عناد

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
عناد
کد: 10130
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1376-06-27
تاریخ قمری (مناسبت): 15 جمادی‌الاول

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز، هر کس که کسی را دوست داشته‌باشد به فکرش است؛ مگر آن‌شخص را دوست نداشته‌باشد. دوستی چند جور است: اغلب ما یک‌دوستی [با یک‌نفر که] می‌کنیم، یک عناد داریم. به واسطه‌ای که به آن عنادمان برسیم، با بعضی‌ها دوستی می‌کنیم؛ اما اگر ما واقع بخواهیم دوستی را محض خدا بکنیم، همیشه باید به‌فکر دوستان امیرالمؤمنین باشیم. الان من حساب کردم که الحمد لله همه‌شما یقین به ولایت دارید و ولایت را تصدیق کردید، حالا که یقین به ولایت دارید و ولایت را تصدیق کردید، یک امراضی به این ولایت می‌خورد، باید مواظب آن امراض باشید؛ چون‌که ولایت، حقیقت است، حقیقت مقصد خداست. حالا الحمد لله، شکر رب‌العالمین به شما داده شده‌است. ما نیامدیم بگوییم که راجع‌به این ولایت الان با شما [می‌خواهیم] صحبت کنیم؛ اما آمدیم صحبت کنیم که خدشه به این ولایت نخورد. همین‌طور که ما شما را دوست داریم، ولایتتان را هم دوست داریم.

ما اگر بخواهیم که آنطور که خدا و پیغمبر می‌خواهد [باشیم]، باید ولایت شخص را بخواهیم نه شخص را. البته ما نباید حاضر باشیم که این‌شخص مثلاً خدای‌نخواسته، یک آسیبی به او برسد. ببینید من چه می‌گویم؟ این حرف‌ها یک‌قدری فکر می‌خواهد. باید سرسری از آن نگذرید. اگر ما به بد یک مؤمنی راضی باشیم، مؤمن نیستیم؛ اما اگر شخص را بخواهی، ولایتش را باید بخواهی. من یک‌روایت برای شما بگویم که این حرف را قبول کنید. پسر نوح هیچ‌کاری نکرد، گناهی نداشت، گناهی نکرد. گناهش این‌بود که امر پدرش را اطاعت نکرد؛ در صورتی‌که خدای تبارک و تعالی قول به نوح داد خودت و اهل‌بیتت را حفظ می‌کنم. حالا که به حرف رفقای ناجور رفت، به او گفت بیا توی کشتی. [پسرش] نیامد. امر نبی را، امر پدرش را اطاعت نکرد. حالا تا می‌خواست غرق بشود، نوح گفت: خدا، پسرم! گفت: «إنک لیس من اهلک» چرا ما متوجه نیستیم؟ قربانتان بروم، فدایتان بشوم، ما اگر بخواهیم باید «إنک لیس من اهلک» نباشیم؛ یعنی اهل ولایت شویم. ما باید ولایت شخص را بخواهیم. اگر ولایت شخص را به‌غیر این بخواهیم، تو شخص‌پرستی. ما باید ولایت‌پرست بشویم. ولایت خداست، ولایت امر خداست، امر خدا، خداست. اگر من می‌گویم باید شخص‌پرست نباشیم، ولایت‌پرست باشیم؛ [چون] ولایت، مقصد خداست.

ما عناد نباید داشته‌باشیم. عناد، چیز بدی است. حالا خدمت شما عرض می‌کنم. ببینید چطوری شده که بعضی‌ها عناد داشتند. عناد، خیلی بد چیزی است. عناد؛ یعنی مقصد آن‌شخص است. من می‌گویم مقصدت ولایت باشد. آن‌شخص یک مقصد دارد، مقصد آن‌شخص عناد است. من به این سبک صحبت می‌کنم؛ اما به‌قول یکی از رفقای‌عزیز من گفت: مقصد، گفت: مقصد. ما که حرف‌های شما را مطیع هستیم، می‌گوییم مقصد. این‌قدر ابعاد این بالا است، که آدم را گیج می‌کند. ببینید بعضی از اشخاص هستند که هنوز مشرف به اسلام نشدند، عناد ندارند؛ یعنی به‌غیر ولایت، به‌غیر خدا مقصد و چیز دیگری ندارند. این آدم الان که به اسلام مشرف نشده، (رفقای‌عزیز، این خیلی با دقت [است] خواهش می‌کنم که عنایت بفرمایید. ما باید خیلی روی این حرف تکیه کنیم و یک‌قدری فکر کنیم؛ با اندیشه این‌را متوجه بشویم.) این‌شخص الآن مشرف به اسلام نشده، عناد ندارد. شما الان می‌توانی بگویی عنادش همان‌است که مشرف نشده‌است. نه، آن‌نیست، این مشرف به اسلام نشده، دارد پی حقیقت می‌گردد. یکی‌اش سلمان است، یکی‌اش بلال‌عزیز است. این بلال را آن‌جا بردند. آمده برود، دید پیغمبر اکرم دارد صحبت می‌کند. از پیغمبر خوشش آمده، آن جاذبه پیغمبر او را گرفت. به پیغمبر قسم، آن جاذبه پیغمبر، هم «لا اله الا الله» است، هم «محمد رسول‌الله» است، هم «علی‌ولی‌الله» است؛ آن جاذبه پیغمبر است. اما هنوز به اسلام مشرف نشده، حالا او را بیابان می‌برند، از این ریگهای داغ می‌ریزند، دستهایش هم به این‌صورت می‌بندند. می‌گوید: محمد. این [بلال] اگر گفت محمد، به‌دینم قسم، عقیده ولایتی من این‌است، هم خدا گفته، هم علی گفته‌است. اما حالا می‌آید، ابابکر او را می‌خرد، به پیغمبر می‌بخشد. گویا حالا انگار مخرج شین نداشت، اینجور که حالا می‌گویند. علما، مهندسها بهتر از من می‌فهمند، [مخرج شین] نداشته، صدایش هم همچنین خوب نبود است. کجا پی صدا می‌گردی؟ اگر صدا می‌خواهی برو دلکش دلت را هم می‌برد. پی صدا می‌گردی؟ آن‌ها هم پی صدا می‌گشتند. تا [حتی] مشرکین آمدند، گفتند: این کلاغ‌سیاه اگر اذان نگوید، صبح نمی‌شود؟ پیغمبر گفت: نمی‌شود، آقا نشد. خدا یک عالمی را در اختیار بلال گذاشت. چه می‌گوییم؟ یک عالم در اختیار ولایت است. ولایت اشراف دارد به کل خلقت، بلال اشراف پیدا کرد صبح نشد. حالا آمدند عزّ و التماس کردند. گفت: اذان بگو. تا گفت: «اشهد أن لا اله الا الله، اشهد انّ محمداً رسول‌الله» به‌پاس احترام پیغمبر فوراً طلوع شد، طلوع صبح شد. بابا، چه می‌گوییم؟ کجای کار هستیم؟ این [بلال] عناد نداشته‌است.

سلمان مگر پدرش کافر نیست؟ اگر تاریخ این سلمان را بخوانید، [می‌فهمید] چقدر این [سلمان] زحمت کشیده‌است. چقدر این‌را رنج دادند. او را توی چاه انداختند، یک لقمه نان به او می‌دادند. متوسل شد، از چاه نجات پیدا کرده، آمده گیر یک راهب افتاده، آمده گیر یک زن یهودی افتاده، چقدر رنج برده؟ اما حالا عناد ندارد. حرف من سر این‌است، حالا که عناد ندارد آمده مشرف به اسلام شده‌است. [پیغمبر] می‌گوید: «سلمان منّی اهل‌البیت» رفقای‌عزیز، والله، به‌دینم قسم، به‌ایمانم قسم که حالا چه اندازه‌ای من ایمان دارم، به‌ایمانم قسم، می‌خواهم همه‌شما «سلمان منّی اهل‌البیت» بشوید، اگرنه من اینطوری که حرف نمی‌زنم. من یک‌وقت تند حرف می‌زنم، خودم هم می‌دانم، تندی‌ام هم‌دست خودم نیست. ببخشید الان جسارت می‌کنم. آدم یک پسر دارد، دلش می‌خواهد این رشد کند. اگر یک‌ذره ناراحت باشد، این ناراحت می‌شود. چرا؟ دوستش دارد، یکی خانمش را دوست دارد، واقع این خانم متدین است، متشرع است، [اگر خانمش] یک‌خرده ناراحت بشود، ناراحت است. بابا جان من، من اگر یک‌وقت ناراحت می‌شوم، می‌فهمم که یک اشتباه‌هایی است، دلم می‌خواهد شما رشد کنید.

الان من می‌خواهم این‌را بگویم، رفقای‌عزیز باید خیلی با اندیشه فکر کنند. اگر هم حرفی دارند به‌من بزنند. من از شما خواهش می‌کنم، من را ادب کنید، واقع ادب کنید. حالا [یکی] «لا اله الا الله» گفته، «محمد رسول‌الله» گفته؛ اما این عناد دارد. به عقیده ولایتی من، به‌دینم قسم، نه «لا اله الا الله» گفته، نه «محمد رسول‌الله» گفته‌است؛ عناد دارد. چرا؟ می‌خواهد به عنادش برسد. این‌که دارد می‌گوید عادتش است. اگر علی می‌گوید، محمد هم می‌گوید، تا حتی علی‌ولی‌الله هم بگوید عادتش است؛ چون‌که عناد دارد. عناد باید کنار برود. عناد؛ یعنی به‌قول ایشان، خواستش کنار برود، یک خواست داشته‌باشد، آن‌هم ولایت باشد.

حالا، مگر این عمر و ابابکر، نماز نمی‌خواند، روزه نمی‌گرفتند؟ جهاد نمی‌رفتند؟ حج به‌جا نمی‌آوردند؟ چطور این‌ها زندگی‌شان در فشار بود، خودشان را در فشار قرار می‌دادند، منافق‌بازی درمی‌آوردند. خیلی ابعاد داشتند، یکی از زیارتنامه‌های این عمر این‌است که می‌گویند: ای کسی‌که شمشیر به کمر داشتی، دائم می‌گفتی یا رسول‌الله، امر بفرما؛ اما این مرتیکه عناد دارد. اصلاً به‌دینم، «لا اله الا الله» نگفته، به‌ایمانم قسم، عمر و ابابکر «محمد رسول‌الله» نگفتند؛ عناد دارد.

عناد چیست؟ بی‌عنادی چیست؟ شما الان اگر خانمت درست می‌گوید، باید بگویی خانم درست می‌گویی، قبول کنی. ایشان هم اگر شما درست بگویی، باید قبول کند. بی‌عنادی [این‌است]، کسی‌که عناد ندارد، حق را باید بپذیرد. اگر کسی حق را نپذیرفت، این عناد دارد.

این‌همه پیغمبر اکرم تعریف حضرت‌زهرا را کرد؛ هر که زهرا را اذیت کند، من را اذیت کرده، هر که من را اذیت کند، زهرا را اذیت کرده. زهرا سلام‌الله‌علیه است. خدا سلام به او می‌رساند، همین‌طور که پیغمبر سلام‌الله‌علیه است، والله، زهرا هم سلام‌الله‌علیه است. بروید تاریخات اسلام را ببینید. [خدا می‌فرماید:] یا محمد، اگر تو نبودی زمین و آسمان را خلق نمی‌کردم، اگر علی نبود تو را خلق نمی‌کردم، اگر زهرا نبود تو و علی را خلق نمی‌کردم. زهرا؛ یعنی این. چه می‌روید، [توی] روضه گریه می‌کنید و یک‌خرده مِن، مِن می‌کنید. اول زهرا را بشناس، بعد گریه کن. اگر گریه می‌کنی، باید مال توهین زهرا گریه کنی. رفقای‌عزیز این هفته قتل حضرت‌زهراست؛ کشتند زهرا را.

تکرار می‌کنم، اگر پیغمبر، سلام‌الله‌علیه است، زهرا هم سلام‌الله‌علیه است. چرا پیغمبر سینه زهرا را می‌بوسد؟ سینه زهرا، ولایت است؛ والله، بالله، به زهرا قسم، پیغمبر ولایت را می‌بوسد، سجده به ولایت می‌کند. بفهمیم زهرا چیست. مگر تو اسمت را زهرا گذاشتی، زهرا شدی؟ پیرو زهرا شدی؟ ببین، چه از دهنت در می‌آید؟ آیا این حرفی که تو می‌زنی زهرا راضی است؟ تو باید پیرو زهرا باشی. بعضی‌ها از اسممان و شغلمان می‌خواهیم استفاده مادی کنیم، وای به حال ما.

خود پیغمبر می‌گوید ام ابیها است، چه دارد پیغمبر می‌گوید؟ هر چیزی بقایش بر پدر است. بقای شما بر پدرتان است، فقط یک‌چیزی است که توی تمام خلقت بقایش به پدرش نیست، آن‌هم خداست. «قل هو الله احد، الله الصمد، لم‌یلد ولم یولد، ولم یکن له کفواً احد» کفو نداری، از کسی زایید نشدی، از تو زاییده نشده‌است. کل خلقت باید زاییده شود. زهرا زاییده پیغمبر است، زهرا زاییده ولایت است. چه داری می‌گویی؟ به روح تمام انبیاء، اگر بگویی زهرا باید با وضو باشی. وضو یعنی‌چه؟ بروی دستهایت را بشویی؟ بله؟ اگر من می‌گویم باید با وضو اسم زهرا را بیاوری، باید از تمام دنیا و مافیهای دنیا دستت را بشویی، آن‌وقت بگویی زهرا. اینطور باید بگویی زهرا. زهرا یعنی این. اگر گریه می‌کنی، برای توهینی که به زهرا شد گریه کنی، این گریه است. چطور گریه می‌کنید؟ کجا می‌روید؟ یک عده‌ای، دکان درست کردند. اگر روایت و حدیث هم می‌خواهید، حرف من را یک‌قدری قبول دارید؛ اما یک عده‌ای هستند صد در صد [قبول] ندارند، روحتان را می‌گویم. یک عده‌ای هستید هنوز یک تزلزلهایی دارید. باید بروید از تزلزلتان دست بردارید. اگر می‌گویم وضو؛ باید دست از تمام چیزها بردارید. برای توهینی که به زهرا شد گریه کنی. اگر روایت هم می‌خواهید این‌است که آقا امام‌حسن می‌گوید: مادر ما را، زهرا را کشتند، تمام ما را کشتند؛ یعنی ما دوازده‌امام، چهارده‌معصوم را کشتند. این‌است زهرا. مگر زهرا مضطر است که برایش گریه کنی؟ روایت صحیح داریم، یک نفس کشیده مسجد حرکت کرد؛ ستونهایش از زیرش آمد و شد می‌کنند. روایت داریم تمام مدینه حرکت کرد، تمام خلقت حرکت کرد. گفت: زهرا، اگر نفرین کنی، زیر و رو می‌شوم. این‌است زهرا. اگر این نبود امیرالمؤمنین نمی‌گفت: سلمان‌جان، به زهرا بگو نفرین نکند، طیور در جو هوا هلاک می‌شوند؛ یعنی همه عالم نابود می‌شود. این‌است زهرا. چطور زهرا، زهرا می‌کنی؟ اول باید زهرا را بشناسی، بعد بگویی زهرا.

اتفاقاً روایت داریم، وقتی‌که زهرای‌عزیز را زدند کشتند، خدا می‌خواست تمام عالم را نابود کند. عالم، دیگر به‌درد نمی‌خورد. عالمی که زهرا را بکشند، به‌درد نمی‌خورد. یک عده‌ای کشتند، یک عده‌ای نگاه کردند. آخر، بابا جان، چرا فکر نمی‌کنید؟ چرا ما اندیشه نداریم؟ آیا زهرا از ناقه‌صالح کمتر است؟ وقتی او را کشتند، همه نابود شدند. زهرا یعنی این. بفهم زهرا کیست؟ ما زهرا را از یک ناقه‌صالح کمتر می‌دانیم! مقدسها کمتر می‌دانند، مهندسها کمتر می‌دانند. خدا می‌داند با جگر من چه می‌شود؟ چرا معرفت در حق زهرا نداریم. والله از زهرا را یک ناقه‌صالح کمتر می‌دانیم. شما چه می‌گویید؟ آن‌وقت می‌گویید چرا ناراحت می‌شود، تند حرف می‌زند؟ خدا می‌خواست به‌واسطه زهرا تمام خلقت را نابود کند. روایت داریم، [به‌خاطر] این چند نفری که رفتند به جنازه زهرا نماز خواندند، خدا گفت یا علی، همه خلقت را می‌خواستم نابود کنم، چون‌که حبیبه من را کشتند، یک عده‌ای نگاه کردند، یک عده‌ای مثل حالا که می‌روید نماز جماعت، رفتند دوباره پشت‌سر این اقتدا کردند! این چند نفری که روایت داریم به زهرا نماز خواندند، خدا گفت: یا علی، به‌واسطه این‌هایی که آمدند نماز خواندند و دل تو را یک‌خرده خوش کردند، زمین و آسمان و خلقت را نابود نکردم. به‌واسطه این‌ها که به زهرا نماز خواندند، رزق به تمام عالم می‌دهم. [حیات] تجدید شد. این زهراست.

حالا عناد، این دو تا، سوخته، آتش‌گرفته، [یعنی عمر و ابابکر] عناد دارند. نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، جهاد می‌روند، همه کارها را می‌کنند؛ [اما] حواسشان پیش عنادشان است؛ یعنی می‌خواهند به آن مقصد خودشان برسند. یکی از رفقای‌عزیز ما را ادب کرد، گفت: مقصد، [می‌خواهند] به مقصد خودشان برسند، عناد دارند. همه این‌کارها را که کردند، حالا چه کردند؟ این زهرایی که این‌همه پیغمبر سفارش او را کرد، کشتند، زدند؛ چون‌که می‌خواهند به مقصد برسند. رفقای‌عزیز، این مقصد عناد است. [این‌ها] عناد دارند. والله، به‌دینم، نه، «لا اله الا الله» گفتند، نه «محمد رسول‌الله». رفقای‌عزیز، ببین، من چه می‌گویم؟ اگر ما هم عناد داشته‌باشیم، مشاور [یعنی مشابه] آن‌هاییم. آن‌ها عناد داشتند. عناد را کنار بگذار؛ یعنی حق را بپذیر، ولایت را بپذیر، حرف حق را بپذیر. عنادت را کنار بگذار. عناد، مثل یک بت می‌ماند. عناد، خدشه به ولایت می‌زند. حالا می‌گویی چه؟

حالا من روایت برای شما می‌گویم؛ ببین این بلعم به‌جایی رسید که کار ائمه‌طاهرین را می‌کرد؛ به سگ گفت آدم شو شد، به آدم گفت سگ شو شد. درست‌است؟ می‌دانید دیگر. این‌که قرآن است. قرآن را که قبول دارید. حالا عناد دارد. من مثال بزنم که جناب‌عالی‌ها، آقایان قبول کنند. [بلعم] عناد دارد. حالا روی فکر خودش دید اگر موسی بیاید، یک‌قدری دستگاهش به‌هم می‌خورد. اول سراغ خودش رفت، دید دیر گول می‌خورد، این بلعم هم مثل آدم شد. رفت سراغ زنش، زنش هم به او گفت که مگر خدا تو را مستجاب‌الدعوه نکرده؟ گفت چرا، گفت: خب، نفرین به او کن، سرگردان شود، موسی منصرف شود که توی این شهر بیاید. تو الان توی این شهر موقعیتی داری. ببین، بابا جان، من می‌گویم تعریف نکنید، حرف نزنید. خدا نکند آدم یک موقعیتی به‌هم بزند. این آقا مهندس یک موقعیتی دارد، آن موقعیت عناد است، آن موقعیت می‌شود مقصد ما. ما از آن موقعیت می‌خواهیم چه‌کار کنیم؟ می‌خواهیم به مقصد خودمان برسیم.

حالا بلعم دید یک مقصد دارد، یک موقعیتی دارد به آن مقصدش نمی‌رسد. به موسی نفرین کرد. حالا که نفرین کرد، چهل‌روز موسی سرگردان شد. گفت: خدایا، تو گفتی برو! گفت: من به بلعم قول دادم که مستجاب‌الدعوه باشد؛ اما چون‌که زیر بار تو نیامد و به تو نفرین کرد، حالا تو فردا شهر را پیدا می‌کنی. برو بگو سه تا دعا داری مستجاب می‌شود، باقی‌اش دیگر نمی‌شود. من به قربان این خدا بروم، باز هم حالا نفرین کرده به پیغمبرش، امر پیغمبرش را هم اطاعت نکرده، ببین چقدر خدا خوب است. باز هم دارد یک فرصتی به او می‌دهد، باز هم دارد یک فرصت به او می‌دهد. ای به قربان این خدا بروم. رفقای‌عزیز، خدا می‌داند، خدا نمی‌خواهد ما بسوزیم. شما نمی‌دانید خدا چقدر خوب است. ببین حالا هم دارد به او فرصت می‌دهد. فوری ابلاغ نشد تو کافری. اما حالا چه‌کرد؟ حالا آمده، گفت: خدایا، این زن من را سگ کن. قوم و خویشها جمع شدند، گفتند: فلانی، آخر این‌همه با هم بودید، عروس دارید، چیز دارید [دعا کن خوب شود؟]. دعا کرد خوب شد. ببین، عناد چیست؟ بابا جان، ببین عناد چیست. قربانت بروم، عزیز من، [بلعم] مستجاب‌الدعوه است، این‌همه دارد، حالا عناد تویش است، رفت درون آن. چون‌که به پیغمبر خدا نفرین کرد، رفت درون آن، کارساز شد. عناد کارساز شد. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، عزیزان من، با فکر این حرف‌ها را به خودتان بقبولانید. حالا زنش به او گفت که ما را که خلاصه کنف کردی. حالا دعا کن جوان بشویم با هم کیف کنیم. این یک دعا را هم کرد آن‌زن جوان شد، یک‌نگاه به او کرد، [دید] پیر و پاتال [است]، او را ول کرد و رفت. قرآن داد می‌زند؛ بلعم بی‌دین از دنیا رفت. چرا؟ تا آن‌جایی که نفرین به موسی نکرده‌بود، امر را اطاعت می‌کرد. نفرین که به موسی کرد، آن شد عناد. ما تمام باید در رهبری ولایت باشیم، عناد نداشته‌باشیم. عناد خدشه به ولایت می‌خورد. عناد ولایت را از دست ما می‌گیرد. چرا؟ عناد مقصد توست. تو می‌خواهی به مقصد خودت برسی. من دوباره تکرار کنم، این عمر و ابابکر مقصد داشتند، جنگ می‌کردند، نماز می‌خواندند، «لا اله الا الله» می‌گفتند، پیش پیغمبر می‌رفتند، همه این‌کارها را می‌کردند؛ اما لا به لای کارهایشان...

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز، من از شما خواهش می‌کنم، تمنا دارم یک‌قدری روی این عناد فکر کنید. عناد چیز خطری است. من درباره عناد راجع‌به ولایت اعلام خطر می‌کنم. والله، اگر شما مواظب این عناد نباشید، خدشه به ولایت می‌خورد. رفقای‌عزیز، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، یک خدشه‌هایی است که به ولایت می‌خورد، این جبران‌پذیر است، یک خدشه‌هایی است جبران‌پذیر نیست. اگر شما یا بنده زنا کردم، ولایتم قطع می‌شود؛ اما توبه می‌کنم وصل می‌شود. یک‌وقت می‌بینی که عناد جوری است که نمی‌شود دیگر توبه کرد؛ اگر عناد را از خودتان دور نکنید. عناد به‌غیر گناه است، عناد به‌غیر معصیت است. شما ببین قوم‌هایی را که خدای تبارک و تعالی [عذاب کرد یا]، شهرهایی که زیر و رو شد، چه می‌گوید؟ می‌گوید که من این‌ها را به عذاب مبتلا کردم؛ اما آن‌ها جزء طاغوت نیستند. این دو نفر عناد داشتند که جزء طاغوتند. چرا ما متوجه نیستیم؟ خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس تهرانی را، می‌گفت: هر به یک‌هفته، لااقل هر به یک‌ماه، یک‌خرده بنشینید فکر کنید. از دنیا فارغ شوی، فکر کنی. چرا می‌گویند زن آبستن فارغ شد؟ بابا، ما به‌دنیا آبستنیم، بیا فارغ شو. بنشین، فکر بکن. یک‌فکری برای ولایتت بکن. ببین، عناد این‌ها را به کجا رساند؟ طاغوت شدند. این به‌غیر عذاب است. دوباره تکرار می‌کنم که رفقای‌عزیز یک‌قدری روی این فکر کنند. اگر قوم عاد یا قوم‌لوط یا قوم ثمود یا این قوم‌ها را خدا می‌گوید عذاب کردم؛ اما چرا می‌گوید این‌ها، عمر و ابابکر، لعنت شدند؟ چرا؟ این‌ها عناد داشتند. گناه به‌غیر عناد است. ببین رفقای‌عزیز من جدایش می‌کنم که خوب حالی‌مان بشود. عناد به‌غیر گناه است. گناه جبران‌پذیر است، می‌توانی توبه کنی، عناد توبه ندارد.

حالا من به شما می‌گویم، ببین این دو نفر چقدر متوجه بودند. یقین داشتند که زهرا حبیبه خداست، یقین داشتند که پیغمبر می‌گوید ام ابیها است، یقین داشتند که [پیغمبر] می‌گفت زهرا عصاره خلقت است. چرا زهرا را کشتند؟ چرا زهرا را زدند؟ عناد داشتند. می‌خواستند به مقصد خودشان برسند. این دو نفر با خود پیغمبر هم عناد داشتند؛ یعنی با دین پیغمبر عناد داشتند. چرا؟ من الان روایت و حدیث می‌گویم که آقایان از من قبول کنند، نگویند از خودش می‌گوید، توی شک نیفتید. روایت صحیح داریم، بعد از این‌که این جنایت هولناک را کردند، زهرای‌عزیز را زدند، دست زهرا را شکستند، صورت زهرای‌عزیز را نیلی کردند، پر و بال زهرا را در ظاهر شکستند، پر و بال علی را در ظاهر شکستند، به مقصد خودشان رسیدند، حالا علی گریه می‌کند. والله، روایت داریم زهرای‌عزیز، اشکهای علی را پاک می‌کند. چرا علی گریه می‌کند؟ والله، از خجالت زهرا گریه می‌کند. می‌فهمد زهرای‌عزیز به‌واسطه علی آمده محسنش سقط‌شده، به‌واسطه علی صورتش نیلی شده، به‌واسطه علی بازویش شکسته‌است. علی، خجالت از زهرا می‌کشد گریه می‌کند؟ چرا ما نمی‌فهمیم؟ مگر آقا ابوالفضل پسر علی نیست؟ می‌گوید برادر، من را به خیمه نبر، یک عده‌ای از منبری‌هایی می‌گویند آقا ابوالفضل گفت من خجالت می‌کشم. نه، والله. سکینه گفته برو آب بیاور، رقیه گفته آب بیاور، حالا دستهایش جدا شده، سرش شکسته‌است. حالا ابوالفضل می‌گوید آن‌ها خجالت می‌کشند. چرا؟ می‌گوید آن‌ها به‌من گفتند برو آب بیاور، من اینجور شدم؛ آن‌ها خجالت می‌کشند. برادر، من را به خیمه نبر.

حالا زهرا دارد اشکهای علی را پاک می‌کند، می‌گوید: علی‌جان، پدرم رسول‌الله گفت؛ مظلومی را نوازش کنی ثواب دارد. آیا از تو مظلوم‌تر در عالم است؟ بابا جان، عزیز جان من، من برایتان روایت نقل می‌کنم. زهرا بیرون بود، آمد توی خانه، دید امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) زانوهایش را توی بغل گرفته، گفت: علی‌جان، چه شد آن قدرت و زور و بازویت که در خیبر را گرفتی، هفت‌قلعه را، روی‌هم ریختی؟ چه شد آن‌چیزی که یک شمشیر به عمر بن عبدود زدی؟ تمام شجاعان عالم از کیاست تو، از شجاعت تو می‌ترسیدند. چه شده؟ بابا جان من، عزیز من، گول بعضی مهندسها را نخورید که دارند یک حرف‌هایی می‌زنند. این‌ها عناد داشتند، با اصل دین طرف بودند. ببین، علی چه می‌فرماید؟ مؤذن اذان گفت، موذن گفت: «اشهد أن لا اله الا الله، اشهد أنّ محمداً رسول‌الله» گفت: زهرا جان، می‌خواهی این اسم باقی باشد؟ گفت بله، گفت: من و تو باید صبر کنیم، این‌ها می‌خواهند این اسم را بردارند. بفهمید عمر و ابابکر چیست؟ حالا تا یکی می‌گوید برادر، اینطور صلاح است، چه صلاحی است؟ رفقای‌عزیز گول نخورید. این دو نفر اصلاً می‌خواستند اسلام و دین و دیانت را از بین ببرند. چرا زیر بار ایمان نرفتند؟ چرا گفتند: «حسبنا کتاب‌الله»، کتاب خدا ما را بس است؟ چرا ایمان را قبول نکردند؟ ایمان، امر پیغمبر بود. ایمان علی است. چرا «الیوم اکملت لکم دینکم» را قبول نکردند؟ ببین، عناد این‌ها را به کجا رساند.

رفقای‌عزیز، فدایتان بشوم، بیایید اگر عناد دارید، [از وجود خود] بیرون کنید. عناد، بد چیزی است. عناد جوری است که حرف حق را ما قبول نمی‌کنیم؛ یعنی روی عنادمان داریم کار می‌کنیم. یک‌چیزی در مقابل ولایت علم کردیم، یک‌چیزی در مقابل خدا علم کردیم، یک‌چیزی در مقابل قرآن علم کردیم، آن مقصد ماست، آن عناد است. این‌را نداشته‌باش. عناد در دل ما رشد می‌کند. عناد رهبرش شیطان است، ولایت رهبرش خداست. الان شیطان خیلی پیش رفته‌است، خیلی رهبری‌اش پیش رفته‌است، علی‌الخصوص در آخرالزمان. عناد یک‌چیزی است که ولایت را کامل نمی‌پذیرد. اول عناددار این دو نفر بودند. اگر پا می‌شوی نماز شب می‌کنی، اگر جایی بیتوته می‌کنی، یک‌وقتی زیارت می‌روی، از خدای تبارک و تعالی بخواهید خدا عناد را از شما بگیرد، ولایت به شما بدهد. اگر عناد نباشد، پذیرفتن ولایت خیلی آسان است؛ یعنی ولایت آن‌جایی است که عناد نباشد. آن‌جایی که عناد است، آن یک مقصدی است، تو می‌خواهی به آن برسی.

باز دوباره تکرار می‌کنم، تمام جنایتهایی که این‌ها کردند، می‌خواستند به مقصد خودشان برسند. مگر بنی‌عباس عناد نداشتند، این‌ها چه‌کار کردند؟ آقا امام‌حسین وقتی‌که شهید شد، این‌ها پا شدند، توی ده و دهکده افتادند، [گفتند:] بیایید حسین را کشتند، زینب را اسیر کردند، بیایید دفاع کنید. این بنده‌های خدا تمام از ده و دهکده ریختند، خلاصه کمک کردند بنی‌امیه را از بین بردند، بنی‌عباس سر کار آمد. جنایتی که بنی‌عباس کرد، بنی‌امیه نکرده‌است. چرا؟ تمام ائمه ما را بنی‌عباس کشته‌است. بنی‌امیه فقط امام‌حسین را کشته، تمام این‌ها را بنی‌عباس کشت. عناد [داشتند]؛ زیر بار حق نیامدند. اگر هم یک کارهایی می‌کردند، این‌ها منافق‌بازی بود.

حالا پدر خبیثش هارون، موسی‌بن‌جعفر را شهید کرده، حالا مأمون می‌خواهد ماست‌مالی کند؛ یعنی من آن نیستم. این بدتر از آن‌است، حالا می‌خواهد بگوید من آن نیستم. ببین منافق بازی با عناد چه‌کار می‌کند؛ حالا آقا امام‌رضا را خیلی با احترام آورده، می‌گوید من می‌خواهم خلافت را به شما بدهم. ببین، عجب حرفی می‌زند؟ رفقای‌عزیز، من می‌گویم که بعضی حکومت[ها] غصب است، ببین این‌جا من یک اشاره‌ای می‌کنم. حضرت به او گفت، اگر حکومت را خدا به تو داده، البته تو حق نداری خلافت به‌من بدهی. اگر خدا به تو داده، تو حق نداری به‌من بدهی. اگر به تو نداده، بگذار زمین. ببین می‌گوید بگذار زمین. اگر زمین بود، آقا امام‌زمان نایب معلوم می‌کرد. گفت: حالا بیا ولیعهدی را قبول کن. اگر هم نکنی تو را می‌کشم. حالا قبول کرد. اگر یک‌کاری می‌کنند، این‌ها روی عناد است. من یک‌روایت دیگر بگویم، که این مطلب برای شما جا بیفتد. روایت صحیح داریم، اگر کسی متقی نباشد خدا هیچ اعمالش را قبول نمی‌کند. بروید بپرسید، قرآن هم راجع‌به متقی صحبت کرده‌است. شما بهتر از من می‌دانید متقی کیست؟ کسی‌که امیرالمؤمنین را به «الیوم اکملت لکم دینکم» قبول دارد، نه بنی‌عباس، نه این عمر و ابابکر، نه همراهانش این‌ها متقی نیستند. اگر دیدید این‌ها نماز می‌کنند، روزه می‌گیرند، جهاد می‌روند، تمام این‌ها به باد فناست؛ چون‌که اعمال را خدا از متقی قبول می‌کند. ببین، امام‌المتقین، امیرالمؤمنین چه می‌گوید؟ نمی‌گوید من امام همه‌ام، می‌گوید: امام‌المتقین، من امام متقی‌ها هستم. پس تمام اعمال این‌ها باطل است؛ چون‌که بنی‌عباس، عناد داشتند. از اول این‌ها پا شدند این هو، هو را درآوردند خلافت را بگیرند. این عناد است. چرا من می‌گویم آدم عناددار «لا اله الا الله» نگفته، محمد رسول‌الله نگفته، علی‌ولی‌الله نگفته؟ [چون] این‌که دارد می‌گوید عادتش است.

رفقای‌عزیز، بیایید اگر عناد توی ما است بیرون کنیم. عناد خیلی بد چیزی است. عناد توی زنها بیشتر از توی مردهاست. می‌داند این برحق است [اما اعتنا نمی‌کند]. من این‌جا یک اشاره‌ای بکنم. جوانان‌عزیز، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، این خانمی که الان به شما می‌گوید سر به پدر مادرت نزن، این یک ظرف بنزین برداشته است، دارد به خودش می‌ریزد، متوجه نیست. چرا؟ اگر شما سر به پدر و مادرت نزنی، سر به خواهرت نزنی، این‌ها یک آه می‌کشند، آن آه دامن‌گیرت می‌شود. ببین، آه چیست؟ ببین، یک آه زهرای‌عزیز کشیده، ستونها از جا حرکت کرد، مدینه از جا حرکت کرده. نفرین نکرده، یک‌وقت پدر شما نفرین به تو نمی‌کند، آه می‌کشد. این خواهر عزیزت اگر نروی یک سر به او بزنی آه می‌کشد. چرا به تو می‌گوید اگر صله‌رحم نکنی، سی‌سال عمرت کم می‌شود؟ اگر بکنی سی‌سال عمرت زیاد می‌شود؟ چرا می‌گوید هفتاد سال بوی بهشت [از کسی‌که صله‌رحم نمی‌کند] می‌رود؟ من در یک صحبت‌هایم گفتم، بوی ولایت می‌آید. مگر آن‌جا آشپزخانه است که غذا درست کرده‌باشند. آن‌جا که چیزی نیست. آن‌جا مؤمن اراده می‌کند این مرغ پخته می‌شود، گوارایش می‌شود. اراده می‌کند درست می‌شود. به اراده مؤمن این پخته می‌شود. به اراده مؤمن این میوه جلو می‌آید؛ یعنی آن‌جا همه‌اش روح است، جسم که نیست. توجه بفرمایید! حالا این پدر و مادر یک آه می‌کشد. قربانت بروم، جوان‌عزیز، یا خدای نکرده فقیر می‌شوی یا به یک دردی مبتلا می‌شوی.

والله، من یکی را سراغ دارم، این مادرش اشک می‌ریخت، گریه می‌کرد، می‌گفت: من قواره بچه‌ام را می‌خواهم ببینم. خب، می‌گفتند نرو. درست‌است؟ آقا، یک‌دفعه این جوان مریض شد و سل سینه گرفت و با ما هم یک خویشی داشت. من روانه‌اش کردم رفت مریض‌خانه شوروی. ایشان خلاصه بهتر شد. وقتی آمد من همه زن و بچه‌اش را بردم آن‌جا، آقای‌دکتر تشریف دارند. خلاصه، ضد سل به این‌ها زدند؛ اما چه شد؟ این خانم شوهرش را از پدر و مادر جدا کرد، حالا به این آقا گفتند دیگر پیش خانمت نمی‌توانی بروی. حالا چه کند؟ عزیز من، فدایتان بشوم، مردان عزیز، خانمهای عزیز، بیایید حرف من را بشنوید. همین‌طور که [مادر شوهرش را فرزندش] جدا کرد، [شوهرش] از او جدا شد. سالهای سال از او جدا بود. حالا این خانم نمی‌دانم بعد از عروس‌گرفتن، داماد گرفتن، که نمی‌تواند شوهر برود. جدایش کرد، جدایت می‌کند.

حالا من یک‌چیز دیگر می‌خواهم بگویم. خانم‌عزیز که می‌گویی سر به مادرت نزن، سر به پدرت نزن، خانه خواهرت نرو. والله، من به بچه‌هایم گفتم. گفتم: بابا، من به شما بگویم من توی قبر هم حالی‌ام است، متوجه‌ای؟ سر به خواهرتان بزنید. این خواهر وقتی‌که داداشش می‌رود، این سرفراز پیش شوهرش می‌شود. می‌گوید: داداشم آمد این‌جا، سراغ شما را هم گرفت و احوال‌پرسی کرد و این دلش خوش می‌شود. دل آن‌که خوش شد، دل ولایت خوش می‌شود، دل آن‌که خوش شد، دل دوازده‌امام، چهارده‌معصوم خوش می‌شود. چرا این‌را متوجه نیستیم؟ حالا من می‌خواهم به این خانمها بگویم، من یک‌چیز کلی می‌گویم، من به‌دینم قسم، به‌ایمانم قسم، [به‌صورت] کلی حرف می‌زنم. یکی نگوید که به‌من می‌گوید. نه، اگر بگوید به‌من می‌گوید، به‌من تهمت زده‌است. این خانم‌عزیز مگر خودش یک‌وقت مادر شوهر نمی‌شود؟ همین‌طوری که تو نمی‌گذاری شوهرت برود، فردا پسرت را هم نمی‌گذارد بیاید ببینی. یک چشمت خون می‌شود، یکی‌اش اشک. چرا نمی‌گذاری برود سر به پدر و مادرش بزند؟ مگر من بی‌خودی حرف می‌زنم؟ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: هر کاری برگشتش به خودت است. تو همین‌طور که نمی‌گذاری آن برود، پس‌فردا، عروست نمی‌گذارد بیاید نگاه به تو بکند. این بچه‌ای که دو روز تو او را نبینی، درهم، برهم می‌شوی، نمی‌گذارد بیاید او را ببینی. آن‌وقت یک چشمت خون می‌شود، یک چشمت اشک. مواظب باش!

خانم‌عزیز، بیا عناد نداشته‌باش. [می‌گوید:] من رفتم آن‌جا، نمی‌دانم مادرت اعتنا نکرده‌است! ما وقتی می‌خواستیم داماد بگیریم، گفتم: من دو تا حرف دارم، دو تا حرفم همان هست. یکی هر کسی آمد به تو حرف زد، حرف ما نیست، من بخواهم بزنم خودم به تو می‌زنم. یکی وقتی می‌خواهی بیایی خانه ما، خانه ما یک‌خرده حال ندارد، تو داماد من نیستی، تو بچه منی، برو سر یخچال چیز بردار بیاور. توقع نداشته‌باش که زن من تا در حیاط بیاید پیش‌بند برای تو بزند. حالش را ندارد. این دو تا را توی گوشش کردم، ما هیچ اختلافی نداریم. اتفاقاً این دو تا حرف را شنید. حالا پدر جان من، عزیز جان من، خانم‌عزیز، تو که ادعا می‌کنی من پیرو زهرا هستم، چرا عناد داری؟ اگر تو به‌واسطه این‌که مادر شوهر احترامت کرد، خواهر شوهر احترامت کرد، تو به‌واسطه احترام آن‌ها را می‌خواهی؟ بیا به‌واسطه خدا بخواه. والله، من به یکی خدمت کردم، یک خدمتی کردم، از اقوام ما بود، این بنده‌زاده بزرگتر گفت که ایشان نمی‌دانم سرش نمی‌شود، خانمش نمی‌دانم قبول ندارد. گفتم: به‌دینم قسم، دلم می‌خواهد این زن یکی دو سه تا فحش به‌من بدهد، این دو تا فحش به‌من بدهد. گفت: چرا؟ گفتم: اگر یک خرده‌اش محض این بوده، آن‌هم برود کنار، همه‌اش محض خدا بشود. خانم‌عزیز، آقای‌عزیز، تو باید اینجور باشی. من حالا این‌قدر بی‌غیرت هستم که بخواهم کسی فحش به‌من بدهد؟ نه، می‌خواهم این گَل و گوشه‌اش، اگر یک‌خرده محض این بوده یا محض این بوده اصلاح شود.

بیا خانم‌عزیز، پدر عزیز، جوان‌عزیز حرف بشنو. چرا به تو می‌گوید که به‌قرآن نگاه کنی ثواب دارد؟ به مکه نگاه کنی ثواب دارد؟ [البته] به آن مکه‌ای که نگاه به زایشگاه علی بکنی. به سنگ و کلوخ [نگاه کنی] که ثواب ندارد. این‌همه کوه برو نگاه به او کن. اگر می‌گوید به مکه نگاه کند، مبنایش این‌است به زایشگاه علی نگاه کنی. ما کجاییم؟ آن‌وقت می‌گوید به روی پدر و مادر هم نگاه کن ثواب دارد. به‌قرآن هم نگاه کن ثواب دارد. این‌قدر پدر و مادر را خدا بالا برده؛ برده پیش مکه، پیش قرآن. این‌قدر خدا پدر و مادر را برده بالا. بیا اطاعت‌کن. حالا نروید با خانمهایتان تند حرف بزنید. حالی‌شان بکن. خانم‌عزیز، تو می‌گویی نرو به مادرت سر بزن یا به پدرت سر بزن، یا به خواهرت سر بزن، یا به صله‌رحم سر بزن، من را بیچاره می‌کنی، تو بیچاره می‌شوی.

خانم‌عزیز، بیا زن زهیر بشو. چرا پیرو شیطانی؟ ببین، این زن چه کرده؟ خودش را فانی کرده. تو عناد داری این برود تا آن‌جا یک سر به پدر و مادرش بزند، ببین زن زهیر، اسیر شد. حالا امام‌حسین پی‌اش روانه کرده، البته زهیر پی امام‌حسین نمی‌آمد. ببینید اخبار دارد، روایت دارد، زهیر در کوفه یک‌کاری داشت، عثمانی بود. به هوایی که آقا امام‌حسین می‌آمد، این‌هم می‌آمد دزدها او را نزنند. وقتی به خیمه امام‌حسین می‌خورد، این‌هم خیمه آنطرف‌تر می‌زد، کاری نداشت که، عثمانی است. امام‌حسین با جاذبه ولایت دید این عناد ندارد؛ یعنی می‌خواهد بفهمد. من به قربان آن اشخاصی بروم که عناد ندارند. ولایت تحویلتان می‌گیرد، رستگار می‌شوید. امام‌حسین دید زهیر عناد ندارد، پی‌اش روانه کرد. وقتی پی‌اش روانه کرد، یک‌دفعه تکان خورد. آن‌زن استقامت به او داد. گفت: زهیر چیست؟ پسر پیغمبر است که پی‌ات روانه کرده‌است. برو ببین چه می‌گوید؟ آمد. ببین، چقدر امام‌حسین صاف حرف می‌زند. بیایید به این‌صورت بشوید، عناد نداشته‌باشید، با مردم منافق‌بازی نکنید. گفت: زهیر، ما کشته می‌شویم. اگر تو سمت ما بیایی، من قول بهشت به تو می‌دهم که در بهشت جایت باشد. گفت: به دیده منت. فوراً زهیر حاضر شد. گفت: حسین‌جان، من بروم یک‌جوری زنم را راضی بکنم برود. من به قربان خاک کف پای یک هم‌چنین زنی، گفت: زهیر، من را هم ببر. اینطور شد، حسین ضمانت بهشت را کرد، من را هم ببر، زهرا ضمانت بهشت من را بکند. حالا آمده امام‌حسین ضمانت کرد. بابا جان من، حالا زن زهیر که یک عمری در بیراهه بوده، عثمان را قبول داشته، حالا عناد ندارد. این زن و مرد به کجا رسیدند؟ خانم‌عزیز، بیا شوهرت را به این‌جا برسان. چرا خودت را ناراحت می‌کنی، این‌را ناراحت می‌کنی؟ اگر تو شوهرت را ناراحت کردی، این شوهرت ولایت دارد، ولایت را ناراحت کردی. اگر راضی نباشد، هیچ عبادت تو قبول نیست.

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه