شرط شیعگی؛ جهاد با نفس | |
کد: | 10190 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1378-10-02 |
نام دیگر: | بیولایتی گناه کبیره |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام ولادت امامحسن (15 رمضان) |
«أعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم»
«العبد المؤید رسول المکرم أبوالقاسم محمّد»
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته. السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز! اگر که کسی تمام ابعادش اینباشد که بخواهد مَثلاً حالا [کسی را هدایت کند]، خدا به پیغمبرش (صلیاللهعلیهوآله) گفت که من باید هدایت کنم، این آدم نمیتواند هدایت کند؛ اما بتواند با یک، مردم یک سازشی بکند، شاید که اینها دست از اشتباهشان بردارند. ببین من خواهش میکنم [که] توجه بفرمایید! هدایت، هیچکس نمیتواند هدایت کند، اینها کورس [یعنی ادعای] هدایت میزنند؛ یعنی روایت و حدیث را یا متوجه نیستند یا زیر پا میگذارند که همینطور کورس هدایت میزنند. خدا به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: یا محمّد! من باید هدایت کنم، (صلوات بفرستید)؛ پس ما نمیتوانیم کسی را هدایت کنیم؛ اما نصیحت میتوانیم بکنیم. حتیالإمکان شاگردی زیر دستتان است، رفیقی دارید، عملهای دارید، [او را نصیحت کنید.] مَثَلاً من از اول عمرم، همینجوریها بودم؛ کارگاه میرفتیم، کارخانه میرفتیم؛ آنوقت ما از این روایت استفاده میکنیم که، من نمیخواستم این [حرف] ها را بگویم، توی این شبهای عزیز، پیشآمد دیگر، حضرتزهرا (علیهاالسلام) دعا به مردم میکند، آقا امامحسن (علیهالسلام) میگوید: مادرجان! من متوجه بودم [که شما] تا صبح نماز خواندی و به مردم دعا کردی. [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] میگوید: عزیز من! خدای تبارک و تعالی ملائکههایی دارد، (این ملائکهها همهاش به نور امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» خلق شده، اینکه میگوید معصوم باشید! ببین من از اینجا میفهمم که حضرتزهرا (علیهاالسلام) که معصوم است؛ اما میگوید معصوم ملائکهها هستند،) در حق تو دعا میکنند. آقا! توجه بفرما! من دوباره تکرار کنم! پس معلوم میشود به چهکسی میگوید؟ به ما. پس ما باید [در] این شبهای عزیز، به اشخاصی که گرفتارند، به اشخاصی که چیز هستند، اگر نمیتوانیم [کاری برایشان بکنیم]، دعا که میتوانیم بکنیم. بعضیها از اینطرف و آنطرف بهمن زنگ میزنند [و] میگویند دعا [به ما بکن! من] با ایشان مزاح میکنم [و] میگویم: دعا که پول نمیخواهد، خب من دعا میکنم، پول که نمیخواهد!
ما آن پریشبها یک، دو نفر بودند [که] زنگ زدند [و] گفتند: ما میخواهیم آنجا [خانه شما] بیاییم، من بیشتر، یکوقت جسارت نکنم، شماها جان من هستید، عمر من هستید، شما رفقا را نمیگویم، یکوقت چیز نکنید، شما اگر نیایید، قلب من را افسرده میکنید، به امامزمان (عجلاللهفرجه) راست میگویم! من همهشما کوچک و بزرگ و همهتان را دوست دارم، اگر شما زنگ نزنید و نیایید، من افسرده میشوم؛ این حرفی که میخواهم بزنم مال شماها نیست. گفتم که خب همینجور بگو [یعنی تلفنی حرفت را بزن]! من بیشتر به این اشخاص میگویم [که] همینجا پشت تلفن [حرفت را] بگو. ببین از شما خاطرم جمع شد، حالا آزاد شدم [که] حرف بزنم. گفت که نه! ما میخواهیم آنجا بیاییم و آمد. گفتیم: خب بفرما! گفت که چندینوقت ما میخواستیم ما این سؤال را [از شما] بکنیم که [تا] حالا نشده [است]، من این اشخاصی که میآیند، آنها را نمیشناسم. شما هم همینجوری باشید، آگاه شوید که مَثلاً این پُستش چیست؟ شغلش چیست؟ با شغل و پُستِ مردم حرف بزنید! اگرنه آدم باقی میآورد. یکوقت میبینی این آدم [که] داری با او صحبت میکنی، این مَثلاً حالا یکقدری چیز است، چهجور بگویم؟! بهقول ما به او نمیآید؛ اما یکدفعه میبینی [که] یک پروفسور است. متوجهی؟! میبینی این [شخص] بالأخره کسی است؛ آنوقت وقتی با او در میان گذاشتی، آدم میفهمد که این چهجور آدمی است، با او خلاصه، همینجور از درِ خودش صحبت میکند. من از ایشان سؤال کردم، گفت که من این کتابهای دانشگاه را، تمام کتابهای دانشگاه را بررسی میکنم، اگر اسرائیلی یا کسی در این کتابها دخالت کرده، آنها را رفعش میکنم، خب من فهمیدم [که] این [شخص] بالأخره یک کسی است دیگر. گفتم: خب بفرما! گفت که این چین کمونیست، (میخواهم درسی پیش شما پس بدهم رفقایعزیز! اگر که من درست جواب ندادم، بهمن بگویید [تا] من دفعه دیگر درستتر جواب بدهم، من کوچکِ همهتان هستم، من احتیاج به نصیحت دارم، احتیاج به تذکر دارم؛ خدا میداند [که] راست میگویم. بعد گفت: این چین کمونیست) یکمیلیارد و نمیدانم چقدر است یا مَثلاً خارجیها را گفت [که] با اینها چه میشود؟ گفتم: آقا! منظورتان چیست؟ گفت: [قیامت] با اینها چه میشود؟ گفتم که این چین کمونیست یا آنها مانند حیوانند، اینها رهبری نداشتند، رهبریشان هم از خودشان است؛ یعنی یک رئیسجمهور از توی خودشان انتخاب میشود، توجه بفرمایید! اینها از احکام مطلع نیستند، اصلاً [مطلع] نیستند. اینجور بار آمدهاند؛ اما گناه میکنند، عرق میخورند، شراب میخورند، کار دیگر میکنند، نماز هم نمیخوانند، روزه هم نمیگیرند؛ یعنی احکام به اینها نخورده، اینها مانند حیوانند. چه میشود [که] خدا از سر اینها بگذرد؟ اینها معصیتولایتی ندارند، معصیت خدا دارند، خدا هم از سرشان میگذرد، وقتی خدا هم گذشت، [به] بهشت میروند! (اگر کسی حرف دارد [وقتی] من پایین میآیم، [حرفش را] بزند، انتقاد کنید.) گفتم: اینها خدا را معصیت میکنند، اینها اشتباهکار هستند، اینها کسانی هستند که احکام به گوششان نخوردهاست، تقصیر بزرگترهایشان است، تقصیر رهبرهایشان است، همینجور بار آمدهاند. اینها چهکار میکنند؟ معصیتولایتی نمیکنند.
خدا معصیتولایتی را نمیبخشد! اگر بگویم تند است، [تند] باشد، معصیتولایتی به خدا مربوط نیست، به خود ولایت مربوط است! تند شد؛ اما اگر تو متوجه نشوی، برای تو تند است، [اما در حقیقت] کند است. چرا؟ خدا اینقدر به ولایت عظمت داده [است]! اینقدر عظمت داده [است]! میگوید: این شبقدر سهطایفه را نمیآمرزم: شاربالخمر، عاقوالدین، کسیکه برادر مؤمن از او ناراضی باشد، هیچ عبادتش را قبول نمیکنم [و] نمیآمرزمش! چرا؟ این مؤمن وابسته به ولایت است، وابسته به علی (علیهالسلام) است. اینقدر عظمت پیدا کرده [است].
اما اهلتسنن اینجوری نیستند، اهلتسنن، اینها کافر حربیاند. آنها [یعنی چین کمونیست] کافر چه هستند؟ اشتباهکارند، گناهکارند؛ گناه هم به خدا مربوط است، خدا هم یکدفعه میگوید که نه! من گذشت دارم؛ [چون آنها] معصیتولایتی نکردند. اینها [یعنی اهلتسنن] دیدند [که] پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بلند کرد [و] نشانشان داد، [آیه] «الیوم أکملت لکم دینکم [و أتممتُ علیکم] نعمتی [نازلشد، امیرالمؤمنین را کنار] گذاشتند [و] مبارزه با ولایت کردند. گفتم: اگر میخواهی بهتر بفهمی، آیا خدا چین کمونیست را لعنتکرده [است]؟ هان؟ آیا اینهای دیگر را اسم نیاورید، لعنتکرده؟ نه! چرا [خدا] گفت: اینها [یعنی اهلتسنن] بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) مرتدّ و کافر شدند؟ مرتدّ و کافر به ولایت شدند.
این بندهخدا بنا کرد [به] گریهکردن، خیلی این حرف به او تأثیر کرد. بعضیها میبینی آمادگی دارند، عناد ندارند، اگر عناد توی دلت باشد، والله بالله قسم! ولایت را نمیپذیرد. اگر عناد توی دلت باشد، ریا توی دلت باشد، خودخواهی توی دلت باشد، ولایت [را] نمیپذیرد؛ یعنی دلت [آنرا] نمیپذیرد. این بندهخدا بنا کرد [به] گریهکردن، گفت: دست شما درد نکند! مدت زمانی بود، گفت: من با این مبارزه میکردم. خجالت کشید که بگوید چهکار کردیم؟ کجا رفتیم؟ خلاصه همینجور ماند،
این یک. دو: چرا شیعه اینهمه احترام دارد؟ اینقدر شیعه اینهمه خدای تبارک و تعالی [او را احترام کرده] تا حتی گفت: موسی! من مریض شدم، چرا دیدن من نیامدی؟ [موسی گفت:] خدایا! مگر [تو] مریض میشوی؟ گفت: آن همسایهات یک، چند تا خانه آن طرفتر [است]، آن [همسایهات] من هستم! چرا خدا یک شیعه را خودش حساب میکند؟ (من روایت و حدیث میگویم.) چرا؟ یا چرا یک شیعه مَثلاً در یک شهری باشد، خدا یک شهری را حفظ میکند؟
واللهِ! باللهِ! رفقایعزیز! قدر خودتان را بدانید! [در روایت] میگوید: اگر اهل علمی درس بخواند به عنوان اینکه مردم را هدایت کند [و] چیز دیگری توی کارش نباشد [یعنی نیّتش هدایت مردم باشد]، نخواهد اینجوری بشود، اینجوری بشود، اینجوری بشود؛ [یعنی دنبال پُست و مقام نباشد] ملاحظه کند؛ اگر در هر حالی بمیرد، این [اهلعلم] جزء شهداست. الآن شما دارید تمرین ولایت میکنید. خدا نکند باطن امامزمان (عجلاللهفرجه)، من ناراحتی شما را ببینم، پای داغتان؛ اما شما دارید تمرین ولایت میکنید، شما در هر حالی هستید، جزء شهدا هستید.
حالا میخواهیم بفهمیم که این شیعه که اینقدر ارزش دارد که خدا میگوید: [او] من هستم یا میگوید: یکی ذرهای یک [شیعه را] ناراحت کند، هیچ عبادتش را قبول نمیکنم، همینجور که میآورد [و] میگوید: به عزت و جلالم قسم! اگر عبادت ثقلین کنی، علی (علیهالسلام) را دوست نداشتهباشی، علی (علیهالسلام) را به «الیوم أکملت لکم دینکم» قبول نداشتهباشی، به رُو [یعنی با صورت] توی جهنم میاندازمت، همینجور هم میگوید: رضایت یک شیعه را باید بیاورید، تا من عبادتت را قبول کنم. اگر شبقدر من میلیاردها [را] میآمرزم، اینجور آدم را نمیآمرزم. چرا؟ این شیعه وابسته به ولایت است. عضو ولایت است.
حالا میخواهیم بگوییم که چرا این شیعه، اینهمه عظمت بههم زدهاست؟ من اول روایتش را بگویم، یک جنگی بود [که] گویا ششماه طول کشیدهبود، خب خیلی سخت بود، سخت گذشت، وقتیکه نزدیک مدینه آمدند، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دستور فرمود: همه آرام [باشید]! حالا منبری گذاشت، جهاز شتری بود، هر چه بود [روی آن] رفت [و] بنا کرد اینها را صحبتکردن، بعد گفت که این جهاد، جهاد اصغر است، بپردازید [به جهاد اکبر]! تا گفت جهاد اصغر است، بپردازید به جهاد اکبر! اینها وا لرزیدند [که] دیگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) کجا میخواهد روانهمان کند؟! گفت: [جهاد اکبر] جهاد با نفس [است]! اینها جهاد با نفس نکردند که علی (علیهالسلام) را اینجور اذیت کردند، جهاد با نفس نکردند که زهرایعزیز (علیهاالسلام) را کشتند، جهاد با نفس نکردند که پیرو خلق شدند، کجا پیرو خلق میشوید؟! [جهاد با نفس] نکردند [که اینکارها را کردند].
عزیزان من! من بارها گفتم: بیایید خودسازی کنیم؛ [یعنی] خودمان را بسازیم. اگر شما خودت را ساختی، تولید داری؛ تولیدت هدایت میشود؛ اما اگر خودت را نساختی، معلوم نیست [که] تولیدت، هدایت بشود، باید تولیدت، خودت را هدایت کند. آقا! تولیدِ تو، خودت را باید هدایت کند، اگر هدایت باشی، تولید باشی که خودسازی کنی، جزء متقی باشی؛ آنوقت انسانساز میشوی؛ یعنی کلامت انسانساز است، نَفَست انسانساز است، قدمت انسانساز است، صحبتت انسانساز است. چرا؟ توجه بفرمایید! این مؤمن دارد مبارزه میکند.
من مطلب را یکقدری افشاء کنم: وقتی پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) از معراج تشریف آوردند، (یک صلوات بفرستید.) ببینید این شیطان، ملکِ مقرّب خداست، آمد دیدنِ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) [و] گفت که یا رسولالله! به معراج رفتی؟ گفت: رفتم. گفت: عرش هم رفتی؟ گفت: رفتم. گفت: آن منبر را کنار عرش دیدی؟ من سیصد سال آنجا تدریس میکردم! کجا چهار روز تدریس میکنید [و] عالَمی را میخواهید بههم بزنید؟! سیصد سال تدریس کرده [است]. کجا تا یکچیزی بلد میشوید، خیال کردید که نجاتتان میدهد، والله! نجات نخواهد داد، بدتر آدم را گرفتار میکند. حالا آمدهاست و خدای تبارک و تعالی به او گفت که آدم را سجده کن! گفت: [سجده] نمیکنم، من از نار هستم؛ [یعنی] از آتشم، این [آدم] از خاک [است. خدا] گفت: من امر میکنم! [شیطان گفت] من [سجده] نمیکنم. توجه بفرمایید! [خدا به او] گفت: گمشو! برو کنار! گفت: مُزدم را بده، حق من را بده. گفت: هر چه میخواهی به تو میدهم. معلوم میشود، ببین آقایان! این خیلی بهقول فرمایش یکی از آقایان مهندس، حالا دیگر اسم آوردم، میگوید یک کارهایی هست [که] خیلی دقیق است، این [مطلب] خیلی دقیق است! ببین تا حالا که امر خدا را اطاعت میکرد، آن چهجور بود؟ عبادتهایش هم قبول بود؛ حالا که امر را اطاعت نکرد، دیگر عبادتش قبول نیست و جزء مغضوبین است! معلوم میشود آن [عبادت] ها قبولشده که میگوید مُزدم را بده، [خدا] میگوید هر چه بخواهی میدهم. آیا ما عبادت قبولی داریم [که] بیاییم بگوییم: خدایا! این عبادتهای ما را [مُزدش را بده]؟ من یک پارهوقتها به خدا میگویم: خدایا! یک کارهایی نکنی [که] از جیبت برود، اگر بهمن دههزار دفعه بگویی گمشو! یکی به شیطان گفتی، [او] رفت؛ صدهزار دفعه بهمن بگویی [گمشو!] میگویم کجا بروم؟! تو یکجایی نشان بهمن بده [که] مِلک تو نباشد [و من آنجا] بروم! یکجایی هم بروم [و] روزیِ تو را نخورم! کجا بروم؟! بهمن نگویی [گمشو]! صاف [و] ساده به خدا اینجور میگویم. میگویم: آخر من کجا بروم؟! شیطان عقلش نرسید، خدا عقل را از او گرفت.
وقتیکه ولایت را اطاعت نکرد، خدا عقل را از شیطان گرفت! سابق عقل داشت، تا اطاعت نکرد عقل را از او گرفت. ما [هم] تا اطاعت نکنیم، خدا عقلمان را میگیرد! حواستان جمع باشد! چونکه عقل رهبر ماست، عقل ما را هدایت میکند. آقایان! قربانتان بروم! فدایتان بشوم! اگر هم میخواهید خیلی متوجه [شوید]! متوجه هستید، من مبادا جسارت کنم! اگر میخواهید خیلی متوجه [شوید]؛ یعنی متوجه بودنتان به کمال برسد، باید خیلی خلاصه فکر کنید! ببین تا [شیطان] نافرمانی کرد، عقل را از او گرفت! حالا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید که خدای تبارک و تعالی، هیچچیز، اصلاً خلقتی نبوده، آدمی نبوده، عالَمی [نبوده]، نه این آدم و عالم، اَبدا! خدا عالمهایی دارد [و] آدمهایی دارد، هجدههزار کُرات به ما گفته، ما مغزمان توی این حرفها نیفتادهاست، مغز ما در مقابل ولایت گنجشکی است، ما اصلاً توی این حرفها کار نکردیم.
ما مقدّسیم نه متدیّن! بیایید متدیّن بشویم! متدیّن پیِ [یعنی دنبال] دین میگردد، پیِ ولایت میگردد. عقل، ابعادش را دارد، دانشجوست، دانشجو باید دانش بجوید! دانش یعنی ولایت! انگلیسها این دانشگاه را درست کردند. خودشان طومار گرفتند [و] گفتند: صدی هشتاد تایشان نماز نمیخوانند. این دانشگاه نیست، دانشگاه عالَم است. باید [در آن] دانش بجویید، والله! بالله! تالله! دانش یعنی ولایت است! ولایت نجاتدهنده شماست نه سواد! سواد باید توأم به ولایت داشتهباشی، آنوقت بال پیدا میکند، به ماوراء دست پیدا میکند، آقایمهندس! همین سواد تو، بیا بال پیدا کند، بالش چیست؟ ولایت است.
حالا چه میگوید؟ حالا منظور من ایناست: خدا آن کانالی که اینها [یعنی ائمه (علیهمالسلام)] میخواست بیایند [را] گفت: سجده کنید! ملائکهها میگفتند: اینها [یعنی آدم] خونریزی میکنند. گفت: آنچیزی که من میدانم، شما نمیدانید، آن کانال [را گفت سجده کن]. (حالا رفقا! حرف من نتیجهاش ایناست، همه این حرفها فلسفه است.) [شیطان] گفت که من میخواهم تا آخر دنیا زندهباشم. گفت: باشد؛ یعنی تا قیامت. بعضی از مفسرین گفتهاند که قیامت، ما دو قیامت داریم: یک قیامت کبری [و] یک صغری. وقتی آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید، قیامت صغری است، تمام کارها افشاء میشود. آنجا دیگر این حرفها نیست، [بر] پیشانیِ من نوشته میشود: مؤمن، منافق! [گردن] منافق را میزند! دیگر آنجا او را به دادگاه نمیبرند که چیزش کند، محاکمهاش کند که. خودش این ایده اینجا [روی پیشانیش] میآید.
خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: امامصادق (علیهالسلام) قسم میخورَد، قسم کبیره میخورد [و] میگوید: وقتیکه امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید، علیبنابوطالب علی (علیهالسلام) مُهر زننده است، مهر میزند مؤمن یا منافق! اما عقیده ولایتی من ایناست: این صادر میشود، اینکه توی تو هست، صادر میشود، مثل همان که یکنگاه به مریم کرد [و] آبستن شد! همینجور که علیبنابوطالب (علیهالسلام) نگاه میکند، هر چه شد میگویم، تمام خباثت بیرون میریزد [و] توی پیشانیات میآید، مواظب باش! منافقبازی با دین [و] با اسلام در نیاور! بترس از آن روزی که میآید اینجا به پیشانیات نوشته میشود!
حالا چرا شیعه اینقدر احترام دارد؟ حالا این شیطان یکی از این حرفهایش اینبود [که به خدا] گفت: توی قلب [بنیآدم] بروم. گفت: گمشو! آنجا جای من است. من در یکجای دیگر هم گفتم، خدا جا ندارد، آنجا جای ولایت است! آنجا صادر میشود، همیشه دارد صادر میشود، خوب و بد همیشه صادر میشود، تو از آن صادراتِ ولایت چشمپوشی میکنی؛ منظور من ایناست. یکی هم [شیطان] گفت: هر بچهای به بنیآدم دادی: دوتا بهمن بده. گفت: میخواهی چهکنی؟ گفت: یکی بگذارم اینطرف [بچه] آدم و یکی [هم] اینطرفش بگذارم، [تا] گمراهش کند! حالا شما ببین اگر این عالم، این آدمها که هست، دو مطابقش شیطان است، یک نصفش هم شیطان انسی است که همینطور وسوسهات میکند. پس عزیزان من! من دارم به شما میگویم، میگویم که پیروی خلق نباشید!
تأیید خلق اشتباه بُوَد | تأیید دست ماوراء بُوَد |
آنها [یعنی ائمه (علیهمالسلام)] باید تأیید کنند. این تأییدها که خلق میکنند، مثل دیوارِ برفی است! آب میشود [و] ننگش هم روی آدم میماند.
حالا این مؤمن چهکار میکند؟ شما ببین چقدر شیطان مواظب توست [که] ولایتت را بگیرد! عزیز من! تو دائم داری مبارزه میکنی. [به] تو میگوید دائم در جبهه جنگ هستی. دائم داری مبارزه میکنی. توی کارگاهی، داری مبارزه میکنی. نشستی، [داری] مبارزه میکنی. رفتی، [داری] مبارزه میکنی. دائم داری با این شیطان مبارزه میکنی، با شیطان انسی هم مبارزه میکنی؛ آنوقت اگر شما از مبارزه درآمدی، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) «صفاتالله» به تو میدهد؛ آنوقت صفات خدا میشوی. اگر صفات خدا شدی، یک شهری را حفظ کردی، چیزی نیست که! مگر صفات خدا حدّ دارد؟ «وجهُالله»، یک مؤمن هم «وجهالله» میشود؛ اما با چه [چیزی] «وجهالله» میشود؟ به امرِ «وجهالله» [باید باشد]. مگر نیست این آصف وقتیکه به چشم هم نزدن، تخت بلقیس را میآورد؟ یک ماوراء را در اختیارت میگذارد! چهکسی میگذارد؟ علی (علیهالسلام)، چهکسی میگذارد؟ ولایت، نه خباثت؛ پس تو مبارز هستی، تو در جبهه جنگ هستی.
حالا چهکار کنیم که ما پیروز بشویم؟ برو [در] پناه امامزمان (عجلاللهفرجه)، برو [در] پناه ولیاللهالأعظم (عجلاللهفرجه) [و بگو:] ای امامزمان! من قدرت ندارم، آقاجان! تمام شیطانها میخواهد خواست تو را از من بگیرد، خواست تو ولایت است، خودت ولایت هستی؛ اما خواست تو ایناست [که] من هم ولایتم را از دست ندهم. من توان ندارم! امامزمان! من را در پناهت ببر؛ آنوقت دیگر این شیطان که بهقدر این خلقت که میبینی اینقدر است، این [شیطان] چیزی نیست که! ولایت خنثیکنِ شیطان است! خنثیکنِ شیطان، امامزمانِ ماست! ببین چهخبر است؟! همین! چهخبر است؟!
کاش امامزمان (عجلاللهفرجه) را دست دوم، سوم حساب میکردیم؛ اما حضرت فرمود: در آخرالزمان [مردم] کفران [ائمه (علیهمالسلام) را] میکنند، ما اماممان را مخفی میکنیم، کفران اسمشان را هم میکنند، اسمشان را هم از آنها میگیریم [و] اسم دیگر به آنها میدهیم. «إسمه أعظم»، اسم اعظم را از آنها میگیریم؛ دیگر اینها کارساز نیست. آقاجان! قربانت بروم، تو داری با اسم اعظم کارسازی میکنی، والله! تو این پیچِ دستگاه را که داری سفت میکنی، به اسم اعظم میکنی، پس قدرتت مال کیست؟ «أنا قدرةُ الله»، به قدرت ولایت [اینکار را] میکنی، به قدرت ولایت مینویسی، به قدرت ولایت کار میکنی. «أنا قدرةُ الله»! اما یکوقت میبینی [که] این قدرت را چهکار میکنی؟ پرچم امر دستت است، به [امر] میکنی؛ اما یکوقت میبینی [که] نه! پرچم «من» دستت است، پرچم تکبّر دستت است، وای به حال ما! چرا میگوید: «المنافقین أشدّ من العذاب»؟ [منافق] یعنی دورُو. آنجا میآید، یکجور است؛ اینجا هم میآید، یکجور است؛ آنجا هم میآید، یکجور [است]؛ تو چندرُو داری؟ پُررو! چند تا رُو داری؟! پس شیعه گفتیم که اینهمه اجر و قرب دارد؛ [چون] مبارز است، باید مبارزه کنید! مبارزه با هوای نفستان بکنید؛ یعنی این نفس را تقویت کنید. نفس چیست؟ امر است. مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نفرمود [که] این جهاد اصغر است [و] آن جهاد اکبر؟ [پس باید] خودسازی کنید. خودسازی چیست؟ امر را اطاعت کنید. خیلی والله! قشنگ است، خیلی راحت است!
من اینجا خدمت آقایان، آنجا عرض کردم که این نقل را گویا از مرحوم آقا سیدمحمدکاظم؛ یعنی صاحبعُروِه میکنم. ایشان یکی از علمایی بوده که یکقدری حالا هم هستند، کنار هستند، کاری به اینکارها ندارند، با ولایت نجوا میکنند، با حضرتزهرا (علیهاالسلام) نجوا میکنند، نجوا میکنند، نه [اینکه] با کتابشان و این حرفها نجوا میکنند. گفت: ایشان مریض شد و با آقای آقا سیدمحمدکاظم گفتند دیدنش آمد، دید [که] خیلی اوقاتش تلخ است. گفت: آقا! چه میشود؟ اگر شما قرض داری، من قرضهایت را، همه را ادا میکنم. گفت: آقاجان! یکچیزی است که من را خیلی ناراحت کرده [و] بنا کرد [به] گریهکردن. گفت: من روایتی دیدم، داریم [که] وقتی روحِ شیعه از جسدش پرواز میکند، پیش امامزمان (عجلاللهفرجه) میرود. من میترسم روح من که پرواز کرد [و] پیش امامزمان (عجلاللهفرجه) رفت، تقصیرکار باشم، [بگوید:] چرا کار خیر نکردی؟! چرا حاجت برادر مؤمن را برنیاوردی؟! چرا کوتاهی کردی؟! امامزمان (عجلاللهفرجه) چرا، چرا بهمن بکند [و] امامزمان (عجلاللهفرجه) من را نپذیرد. رفقا! اگر امامزمان (عجلاللهفرجه) شما را بپذیرد، تمام شما والله! بالله! شما شیعه هستید. یک نقصهایی دارید؛ اما شیعه هستید. روحمان آنجا میرود؛ آنوقت اگر این روح تقصیر [ولایتی] نداشتهباشد، یک تقصیرهایی داشتهباشد، امامزمان (عجلاللهفرجه) [آنها را] عفو میکند!
عزیزان من! روح که، (گفتیم دوباره تکرار میکنیم، تکرار ولایت مورد ملامت نیست، دست از ولایت برداشتن، مورد ملامت است.) این روح که از جسد مؤمن پرواز میکند، وقتیکه خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) میرود. «إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر. و ما أدراک ما لیلةالقدر. لیلةالقدر خیرٌ من ألف شهر. تنزّل الملائکة و الروح فیها بإذن ربهم من کل أمر» یعنی به اذن خدا [تنزّل میکنند]. «إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر. و ما أدراک ما لیلةالقدر. لیلةالقدر خیرٌ من ألف شهر. تنزّل الملائکة و الروح» ملائکه تنزّل میکنند. «[تنزّل] الملائکه و الروح فیها بإذن ربّهم من کلّ أمر»؛ یعنی ربّ به ملائکه امر میکند، آخر ملائکه تنزّل میکنند. یکوقت خیال نکنید خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) آمده [و] تنزّل کرده.
آخر شیطان، ببین گفتم تمام شیطانها دارد با ولایت مبارزه میکند، بیایید در پناه امامزمان (عجلاللهفرجه)، خودتان را حفظ کنید؛ آنوقت امامزمان (عجلاللهفرجه) القاء میکند، هان! اگر واقع یک شیعه، یک دوستعلی (علیهالسلام) در پناه علی (علیهالسلام) بیاید، القاء میکند. خوش به حال آن کسیکه ما حرفش را میزنیم، از حرفش خوشمان میآید؛ اما چهجور میشود؟ آنوقت القاء میکند، دیگر در خودت نیستی، تو توی ولایت آمدی، عضو ولایت شدی. آیا ما متوجه هستیم؟! [حالا] امامزمان (عجلاللهفرجه) [واسطه میشود].
رفقایعزیز! به شما بگویم: اگر آن روح گناه کردهباشد، والله! بالله! امامزمان (عجلاللهفرجه) واسطه میشود؛ اما نه اینکه گناه معصیتولایتی کردهباشد، آن قلب مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) را جریحهدار میکند، آن روح، آنرا قبول نمیکند. خدا نکند [که] ما گناه معصیتولایتی کردهباشیم. معصیتولایتی [را] خودتان بهتر از من میدانید؛ معصیتولایتی یعنی امر غیر ولایت را اطاعتکردن. چرا؟ [به] امامصادق (علیهالسلام) میگوید [آیا] مؤمن گناه میکند؟ میگوید: بله! آنموقعیکه [گناه] میکند، از ما جداست! اگر در آن حال بمیرد، وای به حالش است! این معصیتولایتی؛ یعنی از ولایت جدا میشود. رفقایعزیز! والله! اگر دستتان به آن حبلالمتین باشد، اصلاً آن حبلالمتین، شما را نگه میدارد، بیایید [اتصال] باشید [و] مزهاش را بچشید. مگر ممکناست مِهر دنیا از دل آدم بیرون برود؟! دنیا ابعاد دارد، دنیا زرد و سرخ دارد، دل تو را هم شیطان تویش است، همهاش تو را رُو به گناه، رُو به زرد و سرخ [دنیا] هُل میدهد.
حالا ما بهقول این دانشمند یککاری بکنیم [که] ما وقتی میرویم، [امامزمان (عجلاللهفرجه) ما را بپذیرد.] اینرا من به شما بگویم: والله! بالله! خدا گناه را میآمرزد، رفقایعزیز! جوانانعزیز! من نمیگویم گناه کنید! خدا [از گناه] میگذرد. کتاب گناه کبیره نوشته [و] نود سالش است، زحمت کشیده، کتاب نوشته [است]؛ اما کبیره را متوجه نشده [که] چیست؟! یک گناهی که اینجوری است، نمیخواهم بیحیاگری کنم، میگوید [که] این [گناه] کبیره است، والله! آن کبیره نیست! گناهی که بشود آنرا بخری، که کبیره نیست که! گناهی که نمیشود آنرا بخری، کبیره است؛ یعنی کبیر! یعنی بزرگ! یعنی نمیشود آنرا بخری! [گناه کبیره] گناه بیولایتی است! گناه پشت [به] ولایتکردن [است]! اگر میشد [آنرا] بخری، چرا [خدا] عمر و ابابکر و آنها را [یعنی] اهلتسنن را لعنتکرده؟! پس نمیشود [آن گناه را] بخری. مگر همان اهلتسنن را لعنت کردهاست؟ اشخاصی که پشت [به] ولایت بکنند، آنها هم جزء آن هستند. همانجور که شیعهها جزء امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستند، شیعهها جزء آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) هستند، آنها [یعنی اهلتسنن] هم جزء عمر و ابابکرند! من میخواهم بشارت به آنها بدهم، بدانند اینها که پشت به ولایت کردند، اینها هم جزء همانها هستند، آنها به همان لعنت گرفتار میشوند. عزیزان من! قربانتان بروم! یکقدری دست از فعالیت کار [بردارید]، من نمیگویم کار نکنید، اینهم جزء کارهایتان حساب کنید. آخرت را هم جزء دنیا بیاورید، دنیا را توی آخرتت نبر! آخرت را توی دنیا بیاور! وقتی آخرت [را] توی دنیا آوردی، دنیا هدایتت میکند! هدایتکرده میشوی؛ اما [ما] چهکار میکنیم؟ ما این [دنیا] را توی آن [آخرت] میبریم.
شیعه بهطوری میشود که [شفاعت میکند]، آنوقت آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) وقتی این روح را پذیرفت، امریه برایش صادر میکند. خوش به حال آنها! آنوقت دیگر به امر امامزمان (عجلاللهفرجه) است. آنوقت این [شخص] در ماوراء میرود، منظورم ایناست. الحمدلله یادم آمد، [اینشخص] توی ماوراء میرود. دیگر توی دنیا که برنمیگردی که، توی ماوراء میآیی. چرا؟ جزء ماوراء میشوی، امام جزء ماوراءست، جزء دنیا نیست که! [امام] آمد [که] ما را هدایت کند، [اما خودمان] نخواستیم [که هدایت شویم]. به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفتند: چرا رفتی توی خانه نشستی؟ گفت: مردم من را نخواستند، مردم عمر و ابوبکر را خواستند. حالا وقتیکه این روح، خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) میرود و روح شما را تصدیق کرد که معصیتولایتی نکنید، قبولت میکند، حالا آنوقت به ماوراء دست پیدا میکنی، دیگر تو نیستی؛ آنوقت آنجا در قیامت شُفَعاء میشوی، اصلاً تو شُفَعاء میشوی! از کجا میگویی؟
حالا که حضرتزهرا (علیهاالسلام) یک عالم فدایش بشود، وقتی آنجا [در قیامت] میآید، میخواهد بالأخره کاری بکند، ظلم و جنایت اینها [یعنی عمر و ابابکر] را افشاء کند، میگوید: من میخواهم حسینم (علیهالسلام) را در آن حال ببینم. [خدا میگوید:] زهراجان! یکقدری ناراحت میشوی. [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] گفت: میخواهم ببینم، یکدفعه صحرایکربلا را میبیند، یکصیحه میزند و میافتد. بعد میگوید: خدایا! میانجی اینها، [یعنی] قتله حسین من حکم کن! [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] ناراحت میشود. وقتی ناراحت میشود، [خدا] میگوید: زهراجان! میدانم چه میخواهی؟ هر چه که میخواهی، هر چهقدر میخواهی، [به تو میدهم]. امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: مانند مرغی که دانه خوب و بد را تشخیص بدهد، مادرم زهرا (علیهاالسلام) دوستانش را، دوستهای ما را از صحنهمحشر جمع میکند. من در یکجایی گفتم، صحنهمحشر به امر زهرا (علیهاالسلام) است. نه آن [یعنی زهرا (علیهاالسلام)] به امر آن [یعنی محشر! حالا صحنهمحشر] جمع میشود، [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] تمام اینها را جمع میکند.
حالا میگوید: خدا! من، عظمت من را معلوم کردی، حالا عظمت دوستهای حسینم (علیهالسلام) را میخواهم معلوم کنی. نه اینکه توی این مسجدها بروی گریه کنی و حسینحسین (علیهالسلام) کنی! حسین (علیهالسلام) بگو، [اما] حسین (علیهالسلام) را زنده بدان! حسین (علیهالسلام) بگو، [اما] حسین (علیهالسلام) را، ظاهر را نبین، باطنش را ببین! حسین (علیهالسلام) را ببین، یک کشتی نجات را ببین!
گفتم: گریه سهجور است. یک گریهای داریم که، گریه عُقده است، با خانمت حرفت شده، نمیدانم با کسی حرفت شده، چکت واخواست شده؛ [یعنی برگشته]، سفتهات واخواست شده، یکجوری است که خب عُقده داری، میروی گریه میکنی؛ این یک. یک گریهای است که کفر به ولایت است! بیچارگی اینها [یعنی ائمه (علیهمالسلام)] را میبینی، بیچاره است زینب (علیهاالسلام)، مادرت بیچاره است! یک زینبی (علیهاالسلام) که میگوید «اُسکُت!» خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: شتر دیگر پایش را نتوانست اینجور کند؛ [یعنی حرکت کند]، خشک شد، همه خشک شدند. نَفَسهای تمام خلقت در قبضه قدرت خواهر حسین (علیهالسلام) است، نه امام! اینکه چیزی نیست! اصلاً دنیا چیزی نیست که! اگر گفتیم اینجور کرده، اصلاً چیزی نیست، دنیایش چیزی نیست. زینب (علیهاالسلام) به یک عالم، به یک دنیا بگوید: نَفَس نکش! چیزی نیست که، ولایت بالاتر از ایناست! کلّ تمام خلقت در قبضه قدرت امامزمان (عجلاللهفرجه) است؛ اما یکوقت میبینی یک دنیا را هم عظمائیت میدهد دست زینب (علیهاالسلام) یا دست اینها، چیزی نیست که! حالا میگوید: «اُسکُت!» اینچه بیچارهای است؟! گریه برای بیچارگی اینها میکنی، والله! کفر به ولایت است؛ پس چه گریهای خوب است؟ گریهای که چرا به امامحسین (علیهالسلام) توهین شد؟! چرا به زینب (علیهاالسلام) توهین شد؟! چرا به حضرتزهرا (علیهاالسلام) توهین شد؟! گریه برای توهین [ی که به] اینها [شد] بکن، هر رقم گریه کنی، باطل است! مگر تو از امامزمان (عجلاللهفرجه) پیروی نمیکنی؟! از او سؤال میشود: آقاجان! برای چه گریه میکنی؟ برای چه مصیبت جدّت [گریه میکنی]؟ میگوید: آن [جدّم] هم بود، گریه میکرد. [آیا] برای عمویت عباس [گریه میکنی]؟ میگوید: آنهم [بود، گریه میکرد]. میگوید: برای توهینی که به عمهام شده، توهینی که به مادرم شده! آیا تا حالا اینجوری گریه کردید؟ آن گریه اتصال است. [امامزمان (عجلاللهفرجه) میفرماید:] اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم! خیلی این حرف بالاست [و] بلند است. ما باید همیشه قلبمان گریان باشد. اگر میخواهی اتصال به امامزمان (عجلاللهفرجه) باشی، ایشان تا نیاید احقاق حق کند، همیشه قلبش گریان است. شیعه هم باید همیشه لبش خنده؛ اما باطنش گریان باشد! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) همینجور بود، لبش خندان بود [و] باطنش، دلش همهاش برای اُمّت [اش] میسوخت! ای شیعهها! باید [شما هم] همینجور باشید! نه که عقد پسرتان یا دخترتان باشد [و] تمام اینها را از دست بدهید! چه شیعهای هستید؟ عزیزان من! یکقدری روی این حرفها فکر کنید.
بعد من یک اشارهای راجعبه آقا امامحسن (علیهالسلام) که امروز شب تولد ایشان است، بکنم. باباجان! بیایید صفات حسنی داشتهباشید! یکروایت داریم، (یکی از آقایان که اصلاً خیلی چیز کرد، آره، آخرش هم آنآقا هم سقوط کرد.) یک جاییکه آقا امامحسین (علیهالسلام) مثلاً مِثل سر کوچه، مسجدی بود، داشت نماز میخواند، آقا امامحسن (علیهالسلام) یکقدری آنطرفتر بود. یک شخصی بود، یک حاجتی داشت. پیش آقا امامحسن (علیهالسلام) آمد. روایت داریم: امامحسن (علیهالسلام) فوراً کفشهایش را برداشت و رفت [که] این حاجتِ این [شخص] را برآورده کرد. وقتی حاجتش را برآورده کرد [و] آنشخص خوشحال شد. [امامحسن (علیهالسلام)] گفت: تو یک جفایی به برادرم حسین (علیهالسلام) کردی. گفت: آقا! من؟ گفت: آره! گفت: چرا به برادرم حسین (علیهالسلام) نگفتی [که حاجتت را برآورده کند]؟ گفت: وقتی من آمدم، ایشان نماز میخواند. گفت: اگر اینکار را کردهبود، بهتر بود [تا اینکه] امامحسین (علیهالسلام) هفتاد رکعت نماز میخواند! چرا؟ خدا، آقا امامحسن (علیهالسلام)، آقا امامزمان (عجلاللهفرجه)، آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میخواهند عظمت به شیعه بدهند؛ یعنی شما پا [یعنی بلند] شوید [و] یککار شیعه را راه بینداز! اما شیعه باشد [و] شیره نباشد! یکجور کارش را راه نیندازی [که] برود تلویزیون بخرد، ویدئو بخرد، بساط قمار بخرد.
امروز انفاقکردن [را] باید متوجه باشی! امروز باید مانند آقا امامحسن عسکری (علیهالسلام) باشی. چهارصد گوسفند برای امامزمان (عجلاللهفرجه) عقیله یا عقیقه کرد. هر [تعداد] قمیها که میآمدند، پول به آنها میداد [و] میگفت: برو آنجا [در قم] بکش [و] به دوستهای ما بده. روایت نداریم یکدانه گوسفند، (آقایچیز! اگر [در کتابها] دیدی بهمن بگو،) امامحسن عسکری (علیهالسلام) یکدانه گوسفند توی سامرا که اینها سنّی بودند، نکشت! انفاق هم میخواهید بکنید، بدانید به چهکسی میدهید؟ ما یکنفر، یک، دو نفر اینجا آمد، من یا زنم را روانه میکنم برود یا کسی باشد، علی را [میفرستم]، تا متوجه نشوم این یکجوری نیست [به او میدهم]، مال من هم نیست، من به شما بگویم؛ بهقول یارو میگفت که ما قفل میکنیم. میگویم [این انفاق] بهجا بخورد، مبادا من به دشمن امامحسین (علیهالسلام) بدهم! مبادا به دشمن قرآن بدهم! مبادا به دشمن اسلام بدهم! مبادا به دشمن شیعه بدهم! انفاقکردن هم خیلی مواظبت میخواهد! ببین آقا امامحسن عسکری (علیهالسلام) چهکرد؟! امروز باید مواظبت بکنید [که] به کجا انفاق میکنید؟ این [شخص] به کجا بند است؟ چهکسی را دارد تشویق میکند؟ اتصال به کجا هست؟ انفاق باید قبول باشد. اینقدر مؤمن محترم است! روایت داریم، علماء در این مجلساند، من بیحیاگری میکنم، اینقدر خدا مؤمن را بالا برده! خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: اگر تمام این دنیا را یک لقمه بکنی [و] دهان مؤمن بگذاری، اسراف نکردی! چرا؟ دنیا بیارزش است، ولایت باارزش است. این [شخص] ولایت دارد، [تو در] دهان ولایت گذاشتی! امروز انفاقتان را هم باید به ولایت بدهید، رفقایعزیز! خیلی کارها توی هم شدهاست، مواظبت بکنید!
مواظب باشید! من نمیخواهم یکحرفی بزنم که تملّق باشد، بهدینم قسم! راست میگویم. یک پارهوقتها توی سرِ خودم میزنم [و] میگویم: خدا! اینها [یعنی رفقا] رفتند، دارند کار میکنند [و] بهمن میدهند، من چهجور جواب اینها را بدهم؟! این [شخص] توی کارخانه دارد کار میکند، چهجور جواب اینها را بدهم؟! من چه میخورم؟ اینقدر من ناراحتم! میگویم من آخر، چرا باید من زحمت اینها را بخورم؟! بعد میگویم: خدایا! تو میخواهی اینها را به درجه برسانی! من عنایتشان را ماچ میکنم؛ چونکه اینها به درجه میرسند؛ اینجوری خودم را راضی میکنم. توجه فرمودید؟! باز اینجوری راضی میشوم.
هر چیزی باید اتصال به ولایت باشد؛ آنوقت آن [چیز] روح پیدا میکند. انفاق هم باید اتصال به ولایت باشد، کتاب باید اتصال به ولایت باشد، کار شما باید اتصال به ولایت باشد، چرا میگوید شما جهادگر هستید؟ داری جهاد میکنی. حمایت از ولایت خیلی مهم است! رفقایعزیز! بیایید حمایت از ولایت کنید! به تمام مقدسهای عالم! اگر تمام این خلقت بگوید، بهدرد من نمیخورد، هیچکس از علی (علیهالسلام) مظلومتر نبودهاست؛ اما [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] مظلومِ قوی است. مؤمن هم همینجور است، مؤمن قوی است؛ اما چیست؟ توهین به او میکنند، در نظر مردم ضعیف است؛ اما قوی است. رفقایعزیز! آن قوی بودنتان را از دست ندهید، در ملامت مردم هیچچیز نباشد. عزیزان من! فدایتان بشوم! امروز باید خیلی مواظب باشید! گفتم: دنیا سنگر است، همچنین کنی؛ [یعنی سرت را تکان دهی،] تیر میخوری. در سنگر استوار باش! سنگر کیست؟ ولایت! راجعبه ولایت تزلزل نداشتهباش!
از این [حرف] نگذرم؛ آنوقت شما وقتیکه آنجوری شدی، تأییدِ امامزمان (عجلاللهفرجه) هستی. اینکه من در جای دیگر گفتم:
تأیید خلق اشتباه بُوَد | تأیید دست ماوراء بُوَد |
حالا وقتی تأییدت کرد، تمام ملائکهها تو را تأیید میکنند، روح تمام انبیاء تو را تأیید میکنند، روح تمام صلحاء تو را تأیید میکنند، [مثل] فطرس میشوی! میگویی من هستم که امامزمان (عجلاللهفرجه) من را تأیید کرده، به ماوراء پرواز میکنی. تو بفهم کجایی؟ بفهمم تو داری چهکار میکنی؟ بفهمم خدا به کجا میخواهد تو را برساند؟ چرا کمصبری میکنی؟! چرا ما کمصبری میکنیم؟! این حرفها یقین میخواهد. اگر فطرس آمد [و] گفت: من آزادکرده امامحسینم (علیهالسلام)! توی عالم پَرِش کرد، فوری [خدا] یککار در نظرش گذاشت؛ گفت: سلام من را به قبر امامحسین (علیهالسلام) برسان! سلام این دوستهای من را بهمن برسان! فوراً یککار جلویش گذاشت. بیایید باباجان! امامزمان (عجلاللهفرجه) کار جلویتان بگذارد. کجا کار جلویت میگذارد؟ تأییدت کند. ما خاکی نیستیم، اینجا خلاصه در خاک خُسبیدیم و داریم خلاصه، حاضر شدیم و راضی شدیم. تو ماورایی هستی. تو را اینجا آوردهاند [تا] به ماوراء برسی! عزیزان من! خیلی قدر خودتان را بدانید! الآن شما دارید تمرین ولایت میکنید، خستهتان نکند! والله! بالله! اگر خسته بشوید، پشت پا میخورید. من به دوستعزیزم گفتم، گفتم: ببین یک جوجه، ما مرغ داشتیم، یک گربهای که پیدا میشد، [یا یک] حیوان، این [مرغ] یک صدا میکرد، تمام این [جوجه] ها زیر بالش میآمدند، همچین زیرِ بال [این مرغ، جوجهها] سرشان را درمیآوردند. رفقایعزیز! بیایید زیر بال امامزمان (عجلاللهفرجه) بروید! بیایید در پناه امامزمان (عجلاللهفرجه) بروید! آنوقت آنجا چهکار میشوید؟
حالا منظورم ایناست [که] حضرتزهرا (علیهاالسلام) میگوید: خدایا! عظمت حسینم (علیهالسلام) معلوم شد، سفینه نجات شد. عظمت من هم که معلوم شد، عظمت پدرم هم که معلوم شد، [خدا به او گفت:] یا محمد! اینقدر به تو ببخشم [تا] راضی شوی، [حالا] میخواهم عظمت شیعههایم معلوم شود. اینها را مسخره کردند، اینها را ضد چی [و] چی گفتند، اینها را اینجوری کردند، اینها را اینجوری کردند، [اما] دست از من برنداشتند، میخواهم عظمت اینها معلوم شود. [خدا میگوید:] زهراجان! هر کاری میخواهی بکن! آنوقت شغلت هم معلوم است. یکدفعه خطاب میکند [و] میگوید: هر که را میخواهی شفاعتکن؛ اما باید به امر ولایت باشد، ببین هان! کارساز، آنها [یعنی ائمه (علیهمالسلام)] هستند، اجازه شفاعت به تو میدهد؛ تو خودت شفیع میشوی! ببین چقدر ما درجه داریم! چقدر به ما میخواهند عنایت بکنند! چرا دست برمیدارید؟! چرا گول میخورید؟! چرا متابعت شیطان [را] میکنید؟! عزیزان من! بیایید یکقدری به این حرفها یقین بکنید.
من هر چه گفتم، روایت روی آن گذاشتم؛ آنوقت چقدر شیعه ارزش دارد! اصلاً من به شما بگویم، الآن خدمت دوستعزیز خودم گفتم، گفت: من این روایت را دیدم. گفت: شما [آنرا قبلاً] گفتهبودی، دیدم که این روایت، حاجآقا! چه بود؟ هان؟ بگو!
[یکی از حضار] حضرت فرمود: اگر کسی هزار سال عبادت بکند؛ اما ولایت را قبول نکند، ارزش ندارد. اگر هزار سال عبادت کند، عمل هفتاد پیغمبر را همبیاورد، بهرو در آتش جهنم است.
ببین باباجان! این حرفها را قبول کنید! این روایت را قنبر نقل کرده، گفته: اگر عبادت هفتاد پیغمبر بکنید، آخر یک پیغمبر که خیلی عبادت دارد، همهاش در عبادت است؛ اما اگر محبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نداشتهباشد، بهرو توی جهنم میاندازم؛ ایناست که من فریاد میزنم [که] ما را عبادتی کردند، ولایت را از ما گرفتند [و] عبادتیمان کردند. اول کاری که این کرد، چهکسی کرد؟ عمر و ابابکر، آن و پیروانش اول کار را کرد. دعای افتتاح بخوان، دعای کمیل بخوان، صحیفه بخوان، نماز اینجوری بخوان، ذکر اینجوری بگو، همیناست، اینها هم همه مشغولند [و] خوشحالند. والله! ذکر تو را بهشت نخواهد برد. چه [چیزی] تو را بهشت میبرد؟ «أنا ذکرُالله» [باید] ذکرت به ذکرِ علی (علیهالسلام) باشد، [یعنی] اتصال باشد. این نَفَسی که میکشی، از روی ولایت باشد. اگر «یا الله» گفتی، اگر دعای کمیل خواندی، اگر دعای افتتاح خواندی، از روی ولایت باشد؛ نَفَست، نَفَسِ ولایت باشد؛ آن درستاست؛ آنوقت آن دعا ساخته میشود، ببین من چه میگویم؟ آن دعا ساخته میشود، دعا سازندگی ندارد، [چون] دعاها روح ندارد. ببین چه میگوید؟ عبادت هفتاد پیغمبر داشتهباشد؛ [اما بیمحبت علی (علیهالسلام)، در جهنم است]؛ پس عبادت باید روح داشتهباشد. روحش علیبنابیطالب (علیهالسلام) است، الآن روحش، وجودِ مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) است؛ باید به روح اتصال باشد. خب چطور به روح اتصال باشد؟ این دعا که میخوانی، [باید] امر را اطاعت کنی، با امر بخوانی، نه با هوا، نه با هوس، نه با منیّت خودت! [آیا] اینجوری هستیم یا نه؟ من آخر دارم میبینم، میدانم. چهخبر است؟!
الآن این موضوع را میخواستم بگویم، یادم نرود. شما الآن شبقدر، همه این [نعمت] ها را باید اینجوری بچینی؛ [یعنی مرور کنی،] (الآن ببین میوهها اینجوری چیده شده؛) محبت این خانواده را بچینی، محبت خدا را بگذاری، محبتی که خدا دنیا را بیرون کرده، محبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [و] ولایت به تو داده را بگذاری. این پسرِ عزیزت که خدا به تو داده بگذاری، خانمت را شکرانه کنی، خانم خوب به تو داده، چرا شکر نمیکنی؟ این [خانم] را توی اطراف ولایت آورده، چرا شما یک زن خوب دارید، شکرانهاش [را] نمیکنید؟ خدا میفرماید: سه تا چیز به شما دادم، منّت سرتان [گذاشتم:] اول میگوید: ولایت، [یعنی] ولایت این خانواده، منّت سرتان گذاشتم. بعد میگوید: زن خوب، بعد میگوید: خانه خوب. چرا زن را میگوید [منّت گذاشتم؟ چون] این زن ولایتپرور است. چرا به ولایتپرور توهین میکنی؟ چرا زن را اسیر خودتان قرار دادید؟ این خانمها که در خانه دارند، کار میکنند، امر شما را اطاعت میکنند، آن [زن] امر خدا را دارد اطاعت میکند؛ [خدا او را] در اطراف ولایت آورد، این [خانم را] هم آنجا بگذار. تنسازت را هم آنجا بگذار. کسبی داری میکنی که محتاج مردم نیستی، آنجا بگذار. تنت ساز است؛ [یعنی سالم است،] آنجا بگذار؛ [منظور ایناست که] همه این [نعمت] ها را قطار کن! [و بگو:] خدایا شکر، ولایت بهمن دادی! خدایا شکر، پسر خوب بهمن دادی! خدایا شکر، نمیدانم زن خوب بهمن دادی! خدایا شکر، رفیق خوب بهمن دادی! خدایا شکر، آدم ناجور، دَم من نیفتادهاست! این شبقدر بنشین [و] تمام اینها را شکرانه کن؛ آنوقت خدا یکمرتبه به تو چه میکند؟ علم حکمت به تو میدهد. از کجا میگویی؟ لقمان. خدا فرمود: لقمان شکرِ ما را کرد، ما علم حکمت به او دادیم. کجا توی مسجد گیرت میآید؟ من نمیگویم مسجد نروید! ببین دوباره یک کسی نگوید [که ایشان] میگوید مسجد نروید، مسجد برو! مسجد عیب ندارد، من عیب دارم. مسجد خانهخدا هست، تا قیامقیامت هم هست؛ اما من عیب دارم! خب این [نعمت] ها را شکرانه کن؛ آنوقت چه میشود؟ موسی گفت: خدایا! من چهطور بفهمم [که] تو از من راضی هستی؟ گفت: اگر تو از من راضی هستی، من هم از تو راضیام! هم از خدا راضی میشوی، هم شکرانه نعمت کردی، هم خدای تبارک و تعالی چه به تو میدهد؟ علم حکمت. وقتی علم حکمت به تو داد، تمام کارهایت از روی حکمت میشود؛ چونکه از آن علم داری کار میکنی. اگر دکتر هستی، داری از آن علم کار میکنی.