سیزده رجب 93

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۲۹ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - 'لاماله' به 'لامحاله')
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
سیزده رجب 93
کد: 10367
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1393-02-23
تاریخ قمری (مناسبت): ایام سیزده رجب (13 رجب)

أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم

العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد

السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و رحمة‌الله و برکاته

قربان‌تان بروم، بشر چهار چشم دارد: دو چشم حیوانی دارد، [دو چشم انسانی دارد]. اغلب این‌مردم وقتی من توجّه می‌کنم، [با] همان چشم حیوانی دارند زندگی می‌کنند. چشم انسانی را خدا داده؛ اما آن‌ها بایگانی کرده‌اند. آن چشمی که خدا داده‌است، بایگانی کرده‌اند، مگر یک عدّه معدودی. در هر زمانی هم همین‌جور بوده؛ اما آخرالزّمان می‌گوید شرّالأزمنه، بدترین زمان‌ها. آن‌زمان گفتند اسلام، زمان ما هم اسلام است. گفتم: اسلام واقعی باید در امر ولایت باشد؛ اگرنه آن اسلام [اسلام واقعی نیست]، آن اسلام به‌دینم! آن اسلام را خلق برانگیخته‌اش کرده. پیغمبر اسلام را خدا برانگیخته‌اش کرد؛ اما کسی به حرفش نبود. یک‌قدری توجّه کنید! این حرف‌ها به‌دینم! هیچ‌کجا زیر این آسمان ایران گفته نخواهد شد، [این حرف‌ها را] نمی‌زنند، تمام مبتلای اسلامند.

شما حسابش را بکن! عزیز من! برانگیخته تمام خلقت، نه [فقط برانگیخته] این دنیا که مثل استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است، برانگیخته تمام خلقت، دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) اند. [ولایت] گیج‌کننده بشر است، چرا شماها گیج می‌شوید؟ ولایت‌تان ثابت نیست، حقیقی نیست. کورس ولایت می‌زنید، مثل کسی‌که کورس سواد بزند [و] سواد نداشته‌باشد. شما حسابش را بکن! چهار امام بوده، [اما مردم] طرف عمر و ابابکر رفتند. همه‌اش گفت اسلام و نماز و روزه و حجّ. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته اگر نماز جماعت از ده‌تا تجاوز کند، انس و جنّ بنویسد، ثوابش را نمی‌تواند [حساب] کند؛ اما یک‌دفعه گفت: آن امام‌جماعت عادل باشد. عادل یعنی ولایت داشته‌باشد، این عادل‌ها که شماها درست‌کردید، به‌درد خودتان می‌خورد. به تمام آیات قرآن! تا این‌جایش را می‌توانم بگویم، نمی‌توانم بگویم شما چه اشتباه‌هایی دارید و غوطه‌ور شدید در این اشتباه‌ها. غوطه‌ور شدید، [ای] نمازخوان! [ای] روزه‌گیر! [ای] حجّ‌برو! [ای] زیارت امام‌رضابرو! [ای] زیارت امام‌حسین‌برو! غوطه‌وری نه رستگار. چرا؟ روی امر نمی‌روی. دلت را به همین‌ها خوش کردی، فردا «هباءً منثورا»، عبادت‌هایت [هیچ می‌شود].

آیه قرآن دارم برایتان می‌گویم، چه‌کسی می‌گوید من بی‌سوادم؟ تمام سواددارها باید بیایند [از متقی استفاده کنند]. از سوادشان استفاده کردند؛ نه از معنویت، نه از آن [کسی] که [به او] گفته بگو! دنیا چه‌خبر است؟! خدا دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) [را] معلوم‌کرده، آن‌ها متقی را معلوم کردند، برو! تو متقی‌شناس نیستی. متقی، جان من! باید حرف از خودش نمی‌زند که، متقی مثل ضبط‌صوتِ آن‌ها می‌ماند، آن‌ها تویش حرف زدند که متقی می‌زند. کجا دنبال مردم می‌روید؟ بس است دیگر، چرا می‌گوید که یکی‌تان با دین از دنیا بروید، ملائکه تعجّب می‌کنند؟ [چون] اشتباه می‌روید. هر کسی برای خودش یک متقی درست‌کرده، به متقی واقعی می‌گویند حرف نزن! (صلوات بفرستید.)

به تمام آیات قرآن! جگر من خون‌است. فوج‌فوج می‌گفت در آخرالزّمان از دین خارج می‌شوند، فوج‌فوج. [حالا] در این جلسات برو! گفتم: جانم! آن‌ها امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت نکردند، گفت کافر و مرتدّ است؛ ما هم حرف پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را نمی‌شنویم، می‌گوید بی‌دین می‌روی. ما همه بی‌رودربایستی مشاور آن‌هاییم، کسی می‌خواهد بدش بیاید، می‌خواهد نیاید. من مرید نمی‌خواهم، مطیع می‌خواهم، کسی‌که مطیع دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) است. [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] گفت [در آخرالزّمان انجام] واجبات، ترک‌محرّمات، انتظارالفرج، برو کنار! چرا تو کنار نمی‌روی؟ یا سلمان! اگر تمام این خلقت، یک‌طرف رفتند، علی (علیه‌السلام) یک‌طرف رفت، برو یک‌طرف، طرف علی (علیه‌السلام). امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» به تمام خلقت شرافت دارد. کجا ردِّ مردم می‌روی؟! خسته‌ام، کسلم، چرا؟ می‌فهمم مردم دارند می‌روند و حالی‌شان نیست کجا می‌روند؟ عزیز من! کجا می‌روی؟ من دلم می‌خواهد شما جزء آن‌ها نباشی، جزء آن‌ها نباشی.

امروز یکی از علماء این‌جا آمد، گفتم: این روایت را خوانده‌ای؟ گفت: آره! گفت: آخرالزّمان می‌گوید یکی با دین [از دنیا] برود، ملائکه تعجّب [می‌کنند]. [این بی‌دین‌شدن] همه را گرفته، آن‌هایی که شما مطیع‌شان هستید، آن‌ها را هم گرفته، تو را هم گرفته. کجا می‌گردی؟ مگر من می‌توانم بگویم؟ نگفته می‌گویند حرف نزن!

عزیز من! باید آدم شاخص‌شناس باشد. باید بشر تفکّر داشته‌باشد، باید بشر بخواهد. خدا می‌گوید: اگر بخواهی هدایتت می‌کنم، تو خدا را بخواه! رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بخواه! علی (علیه‌السلام) را بخواه! خب نخواستند. من آن‌جا [در مکّه] بودم دیگر، این‌ها چهار دفعه اذان می‌گویند. نمازهای جماعت [می‌خوانند]؛ چون‌که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: جماعت این‌قدر عظمت دارد! گفتم یکی از این آقایان، یک‌نفر، این کل‌احمدِ بیچاره را کافرش کرد. [گفت:] چرا در صفوف جمعیّت نمی‌آیی نماز جماعت!؟ تو کافری! گفتم: آقا! بی‌خودی حرف نزن! می‌گوید: [امام‌جماعت باید] عادل باشد. این عادل نیست، پشت سرش نماز نمی‌آید، جای دیگر می‌رود. چرا کافرش می‌کنی؟ فوراً کافرت می‌کند، هیچ‌کس هم حرف نمی‌زند. به تمام آیات قرآن الآن من را اعدام کنند، اصلاً به روی خودتان نمی‌آورید. می‌گویی ما این‌جا می‌رویم، یک‌جای دیگر می‌رویم. (صلوات بفرستید.)

من یک‌روایتی دارم، راجع‌به اهل‌تسنّن صحبت کردم. گفتم: باباجان! عقل داشته‌باش! آدم همیشه باید دنبال شاخص برود، نه دنبال این‌که هیچ فضیلت ندارد. آیا یک شمشیر زده افضل [از] عبادت ثقلین؟ آیا یک نَفَس کشیده افضل [از] عبادت ثقلین؟ ثقلین، نه یکی، دو تا، سه تا. آیا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت فردا پرچم [را به] دست کسی می‌دهم [که] هم خدا او را بخواهد، هم رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [در مورد او گفته؟] آیا این‌را گفته که شما اگر این‌را نخواهی به رُو در جهنّم می‌اندازمت؟ آخر، اهل‌تسنّن! دنبال این می‌روی چه‌کنی؟ حالا نه اهل‌تسنّن، بیشتر مردم اهل‌تسنّن هستند. هر کسی برای خودش یک محبوب قرار داده، ما باید مقصد داشته‌باشیم، مقصد ما علی‌بن‌ابوطالب (علیه‌السلام) است. (صلوات بفرستید.)

حالا فاطمه [بنت‌اسد] در بیت خدا آمده، در خانه‌خدا [آمده]، خب معلوم است که به‌اصطلاح باید امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ظاهر بشود. چه‌کسی می‌گوید [ایشان] تولّد شده؟ کسی‌که با صد و بیست و چهار هزار پیغمبر آمده، حالا تولّد شده؟ علی‌بن‌ابوطالب، وصیّ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ظاهر شده. حالا [مادرش] به خدا پناه برد، [گفت:] خدا! [به حقّ] این مولود [این امر را بر من آسان کن]! درد مخاض [یعنی درد زایمان] او را نگرفت، سنگینی [که] علی (علیه‌السلام) می‌خواهد به‌دنیا بیاید، فاطمه را گرفته؛ نه درد و مردهایی که زن‌های ما می‌گیرند، نه! هر کسی [این حرف را] بگوید، کفر است. حالا دیوار شکافته‌شد، اتوماتیک شد، [خطاب شد:] یا فاطمه! داخل شو! [به] مریم [موقع تولّد عیسی گفت:] اُخرُج! برو بیرون! [مریم] بیرون رفت، به خدا گفت: خدایا! من برایم غذا می‌آمد. این آیات است [که] تو به‌من دادی، مگر نمی‌گویی آیات است؟ گفت: تو مگر دربست من را می‌خواستی؟ تو حواست پیش این [بچه‌ات] رفت.

تو حواست چند جا هست؟ بیرون هستید، به تمام آیات قرآن! از ولایت بیرون هستید، به سی‌جزء کلام‌الله! از ولایت بیرون هستید. کجا می‌روی؟ مکّه رفتی؟ عمره رفتی؟ زیارت کجا رفتی؟ با محبّت چه‌کسی رفتی؟ تو وابست به مردم هستی، وابست به [خلق هستی]، قطع هستی، کجا می‌روی؟ نگویی حالا حاج‌حسین می‌گوید مکّه نرو! عمره نرو! زیارت نرو! به یکی گفتم: قطع کن! به یکی از علمای مهمّ، گفتم: قطع کن تا وصل کند. تا رفت برود، دو سه تا سکه به او خورد، گفت: تو بگو! گفتم: تو حرف من را قبول نمی‌کنی که. شب برایش متوسّل شدم، دیدم آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به او گفت: بیا قم. به این حاج‌آقا گفتم: به او بگو! گفت: اهل‌بیت قم نمی‌آیند. خب بفرما! آره! کجا می‌آوری؟ چه‌کار ما داریم می‌کنیم؟

حالا [مادر امیرالمؤمنین] در خانه‌خدا رفته، هُو افتاد دیگر [یعنی خبر همه‌جا پیچید]، آن درِ خانه‌خدا هم بسته‌شد. آخر یک در اضافه‌شد [به خانه‌خدا که] باز شد، آن‌هم بسته‌شد. [فاطمه بنت‌اسد] سه‌روز در بیت خداست، [اما می‌گوید:] مریم! برو بیرون! برو آن درخت خشک را تکان بده! خرما بریزد، بخور! تو مِهر چند نفر را داری؟ خودت بسنج! مِهر چند نفر را داری؟ او [مریم] مِهر آیات دارد، می‌گوید برو بیرون! تو این بچّه‌های آخرالزّمان چیست؟ چه‌کار دارند می‌کنند؟ نمی‌توانم بگویم که چه‌کار می‌کنند؟ باز هم او را بخواه! باز هم به او بده! خب نمی‌گویم نده! به‌فکر خودت هم باش! تو باید ولایت‌پرور باشی! فاسق‌پرور هستی. این چیست این بچّه‌ها؟ تو فاسق‌پرو هستری، درِ جیبت هم تاریه زده، مالِ فقرا [چیزی] نمی‌دهی.

الآن این آقای موحّدی، من از اوّل هم با این رفیق بودم، یک‌روایت از امام‌صادق (علیه‌السلام) گفت. گفت: می‌گوید فردای‌قیامت این [کسی] که احتیاج دارد، احتیاجش را برآورده نکنی، فردای‌قیامت رویت سیاه است. می‌گوید: چرا [حاجتش را برآورده] نکردی؟ گفت با روی سیاه در جهنّم می‌اندازدت. آن‌وقت من به او گفتم، حالا چه حاجتی؟ حاجت برادر بدعت‌گذار را؟! حاجت این‌را؟! برایش شرح دادم، گفت: تو درست می‌گویی. گفتم: امام‌صادق (علیه‌السلام) درست گفته، این جمله را گفتم: سه‌نفرند بهشت می‌روند: [دین روی دوش سه‌نفر است: عالم ربّانی، دارای سخی، فقیر صابر]. یکی [فقیر صابر است، خدا روز قیامت ندا می‌دهد] «أین‌الفقراء»؟ آن فقیر است که خدا می‌گوید «أین‌الفقراء»؟ «أین‌الرّجبیّون»؟ کیست که ماه‌رجب، کمک به مستضعفین کرده؟ «أین‌الفقراء»؟ کیست که صبر کرده، دستش را جلوی نامرد دراز نکرده؟ به تمام آیات قرآن! از اوّل عمرم دستم را پیش هیچ‌کس دراز نکردم، تا حتّی پیش پدرم. آن دستی که جلوی کسی دراز نشود، زهرا (علیهاالسلام) با آن مصافحه می‌کند. به‌دینم! راست می‌گویم؛ اما به‌دینم! هم باور نمی‌کنید. آن دست، دست خداست. مگر نمی‌گوید یک‌چیز به یکی دادی، دستت را ببوس؟ [خدا] می‌گوید: به‌من دادی. کجا این‌کارها را می‌کنید؟ ماه‌رمضان گذشت، یک شاهی به مردم نداده. حالا ماه‌رجب هم می‌گذرد، همین‌جور، زل زل نگاه می‌کند. آخر می‌خواهی این‌را چه‌کنی؟!

حالا [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] روی دست فاطمه آمده، پیش پدرش، [ابوطالب] آمده، گفت: پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اسم بگذارد، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم گفت: خدا اسم بگذارد. ببین، با هم ارتباط دارند، حرف من این‌است. با چه‌کسی ارتباط داری؟ جگر من خون‌است. با چه‌کسی ارتباط داری؟ او [ابوطالب] با خدا [ارتباط] دارد، با رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [ارتباط] دارد؛ او [پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] هم با خدا [ارتباط] دارد. می‌فهمی من امروز چه‌چیز می‌گویم یا نه؟ حالا خدا گفته به آسمان نگاه کن! دید لوحی نوشته: من علی اعلی هستم، اسم این فرزند را علی (علیه‌السلام) بگذار! ببین نمی‌گوید بچّه، می‌گوید فرزند، اسمش حالا علی (علیه‌السلام) شد. حالا تو اسم [بچّه‌ات را] چه‌چیز می‌گذاری؟ یک دکتر، فلانی روانه کرده [بودند این‌جا]، بچّه‌اش [را] یک [اسم] شلمبرقوزکی گذاشته‌بود. گفتم: آخر، چه‌چیز است روی بچّه‌ات گذاشتی؟ پس‌فردا این [بچّه] بزرگ می‌شود، این [اسم] را به او بگویند؟ تو آخر دکتری؟! بدش آمد، دیگر هم این‌جا نیامد. نیامد هم که نیامد، اصلاً از اوّلش هم بی‌خود آمده. مگر کاملاً کسی حرف متقی را عمل می‌کند؟ تبصره به آن می‌زنند، هیچ می‌شود.

حالا [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] روی دست پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده، تورات می‌خواند، انجیل می‌خواند، زبور می‌خواند، قرآن می‌خواند به‌قول بعضی‌ها یک بچّه سه‌روزه! [دارد می‌گوید:] ای محمّد! اگر به تو قرآن نازل‌شده، تورات به‌من نازل‌شده، انجیل به‌من نازل‌شده، زبور به‌من نازل‌شده، «أنا قرآن‌النّاطق»، منم قرآن. علی (علیه‌السلام) را شناختی یا نه؟ حالا برو اسم بچّه‌ات را یک کاتوله بگذار! چه‌خبر است؟! قربان‌تان بروم، حالا خدا اضافه‌اش کرد [که علی (علیه‌السلام) را قبول کنید]! تمام تصمیم گرفتند علی (علیه‌السلام) را نخواهند، به‌غیر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)؛ مگر آسمانی‌ها [که مطیع امرند]. امروز تمام هفت‌طبق آسمان جشن گرفته‌اند؛ اما ملائکه‌ها عبور می‌کنند. از همین دنیا به‌دینم! [کسانی] هستند، در آن‌جا هم شرکت می‌کنند. کجا تو شرکت می‌کنی؟ به‌دینم! آن‌جا شرکت می‌کنند، [شرکت] کردند، دیدند و رفتند. تو وقتی مِهر دنیا نداشته‌باشی، عزیز من! آسمان و این‌جا ندارد. چرا کرّوبیان روی عرش خدا هستند، فقط لعنت به این دو تا می‌کنند؟ [اما] تو برادری [با آن‌ها]، آره! [می‌گوید] برادرم است، برادران اهل‌تسنّن! حاجی‌ها تشکّر می‌کنم با برادران اهل‌تسنّن ساختید، پشت‌سرشان نماز خواندید! باقی‌اش بماند. کجاییم؟

به‌قدری این‌ها [کرّوبیان] جلالت دارند [که] روایت داریم؛ سرشان را از آسمان بیرون کنند، آسمانی‌ها، زمینی‌ها گیج می‌شوند. چرا؟ لعنت به این دو تا می‌کنند. تو دو تا را تأیید می‌کنی، چه‌کسی تأیید نکرده؟ به‌من بگو ببینم، بگو ببینم کیست تأییدِ او؟

تأییدِ خلق اشتباه بُوَدتأیید دست ماوراء بُوَد

تأیید دست رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بُوَد. حالا هم رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تأیید کرد، قبول نکردند که. کجایی؟ آقای، عزیزان من! اسم نیاورم، کجایی؟

بیایید امروز بیدار شویم! بیایید امروز هوشیار شویم! بیایید امروز قربان‌تان بروم، بدانیم ما تا حالا بد کردیم. [بگوییم:] علی‌جان! به‌حق فاطمه‌ات، ما را ببخش! علی‌جان! تو به ما راه بده! علی‌جان! آن محبّتت را در دل ما [وارد کن]! دل ما را پاک‌سازی کن! [ولایت در قلب ما ثابت] باشد! مگر نیست قربان‌تان بروم، چه‌کسی در آسمان می‌رود؟ آن کسی‌که قلبش بگوید علی! علی! تو قلبت چه می‌گوید؟ ماشین! رفیق! سواددارها! تو تمام این‌ها در قلبت است، آخر علی (علیه‌السلام) بیاید این‌جا چه کند؟ این آقا مهدی الآن این‌جا تشریف دارد دیگر، من نمی‌خواهم از خودم بگویم. یک عکس رنگی ما می‌خواستیم بگیریم، گفت: من الآن سی‌سال است عکس مراجع، علماء [را] می‌اندازم، [چنین چیزی] ندیدم. گفت بیا ببین! قلبت می‌گفت علی! علی! حالا [این‌شخص] در آسمان می‌رود، تو کجا می‌روی؟ تو شمال می‌روی، کجا می‌روی؟ حالا همین [شخص] را می‌گویند حرف نزن! همین [شخص] را می‌گویند خفه! چه‌خبر است؟ تو هم او را دوست داری باز، با او محشور هستی.

به‌قدری بدجنس‌گری کردند، مگر ایمان آوردند؟ یک‌روز عمر آمد، گفت: من شنیدم تو گفتی [که] من رزق قسمت می‌کنم. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفت: آره! بعد یک دوتا مورچه در یک قوطی کرده‌بود، گفت: همه را قسمت کردی؟ [گفت:] آره! در [قوطی] را باز کرد، دید [مورچه‌ها] دو تا جو دهن‌شان است. مگر ایمان آورد؟ مگر حرف خدا را قبول کرد؟ [خدا] گفت: هر کسی این [علی (علیه‌السلام)] را قبول نداشته‌باشد، به عزّت و جلالم عبادت انس و جنّ کند، [او را] می‌سوزانم. مگر قبول کردند؟ ما هم بیشترمان همین‌جوریم، قربان تو بروم، یک راهی را گرفته‌ای، داری می‌روی. ما هم یک راهی را گرفته‌ایم، داریم می‌رویم. بیا این‌طرف! قربانت بروم، فدایت بشوم، عزیز من! فردای‌قیامت هم همین‌ساخت است، اصلاً رجعت وقتی بشود، این آدم‌هایی که من می‌گویم، آن‌جوری‌اند، به آسمان هم می‌توانند بروند. آسمان چیزی نیست، این‌هم یک مملکتی است، خیلی هم خلوت است. چیزی نیست که، یک طبقه مثل آپارتمان‌ها که طبقه هست، این [آسمان] هم طبقه‌طبقه است. هر طبقه‌اش یک زبان دارد، هر طبقه‌اش می‌گوید علی! کسی‌که می‌گوید ناعلی! دنیاست. حالا یک سوزن [و] نخ داری، عیسی هم هستی، راه به تو نمی‌دهد، می‌گوید برو گم‌شو! ما کارخانه سوزن داریم.

بیایید امروز یک‌فکری برای خودمان بکنیم! بفهمیم یک عمری اشتباه رفتیم. خدا نکند ما با این اشتباه بمیریم، فقط اهل‌جهنّم هستی، هیچ‌چیز دیگر نیستی. بیا بیدار شو! عزیز من! چرا می‌گوید برو پیش متقی؟ متقی حرفی دیگر ندارد که، اهل‌دنیا نیست که، دروغ نمی‌گوید، کسی را نمی‌خواهد، فقط می‌خواهد مردم هدایت شوند.

عزیزان من! گفتم: ما چهار تا چشم داریم: دو چشم حیوانی داریم، دو چشم انسانی به تو داده. حالا اگر با دو چشم انسانی کار کنی، می‌گوید اگر این [دوست ما] را نخواهی، (رئیس‌مذهب می‌گوید،) دروغ می‌گویی من را می‌خواهی. تو که با چشم انسانی‌ات کار کردی، خدا می‌گوید: اگر توهین به این [دوست ائمه] بکنی، خانه من را خراب کردی. اما می‌گوید اگر به علی (علیه‌السلام) توهین کنی، جهنّم می‌روی، آن دیگر بالاتر است. کجا به امیرالمؤمنین توهین می‌کنی؟ [وقتی‌که] دشمنانش را می‌خواهی. توهین به متقی این‌است که حرفش را نشنوی، آن‌هایی که می‌گوید نخواه! بروی بخواهی؟ آن‌هم همان‌است، آن‌هم توهین به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) [هم] همین‌است. آن‌ها کاری نکردند، مگر فحش دادند یا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را زدند؟ [ایشان را] نخواستند، حالا [خدا] می‌گوید مرتدّ و کافرند. گفتم: قرآن کلام خداست، [خدمت شما] عرض بشود: امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امر خداست، علی (علیه‌السلام) بالاتر از قرآن است. چرا؟ قرآن نمی‌تواند حرف بزند؛ اما علی (علیه‌السلام) می‌تواند حرف بزند. آن کلام خداست، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مقصد خداست. عزیز من! کجایی؟ حالا برو! می‌ترسم بگویم، حالا برو به یکی‌دیگر بگو! برو دیگر. رفتید، لامحاله [لااقل] یک‌خُرده بیشتر هم برو!

قربانت بروم، آن چشم انسانی از اوّلِ آدم ابوالبشر [را] می‌بیند، از زمان رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌بیند، تمام مردم را می‌بیند، خوب و بد را می‌بیند. اصلاً نمی‌تواند آن چشم، کسی را تأیید کند، نمی‌تواند کسی را قبول کند. اما چه‌کار می‌کند؟ چرا کسی را تأیید نمی‌کند؟ تمام‌مان عاقبت‌مان معلوم نیست [که] چه‌جوری است. مگر اسامه نبود؟ در دفن حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) شرکت کرد، اصلاً یک‌جا باعث لعنت این عمر شده، اسامه شد. اسامه پیش‌تاز بود. رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مریض بود، به اسامه نمایندگی داد، گفت: خدا لعنت کند هر کسی‌که در جیش [سپاه] اسامه نرود. این دو تا نرفتند، گفتند: ما دل‌مان نمی‌آید. نه که این‌ها می‌خواستند که این برود، چیز کنند دیگر [خلافت را غصب کنند]. کردند دیگر، او [پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] مریض بود، [عمر] ابابکر را در محراب روانه کرد. روایت داریم: رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پاهایش به زمین کشیده‌می‌شد، گفت: برو کنار! وصیّ من باید باشد. این‌ها منتظر این بودند [که به جنگ] نرفتند. [اسامه] باعث لعنت [آن دو نفر] شد؛ اما خودش هم آخرش باعث لعنت [خودش] شد. کجا می‌آیید این‌ها را می‌نویسید؟ بنویس! عزیز من! به باد نده! چه‌کسی از تو می‌خرد؟ خلق، تکبّر، ریاست، خودخواهی. برو کنار! عزیز من! [اسامه] دید امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و به‌اصطلاح خودش رفته‌بود، کناره‌گیری هم کرده‌بود، اسامه [در] یک شهری [رفته‌بود]. عمر خودش پی‌اش رفت، گفت بیا! حالا پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد، گفت: تو با ابابکر بیعت کردی؟ گفت: من اگر [بیعت] کرده‌بودم، که من را هُل نمی‌دادند، طناب گردنم نمی‌انداختند. به او گفت، [اما] باز [هم] رفت، دید خبری نیست.

تمام بیت‌المال طرف آن‌ها رفته، حالا بیت‌المال طرف کیست؟ کجایی؟ عزیز من! کجایی؟ ما مثل این‌که قافله رفته، جا ماندیم. سلمان رفت و میثم رفت و شاه‌عبدالعظیم رفت و جبیر رفت و جدیر رفت و ما جا ماندیم. عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا حرف بشنو! به شما چه بگویم؟ [انجام] واجبات، ترک‌محرّمات، انتظارالفرج، برو کنار! عزیز من! شیطان وسوسه می‌کند، خلق شما را به گناه وادار می‌کند، خلق بدتر از شیطان است. آیا می‌توانید جواب شیطان را بدهید یا نه؟ من می‌توانم [جوابش را] بدهم، می‌گویم: برو بی‌غیرت! من ردّت نیامدم، برو خیالت راحت! روایت داریم: فردای‌قیامت یک منبر گذاشته‌می‌شود، [شیطان] می‌گوید: یا اهل‌المحشر! شما که آگاه بودید، خدا به‌من گفت: گم‌شو برو! من از درگاه خدا رانده شده‌بودم. خدا دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) [را] روانه کرد، متقی معلوم کرد، چرا دنبال او نرفتید، دنبال من آمدید؟ بیا با هم آن‌جا در جهنّم برویم. [۲] چرا می‌گوید به عمل قومی راضی باشی [جزء آن قوم هستی؟] ما به عمل شیطان راضی هستیم.

بیایید کارهایتان را یک‌خُرده [پیش‌رویتان] بیاورید! [ببینید] از اوّل عمرمان چه‌کار کردیم؟ بیا امروز روزی است که خدای تبارک و تعالی کاری کرده‌است که تمام دنیا [نجات پیدا کنند]. وجودی را از نور خودش به‌وجود آورده، نه [این‌که] زاییده‌است و چیز [خلق] است. وجودی از وجود خودش برانگیخته کرده، [می‌گوید] بیایید این‌را بخواهید و عمل کنید و بهشت بروید.

امروز خیلی روز محترمی است، گفتم: تمام آسمان‌ها، همه‌شان جشن گرفته‌اند؛ اما کسی دیگر را تأیید نمی‌کنند، علی (علیه‌السلام) می‌گویند. تو چه می‌گویی؟ کجا جشن گرفتی و یکی‌دیگر را تأیید می‌کنی؟ بدبخت بیچاره! از تو بدبخت‌تر خودت! کجایید؟ (یک صلوات بفرستید.)

به تمام آیات قرآن! به سی‌جزء کلام‌الله! جهان را می‌بینم. اصلاً من جهان را می‌بینم، تمام [مردم] دست‌شان از حبل‌المتین کوتاه است، مگر یک عدّه معدودی. عزیز من! بیا دستت را از حبل‌المتین کوتاه نکن! عزیز من! اصلاً به‌وجود امام‌زمان قسم، کم وجود است که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) [را بشناسد]. ظاهرش را حالا [شاید] بشناسید، نه [این‌که] علی (علیه‌السلام) را بشناسید. همان‌ساخت که خدا را نمی‌شناسید، ولایت [را] هم نمی‌شناسید. اگر یکی بیاید پیش من ادّعا کند [که] من [ولایت را] می‌شناسم، به تو بگویم چند تا عیب دارد. یالا، یکی‌تان بیایید ببینم، بیایید.! جرأت دارید بیایید تا عیب‌هایت را به تو بگویم.

ولایت واحد است، خدا هم واحد است. کسی‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را شناخت، امام‌حسین (علیه‌السلام) است. اکبر را داده، اصغر را داده، عون را داده، جعفر را داده، تحمّل کرد. چرا امام‌حسین (علیه‌السلام) نفرین نکرد؟ به تمام آیات قرآن! امام‌حسین (علیه‌السلام) انتظار رجعت را دارد. اگر نفرین می‌کرد، همان قوم این‌جوری می‌شدند. فلانی! در این حرف خُرد شو! ببین من چه می‌گویم؟ همان قوم [عذاب] می‌شدند، نشد. حالا تا کجا صبر کرد؟ حالا معلوم کرد، گفت: آخر، برای چه من را می‌کشید؟ حرامی را حلال کردم یا [حلالی را حرام]؟ گفت: «بغضاً لِأبیک»، حالا دست [به شمشیر] کرد، آن‌ها را روی‌هم ریخت. تمام این‌ها را پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته، این حرف‌ها را که من می‌زنم همه را پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته، علماء به شما نگفتند، مردم به شما نگفتند، بایگانی شده. حالا چرا؟ چرا بایگانی شده؟ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: روزی که دور حسین من را می‌گیرند، حسینم یک قیام می‌کند، تا توی دروازه‌کوفه مردم را می‌زند. ابن‌سعد سجده شکر کرد، گفت: حسین نیم‌ساعت دیگر یا یک‌ساعت دیگر بیشتر زنده نیست. برگشت گفت این‌جور، ببین حرف‌ها را قبول دارند، عمل نمی‌کنند. فلانی! کجایی؟ حرف‌ها را قبول دارند، فهمیدی؟ این دفترها را می‌نویسید؛ اما باشد حالا، تند می‌شود، قربان‌تان بروم. عزیز من! کجایی؟ إن‌شاءالله این نوارها را از آقای‌فلانی بخرید و هر دویش را هم بخرید و پول هم به او بدهید! آره! آن‌وقت اگر می‌گویم پول بدهید، با این نوارها شریک می‌شوید. خیلی خوب است، فهمیدید؟ به‌خصوص آن نواری که هست راجع‌به وداع امام‌حسین (علیه‌السلام) صحبت کرده.

خیلی امام‌حسین (علیه‌السلام) رئوف است، آخر گفت که سکینه! رقیّه! خداحافظ! فضّه! خداحافظ! فضّه را در مقابل فرزندهایش آورد. چرا؟ فضّه، علم کیمیا می‌دانست، آن‌ها [شن‌ها] را طلا کرد [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به او] گفت: [تا وقتی خانه ما هستی، با ما] بساز! با آن‌ها ساخت. کجا ما با امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌سازیم؟ حالا همین‌طور [امام‌حسین (علیه‌السلام)] می‌گوید «لا حول و لاقوة إلّا بالله العلیّ العظیم»، امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید بچّه‌ها [در] خیمه بدانند [که] من زنده‌ام. یک‌وقت صدا نیامد، [حضرت‌زینب (علیهاالسلام)] دید زمین کربلا می‌چندد [می‌لرزد، می‌گوید:] آیا من این‌ها را به خود بگیرم، در زمین ببرم؟ خدا گفت: نه! زمین کربلا با خدا صحبت کرد، همه این‌ها را پایین بکِشم؟ گفت: نه! ببین حسین (علیه‌السلام) چه می‌گوید؟ حسین (علیه‌السلام) هم گفت: نه! حالا [حضرت‌زینب (علیهاالسلام)] پیش حضرت‌سجّاد آمد، چه‌خبر است؟ [امام‌سجّاد] گفت: دامن خیمه را بالا بزن! زد، گفت: پدرم را کشتند. حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) حرف‌هایش را زده، [فرمود؛] خواهرم زینب! بچّه‌ها نیایند من را ببینند. این اسب بی‌صاحبم دم خیمه می‌آید [و] می‌گوید: «الظّلیمه! الظّلیمه!»: وای به حال آن کسانی‌که پسر پیغمبرشان را کشتند. قربان آن اسب بشوم، تُف به این‌مردم. حالا یالش را زده [به امام]، خونی کرده، آمده [و] الظّلیمه می‌گوید. خواهر! بچُه‌ها نیایند من را ببینند، بچّه‌ها بیرون ریختند. سکینه پیش اسب آمد [و گفت:] ای اسب! می‌دانم پدرم کشته‌شده، آیا پدرم تشنه بود، آبش دادند یا با لب‌تشنه او را کشتند؟ از اسب سؤال کرد.

حالا ببین فرمان‌ده [اگر] فرمان مردم را ببری، به کجا می‌رسی؟ تا فرمان بردی، زبانم قطع که نمی‌توانم بگویم. کجا فرمان بردید؟ چه‌کار کردید؟ شما از همان آدم‌هایید. حالا [حضرت‌زینب (علیهاالسلام)] بچّه‌ها را همین‌طور می‌گیرد و نمی‌گذارد بروند. [آن‌ها را] جمع کرد، یک‌وقت خیمه‌ها را آتش زدند. چقدر زینب (علیهاالسلام) خوب است، در خیمه امام‌سجّاد دوید، صدا زد: یابن‌رسول‌الله! ای حجًة‌الله! (فوراً حجّت‌خدا را به او، [یعنی به] امام‌سجّاد عدول کرد.) آیا امّ‌السلمه حرف‌هایی زده، این‌را نگفته؟ آیا ما باید بسوزیم؟ گفت: «علیکنّ بالفرار»، فرار کنید! حالا فرار کردند، روایت داریم: یک بچّه‌ای دامنش آتش گرفته‌بود، یکی خاموش کرد، گفت: راه نجف کجاست؟ [گفت:] ای طفل! می‌خواهی چه‌کنی؟ [گفت: می‌خواهم] بابایم را خبر کنم.

چه‌خبر است؟ اصلاً تو غیرت داری؟ شرف داری؟ حیا داری؟ دین نداری، برو ویدیو بزن! برو ماهواره بزن! برو تلویزیون بزن! عزیز من! تو این‌ها را به‌قدر یک بچّه‌ات نمی‌خواهی؟ (صلوات بفرستید.)

کره‌خرها را بعضی‌ها کنار گذاشتند، از کره‌خر هم بدترند. کره‌خر دنبال پستان مادرش می‌رود، این دنبال ده‌تا پستان می‌رود، همین‌طور بی‌خودی می‌رود به یک‌جایی مک می‌زند، ببیند شیر درمی‌آید؟ به حضرت‌عباس! خیلی جگر من آتش می‌گیرد. کجا این حرف‌ها توی این دنیا هست؟ چه عالِمی این حرف‌ها را زده؟ چه مجتهدی این حرف‌ها را زده؟ هنوز هم بیدار نمی‌شوید؟ من نمی‌دانم چه بگویم؟ به نظرم یک دو سه تا لگد در کون‌تان بزنم، این‌جا بیندازم‌تان. بیدار شوید! چطور چرا بیدار نمی‌شوید؟ لش‌خور لش می‌خورد، فهمیدی؟ چیز حسابی نمی‌خورد. اغلب مردم ایران لش‌خورند، پیِ لش می‌گردند. حقیقت تمام خلقت، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است، کجا می‌روید؟ به تمام آیات قرآن! جگر من کباب است.

آخر خوب باید باشی که با امام‌زمانت باشی، خوب نیستیم. همه‌اش جداییم. قربان‌تان بروم، [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) فرمود:] حسین‌جان! حسین! مردم مسموم شده‌اند. نمی‌گوید یک‌نفر، دو نفر؛ [می‌گوید] مردم مسموم شدند، برای چه؟ [فتنه] همه را می‌گیرد. فلانی! فلانی! راست می‌گوید یا نه؟ تو مسموم نیستی، مسموم درست‌کنی. بدعت‌گذار، مسموم درست‌کن است. فهمیدی یا نه؟ برو دنبالش! عزیز من! ببین دنبال خلق رفتند، کجا رفتند؟ آخر ببین آن‌موقع هم دنبال بدها که نرفتند که، الآن هم همان‌ساخت است. ما دنبال خوب‌ها می‌رویم، آن خوبِ خودش است، نه خوبِ تأییدی. ما حالا هم دنبال خوب‌ها می‌رویم دیگر، دنبال خوبِ خودش می‌روی، نه دنبال تأییدی. دنبال خوب‌ها، نه بدها. پس الآن تأییدی کیست؟ متقی. عزیز من! کجا می‌روی؟ کجا می‌روی؟ همین‌جور که تشخیص ولایت و دین نداری، به امام‌زمان! ما تشخیص متقی نداریم. تشخیص متقی، این کتاب‌ها خدا می‌داند چقدر زحمت رویش کشیده‌شده. تو یک ربع ساعتت را نمی‌خواهی صرف این بکنی که بخوانی و بفهمی. چه‌کارتان می‌شود کرد؟ نه بدها، خوب‌ها. من الآن با خوب‌ها طرفم، خوب‌ها خوبِ خودشان‌اند، نه خوبِ تأییدی. جان من! ما خوبیِ خودمان است، نه خوبِ تأییدی. الآن پاشدی در مجلس علی‌بن‌ابوطالب (علیه‌السلام) آمدی، آیا آمدی دست به ریسمان حبل‌المتین بزنی؟ یا به کجا دست داری و فکر چه می‌کنی؟ تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک.

الآن یک‌چیز خیلی تعجّبی بگویم، ببین زیارت عبدالعظیم‌حسنی می‌گوید مطابق [زیارت] امام‌حسین (علیه‌السلام) است؛ اما آن شخصی که خدمت امام‌صادق (علیه‌السلام) آمد [و] گفت: آقا! راهم دور است و این‌ها، (راست گفت،) مشتاق دیدار شما هستم، سختم است [بیایم]. گفت: می‌خواهی جمع ما را زیارت کنی؟ یک کسی‌که گناه نمی‌کند و علی‌بن‌ابوطالب (علیه‌السلام) را به «الیوم أکملت لکم دینکم»[۳] قبول دارد، دنبال خلق نمی‌رود، [پیدا کن!] برو او را زیارت کن! [خدا] ثواب جمع ما را به تو می‌دهد. [به زیارت] عبدالعظیم‌حسنی، ثواب [زیارت] امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌دهد؛ به تو ثواب جمع آن‌ها را می‌دهد. تو آن هستی، نه این. کجایی؟ حرف می‌زنم، قربان‌تان بروم، به‌دینم! این حرف‌ها کلام است؛ حرف نیست، کلام است. ببین تو به کجا می‌رسی؟ خودت را ارزان فروختی. بدو در خیابان‌ها! اُفّ بر تو! نه گفتم به تو! اُفّ بر تو! گفتم به تو یک‌چیز دیگر است. چطور است؟

بابا! حجّت تمام است، مگر بیایی حرف بشنوی! [انجام] واجبات، ترک‌محرّمات، انتظارالفرج، برو کنار! برو حرف پیغمبرت را [گوش کن]! کنار نمی‌توانی بروی. جانم! یک‌وقت این‌جا می‌آیی، این‌جا نیستی؛ یک‌وقت این‌جا نیستی، این‌جایی. خودت هر کجا می‌خواهی بروی، از ریسمان حبل‌المتین دستت کوتاه نشود. کجا کوتاه می‌شود؟ آن‌موقع که گناه کنی، دستت کوتاه شد، دیگر از امام‌صادق (علیه‌السلام) هم جدا شدی. باز هم برو ویدیو بزن! تلویزیون بزن! نمی‌دانم ماهواره بزن! چه اسمی هم دارد؟ ماهواره، آره تو بمیری! آن یک تکه ماه است! آن یک تکه جهنّم است کره‌خر! این ماهواره، این یک تکه ماه است؟ این خارجی‌ها خرتان کردند! هیچ‌تان هم نیست. البتّه خر بودید، او خیلی خوش است که این‌ها را تشخیص کردی، ماهواره خریدی. چقدر هم خوشحال است؟ چهارده‌سال، سیزده‌سال [این‌جا] آمده، جخ [تازه] رفته ویدیو خریده. کجا آمدی؟ این‌جا آمدی؟ ویدیویی، آمدی جای بنده‌های خدا را هم این‌جا تنگ کردی. حالا می‌خواهد من تأییدش هم بکنم. تو کره‌خری! من هم اگر تو را تأیید کنم، عصاره خرم، برو خیالت راحت! (یک صلوات بفرستید.)

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه