منتخب: روز عاشورا

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
(تغییرمسیر از منتخب:‌ روز عاشورا)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۱]

حالا صبح شد، اوّلین کسی‌که تیر زد، عمر سعد بود؛ گفت: یا خیرَ الله! ای لشکر خدا! بلند شوید! تیری به خیمه‌های امام‌ حسین (علیه‌السلام) رها کرد و گفت: شما شاهد باشید اوّلین کسی‌که تیر به خیمه حسین زد، من بودم. تیراندازی شروع شد، اهل‌ کوفه از آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) خیلی می‌ترسیدند؛ چون‌که خیلی شجاع بود. آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) هم از خیمه بیرون آمد، خواست حمله کند؛ اما بنا شد این‌ها یکی‌یکی به میدان بیایند. [۲]

خلاصه همین‌طور یکی‌یکی به میدان رفتند و شهید شدند، حالا نوبت امام‌ حسین (علیه‌السلام) شد. اوّل امام به خیمه حضرت‌ سجاد (علیه‌السلام) رفت و با او نجوا کرد. روایت داریم: حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) می‌فرماید: از زِرهِ پدرم خون به بیرون جستن می‌کرد. امام با فرزندش وداع کرد، امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: عزیز من! پدرجان! مگر خودت را معرّفی نکردی؟! مگر نگفتی که من چه‌ کسی هستم؟ فرمود: چرا پسرم! عزیزم! به آن‌ها گفتم که مادرم فاطمه‌ زهراست، پدرم امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و جدّم پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، آخَر برای چه مرا می‌کشید؟! مگر حرامی را حلال یا حلالی را حرام کردم؟! همه گفتند: «بُغضاً لِأبیک»، همه این‌ها که می‌گویی درست‌است؛ اما به‌ خاطر بغضی که با پدرت علی داریم، تو را می‌کشیم. امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) بنا کرد های‌های گریه‌ کردن. [۳]

حالا امام‌ حسین (علیه‌السلام) آمد تا با اهل‌ خیمه وداع کند، فرمود: خواهر! زینب! خداحافظ؛ یعنی خدا حافظت باشد. امام با فضّه هم خداحافظی کرد؛ یعنی به او گفت دست از زینب (علیهاالسلام) برندار! سکینه (علیهاالسلام) دختر امام‌ حسین (علیه‌السلام) خیلی شیرین‌ زبان بود، دو دفعه امام‌ حسین (علیه‌السلام) را تکان داد: یک‌ دفعه وقتی‌که امام آمد وداع کند، می‌خواست مانع شود و کاری کند که پدرش به میدان نرود. حضرت‌ سکینه (علیهاالسلام) گفت: باباجان! ما را به مدینه جدّمان برگردان! امام فرمود: پدرجان! اگر مرغ قَطا را می‌گذاشتند در خانه‌اش باشد که از آشیانه‌اش بیرون نمی‌آمد، من که نمی‌خواستم بیرون بیایم؛ این‌ها می‌خواستند خونم را بریزند. سکینه‌جان! قربانت بروم، عزیز من! اگر در قلّه‌های کوه هم بروم، این‌ها مرا می‌کشند. سکینه (علیهاالسلام) بنا کرد به گریه‌ کردن، از گریه سکینه (علیهاالسلام)، تمام اهل‌ خیمه گریه کردند. [۴]

دفعه دوم: وقتی بود که امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌خواست به میدان برود، دید که اسبش ذوالجناح جلو نمی‌رود. این اسب تربیت شده‌ بود، حضرت نگاه کرد، دید سکینه (علیهاالسلام) به پای اسب چسبیده‌ است. این‌قدر ذوالجناح هوشیار بود که قدم از قدم برنمی‌داشت. سکینه (علیهاالسلام) گفت: باباجان! حالا که می‌خواهی به میدان بروی، یک حاجت و خواهشی از تو دارم. باباجان! از اسب پایین بیا! امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌خواست دل دخترش را به‌ دست آورد و دلش را نشکند. پایین آمد؛ سکینه (علیهاالسلام) گفت: مرا روی زانویت بگذار! امام او را روی زانویش گذاشت، صدا زد: باباجان! وقتی خبر شهادت مسلم در راه کوفه به شما رسید، یادت می‌آید دختر مسلم را روی زانویت گذاشتی و دست یتیمی بر سرش کشیدی؟! آن دست را روی سرِ من هم بکش! من هم یتیم شدم! خدا می‌داند این‌طفل با جگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) چه‌کار کرد؟! [۵]

من روز عاشورا که می‌شد، پابرهنه می‌شدم و با سرِ باز می‌دویدم. یک‌ چرخ هم داشتم، تا آن‌جا که می‌توانستم در بیابان می‌رفتم که هیچ‌کس نباشد، فقط برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌کردم و سلام به امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌کردم. بعضی‌ وقت‌ها هم خاک بر سرم می‌ریختم. تا بعد از ظهر آن‌جا بودم. عزیز من! کجا می‌روی؟! چه‌ کار می‌کنی؟! چقدر گناه می‌کنی؟! تو بکاء داشته‌ باش! جزء گریه‌ کنندگان امام‌ حسین (علیه‌السلام) باش. [۶]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

ارجاعات

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه