عاشورای 88؛ ارتباط

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
عاشورای 88؛ ارتباط
کد: 10492
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1388-10-06
تاریخ قمری (مناسبت): ایام تاسوعا و عاشورا (10 محرم)

«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»

«العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته. السلام علی‌الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته.

امام نه این‌که حالا مَثل بیشتر ما [که] امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را [این‌طور می‌شناسیم]، اغلب مردم شجاعت علی (علیه‌السلام) را می‌بینند و به‌حساب در مقابل آن‌ها می‌گذارند [و] می‌گویند این [علی (علیه‌السلام)] شجاع‌تر بوده. این [طرز شناختن] به نظر من خیلی اشتباه‌است! می‌ترسم بگویم [که] کفر به ولایت است؛ اما حالا ملاحظه می‌کنم [و] می‌گویم نشناختن ولایت است. نه این‌که حالا این دنیا؛ یعنی خدا هجده‌هزار کُرات دارد، یا صدها، ما که نمی‌توانیم از کارهای خدا سر در کنیم؛ اما من به شما گفتم: آن‌چه [را] که خدا کُرات دارد که خودش می‌داند و ولایت می‌داند، [در] همه کُرات‌ها یک علی (علیه‌السلام) است. عزیز من! قربانت بروم! حالا تمام این‌چیزها که هست و تا قیام‌قیامت که تمام این دنیا [و] عالَم به‌هم می‌خورد؛ [را] علی (علیه‌السلام) می‌داند؛ یعنی می‌داند صور اسرافیل می‌دمد که این‌کارها که می‌دانید شده، آیا قرآن را خواندی، فهمیدی [که] «إذا زُلزِلت»، تمام این‌ها مثل پنبه می‌شود؟! امیرالمومنین (علیه‌السلام) می‌داند. ما نقل می‌کنیم، ما نمی‌دانیم، نقل می‌کنیم.

حالا من یک مقصدی دارم که می‌خواهم بگویم، این‌ها همه‌اش زمینه است که شما یک‌قدری آمادگی داشته‌باشید. قربان‌تان بروم! فدایتان بشوم! حالا می‌خواهم امروز قضایای آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را نقل کنم. حالا این [آقا ابوالفضل (علیه‌السلام)] به‌دنیا آمده، آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) به‌دنیا آمده؛ اما برادرش در تمام خلقت بوده [است]. چرا این‌قدر [برادرش را] احترام می‌کرد؟ او [آقا ابوالفضل (علیه‌السلام)، امام‌حسین (علیه‌السلام) را] می‌شناخت، نه به برادری امام‌حسین (علیه‌السلام) را [می‌شناخت]، نه [این‌که به] برادری احترام می‌کرد، امام‌حسین (علیه‌السلام) را می‌شناخت که او بوده؛ یعنی در تمام این خلقت، حسین (علیه‌السلام) بوده [است]؛ اما آقاابوالفضل (علیه‌السلام) نه، از چیز، در اَلست بوده، آن یک‌حرف دیگری است، یک‌وقت سؤال نکنید! حالا این‌همه احترام می‌کند. خیلی احترام می‌کند، من دیدم. مثل یک تیمساری که باشد، [مثل] یک سرباز، این‌جور [برادرش را] اطاعت می‌کرد؛ چون‌که در تمام موقعیتش آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) ادب داشت. اگر حُرّ یک دقیقه‌ای ادب پیدا کرده [و] نجات پیدا کرد، آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) در طفولیّتش ادب [داشت]، تمام موهای بدنش راجع‌به امام‌حسین (علیه‌السلام) ادب بود! همیشه می‌گفت: آقاجان! مولاجان! یک‌دفعه نگفت برادر! اما یک‌جا گفت برادر! آن‌موقعی‌که داشت از اسب [به زمین] می‌افتاد، (حالا می‌خواهم یک‌قدری صحبت کنم؛ اما می‌خواهم مناسبت داشته‌باشد.) یک‌دفعه زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) او را در بغل گرفت [و] گفت: پسرم! حالا آن‌جا [به امام‌حسین (علیه‌السلام)] گفت: برادر! برادرت را دریاب! این‌قدر [آقا ابوالفضل] ادب داشت!

حالا آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) به‌دنیا آمده. امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» جنگی نیست، چیزی نیست، این بچّه به‌دنیا آمده و امام‌حسین (علیه‌السلام) هم خب هست و بنا می‌کند بازوهای ابوالفضل (علیه‌السلام) را بوسیدن. اُمّ‌البنین می‌گوید: آقاجان! مگر بازوی بچّه‌ام عیبی دارد؟! گفت: نه! این بازوها را در کربلا [جدا می‌کنند]، در کربلا این دست‌ها را جدا می‌کنند. حالا گفتم [که] یک روضه‌ای خیلی عجیب می‌خواهم بخوانم، می‌خواهم بگویم: زینب‌جان! تو وقتی‌که یزید با چوب خیزران به لب‌های امام‌حسین (علیه‌السلام) اشاره می‌کرد، تو آمدی [و] گفتی: یزید!

نزن تو چوب کینبه این لبان اطهرش

این لب‌ها را پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌بوسیده، تو که می‌گویی من خلیفه‌ام! آیا زینب‌جان! آمدی [و] گفتی: ای شمشیرها! شما به بازوی کسی [که] حیدر (علیه‌السلام) بوسیده [خوردید]؟! اگر گلوی امام‌حسین (علیه‌السلام) را رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بوسیده‌است، بازوی آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را حیدر (علیه‌السلام) بوسیده! این بوسه‌گاه ولایت است، آخر نزن! آیا زینب! [این‌را] گفتی؟! بعد از هزار و سی‌صد سال است [که] من دارم می‌گویم، والله! از هیچ‌کس نشنیدم. آیا [این‌را] گفتی؟!

این‌که [آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را] احترام می‌کنند، خدا علمای ربّانی را رحمت کند! آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) [در] روز عاشورا شهید شده، [او را] احترام کردند [و] یک روزی [را] تاسوعا [مخصوصِ آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) قرار دادند]. تاسوعا یعنی دور امام‌حسین (علیه‌السلام) را گرفتند، دیگر هیچ‌کس را نمی‌گذارند بیاید و برود. حالا یک‌روز هم گفتند [که] تاسوعاست، قتل آقا ابوالفضل (علیه‌السلام)؛ اما ابوالفضل (علیه‌السلام) [در] روز عاشورا شهید شده [است]، روایت داریم.

حالا آن شبی که امام‌حسین (علیه‌السلام) شبِ آخر بود، این‌ها [که دنبال امام] آمده‌بودند، هر کسی مثل حالاست که می‌خواهند امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و چیزها ارزان شود و در این فکرها [هستند]، در فکر نیستند [که] جان‌شان را فدا کنند. آن‌ها هم روی یک فکرهایی آمده‌بودند، امام‌حسین (علیه‌السلام) با علم امامت نگاه کرد [و] گفت: بیایید! [همه] آمدند. گفت: من بیعتم را از روی شماها برداشتم، هر کسی می‌خواهد برود، برود. این‌ها همه فوج‌فوج فرصت به‌دست گرفتند و رفتند. آن‌ها هم هر کسی‌که [از کربلا] خارج می‌شد، جلویش را نمی‌گرفتند؛ [اما جلوی] داخل [شدن به کربلا] را می‌گرفتند، آقا که شما باشی! یک‌دفعه امّ‌کلثوم (علیهاالسلام) آمد دوید [و] گفت: خواهر! همه رفتند، برادرمان را تنها گذاشتند. آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) شنید، آمد [و] گفت: خواهر! فردا دَیّاری را از این [ها] باقی نمی‌گذارم. آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) به میمنه بزند، من [هم] به میسره [می‌زنم]، این‌ها را، همه را از روی زمین جمع می‌کنم. می‌توانست بکند؛ چرا؟ شجاعت یک‌چیزی [است]، آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) ارادة‌الله بود، اراده می‌کرد این‌ها نابود می‌شدند.

حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) [حرف آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را] شنید [و] گفت: برادر! عباس‌جان! بیا! شمشیرش را روی زانویش زد [و] شکست. گفت: عباس‌جان! برو برای این‌ها آب بیاور! سکینه‌عزیز (علیه‌السلام) مَشکی آورد [و] گفت: عموجان! این‌قدر تشنه‌ام است که می‌گویم جان می‌دهم. تا آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) مَشک را گرفت، به گردن انداخت [و] به روی [شریعه] رفت. چرا [شمشیرش را شکست]؟ امام‌حسین (علیه‌السلام) دید [آقا ابوالفضل (علیه‌السلام)] این‌کار را می‌کند؛ [یعنی کسی را باقی نمی‌گذارد]. امام‌حسین (علیه‌السلام)، [هم] جدّش [به او] گفته: حسین! خدا می‌خواهد تو کشته شوی. امر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امر خداست، ببین این [امام‌حسین (علیه‌السلام)] امر را اطاعت کرد، نه اهل‌تسنّن!

حالا دارد چه‌کار می‌کند؟! آن‌موقعی‌که، ([این مطلب را] فراموش نکنم،) موقعی‌که [آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] بازوهای آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را بوسید، آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) یک‌قدری [در ظاهر] رشد کرد، شبی که [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] می‌خواست ظاهراً از دنیا برود، گفت: عباس‌جان! مبادا دست از حسین (علیه‌السلام) برداری! عباس‌جان! اگر ایمان تو طعمه شیطان بشود، مبادا [دست] برداری! گفت: پدرجان! من یک جان دارم، فدایش می‌کنم؛ آن‌جا تعهّد کرد.

حالا به شریعه رفت. روایت داریم همه چهار هزار نفر از برق شمشیر آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) فرار کردند، او را می‌شناختند. حالا آقاابوالفضل (علیه‌السلام) رفت مَشک را پُر [از آب] کرد، دست زیر آب زد، گفت: عباس! مگر تو می‌خواهی زنده باشی [که] آب می‌خوری؟! آب را روی زمین ریخت. خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! گفت: آن حیوان [اسب آقا ابوالفضل (علیه‌السلام)] هم مثل ذوالجناح بود، آب نخورد. آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) دید [که] این [اسب] هم تشنه است، یک‌دفعه آب آورد، این‌جوری همچین همچین [ملچ‌ملچ] کرد؛ آن‌وقت اسب آب خورد. قربان آن اسب! می‌بینی جای حیوان‌ها انسان شده؛ [اما] انسان‌ها حیوان شدند! این [حیوان] آب نمی‌خورد؛ [اما] او آب را می‌بندد!

آقا که شما باشی! [مَشک را] پُر [از آب] کرد. این [آقا ابوالفضل (علیه‌السلام)] آن‌جا آمد، [در] نخلستان‌ها یکی دست آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را قطع کرد. خدا آقای فلسفی را رحمت کند! یک‌وقت من [در] مشهد بودم، این [مطلب] را گفت، گفت: دستش را [به] دست گرفت [و] بوسید، گفت: ای دست!

تو از من با وفاتر بودی و رفتیکه شدی فدای شاه شهیدان

آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) دستی که در راه برادرش حسین (علیه‌السلام) داده [را] می‌بوسد. حالا دست دیگر [را] هم قطع کردند. (بعضی‌ها یک حرف‌هایی می‌زنند.) حالا باز هم یک‌دفعه گفت: خواهش‌کردن از شماها درست نیست؛ اما بیایید! بیایید [حالا که] دست من را قطع کردید، تیر [به چشمم بزنید!] به مشک آبم نزنید! من به سکینه (علیهاالسلام) وعده آب دادم. آقا! تیر را که به مشک آب زدند، آب‌ها ریخت. دیگر آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) در ظاهر امیدش ناامید شد. [حرمله را] خدا لعنتش کند! تا این‌که حرمله تیری به چشم آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) زد، یک‌روایت داریم: این تیر را با زانوهایش درآورد. (چه دارید می‌گویید؟! این‌همه زحمت کشیدند! چرا دنبال دنیا می‌روید؟! خدا بچّه‌هایتان را به شما ببخشد! من یک بچّه دو ساله یا یک‌ساله [داشتم که] مُرده [است]، الآن شاید پنجاه‌سال است، بیایم بروم یادش می‌افتم. آیا شما نباید به‌قدر یک بچّه‌تان این‌ها را احترام کنید؟!)

حالا آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) چه‌کرد؟! (إن‌شاءالله زبانم لال بشود [و] این [مطلب] را نگویم،) یک ظالمی آمد، فرصت پیدا کرد، عمودی به‌سر آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) زد، حالا می‌خواهد از اسب بیفتد، آخر چند تا روایت داریم: زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) [در] کربلا بوده. حالا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) [را در] بغلش گرفت، آرام او را [به] زمین گذاشت، گفت: پسرم! یک‌دفعه گفت: برادر! برادرت را دریاب! امام‌حسین (علیه‌السلام) هیچ‌کجا این حرف را نزده، در موقع [شهادت] آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) هم نزد، یک‌وقت آمد [و] گفت: برادر! کمرم شکست. برادر! این‌ها چه‌قدر امید به تو داشتند، زینب و [امّ] کلثوم (علیهماالسلام) امیدشان ناامید شد. حالا آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) یک‌دانه حرف زد، گفت: برادر! من را به خیمه نَبَر! سکینه (علیهاالسلام) می‌بیند [که] من این‌جور شدم، تا آخِر عمرش ناراحت است، می‌گوید من مَشک را [به عمویم] دادم، کاش نداده‌بودم. حالا تمام این وسیله‌ها، این‌ها یک حرف‌هایی است که این‌ها می‌زنند؛ اما خدای تبارک و تعالی می‌خواست قبر ایشان فاصله داشته‌باشد که شماها إن‌شاءالله بروید، هم سر هم مَرقد امام‌حسین (علیه‌السلام) بروید، هم آن‌جا [مَرقد آقا ابوالفضل (علیه‌السلام)] بروید؛ اما بفهمید چه‌چیزی می‌خواهید؟ بفهم چه‌چیزی می‌گویی؟ دنیا که می‌گذرد. والله! [من] آن‌جا رفتم، گفتم: ابوالفضل‌جان! من یک‌چیزی از تو می‌خواهم، تو را به حقّ برادرت، بیا وساطت کن! همین‌جوری که تو یاور برادرت حسین (علیه‌السلام) بودی، من هم یاور امام‌زمانم باشم. من همین را از آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) خواستم. عزیزان من! شما چه می‌خواهید؟!

حالا آمد امام‌حسین (علیه‌السلام) چه‌کار کرد؟ آن خیمه‌ای که [مال] آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) بود، [آن] خیمه را چیز کرد، درش را انداخت؛ یعنی این خیمه دیگر عباس (علیه‌السلام) ندارد. عزیزان من! قربان‌تان بروم! فدایتان بشوم! دوباره تکرار می‌کنم: چه‌قدر ادب داشت! چه‌قدر این‌کارها را می‌کرد. امام‌حسین (علیه‌السلام)، منظورم این‌است: آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آن‌زمان [به آقا ابوالفضل (علیه‌السلام)] گفت.

ولایت‌شناختن؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) از تمام [خلقت]، مافوق از تمام خلقت است، داناتر از تمام خلقت است، باز کوچکش کردم، باز بالاتر است! دوست‌عزیزم یک‌وقت می‌گوید بالاتر است، این چیزی نیست؛ یعنی ولایت این‌قدر بزرگ است! اصلاً این چیزی نیست که این‌را بفهمد. می‌خواهم بگویم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فهم خدا را می‌فهمد. اگر این‌را هم بگوییم درست نیست که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فهم همه خلقت را دارد، خلقت چیست؟! علی (علیه‌السلام) فهم خدا را هم می‌فهمد. (صلوات بفرستید.)

الآن رفقای‌عزیز! من به شما دوباره تکرار می‌کنم، این دهه‌عاشورا به‌غیر [از] وقت دیگر است، بروید زنجیر بزنید! بروید سینه بزنید! بروید لباس‌مشکی پوشیدید، باشد. آن مقدّس می‌گوید [سینه نزن! چون] سینه‌ات پیداست! چه سینه‌ای پیداست؟! این سینه امام‌حسین (علیه‌السلام) زیر سُم سُتوران [اسب‌ها] رفته، تو هم [سینه می‌زنی و می‌گویی:] می‌خواهم سینه‌ام پیدا باشد [و] بگویم حسین! بگویم حسین! ای زبانت لال شود تو که می‌گویی [سینه] نزن! چه می‌گویید؟! مقدّس‌بازی درآوردید [که می‌گویید] سینه‌تان پیداست؟! آن آتش‌پرست یک [بار] در سینه‌اش [برای امام‌حسین (علیه‌السلام)] زده، اصلاً عقیده [هم] ندارد؛ [اما] این‌قدر ولایت قوی است [که او را] اتّصال کرد، [دیگر سینه‌اش] نمی‌سوزد. باباجان! چه داری می‌گویی؟! این حرف‌ها را وِل [رها] کن! کجا دنبال این حرف‌ها می‌روید؟! هنوز هم دنبال این حرف‌ها می‌روید؟! هنوز هم به حرف سواددارها هستید؟! آدم چه‌کار کند؟! آخَر چه بگوید؟!

عزیزان من! قربان‌تان بروم! خانم‌ها! [به] شما هم همین‌جور می‌گویم. شب‌عاشورا، تاسوعا، کنارِ خانه‌تان بروید! یک زیارت‌عاشورا بخوانید [و] یک اشک بریزید! خدا از سر تمام گناهانت [می‌گذرد و تو را] می‌آمرزد. کجا توی خیابان‌ها می‌آیی؟! حالا دیگر زن‌ها هم دسته در می‌کنند! حالا زن‌ها هم دسته دارند؛ [اما] پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: برو در خانه‌ات بنشین! او می‌گوید [در خانه‌ات بنشین! آن‌زن بیرون] می‌رود، می‌خواهد ثواب کند. این‌است که می‌گویم ثوابی شدید. آخَر این‌کار چیست [که] می‌کنید؟! یک‌نفر هم نمی‌گوید [که] این‌کار اشتباه‌است. ناراحتم [که این مطلب را] می‌گویم، کدامِ مراجع گفتند [که] این‌کار اشتباه‌است؟! من جگرم خون‌است والّا! یکی نمی‌گوید [که] این‌کار اشتباه‌است؛ پس شماها چه می‌خواهید بگویید؟! نمی‌خواهم حرف سیاسی بزنم، والله! [خودش] پیش می‌آید [و] یک‌دفعه می‌زنم. جگرم دارد می‌سوزد که این‌ها همین‌جور [در این‌کارها] افتادند، [مردم] به اسم ثواب دارند رُو به جهنّم می‌روند. عزیز من! کجا می‌روی ثواب کنی؟! این‌جا برو! شما هم همین‌جور؛ بروید زیارت‌عاشورا [بخوانید و] به آن دوتا لعنت کنید! یک اشک بریزید! [خدا] تمام گناهان‌تان را می‌آمرزد.

آخَر امام‌حسین (علیه‌السلام) آخر چند تا چیز دارد [که بقیه ائمه (علیهم‌السلام) ندارند]؛ یکی [این‌که] دعا زیر قبّه‌اش مستجاب می‌شود. یکی [دیگر این‌که] اگر اشکی بریزی، [مثل] همان که می‌گوید، اگر مطابق انس و جنّ عبادت کنی، علی (علیه‌السلام) را دوست نداشته‌باشی، تو را در جهنّم می‌اندازم؛ حالا یک‌ذرّه هم اشک برای امام‌حسین (علیه‌السلام) بریزی، همین‌جور تمام گناهانت ریخته‌می‌شود، اگر مطابق برگ‌های درخت‌ها، ستاره‌های آسمان باشد؛ اما آن گریه را نه [این‌که] گریه ابن‌سعدی باشد، حواست [باشد که] امام را مطلق بدانی، امام‌زمانت را مطلق بدانی [و] یک لکّه‌اشک بریزی، [آن‌وقت خدا تو را می‌آمرزد]. إن‌شاءالله امیدوارم که حرف بشنوید!

خدایا! عاقبت‌تان را به‌خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! ما را [جزء] عزاداران امام‌حسین (علیه‌السلام) قرار بده!

خدایا! تو را به حقّ امام‌زمان، معرفت به ما بده!

خدایا! شناخت حجّت‌خدا را به ما بده!

خدایا! به حقّ امام‌زمان قسمت می‌دهم، القا و افشا به ما بده! به تمام حضّار مجلس بده!

خدایا! به حقّ امام‌زمان قسمت می‌دهم، عمر این رفقای من را اتّصال به ظهور ولیّ‌عصر بشود.

خدایا! خدا می‌داند که تمام اجزای من، تمام موهای بدن من، خواست من این‌است که این‌ها تا زمان امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باقی باشند.

خدایا! تفرقه در این‌ها نیفتد!

خدایا! حقیقت در این‌ها باشد!

خدایا! به حقّ امام‌زمان، این چند روزه یک‌کاری بکنیم [که] حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) از ما راضی و خشنود باشد!

خدایا! وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بی‌بلا بگردان! ظهورش را نزدیک بفرما! ما را از یاورانش قرار بده! هر کدام [از] این‌ها هم، حضّار مجلس یک حاجت شرعی دارند به حقّ امام‌حسین، خدایا! این حاجت‌هایشان را برآورده بفرما!

(با صلوات بر محمّد)

بسم الله الرحمن الرحیم

«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»

«العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته. السلام علی‌الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و رحمة‌الله و برکاته.

هر عزایی، هر غمی [تمامی] دارد. خدا إن‌شاءالله عزیزان‌تان را به شما ببخشد! پسرهایتان [را]، دختر که عزیز است؛ اما [تمامی] دارد، حالا [از] یکی یک‌سال است، [از] یکی دو سال است، [از] یکی سه‌سال است، این [تمامی] دارد. این عزاها، این‌ها عزاهای خلقی است. دلم می‌خواهد توجّه کنید! این‌ها عزاهای خلقی است. عزاهای خلقی مثل دنیاست که تمامی دارد، [عزاهای خلقی هم] تمامی دارد؛ اما اشخاصی هستند که این حرف‌ها را نمی‌فهمند، می‌خواهند عزای امام‌حسین (علیه‌السلام) را یک‌قدری کوچک کنند، این‌باشد، این نباشد، سلیقه‌های‌شان [را در کار] می‌آورند، روی عزای امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌آورند. این‌ها نه ادب دارند [و] نه تربیت دارند، سواد دارند، سوادشان هم سیاهی است! هر کسی می‌خواهد باشد. مگر ممکن‌است عزای امام‌حسین (علیه‌السلام) عزای خلقی است؟! ای ابله‌ها! اَبله‌های روزگار! هزار و سی‌صد سال است [که] عزای امام‌حسین (علیه‌السلام) دارد در قلب پیرزن‌ها و پیرمردها و بچّه‌ها و این‌مردم می‌جوشد.

این عزای امام‌حسین (علیه‌السلام) مثل همان ولایتی که در تمام خلقت قسمت‌بندی است، عزای امام‌حسین (علیه‌السلام) هم به تمام خلقت قسمت‌بندی است، تا حتّی به آسمان، به زمین، به ملائکه‌ها، به عرش خدا، به فرش، عرش [قسمت شده‌است]. آخ! زمین گریه می‌کند، آسمان گریه می‌کند، عرش گریه می‌کند، جهنّم گریه می‌کند، مگر تو کشش داری که چرا جهنّم گریه می‌کند؟! اما جهنّم هم امر خداست، [به او] می‌گوید: خاموش شو! [خاموش] می‌شود، می‌گوید: روشن شو! [روشن می‌شود]. جهنّم هم اختیار از خودش ندارد. آخ! همان آتشی که خدا قسمت‌تان نکند [را] من دیدم. إن‌شاءالله که قسمت‌تان نشود [که] اصلاً ببینید [که] چه‌چیزی هست؟ اصلاً به شیعه اثر نمی‌کند! شیعه قدرتش را، آن قدرت جهنّم را، می‌گیرد نه علی (علیه‌السلام) [بگیرد! شیعه] قدرت جهنّم را می‌گیرد. کجاییم ما؟! حالا، حالا [مانده] تا بفهمیم. از این حرف‌ها در آمده، آن یارو می‌گوید [که] من این حرف‌ها [را] نمی‌کشم، بیا بکش! تو که نمی‌کشی، تو هروئین را می‌کشی، تریاک را می‌کشی، چه‌طور ولایت را نمی‌کشی؟! عزیز من! کجا می‌روی؟! بیا تا بِکشی. سلمان آمد و کشید، مقداد آمد و کشید، دست از ولایت برندارید! (صلوات بفرستید.)

به‌قدری خدا امام‌حسین (علیه‌السلام) را می‌خواهد؛ من ندیدم، اگر هست به‌من بگویید! منکر هم نیستم؛ اما من ندیدم که آسمان برای تا حتّی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، [یا] پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گریه کند. خدا علمای ربّانی را رحمت کند! ببین آن‌ها می‌خواستند بفهمند. این یارو می‌گوید که من دیگر فهمیدم، من دیگر یک رساله‌ای دارم، مجتهد شدم و فقه و اصول [بلدم]!؛ من فهمیدم دیگر! کجا فهمیدی؟! حاج‌شیخ‌عباسش هم چه‌کسی بود؟! چه‌جوری بود؟! خدا می‌داند در مقابل او، بروجردی در مقابلش یک‌وقت استفاده از او [حاج‌شیخ‌عباس] می‌کرد. شما یک بروجردی می‌شنوید؛ اما حالا چه‌کار دارند می‌کنند؟!

[حاج‌شیخ‌عباس] می‌گفت: می‌خواهیم بفهمیم، ما نفهمیدیم. آسمان گریه می‌کند، ما با عبایمان و چیزمان و نمی‌دانم عمّامه و فلان و این‌ها [شال] را شب‌عاشورا مثل امشب [یا] دیشب [در نجف بودیم، همه را شُستیم و روی رِجّه یعنی طناب انداختیم، یک‌چیزهایی سفیدی روی این] انداختیم. گفت: صبح دیدم [که] لکّه خون به آن‌است. این خون را [ملائکه] می‌آورند به این [عمّامه] می‌زنند [و] می‌گویند عباس! [این‌را] ببین! حالا ممکن‌است [که] این خون [آسمان] یک‌جای دیگر بچکد؛ اما وقتی می‌خواهد بفهمد، آن خون را مَلَک می‌آورد [و] در آن‌جا نازل می‌کند [و] می‌گوید: عباس! ببین [گریه آسمان] درست‌است؛

پس بدان آسمان گریه می‌کند. دریا گریه می‌کند، صحرا گریه می‌کند، تمام ممکنات خدا گریه می‌کند. چرا؟ [امام‌حسین (علیه‌السلام)] می‌گوید:«رِضاً برضائک تسلیما بأمرک، ای معبود سماء»، آن تسلیمیّت خیلی قیمت دارد. رفقای‌عزیز! بیایید تسلیم بشوید! بیایید دست بردارید! بیایید تسلیم بشوید! «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ یا أیّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً». بیایید تسلیم بشوید! حالا تسلیمیّت خدا، این‌که تسلیم خدا هستیم، این‌ها عشقی است. نه! باید تسلیم علی (علیه‌السلام) بشوید! این‌همه که امام‌حسین (علیه‌السلام) به‌اصطلاح حالا نمی‌خواهیم یک حرف‌هایی بزنیم که ما نتوانیم جوابش را بدهیم، این حسینی که حالا، آدم است دیگر، هنوز کسی در دنیا نیامده، حالا آدم جخ [تازه] می‌خواهد [در دنیا] بیاید، حالا یک ترک‌اولی کرده، سی‌صد سال او را [کناری] انداخت. حالا [خدا به آدم] می‌گوید: من [را] به این‌ها [پنج‌تن] قسم بده! تا به [اسم] امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌رسد، [می‌گوید:] دلم شکست. [خدا می‌گوید:] این حسین (علیه‌السلام) است [که در] صحرای‌کربلا کشته‌می‌شود. خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! می‌گفت: بدنش از تشنگی تَرَک‌تَرَک می‌شود. حاج‌شیخ‌عباس یک لاسه‌هایی [رُس‌هایی] می‌آورد، [این‌ها] در بیابان‌ها هست [و] تَرَک می‌خورد، کجاست؟! این چیست؟! چیست؟! کجاست؟ حالا، آقاجان! تمام این‌که این‌همه [برای امام‌حسین (علیه‌السلام)] هست؛ [چون] امام‌حسین (علیه‌السلام) تسلیمیّتش زیاد است.

حالا زینب (علیهاالسلام) چه‌قدر [تسلیم است]. این‌همه که [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] می‌گوید: من گریه می‌کنم، [اگر] اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم، برای اسیری عمّه‌ام. [برای این‌که] زینب (علیهاالسلام) تسلیم حسین (علیه‌السلام) است. تسلیم روی تسلیم است، این تسلیم حسین (علیه‌السلام) است [که] این‌همه قیمت دارد. مگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) گریه‌کردنش مثل گریه من است؟! آره! اگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) گریه می‌کند، تمام خلقت گریه می‌کند، تمام ممکنات گریه می‌کند. حالا چه می‌گوید؟! حالا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه می‌گوید؟! [می‌گوید: اگر] اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم؛ برای اسیری عمّه‌ام.

قربان‌تان بروم! اوّل باید بدانید، بعد فکر کنید، بعد عمل کنید، بعد یقین کنید، این مسلمانیِ ما اسمی است. فهمیدی؟! مسلمان‌ها اسمی است قربان‌تان بروم! بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مجالس‌ها تعریفی شد نه تأییدی. الآن هم خیلی جاهاست [که] این [مجلس] ها تعریفی است نه تأییدی. مجلس باید تأییدی باشد؛ یعنی زهرا (علیهاالسلام) تأیید کند؛ نه خلق تأیید کند. چرا امام‌حسین (علیه‌السلام) [درباره] جلسه بنی‌ساعده می‌گوید: [من] کشته جلسه بنی‌ساعده‌ام؟! جلسه‌ای بود که خلق تأیید کرد. کجا هر کجا می‌روید؟! یکی به‌من زنگ زده [و] می‌گوید: تو گفتی جایی نرو! حالا می‌گویی برو؟! گفتم: بابا! عاشورا برو! این غیر آن حرف‌هاست. برو سینه بزن! برو زنجیر بزن! در هر مجلسی می‌خواهی برو! حسین (علیه‌السلام) است، تو را می‌بخشد؛ اما جا [یعنی] وقت دیگر [نرو]! این دهه‌عاشورا غیر [از] جاهای دیگر است. باید بفهمی من چه می‌گویم؟ یک‌چیزهایی است [که] تبصره به آن می‌خورد، فهمیدی دارم به تو چه می‌گویم؟ می‌گویم در مجلس‌هایی که یک‌قدری درست نیست، نرو! نمی‌توانم که، آن حرفی که باید بزنم که نمی‌توانم بزنم، یک‌قدری گوشه و کنایه می‌آیم. مگر من می‌توانم بگویم کجا بروید [و] کجا نروید؟! من هیچ‌کجا نمی‌گویم [برو یا نرو]! خودت برو! من که از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مهمّ‌تر نیستم که! چرا می‌گویی گفتی نرو! [اما حالا] گفتی برو؟! من غلط کردم، گُه خوردم [که] گفتم برو یا گفتم نرو! [این] حرف‌ها چیست [که] تلفن به‌من می‌زنید؟!

حالا [شخصی] پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمده [و] می‌گوید: تو داماد پیغمبری، این [عایشه] هم ناموس پیغمبر است، کجا برویم؟! [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] گفت: طرف حقّ برو! من هم می‌گویم طرف حقّ برو! هر کجا حقّ است، بروید! هر کجا [حقّ] نیست، نروید! نه بابا! باید خودت فکر کنی. فکر کنی، جهلت را صدا نزن! عقلت را صدا بزن! تو جهلت را صدا می‌زنی [که] هر کجا می‌روی. عقلت را صدا بزن! ما حرف‌مان این‌است، نمی‌گوییم کجا برو [و] کجا نرو که به‌من بگویند [که] تو گفتی کجا بیاید [و] کجا نیاید؟ من می‌خواهم حرفی که می‌زنم، جواب‌گویش هم باشم، هم جواب‌گوی خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، هم جواب‌گوی مردم [باشم]. مگر حرف‌زدن شوخی است؟!

من فدای این‌ها بشوم، این‌ها دارند نقل می‌کنند، حرف نمی‌زنند که، من دارم حرف می‌زنم. حرف‌زدن غیر [از] نقل‌کردن است، فدایشان بشوم! إن‌شاءالله که این‌همه زحمت می‌کشند. چه گفت؟! هر کلامش به یک دنیا ارزش دارد؛ یعنی هر کلامش دنیا درست‌کُن است! نه این‌که در دنیا باشد، هر کلامی آقای‌فلانی راجع‌به این ولایت گفت، دنیا درست‌کُن است. چرا؟ اگر این [کلام] نباشد؛ [اما] یک دنیا باشد، فاسد است، دنیای بی‌علی (علیه‌السلام) فاسد است! دنیای بی‌امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فاسد است! می‌ترسم بگویم عالَمی که علی (علیه‌السلام) در آن نباشد، فاسد است. [حرف] رفت بالا! هر کسی حرف دارد بزند! این نوار همه‌جا می‌رود. چرا؟ دلیل می‌آورم؛ چون‌که هر جایی‌که باید ولایت را قبول داشته‌باشد و اگر قبول نداشته‌باشد، چیست؟! ولایت امر خداست؛ پس عالَمی که، عالَمی که امر خدا را اطاعت نکند، فاسد است! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) الآن چیست؟ امر است؛ پس امر درست‌است؛ پس حرف من درست‌است. (صلوات بفرستید.)

نه [این‌که] بخواهم درویش‌ها را تکذیب کنم، نه این علی‌علی که این‌ها می‌گویند و نمی‌دانم سِبیل می‌گذارند و [می‌گویند که] علی (علیه‌السلام) سِبیل داشته‌است و نمی‌دانم این حرف‌ها چیست [که] می‌زنی؟! برو خودت را مثل آدم‌ها بکن! حالا الحمد لله دیگر در مجلس ما از آن‌ها نیست دیگر. برو مثل آدم‌ها [خودت را بکن]! قربانت بروم! چرا خودت را این‌جوری می‌کنی؟! حالا تو ریختِ [یعنی شبیه] علی (علیه‌السلام) شدی، امر علی (علیه‌السلام) را اطاعت‌کن! قربانت بروم! من نمی‌خواهم تکذیب کنم، درویش‌ها بعضی‌هایشان درست‌است. می‌گفت: به یکی از آن‌ها گفتند که تو چرا این‌جوری هستی؟! گفت: [مگر] تو نمی‌گویی «اُذُنُ‌الله، عِینُ‌الله، قُدرةُ‌الله»، همه این‌ها خداست؟ گفت: چرا. گفت: چرا. گفت: من این‌ها را نمی‌گویم، می‌گویم علی (علیه‌السلام) خداست! آره! نمی‌شود بعضی‌ها را از کَلِه‌شان بیرون کرد. جان خودم من می‌خواهم بگویم [که] آن‌ها از من بهتر هستند؛ چون‌که نمی‌شود علی (علیه‌السلام) را [از این] بیرون کرد، من خودم بیرون می‌روم [و] دنبال یکی‌دیگر می‌روم. (صلوات بفرستید.)

آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) مثل دیشب خیلی کار داشت. یکی از کارهایش این‌بود که خندق می‌کَند، یک خندقی دور خیمه‌ها کَند. آن‌جا خیلی هیزم بود، این‌ها را ریخت [و] آتش زد که وقتی امام‌حسین (علیه‌السلام) کشته‌می‌شود، می‌دانست این‌ها [لشکر ابن‌زیاد] می‌ریزند [و] خیمه‌ها را غارت می‌کنند؛ یعنی ممکن بود با اسب بیایند [و] خیمه‌ها را زیر سُم بکنند، همین‌جور که جنازه امام‌حسین (علیه‌السلام) را زیر سُم اسب کردند.

از من سؤال شد، گفتم: جسم علیین امام‌حسین (علیه‌السلام) زیر سُم اسب رفت؛ اما خواست [که] شقاوت این‌ها را معلوم کند. درد بی‌درمان من این‌است [که] نمازخوان‌ها، روزه‌گیرها، مقدّس‌ها [این‌کار را کردند]! مقدّسی به‌طوری می‌شود که پیش تو عبادتت بالاتر از امام می‌شود. حالا خوارج‌نهروان می‌گویند: علی نباشد، عبادت باشد! اهل‌کوفه [هم] گفتند: یزید باشد و حجّت‌خدا نباشد! حالا ببین چه‌قدر مسئول هستند! عین همان‌است. این‌همه [که] به شما می‌گویم به عبادت‌تان مغرور نشوید؛ [به‌خاطر همین‌است.] عبادت بکن! این‌ها همه امر است، نماز شب بخوان! نماز امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بخوان! تو می‌خواهی من یک‌حرف بزنم [و] بروی تنبل بشوی، تنبل‌بازی در نیاور! برو عبادت‌کن! نماز شب بخوان! برو نماز امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بخوان! برو نماز حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بخوان! نمی‌گویم نخوان! اما نماز با امر [بخوان]!

حالا خیلی این‌ها کار داشتند! یکی [این] که امام‌حسین (علیه‌السلام) تیغ‌ها را می‌کَند، خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! می‌گفت: اگر بوته تیغی که در راه است، [آن‌را] بِکَنی؛ چه‌قدر خدا اجر به تو می‌دهد. آخر اوّل‌ها این‌جوری نبود که از این‌جا که می‌آمدی، همه بیابان بود، اشخاصی که می‌خواستند [به] مسجد جمکران بروند، یک‌وقت توی تیغ‌ها می‌رفتند. می‌گفت: یک بوته تیغ که بِکَنی، چه‌قدر ثواب دارد. حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌دانست که وقتی اسب بی‌صاحبش می‌آید، همه این بچّه‌ها پابرهنه از توی خیمه‌ها بیرون می‌زنند، آمده [و] تیغ‌ها را می‌کَند [که] مبادا به پای بچّه‌هایش برود.

آقاجان! من می‌خواهم به تو بگویم: فلانی! شنیدم تو دیشب آن‌جا را با بچّه‌ات صحبت کردی، خدا بچّه‌ات را به تو ببخشد! همه شماها را به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [ببخشد]! آخر فلانی! کربلا که نزدیک‌تر بود. آخ! چرا تو با امام‌حسین (علیه‌السلام) نکردی؟! چرا التماس نکردی [و بگویی:] حسین‌جان! بیایم کمک خندقت کُنَم؟! چرا نگفتی من بیایم تیغ‌ها را بِکَنم؟! با بچّه‌ات ارتباط داشتی؟! گفتم خدا شما را ببخشد! اما چرا؟! این [کربلا] که نزدیک‌تر بود، چرا [با آن] ارتباط برقرار نکردی؟! چرا ناموس تو ارتباط با زینب (علیهاالسلام) [برقرار] نکرد؟! [ارتباط برقرار می‌کرد و می‌گفت:] زینب‌جان! من بیایم آن‌جا [و] کمکت کنم. کجاییم ما؟! حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) چه‌کار می‌کند؟! بی‌خود که نیست امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌فرماید: [اگر] اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم.

آخر دیشب این آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) این‌ها، خدا علمای ربّانی را رحمت کند! این‌ها [تاسوعا را] درست کردند، [تا] یک‌روز فرصت پیدا کنی که تاسوعا منحصر [به] آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) باشد؛ اما آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) روز عاشورا شهید شده.

حالا رفقای‌عزیز! زینب (علیهاالسلام) همه این‌ها دورش هستند، حالا نزدیک‌ظهر یک‌قدری از آفتاب بالا می‌آید، تمام این‌ها [یعنی] جنازه‌ها جلوی زینب (علیهاالسلام) است! این زینب (علیهاالسلام) است که این‌همه عزیز است. حالا این‌ها همه جنازه‌هاست، همه [را] این‌جا [به خیمه‌ها] می‌برند، چرا؟ امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌دانست که این‌ها [یعنی لشکر ابن‌زیاد] می‌آیند [و] اسب تازانی می‌کنند، می‌خواست این [جنازه] ها زیر سُم سُتوران نروند.

این حبیب‌بن‌مظاهر [حُرّبن‌یزید ریاحی] هم که می‌بینی، آن‌ها آن‌جا [او را] دوست [داشتند]، یک‌وقت می‌بینی [که] دوستی‌ها دو بُعدی است، این‌ها حبیب [حُرّ] را می‌خواستند؛ اما یک عدّه‌شان لای لشکر یزیدبن‌معاویه بودند، حالا وقتی کشته‌شد، او را بردند [و] آن‌جا دفنش کردند، حالا خدای تبارک و تعالی باطنِ باطن می‌خواهد یک زیارتش کنند؛ اما می‌خواهم بگویم این‌جور بود.

حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) دست به شمشیر نکرد، آخر گفت: برای چه من را می‌کشید؟! آخر من تقصیرم چیست؟! گفت: «بغضاً لِأبیک» وقتی بغض أبیک گفت، [امام] دست به شمشیر کرد، ببین می‌گویم دانستن به‌غیر از عمل است، آن‌ها خوب می‌دانستند، حالا لشکر توی دروازه‌کوفه ریخت، دوازده‌فرسخ است. به ابن‌زیاد خبر دادند که ابن‌زیاد! امام‌حسین (علیه‌السلام) یک حمله دیگر بکند، تمام این هفتاد هزار لشکر صفّ‌آرایی می‌شوند. گفت: بروید! نیم‌ساعت دیگر بیشتر امام‌حسین (علیه‌السلام) زنده نیست، از دو لب پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شنیدم: پسرم [را] وقتی دورش را می‌گیرند یک حمله [می‌کند، تا دروازه‌کوفه لشکر را متلاشی می‌کند؛ نیم‌ساعت یا یک‌ساعت دیگر حسین بیشتر زنده نیست؛ برگردید]! حالا آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) برگشت.

الهی که باطن امام‌زمان، زبانم قطع بشود! به شما می‌گویم، امروز باید لکّه‌اشکی بریزید! خدا تمام گناهان‌تان را بیامرزد! حالا یک ظالمی یک سنگ به پیشانی امام‌حسین (علیه‌السلام) زد، امام‌حسین (علیه‌السلام) دامن عربی را بلند کرد [تا] خون را پاک کند. یک‌وقت ابن‌زیاد صدا زد: حرمله! مگر قلب حسین را نمی‌بینی؟! تیری رها کرد، اگر شب‌عاشورا نبود، غلط می‌کردم، عاشورا نبود غلط می‌کردم [که] این [حرف] را بگویم، خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! گفت: نشد [که تیر را] از این‌طرف در بیاورد، امام‌حسین (علیه‌السلام) از کمرش تیر را درآورد. خون مثل چه‌چیزی جاری شد! حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) را این‌ها می‌ترسند [جلو] بروند، نمی‌دانند امام‌حسین (علیه‌السلام) آن صفات بشری‌اش یک‌قدری سُست شده [است]. ابن‌زیاد گفت: رُو به خیمه‌ها بروید! خیمه‌هایش، حسین (علیه‌السلام) غیرة‌الله است. رُو به خیمه‌ها رفتند، یک‌دفعه امام‌حسین (علیه‌السلام) با سر شمشیرش با دو زانو [ایستاد و] گفت: «یا شیعیان ابوسفیان! دینُکم دینارُکم.» کجا [رُو] به حرم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌روید؟! کجا دنبال دنیا می‌روید؟! این‌قدر دنیای بی‌امری همان‌هاست که امام‌حسین (علیه‌السلام) گفت کجا می‌روید؟! عزیزان من! [کجا دنبال] دنیای بی‌امری [می‌روید]؟! حالا وقتی شد، این‌جوری شد؛ حالا همه دور امام‌حسین (علیه‌السلام) ریختند. ای زبانم لال! هر کسی می‌زد، هر کسی می‌زد، عقده داشت [و] می‌زد. حالا قربان زینب (علیهاالسلام) بروم! وقتی امام‌حسین (علیه‌السلام) شهید شد، آمد شمشیرها و نیزه‌شکسته‌ها را این‌جور زمین ریخت، یک‌وقت دست زیر بدن برد [و] گفت: ای‌خدا! این قربانی را از آل‌رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قبول بفرما!

«لا حول و لا قوة إلّا بالله العلیّ العظیم»

خدایا! محبّت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را از دل ما بیرون نَبَر!

خدایا! تو را به‌حق امام‌زمان، مجلس‌های ما تأییدی باشد نه تعریفی. مجلس‌ها بیشتر تعریفی شده، این مجلسی که این دو نفر گرفتند؛ [یعنی] بنی‌ساعده تعریفی بود، حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: من کشته آن جلسه‌ام. إن‌شاءالله امیدوارم جلساتی که همه می‌گیرید، إن‌شاءالله امید خدا تأییدی باشد نه تعریفی. آقاجان من! مجلس تأییدی‌اش خیلی است، به شما گفتم [که] یک کبریت داده‌بود، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بعد از إن‌شاءالله این دهه که تمام می‌شود، تمام را اسم‌نویسی می‌کند [که] او چه‌قدر داده، او چه‌قدر داده، الحمد لله همه‌تان پول دادید، همه‌تان چیز دادید، خب خدا إن‌شاءالله هر که بچّه دارد به او ببخشد! این حاج‌ابوالفضل طفلک از سحر آمده [و] این‌کارها را کرده، وظیفه‌اش بوده [که] بکند؛ اما دلم می‌خواهد شما مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) را نگه‌دارید؛ یعنی با همین کارهایتان نگه‌دارید، خسته نشوید، این یک.

دو: هر کسی چیز برای امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌دهد، [ادامه] ندهد، پشت‌پایش را می‌خورد. چرا؟ حسین (علیه‌السلام) می‌خواهد مجلسش بماند. اگر هم من مُردم، شما همیشه کوشش کنید [که] مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) را نگه‌داری کنید! مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) نگه‌داریِ امر زهراست. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) خیلی خوشش می‌آید. تو چقدر عبادت کنی که خوشت بیاید؟! زهرا (علیهاالسلام) خوشش بیاید؟!

شما قربان‌تان بروم! إن‌شاءالله امیدوارم که الآن هیچ‌چیزی نیست که چند تا چیز امام‌حسین (علیه‌السلام) دارد: یکی تربتش است. یکی اشکش است [که] اگر بریزی، خدا از سر گناهانت می‌گذرد، مطابق برگ‌های درخت، ریگ‌های بیابان [باشد]. إن‌شاءالله این دهه‌عاشورا همه گناهان شما ریخته، إن‌شاءالله امیدوارم که باز از خدا بخواهید [که] گناه نکنید! اگر [گناه] نباشد؛ آن‌وقت شما معصوم هستید. الآن شما دیگر همه‌تان کوچک و بزرگ معصوم هستید، دیگر تمام گناهان‌تان ریخته؛ تو مکّه می‌روی، جخ [تازه] حیوان هستی! خوک هستی! این‌ها از این‌چیزها دارید که دیگر؛ اما در مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) چه می‌گوید؟ روح می‌شوی؛ پس مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) از مکّه بالاتر است. چه‌قدر [به مکّه] می‌روند و اهل‌جهنّم هستند؛ اما اهل‌تسنّن در مجلس ولایت نمی‌آیند. تو باید در مجلس ولایت بیایی؛ نه جایی‌که ولایتِ علی‌علی می‌کنند و مثل بعضی‌ها [هستند]. شما باید إن‌شاءالله، امید خدا حقیقت و روح‌تان در مجلس ولایت باشد. تا می‌توانید مجلس ولایت را هر کسی به یک [کار] ی [نگه‌داری کند]، یکی خودش بیاید، یکی پول بدهد، یکی بخواهد، این مجلس ولایت را، مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) را نگه‌داری کنید! دوباره تکرار می‌کنم: همان‌جور که حرف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) [بود،] گفت: ببین حقّ کجاست؟ پس هر کجا می‌خواهی بروی، یک‌قدری فکر کن [و] ببین حقّ کجاست و برو! من نمی‌گویم جایی نرو! توجّه می‌کنید؟! (صلوات بفرستید.)

خدایا! عاقبت‌تان را به‌خیر کن!

خدایا! ولایت ما عاریه نباشد!

خدایا! ولایت ما حقیقت باشد!

خدایا! تو را به حقّ امام‌زمان قسمت می‌دهم، عزاداری‌های ما و تمام این دوست‌های علی (علیه‌السلام) را قبول بفرما!

خدایا! اجر عظیم به آن‌ها بده!

خدایا! به حقّ امام‌حسین قسمت می‌دهیم، ما تا آخرین نَفَس علی [و] حسین بگوییم!

خدایا! به حقّ امام‌زمان قسمت [می‌دهم]، همین‌که من می‌گویم، خیلی توسعه به آن نده! خدایا! این‌ها که از تو و ولایت دور هستند، از ما دور کن! خدایا! آن‌ها که نزدیکند، نزدیک کن!

خدایا! پول‌های این‌ها در امر خرج بشود؛ نه در خلق خرج بشود! آخر یک خلقی است [که] امر است، خدایا! این پول‌های این‌ها در امر خرج بشود! الآن خدا می‌داند، نمی‌دانم یکی از آن‌ها را دیدم، این‌ها یک پولی به ما دادند، خدا می‌داند وقتی گفتم، دیدم گریه‌اش گرفت، خوشش نیامد [که] من گفتم. گفتم: یک مبلغی به ما دادی، مَثل آن عروس شده، چهار سال، پنج‌سال نمی‌دانم داماد شده، خانه خریده، تمام این‌ها را به او گفتم. خب ببین این پول‌ها به‌جا می‌خورد. خدایا! این پول‌ها که رفقا می‌دهند، به‌جا بخورد!

خدایا! عمر به آن‌ها بده!

خدایا! من شب و روز دعا می‌کنم، می‌گویم: خدایا! این‌ها که گفتی صد تا این‌جا [در دنیا و] هزار تا آن‌جا [در آخرت می‌دهی]، هزار تا را همین‌جا به آن‌ها بده!

إن‌شاءالله امیدوارم که باشیم، سال‌های سال زیر سایه‌تان باشیم. بگو: الهی‌آمین!

خدایا! زیر سایه هم‌دیگر باشیم.

خدایا! تو را به حقّ امام‌زمان قسمت می‌دهیم، تو را به حقّ خون ناحقّ ریخته امام‌حسین (علیه‌السلام)، امام‌زمانِ ما را برسان! ظهورش را نزدیک بفرما!

خدایا! ما در باطن و ظاهر ایشان را تأیید کنیم!

خدایا! بیا و این مجلس‌ها که می‌گویم که چه‌جوری است؟ تعریفی‌ها را، همه تعریفی‌ها را کنار بریز! مجلس جدّت حسین (علیه‌السلام) تأییدی باشد.

(با صلوات بر محمّد) 54

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه