شهادت حضرت زهرا 86

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت حضرت زهرا 86
کد: 10530
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1386
تاریخ قمری (مناسبت): ایام شهادت حضرت‌زهرا

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی علیّ‌بن‌الحسین و علی اولاد الحسین و علی اهل‌بیت‌الحسین و علی اصحاب‌الحسین و رحمةالله و برکاته

رفقای‌عزیز، یک‌چیزهایی است، ما یا تفکر نداریم یا تفکرمان کم است. توجه می‌کنید؟ مثلاً هدایت با خداست. گفت: یا محمد! بلغ، پاشو تبلیغ‌کن؛ امّا هدایت با من است. تو دنبال بعضی‌ها می‌روی چه‌کنی که هدایت شوی؟ مگر هدایت با اوست که می‌روی دنبالش؟ چرا؟ جانم، از آیات قرآن و روایات مطلع نیستید، باید مطلع باشید. این‌زمان حضرت می‌فرماید که صبح دین ‌داری، شب نداری؛ شب دین داری، صبح دین نداری؛ یک‌حرفی می‌زنی دینت می‌رود. قربانتان بروم، چرا شما توجه ندارید؟ گفت: هدایت با من است. حالا خوش به حال آن‌کسی‌که این حرف را قبول کند. از حضرت پرسید چطور باشد؟ خدا می‌گوید اگر بخواهی من هدایتت می‌کنم. تو آخر چند تا چیز می‌خواهی، تو ویدئو می‌خواهی، تلویزیون می‌خواهی، رنگی می‌خواهی، صورت‌های خوب می‌خواهی، گردش می‌خواهی، جزیره کیش بروی، جزیره فیش بروی، همه‌اش تو داری می‌گردی، کجا می‌خواهی هدایت شوی؟ کسی‌که می‌خواهد هدایت شود، لنگر باید بیندازد. به تمام آیات قرآن، من هیچ‌کجا را نمی‌خواهم ببینم، پس می‌شود. ما تماشایی هستیم. خب، عزیز من، تماشایی نباش، قربانت بروم، فدایت شوم. خواستن همین‌است. یکی که خیلی الان به‌درد ماها می‌خورد که مبتلا هستیم این‌است.

من یک پاره‌وقتها می‌گویم که خوش به حال این‌ها که در بیابان هستند. الان یارو کشاورز است، دارد اینجا گندم می‌کارد برای تو، جو می‌کارد، سبزی درست می‌کند. می‌بینید که الان. شما نگاه به حومه قم نکنید، اگر بروید طرف مثلاً وشاره یک‌قدری بالا بروید، آن‌وقت می‌بینید که خدا چقدر زمین دارد. این قیسی‌ها و هلوها و اینها که می‌آورند که به‌درد قم و تهران نمی‌خورد. تهران که اگر بخواهی، هر خانمی بخواهی تویش هست؛ اما میوه، هلو و اینها که ندارد. خدا اینقدر از این‌چیزها خلق کرده که نگو. حالا اینها همه کشاورزند یا خاک می‌برند یا چیز می‌برد، اینها کوره‌پز هستند، اینها هست. اینها یک دین پدر و مادری دارند. دین پدر و مادری هم درست بوده، یک احکامی دارند، دوازده‌امام چهارده‌معصوم [را قبول دارند] این بنده‌های خدا، اگر بدانی عاشورا که می‌شود اینقدر این زن‌ها خمیر می‌کنند، چیز می‌دهند برای امام‌حسین، پول می‌دهند، همین‌طور اشک می‌ریزند؛ همین دهاتی‌ها که در دهات هستند. اینها اگر گناه هم بکنند، خدا گناهشان را می‌آمرزد؛ حرف من سر این‌است. اما آقا الان آمده در مجلس امام‌حسین، بزرگ هیات است، زکّی! فهمیدی. آقا، هیات دارند، جمعیت دارند چی‌چی دارند، می‌آیید اینجا و یک‌دفعه پشت می‌کنی، تو پشت به ولایت کردی، این آمرزیدنی نیست. چرا؟ [می‌گوید:] به‌من گفت آنجا ننشین، به من گفت اینجا بنشین، به من گفت: لُپت اینجور است، به من گفت تو اینجوری هستی. خب، عزیز من، گوینده، اگر گوینده خدا باشد، باید عیب کسی را بگوید، آن گوینده باید مثل آیینه باشد. خب، بابا بگوید چرا اینجا چطوری است تو یک‌جوری باشد، قربانت بروم، بَدِ تو را که نمی‌خواهد، مگر من ارث پدرم را از شماها می‌خواهم، از راه‌های دور می‌آیید. به تمام آیات قرآن، ماشینتان، چرختان که اینطوری می‌شود، من صلوات می‌فرستم صدقه می‌دهم؛ اما این‌که می‌گردد مثل چرخ و فلک الهی است که می‌گردد، پس چرا یک‌دفعه ما به حرف ولایت پشت می‌کنیم؟ تو از او بدتری. یا نیا، یا وقتی آمدی نرو. حرف من این‌است. حالا وقتی خواستی بروی، باید یک مدرک از من داشته‌باشی؛ [مثلاً بگویی] این ما را گمراه می‌کند یا یک‌حرف بی‌خود زده. یک‌چیزی بگو، باز تلفنی به‌من بگویید. من که معصوم نیستم. من تمام شما را کوچک و بزرگ‌تان را می‌پذیرم؛ تاحتی اداری‌ها را می‌پذیرم، طلبه‌ها را می‌پذیرم، کاسب‌ها را می‌پذیرم، دانشجوها را می‌پذیرم، تمام شما را می‌پذیرم. اگر من یک‌حرف زدم مطابق روایت و حدیث نبود، بیاور من جایزه می‌دهم. اما عینِ‌حال من که معصوم نیستم قربانتان بروم. من دارم درد [را می‌بینم] و دوا را می‌دهم. خدا می‌داند به حضرت‌عباس، من چه حالی دارم. می‌گویم: خدا، این جمعیت می‌آید، مبادا من یک‌حرفی بزنم این‌ها را گمراه کنم. می‌گوید یکی را گمراه کردی، عالمی را گمراه کردی؛ یکی را هدایت کردی، عالمی را هدایت کردی. قربانتان بروم فدایتان بشوم من والله حسرت به این بیابانی‌ها می‌برم. اینها نیامدند در مسیر ولایت که برگردند، الان چقدر برگشتند! آیا مدرک داری که این حرف را می‌زنی؟ (صلوات)

عزیز من قربانتان بروم فدای همه‌تان بشوم، تا قیام‌قیامت فدایتان بشوم عزیزان من! یک‌قدری فکر کنید. مگر اینها چه‌کار کردند که می‌گوید مرتد و کافرند بعد رسول‌الله؟ مرتد و کافر شدند، از ولایت برگشتند؛ چرا از ولایت بر می‌گردی؟ چرا خودت را مشابه او می‌کنی؟ اینها [این دو نفر] نسبت به خودشان اول خداشناسند؛ اما ذره‌ای به حضرت‌عباس، خدا را نشناختند این دو نفر؛ فقط در مقصد خودشان بودند. حالا هم که آمدی در مجلس ولایت، به‌فکر باش که هدایت شوی، به‌فکر باش حرف‌ها را عمل کنی. آقا کجا می‌روی؟ بله ما می‌رویم آنجا. الان یک‌عده‌ای هستند اینها از اول هم بودند، [اگر بگویید پیش] آقای لنکرانی [رفته‌اید؛ می‌گویند:] بله بله، آقای وحید، بله بله می‌شناسیم، آقای‌فلانی بله بله می‌شناسیم، من خدمتشان رفتم، یک دفعه می‌رود خودش را آنجا نشان می‌دهد؛ بگوید من با او سرکار دارم. این‌کارها چیست که می‌کنید؟ ریاکار! تو چه‌چیزی بلد شدی؟ چه حدیثی از او بگویی؟ چه روایتی از او بگویی؟ چه بهره‌ای از آقای لنکرانی یا از علما بردی؟ چه بهره‌ای بردی؟ هم هی می‌روی آنجا. همین‌طور بودند پیش ائمه هم می‌آمدند، همینطور بودند.

آقاجان من، عزیزجان من، به خدا کافر شدن، نمی‌گوید اگر به‌من کافر شدی به‌رو می‌اندازمت در جهنم؛ اما می‌گوید اگر به امیرالمومنین کافر شدی، به‌رو می‌اندازمت در جهنم؛ چون‌که علی مقصد من است. ما که نمی‌توانیم به خدا کافر شویم؛ چون‌که خدا را نمی‌شناسیم که به خدا کافر شویم. خب، خدا را الان می‌شناسی چطور باید باشی، خدا این‌است که علی را به‌وجود آورده، خدا این‌است که قرآن را به ما نازل کرده، خدا این‌است که شب و روز را قرار داده. این خداست؛ اما حالا می‌گوید امرِ من علی‌بن‌ابی‌طالب است. تمام اینها که گفت کافر و مرتد شدند، به ولایت کافر شدند.

عزیزان من مواظب باشید به ولایت کافر نشوید. به ولایت کافر شدن زمانی‌است که امر ولایت را اطاعت نکنید. بروید نگاه کنید آنجا که خدا و پیغمبر می‌گوید نکنید بکنید. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک. تو باید به جو عالم بپری. چرا ما خودمان را این‌طوری بدبخت و بیچاره کرده‌ایم. هیات داشتن موضوعی ندارد. الان این آدمی که اینجا آمده، این ماهواره را زده، رییس هیات است؛ به‌اصطلاح رییس [مجلس] امام‌حسین است؛ اما در خط یزیدبن‌معاویه است؛ این کسی‌که این ماهواره را زده اینجا. امام‌حسین این‌است؟ امام‌حسین می‌گوید امر من را اطاعت‌کن. سران محله‌ها! سران هیات‌ها! به تمامتان ابلاغ می‌کنم. امام‌حسین هم خودش امر خدا را اطاعت می‌کند. حالا وقتی می‌خواهد برود به کربلا فرمود: هر کسی حق‌الناس گردنش است برگردد؛ یعنی من که حسین هستم جواب حق‌الناس را نمی‌توانم بدهم. کجا می‌روید مال‌های مردم را می‌گیرید، می‌خورید؟ الان یک بیچاره اینجا عاجز است در این مریض‌خانه یکی از او شش میلیون، چندین‌میلیون گرفته، فرار کرده رفته. این بیچاره عاجز، می‌سوزد، این‌کارها چیست که ما می‌کنیم.

به اینکه من سران محله هستم، روضه تشکیل می‌دهم نیست؛ تو باید امر امام‌حسین را اطاعت کنی. حسین، امرش است، خدا امرش است، پیغمبر امرش است. کجا امر را اطاعت می‌کنی؟ امام‌زمان می‌فرماید: خون گریه می‌کنم. [از حضرت سؤال می‌شود] برای چه [مصیبتی، می‌فرماید:] برای اسیری عمه‌ام زینب! تو چه مسلمانی هستی می‌روی پای ماهواره و ویدئو؟ چرا؟ حضرت فرمود: هر کسی عاق امام‌زمانش باشد اهل‌جهنم است. ما بیشترمان عاق امام‌زمانمان هستیم. تو اگر یک بچه داشته‌باشی، امیدوارم خدا بچه‌هایتان را به شما ببخشد، من یک بچه داشتم هفت هشت ماهه بوده [از دنیا رفته] الان به‌قدر چهل‌سال، چهل و پنج‌سال است این مُرد. از آن قبرستان که می‌روم یادم است می‌گویم این بچه من اینجا بوده. آقا، تو امام‌حسین را، علی‌اصغر را، علی‌اکبر را، خود امام‌حسین را، به‌قدر یک بچه‌ات حساب رویش بکن. تو چطور اینها را فراموش می‌کنی، ادعای مسلمانی هم می‌کنی؟ یک‌دفعه در آن‌زمان گفت اینها مرتد و کافر شدند، در این‌زمان هم می‌گوید: هر کسی با دین از دنیا رفت، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند. دین این‌نیست که ما داریم، دین این‌است که امر را اطاعت کنیم، دین این‌است که چشمت را حفظ کنی، دین این‌است که معامله ربوی نکنی، دین است که خوش‌اخلاق باشی، دین این‌است که امر پدر و مادرت را اطاعت کنی. دین این‌است که علمای ربانی را اطاعت کنید. دین از علمای ربّانی بعد از انبیا به ما رسیده. ما تشکر از علمای ربّانی می‌کنیم. دین به‌واسطه آنها به ما رسیده، باید احترام کنیم قربانتان بروم. ما باید بنده باشیم، امر را اطاعت کنیم. کجا امر را اطاعت می‌کنی؟ ما بیشترمان امر شیطان را اطاعت می‌کنیم. کاری که به‌غیر امر باشد امر شیطان است. چرا توجه به این حرف‌ها ندارید؟ من دلم می‌خواهد همه ما بیاییم اینجا ساخته بشویم، ساخته ولایت بشویم. بشر نباید سرکش باشد هر کجا رفت، برود. (صلوات)

این‌همه به شما می‌گویم گناه کبیره است هر کسی‌که پیرو خلق باشد. مگر پیرو خلق نشدند، زهرای ما را کُشتند؟ شما هر کسی‌که روایت و حدیث می‌گوید ببین چه‌کاره است، عقیده‌اش چطوری است، نه اینکه [بگویی] حرف‌هایی که حاج‌حسین می‌زند، فلانی هم می‌زند. خب برو. ما نمی‌گوییم. ما تشکر می‌کنیم اگر یکی حرف‌های ما را بزند او هم بزند. من حرف از خودم نمی‌زنم. غلط می‌کنم [اگر] حرف خودم را بزنم. من تمام اینها که می‌گویم احکام است که به شما می‌گویم. می‌گویم امروز باید حواستان جمع باشد. چون‌که پیغمبر فرمود، امام‌صادق فرمود: آن‌چه را که در اُمَم سابق هست، در آخرالزمان همه به‌وجود می‌آید. این «کاشفات‌العاریات»، آن‌ها زن‌هایشان لخت بودند، [در آخرالزمان هم] می‌شود. علما آن‌طوری بودند، می‌شود، برو بخوان آن [خطبه] را، معراجیه را بخوان؛ ببین پیغمبر چه چیزهایی گفته. حالا باید حواست جمع باشد. قربانت بروم، فدایت بشوم. حالا چه‌کار کردند اینها؟ با اسم دین، دین را لگدکمال کردند، این دو نفر یعنی عمر و ابابکر.

مجلس ولایت آمدن خیلی مهم نیست، ایمان به مجلس مهم است؛ وگرنه چقدر آمدند. من به شما بگویم باید ارتباط با امام‌زمانتان داشته‌باشید. اگر ارتباط نداشته‌باشید وای به حال ما. این‌نیست که تو الان بروی کربلا، بروی مشهد، کجا می‌روی؟ یکدفعه رفتی حج بس است دیگر، یک‌دفعه دو دفعه رفتی عمره، بِدِه به این بیچاره‌ها. بده به قوم و خویش‌هایت. این‌کارها چیست که ما داریم می‌کنیم؟ عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، چند سال اینها پیش پیغمبر بودند؛ یک نزدیکی‌هایی است، دوری است. یک دوری‌هایی است، نزدیکی است. این دو نفر طلحه و زبیر یا اینها که بودند، همیشه توی فکر بودند، نه توی فکر اطاعت! حالا نگاه کن ببین اویس‌قرن در بیابانها است؛ اصلاً پیغمبر را ندیده؛ اما ارتباط دارد [پیغمبر] می‌گوید برادر من است، دعایش مستجاب است، نفرینش گیراست. این ارتباط دارد [اما] این دو نفر که توی دامن پیغمبر هستند ارتباط ندارند، توی فکر ریاست هستند، توی فکرند یک‌زمانی بشود که حکومت را در دست بگیرند. پس قربانتان بروم نزدیکی این‌است که امر را اطاعت کنی. یک‌دفعه رفتی عمره، دو دفعه رفتی بس است، یک‌دفعه رفتی، دو دفعه رفتی مکه بس است، به‌فکر مستضعفین باشید، به‌فکر فقرا باشید. آنها سه‌روز سه‌روز نانشان را نمی‌خوردند، می‌دادند به مردم؛ اما امیرالمومنین می‌گوید: شما ما نمی‌شوید؛ هم بخورید، هم بخورانید. حالا ببین اینها چه‌کار کردند؟ حالا چه‌کار کند؟ یک زمینه‌ای جور می‌کنند، به مقصد خودشان برسند، خلق! توجه به زمینه‌ها بکنید؛ هر کسی گفت هو هو، آب‌انبار، یادم است بچه‌ها می‌گفتند: هو، او هم می‌گفت هو.

یک‌حرف بزنم بخندید یک‌وقت رأی می‌ریختند؛ البته زمان شاه را می‌گویم. من به سیاست دولت کار ندارم، ابداً کار ندارم، عقلم نمی‌رسد. این رأی را به این‌زمان کار ندارم، به آن‌زمان می‌گویم. این‌ها یک‌نفر بود به‌نام تولیت، یکی بود رضوی، اینها یک عده رضوی را می‌خواستند، یک عده تولیت. آن‌وقت یکی پایش مثل این بنده‌خدا پایش آسیب دیده‌بود، نمی‌توانست برود. این می‌گفت منُم همون، منُم همون. این مرتیکه حالی‌اش نیست آن‌ها چه می‌گویند. می‌گفت یعنی آن‌هایی که آن‌ها می‌گویند: منُم همون. ما بیشترمان منُم همون هستیم. آن‌که او می‌گوید آره همون. آخر، بفهم چه می‌گوید. اگر تو حمام بروی، بهتر است که بگویی منُم همون، باز خودت را می‌شویی. (صلوات)

حالا این دو نفر یک زمینه‌ای را فراهم کردند [که] چه‌کار کنیم ما زهرا را بکُشیم؛ این اگر احکام را فاش کند، پدر ما را در می‌آورد؛ یا ارتباطش را با علی قطع کنیم. این‌ها آمدند جلسه بنی‌ساعده درست کردند، خلیفه درست کردند، بساط درست کردند. [گفتند:] مغیره! برو به علی بگو بیاید. یک‌دفعه عمر بلند شد، گفت: یادتان هست پیغمبر فرمود هر کسی در جماعت مسلمین شرکت نکند، بروید دنبالش بیاورید. بابا، پیغمبر گفت: این‌ها که نیامدند، یکی مریض می‌شود، یکی گرفتار می‌شود، بروید سراغشان؛ ببینید چه شده، حاجتش را برآورده کنید. نگفت که [بروید در خانه‌اش را آتش بزنید؛] [عمر] این‌را زد به کار. متوجه می‌شوید؟ خیلی باید مواظب باشید در این‌زمان. زد به کار و گفت برو به علی بگو بیاید، بیاید جماعت. مغیره رفت و حضرت‌زهرا آمد پشت در، گفت چه‌کار به ما داری؟ علی دارد قرآن را جمع‌آوری می‌کند. [عمر] گفت: دیدید نیامد، بیایید برویم بیاوریمش. این جمعیت را حرکت داد بیایند امیرالمومنین را ببرند به‌اصطلاح دودرقه ای ایجاد نشود و با خلیفه رسول‌الله [بیعت کند]!!! مرتیکه! این خلیفه که دَمَر است، این‌که خلیفه نیست این دمر است، خلیفه که این‌نیست، خلیفه‌ای که خلق درست کند، دَمَر است. خلاصه بلند شدند. زهرای‌عزیز گفت: چه‌کار داری؟ عمر، ما که کاری به دنیای شما نداریم. چه‌کار داری؟ ما که در خانه‌مان نشسته‌ایم. گفت: این حرف‌های زنانه را بگذار کنار، به علی بگو بیاید بیرون. اگر نیایی، من در را آتش می‌زنم. همین مردمی که جماعتی‌ها، مکه‌بروها، حج‌بروها، نماز شب‌خوان‌ها، اینجا [پیشانی] تاپاله‌کن‌ها، بس‌که سجده کردند، بعضی‌هایشان که جاهای دیگر صورت را هم سجده می‌کردند خدا خدا می‌کردند. [عمر] گفت: هیزم جمع کنید. هیزم آوردند. گفت: عمر! حسن و حسین در این‌خانه هستند. گفت: من آتش می‌زنم؛ الان دارد دودورقه ای در مردم ایجاد می‌شود. این باید بیاید با خلیفه بیعت کند. در نیمه سوخته شد. نوشت برای معاویه، آخر، اینها منافقین دست‌هایشان با هم یکی است. عمر و ابابکر و اباسفیان و اینها یک‌عده‌ای بودند، همه یکی بودند. گفت: معاویه! نگذاشتم در نیمه سوخته شود. چرا؟ زهرا آمد پشت در شاید حیا کنند این‌مردم؛ که [پیغمبر] اینقدر دست زهرا را می‌بوسیده سینه زهرا را می‌بوسیده، اینقدر [فرموده] هر کسی زهرا را اذیت کند من را اذیت کرده، هر کسی من را اذیت کند خدا را اذیت کرده؛ آمد پشت در. گفت: چنان فشار آوردم عضله‌هایش را خرد کردم؛ یعنی ببین؛ این‌ها را همه را خرد کردم. حالا چرا سینه زهرا را می‌بوسید؟ می‌فهمید یک‌روز توی فشار قرار می‌گیرد. چرا بازوی زهرا را می‌بوسید، می‌دید یک‌روز قنفذ می‌شکند این بازو را. من دارم نقل می‌کنم، بلدم به عنوان روضه بخوانم، دارم به عنوان نقل، نقل می‌کنم، توجه کنید. گفت بدان من زهرا را کشتم. حالا به این اکتفا نکرده، این جمعیت! زهرای‌عزیز وقتی فشار دید، به‌قول ما ساقط کرد، حالا یک‌دفعه گفت: فضّه، به‌خدا بچه‌ام را کُشتند. حالا من اعلام کردم حرف زدم با وعاظ با علما، با مراجع، اگر یکی گفت که محسن قبرش کجاست من هر چیزی بگوید به او می‌دهم. زهرا، جان من! محسن زیر پای مردم، رفت. حالا زهرا چه‌کرد یک چشمش را باز کرد گفت فضه علی کو؟ گفت علی را بردند مسجد.

رفتم جلوی قبر پیغمبر، گفتم مسجد خراب شوی. کاری کردم که هیچ‌کسی نمی‌کند. امسال رفتم مکه، نرفتم توی مسجد النبی. بیرون ایستادم آنقدر گریه کردم، توی سرم زدم گفتم مسجدی که علی را طناب گردنش بیندازند بکِشند، من توی این مسجد نمی‌روم. یک‌وقت دیدم امام‌حسن، امام‌حسین، زهرای‌عزیز پشت در مسجد هستند. اینها همه دارند می‌گویند آیا پدرِ ما را رها می‌کنند یا می‌کُشند. درست‌است که می‌دانند نمی‌کُشند؛ اما خدا بداء دارد؛ یک‌وقت بداء حاصل می‌شود. الان رفقای‌عزیز چرا می‌گویم صدقه برای امام‌زمان بدهید، می‌گویم مبادا بداء حاصل بشود. [در مورد] امام‌زمان، امام‌صادق گفته [اگر] یک‌روز از دنیا [باقی] باشد، به‌عزت و جلال خدا می‌آید. حالا اینها همه گریه می‌کردند. حالا عزیز من، ببین من دارم چه می‌گویم؛ زهرا بلند شد، دید چهل‌نفر علی را می‌کِشند، یک عده هم هُل می‌دهند. این آخر، چه بیعتی است که تو طناب گردن علی بیندازی، علی را هل بدهی که بیا با ابابکر بیعت کن. این‌چه طنابی است؟ حالا در رفتار ایشان، مسلمان‌ها حج‌بروها کافر می‌شوند؛ اما یهودی مسلمان می‌شود. یهودیِ خیبر یک‌وقت گفت: «لا اله الا الله، محمد رسول‌الله» [پرسیدند] یهودی، چرا مسلمان شدی؟ گفت: والله، علی آمد در خیبر را گرفت، هفت‌قلعه را ما اینطوری کرده بودیم، هفت‌قلعه را ریخت روی‌هم، حال طناب گردنش است می‌کِشند؛ معلوم می‌شود این امر خداست؛ اما مسلمان‌ها کافر به امر شدند، علی را می‌کِشند. حالا زهرا بازویش بازوی نبوت است، بازوی ولایت است، چهل‌نفر می‌کِشند، سر طناب را گرفت تکان داد، چهل‌نفر روی‌هم ریختند. یک‌وقت عمر دید دارد به مقصدش نمی‌رسد، گفت: قنفذ، دست زهرا را کوتاه کن. گفت: چه‌کار کنم؟ گفت: زهرا را بزن. چنان زد به بازوی زهرا، بازوی زهرا شکست. حالا باز زهرا دست برنمی‌دارد، آمد دم مسجد. گفت: دست از علی بردارید وگرنه نفرین می‌کنم. این جمله را شیعه و سنی نوشتند؛ گفت: ستونها از جا حرکت کرد، کسی از زیرش می‌توانست برود. تمام این خلقت گفت: زهرا! [اگر] نفرین کنی، الان همه اینها را نابود می‌کنیم. امیرالمومنین [فرمود:] سلمان، به زهرا بگو تو دختر رحمة للعالمین هستی، مبادا نفرین کنی، مردم لیاقت ندارند؛ اگر نفرین کنی، طیورها در جوّ هوا هلاک می‌شوند. تو مبادا نفرین کنی. حالا چه کردند؟ دید کار دارد خراب می‌شود، علی را رها کردند.

عزیز من، قربانتان بروم خیلی باید توجه کنید این کسی‌که شمشیر روی سر علی گرفته، یکوقت به این می‌گفتند سیف‌الله، شمشیر خدا؛ حالا شمشیر روی سر علی گرفته. خدا عاقبتمان را به‌خیر کند. [حضرت‌زهرا] علی را برگرداند. حالا زهرا گریه می‌کند، علی گریه می‌کند. زهرا جان! چرا گریه می‌کنی؟ گفت: از پدرم شنیدم، مظلوم را باید برایش گریه کنی. آیا از تو مظلوم‌تر هست. چرا علی گریه می‌کند؟ بدانید اول کسی‌که در راه ولایت شهید شده زهرا بوده. آخر گفت: زهرا جان، تو آمدی حمایت از من کنی، بازویت را شکستند، تو آمدی حمایت از من کنی، پهلویت را شکستند. زهرا گریه می‌کند، علی هم گریه می‌کند. حالا خدا چه گفت، گفت بعد از رسول‌الله، اینها مرتد و کافرند.

شما اگر نوار عاشورا را گوش داده‌باشید، برخورد نداشته‌باشید با این نوار، می‌دانید زهرا را چه‌کسی کُشته، امام‌حسین ما را چه‌کسی کُشته، اینها آمدند جمع شدند جلسه بنی‌ساعده درست کردند، علی را توی خانه گذاشتند، دنبال عمر و ابابکر رفتند. حالا آمدند رفتند مکه، حج به‌جا آورند، باز هم امام‌حسین در جبل‌الرحمه خیلی صحبت کرد، نرفتند به حرف امام‌حسین. اگر این چند هزار حرکت می‌کردند دنبال امام‌حسین، یزید کی بود، تاج و تختش را فنا می‌کردند. حالا همین‌ها حج به‌جا آورند. حالا رفتند کوفه، ابن‌زیاد بازی‌شان داد، آمدند حسین را کشتند. چه‌کسی حسین ما را کشت؟ حاجی‌ها و مقدس‌ها کشتند. دلم می‌خواهد شما این نوار عاشورا را به یکی دوتا از شما می‌دهم، چاپ کنید توی خودتان پخش کنید، بدانید حسین ما را چه‌کسی کشته، حالا چرا گفت مرتد و کافر شدند، جان من، عزیز من، مرتد به ولایت، کافر شدن است. ببین چه کسانی [امام‌حسین را] کشتند. رفتم سر قبر امام‌حسین، آنقدر فریاد کشیدم گفتم: حسین‌جان! یهودی تو را کُشت؟ نه والله، انگلیسی تو را کُشت؟ نه والله، آمریکایی‌ها تو را کُشتند؟ نه والله، حاجی‌ها تو را کشتند؛ کسانی‌که پیرو خلق بودند تو را کشتند. حسین‌جان، حسین‌جان، آقا جان من!

عزیز من، من نمی‌خواهم شما را نصیحت کنم، من کوچک‌تر از این هستم؛ یکی دنبال خلق نروید، یکی چشمتان را حفظ کنید، یکی هم آنجایی که خدا می‌گوید نگاه کنید. شما باید ارتباط داشته‌باشید، نه ارتباط با گناه. عزیز من، یاد این بیفتید چرا می‌گوید اگر دلت شاد شد برو قبرستان، دلت گرفت برو [قبرستان]، ببین این مرده چیست که اینطور اینطور می‌شود. بترسید یک روزی ما اینطور اینطور می‌شویم. توجه کنید، قدرتتان را صرف قدرت کنید، قدرتتان را صرف گناه نکنید. به تمام آیات، روایت داریم جوانی که نماز بخواند، نه این نمازی که حواست آنجا باشد، پشت به گناه کند، «الله‌اکبر»، حالا خدا مباهات می‌کند به شماها. یکی مباهات به زهرا می‌کند ای ملائکه من، ببینید این از خوف من، بند بندش دارد جدا می‌شود. می‌گوید «خدا». اما جوان‌عزیز که از گناه برود کنار برود، یک‌گوشه‌ای نماز بخواند، خدا می‌گوید: ای ملائکه من، ببین این جوان چقدر آمال و آرزو دارد آمده رو به‌من، ملائکه‌ها را شاهد می‌گیرد همه گناهانش را بخشیدم. بعضی‌ها می‌گویند ما گناه کردیم، به‌من زنگ می‌زنند ما خجالت می‌کشیم. [می‌گویم:] نه عزیز من، خدا توی گنهکار را از صدیقین بهتر می‌خواهد. [می‌فرماید:] یا داود، من گنه‌کارها را از صدیقین بهتر می‌خواهم. [داوود گفت:] خدایا، اینها شکم‌هایشان به پشتشان چسبیده، همیشه خدا خدا می‌کنند [خدا می‌فرماید:] اما اینها محض ثواب می‌کنند؛ اما این‌گنه‌کار جوان است، خیلی جوان، می‌گوید: خدایا من را ببخش، من این‌را بهتر می‌خواهم. عزیزان من، جوانان‌عزیز، اگر گناه کردید، بگویید خدا ما را بیامرز. دیگر نکن! حالا دو مرتبه هم کردی، دوباره توبه کن. حالا وقتی نماز می‌کنی، می‌گوید: ای ملائکه‌های من، با همه آمال و آرزویش آمده رو به‌من، شاهد باش همه گناهانش را آمرزیدم، دعاهایش را هم مستجاب می‌کنم. خدا به شما جوانها مباهات می‌کند، نه من پیرمرد، من که دیگر هستی‌ام را داده‌ام. من که دیگر هستی‌ام را داده‌ام؛ دیگر چیزی ندارم؛ اما شما دارید، باید نیرویتان را خرج امر بکنید. والله به امر اتصال می‌شوید. (صلوات)

حالا دو مرتبه تکرار می‌کنم عزیز من، این نیرویِ شما بهشت می‌خرد جنات می‌خرد شما دوش با دوش ائمه قرار می‌گیرید. یک‌روایت داریم خیلی جالب است، امام‌صادق می‌گوید: ما شیعیان‌مان را در دنیا پخش می‌کنیم؛ به‌واسطه اینها شهرها حفظ هستند؛ اما در قیامت اینها را جمع می‌کنیم زیر سایه عرش خدا؛ ما با هم هستیم. اگر روایتش را می‌خواهید: [امام‌رضا به] زکریابن‌آدم [فرمود:]، زکریا بمان در قم، به‌واسطه تو قم حفظ است. چرا گناه می‌کنید؟ چرا عزیز من ما گناه می‌کنیم؟ تو باید کسی باشی که یک شهر به‌واسطه تو حفظ باشد. فردا هم دوش با دوش امام‌صادق زیر عرش خدا باشی. چرا رفیق شهوتی می‌گیری؟ چرا نگاه شهوتی می‌کنی؟ تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. خدا تو را خلق کرده که خودش بشوی. عزیز من، قربانتان بروم، گناه نکنید. آمدند پیش امیرالمومنین علی، من دیگر نفس ندارم، حرف آخرم است، علی‌جان، از صدیقین، علما، فقها سوال کردیم چه‌روزی خوب است می‌گویند شب‌جمعه در هفته، در ماه اول ماه، در سال شب‌قدر، هزار حسنه دارد هزار...، امیرالمومنین همه اینها را کنار زد گفت من که علی هستم می‌گویم روزی که گناه نکنی. الان می‌خواهی بروی مسجد جمکران نمی‌گویم نرو، ببین می‌توانی چشمت را حفظ کنی. من اغلب که جوان بودم در خانه به‌سر می‌بردم می‌گویم آن‌زمان، آن‌زمان که اینطوری نبود حالا که چه‌خبر شده. می‌دیدم که در خانه می‌توانم دینم را حفظ کنم. امروز حضرت فرمود: در آخرالزمان، واجبات ترک محرمات، منتظر امام‌زمانت باش، برو کنار به‌خیر و شر مردم شرکت نکن؛ خیرشان هم شر است. حالا شما هر کار خیری است دلم می‌خواهد اگر من مُردم، بگویید خدا بیامرزدش، برو تویش یک‌قدری برو تویش، ببین آخرش مقصد آن یارو که این جلسه را تشکیل داده چیست؟ این روضه که به‌نام امام‌حسین گرفته، برو تویش ببین چیست؟ پس آن‌کسی‌که به تو می‌گوید برو کنار، عقلش که بهتر از ما می‌رسد، خودش عقل است. تا می‌توانید عزیزان من قربانتان بروم تا می‌توانید: واجبات، ترک محرمات، منتظر امام‌زمان، برو کنار؛ به‌خیر و شر مردم شرکت نکن، خیرشان هم شر است. (صلوات)

خدایا عاقبتمان را به‌خیر کن.

خدایا ما را با خودت آشنا کن.

خدایا گفتی حزب‌الله، تمام این حضار مجلس را حزب امام‌زمان قرار بده، حزب توحید قرار بده، حزب یقین قرار بده، حزبی قرار بده که رضای تو را به‌جا بیاورند، نه رضای خلق را.

خدایا تو را به‌حق امام‌زمان قسم می‌دهم ما را حفظ‌کن.

خدایا من از زبان خودم می‌گویم از زبان اینها هم می‌گویم ما نمی‌توانیم گناه نکنیم مگر تو ما را حفظ کنی. خدایا ما را حفظ‌کن گناه نکنیم.

خدایا هر لذتی به‌غیر لذت تو و اولیاء و قرآن هست از دل ما بیرون کن لذت خوت را و اولیایت را در دل ما بینداز.

خدایا تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده، نه در راه خلق، نه در راه شهوت، در راه ولایت قرار بده (با صلوات بر محمد و آل‌محمد)

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه