن و حسین دارند گریه میکنند، افتادهاند زینب و اینها، توان ندارند، حالا فضه دارد آب میریزد یکوقت دید علی سر به دیوار گذاشتهاست، علیجان از فراق زهرا گریه میکنی؟ گفت فضه دستم رسید به بازو، آخر فضه این دست آمده کمک بهمن بکند کتک خوردهاست، چه بر سر علی آوردند مقدسها، نمازخوانها، کجا میروید عزیزم؟ حالا وقتی غسل داد، حالا در ظاهر باید کفن کرد زهرا را، یکوقت صدا زد حسنجان، حسینجان، بیایید مادرتان را ببینید.