محور خلقت، ولایت است
محور خلقت، ولایت است | |
کد: | 10206 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1379-09-03 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 25 شعبان |
«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»
«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
السّلام علیک یا أباعبدالله السّلام عليکم و رحمةالله و برکاته
رفقای عزیز! این پرچم تفکّر خیلی ارزش دارد. اوّل هم گفتیم: باید شما پرچم تفکّر داشتهباشید! از تفکّر میرسید به امر. حالا من یک جملهای میخواهم بگویم برای این جوانهای عزیز که اینها بدانند تفکّر هم برای دنیایشان خوب است؛ هم برای آخرت. این تفکّر اگر مَثَل این جوان عزیز، الآن تفکّر داشتهباشد، خدای تبارک و تعالی هم نیرو به او داده، هم پول به او داده، این الآن در هر ابعادی یک قدرتمند است، خدا این را قدرتمند قرارش داده. حالا این تفکّر ندارد، میرود تریاکی میشود، میرود هروئینی میشود.
این اگر تفکّر داشت، یکقدری من گفتم به شما: من از ماوراء صحبت میکنم. هر کسی هم یک ماورایی دارد، شما الآن ببین آن [کسی] که تریاکی شد، چهجور شد؟ ما یک نفر بود که من میشناختم او را، این رفت جیرفت، یک پولی آورد و افتاد توی همین کارها و آخرش هم تریاکی، هروئینی شد؛ آنوقت یک نفر بود آن روبرو، اینها یکی بودند؛ آن دو، سه شاهی به شاگردی پیدا کرد، خیلی [به] سختی رفت یک حجره خرید توی پاساژ. آن چند روزها میگویند شصتمیلیون میارزد.
آن تفکّر نداشت، رفت خودش را هم ناقص کرد، هم باعث؛ دیگر اینکه تفکّر نداشت. این یک پولی داشت، آن یک پولی به یک خلاصه سختی پیدا کرد. این با تفکّر رفت توی پاساژ، یک دکّان گرفت، یک حجره گرفت، شصتمیلیون میارزد. این هم برداشت خودش را ناقص کرد، تریاکی شد، هروئینی شد؛ پس من این تفکّر که میگویم: جوانان عزیز! واسه دنیایتان هم خوب است، حالا من میرسانمش به آنجا که باید برسانم؛ امّا خیلی توجّه کنید!
هر [کسی] که دورتان میآید، بدان یک کاری دارد، ببین چهکار دارد آخر؟ با تفکّر باش! زود رفیق نباشید! زود گذر باشید! توجّه فرمودید من چه میگویم؟! خدا میداند من راست میگویم، یک نفر بود اینقدر این بچّه را میخواست! بیست و پنجسال، بیست و چهار، پنجسالش بود، از آنطرف میآمد دنبالش که میخواست برود مَثل وضوخانه، ردّش میکرد؛ دوباره ردّش میکرد. حالا همین بچّه رفت، خلاصه با رفیق بد چیز شد؛ تریاکی شد. وقتیکه پدرش داشت جان میداد توی مریضخانه، گفت: فقط این نیاید من ببینم او را. ببین چقدر این از ارزش افتاد، بیتفکّری آدم را از ارزش میاندازد؛ عزیزان من! در هر کارتان تفکّر داشتهباشید. تفکّر شما را میرساند به امر. ببین این بنده خدا چقدر بدبخت شد!
جوانان عزیز! فدایتان بشوم! قربانتان برم! عزیزان من! تفکّر داشتهباشید! اگر دختر بِکر است، ای جوان عزیز! تو هم بِکری، نگذار یک ضربههایی به تو بخورد، به جوانیات بخورد، به کیانت بخورد، به آبرویت بخورد، با هر کسی راه نرو! با هر کسی خیلی دوست نشو! اخلاقت خوب باشد، اخلاقت خوب باشد! گفتم؛ امّا زود گذر باش! تو هم باید بِکر باشی، قربانتان بروم! فدایتان بشوم! حرف بشنوید! تو باید بِکر باشی! الآن تا میگویی پسر فلانی! میگوید: اَی چقدر خوب است! خدا به پدر و مادرش ببخشد او را! به او میگویی فلانی! میگوید بابایش خوب است، بچّهاش بد است، برعکس میگویند: بچّهاش خوب است، بابایش بد است. خب چرا؟ این بِکریات خودش را از دست داد.
تو الآن «الحمد لله» جوانی داری، نیرو داری، مواظب باش! خیلی مواظب باش! بشر عوض میشود. بشر اینقدر میتواند بهجایی برسد که ملائکه بیاید خادمش بشود، از آنطرف هم «بَل هُم أضلّ»[۱] میشود! چرا ملائکه باید خادمش بشود؟ این ملائکههای آسمان به توسط امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خلق شدهاند، اصلاً چیزی که نمیخورند. (من این روایت را؛ یعنی نمیگویم روایت دارد، از دید ولایتیام میگویم:) شاید اینها یک ذکری دارند؛ یا بو کنند ولایت را؛ اگرنه با همه این قدرتش، آخر یک چیزی باید بخورد که! و ولایت خودش هستی است. اینها که داریم میخوریم، اینها هستی نیست. ولایت هستی است، ولایت تو را زنده دارد.
ای جوانهای عزیز! بیایید حرف بشنوید! بیایید در پرتو ولایت بگردید! مگر آن دوتا طیور نبود که آمد روی دست امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام» نشست؟ گفت: این بیابانی که نه آب هست؛ نه، هیچچیزی نیست! کویر بود، اینقدر داغ بود که نگو! اصلاً گیاه نمیبارید [نمیرویید]، مثل بیابان برهوت، خدا نکند! گفت: ما وقتی تشنهمان میشود یا علیجان! صلوات واسه تو میفرستیم. وقتی گرسنهمان میشود، لعنت به دشمن تو میکنیم؛ یعنی عمر و ابابکر. شاد هستند!
بیایید شما هم شاد باشید! هیچچیزی بشر را از کسالت نجات نمیدهد؛ مگر ولایت! شادمانت میکند، ای پسر عزیز! ای جوان عزیز! بیا روی پرتو ولایت بگرد! اصلاً ولایت اگر کسی داشتهباشد، [به] عقیده من تزلزل ندارد؛ هیچ تزلزل ندارد. چرا تزلزل ندارد؟ تزلزل مال کمی دنیاست، چرا اینجور شد؟ چرا اینجور شد؟ فکرِ خیالی است. وقتی به آن رسیدی که فکرِ خیالی نداری.
حالا منظور من چیز دیگری است. چطور شدیم بدبخت شدیم، بدبخت شدند از بعد رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) مردم؟ خدا میداند به دینم قسم، همینجور که شماها همیشه به فکر هستید، دائم به فکر شماها هستم، عِزّ، جِزّ [کردم] خدایا! روزیِ یک ماه اینها را گفتم امروز بده! یک ماهتان را، حالا اگر تُو داد [تابدادن و چرخاندن: اگر خدا یکقدری شما را گرداند، بالأخره کریم است و به شما میدهد] یا طول داد [اگر به تأخیر افتاد، کریم است و میدهد]، آن از کریمیاش است، حالا ما گفتیم حالا بده! یک ماهش را هم بده جلوتر!
یکی که گفتم، گفتم: خدایا! ما هیچوقت ازلی نمیشویم، اصلاً خلق ازلی نمیشود. خلق ناقص است، هر کسی میخواهد باشد! ازلی دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) هستند، گفتم: خدایا! میتوانی ایمان ما را ازلی کنی که، ما ازلی نمیشویم، خودت هم میدانی نمیشویم، ما هم اصلاً نمیشود دیگر، کسی ازلی نمیشود، «ازلیّتی بیازلیّت»، آن دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) ازلی هستند، زهرای عزیز (علیهاالسلام) ازلی است؛ امّا میتوانی ایمان ما را ازلی کنی که! ایمان من و رفقایم به دینم، گفتم رفقایم، ازلی کن! ابدی کن! ازلی کن! شیطان نرود خدشه به این بزند. بیاییم آنجا، بیاییم سرفراز باشیم توی محشر، نمیدانید چقدر آدم سرفراز است!
من مزهاش را چشیدم، حالا نمیگویم من هستم، این را به شما بگویم؛ امّا خب دیدم بالأخره. والله، بالله، آنجا دیدن دارد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) را میبینی، آنها همه را میبینی، شاد [از دیدن اهلبیت شادی] و یک چیزی است! چه چیزی است اینجا پایبند یک تلویزیون، یک ویدیو، یک بساطهای کثیف میشوی؟! اصلاً ولایت آنجا به تو حکومت میدهد، عزیز من! تو حکومت آنجا داری، حکمران است یک شیعه آنجا، چرا اینجا یک حکمران بیخودی میخواهی بشوی؟ چرا دنبال حکمران باطل میروی؟ تو خودت حکمران هستی آنجا.
اميرالمؤمنين علی (علیهالسلام) والله، زهرای عزیز (علیهاالسلام) افتخار به شما میکند آنجا؛ امّا حرف بشنوید! در مسیر ولایت باشید! در صراط مستقیم باشید! تا به حقیقت صراط برسید! چه چیزی دارید میگویید؟ کجاییم ما؟ حالا من میگویم که از بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) چرا اینجوری شد؟ خدای تبارک و تعالی یک محور قرار داده، این عالم را هم تنظیم کرده، «[ألا لَه الخلقُ و الأمر] هو الخلق هو الأمر»[۲] تمام این خلقت را امر کرده، چه کرده؟ تنظیم است.
بعد از تنظیم چیست؟ گفتیم چه؟ محور قرار داده، یک محور دارد. تمام این خلقت باید دور این محور بگردد! آن محور چیست؟ ولایت است. حالا خلق ببین چهکار کرد؟ خلق، خلق را بدبخت میکند، خدا که بدبختت نمیکند که، خلق بابا! بدبختمان میکند. شما تمام این مردمی که بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) بدبخت شدند، ببین خلق کردهاست یا نه؟ ما هم همهاش داد میزنیم، میگوییم: بابا! دنبال خلق نروید! کاری نداریم، مگر خلق روزی تو را میدهد؟ هان؟ خدا گفته «و اللهُ خیرُالرّازقین»[۳] والله، روزیات را میدهم؛ امّا به توسط میدهد.
اگر یکی یک چیزی به تو داد، پا شو! نصفشب اگر دعا به او نکنی، اصلاً عاطفه ندارد آن آدم؛ یعنی مثل الاغ، الاغ، الاغ میماند، اگر یکی رحم به تو کرد، چیز به تو داد، پا شو! دعا به او کن! بهطوری باید باشی که با آن اصلاً تماس ولایت روحی داشتهباشی، آن رفته عرق جبین ریخته، آورده به تو داده؛ آن ناراحتی کشیده، آورده به تو داده. تو اینجا همین خوابیدی هیچی، هیچی؟! خب دعا که میتوانی به او بکنی. طلب مغفرت برای خودش و پدرش که میتوانی بکنی، وجودش را که میتوانی از خدا بخواهی. خدایا! این وجود را، دست دهنده را، من یک پارهوقتها میگویم: خدایا! این رفقای من خجالتِ فقرا را نکشند! همیشه داشتهباشند. خب این را که میتوانی بگویی؟! خب خدا هم میگوید این یارو اینجوری است، حالا این اینجوری است؛ من اینجوری نباشم؟ به جان خودم، حالا بگویم، حالا دیگر هر چه شد میگویم، خدا هم برمیخورد به رگ غیرتش، خوب شد؟
حالا ببین من چه میگویم؟ حالا خدا یک محور قرار داده، بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) اوّل کسیکه محور را به هم زد، عمر و ابابکر بود! یک محوری در مقابل محور حقّ درست کردند. باباجان من! عزیزجان من! محوری که خدا درست میکند، نباید خلق باشد؛ یعنی باید کسی باشد که تمام زبانهای این خلقت را، خلقت را بلد باشد. کسی باشد اشجع خلق باشد. چرا توجّه نداریم؟! کسی باشد خدا تأییدش کردهباشد، قرآن تأییدش کردهباشد، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تأییدش کردهباشد، پاک باشد، «إنّما یُریدُ [اللهُ لِیُذهب عنکم الرِّجس] أهلالبیت»[۴] باشد.
مگر کسی میتواند که غیر این باشد؟! محور است؛ یعنی محور یک خلقت است. تو خدا لعنتت کند! آخر چه چیزی بودی تو آخر؟ چرا این کار را کردی؟ عمر! ابابکر! تو چه چیزی هستی؟ چه کسی تأییدت کرده؟ چرا این کار را کردی؟ چرا محور تشکیل دادی در مقابل محور خدا؛ یعنی ولایت؟ چرا محور تشکیل دادید؟ حالا هم همینجور است، حالا هم محور تشکیل میدهند. مگر محور تشکیل نمیدهند؟
تمام اینکه من عقیده ولاییام ایناست، اینکه میگوید: از هزار نفر یکی با دین از دنیا نمیرود؛ یعنی کسانی را میگوید دنبال محور خلق بروند، آنها را میگوید. نه! این عمومیّت ندارد، من امروز میگویم عمومیّت ندارد، چرا؟ تو چهکار کردی؟ تو امر را که اطاعت کردی، نمازت را که میخوانی، روزهات را میگیری، انفاق که کردی، به فکر مردم هستی، به فکر مسلمانها هستی، به فکر اهلبیتت هستی، عتبات میروی، خمست را میدهی، سهم امامت را میدهی، چطور بیدین از دنیا میروی؟ هان؟ واسه چه؟
اینی که نوشته توی کتاب کافی، میگویم به آنها: این درست است، خیلی درست است! میگوید: اگر یکی رفت، ملائکه تعجّب میکنند. اشخاصی هستند که دنبال محور میروند. من به این دلیل میگویم، داد میکشم میگویم، چونکه آنها رفتند هفتمیلیون دنبال آن محور، هفتمیلیون لعنت شدند! چرا سلمان و اباذر و میثم و مقداد و اینها نشدند؟ اینها دنبال محور نرفتند. توجّه کنید دنبال محور نروید! آقاجان من! چه دارم به تو میگویم؟ آخر چرا؟
خدا عادل است! تو که همه کارهایت درست است، چرا بیدین از دنیا [میروی]؟ اصلاً تو اصل دین هستی! تو اگر توجّه کنی، اینکه داری امر را اطاعت میکنی، امر را اطاعت میکنی، خمست را میدهی، سهم امامت را میدهی، همه این کارها را میکنی، اینها را هم دوست داری، خب دوست داری، با اینها محشور میشوی؛ پس این چیست که میگوید از هزار نفر یکی با دین از دنیا نمیرود؟
از هزار نفر، (بگویم به شما، دوباره تکرار میکنم، هر کسی حرف دارد بیاید بزند، تلفنی بزنید! بیایید انتقاد کنید! آن که گفته، جوابش هم به من داده.) آنها هستند که دنبال محور میروند؛ یعنی یک نفر یک محور درست میکند، میروند دنبالش! آن محور هر چه بگوید، میگویند: آره! این محور چیزی نمیگوید! اميرالمؤمنين (علیهالسلام) میگوید: بیایید باباجان! خدا من را تعیین کرده، بیایید حرف بشنوید! بیایید بروید آنجا! اطاعت کنید! بیایید بروید بهشت! میخواهد یک بهشت هم به تو بدهد، یک فردوس هم به تو بدهد. (حالا شوخی کنم؟) یک چند تا هم حوریه به تو بدهد، دست شما درد نکند، چرا آن حرف های دیگر را نگفتید دست شما درد نکند؟ بیانصاف! (یک صلوات بفرستید.)
عزیزان من! فدایتان بشوم! مواظب محور باشید! آن محوری که خلق تأیید کند، عدالت ندارد! سر تا پایش خباثت است؛ چونکه نافرمانیِ خداست. چرا وقتیکه این محور را بههم زد، گفت: بعدِ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، اینها کافر شدند؟ کافر به محور شدند! اینها که نماز که میخوانند، همه کارها را که میکنند؛ پس من حرفم درست است، مواظب محور باشید! مواظب باشید دنبال محور خلق نروید! آنوقت محور کوچک و بزرگ، باز دارد، نروید به آن گندهگندهها بچسبید! یک جاهایی است، یک جلسهای که میبینی، اینها محور خلقند، خیلی توجّه باید بکنید!
گفتم: جوانان عزیز! باید باکره باشید! چه باکرهای؟ باکره ولایت باشید! عزیزان من! توجّه کنید به شما خدشه نخورد. پرچم ولایت، پرچم امر دستتان باشد! محور، پدر مردم را درآورد از بعدِ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)! حالا به دست هر کسی هم میخواهد باشد. شخص را نبینید! محور را ببینید! ببین چه محوری دستش است؟ شخص را نبینید! آقاجان! اگر شخص را ببینید، دنبال محورش میروید.
اميرالمؤمنين (علیهالسلام) را خلق دیدند، جوان دیدند، رفتند دنبال پیرمرد؛ یعنی ابابکر. تو هم، من هم الآن همینساختم. عزیزان من! با فکر باشید! شما چطور مواظب هستید که این خانهتان را مَثل یک آهن دورش بکشید، بعضیجاها را نمیدانم، یکی به برق اتّصال کردهبود، دزده مُرد، آمدند بیچاره نمیدانم، پول خونش را میخواستند، تمام این توجّه را داری مالت را نزنند. بابا! من داد دارم میزنم، آخر ولایت شما بهقدر این مالتان هم نیست؟ متوجّه نیستید! چرا نیستید؟ چرا تفکّر ندارید؟
امروز روزِ دزدیِ ولایت است! امروز روز دزدی ولایت است! امروز دزد خیلی پیدا شده برای ولایت! میگوید: بیا مثل ما بشو! آنموقع هم همینجور بود. عزیزان من! توجّه داشتهباشید. الآن ماه مبارک رمضان است، خدا «إنشاءالله» همه شما را از روزهدارها قرار بدهد! خدا یک سکونت به شما بدهد! خدا همانجور که گفتم ولایتتان را ازلی کند؛ امّا ببین الآن کجا میخواهی بروی؟ شب کجا میخواهی بروی؟
اینکه به تو میگوید: خواب تو عبادت است، ماه رمضان میگوید: خواب تو عبادت است، یعنیچه؟ چه میگوید؟ یعنی میگوید: همهجا نرو! بگیر بخواب! خودت را مشغول کن! خیلی آدم ناراحت است! شما حسابش را بکن! یک کتاب آسمانی که نازل شده، قرآن مجید است، حالا خیلی حدّت [تندی و تیزی، همّت] کنیم ماه رمضان بخوانیم، بابا! این کتاب خدا کلام خدا، بهقدر کتاب یک خلق نیست، اینقدر میروید میخوانید؟! من نمیگویم نخوانید! نگویید حالا، به یکی گفتم، میگوید کتاب نخوان! بابا! بیا قرآن بخوان! این کتاب آسمانی بهقدر کتاب نمیدانم چه کسی و چه کسی نیست؟ آنوقت گفته همینجور که میخوانی، خودش نور دارد! کلام خدا است.
شما رفقای عزیز! باید قرآن بخوانید! چه شد که برداشتند؟ بازیات ندهد بروی آنجا، قرآن بخوانی، اصل قرآن را زیر پا کند! من به تو نمیگویم حالا فوری برو جلسه! ببین دارم میگویم چه؟ قرآن بخوان؛ یعنیچه؟ یعنی معنی قرآن را بخوان! قرآن بخوان، عزیز من! ایننیست که تو این کلام را میخوانی، مُرکّبش را میخوانی، قرآن آناست که اصل قرآن را بخوانی. اصل قرآن ولایت است! اصل قرآن توحید است! اصل قرآن زهرا (علیهاالسلام) است! اصل قرآن حسین (علیهالسلام) است! اصل قرآن دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است!
عوضی ما شدیم، عوضی ما را میبرند. حالا پسفردا میبینی همهجا قرائت قرآن است. حالا هم عوض اینکه یک دعاهای اینجوری بکنیم که همینجور میگویم: خدایا! ولایتمان را ازلی کن! خدایا! قرآن به دادمان برسد، آخرش هم خواستت ایناست که خب، فلانی را نگهدار! خب بیا! ایناست؟ همین را میخواهد؟ تا نصفشب هم که همیناست، آره؟ آی بدبخت! خاک بر سرت! آره این هم آخرش؛ پس حرف من ایناست عزیز من! قربانتان بروم! شما (دوباره تکرار میکنم:) پرچم تفکّر داشتهباشید! از تفکّر میرسید به امر.
امروز یک، دوتا از رفقای عزیز آمدهبودند، یکقدری زودتر آمدهبودند، یکقدری صحبت شد، بحث شد که چطور شد که چه کسی از ولایت بالاتر است؟ ما تا حالا گفتیم ولایت، ولایت؛ چرا ولایت اینقدر مهمّ است؟ ولایت مقصد خداست! مقصد خدا ولایت است، خواست خدا ولایت است! ببین حالا خدا مَثل این مقصد دارد؛ آنوقت این مقصد یک خواست دارد دیگر؟ هان؟ ببین من عوضی نگویم، درست است؟ این مقصد یک خواست دارد. اگر شما ولایت را عمل کردی؛ آنوقت به خواست خدا هم میرسید؛ یعنی هم ولایت را عمل کردی، هم توحید را. هم بهقول ما پیرو ولایتی، هم پیرو واقعیّت خدا! چرا؟ خدا خواستش است.
آنموقعی هم که گفتم: پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) یکقدری تزلزل داشت، مال اینبود که تزلزلش راجع به خواست بود، گفت: مبادا یکوقت این یک چیزی بشود که بدائی بشود این ولایت چیز شود. خدا فوری گفتش که یا محمّد! من خودم یاری میکنم ولایت را!
تمام حرفهای این عالم، از امام تا غیر امام؛ تا قرآن؛ تا خدا همهاش دور محور ولایت میگردد. هیچچیز دیگر نیست. اصلاً هر چیز هست، به پرتوی ولایت است. اصل ولایت است. حالا شما میگویید ما چطور برسیم؟ اطاعت کنید! اطاعت، تو را به ولایت میرساند. توجّه فرمودید؟!
تمام این خلقت تنظیم است، عزیزان من! برو بگیر بخواب! باز اگر تو بگیری، آخر ببین آقا امامحسین (علیهالسلام) میگوید: من هر وقت عبادت کردم، از تو دور شدم! یک آقایی آمده، میگوید: ما این را نمیکشیم، یک نماز امامحسین (علیهالسلام) نمیدانم چه چیزی است و یک چیز است. گفتم: بابا! این دارد در دعای عرفه، تو را تربیت میکند! به تو میگوید، میگوید که عبادت ریا بدتر است، این را نکنید! خب تو را از خدا دور میکند. آره دیگر، چیز ریا تو را دنبال یکی دیگر میبرد! خب امامحسین (علیهالسلام) درست میگوید، دنبال یکی دیگر میروی، دنبال خدا نمیروی که. خب میگوید دور میشوی؛ آنوقت میگوید اگر نکنی، بهتر است.
ما هم میگوییم: باباجان! عزیز من! برو بگیر بخواب! اگر میتوانی یک مجلسی میروی، یک جایی میروی، یک حرفهایی است، یک حدیثی است، یکقدری گمراهت میکند، برو بگیر بخواب! حرف امامحسین (علیهالسلام) را بشنو! تو یک حرف ما را که نمیشنوی، حرف امامت را بشنو! خب الآن میگویی که خب آنها هم هفتمیلیون بودند، نشنیدند، نشنیدند؛ این را میگویی؟ عزیز من! با فکر، با اندیشه باشید! حرف من ایناست.
گفتیم که عبادت باید بدانید کار است؛ یعنی کار است. شما کار میکنی، الآن پا میشوی نماز شب میکنی، این کارها را میکنی، اینها کار است؛ هان! پس چه درست است؟ اطاعت. آن کار نیست. آن خداشناسی است، آن ولایتشناسی است، آن قرآنشناسی است، آن حقیقتشناسی است، آن توحیدشناسی است، آن انسانشناسی است، این کار است. کار باشد، کار است؛ آنوقت خدا هم احتیاج به کار ندارد، هان! بارکالله.
احتیاج به کار ندارد. چرا؟ چهچیزی میخواهی واسهاش بسازی؟ الآن یکی از رفقا میخواهد یک خانه بسازد، خب احتیاج دارد به کارگرها، بیایند بسازند این را. مگر خدا میخواهد چیزی واسهاش بسازی؟ چهچیزی میخواهی بسازی واسهاش؟ خدا ساختنش را هم فدای تو میکند، عزیز من! خدا ساختن انبیاء را فدای تو میکند! خدا زحمت انبیاء را فدای یک شیعه میکند! خدا کوشش انبیاء را فدای یک شیعه میکند! خدا زحمت انبیاء را فدای شیعه میکند! چرا؟ این حرفها چیست میزنی؟
مگر این مکّه را پیغمبر نساخته؟ روایت واسهات میگذارم رویش، چرا میگوید اگر توهین به یک مؤمن کنی، اینجا را خراب کردی؟ پس زحمت انبیاء را فدای تو میکند! تو خودت بفهم چه هستی؟ چهچیزی هستی؟ آرام بگیر! سکونت داشتهباش! بفهم تو چهکسی هستی؟ خودت چههستی؟ اينقدر حرف این و آن را نزن! اینقدر خودت را توی جادّههای بیراهه نینداز! اینکه میگوید خودت را اگر شناختی، خدا را شناختی، ببین من چه دارم به تو میگویم؟ تو چهکسی هستی؟! چهچیزی هستی؟
عزیز من! یکقدری از اوّل هم من این حرف را زدم، گفتم: نیرویتان را خرج نیرو بکنید! چقدر من فریاد میزنم! میگویم: ببین آن موسی که اینجوری است، حالا میگوید کار لغو نمیکند، حرف لغو نمیزند. والله، اگر یک «سبحانالله»، یک «لا إله إلّا الله» گفتی، باید خدا را ببینی؛ یعنی آن «لا إله إلّا الله» که میگویی، آن «سبحانالله» که میگویی، خدا را باید ببینی، بگویی منزّه هستی ای خدا تو! علی (علیهالسلام) اینجور است. آن «لا إله إلّا الله» که گفتی، خدا پیش خودت باشد، ببین من چه میگویم؟ من نمیگویم بتپرست باش؛ یعنی توی دلت.
رفقای عزیز! (خدمتتان عرض کردم:) قربانتان بروم! فدایتان شوم! تفکّر داشتهباشید! یکقدری تأمّل داشتهباشید، آنوقت تفکّر، تأمّل هم میخواهد. من الآن چیز شد که این را به شما بگویم: تفکّر، تأمّل هم میخواهد؛ یعنی شما پرچم تفکّر دارید، تأمّل ندارید، این یعنیچه؟ یعنی یکقدری تفکّر میکنید، تأمّل ندارید، میروید یک کار دیگر میکنید؛ پس تفکّر، تأمّل هم میخواهد.
خب تفکّر، تأمّل میخواهد؛ یعنیچه؟ یعنی آن تفکّر را باید با فکر کنی، با فکر و اندیشه بکنیم. خب حالا فکر مال چیست؟ شما وقتیکه اگر پرچم تفکّر داشتی، یکقدری تأمّل هم داشتی، همینجور که اینجوری داری فکر میکنی، فوراً خدا یاریات میکند، خدا گفته من مؤمن را یاری میکنم. کجا یاریات میکند؟ همینجا. توجّه بفرما من چه میگویم؟
الآن شما پرچم تفکّر داشتی؛ امّا پرچم تأمّل هم داشتی، آقا میخواهد برود یکجایی را، یک معدنی را، نمیدانم یک تأسیسهای را یک کاری بکند، یک چیزی بخرد، یک ماشینی بخرد، میفهمد که الآن برود این ماشین را بخرد، میداند این ماشین هم برود، یکقدری تا یک، دو، سه شاهی دستش بیاید، خب میرود یک پول هم از این میگیرد، نزول میکند. خدای نخواسته، خدای نخواسته، خدا «إنشاءالله» نگاه به زبان من نکند، این ماشین تصادف میکند. حالا نه این ماشین بهدرد میخورد، آن پول هم گردنش است، خب پس چه کنیم؟ هان؟ پس شما اگر تفکّر داشتهباشی، تأمّل هم داشتهباش، خدا درست میکند!
من یکی از رفقا الآن هم خدمتشان هستیم، یکوقت میخواست یک ماشین بخرد، به او گفتم: یک ماشین خوب بخر! فهمیدی؟ گفتم: از این ماشینها هم نخر! ما یک، دو شب پا شدیم، گفتیم: خدایا! یک ماشین مطابق شخصیّتش به او بده! این شخصیّتش بالاست. حالا هم اینجوری شده، اینجوری شده، اینجوری شده، من میخواهم توی اینها سرفراز باشد. آقا! یک ماشین رفت آنجا بگیرد، یک ماشین یل [بزرگ] بود و یک ماشین کول [کوتاه] بود، یک ماشین خوب «الحمد لله» گیرش آمد؛ آنوقت این توی قرض هم نرفت. توجّه فرمودید؟!
اینی که من میگویم، یک چیز عمومی دارد، حالا من ماشین را گفتم، روی عقل خودم گفتم؛ یعنی هر کاری میخواهی بکنی، خودتان را، قربانتان بروم، توی دردسر نیندازید. متوجّهید؟! خدا لعنت کند انگلیسها را! که این چک و سفته را درآوردند برای مسلمانها! خب میرفتند، یک چیز بود که به تو میداد، قبولت داشت به تو میداد. من کلّی که چیز میخریدم، اینقدر من را قبول داشت، هیچکس به ما نمیگفت، نه چک بده! نه سفته بده! خب اینقدر که رسوایی ندارد که! شما الآن چک، سفته نداشتهباشی، یک ماه دیگر به او میدهی، دو ماه دیگر به او میدهی، این میروند آن برگشت میزند، چهکار میکنند؟!
بابا! ما از دین برگشتیم که دچار چک و سفته شدیم. برگشت دارد، برگشت برایت میزند. خب این چهکاری است میکنی؟ من به یکی از رفقا گفتم، یکی میخواست، اشاره کرد که ما یکقدری از بانک بگیریم. گفتم: بابا! خدا را عادت نده! تو حالا میگویی من از بانک میگیرم، میگوید برو بگیر! بگو من نمیروم از بانک بگیرم، بانکِ من تویی. آقا! درست شد، چنان جهاز [جهیزیه] دخترش درست شد، خودش باور نمیکرد! گفتم: چرا از اوّل داری میگویی؟ میگویی من بروم یکمیلیون، نمیدانم دو میلیون از بانک بگیرم، این چهحرفی است داری میزنی؟ خدا بهقدر بانک نیست که به او بگویی بده؟!
حالا این خوبهای ماست! بفرما! من از دست خوبها هم جوش میکنم، بدها که بدند. هان؟! خدایا! تو درست کن! میکند. اگر نکرد، تف توی ریش من بینداز؛ امّا این خدا را از بانک قادرتر بدانی! ببین من دارم چه میگویم؟ کارسازتر بدانی، ببین واسهات درست میکند یا نه؟ مگر خدا بانک ندارد؟ هان؟ خب بابا! بگویید به من، مگر خدا بانک ندارد؟ اگر ندارد، بگو ندارد. هان؟! میآیی خودت را میاندازی توی دردسر، نه شب داری؛ نه روز داری، یک لقمه نان هم بخواهی به تو نمیدهد. حالا میگویی چه کنم؟ یک، چهار تا قرص میخوری، جگرت هم از بین میبری. خب بفرما!
این حرفی که من میزنم، عمومیّت دارد؛ من منظورم یک ماشین نیست. من منظورم ایناست که خدای تبارک و تعالی بدانید همیشه توکّلتان به خدا باشد، خدا درست میکند. خب از کجا همچین سفت حرف میزنی؟ آیا تو بالاتری؛ یا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)؟ آیا تو محبوب خدایی؛ یا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)؟ آیا خدا تو را تأیید کرده؛ یا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)؟ آیا تو «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ»[۵] هستی؛ یا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)؟ آیا اختیار خلقت را به تو داده؛ یا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)؟
با تمام این حرفهایش یکی آمد، گفت: فردا بیا! چهل روز جبرئيل نازل نشد. یا أخاجبرئیل! من که آخر معصومم، تقصیر نکرده که، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تقصیر نمیکند، معصوم است. چرا «إنشاءالله» نگفتی؟ چرا گفتی فردا بیا؟ خب ما همین هستیم. هان؟! چرا «إنشاءالله» نگفتی؟ چرا به امید من نگفتی که «إنشاءالله» از آنجا وحی نازل میشود، به تو میگویم؟ حرف من است، چرا خصوصی شدی؟ هان؟ هان؟ چرا همچین قدرتمندی؟
ما قدرتمندیم، با قدرتمان حرف میزنیم، گرفتار میکنیم خودمان را! خودت را در اختیار بگذار! «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف»: من ضعیفم! تو درست کن! روایت دیگر بگذارم رویش؟ خدا میگوید: بهعزّت و جلالم، از هر کجا امید داری، مؤمن! (مؤمن را میگوید،) من از آنجا امیدت را ورمیآورم! چرا؟ خدا دارد میگوید: بابا! بیا پیش من! داد میزند. خدا «هل من ناصر» دارد میگوید، چرا توجّه نداری؟! میگوید: بیا پیش من! کجا میروی؟ از آنجا ورمیآورد تو را. خدا دارد ادبمان میکند. میکند یا نمیکند؟ چرا توجّه نداریم؟! عزیزان من!
یکی مردم، گفتم که دنبال آن کار رفتند، یکی هم الآن مردم را وعده، وعید میدهند. نمیخواهم حالا اسمشان را بیاورم، یکقدری چیز است، مشکل است، میگذاریم حالا آنها پنبه رویش باشد، پرده رویش باشد، پنبه رویش باشد؟ پنبه توی رویش بگذارند، خوب شد؟ وعده، وعیدت میدهد. اینجوری روزه گرفتی، اینجوری میشود؛ نمیدانم گردِ غبار توی سینهات نرود. خیلی خوب! اوّل وقت نمیدانم اینجوری کنی، (نمیدانم عرض میشود خدمت شما:) نمیدانم شهوترانی نکنی، آنچه که مبطل است، دارد میگوید. مکّه هم همین است!
شما ببین چقدر اینها نوشتند توی این کتابها راجع به مکّه! به ارواح پدرم، یک نفر از همینها که میگویم، یک ماه راجع به مکّه صحبت میکرد! یک ماه هم میگفت ما میرویم درس مکّه میدهیم. مبطلات مکّه نمیدانم اینجوری است، نمیدانم صید نکنی، چهکار نکنی؟ همینها که میدانید. یک ماه این گفت، این شاگردش میآمد بعضیوقتها درِ دکّان ما، گفتم: یک چیز من بگویم، میروی به او بگویی یا نه؟ گفت: چهچیزی میگویی؟ گفتم: برو به او بگو: چهچیزی همه اینها را باطل میکند؟ آن را بگو به مردم! گفت: من جرأت نمیکنم. گفتم: شهریهات را قطع میکند؟ بابا! آن که باطل میکند، بگو! بیولایتی همه اینها را باطل میکند! تو ولایت را شاخص قرار بده! مبطل را در کنار این قرار بده!
عزیزان من! ولایت را شاخص قرار بده! مبطل را کنار اینها قرار بده! آیا مبطل تو را بهجایی میرساند؟ به این مردم گفتم: عزیز من! بگو یک لقمه حرام بخوری، این تمام اینها را از بین میبرد. تو الآن میآیی روزه میگیری، مگر ماه مبارک رمضان، ماه مبارک، مال همه مبارک است؟ مگر قرآن مال همه مبارک است؟ نه! آنکه عمل کند. ماه مبارک رمضان واسه کسی مبارک است که از درِ رجب، تُو [داخل] بیاید! آنوقت خدا میگوید: «أین الرّجبیّون؟» خیلی این حرف قشنگ است! اگر با تفکّر فکر کنید!
چرا نمیگوید «أین الشّعبیّون»؟ چرا نمیگوید «أین الرّمضان»؟ أین ماه مبارک؟ ماه مبارک، مبارک واسه کسی است که از درِ ماه رجب رفتهباشد، بیاید پیش نبیّ اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، «إنّ الله و ملائکته یُصلّون علی النّبیّ»[۵] را عمل کردهباشد! (یک صلوات بفرستید.)
حالا باید کارت ولایت را ببرد، کارت نبوّت را هم ببرد؛ آنوقت خدا میدانی میگوید چه؟ میگوید: دیگر خلق نمیتواند به تو بدهد. یک روایت داریم، میگوید: حقّ روزهدار را من خودم میدهم. دیگر خلق نمیتواند به تو بدهد، عاجز است خلق بدهد روزه روزهدار را. اصلاً خلق عاجز است. اگر عاجز نباشد، خدا نمیگوید من میدهم حقّ روزهدار را. چه روزهای را؟ روزه اطاعت را میدهد، نه گرسنگی را!
بس که خوشم آمد! دوباره میگویم، از درِ ماهِ چه؟ رجب، «أین الرّجبیّون؟» خدا هم میگوید «أین رجبیّون؟» بیایید من به شما بدهم؛ یعنی از درِ رجب؛ یعنی علیّبنابوطالب (علیهالسلام) را قبول داشتهباشد، دوازدهامام (علیهمالسلام) و زهرای عزیز (علیهاالسلام) را قبول داشتهباشد، پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) را قبول داشتهباشد، امرش را قبول داشتهباشد، قبولی را خدا جزا به تو میدهد، عزیز من! نه روزه را. تو چه روزهای داری؟ آن حقیقت هم، نه فهمیدیم؛ نه گفتیم به مردم؛ ایناست که مردم اینجوری شدند.
عبادت، عزیز من! قربانتان بروم، کار است. ما داریم کار میکنیم. آن آقا دارد کتاب مینویسد، کار است. این آقای دکتر کار است، آن کار است، کار است، تمام اینها را ریختیم توی این کارگاه، کار میکنیم. حالا قبولیاش اصل کاری است! هان؟! تو که آنجا معماری، آقاجان! ادّعای معماری میکنی، عمارت را خراب کردی. این بنده خدا کار کرده، چیز کرده، حالا هر جور شده، میخواهد کار درست، کار کند دیگر، کار کنید! کار کنی؛ یعنیچه؟ بلد باشی، یاد بگیری، ولایت را یاد بگیری، توحید را یاد بگیری، قرآن را یاد بگیری، آداب دین را یاد بگیری. کجاییم ما؟! چهکار داریم میکنیم؟
خب حالا، حالا پس ما چهکار کنیم؟ ما دلمان میخواهد هم ولایتی باشیم، هم توحیدی باشیم، هم بهشت برویم، همین یک انسان کامل بشویم. من یادتان دادم، گفتم: یکی که این عالم تنظیم است، دنبال، چه گفتم من؟ محور، یکی دنبال محور نروید! آرام باشید! خدا هم میگوید، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: در آخرالزّمان شرکت به کارها نکنید! خیرشان هم شرّ است. دارد یادت میدهد. همین حرف خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول کن! اينقدر شرکت نکن توی این کارها! دور محور بگرد!
حالا میخواستم این را خدمتتان عرض کنم؛ پس ما نمیتوانیم که گفتم که ما ابدی بشویم، ازلی بشویم؛ امّا شما الآن از آنها خوشت میآید، (عرض میشود خدمت شما:) تمرین ولایت هم میکنی، از این حرفها هم خوشت میآید، از اهلبیت هم خوشت میآید. وقتی خوشت آمده، با آنها محشور میشوی. مواظب باش! مواظب باش مِهری از مِهر اینها بالاتر در دلت نیاید! هان! اگر مِهری از این مِهر بالاتر باشد، معلوم میشود که تو چهجوری هستی؟ با آن محشور میشوی. با این نمیشوی، چرا؟ همینجور که اینها دنبال خلق رفتند، تو میروی دنبال چه؟ ما میرویم دنبال چه؟ بله؟ امر خلق؛ پس شما امر خلق را از امر خدا بالاتر حساب کردی، با آن محشور میشوی.
خیلی راحت است! خدا میداند، عزیزان من! به حضرت عباس، من میخواهم هم شما بهشت بروید، هم فردوس بروید، هم زهرای عزیز (علیهاالسلام) از دستتان راضی باشد، هم امامحسین (علیهالسلام) باشد، هم خدا باشد، هم راحت بگیرید بخوابید! بدنتان هم صدمه نزنید! هان! چرا؟ چرا؟ تو با عشق آن عبادتت داری یک کاری میکنی، بیا با عشق ولایت کار کن؛ نه با عشق عبادت. با عشق ولایت کار کن؛ یعنی در پرتو ولایت باش، تو داری با عشق عبادتت کار میکنی، آره!
«الحمد لله» امسال نمیدانم چهجور شد رفتیم مکّه؟ امسال هم قسمتمان شد، آره! خب چهکار کردی؟ هان؟ رفتیم توی، آن خواست خدا نیست، آن هم مقصد خدا نیست؛ پس چیست؟ عبادت است. امر است بگرد دورش! چشم میگردم. با چه بگردم؟ با روح. تو جسمی، میگردی، آن هم سنگ است، سنگ است، خوب شد؟ تو با چه داری میگردی؟ با جسمت دور سنگ میگردی، با امر باید بگردی، امر علیّبنابوطالب (علیهالسلام) است! با روح باید بگردی، روح داشتهباشی.
«إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر. و ما أدراک ما لیلةُالقدر. تنزّل الملائکةُ و الرّوح»[۶] باید با روح [بگردی]. چرا آنها اینجوریاند؟ خب آنها هم میگردند، تنظیم خلق را گذاشتند آنجا، رفتند دنبال تنظیم خلق، خدا میداند، بس که خوشم میآید! تکراری نیست، دوباره میگویم، حواستان جمع باشد!
الآن ماه مبارک رمضان است، قربانتان بروم، اگر بدانید که روزه برایتان ضرر دارد، نباید بگیرید. خدا رحمت کند حاجشیخعبّاس را! میگفت: اگر بدانی بعد ماه رمضان هم مریض میشوی، نباید بگیری. خدا امر میخواهد، خدا مگر گرسنهها را میخواهد؟ حالا هم که این به تو گفته روزه بگیر! اوّلّاً گفته که خب یکقدری تصفیه بشوی، یکقدری هم به فکر مردم باشی، ببینی گرسنگی چهجور است؟ تشنگی چهجور است؟ نداری چهجور است؟ داری چهجور است؟ اصلاً روزه، دارد ادب میکند. توجّه فرمودید؟!
گفتم که نماز هم با همه این حرفها، شکرانه ولایت است! شکرانه داری میکنی: خدایا! من در صراط مستقیم هستم. شکرانه داری میکنی من جزء ضالّین نیستم. من اینها را یک اندازهای به شما گفتم، روی مناسبت دارم میگویم. الآن کجا میروی؟ چهکار داری میکنی؟ شکر بکن خدا را! شکر بکن خدا را! خدا الآن هیچچیز را، بهتر از شکرانهِ صحیح نیست. آخر ما دو جور شکرانه داریم. یک نفر بود، یکوقت آمد اینجا، گفت: شکر خدا! یکمیلیون دارم میدهم آنجا، ماهی نمیدانم چندک به من میدهند. داری نزول میخوری، شکر میکنی؛ این شکر نیست، کفر است!
شکر چهچیزی است؟ شکر ایناست من مبتلا نشدم! شکر ایناست من به نزول مبتلا نشدم! شکر ایناست من به کار حرام مبتلا نشدم! شکر ایناست من «الحمد لله» امنیّت دارم! شکر ایناست بچّه تریاکی ندارم، بچّه هروئینی ندارم! شکر ایناست زنم «الحمدلله شکر ربّ العالمین» ریشه دارد، خوب است، اینجوری است، اینجوری است! هر چیزی شکر دارد.
باباجان من! الآن ماه رمضان، به عقیده من ماه شکر است. شکر کن من ولایت دارم، شکر کن خدایا! من جزء سنّیها نیستم که روزهام قبول نشود، عبادتم قبول نشود. شکر کن خدایا! ما گول نخوردیم، شکر کن خدایا! من اینقدر قدرت به من دادی، شیطان را زدم زمین، شیطان خدای من نشد، شیطان راهنمای من نشد، چقدر شکرانه دارد! مگر شیطان زمینزدن کم است؟ کسیکه توانست شیطان را زمین بزند، علی «علیهالسّلام» است! خب شکر خدا که تو هم به من قوّت دادی، من زدم او را زمین؛ اطاعتش را نکردم، این شکرانه ندارد؟ بابا! ببین من چه به شما میگویم؟ کجا پا میشوید هی اینطرف و آنطرف میروید؟
من به شما گفتم که وقتی [شیطان] آمد توی مسجدالحرام، نباید بیاید؛ چونکه بههم میزند، قرارداد خدا یکی ایناست نیاید آنجا، حالا آمده، کدام حرفهای خدا را شنیده که آن را [بشنود]؟ مثل بعضیهای ما میماند، کدام حرفها را شنید؟ حضرت فرمود رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] بیرونش انداخت و رفت و نشست روی سینهاش، دید سنگینی زمین و آسمان الآن خفهاش میکند، گفت: یا علی! من میدانم تو چه کسی را میخواهی؟ تو هیچکس را بهقدر شیعههایت نمیخواهی! اینقدر که شیعههایت، خدا اینقدر اینها را میخواهد، ما نمیتوانیم آنها را گول بزنیم؛ امّا وسوسهشان تا بتوانم میکنم. خواب بد میبینند، (بعضیها خواب بد میبینند، نمیدانم میبینید یا نه؟ حاجشیخعباس میگفت: این خوابهای بد درجه است، آن دارد اذیّتت میکند. میگفت: درجه است، کاری از دستش نمیآید، از یک جا میافتی، از یک جا یک کارهایی میکنی که نگو! درست است؟ هان!)
حالا شما ببین چقدر خدا حفظت کرده! آیا شکرانه ندارد؟ آیا شکرانه ندارد حضرت عباسی که شیطان نمیتواند به تو کاری بکند؟! چه نیرویی خدا به تو داده؟! نیروی ولایت به تو داده، بابا! شکر کن! تو اگر اینجوری نباشی، عزیز من! زمین نمیخوری! همیشه استواری، همیشه قدرتمندی، کار امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را داری میکنی تو، زمین زدی!
در هر کاری ولایت دست دارد. تمام این خلقت محتاج ولایت است. (من گفتم، مکرّر میکنم،) مگر این نوح نیست کشتی را ساخته؟ به امر خدا ساخته، نوح نجّار نبوده که، تو باید بروی دوره ببینی تا نجّار بشوی، حالا ساخته؛ خدا هم به او گفته بساز! مردم را میخواهد غرق کند، چرا خدا مذمّت کرد نوح را؟ چرا مذمّت کرد؟ حالا وقتی این کارها را کرد، گفت: کوزه بساز! یادش رفت، کوزه ساخت، ساخت؛ یک باد آمد، ریخت. گفت: ای خدا! زحمت [من از بین رفت]! گفت: آنها زحمت نداشتند برای من؟ چرا اینها را نفرین کردی؟ ممکن بود همانموقع که توی کشتی است، دعا کند! آنموقعیکه کشتی را ساخت، ممکن بود دیگر.
یک حرف بزنم که یکقدری تند است، فلفل فرنگی میگویند زبان بعضیها را نمیسوزاند؛ امّا بعضیها را خیلی میسوزاند، تند است؛ فلفل فرنگی خیلی تند است! یک حرفهایی مثل فلفل فرنگی میمانند، زبان خیلیها را میسوزاند؛ امّا بعضیها را نمیسوزاند. زبان ولایت را نمیسوزاند، آن به فلفل فرنگی زور است.
خدا مخیّرش کرد نوح را، به او گفت چه؟ گفت: دعایت را مستجاب میکنم، مخیّری؛ میتوانست نکند! حالا گفت: کوزهها را بساز! اینجوریاش کرد. حالا آنجا هم سر بهزیر است! ببین من چه میگویم؟ باباجان! الآن به تو هم گفته، به تو هم گفته، عزیز من! به تو هم گفته، فدایت بشوم، چرا امر را چیز میکنی؟ خدا امر، اختیار به او داد، گفت: نفرین کن! کرد. درست است؟ میتوانست نکند یا نه؟ میتوانست دعا کند یا نه؟ چرا نکرد؟ حالا آن جا هم سر بهزیر است.
وقتی میآیند، میگوید: بابا! من خودم هم اینجوریم، خدا از من چیز [قبول] نمیکند. من ترکاولی دارم. ترکاولی به شما بگویم، مثل مِهر دنیا میماند. انبیاء که ترکاولی دارند، واسه آنها مثل مِهر دنیاست! چرا سیصد سال میاندازد او را آنجا؟ آیا ما اینها را توجّه داریم؛ یا نداریم؟ حالا تو به خیالت انبیاء شدی، عصمت به تو داد، ولت کرد خدا؟! تو به خیالت خدا ولت کرده؟ غیر تنظیم چه بود؟ محور.
حالا خود شما هم محورید. حرف من سر ایناست. آمدیم توی این، الآن خود شما محوری، چطور محوری؟ ببین آن رفت دنبال چه کسی؟ دنبال محوری که خلق درست کرد. چهجور شدند؟ همهشان لعنت شدند، تو هم تویت محور است، مگر تویت محور نیست؟ باباجان! توی تو هم محور است، تو هم یک عالَمی هستی. خب به تو میگوید: این گناه را نکن! نکن! بدچشمی نکن! نکن! این کار را نکن! نکن! در تحت اختیار محور باش! در تحت اختیار محور باش که علیّبنابوطالب (علیهالسلام) است! توجّه فرمودید؟
آیا هستی محور یا نه؟ ما محور هستیم یا نه؟ چرا توجّه نداری؟! تو هم محوری؟ تو اگر نرفتی دنبال آن محور خیالی، آن رفت دنبال محور دنیا، اینجوری شد؛ تو هم میروی دنبال محور خیالی. خب تو هم چوب میخوری، عزیز من! قربانت بروم، تو هم محوری. توجّه کن! ما محور نیستیم؟ به تو امر نشده؟ خب تو هم محوری دیگر، اطاعت کن!
حالا وقتی اطاعت کردی، چه میشود؟ حالا که وقتی اطاعت کردی، اتّصال میشوی. ببین محور خودت را حفظ کردی؛ یعنی چه کردی؟ محور، آقا! خیالت را قرار ندادی. ما محور، خیالمان را قرار میدهیم. الآن این اینجوری بشود، اینجوری است؛ اینجوری بشود، اینجوری است؛ اینجوری اینجوری بشود، اینجوریه، هی اینجور، اینجورش میکنی؛ با خیال خودت. هان؟ یک محور خیالی توی دلت درست میکنی، میروی هم دنبالش. تو هم شبیه آن هستی که محور درست کرد. رفت دنبالش، اینجوری شد. حالا تندش نمیکنم. پس ما باید چه کنیم؟
حالا اگر محور را حفظ کردی و محور خیالی خودت را حفظ نکردی، دنبال محور خیالت نرفتی، دنبال محور حقیقی رفتی، آنها سلمان، اباذر، میثم دنبال محور حقیقی رفتند؛ یعنی دنبال ولایت رفتند، تو هم اینها که به تو امر شده، امر خدا را ترجیح دادی به خیالهای خودت، میشوی چه؟ به آن وصل میشوی، وقتی شدی، میشوی «سلمان منّا أهلالبیت.» وقتی شدی، میشوی متّقی؛ پس عزیز من! فدایت بشوم! محور را حفظ کن!
من میخواستم یک روضه بخوانم. چرا؟ چرا اینکه میگویند که شب آخر باید روضه خواند؟ چرا؟ روضه حضرت زهرا (علیهاالسلام) خواند، اغلب منبریها توجّه شاید نداشتهباشند، من یک اندازهای دارم؛ چونکه شب.