السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
ارکان | |
کد: | 10243 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1382-12-28 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 26 محرم |
رفقایعزیز، ما وقتی نوار میگذاریم یک حرفهایی هست که میخواهیم عمومیت پیدا کند. حرفهایی که خودتان میزنید خب بالاخره هست؛ اما نوار یک جنبه عمومیت دارد. ما میخواهیم یکوقت یکحرفی هست که مثل «هل من ناصر هست»، دلمان میخواهد همه توجه کنند و بفهمند؛ وگرنه من حال نوار گذاشتن ندارم؛ اما خب خدا حال میدهد. یکچیزهایی هست که ما میخواهیم بگوییم نه که ما بخواهیم بگوییم؛ اما بالاخره التماس میکنیم میگوییم خدایا، روزی من را که دادهای، یک رزقی حواله کن تا ما به اینها بدهیم. روزیشان که الحمدلله خوب است، خدا انشاءالله روزی شما را زیاد کند. رزقتان را هم زیاد کند انشاءالله.
اما صحبت سر ایناست که ما باید قدری توجه کنیم در این عالم، عالم پیشکش شما، در این دنیا، توجه کنیم چهچیزی ما را نجات میدهد؛ یعنی اینکه میگوید دنیا به منزله آتش کف دست است، یا اینکه باد بیاید یا بیابانی که خار است که اینها که نیست. اینها یک هشدارهایی هست به بشر داده میشود که عزیز من، توجه کن شما الان آمدهای این دنیا اینطوری که نبودهاست. دنیا وقتیکه آدم ابوالبشر در این عالم آمد، خیلی خوب بودهاست. منافق نبودهاست، خوارج نبودهاست، بنیامیه نبودهاست، بنیمروان نبوده، کسیکه پیرو شیطان است نبوده، یک زمینی پاک خدای تبارک و تعالی عنایت کرد. اینجا همیشه آب بوده، آنهم که من یک اشارهای کردم حرفی که میخواهم بزنم نمیخواهم تکراری باشد شما خسته شوید.
یکی از شرایطی که شماها نمیتوانید یکحرفی را درست کنید، این هست که هر دفعه آمدید الحمدلله خدا یک عنایتی کردهاست یکحرف جدیدی بودهاست. نمیتوانید بگویید این یکحرفی زدهاست. این حرفها که زده میشود کتابی است. این آقا از روی کتابش حرفی زدهاست خب همیناست، این توی کتاب هست این حرف؛ اما توی کتاب آفرینش اینقدر حرف هست که اگر تمام برگهای درختان زبان شوند، باز از آفرینش حرف است. آنوقت وقتیکه شخصی اتصال به آفرینش باشد این حرف که تمامی ندارد که بگویی این زده شدهاست؛ اما حرفهای کتابی، این آقا حرفش توی این کتاب هست، مال ایناست خودش تمام میشود و حرفش همدیگر این سازندگی که باید داشتهباشد ندارد. چیزی که در این عالم سازندگی دارد فقط قرآنمجید است؛ چونکه نه کتابش میمیرد و نه آنکه نازل کردهاست میمیرد. من مورد حرف قرار نگیرم، اگر مورد حرف بودم، وقتی آمدم پایین بگویید.
حالا حرف من ایناست که شما که آمدید توی این دنیا خدای تبارک و تعالی بهشت برای شما آفریدهاست، جنات آفریدهاست، آنچه که خوشی فکرش را بکنی، یکچیزی بالاتر برای شما آفریدهاست. مثل همینکه وقتی عزرائیل میخواهد روحت را بگیرد، اول آب کوثر به تو میدهد، بعد جایت را به تو نشان میدهد؛ اما جایت را نفروخته باشی. جا را نشان کسی میدهد که جایش را نفروخته باشد. تو بهشتت را نفروخته باشی، جناتت را نفروخته باشی. فردوست را نفروخته باشی. مشابه برای امیرالمؤمنین درست نکردهباشی، خانمها برای زهرایعزیز مشابه درست نکنید. عزیزان من، جوانانعزیز، فدایتان بشوم، قربانتان بروم، مشابه درست نکنید که فلانی اینجوری شد. تو وظیفهات چیست؟ حالا جایت را هم نشان میدهد آنوقت میگوید اجازه میدهی؟ دلت میخواهد آنجا بیایی. خب میبینی؛ اما من گفتم نه! من گفتم من اینجا را بهتر میخواهم که حاجت برادر مؤمن را برآورده کنم. کاری که از دستم میآید، حالا اینهم خدا انشاءالله آدمهای خیّر را به خودش اتصال کند، اتصال کند به علی، اتصال کند به جواد الائمه. امّا والله راست میگویم بهدینم راست میگویم گفتم من اگر صدمه هم بخورم بخورم؛ اما یکجوری باشد من آنجا راحتتر هستم؛ اما اینجا با صدمهها راحتتر هستم که حاجت برادر مؤمن را برآورده کنم. بالاخره هر کس با خدا راز و نیازی دارد که دلم میخواهد شبعید الان رفقا کمک کردند، لباس شد، کفش شد، پول شد، زندگی شد، خدا میداند من چقدر خوشحال شدم، اگرنه من که چیزی نمیخواهم. یک پارهوقتها به خدا میگویم که خدایا من که برای خودم نمیخواهم، خب، بده بهمن که به اینها بدهم، بهمن هم میدهد. من والله، نمیخواستم این حرفها را بزنم. دیگر پیشآمد. اینها را که من درست نکردم. من که خودم حالیام نیست، اینجا مینشینم میآید.
پس شما قدردانی کنید که گفتم مؤمن همهاش خیر به دستش جاری میشود. گفتم یکوقت میبینی پول شر هست، یکوقت میبینی پول خیر است. پولی که بهغیر امر خرج کنی شر است. پولی که به امر خرج کنی، بهشت است، فردوس است، جنات است، دل حضرتزهرا را خوش میکنی، دل امیرالمؤمنین را خوش میکنی. بیایید اگر اینطوری شدید، شکرانه کنید. من نگاه میکنم به بعضی از شماها الحمدلله خیر به دستتان جاری میشود، کوچک و بزرگتان. ما اصلاً کوچک نداریم. یکوقت میبینی همین جوانها از نظر سن کوچک هستند؛ اما رشدشان از من هشتاد ساله بیشتر است. ما اگر میگوییم اینها را در ظاهر میگوییم. الحمدلله همهشما رشد کردید، همهشما در مسیر ولایت هستید و حالا من گلهای که از شما دارم ایناست که شکرتان کم است. باید شکر کنید. لقمان حکیم شکر کرد. گفت: من علم حکمت به او دادم. شما اگر بخواهید علم حکمتی که به شما دادهاست، کامل شود خدا را شکر کنید.
حالا ما گفتیم که ما چهار رکن داریم پنج رکن داریم. اما درباره امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) چه میگوید؟ ارکان خدا شکست. پس ائمهطاهرین ارکان هستند. حالا ما آمدیم گفتیم ما چهار ارکان داریم: ما اول خدای تبارک و تعالی را باید حتیالامکان بشناسیم. حتیالامکان بدانیم که صادرات خدا علی هست، صادرات خدا قرآن هست. ما باید یکقدری به اینها توجه کنیم. ما در محضر خدا باشیم؛ یعنی شما الان میروی محضر آن مِلک به اسم تو میشود، این میشود به اسم تو، باید در محضر باشی. حالا که در محضر بودی، خدای تبارک و تعالی در آن محضر امریه صادر میکند؛ یعنی از وجود مبارک خدا، این دوازدهامام و چهاردهمعصوم صادر شدهاند؛ یعنی نور خدا هستند. پس حالا وقتیکه توجه بفرمایید خدای تبارک و تعالی نه اینکه قرآن کلامش هست، خدا کلام خیلی دارد. خدا امرش هم کلامش هست.
حالا امر کردهاست «انالله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» حالا به کل عالم تا حتی ملائکه میگوید تسلیم نبی شوید. درستاست؟ آیا آقا جان من، چرا عقل نداری؟ به تو هم گفت تسلیم خلق هم بشو؟ اگر یک خلق گفت من نبی هستم، عمر و ابابکر گفتند، باید تسلیم شوی؟ چرا توجه نداری؟ اینهمه که من دارم به شما داد میزنم، تندی میکنم، کندی میکنم، میبینم توجه ما کم است. توجه شما باید خیلی زیاد باشد. اینکه دارم میگویم از زمان رسولالله را ببین، آقا جان، اگر اسمت را نمیآورم، توجه کن ببین من چه میگویم، باید یا بدانی یا ببینی. آخر ندیدن و نفهمیدن که نیست، تو باید توجه کنی، قربانت بروم. توجه کنی به این حرفها. خدا میگوید این نبی من است، تسلیم این بشو، چرا تسلیم عمر و ابابکر شدی؟ چرا تسلیم خلق میشوی؟ نبی که در دنیا آمد، کارش چه بود؟ خدا میگوید تسلیم نبی بشو.
اگر خدا میگوید تسلیم نبی بشو؛ نبی، (الان تند میشود، نبی) مقصد خدا نبودهاست. خدا یک هدف دارد، یک مقصد. هدف خدا اینبود که نبی باشد. از بین صد و بیست و چهار هزار پیامبر، چرا پیامبر ما را گفت اشرفمخلوقات است؟ اشرفیت او، والله بالله تمام گلولههای خونم ایناست که مال ایناست که ولایتش کامل بود. اصلاً اشرفیت پیامبر مال اینبود. چرا انبیاء دیگر اشرف نیستند؟ چرا نمیگوید ابراهیم اشرف است؟ پس باید توجه کنی خیلی پیامبر مقام دارد. رفقا، هرکس دارد نوار مرا گوش میدهد من دارم سر نبی حرف میزنم نه سر ولی، پیامبر اکرم ولی هست. با امیرالمؤمنین یک بدن هستند که دوتا شدهاند. او بهجای خودش، آن سر جای خودش است. ببین من چه دارم میگویم. پیامبر را خدا ابلاغ کرد در این دنیا نبی باشد؛ اما نبی کارساز نیست. چرا؟ چون ولی کارساز است. خیلی پیامبر عظمت دارد. میگوید «رحمة للعالمین» این «رحمة للعالمین» ایناست که پیامبر، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را معرفی کرد. چرا؟ ولایت نجاتدهنده کل خلقت است نه نبوت. چرا؟ من به این دلیل میگویم رفقایی که قرآن و حدیث و روایت را مهندسی و دکتری هستید، من با شما الان سروکار دارم، با عوام که من سروکار ندارم. شما باید توجه کنید. ببین، میگوید نبی بودن خاتم شد، آیا میگوید ولایت خاتم شد؟ ولایت که خاتم نمیشود، نبوت خاتم شد. چرا میگوید نبوت خاتم شد؟ میگوید اگر پیامبر را قبول داری حیات تمام کل خلقت ولایت است. توجه کنید به این حرفها؟ دوباره تکرار میکنم که یک فضولی نیاید که بگوید ایشان پیامبر را کوچکتر کرده یا علی را بزرگ کردهاست. نه، من سر نبی بودن دارم حرف میزنم. آن یک بدن است. دوباره تکرار میکنم برای بعضیها که فضولی میکنند، اگر بخواهند بفهمند که خوب است. نه اینکه شما حضار مجلس، کسیکه نوارم را گوش میدهد. من با آنها طرف هستم. من حرف نبی بودن میزنم. اینکه در [قرآن] میگوید رحمت کل خلقت است، رحمت پیامبر، ولایت است، امر پیامبر است که پیامبر امر کرد که بعد از من علی است؛ یعنی ای خلقت، نه این دنیایی که مثل استخوان خوک است، خدا با خلقت طرف است، خدا دارد حرف تمام خلقت را میزند، این دنیا که چیزی نیست. اصلاً این دنیا که ارزشی ندارد. این دنیا مثل استخوان خوک در دهان سگِ خورهدار است. خدا که دارد حرف میزند، پیامبر که ولایت هست دارد حرف میزند به کل خلقت میگوید. صدها ملیاردها خلقت خدا دارد، ما مثل جوجههایی هستیم که سر از تخم درآوردیم و جیک زدیم. هنوز چهچیزی فهمیدیم؟ من مادرم مرد، یکمرتبه دیدیم، این یک جیک زدهاست، یکذره نوکش بیرون آمدهبود. ما یکذره نوکمان راجعبه ولایت بیرون آمدهاست. والله، بالله، تالله، کجا ما میفهمیم؟ مگر ولایت خاتمیت دارد؟ زندگی تمام خلقت، بهواسطه ولایت است؛ چرا مشاور درست میکنی نادان بیعقل؟ ادعا میکنی من سواد دارم، بگذار در کوزه، آبش را بخور. این سواد تو، کمال تو، سوادی که وصل به ولایت نباشد، به حضرتعباس جنایت است. چرا کورس سواد میزنی، به بزرگ و کوچک شما ابلاغ میکنم. من دیگر شب آخر عمرم باشد. برو سوادت را بگذار کنار. تسلیم علی بشو، تسلیم امر بشو، تسلیم ولایت بشو، وصل ولایت بشو.
مگر ولایت یکچیزی است [که ختم شود]؟ چرا امامصادق میگوید اگر ما نباشیم زمین اهلش را فرو میبرد؟ چرا؟ تمام خلقت، بهواسطه حیات ولایت است، نه بهواسطه حیات نبوت. اینقدر نبی نبی کردند، ولایت را از دست ما گرفتند. اینقدر نبی نبی کردند، ولایت را کوچک کردند. خدا در دو دنیا کوچکشان بکند. صدر آنها عمر بود و ابابکر، هارون بود و مأمون. چهکار کردند اینها؟ حالا پس چی شد؟ اصل، ولایت است. توجه کنید. اگر کسی آمد گفت من نبی هستم، بگو تو نبی نیستی. اگر یکی آمد گفت من ولی هستم، نه بابا، ولی ایناست. امیرالمؤمنین است. ایناست که خدا معلوم کردهاست. تو دنبال کسی نرو، با دلیل و برهان برو، میخواهی بروی برو. اگر کسی مثل امیرالمؤمنین است، برو، کسی مثل پیامبر است برو. آنکه نیست، چرا دنبالش رفتی؟ آخر عمر و ابابکر از کجا خبر داشتند؟ این نبی هست که از [هزار و] سیصد سال پیش که بخواهد امروز بشود امروز را گفتهاست. این نبی هست. آخر چرا اینقدر دنبال عمر و ابابکر رفتید؟ چرا دنبال بدعتگذار دین میروی؟ چرا طرف خلق میروی؟ حرف من ایناست. اگر آدم بخواهد مشابه درست کند، الان این آقا مهندس است. من باید این مهندسی که این قبول دارد، من میخواهم او را قبول تر کنم؛ اما از آن بالاتر باشد. اما اینکه نیست عمر و ابابکر.
حالا خیلی باید حواست جمع باشد یک خدایی هست این قرآن را به ما نازل کردهاست. کلامش هست. یک خدایی هست این امیرالمؤمنین را بهوجود آوردهاست، یک خدایی هست این پیامبر را بهوجود آوردهاست، یک خدایی هست زمین و آسمان را بهوجود آوردهاست. حالا تأیید خدا با چهکسی هست؟ با قرآنمجید هست. تأیید پیامبر با چهکسی هست؟ با قرآنمجید هست. تأیید ولایت با چیست؟ با قرآنمجید هست. چونکه این کلام خداست. کلامالله مجید یعنی کلام خدا است. این کتاب، کتاب آسمانی هست تا میتوانید با این کتاب آسمانی نجوا کنید. غیر این هیچ خبری تویش نیست. توجه فرمودید؟ کتابهای دیگر اگر وصل به این هست، یعنی این دارد تأیید میکند، درستاست وگرنه بزن به سینه دیوار، بهدرد نمیخورد.
پس بشر باید چهار رکن را مراعات کند: اول خدا، بعد نبی. حالا چطور نبی؟ سنت نبی را بهجا بیاوری. نماز، روزه، خمس و زکات و آنچه را که پیامبر فرموده است باید بهجا بیاوری. حالا باطل کردن تمام سنت، بیولایتی هست. اهلتسنن همینطور هستند. تمام کارهایشان باطل است. تو هم عزیز من اگر بخواهی باطل نباشد مشابه درست نکن. خلق را مؤثر ندان. تمام سقوط مردمی که از دین برگشتند، برای ایناست که خلق را مؤثر دانستند، خلق را قبول داشتند.
حالا شیعه در این دنیا اگر میخواهید هدایت شوید خدا سه تا چهار تا [رکن] را در این عالم برانگیخته است. آنهای دیگر برانگیخته نیستند. تأیید نیستند. خلق تأیید نیست. اینها تأیید هستند. گفتم، خدا، نبی، ولی، قرآن. شما با این چهار تا نجوا کنید. آقا جان، قربانت بروم، اسمت را نیاورم، کسی دیگر را مؤثر ندانید. با این چهار تا نجوا کنید، این درستاست. یکی از رفقایعزیز من، وقتی من به او گفتم. گفت یک آیه قرآن هم داریم و با دو آیه قرآن صحبت کرد و آیه قرآن هم داریم که روی اینها پیاده شدهاست. توجه فرمودید؟ پس قربانتان بروم، من حرفم این شد که شما خلق را مؤثر ندانید و بدانید هرچه که کار است، هر چه که جنایت است از دستور خلق صادر شدهاست. آنوقتی که متقی نباشد، اصحابیمین نباشد، یقین به آخرت نداشتهباشد، مرتب صادر میکند صادرات خودش را، صادرات مقصدش را، صادرات ریایش را، صادرات شخصیتش را صادر میکند. شما هم توجه نمیکنید.
شریحقاضی چهکار کرد؟ صادرات خودش را صادر کرد. اگر مردم مثل شما بودند، اینکار را نمیکردند. اگر یکقدری مردم توجه داشتهباشند، اینهمه که میگویم توجه داشتهباشید، اطلاعیه و چیزی که از خلق صادر شده، باید آن اطلاعیه را شما بگذارید آنجا، یک نگاهی به آن بیندازید از زمان رسولالله تا حالا، فوری نرو دنبالش، فوری نروید دنبال یکحرف خلق، عزیز من، ببین من چه دارم میگویم. یک مطالعهای بکن. اگر آنها یک مطالعهای کردهبودند، این مرتیکهای که میگوید امامحسین از دین جدش خارج شدهاست، آخر چیست؟ چه میگوید؟ دین جدش چیست؟ اصلاً دین جدش رسولالله، حسین هست، نه اینکه امامحسین خارج شود. چه کسانی؟ نماز خوانها. چه کسانی؟ عبادتکنها، چه کسانی؟ نماز شبخوانها، چه کسانی؟ جهادبروها. چه کسانی؟ امر به معروفکنها، مگر اینها عمله بودند؟ شاخصترین مردم کوفه بودند. چرا؟ حجتشان عبادتشان بود. به عبادتشان مغرور بودند. خدا به خودشان واگذارشان کرد. عبادت باید اتصال به ولایت باشد. کور و کر شدند. جوانانعزیز، یکقدری تفکر کنید.
یکمطلب دیگر دو روز دیگر سال تحویل است. سال تحویل که میشود خدا رحمت کند شیخعباس را یکی از علما به شیخعباس برخورد و گفت شما امروز که عید است چه میگویی؟ گفت: من نمیگویم امامجعفر صادق تأیید کردهاست. تا حتی تبریک گفتهاست. تبریک به چهچیزی گفتهاست؟ او درآمد و گفت: این عید را جمشید درست کردهاست. گفت: درستاست، جمشید درست کردهاست. امامصادق، جمشید را قبول ندارد، این انفاقهایی که میشود، به مردم لباس داده میشود، کفش داده میشود، خانهها را میروبند، میشویند، نظافت میکنند، قهرند با هم صلح میکنند، آمد و رفت میکنند. امامصادق اینرا تأیید کرد چون خیر به مردم میرسید. آن خیر را امامصادق تأیید کردهاست. پس توجه کنید وقتیکه سال تحویل میشود.
من برای شما خدمت حضرتمعصومه خواستم گفتم خدایا، هرچیزی که برای خودم میخواهم برای رفقا هم میخواهم. قسمش دادم گفتم از سر گناه کوچک و بزرگ ما درگذر، ما را بیگناه وارد این سال نو کن. حالا گفتم حالا کردی مثل سابقمان نمیشود، هوایمان را داشتهباش، گناه نکنیم. یکی هم اینکه گفتم خدایا امسال اینطوری بودهاست، سال دیگر خیر بیشتر در دست ما جاری کن. یکی هم دعا کردم گفتم: خدایا دل ما را با یکدیگر مهربان کن. این مهربانی دل ما را به قلب مبارک دل امامزمان متصل کن. اگر اینطوری باشد، اتصال به خدا هم هست. پس آنجا دعا کردم گفتم خدایا اینها که خیّر هستند، سایه اینها را از سر فقرا کم نکن، این فقرا به یکنوایی برسند. امیدوارم که باطن امامزمان این سال نو را برای کوچک و بزرگ و زن و مرد مبارک گرداند؛ هر چند در محرم است. این یکحرف دیگری است. الان یک بندهخدایی برنج داده، قند داده، شما همه پول دادید، چیزی دادید، دل مردم را خوش کردید، غیرممکن است خدا دلتان را خوش نکند.
پس دوباره تکرار میکنم که شما هر خیری به دستتان جاری شد، فوراً خدا را شکر کنید که الحمدلله که خودتان توجه ندارید خدا شما را اصحابیمین یا متقین قرار دادهاست. چونکه خیر بهدست متقی جاری میشود. شما خیر که به دستتان جاری شد، انشاءالله امیدوارم باید شکر خدا کنید.
یکمطلب دیگر این آقایانی که راننده هستند، ماشین دارید، خدا بیامرزد حاجشیخعباس را، میگفت که این راهنمایی که آنجا میزنند باید مراقب باشیم. مؤمن باید تمام کارهایش تنظیم باشد، همانطورکه عالم تنظیم است، مؤمن باید همه کارهایش تنظیم باشد؛ یعنی حرکتی که با یاد میکنند، باید پرچم امر دستش باشد و کارهایش تنظیم باشد. اگر تنظیم نباشد، خدشهای به تنظیمکردن شهر میخورد. یکوقت شما خیلی آدم خوبی هستی، متقی هم هستی؛ اما یک کارهایی است تنظیم نیست. عزیز من، شما خودت یک مملکت هستی، کارهایت باید تنظیم باشد. وقتیکه کار تنظیم شد، آدم همهاش مواظب هست امر را اطاعت کند. شما همیشه با امر و غیر امر رو بهرو هستی. اصلاً کلاً بشر با امر و غیر امر روبرو است. امر علی هست، غیر امر شیطان است. امر وجود مبارک امامزمان است، غیر امر جهل است و نادانی. امر هدایت بشر است و غیر امر شقاوت بشر است. امر خداشناسی است و غیر امر خدانشناسی است. امر ولایتشناسی است و غیر امر خداشناسی نیست. عزیزان من، اگر بخواهید دائم خداشناسی، ولیشناسی و قرآنشناسی داشتهباشید، باید مواظب امر باشید.
حالا عزیز من، این ماشینی که الان خارجیها یا ایرانیها درست کردند روی این ماشین یک امر گذاشتند. ما اگر بخواهیم آن امر را اطاعت کنیم، آن امر چونکه گذاشته، اگر تو آنرا اطاعت نکنی، آن خدشه به امر تو میزند، خدشه به هیکل تو میزند، خدشه به آن راحتی تو میزند، باید آن امر را اطاعت کنی. حالا فرمان که میگوید مثلاً شما فرمان دستت هست، این فرمان را باید با امر خدا بگردانی. توجه فرمودید؟ مگر نمیگوید فرمان ماشین؟ فرمان ماشین که دست تو دادهاست تو حق نداری اینقدر تند بروی. چرا اینقدر تند میروی؟ باید با فکر و اندیشه باشی. تند رفتن در هر کجا، نه آنجا که کسی نیست، درست نیست. آیا یک حیوان میآید از اینجا برود؟ خب، به او میزنی. چرا؟ اگر تو امر این فرمانی که دستت هست، اگر امر را اطاعت کنی، اگر آن حیوان هم بیاید، یکدفعه ترمز میکنی. پس حساب نکنید که الان اینجا بیابان است، مثلاً اینطوری بروی.
خدا رحمت کند حاجشیخعباس را میگفت: اگر چرخ داری، موتور داری، این درست نیست، آنموقع ماشین خیلیکم بود، میگفت اگر فرمانش درست نیست، بروی و به یکی بزنی خون کردی. باید فرمانت را درستکنی، باید ماشینت را درستکنی، فرمان دستت باشد، اینکارها چیست که انجام میدهی؟ پس همینطور که عالم تنظیم است، بشر تمام کارهایش باید تنظیم باشد. تو مثلاً اینقدر تند میروی، به یک ربع کم و زیاد میرسی، میروی چهکار کنی؟ اگر تو پیرو امیرالمؤمنین هستی، ببین امیرالمؤمنین چقدر کارهایش تنظیم است. در جنگ صفین دارد میجنگد. آمدند گفتند: یا علیجان، اینجا یک دشت است و اینها همه گز یا نی هست. اگر ما اینها را آتش بزنیم، از اینطرف میرویم، پشت به لشکر مسلط میشویم. امیرالمؤمنین بنا کرد به گریهکردن. علیجان، ما که حرفی نزدیم. گفت آیا من رهبر باشم، علی باشم، امام شما باشم سؤالی از شما میکنم آیا در این دشت یک طیور بچه گذاشته یا نگذاشتهاست؟ آیا من طیور را بسوزانم؟ اینکار را نمیکنم. (حالا آقا میگوید چقدر شیعه جلویش هست، بزند تا آنرا بکشد. تو آنرا میکشی چهکنی؟ برویم در حکم علما نمیدانیم؟ بابا تو خون میکنی، اینچه حکمی است، اینچه حرفی است داری میزنی؟ یک شیعه به یک عالم میارزد، تو صدتا عالم میکشی، میخواهی بروی صدام بکشی. خدا عقلت بدهد، یک پولی هم به من بدهد) . پس بنا شد عزیز من با ماشین میآیی بیرون، روی آن حساب کن، ببین فرمانش درستاست یا نه. اگر برفکش کار نمیکند تو نمیبینی، بیا پایین با یکیدیگر برو، با تاکسی برو. حساب بکن که این ماشین که میخواهی بیرون ببری چطور میشود. ما دو جرم داریم: یک جرم اینجایی داریم، یک جرم ماورایی. حالا جرم اینجای تو درستاست، ماشینت بیمه است، میروی پولش را هم میگیری، آیا جرم ماورایی هم از گردنت رفع میشود؟ میگویند چرا کردی. تو الان دو جرم داری یکی جرم ماورایی، یک جرم دنیایی. آن لاابالیگری که کردی جرم هست برای تو، چرا توجه نمیکنی.
حالا من یکحرفی بزنم آقای فلسفی گفتهاست. به روح آقای فلسفی هم یک صلوات بفرستید. چونکه من خیلی از منبرهای آقای فلسفی استفاده کردهام. این آقای تولیت، سالی دهروز روضه میخواند، ما میرفتیم. آقای فلسفی یکموقعی از مغز بشر صحبت کرد. مثلاً زن مغزش اینجاست. (کار نداریم، حالا بیاییم حرف بزنیم خانمها با ما بد میشوند، نزنیم که شما بیایید اینجا. میترسیم دیگر! یک صلوات بفرستید. انشاءالله خدا خانمها را به شما ببخشد، شما را به خانمها. حالا شب عید است. انشاءالله آنها را با حضرت زهرا محشور کند، شما را با امیرالمؤمنین. یک صلوات بفرستید) . این آقای فلسفی نقل کرد که یک چند نفر از وکلای مجلس بهمن زنگ زدند گفتند فلانی ما میخواهیم برویم شمیران، یک کسی را داریم میرویم مهمانی او، شما هم بیا. گفتیم باشد. گفت همینطور که داریم میآییم، آنجا که میخواهیم برویم شمیران، یک سرازیری هست. یک کم شیب دارد. گفت همینطور که داشتیم میرفتیم، یکی از این وکلا یک جیپ داشت. گفت: این همینطور که داشت میرفت زد به یک کرهخر، این کرهخر افتاد و مرد. این وکیل دوربین داشت. آمد پایین و زد کنار و دوربین کشید. دید یکنفر آنجا دارد کار میکند و یک الاغ آنجا هست. فهمید این کرهخر مال آن الاغ است. با ماشین جیپش رفت آنجا. به صاحب الاغ گفت: یک کره الاغ داری میفروشی. صاحب الاغ گفت بله گفت به چه قیمتی گفت: صد تومان. وکیل گفت این دویستتومان. صد تومان هم بیشتر داد. من دارم به شما ماشیندارها و رانندهها میگویم. این حرف آقای فلسفی است. آقای باسوادی بود. خوب گوش کنید حواستان را جمع کنید. وکیل گفت: من دیگر آنجا نمیآیم. من از همینجا بر میگردم. چرا؟ گفت: من ناراحتم. برگشت، ببین، وکلای سابق چطور بودند؟ عصری بهمن تلفن کرد آنموقع به او گفتم شما که دویستتومان دادی. گفت: وقتی پستانهای این الاغ پر میشود و کرهاش را میخواهد، من چهکار کنم؟ من تند آمدم، حرفم سر ایناست، اگر آهسته میآمدم، ترمز میکردم و به این کره الاغ نمیزدم. آقایی که ماشین داری، اگر نمیتوانی ماشین را کنترل کنی و به کسی بزنی خون کردی. این فرمانی که دست تو هست، باید فرمان بدهی، فرمان امر را بدهی، چرا اینقدر تند میروی؟ چرا اینقدر لاابالیگری میکنی؟ پس متقی باید همه کارهایش تنظیم باشد. گفت: عصری بهمن زنگ زد. گفت: آقای فلسفی، راحت شدم. گفتم: چطور راحت شدی؟ گفت بعداز ظهر این بندهزاده آمد توی خیابان، ماشین به او زد دستش یا پایش شکست. من راحت شدم الاغ هپ هپ میکند، من هم هقهق گریه میکنم. من خیالم راحت شد. توجه کنید به این حرفها عزیز من. چهکارهایم ما، یک وکیل مجلس اینجوری بودهاست. ما چهکارهایم؟ این حرف آقای فلسفی است.
پس عزیز من، هر کجا میخواهید بروید، اگر برای سال تحویل بیرون شهر میخواهید بروید، اول صدقه بدهید. بعد ماشینتان را تنظیم کنید، بعد آهسته بروید، ملاحظه کن، باد ماشین تو را نگیرد. عزیز من، این ماشین را چهکسی به تو دادهاست. آنکسیکه داده امر روی آن گذاشتهاست. فرمان هم که دستت هست، باید فرمان خدا باشد. مواظب این فرمان باش.
بشر باید در این عالم فکر کِشته خودش باشد؛ یعنی الان صبح که میشود چهچیزی میکارد؛ یعنی چهکار میکند؟ در چه فکری است؟ کجاست؟ چطوری هست؟ با این چهار رکن نجوا کند، به امر این چهار رکن باشد. چرا؟ چون این چهار رکن باقی هست؛ اما خلق نابود است. آدم که دنبال نابود نمیرود، میرود پی چیزی که بود باشد. حالا این چهار رکن چون بود هست، تو را هم بود میکند؛ اما خلق والله تو را نابود میکند. با تمام قدرتم میزنم تا شماها را از خلق جدا کنم. آن خلقی که با امر باشد، آن امر یکطوری میکند که این دیگر خلق نیست. چرا؟ از کجا این حرف را میزنیم؟ چونکه امامصادق میفرماید: شیعهها از ما هستند، از ما هستند. من با روایت و حدیث حرف میزنم. توجه کنید. من بیروایت و حدیث حرف نمیزنم. چرا امامصادق میگوید شیعهها از ما هستند از ما هستند؟ یعنیچه؟ تو از آن میشوی؛ اما از خلق نباشی. از خلق ببُری، خلق را مؤثر ندانی، با خلق برخورد داشتهباشی. چونکه میفرماید با خلق برخورد داشتهباش. مواظب صنایع خلق باش. الان باید این آقایدکتر دوره ببیند، یا عزیزان من باید بروند مدرسه، معلم ببینند، دوره ببینند، تا کسی بشوند. امر صادرات خلق یکحرفی است؛ اما صنایع یکحرف دیگری است. صنایع خلق را باید احترام کنید. طلبهها، عزیز من، قربانت بروم، باید استاد را مراعات کنید، تا حتی احترام بکنید. تا حتی باید یکچیزی برای آنها ببرید و احترام بگذارید. چونکه این استاد دارد تو را به کمال دنیا میرساند. شما مهندس باشی بهتر است یا عمله باشی؟ من عمله که بهدرد نمیخورم، یک گل باید درست کنم؛ اما تو مشکلگشای یک مملکتی میشوی. تو دکتر هستی. تو شفادهنده مردم میشوی. از کجا میشوی؟ از آنجا که از خلق استفاده کردی. تو مهندس هستی. از کجا میشوی، از آنجا که از خلق استفاده کردی. اینکه عزیز من میگوید به استادت احترام کن، آنها را هم باید احترام کنی. خارجیها که الان به شما درس میگویند، درستاست. آنرا نمیتوانی نابود کنی. حرف توی سیاست نرود. او را نمیتوانی نابودش کنی. خدا او را برانگیخته است که تو راحت باشی.
چطور میشود میرفتید گوشت میگرفتید. شما یادتان میآید؟ من قربان سال شما بروم، به قربان جوانها بروم. من تذکر به شما میدهم. خدا میداند ما وقتی میخواستیم یک شامی بخوریم من که کوفتم میشد. من یک اندیشهای داشتم، نمیخواستم مادرم را اذیت کنم. خدا رحمتش کند. من از اول مهماندوست بودم؛ اما اذیتکن نبودم. من وقتی میخواستم حاجشیخعباس را مهمان کنم، سه چهارک گوشت میخریدم. میگفتم مادر من میخواهم حاجشیخعباس را دعوت کنم. حاضر هستی؟ میگفت: بله، مادر جان. من که امامصادق ندیدم، من حاضرم. این بیچاره پاهایش هم درد میکرد. اینقدر صدمه میخورد که این شامی زهر من میشد. من بیشتر وقتها شامی نمیخوردم، میدیدم مادرم صدمه میخورد. اما حاجشیخعباس که میآمد نمیشد که نخوری. برنج که یا نبود یا کم بود. خیلی اعیانی که میکردی کتلت درست میکردیم. این بندهخدا از این شامیهای هشتپر درست میکرد. یک دانهاش را دیگر ما نه دیدیم، نه خوردیم. من حاجشیخعباس را دعوت میکردم و به حاجشیخعباس میگفتم هر کسی را که شما بگویی من بیاورم. او هم میگفت ملامحمود را بیاور، مشهدیعباسقلی را بیاور. یکمشت از این پیرها که از کار افتاده بودند میگفت برو به آنها بگو. من یکوقتی حاجآقا رضا بهاءالدینی را هم میآوردم، بغل حاجشیخعباس میگذاشتم که بالاخره یک همنفسی داشتهباشد. منظور من این هست، اتاق ما آنجا بود، اتاق مادرم اینجا بود. میآمد مینشست روی پله، این حاجشیخعباس که میآمد زارزار گریه میکرد. میگفتم مادر چی شدهاست؟ میگفت: من که امامصادق را ندیدم، شاگردش را میبینم. آقایان چطور شد؟ کدام زنها دیگر برای شما گریه میکنند؟ چرا اهلدنیا شدهاید؟ چرا محبّتتان رفت از توی دل خوبان؟ چرا رفت؟ کرده خودتان رفت. شما نسبت به امامصادق عمل نکردید. والله، اگر طلبهها، به امر امامصادق عمل میکردید، امام تجلّیاش در قلب شما بود؛ یعنی قلب مردم را متوجه به شما میکرد. چرا نکردید؟ پس هر چه هست از قامت خود ماست.
عزیزان من، توجه کنید من چه میگویم؟ چطور میگویم؟ یکقدری توجه کنید. چقدر آدم باید خوب است که از خلق ببُرد و به امیرالمؤمنین پیوند بزند، به امامزمان پیوند بزند. والله، تا خلق را مؤثر ندانید آنها شما را قبول نمیکنند. چونکه شما در باطن، یک مؤثر در برابر خدا و قرآن درستکردید، آنهم خلق است. من دارم میگویم عزیز من، خلق را مؤثر ندان. مواظب صنایع خلق باش. خدا حاجشیخعباس را بیامرزد. شما نباید خیلی محبّت این کفار را داشتهباشید؛ اما صنایع آنها را قبول کنید. چون محبت یکحرفی است، صنایع یکحرف دیگر است. ما باید مواظب باشیم صنایع آنها را قبول کنیم؛ اما نه هدف آنها را، نه مرام آنها را. تو چطور اینجوری شدی. چطور تیتیش آنها را هم میپوشی؟ مگر نگفت تشبه به کفار حرام است. تو چطور همه چیزهایت آنطوری شد؟ بیدار شو عزیز من، هوشیار شو عزیز من، با تفکر باش عزیز من.
چرا ما اینطوری شدیم؟ جدا شدند که خدا آنها را جدا کرد. مبادا رفقایعزیز، ما از علی جدا شویم. وقتی از علی جدا شدند آنوقت گفت آنها مرتد و کافرند. بیایید رفقا، از علی، از امامزمان، جدا نشویم. چهموقع بفهمیم از آنها جدا شدیم؟ آنوقت که گناه کردی، آنموقعکه امر را اطاعت نکردی. آنموقعکه این پول را بیتالمال ندانی. این پول بیتالمال است. توجه کنید پول به امر خرج کنید. تو الان میتوانی اینجا را سفید کنی، این گلها را میاندازی چهکنی، بیانصاف؟ خانم میگوید گل میخواهم، بگو تو خودت گل هستی، بگو فدایت شوم، همانطور که فدایشان هم شدید. گل را از آن بگیر، بده به یکی از فقرا. مثلاً میگویند سفید متری صد تومان است، با گُل متری دویستتومان است. من به قربان یکنفر بروم. من رفتم، دیدم فقط یک خط انداخته، گل نیانداخته است. خودش گل است. بیتالمال که میگویم دست هست، باید مواظب بیتالمال باشی، خانهات را خوب بساز، با آهن بساز، همه اینها درستاست؛ اما از این گلمنگولیها کم کن، دل یک بیچاره را خوشکن. الان حاجابوالفضل یکخانه رفتهبود، قسم میخورد یک نفر بود، یک خانه خریده سی متر، میگفت همینطور آجرهایش اینطوری است، میگفت چاهش هم داشت میآمد پایین. خب این گُل را میاندازی چهکنی؟ به حضرتعباس، گل بهشتی به تو نمیدهد تو که این گلها را میاندازی. اگر به تو داد بهمن لعنت کن. خانه را قشنگ بساز، خوب درستکن، اتاق خواب برای خودت درستکن. اتاق مهمانی درستکن. چرا اینها را برمیداری بیحجاب میکنی، اوپن میکنی، آنجا به تو کوپن میدهند. اوپن مال خارجیها هست که همه لای هم هستند. خب الان یک مهمان برای تو میرسد، او میلولد، خب تو لولش را میبینی. اینچه چیزی هست درست میکنی؟ بابا یادت بیاید، پدرت چطور بودهاست. در چه اتاقی آنها زندگی میکردند. دینشان را برداشتند و رفتند. این چیست که درست میکنی؟ خب، یک اتاق اینجا درستکن، آنجا درستکن. محفوظ باشد. میگویند فلان خارجی اینطوری بود.
هر چند سال تحویل هست؛ اما یکروضه این آقای داماد خواند، من برای شما میخوانم. انشاءالله امیدوارم ما را عفو کنید. خدایا، شاهد باش من هر چه گفتم محض تو گفتم. امامزمان، شاهد باش هرچه گفتم محض تو گفتم. امامزمان، من اصلاً شخصی را نمیشناسم. اگر نظر من به فرد خاصی است، من را به دین یهودی بمیران. من نظر ندارم. من حرف خودم را میزنم. ما آمدیم تمرین ولایت کنیم. هشدار به شما میدهم. حواستان جمع باشد، دلم میخواهد هم اینجا داشتهباشید، هم آنجا داشتهباشید. یک کارهایی که اسراف هست حرام است. عرق و شراب هم حرام است، اسراف هم حرام است. شما تا میتوانید که هرکاری که میکنید با امر باشد.
خدا رحمت کند آقای داماد را، من یک وقتهایی پای فرمایشات ایشان را میرفتم. یکوقت مثلاً فردا شبعید بود و ایشان نمازشان را که خواندند، رویشان را کردند اینطرف، گفتند که حالا موقعیکه عید بود و صبح بود و چونکه سابق وقتیکه آقا امامحسین بود و امامحسن بودند، خوب اینها میرفتند آنجا بالاخره بودند، مردم میآمدند و میرفتند. گفت: زینب بهام کلثوم گفت: خواهر، بنیامیه که برای ما عیدی نگذاشتند. ما که عید نداریم؛ اما بیا برویم خانهام البنین. گفت اینها وقتی رفتند خانه امالبنین، در زدند. امالبنین گفت: چهکسی در میزند، من که دیگر پسر ندارم. از وقتیکه از عباس و عبدالله و اینها شهید شدند، دیگر در اینخانه را کسی نزدهاست. چهکسی در میزند؟ امالبنین دید، زینب است و امکلثوم. خدا رحمت کند علمای سابق را، خودشان را میچسباندند به اهلبیت. آقای داماد فرمود: ابوالفضل یک بچهای داشت کوچک بود، گفت: امالبنین یک مشک درست کردهبود کوچک، گردن این بچه انداختهبود. نجوا میکرد با ابوالفضل. یادش میآمد. میگفت عزیز من، پدر تو رفت آب بیاورد. آنجا شد عزاخانه. زینب گریه میکرد، امالبنین گریه میکرد، امکلثوم گریه میکرد. عزیزان من، رفقای من، باید همیشه با اینها نجوا کنید. حتماً نباید در مساجد بروید، در معابر بروید.