روح خلقت، ولایت است
روح خلقت، ولایت است | |
کد: | 10189 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1378-09-18 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 1 رمضان |
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبن الحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز! فدایتان بشوم، ما یکعبادت [و] یک اطاعت داریم. من یکوقت به شما گفتم که عبادت، ذوق اطاعت است. حرفها باید یکقدری رویش فکر بشود! من یکوقت به شما گفتم: بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، مردم عبادتی شدند؛ یعنی به عبادت مشغول شدند. عبادت کارساز نیست، اطاعت کارساز است؛ چونکه عبادت، سنّت است؛ اطاعت، امر است. عزیزان من! من بارها به شما گفتم: شما باید پرچم امر دستتان باشد!
توجّه بفرمایید! اگر میخواهید جواب بدهید، باید یکروز، دو روز، سهروز، پنج روز، در این حرف فکر کنید [و] بعد جواب بدهید! فوراً اگر جواب بدهید، باقی میآورید؛ یعنی به این معنا که [برای] جواب این حرف باید اندیشه داشتهباشید، با فکر [و] با اندیشه، جواب بدهید! من منتظر جواب شما هستم و جواب شما را استقبال میکنم؛ اما وجداناً در کالبد بدن شما باشد که بخواهید بفهمید. یکوقت شما میخواهی جواب بدهی، عناد داری. یکوقت میخواهی بفهمی، اگر بخواهی بفهمی، فهم را خودشان میدهند، به زبان من جاری میکنند. من خودم فهم ندارم، من نمیتوانم به کسی فهم بدهم. توجّه بفرمایید! اگر شما سؤالی بخواهی بکنی که بخواهی بفهمی، آنوقت آنها فهم را میدهند، به زبان تو جاری میکنند؛ اما فهم دست بشر نیست. فهم؛ یعنی ولایت.
حالا من دلم میخواهد توجّه بفرمایید! این پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، با همه این حرفها، سنّت آوردهاست. نماز، روزه، خمس، جهاد، تقریباً امر به معروف یا نهی از منکر، همه اینها را پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) آورد؛ اما خلاصه، هر دفعه، خُرده، خُرده آورد. یکدفعه نیاورد که اینها خلاصه بپوکند. اوّل گفت: بگو «قولوا لا إله إلّا الله [تُفلِحوا]» بعد، پدر و مادرتان را احترام کنید! چرا گفت پدر و مادر را احترام کنید؟ وقتی پدر و مادر را احترام کردی، از اولاد خوشش میآید، از کار آنهم خوشش میآید؛ مبنایش اینبود. بعد چه شد؟ بعد روزه آورد، بعد نماز آورد. توجّه بفرمایید! اینها سنّت است. اگر با فکر و اندیشه نباشیم، یکقدری این سنّت است. خب، مردم هم قبول کردند. قبول کردند و همینکار را میکنند و حالا هم اینها که میگویند سنّی؛ یعنی سنّت بهجا میآورند، یعنی به اینها که میگویند سنّی؛ یعنی سنّت بهجا میآورند. همان هم مهمّ است. اگر ما نماز را منکر بشویم، کافر میشویم. اگر روزه را منکر بشویم، چهکسی اینرا گفتهاست؟ نه اینکه روزه نگیریم. روزه نگیری، نماز نخوانی، جبران دارد. حجّ نروی، جبران دارد. بعد از صد و بیستسال که بمیری، برای تو مکّه میروند. هر کدام از این حرف سنّت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، جبران دارد؛ اما ولایت جبران ندارد. حرف من سر ایناست. حالا اینها، اهلتسنّن و یک عدّهای هم که هستند، شبیه اهلتسنّن هستند، پیرو این حرفها شدند.
حالا وقتیکه پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) به پیغمبری مبعوث شد و «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۱] نازل گردید، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفت: «أنا عبد محمّد» اگر بخواهیم خوب بفهمیم، چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) زودتر نگفت: «أنا عبد محمّد»؟ توجّه بفرمایید! آنموقع، امر نبود که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت کنید! حالا که گفت: امر را اطاعت کنید! امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یکچیز هم بالاتر گفت، گفت: «أنا عبد محمّد»، من امر را که اطاعت میکنم، بنده محمّد هم هست. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بنده امر است، نه بنده شخص پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله).
شخص پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) خیلی معظم است. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، «رحمةٌ للعالمین» است. رحمت برای تمام کلّ خلقت. چرا به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگویند: «رحمةٌ للعالمین»؟ مگر آنها انبیاء نبودند؟ مگر عیسی نیست؟ مگر موسی نیست؟ مگر اینها صاحب کتاب نیستند؟ چرا نمیگوید رحمت؟ آیا تورات رحمت نیست؟ والله! رحمت است. مگر انجیل رحمت نیست؟ والله! رحمت است. مگر زبور رحمت نیست؟ والله! رحمت است. اینها رحمت هستند. خب، بهدست اینها نازلشده، چرا به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: «رحمةٌ للعالمین»؟ دید ولایت من ایناست که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) یعنی ولایت را به کلّ خلقت پخش کرد، ولایت رحمت برای کلّ تمام خلقت است نه نبوّت. نبوّت تبلیغکن ولایت است. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بود که به امر خدای تبارک و تعالی علی (علیهالسلام) را معرّفی کرد. مگر نبود که یکذرّه کُندی کرد، گفت: کاری نکردی؟ معلوم میشود این نماز، این روزه، این حجّ، (این حرفها را قدر بدانید!) اینها همه کار است، کار پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اینبود که اینکار را بکند. چرا؟ از اینجا من متوجّه میشوم، میگوید: یا محمّد! اگر علی (علیهالسلام) را معرّفی نکنی، کاری نکردی. (با من صحبت کنید! انتقاد کنید!) [میگوید:] کاری نکردی، پس معلوم میشود روی فرمایش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، اینکار است. حالا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چهکرد؟ حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معلوم کرد. حالا چهچیزی نازلشد؟ «الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی»[۲] یعنی ای پیغمبر! ای خلقت! بدانید [که] پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) رحمت است؛ اما ولایت چیست؟ نعمت است. حالا نمیگوید اگر رحمت من را قبول نداشتهباشی، (این جواب کسی است که قرآن را معنی میکند و نمیفهمد.) به عزّت و جلالم قسم! اگر عبادت ثقلین کنی، من تو را میسوزانم. [اینرا] نمیگوید. پس چیست؟ پس پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)مقصد خدا نیست، مقصد خدا کیست؟ علی (علیهالسلام). حالا که این جمله شد، فوراً خدا حکم صادر کرد. فوراً خدا راجعبه ولایت امریّه صادر کرد. چرا متوجّه نیستیم؟ حالا وقتیکه اینجور شد، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم میگوید: «أنا عبد ولایت» ایخدا! اگر علی (علیهالسلام) گفت: من بنده امر محمّد (صلیاللهعلیهوآله) هستم (صلوات بفرستید.) گفت: «أنا عبد محمّد» بنده امر من بود، ایخدا! امر من، تو بودی، حالا اینجا هم پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چیست؟ بنده امر خداست؛ یعنی امر کرده، علیبنابیطالب.
اینشخص شرط نیست، ما نیامدیم سر شخص دعوا کنیم که ای نادان! تو حالا قوم و خویشت فلان کتاب را نوشته، خودت را گرفتی، یک آیه میآوری و میگویی، پیغمبر بالاتر است. تو مقام علی (علیهالسلام) را میدانی؟ تو مقام علی (علیهالسلام) را میدانی که میگویی: او بالاتر است؟ ما بالاتر یا پایینتر را کار نداریم. این پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) شخصیّتش یکحرفی است، شخصیّت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یکحرفی است. اینها یک بدن هستند. او در صُلب ابوطالب رفتهاست و این در صُلب عبدالله رفتهاست. ما راجعبه شخصیّت حرف نمیزنیم. ای آدم نادان! نباید ما [راجعبه] شخصیّت حرف بزنیم. امر از شخصیّت بالاتر است. ما باید در امر حرف بزنیم. اگر وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) کارساز راجعبه ولایت بود، چرا عایشه بیولایت است؟ اگر وجود خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) کارساز بود، چرا عمر و ابابکر و اینها اهلجهنّم هستند؟ مگر هر روز خدمت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیرفتند؟
عزیزان من! اگر خدمت امامرضا (علیهالسلام) میروی، کربلا میروی، باید اطاعت امر بکنی، نه دور آن چوبها بگردی. حالا چرا اینجوری شدند؟ آقایان! منظور من ایناست (مبادا من حرف بزنم، من هم مثل آن بشوم، یکچیزی قرار بدهم؛ نه!) توجه بفرمایید! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، امرش است؛ امرش نجاتدهنده کلّ خلقت است. امرش نجاتدهنده ماست، امرش علیبنابیطالب (علیهالسلام) است، امرش علی (علیهالسلام) است. خدا، امرش علی (علیهالسلام) است، محمّد هم امرش علی (علیهالسلام) است. چرا ما متوجّه نیستیم؟ والله! بالله! تالله! اگر میگوید: پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) «رحمةٌ للعالمین» است، درستاست. من دوباره تکرار میکنم: وجود یک شیعه، یک شهری را حفظ میکند. وجود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) جوری شد که دیگر هیچکس خوک نشد، سگ نشد، شهرها دمرو نشدند. وجود خود شخص پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) خیلی معظم است. اگر میخواهید بفهمیم وجود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چقدر معظم است، میگوید: اشرفمخلوقات است؛ یعنی آنچه که خلقت دارد، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) معظمتر است. (یکوقت یک کجدهنی، یکحرفی نزند، من اینها را میدانم،) اینقدر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) مهمّ است که [به او] میگوید: اشرفمخلوقات؛ یعنی آنچه که من مخلوق در تمام خلقتها دارم، نه این خلقت، این پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اشرف است. اما امرش از خودش مهمّتر است. امرش خداست، خدا از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) مهمّتر است. خدا امرش است، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) امرش است. عزیزان من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، توجّه بفرمایید! اگر میخواهید توجّه بفرمایید که این یکقدری در شما تأثیر بگذارد، نمیگوید اگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول نداشتهباشی، به عزّت و جلالم! اگر عبادت ثقلین کنی، تو را میسوزانم. نگفته؛ اما میگوید: اگر علی (علیهالسلام) را قبول نداشتهباشی، عبادت ثقلین کنی، تو را میسوزانم. چرا؟ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مقصد خداست، مقصد تمام این خلقت است؛ یعنی روح تمام این خلقت است. چرا همین اهلتسنّن با همه این حرفهایشان که خدای تبارک و تعالی اعلام کرد، بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) مرتدّ و کافر شدند؟ چرا متوجّه نیستید؟ والله! من اگر داد بزنم، حقّ دارم، داد من را درمیآورند. چرا؟ اینها به ولایت کافر شدند، [حالا که] به ولایت کافر شدند، کافر هستند. حالا بگو خدا را کمتر میکند، یا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را کمتر میکند؟ اصلاً تو عقل نداری که این حرفها را بزنی، عقلت نمیرسد که من چه میگویم؟ من دارم میگویم: در تمام این خلقت خدا امرش است، ما که نمیتوانیم بشناسیم. امر کرده علیبنابیطالب [را]، «الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی»[۲] نعمت علی (علیهالسلام) است. آیا ما متوجّه میشویم؟
اگر بخواهید اینچیزها را بفهمید؛ یعنی ولایتی که خدا به ما داده، رشد کردهباشد، دو تا چیز باید در تمام این خلقت ببینید: اوّل خدا، بعد ولایت، تمام اینها عاریه است. والله! تمام عاریه است. عاریه یعنیچه؟ رفتی یک فرش از یکی گرفتی و اینجا انداختی، این عاریه است. تمام این خلقت باید وصل به ولایت باشد، نه به نبوّت. ای اهلتسنّن! به شما میگویم، سنّیزدهها که ادعای شیعهگی میکنید! به شما ابلاغ میکنم، شما هم مشابه همانها هستید. چرا؟ اهلتسنّن، اینها جان دارند، روح ندارد. روح، ولایت است. باید به او دمیدهشود، قبولبشود. تمام خلقت یکطرف، باید روح به او دمیدهشود، اگر روح به او دمیدهشود، پا [بلند] میشود و راه میافتد، تا حتّی، اسم اینها روح است. باز آنها یک روحی هستند که روحشان . تمام خلقت، جان دارد، روح ندارد. روح چیست؟ ولایت. مگر این کشتی نوح نیست؟ مگر به امر خدا درست نشد؟ مگر جبرئیل دستور نداد؟ عوضی که نبود. حالا راه نمیرود. میگوید: اسم آنها را [به کشتی] بزن! [تا] این [کشتی] روح بگیرد [و] راه برود. آخر، کشتی که جان ندارد، کشتی در تلاطم بود. آرامش دل شما، آرمش یک شیعه، به ولایت است. چرا توجّه نمیکنید؟ آرامش به تو میدهد، اینقدر فکر و خیال به تو نمیدهد. تمام فکر و خیالهای تو را بیرون میکند. تکرار میکنم: دو تا چیز را باید ببینید: اوّل خدا، بعد امرش. امر خدا، مقصد خدا، علی (علیهالسلام) است.
حالا هر کسی اینرا بشنود، اگر وارد نباشد، میگوید: این علیاللهی است. ای نفهم! علیاللهی را هم تو نفهمیدی [که] چیست؟ ما که حرفی نداریم علیاللهی باشیم. تو نمیفهمی، نفهم! من که حرفی ندارم علی (علیهالسلام) را بشناسم، علیاللهی؛ یعنی علی (علیهالسلام) را میشناسد، غُلوّ میکند! من که حرفی ندارم. یکوقت اینها آمدند امامصادق (علیهالسلام) و دوستانش را اذیّت میکردند. [به آنها] گفتند رافضی، آنوقت دیگر به اینها زن نمیدادند، دختر نمیگرفتند، آنوقت تا اینکه در مَحکمه شهادت اینها را قبول نداشتند. حالا آمدهاست، این بنا کرد، گفت: [شهادت تو را] قبول ندارم، تو رافضی هستی. بنا کرد زار، زار گریهکردن. گفت: بیا از رافضیگری دست بردار! گفت: آخر، گریه من برای ایناست که رافضی نیستم. تو بهمن میگویی رافضی. من حرفی ندارم که علیاللهی باشم. بهدینم! حرفی ندارم، بهایمانم! به علی! حرفی ندارم که من علی (علیهالسلام) را بشناسم. من چهموقع علی (علیهالسلام) را میشناسم که علیاللهی باشم؟ تو ای نادان! میبینی این حرف را از شکمت میزنی. این بنا کرد گریهکردن. گفت: آخر، من رافضی نیستم، تو میگویی [که] تو شناخت امامصادق (علیهالسلام) داری، امام را میشناسی. من کِیْ میشناسم؟ آخر، آدم چه بگوید؟
رفقایعزیز! به شما بگویم، والله! بالله! عبادت، هیچچیزی به شما نمیدهد؛ یعنی عبادت فقط شما را خسته میکند؛ اما باید عبادت با روح بکنید، روحش ولایت است. یعنی عبادت با شناخت ولایت، با شناخت ولایت عبادت کنید! ببین، او با شناخت ولایت [عبادت] میکند، یک یا علی میگوید: آهن به دستش نرم میشود، ولایت را شناختهاست، میفهمد ولایت کارساز است. یا داود همینطور؛ زِره و آهن به دستش نرم میشود، یا عیسی یک یا علی میگوید [و] مُرده [را] زنده میکند. تمام توجّه عیسی به علی، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. آنوقت اسمش را میآورد، اصلاً «إسمُهُأعظم»، نه اینکه خود آنها اعظم باشد، «إسمُهُأعظم». اتّفاقاً ما نه خودشان را میشناسیم، نه اسمشان را. چطور بفهمیم که اسمشان اعظم است؟ بدانیم که اینها کارسازند؛ یعنی خدای تبارک و تعالی اینها را معیّن کردهاست.
«لا إله إلّا الله حصنی، فمن دخل حصنی أمن من عذابی، بشرطها و شروطها» شروط هر عبادتی، شروط هر اطاعتی، شروط هر کاری، شروطش؛ اینها هستند، یعنیچه؟ یعنی با اجازه اینها حرف بزنی، آنها با اجازه خدا حرف میزنند، تو با اجازه اینها حرف بزنی، «لا إله إلّا الله حصنی، فمن دخل حصنی، أمن من عذابی، بشرطها و شروطها و أنا من شروطها»، امروز شروط را برای شما معلوم کردم؛ یعنی با شروط حرف بزنی، به امر خودت حرف نزن! با «من» خودت حرف نزن! با خیال خودت حرف نزن! با سواد خودت حرف نزن! با کمال خودت حرف نزن! خودت را در ولایت نیاور! حرفت را در ولایت نیاور! کار خودت را در ولایت نیاور! ولایت چیزی به آن نمیچسبد؛ یعنی ولایت در تمام این خلقت ممتاز است. تو یکچیزی که درست میکنی، ممتاز نیست، این خیال خودت است. آیا خیال خودت ممتاز است؟ آیا فکر تو ممتاز است؟ تأیید نشده، تو که تأیید نشدی! آقاجان من! تو تکذیب شدی. با تمام آن کتابها که نوشتی، تکذیب شدی، نه تأیید. مگر آن کتابی که نوشتی فروتن باشد، به امر اینها باشد، اینها را تشویق کند، عظماییت اینها را آنجا بنویسی، نه عظماییت خودت را؛ آنوقت روح دارد؛ [وگرنه] روح ندارد. تأیید ولایت روح میدهد، نه تکذیب ولایت. ولایت تو را تکذیب کردهاست، روحش کجاست؟ تأیید.
تأیید خلق اشتباه بود | تأیید دست ماوراء بود |
تأیید دست رسولخدا (صلیاللهعلیهوآله) بود. آنها هر کسی را تأیید کردند، درستاست.
گفتم: عزیزان من! باید پرچم امر دستتان باشد! ما پرچم خلق دستمان است. ما پرچم فکر خودمان، عقل خودمان، [دستمان است]. ما چه عقلی داریم؟ باید پرچم امر دستمان باشد. این پرچم امر تأیید شدهاست؛ اما والله! پرچم خلق تأیید نشدهاست. عزیزان من! اگر آن حرفی که زدم، همه ما بفهمیم، خیالمان راحت میشود.
دوباره تکرار میکنم، یادتان نرود، دو چیز است که در تمام خلقت باید ببینی: اوّل خدا، بعد امر خدا. ائمهطاهرین (علیهمالسلام) همینطور بودند، هم خدا را میدیدند، هم امر خدا را. چرا میآیند به این پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگویند؟ آخر، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) یک بچّه یتیم هست، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) در ظاهر کسی را ندارد، جسارت نیست؛ صفت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) در بیابان میرود، چهار تا گوسفند را میچراند، یعنی بهاصطلاح، بهقول ما، اینقدر سطح زندگیاش پایین است. حالا میآیند به او میگویند: یا محمّد! تو یک حرفهایی میزنی، بیا این حرفها را نزن! بهترین دختر اعیان و اشراف را برای تو میگیریم، بهترین خانه را برای تو میگیریم، تمام ما امر تو را اطاعت میکنیم، یعنی ما تو را سردار قرار میدهیم، ما تو را بزرگ قرار میدهیم، حرف این تبلیغت را نزن! این یکی را حرفش را نزن! حضرت فرمود: آیا قدرت دارید [که] ماه را در دست من بگذارید؟ به تمام آنها رو کرد، گفتند: ما قدرت داریم آنکار را بکنیم، آنکار را میکنیم، از قدرت خودشان گفتند، از پول خودشان گفتند. گفت: آیا قدرت ماوراء را هم دارید؟ ماه را در قبضه قدرتتان در دست من بگذارید! یا خورشید را در یک دست من بگذارید؟ اگر این قدرت را داشتهباشید، اینکار را بکنید! من دست از تبلیغم برنمیدارم. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چه میگوید؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) حرفش بوده یا نه؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چه میگوید؟ یعنی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: من امر خدا را از همه اینها بالاتر میدانم، خدا بهمن امر کرد، گفت: «یا محمّد! بلّغ!» من میگویم. باباجان! اینرا با چیزی که نمیشود تاخت و تاراجش کرد. اینجا جای داد زدنِ من است: تو اگر یک کیلو گوشت بگیری، در خانهتان ببری، چقدر مواظب هستی [که] گربه نخورد، نگاه نکن [که] حالا الحمد لله، همه یخچال دارید، سابق که نبود. (خدا پدر و مادر شما را رحمت کند! هر کسی دارد، خدا به او ببخشد! قدردانی کنید!) سابق، یکی از این قپونها درست میکردند، اینجوری این گوشت را یکذرّه مثل پنیر میگذاشتند، روی طاق حوض میگذاشتند، آنوقت این حوضها یا یک پلّه داشت یا یکی میکشیدند، چقدر مواظب بودند؟ آیا ما خود با خدا، بهقدر یک کیلو گوشت مواظب ولایتمان هستیم که گربه به آن خدشه وارد نکند، شیطان وارد نکند، رفیقمان [وارد] نکند، زنمان [وارد] نکند؟ آیا بهقدر یک کیلو گوشت مواظب هستیم؟
ببین، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دارد چه میگوید؟ میگوید: خدا بهمن گفته: «بلّغ!» من امر خدا را به هیچچیزی صلح نمیکنم. رفقایعزیز! شما هم باید امر ولایت را، به هیچچیزی صلح نکنید! تمام امرها را باطل بدانید؛ مگر امر خدا را، مگر امر ولایت را.
تمام امرها باطل است. مگر نبود که بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) به امر خلق رفتند؟ چرا خدا اعلام کرد که اینها کافر شدند؟ مگر عمر گفت نماز نخوانید؟ مگر عمر گفت روزه نگیرید؟ مگر عمر گفت حجّ نروید؟ مگر عمر گفت نماز شب نخوانید؟ آخر، عمر چه گفته؟ مگر عمر چه میگفت؟ آخر، باباجانِ من! چرا ما متوجّه نیستیم؟ مگر عمر به مردم گفت نماز نخوانید؟ نافله را هم گفت به جماعت بخوانید، [تا] ثواب ببرید!
من دارم میگویم یک انفاقهایی است که فایده ندارد. ببین، مرتیکه [مردک] دارد چهکار میکند؟ چقدر این عمر عدالت داشت؟ اینقدر این عمر مهمّ است که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را در ظاهر خانهنشین کردهاست، خیلی مهمّ است! بیخود که نمیگوید:
عمر نبود بلا بود | سنگ در خلا بود |
آخر این مرتیکه یکچیزی بود. ببین، این [عمر به ظاهر] چقدر عدالت دارد؟ آمده مصر را فتح کرده، چادر زده، یکدانه از این یاکریمها یا بهاصطلاح حیوانها آمده، بالای چادر، خانه گذاشته [است]، به خلیفه نوشتند: دو تا حیوان آمده، دو تا بچّه گذاشته، ما هم چادرها را فتح کردیم، گفت: بگذارید آن چادر باشد، دو نفر باشند، این [حیوان] ها را وقتی پراندند، خلاصه، اینها بیایند. اینقدر عدالتفرسا است!
آمده یک بزغاله را توی بغلش گذاشته، (من مقصد دارم [که] این حرفها را میزنم) فریاد میزند. مردم [بیرون] ریختند [و گفتند:] خلیفه! چه شده؟ [گفت:] آخ! آخ! در زمان خلافت من به یک بزغاله ظلم شدهاست. آخر هم یک شکستهبند را آوردند، پای بزغاله را جا انداختند و این ساکت شد!
مگر نیست که یک مردی آمد، تعقیبات [نماز] نمیخواند، به عمر گفتند: این تعقیبات نمیخواند، ببین، این [عمر] عبادتیشان کردهبود، او را خواست. گفت: تو چرا تعقیبات نمیخوانی؟ گفت: من یک پیراهن دارم، میپوشم و به جماعت شما میآیم؛ آنوقت میدوم در اسرعوقت [آنرا] به زنم میدهم [تا] بپوشد. اگر بدانید عمر چقدر گریه کرد؟ [گفت:] وای بر من! در خلافت من یکی از این آدمها پیدا میشود؟
اصلاً عمر از بیتالمال نخورد. (بروید بپرسید!) میرفت، خشت میمالید، حالا که سلطان روم آنجا آمدهاست، میگویند: خلیفه مسلمین بیرون شهر است. میگویند: یک میدان خشت است، [از خستگی] تویش خوابیدهاست. [سلطان روم] گفت: اگر عمرش کفاف بدهد، همه عالم را میگیرد. خشت میمالید، مگر از بیتالمال میخورد؟ حالا پسرش زنا کرده، گفت: هشتاد تازیانه به او بزن! شصتتا زدند، گفت: به مُردهاش بزن! توجّه بفرمایید! من آخرش میخواهم به شما چه بگویم؟ چقدر عدالت دارد؟
یک حاکم داشت، سراغش را گرفت. گفت: حاکم من، در چه حالی بود؟ گفت: قربان! ما که با حاکم سر و کار نداشتیم، ما یکوقت رفتیم او را ببینیم، دیدیم دارد ریشش را شانه میکند. گفت: خشک یا تر؟ گفت: خشک. او را عزل کرد. گفت: تو که به ریش خودت رحم نمیکنی، به ملّت من هم رحم نمیکنی، فوراً عزلش کرد.
استاندارهای شهر را میآوردند که مثلاً کدامیک از اینها با نظم هستند. دید یک شهری خیلی بانظم است، از تمام این شهرها بانظمتر هست. سؤال کرد، گفت: این [حاکم] یهودی است. فوراً او را عزل کرد. گفت: وای بر من! در حکومت من، یهودی در دستگاه من باشد؟
ببین، ما که شما را ولایتی نکردیم، عُمَریتان میکنیم! چقدر این عدالت دارد؟ یکدفعه، این مرتیکه شکمِ سیر زمین نگذاشت. میرفت در این پرتوپلاها، نانجو و سرکه میخورد. تمام حرفهای من ایناست؛ ببین، چقدر رسیدگی میکرد. فهمیدید؟ این [عمر] منافق بود. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! این حرفها را که زد، آخرش اینرا گفت، گفت: به معاویه نوشت: معاویه! وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان فشار آوردم که عضلههایش را خُرد کردم. ببین، من دارم چه میگویم؟ پس عبادت و انفاق و تمام اینها بهدرد ماوراء نمیخورد؛ مگر به امر ولایت باشد، مگر ولایت به شما تزریق کند؛ پس قبولی تمام اعمال، ولایت است. چرا این [عمر] اهلجهنّم هستند؟ اصلاً چرا با همه عبادتهایش، اهلطاغوت است؟ با تمام این عدالتش، نه [اهل] جهنّم، چرا اهلطاغوت است؟ ولایت را قبول نداشت، خدشه به ولایت زد، ولایت را کشت.
عزیزان من! ببین، تمام اینها را که گفتم، توجّه بفرمایید! ما باید ولایت داشتهباشیم. ما باید ولایت را احترام کنیم، باید به امر ولایت باشد؛ قبولی تمام اعمال ایناست. ببین، من همه عبادتهای این مرتیکه را مجسّم کردم، چرا اهلطاغوت است؟
پس شما اگر یک انفاقی کردی، به عنوان امر بکن! به خون یک دوستعلی (علیهالسلام) کمک کن تا زمانیکه این «لا إله إلّا الله» بگوید، تا زمانیکه این چیزی که خوردهاست، قدرت در بدنش است، پای تو دارد ثواب مینویسد. چرا میگوید اگر یک لقمه به یک مؤمن دادی، چقدر حسنه دارد؟ ثواب هفتاد حجّ و هفتاد عمره دارد؟ چرا؟ این مؤمن وابسته به علی (علیهالسلام) است؛ حرف من ایناست. این مؤمن وابسته به ولایت است. تو داری به ولایت میدهی، میخورد. چرا میگوید یکذرّه مثلاً آب در قلمدان ظالم بریزی، تا زمانیکه این [ظالم] بنویسد، پای توست. پس من نخواستم؛ خواستم که ببینید عبادت و انفاق و عدالت ظاهری، تمام اینها بهدرد نمیخورد، تا حتّی آدم را اهلجهنّم میکند، اهلطاغوت هم میکند، چرا؟ این مرتیکه علی (علیهالسلام) را قبول ندارد، امر خدا را قبول ندارد. اینها را، روی منافقبودنش اینکار را میکرد. الآن ببین یک عدّهای هستند، نمیخواهم اسم بیاورم، مثل امروز یکنفر بوده [که] چند تُن برنج و روغن خوب به مردم میداده، چند تُن، من اینها را دارم. خب چهکرد؟ اینکارها را کرد که چند میلیون، چند میلیارد، آنها پیش او بگذارند؛ خب، بفرما! اینها، کارهای عمری است؛ همینجور که دارد انفاق میکند، مقصدش چیز دیگری است. همینجور که دارد انفاق میکند، مقصدش چیز دیگری است؟ مثل ایناست که من امروز به شما میگویم: شما الآن نماز میخوانی، روزه میگیری، حجّ میروی، تمام ابعاد مسلمانی در تو جمع است؛ اما معطّل امر خلق هستی، تمام اینها فایده ندارد، عین عمر است. خوب شد؟ معطّل امر خلق هستی، خلق به تو امر کند، اطاعت کنی. پس ما باید اطاعت چهکسی را بکنیم؟ اطاعت خدا، اطاعت ولایت. (صلوات بفرستید.)
ما حالا این دوست عزیزمان را کسل نکنیم. من خیال کردم این حرفها یعنی یکقدری مافوق این حرفهاست؛ بنا شد که از احیاء [صحبت کنیم]. گفتیم: تو باید دلت را احیاء کنی، به اینکه شما در یک مسجدی بروی و یکجایی بنشینی و «ألغوث» بکشی، و قرآن سر بگیری و ذکر بگویی و وِرد بگویی، این، هدایتگر ولایت تو نیست. این هماناست که میگویم کار است. اگر روایتش را میخواهی، شخصی شباحیاء پیش حضرت آمد. گویا امامصادق (علیهالسلام) بود. گفت: چه کنیم؟ حضرت فرمود: تحصیل علم بکن! نگفت تحصیل سواد. گفت: برو یعنی امشب تحصیل علم بکن! یعنی ما را بشناس! شناخت ما این جزا را به تو میدهد، به عبادتت جزا میدهد، بهقرآن سرگرفتنت جزا میدهد، شناخت ما میدهد، نه عبادت تو به تو جزا بدهد. عبادت که روح ندارد، عبادت کار است، عبادت تمرین است. حالا که تمرین کردی، تیراندازیات را یاد گرفتی، همه کارها را کردی، باید امر آن فرمانده را اطاعت کنی. فرمانده کلّ قوای تمام خلقت امامزمان (عجلاللهفرجه) است، وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) است. این باید به تو فرمان بدهد، نه اینکه فرمان کسی دیگر را ببری. تو اینجا داری فرمان کسی دیگر را میبری، کاری به او نداری.
حالا بنا شد [شب] احیاء چهکار کنیم؟ عزیزان من! فدایتان بشوم، بنا شد ما نفسمان را احیاء کنیم، این نفس سرکش را احیاء کنیم، این خیالهای باطل را احیاء کنیم، این فکرهای باطل را احیاء کنیم، این خیالهای ناجور را احیاء کنیم. امشب شباحیاء است، امشب شبقدر است. اگر معامله ربوی کردی، [بگو:] خدایا! دیگر نمیکنم. اگر کسی از تو ناراضی است، [بگو:] ایخدا! تو گفتی: هر کسی از تو ناراضی باشد، هیچعبادتت [را] قبول نمیکنم، چقدر مردم را اذیّت میکنند؟ چهکار میکنند؟ شباحیاء و چه شعرهایی میخوانند؟! چهکار دارند میکنند؟! تا نصفشب «ألغوث» میگوید، «ألغوث، ألغوث، أدرکنی، أدرکنی» تو چه میگویی؟
پس احیاء بروید! من نمیگویم احیاء نروید! ببین، خود امامصادق (علیهالسلام) معلوم کردهاست. میگوید: دور هم مینشینید، حرف ما را بزنید؟ میگوید: بله! میگوید: من غبطه میخورم. احیاء باید جوری باشد که امامصادق (علیهالسلام) غبطه بخورد. این احیاء است. چرا امامصادق (علیهالسلام) میگوید حرفهای ما را میزنید؟ میگوید: یعنی دارید تمرین ولایت میکنید، دارید امر ما را اطاعت میکنید، حرف دیگر نمیزنید، حرف لغو نمیزنید، حرف ما را دارید میزنید. حرف ما، امر خداست. اگر آقا، یک همچنین احیایی گیر آوردید، خلاصه من درست نمیتوانم بروم، با ماشین میروم.
پس بنا شد احیاء چه کنیم؟ خودمان را احیاء کنیم، خودمان را اصلاح کنیم. به ما عوضی گفتند، نفهمیدند، ما هم نفهمیدیم. چرا میگوید اگر کینه مؤمنی داشتهباشی، هیچ عبادت تو قبول نمیشود؟ حالا تو برو احیاء! ببین، باباجانِ من! عزیزجان من! حالا میگوییم مؤمن، ببین مؤمن را کجا برده؟ مطابق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کردهاست؟ میگوید: اگر علی (علیهالسلام) را قبول نداشتهباشی، به عزّت و جلالم، عبادت ثقلین کنی، من تو را میسوزانم. میگوید: یک مؤمن هم از دستت راضی نباشد، هیچعبادتت را قبول نمیکنم. خدا عبادت نمیخواهد، خدا اطاعت میخواهد، این [مؤمن] دارد اطاعت میکند. میگوید: مواظب باش! کسی را با چشمت، با خیالت، با چیزی ناراحت نکن! عزیز من! این خیلی ابعاد دارد. این [کسی] که دارد غشمعامله میکند، دارد مؤمن را اذیّت میکند، این [کسی] که دارد معامله ربوی میکند، اینها دارند خون مردم را میخورند. مگر مؤمن اذیّتکردن ایناست که بروی چهار تا فحش به او بدهی؟ تو باطنش را داری از بین میبری.
کجا جمع شدید قرآن را سر گرفتید؟ ألغوث، ألغوث [میکنید] آیا قرآن از تو راضی است؟ یککاری کردی که قرآن از تو راضی باشد؟ آیا امر قرآن را اطاعت کردی؟ امر قرآن چهچیزی هست؟ باباجان! خدا قرآن را از برای افشای ولایت نازل کردهاست، از برای افشای شیعه نازل کردهاست. مگر به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) جسارت نکرد، فوری چهچیزی نازلشد؟ فوراً آیه نازلشد: اَبتر خودشان هستند، تو نیستی. «إنّا أعطیناک الکوثر، فصلّ لربّک و انحَر، إنّ شانئک هُوَ الأبتر»[۳] ای پیغمبر! من به تو فاطمه (علیهاالسلام) دادم، کوثر به تو دادم، سَلسَبیل به تو دادم.
آیا میفهمی کوثر چیست؟ به آب تعبیر کردند؛ یعنی من آب را مَهر زهرا (علیهاالسلام) کردم. خود زهرا (علیهاالسلام) که هیچ، اگر امرش نباشد، تمام عالم خشک میشود. هر کدام از اینها یک عظماییتی دارند، از خدا خواستم این عظماییت را فاش کنم. حالا خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم که آنجا سر حوض کوثر هست، [حضرتزهرا (علیهاالسلام)] میگوید: علیجان! مادرم تمام مالش را در اختیار پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گذاشت، من هم همه مالم را در اختیار تو میگذارم. اگر خدا آب را مَهر من کرده، در اختیار توست. به هر کسی میخواهی بدهی، بده! میخواهی نده! حوض کوثر را حوض صحن نبینید! تو آن کارها را که کردی، کوثر شد؛ [از] آب حوض کوثر به تو میدهد. وقتی به تو بدهد، دیگر تشنگی به تو اثر نمیکند. عزیز من! همینجا هم ایناست: والله! اگر تو ولایت داشتهباشی، بهدینم! بهایمانم! به تمام آیات قرآن! اگر ولایت داشتهباشی، دیگر تشنه دنیا نیستیم. ما [ولایت] نداریم که تشنه دنیا هستیم. بیایید این ولایت را که داده، تقویت کنید! اگر آب حوض کوثر را به تو میدهد و تشنگیات میرود، یعنیچه؟ دارد تو را تمرین میدهد؛ یعنی عصاره ولایت را به تو میدهد. این مَهر زهراست که به تو میدهد. ای علیجان! اگر مادرم تمام مالش را در اختیار رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) گذاشت، من هم در اختیار تو میگذارم. دارند با هم نجوا میکنند. او هم میگوید: فاطمهجان! (من اینها را به دید ولایتم دارم میگویم، ما یک سگ دهنبسته هستیم، ما که روزه نیستیم.) حالا علی چه میگوید؟! میگوید: زهراجان! اگر خدا دارد میگوید که کسیکه تو را دوست نداشتهباشد، عبادت ثقلین بکند، من او را میسوزانم، من آنرا به تو دادم. از کجا میگویی؟ مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیگوید هر کسی زهرا (علیهاالسلام) را اذیّت کند، من را اذیت کرده و هر کسی من را اذیّت کند، خدا را اذیّت کردهاست؛ پس حرف درستاست.
اگر میخواهید اندیشه داشتهباشید، از این در بروید! ببینید درستاست، من بیخودی حرف نمیزنم. اینها با هم نجوا میکنند. این چیست که نمره میدهی؟ اگر تند بگویم، یکوقت جسارت [میشود]، نمیخواهم به شما جسارت کنم، تو خودت جسارت هستی! چرا نمره میدهی؟ مگر بشر ناقص، خلق، میتواند چیزی که بیحدّ است را برای [برایش] حدّ معلوم کند؟ تو خلقی، تو باید فرمان ببری، نه فرمان بدهی، چهکارهای [که] حرف میزنی؟ خدا به ما هشدار میدهد، آیا ما هشدار را فهمیدیم؟ اصلاً توی این فکرها نیستی که هشدار خدا را بفهمیم.
ما روایت صحیح داریم: عباس آمد [و] جلوی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نشست. گفت: یا محمّد! مگر ما از شجره شما نیستیم؟ شما یا تعریف فاطمه (علیهاالسلام) را میکنی، یا [تعریف] حسن (علیهالسلام) را میکنی، یا [تعریف] حسین (علیهالسلام) را میکنی، یا [تعریف] علی (علیهالسلام) را میکنی. مگر ما شجره تو نیستیم؟ مگر ما از یک شجره نیستیم؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: عباس! بدان خدا چندین هزار سال، قبل از آدم ابوالبشر، ما را خلق کردهاست. چندین هزار سال، وقتیکه اصلاً هیچچیزی در این خلقت نبود، اصلاً نبودهاست. عباس! بدان، از نور من، (نمیگوید من،) خدا عرش را خلق کرد، بهواسطه علی (علیهالسلام)، خدا تمام این ملائکه را خلق کرد، بهواسطه زهرایعزیزم، فردوس و بهشت و چه و چه و همه را خلق کردهاست. بهواسطه حسنم، ماه را خلق کردهاست، بهواسطه حسینم، خورشید را خلق کردهاست؟ آیا میفهمی یعنیچه؟
من واقعاً، جان خودم! اگر یکی یکچیزی بیاورد، جسماً [و] روحاً [از او] تشکّر میکنم، حالا اگر جلویش تشکّر نکنم که یکمرتبه خوشش بیاید که از بین برود، شاید نکنم، جدّاً میکنم. شب، خدا میداند یکوقت اشک میریزم [و میگویم:] خدایا! این [شخص] از مالش کم شد، زیاد کن! خدایا! بچّههایش را نگهدار! خودش را [نگهدار]! خدایا! اصلاً یکجوری نشود که بیاید بهمن بگوید دعا کن! ما بنا میکنیم دعا کردن. درستاست؟ از تمام اقیانوس ولایت، یکذرّه بهمن داده، چرا شکرانه ائمه (علیهمالسلام) را نمیکنیم؟ چرا شکرانه این خورشید را نمیکنیم؟ این خورشیدی که میبینی، حسین (علیهالسلام) را باید ببینی، نور حسین (علیهالسلام) را باید ببینی. این ماه را که میبینی، باید نور حسن (علیهالسلام) را ببینی.
این ملائکه که حافظ توست، مگر نمیگوید ملائکه مقرّب، هر کسی واقعاً به زیارت امامرضا (علیهالسلام) برود، خدا یک مَلَکی معیّن میکند. من دوستعزیزی دارم، (همهشما عزیز هستید؛ اما یکوقت میبینی یکچیزهایی عظماییت پیش میآید، همهشما کوچک و بزرگ، پیش من عزیز هستید،. من ممنون همهشما هستم. شرمنده همهشما هستم. در هیچ ابعادی میبینم کم ولایت نمیگذارید، خدا میداند بهوجود امامزمان، یکوقت میگویم: خدایا! همه نعمتهایت هیچ، من [شکر] نعمت این رفقایم را اصلاً نمیتوانم بهجا بیاورم، عاجز هستم، هر کدام از شما بهجای خود، نگویید حالا برتری دارد) ایشان از یزد بود. آنجا بهمن تلفن کرد که ما آمدیم، میخواستیم زیارت امامرضا (علیهالسلام) برویم، ششروز هم وقت داشتیم [که] با خانواده آنجا برویم. استخاره بد آمد. آمد و ما یک استخاره کردیم، خوب آمد. [وقتی رفت،] آقا! ما در فکر رفتیم. گفت: پدرش عالِم است، استخاره کردهاست. بد آمده، حالا ما استخاره کردیم، خوب آمده، گفتم: خدایا! این، طوری نشود. حالا رفتم توی فکر که این حالا طوری نشود. یکدفعه حالا سعادت چهکرد؟ من همینجور که آمدم بروم، حضرت بیرون بود. یکدفعه به همین تعبیر گفت: فلانی! ما حافظ برای او گذاشتیم. ببین، اینکه در فکر دوستت هستی را هم امامرضا (علیهالسلام) را میبینی [و هم] گفت: من حافظ برایش گذاشتم. ما خیالمان راحت شد. از آنجا در این روایت رفتم که میگوید: ملائکه مقرّبین؛ آنوقت این میآید یکدانه مَلَک برای تو میگذارد (اینهم منبایش ایناست.) میگوید: اینرا محافظت کن! میگوید: [محافظت] کردم، میگوید: برو دنبالش! میگوید: کردم، گفت: او را رساندم. میگوید: باش! تا حتّی میگوید: مُرد، میگوید: برو توی صراط [محافظش] باش! برو آنجا با او باش! یک زیارت امامرضا (علیهالسلام) کرده؛ اما زیارت کنی، تو را بپذیرد. «لا إله إلّا الله حصنی، فمن دخل حصنی» شروط را حفظ کنی. درستاست؟ حالا ببین، تمام این ملائکه که در این خلقت است بهواسطه علی (علیهالسلام)، نور علی (علیهالسلام) اصلاً خلق شدهاست، بهوجود آوردهاست، مرتیکه که وقتی میگویی علی (علیهالسلام) چهکار کرده؟ میگویی: نه! خدا دارد، میگوید: من اینها را چیز کردم. تو آخر، مغز نداری، مغز ولایت نداری، خفهخون کن!
مگر این روایت نیست؟ مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول نداری؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دارد میگوید: چرا ملائکه را میگوید؟ این ملائکه باید حافظ ولایت باشند. ببین، من دارم چه میگویم؟ خورشید حافظ ولایت نیست، ماه حافظ ولایت نیست، تا حتّی بهشت حافظ ولایت نیست، ملائکه حافظ ولایت است. اینها بهوجود علیبنابیطالب است. (صلوات بفرستید.) خدا اینها را خلق کرده که شیعهها را حفظ کند، دوستانش را حفظ کند. دارید چه میگویید؟ ولایت یعنی این. عزیزان من! آیا ما مدیون ولایت هستیم یا نیستیم؟ اگر ولایت را اینطور بشناسیم، بهتر از این راه میرویم، بهتر از این زندگی میکنیم. توجّه فرمودید؟
به علی قسم! از اوّل ماهمبارک تا آخر ماهمبارک رمضان کار کنید! ثلث این حرفها را هم حالیمان نیست. ثلثش را، کجا توی مسجد میروی؟ بیا این حرف را بفهم! علیشناس شو! ما علیشناس که نیستیم، مقصد علی (علیهالسلام) را میکشیم. اگر ابنملجم که علی (علیهالسلام) را کشت، بعضی از ما مقصد علی (علیهالسلام) را میکشند. تو مواظب مقصد علی (علیهالسلام) باش! عزیزان من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، برو احیاء، قرآن را هم سر بگیر! با چه میروی؟ تو باید خدا را بشناسی! امرش را هم بشناسی! با شناخت بگیر بخواب! با شناخت برو در بیابان! با شناخت واجبات بهجا بیاور! والله! بالله! هفتاد هزار مَلَک میآید، میگوید: مؤمن! مبارکباد! این ملائکه که بهوجود علی (علیهالسلام) خلق شده، به نور علی (علیهالسلام) خلق شده، تمام اینها مواظب شیعه هستند. هفتاد هزار تایش میآید، اینجا نوکرت میشود؛ اما تو علی (علیهالسلام) را بشناس! ولایت را بشناس!
چرا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، تمام فتنهها [ی] آخرالزّمان را میگوید، بچّهها اینجور میشوند، زنها اینجور میشوند، نمیخواهم یکچیزهایی که شرمنده است، بهقول دوستعزیزم، گفت: یکوقت میبینی، یکقدری بیحیایی میشود، اینجوری، کم و زیاد، راست میگوید؛ اگرنه به تو میگفتم، آخرالزّمان چطور میشود؟ تمام این حرفها را که زده، [سلمان گفت:] یا رسولالله! چهکار کنیم؟ [فرمود:] واجباتت را بهجا بیاور! ترکمحرّمات کن! منتظر امامزمانت باش! یعنی منتظر امر باش! اگر میگوید: منتظر امامزمان (عجلاللهفرجه) باش! نه منتظر اینکه اینجا بیاید، منتظر امرش باش که دارد به تو صادر میشود؛ [آنوقت] ثواب هزار شهید میبری. کجا در این مسجدها میروی؟ با یقین برو! ببین، من نگفتم حالا کسی میخواهد مسجد برود نرود، والله! کجا توی مسجد میروی؟ تو حیض هستی! کجا توی مسجد میروی؟ چه پولی خوردی؟ چه پولی [درست] کردی؟ چهکار کردی؟ چند نفر را اذیّت کردی؟ مسجد که از مسجدیّتاش خارج نشدهاست، تو خارجش کردی، تو سینمایش کردی، مسجد که احترام دارد. چرا؟ خجالت میکشم [که] بگویم در آخرالزّمان به اهلمسجد چه میشود؟ نمیگوید بهمسجد، میگوید به اهلمسجد؛ پس من تقصیر دارم که در مسجد میآیم. آیا شباحیاء، دلیکی را خوش کردی؟ آیا رضایت پدر و مادرت را حاصل کردی؟ آیا دلیکی را شکستی، رفتی دل آن شکسته را حداقل درست نمیکنی، بندش بزن! آیا انفاق کردی؟ آیا دو سال، دو سال، به این بندههای خدا سر نزدی، سر زدی؟ آیا اطاعت کردی؟ کجا توی مسجد میروی؟ برو!
خیلی قشنگ شد! خیلی خوشم آمد که اگر خدای تبارک و تعالی به رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: تمام این ملائکه بهوجود علی (علیهالسلام) [خلق شدهاند.]