عالم الست؛ دنیا؛ برزخ؛ قیامت

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۱ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۲۶ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
عالم الست؛ دنیا؛ برزخ؛ قیامت
کد: 10159
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1376-09-26
تاریخ قمری (مناسبت): 16 شعبان

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز، قرآن ترجمه دارد. شما الان حساب می‌کنی، یک عالمی می‌آید این قرآن را ترجمه می‌کند، آن‌آقا هم ترجمه می‌کند. وقتی ابعادش را پیش هم گذاشتی، می‌فهمی ترجمه‌های قرآن فرق دارد. من از همه حضار محترم خواهش می‌کنم توجه بفرمایند. یک‌وقت خدمتتان عرض کردم که سه‌نفر بودند از قراء قرآن، این‌ها قرآن تفسیر می‌کردند. امام‌صادق، رئیس‌مذهب ما، روانه کرد پی این‌ها، از این‌ها سوال کرد که آن‌چیزی که خدا در قرآن می‌گوید من بر شما منت گذاشتم، از شما سؤال می‌شود، بازخواست می‌شود، چه کردید [چیست]؟! یکی گفت که اگر یکی گرسنه باشد، سیرش کنیم، اگر یکی تشنه باشد، آب به او بدهیم. یکی گفت یکی محتاج باشد، [احتیاجش را برآورده می‌کنیم] یعنی این‌ها خیلی در مقابل خدا ارزش دارد. حضرت فرمود که من از شما سوال می‌کنم که اگر شما کسی را سیراب کردی، منت سرش می‌گذاری؟ گفت: نه، یکی گرسنه بود، سیرش کردی منت سرش می‌گذاری؟ گفت: نه. گفت: یکی چیزی نداشت، چیز به او دادی، منت سرش می‌گذاری؟ گفت: نه! گفت: پس شما خدا را از خودتان کوچک‌تر کردید. خدای تبارک و تعالی منت ولایت را می‌گذارد؛ نزد شما گذاشتم، ولایت دادم؛ یعنی ولایت ما اهل‌بیت. پس بنا شد خواستم این‌را به شما بگویم که آمادگی پیدا کنید، آمادگی هم داری که اگر آدم یک‌چیزی شنید، بدانی توی عالم هست. حالا مهندس‌ها هر کدام یک‌جور از این حرف‌ها برداشت می‌کنند. حالا می‌خواهم خدمتتان عرض کنم، توجه بفرمایید.

خدای تبارک و تعالی ذرات ما را خلق کرده، بعد به ذرات گفت: «من ربک»؟! عده‌ای گفتند: لبیک، عده‌ای حرف نزدند، عده‌ای مخالفت کردند. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، توجه بفرمایید. ذرات خودش یک‌چیزی است، خودش یک ادراکی دارد، یک شعوری دارد که آن در مقابل خدا، در مقابل امر خدا حرف می‌زند. حالا ما یک اشاره‌ای کردیم، اگر بخواهیم اصلش را خدمتتان عرض کنیم، [این‌است:]

حالا خدای تبارک و تعالی اراده کرد که این ذرات را توی این دنیا بیاورد؛ این ذرات را به کمال برساند. گفتیم آن‌که «لا» گفت؛ آن‌ها کافران هستند، آن‌ها که لبیک گفتند آن‌ها هستند که اطاعت می‌کنند، حالا هم می‌کنند. آن‌هایی هم که حرف نزدند، اشخاصی هستند که می‌آیند، من‌بعد به اسلام می‌پیوندند. حالا این ذرات را خدای تبارک و تعالی، روی آن ابعادی که خودش دارد، (خیلی چیزهاست که خودش دارد. ما که نمی‌فهمیم) توی جو خلقت آورد؛ به نباتات تدبیرش کرد؛ آن‌وقت، پدران ما خوردند، آن‌را که خوردند، این نطفه شد، آمد در رحم مادران ما، وقتی آمد، این به‌اصطلاح تولید نسل شد؛ یعنی بچه شد، چطور بچه شد؟! سر چهار ماه و ده‌روز. ببین، آقا جان، من چه‌چیزی به شما می‌گویم. این ذرات اولش نطفه بوده، چیزی که نبوده! حالا وقتی آمد آن‌جا، قرار گرفت، بعد چهار ماه و ده‌روز، این خلاصه یک انسان شد؛ خدا دست به او داد و پا به او داد و چشم به او داد و همه‌چیز به او داد. به چه‌چیزی داد؟ به ذرات. این خودش شد یک وجودی. حالا این بعد از نه ماه و نه ساعت، اینجور که مهندس‌ها به ما می‌گویند آمده توی دنیا. حالا این یواش، یواش رشد می‌کند، رشد کرد می‌رسد به تکلیف. وقتی به تکلیف رسید، حالا خدا حکم رویش می‌گذارد، باید اطاعت کند. این چیست؟ اگر ما این‌را متوجه نشویم حرف من خیلی جا افتاده نمی‌شود؛ اول باید این‌را متوجه بشوید. این ذرات است، دارد رشد می‌کند. ذرات است که خدا پا به او داد، دست به او داد، چشم به او داد، دارد رشد می‌کند. حالا تکلیف آمد روی دوش ذرات. حالا باید امر را اطاعت کند.

حالا این ذرات چطور امر را اطاعت کند؟ خدا که ارتباط ندارد؛ خدا برایش پیغمبر روانه کرده‌است، نبی روانه کرده‌است، صد و بیست و چهار هزار نبی روانه کرد، باز مخالفت کردند. می‌بینید که با نوح مخالفت کردند، با عاد مخالفت کردند، باز خدای تبارک و تعالی چه‌کار می‌کند؟ آن‌ها که مخالفت کردند، به عذاب مبتلا شدند. باز دو مرتبه خدای تبارک و تعالی هنوز این‌ها را رها نمی‌کند. حالا آمده چه‌کار کرده؟ آمده برای ذرات یک پیغمبری برانگیخته کرده؛ یعنی محمد بن عبدالله. حالا «ان‌الله و ملائکته یصلون علی النبی» به کل آن‌ها نازل کرد، گفت: این‌را اطاعت‌کن. حالا این‌ها یک‌کمی اطاعت کردند، باز پیغمبر هم که می‌خواست از دنیا برود چه گفت؟ گفت: علی را اطاعت کنید؛ یعنی ولی خدا را. حالا اگر ما ولی را اطاعت کردیم، ما ذراتیم دیگر، خب، کارمان درست‌است. یک عده‌ای هستند که این‌ها [اطاعت] نکردند؛ اما بد هم نمی‌گویند، یک عده‌ای هم مخالفت کردند که دو مرتبه هم خدا گفت: بعد از رسول‌الله، این‌ها کافرند.

حالا من همه این حرف‌ها که زدم منظور دارم. یک عده‌ای، همه توی این حرف ماندند؛ این‌ها همه صحبت است، اصلش یک‌چیز دیگر است. حالا این‌ها آمدند اطاعت کردند. این‌ها که اطاعت کردند شیعه شدند؛ یعنی متقی شدند؛ یعنی خدا اعمالشان را قبول می‌کند. رهبر متقی کیست؟ امیرالمؤمنین، می‌گوید: انا امام‌المتقین. یک عده‌ای کافر شدند، نجس شدند، یک عده‌ای بین، بین هستند.

حالا این آقا که اینجوری‌است از دنیا می‌رود. این‌جاست که باید توجه بفرمایید. حالا این آقا از دنیا می‌رود. حالا که از دنیا رفت، داریم هم که ابراهیم به خدا گفت این‌ها را چطور زنده می‌کنی؟ گفت: چهار تا مرغ بکوب و صدایشان بزن، می‌آیند. این چیست خدا زنده می‌کند؟ آدم خیلی باید این‌جا را بکشد! چه‌چیزی را زنده می‌کند؟ این پوکه را زنده می‌کند؛ مثل یک شمشیری که این‌جا غلافش هست. آنکه خودش است. شما وقتی مردی، خود ذراتی آن‌جا می‌روی. حالا که آن‌جا رفتی، اصلاً خودت یک‌چیزی هستی؛ چون‌که خدا می‌گوید اشرف‌مخلوقات. این خیلی مهم است. اگر این‌که این‌جا هست، این‌جا هست؛ پس چه‌کسی توی بهشت است، چه‌کسی تو جهنم [است]؟! پس این کیست می‌آید با شما حرف می‌زند؟ پس این کیست که می‌گوید جایم خوب است، جایم بد است؟! پس این‌ها توی جهنم چه کسانی هستند؟ این‌که نیست! این پوکه است. این پوکه تو است. این مثل شمشیری است که این‌جا غلافش است. این، آن‌نیست. این همان بود که هست. آن خودش دست دارد، خودش پا دارد، خودش چشم دارد. همه چیزها را خدا به ذرات داده، ذرات رشد کرده‌است. توجه بفرمایید. ذرات خودش یک موجودی است، خودش است؛ نه این‌که این‌جاست، آن توی جلد این بوده؛ یعنی دست شما، پای شما، جلد ذرات است. چرا ما متوجه نیستیم؟

حالا این‌ها می‌روند آن‌جا، هست. خود امیرالمؤمنین [می‌فرماید:] روایت بگذارم رویش، صدایشان زد، در چه حالی هستید؟ گفت: یا علی، آن‌ها که دادیم، این‌جا به آن رسیدیم. این‌که می‌گوید صدقه می‌دهی، صد تا این‌جا به تو می‌دهد، هزار تا آن‌جا، می‌گوید هزار تایش هست. این‌که می‌گوید یک حاجت برادر مؤمن برآوری، [ثواب] هفتاد حج، هفتاد عمره است، آن‌جا برایت معین شده‌است. تمام این‌ها که خدا گفت خدا به وعده‌اش وفا کرده‌است. ما این‌جاییم، آن‌ها هم که خبیث بودند، آن‌جا به خباثت خودشان می‌رسند. پس این‌که می‌میرد، کافر می‌رود توی جهنم، آن‌هم که موحد است، می‌آید به نعمتهایش می‌رسد. این توی بهشت نیست؛ اگر هم بهشت باشد، ما سه‌جور بهشت داریم: یک بهشت جاویدانی است، یک فردوس داریم، یک جنات.

به‌وجدانم من دیدم. من این‌ها را که دیدم، دارم به شما می‌گویم. من دیدم. من یک‌وقت یک اشاره‌ای به شما کردم. من مرتب زهرا، زهرا کردم راهم بدهد. یک‌وقت راه داد. خیلی جمعیت بود؛ اما کسی را راه نمی‌داد، ما را راه داد، تا ما را راه داد، من یک‌جا بودم من بودم و حضرت‌زهرا، من همین‌جور به مقصد خودم رسیده بودم، داشتم توی دلم شکر می‌کردم. خدایا، من به مقصدم رسیدم. یک‌وقت دیدم سقف شکافته‌شد، جبرییل آمد پایین، یک‌چیزی نشان داد، گفت: حسین، این فردوس، این جنات، این بهشت، می‌خواهی بروی، برو. گفتم: مخیرم یا امر است بروم؟ تو از جانب خدا آمدی؟ گفت: بله. گفتم: مخیرم یا باید بروم؟ گفت: مخیری! گفتم: پشت پا بر عالم امکان زدم، من دست بر دامن زهرا زدم. برو! پس معلوم می‌شود هم فردوس است، هم جنات است، هم بهشت است.

این‌هایی که اطاعت کردند، یعنی گفتم متقی بودند، اعمالشان قبول شده‌است، آن‌جا برای آن‌ها خیلی انباشته شده‌است. حالا شما که می‌روی، می‌گوید: یک قصر به تو می‌دهد، خلق اولین تا آخرین را دعوت کنی [هنوز جا دارد؛ البته] اگر با یک مؤمن ساختی. آخر، ساختن هم حرف دارد. آخر، خواستن هم یک‌چیزی دارد؛ نه فلانی را بخواهی. خواستن یک شرایطی دارد که اصلاً بگویم تند بشود! خواستن یک شرایطی دارد. حالا این مؤمن را خواستی، می‌گوید کسی‌که همیشه تو را یاد من بیندازد، حرف دیگر نزند، حرف دیگر نباشد، رشدت بدهد، خدا یک قصری به تو می‌دهد، خلق اولین تا آخرین را بخواهی دعوت کنی، آن‌جا به تو می‌دهد. آن‌جا باغ‌هایی هست و چیزهایی هست و بساطی هست. باز دوباره می‌گویم من آن‌جا را دیدم. همین‌جور که این‌جا می‌بینی عمارت‌ها اینجوری‌است، همین‌جوری ساخته شده، آن‌وقت هر عمارتی یک‌جور است؛ یعنی آن عمارتی که هست، آن‌جا به تفاوت کار تو است؛ تو بیشتر کار کردی آن‌جا هست. آن‌وقت وقتی‌که آدم می‌میرد، آن‌جا می‌رود. بعضی‌ها را می‌بینی، می‌گوید من جایم خوب است، نمی‌گوید من توی بهشتم. ببین، این سندش است. من که بی‌سند حرف نمی‌زنم، چه‌وقت باید توی بهشت جاویدانی بروی؟ روز پنجاه‌هزار سال، آن‌وقت آن‌ها هم که اینجور هستند، به عذابشان مبتلا هستند، نزول پول خور دارد روی شکمش راه می‌رود، با پا که راه نمی‌رود! آن [کسی‌که] حرفی ناحق زده [آن‌جا مبتلاست]

مگر نیست این‌که رفتند دیدند جایش خوب است و گویا این حاج‌شیخ‌عباس توی مفاتیح جنانش باشد، این‌ها آمدند گفتند مرده‌ها، چطور هستید؟ گفتند چهارشنبه بیایید، سه‌شنبه بیایید. این‌ها آمدند، کفن پوشیدند، رفتند قبری شکافته‌شد، رفتند تو، گویا در نجف بوده، رفتند دیدند آن همسایه‌شان که مثل آن‌جا هست یک باغ خیلی خوب [دارد]، تخت این‌جاست، خیلی بساط درست‌کرده، این می‌چندد. [گفتند] چه شده‌است؟ [گفت:] تمام این‌ها مال این‌است که اعمالم خوب بوده، [اما] یک‌دانه حرف ناجور زدم. آقا چه گفتی؟ گفت: ما دختر همسایه‌مان را می‌خواستیم. ما رفتیم او را برای بچه‌مان بگیریم، به ما ندادند. یکی آمد بگیرد. گفت: حاج‌آقا این‌چطور است؟ گفتم: از من نپرس، از من نپرس. من هم یک شخصیتی بودم مردم به‌من اطمینان داشتند. دختر زمین خورده‌است. شب‌جمعه یک‌عقرب می‌آید می‌زند به زبان من، می‌سوزم تا امروز، امروز سوزشش کمتر است. این‌ها آمدند این بنده‌خدا را عروسش کردند؛ به یک پولی و به یک‌جوری این بهتر شد. ببین، آن‌جا داری اعمالت را می‌کشی، برزخ به این‌جا اتصال است. در برزخ پرونده ما بسته نشده‌است.

باز من یک‌مطلب دیگر هم به شما بگویم. این اشراقی بزرگ بوده، حاج‌میرزا محمد تقی، آن آدمی بود که با امام‌حسین خیلی دوست بود. من یادم می‌آید، خدا بیامرز، آمد مدرسه آقای حاج‌سید صادق، همین‌جور که شب‌عاشورا بود، عبا و بساط و همه را ریخت آن‌جا، رفت روی منبر. گفت: حسین! یک شخصیتی بود. من به شما بگویم اشراقی یک شخصیتی بود؛ وقتی مُرد، سوم خطیب بود. خیلی ناطق بود؛ اما درباره امام‌حسین اینجوری بود. دیده‌بودند که امیرالمؤمنین امر کرده‌بود که ایشان را ببرند؛ چون‌که مکه نرفته، عذابش کنند. به او گفتند: او می‌تواند کاری کند. گفت کیست؟ گفتند: حضرت‌زهرا. گفت: زهرا جان، خلاصه واسطه شو. حالا این دارد می‌بیند. گفت: این آمد و گفت که می‌شود از سر این بگذری؟ گفت: زهرا جان، مگر می‌شود من امر خدا را اطاعت نکنم؟ گفت: می‌توانی روضه‌خوان من را بسوزانی؟ ای روضه‌خوان، روضه‌خوان حسین بشو، کجا می‌روی روضه می‌خوانی؟ زهرا بیاید آن‌جا حمایتت بکند، ضمانت تو را بکند. گفت: روضه‌خوان من را می‌توانی بسوزانی؟! گفت: زهرا جان، پسرت را مهدی را صدا بزن، بیاید سال دیگر برای این مکه برود. تا گفت مهدی جان! فوراً امام‌زمان حاضر شد. مادر جان، چه می‌گویی؟! گفت: برای این برو مکه، گفت: چشم، این راحت شد. گفت: یک‌سال به این وقت دادند. پس معلوم می‌شود آن‌جا حرف‌هایی هست.

 حالا می‌خواهم به شما عرض کنم این، این‌نیست که بعضی‌ها به شما گفتند. این باید زنده بشود بیاید، 



 آن زنده هست. آن ذرات بوده این‌قدر رشد کرده، این پوکه شماست. این‌که این‌جاست پوکه شماست؛ مثل شمشیری که غلافش است. حالا خدا این‌را هم زنده می‌کند. پس شما وقتی رفتید، کافر که جهنم می‌رود، آن‌ها هم که به سعادت رسیدند می‌روند.  حالا الان شما به‌من می‌گویی که خب، مگر امام‌رضا نمی‌گوید که من می‌آیم توی قبر سفارشت را می‌کنم، میزان الاعمال هم [سفارشت را] می‌کنم؟ آن سفارش است؛ سفارش به‌غیر شفاعت است. این عزرائیل آسان جانت را می‌گیرد. آن‌جا که هستی یادت می‌دهد. می‌گوید: مگر نمی‌دانی امام اولت امیرالمؤمنین است، دوم امام‌حسن است، مرتب دهانت می‌گذارد، دهانت می‌گذارد؛ یعنی از این مسئولیت این‌جا تو را درمی‌آورد. این امام‌رضا هنوز آن شفاعت ابدی را نکرده که تو بروی توی بهشت. آن‌جا باید چه باشی؟ آن‌جا به این کارهایی که کردی می‌رسی؛ آن‌وقت هرکسی یک‌جایی دارد. آن‌وقت آن‌جا اتصال به بهشت است، منظورم این‌است. ببین، می‌گویند هم، قبر چیست؟ این، این قبر نیست، قبر من که الان باغ ملی شده، این‌نیست که دارد می‌گوید. قبر چیست؟ قبر آن‌است جایی‌که به تو داد. این‌جایی که به تو داده قبر است. یک عده برایشان جهنم است، یک عده‌ای برایشان بهشت است. اگر هم می‌خواهید باور کنید، این‌که این‌جا خاک کرده [شده]، در نعمت خداست؛ آن‌هم دارد عذاب می‌شود. آن‌جا هم همین‌جور است.

حالا این‌چطور شد که خدا این‌را می‌گوید به ابراهیم، این‌چه چیزی را زنده می‌کند؟ (من وقتی می‌آیم پایین با من حرف بزنید، اگر قبول دارید هیچ‌چیزی؛ اگر ندارید بگویید. جواب رویش هست.) این پس چیست؟

این‌جا خیلی من ناراحت می‌شوم؛ یعنی هم ناراحت‌کننده است، هم شفادهنده است. اگر آدم بفهمد، شفادهنده است؛ اگر آدم متوجه نشود یک‌خرده ناراحت‌کننده است. حالا چه شد؟ کافر که جهنم رفت، آن‌ها هم که در عذاب هستند، یک عده‌ای هم این میان هست که تکلیفشان در برزخ معلوم نیست. این‌ها چطور تکلیفشان معلوم نیست؟ این‌ها ممکن‌است به یک سعادتی برسند.

یک‌روایت بگذارم رویش که قبول کنید. پیغمبر آمده از سر قبرستان برود، از این‌جا تند رفت، وقتی برگشت نشست فاتحه خواند. [گفتند:] یا رسول‌الله، شما را چه شد؟ اصلاً من خجالت می‌کشم بگویم. گفت: یک‌نفر وضو گرفته‌بود، لاابالی‌گری کرده‌بود، دیدی بعضی‌ها وضو می‌گیرند، چطوری است؟! یک دستش خشک است، همچنین می‌کند، می‌دود. توی فکر نیست که این گفته آب را این‌جا بریز، اینجوری بریز. آب اول که می‌ریزی، باید مال گرد دست بریزی، دوم که می‌ریزی وضو [است]، سوم شاداب باشد وضو، اگر چهارمی‌اش بریزی خلاف است. گفت: صد تا شلاق باید بخورد. یکی به او زده‌بودند، قبرش پر از آتش شده‌بود. من ناراحت شدم رفتم، برگشتم دیدم عذاب از رویش برداشته شده‌است. کجا به او زدند؟ گفت: عذاب از رویش برداشته‌شد. گفت یک بچه داشت، او را مکتب بردند، یک بسم‌الله دهنش گذاشتند، ورثه‌اش یک جاده‌ای را صاف کرد، پس آن‌ها هم که آن‌جا ول هستند، می‌شود برایشان کار کرد.

چرا می‌گوید شما این‌جا عاق نیستی، آن‌جا عاق می‌شوی؟ به‌فکر بابایت نیستی، به‌فکر مادرت نیستی، باید باشی. بابا جان من، همه را نریز توی جیبت، مرتب بدو برو با خانمت بخور! یک‌چیزی هم مال بابایت بده.

خدا بیامرزد حاج‌شیخ‌عباس را، خیلی مطلب را قٌلا [آسان] کرده، خدا رحمتش کند. می‌گفت: الان چیزی نداری؛ اما جمعه می‌توانی یک تغییری به زن و بچه‌ات بدهی، این‌کار را که می‌توانی بکنی؟ نداری بدهی انفاق کنی، امروز که جمعه است دو تا سیخ کباب بگیر، یک‌چیزی بگیر که از روزهای دیگرت یک عظمت بیشتری داشته‌باشد، این خیر پدر و مادرت [کن] این‌که می‌توانی. حالا نه این‌که بروید یاد بگیرید، همه را بدهید، به آن‌ها ندهید؛ اما می‌گفت این‌کار را که می‌توانی. پس معلوم می‌شود این‌ها که آن‌جا ول هستند، هنوز چشمشان به این‌است. روایت صحیح داریم شب‌جمعه این‌ها روی دیوارها می‌آیند؛ اگر یادشان باشید. آخر، آن‌ها محتاجند. امیر خراسانی گفته‌بود استخوان که جلوی گربه می‌اندازید، به یاد ما بیندازید. ما امیر بودیم؛ آن‌جا امیر نیستیم، آن‌جا فقیریم. ما فقیرترین مردم هستیم. ما این‌جا امیر بودیم، امیر خراسان بودم، من آن‌جا فقیرم. استخوان که جلوی گربه می‌اندازید،... بفرما! پس این‌ها هنوز یک دفتری دارند.

پس شد سه طبقه؛ یکی کافر شد جهنم است، یکی هم به عذابش مبتلاست، یکی هم مثل من ول و وول. من آن‌جا ول و وول بودم؛ اما عذاب نداشتم. حالا این‌ها چرا می‌گویند زنده می‌شوند، پای حساب و کتاب می‌آیند؟! این چیست؟ این پوکه‌ات هست. خدای تبارک و تعالی یک محشری را به‌واسطه ولایت خلق کرده، یک محشری را به‌واسطه ولایت به‌وجود می‌آورد. کجاییم ما؟ خیال نکنید یک محشری را به‌واسطه ولایت به‌وجود می‌آورد، چیزی هست. هنوز پیش من چیزی نیست. به‌قدری صدر ولایت من بالاست، به‌دینم، هنوز چیزی نیست. این‌قدر زهرای‌عزیز پیش خدا ارزش دارد، این‌قدر علی ارزش دارد، این‌قدر حسین ارزش دارد؛ چون‌که آن‌ها مقصد خدا هستند. این‌که زنده‌ات می‌کند، پوکه‌ات را زنده می‌کند. می‌خواهد زنده شوی، بروی چه‌کنی؟ شهادت بدهی برای آن‌ها، شهادت بدهی این ذرات به‌من امر کرد، زدم توی گوش یکی، این ذرات به‌من امر کرد، رفتم آن‌جا، این ذرات به‌من امر کرد، گوش دادم به یک‌چیزی که نباید بدهم. آخر، آن‌جا هنوز یک ادعاهایی می‌کنند. زنده‌ات می‌کند می‌آیی این‌جا، آن‌وقت چه می‌شود؟ آن جانی که در آن‌جا در ذرات است، می‌آید می‌رود توی این قالب. ببین من چه می‌گویم؟ این‌که خدا گفت من زنده می‌کنم، نگفت ولایت می‌دهم. ولایت سر جایش است، آن جانی که توی آن‌ها هست، می‌آید چه می‌شود؟ این‌را می‌آورد همه را جمع می‌کند، آن می‌آید توی آن. می‌آید آن‌جا شهادت می‌دهد.

حالا چرا خدا این‌کار را می‌کند؟ خدای تبارک و تعالی می‌خواهد در محشر عظمت ولایت را افشا کند. خدا می‌داند این خیلی قشنگ است، برای من که خیلی قشنگ است؛ می‌خواهد عظمت ولایت را افشا کند. آن عمَری که تو گوش زهرای‌عزیز زد، آن‌که به پهلویش زد، آن‌ها که ریختند بچه را اینجوری کردند، حالا می‌بیند هفتاد هزار ملک می‌آید، زهرا را روی ناقه نور سوار کرده، [می‌گوید:] چشمانتان را بپوشانید. این‌را نشان این می‌خواهد بدهد. آن‌کسی‌که امام‌حسین را زیر سم اسب کرد، حالا می‌گوید: «حسین منی، انا من حسین» من از حسینم، حسین از من یعنی‌چه؟ یعنی همین‌جور که «ان‌الله و ملائکه یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» نازل گردیده برای پیغمبر، حالا به کل خلقت می‌گوید همه‌شما باید به سفینه پناه ببرید. این‌است معنی «حسین منی و انا من حسین» تمام خلقت باید به سفینه پناه ببرند؛ یعنی به حسین پناه ببرند. از کجا این‌را می‌گویی؟ ما روایت داریم. مگر آقا امام‌زمان حجة‌بن‌الحسن، روحی فدایش، مگر نمی‌آید عمر و ابابکر را درمی‌آورد؟ برای چه درمی‌آورد؟ این‌که توی جهنم توی طاغوت است؛ برای چه او را در می‌آورد؟ درش می‌آورد که مردم بدانند این‌که بدعت‌گذار به دین است، آن‌جاست؛ چون‌که یکی کافر در جهنم است، تکرار کنم یکی بدعت‌گذار؛ چون‌که بدعت‌گذار مردم را گمراه کرده‌است. اگر منافق هم باشد، از کافر جایش بدتر است؛ «المنافقین اشد من العذاب»

خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: «المنافقین اشد من العذاب» اول منافق، عمر و ابابکر بود؛ این‌ها جایشان از کافر بدتر است. حالا نه این‌که مرتب حواستان برود توی عمر و ابابکر؛ در هر زمانی منافق هست. خیال می‌کنید در زمان ما نیست؟ آن عمر و ابابکر است که منافق است؛ من هم منافقم! منافق یعنی دورو! شیعه که نباید دورو باشد. منافق، دورو است. تا ما حرف می‌زنیم می‌روید پیش آن دو نفر! از آن دو نفرها در جامعه خیلی هست. یک‌وقت می‌بینی من هم منافقم! دورو یعنی منافق، آن‌وقت این دورو بودن درجات دارد. من یک دورویی هستم که مردم را گمراه می‌کنم؛ «اشد من العذاب» اما یک دورویی هستم گمراه نمی‌کنم، به امر آن راضی هستم، دنبال آن هستم.

حالا عزیزان من، فدایتان بشوم، چرا خدا این‌کار را می‌کند؟ خدا می‌خواهد ولایت را افشا کند! حالا فردای‌قیامت که می‌شود هر کسی‌که صاحب پرچم است، او را آن‌جا می‌آورد، زنده‌اش می‌کند. آن پرچم ناحق دستش است، آن پرچم را می‌دهد دستش، تمام اشخاصی که در این عالم با این بودند، پای آن پرچم هستند؛ آن‌ها که پرچم دست گرفتند، حق زهرای‌عزیز را از بین بردند، آن‌ها که پرچم دست گرفتند، حق حسن‌بن‌علی را از بین بردند، آن مأمون که پرچم دست گرفت، حق امام‌رضا را از بین برد، آن هارون که پرچم دست گرفت، حق موسی‌بن‌جعفر را از بین برد. پرچم دستش بود و موسی‌بن‌جعفر را زندان برد. حالا عزیز من، من در جای دیگر گفتم خدا قرآن روانه کرده‌است، کلامش را روانه کرده، دفاع از ولایت کند. آیا خدا خودش دفاع از ولایت نمی‌کند؟ چرا متوجه نیستیم؟ چرا هیجان دارید؟ چرا این‌را قبول نمی‌کنید؟ قبول کنید! قرآن‌مجید خیلی مهم است. هیچ قدرتی از قرآن سر در نکرده‌است. خدا قرآن روانه کرد، حمایت از ولایت کند. خدا به‌غیر ولایت چیزی در خلقت ندارد. تمام هستی‌اش علی است، تمام هستی‌اش حسن است، تمام هستی‌اش حسین است، تمام هستی‌اش امام‌زمان هست؛ دیگر خدا هستی ندارد. اگر بهتر از امام‌زمان است، هستی‌اش هست. اگر بهتر از علی هست، اگر بهتر از زهرای‌عزیز هست، هستی‌اش هست. چرا ما متوجه نیستیم؟ حالا اگر یک محشری را به‌وجود آورد، چیزی نیست. برای هستی‌اش به‌وجود آورده‌است. چقدر این‌ها جنایت کردند؟ به تمام جنایتکارها، پرچم می‌دهد دستشان، تمام محشر بدانند هارون این‌جا غاصب بوده! مأمون غاصب بوده، حالا با تمام طرفدارانش می‌رود توی جهنم.

پس خدای تبارک و تعالی محشر را برای چه کرده‌است؟ افشای ولایت؛ یعنی ولایت دلش خوش بشود. به‌دینم قسم، من بعضی وقتها به امام‌زمان می‌گویم من میلیون، میلیون کشته شوم، قطعه‌قطعه شوم، مادرت‌زهرا یک‌ذره دلش از من خوش بشود، یک‌ذره دلش خوش بشود. هیچ‌چیزی هم نمی‌خواهم؛ فقط دل‌خوشی مادرت را می‌خواهم. حالا از این‌ها خیلی‌ها را خدا می‌داند دیگر. حالا خدا توی محشر چه‌کار می‌کند؟ بس‌که خوشم می‌آید تکرار می‌کنم، محشر را به‌وجود می‌آورد، به‌واسطه افشای ولایت. مگر نیست که ماهی‌ها را گفت نگیر، این‌ها گرفتند این‌ها همه بوزینه شدند عذاب شدند. من مثال می‌آورم که در دلتان هیجان نشود. مگر نیست که یک شتری را پی کردند، خدا همه را عذاب کرد؟ آیا زهرا به‌قدر یک شتر نیست؟ آیا امام‌حسین به‌قدر این ماهی‌ها نیست؟ خدا افشا می‌کند آن‌ها را! همه آن‌ها را اینجوری می‌کند. والله، خیلی قشنگ است. خدا ولایت را خیلی دوست دارد. چرا؟ مقصدش است! به کوری چشم آن‌ها که با ولایت بد هستند. چون‌که ولایت مقصدش است، حمایت از مقصدش می‌کند. دوباره تکرار می‌کنم، قرآن را روانه کرده حمایت کند. مگر نیست به پیغمبر گفتند: ابتر؟ چه‌کسی گفت؟ خدا گفت ابتر شمایید، آن ابتر نیست! فوراً دفاع از او کرد.

عزیزان من، آن‌موقع شما از کسالت در می‌آیید. می‌فهمید پیرو چه‌کسی بودید. آن‌موقع دیگر دستهایتان را نمی‌جوید. روایت داریم به آن راهی که حاج‌شیخ‌عباس رفته، گفت یک عده‌ای دستهایشان را مرتب می‌جوند. چرا ما این‌طرف نیامدیم؟ چرا طرف ولایت نیامدیم؟ چرا رفتیم طرف هارون و مأمون؟ چرا امر آن‌ها را اطاعت نکردیم؟ چرا امر ولایت را اطاعت نکردیم؟ آن‌جا حیران‌زده می‌شوند. رفقای‌عزیز، بیایید ما از آن‌ها نباشیم. ما چه داریم می‌گوییم؟ چه‌کار داریم می‌کنیم؟ حالا این‌که امام‌صادق می‌فرماید: مادرم مانند مرغی که دانه خوب و بد را تمییز بدهد، چه کسانی را جمع می‌کند؟ آن‌ها که ولایت دارند، یک‌قدری گنه‌کار هستند. آن‌ها را زهرای‌عزیز جمع می‌کند. سفارش آن‌ها را می‌کند. مبادا آن‌ها بروند توی جهنم. همه آن‌ها را جمع می‌کند. آن‌ها که ابد الآباد خوبند که جمع شده هستند. می‌آید مثل من را جمع می‌کند. آخر، من لای آن‌ها هستم! محشر یک‌جوری است. اینجوری‌است محشر! فقط سرهای مردم چیز است؛ این‌ها انگار اصلاً به‌هم چسبیدند، من دیدم. آن‌وقت می‌آید این‌ها را جمع می‌کند. در جایی دیگر گفتم محشر به امر زهراست، [محشر] جمع می‌شود؛ این‌ها همه را جمع می‌کند! مگر آن‌ها شما را فراموش می‌کنند؟ عزیزان من! شما هم این‌ها را فراموش نکنید. فدایتان بشوم، بیایید این‌ها را فراموش نکنید، بیایید آن جنبه‌مغناطیسی ولایت در دلتان باشد.

چطور باشیم که اینطور باشیم؟ من نمی‌خواهم این قضایا را بگویم؛ اما می‌خواهم به شما عرض کنم، خب، دیگر حالا! کسی‌که تعریف ما را نمی‌کند، بگذار خودمان بکنیم؛ اما والله محض این‌نیست، بالله محض این‌نیست، به خود امام‌زمان قسم من شوخی می‌کنم، من اهل این حرف‌ها نیستم. من در یک ماورایی هستم، هیچ‌کس نمی‌تواند من را قانع کند؛ یعنی هیچ قدرتی در زیر این آسمان نمی‌تواند من را قانع کند؛ مگر خدا و ولی‌الله‌الاعظم. من محبت خدا و امام‌زمان را می‌خواهم، کدام‌یک از شما می‌توانید به‌من بدهید؟ من البته زیر منت لطف شما هستم! شما عنایت به‌من می‌کنید من تشکر می‌کنم؛ اما قانعم نمی‌توانید بکنید، راضی‌ام نمی‌توانید بکنید. حالا یک زنگی به‌من زد، آن آدم را من اصلاً نمی‌شناسم، یک واسطه‌ای بود و یک زنگی زد که شناسایی کرد که من دیشب خواب دیدم که یک‌جایی هستیم، ولی‌الله‌الاعظم آقا امام‌زمان هست؛ و شمشیر زیادی آن‌جا هست، این شمشیرها را آقا امام‌زمان امر کرده، داده به تو؛ یعنی یک اختیاری به تو داده، تو به مردم می‌دادی؛ اما به بعضی‌ها نمی‌دادی، یکی از آن‌ها که به او ندادی همین هست که خودش خواب دیده‌است. گفت ما آمدیم جلو، گفت یک نگاهی کردی، ندادی! گفتم چرا ندادی؟ گفتی تو مهر دنیا داری، برو از دلت بیرون کن، بیا من به تو بدهم. خب، برو مهر دنیا را از دلت بیرون کن به تو بدهد. گفت: چنان جاذبه داشت که می‌فهمید این مهر دنیا دارد.

بابا، برو بیرون کن به تو چه‌چیزی بدهد؟ مگر آن ذوالفقاری که به امیرالمؤمنین داده‌شد، می‌خواست علی چه کند؟ می‌خواست علی دفاع از دین کند. به تو ذوالفقار داده، آقای‌منبری، آقا که درس می‌خوانی، آقای‌مهندس، این زبانت را به تو داده دفاع‌کن از دین! این ذوالفقار است که به تو داده؛ [آن‌وقت] آن شمشیر به تو داده می‌شود. اگر با این ذوالفقاری که خدا به تو داده، اطاعت کنی، شمشیر هم به تو داده می‌شود. ببین، بابا جان، ببین چه دارم به شما می‌گویم. والله، به امام‌زمان در تمام گلوله‌های خونم راضی‌ام نیست که دارم این حرف را می‌زنم، می‌خواهم شما متوجه بشوید. دوستان امام‌زمان خودشان کاره هستند! مخیرشان می‌کند، می‌گوید می‌خواهی به این شمشیر بده، می‌خواهی نده! این‌است که می‌گویم شیعه شفاعت می‌کند. مگر این حرف شوخی است؟ آخر، مگر این حرف شوخی است؟ چرا خودش نمی‌دهد؟ چنان به شیعه‌اش می‌دهد که ماوراء این آدم را می‌بیند. می‌بیند این مهر دنیا دارد به او نمی‌دهد.

ببین، قربانت بروم، تو که روبروی من نشستی، دلم می‌خواهد از این استفاده کنی. با چه می‌بینی؟ عزیز من، با چشم ولایت می‌بینی؛ نه با این چشم. چنان چشم ولایت تو جاذبه دارد، مردم را می‌بینی، مردم را می‌شناسی. آن کیست؟ اصبغ است. پیش پیغمبر آمده‌است. [گفت:] یا رسول‌الله، دارم ناله جهنمیان را می‌شنوم، می‌بینم، دارم بهشت را می‌بینم. دارم مردم را می‌بینم، مردم را می‌شناسم. می‌خواهی بگویم این‌ها که دور تو هستند، چطور هستند؟ گفت: لب گزیدش مصطفی؛ یعنی که بس. فعلاً این‌جا نمی‌شود که پرده از کار مردم برداشت. اما چه چشمی می‌بیند؟ فدایتان بشوم، چشمی که اطاعت کرده‌است، چشمی که هر کجا دلت خواسته ندیدی. عزیز من، فدایت بشوم، والله، می‌ارزد به جایی‌که نباید نگاه کنید، [نگاه] نکنید؛ به‌دینم، می‌ارزد. بیایید از برای ولایت ارزش قائل شوید. آخر، تو که چشمت همه‌جا رفت، دید، دیگر دیدی ندارد. والله، دیگر دید ولایت ندارد. مگر خدا اشتباه کرده که چشم ولایت به تو داده‌است؟ به تو داده که همه ماوراء را ببینی. چرا روی او پرده کشیدی؟ عزیز من، خدا می‌داند فردای‌قیامت چقدر پشیمان می‌شوی؟ چرا گناه کردی؟ چرا روی چشم ولایتمان پرده کشیدیم؟ بیایید از ولایت بچشید.

پس تکرار کنم، بنا شد که این پوکه‌ها زنده می‌شوند، این غلاف شمشیر زنده می‌شوند. خدا هم گفت من زنده می‌کنم. جان به این‌ها دمیده می‌شود، صحرای‌محشر می‌آیند. این‌ها اقرار می‌کنند این آدم این‌کار را کرد، این‌کار را کرد، این‌کار را کرد؛ اما گفتیم که آن ذرات خودشان یک خلقتی هستند. پس این ذرات اگر او دارد می‌سوزد، آن دست او دارد می‌سوزد، چشم او دارد می‌سوزد، پای او دارد می‌سوزد. ببین، خیلی قشنگ است. اگر این‌است، پس این‌که تو این‌جا افتادی، چه‌کسی در جهنم است، چه‌کسی در بهشت است؟ خود او یک موجودی است. خود ذرات یک موجودی است، این پوکه‌اش هست. بس‌که خوشم آمد، تکرار کردم. پس قیامت شد؛ افشای ولایت، عظمت ولایت. خدا می‌خواهد به این‌ها عظمت بدهد. آن علی (علیه‌السلام) که طناب گردن او انداختند، زنش را زدند، آن‌کسی‌که او را هل می‌دادند، آن‌کسی‌که خالد بن ولید شمشیر روی سرش گذاشته‌بود، خیال می‌کردند قدرت ندارد.

حالا تمام این محشر، آن‌ها که آن‌جا هستند، یک‌قدری گنه‌کار هستند، این‌ها همه به پیغمبر پناه می‌برند. اول پناه می‌برند به آدم، می‌گوید: من ترک‌اولی کردم، پناه به نوح می‌برند، می‌گوید: من ترک‌اولی کردم. بیایید شما را به جایی روانه کنم که ترک‌اولی نکرده‌است. پناه می‌برند به پیغمبر. حالا پناه می‌برند. می‌گوید: خدا، این‌ها همه به‌من پناه آوردند، این‌ها را بیامرز. می‌گوید: یا محمد، من دعایت را مستجاب می‌کنم. روایت داریم پیغمبر سجده می‌کند. بابا جان، عزیز من، فدایتان بشوم، والله، بالله، در این عالم هست که اصلاً هیچ‌کجا را نمی‌بیند؛ فقط خدا و ولی‌الله‌الاعظم را می‌بیند. چیزی نمی‌بیند. پیغمبر الان آن‌جا چیزی را نمی‌بیند؛ فقط به‌فکر این‌است که یکی را نجات بدهد. این‌جا هم نجات می‌داد؛ آن‌جا هم نجات‌دهنده است. مگر خدا کم به تو عوض می‌دهد؟ این‌جا آبی روی آتش یک فقر و فلاکتی که دارد، بریزی، آن‌جا هم خدا در ماوراء تو را اینطوری می‌کند. این‌جا اگر فرمان ببری، یک دست یک بیچاره را بگیری، آن‌جا دست خدا می‌شوی. مگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نمی‌گوید: یا کمیل، دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار. [دست تو می‌شود] دست خدا. خیلی ما صدر ولایتمان پایین است. حالا پیغمبر چه‌کار می‌کند؟ حالا به خاک می‌افتد شکر می‌کند. حالا انتظار است که از جانب خدا امریه صادر شود که این‌ها همه را بیامرزد. پیغمبر توجه دارد. همین‌طور توجهش به ندای آسمانی است، به ندای خداست. یک‌دفعه ندا می‌رسد یا محمد، اگر می‌خواهی این‌ها را بیامرزم، علی را بیاور، ولی من را بیاور. خدا می‌خواهد ولایت را افشا کند. فوراً پیغمبر امیرالمؤمنین، علی (علیه‌السلام) را صدا می‌زند. علی‌جان بیا. آن‌وقت خدا می‌فرماید: من بخشیدم به علی. به مقصد خودم؛ یعنی علی. هر کدام از این‌ها محبت علی را دارند، شفاعت‌کن، هر کدام ندارند، بروند آن‌جا. خدا می‌داند، به پیغمبر، خودم دیدم. عزیزان من، دارم روایت نقل می‌کنم قبول کنید؛ روز محشر را خودم دیدم. تمام این جمعیت، بالخصوص اهل‌تسنن دور پیغمبر ریخته‌بودند. چون یک عده از اهل‌تسنن مستضعف هم هستند؛ یعنی مثل مستضعف‌های ما؛ خیلی وارد نیستند، توی بیابانها هستند، اینطوری هستند، اینطوری هستند، از این‌کار خیلی سر در نکردند. روایت داریم خدا این‌ها را امتحان می‌کند. هنوز در محشر یک امتحان دارد. ببین، من چه می‌گویم؟ حالا چه شد؟ همه دور پیغمبر ریختند. من دیدم. من آن‌جا راحت بودم، تماشا می‌کردم. بابا، بیا، دیگر نمی‌خواهم اسمش را بیاورم، این تماشاخانه را تماشا نکن که آن‌جا تماشا کنی. والله، اگر این‌جا تماشا نکنی، آن‌جا تماشاخانه است، تماشا می‌کنی. اما اگر این‌جا تماشا کنی، آن‌جا تماشا نمی‌کنی؛ چون تماشاهایت را کردی.

این‌ها همه دور پیغمبر آمده‌بودند. همین‌طور پیغمبر اکرم از همه مردم یک سر و گردن بلندتر بود، منتظر وحی بود. من دیدم. یک‌دفعه اطلاعیه نازل‌شد. یا محمد، این‌را من می‌گویم، هر کسی کارت علی دارد، هر کسی محبت علی دارد، این‌طرف برود. یک عده محدودی [این‌طرف آمدند] تمام این‌ها را ریختند توی جهنم. عزیز من، آن‌جا کارت علی می‌خواهد، کارت زهرا می‌خواهد، چه‌کارتی می‌روی می‌گیری؛ [می‌گویی فلانی] کارت بین‌المللی دارد؟ کجا می‌روی؟ می‌روی چشم‌های آبی را می‌بینی؟ کجا می‌روی می‌بینی؟ حالا انگار رفتی، چند سال هم آن‌جا درس خواندی، چه‌چیزی این‌جا آوردی؟ چه‌چیزی به ارمغان آوردی؟ عزیز من، چه‌چیزی ارمغان آوردی؟ یک باد آوردی که از خودت حرف می‌زنی. جسارت می‌شود این حرف که من می‌زنم. جسارت می‌شود این حرف که من می‌زنم. این حرف را می‌زنم، هر طور می‌خواهد بشود. معلوم می‌شود آن‌جا پیغمبر هم خیلی کاره‌ای نیست، باید کارت علی داشته‌باشی. من دارم چه می‌گویم. اگر بخواهم بیشتر از این حرف بزنم، کافر هستم، کافرتر می‌شوم! تمام کارساز آن‌جا مقصد خداست؛ یعنی‌چه چیزی؟ یعنی ولایت. والله، تمام قطرات خون پیغمبر هم همین را می‌خواهد. تمام قطرات خون پیغمبر هم همین را می‌خواهد. می‌خواهد علی آن‌جا باشد. حالا هم دل پیغمبر به همین خوش می‌شود. اگر خدا روی پیغمبر را نمی‌گیرد، خدا روی علی را می‌گیرد. این‌ها یکی هستند. ببین، دوباره این‌جا تکرار کنم. یعنی خدا مقصدش ولایت است. پیغمبر هم می‌داند خدا مقصدش ولایت است. این عظمت علی است. حالا پیغمبر هم همان عظمت را می‌خواهد؛ حالا می‌گوید برو علی را بیاور. نه این‌که پیغمبر نستجیر بالله، کمتر از این‌باشد. پیغمبر هم همین را می‌خواهد. می‌خواهد عظمت علی افشا شود.

خب، رفقای‌عزیز، ماه‌مبارک رمضان دارد می‌آید. ببین، این‌جا هم مثل همان‌است. خیال نکنید اگر می‌گوید ماه رحمت است، برای همه رحمت است؛ ماه رحمت، ماه غضب هم هست. ماه رحمت، ماه غضب هم هست. چرا ماه غضب است؟ تو الان مال حرام می‌خوری؛ مال حرام می‌خوری، شصت‌تا روزه گردنت می‌آید؛ برای تو غضب است. به زن و بچه‌ات مال حرام می‌دهی، آن‌ها هم روزه‌شان را باز می‌کنند. روایت داریم فردای‌قیامت جلوی تو را می‌گیرد، می‌گوید: چرا حرام آوردی، من این‌جا ویلان هستم، من این‌جا اعمالم قبول نمی‌شود؟ چرا آوردی؟ یک عده رفتی وزر و وبال و دروغ و خدعه پیدا کردی، حالا آن‌جا می‌آید گردنت را می‌گیرد. چرا آوردی؟ باید جواب زن و بچه‌ات را بدهی. قربانتان بروم، آن‌جا یوم الحساب است. هر چیزی حساب دارد. این ماه، ماه‌مبارک است. برای چه‌کسی مبارک است؟ برای کسی‌که امر خدا را اطاعت کند. من نمی‌خواهم تکرار کنم، یک‌چیزی که دارید می‌دهید، این‌همه روزه‌هایشان را باز می‌کنند. چقدر این ثواب دارد؟ تمام این روزه‌ها باز شد، به چه‌چیزی شد؟ می‌توانی بکنی. هر کسی به اندازه خودش می‌تواند بکند. این روزه؛ [یعنی] ما باید امتحان بدهیم.

حالا فلانی می‌گوید: [خدا] میزبان است. میزبان چه‌کسی است؟ همیشه این‌ها وقتی خواستند حرف بزنند، این برادرهایشان را قاطی کردند! انگار نمی‌توانند از برادرهایشان بگذرند! می‌گوید: روزه‌دارها [را خدا میزبان است] خب، اهل‌تسنن هم روزه دارند؟ خدا میزبان دشمن زهراست؟ خدا میزبان دشمن علی است؟ آخر، تو چه‌چیزی می‌گویی؟ آخر، چقدر تملق گفتی و طی شد؟ آیا به ماوراء اعتقاد نداری؟ خدا دشمن چه‌کسی است؟ دشمن آن‌هاست که با زهرا بد بودند. حالا خدا می‌آید میزبان این‌ها بشود؟ عزیزان من، خدا میزبان ولایت است. اگر میزبان تو هست، میزبان ولایت تو هست. آن‌وقت چه‌چیزی به تو می‌دهد؟ می‌گوید: حق روزه‌دار با خود من است؛ یعنی این‌قدر به شما اجر می‌دهد. می‌گوید: با خود من است؛ یعنی کسی نمی‌تواند حق روزه‌دار را بدهد.

روزه‌دار کیست؟ آن‌کسی‌که مُحرم است. مگر همین یک‌ماه رمضان باید روزه باشی؟ شیعه باید محرم باشد. روزه هم یک امری است. این‌کار را نکن، مبطل به‌جا نیاور. این‌کارها را نکن. آن امر روی این‌است. اصل چیست؟ اصل ولایت است. حالا همه آن کارها را کردی، اگر آن نباشد که روح ندارد. پس عزیزان من، ما باید دائم روزه باشیم. روزه یعنی مُحرم باشیم. عزیزان من، فدایتان بشوم، بیایید حرف را گوش بدهید. چرا می‌گوید نفَسی که تو بکشی ثواب دارد؟

من تکرار کنم، من می‌دانم بعضی‌ها در مجلس اینطوری هستند. همین‌طور که گفته روزه بگیر، همین‌طور هم گفته اگر نمی‌توانی، نباید بگیری. یک‌نفر بود در بازار، پدرش مقدس بود؛ مقدس خشک بود، خیلی خشک بود؛ از خشکی نزدیک بود آتش بگیرد. پسر هم مثل همان. گفتند: روزه نگیر. [گفت:] نه، باید بگیرم. این آقا روزه گرفت. یک‌ماه شاید از ماه‌رمضان گذشت، گفت: روده‌هایت به‌هم چسبیده است. آقای‌دکتر تشریف دارند. گفت: روده‌هایت به‌هم چسبیده است، نمی‌شود از هم باز کرد؛ مُرد. خب، بفرما. چند تا بچه داشت و دختر داشت. جوان بود. چرا؟ امر را اطاعت نکرد. بعضی‌ها هم می‌گویند: این خونش هم گردنش است. چرا؟ امر را اطاعت نکرد؛ اما کسی‌که می‌خواهی روزه‌ات را بخوری، چه‌کنی؟ خودت را شبیه روزه‌دارها کن. سحر که می‌شود چراغت را روشن کن. یک‌چیز جزئی بخور، جلوی مردم چیز نخور، خودت را به روزه بزن. والله، ثواب روزه را می‌بری. متوجهی؟ خودت را به روزه‌دارها بزن، یک‌مقدار هم ناراحت باش. [بگو:] کاش من روزه می‌گرفتم. تو ثواب روزه‌دارها را می‌بری. بی‌تفاوتی راجع‌به ولایت بد است. ما باید بی‌تفاوت نباشیم؛ اما امر را اطاعت کنیم. دوباره تکرار می‌کنم: بعضی از شما که چیز نیست [برایتان روزه ضرر دارد]، مبادا روزه بگیرید. مقدس نشوید، اطاعت کنید. مقدسی یک‌حرفی است، اطاعت یک‌حرف دیگری است. خیلی از ما مقدس هستیم، [می‌گوید:] دلم نمی‌آید. تو چه دلی هستی؟ دلت شیطان است. ببین، امر چه می‌گوید؟ متوجه عرض بنده شدید؟ عزیزان من، فدایتان بشوم، خدا میزبان شماست؛ اما دوباره تکرار کنم، خدا میزبان ولایت است.

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه