عیدی 92

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
عیدی 92
کد: 10496
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1392-01-01
تاریخ قمری (مناسبت): 9 جمادی‌الاول

... خلاصه رفقا، ما خیلی اگر بگویم نادانید به شما برمی‌خورد. ما با شما می‌سازیم. شما حسابش را کن یک مؤمن که با این‌ها هست چقدر ارزش دارد. خیلی من ناراحتم، من به‌قدر موهای سرم ناراحتم، از دست نادانی خوب‌ها، این‌ها که می‌گویند ما خوبیم، نه از دست بدها! حالا ببین من الان چه می‌خواهم به شما بگویم؟ ببین یک مؤمن چقدر ارزش دارد، [که خدا می‌گوید:] پیغمبر بلند شو، علی‌بلند شو، جبرئیل بلند شو، تو را ارادةالله کردم، برو این مؤمن را [یعنی سلمان]، این دوست‌علی را نجات بده. کجا دنبال مردم می‌روید؟ چه‌خبر است دنیا؟ جبرئیلش را ارادةالله کرده. ای محمد (صلوات) بلند شو، علی‌بلند شو، برو این‌را بخر بیاور، بخرش. چرا خودتان را می‌فروشید؟ خدا فهم به ما بدهد. حالا [اربابش] می‌گوید او را نمی‌فروشم. حالا سلمان چه‌جور است؟ خانمش گفته مبادا از میوه‌ها بچینی! تو هر چه هست حلال می‌کنی، می‌خوری! بدو در جماعت و بدو نمی‌دانم کجا و بدو برو مکه و بدو برو عمره! مدام نمره به خودتان می‌دهید. حالا جبرئیل آمده و پیغمبر. سلمان دید این‌ها غیر از مردم عادی هستند. گفت: من بروم به خانمم بگویم، چند تا چیز از درخت بچینم به شما بدهم. رفت گفت: خانم، دو سه تا مهمان آمده برای من، این‌ها خیلی محترمند، شما اجازه بده من از این درخت یک‌چیزی بچینم. از این درخت نمی‌خورد! چقدر مواظب است. امر آن‌کسی‌که اربابش است، اطاعت می‌کند. چرا امر امام‌زمانمان را اطاعت نمی‌کنیم، هر چه هست می‌خوریم؟ خب حالا [گفتند:] برو به خانمت بگو بیاید، آمد. گفت: خانم ما آمده‌ایم این‌را از تو بخریم. گفت: نمی‌فروشم. گفت: گران بگو. گفت نمی‌دانم چقدر درخت خرمای رشمی، چقدر درخت خرمای رطب. جبرئیل اراده کرد، یا علی گفت و اراده کرد، درخت‌ها سبز شدند و پر از خرما. این برای من. گفت: این‌ها هم می‌خواهم رشمی شوند. آن‌ها هم رشمی شدند. چه‌خبر است؟ ناراحتی من این‌است که چرا خودتان را می‌فروشید؟ چرا خودتان را فروختید، حالی‌تان هم نیست؟ به حضرت‌عباس اگر بفهمید، خنده به لبتان نمی‌آید. چقدر ما نادانیم؟ حالا خریده و آورده او را. مگر حالا خریده او را [از اطاعت امر دست برمی‌دارد؟]، حالا پایش را می‌گذارد جای پای امیرالمؤمنین. تمام بدبختی ما این‌است که پشت به ولایت کردیم. خب حالا چه‌کار می‌کند؟ حالا پایش را هم جای پای علی می‌گذارد. حالا می‌شود «سلمان منا اهل‌البیت».

حرف من امروز سر این‌است. توجه کردید من چه می‌گویم؟ یک کسی‌که شیعه است، چقدر ارزش دارد. چرا خودتان را می‌فروشید؟ چرا خودتان را فروختید؟ آره قربانت بروم، چه‌خبر است؟ به تمام آیات قرآن اگر با امام‌زمان باشی، می‌آید از ناراحتی تو را در می‌آورد. من نمی‌خواهم حرف خودم را بزنم. مگر می‌گذارد تو ناراحت باشی؟ عزیز من، چرا ناراحتی؟ آن جلوه ولایت وقتی می‌شود، تمام قلب آدم شاد می‌شود. اما تو نباید جلوه ویدئو و تلویزیون داشته‌باشی، ماهواره و تلویزیون داشته‌باشی بدبخت بیچاره! به تمام آیات قرآن نفهمی‌مان را نمی‌فهمیم مگر بمیریم. امام‌صادق فرمود: نمی‌فهمیم، مگر جان بیاید این‌جایت [گلویت]. چه‌خبر است؟

عزیز من، قربانت بروم، خودت را نفروش پسر جان، عزیز من. من که هر چه نگاه می‌کنم، می‌بینم، ببخشید کسی نیست که خودش را نفروخته باشد. این دو دنگش را فروخته، آن سه دنگش را فروخته، یک دنگش را فروخته. من که کسی را نمی‌بینم که نفروخته باشد. البته ببخشید، چشم من هم لنز تویش است! یک‌وقت هم می‌بینی تقصیر خودم است! والله به خدا! چه‌کنم؟! خب حالا نگاه کن، امروز عید است، برو فکر کن ببین من درست می‌گویم یا نمی‌گویم؟ فقط کسی‌که خودش را نفروخته، متقی است. آن‌هم خدا معلومش کرده. ای مردم دنیا، من اعمال متقی را قبول می‌کنم. مگر [دنیا] می‌گذارد، از این‌خانه ما که رفتید بیرون، گرفتار می‌شوید. مگر دنیا می‌گذارد قربانت بروم؟ (صلوات)


بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

العبد المؤید الرسول‌المکرم، ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن الحسین و اولاد الحسین و رحمةالله و برکاته

رفقای‌عزیز، فدایتان شوم بیایید گفتم که الان چند وقت است من دارم صحبت می‌کنم که شما باید فکر داشته‌باشید. یکی فکر داشته‌باشید، یکی تفکر. من هر موقع یک‌چیزی را آن‌ها به‌وجود می‌آورند، من می‌گویم. من که نمی‌توانم چیزی را به‌وجود بیاورم. من یک آدمی هستم، آدم به امر. آن‌جا به شما گفتم شما باید مستقل شوید. اگر مستقل شوید می‌آیید در محدوده. چند وقت در این‌باره صحبت کردم، ان‌شاءالله امید خدا رفقای‌عزیز یک‌قدری توجه کردند. حالا می‌خواهم بگویم که شما باید کار را با فکر کنید. اگر با فکر کنید، شما گمراه نمی‌شوید. اما بخواهید از خدا. چون‌که خدا می‌گوید اگر بخواهی، من هدایتت می‌کنم. این‌کارها که من می‌گویم، باید بخواهی، چیز دیگر نخواهی. قربانت بروم، شما باید با فکر کار کنید. تمام بدبختی بشر بعد از رسول‌الله این شد که با فکر کار نکردند.

دومی‌اش چه بود؟ تفکر، فکر و تفکر. اگر شما فکر و تفکر داشته‌باشید، فکر که کردید، تفکر می‌آید. تفکر این‌است که شما را بیدار می‌کند، هشدار به شما می‌دهد. شما الان حسابش را کن اگر آن پسر فکر داشت، یک‌دفعه نمی‌خواهم الان روز عید است بی‌حیایی کنم، عمل جنسی کرد، حالا ده‌سال در زندان افتاده، چه به سرش می‌آید؟ ده‌سال عمرش تمام شد. حالا می‌رود با چه‌کسی؟ من همه‌اش دارم می‌گویم خدایا آن‌ها که از تو دورند، از من دور کن، اگر پسر من است. من هیچ‌کسی را زیر این آسمان نمی‌خواهم، مگر کسی‌که پیرو علی باشد، پیرو زهرا باشد. من جسم‌پرست نیستم، شخص‌پرست نیستم، امرپرستم. این‌را امروز بگویم به شما، حواستان جمع باشد. آقایان، قربانت بروم، فدایت شوم، [انسان] اگر فکر داشته‌باشد و تفکر، این‌کار را نمی‌کند. جوان‌عزیز اگر فکر داشته‌باشد، هروئینی نمی‌شود. آخر، هروئینی که به‌درد نمی‌خورد. یا تریاکی نمی‌شود، یا پابند شخص نمی‌شود. باید تو پابند امر باشی. از صد تا، نود تای این مملکت، پابند آن واقعیت نیستند. گرداندم حرفم را! خدا می‌داند به‌دینم، گرداندم! چه‌کار کنم؟ من مثل شلنگی هستم که گرفته‌ام. شما رفقا بنایی کردید؟ یک شلنگ دارید گرفته، یک وق‌وقی می‌زند. الهی امام‌زمان بیاید این شلنگ را باز کند، یک فوت به این شلنگ کند باز شود، تا من مثل فواره، فواره بزنم. (صلوات) از دست چه‌کسی؟ از دست این‌ها که خودشان را شبیه اسلام کردند. شبیه هستند. آخر کسی‌که شبیه است، باید طرفدار ولایت باشد. کسی‌که شبیه است باید طرفدار زهرا باشد. چه‌کسی طرفدار زهرا بود؟ هفتاد هزار نفر آن‌طرف رفتند. حالا آمدند دارند آن‌ها را تجدید می‌کنند. حالا خدا وقتی به امیرالمؤمنین پشت کردند، می‌گوید مرتد و کافرند. به‌دینم ما هم به امام‌زمانمان پشت کردیم. اگر نکردیم پس چرا می‌گوید: بی‌دین از دنیا می‌رویم؟ پس پشت کردیم. مگر امام‌زمان نیست؟ به خود امام‌زمان، اگر شیعه یک‌ذره ناراحت باشد، شب می‌آید از ناراحتی در می‌آورد او را عزیز من. [می‌گوید:] چه شده؟ احوال‌پرسی با تو می‌کند. کدام ما اینجوری هستیم؟ بگویید ببینم! چرا اینجوری نیستیم؟ اینجوری نیستیم که، اینجوری باشیم [امام‌زمان بیاید از ناراحتی در بیاورد ما را]. چرا سلمان را می‌آید می‌خرد؟

عزیزان من، قربانتان بروم، دلم می‌خواهد با فکر و تفکر باشید. این ابوموسی اشعری کیست که می‌گوید [علی را خلع کردم، خودم را نصب کردم]، تفکر ندارد. درد بی‌درمان مردم دنیا این‌است که این‌ها را خلق حساب می‌کنند. درد بی‌درمان من این‌است. این آخر چه خلقی است، که هر کس می‌میرد بالای سرش است؟ علی خلق است؟ چه داری می‌گویی باباجانِ من؟ آن‌زمان همین‌جور بوده، این‌زمان هم همین‌جور است. حالا امیرالمؤمنین مگر دست برداشت؟ حالا چه‌کار کند علی؟ مگر علی‌شناسی شوخی است؟ (صلوات) قربانتان بروم، مگر علی‌شناسی شوخی است؟ حالا مگر امیرالمؤمنین دست برداشت؟ حالا حرف‌هایش را می‌رود در چاه می‌زند. ای چاه، حرف‌های من را امانت نگه‌دار، وقتی امام‌زمان بیاید جریان دارد. به‌دینم من آن چاه را دیدم، فقط می‌گوید علی و امر علی را می‌گوید. این‌مردم دنیا لیاقت ندارند. لیاقت دارند با مشابهش حرف بزنند. عمر و ابابکر را مشابه کردند. هفتاد هزار نفر رفتند، حالا مؤمن نباید بسوزد؟ پیغمبر فرمود: مؤمن در آخرالزمان مثل سنگ‌نمک دلش آب می‌شود. این سنگ نمک‌ها را من به شما بگویم، این نانواها یک تغارهایی دارند به آن می‌زنند، این یواش‌یواش آب می‌شود. سنگ‌نمک آب می‌شود، می‌گوید: مؤمن در آخرالزمان اینجور می‌شود. تو غصه داری می‌روی تلویزیون می‌زنی؟ تو غصه داری ویدئو می‌زنی؟ چشمت کور که می‌گوید: بی‌دین می‌روی. (صلوات)

عزیز من، قربانت بروم، خدا تو را خلق کرده، فرمان ببری. برای تو بهشت تهیه کرده، قربانت بروم. جنات تهیه کرده. اصلاً سیر می‌دهد تو را. شما کجا را می‌بینید؟ قربانت بروم، آن‌ها همه‌اش می‌خواهند سِمت به شما بدهند. چرا سرپیچی می‌کنید؟ گفتم آن‌ها پشت کردند. الان امام‌زمان هم هست، مگر امام‌زمان نیست؟ چه‌کسی می‌گوید: امام‌زمان نیست؟ امام‌زمان هست. تو آشنا نیستی با امام‌زمان. قربانت بروم، تو آشنا نیستی. به تمام آیات قرآن قسم، می‌گویند حالا ادعا می‌کند، اگر بخواهی حرف بزنی می‌گویند ادعا می‌کند فلانی، نه که خودش اهلش نیست. وگرنه حرف‌هایی هست که من بخواهم بزنم، می‌گوید ادعا می‌کنی! این حرف‌ها یعنی‌چه؟ چه داری می‌گویی قربانت بروم؟ تو آتشفشانی، نه آتش‌خاموش‌کن! آتشفشانی! کجا آتشفشانی؟ نگاه بد به بچه مردم می‌کنی، نگاه بد به دختر مردم می‌کنی، نگاه بد به امر می‌کنی. (صلوات) تو اگر امر را اطاعت کنی، خدا آتش را می‌گذارد در امرت. به سی‌جزء کلام‌الله، وقتی‌که من مردم، من را بردند آن‌جا. گفتند: باید بروی جهنم! گفتم: امر است بروم جهنم یا اعمالم است؟ اگر اعمالم است بروم، زهرای‌عزیز آن‌جاست. آن‌ها مواظب شیعه‌هایشان هستند. اما شیعه باشد نه شیره! این شیره‌ها ببین چقدر مگس به آن می‌نشیند. دنیا به شما، به مردم نشسته! گفتند: نه، امر است. به سی‌جزء کلام‌الله پریدم در جهنم، علی گفتم، همه جهنم خاموش شد. چه داری می‌گویی عزیز من؟ اما به تمام آیات قرآن، از اول عمرم آتش خاموش کردم. تمام هستی‌ام را دادم. هستی دادم، او هم چه‌چیز به‌من داد؟ او هم هستی‌اش را داد. هستی‌اش این‌است که می‌گذارد در اختیارت. چه می‌گذارد در اختیار تو؟ تو چه‌چیز در اختیارت است؟

امروز حرف‌هایم را می‌زنم. خوب‌ها بد هستند، نه بدها بد باشند. تو چه خوبی هستی که هنوز دست از این لهو و لعب برنداشتی؟ مگر امام‌صادق نیست که شخصی آمد گفت: من شیعه تو هستم. راهش نداد، [گفت:] دوستت هستم، [گفت:] وای بر تو، چه دوستی داری؟ پرده کشیده‌بودی، نماز زنها را درست می‌کردی، [زنی] خوش‌صدا بود، گفتی مکرر کن. تو چه دوستی داری؟ پابند چه هستی؟ دیگر نگویم، خجالت می‌کشم. تو پابند چه هستی؟ کجا امام‌زمان تو را قبول می‌کند؟ بیاید سر به تو بزند؟ بیاید از غصه تو را دربیاورد؟ ما هم پابندیم قربانت بروم. مگر این‌نیست که یک‌زنی آمده‌بود مسئله از پیغمبر بپرسد، پسر عباس نگاه کرد. ای پسر عباس چرا نگاه کردی؟ فردای‌قیامت خدا چشمت را پر از آتش می‌کند. این‌جا یک‌وقتی به تو داده. مگر خدا از این‌کارها منصرف می‌شود؟ چرا تو نگاه می‌کنی؟ چشم‌پاره! آن چشمی که نگاه می‌کنی به لهو و لعب و آن‌جا که باید نکنی، (چشم تو باید فرمان ببرد) ، چشم بی‌فرمان است. کجا تو امام‌زمان را می‌خواهی ببینی؟ مدام به‌من تلفن می‌زنند، من می‌خواهم امام‌زمان را ببینم، یا زن یا مرد. من آخر به این‌چه بگویم؟ امام‌زمان دیدن، خلقت دیدن است. مگر امام‌زمان برای دنیاست؟ این دنیا که مثل استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است، امام‌زمان مال این‌نیست که، امام‌زمان خلقتی است. یک کسی‌که خلقت در اختیارش است، یک کسی‌که نور تمام خلقت است، [مال دنیا نیست که]. تو می‌خواهی چه‌کسی را ببینی؟ تو با چه‌کسی سر و کار داری؟ حالا ببین من الان دارم روایتش را به شما می‌گویم، یک‌نفر فضولی نکند. [اگر هم می‌خواهد] کند، هم بکند. حالا یک شخصی بود می‌خواست بیاید خدمت امام‌صادق، به‌قول ما جنب بود. تا آمد در کلیاس، حضرت فرمود: مگر نمی‌دانی خدمت امام جنب نباید بیایی، برو غسلت را کن. برو غسلت را کن، کجا امام‌زمان به تو راه می‌دهد؟ این‌ها چیست که می‌خوری تو؟ گفت: برو غسلت را کن بیا. حالا چه‌جور است؟ حالا می‌گوید: «انتظار الفرج، افضل العبادة». از هر عبادتی بالاتر است. خب حالا تو چه انتظاری داری؟ امرش را باید اطاعت کنی. کجا ما امر امام‌زمان را اطاعت می‌کنیم، به‌من بگویید؟ هر کجا شد می‌روی؟ هر کجا شد می‌خوابی، هر کجا شد، نگاه می‌کنی؟ هر چه شد می‌خری، هر چه شد می‌گویی. یک دروغ بگویی، مشرک می‌شوی (حالا آن یکی‌اش را نمی‌گویم، شاید خانم‌ها بشنوند) . مشرک می‌شوی. فردای‌قیامت به تو هم می‌گوید مشرک. من به او می‌گویم، می‌گوید مگر می‌شود دروغ نگفت؟! خب چه‌کار کنم این آقا را؟ می‌گوید مگر می‌شود دروغ نگفت؟ یا غش در معامله حرام است. یارو آمده سیب‌زمینی می‌زند به روغن خوب. خوشمزه‌است! دور آقای‌حائری هم هست، نماز جماعت هم می‌آید! این‌ها افتادند جلو. این‌ها باید عقب بیفتند، افتادند جلو. مردم هم دنبالشان می‌روند، هورا! مگر هفتاد هزار نفر نرفتند دنبال عمر و ابابکر؟ تو دنبال چه‌کسی می‌روی عزیز من؟

این شاه‌عبدالعظیم حسنی آمد خدمت امام‌هادی، من روایتش را بگویم، گفت: آقاجان من آمدم عقایدم را بگویم. من سیبی را از درخت بچینم، نصفش را بگویی حلال،[نصفش را بگویی حرام، نصف حرام] را دور می‌اندازم. [نصف حلال را می‌خورم] من زیر این آسمان فقط تو را حجت‌خدا می‌دانم. امر تو را اطاعت می‌کنم، نه امر خلق را. [امام فرمود:] عبدالعظیم، همین‌است، حالا رفت. [گفت:] بیا ببینم، به آخر برسان. این‌است که ما به آخر نمی‌رسانیم، امام‌صادق رئیس‌مذهب (یک‌وقت.... است آخرالزمان)، می‌گوید اگر یک‌کار را به آخر برسانید، من شفاعتتان می‌کنم. پس چرا می‌گوید: بی‌دین می‌روید؟ یک‌کار را تا آخر نمی‌رسانیم. همین شماها که می‌آیید این‌جا، معلوم نیست که تا آخر برسانید. فردا می‌گوید: گوش به حرف این یارو می‌دهید که نمی‌دانم کافر است و مردم را دارد گمراه می‌کند! نمی‌دانم از این حرف‌ها! مگر بعضی از شما، باباهایتان نمی‌گویند؟ چه‌کسی می‌گوید؟ می‌ترسم بگویم، آن‌ها که بناست مردم را هدایت کنند، آخرالزمان مردم را گمراه می‌کنند.

بیایید قربانتان بروم، (نمی‌توانم بگویم، نمی‌توانم بگویم، به‌دینم نمی‌توانم بگویم، به‌ایمانم نمی‌توانم بگویم) امروز واقعیت را گفتن جرم است. موسی گفت که، (من مطرب دیدم، یک‌دفعه رفتیم مشهد داشت قار و نی می‌زد و کمانچه می‌زد و این‌ها، من دیدم) ، گفت: خدایا من می‌خواهم اعمال این [مطرب] را و آن عابد را که در کوه دارد مناجات می‌کند ببینم، در صورتی‌که تو هم روزی‌ام را می‌دهی. گفت: موسی این مطرب جایش از این بهتر است. خدا عبادت نمی‌خواهد، اطاعت می‌خواهد. عبادت با اطاعت، عبادت با علی است. آن اطاعت است. رفت، گفت: به این‌ها بگو خدا می‌تواند این دنیا را از توی سوزن رد کند؟ [عابد] گفت: موسی این دروغ آسمانی است که خدا دنیا را از سوراخ سوزن رد کند. گفت: حالا به این مطرب بگو. من به قربان آن تاری که می‌زند، فدای آن تارش شوم که این‌قدر این آدم انسان است. رفت به او گفت، گفت: خدایی که نتواند این‌کار را کند، خدا نیست. این چیزی نیست که تو می‌گویی موسی. خب بفرما! چه بگویم؟ تو پابند عبادتی، نه پابند ولایت، نه پابند اطاعت. چندین‌سال رفتید و هنوز هم بعضی‌هایتان می‌روید. ای اعرابی، این ره که تو می‌روی به ترکستان است. کجا می‌روی؟ برگرد قربانت بروم، عزیز من.

خب حالا چطور شود که تو سنخه امام‌زمان شوی؟ امرش را اطاعت‌کن. به سی‌جزء کلام‌الله من الان هشتاد و خرده‌ای [سالم است]، بچه‌ها می‌گویند، من کار به سجلدم هم ندارم، خب وقتی مردیم سجلد را برمی‌دارند، می‌روند. من یک‌نگاه به زن کسی نکردم. همه‌جا بودم، چند سال تهران کارگری کردم، چقدر خدمت علما بودم، من نمی‌خواهم حالا بگویم، نگاه نمی‌کردم. تو چشم‌پاره چرا نگاه می‌کنی؟ یک دروغ نگفتم. این بازاری‌ها، (خدا نکند گیر بازاری‌ها بیفتی) ، این‌ها همه با هم هماهنگ شدند، می‌خواستند می‌دانی چرا [می‌خواستند این‌کار را کنند؟] بازاری‌ها آبروبده نیستند، آبروریزند! حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ این‌ها همه با هم شدند، یک دروغ از من ببینند، ندیدند. حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ خدا نکند گیر بازاری‌ها بیفتید؟ (صلوات)

تو وقتی امر را اطاعت کردی، امر می‌آید قربانت بروم، بغلت می‌گیرد. امر می‌آید لایت می‌گیرد. تو لای چه‌کسی هستی؟ من نمی‌خواهم این حرف‌ها را بزنم. اگر سلمان از آن درخت نچید، دو ماه آزگار در باغ زنبیل‌آباد بودم، یک‌دانه میوه دهانم نگذاشتم. حالا خدا چه‌کارت می‌کند؟ متوجه‌ای دارم می‌گویم چه؟ حالا روز عید است، می‌خواهم بخندانم شما را. شما شکر کنید پدرانتان یا کاسب است یا عالم است، مثل من نیست. من بابایم رعیت است. افتخار می‌کنم، چون زمان پهلوی آتش‌گرفته، تمام کاسب‌ها زنانشان را آوردند، به‌غیر از رعیت. جشن می‌گرفتند، ما دیدیم این‌چیزها را. می‌خواهم به شما این‌را بگویم، ما می‌رفتیم درو، این مادر ما بنده‌خدا از این خیارها و پنیر و این‌ها همه را می‌داد به مردم. وقتی کارخانه ریسباف بوق می‌زد، دروها همه تعطیل می‌شد. ما تعطیل شدیم. رفتیم آن‌جا، [بابایم] رفت بالای یک باغ است مال.... الان، یک لگد زد یا توت بود یا قیسی [این‌ها ریخت]. یک‌وقت گفتم: چه‌کسی به تو گفت بروی بالای این؟ این دیوار دارد، این مال مردم است، این وقف است. یک‌دفعه آمد پایین، [گفت:] پدر سوخته، تو پسر حاج‌شیخ‌عبدالکریم شدی برای من؟ یک‌دانه از این مارونه‌ها برداشت، آمد رد ما، ما هم مارپیچ بهش می‌دادیم، چرا این‌ها را نمی‌آیی بخوری؟ من نخوردم. هیچ‌چیز، بالاخره ما رفتیم کنار، درو شد و آمدیم، یک‌دفعه دیدیم یک‌نفر از این طبق‌ها روی سرش است، آمد. گفت: پسر بیا این‌جا ببینم، آمدیم. شاه‌کرمی، توت، هر چه میوه است در این هست، گفت: بخور. گفتم: من پول ندارم، گفت: بخور. یک‌دفعه دیدم این‌نیست. چه داری می‌گویی؟ کجا دارید می‌روید؟ دیگر هم به‌من کار نداشت. حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ تو اصلاً پی حرام داری می‌گردی. این‌ها چیست که داری می‌خوری تو؟ اما می‌خواهم خوشحالتان کنم. من حالا نمی‌خواهم اینجوری بگویم، این‌ها را ما یک‌وقتی شک کردیم و بعضی چیزها را نمی‌خوردیم و مقدس‌گری کردیم. حالا می‌خواهیم آن‌ها هم یک‌ذره دلشان چیز باشد، چه‌کنم آخر؟ اما این‌نیست. هیچ‌چیز، خلاصه یک‌شب خواب دیدم دوازده‌امام، چهارده‌معصوم هستند، امیرالمؤمنین در رأس این‌ها بود. آن‌آقا گفت، شرط کرد، شرطا و شروطها و انا من شروطها، گفت: کسانی‌که پیرو این دوازده‌امام هستند، برای آن‌ها حلال می‌کنم. به تمام آیات قرآن گفتم برای رفقایم هم می‌خواهم حلال باشد. گفت برای رفقایت هم حلال کردیم. فهمیدی دارم چه می‌گویم؟ اما نروی مال بدعت‌گذار را بخوری، آن حلال نیست. اگر حلال شده، برای همین کاسبی‌هایتان [حلال شده]. نروید آن‌را بخورید. فهمیدی یا نه؟ همه‌چیز را خدا حلال می‌کند، گوه سگ را حلال نمی‌کند! مال بدعت‌گذار، گوه سگ است، برو بخور! می‌خواهی بخوری یا نه؟! بیا! (صلوات)

خلاصه، قربانتان بروم، وقت شما را نگیرم، گفتم هر کاری با فکر کنید. اگر با فکر نکردید، اول کار بالاخره یک روشنایی دارد، روشنایی‌اش هم تاریکی است. کجا ابوموسی اشعری اگر فکر داشت، می‌گفت: من علی‌ام؟ علی را خلع می‌کرد، خودش را نصب می‌کرد؟ اگر فکر داشت، کجا می‌گفت من پیغمبرم، من علی هستم؟ حالا عمر و ابابکر مورد لعنت شده‌اند. ما یک‌وقت می‌بینی، هستیم دیگر، این‌را من بگویم، من به تمام آیات قرآن این حرف را که دارم می‌زنم، چیزهایی که شده را می‌گویم. من گویا از مکه آمده بودم، یک لوحی آن‌جا بود. بالایش نوشته‌بود یا امام‌زمان. آخر تو این‌جا بی‌سوادی، آن‌جا باسوادی! آن سواد کمال است، این سواد گمراهی است. گفت: شما مکه صحبت کردی، ما سخنرانی شما را به این نوشتیم. گفته‌ای کسی‌که گناه کند، حال توبه نداشته‌باشد، مصر است، خدا او را نمی‌آمرزد. چون‌که مُصر نرفته در خانه‌خدا [بگوید] خدایا ما را بیامرز. حالا این‌مردم، آن نیستند، می‌دانید چیست؟ مُصرِ خفی است. شما الان نگاه کنید، بروید در فکرتان، خواهش می‌کنم، تو را به این امام‌زمان بروید ببینید ما مُصرِ خفی هستیم یا نه؟ چطور مُصرِ خفی هستی؟ من حالی‌تان می‌کنم. [شخصی به] امام‌صادق گفت: [یک] یهودی است، گفت ساز می‌زند [وقتی دستشویی می‌روم، می‌شنوم]، [امام گفت:] پنبه در گوشت بگذار، ادرارت را بکن، گوش نده به [ساز زدن] آن یهودی. این علما، فقها، عالم‌های ربانی را ما نوکرشان هستیم، پایشان را هم می‌بوسیم، آن‌ها این‌ها را قدغن کرده‌بودند. حالا می‌گویند حلال است، تو هم می‌روی دنبالش. پس من مُصرِ خفی هستم.

قربانتان بروم، می‌گوید هر کسی خودش را هدایت کرد، عالمی را هدایت‌کرده. بیایید خودمان را هدایت کنیم. بنشین زمین با خودت فکر کن. چرا من به امام‌زمان گفتم: [دو خوشی هست در دنیا]، یکی خدمت شما باشیم، یکی بیتوته‌شب. بیتوته‌شب نه که تاریکی شب باشد، با خدا بیتوته کن، ببین آخرش کجا می‌خواهی بروی؟ چرا به شما می‌گوید که هفتاد عبادتت را می‌دهم برای یک درهم، دو درهم مال مردم. تو می‌روی خانه مردم، زمین مردم را می‌گیری چه‌کار می‌کنی؟ به تمام آیات قرآن، زمینی که می‌گیری، روایت داریم، آیه قرآن است، فردای‌قیامت گردنت می‌اندازد. این‌قدر گردن‌کلفت می‌شوی آن‌جا، که می‌اندازد گردنت، مرتب بکش! چرا پرهیز ندارید؟ هر چه شد، شد. باباجان قربانت بروم، فدایت شوم الان هم مثل همان زمان است،

من جگرم برای مقداد می‌سوزد. دست از امیرالمؤمنین برنداشته است. چنان مسلمان‌ها، چنان متدین‌ها، چنان نمازخوان‌ها، چنان حج‌بروها، چنان عمره‌بروها این بنده‌خدا را گذاشتند کنار [که چرا] نمی‌آیی خلیفه وقت را قبول کنی؟ [چرا] می‌روی دنبال کسی‌که خلیفه وقت کنارش زده؟ حالا دو روز است چیزی [گیرش نیامده]، بچه‌هایش دارند جان می‌دهند. آخرالزمان می‌گوید متقی هم همین‌جور می‌شود. همین مردم هجوم می‌آورند به متقی، همین نمازخوان‌ها، همین روزه‌گیرها، همین حج‌بروها. این‌است که من اطمینان به کسی ندارم. هر روز امتحان‌هایی پیش می‌آید برای شما. قربانتان بروم، هنوز از امتحان در نیامدید. شما ببین یوسف با خدا بود. بگویم این‌را، خدا حفظش کرد. حالا انداختش در چاه، [خدا گفت:] جبرئیل، بگیر یوسف را. گفت: من در سدر المرسلین بودم، یوسف را گرفتم به ته چاه نخورد. خدا حافظ توست، قربانت بروم، فدایت شوم، عزیز من. حالا خدا چه‌کارش کرد؟ حالا می‌خواستند او را بکشند، این‌همه مصیبت پیش آوردند، فروختند، یکی‌دیگر خرید. مدام گذران است. گذران باشید با مشکلات دنیا. حالا آمده نبی شده‌است و روی تخت سلطنت حالا آمده قربانت بروم، عزیز من. خیلی خدا هوادار ماست، ما خدا را فراموش کردیم. ما امام‌زمان را فراموش کردیم. [خدا گفت:] یا اخا جبرئیل، کجا صدمه خوردی؟ من امرت را اطاعت کردم، کجا ناراحت شدی؟ گفت: دو جا. گفت: کجا؟ گفت: یکی آنکه، زنی که در کشتی طوفان شد، رفت آن‌جا [بچه‌اش به‌دنیا آمد]، گفتی جان مادرش را بگیر. بچه افتاد در خاکها، اینطوری اینطوری می‌کرد. من ناراحت شدم، نفهمیدم چطور شد. یکی هم برای شداد. این بهشت را که ساخت من دلم می‌خواست یک‌نگاه به این بیندازد، گفتی جانش را بگیر. گفت: به عزت و جلالم این همان‌است.[آن بچه، همان شداد بود]. حالا با برادرهای یوسف چه‌کار کرد، قلدرها؟ حاج‌شیخ‌عباس می‌گفت: یکی‌شان یک نعره می‌زد، زنان کنعان سقط می‌کردند. این‌قدر قدرت داشتند. آخر تو وقتی قدرت داری، گناه می‌کنی. وقتی قدرت داری نافرمانی می‌کنی. خب حالا چه با او کرد؟ حالا گدای در خانه یوسفش کرد. جانم، خدا می‌گوید: من در کمین‌گاه ظالم هستم. ظالم‌بین نباش، حواست پیش آن‌کس که با ظالم اینجوری می‌کند باشد. می‌گوید به عزت و جلالم ظالم را چیز می‌کنم. تو نگاه نکن که دارند ظلم و جنایت می‌کنند، صبر داشته‌باش. صبر کن ای بانوی پهلو شکسته، آن طبیب دردمندان خواهد آمد. همین آدم‌ها حالا هم هستند. شما خیال می‌کنید نیستند؟ (صلوات)

آره قربانتان بروم، بنا شد هر کاری می‌خواهید کنید از روی فکر و تفکر کنید. باقی نمی‌آورید. شما باید آخربین باشید، نه اول‌بین. قربانتان بروم آن‌ها [متنبه] نشدند و این‌کار را کردند و اینجوری شدند. آخر من امروز چه‌چیز بگویم؟ امروز چه بگویم؟ چه عیدی؟ چه بساطی؟ خب، البته به شما بگویم، این عید را امام‌صادق تبریک گفته، حاج‌شیخ‌عباس گفت. حالا جمشید یک‌کاری کرده، ما کار نداریم. یک‌وقت هم می‌بینی یکی هم یک‌کار خوب می‌کند. ایشان می‌گفت خب لباس نو می‌پوشند، به همدیگر چیز می‌دهند. اگر بدانید چقدر کرامت کردند؟ چقدر به مردم رحم کردند؟ همه‌چیز دادند. خدا عوض به آن‌ها بدهد. عید هست؛ اما باطن شما باید ناراحت شود. شما آن عیدی را بخواهید که روزی شود که امام بیاید. روزی شود که امام‌زمان بیاید احقاق حق کند از دشمنان علی و زهرا، احقاق حق کند از ظالم‌های زمان. حالا خیال نکنید متقی این‌قدر ناراحت است. امام‌زمان هم می‌خواهد یک‌کاری کند، تقصیر ندارد، الان کفر می‌گویم من، حالا پیشانی‌ها مهر می‌خورد مؤمن، منافق. اما یک عده‌ای هستند آن‌ها حیوان می‌شوند، نمی‌خواهم بگویم چه عده‌ای! فهمیدی دارم چه می‌گویم؟ حالا حاج‌شیخ‌عباس خدابیامرز می‌گفت: ایده‌ات می‌آید در این‌جایت [پیشانی‌ات]. تو چه ایده‌ای داری؟ پس امیرالمؤمنین اگر که گفت با تمام پیغمبرها آمدم، با امام‌زمان هم می‌آید، مهر می‌زند. امام‌صادق قسم می‌خورد، قسم کبیره می‌خورد می‌گوید: مهرزننده، امیرالمؤمنین جد ماست. مواظب باش، هوای پیشانی‌ات را داشته‌باش، ایده‌ات می‌آید این‌جایت. فکرت، ناراحتی‌ات می‌آید این‌جایت. اگر در فکر مؤمن باشی مهر می‌خورد این‌جا مؤمن. اگر به‌فکر مردم باشی مهر می‌خورد مؤمن. خدا نکند بدچشمی کنی. خدا نکند منافق باشی که این‌جایت [مهر] بزند منافق. توجه به این حرف‌ها کنید. به تمام آیات قرآن، این حرف‌ها هیچ‌کجا گیرتان نمی‌آید. مگر همین‌جا زده‌شود. چون‌که قربانت بروم این‌جا نظر دارند که آمده‌اند، حصرت زهرا آمده، به‌دینم امام‌حسین آمده، به‌دینم جوادالائمه آمده، به‌دینم امیرالمؤمنین آمده. چه‌کسی را می‌آید تایید می‌کند؟ زمین خانه ما را؟ شما را دارد تایید می‌کند. یعنی من آمدم، شما هم بیا، نرو جای دیگر. حالی‌تان دارد می‌کند. به‌من چه‌کار دارید؟ من اصلاً هیچ‌کاره‌ام. من هشداردهنده‌ام. هشدار به شما می‌دهم. (صلوات)

رفقای‌عزیز باید از خدا بخواهند که یک توفیقی به شما بدهد، این حرف‌ها را یک‌قدری یقین کنند. حرف‌های دیگر را ترجیح به این حرف‌ها ندهید. والله اگر ترجیح دهی خیر نمی‌بینی. من دارم خیر را می‌بینم، شر را هم می‌بینم. رفتند از این‌جا، خیر ندیدند. هم خودشان را گمراه کردند، هم بچه‌هایشان را. اگر پدری در جایی بیاید، پسرهایش هم می‌آیند. من به این عزیز خودم گفتم، این پسرت را بیاور. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را یک‌وقت بچه‌ها را بیرون می‌کردند، پاشد گفت: من را بیرون کن، این‌ها بیایند. این مردهای باانصاف! وقتی رفتند، بچه‌هایشان هم رفتند، بچه‌هایشان را انداختند در دامن گرگ‌های دنیا. شما نباید این‌کارها را کنید. ان‌شاءالله امیدوارم که این حرف‌ها را یک‌قدری با این‌ها مطالعه کنید. به تمام آیات قرآن، یکی از علمایی که این بنده‌خدا، خلاصه یک روحی دارد، گفت من دیدم از این پشت‌بام شما، نور به تمام قم سرایت می‌کند. این نور همین‌جور، می‌گفت همه‌اش تجلی می‌کرد، هر چه که من نگاه می‌کردم دیدم نیست. به تمام آیات قرآن من گفتم این نور، شمایید. در صورتی‌که پخش می‌شوید، به مردم کار نداشته‌باشید. خودتان با این حرف‌ها نجوا کنید. امروز زمانی شده، مثل همان زمان شده، کسی حرف‌های ائمه‌طاهرین را سعادت ندارد [که بشنود]. مردم همه‌شان پیرو لهو و لعب هستند. اما امام‌سجّاد می‌فرماید: هر چه را دوست داشته‌باشید، با او محشور می‌شوید. این‌مردم امروز با ویدیو و تلویزیون و ماهواره، با این‌ها محشور می‌شوند. شما رفقای‌عزیز بیایید با این حرف‌ها محشور شوید. من قسم خوردم به‌قرآن، به حقیقت رسول‌الله کسی‌که ولایتش کامل باشد، سخاوتش به‌جا باشد، ولایت، عدالت، سخاوت، این‌ها را خلق حساب نکنید و دنبال خلق هم نروید [با این‌ها محشور می‌شوید]. اصلاً شما بکر هستید. شما را امام‌زمان، به خود امام‌زمان [مهر] زده به این‌جایت مؤمن، خدا نکند بزند منافق. کسی‌که منافق است، دو رو است، یا می‌گوید علی، یا می‌گوید عمر. هستند دیگر! این‌جا همین‌قدرش را می‌توانم بگویم، بیشترش را نمی‌توانم بگویم.

فقط شما قربانتان بروم بروید کنار. با مردم خوش‌رفتاری کنید و خوش‌اخلاقی کنید. دختر می‌خواهید بدهید، پسر بدهید. من مقدس نیستم، باید ماشین داشته‌باشی، خانه‌ات درست باشد، لباس‌هایت درست باشد، نباید لباس خانمت، نروی از این چیت و میت‌ها بگیری. آره مقدس نشوید! این‌را می‌دهیم به یک فقیر دیگر. اُف به آن مقدسی‌ات. این‌را می‌گیرم برای خانمم، آن‌را می‌دهم به یکی‌دیگر. هم به این خوب بده، هم به آن بده. مگر پول برای توست؟ این‌قدر از تو زرنگ‌تر هستند، دارند آن‌جا آب‌دوغ می‌خورند. سلیقه داشته‌باش قربانت بروم. باید ماشین داشته‌باشی اگر پولش را داری؛ اما نروی وام بگیری، ماشین بخری. رفته وام گرفته ماشین خریده، تصادف کرده، حالا وام را نمی‌تواند بدهد، ماشین هم ندارد. با مال خودت این‌کار را کن. متوجه‌ای دارم چه می‌گویم؟ الان به‌ایمانم این‌جا حضور دارد، من وقتی آمدم این‌جا را بخرم، گفت فلانی یک‌قدری زیرزمینش بالایش... دارد. من بالایش را دارم، پایینش را نمی‌خواهم، ساخت. نرفتم باغ بگیرم. من دارم حرف می‌زنم، درس اخلاق است، هم دنیایتان درست باشد، هم آخرتتان. اما نروید چیزهای خارجی‌ها را بخرید. فهمیدی دارم می‌گویم چه؟ ما بیشترمان مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل می‌گویید و در خیابان‌ها می‌ریزید؛ اما نمی‌فهمید! مرگ بر آن‌کسی‌که آمریکا را بخواهد، یهودی‌ها را بخواهد، با آن‌ها محشور شود. ببین من چه می‌گویم؟ تو کارکردش را ببین که آمریکایی است. تو به این اتصالی. بیا اتصالت را قطع کن، به ولایت وصل شوید. امر ولایت را، امر خدا و پیغمبر را اطاعت کنید. (صلوات)

من از همه‌شما تشکر می‌کنم که تشریف آوردید این‌جا. اما اگر بخواهید خدا و رسول از شما تشکر کنند، گناه نکنید. امروز جانم همه‌جا گناه شده، گناه نکنید. هر گناهی هم که نکنید خدا یک پاداش به شما می‌دهد. می‌گوید اگر چشمت افتاد به زن مردم، نگاه کن به آسمان یا زمین، تمام ملائکه‌ها می‌آیند خادم تو می‌شوند، ثواب پایت می‌نویسند. آخر می‌فهمد تو نمی‌توانی چشم‌پاره، چشمت را بگردانی. به تمام آیات قرآن، به عمرم نگاه نکردم، همه‌جا هم بودم. نه نگاه کنی الان که خانه‌نشینم. خدا خواست، گفت برو در خانه بنشین. همه‌جا هم رفتم. خب فردای‌قیامت، من را می‌آورد، تو را هم می‌آورد. حالا نمی‌شود نگاه نکرد!!! به یارو می‌گویی دروغ نگو، می‌گوید نمی‌شود دروغ نگفت! چطور نمی‌شود دروغ نگفت؟ مشرک! من وقتتان را نگیرم. (صلوات) همه‌تان را به خدا سپردم. ان‌شاءالله امیدوارم که امام‌زمان یاری‌تان کند، دست برندارید.

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه