منتخب: عید مبعث

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۰:۲۰ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

رسالت پیامبر، تبلیغ‌ ولایت[۱]

امروز روزی است که تمام خلقت، دنیا که هیچ، خیلی باید بنازند؛ یعنی شکرانه کنند. به همه‌شما از کوچک و بزرگ‌تان می‌گویم که این‌کار را بکنید: إن‌شاءالله وضو بگیرید و دو رکعت نماز بخوانید! بعد سجده شکر کنید که خدای تبارک و تعالی رحمت را به شما نازل کرده‌است، آن‌هم پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نه این‌که حالا در غار حراء رفت، صدها بار در غار حراء بود. این غار مُشرِف به مکّه بود، همین‌طور نگاه به خانه‌خدا می‌کرد، اشک می‌ریخت و می‌گفت: خدایا! آیا یک‌وقت می‌شود که این‌خانه از بُت‌کده‌بودن درآید؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) منتظر بود، تو هم باید منتظر باشی! او دارد غصّه می‌خورد. این‌که می‌گوید شیعه مثل سنگ‌نمک دلش آب می‌شود، تو هم باید غصّه بخوری تا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و تمام بُت‌های این عالم و دنیا را بشکند و دنیا گلستان شود. جدّاً از خدا بخواهید همان‌طور که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به خواستش رسید، وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و تمام بُت‌ها را بشکند.

روایت داریم: چند نفر بودند که در غار حراء خوابیده بودند، جبرئیل تاجی آورد و گفت: کدام پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؟ گفت: ایشان است، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بلند کرد و آن‌را روی سرش گذاشت، به عقیده ولایت من، آن تاج، امر ولایت بود. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک سنگینی و خستگی احساس کرد، عرق‌ریزه گرفت و لرزش در بدنش پیدا شد! در صورتی‌که خدا گفت: یا محمّد! تو را متقی کردم، قرآن به تو نازل کردم؛ اما الآن چیست؟ هنوز که قرآن نازل نشده، تبلیغ ولایت خیلی سنگین‌تر است! چیزی می‌خواهم به شما بگویم که یک‌قدری ناجور است؛ وقتی‌که آدم بخواهد یک‌وحی و نویدی به او داده‌شود، آن آدم سنگین است. من مزه‌اش را چشیده‌ام، حالا نروید بگویید که ایشان هم می‌گوید به‌من نازل می‌شود، چه‌کار کنم؟! من مثل استخوانی که در گلویم گیر کرده، خاری که در چشمم باشد، از بعضی‌ها می‌ترسم! وقتی خدا بخواهد چیزی حالی آدم بکند، آدم یک سنگینی به او ایجاد می‌شود؛ اما باید بشر اهل‌دنیا نباشد. حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رفت خوابید و چیزی روی خودش انداخت، یک‌دفعه وحی رسید: «یا أیّها المُدَثِّر»[۲]: بلند شو! ای گلیم به خود پیچیده! بلند شو! «بَلِّغ!» تبلیغ‌ کن! تبیلغِ چه؟ تبلیغ ولایت؛ یعنی مردم را به‌سوی علی (علیه‌السلام) دعوت کن! به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید تبلیغ ولایت کن؛ اما آیا به علی (علیه‌السلام) می‌گوید تبلیغ‌ کن؟! نه! اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بعضی‌وقت‌ها حرف‌هایی می‌زد، به او امر می‌شد که یک‌اندازه‌ای خودت را معرّفی کن! یک‌قدری عظمتت و معجزاتت را به مردم بگو! چیزی از ولایت بالاتر نیست که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تبلیغ آن‌را بکند. تمام انبیاء آمدند که تبلیغ مقصد خدا را بکنند. علی (علیه‌السلام) که تبلیغ نمی‌کند، علی (علیه‌السلام) مقصد خداست، تمام خلقت باید تبلیغ مقصد کنند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فقط در برابر خدا کُرنش می‌کند.

حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بلند شد و از خستگی درآمد. وقتی از کوه پایین آمد، درخت و ریگ و سنگ به او سلام می‌کنند، روایت داریم که دیوار خم شد؛ چندین‌سال همین‌طور خم بود. منافقین رفتند مثل همان بیت‌الأحزان که آن‌را خراب کردند، این دیوار را هم خراب کردند. می‌خواهم بگویم که چرا تا حالا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سلام نمی‌کردند؟! چرا حالا دیوار خم شد؟! چون تبلیغ ولایت به او نازل‌شده، آن تبلیغ ولایت است که تمام ریگ و سنگ و درخت و دیوار به آن تعظیم می‌کنند.

عزیز من! خدا صد و بیست و چهار هزار پیامبر را در این کارگاه دنیا برانگیخته کرد؛ اما والله! مقصدش انبیاء نبودند، این‌ها آمدند که مردم را هدایت کنند. خدای تبارک و تعالی، در هر زمانی هدایت‌کننده برای ما گذاشته‌است، ما دورش نمی‌رویم. مگر آن نوح نبود که می‌گفتند برو کشتی را ببین و یک پنبه در گوشَت بگذار تا حرف‌هایش را نشنوی؟! حالا ما هم حرف‌ها را می‌شنویم، عمل نمی‌کنیم؛ ما هم مثل همان قوم‌ نوح می‌مانیم. خدای تبارک و تعالی این خلقت را که خلق کرده، به‌خصوص این عالم دنیا را که خلق کرده، تنظیم است. تنظیم یعنی روی هر چیزی حکم گذاشته، امر گذاشته؛ ما تنظیم را مراعات نمی‌کنیم. تنظیم مثل معدن می‌ماند، هر چه در آن معدن کار کنی، یک‌چیزی از آن درمی‌آید. اگر بخواهید روح بشوید، باید تنظیم را مراعات کنید! حالا می‌خواهم بگویم که به‌هم‌زدنِ تنظیم بود که این‌همه فجایع به‌وجود آورد. اوّل کسانی‌که تنظیم را به‌هم زدند، عمر و ابابکر بودند؛ هم خودشان و هم مردم را گمراه کردند.

حالا این مطلب را هم بگویم که وقتی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مثل به‌اصطلاح امروز، مبعوث شد و خدا به او گفت: «بَلِّغ!» یکی از چیزهایی که از خدا خواست، این‌بود که امّتم حیوان نشوند! (یکی از عذاب‌هایی که برای اُمم‌سابقه بود، این‌بود که خوک و سگ و اَنتر می‌شدند.) خدا هم قبول کرد؛ اما در قیامت دچار این عذاب می‌شوند. اگر شهوت‌ران باشی، خوک هستی! اگر درنده باشی، سگ و گرگ هستی! به راهی که حاج‌شیخ‌عباس رفته! می‌گفت: قیامت بعضی‌ها را می‌آورند، هفت‌رنگ هستند. بترسیم از آن روزی که ما را در محشر می‌آورند و حیوان باشیم! عزیزان من! توجّه کنید که تنظیم را به‌هم نزنید! گناه تنظیم را به‌هم می‌زند. همیشه باید در امر باشید و امر را اطاعت کنید. «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما»[۳]. چرا خدا می‌گوید تسلیم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بشوید؟ چرا نگفت تسلیم صد و بیست و چهار هزار پیامبر بشوید؟ تمام این‌ها برای این‌است که خدا دارد زمینه‌چینیِ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را می‌کند که به همه گفت بیایید تسلیم نبیّ (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بشوید! حالا نبیّ (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم می‌گوید تسلیم علی (علیه‌السلام) بشوید! اصلاً این‌که می‌گوید پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) «رحمةٌ للعالمین» است، رحمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌بود که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را افشاء کرد؛ یعنی ولایت به تمام عالم نازل‌شد. عزیز من! تو خیال نکن این ولایت که آمده این‌جا نازل‌شده یا این نبیّ (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌جا بوده؛ این نبیّ (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و ولیّ (علیه‌السلام) بوده‌اند. مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی‌گوید وقتی آدم در گِلش بود، من نبیّ بودم؟! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هم می‌فرماید: با تمام انبیاء در خفاء و با پیامبر آخرالزّمان آشکارا آمدم. مگر خدا ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را در دنیا آورد که مردم این‌ها را بکشند؟! این‌ها را آورد که حجّت به ما تمام شود، امرشان را اطاعت کنیم و به بهشت برویم. رفقای‌عزیز! آنچه که انبیاست، آنچه که اولیاست را باید تبلیغ‌کُنِ ولایت بدانید! تمام برای مقصد و خواست خدا کار می‌کنند. ولایت رحمت خداست که به شما نازل شده‌است، قدردانی کنید! [۴]

تبلیغ ولایت و دشمنی با پیامبر[۵]


پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در دل مادرش بود که پدرش از دنیا رفت. حالا وقتی به‌دنیا آمد، مادرش هم از دنیا رفت، حضرت‌ابوطالب ایشان را بزرگ کرد. بعضی‌ها که نفهم هستند، می‌گویند که ابوطالب مشرک بوده. این‌ها چون با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خوب نیستند، راجع به پدرش این حرف‌ها را می‌زنند. این‌قدر ابوطالب، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از این‌جا به‌جای دیگر می‌برد، روایت داریم: هر شب تا سه‌بار جایش را عوض می‌کرد. ای مردک‌ نفهم که می‌گویی ابوطالب مشرک بوده! هر نَفَس ابوطالب افضل از عبادت‌ثقلین است. او حفظ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را کرد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) حفظ ولایت می‌کند؛ این‌حرف‌ها چیست که می‌زنید؟!

حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک‌قدری رشد کرد، به او می‌گفتند: «محمّد امین». هر کسی‌که به‌اصطلاح چیزی داشت، پیش او به امانت می‌گذاشت. حالا خدا برانگیخته‌اش کرد. همان‌طور که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید: با تمام انبیاء در خفاء آمده‌ام، با رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آشکارا آمدم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم می‌گوید: وقتی آدم در گِلش بود، من نبیّ بودم. از این‌مطالب می‌خواهم نتیجه بگیرم، ببین چه می‌گویم؟ خدا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را مثل فردایی به کوه حراء دعوت کرد. وقتی به آن‌جا رفت، جبرئیل نازل‌شد، ایشان را خلاصه تاج‌گذاری کردند و ابلاغ ولایت به او داد. تا حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود؛ اما اجازه صحبت نداشت؛ چون‌که مؤمن هم باید اجازه صحبت داشته‌باشد، حرف خدا را بزند. هر کسی‌که مؤمن نیست، بی‌خود دنبال هر کسی نروید! حالا خدا به او اجازه داد و گفت: «بلِّغ!» عزیز من! برو تبلیغ کن! آن‌وقت خدا چه‌کار کرد؟ خدا اجازه‌ای که داد، اجازه امر ولایت را به او داد؛ یعنی گفت: بلند شو! تبلیغ کن!

حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در غار حراء آمده، گرفته خوابیده، یک‌دفعه نهیب به او زد: یا محمّد! بلند شو! تبلیغ‌ کن! حالا ایشان می‌لرزد. وقتی بخواهد وحی نازل بشود، آدم می‌لرزد، ترس دارد؛ یعنی بدن خیلی آمادگی ندارد، باید آمادگی وحی داشته‌باشد، بدن ناراحت است؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم همین‌جور است. حالا بلند شد، خدا گفت: اوّل قوم و خویش‌هایت را دعوت کن که آن‌ها مخالفت نکنند؛ آخرش هم مخالفت کردند. خدا خوب حالی‌‎اش است! می‌فهمد که قوم و خویش‌هایش مخالفت می‌کنند، گفت: اوّل آن‌ها را دعوت کن!

وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کوه حراء پایین آمده، پیش خدیجه می‌رود و به او می‌گوید: ایمان بیاور! خدیجه گفت: من ایمان آورده‌بودم. حالا قوم و خویش‌ها پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دعوت کردند، (حرفم این‌است که می‌گویم: هر کسی دعوتت کرد، نرو!) دعوتش کردند، بزرگان جمع شدند و گفتند که شما این حرف را نزن! شما داری ‌یک‌کاری می‌کنی که خدایان ما را از نظر جوان‌ها و مردم می‌اندازی، این حرف را نزن! ما بهترین زن را برایت می‌گیریم، تو بچّه‌یتیم بودی؛ همین‌طور بنا کردند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دعوت‌کردن، ببین پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در جواب آن‌ها چه می‌گوید؟ تبلیغ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بوده. به آن‌ها فرمود: اگر ماه را در یک دستم و خورشید را در دست دیگرم بگذارید؛ یعنی این‌قدر قدرت داشته‌باشید و بتوانید کار خدایی کنید؛ هرچند شما خلقید؛ اما اگر این‌قدر قدرت داشته‌باشید، من دست از تبلیغم برنمی‌دارم.

شما هم قربان‌تان بروم، اگر همه ‌مردم دعوت‌تان کردند، نباید دست از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بردارید، نباید دست از امام‌زمان‌تان بردارید. شما باید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را سرفراز کنید، نه سرشکسته؛ ما امام‌هایمان را سرشکسته می‌کنیم. روایت می‌خواهید؟ امام‌ صادق (علیه‌السلام) فرمود: یک‌کاری نکنید که فردای‌قیامت ما را ملامت کنند، بگویند این شیعه‌ات است که این‌کارها را کرده، این دوستت است که این‌کارها را کرده؛ ما را فردای‌قیامت خجالت ندهید! [۶]

منافقین و اسلام مصنوعی[۷]

حالا بنا کردند با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مخالفت‌کردن و خیلی او را زدند. یک‌دفعه‌ همه آن‌ها جمع شدند، این‌قدر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را زدند، پشت یک‌دیوار که آن‌جا بود، مثل خرابه‌ای، او را انداختند و گفتند: مُرد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یواش‌یواش به‌قول ما یک‌خُرده به حال آمد و بلند شد، درِ خانه حمزه، عمویش رفت. (دو نفر بودند که عرب‌ها خیلی رویشان حساب می‌کردند: یکی آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) بود و یکی هم حمزه.) به او گفت: عموجان! حمزه گفت: از من چه‌ می‌خواهی؟ گفت: ایمان بیاور! فوراً حمزه ایمان آورد. بلند شد و دست به شمشیر کرد، آمد و گفت: هر کسی با بچّه‌برادرم این‌کارها را بکند، با این شمشیر او را می‌زنم. خیلی از حمزه می‌ترسیدند، این‌ها یک‌قدری ظاهراً دست برداشتند؛ اما آیا منافق دست برمی‌دارد؟ از ترس شمشیر حمزه دست برداشتند، نه این‌که واقعاً بپذیرند.

حالا همین مردم می‌گویند که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مجنون و دیوانه است. یک‌نفر از عاص‌بن‌وائل سراغ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را گرفت. گفت آن بی‌عقبه را می‌گویی؟ منافق نیش می‌زند. حالا تا این‌حرف ‌را به او گفت، خدا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دلداری داد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هیچ‌کجا دلش نشکست، این‌جا دید دارد زخم‌زبان به او می‌زند. پسر که ندارد و در ظاهرِ نبوّتی‌اش خیلی ناراحت شد! فوراً جبرئیل نازل‌شد: ای محمّد! چرا ناراحت شدی؟! خدا می‌فرماید: ای محمّد! من زهرا (علیهاالسلام) به تو دادم. من کسی را به تو دادم که آن‌ها قدرش را نمی‌فهمند؛ فوراً خدا دلالتش داد.

حالا حرفم سر این‌است: چرا مخالفت می‌کردند؟ نمی‌توانستند ببینند؛ یعنی یک کسی‌که بچّه‌یتیم بوده، این‌قدر خدا عظمت به او داده؛ این‌‌را نمی‌توانند ببینند؛ چون آن‌ها خدا را نمی‌شناسند، آخر چه کسی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برانگیخته کرده؟ خدا. این‌ها بنا کردند مخالفت‌کردن و این مخالفت‌‎ها ادامه داشت. این‌ها که تصفیه نشده‌بودند، همین‌طور ادامه داشت. ادامه‌اش کجا بروز کرد؟ بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله). دیگر رودربایستی با رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تمام شد، آن‌ها می‌ترسیدند که اگر کاری کنند، وحی نازل می‌شود که فلانی منافق است و رسوا می‌شوند؛ اما بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در ظاهر نجات پیدا کردند.

حالا چه‌کار کردند؟ بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جلسه بنی‌ساعده درست‌کردند، طناب گردن امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) انداختند، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را زدند و کشتند. ببین آن‌ها این بودند، ما هم قربان‌تان بروم، بیشترمان باید اسلام‌مان رودربایستی نباشد. آره! فلانی می‌گوید: ما اگر بخواهیم این‌کار را بکنیم، آن قوم و خویش‌مان می‌فهمد، آن همسایه می‌فهمد. تو مردم‌بین هستی نه خدابین؛ عزیز من! ما باید خدابین باشیم.

به تمام آیات قرآن! این اهل‌تسنّن محمّد محمّد کردند که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را کنار زدند و او را خانه‌نشین کردند. اگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارند، باید امرش را اطاعت کنند. امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. کجا قبول داشتند؟!

از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌پرسند: چرا در خانه نشستی؟ می‌گوید: مردم مرا نمی‌خواستند. آخر خواستنِ مردم هم شرط است، حالا جانم! حرف من این‌است: چه کسی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول داشت؟ فقط چهار نفر با ولایت ماندند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بیست‌ودو سال زحمت کشید، با تبلیغ، با امر خدا، با وحی‌جبرئیل؛ اما این‌ها اسلام، اسلام کردند، هفتاد هزار نفر هم طرف آن‌ها رفتند و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را تنها در خانه گذاشتند.

حالا یک‌روز امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را در عالم‌رؤیا دید، به او گفت: من دیگر دنیا برایم تاریک شده؛ زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را زدند و کشتند و این‌کارها را کردند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: علی‌جان! به آن‌ها نفرین کن! مگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) گفت: خدایا! این‌ها را بکُش؟ نه! گفت: خدایا! مرا از آن‌ها بگیر! مثل خودشان را به آن‌ها بده! خدا هم علی (علیه‌السلام) را از آن‌ها گرفت و معاویه را به آن‌ها داد. [۶]

بترسید از روزی که ما قدردانی از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نکنیم، خدا کسی را به ما بدهد که دشمن امام‌زمان باشد، ما باید تشکّر از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کنیم. تشکّر این‌است که امرش را اطاعت کنیم. «الحمد لله شکر ربّ‌العالمین» تمام شما دارید امر را اطاعت می‌کنید، فقط شکرانه‌تان کم است. [۸]

من و عناد، دلیل مخالفت با پیامبر[۹]

یک‌نفر بود، همیشه گریه می‌کرد، کارش گریه بود. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و به او گفت: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: تو نمی‌توانی درد مرا دوا کنی. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: حالا گفتنش که عیبی ندارد. گفت: آخر عمَر خلیفه باشد و علی (علیه‌السلام) را در خانه بنشانند؟ حضرت یک‌اشاره کرد، دید همه مردم حیوان‌اند. آن شخص به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چسبید. حالا تو هم می‌خواهی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و بر سرِ شما حکومت کند؟ برای ما آشغال‌ها؟ (ببخشید من این‌جوری حرف می‌زنم، شما را می‌خواهم.) به حضرت‌عباس! راست می‌گویم. کدام‌تان کاسبی‌تان بهتر شده، به فقرا رسیدگی کردید؟ یک قوم و خویشِ ندار داری، دعوتش نمی‌کنی، عارَت می‌شود.

تمام این‌ها که با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مخالفت داشتند، مَن داشتند و عناد، زیر بار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نرفتند. می‌گفتند: چرا خدا یک بچّه‌یتیم را معلوم کرده؟ چرا ما را معلوم نکرده‌است؟ ما ظالمِ دست‌کوتاه هستیم، چه کسی روی کار آمده که عدالت‌فرسا باشد؟ تو همین‌طور این‌طرف و آن‌طرف بدو! تو او را می‌خواهی که دنبالش می‌روی. تو را به حضرت‌عباس! این‌همه قال و قول کردند، یکی حرف امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را زد؟ دنبال چه کسی می‌روی؟ من می‌گویم برو کنار! حرفم این‌است: هیچ‌کَس، کَس نیست؛ کَس، دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) است. برو کنار! هم جانت محفوظ است، هم خودت محفوظ هستی. الآن تو کاسب هستی، می‌گوید «الکاسبُ حبیبُ‌الله»؛ اما غِش در معامله نکن! تو معلّم هستی، این قلمت باید با لوح و قلم یکی باشد. تو مهندس هستی، مهندسی این‌نیست که تو این‌فنون را بدانی، مهندس ماوراء هم باید باشی. مهندس باید ببیند نوح چه کرده؟ ابراهیم چه کرده؟ اسماعیل چه کرده؟ چه‌جور شده؟ نه که فقط مهندس دنیا باشد. هم مهندس این‌جا و هم مهندس آن‌جا باش!

إن‌شاءالله امشب، دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: یا رسول‌الله! قربانت بروم، تو را به‌حقّ حسن‌ات، حسین‌ات، دخترت زهرا، قسمش بده! ما از آن‌ها باشیم که «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۱۰] را عمل کنیم، ما تسلیم تو باشیم؛ یعنی امشب تسلیمیّت را بخواهید؛ اگر تسلیم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شدی، آن‌وقت تسلیم امرش هم هستی، امرش علی‌بن‌ابوطالب (علیه‌السلام) است.

خدایا! عاقبت‌تان را به‌خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! تو را به‌حقّ یگانگی‌ات، تو را به‌حقّ پیامبر، به‌حقّ پنج‌تن، عیدی به‌ما بده! عیدی محبّت علی (علیه‌السلام) باشد.

خدایا! ما تا آخر برسانیم!

خدایا! شرّ شیطان و شرّ خلقی که پیرو شیطان است، را از ما دور کن!

خدایا! این جوان‌ها را امشب دعایشان را مستجاب کن!

خدایا! عاقبت‌شان را به‌خیر کن!

خدایا! این‌ها از آن جوان‌ها باشند که پیرو آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) باشند!

خدایا! به‌حقّ علی‌اکبرِ امام‌ حسین (علیه‌السلام) به این‌ها یک‌نظر خصوصی بکن!

خدایا! این‌ها عقیده‌هایشان همین‌طور کم و زیاد نشود! عقیده‌شان ولایت و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد!

خدایا! همه ما را یاور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قرار بده؛ نه یاور خلق که فردای‌قیامت گرفتار باشیم! [۶]


انتقاد به اهل‌تسنّن[۱۱]

امروز شب بعثت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، خیلی‌ها صحبت کردند، اشخاصی که خیلی افقشان بالا بوده. وقتی‌که صحبت می‌کنند، آدم یخ می‌زند. آن درسش را می‌بیند، آن علمش را می‌بیند، پیرمردی‌اش را می‌بیند، زحمت‌هایش را می‌بیند؛ اما حرف می‌زند. بشر باید بیان داشته‌باشد.

رحمت خدا به روح پرفتوح حضرت ‌زینب (علیهاالسلام)! وقتی‌که یزید گفت: «الحمد لله» خدا شما را رسوا کرد، گفت: رسوا فاسق و فاجر است. خدا دو چیز به ‌ما داده: یکی ما را در قلوب مؤمن قرار داده، یکی هم به‌ ما بیان داده.

عزیزان من! شما باید بیان داشته‌باشید، نه این‌قدر آدم حرف بزند. حرف‌زدن نتیجه خیلی ندارد، به ‌جایی وصل نیست، به عقیده و خیال خودت وصل است. بیان اتّصال به کلام است؛ یعنی «کلام‌الله مجید»؛ یعنی خدا همین‌جور که قرآن را تأیید کرده، حرف یک مؤمن هم تأیید می‌شود. توجّه کنید! امروز من خواسته‌ام که إن‌شاءالله، امیدوارم که این نوار یک‌جوری باشد نابغه باشد.

خیلی‌ها هستند که راجع ‌به بعثت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) صحبت می‌کنند؛ اما مردم را راهنمایی به‌ ولایت نمی‌کنند. مردم را راهنمایی به لغت خودشان می‌کنند، خیلی قشنگ صحبت می‌کنند! مثال آورده، روایت آورده، حدیث آورده؛ اما یک عدّه‌ای هستند بد به عمر و ابابکر نمی‌گویند؛ اما آن‌ها را تأیید می‌کنند. یک عدّه‌ای هستند در ظاهر تعریف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌کنند؛ اما تأیید نمی‌کنند. آن اشخاص دارند اهل‌تسنّن را رهبری می‌کنند، توجّه ندارند، گوش هم نمی‌دهند. اگر بخواهی یک تذکّر به آن‌ها بدهی، جواب به تو می‌دهد. می‌گوید: تو باید امر من را اطاعت کنی، نه من حرف تو را. وارد این بحث نشویم که مشکل به ‌وجود می‌آید.

حالا آقا صحبت کرده، نوارش را آوردند این‌جا. دو مطلبی که حسّاس هست، پوز اهل‌تسنّن را به خاک می‌مالد، این دو مطلب است که حالا من به شما می‌گویم: اوّلاً این‌ها سنّی نیستند؛ چون‌که سنّی، هم باید سنّت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌جا بیاورد، هم امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را. عمر و ابابکر، این‌ها را ادیانی کردند؛ یعنی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) وقتی‌که در ظاهر از دنیا رفت، جلسه بنی‌ساعده درست‌کردند و خلیفه معلوم کردند. گفتند: این اوّل است و این دوم است و این سوم است و این چهارم است و وارد شدند. این‌ها ادیانی هستند؛ نه اهل‌تسنّن؛ نه سنّی. سنّی آن‌کسی است که هم سنّت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌جا بیاورد، هم امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را. امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) است.

من می‌خواهم با این‌ها امروز انتقاد کنم، ما کاری به کار کسی نداریم که. من می‌خواهم به این ادیانی‌ها بگویم؛ یا به‌همین اهل‌سنّت بگویم، باید هر بشری فکر داشته‌باشد. تو نماز می‌خوانی، چقدر گفتی «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»[۱۲]؟ عبادت می‌کنیم تو را، از تو یاری می‌خواهیم. چه یاری‌ای می‌خواهی؟ باید یاریِ ولایت بخواهی؛ تو «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»[۱۲] نگفتی عزیز من!

حالا صحبت من این‌است که می‌خواهم به اهل‌تسنّن بگویم، انتقاد می‌کنم با شما، من الآن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را، کارهایش را، سفارش خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را راجع ‌به علی (علیه‌السلام) می‌گویم. شما اصلاً چرا رفتید طرف عمر و ابابکر؟ چه فضیلتی دارد، رفتید؟ چرا فکر نمی‌کنید؟ چرا شما ادیانی شدید؟ چرا اندیشه ندارید؟ وقتی‌که نداشتی، عقل نداری؛ عقل ولایت است، گمراه هستی. بیا جان من! علی (علیه‌السلام) را قبول‌ کن! امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» یک نفَس کشیده‌است در «لیلة‌المبیت»، افضل عبادت ‌ثقلین. (خدا گفته، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته، من حرف‌های آن‌ها را می‌زنم.) یک شمشیر زده «یوم‌الخندق» افضل عبادت‌ثقلین. تمامتان فلج بودید راجع‌ به فتح‌ خیبر، امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» هفت‌قلعه را ریخت روی ‌هم. چقدر خدا سفارشش را کرده! پس شما اهل‌تسنّن نیستید، ادیانی هستید.

این عمر چه فضیلتی دارد که شما رفتید طرف عمر؟ چرا نمی‌آیید طرف علی (علیه‌السلام)؟ اگر خدا را قبول دارید، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارید، امرش را باید قبول داشته‌باشید. اگر قرآن را قبول دارید، کلامش را باید قبول داشته‌باشید، قرآن «کلام‌الله مجید» است. کجا گفته «حَسبنا کتابُ‌الله»؟ اگر این‌است، چرا بدعت به دین گذاشتید؟ عمر گفت: این‌جوری دست‌بسته نماز بخوان! «حیّ علی خیر العمل» نگو! این حرف‌ها چیست می‌زنید شما؟ بیایید بیدار شوید! فردای‌قیامت پشیمان می‌شوید. اگر شما پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارید، سنّی هستید، سنّت را قبول دارید؛ باید امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول داشته‌باشید، امر خدا را قبول داشته‌باشید؛ امر خدا، علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) است.

اهل‌تسنّن! من امروز صحبتم با شماست. کجا گفته اگر ابابکر را قبول نداشته‌باشی، عمر را قبول نداشته‌باشی، به ‌عزّت و جلالم عبادت ‌ثقلین کنی، می‌سوزانمت؟ اما این راجع ‌به علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) است. مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در پنهان این ‌کار را کرد؟ امر شد: یا محمّد! منبری از جهاز شتر تشکیل داد. گفت: باید علی (علیه‌السلام) را معرّفی کنی.

این‌است که می‌گویم نگفته‌اند، یک‌ذرّه کندی کرد، گفت: هیچ‌کاری نکرده‌ای. اهل‌تسنّن! تو که می‌گویی محمّد! محمّد! بیست و دو سال عبادت او را زد کنار؛ گفت: اگر نکنی، هیچ‌کاری نکرده‌ای. تو که وضو می‌گیری، این‌جوری می‌گیری، به امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی‌گیری. تو که اذان نداری، اقامه نداری، ائمه (علیهم‌السلام) را قبول نداری، چرا بیدار نمی‌شوید؟ حالا گفت: یا محمّد! علی (علیه‌السلام) را بلند کن روی دست خودت، نشانِ این ‌مردم بده! نگویند یک علیِ دیگر است، بدانند پسر عمّت است، یعنی علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام). نشانِ این‌ مردم بده! حالا «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۳] نازل شد.

مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌جوری صحبت کرد؟ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: من چه پیغمبری بودم واسه شما؟ گفتند: رحمت بودی. گفت: یادتان می‌آید که نانِ شماها پشم شتر بود؟ شترها را می‌کشتید، پشم‌هایش را توی خون می‌گذاشتید، خون‌ها را آفتاب می‌گذاشتید؛ این نانتان بود. اگر یک باران می‌آمد، چاله می‌کَندید، پُر از حیوان بود و این‌ها، آن آبتان بود. الآن به کجا رسیدید؟ کی این‌ کار را کرد؟ همه گفتند: تو! از وقتی‌که مبعوث شدی به پیغمبری، این نعمت‌ها را خدا به‌ ما داده. گفت: آیا من حقّ به گردن شما دارم؟ گفتند: خیلی داری، ما همان‌ها بودیم که گوشتمان سوسمار بود و مار بود و این‌ها. نانمان هم همین شتر را می‌کشتند، خون شترها بود، خشک می‌کردیم. آبمان هم توی چاله‌ها بود.

بنا کردند این‌ها اظهار تشکّر کردند. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت من اصلاً مزد رسالت نمی‌خواهم، مزد رسالت من این‌است: «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۳] این جانشین من را، علی (علیه‌السلام) را قبول داشته‌باشید. همین اوّلی و دومیِ نامرد، اوّل کسی بودند که جلو افتادند؛ این‌ها جلو بودند، همیشه جلودار بودند؛ عقب بودند؛ مثل این‌که جلو افتادند و باید عقب بیفتند. هارون و مأمون جلو افتادند، یزید جلو افتاد، ابن‌زیاد جلو افتاد، هارون جلو افتاد، مأمون جلو افتاد، این‌ها باید عقب بیفتند.

حالا چه ‌کرد پیغمبر؟ حالا گفت که وصیّ من علی (علیه‌السلام) ‌است. فوراً (عرض می‌شود خدمت شما) جبرئیل نازل‌ شد، یک ندا آمد: «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۳]: دین ولایت است. همین عمر و ابابکر آمدند، گفتند: «بَخ‌ٍبَخٍ لک یا علی!»: تو شدی مولای مردها و زن‌ها، جلوی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله). حالا نمی‌دانم چه‌جوری بود و چه‌جوری شد که آقا امام‌حسن و امام‌حسین (علیهماالسلام) بودند، می‌گویند نزدیک بود زیرِ پا بروند، بس‌که آمدند خلاصه بیعت کردند با علی‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام).

حالا من به یکی از رفقا گفتم، بگویید إن‌شاءالله، امیدوارم که همین‌جور که ما بیعت با امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کردیم، ما هم مثل آن‌ها بیعت‌شکن نباشیم؛ تا آخر این بیعت را برسانیم. جزء این چهار نفر باشیم، نه جزء هفت‌میلیون. امیدوارم که دعای ما را مستجاب بکند.

حالا این مطلب را نمی‌گویند: یکی «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۳] است که نمی‌گویند، یکی هم این‌که به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خطاب شد: کاری نکردی. اگر این ‌را بگویند، اهل‌تسنّن تکان می‌خورند؛ اما گفتم اهل‌تسنّن را بد نمی‌گویند؛ اما در حرفهایشان تأیید می‌کنند.

من می‌گویم که می‌رفتم آن‌جا، مکّه که رفتم، می‌رفتم از شهر بیرون. آن‌جا نزدیک شهر یک خرابه‌هایی بود، این سودانی‌ها این‌ها بودند، می‌دیدم این‌ها سوخته‌اند. این‌ها آستین‌هایشان تا این‌جا بالا بود، این‌جوری بود، بیچاره‌ها کفششان پای شتر بود. من یک‌قدری این‌جا مغز بادام برده‌بودم، همه را می‌دادم به این‌ها. می‌رفتم آن‌جا می‌ایستادم، خدایا! تو شاهدی، زار زار گریه می‌کردم.؛ نه این‌جوری، من گریه ندیدم که این‌جوری بکنم، کم شده. می‌گفتم خدا! علی (علیه‌السلام) را روانه کن توی قلب این‌ها، این‌ها این‌جا که دارند می‌سوزند که!

پس ما عناد با کسی نداریم، اهل‌تسنّن! می‌خواهیم شما هم نسوزید. بیایید علی (علیه‌السلام) را قبول کنید، نسوزید! ما که دشمنی نداریم با کسی، ما محبّت با کسی داریم که محبّ ‌علی (علیه‌السلام) باشد. حالا این‌ها را چه کسی گمراه کرد؟ آن رهبر اوّلی که ابابکر و عمر بودند. این بنده‌های خدا رهبری ندارند، هر کدامشان که در یک خاکی هستند، این‌ها گمراهشان کردند.

من روز که تمام می‌شود، والله، می‌گویم امروز چه کردم؟ آیا امروز یک صادراتی داشتم یا نداشتم؟ عمرت گذشت، کجا رفت؟ کجایی ای برادر؟ حالا امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» چقدر خوشحال شدند؟ چه‌کار کردند این دو نفر؟ به تمام آیات قرآن، اگر روزی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سرِدست بلند کرد، اگر به آن عمل کرده‌بودند، یک‌دانه کافر نبود. دوباره تکرار می‌کنم: قربانتان بروم، من کاری به شخص ندارم که امروز در مملکت ما چه می‌شود؟ تو باید حواست جای دیگر باشد. الآن خدای تبارک و تعالی این‌جا قرارت داده‌است.

باباجان! بیایید یک‌کار دیگر بکنید، ما از سر این گذشتیم که ما ولایت را کامل داشته‌باشیم. ما آوردیم آن‌را این‌جوری کردیم، بیا اسم علی (علیه‌السلام) توی دلت باشد. مگر نبود که کشتی ‌نوح آرام نمی‌گرفت؟ گفت: خدایا! این کشتی را من که نساختم! تو جبرئیلت را روانه کردی، ما کشتی‌ساز نیستیم که! ما نجّار نبودیم که! تو ما را نجّار کردی، ما بلد نیستیم که! خودت روانه کردی، خودت ساختی، خودت به‌ ما گفتی، خودت امر کردی، از آسمان آب نازل کردی؛ همه‌اش دست خودت بوده، آرام ندارد که!

حالا می‌خواهد نوح را معلوم کند، نوح را می‌خواهد حالی کند. کجایی ای نوح؟ تو مقصد من نیستی. تو خیال نکنی تو پیغمبری، الآن یک معجزه کردی، نه! هیچ‌کدامتان مقصد من نیستید، این پنج‌تن (علیهم‌السلام) مقصد من است. برو اسم آن‌ها را بیاور بزن! کشتی آرام بگیرد. تا اسم این‌ها را زد، (آن ‌چند وقت‌ها هم یک تخته‌پاره‌ای جُسته بودند، اسم بعضی‌هایش به آن‌بود، چند سال پیش.) آرام گرفت.

بیا اسم علی (علیه‌السلام) را بیاور توی دلت، آرام باشی. این‌قدر توی فکر این و آن نباش! اگر اسم علی (علیه‌السلام) توی دلت باشد، صادراتت سخاوت است. تو یادت بیاور که توی یک دفتر بودی، هیچ‌چیز نداشتی. حالی‌ات نیست؟ بگو به پدرت! پیغام می‌دهم واسه‌اش، تو توی دفتر بودی، جاروکش بودی. حالا میلیونر شدی، حالا چیز نمی‌دهی به فقرا؟ می‌خواهی چه‌کنی این‌ها را؟ واسه چه کسی می‌گذاری؟

حالا چه کردند این‌ها؟ این دو نفر چه کردند؟ حالا خدا چه پاسخ می‌دهد؟ آن امیرالمؤمنین را، علی «علیه‌السلام» را می‌گوید هر که قبول نداشته‌باشد، عبادت‌ ثقلین کند، می‌سوزانمش. آن‌ها را گفت چه؟ آن‌ها را ‌گفت کافر و مرتدّ شدند. بترسیم از آن روزی که ما مشاور آن‌ها باشیم. حالی‌مان نیست، توجّه کنید! عزیزان من! آن پاسخ او که رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) معلوم کرد، خدا معلوم کرد، آن‌است؛ این‌هم پاسخش این‌است؛ پس خدا پاسخ می‌دهد به‌ ما، خدای تبارک و تعالی، عزیز من! پاسخ می‌دهد. خیلی توجّه دارد! توجّه کنید!

بیست و دو سال عبادت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را گذاشت کنار، گفت این‌است. مقصد من علی (علیه‌السلام) ‌است، پاشو این ‌را معرّفی کن! حالا یک‌جای دیگر من گفته‌ام، من به شما همه‌تان می‌گویم: شما باید کوشش کنید که جایتان روی دست رسول‌الله (علیه‌السلام) باشد. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که علی (علیه‌السلام) را معرّفی می‌کند؛ باید روی دست رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جایتان باشد. روی دست رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) علی (علیه‌السلام) ‌است، شما هم باید روی دست رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشید! ای رسول‌الله! ما هم امر این علی (علیه‌السلام) را اطاعت می‌کنیم. این درست ‌است. [۱۴]

روز مبعث، خدا یک عنایتی کرد به ما، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برانگیخته کرد. به کلّ خلقت گفت: من این پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برانگیخته کردم، به او گفتم از خودش حرف نزند؛ اگر بزند، رگ دلش را قطع می‌کنم. زمین و آسمان همه بیایید تسلیم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بشوید! تسلیم علیّ‌بن‌ابوطالب (علیهماالسلام) بشوید! [۱۵]

حالا عزیز من! خدای تبارک و تعالی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برانگیخته کرد از برای این‌که هدایت کند ما را، چه کسی به حرفش رفت؟! حالا هر کسی روی خیال خودش حرف می‌زند، هدایت‌های مصنوعی داریم ما. حالا آمده، می‌گوید: خدیجه! من پیغمبر شدم، خدا من را تأیید کرده، خدا گفته «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۳] حالا خدیجه‌جان! بیا و تسلیم من بشو! گفت: محمّد! من تسلیم تو بودم! این خدیجه (علیهاالسلام)، یک خدیجه زنانه نیست، این مِن‌بعد هم با خدا نجوا داشته‌است.

خدای تبارک و تعالی، واقع یک مؤمنی نجوا داشته‌باشد، این شخص را «ارادةالله» می‌کند؛ نه اراده این‌جا، اراده خلقت می‌کند. خدیجه (علیهاالسلام) از همان‌هاست. بی‌خود نیست که باید صندوقچه‌اش زهرا (علیهاالسلام) تویش باشد. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) همین‌جوری که [خدیجه] گفت، یک‌قدری شگفت زده‌شد. خدایا! به من گفتی تبلیغ کن! تو زودتر یک عدّه‌ای را تبلیغ کردی! یکی خدیجه (علیهاالسلام) را تبلیغ کرد.

عزیز من! قربانتان بروم، هم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تبلیغ می‌کند، خدا هم تبلیغ می‌کند؛ امّا به چه کسی تبلیغ می‌کند؟ یک نگاه توی دلت می‌کند، می‌بیند فقط محبّت علی (علیه‌السلام) توی دلت می‌ریزد. تو محبّت چه کسی داری؟ (بس که گفتم! دیگر نمی‌خواهم بگویم!) چه توی دل تو می‌ریزد؟ خب خدا می‌خواهد محبّتش را بریزد، محبّتش جا ندارد، بس که عشق و چیزهای دنیایی داری، چه چیزی به تو بدهد؟ [۱۶]


یا علی

ارجاعات

  1. سخنرانی عید مبعث 83
  2. (سوره المدثر، آیه ۱)
  3. پرش به بالا به: ۳٫۰ ۳٫۱ (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
  4. عید مبعث 79 و عید مبعث 81 و عید مبعث 83 و غدیر 91 - جامعه و تمام انبیاء مبلغ ولایت هستند 79
  5. عید مبعث ۸۹ (از اوّل سخنرانی تا دقیقه ۹)
  6. پرش به بالا به: ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ عید مبعث 89
  7. عید مبعث ۸۹ (۱۰ دقیقه)
  8. ثواب هزار ماه مزد ولایت است 83
  9. عید مبعث ۸۹ ( دقیقه ۲۶)
  10. (سوره الأحزاب، آیه 56)
  11. عید مبعث ۸۴ (دقیقه ۴، ۶، ۱۵، ۱۶، ۲۷، ۴۲، ۴۸، ۵۱)
  12. پرش به بالا به: ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ (سوره الفاتحة، آیه 5)
  13. پرش به بالا به: ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ ۱۳٫۳ (سوره المائدة، آیه 3)
  14. عید مبعث 84
  15. عید مبعث 96
  16. عید مبعث 90
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه