قوم‌لوط و حرام‌زادگی

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
قوم‌لوط و حرام‌زادگی
کد: 10140
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1376-11-02
تاریخ قمری (مناسبت): ایام قدر (23 رمضان)

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

بعضی از رفقا یا بعضی‌ها که یک‌مقدار با ما رفیق هستند، می‌آیند و سؤالهایی می‌کنند، آن‌وقت مثلاً اگر بخواهیم این سؤالشان را مختصر جواب بدهیم، حق مطلب ادا نمی‌شود. من یک پاره‌وقتها می‌گویم: خب، بروید به کتابهایی که آقایان نوشتند، رجوع کنید؛ بالاخره آن‌ها باسوادند، مهندس هستند، ملا هستند، در هر ابعادی بالاترند؛ اما خب، باز می‌آیند چیزهایی را می‌پرسند که من قول دادم ان‌شاءالله، یک‌شب راجع‌به این قسمت صحبت کنم. ان‌شاءالله، امیدوارم که اول درخواست خدا و ولی‌الله‌الاعظم و بعداً خواست رفقای‌عزیزی که همه‌شان ولایتی هستند باشد. اگر هم نباشد، من بارها به شما گفتم، بالاخره حرف کم و زیاد می‌شود، ما که نمی‌گوییم که حالا همه حرف‌های ما القای خداست؛ بالاخره یک‌مرتبه می‌بینی یک‌چیزی قاطی‌اش می‌شود. من خواهشمندم که به ما تذکر بدهید و بگویید و ما را ادب کنید، ما خودمان خجل‌زده هستیم. خدا می‌داند، به‌دینم قسم، به‌ایمانم قسم، من یک پاره‌وقتها به این جوان‌ها نگاه می‌کنم، راست‌راستی گریه‌ام می‌گیرد، می‌گویم: چطور این جوانهای عزیز ما که مثلاً یک رهبری ندارند؛ یعنی یک رهبری مذهبی، یک رهبری ولایتی، یک رهبری دینی که بیایند این طفلک‌های عزیز را رهبری کنند، حالی‌شان کنند. البته نمی‌گوییم حالی‌تان نیست؛ اما حرف، خیلی اثر دارد. ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) یک‌کلام و حرف که به یکی می‌زدند، خلاصه، این‌ها را یک اشاره‌ای که می‌کردند [اثر داشت]. گویا در زمان پهلوی، این حاج‌شیخ‌محمد تقی بود، می‌گفت: یا امام‌زمان، تو به سگ بگویی آدم شو، به آدم بگویی سگ شو، [می‌شود] بگو: تقی آدم شود. آن‌ها توی تصفیه خودشان بودند؛ یعنی می‌فهمیدند. یک عالمی که شصت‌سال، هفتاد سال درس‌خوانده، درس خوانده‌است؛ درس ولایت نخوانده، حالا به این‌صورت با امام‌زمان خودش حرف می‌زند، می‌گوید: امام‌زمان، اگر تو بگویی من آدم شوم، آدم می‌شوم، من که آدم نیستم! توجه دارد امامش یک نظری به او مرحمت کند. این‌که من دارم به شما می‌گویم که ما هر چیزی داریم زمین بگذاریم و فقط خدا و ولایت را ببینیم، بعضی‌ها دیدند که به این‌صورت با خدا حرف می‌زنند، در صورتی‌که علم دارند، دانش دارند، فهم دارند، درس خواندند، عقایدی دارند؛ اما در مقابل خدا و ولایت می‌گویند: ما هیچ‌چیز هستیم و هیچ‌چیز نداریم.

حالا یک سؤالهایی می‌کنند؛ یکی سؤال کردند که مثلاً چطور شد که این اسبها روی بدن امام‌حسین رفتند و تازاندند، یا این‌که مثلاً آب نرفت؟ این یک سؤالشان، یک سؤالشان را من حساب کردم، دیدم دارند یک خدشه‌ای به توحید می‌زنند، خدای تبارک و تعالی که خدشه‌پذیر نیست؛ اما یک‌طرزی حرف می‌زنند که دارند یک خدشه‌ای به توحید وارد می‌کنند. یعنی‌چه؟ یعنی یک حرام‌زاده را که می‌بینند، این‌ها روی مبنای خودشان می‌گویند: خب، این‌را خدا خلق کرده‌است، خدا اینجور خواسته‌است؛ این‌ها یک بوی بدی می‌دهد. اما حالا من می‌خواهم امروز، خدمت شما عزیزان عرض کنم، ببینید چطوری است؟ اگر آدم بخواهد مطلبی را بفهمد، باید ببیند مثلاً این آبی که دارد می‌آید، سرچشمه این آب کجاست، پی سرچشمه بگردد، اگر سرچشمه آب را پیدا کرد، این دیگر یک رودخانه هم باشد، یک رود هم باشد، چیزی را نمی‌بیند، می‌بیند خلاصه این دارد از آن سرچشمه تجلی می‌کند و می‌آید. بیشتر ما این‌جوری هستیم.

اولاً به شما بگویم خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: «لا اکراه فی‌الدین»[۱]، اگر گفت: «لا اکراه فی‌الدین»[۱] به چهار تا از ما که نگفته‌است؛ به کل خلقت گفته‌است؛ یعنی دین، اکراه ندارد. پس خدای تبارک و تعالی وقتی ذرات تمام عالم را خلق کرده، اکراه نبوده‌است. خدا یعنی یک وجود برای این‌ها، یک اهمیت برای ذرات قائل شده‌است؛ ما متوجه نیستیم. خدا ذرات را آدم حساب کرده‌است، ذرات را کسی حساب کرده‌است، اختیار هم به او داده‌است. مگر من در جای دیگر نگفتم که خدای تبارک و تعالی ذرات را خلق کرد، گفت: «من ربک؟»؟ محمد و آل‌محمد همیشه [پیشتاز بودند]، وقتی می‌گوییم محمد و آل‌محمد ولی هستند، این‌که این‌جا نیامده‌اند که ولی ما چهار نفر بشوند؛ ولی به کل خلقت هستند، ولی به ذرات هستند. باید ذرات را هم علی (علیه‌السلام) رهبری کند، باید ذرات را هم زهرا (علیهاالسلام) رهبری کند. ما فکرمان کوتاه است، اگر می‌گوید: ولی، کل خلقت و ذرات هم صغیرند، باید [ولی] رهبری کند. آن‌جا هم [ولی] رهبری می‌کند. یک عده‌ای «لا» گفتند، یک عده‌ای هم «لبیک» گفتند؛ این‌ها رهبری کردند، اول «لبیک» گفتند، شیعه‌ها هم «لبیک» گفتند. یک عده‌ای هم [چیزی] نگفتند، یک عده‌ای هم «لا» گفتند و مخالفت کردند. گفتیم: آن‌ها که حرف نزدند، اشخاصی هستند که در کفر هستند، می‌آیند و خلاصه مسلمان می‌شوند.

حالا منظورم این‌است می‌خواهم این‌را اثباتش کنم که ذرات حرام‌زاده هم در آن‌جا خواسته‌اند به این‌صورت باشند؛ یعنی خواستند که این‌گونه باشند. این به خدا مربوط نیست. حالا از کجا می‌گویی؟ امام‌حسین، قربانش بروم، به شمر گفت: تو برای پول و جایزه می‌آیی من را می‌کشی. ببین، به این‌صورت بوده یا نبوده‌است؟ خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند، به والله، قسم خورد، گفت: خدا می‌داند این شمر است؛ اما اگر بخواهد آن‌جا عذابش کند، آن‌جا می‌گوید: من که شمر نیستم، من خیلی هم آدم موحدی هستم، زیر بار نمی‌رود؛ چون‌که آن‌جا به حرام‌زادگی حاضر بوده، به بدی حاضر بوده، او را به این‌جا می‌آورد. او را این‌جا می‌آورد تا این‌کار را بکند، یا امام‌حسین (علیه‌السلام) را شهید کند. حالا شما از کجا می‌گویی؟ خب، روایت می‌خواهید، حدیث می‌خواهید، حرف می‌خواهید. نمی‌شود که ما یک‌چیزی بگوییم و شما هم بگویید: خب! حالا حاج‌آقا این‌جا تشریف دارند، شاید این روایت را دیده باشند که امام‌حسین (علیه‌السلام) آن آخر، به او گفت که تو پول می‌خواهی، مال می‌خواهی، من به تو می‌دهم. گفت: یک درهم یزید را به پدر و مادر تو صلح نمی‌کنم. بفرما، دارد به او چه می‌گوید؟ من دوباره تکرار می‌کنم: این حرام‌زاده، یعنی به حرام‌زادگی خودش باقی است.

اما خب، خدا حالا این ذرات حرام‌زاده را چه کرده‌است؟ آقا، حاج‌آقا، این‌جا توجه بفرمایید، این خیلی دقیق است، این ذراتی که حرام‌زاده است را آورده و به‌من داده‌است، پشت کمر من آمده‌است، به‌من گفته: این‌را هواداری‌اش کن، این‌را اعمال نکن، این‌را جایی نریز، این‌را بگذار در نطفه خفه بشود، به شما دستور داده‌است، به شما امر کرده‌است. حالا تو چه‌کار می‌کنی؟ حالا تو این ذرات را روی شهوت خودت می‌آوری، شیطان به تو تسلط می‌دهد و روی شهوت خودت می‌آوری و جای دیگر مصرف می‌کنی. به تو گفته نکن، امر کرده این‌کار را نکن، امر کرده زنای محصنه است، نکن، رفتی کردی، حالا که رفتی کردی، به تو چه می‌کند؟ می‌گوید: این دیگر به‌درد نمی‌خورد، توبه‌اش هم قبول نمی‌شود. اگر خدا می‌گوید بیایید من گنه‌کارها را می‌آمرزم، گناه دیگری است، این توبه ندارد، این قرآن است، می‌گوید: او را باید سنگ‌سار کنی، این دیگر از ارزش افتاد، این بشر را سنگ‌سار کن؛ اما حرام‌زاده چیست؟ به‌وجود می‌آید، خدا او را احترام می‌کند. ببین، بابا جان، باید توی این حرف‌ها خداشناس بشویم، چقدر خدا دارد با ما مساعدت می‌کند؟ خدا می‌داند اگر آدم شب و روز گریه کند، از این لطف و عنایتی که خدا با ما دارد باز جا دارد، نه این عمر ما، یک‌میلیارد سال آدم به‌خاطر این خدا گریه کند که چقدر خدا عنایت دارد، [جا دارد].

حالا به این گفته نکن، حالا می‌گوید: او را سنگ‌سار کن، حالا این حرام‌زاده که به‌وجود می‌آید، می‌گوید: آقا جان، تا کار نکنی من به تو کاری ندارم؛ اما این [حرام‌زاده] به گناه نزدیک است. ببین، این ریشه‌یابی‌اش درست نیست. ببین، من چه می‌گویم؟ این به گناه نزدیک است، زود گول می‌خورد، حالا می‌گوید: امام‌جماعت نشود، چه و چه نشود، نمی‌دانم قاضی نشود، این‌ها نشود، چرا می‌گوید نشو؟ این به گناه نزدیک است.

حالا این‌که من، یک‌قدری، خیلی مشکلم است، من از آن‌زمان قدیم هم خیلی مشکلم بود این حرف را بزنم، حالا آمد و این جوان با این بچه، عمل قوم‌لوط کرد. حالا ببین این‌جا یک مصرفی کرده، آن‌جا کرده، یک‌چیزی به‌وجود آورده، حالا اگر حرام‌زاده هم است، آن گناهش بیشتر است، چرا؟ این ذراتی که این‌جا بود به یک‌جا مصرف کرد که خدا خیلی غضبش می‌گیرد؛ یعنی خدا هیچ گناهی را در تمام خلقت مطابق قوم‌لوط عذاب نمی‌کند. حالا چرا؟ من برای شما دلیل می‌آورم. برای قوم نوح [عذاب] آب آمد، برای قوم عاد [عذاب] باد آمد، نمی‌دانم برای قوم موسی [عذاب] گرانی آمد؛ [اما] برای این قوم‌لوط، شهر را زیر و رو کرد. حالا می‌گوید: این‌را یا از مناره پرتش کن، یا او را سنگ‌سار کن یا او را بسوزان. این‌جا که ان‌شاءالله نیست. به‌قرآن، در چنین مجلسی نیست. من به روح قرآن قسم می‌خورم؛ اما خب، جای دیگر است، جوانها بفهمند، مردم بفهمند این‌چه عنصری است، تو داری چه‌کار می‌کنی؟ عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، تو کسی هستی که اگر به تو توهین کنند، خانه‌خدا را خراب کرده‌است و آجرش هم آن‌جا ریخته، تو چرا این‌قدر خودت را برای یک کثافت‌کاری پست می‌کنی، یک شاش‌دانی را خارج به شاش‌دانی دیگر بکنی، این‌هم کار است؟ تو این‌قدر شرافت داری که اگر به تو توهین کنند، انگار خانه‌خدا را خراب کرده، آجرهایش را بیرون ریخته‌اند.

جوان‌عزیز، قربانت بروم، فدایت بشوم، تو از خانه‌خدا بالاتری. چرا؟ به این دلیل من می‌گویم خانه‌خدا؛ هر که حرف دارد بزند: تو دور خانه‌خدا باید بگردی، دور زایشگاه علی (علیه‌السلام) بگردی، خانه‌خدا رشد ندارد، تو رشد داری، تو خودت یک عالمی، تو خودت یک مملکتی، تو خودت یک جهانی، چرا خودت را خراب می‌کنی؟ تو به‌طوری می‌شوی که زیارت تو، [ثواب زیارت] دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) را دارد، جوانان‌عزیز، بفهم این گناه چیست؟ بفهم این‌چه چیزی است. مبادا شیطان آدم را گول بزند، نزدیکش برود. همین آقایان نوشتند: گناه کبیره، صغیره. بابا این‌ها نمی‌دانند این جرمش است. خدا ایشان را رحمت کند، می‌گفت: چند دفعه عرش خدا به لرزه می‌آید؛ یکی که مال بچه صغیر را بخوری، یکی که عمل قوم‌لوط را داشته‌باشی، چه‌کار است؟ چرا به مردم نمی‌گویند؟ چرا به جوانان‌عزیز ما نمی‌گویند که این‌همه جرم دارد، و نمی‌گویند قیمت این جوان چه‌چیزی است؟ این جوان بفهمد قیمتش چه‌چیزی است؟

شما خیال نکنید این‌ها حرف است، روایت هم داریم. یک شخصی آمد، غلام بود، اربابش را زد و کشت. او گفت: چرا؟ گفت: خلاصه، این‌کار بد با من کرد، عمر او را آورد، [در زمان] خلافت عمر بود؛ اما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) همیشه دخالت می‌کرد. آوردند جوان را بکشند. خب، آن ارباب، پولدار بود و این‌هم غلام بود. بنا شد او را بکشند. فوراً امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و دخالت کرد. از او سوال کرد. گفت: بله، خلاصه، او این‌کار را کرد و من هم او را زدم و کشتم. حضرت فرمود: او را تا سه‌روز نگه‌دارید، بروید قبر اربابش را بشکافید. اگر [در قبر] بود، دروغ می‌گوید و او را بکشید، اگر [در قبر] نیست، او را پیش قوم‌لوط بردند. رفتند و دیدند یک مشتی خاکستر توی قبر است و هیچ‌چیز نیست. گفت: جوان را آزادش کنید؛ چون‌که این نمی‌خواسته است. ببین، اگر آن یکی بخواهد، او را هم باید سنگ‌سار کرد، این جوان نمی‌خواسته است، این جوان را رها کنید. بفرما! خیال نکنید اگر یک‌کاری شد، اگر هم بمیرید، شما را پیش قوم‌لوط می‌برند. خیال نکنید که حالا، این مال این‌است که اگر این آدم را آوردند و اقرار کرد، باید سنگ‌سارش کنند یا او را آتش بزنند؛ اما حالا آمد نکرد، این‌نیست؛ اما آن‌جا پیش قوم‌لوط می‌رود، این توبه ندارد. ببین، توبه ندارد.

من یک‌روایت دیگر برای شما بگویم، یک‌نفر آمد پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) اقرار کرد من یک‌چنین کاری کردم. حضرت فرمود که این‌کار را نکرده‌ای، فراموش کرده‌ای، نمی‌دانم یادت نیست، دائم از این حرف‌ها به او زد. گفت: نه من این‌کار را کرده‌ام. گفت: سه تا کار باید با تو کرد. ببین، آقا جان، من این‌جا می‌گویم توبه ندارد. حضرت به او نگفت: برو توبه کن، گفت: سه تا کار باید با تو کرد: یا تو را سنگسار کرد، یا تو را از مناره پرت کرد، یا تو را سوزاند. این جوان گفت: من می‌خواهم بسوزم که دیگر این‌کارها را نکنم. می‌خواهم بسوزم، این چندین‌وقت رفت و هیزم جمع کرد. حضرت به او گفت: اگر می‌خواهی بسوزی، برو آتش بزن، آمد آتش زد، حالا حضرت این‌را دارد می‌بیند، گریه می‌کند، حضرت گریه می‌کند، می‌گوید: خدا، امرت را اطاعت می‌کنم؛ اما سوزاندن کار تو است. یا علی، به‌واسطه اشک تو، این یکی را به تو بخشیدم. ببین، نمی‌گوید توبه کن.

ببین، این‌جا، این توبه ندارد، این حد دارد. ما باید این‌را بفهمیم. اگر من در جای دیگر، در یک نوار گفتم که این آقایی که آمده مثلاً این عمل را کرده، امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید: زنا می‌کند، می‌گوید: بله، ولایتش قطع شد، اولاً باید بفهمید قطع کردن ولایت یعنی‌چه؟ آیا این ولایت تو قطع شد و دوباره توبه کردی وصل شد؟ آیا تو توبه کردی، قبول شد؟ من به‌دینم قسم، از بچگی‌ام که کمی رشد کردم، یک‌وقت این حاج‌شیخ‌عباس فرمود که؛ آدم یک ترک‌اولی کرد، چهل‌سال گریه کرد، من تصمیم گرفتم گناه نکنم. گفتم: خب، حالا من یک گناه هم کردم، دو تا گناه هم کردم، هشتاد سال من باید چه‌کار کنم، بروم گریه کنم؟ خب نمی‌کنم، گریه هم نمی‌کنم، خنده هم می‌کنم، بعد هم گفتم: خدایا، من را حفظ‌کن، حفظ کرد.

ما داریم چه می‌گوییم؟ چرا این‌ها را به جوانهای ما نمی‌گویند؟ چرا این‌ها را به مردم نمی‌گویند که این گناه این‌همه عظمت دارد؟ حالا آنکه امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید، گفتم یک‌آدم خیلی مستضعف، یک آدمی که از این‌کار هیچ اطلاع ندارد، یک‌مرتبه این‌کار را کرد. حالا که این‌کار را کرده، حضرت می‌فرماید، ولایتش قطع شد؛ حالا هم باید هشتاد تا تازیانه بخورد. چرا؟ این‌که نیست؛ این‌ها حالا هم اگر یک غلط‌هایی کردند، ما کار نداریم که خودشان حرام‌زاده‌اند؛ اما سعودی، ظاهر اسلام را حفظ می‌کند، عُمر حفظ کرد، پسرش زنا کرد، گفت: هشتاد تازیانه به او بزنید، شصت‌تا به او زدند مرد. گفت: بیست‌تایش را به مرده‌اش بزن. اما خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند، گفت: این پسر، یک‌خرده دوست‌علی (علیه‌السلام) بود. این‌کار را کرد، بهانه به او آورد، مثل زمان ما که یک‌مرتبه یک تیکه به تو می‌چسبانند. (لا اله الا الله! بگذار در این حرف‌ها نرویم. دنیا چه‌خبر است؟) بله، دیگر تیکه به بچه چسباند و گفت: زنا کرده‌است و به او بزن؛ اما حد را اجرا کرد. من سر این هستم، حد را اجرا می‌کند، به این‌نیست که توبه بکند؛ در صورتی‌که مستضعفین مردم بود.

اگر امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید: مؤمن است، درست‌است. این فاسق نبود، نه آن مؤمنی که شما می‌گویید؛ آن‌که اصلاً خیال گناه نمی‌کند. به‌دینم قسم، به علی (علیه‌السلام) قسم، اصلاً مؤمن اگر یک‌مقدار چیز کند، اصلاً شهوت درون آن‌نیست، مگر به‌غیر این‌که رضایت خداست، اصلاً حرکت ندارد. من جداً دارم این حرف را می‌زنم، چرا؟ این‌همه دست و جوارح خودش را در اختیار خدا گذاشته، این دستش، دست خداست، پایش، پای خداست، اصلاً شهوت درون این‌نیست. حالا آن‌وقت آن یارو می‌گوید که نمی‌دانم، عمر بن عبدود به این‌صورت شد، به این‌صورت شد، علی (علیه‌السلام) بلند شد غضبش خالی شود! [غضب] در مؤمن نیست، نه این‌که درون علی (علیه‌السلام) نباشد، آنکه نور خداست، چیزی درونش نیست، نور که چیزی درون آن‌نیست. حالا مگر می‌شود با این مهندس طرف شد، می‌گوید: برو، بی‌سواد برو، بیا این‌جا هر چقدر من به تو می‌گویم بگو خب، گفتم: خب، به همین آرزو باش که هر چه تو بگویی من بگویم خب، من هم هر چقدر می‌گویم تو بگو خوب، چرا هر چه تو می‌گویی من بگویم خب؟ اصلاً مؤمن به جایی می‌رسد که به لقای خدا وصل است، به بهشتش هم پشت پا می‌زند، می‌فهمد لقای خدا از این بالاتر است. رفقای‌عزیز، باید به این‌صورت بشوید. چرا من می‌گویم؟ هر کاری مال شهوت می‌شود، هر کاری مال این‌که خوشت بیاید می‌شود. خب، این خوشش نمی‌آید، به‌غیر لقای خدا، لقای علی (علیه‌السلام)، لقای زهرا (علیهاالسلام)، چیزی نمی‌بیند؛ درون آن‌که چیزی نیست.

حالا چرا این‌را به این صورتش می‌کنند، می‌گویند سنگ‌سار شود، یا آتشش بزنند؟ ببین، دلیلش این‌است: این به‌غیر فرمان خدا از همه هیکلش لذت برد؛ اما اگر شما دزدی کنی، می‌گوید: این‌جایت را بزند، دستت کرد. اگر چشمت نگاه به زن مردم بکند، می‌گوید: توی چشمش تیر بزن. اگر پایت برود، می‌گوید پایش. خدا اجزاء را عذاب می‌کند. این چون‌که لذت از همه بدن تو رفته‌است، همه بدنت را سنگ‌سار می‌کند، یا آتشت می‌زند. حالا انصافا،ً وجداناً، اگر این‌را به جوانهای ما، این‌را به آن‌هایی که حالا چیزند، بازی‌اش را می‌خورد، بازی که نمی‌خورد، این به خیالش که یک‌کار چیزی است، خیلی، یک‌کاری هم‌چنین، خیلی اهمیت به او نمی‌دهد، [آیا این‌کار را می‌کند؟]

اگر شما عظمت خودتان را ببینید، کبریایی خودتان را بینید، خدا گفته: اشرف‌مخلوقات، خدا به شما افتخار کرده، به چه‌کسی کرده؟ اول به دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام)، بعد به شما که پیرو آن‌ها هستید. عزیز من، جوان‌عزیز، به‌قدری تو شرافت به‌هم می‌زنی که می‌گوید: من هستم، می‌گوید: موسی، من مریض شدم. چرا دیدند من نیامدی؟ می‌گوید: مگر تو مریض می‌شوی؟ می‌گوید: فلانی، خدا یک‌دانه شیعه را خودش حساب می‌کند، حالا تو می‌خواهی شیعه بشوی یا می‌خواهی بروی مثل قوم‌لوط بشوی، درون جهنم پیش عمر و ابابکر بروی؟ تو بفهم این گناه چقدر عظمت دارد، بفهم این‌چه گناه ناجوری است. من بارها گفتم، گفتم اگر حکم هم رویش نبود، من دو تا کار را نمی‌کردم: یکی دروغ نمی‌گفتم، یکی دزدی. چون‌که خودم از بین می‌روم. آخر، خود آدم هم در عالم یک‌چیزی است. وای به حال این حرف‌ها. گفتم: والله، اگر حکم هم رویش نبود، من نمی‌کردم. چون‌که دزدی بد چیزی است؛ آدم خودش از بین می‌رود، دروغ هم آدم خودش از بین می‌رود. من خودم هم همین‌جور هستم؛ یک دروغ از یکی ببینم، پیش من آن اولیه نیست، احترامش می‌کنم، عزتش می‌کنم؛ اما این‌که به‌من دروغ گفت، در قلب من آن اولیه نیست.

جوانان‌عزیز، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بیایید سمت خدا بروید، لقای خدا را بچشید. والله، تمام لذتهای عالم پیش شما ذلت می‌شود. ما باید یک هدف داشته‌باشیم. الان خدمتتان گفتم، دو چیز در تمام کل خلقت حکومت می‌کند: اول خدا، بعد ولایت؛ این‌ها یکی است، ببین این عزت سر آن می‌گذارد، آن عزت سر این می‌گذارد. من یک‌وقت یک‌روایتی گفتم، خیلی جالب بود، حالا دوباره می‌گویم، دوست محترم، اسمش را نمی‌خواهم بیاورم، یکی از این آقایان، نسبتاً علمش خیلی خوب است، فکرش خیلی خوب است، دانشش خیلی خوب است، خدای تبارک و تعالی ایشان را جامعه کرده، آمد یک سوالی از من کرد. او گفت: اشخاصی هستند که در محشر، در قیامت این‌ها گنه‌کار هستند؛ اما این‌که گناه کرده، یک‌ذره ولایت دارد؛ یعنی معصیت کرده، ما یک گناه داریم، یک معصیت، گناه کرده، حالا از همین گناهان که ما می‌کنیم. خدا، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، روز قیامت که می‌شود، می‌بیند این در مقابل خدا گناه کرده، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خیلی ناراحت می‌شود، رو به جهنم روانه‌اش می‌کند، این همین‌جور که دارد رو به جهنم می‌رود، یک نگاهی می‌کند، وقتی نگاه کرد، امر می‌شود او را برگردانید. گفت: این یعنی‌چه؟ گفتم: ببین، چقدر جالب است! خیلی جالب است، دلم می‌خواهد توجه بفرمایید، ببین، این امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دید این‌شخص گناه خدا را کرده، ناراحت شد، جهنم روانه‌اش کرد؛ اما خدا حالا می‌بیند یک‌ذره مهر علی (علیه‌السلام) دارد، او را برمی‌گرداند. ببین، این‌ها چطور دارند با هم نجوا می‌کنند. این می‌بیند به این‌صورت نافرمانی خدا را کرده، امر می‌کند جهنم برود، این می‌بیند یک‌ذره ولایت دارد، او را برمی‌گرداند. می‌گوید: او را برگردان، او را بخشیدم، این دو تا به این‌صورت هستند، این‌ها یکی‌اند، چطور یکی‌اند؟ چرا می‌گویی یکی است؟ تو گفتی علی خداست؟! غلط کردم من گفتم علی خداست، علی؛ مقصد خداست، خدا مقصدش را خیلی احترام می‌کند. علی مقصد خداست، ببین، این‌جا خدا چه‌کاری انجام می‌دهد؟ باباجانِ من، بیایید بفهمیم.

الان یک عده‌ای هستند، این‌ها دارند کربلا می‌روند، خیلی‌خب، یک‌جوانی گویا از تهران به‌من زنگ زده که شما دعایت مستجاب می‌شود، من دویست‌هزار تومان از یکی قرض کردم، دعا کن نمی‌دانم مقداری دیگر هم به‌من قرض بدهند، من بروم کربلا، من آخر به این‌چه بگویم؟ یا این آقا که مثلاً حالا پانصد هزار تومان، ششصد هزار تومان [می‌خواهد]، من گفتم ما یک‌دوستی داریم، پا شده رفته، چند تا بچه یتیم [هستند]، او چهار تا بچه قوم و خویش دارد، چهار تا پسر دارد، این‌ها بچه یتیم هستند، این پا شده یک‌میلیون داده کربلا برود، خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند، گفت: امام‌حسین، یک کاغذ برای تو داده گفته اینجور کن، اینجور کن، اینجور کن، نمی‌کنی، حالا پا شدی می‌روی دور قبرش بگردی، ما نمی‌گوییم [زیارت] امام‌حسین (علیه‌السلام) نروید، ما نمی‌گوییم کربلا نروید، این کسی‌که می‌خواهد به لقای خدا برسد، باید امر خدا را اطاعت کند، تو چند نفر را می‌توانی بدهی. الان خدا می‌داند دو سه‌نفر هستند، این‌ها هستند، مثل این دختر که در خانه مانده، بیچاره یا شوهر نمی‌دهد، یا آن مثلاً داده، حالا دو ساله می‌بینی جهازش جور نمی‌شود، خب، برو این جهاز را جور کن، تو خود برادر بنده خدایت یک‌خانه دارد، درون یک‌خانه اجاره‌نشین است نمی‌تواند بدهد، برو این‌کار را [بکن]، تو امر را اطاعت‌کن، این شهوتت را داری اطاعت می‌کنی، این امر را اطاعت نمی‌کنی، حالا کجا می‌روی؟ چه‌کار می‌کنی؟ ما حرفمان بر سر این‌است که امر را اطاعت کنی. حالا یک‌چیز دیگر، تو این پول را بردی، به چه‌کسی دادی؟ مگر نمی‌گوید که اگر یک‌ذره آب، توی قلمدان ظالم بریزی تا زمانی‌که این می‌نویسد برای تو گناه است، تو پولها را بردی، رفتی به دشمن حسین دادی، آن برود کیفش را بکند، تو به دشمن امام‌حسین پول دادی؛ اما این مکه نیست، یک‌وقت توی مکه نروید.

پس بنا شد که، ما امر را اطاعت کنیم، چرا این‌ها این‌کارها را می‌کردند؟ چرا سه‌روز، سه‌روز غذایشان را به مردم، یتیم و مسکین و این‌ها می‌دادند؟ چرا می‌کردند؟ یاد ما می‌دهد، می‌گوید: [شما مثل] ما نمی‌شوید؛ اما به‌فکر آن باشید. خودش می‌فرماید: ما نمی‌شوید، الان شب‌قدر [است]، می‌گوید: این شب‌قدر، ثواب هزار ماه دارد، آخر، هزار ماه ثواب را به چه‌کسی می‌دهد؟ می‌گوید: بابا، اعمالت را بیاور این‌جا، من ثواب هزار ماه به تو می‌دهم؛ خب، تو چه‌کار کردی؟ یک برنجی به مردم دادی؟ یک پولی به مردم دادی؟ تو اصلاً چه اعمالی کردی که این به تو بدهد؟! این‌که مال همه‌کس نیست، خدای تبارک و تعالی می‌گوید: من میزبانم، میزبان چه‌کسی است؟ من اجر روزه‌دار را می‌دهم،، ببین، من دارم چه‌چیزی به تو می‌گویم؟ وقتی‌که مانند آن مُحرِم باشی؛ یعنی خدا را اطاعت کرده‌باشی، علی را اطاعت کرده‌باشی، امر خدا را اطاعت کرده‌باشی، می‌گوید: من میزبان تو هستم، میزبان چه‌کسی است؟ این دو مطلب.

حالا من یک‌چیزی بگویم که این حرف را شما باور کنید، خود امیرالمؤمنین انگشترش را در رکوع داده، درست‌است؟ آیه «هل اتی» نازل می‌شود. اگر این انگشتر را نمی‌داد «هل اتی» نازل نمی‌شد. البته علی خود «هل اتی» است، ببین، دارد حالی تو می‌کند. قربانت بروم، حالا که این انگشتر را داده «هل اتی» نازل می‌شود، آن‌ها سه‌روز، سه‌روز، نانشان را دادند، آیه نازل می‌شود، دارد حالی‌ات می‌کند؛ یعنی وقتی این‌کارها را کردی، تو سزاوار آیه قرآنی، اگر نکردی که سزاوار آیه شهوتت هستی، این‌هم روایتش که قبول کنید، از این پس کسی نیاید یک حرف‌هایی بزند، بزنید، من خوشم می‌آید؛ اما من جلوش را می‌بندم.

حالا آمدیم [روی] این سوالی که می‌کنند. سوال می‌کنند که مثلاً چطور [می‌شود] که آب [روی قبر امام‌حسین] نرفت، گاو نرفت؛ اما اسب روی جنازه امام‌حسین رفت؟ روایت صحیح داریم: اسبها حرام‌زاده بودند، حرام‌زاده در حرام‌زاده، حرام‌زاده سوارش شده، اسب هم حرام‌زاده است، این‌ها یک‌جوری می‌کردند که حالا یک‌خرده من نمی‌خواهم این جمله را بگویم، که این‌ها را با هم، پدر و مادر را با هم آشنا می‌کردند، این می‌شد حرام‌زاده، نباید این‌کار را بکنند، حالا یک حرام‌زاده هم سوار شود، این حرام‌زاده امر این حرام‌زاده را اطاعت می‌کند. مواظب باشید اگر امر یک نفری را که به‌غیر امر خداست اطاعت کردی، تو هم مثل حرام‌زاده‌ای، او دارد حرام‌زادگی می‌کند، تو هم مثل حرام‌زاده‌ای. چرا به شیطان حرام‌زاده می‌گوید؟ مگر حرام‌زاده است؟ [نه، اما] حرام‌زادگی می‌کند؛ خب، به او حرام‌زاده می‌گویند. من هم حرام‌زادگی می‌کنم، من هم حرام‌زاده‌ام، مگر آن قضیه باید باشد؟ نه، همین الان جواب به‌من بدهید؛ چرا می‌گویند شیطان حرام‌زاده است؟ خب، حرام‌زادگی می‌کند. من هم حرام‌زادگی بکنم، من هم حرام‌زاده‌ام. اما خب، حالا شما دلیل دارید، من برای شما دلیل می‌آورم؛ ببین، آب نرفت، روایت صحیح داریم متوکل آمد برای گاو یک خیشهایی درست کرد، خیشهای تیز، آقایانی که یک‌قدری سالمندند می‌دانند که زمان کشاورزی با خیش می‌کردند، خیش گاو، نرفت، زدند، هر چه زدند نرفت، این حلال‌زاده است. یک عده‌ای می‌گویند حیوان بوده، من آتش می‌گیرم. چه کسانی می‌گویند حیوان بوده! کسانی‌که این‌ها چندین‌سال درس مهندسی خواندند! می‌گوید: حیوان حالی‌اش نیست. تو حالی‌ات نیست. چرا خر بلعم نرفت؟ چرا این اسبها روی جسد امام‌حسین می‌آیند؛ اما ذوالجناح نمی‌رود، چرا ذوالجناح نمی‌رود؟ یالش را غرق خون کرده، آمده در خیمه، دارد «الظلیمه، الظلیمه» می‌گوید، می‌گوید: وای به حال آن مردمی که پسر پیامبرشان را کشتند، مگر این حیوان نیست؟ حیوان تو هستی که نمی‌فهمی! پس نتیجه حرام‌زاده خیلی چیز است. بترسید! تو اگر یک‌کاری کردی، یواشکی هم کردی، بترس از خدا یک حرام‌زاده به‌وجود آوردی، حرام‌زاده هم، دشمن امام است؛ کشنده امام به‌وجود آوردی، مبادا بازی بخورید یک کارهایی بکنید، بعضی‌ها، اگر نفهمند، حد هم نزنند، شما یواشکی هم یک‌کاری بکنی، یک حرام‌زاده به‌وجود آوردی، پس نزدیک این‌کار نرو.

مگر خر بلعم حیوان نیست؟ چرا امر بلعم را اطاعت نمی‌کرد؟ سر اندر پای این حرف‌ها فکر و اندیشه است، این الاغی بود که هر کجا بلعم می‌رفت، می‌رفت، تا دید بلعم مُصر شد و خدا را اطاعت نکرد، اطاعتش را نکرد. ما اطاعت چه‌کسی می‌کنیم؟ اطاعت هر کس شد می‌کنیم. به‌دینم قسم، من می‌گویم: خدا، اگر الاغ را در محشر بیاوری، من در مقابل آن رفوزه هستم؛ این اطاعت کرده‌است. شما یک الاغ می‌بینید، ساز تلویزیون بزند؟ یک الاغ می‌بینی ساز ویدئو بزند؟ یک الاغ می‌بینی از این نمی‌دانم تخته‌نردها که حالا در آمده، اسمش چیست، یادم رفت، شطرنج، یک الاغ دیدی شطرنج‌بازی کند؟ به الاغ گفته راه برو رفته، زبان‌بسته، به او هم بگویی شو، می‌ایستد، به او هم می‌گویی هوم، می‌رود، بار هم می‌کشد. بابا، بیایید فکر بکنیم، ما تفکر داشته‌باشیم، ما اگر بخواهیم انسان شویم باید تفکر داشته‌باشیم، با تفکر آدم انسان می‌شود.

وجداناً، بنشینید روی خودمان حساب بکنیم، من روی حیوانها حساب می‌کنم، والله، بالله، تالله، من نه روی انبیاء، نه اولیاء هیچ حسابی ندارم، من خودم را روی حیوانها می‌آورم. من جای دیگر بارها گفتم، این گرگ است، حالا نمی‌زاید، پیش پیامبر آمده، پیامبر را می‌شناسد، هفت‌میلیون مردم پیامبر را نشناختند، این می‌شناسد، ولی خداست، می‌گوید: ولی خدا، تو امر کن این زن من بزاید، بچه‌اش گشته است، پیامبر گفت: خب، حالا رفته برگشته، می‌گوید گوشت و پوست و خون شما به ما حرام است، دعا کن گوشت و پوست شیعه‌های شما هم به ما حرام بشود. پیامبر دعا کرد حرام شد. حالا من می‌خواهم خودم را پیش آن بگذارم. بابا جان من، عزیز جان من، تفکر داشته‌باشید. یک گرگ به‌فکر شیعه‌هاست، یک حیوان به‌فکر شیعه‌هاست، می‌فهمد خواست خدا این‌است، خواست پیامبر این‌است. این حیوان عقل ندارد، شعور دارد، بنده، نه عقل دارم، نه شعور دارم! بفرما!

من از تمام رفقای‌عزیز عذر می‌خواهم، معذرت‌خواهی می‌کنم، به‌دینم قسم، به‌ایمانم قسم، به علی قسم، اگر بدانید من چه شبی داشتم؟ مرتب گفتم: خدایا، این افطاری روزی‌شان بود که تو دادی، رزق بده، دست من حواله کن، رزق هم به این‌ها بده، این‌ها از راه‌های دور می‌آیند، این‌ها رزق می‌خواهند، این بنده‌های خدا این‌جا برای چه جمع شدند؟ برای رزقشان [جمع] شدند، رزق بده من به این‌ها بدهم، شما بدانید [وقتی] که شما می‌خواستید بیایید، من چه حالی داشتم؟ [این] چند شب من چه حالی داشتم؟ برای [شما از] خدا رزق خواستم، این‌ها رزق است. والله، قدری اندیشه داشته‌باشید، قدری فکر کنید، قدری دنیا را کنار بگذارید. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بیایید ابدی بشویم، بیایید راهی برویم که ابد می‌خواهیم برویم. قربانتان بروم، آخرت، ابد است؛ بیایید به‌فکر ابدتان باشید، الان به تو گفته که مثلاً پنج روز، ده‌روز یک‌جا هستی، می‌روی یک‌خانه بسازی؟ می‌گویی: نه بابا، ما موقتیم، والله، دنیا موقت است.

خدا حاج‌شیخ‌عباس را، رحمت کند، خدا او را بیامرزد، یک‌نفر بود خیلی فسق و فجور می‌کرد، توی این قم معروف بود، یک‌روز حاج‌شیخ‌عباس گفت: جلسه را آن‌جا بیندازید، همه تعجب کردند. یک‌دفعه آمدند گفتند حاج‌شیخ‌عباس گفته جلسه خانه شماست، این بنده‌خدا آب پاشیده بود، چه‌جور کرده‌بود، خدا می‌داند چه‌جور این‌طرف و آن‌طرف می‌دوید. گفت: بیا بنشین، بیا بنشین. گفت: تو یوسف مصر دو جهانی، در چاه طبیعت شده‌ای غرق، تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. آقا بنا کرد مشتی از این شعرها [خواندن]، اگر بدانی این چقدر خوب شد! اگر بدانی به این چهار، پنج کلام، این چقدر خوب شد؛ موحد شد، روضه‌خوانی می‌کرد. اصلاً این بنده‌خدا، سرش را همچنین نمی‌کرد. این مثل همان بود که گویا بُشر بود، داشت ساز و نواز می‌زد، امام‌صادق آمد از در خانه‌اش رد شود، کنیزی آمد، یک‌قدری خاکروبه بیرون بریزد، گفت: این ارباب تو آزاد است یا غلام؟ گفت: آزاد است. گفت: آزاد است که این‌کارها را می‌کند. این کنیز رفت به اربابش گفت، گفت: چه‌کسی بود؟ گفت: یک هم‌چنین حرفی زد، پا برهنه دنبال امام‌صادق دوید، گفت: یابن رسول‌الله، درست گفتید: من آزادم، البته آن‌موقع، ساز حلال نشده‌بود!!! روایت داریم این تا آن حدودی که می‌رفت، دیگر حیوان قاذورات نمی‌انداخت. خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند، ببین، این ولایت چه‌چیزی است؟ وقتی این ولایت را قبول کرد، دیگر حیوان سرگین خودش را این‌جا نمی‌اندازد که این پابرهنه رویش پا بگذارد، یک حیوان، یک‌آدم ولایتی را این‌قدر احترام می‌کند، ولایت؛ یعنی این. ولایت در حیوان هم تصرف می‌کند. قربانتان بروم، بیایید ولایتی بشوید، بیایید در واقع ما ولایت را تصدیق کنیم.

من در خانه آن دوست‌عزیزم گفتم، ما باید گریه از برای مظلومی علی بکنیم، از برای مظلومی زهرا بکنیم، که این‌ها را نشناختند، و خودمان هم نشناختیم، ما داریم چه عزیزانی را از دست می‌دهیم، کجا می‌رویم؟ ما چه‌کار داریم می‌کنیم؟ رفقای‌عزیز، بیایید فکر کنید. گویا جبیر بود، منصور دوانیقی او را آورد. گفت: دست از علی بردار. گفت: منصور، هر کسی در عالم یک‌دوستی می‌خواهد که با آن دوستش یک‌وقت قدری حرفی بزند، تنها نباشد، آیا از علی بهتر هست که من دست از علی بردارم؟ آن حرام‌زاده، بغضش به جوش آمد، دستور داد جبیر را کشت؛ اما وقتی داشت می‌رفت، گفت: خدایا، بعد از من دیگر به این وقت ندهید. همان‌موقعی‌که جبیر را شهید کرد، مرتب می‌گفت: سوختم، سوختم، مرا با جبیر چه؟ تا دو روز، سه‌روز به جهنم وارد شد. ببین، این جبیر، دوستِ امیرالمؤمنین، مستجاب‌الدعوه است؛ اما بی‌خودی کار نمی‌کند، حالا جبیر دید این‌کار را می‌کند، گفت: به او وقت ندهید، دیگر هم وقت به او نداد.

همه شبهای احیا من این‌جا بودم، می‌شنیدم. دو تا مسجد است، به‌قدری این‌ها دعای کمیل خواندند، به‌قدری این‌ها «الغوث، الغوث» کشیدند که این‌را بخوانند که اسم اعظم خدا را درک کنند. ای آقایی که دعای کمیل می‌خوانی، می‌دانی اسم اعظم چیست که می‌خواهی؟ پس چرا تو هر سال، بدتر از هر سال دیگر هستی؟ اسم اعظم، اسم علی است، اسم اعظم، اسم فاطمه است، این‌قدر این اسم علی (علیه‌السلام) مبارک است، این‌قدر این اسم علی (علیه‌السلام) کارگشا است، خدا دارد یاد تو می‌دهد، انگار دیروز است، ایشان فرمود، به میثم گفت، به عمار گفت، گفت: یا عمار، خدا وقتی اراده کرد، عالمی را خلق کند، گفت: علی. بفرما! علی (علیه‌السلام) کجا بوده؟ این علی که چندم است، سیزده رجب، چندم ماه‌رمضان هم او را کشتند!!!

ای ولایتی‌ها، بیایید از ولایتتان خجالت بکشید، اینجور باید علی را بشناسید. یک‌وقت از دهنم می‌پرد، خدا وقتی می‌خواهد خلقت را به‌وجود بیاورد، می‌گوید: علی، من چه‌چیزی می‌گویم؟ این، ایمان به خداست، این ولایت است، سر تا پای تمام گلوله‌های خونت باید علی باشد، تمام مقصدت باید زهرا باشد، اگر اینجور نباشی حیوانی، از حیوان پست‌تری. مگر نمی‌گوید: «بل هم اضل» قرآن دارد چه می‌گوید؟ بابا جان، گفتم، یک‌قدری بیایید یک گوشه‌ای بنشینیم، اندیشه پیدا کنیم، فکر بکنیم، والله، بالله، اگر بخواهید فکر بکنید، خدا به شما فکر می‌دهد، فکر خودش را به شما می‌دهد، ببین خدا، لا اله الا الله، خدا دارد می‌گوید علی، چه‌وقت می‌خواسته خلقتها را [ایجاد] بکند؟ [پس] علی، [آن‌زمان] بوده که گفته علی، این‌که دیگر روایت است، این‌را پیامبر دارد به عمار می‌گوید، این‌را که ما درست نکردیم، باز دوباره بگویم، چرا؟ خدا، مقصدش علی است. مرتب رفتند نماز خواندند، مرتب حج رفتند، مرتب عمره رفتند، مرتب رفتند قرآن خواندند!

یکی از دوستان عزیز من گفت یک اشاره‌ای به روضه بکن. تو را به‌حق زهرا قسم، اندیشه داشته‌باشید، تفکر داشته‌باشید، چشمتان پی این و آن نرود، با فکر کار کنید، گول نماز را نخورید، گول این حج‌ها را نخورید، گول این ظاهر دینها را نخورید، ببین، این آدمی که این‌کار را دارد می‌کند مقصدش چیست! مؤمن، باید زیرک باشد، مؤمن، باید شناخت داشته‌باشد، شناخت به‌غیر نماز است، شناخت به‌غیر روزه است، شناخت به‌غیر حج است، این نمازها، این روزه‌ها، این حج‌ها، این‌ها چیزهایی است که ما در فکر خودمان درست می‌کنیم، مگر نمی‌گوید اغلب مردم در قیامت عبادتهایشان «هباءاً منثورا» است؟ این آیه قرآن است، رفقای‌عزیز، قرآن را که قبول دارید؟ چرا می‌گوید «هباءاً منثورا» [است]؟ روح ندارد، روح ندارد که می‌گوید «هباءاً منثورا» است، نماز خواندی، روزه گرفتی، حج رفتی، عمره رفتی، «هباءاً منثورا»! رفقای‌عزیز «منثور» یعنی‌چه؟ در لغت؛ یعنی توی خلقت پراکنده شده، به‌دست نمی‌آید، به‌درد نمی‌خورد. باد امر خدا را اطاعت می‌کند، خدا وقتی سلیمان به او گفت، سلطنت روی زمین را به او داد، باد هم برای تذکر به او داد، وقتی باد را در اختیارش گذاشت، گفت: سلیمان، بدان دنیا روی باد است، بفرما، به پیامبرش هم تذکر می‌دهد، گفت: دنیا روی باد است. مگر این نمازخوانها، این روزه‌گیرها، نبودند؟ این‌ها که، [مثل] ابن‌ملجم، خدا لعنتش کند، پیشانی‌اش باد کرده‌بود، بس‌که خدا، خدا می‌کرد، چه خدایی گفت؟ خدای هوسش را گفت، خدای مقصدش را گفت، خدای عنادش را گفت، مگر این عمر و ابابکر نیستند؟ چه‌کار کردند؟ ببین، امیرالمؤمنین چه‌کار می‌کند. آمده صدایش می‌زند، می‌گوید: بلند بشو، می‌خواهی بگویم چه‌چیزی زیر بغلت است؟ بلند شو، دمرو نخواب، دمرو، خواب شیطان است، پا شو. او را بیدار کرد، چطوری بیدارش کرد؟ مثل بیداری ما، بیداری که اطاعت نکنیم که بیداری نیست. تو تا صبح «الغوث» کشیدی، آیا بیدار شدی که رهبرت علی است؟ آیا بیدار شدیم؟ چه‌کار می‌کنیم؟ نماز و این روزه‌ای که تو می‌گیری روح ندارد، روحش ولایت است، من بارها گفته‌ام: آمدند، در خانه زهرای‌عزیز ریختند، بزرگترین جسارت را به ولایت کردند، زهرای‌عزیز آمد حمایت از ولایت کند، زهرا را هم زدند، بچه‌اش را هم کشتند، چه‌کسی کشت؟ نمازخوانها، آن‌هایی که دائم حج می‌روند، عمره می‌روند، شما باور می‌کردید بعد از رسول‌الله هفت‌میلیون این‌طرف بروند، پنج‌نفر آن‌جا باشد؟ رفقای‌عزیز، دارم تذکر می‌دهم، ولایت سنگین است، قبولی ولایت خیلی مشکل است، مواظب خودتان باشید ولایت را از دست ندهید.

زهرای‌عزیز در تمام مدت عمرش تقاضا نکرد، مگر راجع‌به ولایت. وقتی‌که چهل‌نفر علی را می‌کشیدند، یک عده هم هُل می‌دادند، بی‌خود نیست که من می‌گویم اول مظلوم عالم، علی (علیه‌السلام) بوده، والله، روایت داریم زهرای‌عزیز، اشک‌های علی را پاک می‌کرد، می‌گفت: علی‌جان، پدرم فرمود: مظلومی را نوازش کن، آیا از تو مظلوم‌تر هست؟ زهرا از علی خجالت می‌کشد، علی از زهرا خجالت می‌کشد، می‌بیند بازویش ورم کرده، صورتش نیلی است، آمده حمایت از علی بکند، حالا دستش به طناب گرفته، چهل‌نفر را روی‌هم ریخت، یک‌وقت عُمر صدا زد، قنفذ! دست زهرا را کوتاه کن. چنان با غلاف شمشیر زد که دست زهرا شکست، حالا زهرا چه می‌گوید؟ می‌گوید: یک دست به طناب و یک دست به پهلو، دست دگر کجاست که حمایت ز حیدر کنم؟ این از زهرا، آیا ما حمایت از ولایت می‌کنیم یا نه؟ زهرای‌عزیز فدای ولایت شد؛ قربانتان بروم، شما فدا نشوید؛ اما قدردانی کنید! بفهمیم داریم بد می‌کنیم! این‌قدر را که می‌توانیم بکنیم! بدانیم داریم درباره ولایت کوتاه می‌آییم! «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم»

رفقای‌عزیز ببخشید.

خدایا، به ما معرفت بده.

خدایا، به‌حق امام‌زمان قسم می‌دهم شناخت ائمه به ما بده. خدایا، شناخت خودت را بده. خدایا، شناخت قرآن را بده.

خدایا، من گفتم، برای رفقا خواستم، خدایا، دل ما را پاکسازی کن؛ به‌غیر محبت خودت، اولیائت، دوازده‌امام، چهارده‌معصوم و این‌ها که پیرو این‌ها هستند، هیچ محبتی نباشد، والله قسم، اگر دل تو این‌باشد، این دل علی (علیه‌السلام) است، این دل زهرا (علیهاالسلام) است، اگر دل ما به این‌صورت باشد، این دعا مستجاب می‌شود، آن‌وقت دیگر توی دلت عشقی نیست، دیگر گناه نمی‌کنی، اگر پاکسازی‌ات کند، آن‌جا باشد، دیگر این گناه نمی‌کند، تو معصوم می‌شوی، تو دیگر گناه نمی‌کنی. عزیز من، چیزهای دیگر درون دل ما می‌آید، فدایتان بشوم، اگر این دعا که من در حق شما کردم، شما هم در حق من کنید که دلمان را به‌غیر محبت خدا و خودشان پاکسازی کند، دیگر اصلاً که جا ندارد، کُر می‌شود، دیگر چیزی آن‌را نجس نمی‌کند، ما دلمان کُر نیست، مرتب حرف می‌زنیم.

یا علی

ارجاعات

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ (سوره البقرة، آیه 256)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه