انتقاد؛ محبت امیرالمؤمنین، نجات بشریت

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۷ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۴۰ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
انتقاد؛ محبت امیرالمؤمنین، نجات بشریت
کد: 10005
پی‌دی‌اف: دریافت
پی‌دی‌اف (موبایل): دریافت
الطَّالَقَانِیُّ عَنِ الْجَلُودِیِّ عَنِ الْجَوْهَرِیِّ عَنِ ابْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ (علیه‌السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وآله) إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی جَعَلَ لِأَخِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیه‌السلام) فَضَائِلَ لَا یُحْصِی عَدَدَهَا غَیْرُهُ فَمَنْ ذَکَرَ فَضِیلَةً مِنْ فَضَائِلِهِ مُقِرّاً بِهَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ لَوْ وَافَی الْقِیَامَةَ بِذُنُوبِ الثَّقَلَیْنِ وَ مَنْ کَتَبَ فَضِیلَةً مِنْ فَضَائِلِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیه‌السلام) لَمْ تَزَلِ الْمَلَائِکَةُ تَسْتَغْفِرُ لَهُ مَا بَقِیَ لِتِلْکَ الْکِتَابَةِ رَسْمٌ وَ مَنِ اسْتَمَعَ إِلَی فَضِیلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِی اکْتَسَبَهَا بِالاسْتِمَاعِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَی کِتَابِهِ فِی فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِی اکْتَسَبَهَا بِالنَّظَرِ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وآله) النَّظَرُ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیه‌السلام) عِبَادَةٌ وَ ذِکْرُهُ عِبَادَةٌ وَ لَا یُقْبَلُ إِیمَانُ عَبْدٍ إِلَّا بِوَلَایَتِهِ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِهِ
رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: خدا برای برادرم علی‌بن‌ابی‌طالب فضائل بی‌شماری مقرر کرده هر که یک فضیلت او را ذکر کند، با اعتراف به آن، خداوند، گناهان گذشته و آینده‌اش را بیامرزد گرچه با گناه ثقلین به محشر آید و هر که یک فضیلت از او بنویسد تا آن‌زمان که نوشته بماند فرشتگان برایش آمرزش جویند و هر که به فضیلتی از او گوش دهد، خدا گناهانی که به گوش کرده بیامرزد و هر که به یک فضیلتش نگاه کند، خدا گناهانی که با چشم کرده بیامرزد. سپس رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: نگاه بر علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) عبادت است و یادآوری‌اش عبادت است و ایمان بنده پذیرفته نیست جز به ولایت او و برائت از دشمنان او.


پیشگفتار

سخن از شناخت علی (علیه‌السلام) است.

همو که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: علی‌جان! کسی تو را نشناخت به جز من و خدا؛

همو که تنها کسی است که امیر مؤمنانش می‌خوانیم؛

همو که تنها مولود کعبه است؛

همو که تنها کسی است که نامش را خدا برگزیده است؛

همو که مقصد خداست؛

سخن از کسی است که عده‌ای از مردم، پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌خاطر تعریف از او متهم به جنون می‌کردند و در نهایت به همین سبب به شهادت رسید؛

سخن از کسی است که زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) ناموس دهر خود را فدای او کرد؛

همو که حسین‌عزیز (علیه‌السلام)، ثارالله و بن ثاره، خود را فدای او کرد؛

خواننده گرامی: در این مجال کوتاه برآنیم تا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را در کلام شیعه جستجو کنیم.

متن حاضر بخش‌هایی از سخنرانی‌های یکی از شیعیان و پیروان راستین مکتب ولایت است.

او که معرفت ولایی را محصول القای خدا و ائمه می‌داند.

و توفیق شیعه در افشای گوشه‌ای از نورانیت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را فتح مبین می‌خواند.

امید است که با تفکر در فرازهای این نوشتار ذره‌ای از نورانیت وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در قلب ما تجلی کند.


مقدمه

عده‌ای هستند که تلاش می‌کنند امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، یعسوب‌الدین؛ امام‌المبین، حجت‌خدا و مقصد خدا را کنار بزنند. بدانید که خدا کنارتان می‌زند. دست از این کارهایتان بردارید. آگاه باشید هم در دنیا دچار نکبت و هم در آخرت جهنمی می‌شوید.

ما داریم انتقاد می‌کنیم و انتقاد درست را هر عاقلی باید قبول کند، مگر این‌که عاقل نباشد یا عناد داشته‌باشد یا این‌که بخواهد مقصد خودش را به‌غیر از مقصد خدا و پیامبر پیاده کند.

بعضی‌ها، عنادشان آن‌قدر زیاد است که اگر برایشان حدیث و روایت هم گفته‌شود می‌گویند این حدیث و روایت ضعیف است یا سند ندارد و قبول نمی‌کنند. این‌ها از همان عده‌ای هستند که خداوند به پیامبر فرمود: «یا محمد! سر به‌سر کران نگذار.»

من هم این‌ها را می‌شناسم و تا بگویند سند این حرف‌ها کجاست، می‌گویم در محضر است!

شناخت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که سند نمی‌خواهد؛ سند برای مِلک است. نور خدا که سند نمی‌خواهد! امر خدا که سند نمی‌خواهد! وحی مُنزل که سند نمی‌خواهد! چه می‌گویی که سندش کجاست؟! تو سندخواهی نه علی‌خواه. به تمام آیات قرآن! اشخاصی هستند که سندخواه هستند نه حقیقت‌خواه.

این دوازده‌امام و چهارده‌معصوم که سند نمی‌خواهند. آخر، مرد نادان! مگر حرف خدا سند می‌خواهد که می‌فرماید: «به عزت و جلالم قسم، اگر به اندازه ثقلین عبادت کنی؛ اما علی را به «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱] قبول نداشته‌باشی تو را با صورت به جهنم می‌اندازم»؟ [۲]

آیا این‌که پیامبر در روز غدیر خم فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱] سند می‌خواهد؟ برو به پیامبر بگو سندش کجاست؟

یا این‌که برو به اویس بگو چرا وقتی آن دو نفر به همراه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به دیدنت آمدند، گفتی تمام سیمای رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به این جوان (علی (علیه‌السلام)) جمع است و به آن دو نفر لعنت کردی؟ برو بگو اویس! سندش کجاست؟

به تمام آیات قرآن! عده‌ای هستند که فقط می‌خواهند قبولی پیامبر و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را رد کنند که می‌گویند سندش کجاست؟

ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) مافوق تمام خلقتند. خلقت، سند می‌خواهد نه مافوق خلقت!

سند می‌خواهی نادان؟! تمام این حرف‌ها خودش سند است. القای خدا که سند نمی‌خواهد. تو که سند می‌خواهی برو به پیامبر بگو: این‌که این‌مردم را دعوت کردی بیایند نماز بخوانند، روزه بگیرند و زکات بدهند سندش کجاست؟ سند این حرف‌ها خداست.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در ذاتت باید باشد نه در زبانت. اگر در ذاتت باشد نجاتت می‌دهد. آن دومی هفتاد بار می‌گوید اگر علی نبود، من هلاک می‌شدم. این‌را در زبان می‌گفت، در ذاتش نبود. اگر حقیقتاً می‌گفت، پس چرا طناب گردن علی (علیه‌السلام) انداخت و همسرش زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را زد؟ پس علی در ذاتش نبود. ذاتش جسارت‌کن بود. علی باید در ذاتت باشد.

کسانی مطالب این کتاب را قبول می‌کنند که در درونشان قبولی ولایت باشد و الاّ قبول نمی‌کنند. باید قبولی داشته‌باشی، مانند حضرت‌خدیجه، که قبولی داشت. وقتی‌که پیامبر اکرم به ایشان فرمود: به‌من ایمان بیاور، حضرت‌خدیجه گفت: من ایمان آورده‌بودم.

خدا می‌داند، به‌دینم راست می‌گویم، دارم می‌بینم، کسانی هستند که این کتاب را یک یا دو ورقش را می‌خوانند و دیگر نمی‌خوانند. چون سعادت ندارند. باید بروند چیز دیگری بخوانند. چرا؟! چون ولایت به این‌ها تزریق نشده‌است و حوصله ندارند؛ اما حوصله لهو و لعب را دارند، ولی حوصله خواندن کامل این کتاب را ندارند.

حوصله، یعنی باید به تو تزریق بشود. دیگر خبر ندارد که چقدر زحمت روی این کتاب کشیده شده‌است. این حرف‌ها از حنجره پاک درآمده‌است نه از حنجره گناه.

ما کاری به کسی نداریم. آینده را داریم می‌گوییم. شما هم باید آینده‌خوان باشید؛ یعنی آینده را بخوانید و خدا را شکر کنید.

دوباره می‌گویم، ما کاری به کسی نداریم. یک گوشه‌ای افتاده‌ایم. منصور به امام‌صادق (علیه‌السلام) گفت: تو خیال سلطنت و خلافت داری؟ امام‌صادق (علیه‌السلام) فرمود: من که الان پیر شده‌ام. در جوانی‌ام هم‌چنین خیالی نداشتم. من هم‌دیگر هشتاد و پنج‌سال از عمرم گذشته‌است. دیگر کاری به کسی ندارم. خدای تبارک و تعالی، یک عنایتی به‌من کرده که آینده را به شما می‌گویم و شما هم حتی‌الامکان باید به آینده توجه کنید. توجه! توجه! توجه! این حرف‌ها القاء و افشاء است. توجه کنید که اگر هدایت هستید، در مسیر هدایت باقی بمانید و به آخر برسانید.

آسوده‌خاطرم که در دامن توامدامن نبینم که در دامنش روم
دامن به‌غیر دامن تو بی‌محتوا بوددامان تُو است اتصال به ماوراء بود

رفقای‌عزیز! بیایید در دامان امام‌زمان.

انتقاد

ما توان نداریم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را معرفی کنیم. فقط خداست که توان معرفی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را دارد. هیچ‌کس در تمام خلقت، مطابق خداوند، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را نمی‌شناسد و معرفی نکرده‌است. چون درباره هیچ‌کس نداریم که بگوید: اگر قبولش نداشته‌باشی، به عزت و جلالم! عبادت انس و جن را بکنی، تو را به‌رو در جهنم می‌اندازم.

پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم می‌فرماید: یا علی! هیچ‌کس خدا را نشناخت به‌غیر از من و تو و هیچ‌کس مرا نشناخت به‌غیر از تو و خدا و هیچ‌کس تو را نشناخت به‌غیر از من و خدا. [۳] در جای دیگری هم پیامبر فرمودند: یا علی! اگر مردم توان داشتند، مطالبی درباره تو می‌گفتم که چند ذرع از خاک زیر پای تو را به عنوان تیمن و تبرک بردارند. یا علی! من نتوانستم تو را معرفی کنم. [۴]

روایت دیگری بیاورم تا مطلب روشن‌تر شود: روزی یکی از جن‌ها نزد پیامبر اکرم آمد و گفت: یا رسول‌الله! عده‌ای از ما که کافر هستند ما را اذیت می‌کنند، دختر به ما نمی‌دهند، دختر نمی‌گیرند، با ما معامله هم نمی‌کنند (چون جن‌ها هم مثل ما کافر و مسلمان دارند) . پیامبر رو به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کرد و فرمود: علی‌جان! با این جن برو و هر کدامشان که اسلام آوردند، کاری به کارشان نداشته‌باش و هر کدام که اسلام نیاوردند، گردنش را بزن و یک حد و حدودی هم برایشان معلوم کن. حضرت با آن جن به بیرون از شهر رفتند و به جایی رسیدند که زمین دهان باز کرد و حضرت داخل زمین شد. چند روزی طول کشید تا این‌که پیامبر فرمود: هر کس خبر پسر عمویم علی را برایم بیاورد، هر چه بخواهد به او می‌دهم.

سلمان به همان‌جا رفت و منتظر شد تا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد. سلمان به حضرت (علیه‌السلام) گفت: علی‌جان! قدری صبر کن تا من بروم و خبر آمدن تو را به پیامبر بدهم و زودتر رفت تا خبر آمدن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بدهد.

روز بعد سلمان خدمت پیامبر آمد و گفت: یا رسول‌الله! «الوعد وفی» فرمودی هر چه بخواهی می‌دهم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از سلمان پرسید، سلمان‌جان! چه می‌خواهی؟ سلمان گفت: یکی از آن هزار حرفی که خداوند در معراج گفت به مردم نگو به‌من بگو. (حالا توجه کنید که پیامبر نمی‌تواند معرفی کند. چون وقتی‌که پیامبر به معراج تشریف بردند، خداوند سه هزار حرف به ایشان یاد داد که هزار حرف آن‌را گفت بگو، هزار حرف را اگر می‌خواهی بگو یا نگو، و هزار حرف دیگر را نگو. آن هزار حرفی را که گفت نگو، راجع‌به علی‌بن‌ابی‌طالب، وصی رسول‌الله و حجت خداست. چون هیچ‌کس کشش ندارد. اگر کسی کشش داشت، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که حرف‌هایش را در چاه نمی‌زد) . حالا خدا به پیامبر گفته نگو؛ اما سلمان الان می‌گوید به‌من بگو. فوراً وحی رسید: «سلمان منّا اهل‌البیت» ای نبی من، یکی از آن هزار حرف را به سلمان بگو (هیچ‌کس مثل سلمان، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را نمی‌شناخت؛ چون‌که همیشه پایش را جای پای علی می‌گذاشت. بی‌خود نبود که شد «سلمان منا اهل‌البیت»)

عزیزان من! معلوم می‌شود که آن واقعیت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را نمی‌توان گفت چون‌که به پیامبر وحی رسید که فقط یکی از آن هزار حرف را به سلمان بگو.

حالا پیامبر به سلمان گفت: آیا آن یهودی را که در محله ما از دنیا رفته‌است می‌شناختی؟ گفت: آری. پیامبر فرمود: برو به اذن خدا، آن یهودی را صدا بزن. سلمان رفت و تا یهودی را صدا زد، فوراً لبیک گفت. سلمان گفت: چه‌خبر؟ گفت: سلمان! بدان که من دلم می‌خواست مسلمان شوم؛ اما از ترس فامیل‌هایم نیامدم مسلمان شوم و به همان دین یهود از دنیا رفتم؛ اما هر روز یک سلام به علی (علیه‌السلام) می‌کردم و علی (علیه‌السلام) را دوست داشتم، حالا بیا جای من را ببین که چه جایی به‌من داده‌اند و چه مقامی دارم. سلمان‌جان! دست از علی (علیه‌السلام) برندار.

شناخت ولایت باید القاء و افشاء باشد و الاّ هیجانی می‌شوی. بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم مردم هیجانی شدند و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را نشناختند. اغلب مردم رفتند طرف آن دو نفر و فقط چهار یا پنج‌نفر طرف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ماندند. [۵] حالا روایت داریم که هر اتفاقی که در اُمم سابقه رخ داده‌است، در آخرالزمان تکرار می‌شود. الان هم وقتی نگاه می‌کنی می‌بینی همان‌طور است. شما نمی‌خواهد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بشناسید، حتی‌الامکان مخالف نباشید. اگر مخالف شدی، اهل جهنمی.

عده‌ای هستند که در آخرالزمان مخالف می‌شوند چون‌که این‌ها القاء و افشاء ندارند و مغزشان کشش ندارد. من عقیده‌ام این‌است که ما نه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را می‌توانیم بشناسیم نه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را. ما همین‌قدر که مخالفت نکنیم خوب است و اهل‌جهنم نیستیم.

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: من با تمام انبیاء در خفا آمده‌ام؛ اما با پیامبر آخرالزمان آشکارا آمده‌ام. [۶] معلوم می‌شود که علی (علیه‌السلام) در زمان آدم ابوالبشر هم بوده، در زمان نوح هم بود، در زمان ابراهیم هم بوده که این‌را می‌گوید، پس شناخت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با خود خداست. ما فقط باید قبول کنیم که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بوده. در جای دیگری هم پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: من نبی بودم در حالی‌که آدم ابوالبشر در گِلش بود. پس ما نمی‌خواهیم که خدای ناخواسته نمره بدهیم و بگوییم که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بالاتر است. این‌ها یک روحند، یک نورند؛ همان‌طور که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید: من با تمام انبیاء آمده‌ام، رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم می‌گوید: آدم در گِلش بوده که من نبی بودم. [۷] مگر این‌ها (ائمه‌طاهرین) ولیّ این دنیا هستند یا مگر پیامبر فقط نبی این دنیاست؟ پیامبر، نبی تمام این خلقت است. علی (علیه‌السلام) هم ولیّ تمام خلقت است. [۸] اگر روایتش را هم می‌خواهید می‌فرمایند: ما یک شجره واحده هستیم. [۹] پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: من ریشه شجره توحیدم و علی ساقه آن‌است. میوه‌اش قرآن است و برگ آن شیعه‌ها هستند؛ اما اگر ساقِه درخت نباشد، خشک می‌شود و میوه هم نمی‌دهد (من یک مثالی برای شما می‌آورم: امروزه در اغلب کشورها به دلیل ممنوعیت قطع درختان، اگر کسی بخواهد عمارتی بسازد و به درختی بربخورد، ساخت آن‌را متوقف می‌کنند و پنهانی در ساقه درخت، لطمه‌ای و فاصله‌ای ایجاد می‌کند که باعث خشک شدن درخت می‌شود. حالا کسی هم که در قبولی و خواستن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تزلزل و فاصله داشته‌باشد، به‌دینم! به آیینم! همه اعمالش سست و خشک می‌شود) .

در روایت دیگری داریم که شخصی خدمت امام‌رضا (علیه‌السلام) آمد و سؤال کرد: چرا به جدّ شما ابوالقاسم می‌گویند؟ حضرت فرمود: جدّ ما پسری به‌نام قاسم داشته؛ اما شخص دیگری همین سؤال را از حضرت پرسید؛ امام‌رضا (علیه‌السلام) در جواب او قسم جلاله خورد و فرمود: قاسم بهشت و جهنم جدّ ما رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. ببین! می‌گوید جدّ ما رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام). پس این‌ها یک شجره واحده هستند.

ما نمی‌خواهیم بگوییم که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بالاتر است. شما که تهمت می‌زنید، متوجه نیستید. من هر کجا که گفتم علی (علیه‌السلام)؛ گفتم رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و هر کجا که گفتم رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)؛ گفتم: «علی‌ولی‌الله». تو اگر علی را قبول نداشته‌باشی، اهل جهنمی؛ پیامبر را هم قبول نداشته‌باشی، اهل جهنمی؛ البته امر پیامبر را. امر خدا، پیامبر است و علی (علیه‌السلام). امر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، پیامبر است. امر پیامبر هم، علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است. [۱۰] این‌ها مشترکند. چرا؟ علی (علیه‌السلام) جانش را در قضیه لیلة‌المبیت فدای رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌کند و در جای پیامبر اکرم می‌خوابد؛ اما پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم، امرش را به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هدیه می‌دهد.

پس خدای تبارک و تعالی، هم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را افشاء کرده، هم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را. ما نمی‌خواهیم نستجیر بالله بگوییم علی (علیه‌السلام) بالاتر است یا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله). شما توجه ندارید!

ببین! خداوند در قرآن می‌گوید: «ان‌الله و ملائکته یصلون علی النبی یا أیها الذین آمنوا صلوا علیه و سلمّوا تسلیما»[۱۱] به تمام زمینی‌ها و آسمانی‌ها می‌گوید تسلیم پیامبر شوید. این کلام، راجع‌به پیامبر است. از آن‌طرف هم می‌گوید: هر کس علی (علیه‌السلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱] قبول نداشته‌باشد، اگر به اندازه ثقلین عبادت کند، به عزت و جلالم! او را می‌سوزانم. پس خدای تبارک و تعالی هم به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سِمَت داده‌است و هم به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام). گفتیم که خود پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم فرمود: ما شجره واحده هستیم؛ یعنی ما متصل به‌هم هستیم. خدای ناخواسته ما نمی‌خواهیم که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بر پیامبر ترجیح دهیم؛ بلکه ما داریم کلام خود ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را نقل می‌کنیم. ما داریم کلام آن‌ها را افشاء می‌کنیم. این حرف‌ها بوده‌است؛ اما زده نشده‌است. چون نخواسته‌اند بزنند. هر کسی یک رشته‌ای را گرفته و دنبالش رفته‌است.

مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نفرمود که بعد از من، امتم هفتاد و سه فرقه می‌شوند (خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس تهرانی را که می‌گفت: این فرقه‌ها هر کدامشان فرقه، فرقه می‌شوند) آن می‌خواهد دکتر بشود، دیگری می‌خواهد مهندس شود، دیگری می‌خواهد استاد دانشگاه شود. خلاصه، هر کسی مقصدی برای خودش دارد. به این خاطر است که این حرف‌ها بایگانی شده‌است.

حالا این حرف‌هایی را هم که ما می‌گوییم، مانند قطره‌ای از اقیانوس است. مگر ما می‌توانیم علم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یا پیامبر را افشاء کنیم و یا این‌که حقیقتشان را بگوییم؟ مثل دریایی، که خدا عظمتش را می‌داند، ما رفته‌ایم کنار این دریا و یک قطره از آب این دریا را برداشته‌ایم. باز این‌را من به‌قدر فهم خودم می‌گویم. چون امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: من کیل دریا را می‌دانم؛ اما آیا کسی حقیقت ولایت را می‌داند؟! نه، والله! نه، تالله! نه، بالله!

حالا آن‌قدر عده‌ای از این‌مردم بدبختند، نه تنها حقیقت ولایت را کشش ندارند، این حرف‌ها را هم نمی‌کشند. واقعیت ولایت و نبوت را فقط خدا می‌داند. فقط خدا می‌داند که چه‌چیزی را از نور خودش خلق کرده‌است. مگر نور خدا انتها دارد؟! مگر پیامبر و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) انتها دارند که بگوییم؟ مگر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) انتها دارد که بگوییم؟ انتهای زهرا (علیهاالسلام) با خود خداست، اصلاً این‌ها انتها ندارند. این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، از نور خدا خلق شده‌اند.

حالا خدا نورش را افشاء می‌کند و می‌فرماید: به عزت و جلالم قسم! اگر به اندازه تمام انس و جن عبادت کنی؛ اما علی (علیه‌السلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱] قبول نداشته‌باشی، تو را می‌سوزانم. حالا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) به ندای خدا پاسخ دادند و گفتند: خدا جان! حالا که تو علی (علیه‌السلام) را این‌قدر می‌خواهی، ما جانمان را فدایش می‌کنیم و کسی را هم که علی (علیه‌السلام) را نخواهد، ما هم او را نمی‌خواهیم. کجا معلوم شد؟ آن‌موقعی‌که امام‌حسین (علیه‌السلام) به مردم کوفه گفت: جرم من چیست که مرا می‌خواهید بکشید؟ همه گفتند: «بغضاً لأبیک» ما بغض پدرت را داریم؛ امام‌حسین (علیه‌السلام) هم‌دست کرد به شمشیر و همه را روی‌هم ریخت. حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را شناختی؟ مگر کسی می‌تواند علی (علیه‌السلام) را بشناسد؟ ما نمی‌توانیم بشناسیم. ما نمی‌گوییم بشناس، منکر نشو.

وقتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ضربت خورد، منادی میان زمین و آسمان ندا داد: ارکان خدا شکست. این ندا به اهل‌جهنم رسید. آن‌هایی که معصیت‌کار بودند؛ اما بغض امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را نداشتند و منکر نبودند، رقت کردند و این رقت باعث نجاتشان از آتش جهنم شد؛ چون منکر نبودند. وای به حال کسی‌که منکر باشد. او ابد الآباد در جهنم است. الان خیلی منکر پیدا شده؛ اما نمی‌توانم افشاء کنم. نه که ندانم، به‌دینم! می‌بینم و می‌دانم، ولی افشاء نمی‌کنم. چون‌که اگر افشاء کنم رسوایی به بار می‌آورد.

ما باید امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را از مصداق‌های ظاهری که در دنیا افشاء شده بهتر بشناسیم، حقیقت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به‌غیر از خداوند هیچ‌کس نمی‌شناسد. حالا می‌خواهیم قضایای تولد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را نقل کنیم. فاطمه بنت‌اسد در مقابل خانه‌خدا گفت: خدایا، درد را بر من آسان کن. (نه این‌که این درد زایمان باشد. می‌گوید: درد را به‌من آسان کن؛ یعنی گفت: خدایا، مشکل مرا حل کن) من الان در خانه تو هستم. فوراً دیوار کعبه شکافته‌شد. فاطمه وارد خانه‌خدا شد و دیوار کعبه اتوماتیک‌وار بسته‌شد. (اصلاً در تمام خلقت بابی نیست به‌غیر از باب علی. چرا فاطمه بنت‌اسد از در کعبه وارد خانه نشد؟ چرا دیوار شکافته‌شد؟ آن در، درِ مردمی است؛ یعنی دری بود که تمام مردم و مشرکان از آن در وارد می‌شدند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) از در مردمی وارد نشد. چرا که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خودش باب است.) [۱۲] در تمام فضای مکه پیچید که فاطمه بنت‌اسد داخل خانه‌خدا شده‌است (حالا خانه‌خدا شد زایشگاه علی (علیه‌السلام)، نه این‌که علی (علیه‌السلام) نبوده، علی (علیه‌السلام) نور خداست. [۱۳] مگر نمی‌گوید من با تمام انبیاء در خفا آمده‌ام ولی با پیامبر آخرالزمان آشکارا آمدم؟ پس علی بوده؛ اما در خانه‌خدا ظاهر شده‌است. تا آن‌موقع، پیامبر رو به مسجدالاقصی نماز می‌خواند؛ اما برای نماز دومش خداوند گفت: یا محمد! حالا باید رو به مسجدالحرام نماز بخوانی. در مسجدالاقصی چند هزار نبی دفن است؛ اما تمام آن‌ها شاگرد علی (علیه‌السلام) هستند، به طرف زایشگاه علی (علیه‌السلام) نماز بخوان) مردم همه جمع شدند و یک‌دفعه دیوار کعبه شکافته‌شد. مردم دیدند که فاطمه بنت‌اسد با فرزندی روی دستش از خانه‌خدا بیرون آمد. فاطمه فرزندش را به ابوطالب داد و گفت: نامی برای این فرزند بگذار. ابوطالب گفت: اسمش را باید پیامبر بگذارد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم فرمود: اسم این فرزند را باید خدا بگذارد. همه متحیّر بودند که ناگهان دیدند لوحی میان زمین و آسمان ظاهر شد. در آن لوح نوشته‌بود: من علی اعلی هستم. اسم این فرزند را علی بگذار. یعنی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در اسم، با خدا مشترک است. [۱۴]

خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس تهرانی را. این جمله را ایشان نقل می‌کرد که روایت داریم: اسم اعظم، اسم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) [۱۵]، اسم امام‌حسین و اسم حضرت‌زهرا است؛ اما می‌گفت روایت داریم که خدا می‌گوید: مردم کفران می‌کنند. ما امامانمان را از آن‌ها می‌گیریم؛ اما در آخرالزمان، اسم آن‌ها را هم از مردم می‌گیریم «اسمُهُ اعظم». چون این مردمِ آخرالزمان، نه که لیاقت علی را ندارند، لیاقت اسم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را هم ندارند. وای به حال شما که دارید اسم‌های تجددی روی بچه‌هایتان می‌گذارید. وای به حال مردم آخرالزمان. شما ببین الان مردم چقدر اسم بچه‌هایشان را اسم ائمه می‌گذارند؟ تو که اسم علی را روی بچه‌ات نمی‌گذاری، معلوم می‌شود علی (علیه‌السلام) را قبول نداری.

«اسمُهُ اعظم»، کسی‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را قبول داشته‌باشد کارش اعظم می‌شود. مگر آصف کارش اعظم نبود؟ به اندازه یک چشم بر هم نزدن، تخت بلقیس را آورد. مگر عیسی کارش اعظم نبود؟ با اسم علی، مرده‌ای را زنده می‌کرد. [۱۶]

داوود با اسم علی، آهن به دستش نرم می‌شد [۱۷]، جبرئیل با یا علی هشت‌شهر قوم‌لوط را زیر و رو کرد [۱۸]، جبرئیل که قدرت ندارد. قدرت تمام خلقت علی است.

ما هم می‌گوییم علی و تا آخر عمرمان هم می‌گوییم. تو اگر خداپرست هستی، بیا از خدا تقلید کن. خدا گفته علی، جبرئیل گفته علی، پیامبر گفته علی، در ساق عرش خدا نوشته علی، درِ بهشت می‌گوید علی [۱۹]، درِ هفت‌آسمان، هفت بیت‌المعمور می‌گویند علی [۲۰]، تو هم اگر بگویی علی، با آن‌ها هماهنگ هستی والاّ با اهل‌تسنن هماهنگی. تو اگر علی (علیه‌السلام) نداری، خریداری نداری؛ نه خدا تو را می‌خواهد، نه پیامبر و نه تمام اشیاء، تو اگر علی (علیه‌السلام) نداشته‌باشی، در قیامت سرافراز نیستی. سرافرازی بشر برای این‌است که محبت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) داشته‌باشد.

عزیز من! جان من! علی باید به تو تزریق شود تا قلبت و روحت بگوید علی! اگر تزریق نشود، این علی‌گفتن، زبانی است. ببین! به آن‌شخص تزریق شده‌بود که آمد نزد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و گفت: علی‌جان! من تو را دوست دارم. حضرت گفت من هم تو را دوست دارم. شخصی این جریان را دید و گفت: ببین علی چه‌کار می‌کند. من هم اگر بروم همین حرف را به‌من می‌زند. رفت و گفت: یا علی! من تو را دوست دارم. حضرت پاسخی نداد. دو مرتبه، سه‌مرتبه، تکرار کرد تا این‌که حضرت گفت: دروغ می‌گویی. چون‌که من تو را دوست ندارم. یعنی به آن‌شخص تزریق نشده‌بود. محبت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) باید به تو تزریق شود. محبت تو هم باید به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تزریق شود. حالا به آن‌شخص تزریق شده که حضرت می‌گوید: من هم تو را دوست دارم؛ اما به دیگری می‌گوید: دوستت ندارم، دروغ می‌گویی.

رفقای‌عزیز! امیدوارم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) اسمش و محبتش به ما تزریق شود. اگر علی (علیه‌السلام) داشته‌باشی، نماز داری. اگر علی داری، روزه‌داری. اگر علی داری، خدا داری. [۲۱] اگر علی داری، زهرا (علیهاالسلام) داری. اگر علی داری، دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، داری. اگر علی داری، عزت داری. اگر علی نداری، عزت نداری، حرمت نداری.

چرا می‌گوید اگر به یک مؤمن توهین کنی خانه مرا خراب کرده‌ای؟ چون‌که آن مؤمن، علی دارد. تو چه‌کسی را داری؟ ما چه‌کسی را داریم؟ اگر علی داری، بهشت داری. اگر علی داری، جنات داری. اگر علی داری، فردوس داری. اگر علی داری، آسمان داری. اگر علی داری، مُلک داری، اگر علی داری، ملکوت داری. اگر علی نداری، هیچ‌چیز نداری.

اگر علی داری، امر خدا را داری. اگر علی نداری، امر خدا را نداری؛ چون علی امر خداست. [۲۲] اگر علی داری، خواست خدا را داری. اگر علی نداری، خواست خدا را نداری. اگر علی داری، ایمان داری. اگر علی داری، اسلام داری، توحید داری. [۲۳] اگر علی نداری، هیچ‌چیز نداری؛ چون‌که خدای تبارک و تعالی فقط درباره امیرالمؤمنین فرموده است که اگر به اندازه انس و جن عبادت کنی؛ اما علی را به «الیوم اکملت لکم دینکم» قبول نداشته‌باشی به‌صورت در جهنم می‌اندازمت.

عزیزان من! شما هم اگر می‌خواهید تمام کارهایتان درست شود، باید علی بگویید نه غیر علی. داوود، علی می‌گفت، آهن به دستش نرم می‌شد. شما هم با اسم علی کارها برایتان آسان می‌شود. حالا آن‌آقا کشش ندارد، می‌گوید: این‌ها علی‌اللهی هستند. ما خدای علی را الله می‌دانیم.

روزی پیامبر اکرم به خانه حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) تشریف بردند؛ اما بر خلاف همیشه سراغ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را نگرفتند. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) فرمودند: پدر جان! چرا امروز اسمی از علی نیاوردی؟ حضرت فرمودند: من وضو نداشتم.

طبق آیه قرآن که می‌فرماید: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل‌البیت و یطهرکم تطهیراً»[۲۴] پیامبر اکرم و همه ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) تطهیرند، پس چطور پیامبر می‌گوید من وضو نداشتم؟ پیامبر می‌خواهد افشاء کند که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، قرآن‌ناطق است. همان‌طور که بی‌وضو نباید به‌قرآن دست زد، باید اسم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را هم با وضو بر زبان آورد.

اگر تو حقیقتاً پیرو حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) هستی، ببین می‌گوید: پدر جان! چرا اسم علی (علیه‌السلام) را نیاوردی؟ جگر من از دست مقدسها خون‌است. الان عده‌ای پیدا شده‌اند که می‌گویند اسم علی را نیاور. تو چه مسلمانی هستی؟ برو یک‌فکری برای قیامتت بکن. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) می‌گوید اسم علی را بیاور؛ اما تو مقدس! می‌گویی نیاور.

یا این‌که پیامبر اکرم، وقتی‌که به معراج تشریف بردند، خدای تبارک و تعالی با ایشان صحبت کرد. پیامبر عرض کرد: خدایا، این صدای پسر عمّم علی است یا تویی؟ خداوند فرمود: من می‌بینم تو علی را دوست داری، من هم با صوت علی با تو صحبت می‌کنم (حالا ما نمی‌خواهیم تمام قضایای معراج را نقل کنیم) نتیجه معراج [۲۵] این‌است که پیامبر وقتی‌که می‌خواست از معراج برگردد، نمی‌توانست به خدا بگوید خداحافظ! پیامبر فرمود: «یا علی» خدا هم فرمود: «یا علی»

پس ببین خدای تبارک و تعالی چطور امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را تصدیق کرده؛ چون‌که او را از نور خودش خلق کرده. حالا دارد به پیامبر می‌گوید: یا محمد! نتیجه حرف‌هایی که ما زدیم علی است: «یا علی». حالا نادان! تو می‌گویی اسم علی را نیاور؟ خدا اسم علی را می‌آورد، آیا ما نیاوریم؟!

فرق تو با اهل‌تسنن چیست؟ آن‌ها علی را به عنوان حجت‌خدا قبول ندارند؛ اما اسم علی را می‌آورند. تو می‌گویی نیاور؟ (نمی‌خواهم افشاء کنم که چه اشخاصی این حرف‌ها را می‌زنند. کاش قماربازها گفته‌بودند، کاش عرق‌خورها گفته‌بودند. کاش اوباش گفته‌بودند. نه از آن‌ها که ما توقع داریم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را افشاء کنند، بگویند اسمش را نیاور!)

محبت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شرط حلال‌زادگی است [۲۶]، ما تاریخات اسلام و روایت و حدیث را نقل می‌کنیم. ما انتقاد می‌کنیم. بزرگان قبایل عرب که خیلی محترم بودند، بچه‌هایشان را خدمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌بردند و می‌گفتند که آیا این آقا را دوست داری یا نه؟ اگر می‌گفت نه، می‌رفتند و زنشان را طلاق می‌دادند. [۲۷] اصلاً شرط حلال‌زادگی، دوستی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. حالا عده‌ای می‌گویند اسم علی را نیاور.

تو اگر عقل نداری، لااقل وجدان داشته‌باش؛ امام‌حسین (علیه‌السلام) هم به لشکر ابن‌زیاد گفت: ای شیعیان ابوسفیان! اگر دین ندارید، وجدان داشته‌باشید (آزادمرد باشید) کجا می‌روید رو به حرم و خیمه رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)؟ شما هم کجا می‌روید که می‌خواهید امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را پیش مردم منزوی کنید و می‌گویید اسم علی را نیاورید؟

مگر یونس نبود که یک‌قدری در قبولی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کندی کرد؟! (نه که قبول نداشت) حالا خداوند به حوت گفت: یا حوت! او را ببلع؛ اما هضمش نکن. حوت هم یونس را در دریاها گرداند. یونس دید تمام موجودات دریا می‌گویند: علی. یونس یک‌دفعه گفت: «لا اله الاّ انت، سبحانک، انّی کنت من الظالمین» خدایا من ظالمم که در قبولی علی (علیه‌السلام) کندی کردم. [۲۸] تو هم ظالمی عزیز من! این‌هم آیه قرآنش.

اصلاً یک چیزهای هست که مختص به خود آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. یکی از برتری‌هایی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به تمام کون و مکان دارد این‌است که کسی نمی‌تواند اسم خودش را امیرالمؤمنین بگذارد. یعنی خداوند به تمام خلقت اجازه نداده که اسم خودشان را امیرالمؤمنین بگذارند. این مختص به خود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. اگر هم بگذارند، یک عیب‌هایی به‌هم می‌زنند. [۲۹] امیر می‌توانی بگذاری، یا این‌که علی می‌توانی بگذاری؛ اما «امیرالمؤمنین» منحصر به ایشان می‌باشد تا حتی ائمه‌طاهرین یا انبیاء هم این اسم را روی خودشان نمی‌گذاشتند.

امیرالمؤمنین، یعنی امیریت دارد به همه کارها در تمام خلقت. اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را قبول داری، خودش می‌گوید: من با تمام انبیاء در خفا آمده‌ام، ولی با پیامبر آخرالزمان آشکارا آمده‌ام. می‌گوید: من با تمام انبیا آمده‌ام. من بودم که به موسی گفتم «فاخلع نعلیک»[۳۰] کفش‌هایت را درآور (یعنی تو که می‌خواهی به وادی طور بیایی، باید محبت زنت را از دلت بیرون کنی. حال آیا تو هم می‌خواهی با محبت دنیا، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، حجت‌خدا را بشناسی؟!) من بودم که به موسی گفتم عصایت را بینداز. من بودم که موسی می‌ترسید: گفتم عصایت را بردار. من بودم که به کشتی نوح گفتم آرام شد. [۳۱] اسم من بود که هشت‌شهر قوم‌لوط را زیر و رو کرد. داوود اسم من را آورد که آهن در دستش نرم شد. عیسی با اسم من مرده را زنده می‌کرد.

پس امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امیر همه کارهاست. کارهای تو را هم امیریت می‌کند. هم در این دنیا هم در آن دنیا. مگر این‌نیست که اگر آن‌را دوست داشته‌باشی بهشت می‌روی؟

حالا هر کسی‌که می‌میرد روایت داریم که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بالای سرش حاضر می‌شود. [۳۲] مگر ما می‌توانیم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بشناسیم؟ در هر شبانه‌روز، چند میلیون نفر از دنیا می‌روند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بالای سر همه آن‌ها حاضر می‌شود.

دیگر این‌که در تمام خلقتها، ساقی کوثر، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است؛ اما آب، مهریه حضرت‌زهراست و حضرت، همسر عزیزش را احترام کرد و گفت: علی‌جان! من مهرم را در اختیار تو می‌گذارم؛ اما به دشمنان و قاتلین حسین من، آب نده.

دیگر این‌که عیسی وقتی می‌خواست به آسمان برود، در آسمان چهارم او را نگه‌داشتند؛ چون‌که گفتند محبت یک سوزن و نخ دارد؛ اما امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: از من بپرسید که من راههای آسمانی را بهتر بلدم. [۳۳] (آن‌وقت سعد وقاص گفت: موهای سر من چند تاست؟ حضرت فرمود: من می‌دانم؛ اما جوابش به‌درد تو نمی‌خورد؛ اما تو یک گوساله‌ای در خانه‌داری که کشنده حسین من است. بعد از مدتی، ابن‌سعد، خدمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌رود و می‌گوید: علی‌جان! شما این‌را گفته‌ای؟! هشداری به‌من بده که من این‌کار را نکنم. حضرت فرمود: در آن‌موقع، دو نفر سراغت می‌آیند که وقتی می‌روی جوابشان را بدهی شلوارت را عوضی می‌پوشی)

پس امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نه که زمینی است، نه که آسمانی است، در تمام خلقت است. عیسی یک سوزن و نخ دارد، نگهش می‌دارد؛ اما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید: من راه‌های آسمانی را بهتر بلدم؛ چون‌که عیسی خلق است؛ اما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نور خداست. چرا؟ او به‌قدر یک سوزن و نخ محبت دارد؛ اما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید: من دنیا را سه‌طلاقه کرده‌ام. دنیا در نزد من به منزله استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است.

شناخت علی (علیه‌السلام)، یعسوب‌الدین؛ امام‌المبین، حجت‌خدا، مقصد خدا، وصی رسول‌الله، امر خدا را، خود خدا باید به ما بدهد. این‌که خدا می‌گوید: اگر بخواهی من هدایتت می‌کنم، خدا ولایت به تو می‌دهد. آن‌وقت، دیگر مثل آب کُر می‌شوی؛ یعنی دیگر پاک‌کننده می‌شوی و همه‌چیز برای تو آسان می‌شود. بهشت رفتنش آسان است. فردوس رفتنش آسان است. به آسمان رفتنش هم آسان است. همه‌چیز، تو را احترام می‌کند تا حتی آتش جهنم [۳۴]، (روایت داریم که جهنم، به مؤمن می‌گوید: زودتر رد شو که من نمی‌توانم امر خدا را که باید بسوزانم اطاعت کنم) اما تو باید امر علی را اطاعت کنی. اگر شما این‌را داشته‌باشید، به سی‌جزء کلام‌الله! باعث افتخار تمام موجوداتید.

تمام ممکنات خدا کسری دارند. کسری‌شان ولایت است. تا حتی عرش، فردوس، بهشت و آسمان. تمام این‌ها کسری دارند. اگر علی را دوست داشته‌باشند، هستی دارند. به‌دینم! راست می‌گویم. به تمام انبیاء! راست می‌گویم.

در تمام سماوات، در تمام هجده‌هزار کرات، علی کفواً احد است؛ یعنی تمام این‌ها (هجده‌هزار کرات به ما گفته؛ اما صدها هجده‌هزار کرات دارد) ممالک خدا هستند و مثل این‌است که شما صد تا یا هزار تا خانه‌داری... این‌ها همه‌شان خلق است؛ اما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امر است. پس امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، کفواً احد است. حالا علی را شناختی یا نه؟! نه در این دنیا، در آن دنیا هم همین‌طور است. خدا که یک عالَم و دو عالَم ندارد. این‌جا کرات خاش، خاشی است. ما آمده‌ایم در این دنیا که علی را بشناسیم تا رفع تمام گناهانمان بشود. آمده‌ایم تا انسان کامل بشویم. تا روح بشویم. آن‌جا ذرات بودی. آمده‌ای این‌جا که رشد کنی. تمام این‌که آمده‌ای این‌جا برای این‌است که علی (علیه‌السلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱] قبول داشته‌باشی. [۳۵] کجا می‌روی کس دیگری را قبول می‌کنی؟!

تو اگر بخواهی کامل شوی و خیالت راحت باشد، باید ولایتت کامل باشد. به تمام آیات قرآن! اگر این‌طور شوی، دیگر نه به بهشتش احتیاج داری، نه به فردوسش. چون آن‌ها از نور ائمه و از ادب این‌ها خلق شده‌اند. آن‌ها همه‌شان خلقند؛ اما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مقصد تمام خلقت است. اگر خلقت مقصد نداشته‌باشد، فروریزان و سرگردان است. شما هم این‌جا همین‌طور هستید. بی‌مقصد و سرگردان هستید. کجا این‌طرف و آن‌طرف می‌روید؟!

ولایت، تو را تأمین می‌کند، سکونت می‌دهد، امنیت می‌دهد. تمام خیال‌های باطل تو را خنثی می‌کند. ولایت، امر خداست، هستی خداست، مقصد خداست. اگر علی داری، خدا داری. نه فقط خلقت را، مافوق تمام خلقت را داری. [۳۶]

پس امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تصرف عالمی دارد نه فقط تصرف دنیا. ما نمی‌توانیم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بشناسیم. ما باید امر خدا را قبول کنیم و بفهمیم که مصداق برای آن‌ها درست نکنیم. چون‌که خودشان می‌گویند: هیچ‌کس مثل ما نیست. [۳۷] مصداق درست نکن، عزیز من!

خودت رسوا می‌شوی. آن‌ها سر جای خودشان هستند. ببین خود خداوند در حدیث کساء می‌گوید: من زمین و آسمان‌ها و همه این خلقت را به‌واسطه ائمه خلق کرده‌ام. ما خلقت را نمی‌شناسیم، می‌خواهی مافوق خلقت را بشناسیم؟! پس ما همین‌قدر ولایت را قبول کنیم که مشرک نباشیم، خوب است.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، یا رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، مافوق تمام خلقتند و ما نمی‌توانیم آن‌ها را بشناسیم. چرا؟ نه این‌که تو نشناسی، سلمان هم نمی‌شناسد. اویس هم نمی‌شناسد. شاه‌عبدالعظیم حسنی هم نمی‌شناسد. چون‌که خلق، کوچک‌تر از این‌است که واقعیت ائمه را بخواهد بشناسد. فقط خدای تبارک و تعالی، که ایشان را از نور خودش خلق کرده، آن‌ها را می‌شناسد؛ اما تو باید مشرک نباشی.

ما نه تنها ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را نمی‌شناسیم، بلکه کسانی را هم که آن‌ها سفارش کرده‌اند نمی‌شناسیم. ای کاش نشناسیم، مسخره هم می‌کنیم. به سلمان می‌گفتند: ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ در صورتی‌که خدا و پیامبرش می‌گویند: «سلمان منا اهل‌البیت» سلمان جزء اهل‌بیت است.

وقتی تو آن مؤمن را نشناختی؛ امام‌صادق (علیه‌السلام) افشاء می‌کند و می‌فرماید: اگر مؤمن را نشناختی، یعنی قبولش نداری. تو دروغ می‌گویی ما (اهل‌بیت) را قبول داری [۳۸]

یا خدا باز مؤمن را افشاء می‌کند. می‌فرماید: اگر توهین به آن مؤمن کردی، خانه مرا خراب کرده‌ای. توجه کنید! خدا نمی‌گوید که اگر او را بکشی، خانه مرا خراب کردی؛ بلکه می‌گوید: اگر توهین کنی خانه‌ام را خراب کردی. چون‌که رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یا فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) یا دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، مقصد خدا هستند و مؤمن سفارش خداست؛ [۳۹] اما نه این‌که هر کس بگوید من مؤمنم، مؤمن است.

نه هر کس شد مسلمان می‌توان گفتش که سلمان شداز اوّل بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد

نه این‌که هر کس ادعا کند که من متقی‌ام، واقعاً متقی باشد.

البته بعضی‌ها بالاتر از این‌هم به خودشان نمره می‌دهند. آن دو نفر، خودشان به خودشان نمره دادند. مشابه آن‌ها هم همیشه در دنیا وجود دارد. بنابراین، مؤمن هم سفارش خداست، هم سفارش ائمه. چون‌که خدا می‌گوید: اگر توهین به آن مؤمن کردی، خانه مرا خراب کردی ؛ امام‌صادق (علیه‌السلام) هم می‌فرماید: اگر آن مؤمن را نخواهی، دروغ می‌گویی که ما را می‌خواهی. یعنی مؤمن را هم خدا تأیید کرده، هم ائمه.

باز هم خدا راهنمایی می‌کند می‌گوید: برو با آن مؤمن بساز تا من قصری به تو بدهم که خلق اولین و آخرین را بتوانی در آن دعوت کنی؛ اما آن مؤمن شرایطی دارد. پس ما باید از خدا بخواهیم که هم شناخت ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) و هم شناخت مؤمن واقعی را به ما بدهد تا ما دنبال هر کسی نرویم که گمراه شویم. ما باید دنبال مؤمن واقعی برویم تا گمراه نشویم. دلیلش هم این‌است که می‌گوید: با آن مؤمن بساز و او را بخواه تا با او محشور شوی، تا تو هم مانند او مورد سفارش من بشوی.

هیچ‌کس مانند خدا بشر را راهنمایی نمی‌کند. دائم دارد بشر را راهنمایی می‌کند: عزیز من! از آن‌ها (ائمه‌طاهرین) جدا نشو. عزیز من! از مؤمن جدا نشو. عزیز من! آن‌ها سفارش من هستند. عزیز من! آن‌ها خواست من هستند. تو اگر حرف خدا را، کلام خدا را شناختی و عمل کردی، آن‌وقت بنده می‌شوی. این بنده شدن خیلی مهم است. ببین! می‌گوید: «أشهد أن محمداً عبده و رسوله» این رسول من، بنده من است. حالا همین رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: اگر در آخرالزمان دینت را حفظ کردی، با من و در درجه من هستی؛ یعنی اگر دینت را حفظ کردی، بنده‌خدا می‌شوی. دین یعنی‌چه؟ دین، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. دین، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) است. مردم این‌ها را نشناختند که می‌فرماید مشرک و کافر شدند. فوراً خدا حکم رویشان گذاشت. مواظب باش که خدا حکم روی تو نگذارد. چرا حکم رویت می‌گذارد؟ برای این‌که تو مشابه آن‌هایی.

می‌خواهم یک‌قدری پرده اسرار را کنار بزنم. به امام‌حسین هم گفتم: آقا جان! می‌خواهم یک‌قدری پرده را کنار بزنم و عظمت پدرت، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و مادرت، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را افشاء کنم. الحمد لله خدا یک قدرتی داد و کمی پرده را کنار زدم (مثل آصف که گفت من ذراتی از علم کتاب را دارم) مگر ممکن‌است ولایت را افشاء کرد؟!

خدا وقتی‌که پیامبر را به آسمان دعوت کرد از خانه ام‌السلمه با براق رفت که همه ببینند. حالا کجا پرده را کنار زد؟ با جبرئیل به جایی رسیدند که جبرئیل گفت من از این‌جا به بعد نمی‌توانم با تو بیایم.

گفت او را هین بپر اندر پی‌امگفت رو رو من حریف تو نی‌ام

(معلوم می‌شود جبرئیل هم حد دارد. تمام ممکنات حد دارند. فقط ولایت حدّ ندارد [۴۰] چون علی مانند ندارد و احدی مثلش نیست)

چرا؟ گفت: این‌جا محل وحی است. تمام وحی‌ای که می‌آورم از این‌جا می‌آورم، با اجازه می‌آیم. پرده را کنار زد، دید علی (علیه‌السلام) آن‌جاست. پس چرا تو می‌گویی علی (علیه‌السلام) در قرآن نیست؟ ای کسی‌که باسوادی؛ اما بی‌کمالی. جبرئیل می‌گوید: آنچه آیات است از این‌جا می‌آورم پس چرا تو این حرف را می‌زنی؟ (بعضی‌ها مثل مگس می‌مانند. دائم دنبال یک‌جایی می‌گردند که نیش بزنند. برو!)

برو ای گدای مسکین در خانه علی زنکه نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

برو در خانه علی تا تمام حاجت‌هایت را بدهد.

من هم جوابش را دادم. گفتم: اسم فرعون هم توی قرآن است. اسم هامان هم توی قرآن است. پس آن‌ها از علی بالاترند؟

نفسی که از سینه تو خارج می‌شود، اگر علی (علیه‌السلام) در آن نباشد، مثل باد است. همیشه باید نفس بزنی، نفس بکشی، بگویی علی. آیا ما از یک چاه کمتریم؟! به تمام آیات قرآن! رفتم در بیابان. دیدم یک چاهی هست می‌گوید: علی، علی، علی. انگار همان چاهی بود که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) حرف‌هایش را در آن می‌زد. من از شما خواهش می‌کنم، توقع دارم، پوزش می‌طلبم، در اختیار شما هستم که شما هم قلب مبارکتان مانند آن چاه باشد. بگوید: علی. به تمام آیات قرآن! اگر گفتی علی، خدا می‌گوید: لبیک؛ اما اگر نگفتی، خدا تو را نمی‌پذیرد. تو سرکشی. من خودم را روی دهانه چاه انداختم. کیف می‌کردم. خدایا، این زمین است؟ این‌چطور می‌گوید «علی»؟! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نفوذ کرده در آن چاه، آیا قلب شما هم می‌گوید «علی» یا برای «علی» مشابه درست‌کردید؟! این‌است که می‌گوید در آخرالزمان اگر کسی با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند؛ علی ندارید. (من آخر عمرم است. دارم حرف‌هایم را می‌زنم. زمانی بشود که این حرف‌ها گیرتان نیاید، حسرت ببرید.)

بی‌دین می‌روی؛ یعنی علی نداری. دین، علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است.

انبیاء، از آدم تا خاتم، همه نبی هستند (به‌غیر از پیامبر آخرالزمان که هم نبی است، هم ولی) عصمتی که خدا به آن‌ها داد برای این‌بود که از خودشان حرف نزنند و امتشان، امر پیامبرشان را اطاعت کنند. آن امتهایی که امر پیامبرشان را اطاعت نکردند، عذاب شدند.

آب را دیدی که با نوحان چه‌کرد؟باد را دیدی که با عادان چه‌کرد؟

حالا تمام این انبیاء، به‌غیر از پیامبر آخرالزمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حرف خدا هستند؛ مقصد خدا نیستند؛ یعنی خدا در تمام این حرف‌ها مقصد دیگری دارد. حالا از کجا بفهمیم که مقصد خدا چیست؟

«إنّ الله و ملائکته یصلون علی النّبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلّموا تسلیما»[۱۱] خداوند نه تنها به زمینی‌ها که به آسمانی‌ها هم می‌فرماید: تسلیم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شوید. این نبی من، حرف از خودش نمی‌زند، تمام باید تسلیم محمد شوید. پیامبر، بیست و سه‌سال زحمت کشیده، چقدر عبادت کرده، مگر عبادت پیامبر شوخی است؟ هر الله اکبری که گفته تمام این خلقت می‌گویند: «الله‌اکبر». یک «لا اله الا الله» می‌گوید، تمام این خلقت «لا اله الا الله» می‌گویند. چقدر پیامبر صدمه دیده؟ دندان پیامبر را شکستند. یک‌بار آن‌قدر پیامبر را کتک زدند که گفتند دیگر از دنیا رفت. حالا با تمام این زحمات، با تمام این عظمت، حالا از طرف خدا جبرئیل نازل‌شد که یا محمد، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را معرفی کن: «یا أیّها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک فإن لم تفعل فما بلغت رسالته»[۴۱] تا پیامبر ذره‌ای مسامحه کرد، خدا گفت: اگر علی (علیه‌السلام) را معرفی نکنی، هیچ‌کاری نکرده‌ای. حالا پیامبر فوراً اطاعت کرد. خدا گفت: علی (علیه‌السلام) را روی دست بیاور و بلند کن که همگان بدانند جانشین و وصی تو و حجت‌خدا این‌است تا این‌که کس دیگری را به عنوان جانشین تو معرفی نکنند. حالا تازه این، معرفی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است نه حقیقت علی (علیه‌السلام). حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را روی دست آورد. گفت: «من کنتُ مولاه فهذا علیّ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله...» [۴۲] حالا وقتی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را معرفی کرد، یک‌دفعه خدا افشاء کرد: «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱] علی (علیه‌السلام) دین است. مقصد خدا این‌است. آن دینی که خدا می‌خواهد، این‌است. آن اسلامی که خدا می‌خواهد، این‌است؛ یعنی امر خدا و مقصد خدا، علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است. حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: ای مردم! من از دنیا می‌روم. وصی من، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. تا حالا دین نبوت بود؛ اما از حالا به بعد دین، ولایت شد. پیامبر فرمود: من تا الان نبی بودم؛ اما حالا علی ولی است؛ یعنی علی (علیه‌السلام)، ولی کل خلقت است.

آن‌وقت همان‌جا سلمان و اباذر بلند شدند و اذان گفتند و در اذانشان «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» گفتند. عمر آمد به پیامبر گفت: این‌ها یک‌چیزهایی در اذانشان می‌گویند. پیامبر فرمود: آن‌ها درست می‌گویند [۴۳] خود پیامبر هم در اذانش «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله» می‌گفت؛ اما دید اگر افشاء کند، این‌مردم اصلاً نه قرآنش را قبول می‌کنند، نه اذانش را. این‌است که پیامبر افشاء نکرد.

چند نفر از محققین طراز اول ایران جمع شدند و گفتند که سند «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» در اذان چیست؟ این‌ها از علمای تبریز و مشهد و قم سوال کرده‌بودند اما می‌گفتند: چیزی که ما را قانع کند هنوز پیدا نکرده‌ایم. در جوابشان همین مطلب را گفتم که وقتی پیامبر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را روی دست آورد و گفت: علی، ولی شماست، همان‌جا هم، سلمان اذان گفت و در اذانش «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» گفت... تمام این محققان قبول کردند.

حالا تو آقایی که یک‌ذره درس خواندی قبول نداری؟! تو مشابه اهل‌تسنن هستی! حالا تو که در اذانت نمی‌گویی هنوز به جایی نرسیده‌ای و خنگی! مگر نمی‌گویند «الأعلم فالأعلم»؟ خدا رحمت کند علمایی را که دستشان از این دنیا کوتاه‌شده. من زمانی بود که از آقای قمی تقلید می‌کردم؛ البته قمّی بزرگ. آمدند از ایشان سؤال کردند که آیا این «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» جزو اذان است؟ ایشان گفتند: نه، این جسارت است. اذان، جزو «علیاً ولی‌الله» است.

اذان و اقامه‌ای که در آن «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» نباشد، اصلاً به‌درد نمی‌خورد. خدا این علمایی را که این‌طوری بودند با خود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) محشور کند. اصلاً من این جمله را از آقای‌گلپایگانی شنیدم که می‌گفت: اگر نمازت را شروع کرده‌باشی اما یادت رفته‌باشد که اذان و اقامه بگویی، می‌توانی نمازت را بشکنی و اقامه را بگویی و نمازت را دوباره بخوانی. هیچ‌کجا نمی‌شود نماز را شکست؛ اما این‌جا می‌گفت نماز را بشکن. نمازی که در آن علی نباشد، نماز نیست. بشکن. اذان را بگو یا اگر وقت نداری اقامه بگو و نمازت را بخوان. چون‌که اذان و اقامه، نگهدار نماز توست. هم نگه‌دار است، هم نگهبان. نماز بی‌اذان «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» نه نگهبان است نه نگه‌دار. چرا اهل‌تسنن این‌همه مذمت شده‌اند؟ چون‌که در نمازشان «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله» نیست. کسی‌که از ولایت بیزار است، از حرف ولایت هم بیزار است. اهل‌تسنن از ولایت بیزارند که «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» نمی‌گویند. تکرار می‌کنم: کسانی هم که این‌را نمی‌گویند، مشابه اهل‌تسنن هستند.

چون‌که قبولی هر نمازی «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» است. چون‌که آسمانی‌ها هم این‌را می‌گویند. ملائکه‌ای هم که عبادت می‌کنند آن‌ها هم می‌گویند «علیاً ولی‌الله» اما می‌گویند: «محمد هم رسول‌الله»، هر دوی این‌ها را ملائکه آسمان می‌گویند. چرا؟ ملائکه می‌خواهند خدا خوشش بیاید.

خدا خوشش می‌آید که تو اگر می‌خواهی بگویی: «بسم‌الله الرحمن‌الرحیم، الحمد الله رب‌العالمین» عقیده‌ات این‌باشد که خدایا تو را حمد می‌کنیم که ما علی (علیه‌السلام) داریم. حمد می‌کنیم تو را که به ما علی (علیه‌السلام) دادی، رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دادی، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) به ما دادی وگرنه نمازت به‌درد نمی‌خورد. آن «مالک یوم‌الدّین»[۴۴] یعنی خدایا تو مالک دین ما هستی. شروع نمازت باید علی (علیه‌السلام) باشد. چرا این حرف را می‌زنی؟ قبولی نماز، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)؛ امام‌المبین، وصی رسول‌الله و حجت خداست.

تویی که «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» در اذان نمی‌گویی، نه علی را قبول داری نه پیامبر را. تو از اهل‌تسنن بدتری. این شهادت است که باید بدهی. اگر شهادت ندادی، عدالت هم نداری. چرا به تو می‌گوید به هنگام مرگ باید شهادت بدهی؟! وقتی‌که می‌خواستند نفرین کنند می‌گفتند: ان‌شاءالله شهادت به زبانت نیاید، حالا تو در اذان و اقامه‌ات نمی‌گویی؟!

امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: خداوند وقتی عرش را آفرید بر روی آن نوشت: «لا اله الا الله، محمد رسول‌الله، علی امیرالمؤمنین» و وقتی آب را آفرید، در محل حرکت آن نوشت: «لا اله الا الله، محمد رسول‌الله، علی امیرالمؤمنین» و وقتی خداوند کرسی را آفرید، بر پایه‌های آن نوشت: «لا اله الا الله، محمد رسول‌الله، علی امیرالمؤمنین» و وقتی خدا لوح را آفرید نیز چنین کرد و وقتی جبرئیل را آفرید، و وقتی زمین‌ها را آفرید و... پس در انتها فرمود: و وقتی خداوند ماه را آفرید بر روی آن نوشت: «لا اله الا الله، محمد رسول‌الله، علی امیرالمؤمنین» و این همان سیاهی است که در ماه دیده می‌شود، پس هر زمان که یکی از شما گفت: «لا اله الا الله، محمد رسول‌الله» پس باید بگوید: «علی‌ولی‌الله» [۴۵]

به هر که دادی چه ندادی؟ (عقل) به هر که ندادی چه دادی؟

تو عقل نداری که منکر آسمان و عرش و فرش و خورشید و ماه.... می‌شوی! تو عقل نداری که منکر «أشهد أنّ علی‌ولی‌الله» می‌شوی. تو منکر حدیث و روایتی! بترس!

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در دو جا تأکید می‌کند که منم. یکی گفته: «أنا قرآن‌الناطق» [۴۶]، یکی هم که گفته: «أنا الأذان». [۴۷]

ای بشر! دنیا تنظیم است. ما باید با تنظیم رفتار کنیم. در این مملکت ایران، هفتاد میلیون نفر دارند «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» می‌گویند و فقط دو سه‌نفر پیدا شده‌اند که نمی‌گویند. این چه‌کاری است که تو داری می‌کنی؟ چقدر بدبخت هستی؟! الحمد لله، شکر رب‌العالمین، این ایران از همه دنیا بهتر است و به‌واسطه این‌که «اشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» می‌گوید مانند یک چراغ فروزان می‌درخشد. هیچ‌کجا رسانه‌هایش «أشهد انّ محمداً رسول‌الله و أشهد انّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» نمی‌گویند. این فقط منحصر به ایران پاک است. الحمد لله، شکر رب‌العالمین، تمام رسانه‌های ایران دارند این‌را می‌گویند. چرا تو نمی‌گویی بدبخت بیچاره؟! چرا تو نمی‌گویی بی‌عقل؟! این ایران الان در تمام این دنیا نابغه و ممتاز است. به تمام آیات قرآن! این ایران پاک، به‌واسطه این‌که اسم علی (علیه‌السلام) را می‌آورند و «أشهد ان علیاً ولی‌الله» می‌گویند حفظ است. خدا نکند این اسم در این مملکت گفته نشود. حافظ این مملکت، هم خداست، هم اسم علی (علیه‌السلام).

دو مملکت بود که توسط آمریکا تصرف شد؛ چون‌که «أشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» در رسانه‌هایشان نبود: یکی افغانستان بود، یکی عراق. آمریکا غلط می‌کند مملکتی را که در آن رسانه‌هایش «أشهد ان محمداً رسول‌الله، علیاً ولی‌الله» باشد تصرف کند. پس ای کسانی‌که در رأس این مملکت قرار گرفته‌اید، شما باید نگهبان «أشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» باشید تا خدا نگه‌دار این کشور باشد.

ببین به شما می‌گوید اگر یک شیعه در یک شهر باشد آن شهر حفظ است؛ چون‌که آن شیعه «أشهد أنّ علیاً ولی‌الله و حجة‌الله» می‌گوید که این‌قدر عظمت دارد. [۴۸]

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: امت من‌بعد از من هفتاد و سه فرقه می‌شوند که یک فرقه‌اش ناجی است. هفتاد و دو فرقه دیگر را باطل اعلام کرد. از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سؤال کردند فرقه ناجیه کدام است؟ فرمود: کسی‌که مرا قبول دارد و اهل بیتم را هم قبول دارد. الحمد لله، در ایران پاک، مردم همه پیامبر را قبول دارند. نه تنها امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را؛ بلکه دوازده‌امام و چهارده‌معصوم را هم قبول دارند. این منحصر به ایران است و ما باید شکر کنیم که در ایران پاک زندگی می‌کنیم و زیر سایه ولی‌الله‌الاعظم؛ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستیم.

به تمام آیات قرآن! من دیگر آخر عمرم است؛ اما با دل پر غصه می‌روم. چون هر کسی را که دیدم، دیدم تزلزل ولایتی دارد. ما داریم آگاهی می‌دهیم، نه این‌که بخواهیم نمره بدهیم. تمام این آگاهی‌ها هم روی حساب است و روایت و حدیث.

در مجلس مهمی شخصی وارد شد و سؤال کرد سنی یعنی‌چه؟ یک‌نفر جواب داد که سنی فقط یک اسم است. گفتم: نه. اهل‌تسنن یعنی این‌ها به‌اصطلاح خودشان امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت می‌کنند؛ اما آن‌ها سنّت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارند و به‌جا می‌آورند؛ یعنی نماز و روزه و حج و زکات و این‌ها را قبول دارند؛ اما این دوازده‌امام و چهارده‌معصوم را قبول ندارند. آن‌ها سنت به‌جا می‌آورند، نه امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را. امر پیامبر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است؛ اما شیعه، هم دوازده‌امام و چهارده‌معصوم را قبول دارد، هم سنت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌جا می‌آورد. آن‌وقت اهل‌تسنن چون‌که رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارند؛ اما امرش را قبول ندارند، عبادت‌هایشان قبولی ندارد و تأیید نشده‌است و مذمت شده‌است. حالا می‌خواهم بگویم که این منحصر به اهل‌تسنن نیست. شما هم اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱] قبول نداشته‌باشی تو هم سنّی هستی.

عزیز من! تو باید حب داشته‌باشی نه بغض، آن‌ها نماز دارند، روزه دارند، حج دارند، عمره دارند، نماز شب دارند، انفاق دارند، همدیگر را دوست دارند. خلاصه، تمام ابعاد مسلمانی به ایشان جمع است. این‌ها تمامش کار است؛ اما چون‌که امر پیامبر را، که علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است، قبول ندارند به آن‌ها سنی می‌گوییم.

قبول‌کردن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مقصد خداست. چرا به پیامبر گفت اگر علی را معرفی نکنی کاری نکرده‌ای؟! یعنی ای پیامبر، تمام عبادات و زحمت‌هایت کار است؛ اما معرفی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امر است. به پیامبر که این‌را می‌گوید به تو چه می‌گوید؟! تو چه‌کاره‌ای؟!

ببین عزیز من! چه می‌گویم. قبولی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، نماز است. قبولی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، عصاره نماز است. قبولی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، عصاره حج است. عصاره روزه است. عصاره تمام اعمال است. روح تمام این‌ها، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است و الا آن‌ها جسم است؛ مثل مرده‌ای است که روح ندارد. تمام عبادتهای تو مثل جسم می‌ماند، هیچ قبولی ندارد. هم این‌جا سرگردانی، هم در آخرت. اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشی مشرکی و اگر در ظاهر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول داشته‌باشی؛ اما امر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول نداشته‌باشی باز هم مشرکی. امر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. [۴۹] برو خیالت راحت باشد. دین، علی (علیه‌السلام) است. کجایی عزیز من؟!

عده‌ای هستند در این دنیا که آن‌ها را مذمت می‌کنند؛ اما خودشان اهل‌تسنن هستند. چرا؟ اهل‌تسنن، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را قبول ندارند، تو هم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را خلق حساب می‌کنی. فرق نمی‌کند. تو هم مشابه همان‌هایی. این‌چه خلقی است که می‌گوید با تمام انبیاء آمده‌ام؛ اما با پیامبر آخرالزمان آشکارا آمده‌ام؟ این‌چه خلقی است؟ خلق، عمرش معلوم است. مثلاً عمر نوح چهار هزار سال بوده و نهصد سال تبلیغ کرده. اگر این‌ها خلق بودند، عمرشان هم معلوم بود. این‌ها نور خدا هستند. خدا کند که ما نفهمی‌مان را بفهمیم، ما نفهمی‌مان را نمی‌فهمیم.

زمان تجدید می‌شود؛ اما امر خدا و پیامبر که تجدید نمی‌شود. همان که بوده، هست. الان ما هم که امر امام‌زمانمان را قبول نداریم، ما هم نسبت به خودمان اهل‌تسنن هستیم. چرا؟ آن‌ها امر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول ندارند، ما هم امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را قبول نداریم. فرقی نمی‌کند؛ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: گناه نکن، می‌کنی. می‌گوید: نگاه به نامحرم نکن، می‌کنی. می‌گوید: دروغ نگو، می‌گویی. می‌گوید: خدعه نکن، می‌کنی. می‌گوید: معامله ربوی نکن، می‌کنی. می‌گوید: نزول نخور، می‌خوری. پس تو هم نسبت به خودت اهل تسننی. (به تمام آیات قرآن! این حرف‌ها القاء و افشاء است و حقیقت تمام حرف‌هاست. هیچ‌کس این حرف‌ها را نزده‌است.) آن‌ها ولایت را قبول ندارند، تو امر ولایت را قبول نداری، تو هم اهل تسننی! چرا می‌گوید: در آخرالزمان اگر یکی با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند؟! به آن‌ها، آن حرف را زده، به تو این‌را می‌گوید. آن‌ها، اهل‌تسنن قدیم هستند، تو اهل‌تسنن جدیدی. چرا؟ همین‌طور که آن‌ها مذمت شده‌اند، شما هم مذمت شده‌اید. چون‌که می‌گوید: در آخرالزمان هر کس با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند. پس تو هم مثل همان‌هایی. بیایید یک‌فکری برای خودمان بکنیم. به این‌که یک یا دو بار بروی مکه و عمره و کربلا که تأیید نیستی. تأیید این‌است که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱] قبول داشته‌باشی، تو که قبول نداری.

بعضی از مردم عبادت‌هایی می‌کنند که شهوتشان تأمین می‌شود. الان می‌رود مکه، عمره، سوریه. ما نمی‌گوییم نرو، می‌گوییم تو که می‌روی، چشمت را حفظ‌کن. چون‌که روایت داریم زنی آمد یک مسأله از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بپرسد، پسر عباس به آن‌زن نگاه کرد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) غضب کرد و گفت: ای پسر عباس! چرا نگاه کردی؟ فردای‌قیامت، خدا چشمت را پر از آتش می‌کند. تو می‌روی عمره تا یک عمل مستحب به‌جا بیاوری؛ اما ببین که چقدر نگاه می‌کنی! فردای‌قیامت خدا چشمت را پر از آتش می‌کند، مگر این‌که چشمت را حفظ کنی. بنابراین یک عبادتهایی است که شهوت را تأمین می‌کند، نه این‌که آدم، امر را اطاعت بکند. مثلاً می‌گویند: نشانی مؤمن، یکی انگشتر عقیق است، یکی نماز پنجاه و یک رکعت، یکی هم زیارت اربعین؛ اما این زیارت اربعین که تو می‌روی تأییدی ندارد. آن‌جا زن و مرد قاطی هستند و خدا می‌فرماید: جایی‌که زن و مرد قاطی باشند، آن‌جا عذاب من دارد نازل می‌شود. یا این‌که الان این مسجد جمکران چه‌خبر است؟ من خودم دیدم که زن‌ها پا برهنه شدند و می‌روند. خانم! مگر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) نگفته‌است که بهترین عبادت از برای زن این‌است که نه نامحرم او را ببیند و نه او نامحرم را.

این‌ها عبادت‌های خیالی است. عبادت‌های تأیید نیست. شخصی که گنه‌کار است و توبه می‌کند، بهتر از این‌است که مانند تو عبادت خیالی و بی‌امر به‌جا بیاورد. چون‌که آن عبادت‌های تو تأیید نیست و از کارهایت هم توبه نمی‌کنی؛ اما آن گنه‌کار توبه می‌کند. حالا فردای‌قیامت عبادت‌هایت «هباءاً منثوراً»[۵۰] می‌شود؛ چون‌که با هوا و هوس عبادت کرده‌ای، نه با امر و با محبت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام). عبادتت را می‌بینی؛ اما به دستت نمی‌آید و به دردت نمی‌خورد. این آیه قرآن است. توجه بفرمایید که عبادت‌هایتان «هباءاً منثورا»[۵۰] نباشد. اگر روایتش را هم می‌خواهی خداوند به داوود گفت: یا داوود! من توبه‌کنندگان را بیشتر از صدیقین می‌خواهم. داوود گفت: خدایا، این‌ها دایم در بیابان‌ها خدا خدا می‌کنند، روزه می‌گیرند، شکمشان به پشتشان چسبیده! خداوند فرمود: آن‌ها محض بهشت عبادت می‌کنند، نه محض من؛ اما آن گنه‌کار می‌گوید: خدایا مرا بیامرز. من این‌ها را از صدیقین بیشتر می‌خواهم. آن عبادات، مثل عبادتی است که آن‌ها محض بهشت می‌کنند. پس، قربانت بروم! تو باید عبادتی بکنی که خدای تبارک و تعالی عبادتت را تأیید کند، عبادت تأییدی خوب است، نه عبادت تکذیبی.

من دیگر آخر عمرم است، حرفم را می‌زنم. به تمام آیات قرآن! من مرگ را دارم استقبال می‌کنم؛ چون‌که طوری شده که مردم، به‌قول پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، فوج‌فوج دارند به بیراهه می‌روند. یکی هم نیست که به این‌ها بگوید که راه شما، بیراهه است، بیایید در صراط مستقیم. من در تمام کتاب‌ها بررسی کردم، ندیدم که بگوید: «شرط عبادت، ولایت است».

همه‌جا پر شده از سواد و عبادت، هیچ خبری نیست از ولایت

کسی نیست بگوید که مردم بفهمند و طرف ولایت بروند نه طرف سواد. سواد خوب است؛ اما سوادی که آن‌را در اختیار ولایت بگذاری.

من به تمام آیات قرآن، هر چه نگاه می‌کنم می‌بینم که شما هنوز مثل این تازه مسلمان‌ها که از احکام خبر ندارند، شما هم اغلبتان از احکام خبر ندارید. خدا می‌داند که چقدر من جگرم خون‌است. اصلاً من مرگ را دارم استقبال می‌کنم، از بس ناراحتم. معلمی آمده نزد من، می‌گوید که من اصلاً نمی‌دانستم که عمل جنسی تا این حد بد است، من این عمل را انجام می‌دادم. آن‌ها که باید بگویند، نگفته‌اند. ای واعظ! روایت داریم که می‌فرماید: اگر مطلبی که به‌درد مردم می‌خورد نگویی و حرف دیگری بزنی، لعنة‌الله هستی. شما خطیب هستید، چرا این حرف‌ها را به مردم نمی‌زنید؟! چرا این روایت را به مردم نمی‌گویید که روزی پیامبر با پسر عباس می‌رفت که زنی آمد و مساله‌ای از پیامبر پرسید. پسر عباس به آن‌زن نگاه کرد. پیامبر گفت: ای پسر عباس! چرا نگاه کردی؟ خدا فردای‌قیامت، چشمت را پر از آتش می‌کند.

چرا این‌ها را به مردم نمی‌گویید؟! اصلاً فکرش را نمی‌کنید! در گذشته، مکتب بود که در آن، اول به جوان‌ها اصول‌دین و دوازده‌امام، چهارده‌معصوم را یاد می‌دادند. معلوم می‌شود این حرف‌ها زده نشده که آن معلم می‌گوید: من اصلاً نمی‌دانستم که این‌کار تا این حد بد است. (به‌من اعتراض نکنید که می‌گویم بعضی از ما که ادّعای شیعه‌گی یا مسلمانی می‌کنیم از اهل‌تسنن بدتریم. تازه آن‌ها خیلی نماز می‌خوانند؛ اما بعضی‌ها اصلاً نماز نمی‌خوانند. شخصی تهران رفته‌بود. از صاحب‌خانه پرسید که قبله کدام طرف است. گفته‌بود نمی‌دانم. ما تازه چهار سال است که این‌جا آمده‌ایم.) چرا به مردم نمی‌گویید که عده‌ای در جهنم هستند و می‌سوزند. سؤال می‌کنند شما امت چه‌کسی هستید؟ می‌گویند: امت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، می‌پرسند چرا شما را به این‌جا آورده‌اند؟ می‌گویند: ما صلاة به‌جای نمی‌آوردیم، نماز نمی‌خواندیم. کم‌کم نماز هم دارد قدیمی می‌شود. اغلب این‌مردم فرصت ندارند که این حرف‌ها را بخوانند یا این‌که این حرف‌ها را عمل کنند. چرا فرصت ندارند؟ چون اهل‌دنیا شده‌اند. یا می‌خواهد ماشینش را مدل روز کند، یا خانه‌اش یا دکور خانه‌اش را جدید کند. مدام در فکر تجدّد است. ما نباید در فکر تجدّد باشیم. تجدد، تجملات است. ما باید در فکر تخصص باشیم. تخصص داشته‌باشیم، نه تجدد.

خدا رحمت کند علمایی را که دستشان از این دنیا کوتاه شد. حاج‌شیخ‌عباس تهرانی می‌فرمود: هر طوری می‌خواهید بشوید؛ اما تجددی نشوید؛ چون‌که تجدد آخر ندارد. همیشه یک‌چیز تازه به‌وجود می‌آورد. یک‌روز رادیو می‌آورد، یک‌روز تلویزیون می‌آورد، یک‌روز ویدئو می‌آورد، الان هم ماهواره آورده‌است. هر چیزی که قدری قدیمی می‌شود، کفّار در فکر می‌روند که یک‌چیز جدیدتری برای شما بیاورند؛ اما تمام این‌ها را برای اهل‌دنیا می‌آورند.

حضرت فرمود: «حب الدنیا رأس کل خطیئه»، محبت دنیا از هر گناهی بالاتر است. ما باید حبّ ولایت داشته‌باشیم، حبّ خدا داشته‌باشیم، حبّ قرآن داشته‌باشیم تا با آن‌ها محشور شویم و الا با تجدد محشور می‌شویم. همان‌طور که امام‌سجّاد (علیه‌السلام) می‌فرماید: اگر سنگی را دوست داشته‌باشی، با آن محشور می‌شوی، پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم فرمودند: به عمل هر قومی راضی باشی جزو آن قومی. پس تو که لهو و لعب را می‌خواهی با همان محشور می‌شوی. ما باید با کلام‌الله مجید محشور شویم، نه با لهو و لعب.

علمای‌اعلام و مروج احکام، قرآن را تفسیر می‌کنند. تفسیر قرآن درست‌است؛ اما تفسیر قرآن طوری باید باشد که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را تأیید کند. اگر به‌غیر از این‌باشد، اهل‌تسنن هم قرآن را تفسیر می‌کنند. پس تفسیر قرآن این‌است که امیرالمؤمنین، علی (علیه‌السلام)، یعسوب‌الدین؛ امام‌المبین، وصی رسول‌الله، حجت‌خدا را تأیید کند [۵۱] چون‌که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در جنگ صفین فرمود: «أنا قرآن‌الناطق». شما باید قرآن‌ناطق را تفسیر کنید. (من هشدار می‌دهم و انتقاد می‌کنم؛ اما همه‌کس هم به این حرف‌ها توجه نمی‌کند. چون هر کسی برای خودش یک نظری دارد؛ اما نظر از خود داشتن، باطل است. چون ما آن نظر باطل را مافوق امر حساب کرده‌ایم، بنابراین این حرف‌ها برای این عده فایده‌ای ندارد.) چرا؟ عباس، عموی پیامبر، قرآن را تفسیر می‌کرد. معاویه به عباس پیغام داد که عباس! قرآن را تفسیر می‌کنی؟ عباس گفت: آری، چون‌که قرآن در خانه ما نازل شده‌است. معاویه گفت: قرآن را بخوان؛ اما تفسیر نکن. حالا عباس حرف معاویه را قبول کرد و کلام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را تأیید نکرد. (تفسیر قرآن، حقیقت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. من هشدار می‌دهم به کسانی‌که این کتاب را می‌خوانند!) ببین حالا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به عباس، با آن‌که عمویش است، راه نداد. چرا؟ چون بعد از آن دیگر قرآن را تفسیر نکرد و فقط قرآن را می‌خواند.

بترسید ای قراء قرآن! ای کسانی‌که دارید الان قرآن را ترجمه می‌کنید و پخش می‌کنید و اصلاً هیچ توجهی به‌قرآن ناطق ندارید، شما مشابه اهل‌تسنن هستید. [۵۲]

هر کس که حرفی دارد بیاید خصوصی به خود من بگوید؛ اما این حرف‌ها، حرف ندارد. این حرف‌ها، کلام است. شخصی از دانشگاه آمد و گفت: ما آن‌جا راجع‌به علم کلام صحبت می‌کنیم. گفتم: عزیز من! این‌ها، علم الحرف است، نه علم الکلام. علم کلام این‌است که حرف تو با کلام‌الله مجید مطابق باشد. فرد با وجدانی بود. به‌من گفت: این حرف را نه من می‌فهمم، نه استادم. پس حرف باید مطابق کلام باشد؛ یعنی مطابق قرآن باشد؛ یعنی مطابق ولایت باشد: «انا قرآن‌الناطق». [۵۳]

اما این حرف‌ها را کسی باور می‌کند که در وجودش ولایت باشد، نه ضلالت. باید در وجودت عنایت باشد، نه ضلالت.

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «من دو چیز بزرگ نزد شما امانت می‌گذارم: قرآن و عترت». [۵۴] عده‌ای می‌گویند چرا اول گفت قرآن، بعد گفت عترت؟ این اشخاص نمی‌فهمند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) روی دوش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دست گذاشت و فرمود: قرآن را از علی (علیه‌السلام) بپرسید. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌دانست که مردم نسبت به علی (علیه‌السلام) منافق هستند و اگر اول بگوید عترت، بعد قرآن، مردم قبول نمی‌کنند و مشرک می‌شوند. الان که منافقند به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و اگر آن‌طور می‌گفت مشرک می‌شدند. پس به این دلیل است که نگفت؛ اما کم‌کم خود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) افشاء کرد. در جنگ صفین فرمود: «أنا قرآن‌الناطق» پس هر کس امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را قبول ندارد، قرآن را هم قبول ندارد. با دلیل و برهان دارم می‌گویم. هر کس امیرالمؤمنین، علی (علیه‌السلام)، یعسوب‌الدین؛ امام‌المبین، وصی رسول‌الله، حجت‌خدا را قبول ندارد، قرآن را هم قبول ندارد؛ چون‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید: «أنا قرآن‌الناطق» چرا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این حرف را نزد؟! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) «ما ینطق عن الهوی، إن هو الا وحی یوحی»[۵۵] است. می‌دانست که اگر افشاء کند، مردم مشرک می‌شوند. به این خاطر آن حرف را نزد؛ اما بعد از این، هر وقت تعریف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌کرد به ایشان می‌گفتند مجنون! چرا این‌قدر تعریف علی (علیه‌السلام) را می‌کنی؟! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) آشکار کرد؛ اما پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) افشاء نکرده، به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفتند: مجنون، وای به حالی‌که می‌گفت اول، عترت است.

اما به نظر من، ولایت، اول و آخر ندارد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که اول و آخر ندارد. این اول و آخر را کسانی نمره می‌دهند که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را خلق حساب می‌کنند و الا نور خدا که اول و آخر ندارد. این حرف اول و آخر را آن‌ها که درس خوانده‌اند و کشش ندارند می‌زنند. «آخر» چیزی است که تمام بشود، ولایت که انتها ندارد. این اول و آخر را خیال خلق روی این حرف‌ها می‌گذارد. امیدوارم خدا عقل به شما بدهد و بفهمید و الا هیجانی هستید و نمی‌فهمید. تا آخر عمرتان هم نمی‌فهمید. «أنا مدینة‌العلم و علیّ بابها»، بیا از در علی (علیه‌السلام) برو تا بفهمی.

این حرف‌ها هم، که ما داریم می‌گوییم، ما این‌ها را نقل می‌کنیم. مگر ما حقیقت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌توانیم بفهمیم؟ این مانند یک اقیانوس است که ما یک قطره‌اش را می‌فهمیم. همین حرف‌ها را هم اغلب کشش ندارند و منکر می‌شوند. وقتی هم کشش نداشت، مثل شلنگِ گرفته می‌ماند و فایده‌ای ندارد. این حرف‌ها را باید از خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بخواهید تا به شما القاء کند تا بفهمید و الا نمی‌فهمید. اسم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، وحی منزل است. باید به تو وحی بشود. حالا اگر به تو وحی شد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را محبوب خودت می‌دانی. ما باید امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را محبوب بدانیم؛ یعنی بدانیم که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مطلق است؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کفواً احد است. [۵۶]

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: یا علی! اگر مردم توان داشتند، مطالبی درباره تو می‌گفتم که چندین ذرع زیر پایت را به عنوان تیمن و تبرک بردارند. به رسول‌الله قسم! به‌قرآن قسم! من هم نتوانستم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را آنطور که باید افشاء کنم. از دست مقدس‌ها و آن‌ها که امیرالمؤمنین، علی (علیه‌السلام) را، یعسوب‌الدین را؛ امام‌المبین را، حجت‌خدا را خلق حساب می‌کنند. این آرزو را هم من به گور می‌برم. فقط خدا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را معرفی کرده که گفته‌است: به عزت و جلالم قسم، اگر عبادت انس و جن بکنی و علی (علیه‌السلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم» قبول نداشته‌باشی، به‌رو در جهنم می‌اندازمت. فقط خدا معرفی کرده.

حدیث معرفت نورانیت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)

روزی ابوذر غفاری از سلمان فارسی پرسید: ای سلمان معنای معرفت امام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و شناختن او به مقام نورانیت چیست؟ سلمان فارسی در جواب گفت: ای اباذر، خوب است با هم برویم تا از خود آن حضرت در خصوص معنای آن سؤال کنیم.

اباذر می‌گوید: رفتیم ولی در ابتدا امام را ندیدیم و انتظار کشیدیم تا ایشان تشریف آوردند. حضرت پرسیدند چه‌چیز شما را به این‌جا آورد؟ عرض کردیم: آمده‌ایم تا از معرفت شما به نورانیت سؤال نماییم. فرمود: مرحبا به شما دو نفر، دو دوست متعهد به دین خود که کوتاهی نمی‌کنند و سپس امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) قسم خورد که این موضوع (معرفت امام علی (علیه‌السلام) به نورانیت) بر هر مرد و زن مؤمن واجب است و نباید در آن کوتاهی شود. سپس امیرالمؤمنین فرمود:

مَن کان ظاهره فی ولایتی أکثر من باطنه خفّت موازینه؛

یا سلمان لا یکمل المؤمن إیمانه حتی یعرفنی بالنورانیة، و إذا عرفنی بذلک فهو مؤمن، امتحن الله قلبه للإیمان، و شرح صدره للإسلام، و صار عارفاً بدینه مستبصراً، و من قصر عن ذاک فهو شاک مرتاب،

یا سلمان و یا جندب، إن معرفتی بالنورانیة معرفة‌الله، و معرفة‌الله معرفتی، و هو الدین الخالص، بقول الله سبحانه: «وَ مَا اُمِروُا إلاّ لِیَعبُدُوا اللهَ مُخلِصینَ لَهُ الدِّینَ»[۵۷] و هو الإخلاص، و قوله: «حُنَفَاء»[۵۷] و هو الإقرار بنبوّة محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، و هو الدین الحنیف، و قوله: «وَ یُقیِمُوا الصَّلاَة»[۵۷] و هی ولایتی، فمن والانی فقد أقام الصلاة، و هو صعب مستصعب. «وَ یُؤتُوا الزَّکَاة»[۵۷] و هو الإقرار بالأئمة، «وَ ذَلِکَ دینُ القَیِّمَة»[۵۷] أی و ذلک دین الله القیم.

شهد القرآن أن الدین القیم الإخلاص بالتوحید، و الإقرار بالنبؤة و الولایة، فمن جاء بهذا فقد أتی بالدین.

یا سلمان و یا جندب، المؤمن الممتحن الذی لم یرد علیه شئ من أمرنا، إلاّ شرح الله صدره لقبوله، و لم یشک و لم یرتّب، و من قال لَمَ و کیفَ فقد کفر، فسلموا لله امره، فنحن أمر الله،

یا سلمان و یا جندب، إنّ الله جعلنی أمینه علی خلقه، و خلیفته فی أرضه و بلاده و عباده، و أعطانی ما لم یصفه الواصفون، و لا یعرفه العارفون، فإذا عرفتمونی هکذا فأنتم مؤمنون،

یا سلمان قال الله تعالی: «وَ استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاة» فالصبر محمد، و الصلاة ولایتی، و لذلک قال: «وَ إنَّهَا لَکَبِیرة» و لم یقل و إنهما، ثم قال: «إلاَّ عَلَی الخَاشِعِینَ» فاستثنی أهل ولایتی الذین استبصروا بنور هدایتی،

یا سلمان، نحن سرّ الله الذی لا یخفی، و نوره الذی لا یطفی، و نعمته التی لا تجزی، أوّلنا محمد، و أوسطنا محمد، و آخرنا محمد، فمن عرفنا فقد استکمل الدین القیم.

یا سلمان و یا جندب، کنت و محمداً نوراً نسبِّح قبل المسبّحات، و نشرق قبل المخلوقات، فقسم الله ذلک النور نصفین: نبی مصطفی، و وصی مرتضی، فقال الله عزوجل لذلک النصف: کن محمداً، و للآخر کن علیاً، و لذلک قال النبی (صلی‌الله‌علیه‌وآله): أنا من علی، و علی منّی، و لا یؤدی عنّی إلاّ أنا أو علی؛

یا سلمان و یا جندب، و کان محمد الناطق، و أنا الصامت، و لابد فی کل زمان من صامت و ناطق، فمحمد صاحب الجمع، و أنا صاحب الحشر، و محمد المنذر، و أنا الهادی، و محمد صاحب الجنة، و أنا صاحب الرجعة، محمد صاحب الحوض، و أنا صاحب اللواء، محمد صاحب المفاتیح، و أنا صاحب الجنة و النار، و محمد صاحب الوحی، و أنا صاحب الإلهام، محمد صاحب الدلالات، و أنا صاحب المعجزات، محمد خاتم‌النبیین، و أنا خاتم الوصیین، محمد صاحب الدعوة، و أنا صاحب السیف و السطوة، محمد النبی الکریم، و أنا الصراط المستقیم، محمد الرؤوف الرحیم، و أنا العلی العظیم».

یا سلمان، قال الله سبحانه: «یُلقِی الرُّوحَ مِن أمرِهِ عَلَی مَن یَشَاء مِن عِبَادِهِ» و لا یعطی هذا الروح إلاّ من فوض إلیه الأمر و القدر، و أنا أحیی الموتی، و اعلم ما فی السَّموات و الأرض، و أنا الکتاب المبین،

یا سلمان، محمد مقیم الحجّة، و أنا حجّة الحق علی الخلق، و بذلک الروح عرج إلی السماء، أنا حملت نوحاً فی السفینة، أنا صاحب یونس فی بطن الحوت، و أنا الذی حاورت موسی فی البحر، و أهلکت القرون الأولی، أعطیت علم الأنبیاء و الأوصیاء، و فصل‌الخطاب، و بی تمّت نبوّة محمد، أنا أجریت الأنهار و البحار، و فجّرت الأرض عیوناً، أنا کاب الدنیا لوجهها، أنا عذاب یوم الظلة، أنا الخضر معلِّم موسی، أنا معلم داود و سلیمان، أنا ذو القرنین، أنا الذی دفعت سمکها بإذن‌الله عزوجل، أنا دحوت أرضها، أنا عذاب یوم الظلة، أنا المنادی من مکان بعید، أنا دابة الأرض، أنا کما یقول لی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله): أنت یا عی ذو قرنیها، و کلا طرفیها، و لک الآخرة و الأولی،

یا سلمان إن میّتنا إذا مات لم یمت، و مقتولنا لم یقتل، و غائبنا إذا غاب لم یغب، و لا نلد و لا نولد فی البطون، و لا یقاس بنا أحد من الناس، أنا تکلّمت علی لسان عیسی فی المهد، أنا نوح، أنا إبراهیم، أنا صاحب الناقة، أنا صاحب الراجفة، أنا صاحب الزلزلة. أنا اللوح المحفوظ، إلیَّ انتهی علم ما فیه، أنا أنقلب فی الصور کیف شاءالله، من رآهم فقد رآنی، و من رأنی فقد رآهم، و نحن فی الحقیقة نور الله الذی لا یزول و لا یتغیّر.

یا سلمان، بنا شرف کل مبعوث، قلا تدعونا أرباباً و قولوا فینا ما شئتم، ففینا هلک و بنا نجی. یا سلمان، من آمن بما قلت و شرحت فهو مؤمن، امتحن الله قلبه للإیمان، و رضی عنه، و من شک و ارتاب فهو ناصب، و إن ادعی ولایتی فهو کاذب.

یا سلمان أنا و الهداة من أهل بیتی سرّ الله المکنون، و أولیاؤه المقرّبون، کلّنا واحد، و سرّنا واحد، فلا تفرّقوا فینا فتهلکوا، فإنّا نظهر فی کل زمان بما شاء الرحمن، فالویل کل الویل لمن أنکر ما قلت، و لا ینکره إلاّ أهل الغباوة، و من ختم علی قلبه و سمعه و جعل علی بصره غشاوة.

یا سلمان، أنا أبو کل مؤمن و مؤمنة، یا سلمان، أنا الطامة الکبری، أنا الآزفة إذا أزفت، أنا الحاقة، أنا القارعة، أنا الغاشیة، أنا الصاخة، أنا المحنة النازلة، و نحن الآیات و الدلالات و الحجب و وجه‌الله، أنا کتب اسمی علی العرض فاستقر، و علی السَّموَات فقامت، و علی الأرض ففرشت، و علی الریح فذرت، و علی البرق فلمع، و علی الوادی فهمع، و علی النور فسطع، و علی السحاب فدمع، و علی الرعد فخشع، و علی اللیل فدجی و أظلم، و علی النهار فأنار و تبسّم؛

هر کس ظاهر او در پایبندی به ولایت من بیشتر از باطنش باشد کفه ترازویش سبک خواهد بود.

ای سلمان! ایمان مؤمن کامل نمی‌شود؛ مگر آن‌که مرا به نورانیت بشناسد و وقتی مرا به آن شناخت؛ او مؤمنی است که خداوند قلبش را به ایمان امتحان کرده‌است و سینه‌اش را برای اسلام وسعت داده و در دین خود بصیرت و معرفت به‌دست آورده‌است. هر کس از این معرفت کوتاهی کند؛ دچار شک و تردید است.

ای سلمان! و ای جندب! شناخت من با نورانیت، شناخت خداوند است، شناخت خداوند شناخت من است، این همان دین خالص است، که خداوند در سخن خود می‌گوید: «وَ مَا اُمِروُا إلاّ لِیَعبُدُوا اللهَ مُخلِصینَ لَهُ الدِّینَ»[۵۷] و این همان اخلاص است و این سخن خداوند (حنفاء) همان اعتراف به نبوت محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است و همان دین حنیف است، و این سخن خداوند «وَ یُقیِمُوا الصَّلاَة»[۵۷] همان ولایت من است، پس هر کس ولایت مرا بپذیرد؛ نماز را اقامه کرده‌است، و البته این سخت و دشوار است. «وَ یُؤتُوا الزَّکَاة»[۵۷] همان اعتراف به ائمه است. «وَ ذَلِکَ دینُ القَیِّمَة»[۵۷] یعنی، این همان دین استوار خداوند است. قرآن شهادت داد که دین استوار؛ یعنی اخلاص داشتن در توحید و اعتراف به نبوت و ولایت. پس هر کس این‌را داشته‌باشد دین را به‌دست آورده‌است.

سپس امام علی (علیه‌السلام) فرمود: «ای سلمان! و ای جندب! مؤمن امتحان شده کسی است که چیزی از امر ما بر او وارد نشود؛ مگر آن‌که خداوند سینه او را وسعت دهد و آن مطالب را قبول کند و در آن شک و تردید نمی‌کند؛ اما کسی‌که بگوید چرا و چگونه؟ در این‌صورت او کافر شده‌است. پس تسلیم امر خداوند باشید و ما امر خداوند هستیم.

ای سلمان! و ای جندب! خداوند مرا امانت‌دار خودش در بین مخلوقات، خلیفه خودش در زمین و دیار و بندگانش قرار داده‌است. چیزی به‌من عطا کرده‌است که توصیف‌کنندگان نمی‌توانند آن‌را توصیف کند و عارفان نمی‌توانند به آن معرفت پیدا کنند، پس وقتی شما با این صفت مرا بشناسید مؤمن خواهید بود،

ای سلمان! خداوند متعال می‌گوید: «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ»[۵۸] پس صبر محمد است و نماز ولایت من است. لذا گفت: «وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ»[۵۸] و نگفت «إِنَّهَما». بعد گفت: پس اهل ولایت مرا استثناء کرد، کسانی‌که با نور هدایت من دارای بصیرت هستند،

ای سلمان! ما اسرار خداوند هستیم؛ که نمی‌توان آن‌را پنهان کرد و نور او هستیم؛ که نمی‌توان آن‌را خاموش کرد، نعمت او هستیم که نمی‌توان آن‌را جبران کرد، اول ما محمد است و وسط ما محمد است و آخر ما محمد است پس هر کس ما را بشناسد دین استوار خود را کامل کرده‌است.

ای سلمان و ای جندب! من و محمد یک نور بودیم که قبل از همه تسبیح می‌گفتیم، قبل از مخلوقات اشراق داشتیم، و خداوند آن نور را به دو قسمت تقسیم کرد یک نصف آن پیامبر برگزیده و نصف دیگر وصی مورد رضایت، خداوند عزوجل به آن نصف فرمود: «محمد باش» و به نصف دیگر فرمود: «علی باش» و به همین خاطر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «من از علی هستم و علی از من است، و کسی نمی‌تواند چیزی را از طرف من بیان کند، مگر خودم یا علی». [۵۹]

این آیه اشاره به آن‌است «وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ»[۶۰] این اشاره به اتحاد آن دو در عالم ارواح و انوار است و مانند این آیه «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ»[۶۱] و در این‌جا منظور این‌است؛ که اگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بمیرد یا وصی کشته شود. چرا که این دو شیء واحد هستند و معنای واحد هستند؛ نور واحد هستند، در معنی و صفت متحد است؛ اما در جسد و اسم از هم جدا هستند. پس این دو شیء در عالم ارواح واحد هستند. «أنت روحی التی بین جنبیّ؛ تو روح من هستی که بین دو پهلوی من هستی» و همین‌طور در عالم اجساد: «أنت مّی و أنا منک ترثنی و أرثک، أنت مّنی بمنزلة الروح من الجسد؛ تو از من هستی و من از تو هستم تو از من ارث می‌بری و من از تو ارث می‌برم؛ [۶۲] تو نسبت به‌من مانند روح از جسد هستی».

این آیه اشاره به آن‌است «صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا»[۱۱] می‌گوید: «بر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) صلوات بفرستید و بر وصی سلام کنید، و صلوات‌فرستادن شما بر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به‌خاطر رسالت فایده‌ای برای شما ندارد؛ مگر با سلام کردن بر علی؛ به‌خاطر ولایت».

ای سلمان و ای جندب! محمد سخن می‌گفت، من ساکت بودم، باید در هر زمان یک‌نفر ساکت باشد و دیگری سخن بگوید، پس محمد صاحب جمعیت است، من صاحب محشر هستم، محمد انذارکننده است، من هدایت‌کننده هستم، محمد صاحب بهشت است، من صاحب رجعت هستم، محمد صاحب حوض است، من صاحب پرچم هستم، محمد صاحب کلیدها است، من صاحب بهشت و جهنم هستم، محمد صاحب وحی است، من صاحب الهام هستم، محمد صاحب مفاهیم است، من صاحب معجزات هستم، محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خاتم پیامبران است، من خاتم وصیین هستم، محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) صاحب دعوت است، من صاحب شمشیر و شلاق هستم، محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیامبر کریم است، من صراط مستقیم هستم، محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رؤوف است و من علی عظیم هستم.

ای سلمان! خداوند سبحان می‌گوید: «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ»[۶۳] و این روح را به کسی نمی‌دهد؛ مگر به کسی‌که امر و تقدیر را به او تفویض کرده‌باشد، من مردگان را زنده می‌کنم، می‌دانم در آسمان‌ها و زمین چیست، من کتاب مبین هستم. ای سلمان! محمد اقامه‌کننده حجت است، من حجت حق بر مخلوقات هستم، ای سلمان! محمد اقامه‌کننده حجت است، من حجت حق بر مخلوقات هستم، با آن روح او به آسمان به معراج رفت، من نوح را در کشتی حمل کردم، من در کنار یونس در شکم نهنگ بودم، من بودم که با موسی در دریا گفتگو کردم، من ملت های اولین را نابود کردم، من علم پیامبران و اوصیاء را در اختیار دارم، علم فصل‌الخطاب را در اختیار دارم، نبوت محمد با من کامل شد، من نهرها و دریاها را جاری کردم، من چشمه‌های زمین را جوشاندم، چهره دنیا را پنهان کردم.

من عذاب روز سایه هستم، خضر، معلم موسی، هستم، معلم داود و سلیمان هستم، ذوالقرنین هستم، هستم که به اذن خداوند عزوجل سقف دنیا را درست کردم، من زمین را گستراندم، عذاب روز سایه هستم، من هستم که از مکان دور ندا کردم، من دابة الارض هستم، من آن‌طور هستم که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به‌من فرمود: «تو ای علی ذو القرنین هستی، و دو طرف دنیا هست، و آخرت و دنیا متعلق به توست، ای سلمان! وقتی کسی از ما بمیرد نمرده است، و کسی‌که از ما به قتل برسد مقتول نمی‌شود، و وقتی کسی از ما غایب باشد غایب نیست، ما از شکم زائیده نمی‌شویم و در شکم نمی‌زائیم، احدی از مردم با ما مقایسه نمی‌شود، من بودم که با زبان عیسی در گهواره سخن گفتم، من نوح، ابراهیم و من صاحب ناقه هستم، من صاحب راجفه قیامت و صاحب زلزله قیامت هستم. من لوح محفوظ هستم، همه علوم موجود در آن به‌من ختم می‌شود، من می‌توانم به هر چهره‌ای که خداوند بخواهد تغییر کنم، هر کس آن‌ها را ببیند مرا دیده‌است، هر کس مرا ببیند آن‌ها را دیده‌است، ما در حقیقت نور خداوند هستیم که زائل نمی‌شود و تغییر نمی‌کند.

ای سلمان! همه افرادی که مبعوث شدند؛ با ما به این شرافت رسیدند. پس ما را خدایان نخوانید. آن‌وقت هر چه خواستید درباره ما بگویید. عده‌ای درباره ما هلاک شدند و عده‌ای به‌خاطر ما نجات یافتند. ای سلمان! هر کس به آن‌چه گفتم و شرح دادم ایمان بیاورد؛ مؤمنی است که خداوند قلبش را به ایمان امتحان کرده‌است؛ از او راضی شده‌است، و هر کس شک کند و تردید داشته‌باشد ناصبی است، و اگر ادعای ولایت مرا داشته‌باشد دروغگو است.

ای سلمان! من و هدایت‌کنندگان از اهل بیتم اسرار محرمانه خداوند هستیم. اولیاء مقرب او هستیم، همه ما یکی هستیم، اسرار ما یکی است. پس در بین ما جدایی نیندازید که هلاک می‌شوید، چرا که ما در هر زمان به آن شکل که خدای رحمن بخواهد ظاهر می‌شویم، پس وای و وای بر کسی‌که انکار کند آن‌چه را گفتم، کسی آن‌را انکار نمی‌کند مگر؛ اهل جهالت و کسی‌که قلب و گوشش قفل شده‌است و بر چشمش پرده‌ای انداخته شده‌است، ای سلمان! من پدر هر مرد و زن مؤمنی هستم، ای سلمان! من آن طامه کبری هستم، من آزفه هستم اذا أزفت، من حاقه، قارعه، غاشیه و من صاخه هستم.

من محنت نازل‌شده هستم، ما آیات و مفاهیم و حجاب‌ها و وجه خداوند هستیم، من اسمم بر روی عرش نوشته شد و بعد عرش آرام گرفت، بر آسمان‌ها نوشته شد و آن‌ها برپا شدند، بر روی زمین نوشته شد و زمین مسطح شد، بر روی باد نوشته شد و باد جریان یافت، بر روی برق نوشته شد و با آن تابش پیدا کرد، بر روی دره‌ها نوشته شد و سیل جاری شد، بر روی نور نوشته شد و حرکت کرد، بر روی ابرها نوشته شد و باران بارید، بر روی رعد نوشته شد و خشوع پیدا کرد، بر روی شب نوشته شد و تاریک و سیاه شد، بر روی روز نوشته شد و روشن و سفید شد». [۶۴]

کلام آخر

پس امیرالمؤمنین کفواً احد است. در تمام خلقت کفو ندارد. البته حرف از این بالاتر است؛ اما قلب شما چنان ضربان دنیا را دارد که این‌ها را قبول نمی‌کند. اگر این‌ها را قبول می‌کرد، نمی‌فرمود: هر کس در آخرالزمان با دین از دنیا برود، ملائکه تعجب می‌کنند.

علی (علیه‌السلام) قبول‌کردن، خلقت قبول‌کردن است

تازه با همه این‌هایی که گفته، اگر علی (علیه‌السلام) را بخواهی که بروی بهشت، توهین به علی (علیه‌السلام) کرده‌ای. تو باید علی (علیه‌السلام) را بخواهی، حالا بهشت رفتی یا جهنم. اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بخواهی که بهشت بروی، زشت است.

خواستن علی (علیه‌السلام) را نباید به چیزی تبدیلش کنی، آن تطهیر است. بهشت رفتن در مقابل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بدل است، اصل علی (علیه‌السلام) است.

هر چه را در مقابل علی (علیه‌السلام) بخواهی، بدل خواسته‌ای. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، خواستنش، خواست خداست. خواستن علی (علیه‌السلام)، خود پیامبر است. خواستن علی (علیه‌السلام)، خودش بهشت است. خواستن علی (علیه‌السلام)، خودش عرش است. خواستن علی (علیه‌السلام)، خود قرآن است. خواستن علی (علیه‌السلام)، همه‌چیز است و نخواستنش هیچ‌چیز!

یا علی

ارجاعات

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ ۱٫۷ (سوره المائدة، آیه 3)
  2. (تاریخ بغداد، جلد 3، صفحه 122)
  3. (کتاب سلیم بن قیس، صفحه 858) و (بحار الانوار، جلد 40، صفحه 96)
  4. (بحار الانوار، جلد 25، صفحه 284)
  5. «ارتد الناس بعد النبی الا ثلاثة نفر، المقداد، ابوذر و سلمان و...» (اختصاص، صفحه 6) و (بحار الانوار، جلد 34، صفحه 273)
  6. «بعث علی مع کل نبی سرا و بعث معی جهرا» (جامع الاسرار، صفحه 382-401) و (المراقبات، صفحه 259)
  7. (المراقبات، صفحه 259) و نیز می‌فرماید: «نبئت و آدم بین الروح و الجسد» (کنز العمال، جلد 12، صفحه 426) و (سنن ترمذی، جلد 5، صفحه 585)
  8. قال الصادق (علیه‌السلام): «إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اثْنَیْ عَشَرَ أَلْفَ عَالَمٍ کُلُّ عَالَمٍ مِنْهُمْ أَکْبَرُ مِنْ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِینَ مَا تَرَی عَالَمٌ مِنْهُمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَالَماً غَیْرَهُمْ وَ أَنَا الْحُجَّةُ عَلَیْهِمْ.» (خصال، جلد 2، صفحه 639)
  9. (مناقب ابن مغازلی، صفحه 75) و (الطرائف، جلد 1، صفحه 158) و (الفردوس، جلد 1، صفحه 95)
  10. امام‌صادق فرمود: آیه قرآن که می‌فرماید: «واتبعوا النور الذی انزل معه» نور علی، امیرالمؤمنین و ائمه هستند. (اصول کافی، جلد 1، صفحه 194)
  11. ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ ۱۱٫۲ (سوره الأحزاب، آیه 56)
  12. «السلام علیک یا باب‌الله...» یا می‌فرماید: «انا مدینة‌العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیات الباب» (مناقب ابن مغازلی، صفحه 80)
  13. «ان‌الله خلق محمداً و علیاً و الطیبین من نور عظمته» (بحارالانوار، جلد 25، صفحه 25)
  14. (مدینه المعاجز، جلد 1، صفحه 46-50)
  15. «اسم اعظم خدا علی است.» (مدینة المعاجز، جلد 1، صفحه 430)
  16. (تفسیر مرآت الانوار، صفحه 31)
  17. امیرالمؤمنین فرمودند: موجودات و اشیاء با اسم من موجود شدند و تمام پیامبران به اسم من دعا کردند. (جامع الاسرار، صفحه 205)
  18. (بحارالانوار، جلد 21، صفحه 40)
  19. پیامبر خدا فرمودند: حلقه در بهشت صدا می‌دهد و می‌گوید یا علی، مدینه المعاجز
  20. (بحارالانوار، جلد 23، صفحه 282) و (تفسیر فرات کوفی، صفحه 343) و (انوار النعمانیه، جلد 1، صفحه 24)
  21. امام‌صادق (علیه‌السلام): «ان ولایتنا ولایت الله عز و جل» (امالی مفید، صفحه 142) و (بحار، جلد 97، صفحه 262)
  22. «انا امر الله و الروح، کما قال سبحانه: و یسألونک عن الروح، قل الروح من امر ربی» (بحار الانوار، جلد 39، صفحه 347)
  23. امام‌باقر فرمود: خدایی جز الله وجود ندارد، محمد رسول خداست، علی امیرالمؤمنین است، توحید تا به این‌جاست. (تفسیر قمی، جلد 2، صفحه 155) و (بحارالانوار، جلد 3، صفحه 277)
  24. (سوره الأحزاب، آیه 33)
  25. رسول‌خدا فرمودند: در معراج، در هر آسمانی که رفتم، علی‌بن‌ابی‌طالب را دیدم که به نماز ایستاده‌است و ملائکه به او اقتدا می‌کنند. (مدینة المعاجز، جلد 3، صفحه 133)
  26. رسول‌خدا فرمودند: هر کس علی را دوست بدارد، حلال‌زاده است و هر کس دشمن دانست؛ البته زنازاده است. (ارشاد شیخ‌مفید، صفحه 40) و (بحارالانوار، جلد 27، صفحه 156)
  27. (بحارالانوار، جلد 36، صفحه 178)
  28. امیرالمؤمنین فرمود: به درستی که خداوند ولایت مرا به اهل آسمان و زمین عرضه داشت، گروهی اقرار نموده و پذیرفتند و گروهی نپذیرفته و انکار نمودند. یونس انکار کرد، پس خدا او را در شکم ماهی زندانی گردانید تا این‌که اقرار نمود. (بصائر الدرجات، صفحه 75) و (بحارالانوار، جلد 14، صفحه 39)
  29. امام‌صادق فرمودند: اطلاق عنوان امیرالمؤمنین به‌غیر از علی‌بن‌ابی‌طالب جایز نیست و هر کس راضی شود به او این عنوان را دهند به مرض بدی مبتلا شده و مفعول واقع می‌شود. (خلاصه المنهج، جلد 1، صفحه 340) و (انوار العرفان، جلد 9، صفحه 269) و (تفسیر عیاشی، جلد 1، صفحه 276) و (تفسیر البرهان، جلد 2، صفحه 174)
  30. (سوره طه، آیه 12)
  31. (تفسیر البرهان، جلد 3، صفحه 226)
  32. (بحارالانوار، جلد 6، صفحه 179) و (بشارة المصطفی، صفحه 5) و (رسائل المرتضی، جلد 3، صفحه 133)
  33. (نزهة المجالس، جلد 2، صفحه 129)
  34. قال رسول‌الله: «لو اجتمع الناس علی حب علی‌بن‌ابی‌طالب لما خلق‌الله النار» (مناقب خوارزمی، صفحه 67) و (فردوس الاخبار، جلد 2، صفحه 203) و (ارشاد القلوب: ج2، صفحه 49) و (بحارالانوار، جلد 39، صفحه 249)
  35. رسول‌خدا فرمودند: «یا علی تو کسی هستی که خداوند مخلوقات در آغاز آفرینش به‌صورت اشباه حاضر کرد با تو بر آن‌ها احتجاج کرد و گفت آیا من خدای شما نیستم. گفتند: بله. گفت: آیا محمد پیامبر شما نیست؟ گفتند: بله، گفت: آیا علی امام شما نیست؟ در این لحظه تمام مخلوقات از پذیرش ولایت تو و اعتراف به فضیلت تو امتناع کردند و از روی تکبر آن‌را نپذیرفتند، مگر تعداد کمی از آن‌ها که آن‌ها اصحاب‌یمین خواهند بود و آن‌ها کمترینِ کمترین هستند...» (بحارالانوار، جلد 26، صفحه 311)
  36. «اگر ما نبودیم، خدا هیچ‌خلقی را نمی‌آفرید. بهشت و جهنم نیز آفریده نمی‌شد.» (ارشاد القلوب، جلد 2، صفحه 414)
  37. (ینابیع الموده، جلد 1، صفحه 301) و (بحارالانوار، جلد 26، صفحه 12) و (کنز العمال، جلد 12، صفحه 104)
  38. امام‌صادق (علیه‌السلام) در روایتی می‌فرمایند: هر کسی دوست ما را دوست نداشته‌باشد، دروغ می‌گوید که ما را دوست دارد
  39. رسول‌خدا فرمودند: «یا علی! شیعیان تو، چراغهای هدایتند....» (بحارالانوار، جلد 68، صفحه 48) امام‌باقر (علیه‌السلام) فرمودند: «شیعیان ما، از شعاع نور ما آفریده شده‌اند.» (بحارالانوار، جلد 25، صفحه 23)
  40. رسول‌خدا به سلمان فرمود: «وقتی من از معراج برگشتم، علی از تمام گفتگوهای من با پروردگارم خبر داد.» (القطره، جلد 1، صفحه 190)
  41. (سوره المائدة، آیه 67)
  42. «هر کس من مولای اویم، پس علی مولای اوست. پروردگارا دوست بدار کسی‌که علی را دوست بدارد. دشمن بدار آن‌را که با علی دشمن بدارد و هر کس او را یاری کند، یاری‌اش رسان و هر که او را خوار سازد به ذلت افکن» بنگرید به کتاب الغدیر.
  43. به نقل از السلافه فی امر الخلافه.
  44. (سوره الفاتحة، آیه 4)
  45. (احتجاج طبرسی، جلد 1، صفحه 231)
  46. (بحارالانوار، جلد 30، صفحه 546)
  47. قال علی: «کنت انا الاذان فی الناس» (علل الشرایع، جلد 2، صفحه 442) قال علی‌بن‌الحسین: «الاذان امیرالمؤمنین» (تفسیر قمی، جلد 1، صفحه 282) امام‌صادق (علیه‌السلام) نیز می‌فرماید: «اذان، نامی است که خدا به علی (علیه‌السلام) ارزانی داشته‌است.» (معانی الاخبار، صفحه 298)
  48. قال الصادق: «الکلم الطیب، قول المؤمن: لا اله الا الله، محمد رسول‌الله، علی‌ولی‌الله و خلیفة رسول‌الله» (تفسیر قمی، جلد 2، صفحه 208) و (بحار الانوار، جلد 66، صفحه 64)
  49. رسول‌خدا فرمود: «هر کس با علی مخالفت کند، کافر است و ایمان پذیرفته نمی‌شود مگر با ولایت علی» (کنز الفوائد، صفحه 185) و (مناقب ابن مغازلی، صفحه 46) و (تاریخ بغداد، جلد 11،، صفحه 102)
  50. ۵۰٫۰ ۵۰٫۱ (سوره الفرقان، آیه 23)
  51. قال رسول‌الله: «ان‌الله عزوجل انزل علیّ القرآن و علیٌ سفیره» (بحارالانوار، جلد 23، صفحه 153)
  52. قال الصادق: «ان‌الله جعل ولایتنا اهل‌البیت قطب القرآن و قطب جمیع الکتب، علیها یستدیر محکم القرآن و بها نوهت الکتب و یستبین الایمان.» خداوند متعال، ولایت ما اهل‌بیت را قطب قرآن و محور همه کتابهای آسمانی قرار داد. محکمات قرآن حول آن می‌چرخد. تمام کتب آسمانی آن‌را خاطرنشان ساخته‌اند و به ولایت ما است که ایمان آشکار و نمایان می‌شود. (تفسیر عیاشی، جلد 1، صفحه 5) و (بحار الانوار، جلد 89،، صفحه 27)
  53. همچنین می‌فرماید: «علم ما کان و ما یکون فی القرآن و علم القرآن کله فی الفاتحه و علم الفاتحه فی بسم‌الله الرحمن‌الرحیم و علم البسمله کله فی بائها و انا نقطة تحت الباء» (خزینة الجواهر، صفحه 58) و (تفسیر مجمع البیان، جلد 1، صفحه 82) و (انوار النعمانیه، جلد 1، صفحه 47)
  54. (بحارالانوار، جلد 23، صفحه 107) و (مجمع الزوائد، جلد 1، صفحه 170) و (کفایة الاثر، صفحه 87) و...
  55. (سوره النجم، آیه 3)
  56. قال رسول‌الله: «یا علی مثلک فی امتی کمثل قل هو الله احد....» (بحارالانوار، جلد 38، صفحه 93)
  57. ۵۷٫۰ ۵۷٫۱ ۵۷٫۲ ۵۷٫۳ ۵۷٫۴ ۵۷٫۵ ۵۷٫۶ ۵۷٫۷ ۵۷٫۸ (سوره البینة، آیه 5)
  58. ۵۸٫۰ ۵۸٫۱ (سوره البقرة، آیه 45)
  59. (مسند احمد، جلد 1، صفحه 98. چاپ مصر) و (همان، جلد 772. چاپ بیروت، صفحه 159) و (صحیح ترمذی، جلد 5، صفحه 632. ج 3712)
  60. (سوره آل عمران، آیه 61)
  61. (سوره آل عمران، آیه 144)
  62. . حدیث آن گذشت.
  63. (سوره غافر، آیه 15)
  64. (عیون الحکم و المواعظ (به‌صورت مختصر)، صفحه 167)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه