عرفه 83
عرفه 83 | |
کد: | 10440 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1383-11-01 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام عرفه و قربان (9 ذیحجه) |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرجیم
العبد المؤید الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدلله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
حمایت از ولایت ایننیست که ما در خیابانها بریزیم و قال کنیم و قول کنیم. من کار به اینها ندارم که حالا این درستاست یا نه؟ چونکه من به سیاست کار ندارم؛ اما حرفم را که میخواهم بزنم، باید یک مطلبی را بیایم عنوان کنم، تا آن مطلبی که خواست ولایت است، خواست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است، خواست خداست، پیاده کنم؛ اگرنه من بههیچ سیاستی کار ندارم. سیاست، خودش سیاه است. من [به آن] کاری ندارم؛ اما هر موقعیکه، بعضیها که خب بالأخره جا افتاده هستند، حالا یا مهندس است، یا ادیان است، یا دکتر است، یا کسانیکه هستند، اینها یکحرفی میزنند [که] یکقدری دارند [اشتباه میکنند]، (حالا یا توجّه دارند یا ندارند، باز آنرا هم من نمیدانم) ؛ اما من، به نظر من [اگر اشتباه باشد،] من حمایت میکنم. یکحرف نادانی که زدهباشد، من حمایت میکنم. من اینرا به شما بگویم: آنچه که از دستم [بر] میآید، تا نَفَس دارم [حمایت از ولایت] میکنم؛ مگر [اینکه] نَفَس من قطع شود.
یک کَسِ خیلی بزرگوار (این آقا که بهمن گفت، خودش هم مجتهد است، مُلّاست) ، گفت: یکنفر از این آقایان آنجا آمد، ده شب صحبت کرد. [هر] ده شب را راجع بهقرآن صحبت کرد که قرآن بالاتر از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یا ائمه (علیهمالسلام) است! صریح گفت، اینجوری صحبت کرد! حالا وقتی اینجوری صحبت کرده، حرف در عالم میماند. حرف او میماند، حرف من هم میماند. این اشتباهاست. هیچکسی نمیتواند راجعبه ولایت و راجعبه خدا و ولایت و قرآنمجید، این بیاید و خلاصه یک صحبتی کند و یعنی نمره بدهد. هیچکس نمیتواند نمره بدهد؛ چونکه نمرهها دادهشده، هم در ماوراء [و] هم [در] اینجا دادهشده. این آقا که دارد صحبت میکند، از نمره ماوراء اطلاع ندارد، خودش نمره میدهد. این اشتباهاست. حالا اگر ایشان اینجوری گفتهبود، من کاری به او نداشتم، اینجوری که من میگویم؛ اما به او گفتم، برایش پیغام هم دادم؛ اما به یک طرز دیگر. شما ببین پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: من دو چیز بزرگ میگذارم: یکی قرآنمجید است، یکی عترتم است. (حالا البته علماء اینجا در مجلس هستند، اهل خِبره هستند) حالا اینرا آوردند، اینرا روی ثقل کبیر [اکبر] و ثقل اصغر آوردند؛ آنوقت میگویند چه؟ [میگوید:] قرآن ثقل اکبر است [و] عترت ثقل اصغر. این با دید خودش پیاده میکند. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) این [مطلب] را نگفته! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته، این حرف فرمایش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است؛ اما گفته دو چیز بزرگ میگذارم؛ پس اینها هر دویشان بزرگ هستند. کجا تو کوچکترش میکنی؟! چرا کوچکترش میکنی؟! تو کوچکترش میکنی! میگوید دو چیز بزرگ، آیا گفت این کوچکتر است؟ این کمتر است؟ نه! حالا، حالا اگر شما ولایت را قبول نداشتهباشی، کافر هستی. قرآن را هم قبول نداشتهباشی کافر هستی. ببین من دارم چه میگویم؟ اگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول نداشتهباشی، کافر هستی. اگر او [قرآن] را هم قبول نداشتهباشی، کافر هستی. اگر یکی از اینها را [قبول] داشتهباشی، نه خدا را قبول داری، نه قرآن را و نه ولایت را. من دلم میخواهد توجه بفرمایید [که] من چه میگویم؟ اگر یکی از اینها را قبول داشتهباشی، یک استثنایی قبول داری، [در حقیقت] هیچکدام را قبول نداری؛ پس ما باید هم خدا را قبول داشتهباشیم، هم خدا [ولایت] را قبول داشتهباشیم، هم قرآن را قبول داشتهباشیم. اگر قرآن را قبول نداشتهباشی، کافر هستی. اگر ولایت را هم قبول نداشتهباشی، کافر هستی. درستاست یا نه؟ چرا؟ [چون] اینها توأم بههم هستند. امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» میفرماید: «أنا قرآنالناطق». خب تو قرآن را قبول داری، علی را قبول نداری؛ [پس] کافر هستی.
اما یکچیزی هست، چیزش ایناست [که] قرآن هدایتکن بشر است؛ چونکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: خدا لعنت کند کسیکه حلال من را حرام [و] حرام من را حلال کند، [حلالی حلالٌ إلی یومالقیامة و حرامی حرامٌ] تا یومالقیامة]. آنچه را که احتیاج بشر است، در این قرآن هست، آنچه که احتیاج بشر است؛ [اما] من میروم احتیاجم را از خلق میخواهم! این اشتباه شماست. او [یعنی خلق] هم خودش را درست و راستی کردهاست و اینجوری کردهاست و اینجوری کردهاست. تو هم میروی دنبال اینکه این آدم مهندس، این آدم پورفسور چندینسال در خارج رفته، چند سال انگلستان بوده، چند سال کجا بوده، به چه فقر و فلاکتی این درس را آورده، مُدام در اینها میروی. یکدفعه این [خلق] را پرستش میکنی! تو خودت حالیات نیست، تو خودت نمیفهمی، یکدفعه اینرا پرستش میکنی. پرستش که کردی، به امرش میروی. به امرش که رفتی، او خلق است، بیچاره شدی. تو اصلاً بیچارگی خودت را نمیفهمی، تو اصلاً بیچارگی خودت را نمیفهمی.
رفقایعزیز! حالا پس بنا شد [که] ما باید همانساخت که میگوییم قرآن، بگوییم ولایت. همانساخت که میگوییم ولایت، بگوییم قرآن. اینها توأم بههم است. این حرفها را شما درستکردید [که] نمیدانم اکبر و اصغر و کوچک و بزرگ! یکی قرآن و یکی ولایت را در خلق آوردی، او میگوید: این صغیر است [و] این کبیر است، این کوچکتر است [و] این بزرگتر است. تو صغیر [و] کبیر درست کردی! آرام باش! بترس از خدا! تو چهکارهای آخر که اینکارها را میکنی؟! چرا نمره میدهی؟! هم خودت را بدبخت میکنی، هم مردم را بدبخت میکنی. اگر شما یکدفعه از قرآن حرف بزنی، والله! بهدینم! تو اهلتسنّن را تشویق کردی؛ پس اینها میگویند قرآن بالاتر است، ما قرآن را قبول داریم! خب پس تو اهلتسنّن را نمیدانم چیز [یعنی تشویق] کردی، بابا! تو اهلتسنّن را تشویق کردی. چرا اینها را نمیآورید که [مطلب] ایناست؟ با همین قرآن، [امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید:] «أنا قرآنالناطق». خب این قرآنناطق است. اما این قرآن را میگوید از علی (علیهالسلام) بپرس! توی این بردی [که] چهکنی؟ آقاجان! تو اصلاً حق [زدن] این حرفها را نداری، تو اصلاً حق نمرهدادن نداری! جلویش را بگیر!
حالا یکچیزی هست، حالا اینها یوم دارد. من به شما گفتم، عزیزان من! جوانانعزیز! فدایتان شوم، قربانتان بروم! مواظب باشید [که] از یوم درآیید! آقاجان! عزیز من! قربان همهتان بروم، بیایید از یوم درآیید! هر موقعی، یکزمانی یک یوم دارد؛ آنوقت در موقع یومش، خدا یکچیزی را افشا میکند که این بشر در ضلالت نیفتد؛ یا خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) افشا میکند.
اینقدر ما بدبختیم، یکنفر که آدم چه بگوید؟! [اینجا] آمده [و] میگوید: چطور امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، مگر نمیگویند [که تعریف از خود] خوب نیست؟! چطور [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] تعریف خودش را میکند؟! اصلاً مغز من داغ کرد. فهمیدی؟! فلانی! مغز من داغ کرد. چرا تعریف میکند؟ [اگر] او میگوید [و تعریف خودش را میکند] دارد تو را هدایت میکند. مگر علی (علیهالسلام) احتیاج به تعریف دارد؟! مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کسری دارد؟! چرا توجّه به این حرفها نداری؟! مگر کسری دارد که تعریفش را کنند؟! اینهم تعریفش را کند [و] یکچیزی گیرش بیاید؟! تمام خلقت در مقابل علی (علیهالسلام) محتاج است، [حالا] میگوید: این [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] چطور تعریف خودش را میکند؟! حالا یکروایت شنیده که کسی تعریف خودش را نکند، دارد روی امامالأعظم، حجّتخدا پیاده میکند!
حالا خدا چهکار میکند؟ حالا آنها [یعنی ائمه (علیهمالسلام)] که بیامرِ خدا کار نمیکنند. حالا وقتی [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] میبیند، همه مردم دارند آنطرف میروند، حالا یکدفعه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [در جنگ صفّین] میگوید: [این قرآنی که سر نیزه کردهاند،] کاغذ و قلم است. مگر علی (علیهالسلام) جسارت بهقرآن میکند؟! خدا میداند [که] جگر من خوناست، بهدینم! راست میگویم که هنوز هم نمیتوانم مطلب را یکقدری قشنگ بشکافم، هنوز کم شما میگذارم. نه [اینکه] کم شما میگذارم، کم میگذارم که یکوقت [این حرف را] میگویید [و] خودتان را گرفتار میکنید. هنوز [مطلب] ایننیست که من دارم میگویم. حالا ببین امیرالمؤمنین (علیهالسلام) چه میگوید؟ میگوید: این [قرآن] ها کاغذ و قلم است. [آیا] علی (علیهالسلام) جسارت بهقرآن میکند؟ نه! اصلاً قرآن بیعلی کاغذ و قلم است. قرآن بیعلی کتابخواندن است. بهمن میگوید: سندش کجاست؟ چرا؟ چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) این [حرف] را میگوید؟ حالا مگر گفت، مردم فهمیدند؟ نه! کسیکه عناد دارد، نمیخواهد چیزی بفهمد. عنادش را باید کنار بگذارد [تا بفهمد]. اینها عناد دارند. اینها آمدند همانموقع که دارند جنگ میکنند، از اصحابامیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستند، آنچه که من میگویم: یقین ندارند که این علی (علیهالسلام)، خلاصه امامالأعظم است، خداست و علی (علیهالسلام). دارند معامله خلقی با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میکنند. حالا ببین یک حجّتخدا را، چقدر این جنگجوها [قبول ندارند]. من دارم میگویم [که] شما هنوز چیزی نشدید. خیلی باید شکرانه کنید که خدا نعمت ولایت را از شما نگیرد. خیلی شکرانه کنید [که] ولایت را فهمیدید. خیلی باید شکرانه کنید! والله! شکرتان کم است. حالا ببین چه میگوید؟ حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بهقدر حَکَم قبول ندارند؛ نه [اینکه به عنوان] حجّتخدا قبول نداشتهباشند، بهقدر حَکَم قبول ندارند. چهکسی؟ نمازخوانها! چهکسی؟ حجّبروها! چهکسی؟ اللهأکبر گوها! چهکسی؟ پیشانی بادکردهها! چهکسی؟ جهادگرها! پس اینها چیزی نیست که، همه اینها پشم است! آقایان مهندسها! به کار و عبادت خودتان، به درس و بحثتان، مغرور نشوید!
حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) چه [کار] کند؟ میگوید: به مالک بگو بیاید! مالک گفت: نیمساعت دیگر صبر کن! معاویه پایش در رکاب است، دارد فرار میکند. همینها [یعنی اصحابامیرالمؤمنین] به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفتند: بگو برگردد؛ اگرنه تو را میکشیم. بابا! به داد من برسید! [بفهمید] من دارم چه میگویم؟! به این درس و بحثت چیز نکن! [یعنی دلت را خوش نکن!] ببین کجایی؟! عقیدهات چیست؟ آیا ولایت در قلبت تجلّی کرده؟ آیا در خونت هست؟ آیا هست؟ آیا یقین داری؟ مگر انگلیسها گفتند ما تو را میکشیم؟ یا آمریکاییها؟ کجایی تو؟! همین مسلمانها گفتند: به مالک بگو برگردد؛ اگرنه تو را میکشیم. ای برادر! کجایی؟! توجّه کن! عزیز من! قربانتان بروم، فدایتان شوم. امروز حرف را به شما تمام کردم. اگر شما اینجور باشید، دیگر دنبال کسی نمیروید. دیگر اینجا نمیروید که! تو داری جهاد میکنی، یا داری میروی علی (علیهالسلام) را بکشی؟ تو جهادگری یا فسادگری؟! عزیز من! تو فسادگری! آرام! (صلوات بفرستید.)
عزیز من! پس بنا شد اگر قرآن را قبول دارید، علی (علیهالسلام) را هم باید قبول داشتهباشید. اگر امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» را قبول داشتهباشی، قرآن را قبول نداشتهباشی، قرآن را هم قبول نداری؛ خدا را هم قبول نداری. اگر علی (علیهالسلام) را قبول داشتهباشی، [قرآن] را قبول نداشتهباشی، آن [علی (علیهالسلام)] را هم قبول نداری؛ پس شما باید همین امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» را قبول داشتهباشید [و] حجّتخدا بدانید! همین قرآن [را] «کلامالله المجید» بدانید، کلام خدا بدانید! هم گوش به کلام بدهید [و] هم گوش به ولایت بدهید! چرا؟ دوباره تکرار میکنم، میگوید: دو چیز بزرگ میگذارم. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هر دو را بزرگ کرده، تو چرا نمره میدهی؟! چرا کوچک میکنی؟! (صلوات بفرستید.)
من گفتم امروز یکقدری از عرفه برایتان صحبت کنم که اصلاً عرفه یعنیچه؟ آقایان! اصلاً عرفه یعنیچه؟ شما که خِبره هستید، عرفه یعنیچه؟ آقا! بگو ببینم. (اسمت را میخواهم در این نوار نیاورم.) عرفه یعنیچه؟ (یکی از حضّار: عرفه در لفظش یعنی شناخت، یعنی شناختن. روز عرفه شاید به این معنی باشد که یعنی به شناخت برسیم، روز معرفت.) بابا! تو که زیارت عرفه خواندی! آمدی حسین (علیهالسلام) را کشتی! مگر شما حاجیها نبودید که زیارت عرفه را خواندید؟! پس چرا امامحسین (علیهالسلام) را کشتید؟! اینکه من میگویم برو یک گوشهای بیتوته کن! نمیگویم بابا! [زیارت] عرفه نخوان! شما دعاخوان شدید. دعاخوان، داغان است. به حضرتعباس! دعاخوان داغان است. به دعایش اتّکا دارد، باید اتّکا به امر خدا داشتهباشید، امامحسین (علیهالسلام) امر خداست. اینها [یعنی] حاجیهای آنزمان توی ثواب رفتند [و] به آقا امامحسین (علیهالسلام) اعتنا نکردند. میدانی اینها چهجوری شدند؟ (یک صلوات بفرستید.)
آمدند دور پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را گرفتند، (من [در صحبتهایم] نمیخواهم [حرف] تکراری داشتهباشم؛ باید یکوقت مصداق میخواهم بیاورم.) خیلی [دور پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را] گرفتند. (من یک پارهوقتها میگویم، من به آمدن شماها خیلی چیز ندارم، من تعجّبم که چرا [از اینجا] نمیروید؟! چونکه ولایت سنگین است. گُندهگُندهها [آنرا] زمین گذاشتند. الآن چند سال است که الحمد لله شما زمین نگذاشتید. بهدینم! من راست میگویم، به اینکه [اینجا] میآیید، من خیلی چیز نیستم، تعجّب میکنم [که] چطور نمیروید؟! خیلی از شما گُندهتر رفتند [و] زمین گذاشتند؛ [چون] ولایت سنگین است. ولایت سنگین است، عزیز من! قربانتان بروم، هر وقت دیدی از این حرفها خوشت نیامد، بدان ولایت را زمین گذاشتی. (یک صلوات دیگر بفرستید.)) حالا خدای تبارک و تعالی میخواست به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بگوید که بابا! اینها که [دور تو] آمدند، اینها «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» را قبول ندارند. حالا اگر قبول دارند، امر تو را باید قبول داشتهباشند. به اینها بگو: از فردا اگر میخواهد [نزد پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] بیایید، یک مبلغی بدهید. همه نیامدند. (من دارم عصاره روایتها را به شما میگویم، قدردانی کنید! من روایت و حدیث نمیگویم، عصارهاش را دارم میگویم. اگر روایت و حدیث دارم میگویم، میخواهم بگویم این اینجوری است، اینجوری است.) حالا همه نیامدند. یک سلمان و اباذر و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و شاید این چهار تا آمدند. حالا بعد از نبیّ (صلیاللهعلیهوآله)، همه اینها طرف عمر و ابابکر رفتند.
ببین من دارم چه میگویم؟! حالا جوادالائمه (علیهالسلام)، قربانش بروم، با امامرضا (علیهالسلام) آمده، این پسر و پدر به مکّه آمدند. یکدفعه روایت داریم: جوادالائمه (علیهالسلام) خودش را روی زمین انداخت؛ نه که اینجوری گریه کند، [خودش] را روی زمین انداخت، مُدام اینجور اینجور میکند، اشک میریزد. [پرسیدند:] آقازاده! قربانت بروم، چرا گریه میکنی؟ گفت: پدرم دارد با خانهخدا وداع میکند، دیگر اینجا نمیآید، دارد وداع میکند.
امروز حرف من ایناست: اگر امامحسین (علیهالسلام) در جبلالعامل [جبلالرحمه] میرود، دارد وداع میکند. ایننیست که تو میفهمی، او دارد وداع میکند. حسین (علیهالسلام)، امامحسین (علیهالسلام) با مکّه وداع کرد، با منا وداع کرد، با مَروه وداع کرد، با سنگ حجرالأسود وداع کرد. چهکسی اینرا میدید؟ اهلش میدیدند؛ اما اهل نبود، همه نااهلند.
حالا امامحسین (علیهالسلام) اینها را خبر کرد، امامحسین (علیهالسلام) بیخبر که نیامد که! حالا امامحسین (علیهالسلام) دارد وداع میکند. همه متوجّه شدند، یک عدّه آمدند [و] گفتند نرو! یک عدّه آمدند [و] وظیفه دارند معلوم میکنند. امامحسین (علیهالسلام) گفت: من سر قبر جدّم رفتم، جدّم گفت: حسین! باید [به] کربلا بروی! خدا میخواهد تو را کشته ببیند. من امر جدّم را اطاعت میکنم، امر هیچکدامتان را اطاعت نمیکنم. ببین اینجا هم امامحسین (علیهالسلام) امر خلق را اطاعت نکرد. اینهمه دارم به شما میگویم [که] امر خلق را اطاعت نکنید! قشنگ هم میگفتند! تا حتی به او گفتند: حالا میخواهی بروی، زن و بچّهات را نبر! گفت: نه! حالا حرف من سر ایناست: اینها دنبال عبادت رفتند، دنبال امامحسین (علیهالسلام) نیامدند. اگر همه دنبال امامحسین (علیهالسلام) میآمدند، یزید سگ چهکسی بود که امامحسینِ ما را شهید کند؟! درستاست که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم گفته؛ اما ممکن بود [که] بداء حاصل میشد، بداء حاصل میشد. ما اینرا که نمیتوانیم چیز کنیم [یعنی منکر شویم].
اینهمه که صدقه برای [سلامتی] امامزمان (عجلاللهفرجه) میدهید، باید بدانید که بداء حاصل نشود [و] آقا تشریف بیاورد که آقا سلامت باشد. امروز یکچیزی میخواهم به شما بگویم که هنوز نگفتم، آیا صدقه امامزمان (عجلاللهفرجه) را حفظ میکند؟ صدقه تو را حفظ میکند؛ پس چرا میگوید [صدقه] بده؟ صدقه چیست که پول شما امامزمان (عجلاللهفرجه) را حفظ کند؟! نه! تو صدقه میدهی تا دوستان امامزمان بخورند [و] بداء حاصل نشود. ما صدقه برای بداء میدهیم، نه برای امامزمان (عجلاللهفرجه)؛ اگرنه این صدقه میتواند امامزمان (عجلاللهفرجه) را نگهدارد؟! مگر تو عقل نداری؟! چرا توجه به این حرفها نمیکنید؟! سَنّار [یعنی پول کمی] میدهی [و] امامزمان (عجلاللهفرجه) را حفظ میکنی؟! باباجان! تو باید بدهی [تا] بداء حاصل نشود. دوستان امیرالمؤمنین بخورند، اینها بخورند، بالأخره هم امامزمان (عجلاللهفرجه) خوشحال میشود دیگر [و] هم [اینکه] میگوید بهفکر من هستند. آخ! آخ! تو یکچهار شاهی دادی، [حالا] امامزمان (عجلاللهفرجه) میگوید: عزیز من! من از تو تشکر میکنم، من را بهقدر بچّهات خواستی. صدقه برای بچّهات دادی، برای من هم دادی. من همینقدر ممنون تو هستم. بچّهات را میخواهی، برایش صدقه دادی، برای من هم دادی، من ممنون تو هستم.
هنوز نتیجهگیری نکردم. حالا ببین به تو چه میگویم؟ حالا اگر اینها یکدفعه همه دنبال ولیّالله الأعظم، حجّتخدا، پسر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، نور چشم زهرا (علیهاالسلام) میآمدند، همه حرکت میکردند، امامحسین (علیهالسلام) را مجرم نمیکردند. (استخارهام بد آمد که بیشتر از این بگویم.) امامحسین (علیهالسلام) را مجرم نمیکردند. نیامدید که امامحسین (علیهالسلام) مجرم شد، هشتم محرّم [ذیالحجّه] از خانهخدا بیرون آمده، کافر شده، پشت به خانه کرده! شما حاجیها نیامدید که امامِ ما را مجرم کردند! آخر این عبادت بیوضو چه فایدهای دارد؟! حالا میدانی سزای اینها چه شد؟ حالا که اینها به امامحسین (علیهالسلام) اعتنا نکردند [و] نیامدند. اگر دنبال آقا امامحسین (علیهالسلام) آمدهبودند، امامزمان (عجلاللهفرجه) میگفت: ای حاجیها! جان خودم و پدر و [مادرم] به قربانتان! شما جدّ من را تنها نگذاشتید [و] آمدید.
امروز روز عرفه است، اگر لکّهاشکی برای امامحسین (علیهالسلام) بریزید، مانند آن حاجیها که واقع ذبحشان عظیم است، شما هم ذبحتان عظیم میشود. زهرایعزیز (علیهاالسلام) خوشحال میشود، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) خوشحال میشود، امامزمان (عجلاللهفرجه) هم خوشحال میشود، دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) خوشحال میشوند.
حالا چه شد؟ حالا اینها مثل همانها که صدقه ندادند [و] دنبال عمر و ابابکر رفتند، اینها هم که [صدقه] ندادند، دنبال یزید رفتند. اینها هم که امامحسین (علیهالسلام) را یاری نکردند، طرف ابنزیاد رفتند، حاجیها حجّ کردند و آمدند حسین (علیهالسلام) را کشتند. سزای همینها بود که دنبال عبادت رفتند. آیا عبادت بیحسین عبادت است؟ حالا که نیامدند، دوباره تکرار میکنم، حالا که دنبال آقا امامحسین (علیهالسلام) نیامدند، حجّ بهجا آوردند، آن حجّ، آن عبادت حسینکش شد. [به] کوفه؛ طرف ابنزیاد آمدند. (عزیزان من! به این حرفها توجه کنید!) مگر امامحسین (علیهالسلام) بیخبر آمده؟! همه آنها را خبر کرد.
گفت: قافله از کیست؟ با شور و نوا آید | این قافله از حسین، سِبط پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است |
دنبال آقا امامحسین (علیهالسلام) نیامدند.
عزیزان من! بیایید عبادت با ولایت کنیم، عبادت را به امر حجّتخدا کنیم. ممکناست وقتیکه انسان امر را اطاعت نکند، حیوان شود؛ چونکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: گرگهای بیابان، حسینِ من را دریدند، قطعهقطعه میکنند. اینها بهنام گرگ خطاب شدند.
حالا چونکه روز عرفه است، دلم میخواهد توجّه کنیم، یک اشکی برای امامحسین (علیهالسلام) بریزیم. هیچکجا امامزمان (عجلاللهفرجه) مطابق وداع امامحسین (علیهالسلام) دلش نمیسوزد... خداحافظ! اُمّکلثوم! خداحافظ! تا حتی گفت: زینب! خداحافظ! خدا به یکی از این منبریها طول عمر بدهد! گفت: به فضّه هم گفت خداحافظ! تا [امامحسین (علیهالسلام)] گفت خداحافظ! زینب (علیهاالسلام) غش کرد، گفت: برادر! حسینجان! وقتیکه جدّم از دنیا رفت، دلم به پدرت خوش بود. اگر پدرت از دنیا رفت، دلم به شما خوش بود. امامحسن (علیهالسلام) از دنیا رفت، دلم به او خوش بود. حسینجان! دیگر دلم به چهکسی خوش باشد؟ گفت: زینب! خواهرجان! من «هل من ناصر» گفتم، هیچکس طرف من نیامد، چقدر «هل من ناصر» گفتم! هر کجای این عالَم که باشم، اینها تا خون من را نریزند، آرام نمیگیرند؛ اما وعده من با خدا تا اینجا بوده، حالا خواهر! زینبجان! [در] شام دارند لعنت به پدر ما میکنند. باید [به] شام [و] کوفه بروی [و] یک خطبه بخوانی. باید [به] شام بروی [و یک خطبه] بخوانی، پرچم معاویه را بِکَنی، پرچم پدرمان را نصب کنی. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: [امامحسین (علیهالسلام)] دست ولایت در قلب زینب (علیهاالسلام) گذاشت. زینب (علیهاالسلام) چشمهایش را باز کرد، گفت: برادر! اینقدر صبر میکنم، صبر از دستم عاصی شود؛ اما یکحرفی به او زد، گفت: خواهرجان! وقتی من شهید شدم، اسب بیصاحبم درِ خیمه میآید، «اَلظّلیمه اَلظّلیمه» میگوید. بچّهها بیرون میریزند، مواظب باش [که] نیایند من را ببینند. یکوقت زینب (علیهاالسلام) دید اسب بیصاحب آمد، همه بیرون ریختند. زینب (علیهاالسلام) همهاش دارد امر امام را اطاعت میکند، دوید بچّهها را [از] اینطرف و آنطرف گرفت. بچّهها را در خیمه قرار داد. یکوقت دید خیمهها آتش گرفت. پیش حضرتسجاد (علیهالسلام) دوید، [گفت:] یا حجّةَالله! آیا ما باید بسوزیم؟ اُمّالسلمه همه حرفها را زده، اینرا [بهمن] نگفته، [شاید خجالت کشیده. امامسجاد (علیهالسلام) فرمود:] «علیکُنّ بالفرار»: همه فرار کنید! همه فرار کردند.
گفتم عزیز من! نمیتوانم بگویم که باعث کشتن امامحسین (علیهالسلام) چهکسی شد؟ عزیز من! توجه کنید [و] دنبال خلق نروید! توجه داشتهباشید! عزیزان من! امروز حجّت را به همهشما تمام کردم. دیگر اگر کسی بیاید نِق بزند، [پذیرفته نیست]. به سَرور خودم گفتم، بیایید سؤال کنید! اما با یقین ولایت بیایید! نه با شک [به] ولایت.
خدایا! عاقبتتان را بهخیر کن!
خدایا! ما را بیامرز!
خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!
خدایا! ما را جزء حاجیهای واقعی قرار بده!
خدایا! رفقایعزیز من را، جوانانعزیز را، مکّهمعظّمه، خانه خودت را قسمتشان کن! اما با ولایت. آنجا با ولایت نجوا کنند، آنجا با امامزمان (عجلاللهفرجه) نجوا کنند. قلب مبارکشان با قلب امامزمان (عجلاللهفرجه) هماهنگ باشد. امیدوارم که عمرتان طولانی شود، به [دیدن] جمال منوّر امامزمان (عجلاللهفرجه) موفق شوید که ظهور را درک کنید!
حرفهایی میزنند؛ اما سند ندارد. گفتم اگر شما امر امامزمان (عجلاللهفرجه) را اطاعت کنید، شاگردش هستید. این دنیا گفتم، یک کارگاه است. کارگاه هم شاگرد میخواهد، مدیر عامل دارد. مدیر عاملش امامزمان (عجلاللهفرجه) است. خب وقتی شما به امر مدیر عامل رفتار کردی، مدیر عامل دوستت دارد، جانم! قربانت بروم؛ پس تو یاورش هستی.
خدایا! ما را یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) قرار بده!
خدایا! این روایت و حدیثها جلوهاش در قلب مبارک رفقای من بکن که با آن دیدِ جلوه، یقین را ببیند. (با صلوات بر محمّد)