مشهد 91؛ حضرتزهرا؛ اعتقاد
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
مشهد 91؛ حضرتزهرا؛ اعتقاد | |
کد: | 10350 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1391-02-03 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 30 جمادیالاول |
رفقایعزیز، خیلی دلم میخواهد توجه به این نوار داشتهباشید. من میخواهم از اول حضرتزهرا (علیهاالسلام) بگویم تا آخرش. آخر ندارد؛ اما خب، تا آخر مطلب؛ وگرنه اینها که آخر ندارند: «هو الاول، هو الآخر»، نه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [باشد؛ بلکه] حضرتزهرا (علیهاالسلام) هم هست. آنچه را علی (علیهالسلام) صفات دارد، زهرا (علیهاالسلام) هم دارد. اینها با هم یکوقت نجوا میکنند، نه اینکه اینها بخواهند با هم یک صحبتِ ندانسته بکنند. اینها همه چیزها را میدانند؛ اما خب، با هم صحبت میکنند. روزی حضرتزهرا (علیهاالسلام) با حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بیتوته داشتند. [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] گفت: یا علی، میخواهی به تو بگویم چهوقت اصلاً عالمی نبوده، (نه دنیا. روی دنیا که کسی تکیه نمیکند؛ مگر اهلدنیا عقلشان نرسد که روی دنیا تکیه کنند. آنها خلق بیعقلند وگرنه روی دنیا تکیه نمیکنند. دنیا، مثل استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است.) گفت: یا علی، میخواهم به تو بگویم که چهوقت اصلاً زمین نبوده، آسمان نبوده، نه خلقی، اصلاً وجودی در تمام این کون و مکان نبودهاست، چهوقت وجود شده، چهوقت [خدا] آسمانها را خلق کرده؛ نه این آسمان. خدا آسمانهایی دارد، خدا کراتی دارد.
ما نه خدا را شناختیم، نه عظمت خدا را شناختیم، نه عالَمهایی دیدیم. ما محدودیم. فقط بدبختهای بیچاره، یک «من» دارند. تو که «من» داری، اینچیزها را نداری. برو با «من» ات همینسان زندگی کن تا بمیری. الحمد لله رفقای من، «من» ندارند. خدا را حمد میکنم که خدا اینها را در ایران بهوجود آوردهاست. اینها یک وجودی هستند که بهوجود آمدند. اینها غیر از مردم خلق ایران هستند. اینها یک وجود توحیدی هستند، یک وجود ولایت هستند. خدا به جوانانی که در این جلسه هستند، مباهات میکند. خدا به جوانی که بلند شود و نماز بخواند مباهات میکند، میگوید: ای ملائکه، ببینید این با آمال و آرزویش رو بهمن آوردهاست. خدا اینجور جوانها را استقبال میکند. ای ملائکه، ببینید گناهانش را آمرزیدم. (اگر یکقدری بگویم میترسم تند شود.) همینسان که تو محبوب خدا و امامزمان (عجلاللهفرجه) هستی، آنها هم محبوب تو هستند، هممقصد تو. انشاءالله، دلم میخواهد رفقایعزیز این حرفها را توجه کنند. چرا میگوید یکقدم بیا، صد قدم میآیم؟ (من هر چه که بگویم روایت و حدیث رویش میگذارم.) تو یکقدم هم نیامدی! بدبخت بیچاره! یک قدمت را رو به خلق میروی! از تو بدبختتر، خودت؛ کسیکه خلق را مؤثر بداند.
نه اینکه حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تعجب کند که زهرا (علیهاالسلام) اینجور است. میداند زهرا (علیهاالسلام) اینطوری است. میخواهد بگوید: تو من هستی، من هم تو. آنکه تو میدانی، من میدانم؛ آنکه من میدانم، تو میدانی. اما همهکس که اینرا نمیداند، با هم دارند نجوا میکنند. اگر من با رفقا یکوقت یکحرف زدم، ما با هم نجوا میکنیم، نه اینکه بگویم این نمیفهمد و من میخواهم یاد او بدهم، ایننیست. اصلاً توی وجود من این حرف نیست.
حالا حسابش را بکن. اینها از اول با حضرتزهرا (علیهاالسلام) عقدهای بودند. یکی با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) عقدهای بودند، یکی با حضرتزهرا (علیهاالسلام). آنوقت این عقده رو به اهلبیت کشیدهشد؛ با حضرت امامحسن (علیهالسلام) عقدهای شدند، با امامرضا (علیهالسلام) عقدهای شدند، با امامحسین (علیهالسلام) هم عقدهای شدند. حسین (علیهالسلام) را کشتند؛ اما بهدینم، به آیینم، خلق، حسین (علیهالسلام) را کشت. اغلب اینمردم دنبال خلق هستند! نمیفهمند که خلق، آدمکش است، خلق، حسینکش است؛ اما خلقی که تأیید نشدهاست. ببین، این جوانها که تأیید شدند که نیستند. کجا دنبال خلق میروید؟
آسودهخاطرم که در دامن توام | دامن نبینید که در دامنش روید |
اصلاً نباید دامن خلق را ببینی.
من تا زنده هستم این حرف را تکرار میکنم. چرا؟ بهدینم، میبینم از اول که بشر جهنمی شد، دنبال خلق رفت. آخرالزمان هم مردم دنبال خلق میروند. میگوید: اگر یکی از شما با دین از دنیا رفتید، ملائکه تعجب میکند؛ [چون] دنبال خلق میروید. حالا چرا اینها حسینکش شدند؟ چرا علیکش شدند؟ چرا امامرضاکش شدند؟ اینها ائمه (علیهمالسلام) را خلق حساب کردند.
من الان در اتاقم نشستهبودم. در این فکر بودم که در دنیا چهخبر است؟ الان شما تا حتی مفاتیح را ببین، نهجالبلاغه را ببین، اینها را ببین. نهجالبلاغه درستاست؛ اما یکقدری در آن دست بردند. شما ببین، اصلاً هر کجا که میبینی اگر این حرف بود، من صد هزار تومان میدهم. (الان خدا میداند صد هزار تومان هم دارم) که یکی در این کتابها بگوید: اینها خلق نیستند؛ تا حتی در مفاتیح. چرا؟ چون مفاتیح را خلق نوشتهاست. در نوشتههای خلق نیست که بگوید اینها خلق نیستند.
من آتش میگیرم. دلم از اینها خوناست که شما دنبال اینها میروید؛ یعنی یکجا نشانم بدهید. آقایفلانی، شما که خیلی کتاب میخوانید، شما که مطالعه دارید، شما که با این کتابها رفیق هستید، کجا هست که کسی بگوید اینها خلق نیستند، یکی هم بگوید، شرط عبادت، ولایت است؟ دارم تمام کتابها را میبینم. اصل دین این دو تاست، اینها فرع دین نیست، اینها نجات بشر است. بهدینم، به آیینم، که من مسلمان هستم، این حرفها، نجات بشر است. نجات بشر در کتابها نیست. برو دنبالش! کجا نجات بشر توی این کتابهاست؟
چرا تفکر ندارید و دنبال اینها میروید؟ هنوز هم دنبال اینها میروید. هنوز هم به حرف اینها اینطرف و آنطرف میدوید؛ مثل حیوانی که گرسنه است. تو اگر ولایت داشتهباشی، سیر هستی، احتیاج به جایی نداری. اگر تو علی (علیهالسلام) داری، احتیاج به جایی نداری، مافوق تمام خلقت را داری. اگر زهرا (علیهاالسلام) را داری، بهدینم، مافوق تمام خلقت را داری. دنیا که اصلاً هیچ، من حرفش را نمیزنم. ما چهکار داریم میکنیم؟ مگر میشود شما از اینها دل بکنید؟ [بشر] از بَزک که دلش را نمیکَند؛ مگر بَزکی نباشید. بعضیها بَزک کردند، من بَزکشان را میشویَم. نشان میدهم که بَزکشان ایناست؛ این بَزک کردهاست.
اگر زهرایعزیز (علیهاالسلام) را خلق حساب نمیکردند، مطابق یک زن عادی با او رفتار نمیکردند. چهکسی؟ آنهایی که شما دنبالشان میروید. خدایا، امروز من را نگهدار. آنهایی که شما دنبالشان میروید، هنوز همدست برنداشتید. تو که اسمت را نمیآورم هم هنوز یک رگت با آنهاست، آن یک رگت باید قطع شود وگرنه بهدینم، اهلجهنم هستی. اینقدر کربلا و مشهد برو که جانت بالا بیاید. کجا رفتی؟ یکدفعه رفتی، خب بس است، حالا به فقرا بده، به بیچارهها که الان اجاره خانهشان ماندهاست [بده]. الان به حضرتعباس، یکی است، بیچاره، بندهخدا میخواهد یکخانه اجاره کند ندارد. خب، به این بده، کجا آنجا میروی؟ خب، یکدفعه واجبت را بهجا آوردی، دو دفعه بهجا آوردی، دوباره میروی واجبی بهجا میآوری!؟ من حرفهایم را میزنم. من دیگر آخر عمرم هست. کجا میروید؟
حالا جان من، حضرتزهرا (علیهاالسلام) را باید بشناسید. به تمام آیات قرآن، روایت داریم، حضرت میگوید: اگر یکذره محبت زهرا (علیهاالسلام)، مادر ما، را داشتهباشید، آتش جهنم به شما کار نمیکند، اهلبهشت هستید. معلوم میشود ما یکذره هم نداریم. کجا یکذره را نداری؟ دنبال آنها که با او خوب نیستند، میروی. تو نداری دیگر!
حالا امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) و حضرتزهرا (علیهاالسلام) میخواهند ازدواج کنند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یک استغاثهای کرد. [خدا فرمود:] رسول من، صیغه عقدش را خودم میخوانم. به تمام آیات قرآن، این حرف حقیقت است. حالا آمده زهرا (علیهاالسلام) را عقده کرده. رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) که بندهخدا چیزی ندارد. خب، خدا میگوید: آب را مهر حضرتزهرا (علیهاالسلام) میکنم، نمک را مهر حضرتزهرا (علیهاالسلام) میکنم. آیا اینهمه رفتی غسل کردی، حواست پیش آن بود، حواست پیش زهرا (علیهاالسلام) هم هست که این آب، مال حضرتزهرا (علیهاالسلام) است؟ تا حالا کردید که یک دور صلوات به روح حضرتزهرا (علیهاالسلام) بفرستید؟ هر کدام از شما کردید بگویید؟ میخواهید به شما نگاه کنم بگویم در کدامیک از شما هست؟ شاید در یکی دو تا از شما باشد؛ آنهم میخواهم بگویم که مسطوره [الگو] است.
حالا حضرتزهرا (علیهاالسلام) عقد کرد. حالا اینها که نمیفهمند؛ نه مهاجر میفهمد، نه انصار. نه ما میفهمیم، نه آنها. ما یک جزئی میفهمیم. حالا پا شده روضه حضرتزهرا (علیهاالسلام) را میگیرد، یکیدیگر را تأیید میکند. خاک تو سرت! تو بهدینم، کفر به زهرا (علیهاالسلام) داری! بهایمانم، کفر به زهرا (علیهاالسلام) داری! برو مجلس را بگیر! خدایا، نگهمدار.
خب، حالا چه کند؟ حالا دائم میآیند و میخواهند حضرتزهرا (علیهاالسلام) را بگیرند. [میگوید:] من چندین شتر، مهر حضرتزهرا (علیهاالسلام) میکنم. نفهم! مگر زهرا (علیهاالسلام) دنیاپرست است؟ نه مهاجر میفهمد، نه انصار. حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چه کند؟ به خدا استغاثه کرد. خدایا، اینها ول نمیکنند. گفت: به اینها بگو من رفتم استغاثه به خدا کردم. خدا گفت: من ستارهای را به امر خودم روانه میکنم که در دنیا بیاید؛ خانه هر کس رفت، زهرا (علیهاالسلام) برای اوست. حالا اینها گلاب زدند، چهکار کردند. یکدفعه دیدند ستاره درخشانی پیدا شد و در خانه علی (علیهالسلام) رفت. حالا اینها بغض کردند؛ هم بغض با زهرا (علیهاالسلام) دارند، هم بغض با امیرالمؤمنین (علیهالسلام). حالا [پیامبر فرمود:] علیجان، پا شو. بالاخره یکچیزی مهر زهرا (علیهاالسلام) کن. گفت: یا رسولالله، چهکنم؟ گفت: زرهات را بفروش. تو که به لشکر پشت نمیکنی. روایت داریم، حدیث برای شما میگویم، رفت زره و کلاهخودش را فروخت و آمد خلاصه اساسی [تهیه] کرد. زهرا (علیهاالسلام) عقد شده، [عقدش] مجدد است. مثل رفقا که دارم به اینها میگویم: اگر میخواهید روی نظر نیفتید، برای دخترهایتان یک عقد کنید، یک عقد هم توی مردم کنید. حضرتزهرا (علیهاالسلام) عقد مجدد شد. حالا مگر ول میکنند؟ حالا مگر دست برمیدارند؟
خب، قبلاً آمدند بهجان خدیجه افتادند. تو که اینهمه مال داری، بیشتر مردم دارند با مال تو تجارت میکنند، اشخاصی است که صدها شتر مهر تو میکند، چرا آخر رفتی زن محمد یتیم شدی؟ بفرما، حالا دارند او را مذمت میکنند؛ اینها نمیفهمند. جگر من خوناست: هم از دست اینها، هم از دست امروزیها؛ اما اهلجلسه نه، من اینها را به اهلجلسه نمیگویم، اهلجلسه مبرا هستند. این بندهخدا الان توی کوهها بودهاست. الان پا شده و آمده کمکی به جلسه بکند. این نه، این، اهلجلسه است. هر چند هم دور است. انشاءالله عقایدش هم جلسهای باشد، عقایدش هم مردمی نباشد.
حالا چهکار میکنند؟ دو تا ائمه (علیهمالسلام) هستند که در دل مادرشان حرف زدند. یکی امامحسین (علیهالسلام)، هر دفعه میگفت: «انا العطشان، انا العطشان» فاطمهزهرا (علیهاالسلام) پیش پدرش آمد. گفت: آخر، این بچه همهاش میگوید: «انا العطشان»، من آب میخورم، باز میگوید: «انا العطشان». گفت: زهرا جان، به تو بگویم؟ حالا زهرا (علیهاالسلام) میداند، نه اینکه نداند. میخواهد اینکار افشاء شود. گفت: آخر، امت او را در صحرایکربلا [شهید میکنند]. امت؛ یعنی نه کافرها، نه انگلیسها، نه آمریکاییها، نه یهود، نه نصارا! در حرم امامحسین (علیهالسلام)، داد زدم. گفتم: حسینجان، چهکسی تو را کشت؟ نه یهود، نه مجوس، نه ارمنی، نه ادیان، چهکسی تو را کشت؟ فهمیدی یا نه؟ حالا چهکسی اینکار را با حضرتزهرا (علیهاالسلام) کرد؟ خب، زهرا جان، عزیز من، او شفاعت امت من است. این کسی است که وقتی او را کشتند، تمام این دنیا که هیچ؛ مافوق دنیا، اگر کاری داشتهباشند، بهتوسط این حسین من آمرزیده میشوند. اشکی که برای او بریزند، اگر [گناهان آنها] مطابق برگهای درخت، ریگهای بیابان باشد، میآمرزم؛ اما طرفدار بدعتگذار نباشید؛ وگرنه اشکت، مثل مشک است. «بشرطها و شروطها، انا من شروطها» تو نیستی که گریه میکنی، تو محبوب گرفتی، محبوب تو خلق است. محبوب تو باید زهرا (علیهاالسلام) باشد. محبوب تو باید امامحسین (علیهالسلام) باشد. تو محبوب داری، تو شوهر رفتی. دو تا شوهر که نمیتوانی بگیری. خلق، تو را گرفتهاست. گفت: به دیده منت. زهرا (علیهاالسلام) را شناختی؟
حالا گفتند: به دیدنت نمیآییم. (آخر، زایشگاه که نبودهاست، باید زنها را کمک کنند. من یادم هست، زنها را کمک میکردند. حالا شاید شما هم بدانید.) گفتند: ما کمک نمیآییم. یکدفعه زهرا (علیهاالسلام) گفت: مادر جان، غصه نخور. اینها میخواهند تو را غصه بدهند. چهار زن مجلل در بهشت است. یکی حواء است، یکی آسیه است، یکی دختر عمران است، یکی مریم است، به کمک شما میآیند. من در دنیا هستم، موقعیکه باید اینجا بیایم و حضور داشتهباشم؛ تا حالا حضور نبودم، حضور مردم بیایم، اینها برای کمک میآیند. یکدفعه چهار زن مجلله آمدند. آخر، داری چه میگویی؟ کجا زهرا (علیهاالسلام) را شناختی؟
اینها همیشه یکی با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بغض و عداوت داشتند، یکی با حضرتزهرا (علیهاالسلام). اینها مثل شما که میخواستید یکی بهوجود بیاید، دنبالش بروید، آنها هم همینجور بودند! میخواستند یکوقتی پیدا کنند که اینها را اذیت کنند. من دست از این حرفهایم برنمیدارم. نجات بشر توی ایناست که من میگویم. اگر میخواهید نجات پیدا کنید، توی این حرفها بیایید. اینقدر امروز پیش امامرضا (علیهالسلام) گریه کردم که گفتم یک نواری باشد که بهدرد بخورد. خب، حالا اینها چهکار میکنند؟ اینها هم با امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، هم با حضرتزهرا (علیهاالسلام) بخل دارند. چرا؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) تعریف میکرد. عایشه میگفت: چرا سینه زهرا (علیهاالسلام) را، دختری که شوهر رفتهاست، میبوسی؟ ببین، چه میگوید؟ خدا عایشه را لعنت کند. گفت: عایشه، هر موقعیکه میخواهم بهشت را استشمام کنم، سینه زهرا (علیهاالسلام) را استشمام میکنم. حالا این سینه را میان در و دیوار گذاشت؛ چنان فشار داد، گفت: «یا ابتا»، چهکسی کرد؟ آنهایی که شما دنبالش میروید. آن نمازخوانها، آن روزهگیرها، آن حجبروها، آن مکهبروها، اینها بودند. کجا دنبال اینها میروید؟
حالا با زهرا (علیهاالسلام) چهکار کردند؟ همهاش پی یکوقتی میگشتند، یککاری به این زهرا (علیهاالسلام) کنند. عدهای پی وقت میگشتند که دنبال کسی بروند؛ این چیز خیلی جدیدی نیست. وقتی شما از ولایت جدا شدید، [اینچنین میشود.] عدهای بودند، امامصادق (علیهالسلام) نشستهبود، گفت: الان سه، چهار نفر وارد میشوند که اینها با قُزَک بیعت کردند. مثل اینمردم، قدیم هم بودند! (یک قُزَکهایی است که من دیدم؛ کلهاش بزرگ است، چشمان درخشانی دارد. توی این خرابهها که مال صد سال، دویست سال است، هستند) اینها بیعت کردند. تو با چهکسی بیعت کردی؟ بیعت؛ یعنی آنکسیکه او را میخواهی. امروز، بیعت را برای شما معنی کردم: آنکسیکه شما او را میخواهی. حالا با این زهرایعزیز چهکار کردند؟
یکوقت دشمن تعریف میکند، یکوقت دوست. عایشه تعریف میکند، میگوید تا زهرا (علیهاالسلام) بود، یک نوری بود تمام مدینه را گرفتهبود. به تمام آیات قرآن، من آن نور را دیدم. تو اگر زهرا (علیهاالسلام) را بشناسی، نورش را میبینی. اینها یک چیزها نیست که پیش ما نباشد. بهدینم، نه اینکه نورش را ببینی، از نورش استشمام میکنی؛ اما چشمی که جایی دیگری نگاه نکند، چشمی که در اختیار زهرا (علیهاالسلام) باشد، مشامی که در اختیار ولایت باشد. این دیگر چیز دیگری نمیفهمد. همانطور که آنها انتظار خباثت دارند، مؤمن انتظار اینها را میکشد. به تمام آیات قرآن، زهرا (علیهاالسلام) بهمن دست دادهاست. بهدینم، راست میگویم؛ اما این دست، جای دیگری نرفته باشد، این دست در اختیار باشد، این چشم، در اختیار باشد، این پا، در اختیار باشد. [حضرتزهرا] صیغه محرمیت خواند. صیغه محرمیت؛ یعنی صیغه ولایت خواندهاست. حالا این مهدی است. میگفت: وقتی تو را عمل میکردند، آنطرف میگفت این چهکسی است؟ میگفت: قلبش دارد میگوید: علی! آن قلبی که علی (علیهالسلام) بگوید، با زهرا (علیهاالسلام) محرم است. قلب تو میگوید: ویدئو، تلویزیون. هنوز از این بیصاحبمانده دست برنداشتید. برای امامحسین (علیهالسلام)، برای ولایت، مشابه درست میکنید. مگر عمر و ابابکر نکردند؟ مشابه درست کردند؛ هفتاد هزار نفر مردم، دنبال مشابه رفتند. ای مشابهدرستکن، تو کجا میروی؟ من؛ البته عمر و ابابکر را میگویم. انتظار الفرج، انتظار مشابهدادن مردم شدهاست؛ دنبال مردم میروند، حالا [حتی اگر] قُزَک باشد.
حالا اینها حسابش را کردند، خدا به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) قرآن نازل کردهاست. خب، یکقدری از آنرا گفت، کسی اعتنا نکرد، حالا بنا شد مصحف را افشاء کند. اسم همهشما در مصحف نوشته شدهاست، اگر نوشته نبود، اینجا نمیآمدید. آن نوشته، شما را اینجا آوردهاست. الان بنا شد، افشاء کند. اینها دیدند اگر این افشاء کند، هیچچیز برای اینها باقی نمیماند. بیخود نیست که آخرالزمان دستشان به آنها نمیرسد، نمیگذارند که مؤمن افشاء کند. جلویش را میگیرند که افشاء نکند. چرا؟ چون وقتیکه افشاء کند، آن مؤمن، ادعای آنها را خنثی میکند. امروز به شما گفتم: چرا جلوی مؤمن را را میگیرند؟ میبینند حرفهای آنها را افشاء میکند؛ تا حتی او را میکشند؛ چون میخواهند او افشاء نکند. زهرایعزیز هم میخواست مصحف را افشاء کند. اگر مصحف را افشاء میکرد، [همه اینها افشاء میشدند] آخر غاصب که هستند، دشمن اهلبیت که هستند، حب دنیا که دارند، تمام اینها بهغیر از امر است، خب، میخواست مصحف را افشاء کند.
حالا حسابش را کرد چطور میتواند زهرا (علیهاالسلام) را بکشد؛ باید با روایت و حدیث، زهرا (علیهاالسلام) را بکشد. دنبال حدیث و روایت بعضیها نروید! بهدینم، اینها مقصد زهرا (علیهاالسلام) را میکشند. زهرا (علیهاالسلام) نیست که او را بکشند، مقصد زهرا (علیهاالسلام) را میکشند. یکروایت برای تو نقل میکند و تو دنبال او میدوی. حالا چهکار کرد؟ از حرف پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) استفاده نکرد؛ حرف پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را برای زهراکُشی قرار داد. آخر وقتیکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت، در ظاهر، اینها باید سهروز عزاداری کنند، مردم دیدن اینها بیایند، بگویند: زهرا جان، سرت سلامت، پدرت از دنیا رفت. حالا چهکار کردند؟ عوض سرسلامتی به مغیره گفتند، پاشو برو به علی (علیهالسلام) بگو بیاید جماعت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: اگر کسی جماعت نیاید، بروید ببینید او چه گرفتاری دارد؟ ببینید، مریض است، بیپول است؟ به گرفتاریاش برسید. این [حدیث] را به کار زد. [گفت:] شما دیدید که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت. مغیره رفت. خدا مغیره را لعنت کند؛ او کسی است که به بازوی زهرا (علیهاالسلام) زدهاست.
حالا پاشد پشت در رفت. زهرا (علیهاالسلام) گفت: چه میگویی؟ هنوز آبی که روی پدرم ریختند (نگفت شستند.) هنوز جایش تر است. برو بگو که ما داریم حرفها را جمعآوری میکنیم، داریم وصیت پدرم را جمعآوری میکنیم، قرآن را جمعآوری میکنیم. دید نیامد، یکدفعه صدا زد: پا شوید بروید علی (علیهالسلام) را بیاورید. حالا میدانید دارند چهکار میکنند؟ رفقایعزیز، کسیکه حدیثهایی را نقل میکند، ببینید خودش آن حدیث را عمل میکند یا نه؛ دنبال آنکسیکه حدیث و روایت را عمل نمیکند، نروید. اول ببینید پرونده خودش چیست؟
حالا حرکت کردند. زهرا (علیهاالسلام) دوباره پشت در آمد. گفت علیجان، من بروم آن سفارشها که پدر به اینها کرده را بگویم. آخر، شاید اینها سفارشهایی را که پدرم کرده، فراموش کردهباشند. پشت در آمد، حرف زد. گفت: زهرا، در را باز کن و گرنه در را آتش میزنم. امر خلافت خیلی مهم است! گفتند: عمر، این در را جبرئیل میبوسیده است. این در، دری است که جبرئیل اجازه میگرفته است. این در، تبرک است. گفت: امر خلافت از این حرفها بالاتر است. به تمام آیات قرآن، نمیتوانم بگویم. مردم هیزم آوردند و جمع کردند. سفری که من رفتم، آن در را دیدم، دیدم یک لنگهای است. اگر در، دو لنگهای بود، اینقدر لطمه به زهرا (علیهاالسلام) نمیزد. در یک لنگهای بود. عمر خودش را افشاء کرد؛ به معاویه نوشت: ای معاویه، وقتی دیدم زهرا (علیهاالسلام) پشت در است، یک فشار آوردم، زهرا (علیهاالسلام) گفت: «یا ابتا»، بابا جان، ببین، امت با من چهکار میکند؟ علی (علیهالسلام) را صدا نزد. دید علی (علیهالسلام) خودش در ظاهر گرفتار است. گفت: یکذره رقت کردم. یکدفعه یاد آن بغض علی (علیهالسلام) افتادم. چنان فشار دادم، عضلههایش را خرد کردم. معاویه، بدان زهرا (علیهاالسلام) دیگر مصحف را افشاء نمیکند. (خدا میداند دیدم یک جمعیت زیادی [بودند] یکنفر بلند شد. گفت: این کتاب مصحف است. قدر این کتاب را بدانید. شما هر وقت این کتاب را برمیدارید، باید ببوسید و یاد مصحف زهرا (علیهاالسلام) بیفتید. نروید یک ورق، دو ورقش را بخوانید و کنار بگذارید.)
حالا زهرا (علیهاالسلام) را چهکار کرد؟ حالا وقتی فشار داد، محسن سقط شد. آخر، شاید این محسن امام میشد؛ اما در ظاهر کوچک است، زیر پا رفت. چرا؟ من دلیل دارم. اصغر عزیز هم کوچک بودهاست؛ اما قبر دارد، باید قبرش را امامزمان (عجلاللهفرجه) افشاء کند، کنار خیمههاست.
حالا نمیتوانند علی (علیهالسلام) را ببرند. یک طناب آورند گردن علی (علیهالسلام) [انداختند،] چهلنفر هم او را هل میدادند. حالا علی (علیهالسلام) را هل میدهند. یکوقت زهرا (علیهاالسلام) که غش کردهبود، به حال آمد. اول سراغ علی (علیهالسلام) را گرفت. نگفت: پهلویم، نگفت: محسنم، علی (علیهالسلام) را شناختید یا دنبال کسی دیگر میروید؟ زبانم لال شود، نمیتوانم بگویم دنبال کدام علی میروید؟ آمد دید چهلنفر علی (علیهالسلام) را میکِشند، یک عده هم هل میدهند. [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] سر طناب را گرفت، همه اینها روی زمین ریختند. یکوقت عمر دید دارد به مقصدش نمیرسد. اگر علی (علیهالسلام) را برگردانند، با خلیفه وقت بیعت نمیکند. باید با خلیفه وقت، بیعت کند. حالا یکدفعه گفت: قنفذ، مغیره، دست زهرا (علیهاالسلام) را کوتاه کنید.
خدا میداند با بازوی زهرا (علیهاالسلام) چهکرد؛ بازوی زهرا (علیهاالسلام) را شکست. حالا باز هم که زهرا (علیهاالسلام) دست برنمیدارد. گفت: ایخدا،
دستی ز پهلو و دستی ز طناب | دست دگر کجاست که حمایت ز حیدر کنم |
حالا علی (علیهالسلام) را بهمسجد بردند. چند سال پیش که مکه رفتم، به تمام آیات قرآن، دیدم امامحسن (علیهالسلام)، امامحسین (علیهالسلام)، زینب، همه در مسجد هستند. به گریه آمدم. دو دفعه روحم بالا رفت و آمد. گفتم: ای مسجد، خراب شوی. ای مسجد، خراب شوی که با طناب، علی (علیهالسلام) را اینجا آورند. کاش خراب بود و ابابکر در مسجد نمیآمد که این فساد را بهوجود بیاورد.
حالا زهرا (علیهاالسلام) چهکار کند؟ علی (علیهالسلام) در ظاهر گرفتار است. صدا زد: دست از علی (علیهالسلام) بردارید و گرنه نفرین میکنم. هنوز نفرین نکردهاست. (خانمها، زهرا (علیهاالسلام) را شناختید یا میروید تجددی میشوید؟) حالا زهرا (علیهاالسلام) چهکسی است؟ یک عالَم در اختیار زهرا (علیهاالسلام) است. حالا تا گفت نفرین میکنم، یکدفعه دیدند ستونها از جا حرکت کرد. مسجد دارد اینجوری میشود. یکدفعه علی (علیهالسلام) گفت: سلمانجان، به زهرا (علیهاالسلام) بگو: نفرین نکند و گرنه اینها همه نابود میشوند؛ طیور در جو هوا هلاک میشوند.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دو دفعه طیور را سفارش کرد. یکوقت که میخواست بیرون بیاید؛ آن شبی که میخواست ضربت بخورد. روایت داریم این مرغها آمدند و دامن علی (علیهالسلام) را میگرفتند و میگفتند: علی، نرو. علی (علیهالسلام) باید برود. گفت: زینبجان، یا رهایشان کن [، یا به آنها رسیدگی کن]؛ مبادا این زبانبستهها را گرسنه بگذاری. اینها دارند حمایت از من میکنند. آنوقت امت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، علی (علیهالسلام) را کشتند.
حالا دست علی (علیهالسلام) را گرفت و آمد. علی (علیهالسلام) گریه میکند، زهرا (علیهاالسلام) گریه میکند. بهدینم، اگر یکی با شما خوب نباشد، من با او خوب نیستم، از آن آدم خوشم نمیآید. حالا زهرا (علیهاالسلام) چهکار میکند؟ علی (علیهالسلام) نگاه بهصورت زهرا (علیهاالسلام) میکند، گریه میکند. بازویش را میبیند و گریه میکند. پهلویش را میبیند و گریه میکند. میگوید: اینها از برای محبتی است که با من دارد. آن محبت، محبت خداست، حالا چرا زهرا (علیهاالسلام) گریه میکند؟ یاد مصیبتهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میافتد، او هم گریه میکند.
حالا عزیز من، قربانتان بروم، ببین اینها چقدر مصیبت کشیدند. دلشان میخواست ولایت باشد. آخر، مگر زهرا (علیهاالسلام) دست برداشت؟ حالا آخرین نفر، خودش را فدای علی (علیهالسلام) کرد. بهدینم، تو نمیخواهد فدای علی (علیهالسلام) باشی؛ تو مشابه درست نکن! عزیز من، قربانت بروم، انشاءالله این نوار را گوش بدهید و یاد مصیبتهای اینها بیفتید.
حالا بهدینم، اگر زهرا (علیهاالسلام) گریه میکند، تمام این خلقت گریه میکند. آخر میدانید چرا؟ گریه زهرا (علیهاالسلام) عالمگیر است؟ چرا آمدند به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفتند: علی (علیهالسلام) به زهرا (علیهاالسلام) بگو یا شب گریه کند یا روز؟ وقتی زهرا (علیهاالسلام) گریه میکرد، همه در و دیوار گریه میکردند، اهلمدینه ناراحت میشدند. گفت: زهرا جان، قربانت بروم، [برو جای دیگری گریه کن] حالا از مدینه بیرون رفت. یک درخت بود؛ آنجا را بیتالاحزان میگویند. من آن سال، آن درخت را دیدم، درخت را قطع کردند. یکوقت حضرت دید، صورت ایشان قدری چیز شدهاست. گفت: علیجان، آمدند درخت را قطع کردند. دنیا چهخبر است؟ دارد گریه میکند، تمام عالم گریه میکند. تمام عالم، منتظر رجعت هستند. ای مسلمان قلابی، آیا تو گریه میکنی، یا میروی ساز و نواز میزنی؟ تو اسلام قلابی داری، نه اسلام! اسلام میگوید حمایت از علی (علیهالسلام) کن، حمایت از زهرا (علیهاالسلام) کن. تو حمایت از چهکسی میکنی؟ اینچه اسلامی است که داری؟ عمر، ابابکر، اینچه اسلامی است که تو داری که زهراکُش است؟ حالا هفتاد هزار نفر دنبال زهراکُش رفتند. جگرم آدم کباب است.
به تمام آیات قرآن، گاهی وقتها میگویم: خدایا، اگر آن حیوان هفتتا جان دارد، من معلوم نیست چند تا جان دارم، نمیمیرم. دیدند [اینها] زهرا (علیهاالسلام) را کشتند، باز هم خوشمزهاست: جماعتیها رفتند اینکار را کردند! پیش از ظهر بود. یکدفعه مؤذن عمر اعلان جماعت کرد، به جماعت رفتند. زهرا (علیهاالسلام) را کشتند و به جماعت رفتند. تو امر زهرا (علیهاالسلام) را میکشی و توی مسجدها میروی. این مسجدها که همهاش تعریفی است. تو مشابه همانها هستی. عزیز من، برو کنار. بهدینم، تو مشابه همان هستی. کجا میروی؟ چهکار میکنی؟ آرام، آرام. [آنها] عبادتی بودند؛ آخرالزمان هم گفتم: سواد و عبادت؛ هیچ خبری نیست از ولایت.
تمام زن و دخترتان همه بروند، [درس بخوانند!] مگر میشود گفت؟ ما به یکنفر گفتیم: اینها آنجا میروند، دیگر مجلس نیامد. مگر میشود گفت؟ آمده اینجا من تاییدش کنم. مگر من کسی را تأیید میکنم؟ تو تکذیبی، من کجا تو را تأیید کنم؟ من تأیید را تأیید میکنم، نه اینکه تکذیب را تأیید کنم. اینرا بدانید. هیچ رودربایستی از هیچکس ندارم. چرا؟ یک «لا اله الا الله» گفتم؛ هیچ موثری را مؤثر نمیدانم. هیچکدام از شما مؤثر نیستید. این حرفها که میزنم میخواهم خودتان نجات پیدا کنید. چرا؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم گفت: یک «لا اله الا الله» بگویید نجات پیدا میکنید. «لا اله الا الله» یعنی کسی را نباید مؤثر بدانید. اما بهدینم، به آیینم، الان رفتم زیارت، اینقدر دعا کردم که خدایا، اینها را نگهدار. خدایا، صحیح و سالم بیایند. خدایا، عاقبتشان را بهخیر کن. امامرضا (علیهالسلام)، کمک کن. اگر خودت میکنی، نمیکنی کمک کن. اینها دعایشان مستجاب میشود. خدایا، جوانهایی که زن ندارند، به اینها زن بده، دینشان را نبرد. خدایا، اینها را رستگار کن. گفتم: امامحسین (علیهالسلام) گفت تو وکیل ما هستی، تو خودت هم ما را وکیل خودت قرار بده. در اینها وکالت کنیم: یکچیز به ما بگو که به اینها یاد بدهیم. من میخواهم اینجور وکیل بشوم. یکچیز بهمن بگو، یادم بده، القاء و افشاء، یاد اینها بدهم. من این وکالت را میخواهم. مگر امامحسین (علیهالسلام) نگفت ایشان وکیل من است. میخواهی صحن را تعمیر کنی، برو اجازه بگیر؟ تو که علی (علیهالسلام) نداری، میخواهی صحن را نجس کنی. علی (علیهالسلام) داری که وکیل میشوی. بیا علی (علیهالسلام) داشتهباش. از همهجا ببُر، بگو علی (علیهالسلام)، بگو زهرا (علیهاالسلام).
حالا اشاره میکنم: حالا میگوید: این زهراکُش، برادر است، برو دنبالش! انصاف داشتهباش! رحم داشتهباش! اینها دیگر جماعتی شدند. زهرا (علیهاالسلام) را کشتند، به جماعت میروند؛ میخواهند ثواب کنند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: جماعت، ثواب دارد. تا شما اصل را نبینید، پی به فرع نمیبرید. امروز حرفم را میزنم. به تمام آیات قرآن، تا اصل را نبینید، شما در فرع نجات پیدا نمیکنید. باید شما اصل را ببینید.
الان ایشان میگوید اصل چیست؟ اصل ایناست که یک محبوب داشتهباشی؛ محبوبت علی (علیهالسلام) باشد؛ یعنی نجاتدهنده کل خلقت علی (علیهالسلام) است. دیگر دنبال چهکسی میروید؟ قربانتان بروم، باید او محبوبت باشد. حالا وقتی او محبوبت شد، تو محبوبت علی (علیهالسلام) شد، حالا مقصد را در اختیار تو میگذارد. مقصد چیست؟ حب خودش را به تو میدهد؛ اما اگر نباشی، تو بغضش را داری. حرف قشنگ است. بیا قربانت بروم، محبوب دیگری نگیر.
قربانتان بروم، انشاءالله امیدوارم که حرفها به شما اثر کند. گفتم، اینرا هم بگویم: آنها امر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت نمیکنند، ما حرف رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت نمیکنیم. ما مشابه همانها هستیم. هر که اینجوری است مشابه است، من کار به اینکارها ندارم. هر که میخواهی باش، من حرفم را میزنم. قربانتان بروم، آنها اهلتسنن، امر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول ندارند. امر رسولالله، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است؛ ما حرفش را قبول نداریم. چرا تو وصیت پدرت را عمل میکنی، به وصیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) عمل نمیکنی؟ بهقدر پدرت، به وصیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) عمل کن. [عمل] میکنند دیگر. الان پیش من میآیند و میگویند پدر ما اینجوری وصیت کردهاست، میخواهند عمل کنند.
اما من یک حرف در جهان میزنم. حالا وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: آخرالزمان، علماء اینجوری میشوند، مردم اینجوری میشوند، اشجع درست میکنند و دنبالش میروند، خیر، شر میشود، شر خیر میشود. بنا کرد گفتن. (حالا من اینرا میگویم.) [سلمان] گفت: نوح، چهار هزار سال عمر کرد، نهصد سال تبلیغ کرد. اگر ما بودیم، چه کنیم؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، بهخیر و شر مردم شرکت نکن. خیرشان شر است. عمر هم داشت کار خیر میکرد! آخرالزمان هم کار خیر میکنند! باز هم برو دنبالشان! جگر من خوناست. او امر را اطاعت نمیکند، تو حرف پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت نمیکنی. تو آنها را میخواهی که برای آنها گوسفند میکشی. من میدانم و میگویم. تو آنها را میخواهی که پول میدهی که گوسفند برای آنها بکشی. خب، با همانها هم محشور میشوی. حالا [میگوید:] استاد دانشگاه هستم! بهدینم، تو استاد دانشگاه نیستی، استاد نفهمی هستی که اینکارها را میکنی!
وقتی ما میخواستیم بیاییم، تا سه تا گوسفند کشتیم، به تمام کوچه دادیم. به سیدها هم دادیم. دو تای از اینها عقیقه بودند، میشد به سیدها داد. من به قربان این حاجابوالفضل بروم. امیدوارم همهچیز خدا به او داده. خدا به او عمر داده، به شما هم بدهد. همه اینها را تا کجا برده بودند. این وقتی رفت، دیدم، یکساعت و نیم است در باران دارند گوشتها را به مردم میدهند. حالا نمیدانم برای یکشب را برداشتم یا دو شب را برداشتم. حالا هم که میخواستم بیایم، گفتم: بروید اینها را هم بخورید. این آدمی که گوسفند داده، الان کسیکه میخورد، دل زنش خوش شدهاست، دل بچهاش خوش شدهاست، امامرضا (علیهالسلام) میگوید: دلیکی را خوش کردی، از زیارت من بالاتر است. این گوسفندی که دادید، دل چند نفر را خوش کردید. باز هم از اینکارها بکنید. چه میگویید؟ باز هم توی امر باش. حرف من آخرش ایناست. بیا توی امر باش، نه توی خلق. بیا از خلق برو بیرون.
به تمام آیات قرآن، به سیجزء کلامالله، بتپرستی خیلی بهتر از خلقپرستی است؛ چون بتپرستی یک توبه میخواهد؛ اما خلقپرستی، چند نفر را کشتهاست، چند نفر را گمراه کرده، حالا تو با او شریکی. حالا برو. برو به بتپرستها بخند! آن بتپرست نجات پیدا کرد. بودند دیگر. آنها که زمان ابراهیم بودند نجات پیدا کردند. مگر خدا ابراهیم را میخواست بسوزاند؟ او میخواست بتپرستها بیایند مثل ابراهیم شوند. بهدینم، به آیینم قسم، خدا بتپرستها را میخواهد؛ اما آنکسیکه بدعت به دین میگذارد را نمیخواهد، فقط میخواهد برود توی جهنم. حالا بگو چهکار میخواهم بکنم! من امروز حرفم را میزنم. او را میخواهد که به جهنم ببرد؛ اما بتپرستها را میخواهد. چرا؟ ابراهیمش را برای بتپرست در آتش انداخت. ای بتپرستها، بیایید مثل ابراهیم شوید که نسوزید. این بت چیست که میپرستید؟ بیا خداپرست شو. چقدر مردم بعد از ابراهیم دیگر بت نپرستیدند؟ بتکدهها را خراب کردند، آمدند، گفتند: ما هم اینطرف بیاییم که نسوزیم.
قربانت بروم، عزیز من، ببین خدا چهکار میکند؟ حالا من آتش را دیدم، یکچیزی که آتش میگیرد، دائم، آتش زبانه میکشد، آنجا هم آتش میگیرد، آنجا هم آتش میگیرد؛ آتش است، دوازدهفرسخ آتش بودهاست. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: یکدفعه [خدا] گفت: سرد و سلامت. اگر سلامت نمیگفت، ابراهیم از سرما میمرد. ای آتش، ابراهیم را نگهدار. نه اینکه ابراهیم آتش را نگهدارد؛ ولایت آتش را خاموش میکند. کجایید؟ ای آتش، خاموش شو، ابراهیم را نسوزان. بهدینم، میگفت: وگرنه از سردی میمرد. علی (علیهالسلام) چیست؟ مگر من نگفتم در جهنم پریدم، بهدینم، به آیینم، تمام جهنم خاموش شد. فقط این سینههایش یکمقدار سیاهی بود. نه اینکه علی (علیهالسلام)، آتش را خاموش کند، دوستش آتش را خاموش میکند. دنبال چهکسی میروید؟ حالیتان شد یا نه؟ اگر ولایت داشتهباشی، تو آتش خاموش کنی. دنبال چهکسی میروی؟
بهقول آقایمهندس، آرام، آرام، آرام، آرام باش. اینقدر به امامرضا (علیهالسلام) گفتم، این نیرویی که جوانها دارند خرج امر خودت شود. خرج امر کن، نه نیرویمان را خرج خلق کنیم، نه نیرویمان را خرج شهوت کنیم، نه نیرویمان را خرج غیر امر کنیم. چند سال است که داری میروی؟ یادت میآید که صورتت مو نداشت. قربان آنموقعکه مو نداشت و میگفتی علی. حالا که پیرمرد شدم، میگویم مشابه درست میکنم. حالیتان شد من چه گفتم یا نه؟
خب، بیایید حرف پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول کنید: واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، بهخیر و شر مردم شرکت نکن. خیرش شر است. چرا؟ آنموقع هم مردم دنبال خیر رفتند، حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم به شما میگوید هر چه در آنزمان شده، در آخرالزمان میشود. حالا به شما میگوید: شما مثل آنها نباشید که دنبال خیر بروید و زهرا (علیهاالسلام) را بکشید. والله، خیلی، حرف خوب است؛ اما فهمیدنش خیلی خوب است. الان به شما گفتم: ولایت، عدالت، سخاوت. اینها را خلق حساب نکنید، دنبال خلق هم نرو. به زهرا (علیهاالسلام) و پدرش، به زهرا (علیهاالسلام) و قرآن اطهرش، شما رستگارید. همین پنجتا را قبول کنید. اما بدبختترین مردم ایناست که دنبال خلق میروند. بدبختترین مردم، زمان عمر و ابابکر اینبود که دنبال خلق رفتند، اینجوری شدند. آنوقت میگوید: هر چه که در زمانهای آنموقع میشود، در اینزمان هم میشود.
حالا مواظب باشید اگر یکزمانی آمد و بالاخره کسی اینجوری شد، دنبالش نروید. زمانی میشود که اینجوری میشود من دارم هنوز نشده به شما آگاهی میدهم. یکوقت در اینزمان میشود. من دارم به شما آگاهی میدهم. اگر در اینزمان شد و یکنفر آمد و اینجوری شد، دنبالش نروید.
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن
خدایا، ما را با خودت آشنا کن
خدایا، به ما عمر بده؛ اما من [به خدا] گفتم: عمری که بخواهم دنبال خلق بروم، آنرا قطع کن. عمر با سلامت، عمری است که علی (علیهالسلام) داشتهباشد، زهرا (علیهاالسلام) داشتهباشد، حسین (علیهالسلام) داشتهباشد، مؤمن داشتهباشد؛ آن عمر، سلامت است، وگرنه آن عمر، غیر سلامت است.
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، ولایت به ما القاء شود.
خدایا، حالا که القاء شد، خودت نگهدار ولایت باش.
خدایا، بهحق امامزمان (عجلاللهفرجه) تو را قسم میدهم، ما در مقابل ولایت کرنش کنیم. قدرت نداشتهباشیم، قدرت از آنها بخواهیم. به امامرضا (علیهالسلام) گفتم: این قدرتی که داریم، صرف قدرت کنیم. یعنی قدرت تمام قدرت، علی (علیهالسلام) است، صرف او کنیم، زهرا (علیهاالسلام) است، صرف زهرا (علیهاالسلام) کنیم، حسین (علیهالسلام) است، صرف او کنیم. مؤمن واقعی است، صرف او کنیم. چقدر [برای] این مؤمن میگوید: اگر او را نخواهید، دروغ میگویید او را میخواهید.
در آخرالزمان میگوید: به مؤمن توهین میکنند، مؤمن یکقدری منزوی میشود، آنوقت عذاب نازل میشود. چرا؟ میگوید اگر در شهری یک مؤمن باشد، آن شهر ایمن است. حالا شما ممکناست خودتان مؤمن باشید، خودتان ایمن باشید، قلب شما ایمن باشد، کلام شما ایمن باشد، رفتار شما ایمن باشد، نتیجه شما ایمن باشد، سخاوت شما مطلق باشد، ولایت شما مطلق باشد. انشاءالله امیدوارم همهشما همینجور باشید. من خدا میداند از دست همهشما راضی هستم. حالا یک خدمت بهمن میکنید، اینقدر شرمنده هستم که نگو.
امیدوارم خدا شما را در همین عقیده نگهدارد. امیدوارم که خدا از شر شیطان و از شر آنکه نمیخواهم اسمش را بیاورم، شما را حفظ کند. الان شیطان خیلی بچه دارد؛ اما یک برادر پیدا کردهاست، برادرش هم هماهنگ است. تا میتوانید نه دنبال شیطان بروید، نه دنبال برادرش. (صلوات)