حج 85؛ احکام حج؛ دعا | |
کد: | 10309 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1385-09-25 |
نام دیگر: | حج 85 - دعا |
تاریخ قمری (مناسبت): | 25 ذیقعده |
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز [از من] تقاضای دعا کردند، من اینطوری گفتم، گفتم: خدایا! من یکی، یکی، نمیتوانم اسم اینها را بیاورم، آنچه را که برای خودم میخواهم، برای اینها هم میخواهم.
اوّلیاش قسم دادم به پنجتن، گفتم که خدایا! ما را با ولایت از این دنیا ببر! ما ولایت را تا آخر برسانیم! خیلیها تا آخر نرساندند؛ طلحه، زبیر، بالخصوص انسبنمالک؛ به او میگفتند شمشیر خدا، به او میگفتند سیفالله؛ اما در زمان آن دو تا خبیث، روی سر علی (علیهالسلام) شمشیر گرفت، میگفت: بیعت کن! اینچه حرفی است که میزنید؟ چونکه از ولایت گذشتند، ولایت را کنار گذاشتند، عبادتی شدند.
رفقایعزیز! امیدوارم ما ولایتی بشویم، نه عبادتی. جوانانعزیز! عبادت باید کنید! [اگر] دو رکعت نماز عمداً نکنید، میگوید به آن نماز کافرید؛ اما «الصّلوة عمود الدین» نمازت باید اتّصال به عمود دین باشد. در جنگ صفّین یا در جنگ اُحد، گویا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: «أنا عمود الدین» من عمود دین هستم. ما باید عبادت کنیم؛ اما [اینها] ولایت را دادند، عبادت گرفتند. خدا نکند ما هم اینطوری باشیم؛ عبادتی شویم. ما باید ولایتی شویم.
حالا رفقایعزیز! تقاضا کردند. من گفتم: خدایا! من که عاجزم، من که کاری نمیتوانم بکنم؛ اما خدا را به پنجتن قسم دادم، به امامزمان قسم دادم، حاجتهای تمام شما، کوچک، بزرگ، زن و مرد را روا کند. من گفتم: خدایا! تو جوابگوی اینها باش. تو باید اینها را، عبادتهای اینها را [بپذیری]، دعایشان را مستجاب کنی، و حاجتهایشان را روا کنی.
باز هم الآن دارم میگویم: خدایا! به حقّ پیغمبر، به حقّ امیرالمؤمنین، به حقّ فاطمهزهرا، به آقا امامحسن، امامحسین، به حقّ وجود امامزمان که ما الآن در خدمتشان بودیم و هستیم، خدایا! حاجتهای تمام اینها را که به ما گفتند، خدایا! همه حاجتهایشان را برآورده کن!
خدایا! حاجتهای اینها را که برآورده میکنی، اینها بیشترشان برای مردم خواستند، بهقدری اینها منزّه هستند، منظّمند. خیلی برای خودشان نخواستند. خدایا! عنایت کن! تمام حاجتهای اینها را برآورده کن!
خدایا! هر مشکلی اینها دارند، مشکلشان را رفع کن!
خدایا! دخترهایی که اینها همسر میخواهند، خدایا! به حقّ همسر امیرالمؤمنین، زهرایعزیز، به حقّ همسر پیغمبر، حضرتخدیجه، خدایا! به این جوانان، همسر خوب قسمت کن! به این دخترها، همسر خوب قسمت کن!
خدایا! اینها را از تو درخواست میکنم، اینها به حاجتشان برسند، خدایا! حاجت همهشان را برآورده کن! این خانم ایشان تقاضا دارد، خدایا! به حقّ آبروی پیغمبر، آبروی ایشان را حفظکن! حاجتهایش را برآورده کن! دخترهایی که خلاصه به ایشان رجوع شده، تو باید همسر بدهی؛ همسر خوب قسمتشان کن.
خدایا! ما یکچیزهایی میخواهیم، یکوقت عقلمان نمیرسد، تو را به حقّ امامزمان، «یا قیّم، یا قیّوم» بهمن گفتند: رأی بده! گفتم: والله! من یک وکیل دارم، هر وقت مُرد، رأی میدهم. گفتند: چهکسی است؟ گفتم: میگوید: «حَسبنا و نِعم الوکیل» گفتم: میگوید «هو القَیوم» خدا، وکیل ماست، هر وقت وکیلم رفت، من رأی میدهم، خدا وکیل ماست.
خدایا! به حقّ امامزمان، تو را قسم میدهم، این رفقای من را دستتنگ نکن! گفتم: همیشه دست تو جیبشان کنند، پول باشد.
خدایا! چیزهایی که از تو خواستم، به آنها بده!
یکی خواستم: تا آخر عمرم، علی (علیهالسلام) بگویم. محبّت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) را از دل ما نبر!
خدایا! دل ما را پاکسازی کن! محبّت اینها را بده! خدایا! محبّت واقعی بده! میثم جانش را داد، فدای ولایت کرد. ولایت خیلی مهمّ است! ما که نمیدانیم. ببین، اصحاب امامحسین جانشان را دادند، حالا که [جانشان را] دادند، امامزمان (عجلاللهفرجه)حمایت میکند، میگوید: «السلام علیک» خطاب میکند: «ای مطیع لِله و لرسوله، عبدالصّالح» پدر و مادرم بهقربانت!
رفقایعزیز! بیایید! اگر امامزمان (عجلاللهفرجه) را میخواهید، نه که بیاید کار و بار شما را راه بیندازد؛ تو باید امامزمان را بخواهی که بخواهی جانت را فدایش بکنی. او هم میگوید: جان [خودم و] پدر و مادرم بهقربانت! چرا؟ تو ارزش نداری، ولایت ارزش دارد. حالا جانت را که فدای ولایت کردی، اینقدر ارزش بههم میزنید. امیدوارم ما هم جانمان را فدای ولایت کنیم که امامزمان یکچنین حرفی بزند. امامزمان نمیگوید جان پدر و مادرم به قربان غلامسیاه! نه! [بلکه] قربان آن هدفی که آن غلام داشتهاست، [میشود]. هدفش اینبود که جانش را فدای امامزمانش کرد.
رفقایعزیز! خیلی کلاه سرمان رفته! بیایید خلاصه، با اجازه خدا، رفع این کلاه را بکنیم. شما ببین، شبعاشورا، امامحسین (علیهالسلام) به همه گفت: بروید! با من بیعت هم کردید، بروید! اما فوج، فوج رفتند. امامحسین (علیهالسلام) سرش را زیر انداخت، یکوقت امّکلثوم پیش حضرتزینب (علیهاالسلام) آمد، به خواهرش گفت: خواهرجان، همه رفتند، برادرمان را تنها گذاشتند. روایت داریم: آقا ابوالفضل (علیهالسلام) آمد، گفت: خواهرجان، فردا دیّاری را باقی نمیگذارم. آقا علیاکبر (علیهالسلام) از اینطرف، من از آنطرف [به لشکر حمله میکنیم]. تا امامحسین (علیهالسلام) شنید، شمشیر آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را شکست. [فرمود:] عباسجان، برو آب بیاور! چونکه، امامحسین مقصد خدا بود. اما حرفم سر این غلام است. یک نوشتهای به این غلام داد، گفت: غلام، آزادت کردم، برو! غلام اطاعت کرد، رفت و برگشت. گفت: آقاجان، مولاجان، فهمیدم [که] چرا بهمن گفتید برو! تو گفتی همه شهید میشوند؛ چون من رویم سیاه است، بدنم سیاه است، میخواهی من قاطی شهدا نباشم. اینقدر امامحسین (علیهالسلام) افسرده شد، خیلی او را ناراحت کرد. حالا ببین، امامحسین (علیهالسلام) چهکار کرده؟ حالا وقتی غلام افتاده، خیلی جسارت کنم، مثل باز شکاری آمد، سر این غلام، سر غلام را، روی زانویش گذاشت. گفت: خدایا! روی این [غلام] را در دو دنیا سفید کن! خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: چنین این [غلام] میدرخشید، غلام دید رویش سفید شدهاست. امامحسین (علیهالسلام) در تمام شهدای کربلا، صورت بهصورت دو نفر گذاشت: یکی آقا علیاکبر، یکی آن غلام. صورت بهصورت غلام گذاشت.
عزیز من،! بیایید دست از امامحسین برندارید! کجاست که اگر شما یادتان برود، والله! بالله! آن چند وقتها به خدا گفتم: خدایا! اگر من را بگذاری، [آبهای] هفتطبقه آسمان روی سر من بریزند، این جگر من برای حسین (علیهالسلام) میسوزد، اصلاً رفعش نمیشود. همه باید اینطوری باشیم. اگر به اینصورت باشی، نگاه به ویدیو و ماهواره و تلویزیون رنگی و خارجیها نمیکنی. من نصفشب نشستم، با خدا دارم اینجور حرف میزنم. مگر سوزش ما باید راجعبه امامحسین (علیهالسلام) تمام بشود؟ تازه اگر اینجور شدی، مثل ریگ و دریا و جهنّم و بهشت و [اینها هستی]. اینقدر این مصیبت بالاست. از شما علماء، فقهاء، دانشمندها، تقاضا میکنم، اگر روایتی آوردید، من پنجاههزار تومان جایزه میدهم. مگر ما میتوانیم، ارزش برای اینها معلوم کنیم؟! تمام اینها نور واحدند، از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بگیر تا امامزمان (عجلاللهفرجه)، همهشان یک نورند؛ اما یک حرفهایی است، برای پیغمبرِ «رحمة للعالمین» است؛ به تمام خلقت رحمت است. گفت: «رحمة للعالمین»؛ یعنی [رحمت] به تمام خلقت است؛ اما ما نداریم بگوید ریگ و سنگ و کلوخ و بهشت و عرش [برای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] گریه کرده [باشد]. خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مگر چیست؟ هر خلقتی که در تمام خلقت است، خدا میگوید، اگر محبّت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را نداشتهباشی، به رُو توی جهنّم میاندازم؛ اما این سِمَت، فقط مال حسین (علیهالسلام) است.
خدا رحمت کند [حاجشیخعباس را]، من خجالت میکشم بگویم استاد ما، من نوکر ایشان بودم؛ اما میگفت که حسین! ما وقتی جوان بودیم در نجف، درس میخواندیم. باباجانِ من! طلبهها، طلبههای خردسال یا غیر خردسال، باید توجّه داشتهباشید، این از جوانیاش توی حسین (علیهالسلام) بوده. کجایید توی این ماشینها که هر روز مدل ماشینت را عوض میکنی؟ تو چه شاگرد امامزمان (عجلاللهفرجه) هستی؟ گفتم دیگر این مدرسه، والله! آنطور عالم، بیرون نمیدهد؛ فقط شوفر بیرون میدهد! [این مطلب را] در یکجایی گفتم. خدا رحمت کند آقا صادق شمس را، [بعد که] گفتم این موضوع را روی منبر گفت. حالا ببین حاجشیخعباس میگفت، من به این روایت برخوردم که آسمان گریه میکند. شبعاشورا آمدم، عمّامهام را آویز یک رجه انداختم، دیدم صبح لکّه خونی به او است؛ پس آسمان برای حسین (علیهالسلام) گریه کرده، زمین گریه کرده، دریاها گریه کردند، درخت گریه کرده، همهچیز گریه کردند. روایت داریم: جهنّم گریه کرد. از من سؤال کردند: جهنّم که غضب است [چطور گریه میکند]؟ گفتم: جهنّم هم گریه کرد، که با اینها هماهنگ بشود؛ پس آنهم گریه کرده، عرش خدا گریه کرده، خود خدا گریه کرده. کجا میگویی؟ این حرف کفر نباشد؟ نه! مناسبتی دارد. وقتی حضرتابراهیم، به امر خدا آمد و خلاصه بنا شد بچّه را قربانی کند، هر چه [کارد] کشید، دید این بچّه [طوری نشد]، او را خواباند، [کارد] نبرید. کارد را کشید به یک سنگ برید. [کارد] گفت: خالق میگوید نَبُر! حالا او گفت که مِنبعد، اگر بچّهام را قربانی میکردم، بهتر بود. [خدا گفت:] یا ابراهیم! نگاه به آسمان کن! دید نورهای متعددی است: یک نوری است، نور امامحسین (علیهالسلام) است. گفت: قربانی را باید حسین (علیهالسلام) کند. خدایا! به روضهخوانها گفتم: اوّل روضهخوان خدا بودهاست. [خداوند] شرح امامحسین (علیهالسلام) را داد. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: یا ابراهیم! اینقدر تشنگی به حسین (علیهالسلام) اصابت میکند که از تشنگی بدنش تَرَکتَرَک میشود. ابراهیم گریه کرد. خدا گفت: یا ابراهیم! لکّهاشکی که برای حسین (علیهالسلام)ریختی، بهتر از [ایناست که] بچّهات را قربانی بکنی.
کاش اینها میدانستند. نمیگویم، من وارد سیاست نمیشوم، کاش این نفرینی که به آمریکا میکنند، یک روضهخوان، یکروضه میخواند، یک اشکی میریختند برای امامحسین، ذبحشان، ذبح عظیم بود. رفقایعزیز! حالا هم إنشاءالله، آنجا میروید، از چادرها بیرون بیایید! کنار چادرها، این حصیرتان را بیندازید! یک لکّهاشک برای امامحسین (علیهالسلام) بریزید! میشود ذبحالعظیم. مگر بُز، ذبحالعظیم است؟ چرا عقل ندارید؟ عرشالعظیم، خدایعظیم، رسولعظیم، آنوقت بُز هم عظیم میشود؟ نه بابا! لکّهاشکی که برای امامحسین (علیهالسلام) ریختهشد، آن عظیم است.
حالا من به شما بگویم، آقایان! قربانتان بروم، دنیا میگذرد، باید، إنشاءالله هدایا از خدا بگیرید! ما مهمان خداییم. بالأخره، هر چه بودیم، گفتیم: خدایا! ما آمدیم توی خانه تو، خلاصه، جان من! عزیز من! باید چیزی بخواهید که بقاء باشد. خدا بقاست، قرآن هم بقاست، ولایت هم بقاست. ما روایت داریم: وقتی تمام این عالم بههم میخورد، این سه تا چیز است که بههم نمیخورد. عزیزان من! بیایید شما با با این سه تا مطلب، سه تا چیز، خدا و ولایت و قرآن، رسولاکرم (صلیاللهعلیهوآله)یعنی این ائمهطاهرین (علیهمالسلام)، با اینها هماهنگ بشوید! تو هم بههم نمیخوری. اگر روایتش را میخواهی، این روایت است، آقا امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: شما شیعهها عضو مایید، وقتی گناه کردید، جدا میشوید. بیایید ما گناه نکنیم. اینکه حالا روزه بگیری و نمیدانم اینکارها را بکنید و اینهایی که توی مفاتیح نوشته، ما اینها را قبول داریم؛ اما بیا اصل را بفهم! عبادتی نشوید، ولایتی بشوید!
الآن که اینجا هستند، زوّارهایعزیز! توی فکر باشند، یکچیزی برای آن قوم و خویشهای بیچارهشان بیاورند! من حرف میزنم، نمیخواهم ریا کنم. من به کوچک و بزرگ یکی پنجاههزار تومان دادم، هم به دخترم دادم، هم به دامادش دادم، هم به حاجابوالفضل دادم، هم به دختری که تازه عروس است دادم. خب، عزیز من! ایناست. باید آخر یککاری صورت بدهی. اینکه بهفکر خودت هستی که [درست] نیست. خدا خودخواه نمیخواهد. خدا دلش میخواهد شما بهفکر مردم باشید. والله! روایت داریم، حضرتموسی گفت: خدایا! اگر بخواهم یکحرفی بزنم، غیر ممکناست؛ اما میزنم. اگر تو بنده بودی، چهکار میکردی؟ گفت: خدمت به خلق میکردم. همینطور که دارد میکند. چهکسی به ما روزی میدهد؟ حالا هم دارد خدمت به تو میکند. چرا کفران میکنی؟ عزیز من! چرا سرکشی میکنی؟ خدای تبارک و تعالی، آنهم که داده، به تو میگوید، صد تا اینجا به تو میدهم، هزار تا آنجا. هزار تا آنجا به تو میدهد. حالا ایناست، من به شما بگویم، خدا عطا میکند. امیدوارم خدا عطا به شما بکند. امیدوارم که این حرفها در دل شما قرار بگیرد و حتّیالإمکان، من نمیگویم هستیتان را بدهید، کسری [مردم را] درست کنید! اگر هستیات را بدهی، مقدّسگری کردی. من به یکی از رفقا گفتم، گفتم: تو مال مردم را حقّ نداری بدهی، تو مال خودت را بده! ما از فهمیدن ولایت خیلی عقبیم.
فضه آمده توی خانه علی (علیهالسلام)، حالا دید آنجا یکقدری ریگ است و اینجا یکقدری پوست است و این ریگها را همه را دست مالید، طلا شد. حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمده، [فرمود:] زهراجان، چهکسی به ریگها کوبید؟ [فرمود:] فضّه. [فرمود:] فضّهجان، [این طلاها را] برگردان! نتوانست. گفت: آفتابهلگن بیاور! دستم را میخواهم بشویم. از هر انگشت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، یک جواهر ریخت. [بعد فرمود:] فضّهجان! [تا] اینجایی به کار ما کار نداشتهباش!
حالا علی (علیهالسلام) میرود نخلستان درست میکند، میدهد به مردم. دارد یاد تو میدهد؛ کار کن [و] بده به مردم! نه اینکارها را بکنی [که] مال مردم را به مردم بده! عزیز من! بیایید ما عصاره این حرفها را بفهمیم. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نخلستان درست میکرد. اتّفاقاً یکروایت داریم، ببین، چقدر، ایشان عیالپرست بود. بهقدر حضرتزهرا (علیهاالسلام) کنار گذاشت، باقیاش را داد. داشت توی کوچه میآمد، [کسی گفت:] علیجان! محتاجم، گرسنهام، آنرا هم داد. [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] گفت که علیجان! سهم ما کجاست؟ گفت: زهراجان! اینطوری شد، یکی گفت دادم. خب، چهکار میکنی؟ تو چطور علی (علیهالسلام) میگویی؟ صفاتعلی (علیهالسلام) را باید داشتهباشی. علیگفتن که فایده ندارد. خود عمر ببین چهچیزی دارد میگوید؟ اهلطاغوت است، میگوید: یا علی! چند تا چیز تو داری که من ندارم: پدر زنی مثل رسولالله داری، من ندارم، عیالی مثل زهرا داری [که من] ندارم، میگوید، دو تا نور، حسن و حسین داری [که] من ندارم. آن [عمر] اینها را دارد میگوید. دیگر از این تعریف بهتر است؟! [اما] چرا اهلطاغوت است؟ بُغض اینها را دارد، نه حبّ اینها را. ما باید حبّ ائمه (علیهمالسلام) [را] داشتهباشیم، نه حرف ائمه (علیهمالسلام) را بزنیم، بیشتر ما، اصول دینمان، پدر و مادری است، اصولدین ما ایناست، امام ما این گاست: اوّل امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امامحسن (علیهالسلام)، امامحسین (علیهالسلام)، تا آخرش. ایننیست؛ عزیز من! تو باید صفاتالله داشتهباشی، صفات اینها، عمل است. صفات اینها [را] حتّیالإمکان [تا] میتوانی [باید پیاده کنی].
ببین، من به شما تکرار کردم، بهدینم راست میگویم، گفتم: خدایا! من را واداری، آبهای تمام آسمان، هفت طبقه آسمان را، بر سر من بریزی، میسوزم. مگر آب میتواند من را آرام کند؟ میسوزم برای حسین (علیهالسلام)، میسوزم برای زهرایعزیز (علیهاالسلام) که بازویش را شکست. [عمر] به معاویه گفت، خدا عذابش را زیاد کند! وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان فشار آوردم، عضلههایش را خرد کردم. بدان زهرا احکام را فاش نمیکند. حالا به ما میگویند برادر!!! حالا چه میگویند به ما؟ مگر باید به حرف خلق رفت؟ «المؤمنون إخوة» نه «السُنیّون إخوة». پیغمبر (علیهالسلام) فرمود: «المؤمنون إخوة» عزیز من! چرا اشتباه حرف میزنید؟
خدایا! عاقبتمان را بهخیر کن!
خدایا! ما را بیامرز!
خدایا! دعای ما را در حقّ مردم مستجاب کن!
خدایا! ما را دست خالی از این مسافرت [برنگردان]! ما مهمان تو هستیم، خدایا! شکممان که به راه است، بدنمان هم که سالم است، خدایا! تو را به حقّ آن عزیز خودت، آن مولود عزیزی که در این خانهات بهوجود آمد، حَرَمت را در اختیارش گذاشتی، خدایا! تو را به حقّ امیرالمؤمنین، اینها که به ما گفتند، حاجتهای همهشان را برآورده کن! حاجت ما را هم برآورده کن!
خدایا! حاجت ما ایناست که دل ما را پاکسازی کنی؛ بهغیر محبّت خودت و دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام)، چیز دیگری نباشد.
خدایا! این ولایت را ما تا آخر برسانیم.
خدایا! ما زورمان به شیطان نمیرسد؛ چونکه گفت: به عزّت و جلالت، تمام را گمراه میکنم، بهغیر صالحین تو، آنها که پناه به تو میآورند. 28 خدایا! ما در خانه تو هستیم، پناه به تو آوردیم، از شرّ شیطان انس و جنّ ما را حفظکن! (صلوات)