السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اصحاب الحسین و رحمةالله و برکاته
شناخت امام | |
کد: | 10315 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1388-01-23 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 16 ربیعالثانی |
من دوباره این مطلب را تکرار میکنم تا در این نوار بماند: حضرت فرمود: آخرالزمان فتنه است. ببین نمیگوید موقعیت دیگری، خیلی روی آخرالزمان تکیه شدهاست که فتنه است. حضرت فرمود فتنه تا کوهها را میگیرد. اینرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: یا سلمان، تا کوهها را میگیرد. یا سلمان، موسیقی تا مکه را میگیرد. آخر موسیقی که نباید در خانهخدا برود. گفت: این یکی از علامات آخرالزمان است. یا رسولالله، دوباره بفرمایید: «کاشفات عاریات»[۱]، زنها پوشیده، لخت هستند. مرتب حضرتسلمان از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) تمنا میکرد، خب میخواست بفهمد. بشر باید احکام را بفهمد. حالا آنها دارند در سفر حجةالوداع از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) قدردانی میکنند تا حرفها را بزند. آنوقت در کجا این حرفها را بزند؟ در خانهخدا بزند. مرتب تکرار میکند: علماء آخرالزمان، اغلب آنها، نه همهشان، به میل خودشان، فتوا میدهند، دلها متفرق میشود، مسجدها آباد میشود. حالا آنچیزی که در مورد مسجدها گفته را من نمیگویم. خلاصه، خیلی تکذیب شده، مسجدها پر از جمعیت، دلها متفرق، ربا علنی میشود، همهجا را میگیرد. مرتب سلمان به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگفت: یا رسولالله میشود؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرمود: قسم به کسیکه جان عالم در قبضه قدرت اوست میشود. حالا شما رفتی از اینطرف تا آنطرف خانهخدا تلویزیون است.
حضرت خیلی حرفهایی زد: آخر فرمودند: «دینکم دینارکم» دینشان را به دینار میدهند. چقدر به شما میگویم: آقا جان من، محبت دنیا نداشتهباشید. بچهها، پسرها شبیه زنها میشوند، زنها شبیه مردها میشوند. تمام این حرفها شدنی است. آیا کسی عبرت هم میگیرد؟ آیا ما از حرفهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) عبرت میگیریم یا نه؟ یا اینکه داریم راه خودمان را میرویم. حالا خوب که حرفهایش را زد، گفت: امانت از بین مردم میرود؛ یعنی دیگر کسی امین نیست، خیانت زیاد میشود، دروغ رواج میگیرد. الان اگر کسی راست گفت تعجب میکنید، اگر دروغ گفت که همهاش دروغ میگویند. باید خلاصه خوشبخت باشید که سلمان اهل کار است، گفت: آخرالزمان برای مؤمن چطور است؟ گفت: برای مؤمن خیر است. یا رسولالله، در تمام فتنهها چطور خیر است؟ چهکار کنند؟ گفت: واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، بهخیر و شر مردم شرکت نکنند، بروند کنار، اگر کنار بروند، دینشان حفظ است. بعد گفت: یا سلمان، اینقدر کار مشکل میشود که دین، بیدینی میشود، بیدینی دین. اغلب مردم میروند پی بیدینی. یا سلمان، اگر آنزمان کسی دینش را حفظ کند با من و در درجه من است. آقا جان من، بیا نبی بشو، بیا ولی بشو. چرا فرقه باطل میشوی؟ بعد یکدفعه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بنا کرد گریهکردن، قربان آن اشک پیامبر بروم، چقدر ما را میخواهد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بنا کرد گریهکردن، هایهای گریه کرد. گفت: سلمانجان، من برای ضعفای آنزمان گریه میکنم؛ یعنی مال شما. چرا؟ علما میروند، آنها هم دنبال علمایشان میروند، بعد آنها خلاصه کارشان مشکل میشود. البته من بگویم نه همه عالمان، الان اغلبشان اینها هستند. اول عالم در آنزمان بعد از رسولالله، عمر و ابابکر بودند، مردم دنبال اینها رفتند. مگر شریحقاضی عالم نبود؟ دنبالش رفتند. مگر ابوموسی اشعری نبود؟ دنبالش رفتند. آنها چهکار کنند؟ یک گربه که در خانه آدم میآید، من دیدم رفت یک دور روی دیوارها زد، یکمرتبه آمد پایین. ما یک لباسشویی داشتیم تا من آمدم، پرید روی لباسشویی و رفت بالا. خب، ما هم باید بالاخره، راهش را بگذاریم تا بتواند بالا بپرد. اگرنه، خدا میداند به حضرتعباس، حرفهای دیگری هم هست.
خب حالا من میخواهم به شما بگویم، ببینید قربانتان بروم: خدا تمام فرمان را بهدست علی (علیهالسلام) داده، بهدست امامزمان (عجلاللهفرجه) دادهاست، اینها همه فرمان میبرند، اینها با خدا مشترکند؛ یعنی خدا به اینها گفته اینکارها را بکنند. «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»[۲] نه زمینیها، به آسمانیها هم گفت تسلیم نبی بشوید. خدا نبیپرور است، دارد نبی را میپروراند؛ اما خدا هنوز یک مقصد دارد، حالا گفت یا محمد، پاشو تبلیغکن، مبادا از خودت حرف بزنی. وقتی دور پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را گرفتند قدری بهقول ما در نبی بودنش ذوقی شد. بشر نباید ذوقی باشد، باید عمقی باشد. اگر شما اینجا آمدید، من نباید ذوقی باشم؛ باید عمقی باشم، ببینم شما مقصدتان چیست که دور من آمدید. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یکقدری ذوقی شد، حالا خدا میخواهد او را چهکار بکند؟ (یکقدری تندتر بگوییم یکی این نوار را میشنود، کشش ندارد، بار را زمین میاندازد و فرار میکند، یکذره هم نمیبرد، زمین میاندازد و فرار میکند. عزیز من، گفتم باید ولایت به شما تزریقی باشد.) حالا گفت یا محمد، از اینها که دور تو را گرفتند، اعلام کن، هر کسی میخواهد فردا از این در پیش تو بیاید، مثلاً یک درهم (مثلاً میگوییم پنجزار که شما حالیتان بشود، وگرنه از آنهم کمتر بودهاست) بدهد، عددش را معلوم نکرده، گفته «قلیل»؛ یعنی کمی، هیچ یک از مردم نیامدند. یک هشدار به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) داد، هیچکس نیامد. فقط کسیکه آمد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود و امامحسن (علیهالسلام) و امامحسین (علیهالسلام) و سلمان و اباذر و مقداد. حالا ببین اینها تا آخر رسیدند. حالا به تو هم گفته خمس بده، خب نمیدهی. حالا خدا دارد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را میپروراند. الان زمان، زمان نبی هست؛ هنوز زمان ولی نشده؛ اما خدا مقصدش چیز دیگری هست.
خب این نبی چقدر زحمت کشید؟ روایت داریم اینقدر او را زدند، او را پشت دیوار انداختند، مشرکین گفتند او مرد، ولش کنید. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دارد خون از سر و پایش میریزد، با این سر و صورت پیش حمزه آمد. حمزه گفت: عمو جان چیست؟ گفت: عمو جان، اسلام بیاور. حمزه یکدفعه عصبانی و ناراحت شد که بچه برادرش را اینجوری کردند، پا شد، دست به شمشیر کرد، داخل اینها آمد و گفت: کسی دیگر جرأت ندارد به بچه عمویم حرفی بزند، با این شمشیر گردنش را میزنم. حمزه خیلی شجاع بود، مشرکین، همینطور که از آقا ابوالفضل میترسیدند، همه از حمزه میترسیدند. این، جا افتاد. حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چقدر زحمت کشید؟ مگر زحمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شوخی است؟ حالا آن یکی را نمیگویم که از آن بالا خاکستر روی سرش میریختند. چرا؟ بیا طرف ما برایت زن میگیریم، به تو شوکت میدهیم، دستت را میگیریم، چهکارت میکنیم، فلانت میکنیم، دیدند رها نمیکند. حضرت فرمود: خدا را قبول دارید؟ گفتند: آره، گفت: به خدا قسم، اگر اینقدر توان داشتهباشید که ندارید، خورشید را در یک کف دست من بگذارید، ماه را در یک کف دست من بگذارید، میگویم: «لا اله الا الله» اما درون پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، «علیولیالله» است. (صلوات)
حالا خدا اینهمه او را پرورش داد که عزیز من، همهشما تا حتی ملائکه آسمان نبی را اطاعت کنید. حالا مردم معجزات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را میدیدند، یک عدهای آمدند و گفتند: اگر خدای تو حق است و خدا تو را روانه کرده، این ماه دو پاره شود و در آسمان بیاید. حضرت اشاره کرد، ماه بهصورت دو پاره آمد؛ «شق القمر» یعنی این. اگر پیامبر به ماه امر کرد؛ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) خورشید را برگرداند، ماه نسبت به خورشید کوچکتر است. شما که علم جغرافیا دارید، مگر خورشید ایناست که تو داری میبینی؟ شاید صدها کرات در خورشید هست. حالا مگر قبول کردند؟ تازه گفتند سحر کردهاست. خب، سحر در یک شهری قرار میگیرد، از هر شهری آمدند گفتند ما دیدیم که ماه اینجوری شدهاست. حالا عزیز من، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چقدر زحمت کشیده، چقدر خون دل خوردهاست، چقدر دلش میخواست اینمردم بیایند؛ اما مگر آمدند؟ تمام اینها که دور پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند بهغیر این چهار، پنجنفر، همهشان منافق بودند؛ یعنی دورو بودند. حالا بترسید از روزی که خدا ما را امتحان کند، ما باید از امتحان درآییم. الان شما دارید همه قدرتتان را صرف ولایت میکنید؛ اما ما هنوز از امتحان در نیامدیم. عزیز من، شما باید این نیرویی را که دارید صرف امر کنید. حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چهکار کرد؟ حالا خدای تبارک و تعالی میخواهد مقصدش را افشا کند. مقصد خدا، علیبنابیطالب (علیهالسلام) است. یا محمد، باید علی (علیهالسلام) را معرفی کنی، یکذره کندی کرد. خدا گفت: اگر معرفی نکنی، رسالتت را انجام ندادهای. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شصت و دو سالش بوده، بیست و دو سال تبلیغ کرد؛ اما رسالتش را نرساند، رسالت نبوت، افشا کردن ولایت است. حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را افشا کرد. پس مقصد خدا نبوت نبود؛ مقصد خدا، ولایت بود.
تمام انبیاء خلاصه، در مقابل پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ما کوچک هستند حتی ابراهیم. به ابراهیم سمت شیعهگی نازلشده، نه قرآن. ای نادانی که میگویی ابراهیم هم حجت خداست! حالا آن زحمتهایی که ابراهیم در مکه کشید، در بیابانها آمد که اگر بخواهم بگویم، خیلی طولانی است. حالا [در خواب] خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) رسید، گفت: یا محمد، من دلم میخواهد از شیعیان شما باشم. حالا پیامبر دعا کرد شیعه شد. حالا خدا میگوید ابراهیم شیعه است. امام است، شیعه است؛ اما موسی این خواهش را کرد: گفت: «لا». موسی در کوه طور، آنجا که آنها آمدند و گفتند میخواهیم خدا را ببینیم، گفت: خدایا، میخواهند تو را ببینند. اینها اینرا میگویند که اگر خدا چیزی هست ما باید او را ببینیم. اینجاست که نمیتوان خدا را دید. خدا یکجوری هست که دیدنی نیست؛ اما در تمام عالم خدا هست. خدا گفت: از هفتاد قبیله، هفتاد نفر را بیاور. آوردند کوه طور. آنجا یک نوری تجلی کرد، آنها مردند و موسی غش کرد. حالا خدا موسی را به هوش آورد، دعا کرد، زنده شدند و نصفشان گفتند: سلام بر پروردگار موسی، یک عدهشان هم گفتند سحر کرده، (حالا من با سند حرف میزنم، بیسند حرف نمیزنم. هرکسی بگوید ایشان بیسند حرف میزند، خودش حرفش لغو هست و قبولی ندارد؛ مگر مدرک داشتهباشد. شما قدردانی کنید که من با سند حرف میزنم. دیگر دنبال سندش نگردی، اگر دنبال سندش بگردی، باید بروی در محضر و آنجا سند بخواهی، خلق برایت امضا میکنند، والله، امر برایت امضا نمیکنند. چونکه هر چه گفتم با سند گفتم. حالا مقصد دارم) حالا گفت: خدا این نور خودت هست؟ گفت: «لا»، نور دوازدهامام؟ «لا»، نور یکی از شیعیان آخرالزمان است. خدایا، من را آن قرار بده، گفت: «لا». کجا «لا» گفت؟ خدا میداند که در مقابل یک شیعه، موسی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) رفوزه میشود. مگر در مقابل خضر رفوزه نشد؟ اما ابراهیم را پذیرفت، گفت: شیعه هست.
حالا عزیز من، گفت: از هفتاد و سه فرقه، یک فرقه ناجی میشود، تو ناجی هستی. چرا توجه نداری؟ چرا شکرانه نمیکنی؟ چرا بعضی وقتها یک جاهایی نگاه میکنی؟ تو شیعهای. به موسی گفت: «لا» اما به تو نگفت «لا». حالا چه میگوید؟ حالا که میخواهی شیعهگیات معلوم بشود میگوید رئیسمذهب شما، امامصادق (علیهالسلام) است؛ اما باید ملت از ابراهیم داشتهباشی. اگر بخواهیم ببینیم ما هم شیعگیمان رفوزه هست یا نه، باید ملت از ابراهیم داشتهباشیم؛ غیرتمند باشیم. ابراهیم میخواهد زنش را از این شهر یکجای دیگر ببرد، توی صندوق میگذارد. یکی دو تا سوراخ هم به آن میگذارد که بتواند نفس بکشد. حالا لب گمرک میآید، میگوید این چیست؟ میگوید هر چه هست، این قاچاق هست، من میدهم. ابراهیم خب پولدار بود. علم کیمیا داشت، یکمشت از این خاکها به او میداد. گفت: هر چیزی که بگویید میدهم، دست به صندوق نزنید. خبر به ملک دادند. یکآدم ژولهپوش آمده، نمیگذارد در صندوق را باز کنیم. میگوید هر چه قاچاق است میدهم، هر چقدر هست میدهم، دست به صندوق نزنید. گفت: اینجا بیاید. تا آمد در را باز کرد، دید یک زن سوختهاست (ناراحتی من ایناست که ابراهیم با این زن، خانهخدا را ساختهاست، اینقدر آفتاب به او خورده که دیگر سیاه است. میفهمید من چه میگویم) گفت: فلانفلانشده، میخواستی اینرا بکشی؟ این حاکم خیال خیانت کرد. تا رفت با او حرف بزند که تو کجایی هستی، لال شد، رفت دست به او زد، روایت داریم که شاید آیه قرآن باشد، سهدفعه دستش خشک شد. باغیرت، تو ملت از ابراهیم داری؟ کجا زنت را روانه میکنی؟ شیعهگی «بشرطها و شروطها و انا من شروطها» است. ببین، چقدر غیرت دارد؟ حالا مگر کسی جرأت دارد به خانمهای شما که در خانه هستند، نگاه کند؟ والله، دستش خشک میشود. خانمها که در خانه هستند، خودخواه نیستند، خودشان را میخواهند حفظ کنند، خدا آنها را حفظ میکند. خانمها، مگر تو بهغیر از زن ابراهیم هستی؟ خدا تو را حفظ میکند، اگر میخواهی حفظ باشی، در خانه بنشین؛ اگر میخواهی آزاد باشی که خب، هر کاری میخواهی بکن.
عزیز من، قربانت بروم، حالا بعضیها زنشان را در دکور میگذارند. من اولاً که با طیاره بیایم، خیلی راحت هستم، مثلاً اینجا عقلمان را نرسید که اینرا جلو بکشیم، من همینجور اینقدر ناراحت بودم، همچین میکردم که میخواستم بیفتم. همینطور از تهران تا اینجا قلمبه شدم. خب توی طیاره بنشینی، یکساعته تو را آنجا میرساند. عزیزان من، من دیدم اینها زنهای اجنبی هستند، لخت هستند، شما نگاه میکنید، من محض شما گفتم نمیخواهم با طیاره بیایم؛ یعنی میخواستم چشم شما را حفظ کنم. من نمیگویم نستجیر بالله، شما چشمچران هستید؛ اما این درون شما میآید. اگرنه پول من را که خودم نمیدادم. پول من را هم الحمدلله یکنفر دیگر دادهاست، خدا عمرش بدهد، خدا بچهاش را به او ببخشد، خدا عاقبتش را بهخیر کند. آن دفعه هم پول من را کسی دیگر داد. پس شما توجه کنید من چهچیزی دارم میگویم من دیدم یکقدری فساد دارد. حالا در طیارهاش هم فساد دارد. اصلاً فساد ایران را گرفته، کجا بیفساد است؟ چرا به تو میگوید برو کنار؟ عزیز من، در فساد داخل میشوی. تو فسادگر نیستی، والله فساد تو را میگیرد. قربانتان بروم، به این حرفها توجه کنید. حرف ماورایی این حرفهاست که شما باید توجه کنید. ماورایی باشید، نه زمینی، ابراهیم ماورایی هست. حالا خدا به تمام ماورای خلقت زنش را حفظ میکند، تو را هم حفظ میکند، زنت را هم حفظ میکند.
خانمهایی که الان اجازه دادند شما بیایید، امیدوارم حضرتزهرا (علیهاالسلام) به اینها اجازه بهشت بدهد، امیدوارم که حضرتزهرا (علیهاالسلام) به خانمهایی که گفتهاند شما بروید، «تقبلالله» بدهد. انشاءالله خدا به خانمهایی هم که نگذاشتند شوهرهایشان بیایند، فهم بدهد که سال دیگر به شوهرهایشان بگویند بروید. او آخر توجه نمیکند که این آقایی که اینجا آمده به معراج آمدهاست. مجلس ولایت، معراج است. مگر معراج چیست؟ تازه معراج که میرود به آسمان میرود؛ اما عزیز من، مجلس ولایت، معراج است. اگر الان معراج رفتید، این معراج چیست؟ کسی هست که الان معراج برود. خانمعزیز، اینکه میگویی نرو، شوهرت میخواهد به معراج برود. اینجا جلوی علیبنموسیالرضا بیاید و دعا کند. مگر معراج در عرش خدا چیست؟ ائمه آنجا هستند و الان اینجا هم امامرضا است. ما الان داریم اماممان را تبلیغ میکنیم، آنها همه دارند از شما تشکر میکنند. مگر آمدن به این مجلس شوخی است که هر کسی بتواند بیاید؟
الحمدلله رفقایعزیز من، اینجا تشریف میآورند، من شرمنده آنها هستم. اصلاً حرف ماوراء زدن؛ یعنی حرف ولایت، حرف ولایت زدن از ماوراء بالاتر است. چرا توجه ندارید؟ من هم بعضی وقتها از اینکه میبینم بعضیها هنوز این حرفها را درست نفهمیدند، ناراحت میشوم. چرا؟ چونکه تمام ماوراء در اختیار ولایت است. ماوراء جسم است، مجلس ولایت، روح است. شما الان در روح آمدید و دارید زندگی میکنید. والله، راست میگویم. آنها که قبول ندارند، نفهمیدند؛ چونکه از اینجا شما ماورایی میشوید. عزیز من، از مجلس ولایت، ماورایی میشوید. اگر سلمان ماورایی شد، از امر رسولالله شد، ما بهغیر امر رسولالله، «علی، ولیالله» حرف دیگری نمیزنیم. الان ماشاءالله شما چقدر ترقی کردید؟ مگر هر کسی میتواند مجلس ولایت بیاید؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چند تا زن داشتهاست، چرا از خانه امالسلمه باید برود؟ امالسلمه ماورایی هست، آنها یکی دوتایشان جهنمی هستند. هر دوی آنها هم زن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هستند. هر دوی اینها هم پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند. هر کدام از چهار نفر پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند. چرا آن حفصه و عایشه اهلجهنم هستند؟ چون با یقین در خانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نبودند. شما هم همیناست. بیرودربایستی، با یقین باید در مجلس ولایت بیایید. عزیز من، اگر در این مجلس میآیید، باید با همدیگر نجوا کنید. این آقا بگوید من اینجوری متوجه شدم، آنآقا بگوید اینجوری باشید؛ یعنی مجلس ولایت باید به شما تزریق بشود وگرنه میروید. والله، دارم میبینم، باید مجلس ولایت به شما تزریق بشود. آنموقعکه به شما تزریق بشود، آن مجلس توی شماست، دیگر هر کجا بروید توی شما هست. امیدوارم خدا اول یک فهمی بهمن بدهد که این حرفها را بفهمم، بعد هم به شما. (صلوات)
«یاد دادن» یعنی هر چیزی که در عالم یک نفوذی پیدا میکند، یکجوری میشود، باید به امر ولی باشد. الان کوهها به امر ولی هست، باران به امر ولی میآید. متوجه هستید به شما چه میگویم؟ بهشت به امر ولی هست، جهنم به امر ولی هست، نباتات به امر ولی است. رشد هر چیزی به امر ولی هست، مگر ولی شناختن شوخی هست که تو میگویی «علیولیالله» است؟ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) علی (علیهالسلام) نه ولی خدا؛ ولی تمام خلقت است. صریح میگویم. چرا؟ تمام خلقت در برابر ولایت صغیر است. عزیز من، اینها همه خلقند، همه باید به امر ولی باشند. «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»[۲] میگوید تسلیم نبی شوید، حالا عصاره نبی، عصاره این حرفها ایناست که تسلیم ولی شوید، علی، ولیالله است؛ محمد، رسولالله است. رسول باید در امر باشد؛ اما علی (علیهالسلام)، امامزمان (عجلاللهفرجه) خودش امر است. چرا؟ عزیز من، من بیروایت و حدیث حرف نمیزنم. مگر پیامبر به یکنفر نگفت که آن غنیمت را تو بده، یکدفعه خدا گفت: یا محمد، تو باید خودت بدهی، آنهایی را هم که او داده، تو باید برگردانی. آیا توجه دارید؟ من روایت و حدیث میگویم. یک نفهمی نگوید که ایشان، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بالاتر میکند. بهمن چه؟ خب، خدا گفته، تو برو به خدا بگو چرا علی را بالاتر حساب میکنید؟ فضول، برو به خدا بگو، بهمن چه؟ من کی هستم که کسی را بالا و پایین کنم، من اصلاً حالیام نیست.
من روایت و حدیث را نقل میکنم. عزیزان من، کسیکه نوار من را فهمیده است باید بفهمد، نه کسیکه نوار من را گوش میدهد. بعضیها نوار من را یکبار گوش میدهند و کنار میگذارد؛ اما این نوار را اگر صد دفعه هم گوش بدهی، هر دفعه یکچیزی گیر شما میآید. مگر حرف ولایت یکچیز است؟ کاش ما این حرفها را میفهمیدیم. کاش یکچیز هم حسابش میکردند، طناب گردنش نمیانداختند، زنش را نمیکشتند، یکچیز هم حساب نکردند. چهکسی کرد؟ مقدسها، عبادتکنها. عبادتکنها به عبادتشان مغرور شدند. حالا هم در زمان ما از این حرفها خیلی هست. برو توی مردم ببین من درست میگویم یا نه. تمام گناهان گردن آن دو نفر هست که اینها را خلق حساب کردند. شریحقاضی و شریح قاضیها هم اینها را خلق حساب میکنند. باز حرفهایی بالاتر هست که نمیتوانم بزنم. باید حرفی بزنم که بتوانم از عهده جوابش بربیایم وگرنه بالاتر هست. جگرم خوناست؛ مثل ایناست که آدم یک عقدهای دارد. چهموقع میشود آن عقده آدم بترکد؛ یعنی آزاد باشد و بتواند حرف بزند. از چهکسی بترسم؟ آنزمان از مقدسها میترسیدند، الان هم والله، بالله بهدینم از مقدسها میترسم، حرفم را نمیزنم. از عرقخورها نمیترسم، از مقدسها میترسم. چرا؟ مقدس، روی مقدسیاش اشکال میکند؛ اما آن عرقخور نه، عرقخور حیا دارد؛ اما مقدس در مقابل ولایت حیا ندارد. اول مقدس، عمر و ابابکر بودند، بعد از آن بنیعباس بودند، حیا نداشتند. آخر اگر حیا داشتهباشد، امامرضا (علیهالسلام) را دعوت میکند و به او زهر میدهد؟ آخر به تو چهکار دارد؟ اینهمه هم که دعوتش کرد؛ چون منافق است. [مأمون] اول عالم بنیعباس بودهاست. خدا شیخعباس را رحمت کند، میگفت: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) عالم بودنش را گفت. گفت: در تمام بنیعباس عالمتر از مأمون نیست. عالم بوده که اینکار را کرده، نه ظالم، عالم بود، اینکار را کرد، ظالم شد. کاش همین حرف را میفهمیدید. من نمیخواهم بگویم شما نفهم هستید. نه، شما خوب فهمیدهاید. این نوار من را خیلیها گوش میدهند.
عزیز من، مواظب باش اگر تو عالم بودی، ظالم نباش. کجا ظالم هستی؟ وقتیکه حرفی از خودت بزنی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و امام نگفته باشند. تو باید رهبر باشی، ولایت را رهبری کنی. تمام شما باید ولایت را رهبری کنید. اگر میگویم «عالم»، «عالم» ایننیست که یک عمامه داشتهباشد، همهشما عالمید، به او «آخوند» میگویند. (صلوات) پس من میگویم همه چیزها باید به امر امام باشد؛ یعنی به امر حجتخدا باشد. تمام [خلقت] هستند.
گفتم که حضرتزهرا (علیهاالسلام) حجت خداست. تمام این عالم در قبضه قدرتش هست، امامحسین (علیهالسلام) هم فرمود: نفسهایی که میکشید در قبضه قدرت اوست. حالا کسیکه حضرتزهرا (علیهاالسلام) را میشناسد، علی (علیهالسلام) هست. علی (علیهالسلام)، زهرا (علیهاالسلام) را میشناسد و زهرا (علیهاالسلام)، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را میشناسد. حالا وقتی آن جنایت را دید، یکدفعه گفت: دست از علی بردارید، نفرین میکنم. شیعه و سنی نوشتهاند، هنوز نفرین نکرده، ستونها از جا حرکت کرد. این ستون مثل یکچیزی بود که جمع شد. اینهم یکحرفی است؛ یعنی این ستون وقتیکه حرکت میکند باید از طاق بالا برود، بالا نرفت. چنان این ستون به امر حضرتزهرا (علیهاالسلام) جمع شد که مردم از زیر ستونها میرفتند. هنوز نفرین نکردهاست. یک نفس ناراحتی برای علی کشید؟ آیا تو یک نفس ناراحتی برای امامزمان (عجلاللهفرجه) کشیدی که دارد گریه میکند یا پای رقاصی، پای ویدئو، ماهواره و اینها میروی؟ آیا تو یک نفس کشیدی؟ زهرا (علیهاالسلام) یک نفس راجعبه ولایت کشیده ستونها از جا حرکت کرده، حالا علی (علیهالسلام) میگوید: ای سلمان، به زهرا (علیهاالسلام) بگو تو دختر رحمة للعالمین هستی؛ یعنی چقدر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اذیت کردند، خاکستر روی سرش ریختند، او را زدند، من هم همان هستم، من هم وصی همان هستم که اینقدر من را اذیت میکنند، زهرا جان، به اینها نفرین نکن. اینها همهشان یک وجود هستند، آن آمده علیاکبر را کشته، همه را کشته، حالا [امامحسین] نفرین نمیکند. میگوید: هل من ناصر، بیا این طرف. خب زهرا (علیهاالسلام) هم همیناست، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم همیناست. یا زهرا، اگر نفرین کنی، طیور در جو هوا هلاک میشود. اینها که میبینی به این بدی هستند، طیور که دیگر کاری نکردند، بهواسطه طیور تو نفرین نکن. علی هست دیگر، حالا آمده میخواهد ضربت بخورد میگوید: زینبجان، این مرغابیها را یا رها کن یا کم آنها نگذار، مبادا آنها را گرسنه بگذاری، مرتب سفارش مرغابیها را میکند. آیا علی سفارش دوستانش را نمیکند؟ به حضرتعباس، شبها باید از نادانی خودتان، از اینکه اینها را درست نشناختیم، گریه کنید. من امروز دارم شناخت اینها را افشاء میکنم. چرا؟ میگوید آدم باید به غم مؤمن شریک باشد. آیا تو به غم امامحسین (علیهالسلام) شریک نمیشوی؟ عزیز من، اینجا آمدن لذت دارد نه عزت، عزت یعنیچه؟ یکجایی بروید شما را احترام کنند، بگویند، آقا بفرمایید، خوش آمدید. اینجا جای این حرفها نیست. اینجا خودتان هستید.
حالا بنا شد روضه علیاکبر را برای شما بخوانم. آدم یک پسر داشتهباشد متدین باشد، خیلی او را میخواهد. خدا انشاءالله بچههایی که دارید به شما ببخشد، من یک دور تسبیح همیشه صلوات میفرستم میگویم به سلامتی دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، بعد میگویم به سلامتی آنها که در رحم زنها هستند، تا حتی آنها را در نظر میآورم. این علیاکبر، در ظاهر و باطن خیلی ترقی کرد؛ چونکه حضرت فرمود: «منطقاً، علماً، برسولالله»، ایشان را آورد و جفت رسولالله قرار داد. حالا وقتی خلاصه جنگ شروع شد، گفت: علیجان، بیا برو میدان. امام اینکار را نکرد که خودش بنشیند، فرزندش بنشیند، مردم را به سمت جنگ سوق بدهد، فوراً آمادگی پیدا کرد. گفت: علیجان، برو با مادرت و خواهرانت خداحافظی کن. زره به او پوشاند. رفت آنجا در خیمه گفت: عمهجان، خداحافظ، خواهر جان، مادر جان، خداحافظ. اینها ریختند دور علی، دیدند برود میدان معلوم نیست که او را نکشند؛ اما سکینه دور علی میگردید، گفت: خدایا، دعاهای مرا مستجاب کن. مرا فدای علی کن، دست برنداشتند. یکدفعه امامحسین (علیهالسلام) گفت: دست از علی بردارید، علی دارد به طرف خدا میرود. حالا مگر امامحسین (علیهالسلام) دست برمیداشت؟ حالا فارغ شد، علیجان، قدری جلوی من راه برو؟ از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) سوال کردند آیا در عالم لذتی هست؟ حضرت فرمود: نه؛ اما کسیکه یک پسر داشتهباشد، این بچه خیلی صالح و خوب باشد، لذت میبرد این راه برود. گفت: مصیبت چیست؟ گفت اینرا خدا میگیرد. حالا گفت: بابا، علیجان، یکقدری جلو من راه برو. علیاکبر یکقدری راه رفت. خدا میداند من راست میگویم اینقدر من خوشم میآید، اینقدر من لذت میبرم که شما جوانها جلوی من راه میروید. علی، خود توحید است، خود ولایت است. میبینم شما هم دارید دنبال ولایت میروید، از شما، حظ میکنم. میروم آنجا میخوابم. شما حرف میزنید، کیف میکنم. میگویم: خدایا شکر، اینها سالمند، میخندند و میگویند و میشنوند. حالا روایت داریم یکوقت رفت صد و بیستنفر را به درک واصل کرد. اما وقتی رفت، لشگر گفتند ما با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) جنگ نداریم. ابنسعد صدا زد، گفت: این پسر حسین (علیهالسلام) است، شبیه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که از دنیا رفتهاست؛ اگرنه بهقدری شبیه بود که لشکر حظ میکرد. حالا یکوقت آمد، گفت: بابا، زره، سینه من را به تنگ آورده، آخر، آفتاب تابان هست، من تشنهام هست. خدا شیخعباس را رحمت کند گفت: دو تا روایت داریم. یکروایت داریم که حسین زبان در دهانش گذاشت، [یعنی] گفت: بابا، من هم تشنهام. عزیز من، چرا آب میخوری، یک سلام به امامحسین (علیهالسلام) میدهی، لعنت به موکلان آب فرات میدهی، اینهمه ثواب دارد؟ چرا؟ یاد لبتشنه امامحسین (علیهالسلام) میکنی. آقا علیاکبر دو مرتبه رفت، یکوقت صدا زد: بابا، من هم رفتم خداحافظ. بابا جان، قربانت بروم، غصه تشنگی مرا نخور، جدت مرا سیراب کرد. یک ظرف آب از برای تو نگهداشتهاست. وقتی حسین این ندا را شنید با عجله آنجا رفت. لشکر، بالای سر علیاکبر صفآرایی کرد. روایت داریم آنموقع یک شامی توی فرق علی زدهبود، علی در ظاهر از دنیا رفته، خونها را از لب علی پاک کرد. گفت: «ولدی علی»، با من حرف بزن خیلی دلش میخواست علی یککلام حرف بزند.
در تمام لشکر زینب در میدان نیامدهاست. گفت: نکند برادرم سکته کند. مرتب آمد توی میدان و میگفت: «ولدی علی، ولدی علی»، روایت داریم امامحسین (علیهالسلام) دو تا نعره زد. یکدفعه گفت: ابنسعد خدا رحم تو را قطع کند که رحم مرا قطع کردی. یکوقت صدا زد: بنیهاشم بیایید، نعش علی را بر در خیمه رسانید، خدا داند که من طاقت ندارم. این مداحان که دارند کف میزنند و میرقصند، آنها آنجا کف زدند، ای مداح، چرا کف میزنی؟ مگر تو بنیامیه هستی؟ حالا سکینه چه به سرش میآید؟ نگاه به علی میکند. رقیه چه به سرش میآید؟ لیلا چه به سرش میآید؟ من دارم به شما میگویم امامزمان (عجلاللهفرجه) هم وارد صحنه امامحسین (علیهالسلام) را نمیشود. مگر خدا به حسین (علیهالسلام) جزا بدهد. هیچکس نمیتواند وارد شود، امامزمان (عجلاللهفرجه) هم وارد نمیشود. میپرسند برای چه گریه میکنی؟ میفرماید: برای اسیری عمهام. رفقایعزیز، والله کسیکه در باطنش، در این حرفها برود، دیگر خلاصه، تمام این دنیا را نگاه کند، ناراحت است. دیگر دنیا جذبش نمیکند. والله دیگر وقتی اینجوری شدی، دنیا دیگر تو را جذب نمیکند.
حالا میخواهم به شما عرض کنم رفقایعزیز، چه من بودم و چه نبودم، قدر این جلسه را بدانید، با چنگ و دندان حفظ کنید، همه دور هم جمع شوید. روایت داریم میگوید: یک مؤمن را زیارت کنید، همه ما را زیارت کردید. شما به عنوان زیارت مؤمن به این جلسه بیایید، نه بهواسطه من. من چهکسی هستم؟ من، نه «من» هستم و نه «من» بودهام، شما برای زیارت همدیگر به این جلسه بیایید. یعنی نگفتم جلسه، میخواهم یکجوری بگویم که دوباره حالیمان بشود دور هم جمع شدن را خلاصه فراموش نکنیم.
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن
خدایا، ما را بیامرز،
خدایا، ما را از خواب غفلت بیدار کن.
خدایا، لذت شناخت ولایت را به ما بده.
خدایا، بهحق این پنجنور پاک تو را قسم میدهم رفقای ما را از علیینیها قرار بده.
خدایا، این حرفها به این تزریق شود. یکجوری بشود که اینها کاملاً محبت این خانواده را داشتهباشند.
خدایا، به اینها تزریق شود. 58