اطاعت امر، موجب اشرفیت انسان است
اطاعت امر، موجب اشرفیت انسان است | |
کد: | 10401 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1380-09-22 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 27 رمضان |
«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»
«ألعبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
السّلام علیک یا أباعبدالله السّلام علیکم و رحمةالله و برکاته. السّلام علی الحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته.
من یکوقت، رفقا به شما گفتم: یک چیزی رسید که شما این سلام امامحسین (علیهالسلام) را بده! چقدر خوب است که آنها به ما بگویند یک کاری بکن! خدا میداند من هر وقت بگویم، چقدر کیف میکنم که آقا فرمود این را بگو! کاش ما یکجوری بودیم که همهمان یکجوری بود آنها به ما میگفتند بگو! حرفهای خودمان را نمیزدیم.
اگر امام به ما بگوید بگو! چقدر آدم کیف میکند؛ یعنی من عقیدهام ایناست که اگر آنها بگویند بگو! مسئولیتِ ما، دیگر مسئولیت، ما نداریم. امیدوارم که آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) به همهمان بگوید. حالا ما خلاصه نرخ برای خودمان معلوم نکنیم بگوییم امامزمان (عجلاللهفرجه) به ما گفته، نه! من خدا میداند، به خودِ امامزمان، دارم مثل اینها که جان میکَنند، حرف میزنم. دلم میخواهد همه شما اینجور بشوید.
شما اگر یکقدری توجّه داشتهباشی، بخواهی خودت را افشاء نکنی، بخواهی حرفت را افشاء نکنی، بخواهی نظرت را افشاء نکنی، بخواهی خیالت را افشاء نکنی، ساکت! بخواهی خیالت را افشاء نکنی، بخواهی هدفت را افشاء نکنی، بخواهی رفیقت را نبینی، بخواهی احسنت به تو نگویند، بخواهی دکّان باز نکنی، بخواهی که آن آقا یکجور نشود که پول به تو بدهد، بخواهی آن که صحبت میکنی، عزّتت نکند، بخواهی آن احترامت نکند، یکجوری باشی که فقط توجّهت به خدا باشد، والله، به تو میگویند.
ما، ببین من چقدر گفتم! ما خیلی پایبند هستیم. اگر این پایبندیها را رفقای عزیز! چیز کنید، والله، میگوید. چرا میگوید؟ آخر ما نمیدانیم، من خیلی یکوقت ناراحت میشوم! میبینم رفقا یک بعضیهایشان گَل و گوشهای خیلی توجّه ندارند. شما ببین یک بچّه کوچک، آخر من از یک بچّه کوچک بدترم؟ هفتاد و پنج سالم است، گریه میکنم، الآن خجالت میکشم جلوی شما توی سر خودم بزنم، از بدبختی ما که متوجّه نیستیم!
چرا به یک بچّه میگوید حرف بزن؟ چرا به تو نمیگوید حرف بزن؟ توجّه کنید! چرا به یک بچّه میگوید حرف بزن؟ آخر منِ هفتاد و نمیدانم پنج، شش ساله، از یک بچّه کمتر هستم؟ پایبندم، بچّه پایبند نیست! قربانتان بروم! بچّه پایبند نیست، میگوید صحبت کن! چیز یادش میدهد. چرا یاد ما نمیدهد؟ چرا ما اینقدر فکر نداریم؟ چرا منتظر نیستیم یادمان بدهند؟ توجّه کنید!
عزیزان من! قربانتان بروم! فدایتان بشوم! ببین چقدر قشنگ است! یک بچّه را چرا یادش میدهد؟! بچّه احتیاج دارد؛ یعنی توجّه ندارد به جایی، فقط توجّهش به خداست، توجّهش به ائمّه طاهرین (علیهمالسلام) است، کلام یادش میدهد. چقدر یادت داده! قربانت بروم، عزیزان من! فدایتان بشوم! چرا یاد من نمیدهد؟ من پایبندم.
شما خیال نکنید یک سلام به آقا امامحسین (علیهالسلام) میگوید بگو! یکوقت چیز دیگر هم به تو میگوید بگو! چیز دیگر هم به تو میگوید نگو! راهنمایت میشود؛ امّا بگویی من بلد نیستم، این بلد نبودن خیلی مشکل است! من بلد نیستم راه را. باباجان! انصافاً وجداناً، یک نفر الآن سرِ این خیابان، بگوید: من خانه فلانی را بلد نیستم، شما راهنماییاش میکنی یا نمیکنی؟ هان؟ یادش میدهی یا نمیدهی؟ ماشین داشتهباشی سوارش میکنی؛ یا راه را یادش میدهی؛ یا میآیی میایستی نشانی به او میدهی، آیا خدا و امامزمان (عجلاللهفرجه) بهقدر آن نیست ما را یادمان بدهد؟ امّا بگو بلد نیستم، بگو من نمیدانم، بگو من صغیرم، کبیر نیستم، آقا! کبیرم کن! ببین یادت میدهد یا نمیدهد.
(به جان امیرالمؤمنین، اگر میخواستم این حرف را بزنم، خودش دارد میآید دیگر، چه میدانم؟! اتوماتیک است، من چیزی بلد نیستم که؛ امّا ببین چقدر هشداردهنده است حرف! قدری برویم قربانتان بروم! توی این فکرها.) در مقابل مردم کرنش نکن! در مقابل امامزمان (عجلاللهفرجه) کرنش کن! در مقابل خدا کرنش کن!
من الآن یک مطلبی را به شما میگویم، ما یک روایت داریم: آقا رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) وقتی رفتهبود کوه حراء، مُشرِف بود به مکّه؛ آنوقت ایشان نگاه میکرد، میدید این مکّه همهاش بُت است، اینقدر ناراحت میشد که نگو؛ یعنی مُشرِف به مکّه بود. آیا امامزمان (عجلاللهفرجه) مُشرِف به تمام خلقت هست یا نه؟ چرا امامزمان (عجلاللهفرجه) را ناراحت میکنی؟ چرا یکجور میکنی امامزمان (عجلاللهفرجه) ناراحت بشود؟ امامزمان (عجلاللهفرجه) گفتم، ولیّ، مُشرِف است به تمام خلقت، چرا میکنی؟ پس بابا! بیایید ما قُلایش [آسانش] کردیم، یک کاری بکنید امامزمان (عجلاللهفرجه) را ناراحت نکنید. وقتی امامزمانت را ناراحت نکردی، خیلی بُعد بالایی است!
ببین امام زمان (عجلاللهفرجه) چه چیزی از تو میخواهد؟ امرش را اطاعت کن! اگر امرش را اطاعت کنی، خودش امرش است؛ والله، خودش امرش است، آن هم امرش است؛ آنوقت امر آن، امر خداست. توجّه بفرمایید! آنوقت امر آن میشود امر خدا. چرا ما توجّه نداریم؟! یکقدری قربانتان بروم، بیایید یک توجّهی بکنید! توجّه داشتهباشید! این حرفها خیلی حرفهایی است که ما به دردمان میخورد.
من میخواستم از اشياء صحبت کنم، از اشیاء. ما اشياء، آیه قرآن هم داریم، ما یک اشیائی داریم که مال نباتات هست، یک اشیائی داریم خودمان جزء اشیاء هستیم. تمام ما جزء اشیاء هستیم، آسمان جزء اشیاء است، کوهها هست، شما هم جزء اشیاء هستید؛ امّا یک اشیائی داریم، یک اشیائی است که نباتات است. من این اشیاء که میخواهم صحبت کنم، یکقدری توجّه کنید!
یکی از رفقا گفتهبود از اشیاء صحبت کرده ایشان، خب قربانت بروم، فدایت بشوم، صدها این اشیاء مبنا دارد. مگر ما یک اشیاء داریم؟ صدها روز اگر من بخواهم صحبت کنم از اشیاء، اشياء ادامه دارد، اشیاء خلقت یعنیچه؟ اشیاء مردم یعنیچه؟ اشیاء آسمان یعنیچه؟ اشیاء دریا یعنیچه؟ اشیاء صحرا یعنیچه؟ اشیاء شما یعنیچه؟ اشیاء خیالت یعنیچه؟ اشیاء فکرت یعنیچه؟ اشیاء خیالت یعنیچه؟ اشیاء هدفت یعنیچه؟ اینقدر این اشیاء بالاست، تمام اینها را ما باید نسبت به خودمان تویش کار بکنیم، توجّه کنیم.
مگر یک اشیاء داریم؟ قربانت بروم، فدایت بشوم، الآن این اشیاء که من میگویم، دلم میخواهد که شما توجّه بفرمایید! مَثل زمان قدیم من یادم میآید، حالا به این سالی که داشتیم؛ پیش از این حرفها، درخت زیتون دکتر بوده، به اصطلاح دوا بوده؛ همه چیز بوده؛ چونکه از طرف یهودیها آمدند، گفتند: ما یک حرفی میخواهیم سؤال کنیم و پیغمبرمان گفته آن که جواب میدهد؛ یا اینکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است؛ یا وصیّاش است. این جواب که شنیدید، شما آن را قبول کنید!
اینها وقتی آمدند، دیدند که آن لعنتی، دومی بود، گفتش که، سؤال کرد که چه چشمهای است که اوّل چشمه توی عالم بودهاست؟ چه سنگی است که اوّل سنگ بوده؟ از آنها (عرض میشود خدمت شما،) سؤال کرد. سه سؤال داشت. عمر گفتش که برو بابا! این حرفها چیست میزنی؟ سلمان آنجا بود، برد او را پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، گفت: آن اوّل سنگ، شما میگفتید شُبَر، شُجر؛ ما میگوییم حَجَر، اوّل سنگ این بوده، آن زمانی بوده که در بیتالمقدّس هم همین بوده؛ حالا هم در مسجدالحرام این سنگ حجرالأسود است.
گفت: اوّل چشمه چه بوده؟ گفت: آن بود که خضر از آن آب خورد. گفت: اوّل درخت بوده؟ گفت: درخت زیتون. آنها ایمان آوردند؛ پس من هدفم ایناست که در همه عالم یک درخت زیتون بوده؛ امّا جمعیّت کم بوده، جمعیّت نسبت به آن اداره میشد. خدای تبارک و تعالی تمام کارهایش تنظیم است؛ امّا حالا میشود مَثل به یک درخت زیتون، هزار تا درخت زیتون؟ چقدر جمعیّت زیاد شده!
حالا منظورم ایناست، قدیمها اگر که یادتان بیاید، اگر یادتان نمیآید، به آقاجانتان بگویید! آنها یادشان میآید، اینها دکترها بودند، یک حقّنظر بود، یک حکیممهدی بود، از اینها بودند و اینها بیشترشان هم یهودی بودند و همهاش هم گیاهی میدادند. مَثل من یادم است، یکدفعه غذا نمیخوردم، گفتش که ریشه روناس، یک علفهایی است، خیلی تلخ است، این را بجوشان بخور! (من هدف دارم میخواهم اینها را که دارم میگویم، خب اینجوری بوده.)
حالا مملکت ما رهبری ندارد؛ یعنی رهبری صنایع، رهبری پیشرفت این کارها را ندارد. همیشه این حرفها بوده، توی مسلمانها بوده؛ نه اینکه حالا این مملکت ما، من بخواهم بگویم که رهبری، من به آن رهبریها کار ندارم، رهبری ترقّی صنایع؛ من این را میگویم. توجّه بفرمایید من چه میگویم؟ توی اهلتسنّن هم نبوده؛ چون که آنها همیشه مرافعه داشتند، آن سر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بوده، سر نمیدانم خلافت بوده، همیشه یک چیزی را توی اینها ایجاد میکردند. حالا هم همان حرفها ایجاد است، کسی توی فکر ترقّی اشیاء نمیرود؛ امّا خب حالا آمریکاییها، انگلیسها درست است کافر هستند؛ امّا اینها رفتند توی صنایع اشیاء.
مَثل زمان قدیم، مَثل این آب شلغم یا آب مَثل انگور، اینها برداشتند سِرُم کردند، یا منظورم ایناست که فلان علف را برداشتند نمیدانم کپسول کردند، چه چیزی کردند؟ مَثل این یک قرصهایی که برای پا درد است. (البتّه آقایان دکترها هم تشریف دارند، ما یکوقت جسارت نکنیم،) اینها برداشتند مَثل از این، یک قرصهایی درست کردند، از موز است، چقدر مَداخل میکند، یا مَثل یک آمپولهایی است میدهند اینجا، میبینی که کسی گردنش کج است؛ یا منظورم ایناست که دردهایی دارند، اینجا نمیشود معالجهاش کنند. ما یک نفر بود آنجا؛ راستایی که ما آنجا بودیم، این چند وقت این گردنش را بستهبود، گفت: ما را برد آنجا، یک دانه آمپول زد، گردن ما صاف شد. من میخواهم توجّه کنید!
ما روایت و حدیث داریم، امامسجّاد (علیهالسلام) میفرماید: اگر سنگی را دوست داشتهباشی، با سنگ محشور میشوی. یا رسولالله، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) (یک صلوات بفرستید.) میفرماید: به عمل هر قومی راضی باشی، جزء آن هستی. من هدفم از اشیاء، رفقای عزیز! میگویم مبادا اینها را دوست داشتهباشید، مبادا انگلیسیها را، یهودیها را که این دواجات را واسه شما میآورند، دوست داشتهباشید، اگر آنها را دوست داشتهباشید، با آنها محشور میشوید. توجّه کن ببین من چه میگویم؟
اگر آنها را دوست داشتهباشی، امامسجّاد (علیهالسلام) میفرماید: سنگی را دوست داشتهباشی، اغلب ما با آنها محشور میشویم! یک چیزهایی را الگو میکنی. چرا؟ از ماوراء خبر نداری تو. عزیز من! یک شیعه باید کار کند. یک چیزی را برمیدارید، یک الگو میکنید؛ هی حرف میزنید، حرف میزنید، حرف میزنید، شیطان هم بشکن میزند، میگوید خوب مشغولش کردم، خوب بازیاش دادم. مقدّس میشوی. تو متوجّه باش با چه کسی محشور میشوی؟ چرا حواستان میرود اینجا؟ تو باید حواست برود این دواجات را، این اشیاء را چه کسی خلق کرده؟ حواست پیش آن برود، این بوده که این را درست کرده، اینکه چیزی نیست که!
باباجان! ببین من چه میگویم؟ این بوده، این را درست کرده. باید حواست پیش آن برود که آن که نبوده، چیزی که نبوده، بودش کرده. چرا حواستان میرود پیش اینها؟ فردای قیامت با آنها محشور میشوید. بالای یک نمیدانم آمپول، بالای یک شربت، بالای یک چیزهایی که اینها دارند. مگر مغز تو نیست که تو طیّاره درست کنی؟ والله، چرا؛ والله، بالله، چرا. آن مغزش الکلی است، تو الکلی هم نیست. رهبری نداریم ما! مملکتی که رهبری ندارد، همین است.
رهبری (دوباره میگویم:) ما رهبری صنایع نداریم. یکوقت ما جسارت نکنیم که حالا بالأخره چیز کنیم، ما والّا طاقت نداریم، بیخودی داریم میخوریم زمین. رهبری صنایع، ما میخواهیم. چرا آنها پیشرفته شدند؟ البتّه تأمینشان میکنند، شماها تقصیر هم ندارید، کسی آدم را تأمین نمیکند. آن تأمین میکند، آن فکرش میآید در این کار میکند. من یا معطّل آبم هستم؛ یا معطّل برقم هستم؛ یا معطّل نمیدانم گازم هستم، آره! چهکار کنیم؟ توجّه فرمودید من چه میگویم؟!
پس اشیاء را اوّل باید بدانیم که این اشیاء را چه کسی خلق کرده؟ بعد باید بدانیم این اشیاء بهواسطه چه کسی خلق شده؟ اوّل از خدا تشکّر کنیم، بعد از ولیّاللهالأعظم، امامزمان (عجلاللهفرجه) تشکّر کنیم، (صلوات بفرستید.)
ما باید از این پنجنور پاک، دوازدهامام (علیهمالسلام) تشکّر کنیم. چرا؟ حدیثکساء میگوید: من بهواسطه اینها خلق کردم. حالا هم که اینها [را] بهوجود آورده، خدا بهواسطه اینها آورده، چرا توجّه ندارید؟ آقاجان من! دکترها! به شما میگویم، مهندسها! به شما میگویم، دانشجوها! به شما میگویم. باسوادها! به شما میگویم، چرا توجّه، ما نداریم؟ کار کنید! آنجا هم گفتم خیلی خوب است، اگر آدم توی یک فامیلش یک دکتر باشد، تمام این فامیل افتخار به این دکتر میکنند؛ اگر توی فامیل آدم یک مهندس باشد، تمام این فامیل افتخار میکنند یک مهندس است. خیلی قشنگ است! اگر یک عالم ربّانی باشد که با ربّ ارتباط داشتهباشد، تمام اینها افتخار میکنند، ما یک عالِم توی فامیلمان است.
اینها همه صحیح است؛ امّا ببین قربانتان بروم، من چه میگویم؟ حالا شما وقتی حسابش را بکنید! تمام اینها را بهواسطه پنجتن (علیهمالسلام)، بهواسطه این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) کار کرده، حالا آنها هم خیلی عنایت کردند، آنها هم یک کادو به شما دادند، تمام اینها را در اختیار تو گذاشتند.
آقای دکتر! آقای مهندس! آقا! کسیکه شما این دواها و قرصها را درست میکنی! ما ممنون هستیم، زحمت کشیدید؛ امّا آیا توجّه دارید که اینها بهواسطه چه کسی است؟ اینها یک کادوست، خدا عالم را یک کادوست، داده به دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام). شما خیال نکنید که خیلی مهمّ است، این یک کادوست، آن هم داده به شما. چطور داده به شما؟ اینها را به امر شما کرده. اینها به امر شما، شما به امرت است میروی این دوا را از آنجا میکَنی، بوتهاش را میکَنی، میآوری عصارهاش را میگیری، به امرت است. اگر به امرت نباشد، چهکار میکنی؟
یکقدری ما باید برویم توی این فکرها. ما یکقدری جلوتر حرف زدیم، بعضیها توجّه ندارند، نمیکشند. گفتم: باباجان! من به آن فلانآقا گفتم: والّا من بیچارهام، یک عدّهای که توجّه دارند، من فدایشان بشوم، آنها هم که ندارند «إنشاءالله» امیدوارم که آنها هم بکشند. این حرفها کشیدن میخواهد، فکر میخواهد، به ایننیست که شما بنویسی، بروی آنجا طاقچه بگذاری. من حالا هم شنیدم، بعضیها یکنوار را صد دفعه میگذارد، امّا به او میگویی، میگوید: هنوز فرصت نکردم؛ پس تو چهکار میکنی؟ میخواهی چهکار بکنی آخر؟ اینجاست، خودش یکجا نیست. حالا این را با آن چیزش کن! ببین چهجور است؟ همین توی مجلس هم نشسته، این الآن که اینجا نشسته، یکجای دیگر است، توی یک فکر دیگر است؛ از آنجا هم میرود، توی آن فکرش است. از آن هم میرود، آن را دارد سازندگی میکند.
این حرفها یک حرفهایی است که باید سازندگی با آن بکنی. شما حسابش را بکن! ببین تمام اینها را بهواسطه اینها خلق کرده. آن هم اختیارش را گذاشته به دست تو، گاهیگُداری یک چیزهایی نشان ما میدهد. این چاقو که شما دستت است، هر چه میبُرد. یکدفعه گفت: نَبُر! پیغمبر مرسل است ابراهیم! اغلب انبیاء حسرت به این پیغمبر میبرند به غیر پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله)؛ تمام باید مطیع آن باشند، آن استثناست. حالا میبینی که چاقو به امرش نیست! دارد حالیات میکند که حواست جمع باشد، من میگویم نَبُر! نمیبُرد. حالا اینها که به شما میگوید دست شما هست، اینجوری مطیع شما هست، چرا قدردانی نمیکنید؟ چرا جانم! قدردانی نمیکنید؟ چرا صاحبش را نمیشناسی؟
من یک مثالی واسه شما بزنم. شما الآن مَثل حالا به اصطلاح رعیت است آدم، یک باغی را میرود درست میکند، درخت به آن میزند، درختهای قشنگی میزند، گل میکارد، چه میکند؟ آقای باغبان! فدایت بشوم! قربانت بروم! این آب میخواهد. اگر آب به این نکنی، تمام اینها خشک میشود. آب را چه کسی خلق کرده؟ خدا. تو هی نگاه به گل و لاله میکنی، اوّل باید نگاه به آن کسی بکنی که این آب را خلق کرده؛ اگرنه کِی میشود درست کرد؟! پس تمام ما در تمام توجّه باید به امامزمان (عجلاللهفرجه) باشد، به حجّةبنالحسن (علیهماالسلام) باشد، (صلوات بفرستید.)
به خدا! شما خودت را هیچکاره بدان! این برق از کجا اختراع شده؟ از آب شد. این از آب شد. آب مال چه کسی است؟ مهریه حضرت زهرا (علیهاالسلام). هر کجا بزنید، ما مدیون ائمّه طاهرین (علیهمالسلام) هستیم. هر کجا فکرش را بکنید! باید هر چه میبینی، خدا ببینی. آب ببینی، خدا ببینی. میوه ببینی، خدا ببینی. صحرا میبینی، خدا ببینی. اشیاء میبینی، خدا ببینی. اینجور باید باشی.
اصلاً من به شما بگویم: عزیزان من! اگر اینجوری که رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) دارد غصّه میخورد که کعبه چرا بُتکده شده؟ که توجّه دارد. بدان امامزمان (عجلاللهفرجه) هم به تو توجّه دارد، اگر اینجوری باشی، نمیمیری به زمان جاهلیّت؛ یعنی امامزمانت را اینجوری بشناسی. اگر اینجوری نشناسی، میمیری به زمان جاهلیّت! نمیشناسی امامزمانت را، بیایید بشناسیم امامزمانمان را.
عزیزان من! اشیای خلقت یعنی این. توجّه کن این را چه کسی خلق کرده؟! یک آب نباشد، تمام باغت خشک میشود. حالا باید توجّه کنی به چه چیزی؟ حالا بروی توی این باغ، فساد کنی؟ بروی توی این باغ، غیر خدا کار کنی؟ یا خدا را ببینی؟ هستیِ تو، هستی این باغ به آب است، آب مال کیست؟ مهريه حضرت زهرا (علیهاالسلام) است؛ پس مدیون چه کسی هستی؟ حضرت زهرا (علیهاالسلام). چهکار میکنی؟ خانم! چهکار میکنی؟ چرا مثل حضرت زهرا (علیهاالسلام) نمیشوی؟ هان؟
واللهِ، باللهِ، ما امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را که نمیشناسیم؛ یعنی همین زندگی عادّیاش [را] هم نمیشناسیم؛ یعنی همین زندگی عادّی که میکند، ما نمیشناسیم، چهجور زندگی عادّی میکردند؟ یک بحثی داشتیم با رفقا. گفتم: باباجان! آنها را مذمّت میخواهی بکنی، بکن! امّا آنها را مذمّت نکن! تو خودت چهکارهای؟! یکی، دو تا از رفقا اینجا تشریف داشتند آنجا منزل ما، گفتم: تو اگر بودی، این اعتقاد [را] داشتی یا نه؟
امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام» یک دانه شتر دارد، یک دانه پوست دارد، حالا یا پوست شتر است؛ یا پوست گوسفند، این را برمیدارد، آنجا میاندازد، رویش علوفه میدهد به آن، شب هم برمیگرداند، حسن و حسین (علیهماالسلام) رویش میخوابند، آقا امامحسن (علیهالسلام) و آقا امامحسین (علیهالسلام) حجّت خدا؛ دو حجّت خدا روی این پوست میخوابند. درست است؟ این هم زندگیاش است، آنطرف هم یا یک حصیر است، اینطرف هم یکقدری ریگ ریخته که خنک باشد. این چه زندگی است؟ هان؟
حالا یک تنورک هم؛ یا یک سنگ هم دارد آنجا، بالأخره یکقدری خمیر میکند، میزنند رویش. خدا پدر، مادر ما را بیامرزد! مادر من داشت، خمیر میکرد، میزد روی این؛ امّا یکوقت نانهای خوشمزهای درست میکرد، رفقا! این گردو میکوفت [میکوبید]؛ آنوقت به این میزد، اینقدر خوشمزه بود که نگو! این هم زندگی حضرت، دستگاهش حالا سهروز هم میآید آنجا، میدهد به فقرا. اگر شما آن بُعد این را میدیدید، چرا مردم رفتند؟ هفتاد، هفتمیلیون مردم رفتند طرف عمر و ابابکر! اینها را خلق میدیدند. میدیدند زندگیشان ایناست. اگر تو میدیدی، آیا میرفتی طرف عمر و ابابکر؛ یا طرف اینها؟ والله، دیگر راستش را بگویید! چه چیزی دارد میبیند؟ ظاهر را دارد میبیند.
یکوقت فضّه آمد توی خانه امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، دید وضع اینجوری است، رفت چهکار کرد؟ یک دستی مالید به ریگها، همه را جواهر کرد. زهراجان! ریگها زیرورو میزند. گفت: علیجان! فضّه داشت این ریگها را بههم میزد. (دید علم کیمیا دارد، حالا میخواهد فضّه را ادب کند،) گفت: برش گردان! نمیتواند برگرداند. آخر میداند آن هم که اسم اعظم دارد، هر کس میخواهد باشد، هر انبیایی میخواهد باشد، هر که بالاتر است باشد، به غیر دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) برگشتن این را نمیتواند. ممکن است طلا کند، برگشتنش با خودشان است، همیشه آنها یک چیز برای خودشان گذاشتند.
نتوانست. حضرت نگاه کرد، برگشت. گفت: برو آن آفتابه، لگن را بیاور! از دهتا انگشت را اینجور کرد، از هر انگشت علی (علیهالسلام)، یک رقم جواهر ریخت. گفت: فضّهجان! تا اینجا هستی، به کار ما کار نداشتهباش! توجّه، ایناست؛ امّا آن زندگیاش آناست. اینها باباجان! خلق حساب میکردند. ما جان کندیم، «الحمد لله» خدای تبارک و تعالی عنایت فرمودند، لطف به شما کردند، عنایت به شما کردند، ما اینها را از خلق جدا کردیم. آن زمان اینها را خلق حساب میکردند، نگاه بیچارگی به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میکردند، کسی نمیرفت طرفشان.
حالا هم همین است، اگر یک همچین آدمی پیدا شود، چه کسی میرود طرفش؟ والله، من آدم سراغ دارم، از هر کس بگویی، یک قوموخویش دارد متدیّن است، یک ذرّه فقیر است، یک جلسه داشتهباشد، دعوتش نمیکند. همهاش میگوید نمیدانم قوموخویشم فلانی است و کیست؟ این بنده خدا هر چه هم ایمان داشتهباشد، حالا هم همین است، دعوتش نمیکند. ما بابایمان رعیت بود. من جلسه خیلی میگرفتم. این آقای بهاءالدّینی را مهمان میکردم، نمیدانم حاجآقا حسین را میکردم، حاجشیخهادی، علماء میآمدند، اوّل بابایم را صدر مجلس مینشاندم، صدر مجلس مینشاندم. ۳۰ میگفتم: این بابای من است، من هم بچّه رعیت هستم، حالا هم دارم میگویم بچّه رعیت هستم. چرا؟ من عزّت از خلق نمیخواهم که. توجّه فرمودید؟! پس آن زمان اینجوری بوده، اینها را خلق حساب میکردند. باید عزیزان من! از تمام گلولههای خونتان برود بیرون، اینها جزء خلق نیستند. این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) از نور خدا هستند. قبل از اینکه تمام این خلقت بهوجود بیاید، اینها بودند.
من یک مثالی بزنم واسه شما. عزیزان من! فدایتان بشوم! بیایید یک قدری ما تفکّر داشتهباشیم، فکر داشتهباشیم. ما یکقدری باید که خلاصه رشد کنیم. اگر شما الآن یک خانه میسازی، این حیاط که میخواهی بسازی، حیاط داری، میگویند واسه چه کسی میسازی؟ میگوید: برای بندهزاده میسازم. اگر شما پسر نداشتهباشی، میروی آن را بسازی؟ هان؟ چرا خدا میگوید همه را، من محض اینها خلق کردم؟ آن بوده آنجا که خلق کرده، چرا توجّه ندارید؟! نه این عالم، عالم که چیزی نیست که.
من والله، تمام گلولههای خونم ایناست، اگر بگویید امیرالمؤمنین (علیهالسلام) این دنیا را خلق کرده، جسارت به قدس ولایت کردید. این عالم که میگوید مثل استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است، علی (علیهالسلام) بالاتر از این حرفهاست که اینجا را خلق کند، این چیزی نیست که؛ پس اینها بودند که خدا میگوید: من بهواسطه اینها خلق کردم، چرا توجّه ندارید؟ اگر نمیکشی، اگر نمیکشی، منکر نشو! بگو من نمیکشم. شب و نصفشب برو درِ خانه خدا، یکجوری میکند بکشی. منکر این حرفها کارش خیلی مشکل است.
اصلاً اگر به من بگویند تمام خلقت را علی (علیهالسلام) کرده، باز هم چیزیام نمیشود. بگویم؟! بگویم خدا مگر عمله است؟ علی (علیهالسلام) هم مگر عمله است؟ اینقدر بُعد ولایت من بالاست. هر کسی هر چه میخواهد بگوید، به گوش من نمیرود. نه دنیا را، اگر بگویند علی (علیهالسلام) خلقت را خلق کرده، میگویم نه! بالاتر است! نمیگویم نکرده، منکر نیستم، میگویم علی (علیهالسلام) بالاتر از این حرفهاست. مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ایناست؟ ایناست که طناب گردنش انداختند؟ علی (علیهالسلام) ایناست؟ ایناست که زدند او را؟ زهرا (علیهاالسلام) ایناست؟ والله، ایننیست؛ بهدینم، تمام گلولههای خونم ایناست ایننیست.
این یک وجودی بهوجود آمد مردم را امتحان کند. مگر ممکن است به علی (علیهالسلام) جسارت شود؟ مگر ممکن است به قدس عالم امکان، ناموس دهر جسارت شود؟ من بُعدم ایناست، درستم کنید! حرفی هم ندارم با من حرف بزنید! اگر آدم حسابم نمیکنید، یک کاری بکنید آدم شوم. اینها امتحان بشر است. الآن وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) ایننیست. این امتحان ماست. چه دارید میگویید؟ چرا توجّه ندارید؟! حالا روایتش را بگویم؟ حالا واسهتان میگویم.
اهل بهشت، (من بیروایت حرف نمیزنم، روایت صحیح یک نوری دارد، آن نور در دل آدم تجلّی میکند، وقتی تجلّی کرد، منکر این حرفها نیستی. اگر این حرفها در دلت تجلّی نکرده، والله، ولایت در دلت آنجور که باید تجلّی کند، نکرده؛ اینقدر به تو داده که پاک باشی، اینقدر به تو داده پاک باشی. ۳۵ باباجان! دیگر ما که درست نیستیم که، ما که کامل نیستم که، ما که به بلوغ نرسیدیم که، اهل بهشت به بلوغ رسیدند، این حرفها را هم نروید توی بازار، اینطرفها بزنید، این حرفها منحصر به خودتان است. چه کسی میکشد؟) حالا اینها میآیند به بلوغ رسیدند، عقبهها را، تمام را طی کردند، در صدر بهشتند، ایناست که تمام مردم آرزوی بهشت میکنند. والله، من آرزوی بهشت نمیکنم، به دینم، نمیکنم. بهشت چیست؟! تجلّی ولایت از بهشت بالاتر است، تجلّی امام بالاتر است، تجلّی خدا بالاتر است، خدا کند در قلب ما تجلّی بشود! پشت پا بر عالم امکان میزنی، خودِ بهشت هم عالم امکان است، دست بر دامن وجود مبارک ولیّاللهالأعظم امامزمان (عجلاللهفرجه) میزنی.
(کجا تو شاگرد امامزمان (عجلاللهفرجه) هستی؟ شاگرد باید استادش را اطاعت کند. چرا اطاعت نمیکنی؟ همین، من شاگرد امامزمان (عجلاللهفرجه) هستم، بخور بیاورند واسهات! آره تو نمیری!) حالا اینها به خدا عرض میکنند: خدایا! ما اینجا توی بهشتیم، خلاصه آخر بیکاریم، هی میخورند، میخوابند دیگر؛ کار آنجا نیست که، کار برداشتهمیشود، عذاب هم برداشتهمیشود، همهاش توی عنایت آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) هستید شما، عنایت ائمّه (علیهمالسلام) هستید. حالا میگوید: یک «الحمد لله» بگویید، یک «الحمد لله» میگویند، میگویند: خدایا! ما صدایت را شنیدیم، میخواهیم ببینیم تو را. اینها نه اینکه خدا را مجسّم بدانند، اینجا اینها از این جمله استفاده میکنند، اینها ولایت دارند که رفتند توی بهشت که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید: خدا که ندیدم، اطاعتش را نمیکنم. اینها این حرفها توی گوششان است؛ امّا کامل، کامل ولایتشناس نیستند.
(این را من به شما بگویم، اگر توی بهشت هم رفتی، کامل ولایتشناس، نیستیم ما. ولایت یک چیز خیلی مهمّی است؛ چونکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: یا علی! هیچکس خدا را نشناخت به غیر از من و تو.) حالا، حالا اینها یک حدود بهشت است، به اینها میگوید نگاه کن! یک نگاه میکنند، سیصد سال روایت داریم: در غِشوهاند! اینجور اینجور میشوند، اینجوری، سرپا نیستند از نگاه، بعد از سیصد سال اینها یکقدری بههوش میآیند، میگویند: خدایا! نور خودت بود؟ میگوید: مگر نمیگفتید «یا ثارالله، یابنثاره»؟ این نور بدل امامحسین (علیهالسلام) است جخ، نور امامحسین (علیهالسلام) باز ایننیست. اگر نور امامحسین (علیهالسلام) باشد، اصلاً تمام اینها جوری میشوند، اصلاً بودی ندارند، نابود میشوند.
حالا که من میگویم ایننیست، من با این دلیل میگویم، اینها که اینقدر کامل شدند، اصلاً جلوه نور امامحسین (علیهالسلام) نداری تو. قدردانی کنید بابا! از این حرفها! بدانید اینها چه کسی باشند؟ اگر اینجوری باشی، جای دیگر نمیروی که. آره! میگفت: فلانی یکقدری از فلانی بالاتر است، آره تو بمیری! همین! یکقدری آن هم خیلی زور میزد بگوید، آن هم خیلی زور میزد، خیلی نمیخواست بگوید. (یک صلوات بفرستید.)
پس بنا شد این خارجیها که این چیزها را درست میکنند، شما از آنها استفاده کن! بنشین توی طیّاره برو! آن روزی که مردم سوار شتر میشدند، یک بنیهای داشتند، حالا بیخودی اینجوری آدم دارد میخورد زمین، مردم بنیه ندارند. والله، اگر حالا موقع شتر بود، حاجیها یکیشان برنمیگشتند، تمامشان باید کفنشان ۴۰ پیشان [دنبالشان] باشد، نیمهراه میمردند، جان و پر ندارند دیگر، روغن نباتی که این ندارد که، این غصّهها را که این ندارد، همان نیمهکاره میمردند، همانجا خلاصه حاجی برنمیگشت که.
حالا طیّاره درست کرده میرود، برو سوار شو! قربانت بروم، ما نیامدیم منزویّ کنیم شما را؛ امّا حواست پیش اینباشد چه کسی این هوش را به این داده این درست کند؟ توجّه فرمودید؟! من میخواهم با آنها محشور نشوید، توجّه فرمودی؟ حاجآقا! میخواهم با آنها محشور نشوید. توجّهتان آنجا نرود، توجّهتان برود چه کسی این را خلق کرده؟ چه کسی کوه را بهوجود آورده که این آهن را از آنجا درآورده؟! هر چه میبینید میگوید خداست، اینجور که من دارم عقلم میرسد به شما میگویم، باید ببینید. همیشه به فکر باشید چه کسی این را بهوجود آورده؟ الآن خیلی این میز را قشنگ درست کرده، دستش درد نکند؛ امّا این بوده درست کرده یا نه؟ چه کسی این را به بود آورده؟ حواستان آنجا باشد. (یک صلوات بفرستید.)
پس بنا شد این اشیای نباتات، حالا آمدیم خودت هم اشیائی، بله! من دارم آیه قرآن به شما میگویم. یک اشیاء داریم که اشیای نباتات، یک اشیائی داریم اشیاء خلقت. حالا شما هم اشیائی. حالا تمام این اشیاء را در اختیارت گذاشت، تمام اشیاء در اختیارت است. ببین شما آهن را به این خلاصه چیزی را برمیداری، یک چیز داده نرمش میکنی؛ هر چیزی را داری، اینها به فرمان تو هستند، توجّه بفرمایید!
همه اینها به فرمان توست، هست یا نیست؟ درخت به فرمان توست، کوه به فرمان توست، هر چه که هست، به فرمان توست؛ کدامها فرمانت را نمیبرند؟ یکقدری توجّه بفرمایید! یکقدری خُرد شوید توی این حرفها! والله، بالله، اینها روح نماز است، روح روزه است، روح عبادتتان است، این حرفها روح آنهاست. اگر اینها را توجّه نداری، آنها هم روح ندارد، فقط یک کاری کردی. باید توجّه کنی.
حالا تمام این اشیاء، آیا به امر شما خدا گذاشته یا نگذاشته؟ الآن ببین آوردند این دستگاه را اینجا، به امرت است، میخواهی ببری میآید، آن هم به امرت هست، هست یا نیست؟ چه چیزی به امر شما نیست؟ تمام اینها که به امرت هست، حالا یکمرتبه خدا گفته: تو هم باید به امر ولیّ من باشی! تو به امر علیِ من باشی، به امر مقصد من باشی، به امر خواست من باشی، خواست من [را] در دست بگیر! یعنی عدالت را رفتار کن! همه اینها به امر توست، تو باید به امر من باشی، کجا به امریم ما؟
اگر شما یکقدری خُرد بشوید؛ یعنی بروید تنها بنشینید، یکقدری فکر کنید! یکقدری تفکّر داشتهباشید توی این حرفها ببینید من میگویم چه؟ آیا ببین ما از یک نباتات کمتر هستیم یا نیستیم؟ آیا از یک اشیاء ما کمتر هستیم یا نه؟ آن به امر است، تو کجا به امر خدا هستی؟ کجا به امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هستی؟ چرا اینقدر حرف میزنی؟ چرا اینقدر یکساعت یکمرتبه حرف میزنی؟ پی ببر به این حرفها!
تمام اینها به امر خدا هستند، کجا ما به امر هستیم؟ خدا نکند مقدّس شوی! یا یک عناد داری و امر خودت را میخواهی اجرا کنی. چرا توجّه نداری؟! آقاجان! بیا خودمان را بگذاریم پیش آنها. چرا به تو میگوید اشرف مخلوقات؟ تو اشرفیّت به تمام اشیاء داری. اینها همه اشیاست؛ امّا تو اشرفیّت به تمام اشیاء داری؛ در صورتیکه فرمان ببری، امر را اطاعت کنی. آن فرمان توست اشرفیّت؛ نه هیکل من! هیکل من اشرفیّت نیست. ۴۵ آناست که تو آن امری که داری اطاعت میکنی، در تو هست؛ اشرفیّت، آن دارد.
از کجا میگویی؟ یک کافر سُر و مُر [سرحال و سالم] است، شما آنها را که دیدید، پشت آن چیزها یاروها، دیدید که چقدر سُر مُر است، حالا چرا نجس است؟ هان؟ اشرفیّت ندارد، آیا فکر کردید؟ خیلی هم خوشگل و زیباست، هان؟ چرا نجس است؟ هان؟ اشرفیّت تویش نیست. امر تویش نیست. آقاجان! بیایید قربانتان بروم، تمام این اشیاء در اختیارتان است، تو هم بیا خودت را بگذار در اختیار امامزمان (عجلاللهفرجه)! تو هم بیا خودت را بگذار در اختیار خدا! حالا اگر گذاشتی در اختیار خدا، شما؛ باز من یک مثال بزنم که خودم بفهمم.
شما اگر یک بچّه داری، کوچک است؛ الآن ببین چقدر متوجّه بچّهاش میشود، از پلّه نیفتد، از آنجا نرود، درست بنشیند، نمیدانم نَچاد [سرما نخورد]، عرض میشود لباس به آن میپوشاند، نوازشش میکند، غذا بخورد. واللهِ، حرفی ندارد خودش نخورد، آن بخورد. لقمه توی دهانش است، برمیدارد میآید. قدیم هیچ چیز نبود، ما یادمان است.
حالا بالأخره حرف سبُک آمد، جایش اینجا نیست. ما یکوقت میرفتم یک، دوتا خرما اگر یکجا خیر میکردند، ما توی دستمان میگرفتیم، به بچّه [میدادیم]. اصلاً نمیخواستیم توی دهانمان بگذاریم، آن بچّه توی دهانش میگذاشت، انگار ما بهتر میخواستیم؛ آنوقت این بچّه، چرا؟ بچّه در اختیار توست. آقا! خدا بهقدر تو نیست؟ امامزمان (عجلاللهفرجه) بهقدر تو نیست؟ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بهقدر تو نیست که خودت را بگذاری در اختیارش، همه چیزت را تأمین میکند؟ چرا فکر نداری؟
عزیز من! قربانتان بروم! فدایتان بشوم! بیایید ما برویم توی اشیاء، یکقدری ترّقی کنیم از این حرفها. خب چه چیزی واسهتان بگویم؟ غسل جنابت بگویم؟ خوب بلد هستم بگویم. خب حالا تو غسل کردی، علی (علیهالسلام) را که قبول نداری، جنب هستی! چه چیزی یادتان بدهم؟ چه چیز به شما بگویم آخر؟ من ریشهیابی مطلب را دارم به شما میگویم. عزیزان من! فکر کن! تو هم جزء اشیائی، فرمان ببر! حرف من سر ایناست. اگر شما فرمان ببری، (ببین به اصطلاح خودم واسه شما صحبت میکنم که خودم بفهمم.) چقدر این بچّه را توجّه میکنی، تو هم بگو من بچّه هستم، تو هم بگو من صغیرم، تو هم بگو من یتیمم، تو هم بگو من نمیفهمم، ببین خدا چهجور دستت را میگیرد؟ ببین خدا کجا میرساند تو را؟
حالا روایتش را میخواهی بگویم؟ الآن واسهات میگویم. در تمام این خلقتی که خدا بهوجود آورده، مانند پیغمبر اکرم، محمّد (صلیاللهعلیهوآله) نیست، چرا؟ [به] پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: اشرف مخلوقات. یکی از رفقای من یک رفیق دارد، بهواسطه آن رفیقِ ما، با آن رفیقش یک دوستی پیدا کردیم، یک روز آمد اینجا، راجع به کهکشان فَلَک صحبت کرد، یکقدری هم وارد بود، مَثل این ستاره ذوالقرنین، ستاره زهره، ستاره نمیدانم فَلَک، فَلَک؛ اینها را همه را اسمهایشان را میگفت؛ آنوقت میگفت: اینها همه کرات است.
آنوقت میگفتش که اینها همه عدّهای هستند، حالا چه جوری هستند در این کرات زندگی میکنند، میگفت: اینها چه ادیانیاند؟ چه دینی دارند؟ چه جوریاند؟ گفتم والّا ما از قرآن استفاده میکنیم، به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: اشرف مخلوقات. آنها هر چه باشد، مخلوق است، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اشرفیّت دارد به کلّ خلقت. حالا توجّه بفرمایید که من میخواهم چه چیزی بگویم؟
میخواهم این را خیلی شما باور کنید! حالا ۵۰ «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۱] هم نازل شد، درست است؟ پس معلوم شد وجود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) در تمام خلقت، مانند ایشان نیست. درست است؟ حالا ببین یکمرتبه خدا به او میگوید چه؟ میگوید: محمّد! چه کسی اینها را به تو داده؟ من به تو دادم. هی میگوید چه کسی به تو داده؟ پس تمام اشرفیّت تمام پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، اینها را خدا به او داده، ببین من میگویم چه؟ چهجوری بوده به او داده؟ آن وقتی میآید مشرکین آنجا میآیند، دعوتش میکنند: خانه به تو میدهیم، زن به تو میدهیم، چه چیزی به تو میدهیم، اطاعتت را میکنیم، امرت را اطاعت میکنیم، بنا میکنند این حرفها را زدن، یکدفعه میگوید: اگر خورشید را در یک کفم بگذارید، اینقدر قدرت داشتهباشید ماه را در یک کف دستم بگذارید، دست از حرفم برنمیدارم، دست از خداشناسیام بر نمیدارم، دست از تبلیغم بر نمیدارم!
تو یک ناهار به تو میدهند، میگویی: سلامالله فلانی! کجایی؟! تو چه شیعهای هستی؟ تو شیره هم نیستی. ببین میخواهم به شما عرض کنم: این پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) با تمام این عظمت، تمام را خدا به او داده. خداشناسی یعنی ایناست. خودِ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم همینجور است، تمام اینها را دارد، خدا به او داده. اگر من میگویم: این عالمی را خلق کرده ،کوچک است، باز هم کوچک است. توجّه فرمودید من چه میگویم؟!
امّا چه کسی به او داده؟ خدا به او داده. خداشناسی یعنی این، هر جوری بخواهی خدا درست کنی، بُت درست کردی، هر جوری بخواهی از خدا حرف بزنی والله، بُت درست کردی. یک چیزی خودت توی ذهن خودت، خدا درست میکنی. خدا یکجوری است که در فکر بشر نمیتواند بکشد، بگوید چه چیزی است؟ فقط همین ما اینقدر بدانیم این امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با همه اینها، هر چه دارد از خدا دارد، حضرت زهرا (علیهاالسلام) هر چه دارد از خدا دارد، امامزمان (عجلاللهفرجه) هر چه دارد از خدا دارد. آن خداشناسی میشود، این هم ولیّشناسی. (یک صلوات بفرستید.) عزیزان من! فدایتان بشوم! قربانتان بروم! بروید یکقدری بیایید، ببین اگر بخواهید به این درجه برسید، میدانید باید چه کنید؟ فکرتان را بگذارید کنار! خیالتان را بگذارید کنار! قرآن را میخوانی، نمیگویم نخوان! ببین توجّه کن! تمام عبادتها را بگذارید کنار! همه اینها را بگذارید کنار، از خودیّت خودت را خارج کن! از منیّت خودت را خارج کن! از خودی، خودی بشو! آنوقت فکر میکنی ببین چقدر قشنگ است! ببین چقدر قشنگ میشود! تا آنجوری هستی، اینها را توجّه نداری.
وقتیکه والله، بالله، من مثال آوردم، قربانتان بروم، آنجوری بشوی دستت را میگیرد. توجّه فرمودید من چه میگویم؟! من امروز یک مثالی زدم، گفتم: إنشاءالله باطن امامزمان، دشمنان شماها سرطان بگیرد! إنشاءالله کفّار بگیرد. خدا! سراغ هیچ دوست علی (علیهالسلام) نیاید؛ امّا الآن این سرطان گرفته، درست است؟ سرطان چیزی نیست که، دکترها اینجا تشریف دارند، من یکوقت آن گلولهها را دیدم، اینها یکجوریاند، همچین انگار یک شاخ دارند، این گلولههای خون ما اینجوریاند؛ آنوقت اینها یک مرتبه میآیند اینجا جمع میشوند، میروند لای هم؛ این میشود سرطان.
این همه علم پیشرفته، هنوز کسی دوای سرطان پیدا نکرده. حالا، حالا این آقا سرطان میگیرد، میرود به علیّبنموسی الرّضا (علیهماالسلام)؛ تاحتّی به دختر حجّت خدا این حضرت معصومه (علیهاالسلام) خیلی کاری است! ۵۵ خیلی اینها کاری هستند؛ یعنی کارهای اینها، دست اینهاست؛ کارهای خدا. حالا میروی میگویی چه؟
میروی آنجا یک عزّ و التماس میکنی، یک دعا میکنی، این چیزی نیست؛ به اینها میگوید: پا [بلند] شوید! راه شوید! اینها اینجا جمع شدند و حجّت خدا به این میگوید: پا شوید! راه شوید! آقا سرطانش خوب میشود. حجّت خدا آناست! ولیّ خدا را اینجوری باید بشناسید! پا میشود راه میشود، خب طوری نیست که! به او میگوید راه شو!
مگر موسیبنجعفر (علیهماالسلام) نبود؟ آن گاو آنجا افتادهبود، همه گریه میکردند، حضرت یک نگاه کرد، پا شد؛ چیزی نیست، آن دست موسیبنجعفر (علیهماالسلام) است، گفت: بیستسال بیا برو توی این! اینجور ما باید اماممان را بشناسیم، اینجور اگر بشناسی امامزمان (عجلاللهفرجه) را، نمیمیری به زمان جاهلیّت؛ یعنی بدانی تمام خلقت به فرمان حجّت خداست! توجّه فرمودید من چه میگویم؟!
حجّت خدا را عزیزم! اینجوری باید بشناسی. به او میگوید: پا شو! راه بیفت! آن پا میشود راه میافتد، از اینجا قلمبه طی میشود، یکوقت میبینی خوب میشود، شده دیگر، خیلی هم شده؛ یا به یک نفر میگویند پا میشود، متوسّل میشود، دعا میکند؛ میکند. اینکه دعای ما مستجاب نمیشود، یکقدری خودمان را میآوریم توی کار. یکقدری خودت را میآوری توی کار، برو بیخود شو!
اگر تو بلند شدی، خدا را به زهرای عزیز (علیهاالسلام) قسم دادی، جدّاً بدانی کاره آناست، متوجّهی؟ آنوقت ببین میشود یا نه؟ والله، این جمله را من راست میگویم، ما یکوقت اینجا را بمباران میکردند، این علی آقای ما رفتهبود آنجا خلاصه زن گرفتهبود، یک پدر زن داشت، یکقدری همچین مثل من بود. یک عبایی داشت و اینها، آمد درِ دکّان ما، گفتش که فلانی! گفتم: بله! گفت: من میروم چیز بخرم، بازیام میدهند، یک، دو تا از اینها میآورد، اینها را میریزد توی پاکت. گفتم: من امروز یکقدری چیز میخرم، به تو میدهم.
ما رفتیم آنجا و یکقدری از این پرتقالهای رنگی گفتیم و یکقدری نارنگی و اینها، دادیم به ایشان، گفتیم، (جلوی رویش دارم میگویم.) گفتم: بابا! بردار! برو آنجا! امّا امشب نمانی. دوباره آمدم توی خیابان، گفتم: اگر بمانی، لحاف را میاندازم از رویت پس، نمانی امشب آنجا. ما وقتی آمدیم، دیدیم ایشان همینجور گرفته خوابیدهاست و خانواده گفت: چرا اوقات بچّه را تلخ میکنی؟ گفتم: خب دارم میبینم. آقا! ما آمدیم، ما آمدیم و نصفشب ما یکمرتبه دیدیم صدای بمب بلند شد. آقا! این بمب افتاد آنجا و خانمش را و پدر زنش و مادر زنش رفتند زیر موشک، این اگر بود، میرفت زیر موشک. چه کسی به دل من میاندازد آنجا نخوابد؟ هان؟
حالا حرفم سر ایناست. ما وقتی رفتیم اینها و یک نفر آنجا بود که من چیز نکردم، حالا پا شو بریم. حالا هر چه بود، نمیخواهم شما را ناراحت کنم، شبجمعه توی کیفتون بزنم. ما پا شدیم، صبح که شد و رفتیم با همین دمپاییها. شق شق پا شدم رفتم و همینجور که دارم میگویم، نه سلامی؛ نه زیارتی، هیچی من با دختر حجّت خدا نگفتم. عین یک گوساله رفتم آنجا، گفتم، داد کشیدم، گفتم: والله، اگر اینها توی خانه من بودند، دفاع میکردم. چرا دفاع نمیکنی؟
اگر یک حرف بود، شما نمیزنید، چیزتان میآید، چرا جلوی این بمباران را نمیگیری؟ چرا نمیگیری؟ توی خانه من بود، دفاع میکردم، چرا دفاع نمیکنی؟ یکقدری از این حرفها را زدیم و آمدیم. ما آمدم از درِ صحن بیرون، دیدم انگار کن که فرح دارم، یک عدّهای بودند با من رفیق بودند، خانمهایشان را بردهبودند چهار فرسخی، آنها میگفتند اگر حاجحسین بگوید ما میآییم، تا نگوید نمیآییم. توجّه فرمودید؟! آقا که شما باشید! گفتم: بروید به خانمهایتان بگویید بیایند. والله، دیگر بمباران نشد. کار دست اینهاست، چرا اینها را کاره نمیدانید؟ اصلاً کار دست حجّت خداست، کار دست حضرت معصومه (علیهاالسلام) است، والله، بالله، دیگر بمباران نشد. چرا نمیروید درِ خانه اینها؟
کار دست اینهاست؛ امّا چه کنی؟ تو خودت یک چیزت میشود، از خود بیا بیرون تا خود شوی. ۶۰ تا خودی، خود نیستی؛ از خود بیا بیرون! آنها را خود حساب کن! من دارم میگویم، پشت این دستگاه دارم میگویم، قسم هم میخورم دیگر بمباران نشد؛ امّا حرف ایناست، ببین نکته حسّاسش ایناست: میدانم این میکند، میروم به این میگویم، خودم هیچی هستم، میدانم کار دست اینهاست، این میکند. خب وقتی به او بگویی، میکند یا نمیکند؟ هان؟
تو میخواهی یک دکّان درست کنی. من یک پارهوقتها میگویم: من اگر دکّان درست کنم، سرمایه ندارم؛ چونکه سرمایه ندارم، دکّان درست نمیکنم. سرمایه میخواهد، من سرمایه ندارم که خب دکّان هم درست نمیکنم. بعضیها دکّان درست میکنند، خب یک سرمایهای دارند، ما چه سرمایهای داریم؟ دکّان درست نمیکنیم. (یک صلوات بفرستید.)
خدایا! عاقبتتان را بهخیر کن!
خدایا! ما را با خودت آشنا کن!
خدایا! از سرِ ما بگذر! وقت این دوست عزیزمان را گرفتیم، خب بگویید الهی آمین.
خدایا! کار دنیا و آخرتمان را اصلاح کن!
خدایا! شناخت واقعی!
ارجاعات
- ↑ (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)