عاجز بودن در امر ولایت
عاجز بودن در امر ولایت | |
کد: | 10317 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1386-03-14 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 18 جمادیالاول |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
خداشناسی، اشیاءشناسی است. خداشناسی، اشیاءشناسی است، باید پی به تمام اشیاء ببرید! شما همهتان یکقدری کمکار هستید. کار دنیا را باید بکنید، [اما] کمِ آن بگذارید! به خداشناسی پی ببرید! تا کمِ دنیا نگذارید، خداشناسی را پی نمیبرید.
رفقایعزیز! قربانتان بشوم، فدایتان بشوم، بیایید حرف بشنوید و بنویسید و عمل کنید! «حَیِّ علی خَیرالعمل». خدا به عمل چیزی میدهد؛ یعنی اجر به شما میدهد؛ اما تمام این حرفها وابست به ولایت است، یکوقت شما مقدّس میشوید، آن مقدّسی را باید بگذاری کنار، پی به تمام اشیاء ببری! پی به اشیاءبردن تفکّر میخواهد، یعنی [باید] با تفکّر باشی. چرا به شما میگوید هشتساعت کار [کن]! هشتساعت عبادت [و] هشتساعت حالا عشقی بکنی، مثلاً راحت باشی؟ اما عشق ایننیست که پای تلویزیون رنگی و ویدیو و آنها بروی؛ آنها زشت است، نه عشق. [عشق ایناست که] بنشینید با خانم خودتان، دوست خودتان، پسر خودتان، رفقای خودتان، صحبت ولایت بکنید!
آنکه [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] میگوید، حضرت میفرماید که هشتساعت کار، هشتساعت عبادت، هشتساعت [لذّت حلال. حضرت] میآید [این حرف را] به شما میزند، میگوید یعنی برای خودت یک فرصت بگذار! یک فرصت بگذار؛ یعنی یک فرصت داشتهباشید که بهاصطلاح فکر ماورائی بکنید! فکر جهانگردی بکنید! هر چه میخواهید اسمش را بگذارید! باید در مسیر ولایت باشید!
امروز میخواهم إنشاءالله، [به] امید خدا، از مبنا برایتان صحبت کنم، چند وقت است [صحبت] نکردیم دیگر. حالا دیگر اینقدر عِزّ و التماس کردیم، گفتیم: خدایا! ما که قابل نیستیم اصلاً سخنی در مقابل رفقایعزیز بگوییم. همهچیز الحمد لله به آنها دادی؛ اما ما تذکّر میدهیم، آگاهی میدهیم. آگاهی یعنی یک خبری میدهد، یک آگاهی میدهد. والله! بالله! ما نیامدیم [که] شما را نصیحت کنیم، من غلط میکنم. ما آمدیم [که] با هم هماهنگ باشیم، از اوّل هم من به شما گفتم: رفقا! ما میخواهیم تمرین کنیم. ما که توان ولایت را نداریم که بگوییم ولایت یعنیچه؟ اگر بخواهیم بگوییم ولایت یعنیچه؟ من باید کاملاً ولایت را بدانم، من که نمیدانم.
تمام خلقت، تا حتی رسولان، نبیّان، در مقابل ولایت فلجند. یعنی نمیتوانند ولایت را بدهند، همه فلجند. اگر شما بخواهید حرف من را قبول کنید، ببین [خدا] به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید «بلّغ!» بلند شو [و] تبلیغکن! اما هدایت با من است. هدایت بشر، ولایت است. خیلی دلم میخواهد امروز در این حرفها دقیق باشید! هدایت بشر، ولایت است؛ پس پیغمبرش هم نمیداند. نه اینکه حالا او نداند، دانستنش هم به دانستن خدای تبارک و تعالی وصل است، از آن کانال باید بفهمد. هیچ قدرتی از کانال خودش نمیتواند بفهمد.
شما این فکرها را نکردید [که] دنبال خلق میروید. خلق را برای شما درست میکنند؛ اما ولایت، درستکرده است. خدا درستاست؛ ولایت، درستکرده است، فرق دارد با خدا. آخر تو [از] کجا این حرف را میزنی؟ خیلی حرف بالاست، مگر، اگر که من [برای] این رفقا ترجمه نکنم، مورد حرف قرار میگیرم، من الآن ترجمه میکنم. [خدا] به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: یا محمّد! تو پا [بلند] شو [و] تبلیغت را بکن! هدایت با من است. اگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میتواند هدایت کند، چرا عموی خودش را نتوانست هدایت کند؟ جخ [تازه] خدا میگوید سر بهسر کَران نگذار! یا محمّد! کسیکه حرف تو را، یعنی امر من که حرف توست [را] نشنود، کَر است. پس آن هدایت چیست که خدا میدهد؟ ولایت. چرا دنبال بعضیها میروید که میگویید ما میخواهیم پیش فلانی برویم، هدایت شویم؟ او فلج است. [آیا] تو یک کور را، انگشتهایت را همچین میکنی [نشانش میدهی و] میگویی این [انگشتان] چند تاست؟ ای بیعقل! خدا عقل به تو بدهد! [این] کور است، نمیداند این [انگشت] ها پنجتا هستند. اینکارها چیست [که] ما میکنیم؟
عزیز من! تو بیا از اوّل آدم ابوالبشر فکر بکن! انبیاء چهموقع میتوانند [هدایت کنند]؟ انبیاء آمدند [که] هدایت کنند؛ اما مردم نمیشِنوند. حسابش را بکن! ببین نوح نهصد سال تبلیغ کرده، نُه تا [مؤمن] درستکرده؟ نه! ابراهیمش چهکرد؟ رفت [در ظاهر] بتپرست شد و نمیدانم خودش را هم میخواهند بسوزانند. من دارم جدّی به شما میگویم، خیلی باید توجّه کنید که الآن شما در مسیر ولایتید، لامحاله [لااقل] از مسیر جدا نشوید! حالا ولایتتان که کامل نیست، عزیزان من! از مسیر [جدا نشوید]! چهکسی ما را جدا میکند؟ دنیا، محبّت دنیا و محبّت خلق.
امروز من همینطور دارم تکرار میکنم، الآن چهخبر است؟ چهخبر دارد میشود؟ چهجور بودند؟ شما توجّه کنید! حالا، آنها که جلو میافتند، یک ادّعاهایی میکنند، مگر خدا دست از آنها برداشته؟ شما مواظب باشید [که] ضربه نخورید!
الآن جوانانعزیز! قربانتان بروم، شما قدرت دارید. والله! من یکدفعه از خانهمان تا صاحبالزّمان میدویدم. یک ماشین از آنطرف میآمد، یکدفعه من زودتر میرسیدم؛ اما الآن تکرار کنم، من از ذوق و شوق شماها، از آن ولایتتان، من نیرو میگیرم؛ اگرنه من در خانه، دلم میخواهد یکیتان یکجا قایم بشوید، ببینید من درست میگویم یا نه؟ بسکه من با زانو راه رفتم، اینهایم [سرِ زانوهایم] همه مثل چهچیز سیاه شده، من دیگر قدرت ندارم. مواظب باشید [که] قدرتتان را صرف قدرت کنید! چقدر من به آنها گفتم صرف قدرت کنید! رفتند صرف خلق کردند، [از خلق] شهود میآورند. شهود میآورد، نمیخواهد بفهمد. شهود ما امامزمان (عجلاللهفرجه) است، شهود ما علیبنابیطالب (علیهالسلام) است، شهود ما قرآن است، ما شهود نداریم. مگر ممکناست که کسی حرف از خودش بزند؟ تو چرا حرف کسی را قبول میکنی؟ عزیزان من! بیایید در این حرفها یکقدری فکر کنید! یکقدری تأمّل کنید! از خلق دست بردارید! چرا هنوز از خلق جدا نمیشوید؟ چرا خلق در شما نفوذ کردهاست؟ عزیز من! قربانتان بروم، بیا اینها را از خودت بیرون کن! تا رستگار بشوی. رستگاری ایناست که ما امر را اطاعت کنیم.
من بیدین از دنیا بروم اگر بخواهم حرف کسی را ردّ کنم. من گفتم، من دیروز راجعبه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) صحبت کردم. اینها الآن یک عدّهای هستند، مثل زمان رسولالله، همینطور محمّد! محمّد! میکنند. محمّد بهجای خودش، محمّد هم ولیّ است [و] هم نبیّ است؛ اما عین زمان جاهلیّت دارند محمّد! محمّد! میکنند [و] امر ولایت را میکوبند. چرا توجّه نداری؟
به این وعّاظ گفتم، گفتم: باباجان! خودتان میگویید اینها [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] یکی هستند، پس یکجور حساب کن! هم حرف علی (علیهالسلام) را، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بزن! هم حرف پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را. چقدر حرف پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را میزنید؟ مگر من قضایای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را نمیدانم؟
حالا [یکی از این وعّاظ] آمده [و] بهمن میگوید که، [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] خودش میگوید: «أنا عبد محمّد»: من بنده محمّد هستم. (صلوات بفرستید.) [اینشخص] گفت: در کتاب کافی نوشته، گفتم: تو نفهمیدی، آنهم که در کتاب کافی نوشته، نفهمیده [است]. اگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نوشته، اگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته، اگر قرآن گفته، روی سر من [است]؛ [اما] من [حرف خلق را] قبول ندارم، با سند [هم] میگویم. گفتم: امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پیشتاز هر نبیّ بوده، میگوید: با تمام نبیّها آمدم، با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)آشکارا [آمدم]. این امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مشکلگشای تمام نبیّها بوده، حالا [به موسی] عصایش را میگوید بینداز! اژدها میشود. علی (علیهالسلام) یکنگاه به عصا میکند [و] میگوید اینها را بخور! اژدها شو [و] بخور! [میگوید:] چشم، عصا به علی (علیهالسلام) میگوید: چشم! تمام [ریسمانهای] سَحَره را میخورد. حالا موسی میترسد [که] آنرا بردارد. [علی (علیهالسلام) میگوید:] موسیجان! بردار! تا برمیدارد، باز امر میشود که این عصا، عصا میشود. چه دارید میگویید؟
اگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید: «أنا عبد محمّد»، پیشتاز است. حالا «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»، به این وعّاظ گفتم چهکسی این حرف را گفته [است]؟ گفت: خدا. حالا [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] به خدا میگوید: خدا! من تسلیمت هستم، من بنده این [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] هستم. آن امر خدا را دارد میگوید من بندهام، چهموقع علی (علیهالسلام) بنده محمّد (صلیاللهعلیهوآله) است؟ محمّد خودش بنده است. بنده که باباجانِ من! [به] داد من برسید! بنده که نمیرود نوکر بنده بشود که! خود محمّد بنده است، حالا او [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] بنده این [محمّد (صلیاللهعلیهوآله)] میشود؟ تو نفهمیدی، او هم نفهمیده [است]. هیچی، خلاصه بخواهی، نخواهی، گفت ما نمیدانم میترسیم [و] قبول کردند. (صلوات بفرستید.)
حالا عزیزان من! قربانتان بروم، شما باید یکقدری [توجّه کنید]، ما خداشناسیمان یکقدری کم است. الآن [به باغ] این آقا که نگاه میکنم، [میبینم] مگر خاک نیرو دارد؟ چرا میگوید خاک حرام است؟ نیرو، چه نیرویی دارد؟ اما خدا امر کرده: ای خاک! به اشیاء نیرو بده! اشیاء نموّ کنند! این دوستهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بخورند! درخت مینشانی، میبینی [که] ماشاءالله، ماشاءالله چهچیز شده؟ آیا فهمیدی؟ آیا بالاتر از اینرا فهمیدی [که] اینجا توی باغ آمدی، نگاه به باغت کردی؟ [الآن میگویند:] ای نمک به حرام! نمکش را خوردی، چرا اینجور [با او] حرف میزنی؟ من نمک حالیام نیست، من حالیام نیست که! (صلوات بفرستید.)
حالا باید بگویی: آقاجان من! این درخت را نگاه کنی. یکنگاه کنی به آن عنایت خدا که به این خاک شده [است]. آیا عنایت از این بالاتر هست؟ آره! واسه [برای] چه؟ حالا اگر مَهر زهرا نباشد [باغ] خشک میشود، هم زمینش خشک میشود [و] هم درختش. مَهر زهرا چیست؟ آبی است که به این [درخت] میدهی.
پس وقتی پای یک درخت آمدی، باید تفکّر کنی، عزیز من! کجایی؟! دنیا را بیرون بریز! تا تفکّر در قلب و اشیاءت وارد بشود! من نمیخواهم بگویم، من که باغ نداشتم؛ اما آدم از باغ خوشش میآید. چونکه خدای تبارک و تعالی خیلی در قرآنمجید، نهرهای بهشت را میگوید، درختهای بهشت را میگوید. [خدا آنها را] به تو میدهد، تو عمل خالص بکن! به تو میدهد. بهدینم راست میگویم، یک باغی بهمن دادند که این باغِ این آقا [در مقابلش] انگار کن که یکچیز خیلی مختصر است که اینها اینجوری نیست؛ اما این نهرها اینجوری، درختها اینجوری بههم شاخه کردهبود، بلبلها چَهچَه میکردند، نهرها چهجور، اووه یک برگ زرد نداشت. گفت: مال تو، ما رفتیم در مصادره، گفتیم برای چه به ما میدهی؟ گفت: این مال نماز امامزمان (عجلاللهفرجه) است که میخوانی. آیا تو اینقدر رفتی [مسجد جمکران، امامزمان (عجلاللهفرجه) را] دیدی؟ به تو داد؟ چهچیز به تو میدهد؟ کجا به تو میدهد؟ من نماز [امامزمان (عجلاللهفرجه) را] در خانه میخوانم، من نمیگویم مسجد جمکران نروید! بگویند نه. من نماز در خانه میخوانم.
شما عزیز من! باغت بهجای خود، امیدوارم که خیر ببینی! امیدوارم که این [باغ برایت] فدک باشد. ببین فدک چقدر خوب بوده! مالش را [به فقرا] میداد. [مال] شما هم همان فدک است، من باغ آقایدکتر را میخواهم بگویم [که] فدک است؛ چونکه من یکپارهوقتها میبینم، دارد عرق میریزد و یک چهارتا، پنجتا از این جعبههای انگور میآورد. [میگویم:] علی! پاکت بیاور! همه سه کیلو، سه کیلو میشود [و] به مردم دادهمیشود. خب فدک هم مالش را به مردم میداد، این فدک است. اما من کسی را سراغ دارم، باغ درستکرده، یکجایی خریده، جای عیّاشی است. شما یک مُشتی [تعدادی] دوستهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را دعوت میکنید، آن یک مُشتی دوست شیطان دعوت میکند. پس همهجور استفادهای از اشیاء میشود برد، (صلوات بفرستید.)
حالا عزیز من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، هیچکس در مقابل خدا هستی ندارد؛ تا حتّی انبیاء، تا حتّی اولیاء، تا حتّی ائمه (علیهمالسلام). تمامِ هستیها بهوجود بیوجود خداست. روایتش را میخواهی؟ مگر به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیگوید تو بچّه یتیم بودی، من به تو دادم، من به تو دادم، من به تو دادم؟ یکقدری ما باید خداشناس بشویم. من گفتم، من پای یک درختی میرفتم، یک برگ برمیداشتم (عقلم بیشتر از این نمیکشد؛ اما شما سواد دارید، دوره دیدهاید. شما باید شعور خداشناسیتان خیلی از من بیشتر باشد) . این [برگ] را همچین میکردم، چهکسی اینرا لولهکشی کرده؟ هزاران مهندس نمیتواند لولهکشی کند. اینها الآن برگهای درخت، ببین همهاش اینجوری لولهکشی است، بهتوسط این لوله آب بالا میزند. کجا تو [دیدهای آب از پایین به بالا برود]؟ هر آبی [جاری است] باید اینجا منبعی [داشته] باشد، [که به آن] مسلّط باشد؛ این از زمین [به] امر خدا مسلّط است. شما باید الآن لولهکشیهای شهر را ببین! باید دستگاهی باشد [که آب] بیاید. این از اینجا لولهکشی است، [آب] به تمام اشیاء میرسد. آیا خدا را شناختیم؟ تو اگر توی ولایت، توی خدا باشی، گناه نمیکنی که؛ تو پای یک درخت بروی، جخ [تازه] خداشناس میشوی. (صلوات بفرستید.)
حالا جوانها! قربانتان بروم، خدا قدرت به شما داده، قدرت را باید صرف قدرت بکنید! خب کی؟ قدرت صرف قدرت یعنیچه؟ یعنی قدرتت را صرف امر بکن! اگر شما قدرتت را صرف امر کردی، این باغ را هم به تو میدهد. هر اعمالی که کردی، جزایش یا بهشت است، بعضیوقتها نشانت میدهد. شماها خیلی خوب هستید، شما خیلی مُبرّا [تر] از من هستید. ما هم چیزی نداریم، عوام هستیم، خب میگوید این باغ را به تو میدهم. اما برای شما باغهایی خلق کرده [است]. ما عوام هستیم، به ما میگوید مثلاً اینجوری اینجوری، ایناست. عوام هستیم دیگر، آخر خدا عوامپرست هم هست.
دیدید به شما گفتم که بیابانیها چهجورند؟ گفتم که، گفتم این بیابانیها که در بیابان دارند کار میکنند، [مثلاً] کشاورز است، گندم درست میکند، سبزی میکارد، همه [عمرش] در بیابان است. اینها اگر یک گناهی هم بکنند، والله! بالله! خدا آنها را میآمرزد. من دست آنها را میبوسم، پایشان را هم میبوسم، گناه هم کنند، آنها را میخواهم؛ اما تو یک گناه ولایتی داری، تو در ولایت وارد شدی، [بعد از اینجا] رفتی. هوایت تو را برده، عنادت تو را برده، حرفت تو را برده. یکچیزی را نه خدا گفته، نه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، الگو میکنی [و] میروی. این ناآمرزیدنی است، معلوم نیست [که خدا] آدم را بیامرزد؛ چونکه پشت به ولایت کردی. آن یارو بیچاره، بندهخدا، او حالیاش نیست که، یک اسلوبِ دین پدر و مادری دارد، به آن عمل میکند. دروغ نمیگوید، روزه میگیرد، مال حرام نمیخورد. شما نمیدانید، من در کشاورزها بودهام، خیلی توجّه دارند؛ اما این آدمی که دوباره تکرار میکنم، آمد در ولایت [و] رفت، پشت به ولایت کرده [است].
من کی هستم که آخر شما بگویید کی، چی گفته؟ اگر بگویید کی، چی گفته، [و] قهر کنید، عقل ندارید. بهمن چهکار داری؟ ببین چهچیز از این کانال دارد بیرون میآید؟ کانال را بخواه! من کی هستم؟ من خودم فلجم. [میگوید:] فلانی یکچیزی گفته، نمیدانم چه؟ پس تو از اوّل برای من آمدی؟ اصلاً آتش میگیرد، بعضیها قلب من را آتش میزنند. شما جان من! مجلس ولایت است، باید بیایی! خودتان با هم نجوا کنید! تو بگو، او بگوید. اصلاً الآن اینجا که خدا میداند، نور شما دارد تا آسمان میرود. خود شما خودید، نه من خودم. اگر شما من را خود بدانید، این کمعقلی است. شما خودتان خودید، چرا خودت خودی؟ خب هر کدامتان باید بیایید [و] با هم تمرین ولایت کنید! قربانتان بروم. (صلوات بفرستید.)
شما باید ولایتپرست باشید، نه خلقپرست، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، عزیز من! خدای تبارک و تعالی یکجوری کرده، اصلاً این معجزه است، شما معجزهاش را باید بدانید که من نمره تلفنم را نمیدانم، به جانم! نمیدانم؛ [اما این حرفهای ولایت دارد القا و افشا میشود]. خدا الهی عمر بدهد به نمیدانم آقایفلانی! آمده یکجوری کرده، چهار تا [حافظه تلفن] درستکرده، دیگر میدانم [این شماره] مال محمّد است، [این] مال علی است، تا همچین میکنم [روی آن شماره] میرود، بله؟ پس علم فلانی از من بیشتر است، چه میگویید همینطور تعریف میکنید؟ اما تکذیب هم نکنید! اگر بکنید، پدرتان را درمیآورم. حالا این حرفها را زدم، همچین چیز نشوید! فهمیدی؟ (صلوات بفرستید.)
عزیزان من،! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، شما از بعد رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) بیایید، بیایید فکر بکنید! باید از زمان رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را ببینید، حالا بالاتر، از زمان آدم را ببینی! والله! من از زمان آدم را دارم میبینم، همینجور واسه [برای] شما پیاده میکنم، قدردانی کنید! قربانتان بروم، من که همیشه نیستم. شما باید تمام این حرفها را ضبط کنید! روی این حرفها تفکّر داشتهباشید! اصلاً باقیماندن آنشخص، کلامش است. یعنی باقیماندن شخص، کلامش است. دو چیز در این دنیا میماند: یکی خوبی، یکی بدی؛ مواظب باشید! از زمان آدم ابوالبشر [ببینید]، من چرا به خلق اطمینان ندارم؟ تمامتان باید همینجور باشید! خلق ناقص است، تا حتّی انبیاء. کسیکه ناقص نیست، دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام)، بالخصوص زهرایعزیز (علیهاالسلام) [است]؛ اینها ناقص نیستند. اگر اینها ناقص بودند، ناقصیشان را که خدا اینها را اینجوری کردهاست، بهواسطه خدا اینها ناقص نیستند. اینها نور خدا هستند، تمام انبیاء ناقصند. چرا ناقصند؟ مگر آدم ابوالبشر ترکاولی نکرده؟ خب ناقص است. مگر نوح نکرده؟ ناقص است. شما باید سطحتان بالا باشد، بعضیها که اینجا آمدید، یک چند سال است اینها، من یکوقت میبینم روی نادانی شما آتش میگیرم. تو خیال میکنی آتش ایناست که بیایی قبای من را بسوزانی؟ آتش ایناست که نادانیِ تو افشا شود. آن من را آتش میزند، مبادا توی شما از این حرفها باشد. چرا؟ چرا امروز اینجوری حرف میزنی؟ [خلق] ناقص است، آنوقت تو به حرف خلق میروی. من ناقص را احترام میکنم؛ [اما] قبول ندارم. من ناقص را احترام میکنم، شما هم باید همینجور باشید! مبادا به کسی بدبین باشی، بدچشم باشی؛ اما شما بفهم این [شخص] پیرو چهکسی شده؟ تو پیرو او نشو! راه او را نرو! اگر یکی اینجوری بوده، خداینخواسته از جلسه رفته، باید احترامش کنی؛ اما آن کاری که دارد میکند، اینجوری میشود، تو آنکار را نکن! (صلوات بفرستید.)
ما باید درستاست، ببین «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً». من به قربان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بروم، حالا میگوید: «أنا عبد محمّد»: ایخدا! من تسلیم تو هستم. حالا که گفتی محمّد اینجوری است، من هم تسلیمش هستم. شما هم باید همینجور باشید، آنچه را که ولایت گفته، باید تسلیم آن باشید! نه تسلیم خلق! چونکه تسلیم خلق شدی، اشتباهاست، او از خودش قاطی میکند. من مدرک دارم که اینجوری حرف میزنم، متوجّه هستی؟ ما صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را قبول داریم، هر کس قبول نداشتهباشد، از ناقصیاش است، [از] نفهمیاش است. چهکسی میتواند بگوید [که] من نوح را قبول ندارم؟ ابراهیم را قبول ندارم؟ اما من میگویم اینها مطلق نیستند، مطلق دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) هستند؛ چونکه [انبیاء دیگر] ترکاولی دارند. حالا شما چرا اینقدر نادانید که میروید تسلیم خلق میشوید؟ او به تو گفته اینرا احترام کن، تو میروی اینرا احترام میکنی. یکقدری این [حرف] ها گرهچینی دارد، آخر یکی نجّار است، گرهچین نیست. شما الآن «لا إله إلّا الله» میگویید، مسلمان هستید. دین گرهچینی دارد، باید در گرهچینی دین یکقدری فکر بکنید! تا اینکه آنوقت آنها به شما «العلم نورٌ یقذفه الله [فی قلب] من یشاء» بدهند. تا این گرهچینیها را نمیدانید، مطلق را نشناسید، شما اتّصال به مطلق نمیشوید. (صلوات بفرستید.)
شما باید فکرتان بالاتر باشد، ما بیشترمان فکرمان خلقی است، بیشترمان فکرمان عنادی است، بیشترمان فکرمان مقدّسی است، بیشترمان فکرمان درستیِ نادرستی است. این درستیها [که] بعضیها دارند، نادرستی است. تو باید در جوّ این خلقت نگاه کنی! در جوّ این خلقت، نه در جوّ این دنیا. لامحاله [لااقل] من شما را بخشیدم، در همین جوّ دنیا نگاه کن! ببین آنها که گناه کردند، [به] کجا رسیدند؟ آنوقت ما ببین، خدا میگوید من در کمینگاه ظالمم، هر وقت [باشد، سزای کارش] به او میرسد. هر قدرتمندی را یک بیقدرت کنارش گذاشت، تا این اظهار قدرت بکند، بیامری [بکند]، خدا یکی بغلش گذاشته. تا فرعون گفت [که] من خدا هستم، خدا موسی را بغلش گذاشت، برود یارو پَسیکَنی [یعنی به ظاهر ضعیف و بیچیز] بیاید، غرقش کند، آنجا هم او را بیندازد. تا نمرود گفت [که] من خدا هستم، به پشه گفت: برو در دماغش! نَمیری، لولِش بکن! حالا [آن] خدا را باید یکچیزی بر سرش بزنند، تا یکچیزی بخورد؛ آنوقت تو به او میگویی خدا!
این چهکاره است؟ اینکه اینهمه دورش ورمیجَهی، چهکاره است؟ من امروز میخواهم بیعقلی [و] بیشعوری یک عدّهای را افشا کنم، شما یکوقت آنجا نروید! در ولایت خودتان محکم باشید! گوشت یکقدری بماند، بو به آن میافتد؛ همین میوهها که آوردید، بو به آن میافتد. فهمیدی؟ بو به آن میافتد، خلق بو به او میافتد، دنبال خلق نروید! حرف من ایناست. هرجوری هم که در تمام این عالم شده، دنبال خلق رفتند. مگر دنبال خلق نرفتند؟ امامحسین (علیهالسلام) را اینجوری کشتند، شهید کردند؟ مگر دنبال خلق نرفتند؟ علی (علیهالسلام) را کنار گذاشتند، ابوموسی اشعری را [قبول کردند]؟ نور را کنار بگذاری، چهکسی را قبول میکنی؟ (صلوات بفرستید.)
هر چیزی که در عالم میخواهید قبول کنید، یکفکری بکنید! ببینید چهچیز نابود نمیشود، آنرا قبول کنید! من حرفم امروز ایناست. آنها که اینکار را کردند، چه شدند؟ بشر یک جِلُوهای دارد، بشر یک ریاستی دارد، بشر یک قدرتنمایی دارد، خدا تمام قدرتش را خُرد میکند. این دو نفر، عمر و ابابکر، ببین چه قدرتی داشتند؟ چهجور شد؟ با تمام آن، نیرویشان را خرج نیرو نکردند؛ نیرویشان را خرج عناد و بخل خودشان کردند، حالا یکدفعه خدا میگوید اینها مرتدّ و کافرند. چرا؟ مگر خدا دست برمیدارد؟ راه خودت را برو! به اینها چهکار داری؟
یکدوستی داشتم، آنجا دیروز خانهمان آمد، گفتم این حرفها را نزن! تو چهکار داری کسی را هدایت کنی؟ کم حرف بزنید! آن یارو یکساعت حرف میزند، از آنجا به اینجا، از آنجا به اینجا، این حرفها به چه دردی میخورد؟ نیرو را خرج نیرو کنید! هر موقعیکه دیدید همینطور میخواهید حرف بزنید، ذکر خدا بگویید! یک دور تسبیح «اللهأکبر»، «سبحانالله» و «الحمدلله» بگویید. من یکروایت شنیدم که خیلی عجیب [است]، میگوید: اگر یک صلوات بفرستی، [خدا به] صدها ملائکه میگوید برای این [شخص] صلوات بفرست!
عزیز من! ببین من دارم چه میگویم؟ شما باید از آنجا فکر کنید! همینساخت بیایید، بیایید، بیایید تا زمان خودتان. حالا یکدفعه میبینی هیچکس بهدرد نمیخورد، مگر خدا و امامزمان (عجلاللهفرجه). حالا چهکار کنیم؟ ما باید امر اینها را اطاعت کنیم. فدایتان بشوم، قربانتان بروم، ببین خدا آنها را چهجور میکند؟ چهکارشان میکند؟ خدا مگر با کسی چیز دارد؟ خدا گفت: یا [ملائکه!] من میخواهم خلیفه خلق کنم، [ای آدم!] تو خلیفه من هستی. یکدفعه چهکار کرد؟ [آدم] یک ترکاولی کرد، سیصد سال آنجا انداختش. تو خیال میکنی که تو ترکاولی نکردی، اگر تو ترکاولی کنی، خدا محبّت دنیا را به تو میدهد. تو را آنجا انداخت، تو نمیفهمی، کنار انداختت. او محبّت گندم به دلش رفت، سیصد سال [کنارش] انداخت؛ تو محبّت این به دلت میرود. ماشین داشتهباش! آره! ببین امروز آقایچیز، (حالا اسم نیاورم) ، آقا [با] ماشین آمده، خدا إنشاءالله واسهاش [برایش] سلامت بگذارد! خب ما را سوار کرده [و] آورده. مگر منِ شَل و کور میتوانستم تا اینجا بیایم؟ من میان راه میمردم. خب وسیله خوب است، ببین خدا هم میگوید: من با وسیله کار درست میکنم. الآن این باغ وسیله است، اینجا همهتان آمدید [و] الحمد لله خوش هستید.
پس وسیله چیست؟ اما تو باید ارتباط با آن [کسی] داشتهباشی که این وسیله را به تو داده، من حرفم ایناست: ارتباط با او داشتهباشی! شکر او را بکنی! بهدینم قسم! من به خدا میگویم: خدایا! من شکرانه ولایت بهجای خودش، شکرانه شما [رفقا] را نمیتوانم بکنم. وقتی من [درباره] شما اینجوری گفتم، قدردانی از شخصیّت مُعظم تمام شما کردم، خدا شما را بهمن میبخشد؛ آنوقت شما من را میخواهید؛ اما من [باید] راست بگویم، راست بگویم که بدانم شما عطای خدایید. اگر راست بگویم، این شکر است، اینها همینطور زیاد میشود. الآن ایشان [را] ما از مکّه آوردیمش، خب زیاد شده دیگر، اینها زیاد میشود.
شکر نعمت، نعمتت افزون کند | کفر نعمت، نعمت از کفت بیرون کند |
رفقایعزیز! ببین من دوباره تکرار میکنم. ماشین داشتهباش! خانه خوب داشتهباش! چیز داشتهباش! حالا الآن روی خاک بنشینیم بهتر است یا روی این تشکها بنشینیم؟ پس اینها را برای چه درست کردند؟ بعضیها میبینی یک عقیدههایی دارند، یک کناری میروند [و میگویند:] اینرا نخور! آنرا نخور! حیف از کوفت [که تو] بخوری. حیف نیست [که] این گلابیها را تو بخوری؟ آبگوشت چیز بخوری؟ خودش را از اشیاء محروم میکند، ای مَشالاغ! ای مَشالاغ! سهدفعه بگویم [تا] دعایم مستجاب شود، ای مشالاغ! خبر ندارد، خدا میگوید: «کُلوا مِن الطیّبات وَ اعمَلوا صالحاً»: تمام اینها را که من خلق کردم، بهواسطه این پنجنور پاک خلق کردم، اما پنجنور پاک را بخواه! این پنجنور پاک را قبول داشتهباش! بخور! بخور! بریز! بخور! پس اینها را برای مَشالاغها خلق کرده؟ نمیدانم چهچیز است؟ [میگوید: غذای] حیوانی نمیخوریم. حیوانی نمیخورد، خبر ندارد جخ [تازه] حیوان شده، میخواهد انسان شود. من آخر با اینها بودهام، من بیخود [این حرفها را نمیزنم]، بابا! من با اینها بودهام، حالا به شماها میگویم. [میگویند: غذای] حیوانی نمیخوریم، [تا] صفات حیوانی از ما گرفتهشود. آره! حالیات است؟ بدبخت بیچاره! پس خدا اشتباه کرده؟ من میخواهم به این [شخص] بگویم، خدا اشتباه کرده [که] این گلابیها و سیبها و اینها را خلق کرده؟ پس واسه [برای] چهکسی خلق کرده؟ واسه آن [حیوان] یونجه و کاه خلق کرده، واسه آن، آنرا خلق کرده [است].
ببین اصلاً دائم باید شما در فکر باشید! ببین هر چیز [که تفاله] است، مثلاً شما میخواهید پوستهها، اینها که بهاصطلاح چرخ میکنید [را جدا میکنید]، این دیگر قدرت به تو نمیدهد؛ اما به حیوان میدهد. متوجّهی دارم چه میگویم؟ این دیگر قدرت به شما نمیدهد، تفاله [قدرت] نمیدهد که؛ اما به چهکسی میدهد؟ به حیوان میدهد. پس این قدرت، دائم دارد به اشیاء دادهمیشود. توجّه میکنید؟ آنکه شما میخوری، فضولاتت که بهدرد نمیخورد؛ اما [آنرا] [پای] کاهو میریزی، چرب میشود، به آن [نیرو] میدهد؛ پس این دستگاه آفرینش، دائم دارد کار میکند؛ اما تو باید توجّه کنی، تو باید انسان بشوی، توجّه کنی که هر چیزی که دارد در این عالم گردش میکند، (ببین چهچیز من دارم میگویم) چقدر خوب است؟ باید بدانی که هر چیز در این عالم بیهوده نیست. ریگ بیابان بیهوده نیست، توجّه میکنی؟ هر چیزی که در این عالم خدا خلق کرده، بیهوده نیست. ببین چقدر انگور خلق کرده؟ چقدر خوب است؟ اما تو برمیداری شرابش میکنی، انگور تقصیر دارد یا تو؟ خدا به تو گفته: «و الله خیرالرّازقین»؛ [تو] دروغ میگویی، خدا هم میگوید مشرک هستی. هر چه که شما از امر تجاوز کنی، گناه است؛ تا حتّی [در مورد] درخت. کسی حقّ ندارد درختی را بِکَند، درختی را خداینخواسته آتش بزند. خدا آتشت میزند؛ اما چهوقت آتش میگیرد؟ آنموقعیکه تو امر را اطاعت نکردی، آتش میگیری، باغت آتش میگیرد. مگر [آتش] نگرفت؟
یک شخصی بود، این [قضیّه در] قرآن [آمده] است؛ اما در روایت هم هست. (شاید علیآقا دیدهباشد، آخر علیآقا خیلی ناطق و منطقی است. حالا حرفمان اثر بکند، (صلوات بفرستید.) یک شخصی بود،) یک باغی داشت. مثلاً اینها معلوم است که مثلاً [روز] چهل و پنج پاییز، مثلاً [میوهها را] میچینند، [محصول را] درو میکنند [و از] این حرفها. این [پدر] مثلاً حالا [روز] چهل و پنج پاییز این میوههای باغ را میچید؛ آنوقت فقرا میآمدند [و] صفّ میکشیدند، [به] هر کسی یک من، دو من، یکچارک، به اینها میداد، درستاست؟ دو تا بچّههای این [شخص] گفتند: بابایمان [متوجّه نبوده]. بعضی وقتها بهمن هم میگویند. بهمن میگویند، [اما] من حالیام نیست. ما هم هیچچیز نمیگوییم، [میگویند] هر چه داری، به مردم میدهی و مُردنت را نمیبینی و نمیدانم چهکار میکنی و از این حرفها؛ اما حاجابوالفضل [این حرفها را] نمیزند، او خیلی خوب است. آقا که شما باشید! اینها بابایشان مُرد. بابایشان گفت: بابا! باغ مال شما [است]، نوش جانتان! اما فقرا را مواظبشان باشید! یکی [از پسرها] گفت: بابایمان عقل ندارد. اینها [روز] چهل و پنج باید [میوه راا] بچینند، [روز] چهل میوهها را چیدند. [فقرا روز] چهل و پنج آمدند، [دیدند میوهای] نیست. صبح [که بچّهها] آمدند، باغ آتش گرفت، اصلاً آتش [طوری بود] که باغ پیدا نیست. پس چهچیز هر چیزی را آتش میزند؟ (با شما هستم،) بیامری. شما الآن حالیات نیست [که] آتشگرفته، پولت را میروی [و] میگذاری، نزول میخوری. آتش گرفتی، آنجا آتش برایت درستکرده. تو حالیات نیست، تو محبّت پول در دلت است، میگویی: [پولم] زیاد شود! من والّا به قربان همه شماها بروم، بعضیوقتها بهغیر سهم امامتان، پول و مُولی میدهید. (صلوات بفرستید.) آره باباجان! اینکه حساب سالتان را میدهید، از ترس چوب [خوردن] میدهید. خب بعضیوقتها هم بالأخره یک پول کم دیگری هم بده!
حالا پس بنا شد، این باغ آتش گرفت، چونکه اوّلاً که وصیّت پدرشان را بهجا نیاوردند، بعد اینکه فقرا را مراعات نکردند. همیشه فقرا را مراعات کنید! اما من دارم میگویم: هستیتان را به کسی ندهید! یکی هم هیچوقت امضاء برای کسی نکنید، [یعنی ضامن نشوید]! فهمیدی؟ امروز امضاء کردی، یارو رفته پول گرفته، اگر بدانی چه چیزهایی گرفته؟ رفته وام گرفته، خودش برود بگیرد، خودش برود هر کار میخواهد بکند. من اصلاً این دستم را زدهام [که] امضاء برای هیچکس نکنم. من امضاء ندارم؛ اما یک انگشت هم نزدم، همچین، همچین، هم برایش نکردم. آن بیچاره بندهخدا یکمیلیون به یکی داد، خورد که خورد، [ایشان] الآن در مجلس نشسته. خب اینهم اشتباه کرده، به او میگویم باباجان! دویستتومان، سیصد تومان به او بده! حالا میترسم یکمرتبه به اینهم بگویم، آخر تو یکمیلیون به او دادی، چهکنی؟ (صلوات بفرستید.)
امروز قربانتان بروم، بهفکر فقرا باشید! اما هستیتان را ندهید! اگر هستیتان را بدهید، شما دیگر هستی ندارید. اگر من این حرفها را میزنم، آن [را] هم میگویم. اوّل خودتان هستید، بعد قوم و خویشهایتان هستند، پدرتان است، مادرتان است، ذَویالقُربایتان است، اینها همه مقدّم است. امروز این یک. دو: یک بدبختی است [که] اوّل زمان داشته، یک بدبختی [هم] ما آخر زمان داریم. اوّل زمان به آنها کمک میکردند که دوستهای عمر و ابابکر [بودند]. آخرالزّمان مبادا شما کمک به کسانیکه بدعتگذارند، یا پیرو بدعتگذار باشند، [بکنید]!
من این حرفها را دارم پیشبینی میکنم، مبادا زمانی بشود که بدعتگذار در این مملکت پیدا بشود و شما به او کمک کنید! خدا میداند خیلی ناجور است، به دوستهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمک کنید! چونکه آقا امامصادق (علیهالسلام) فرمود، یک کسی پیش ایشان آمد، گفت: آقاجان! این حاکمی که آمده، او [حاکم قبلی] با من خوب بوده، مالیات من را عقب انداخته. اگر این حاکم که [جدید] آمده، پرونده من را ببیند، بخواهد این مالیات را از من بگیرد، هستی من میرود. این [امامصادق (علیهالسلام)] نوشت: آقایفلان! این دوست را مراعاتش بکن! خوشحالش کن! [آن کارمند] نامه را بوسید، رفت از حقوقش مالیات او را داد، گفت: خوشحال شدی؟ گفت آره! حالا امامصادق (علیهالسلام) میگوید خوشحالت کرد؟ میگوید: آره! میگوید: من را خوشحال کرد، مادرم زهرا (علیهاالسلام)، همه ما خوشحال شدیم. یک نفری را که خوشحال کنید، دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) را خوشحال کردید.
پس شما قربانتان بروم، این مالی که دارید، میتوانید بهشت بخرید! فردوس بخرید! خشتهای نقره؛ از آنطرف هم میتوانید جهنّم بخرید! خدا این پولی که داده، در اختیار شما گذاشته، قربانتان بروم، استفاده کنید! حتّیالإمکان بهفکر ضعفاء و فقرا باشید! این حرفها که من میزنم، میخواهم در این نوار بماند؛ اگرنه شما با اینها مبرّایید. به تمام آیات قرآن! من خیلی، حرفم یکحرف ماورائی است، من به شما نمیزنم؛ اما [اگر] مطّلع باشید، خوب است؛ یعنی بشر باید از تمام این عالم مطّلع باشد، حالا ببینید آنها که آنجوری بودند، چهجور شدند؟ پولها را چهجور کردند؟
اما اینقدر خدا رئوف است، اینقدر خدا ماها را قبول دارد، اینقدر ماها را قبول دارد، شما ببین قارون چهجور کرد؟ این قارون علم کیمیا داشت، هر چیزی را گُر و گُر طلا میکرد، گُر و گُر جواهر میکرد. حالا نمیدانم چندین شتر کلید خزینههایش را میکشید. حالا [موسی به قارون] گفت که خب پنج یکش را، زکاتش را بده! نداد. [خدا] گفت که موسی! من زمین را در اختیارت گذاشتم، [موسی به زمین] گفت: [قارون را] بگیرش! حالا [زمین] گرفتش. [قارون] گفت: من توبه کردم، [موسی] توبهاش را نپذیرفت. امروز اگر یکی پیشتان آمد [و] گفت: بد کردم، او را بپذیرید! نگویید: دیگر آنجا اینکار را کردی، آنجا اینکار را کردی.
یکی آمد، بچّهات است، قوم و خویشتان است، [گفت:] فلانی! ما بد کردیم، فوری بپذیرید! حالا موسی نپذیرفتش، درستاست؟ حالا یکدفعه خطاب به او شد: یا موسی! اگر [قارون] یکدفعه گفتهبود: خدا! نجاتش میدادم. [قارون] زمین رفت. حالا صلهرحم هم چقدر خوب است؟ سراغ موسی را گرفت، [خدا] گفت: دیگر پایین نبرش! صلهرحم کرد؛ چونکه قارون با موسی یکخُرده قوم و خویشی داشت. ببین [خدا به موسی] گفت: چرا او را نپذیرفتی؟ بپذیرش! حالا شما هم قربانتان بروم، اگر یکی یکذرّه بد کرد، اینقدر که پیشتان آمد [و] گفت: ما بد کردیم، بپذیرید! این آیه قرآن است. (یک صلوات بفرستید.)
رفقایعزیز! پس بنا شد یک فرصتی به خودتان بدهید! آن فرصتی که دارید، فرصت جهانی باشد؛ یعنی در تمام جهان آن فرصتتان را پخش کنید! من میخواهم شما را از این خاک نجات بدهم، من میخواهم شما را ملکوتی کنم. شما دیگر بس است، بسکه خاکی بودید. بس است دیگر! باید ملکوتی بشوید! حالا شما چطور ملکوتی میشوید؟ توی این جوّ عالم یکنگاه بکنید! توی این جوّ عالم یکنگاه بکن! ببین هر کسی با خدا ورانداخته [درافتاده]، به کجا رسیده؟ هر کسی زیر بار این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) نبوده، طاغوت شده، [اهل] جهنّم شده. پس ما باید تفکّر داشتهباشیم! نمایندههای خدا را قبول کنیم! الآن امامزمان (عجلاللهفرجه) نماینده زمانِ ماست. امامزمان (عجلاللهفرجه)، امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، اینها همه، خدای تبارک و تعالی این عالم را خلق کرده، مدیر عامل گذاشته. شما الآن چطور آقایچیز! مدیر عامل یک کارگاه هستی؟ مواظب هستی؟ خدا به آنها گفته: فرمان این [مدیر عامل] را ببرید! امامزمان (عجلاللهفرجه) الآن مدیر عامل ماست، عزیز من! چرا گناه میکنی؟ چرا نافرمانی میکنی؟
من گفتم، من دست آن کارگرها را میبوسم؛ اما دست اینرا هم آتش میزنم که قلمفرسایی میکند، میگوید لعنت به عمر نکن! دستش را آتش میزنم. برو دنبالش! تا تو هم مثل او بشوی، دنبال خلق رفتند. الآن مرید دارد، زیاد هم دارد، یک مثالهایی میآورند که نمیدانم. یکی الآن در مجلس نشسته، گفت یک قوم و خویش داشتیم، دیدنش رفتیم، اینقدر گفت [که] چند سفر مکّه رفتم، چند سفر امامرضا (علیهالسلام) رفتم، چند سفر کربلا رفتم، چقدر فلان کردم، آخرش میدانی چه میگوید؟ میگوید این دو نفر هم، حالا درستاست [که] زهرا (علیهاالسلام) را کشتند؛ اما حقّ اسلام دارند، اینقدر به اسلام کمک کردند که نگو! خب بیا، تمامش هیچی شد. محبّت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نجاتدهنده بشر است، محبّت این دو تا، واسه [برای] شما جهنّم خلق شده. محبّت این، سزایش ایناست [که] میگوید بیا این جهنم مال تو! محبّت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید این بهشت مال تو! حالا کدام را میخواهی؟
بابا! مواظب باش! زمان فرق میکند، شما باید پیرو زمان نباشید! قربانتان بروم، این حرفها سر و ساده است، [اما] خیلی عقع [عمق] دارد. ما پیرو زمان شدیم، یکروز گفتند سَبّ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کنید! همه مردمِ مسلمان کردند، همه اینها کردند. خب ما هم همینجوریم دیگر؛ تا میگوید اینجا برو! میروی؛ اینجا برو! میروی. تو اراده نداری، بشر [باید] یکدانه اراده داشتهباشد، آنهم [بگوید] خدا و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) حقّ است. تو اراده نداری، حالا عمربنعبدالعزیز آمد [و] گفت [سَبّ] نکن! نکردند. تو بکن! بکن! نکن! نکن! هستی.
ما هنوز راجعبه ولایت مطلق نیستیم، باید راجعبه ولایت مطلق باشیم! به تمام عالم پوزخند بزنی! محکم، استوار، جدّی، دینی [باشی]؛ اما چهجور بشود [که] اینجور بشویم؟ یکنگاه توی این خلقت بکنی، لامحاله [لااقل] یکنگاه توی این عالم بکنی، یکنگاه توی این دنیا بکنی، ببین چهکسی فایده دارد؟ ایننیست که تو؛ اما پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم خطاب به او شد، سر بهسر کران نگذار! یعنی کسیکه این حرفها را قبول ندارد، کَر است.
قربانتان بروم، من وقت شماها را نگیرم، الآن شما از اینجا که میروید، باید عالَمبین باشید. لامحاله اگر عالَمبین نیستید، دنیابین باشید! تمام این دنیا را سیر کنی، اشخاصی را سیر کنی. نمرود را سیر کن! شدّاد را سیر کن! بنیعباس را سیر کن! ظالمها را سیر کن! شریحقاضی را سیر کن! امامحسین (علیهالسلام) را هم سیر کن! ببین چهکسی اینکارها را کرده؟ خلق کرده، پیرو خلق نباش! دوباره تکرار میکنم: آنچه را که بدبختی بهوجود آورده، خلق کرده [است]. از کجا؟ زمان پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، یکدانه دین بوده، یکدانه حرف بوده، آنهم زبان عرب. چهکسی [این فرقهها را] درست کرد؟ چهکسی حنفیّ [را] درست کرد؟ چهکسی شافعی [را] درست کرد؟ چهکسی مالکی [را] درست کرد؟ چه کسانی این ادیانها را درست کردند؟ خلق درستکرده [است]، نمیتوانم بگویم [که] رهبرش چهکسی بوده؟ خلق درستکرده، کسانیکه جلو افتادند درست کردند، اینها هم دنبالشان رفتند. مگر تو بَره هستی که هین، هین میکند، دنبال صاحبت میروی؟ چرا میروی؟ من دنبال هیچکس نمیروم، ابداً نرفتم و نمیروم، از اوّل عمرم نرفتم.
حالا اگر یکقدری پیشرفته شدی، خدا یکچیزی در دلت خلق میکند، هشدار به تو میدهد که اینکار درست نیست؛ [آنوقت] نمیکنی. اما بخواهی نکنی، هشدار به تو میدهد، به حضرتعباس! راست میگویم. یکوقت یکی میبینی اینقدر به آدم خدمت میکند، خدا میداند به حضرتعباس! راست میگویم، خیلی خدمت میکند، مالی، نمیدانم هر جوری بگویی،؛ [اما] این آدم را نمیخواهی. آنکه توی توست، آن دارد ملامت او را میکند. باید به آنجا برسی، تا دنبال کسی نباشی. متوجّه هستی؟ چه گفتم؟ آن چیست؟ آن خدمت را نمیبینی، پول را نمیبینی، چیز را نمیبینی، او را میبینی. میبینی این آخر با همه این حرفهایش، او را قبول میکند، تو او را قبول نداری. (صلوات بفرستید.)
اما اگر یکی به آدم خدمت کرد، باید تشکّر دنیاییاش را بکنی، [بگویی] دست شما درد نکند! خیلی ممنون. من خدا میداند، به حضرتعباس! اینقدر شبها به شما دعا میکنم. تا حتّی هر روزِ خدا، یک دو سه [بار میگویم]: خدایا! ماشینش را حفظکن! خدایا! خودشان را حفظکن! خدایا! پولشان در جیب بعضیها نرود که الآن درست نیست بگویم. آره! فهمیدی؟ آره! این حرفها را، همه را میزنم، خب دیگر چه [کار] کنم؟ اما این [را] دارم میگویم، ببین تشکّر و تعریف بهغیر [از] تأیید است، شما اینرا بدانید! این وظیفه انسانی آدم است [که تشکّر] بکند؛ اما تأیید، ولایت است. اگر این [شخص] آن [ولایت] را نداشت، این بهدرد نمیخورد. اگر من او را خواستم، مثل حیوانی هستم که یونجه میخواهد. یونجه میریزی جلویش، خیلی هم خوشحال است دیگر؛ اما نه، ما باید صاحب یونجه را بخواهیم. صاحبی که به آن میدهد، به آن میدهد را بخواهیم. درست شد؟ اگر تو او [را که] این [ولایت] را نداشتهباشد، او را بخواهی، اینچیزها را خواستی. ما باید چهکار کنیم؟ (صلوات بفرستید.)
خدایا! عاقبتتان را بهخیر کن!
خدایا! ما را با خودت آشنا کن!
خدایا! ما را بیامرز!
خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!
خدایا! تو را بهحق امامزمان (عجلاللهفرجه)، این رفقای من را، همهشان را بههم اتّصال کن!
خدایا! این اتّصال، اتّصال به ولایت باشد!
خدایا! این اتّصال، اتّصال به خدا باشد!
خدایا! جدا نشوند!
خدایا! تو را به حقّ امامزمان قسمت میدهم، تشخیصِ بیتشخیصی را از اینها بگیر! تشخیص به اینها بده! تشخیصِ بیتشخیصی ایناست که خدمت شما عرض میشود [که] آدم من داشتهباشد.
خدایا! من را از همه ما بگیر! ما پیرو امر باشیم، نه پیرو خلق.
خدایا! برکات این کسی هم که ما را امروز مهمان کرده،(میخواهم اسمش را نیاورم،) زیاد کن!
خدایا! همیشه دلش را خوشکن!
خدایا! هر مِهری بهغیر مِهر خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) [در دلش] است، از دلش بیرون کن! مِهر خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را در دلش بینداز!
خدایا! یکمرتبه فراموش نکند، سال دیگر نگوید [دعوت نکند]، به او بگو بگوید.
(با صلوات بر محمّد)