هدف از خلقت بشر

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
هدف از خلقت بشر
کد: 10362
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1383-07-30
نام دیگر: اطاعت امر، ولایت است
تاریخ قمری (مناسبت): 7 رمضان

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

یک دلیلی که من به شما عرض می‌کنم که من، حرف‌ها از خودم نیست، این‌است: به‌قدری حضرت‌عباسی شما همه‌تان مُعظَم هستید، الان اهل خبره این‌جاست که منبری است، اگر دو تا از شما پای هر منبری باشید، آن منبری تُتُقش، می‌افتد. من عمرم را پای این منبرها و این حرف‌ها طی کردم. الان [اینجور] هست که من را این‌جا ساکت نشاندند؛ یعنی اگر دو تا از شما که به این درجه مهندسی بالا و رتبه‌های بالا هستید، دو سه تای شما پای هر کدام از منبری‌ها باشید تُتُقش می‌افتد؛ یعنی می‌بینید که این سوادی که این دارد، خطاست. شما معلوماتتان بالاست. این‌که می‌بینید من چیزی‌ام نمی‌شود، شما که هستید، باز هم باشید، من چیزی‌ام نمی‌شود، برای این‌است که حرف از خود من نیست؛ یعنی اُبهّت شخصیّت امام‌زمان، اُبهّت شخصیت حضرت‌زهرا، بالاتر از شماهاست. من نمی‌خواهم به شما توهین کنم. من که صحبت می‌کنم چیزی‌ام نمی‌شود، بدانید من به امر آن‌ها صحبت می‌کنم، من چیزی‌ام نمی‌شود. الان یک‌نفر، صد هزار تومان داده‌است، می‌گوید: برو به او بده. من که چیزی‌ام نمی‌شود، برای من که نیست.

و این‌که می‌گویم، دلم می‌خواهد آقایان توجه بفرمایند. یک‌وقت می‌بینید من نیستم. یک‌وقت می‌روید توی این فکرها، می‌بینید این‌جا چه‌جوری بوده‌است. من الان یک‌چیزی به شما می‌گویم:

من سحر روز اول ماه‌مبارک رمضان که می‌شود گوش به این رادیو می‌دهم، می‌خواهم ببینم چه‌وقت اذان می‌گویند، چه‌وقت صبح می‌شود. کاش نداده‌بودم. یک آقایی که خیلی اسم دارد و صحبت می‌کند، یک‌چیزی گفت. ببینید این‌که من دارم به شما می‌گویم دنبال چیزهایی نروید، من یک‌چیزی می‌بینم می‌فهمم که این‌ها چطوری هستند. چه‌چیزی آدم بگوید؟ توی نوار است، آدم، بیشتر از این نمی‌تواند حرف بزند. ایشان درآمد و گفت: پیامبر فرمود: هر کسی‌که روی به قبله بایستد، اهل‌بهشت است. آن‌وقت گفت: یک‌نفر گفت: یا رسول‌الله، اینطوری؟ پیامبر هم گفت: بله، اینطوری. به‌حساب، مطلب را هم جا انداخت. من یک‌دفعه گفتم: خدایا، من چه‌کار کنم؟ خب، مرد حسابی، عالم بزرگوار، عُمَر هم رو به آن‌جا می‌ایستاد. حالا عمَر با شماست! عمَر هیچ‌چیز! یزید که با شما نیست. یزید که رو به قبله می‌ایستاد، ابن‌زیاد هم که رو به قبله می‌ایستاد، این‌است؟ از این‌جا گیر این‌ها می‌افتید. دلیل هم آورده، پیامبر هم گفته، دوباره این‌طوری کرد و جا انداخت. حالا اگر جرأت می‌کردم می‌گفتم چرا، فهمیدید چه دارم می‌گویم؟

خب، این جوان‌های عزیز چه‌کار کنند. والله، قربانشان بروم. این‌ها روح من هستند. شما جان من هستید، این جوان‌ها همه‌شان روح من هستند. چه‌کار کنم؟ گیر چه کسانی می‌افتند. این‌قدر آدم نادان [باشد]؟ می‌گوید: هر که رو به قبله بایستد، این‌ها اهل‌بهشت هستند. خیلی خوب. پس خوب شد. ما تا حالا خیال می‌کردیم توی بهشت پیش امیرالمؤمنین می‌رفتیم، حالا می‌فهمیم پیش یزید و عمر و ابابکر می‌رویم. آن‌ها می‌آیند دیگر!!!

دوست بزرگوار فرمودند که خدا برای چه انسان را خلق کرده‌است؟ عزیز من، شما باید هر چیزی را به‌قرآن رجوع کنی. قرآن‌مجید، جواب‌گوی هر حرفی است؛ یعنی این کلام‌الله مجید، کلام خداست و جوابگوی هر حرفی است. تأییدکننده هر چیزی است. تمام این ائمه تأیید بودند. اگر در ظاهر قرآن آن‌ها را تأیید می‌کند، از برای ما می‌کند که ما این‌طرف و آن‌طرف نرویم. این قرآن‌مجید، تأیید می‌کند، تکذیب می‌کند.

حالا ببینید خدا چه می‌گوید؟ می‌گوید: ای ملائکه، من می‌خواهم خلیفه معلوم کنم، خلق کنم. [گفتند:] خدایا، این‌ها دوباره خون‌ریزی می‌کنند. عزیز من، معلوم می‌شود این دنیا اینطوری که نبوده‌است. این دنیا الان در زمان ما اینطوری است، در زمان تو اینطوری است. در آن‌زمان او اینطوری است. دنیا جور، جور است. دنیا که این‌نیست. دنیا که معلوم نیست چند سالش است. معلوم می‌شود آدمی بوده، چیزهایی بوده که ملائکه این‌را می‌گویند. حالا می‌گوید آنچه من می‌دانم شما نمی‌دانید.

حالا عزیز من، خدای تبارک و تعالی این آدم ابوالبشر را که خلق کرده‌است، حالا اگر آدم آمد، نان می‌خواهد، گلابی می‌خواهد، میوه‌جات می‌خواهد. اول یک‌دانه درخت بوده‌است، آن‌هم درخت زیتون. اصلاً درخت در تمام روی زمین وجود نداشته‌است. با این حدیث و روایتی که علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: یک شخصی یهودی بود، گفت: ما خیلی هستیم. قوم زیادی هستیم. نبی ما به ما گفته، اگر این سه سؤال را به کسی زدید و جواب داد، یا نبی است، یا وصی نبی. سؤال کرد، اول سنگ چه سنگی بوده‌است که در این دنیا آمده‌است؟ اول درخت چه درختی بوده‌است؟ اول چشمه چه چشمه‌ای بوده‌است؟ پیش دومی آمدند، گفت: برو بابا، این‌ها چیست که می‌پرسید! آن‌شخص او را پیش حضرت‌امیر برد. گفت: اول سنگی که آمد، سنگ حجرالاسود بود. اما این ملک است که به‌صورت سنگ شده‌است و این‌جا آمده‌است. اول چشمه آن‌است که خضر از آن آب خورد، اول درخت، درخت زیتون بوده‌است. معلوم می‌شود در این عالم درخت زیتون بوده‌است.

حالا تمام این نباتاتی که خدا خلق کرده از برای بشر خلق کرده‌است. آقا جان، [خدا] به هر چیزی قید زده‌است: «کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا» ای بشر، از این چیزهای طیب و طاهر که من خلق کردم بخورید. آخر، هر چیزی که خدا به‌وجود بیاورد، طیب و طاهر است. آنچه خلق به‌وجود بیاورد، صحیح نیست. ببینید، خدا انگور به این خوبی خلق کرده‌است. خدا، به‌حق وجود امام‌زمان، وجود همه‌شما را از تمام بلاها دور کند. این آقا آمده چند دفعه انگور آورده‌است. ما هم همه را به مردم دادیم با نان خوردند و کیف کردند. اما بشر این‌را شراب می‌کند. بشر، طیب را نجس می‌کند. بشر، طیب را فاسد می‌کند. اما خدا می‌گوید «کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا»؛ بیا عمل صالح کن. عمل صالح [این‌است که]، امر را اطاعت‌کن. یعنی صالح‌ترین تمام ممکنات خدا، امام‌زمان است، علی‌بن‌ابی‌طالب است.

حالا عزیز من، این بشر را که خدا خلق کرده‌است، به‌قول فرمایش شما کار لغو نکرده‌است. خدا متکبر است. به تمام این خلقت گفت: من را عبادت کنید. همه عبادت می‌کنند. حالا که از کلیه این خلق، یعنی تا حتی اشیاء، درخت، کوه، ریگ، بیابان قول عبادت گرفت، این‌ها همه در یک صف اینطوری هستند که مطابق با امر، اطاعت کنند. حالا خدا یک‌دفعه چه گفت: من را عبادت کنید، اما وجود مبارک پیامبر را اطاعت کنید. «إن الله وملائکته یصلون علی النبی یا أیها الّذین آمنوا صلوا علیه وسلّموا تسلیما» حالا پیامبر می‌گوید: وصی من را اطاعت کنید. وای به حال آن‌کسی‌که نکند.

حالا آقا جان من، اگر تو [امر خدا را] اطاعت کنی، خدا می‌خواهد خودش شوی. خدا می‌خواهد علی شوی. ای بانوان عزیز، خدا می‌خواهد زهرا بشوید؛ اما بیایید اطاعت کنید. حالا اگر تو آمدی و اینطور شدی، عضو ائمه می‌شوی. امام‌صادق می‌فرماید: تمام دوستان، اصلاً نمی‌گوید شیعه‌های ما، شیعه‌ها به‌جای خودش. می‌گوید دوستان، این‌ها که ما را دوست دارند، امر ما را اطاعت می‌کنند. آخر، شیعه یک درجه خیلی بالایی دارد؛ اما دوستان اتصال به چه کسانی هستند؟ اتصال به شیعه‌ها هستند، شیعه‌ها هم اتصال به آن‌ها هستند، امام هم اتصال به خداست. حالا می‌گوید عزیز من، شما عضو ما هستید. یعنی خدا طوری دوستان امیرالمؤمنین را خلق کرده که عضو ائمه هستند. حالا امام‌صادق می‌گوید: چه‌موقع از ما جدا می‌شوید؟ آن‌موقع‌که گناه کنید، از ما جدا می‌شوید. چرا جدا می‌شوید؟

آقا جان، یک‌قدری فکر کنید. آخر، که خدا ما را برای خوردن و خوابیدن نیاورده. ببخشید، جسارت می‌کنم، این‌که صفت حیوانی است؛ او هم می‌خورد، کاه می‌خورد، یونجه می‌خورد. جفت، جفت هم می‌زند. این‌که نیست که این‌ها را می‌خوری، بعد جفت، جفت هم می‌زنی. این‌که نیست، این‌ها صفت حیوانی است.

باید حساب کنید چقدر خدا شما را می‌خواهد. مگر خدا شدن شوخی است؟ مگر علی شدن شوخی است؟ مگر عضو این‌ها شدن شوخی است؟ تو داری چه می‌گویی؟ ما داریم چه‌کار می‌کنیم؟ آقا جان من، اگر تو ذرات بودی، ذرات قابلیت نداشت، خدای تبارک و تعالی شما را این‌جا آورده که امر را اطاعت کنی، تو را آن‌جا ببرد. تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک.

اصلاً این‌کار لغو است که تو را این‌جا بیاورد بیست‌سال، سی‌سال چیزی به تو بدهد بخوری، بعد بمیری. [در این‌صورت] خدا این‌کار لغو است که کرده‌است؛ اما این‌نیست. تو یک جهانی، تو یک خلقتی. توجه کن که تو خودت چه هستی.

خدای تبارک و تعالی یک‌آدم ابوالبشر که خلق می‌کند، یک خلقت خلق کرده‌است. تو به خیالت، خودت هستی؛ نه، بابا جان من، چرا امام‌زمان و امام‌صادق می‌گویند: اگر ما نباشیم، همه عالم فروریزان می‌شود؟ اگر یک شیعه در یک شهری نباشد، شهر فروریزان می‌شود.

به‌وجدانم قسم، این زلزله [شهر بم] که آمد، زلزله نبود، عذاب بود. می‌گفت: این‌ها که مثل من هستند، را مسخره می‌کردند. همین دیگر بود. زمان آن‌ها هم اینجوری بود، سلمان را مسخره کردند؛ [می‌گفتند:] ریش تو بهتر است یا دم سگ. یا شوخی کنند یا خاک به او بریزند. با پیامبر چه کردند؟ خاکستر روی سرش ریختند. عذاب که این‌نیست که به تو نان ندهد و آب ندهد؛ این آخور ماست. البته نعمت است و ما باید شکرانه کنیم؛ اما عذاب این‌است که همه این‌ها که دوستان امیرالمؤمنین را اذیت می‌کردند، طرف عمر و ابابکر رفتند. بترسید از روزی که دوستِ امیرالمؤمنین را اذیت کنی. این‌نیست که از تو چیزی کم بگذارد.

چقدر کفار نعمت دارند؟ شما خیال نکنید کفار مستعمره ما هستند، والله، ما مستعمره کفار هستیم. ما دستمان جلوی آن‌ها دراز است. چرا دستت را جلوی آن‌ها دراز کردی؟ دستت را از علی کشیدی، از زهرا کشیدی. حالا دستت جلوی آمریکا دراز است، گندم می‌خواهی، چیز می‌خواهی. کجا می‌روید؟ شیعه، افتخار تمام این خلقت است. چرا دستمان پیش این‌ها دراز است؟ ما مستعمره آن‌ها هستیم. من این حرف را از هیچ‌کس نشنیدم فقط از جناب آقای آل‌طه شنیدم. تقریباً سی‌سال پیش ایشان گفت. حالا من می‌فهمم درست‌است. چرا اینجوری شدیم؟

عذاب این‌است. عذاب این‌است که سلمان و میثم و اباذر را اذیت می‌کردند، طناب گردن امیرالمؤمنین انداختند، خدا هم عذابشان کرد؛ یک عذاب ابدی. اگر یکی به شما نفرین کرد که دستت طوری شود، پایت طوری شود، می‌روی پایت را جا می‌اندازی. دو سه‌ماه دیگر خوب می‌شود؛ اما اگر خدا تو را از ولایت دور کرد، آیا این جبران دارد؟ خدا از ولایت دور کرد. به این حرف‌ها توجه کنید.

خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند. این قضیه را حاج‌شیخ‌عباس، شخصاً به‌من نگفت. اما کسی دیگر گفته‌بود: وقتی ایشان مجتهد شده‌بود، گویا مرحوم سید گفته‌بود، حاج‌شیخ‌عباس، تو دیگر از درس من استفاده کردی، برو. آن‌جا اینطور نبود که امروز الان بقال باشی، فردا آیت‌الله شوی. آن نخودها که می‌فروختی، آن‌ها همه فقه و اصول بود، خواندی! (صلوات) به‌وجدانم، سراغ دارم. اگر کسی من را پای محاکمه بیاورد، فوری نشانش می‌دهم. می‌گویم این آقا. الان کسی هم هست که این‌جا تصدیق کند.

ایشان اهل کار بود، آمده‌بود پیش امام‌حسین. گفته‌بود: حسین‌جان، سید به ما گفته برو. من می‌خواهم درسی پیش یکی از اولیاء خدا بخوانم. یعنی آن‌هایی که شما تأییدش کردی. حالا امروز یا فردا، آقا به او گفته‌بود: آن‌کسی‌که سر قبر حبیب، گدایی می‌کند او همان‌است. او هم آمده‌بود، به پنجره‌های حبیب دست کرده‌بود، من که آبرو ندارم، به آقایت بگو این‌کار را بکند. داشت گدایی می‌کرد. شیخ‌عباس روی شانه‌اش دست گذاشته‌بود و گفته‌بود: آقا، ما می‌خواهیم پیش شما درس بخوانیم. گفته‌بود: آقا شیخ، برو پی کارت. به او [خواب را] گفته‌بود. گفته‌بود: پس بیا برویم. توی کاروانسرا رفته‌بود. آن‌موقع حجره نبود، کاروانسرا بود. خوش به حال آن‌موقع‌که در کاروان‌سراها می‌رفتند. پیش یک الاغ می‌رفتیم؛ اما پیش بی‌دین نمی‌رفتیم.

یک‌نفر بود حالا من می‌گویم. ما یک داداش داشتیم همیشه با این گنده‌ها رفیق بود. یک‌نفر بود معاون سازمان امنیت آن‌زمان. این داداش ما با این رفیق بود. یک‌دفعه این‌را دعوت کرد، ما هم بودیم. ما فهمیدیم چه‌کاره است. یک‌وقت در دکان ما آمد، من از آن‌طرف رفتم. یک‌وقت گفته‌بود: فلانی، برادرت من را دیده‌است و از آن‌طرف رفته‌است. داداش ما فردایش گفت: این‌کارها چیست که می‌کنی؟ حالا ما با این رفیق هستیم که حاجت کسی را برآوریم. گفتم: داداش، تو که من را می‌شناسی، من مسلمانم. دینم، اسلام است. تو که می‌دانی به امام‌زمان، تو ببین، کُرکِ قبای این‌را برمی‌داری، اگر الان چند تا سگ توی یک طویله باشد، طرف دیگر یک کاخ سلطنتی باشد، به‌من بگویند می‌خواهی با این برو کاخ سلطنتی، می‌خواهی برو توی این سگها، والله، پیش سگها می‌روم. این‌که من دارم به شما می‌گویم من مزه‌اش را چشیدم. من پیش سگها که بروم او که من را بی‌دین نمی‌کند. یک‌مقدار پایم را می‌گیرد، جای دیگرم را می‌گیرد، ما هم یک‌مقدار داد می‌زنیم. دیگر پنجه به ولایت من که نمی‌زند. دیگر، نه داداش با من کار داشت نه او. خیالشان را راحت کردم.

حاج‌شیخ‌عباس را کاروان‌سرا برده‌بود؛ گفته‌بود فردا صبح بیا این‌جا. حاج‌شیخ‌عباس گفته‌بود که من شب خوابم نمی‌برد. از خوشحالی بیرون می‌آمدم و تو می‌رفتم که فردا صبح می‌رویم. گفت: وقتی رفتیم، دیدم یک کاغذ گذاشته، نوشته: حسین‌جان، حالا که من رسوا شدم، من را ببر. گفت: طرف مرده بود. این چیست که یک‌کاری می‌کنید، سر و صدایی می‌کنید که می‌خواهید خودتان را معرفی کنید که اسمتان را به کجا بنویسند.

هر که را علم آموختندمهر کردند و دهانش دوختند

حاج‌شیخ‌عباس دست برنداشته بود. گفته‌بود: حالا این مرده، حسین‌جان، تو که نمردی، یکی‌دیگر. خدا بیامرز، می‌گفت شب آقا امام‌حسین را با همان خیمه‌های یزید و این‌ها خواب دیدیم، ما طرف امام‌حسین رفتیم (ببین، عالِم این‌است. من جانم را فدای [این] علماء می‌کنم) به حاج‌شیخ‌عباس یک اسب داده‌بود گفته‌بود حمله کن. تا به آن‌ها حمله کرده‌بود از خواب بیدار شده‌بود. حاج‌شیخ‌عباس گفته‌بود که من نباید مجتهد شوم. من باید حرف بزنم. آن‌وقت حرف می‌زد. حرف‌زدن هم باید به اجازه آن‌ها باشد. یک‌چیز را این‌قدر با کسی کش ندهید، او را تست کنید، ما که نمی‌توانیم کسی را هدایت کنیم. من می‌توانم کسی را خسته کنم. الان شما را خسته کنم.

ما روز سه‌شنبه با دوستان عزیز مذاکره‌ای کردیم. رفقایی که تشریف‌فرما شدند، رفقایی که از راه‌های دور آمدند، امیدوارم که پایشان در صراط نلغزد، امیدوارم همیشه در صراط مستقیم باشند، امیدوارم که همه‌شما زیر سایه امام‌زمان باشید. امیدوارم آن دست قدرتی که می‌آید روی سر ما بکشد، همین الان روی سر ما بکشد، همه‌شما کامل شوید. با یک‌دوستی که از تهران تشریف آورده مذاکره کردم، گفتم: عزیز من، این حرف‌ها را یک‌قدری به درد شما می‌خورد؛ اما در صورتی‌که خریدار باشید. یک‌وقت چیزی به‌درد شما می‌خورد، اما خریدار نیستید. می‌بینید. یک‌وقت یک‌چیز به دردت می‌خورد، باید خریدار باشید. یکی از این علماء می‌گفت ما می‌خواستیم برویم یافت‌آباد، از این ایشگیل‌ها که کله‌پاچه‌ها دارند، آقا برداشت و توی جیبش گذاشت. ما گفتیم ایشگیل برداشت چه کند؟ گفت: رفتیم توی راه یافت‌آباد، دیدیم یک‌نفر ایستاده، ایشگیل جوالش در رفته‌است، گفت: ایشگیل را به او داد. ببین، آن‌جا می‌گوید ایشگیل را برای آن‌طرف بردار.

حالا عزیز من، ما آوردیم روی این‌که امر، ولایت است. اگر شما امر را اطاعت کردی، به ولایت دست پیدا می‌کنی. آن‌وقت ما آوردیم روی این‌که (آقایانی که تازه تشریف آورده‌اند، من از ایشان تشکر می‌کنم اما باید این حرف‌ها را با تأمل بپذیرند. اگر فوری نپذیرفتی، امشب که می‌خوابی، او تو را حالی می‌کند، حرف یک‌ذره تند است.) شما ببین، خر بلعم [امر خدا را] اطاعت کرد، به او گفت: برویم. (الان باید شما شکر خدا کنید. در آن‌زمان اگر کسی می‌خواست دعا کند، باید در مصلا می‌رفت. این پیامبر دعا کرد، خدا هم دعای پیامبر را قبول کرد. اول باید مصلا می‌رفتند) حالا این وقتی‌که موسی می‌خواست بیاید، زن بلعم به او گفت: بلعم، اگر موسی بیاید، او پیامبر است، تو باید زیر بار او بروی. یک نفرین به او بکن که نیاید. یعنی شما الان مستجاب‌الدعوه هستید، آن مستجاب‌الدعوه بودنت از بین می‌رود. بلعم گول خورد. (افراد هر چه سوادشان بالاست، هر چه علمشان بالاست، هر چه علم ادیان دارند، علم کلام و فلسفه دارند، باید در مقابل امام‌زمان بگذارند؛ یعنی باید در امر بگذارند. اگر در امر بگذارند، این آقا الان یک ادیان به‌وجود آورده‌است. می‌گوید: «من») . حالا آقای بلعم دید زن درست می‌گوید. الاغ را بیرون آورد که برود نفرین کند. خدا به الاغ امر کرد نرو. هر چه او را زد نرفت، تا او را از بین برد. شما که قرآن خواندید، دلم می‌خواهد ترجمه این آیه را ببینید که همین‌طور هست یا نه. ببین، خدا به او گفت نرو. این امر را اطاعت کرد حالا به بهشت می‌رود. امر خلق را اطاعت نکرد.

ما بیشترمان که جهنم می‌رویم برای این‌است که امر خلق را اطاعت می‌کنیم. این خلق را یک طوری‌اش می‌کنیم. می‌گوییم این رئیس کارخانه است و نمی‌دانم چه است. یکی را بزرگش می‌کنیم، می‌گوییم کدخدای ده است و نمی‌شود به حرف او نرفت. به حرف او می‌روی و خودت را بدبخت می‌کنی. این الاغ، به حرف بلعم نرفت. به بهشت می‌رود. سگ اصحاب‌کهف این‌است که به شما می‌گویم.

این‌که به شما می‌گویم دوستان امیرالمؤمنین، نگاه به دکتریتان نکنید، مهندسی‌تان، پولتان، ماشینتان، این‌ها خودش یک بادی دارد. باید بیایید پیرو امیرالمؤمنین بشوید. علی قدرت یک خلقت است؛ یعنی قدرت علی از تمام خلقت بالاتر است. یک ضربه به عمر بن عبدود زده، آن‌وقت می‌رود به بچه یتیم همچین می‌کند که بیاید روی دوشش. آن‌جا می‌رود درختهای خرما را می‌فروشد و می‌رود در خرابه‌ها آن‌ها را می‌دهد. آن قدرتی که بی‌حد است، برای فقرا می‌شکند. شما باید حالا همین‌جور باشید. حالا این قدرت دارد.

حالا این سگ اصحاب‌کهف، زمان دقیانوس بودند. همه آیه را نمی‌گویم. حالا دقیانوس آمد این‌ها را بی‌دین کند. همیشه از این حرف‌ها بوده و هست، این‌ها زیر بار نرفتند. حالا سگ هم رد این‌ها رفت. چون‌که این سگ حمایت از این‌ها کرد که دارند حمایت از دینشان می‌کنند، حالا این‌هم بهشت می‌رود.

ببین، پسر نوح امر را اطاعت نکرده‌است، به جهنم می‌رود. شیطان امر را اطاعت نکرده، در جهنم می‌رود. پس امر، ولایت است. تند است؛ اما پیش من تند نیست. ببین، این امر را اطاعت کرده‌است و به بهشت می‌رود. دلیل من این‌است که کسی‌که به بهشت می‌رود، باید ولایت داشته‌باشد. پس این الاغ که اطاعت کرد، ولایت داشت. وای به حال ما که این خر به بهشت برود و ما نرویم. من که این‌جا شما را هم اسیر کردم، ملقلق هم حرف می‌زنم و می‌گویم القاء و افشاء، وای به حال من که خر برود و من نروم.

پس این‌که می‌گوید اگر بشر اطاعت کند، اشرف‌مخلوقات می‌شود، آنچه که خلقت دارد او اشرفیت دارد. اما ناگهان می‌گوید: «بل هم اضل». کجا «بل هم اضل» می‌شوی؟ آن‌موقع‌که امر را اطاعت نمی‌کنی. بابا جان، عزیز من، بیا امر را اطاعت کنید. اصلاً من خیلی الان ساده‌اش می‌کنم:

تو بنا هستی، امر را اطاعت‌کن، دیوار را درست بکش. تو مهندسی، امر را اطاعت‌کن. تو طلبه‌ای، همه‌اش در این فکر نباش کجا به تو پول می‌دهد که بدوی آن‌جا. به حضرت‌عباس، با پول محشور می‌شوی. ببین اصلاً تو وظیفه‌ات چیست؟ برو چیز یاد بگیر بیا در نزد مردم بگذار. آقای طلبه، تو باید آتش‌خاموش‌کن باشی، با کلامت مردم را هدایت کنی، با جیبت مردم را دارا کنی و کسری مردم را درست‌کنی. تو که الحمد لله جیبت مثل کاریه [تار عنکبوت] است که در غار پیامبر خورده‌است! مگر لباس، تو را نجات می‌دهد؟ والله، اگر تو را نجات بدهد، به حضرت‌عباس، اگر نجات بدهد.

صفات‌یوسفی باید تو را تا ماه کنعان کرد

باید صفات شما خوب باشد. الان تو داری کاسبی می‌کنی، نق نزن. تو امر را داری می‌کشی و حاجت برادر مؤمن را برآورده می‌کنی. چقدر بعض روز تو، ثواب هفتاد حج و عمره و بالاتر پای تو نوشته‌است. آقای خواروبارفروش. خیلی بلند شو با خوش‌اخلاقی به او بده، پولش را هم بگیر، حاجتش را هم برآوردی. حاجت برادر مؤمن همه‌اش این‌نیست که به او پول بدهی. آخر، حاجت برادر مؤمن اخلاق هم هست. هم اخلاق داشته‌باش، هم جود و سخاوت داشته‌باش. عزیز من، قربانت بروم. فدایت بشوم. تو آخر خودت نمی‌دانی. اینکه بگویی ما به کجا برسیم، الحمدلله افتاد [از زبان اهل] جلسه. خدا را شکر می‌کنم. خدا را حمد می‌کنم، دعایم مستجاب شد. گفتم: خدایا، این‌ها هدایت هستند، آن‌ها را هدایت‌کن قرار بده. به کجا می‌رسی و به کجا رسیدی؟ عزیز من، قربانت بروم، تو بیا امر را اطاعت‌کن. ببین، من چه‌چیزی دارم به شما می‌گویم؟ همه کار شما خوب است. تو دکتری، از طرف، پول بگیر؛ اما با اخلاق خوش با او برخورد کن. آنکه الان می‌گوید این‌طور است، ببین وظیفه‌ات چیست. کاسب‌جان، تو همیشه اگر امر را اطاعت کنی، همیشه در کَنَف امام‌زمان هستی. داری امر را هم اطاعت می‌کنی. روح هم از بدنت بیرون برود، «فی جنة». توجه کنید من چه می‌گویم. عزیزان من، هر که در کسب خودش، اگر امر را اطاعت کند، در امر است.

من یک وقتها به شما گفتم. در قطار رفتم، دیدم قطار دارد از این ریل به ریل دیگری می‌رود. گفتم: خدایا، ما ناگهان اینطور نشویم که از صراط مستقیم خارج شویم. دیدی آن قطار خارج شد و آتش گرفت. ما یک صراط مستقیم داریم. صراط مستقیم، امیرالمؤمنین است. ما که دیگر صراط نداریم.

عزیز من، تو رسیدی. باید شکرانه رسیدنت را بکنی. نگو من می‌خواهم به کجا برسم. تو می‌خواهی به کجا برسی؟ الحمد لله دیگر این حرف‌ها در جلسه نیست. خدا هدایت‌کرده بود، شما را بیشتر هدایت کرد. مگر تو شک داشتی تا حالا که نرسیدی. مگر به اسلامت شک داشتی؟ مگر به ولایتت شک داشتی؟ این حرف‌ها چه بود که می‌زدی؟ الحمدلله طی شد. خدا را شکر کنید، خدا را شکر کنید. الحمد لله رب‌العالمین، شما رسیدید. یک علی با حقیقت بگویی خدای تبارک و تعالی برای شما ملکی خلق می‌کند که برای شما «یا علی» می‌گوید. تو می‌خواستی به کجا برسی، به کجا رسیدی؟ به اوج فلک رسیدی. تو از انبیاء بالاتر شدی. بلند بگویم: شیعه از انبیاء بالاتر است؛ به‌غیر رسول‌الله. او ولی است. شیعه از ولی بالاتر نمی‌شود. از هر شیئ بالاتر می‌شود؛ اما امر را اطاعت کند.

عزیز من، آن‌وقت اگر تو این‌طور باشی، آن‌وقت حقش را به تو می‌دهد. حالا می‌گوید رفتی علی را دیدی، خب، ثوابی که کرده اگر به تمام ثقلین قسمت کنند، تمام ثقلین رستگار می‌شود. یک علی دیدن. یک علی‌گفتن، خدا یک ملکی برای تو خلق می‌کند که عبادت می‌کند.

این نماز شبها چیست؟ به حضرت‌عباس، من پا می‌شوم و نماز شب می‌کنم، ببین، چه حالی دارم. البته خدا را شکر می‌کنم. می‌گویم: خدایا، شکرت که در دهن شیطان زدی و ما را بیدار کردی. تشکر از او می‌کنم؛ اما من را به جایی نمی‌رساند. بیشتر نمازخوانها به جهنم رفتند، بیشتر عبادت‌کن‌ها به جهنم رفتند، بیشتر الغوث‌کن‌ها به جهنم رفتند. این‌که نیست. آنکه در بیابان است همین را از او می‌خواهند.

آن‌وقت چرا؟ به خودت مغرور می‌شوی. عبادت، انسان را به خودش مغرور می‌کند. ببین، سیصد سال عبادت کرد به عبادت خودش مغرور شد حرف خدا را هم نشنید. اطاعت خدا را هم نکرد. به درسش مغرور شد. بترسید از آن روزی که از درستان مغرور شوید. این حرف‌ها چیست؟ مگر درس، آدم را بهشت می‌برد. امر، آدم را بهشت می‌برد.

قربانت بروم، آمد که من این حرف‌ها را به شما زدم. این حرف‌ها نسبت به شما فضولی است. من نسبت به شما نمی‌گویم. شما الان جمعی هستید که الان داریم چند وقتی با هم تمرین ولایت می‌کنیم. اما بالاخره حرف را باید در عالَم زد. توجه کن، راه خودت را برو. به این‌کارها، هیچ کار نداشته‌باش. [می‌گوید:] فلانی، چه‌کار را کرد؟ این‌ها همه وقت تلف کردن است. ما نمی‌توانیم کسی را نصب کنیم، نمی‌توانیم کسی را عزل کنیم. اما خودمان نصب می‌شویم و عزل می‌شویم. تو چه‌کار می‌توانی کنی؟ فقط یک فضولی هم می‌کنی و تو را در سوراخ‌دانی می‌اندازند و دائم باید بدوی تا از سوراخ‌دانی تو را بیرون بیاورند. عزیز من، قربانتان بروم، کوچک و بزرگتان امر را اطاعت کنید. هر کاری که خدا و پیامبر گفته بکن. هر کاری نگفته نکن. کار به هیچ‌کاری هم نداشته‌باش. برو یک‌چیز پیدا کن با زن و بچه و عائله‌ات بخور. اگر چیزی هم داری، دستت را باز کن. این یعنی دین؛ دین یعنی امر.

شما حساب کن ببین آن‌ها که امر را اطاعت نکردند به کجا رسیدند؟ من خیلی برای شما قشنگ آوردم. ببین این [خر] امر را اطاعت کرد، بهشت رفت. پس خدا تو را آورده، توقع امر دارد. ببیند که تو اطاعت آن‌را که گفته؛ یعنی دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، می‌کنی یا نه؟ اگر تو او را اطاعت کنی، یعنی خدا را اطاعت کردی. خدا می‌خواهد تو را امتحان کند. مگر بلد نبود تو را به بهشت ببرد. اگر تو را به بهشت می‌برد که همچین کار خاصی نبود. تو باید بیایی با این حرف‌ها روبرو شوی و خدا را به هر چیزی ترجیح بدهی. به ساز و آواز و به پول و به هر چیزی ترجیح بدهی، خدا هم تو را ترجیح می‌دهد. می‌گوید: تو حالا خودت شدی، اگر امتحان به کار نبود که به‌درد نمی‌خورد. به تو می‌گوید آن‌جا نگاه نکن، بگو چشم، آن‌کار را نکن، بگو چشم. خمس سهم امام بده، چشم. شما چطور بعضی از شما، می‌خواهید افشایتان کنم، بعضی‌ها یک سنار پیدا می‌کنید خمس سهم امام را نمی‌دهید. چرا نمی‌دهید؟ عزیز من، مال تو درست نیست. یادتان بیفتد که هیچ‌چیز نداشتید.

به تمام آیات قرآن، حاج محمدرضا، این حاج ‌محمدرضا، یک‌وقت آهن کهنه می‌خریده. می‌گفت: یک توبره دارد بعضی وقتها از این پوست انار جمع می‌کرده است. یکی از این میخها به او کوفته که دولا نشوند. من بچه بودم، یادم می‌آید، خیلی تیز بودم، جمع می‌کردم. می‌گفت: این توبره را جایی گذاشته هر دفعه می‌گوید: حاج محمدرضا تو این هستی. مغرور نشوی. این پل مسیله را زده، مسجد امام را درست‌کرده. ببین چقدر کار کرده‌است. یک‌قدری برای آن‌جا بدهید. شما را مغرور نکند. پول را فدای خودت بکن. تا بلبل باغ ملکوت بشوی نه این‌که خودت را فدای پول بکنی. پول را فدای خودت بکن. امروز والله، الان فقرا مستحقند. امروز الان یک عده این‌جا آن‌طوری نیستند، عین آن‌زمان شده‌است. عده‌ای هستند که دارند صدمه می‌خورند. یک عده این‌قدر پول دارند؛ یکی می‌گفت: باجناقش وقتی به بچه‌اش همچین می‌کند، به‌قدر صدهزار تومان درمی‌آورد، یک پانصدتومان از تویش بیرون می‌کشد، به بچه‌اش می‌دهد. [باجناق] این آدم شهریه هم نمی‌گیرد، به نانش محتاج است. امروز یک عده‌ای این‌جا در مملکت لُرد شدند.

عزیزان من، من عقیده‌ام این‌است که یک مؤمن واقعی از یک دنیا بهتر است. من بی‌خود حرف نمی‌زنم. می‌گوید اگر یکی را هدایت کردی، دنیایی را هدایت کردی، یکی را کُشتی، عالمی را کُشتی. توجه می‌فرمایید من دارم به شما چه می‌گویم؟ شما الان یک مملکت هستید. من دلم می‌خواهد این مملکت سقوط نکند. این مملکت چه‌وقت سقوط می‌کند؟ در صورتی‌که امر شیطان را اطاعت کند. امر خدا و پیامبر را اطاعت نکند. این مملکت سقوط کرده‌است. نمی‌خواهم طور دیگری بگویم که خیلی روشن شود. مگر بعضی مملکتها سقوط نکردند؟ وجود شما الان یک مملکت است. نباید سقوط کند. سفت باید جلوی شیطان بایستید. سفت باید مواظب باشید، امر را اطاعت کنید تا بشوی بلبل باغ ملکوت.

خدا مگر به موسی نگفت: چرا من مریض شدم، دیدنم نیامدی؟ خدا تو را خودش حساب می‌کند. امیرالمؤمنین تو را خودش حساب می‌کند. اگر تو امر را کاملاً اطاعت کردی، عضو این‌ها می‌شوی. والله، اگر علی به آسمان رفت، تو هم می‌روی. اگر امیرالمؤمنین در عرش برود، تو هم می‌روی. مگر ممکن‌است انگشت از دست جدا شود. توجه به این حرف‌ها کنید. مگر ممکن‌است انگشت من جدا شود؟ انگشت من که عضو آن شد، خب، دست برود، او هم می‌رود. اما چه دستی می‌رود؟ اما دستی که رو به خدا دراز شود، دستی که رو به ولایت دراز شود، نه دستی که رو به خلق دراز شود، نه دستی که به آن‌جا که خدا گفته نرو دراز شود. والله، اگر ما قدر این حرف را بدانیم، حرف خیلی خوب است. من با حدیث و قرآن دارم با شما حرف می‌زنم. خیلی باید توجه کنید.

ببالید به خودتان که علی دارید، حسن دارید، حسین دارید، زهرا دارید، خدا دارید، قرآن دارید. اگر مداح گفت: ما خدا داریم، رسول داریم چه غم داریم، نه. آقای مداح قربانت بروم، فدایت بشوم، مگر این دو تا را ما داریم؟ آقا ما همه را داریم. اگر تو واقع علی را داشته‌باشی، همه را قبول می‌کنی. اگر تو خدا را داشته‌باشی، همه را داری. چه‌کسی مثل شماهاست. یک‌قدری توجه کنید که خدا شما را کجا آورده‌است. تو چه‌کسی هستی؟ اما تا چه‌وقت؟ تا وقتی‌که از امر خارج نشوی. خدا نکند که ما از امر خارج شویم.

من دوباره تکرار می‌کنم. کاسبها، آقایان، محصلین، چطور امر را اطاعت کنید. مثلاً دارید می‌نویسید، یک‌مرتبه آن‌را که نباید بنویسید، ننویسید.

مگر به شما بگویم. یک‌نفر خیلی مهم بود. یک خوابی دیده‌بود، پیش آقای‌گلپایگانی رفته‌بود. به او گفته‌بود این‌جا بیاید. این‌جا آمد. از معلم‌های بچه‌های مراجع بود. حالا گفت من خواب دیدم که داشتم یک نامه‌ای می‌نوشتم همین‌سان که می‌نوشتم دیدم دستم سیاه شد. بعد از آن، رویم سیاه شد. گفتم: تو یک نامه‌ای می‌نوشتی که تهمت به مردم می‌زدی. گفت از کجا می‌گویی؟ گفتم می‌گوید کسی‌که تهمت بزند روز قیامت گوشت صورت ندارد. صورتش سیاه است. من با آیه قرآن، خواب را تعبیر کردم. گفت تو از کجا به این‌جا رسیدی؟ گفتم: تو به آن‌جایش کار نداشته‌باش. گفت: من می‌خواهم تو را دعوت کنم، مُحرم بشوم، جلوی تو بیایم. نمی‌دانم چطور بشوم؟ ما را که دعوت نکرد؛ او هم لباس محرمی نداشت، چه‌جوری است؟ کجا می‌خواهی محرم شوی؟ خب، دو کیلو میوه برمی‌داشتی، برای ما می‌آوردی. آخر این حرف‌ها که من را شاد نمی‌کند.

پس قربانتان بروم، خیلی باید توجه کنید. یعنی اگر شما در امر بودید، رشد تو هم امر است. قدمت امر است. نفس کشیدنت هم امر است. راه‌رفتنت هم امر است. این‌که دیگر نماز شب نمی‌خواهد. الان یک عده‌ای هستند که مُرید آقایی شدند و نماز شب را برای خودشان واجب کردند. ما بنا کردیم چیز گفتن. گفتم فقط نماز شب برای شخص پیامبر واجب بوده‌است. واجب را که نمی‌شود حلال کرد یا حرام کرد. حالا یکی از این آقایان می‌گفت این‌ها که نماز شب به خودشان واجب کردند، دوتایشان دعوایشان شده‌بود. او فحش خواهر و مادر به او می‌داد، او فحش زن و بچه. همین‌ها که نمازشب برایشان واجب شده‌بود! چیزی که خدا واجب نکرده خلق آن‌را واجب کند، سزایش به‌هم فحش‌دادن است. آیا فهمیدید؟

من یک اشاره‌ای دیگر هم بکنم. بعضی‌ها که می‌گویم کتاب نخوانید نمی‌گویم که کتاب نخوانید. ببینید من دارم چه می‌گویم. شما باید ولایتت کامل باشد. متوجه هستید چه دارم می‌گویم؟ آن‌وقت یک مثال برای خودم بزنم. (خودم را ریایی کنم. چه‌کنم؟ به حضرت‌عباس، من خودم را برای شما جهنمی می‌کنم. این حرف‌ها را برای شما می‌گویم وگرنه این حرف‌ها که گفتن ندارد) ما یک‌وقت خواستیم شاه ابراهیم، باغ حاج‌عباس برویم، یک آلونک این‌جا بود، یک متر در یک متر و نیم. پدر من رعیت بوده‌است. این‌ها یک جالیز که درست می‌کنند، یک آلونک درست می‌کنند که اگر باران آمد اثاثشان را آن‌جا بگذارند. به تمام مقدسات عالم، من توی این باغ فکر می‌کردم امشب بروم توی این آلونک با خدا نجوا کنم. اصلاً نگاه به آن باغ نمی‌کردم.

تو باید اگر کتاب می‌خوانی پی نجوا بگردی. فهمیدی یا نه؟ نه این‌که خودت را خسته کنی و کتاب بخوانی. وگرنه من حرفی ندارم، نمی‌گویم کتاب نخوان. خودت را خسته نکن. ما باید با حق نجوا کنیم. من منظورم این‌است که خودتان را اسیر نکنید. الان شما اگر نهج‌البلاغه را خواندید، خودتان را اسیر نمی‌کنید. تمام، حرف‌های امیرالمؤمنین است. می‌گوید علماء اینجور می‌شوند، مسجدها اینجور می‌شوند، همه را دارد هشدار می‌دهد. اما کتاب‌های دیگر مانند نهج‌البلاغه نیست. من دوباره تکرار می‌کنم. من نمی‌گویم نخوان، می‌گویم خودت را اسیر نکن. حالا وقتی‌که همه را خواندی، می‌بینی یک‌چیز سبک به امیرالمؤمنین گفته. من ایده خودم این‌است. تا حالا با او یک سلام و علیک داشتی، حالا دیگر از ریختش بدت می‌آید. من فکرم یک‌قدری بالاتر از این حرف‌هاست. حالا اگر توی کتابش نروی، این‌را هم نمی‌فهمی. یک سلام و علیک داری، از دور دور. حالا این حرف من درست‌است یا نه؟ اصلاً امروز تولید این‌ها این شده‌است. تولید بد شده‌است. حالا که تولید بد است، تو نرو خودت را دچار تولید بکن. حالا می‌خواهی بکنی، بکن. پس من نگفتم کتاب نخوانید. من می‌گویم وقت شما، بیشتر از این حرف‌ها قیمت دارد. یک کتاب هم این‌جا به زحمت و پول شما تهیه شده‌است. اگر من بگویم نخوان، می‌گویم: کتاب من را هم نخوان. من نمی‌گویم نخوان. شما اسیر کتاب نشوید.

پس گفتیم ولایت، امرش است. شما در هر کاری که دارید امر را اطاعت می‌کنید، امر ولایت را اطاعت کنید. حالا اگر امر ولایت را اطاعت کردی، امر خدا را اطاعت می‌کنی.

این وابسته به خود بشر نیست. اگر آن‌ها هم داشته‌باشند مثل شما احترام دارند. چرا عقیق این‌قدر احترام دارد؟ ببین، یک تسلیمت داشت. وقتی کوهها به خودشان بالیدند، این عقیق گفت ما باید به خالق ببالیم نه به بزرگی خودمان. این عقیق شد. حالا هر که در دستش است می‌گوید چقدر ثواب دارد. شخص آمد خدمت امام‌صادق، عرض کرد یک حکومتی است من را می‌خواهد و حتماً می‌خواهد من را از بین ببرد. حضرت فرمود: انگشتر عقیق دست کن. این‌طوری بکن با او حرف بزن. او تبرئه شد. پس این عقیقی که امر خدا را اطاعت کرده چقدر عزیز است؟ شما که از سنگ کمتر نیستید.

من بارها گفتم. این ستون حنانه پیامبر از او جدا شد، داد کشید. تو از امام‌زمان جدا شدی، داد نمی‌کشی؟ سنگ بهتر است یا من. اصلاً تویش نیستیم. شما کجا از امام‌زمان جدا می‌شوی؟ آن‌موقع‌که سرکشی کنی.

خدایا، ما را بیامرز.

خدایا، ما را از خواب غفلت بیدار کن.

خدایا، کار دنیا و آخرتمان را اصلاح کن.

خدایا، اگر من مقصدم، حرفم است، خودم است، شخصم است، خدایا من را همین امشب از بین ببر. خدا من همه مقصدم این‌است که دلم می‌خواهد این رفقا، بزرگ و کوچک، رشد کنند. خدایا، من دارم «هل من ناصر» می‌گویم. «هل من ناصر» من این‌است که این‌ها حرف بشنوند، به «هل من ناصر» امام‌زمان اتصال شویم.

امیدوارم که این شبهای احیاء خیلی توجه کنید. اول چیزی که می‌خواهید ولایتتان ثابت شود، دوم چیزی که می‌خواهید ولایت از شما گرفته نشود، سوم چیزی که می‌خواهید دستتان جلوی خلق دراز نشود، چهارم چیزی که می‌خواهید خدا کفایتتان کند، یکی‌دیگر که از امام‌زمان می‌خواهید این‌است که القاء و افشاء بخواهید که حرف بی‌خودی نزنید. کسی را گیر نیندازید. به‌قول ما حرف بی‌خود نزنید، حرف لغو نزنید.

امیدوارم که خدای تبارک و تعالی عنایتی کند که حاجتهای همه‌شما را برآورده کند.

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه